نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ آذر ۹, شنبه

درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران (13) ـ «تیف» و برشی از «درون»1
سعید جمالی

با فرار شازده و ضربه روحی ـ روانی سنگینی که همه نفرات از "غال" گذاشتن شان در بزنگاه "سرنگونی" و تبلیغاتی که سالیان در پیرامون آن بعمل آمده بود، اگر به کسی کارد میزدی خونش در نمی آمد. آنقدر فضا سنگین و افراد احساس خیانت و نامردی میکردند که عدهّ ای در همان روزهای آخر "زندگی سنگری" فرار را بر قرار ترجیح داده و سر به کوه و کمر گذاشتند. گزارشات و درخواستهای افراد برای جدا شدن و رفتن از تشکیلات از پائین و بالا سرازیر بود. مناسبات تشکیلاتی بهم ریخته بود و کمتر کسی خود را مقید به تبعیت تشکیلاتی میدید، روحیه سرکشی و اعتراض نسبت به همه چیز بشدت رواج پیدا کرده بود و نفرات می خواستند از هر وسیله ای برای نشان دادن اعتراضشان به چنین فریب و دروغگویی استفاده نمایند. در موارد زیادی افراد حتی حاضر به صحبت با کسی نبودند و با گلویی بغض گرفته فقط می خواستند از این فضای دروغ و خیانت بیرون بروند... به همین خاطر چند مجموعه از ساختمانهای "اسکان" به افراد جدا شده اختصاص داده شد که در همان اولین گام حدود 250 نفر جدا شده و به این ساختمانها منتقل شدند.
شازده و تمامی دم و دستگاهش به هول و ولا افتاده بودند تا بهر صورتی شده جلوی این موج را بگیرند، خود را به در و دیوار میزدند و به کاری دست می یازیدند...
دستگاه دروغ و فریب و چاپلوسی و اینبار با عرض معذرت "لاس زدن" که تنها تخصص این جریان و شخص شازده است، یکبار دیگر در "همه جوانب" بکار افتاد تا بهر وسیله ای شده جلوی ریزش نیرو ها گرفته شود. به مواردی از آن اشاره میکنم:
1ـ با وجودیکه کاملا خلع سلاح شده و کلیه سلاحها تک به تک تحویل آمریکاییها شده بود، با چاپلوسی تمام (علاوه بر همه وعده های جاسوسی و مزدوری) از آنها درخواست شد که بخاطر "مشکلات روحی افراد" اجازه داده شود که هفته ای یکبار تیم هایی برای سرویس و نگهداری زرهی ها به محل سپاه دوم رفته و زرهی ها را سرویس کنند!!؟؟ آمریکاییها که اصلا در باغ این مسائل نبودند و فقط از این حرفها و درخواستهای عجیب و غریب انگشت به دهان مانده بودند، گفته بودند مانعی ندارد و بدنبال آن هر هفته تعدادی از افراد یگانها مانند اینکه می خواهند به پیک نیک بروند، بار و بندیل و آب و غذا را بار زده و در میان تمسخرهای زیر زیرکی افراد به محل فوق میرفتند.... خود از نزدیک شاهد بودم که نفرات فقط بخاطر اینکه از "زندان اشرف" بیرون بروند مشتاق آن بودند... در محل زرهی ها بشکلی فرمالیته دستی بر سر و گوش آنها کشیده و زمانی را به خوردن و استراحت اختصاص داده و در نهر آبی که آنجا بود آب تنی کرده و باز می گشتند و تلاش میکردند به چیز دیگری فکر نکنند. اما هدف از این کار این بود که بشدتّ به افراد القاء نمایند که آمریکا بزودی کلیه سلاحها را پس خواهند داد... دامنه تبلیغات آنقدر بالا گرفت که دیگر می گفتند "آمریکاییها گفته اند بزودی سلاحهای غربی و آمریکایی به ما خواهند داد" آنقدر این تبلیغات وسیع و گسترده بود که حتی خودم نیز گاها دچار ابهام میشدم. هر روز و هر شب هیئت هایی برای ملاقات با آمریکاییها و دادن گزارش روزانه از اطلاعات بدست آمده از عراقیها به محل استقرار آنها میرفتند و اینطور وانمود میشد که "مذاکراتی در جریان است" اما بندگان خدا نمی دانستند که غرض از این دیدارها عرض بندگی و تقدیم گزارشات روزانه است...
هیچگاه این تبلیغات که آمریکاییها قرار است سلاحهای ما را پس بدهند و یا سلاحهای غربی نو به ما بدهند قطع نشد... همچنین بعد از سه چهار ماه که کلیه زرهیها توسط ارتش آمریکا از کار انداخته شد و پیک نیک  سرویس و نگهداری زرهی ها هم قطع شد، هر روز به شیوه ای تلاش میشد که فضای نظامی و امید بازگشت به دوران خوش صدام ـ و امروز عمو سام ـ زنده نگه داشته شود تا جایی که تفنگ چوبی درست کرده و افراد را با آن مشق نظام میدادند. روشن است که اینکارها بیان اعتقاد به مبارزه مسلحانه و امثالهم نبود، اهرم خوبی برای فریبکاری و نگه داشتن افراد و دادن امید کاذب برای ماندن بود و بس.
و دیدیم که در پایان کار وقتی که آمریکاییها ماموریتشان به پایان رسید چگونه همه چیز را رها کرده و رفتند و جز دستمالهایی آغشته به کثافت باقی نماند...
2ـ تمامی اتوریته تشکیلاتی بشکلی مفتضحانه فرو ریخته بود. دیگر لولو خرخره ای بنام صدام و زندانهای صدام و ابوغریب و داستان اینکه هر که بخواهد جدا شود باید دو سال در زندان شازده و هشت سال در زندان صدام طی کند بکناری رفته بود و آدمها  بصورت علنی به آن اشاره و آنرا مسخره میکردند و میگفتند دوران آن تهدید ها گذشته و در موارد متعدد همان "کارتن خوابها" یی که بزور کتک و تهدید "گوهران بی بدیل" شده بودند به فرماندهانشان فحش میدادند و دقّ دلی دوران قبل را در می آوردند...
 بسیاری از افراد و حتی فرماندهان دیگر نماز نمی خوانند و این موضوع تقریبا علنی شده بود. البته از قبل هم بسیار واضح بود که در نبود مطلق کارهای تئوریک و حتی مطالعه و کتاب خواندن، کلیت دستگاه از این نظر کاملا تخلیه شده و پای اعتقادیشان به هیچ کجائی بند نیست... که خود موضوع جداگانه ای است.
 دیگر آن احترام های زورکی و فرمالیستی به کناری رفته  و برخوردهای پرخاشگرانه  و روحیات لات منشانه که از قضا محصول همان دوران اختناق و عقده های فرو خورده آن دوران بود سر باز کرده بود...
و تنها توصیه به فرماندهان این بود که سر بسر افراد نگذاشته و کاری به آنها نداشته باشند. کسانی که تا دیروز بخاطر "هیچ" پوست سر آدمها را می کندند امروز قیافه های خنده داری پیدا کرده بودند. در یک اشل کوچک و آزمایشگاهی می شد که سقوط یک "حسرت بدل دیکتاتوری متکی به صدام" را دید. البته این بنده خدا تمامی آرزوی زندگی اش این بود که با لنین مقایسه شود اما از بد روزگار، حداکثر به پابوسی صدام مفتخر شد.
البته ناگفته نماند که "مرز سرخ عدم تماس با  دنیای خارج"  و دنیای "بی خبری از همه جا و همه چیز" همچنان با حدّت و شدّت بجای خود بود و از آن کوتاه نمی آمدند... روزی هنگام ناهار پیغام آمد که سریع به اتاق خواهر... برویم... اتاق پر بود از انواع و اقسام فرماندهان. خواهر شورای رهبری چنانچه در آداب این فرقه است سخن را با فحاشی های آنچنانی آغاز کرد و سپس رو به فرماندهی بنام مسعود...( از دانشجویان سابق آمریکا) کرد و ضمن نثار همان فحاشی ها و در حالیکه بشدت تلاش داشت جمع را بر علیه او بشوراند گفت که نزد او یک رادیو پیدا شده و انواع و اقسام مارکها و تهمت ها که سکه رایج این جریان است را بر شمرد... هجمه جمعیت و فحاشی ها و زدن سخلمه ها رنگ به رخسار بنده خدا باقی نگذاشت و در نهایت با انواع و اقسام قسم و آیه ها و گه خوردنها تضمین داد که دیگر حول و حوش  این "حرام" و "مرز سرخ" ها نگردد....
 3ـ پول کوپنی، فروشگاه، هدیه و پفک نمکی!
به لطف سرنگونی صدام و ورود برادران آمریکایی، چشم رزمندگان آزادی و گوهران بی بدیل به سلاح جدیدی بنام "پفک نمکی" باز شده بود.
در قسمتی از اشرف فروشگاهی باز کرده بودند که در آن یکسری تنقلات و وسایل اولیه مثل دفتر و قلم... فروخته میشد. و کاغذهایی بشکل کوپن با  دست باز به افراد داده میشد که بروند و خرید کنند... از دور که نگاه میکردی صحنه بسیار تأثر انگیزی بود... مردان و زنانی در سنین میانسالی با لباسهای فرم نظامی و پوتین، بسته های پفک و چیپس در دست در یک صف طولانی در اطراف فروشگاه در رفت و آمد بودند... انسانهایی که بوضوح میشد دید که در همان سنین کودکی در جا زده بودند و امروزه می توانستند خود را با پفکی برای لحظاتی شاد کرده و سرپوشیّ بر غم نهفته در درونشان بگذارند.
هر روز می شد فرماندهانی را دید که با صفی از "کارتن خوابها"  به سمت فروشگاه روان بودند تا مگر بزور هدیه های جور و واجوری که برایشان می خریدند، آنها را از رفتن باز دارند. دیگر از زمین و زمان هدیه می بارید ....
4ـ انواع میهمانی ها و ...؟!
... بسیاری از افراد می شمردند که طی یکماه بیش از 17 بار به انواع و اقسام میهمانیها رفته اند... بالاخره باید یه جوری سر آدمها را مشغول نگه داشت...
دوست ندارم وارد این مقولات شوم، اما هر شب تعدادی "کارتن خواب" را جمع کرده و به میهمانی بالاترین خواهران شورای رهبری می بردند تا مورد پذیرائی و نوازش قرار گیرند و بویژه از جوک گفتن های خواهر فهمیه اروانی با روسری نیمه باز لذت ببرند.
5ـ پروژه های ساختمانی
ساخت فانتزی انواع و اقسام پل کارون و حافظیه و استادیوم یکصد هزار نفری و... بخش عمده دیگری از پروژه "مشغول" نگه داشتن آدمها بود. اینها شیوه های موثری بود و فی الواقع هم آدمها را با این کارها "سرکار" میگذاشتند. دیدن آن صحنه ها قصه بسیار درد آوری بود افرادی را میدیدی که صبح تا شب بدنبال ساخت این "شکلک" ها بودند و از اینکه بالاخره برای اولین بار "محصولی" در زندگیشان خلق کرده بودند شادمان بودند... فوقا به "درجا زدن در دوران کودکی" و "دنیای بی خبری" اشاره ای کردم، اینجا نیز همان داستان بود... داستانی دردناک ... این سخن بگذار تا وقت دگر.
6ـ پروژه نویسی
قبلا به این مقوله اشاره کرده ام اما در این دوران اوج تازه ای به آن داده میشود.... هر روز موضوعی و بحثی برای سرکوب خود و اینکه هر اشکالی هست ناشی از فرد خودمان است... و(عطف به نوشته قبلی) اگر عملیات سرنگونی شکل نگرفت هم نه ناشی از خط و خطوط و دروغ و دغل و رقص رهائی و فرار به خارج و پاریس ... است، که به اشکالات فردی تک تک ماها بر میگردد.
 نمیدانم برای خوانندگان، این بحثها و میزان و مکانیزم تاثیر گذاری این شیوه های سرکوب و فریب چقدر ملموس و شناخته شده است، اما بدانید در محیطی بسته  آنهم برای مدت30 سال و شبانه روز بکار اجرائی پوشالی بنام سرنگونی دویدن و آب به آسیاب رژیم ریختن و نداشتن کوچکترین مطالعه و آگاهی، و شبانه روز در معرض مغزشویی و پیدا کردن ریشه همه اشکالات در خود و هر سال چندین بار تعهدات کتبی و شفاهی مبنی بر ماندن در آنجا و رفتن مساوی است با خیانت، و پر کردن کله آدمها از اینکه شماها محور عالم وجود هستید و...این شگردهای فریبکاری کار میکند و تاثیر می گذارد... نمونه های بسیار ساده تر از آن در قالب انواع "فرقه" ها کار را به خودکشی دسته  جمعی میرساند وای بحال جمعی که پارامترهای مختلف فریبکاری در محیطی بسته و بمدت 30 سال در آن تداوم داشته باشد.
بگذارید همین جا روی این نکته تاکید کنم که گرفتن تعهدات شدید و غلاظ از تک تک افراد و انگشت گذاشتن روی مسئله خون شهدا و سابقه و رفیق نیمه راه نبودن و انبوهی از این نکات آنهم با رنگ و لعاب مذهبی و انقلابی، واقعا پای آدمها را می بندد و مانع ذهنی بسیار بزرگی را ایجاد میکند.... در ادامه خوب است به این نکته نیز اشاره کنم که عموم افرادی که از این جریان جدا شده یا میشوند اساسا بخاطر رنجش عمیق از نحوه برخورد آنهاست... اما اگر بویژه در سالهای اخیرهم افرادی در تجربه عملی دریافته اند که همه شعارهای خطی و سرنگونی، پوشالی بیش نبوده و نیست و لذا تصمیم به جدایی گرفته اند باز بیانگر این است که آنها بر مبنای مشاهدات و نتایج عملی کارها به این نتیجه رسیده اند و نه اینکه بصورت آگاهانه و تئوریکمان به ماهیت عقب مانده و "ضد انقلابی" این جریان وقوف یافته باشند... از ذکر این نکات باز می خواهم این نتیجه را بگیرم که چرا افراد اینقدر در پشت آن تعهدات پوشالی گیر می کنند، آنها بخاطر همه آن 30 سالی که در "غار" نا آگاهی بسر برده اند توان تجزیه و تحلیل این جریان و اعمال و رفتار آنها را ندارند و نمی توانند بصورت ذهنی و تئوریک خود را توجیه و خلاص نمایند.... و حال باید روشن شده باشد که منشاء آن قطع رابطه با دنیای خارج بعنوان اصلی ترین عامل نگهداری افراد به چه صورت کار میکند.
7ـ دخالت فعال در امور داخلی عراق
اجازه بدهید که این بحث را با یک فاکت مشخص شروع کنم: حدود پنج شش سال پیش که پایم به اروپا رسید یکی از هواداران این جریان به نزد من آمد و از اوضاع و احوال پرسید، مقداری برایش توضیح دادم و وقتی دیدم که شنیدن این حرفها برایش سنگین است گفتم  تلاش نکن که این حرفها را باور کنی، فقط اجازه بده که این حرفها بگوشت خورده باشد بعدا بیشتر خواهی فهمید... او در واکنش اگر چه به حرفهای من ربطی نداشت به موضوعی اشاره کرد که البته توجه به عمق آن بسیار مهم است و نشان میدهد که این جریان با چه حرفها و حقهّ بازیهایی تلاش میکند نفراتش را نگه دارد. وی گفت: "در  نشستی که اخیرا مسئولین سازمان برای ما گذاشته بودند گفتند که سازمان اخیرا به کمک ارتش آمریکا دست به تشکّل یک نیروی نظامی از نفرات سنیّ عراق بنام.... (متاسفانه اسم آنرا فراموش کرده ام) زده که قرار است بشکل نظامی دولت شیعه فعلی را کنار زده و آنگاه با دولت جدیدی که بر سر کار خواهند آورد نه تنها سازمان دست باز در عراق پیدا میکند بلکه مقدمات عملیات سرنگونی را هم به کمک این دولت و نیروهای آمریکایی پیدا خواهند کرد". من به او چیزی نگفتم اما پیش خود گفتم ببین چقدر این اعمال ننگین و دخالتهای غیر قانونی را در اذهان هوادارانشان مشروع ساخته اند...
مورد فوق مربوط به شنیده های یک هوادار در اروپا بود. خود من از نزدیک شاهد مراحل اولیه شکل گیری خط مداخله در عراق و کمک های بی شائبه به نیروهای باقیمانده بعثی و گروههای تروریستی بودم. بلافاصله بعد از سقوط صدام و شکل گیری رابطه با آمریکاییها که اساسا بر همین مبنا نیز شروع شد (بیگانگی آمریکاییها در خاک عراق و نیاز به داشتن همه رقم "چشم" و کانالهای متعدد جمع آوری اطلاعات از عراق) تشکیلات گسترده ای برای این منظور سازمان داده شد و ارتباطات گسترده ای با افراد و جناحهای مختلف مخالف حکومت عراق بر قرار شد و در طراحی بسیاری از توطئه ها مستقیما دست داشتند و پولهای کلان پرداخت می کردند... حتی کار به جایی رسید که حدود 300 نیروی عملیاتی عراقی مخالف حکومت را در اشرف سکنا داده و تحت آموزش قرار دادند....(الان نمی خواهم وارد جزئیات این موضوع بشوم).
یکی از اهداف این مداخله  این بود که مرتبا به نیروها دلگرمی داده شود که بزودی حکومت عراق سرنگون و راه برای آنها در پیوند با سایر نیروهای عراقی باز خواهد شد. بیشرمی و بی پرنسیپی تا آنجا بالا گرفته بود که افراد بشوخی و جدی به برنامه های تلویزیونی لقب "سیمای عراق" داده بودند و انبوهی لطیفه برای آن می ساختند.
8ـ پشت جبهه نیروهای آمریکایی مستقر در اشرف
یکی دیگر از کارهای شرافتمندانه و ضد امپریالیستی! انجام همه گونه کارهای خرده ریز آمریکاییهای مستقر در اشرف بود (قبل ذکر است که این مرکز یک مرکز پشت جبهه ای برای آمریکاییها بود و ضمنا به مسائل جریان شازده هم رسیدگی میکرد) مثلا برای برخی خودروهای آنها زرهی می ساختند و یا پایه نصب سلاحهای ضد هوایی و یا  ساختن بنگال (اتاقکهای فلزی) و یا دو رستوران کوچک که با کمال مسرتّ و خوشوقتی! غذاهای مورد علاقه سربازان آمریکایی را بصورت گرم تهیه و ارائه میکرد.... که نهایتا جز دستمالهایی کثیف از این "تماس" بر جا نماند.
9ـ ...

روستای چوپانان، الماس خوش‌تراش کویر مرکزی ایران



















Oliver Stone: "I feel like a dissident against the American Empir

ادعای «اکبر خوشکوشک» درباره قتل «فرخزاد»

اکبر خوشکوشک پس از 14 سال سکوت – یعنی از زمان بازداشت پس از ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای – شامگاه گذشته 25 آبان‌ماه ادعا کرد که علیرضا نوری‌زاده شاه‌کلید دروغ دخالت ایران در قتل فریدون فرخزاد است.
به گزارش ایسنا به نقل از انصاف‌نیوز، خوشکوشک که چند روز قبل نیز در صفحه فیسبوک خود به صورت سربسته و مبهم، نوری‌زاده را به پرسش و پاسخ در این زمینه فراخوانده بود، این بار با خطاب قرار دادن او با صراحت بیشتری نوشت: «بالاخره من آن زمان که در وزارت اطلاعات بودم ارتباط خوبی داشتیم. شما نامه‌ای نوشتید برای بازگشت به کشور، قرار شد صداقت خود را ثابت کنید. شما هم قول همکاری دادید. یک: کمک کردن برای بازگشت آنان که می‌خواهند بازگردند. دو: اخبار گروه‌های معارضه که علیه جمهوری اسلامی کارهای سیاسی می‌کنند. سه: اخبار از نظریات کشورهای خلیج فارس خصوصا عربستان سعودی.
بعد فوت مرحوم سعید امامی و دستگیری من که در زندان بودم، شما شروع کردید علیه من به دروغگویی. یک نمونه، قتل فرخزاد. شما قطعا یادتان باید باشد که از طریق شما برای مرحوم فرخزاد از شهر بن پاسپورت تهیه شد و من هم برای خرید بلیط و مخارج سفر به ایران به شما پول دادم. شما یک شو با حضور مرحوم فرخزاد و هایده در برلین راه انداختید و فرخزاد به همه اعلام کرد که می‌خواهد برود به ایران و به آن افتخار می‌کند. این خواست ما بود از شما که انجام شد. بعد چه اتفاقی افتاد که ایشان کشته شد؟ شما هم در تمام شبکه‌ها و رسانه‌ها و سایت‌ها علیه من اعلام کرده‌اید که من کشته‌ام!
شما دارید به سیستم اطلاعاتی و امنیتی آلمان توهین می‌کنید. قرار ما در لندن بود. آیا شما از سازمان امنیتی آلمان به نام ان.دی.ان سوال کرده‌اید؟ اصلا سوال کرده‌اید از اداره مهاجرت آلمان؟ فکر نمی‌کنید این حرف‌ها برای عوام‌فریبی است و کم کردن اصل موضوع که شما برای ما کار می‌کردید؟ فکر کردی زمان مصرف من تمام شده و مرا هم مثل سعید امامی می‌کشند و از شما ردی نمی‌ماند؟ یا اینکه فکر کردی ارتباط با شما لو می‌رود؟
در کل بعد از 14 سال صبر و خارج شدن از محرمانه به عادی از نظر اطلاعات، به خدمت شما عرض کردم که حاضرم تمام ارتباطات با شما و فیلم از شما و صدای شما را که در اختیارم هست در اختیار عموم قرار دهم. بالاخره ماه زیر ابر نمی‌ماند. من حاضر به هر گونه تماس یا ارتباط با شما برای روشن شدن موضوع قتل مرحوم فرخزاد در بحث‌های آینده هستم. آیا کشتن یک نفر که افسرده شده و می‌خواهد به کشور بازگردد و همه لوازم آن را فراهم می‌کند چه معنی دارد که با او با قوه قهری برخورد شود؟ آیا رابطه تجاری صنعتی ایران و آلمان مهم نیست که آن زمان سالی چند میلیارد دلار است؟»
وی همچنین در پاسخ به پرسش یکی از مخاطبانش درباره سعید امامی، نوشت: «نظر مرحوم سعید این بود که باید برای آنها که از ایران رفته‌اند فضایی برای بازگشت باشد.»
او در واکنش به اعتراض فردی دیگر درباره سعید امامی، نوشت: «مطلب واقعی را از کسی که 15 سال در کنار مرحوم سعید امامی بود باید سوال کرد، نه از یک مشت دروغگوی مزدور.»
به گزارش ایسنا، اکبر خوشکوشک از نیروهای اطلاعاتی کشور بود که پس از ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای بازداشت شد.

۱۳۹۲ آذر ۸, جمعه

اسامی و مشخصات ٢٤ زندانی سياسي کُرد محکوم به اعدام


آخرین تحقیقات " کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی" نشان می دهد که هم اکنون حداقل ٢٤ فعال کُرد که با اتهام های سیاسی و امنیتی مواجهند در زندان های جمهوری اسلامی ایران در انتظار اجرای حکم اعدام هستند. 
تحقیقات کمپین نشان می دهد که در بسیاری از پرونده های یاد شده مراحل قانونی دادرسی رعایت نشده، متهمان به وکیل دسترسی نداشته و اظهارات آنها در مراحل دادرسی مورد توجه قرار نگرفته است. دربرخی از موارد یاد شده که در زیر می آید، متهمان مدعی شده اند که در زمان بازجویی مورد آزار واذیت وشکنجه فیزیکی قرار گرفته اند. به گفته خانواده برخی از متهمانی که چنین ادعاهایی را حتی با نوشتن نامه از زندان مطرح کرده اند، قوه قضاییه تحقیقات مستقل برای بررسی ادعاهای یاد شده انجام نداده است. 
" کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی " با انتشار این گزارش، از مقامات قضایی می خواهد که با اعمال وسواس جدی در بررسی اظهارات زندانیان یاد شده و همچنین اطمینان خاطر از قانونی بودن مراحل دادرسی و صدوراحکام اعدام، نسبت به بازبینی احکام یاد شده اقدام جدی به عمل آورد.
این اسامی که ٢٤ فعال سیاسی و مدنی هستند اغلب آنها حکمشان در دادگاه تجدید نظر و دیوان عالی کشور تایید شده و هر لحظه امکان اجرای حکم اعدامشان وجود دارد.

۱. حبيب الله لطيفی ، ۲. رشيد آخکندی ، ۳. مصطفی سليمی ، ۴. منصور آروند ، ۵.سمکو خورشيدی ، ۶. سيروان نژاوی ، ۷. ابراهيم عيسي‌پور ، ۸. رزگار (حبيب) افشاری ، ۹. علی افشاری ، ۱۰. سامان نسيم ، ۱۱. زانيار مرادی ، ۱۲. لقمان مرادی ، ۱۳. عبدالله سروریان ، ۱۴. انور رستمی ، ۱۵. بهروز آلخانی ، ۱۶. سيد سامی حسينی ، ۱۷ . سيد جمال محمدی ، ۱۸. بختيار معماری ، ۱۹ رضا ملازاده ، ۲۰ ، صابر مخلد موانه ، ۱ ۲ ، "محمد عبدالهی ، ۲۲، علی احمد سلیمان ، ۳ ۲ ، هوشنگ رضایی ، ٢٤ ، آرمان پرویزی 

مشخصات کامل:

1. زانیار مرادی 
زانیار مرادی فرزند اقبال ۲۱ ساله ساکن شهر مریوان در تاریخ ۱۴ مرداد ماه سال ۸۸ توسط نیروهای اداره اطلاعات شهر مریوان بازداشت شده و به بازداشتگاه ستاد خبری اداره اطلاعات شهر سنندج منتقل شده است. 
نامبرده پس از آن به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد و بعد از نزدیک به یک ماه و نیم بدون برخورداری از حق ملاقات و تماس با خانواده در شعبه‌ ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی به اتهام قتل پسر امام جمعه مریوان و عضویت در حزب کوموله دادگاهی و به اعدام محکوم شد. بعد از اعتراض این دو زندانی به احکام صادره ، در تاریخ ۱۸ تیر ماه سال ۹۰ پس از بررسی پرونده از سوی دیوان عالی کشور این حکم تائید و یک روز بعد به دایره اجرای احکام زندانی رجایی شهر کرج ابلاغ شد. این زندانی هم اکنون در زندان رجایی شهر کرج به سر می‌برد. 
2. لقمان مرادی
لقمان مرادی فرزند عثمان متولد ۶۲ ساکن شهر مریوان در تاریخ ۱۳ مرداد ماه سال ۸۸ توسط نیروهای اداره اطلاعات شهر مریوان بازداشت و به بازداشتگاه ستاد خبری اداره اطلاعات شهر سنندج منتقل شد. این زندانی به همراه زانیار مرادی ( هم پرونده وی ) به مدت نزدیک به ۹ ماه در سلولهای اداره اطلاعات شهر سنندج مورد بازجویی و انواع شکنجه‌های فیزیکی و روحی قرار گرفته بودند.
بعد از این مدت به زندان مرکزی سنندج منتقل و به مدت نزدیک به ۶ ماه نیز در این زندان نگهداری شد. بعدا مجددا به بازداشتگاه ستاد خبری اداره اطلاعات شهر سنندج منتقل شد. به گفته یک منبع نزدیک به خانواده «نیروهای وزارت اطلاعات او را تحت فشار قرار دادند که در اعترفات تلویزیونی مسئولیت قتل پسر امام جمعه شهر مریوان را بر عهده بگیرند.»
این دو زندانی در برنامه ایران تودی پرس تی وی اعتراف به انجام این قتل کرده بودند که به گفته منابع نزدیک به خانواده این عمل تحت فشارجسمی و روحی انجام شده است. این بار به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شده و بعد از نزدیک به یک ماه و نیم بدون حقو ملاقات و تماس با خانواده در شعبه‌ ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی به اتهام قتل پسر امام جمعه مریوان دادگاهی شده و به اعدام محکوم می‌شوند. بعد از اعتراض این دو به احکام صادره ، در تاریخ ۱۸ تیر ماه سال ۹۰ از سوی دیوان عالی کشور این حکم تائید و یک روز بعد به دایره اجرای احکام زندانی رجایی شهر کرج ابلاغ شده است.
3. هوشنگ رضایی
هوشنگ رضایی اهل شهر نهاوند در تاریخ ۲۹ خردادماه سال ۸۹ در شهر تهران توسط نیروهای وزارت اطلاعات بازداشت و به بند مخصوص این وزارتخانه یعنی بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. این زندانی در اردیبهشت سال ۹۱ بعد از نزدیک به یک سال و نیم نگهداری در بندهای ۲۰۹ و ۳۵۰ زندان اوین اوایل اردیبشت ماه به زندان رجایی شهر کرج منتقل شد.
این زندانی به اتهام محاربه از طریق عضویت در یکی از احزاب کردی از سوی شعبه‌ ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی مقیسه به اعدام محکوم شده است.
4. رضا ملازاده در تابستان ۱۳۹۰ بازداشت و به اتهام محاربه طریق همکاری با احزاب کرد به اعدام محکوم شد و در حال حاضر در زندان ارومیه به سر می‌برد.
5. بهروز آلخانی
بهروز آلخانی فرزند فارس(Fares) متولد ۱۳۶۴ شهروند کُرد ساکن سلماس که در تاریخ ۷ بهمن ماه سال ۸۸ توسط نیروهای وزارت اطلاعات در شهر سلماس بازداشت شده بود. که در تاریخ ۲۳ مهرماه سال ۹۰ در جلسه‌ ایی چند دقیقه‌ ایی با حضور وکیل تسخیری، نماینده دادستان و نماینده اداره اطلاعات شهر ارومیه بهروز آلخانی را به اتهام محاربه از طریق همکاری موثر با پژاک و مشارکت در قتل دادستان خوی، شعبه یک دادگاه انقلاب شهر ارومیه به ریاست قاضی چابک به اعدام محکوم کرد. این زندانی هم اکنون در زندان مرکزی ارومیه بسر می‌برد و پرونده وی نیز بعد از اعتراض وکیل تسخیری برای تجدید نظر خواهی به دیوان عالی کشور استان آذربایجان غربی ارسال شده است.
6. منصور آروند
منصور آروند در تابستان ۱۳۹۰ بازداشت و به اتهام محاربه از طریق همکاری با احزاب کرد به اعدام محکوم شد و در حال حاضر در زندان ارومیه به سر می‌برد.
مدتی پیش این حکم در دیوان عالی کشور به تایید رسید و وی در آستانه اجرای حکم اعدام قرار دارد.
منصور آروند شهروند کرد اهل مهاباد که در خرداد ماه سال ۱۳۹۰ در منزل مسکونی خود بازداشت شد، به اتهام محاربه از طریق همکاری با یکی از گروههای کردی معاند نظام در شهریور ماه ۱۳۹۱ از سوی شعبه ۱ دادگاه انقلاب مهاباد به اعدام محکوم شد.
7. سیروان نژادی 
سیروان نژادی در تاریخ ۱۴ تیر۱۳۹۰ بازداشت و به اتهام محاربه از طریق همکاری با احزاب کرد به اعدام محکوم شد و در حال حاضر در زندان ارومیه به سر می‌برد.
«سیروان نژاوی در تاریخ ۱۴ تیرماه سال ۱۳۹۰ در شهر کرج به اتهام همکاری با یکی از احزاب کردستان در تاریخ ۲۳ فرودین ماه امسال ( ۱۳۹۱ ) به اتهام عضویت در این حزب در شعبه‌ یک دادگاه انقلاب مهاباد به ریاست قاضی جوادی کیا محاکمه شده و بدون اینکه اجازه دفاع به آنها در جلسه‌ دادگاه داده شده باشد و بدون داشتن وکیل تعیینی به اعدام محکوم شد. که این حکم در شعبه‌ ۳۱ دیوان عالی کشور از سوی دادگاه انقلاب مهاباد را تائید و آنرا به وکیل این زندانی سیاسی ابلاغ کرده است. 
8. ابراهیم عیسی‌پور
این شهروند کُرد ساکن بخش نًلاس از توابع شهرستان سردشت در تاریخ ۱۶ تیرماه از سوی نیروهای وزارت اطلاعات بازداشت و به بازداشتگاه اداره اطلاعات شهر ارومیه منتقل و به مدت نزدیک به یک ماه و نیم نگهداری در سلولهای انفرادی به زندان مهاباد منتقل شد. این زندانی در یک پرونده مشترک با سیروان نژاوی در تاریخ ۲۳ فرودین ماه ۹۱ از سوی دادگاه انقلاب شهر مهاباد به اتهام همکاری با یکی از احزاب کرد به اعدام محکوم شد. این زندانی در تاریخ ۱۲ اردیبشت ماه از زندان مهاباد به زندان مرکزی شهر ارومیه منتقل شده است. بعد از اعتراض وی به حکم صادره پرونده جهت تجدید تظر خواهی به محاکم تجدید نظر استان آذربایجان غربی ارجاع داده شده است. که این حکم در شعبه‌ ۳۱ دیوان عالی کشور از سوی دادگاه انقلاب مهاباد را تائید و آنرا به وکیل این زندانی سیاسی ابلاغ کرده است. 
9. علی افشاری
این شهروند کُرد ساکن شهر مهاباد در اواخر آذرماه سال ۸۹ در شهر بوکان با یورش به منزل یکی از بستگانش بازداشت شده است. نیروهای وزارت اطلاعات و سپاه برای بازداشت وی اقدام به تیراندازی کرده و به گفته یک منبع نزدیک به خانواده او را زخمی کردند. بعد از اصابت چندین گلوله به بدن وی، نیروهای امنیتی او را بازداشت و به بازداشتگاه اداره اطلاعات در شهر مهاباد منتقل کردند. علی افشاری به همراه سه برادر دیگرش که پیشتر بازداشت شده بودند به مدت نزدیک به ۴ ماه در بازداشتگاهای امنیتی در شهر مهاباد و ارومیه بدون حق ملاقات و تماس با خانواده مورد بازجویی قرار می‌گیرد. این چهار برادر در تاریخ ۱۴ آذرماه سال ۹۰ در دادگاه انقلاب شهر مهاباد به اتهام محاربه و همکاری با احزاب کُرد دادگاهی شدند و آخرین جلسه دادگاه با حضور وکلای تسخیری برگزار شد.
در تاریخ ۲۶ دی ماه سال ۹۰ در زندان مرکزی ارومیه به علی و رزگار( حبیب ) افشاری اعلام شد که به اتهام محاربه و همکاری با احزاب کُردی به اعدام محکوم شده‌اند که حکم صادره در دی ماه دو سال گذشته به آنها در زندان ارومیه ابلاغ شد که طولی نکشید که دیوان عالی کشور حکم اعدام این دو برادر را که خواستار تجدید نظر در حکم شده بودند را تائید کرد.
این زندانی سیاسی کرد محکوم به اعدام هم اکنون در زندان مرکزی اورمیه بسر میبرند.
10. رزگار ( حبیب ) افشاری
این شهروند کُرد ساکن شهر مهاباد در اواخر آذرماه سال ۸۹ در شهر مهاباد بازداشت شده است. نامبرده که به همراه سه برادر دیگر به نامهای علی، سلطان و ولی افشاری بازداشت شده بود به مدت نزدیک به ۴ ماه در بازداشتگاهای امنیتی در شهر مهاباد و ارومیه بدون حق ملاقات و تماس با خانواده مورد بازجویی قرار می‌گیرد. دادگاهی این چهار برادر در مورخه ۱۴ آذرماه سال ۹۰ در دادگاه انقلاب شهر مهاباد به اتهام محاربه و از طریق عضویت در حزب کومه‌له برگزار شده است و آخرین جلسه دادگاه با حضور وکلای تسخیری برگزار می‌شود.در تاریخ ۲۶ دی ماه سال ۹۰ در زندان مرکزی ارومیه به علی و رزگار ( حبیب ) افشاری اعلام می‌شود که به اتهام محاربه و همکاری با احزاب کُردی به اعدام محکوم شده‌اند و جعفر( سلطان ) و ولی افشاری نیز از اتهام محاربه تبرئه و به اتهام اقدام علیه امنیت ملی به ۵ سال حبس محکوم شده‌اند.» این زندانی هم اکنون در زندانی مرکزی ارومیه بسر می‌برد و در دی ماه دو سال گذشته تایید حکم به وی و برادش علی افشاری در زندان ارومیه ابلاغ شد که طولی نکشید که دیوان عالی کشور حکم اعدام این دو برادر را که خواستار تجدید نظر در حکم شده بودند را تائید کرد.
11. سید جمال محمدی
سید جمال محمدی ساکن روستای ” هفتوان ” از توابع شهرستان سلماس در ۱۵ خرداد سال ۸۷ توسط ماموران اطلاعات در ایست بازرسی گلوگاه شیرازی، بالاتر از تازه شهر واقع در سلماس به همراه سید سامی حسینی بازداشت شد. این شهروند کُرد به مدت نزدیک به چهار ماه در بازداشت نیروهای اطلاعاتی شهرهای سلماس و ارومیه بوده است. پس از آن این دو نفر به زندان ارومیه منتقل شدند. این دو زندانی فقط دو جلسه‌ یکی در مورخه‌ ۲۰ مهرماه سال ۸۷ در بازپرسی شعبه ‌اول و دیگری در وقت رسیدگی در شعبه ‌اول دادگاه‌ انقلاب اسلامی خوی مورخه‌۱۴ آذرماه سال تشکیل جلسه‌ دادگاه‌ شد و در این دادگاه به همراه سید جمال محمدی به اعدام محکوم شدند. این حکم بعد از اعتراض به دادگاه تجدید نظر استان آذربایجان غربی ارسال و در آنجا نیز عینا تائید شد. بعد از پیگیرهای وکیل این پرونده آقای خلیل کیان پرونده به دیوان عالی کشور ارسال شده است. این زندانی هم اکنون در زندان مرکزی ارومیه بسر می‌برد و یک منبع نزدیک به پرونده به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت که درخواست اعاده دادرسی برای این دو زندانی مورد پذیرش قرار گرفته است. اگر چه کمپین نتوانسته است تا کنون مدرک حقوقی دال بر صحت این ادعا کسب کند.
12. سید سامی حسینی
سیدسامی حسینی متولد ۱۳۵۸ و ساکن روستای ” هفتوان ” از توابع شهرستان سلماس در ۱۵ خرداد سال ۸۷ توسط ماموران اطلاعات در ایست بازرسی گلوگاه شیرازی، بالاتر از «تازه شهر» واقع در شهرستان سلماس به همراه سید جمال محمدی (هم پرونده ای که او هم حکم اعدام دارد) بازداشت شد.
نامبرده در تاریخ ۲۰ مهرماه سال ۸۷ در بازپرسی شعبه ‌اول و دیگری در وقت رسیدگی در شعبه ‌اول دادگاه‌ انقلاب اسلامی خوی تاریخ ۱۴ آذرماه سال تشکیل جلسه‌ دادگاه‌ شد و در این دادگاه به همراه سید جمال محمدی و به اتهام محاربه از طریق همکاری با احزاب کرد به اعدام محکوم شد و در حال حاضر در زندان ارومیه به سر می‌برد.
13. عبدالله سروریان
عبدالله سروریان از فعالان سیاسی کرد که توسط اطلاعات سپاه بازداشت و به اتهام محاربه از طریق همکاری با احزاب کرد به اعدام محکوم شد و در حال حاضر در زندان ارومیه به سر می‌برد.
این زندانی سیاسی چند سال گذشته به منظور دیدار با یکی از اقوام خود به اقلیم کردستان سفر کرده بود که هنگام بازگشت در منطقه‌ی مرزی باشماخ توسط نیروهای امنیتی دستگیر شد."
عبدالله سروریان از اهالی شهرستان سنندج که دارای سابقه 25 سال خدمت در ارتش جمهوری اسلامی ایران می باشد توسط دادگاه نظامی این شهر به اتهام جاسوسی و همکاری با یکی از احزاب کرد به اعدام محکوم گردید.
14. حبیب الله لطیفی
حبیب الله لطیفی متولد ۱ فروردین ماه سال ۱۳۶۱ ، دانشجوی رشته‌ مهندسی صنایع دانشگاه پیام نور ایلام بوده و در مورخ ۱ آبان ماه سال ۱۳۸۶ در خیابان ادب شهر سنندج توسط تعدادی از ماموران ستاد خبری اداره اطلاعات شهر سنندج بازداشت شده است. بعد از نزدیک یه ۴ ماه نگهداری در سلولهای بازداشتگاه ستاد خبری اداره اطلاعات شهر سنندج که گفته می شود با شکنجه‌های شدید من جمله ضرب و شتم که منجر به خونریزی کلیه و شکستن سروی شده به زندان مرکزی سنندج منتقل شد.
آقای لطیفی در تاریخ ۱۰ تیرماه سال ۸۷ در شعبه‌ یک دادگاه انتقلاب شهر سنندج به ریاست قاضی بابایی به اتهام محاربه و عضویت در حزب حیات آزاد کردستان ( پژاک ) محاکمه شد و با وجود دفاعیات وکلای وی آقایان صالح نیکبخت و نعمت احمدی نهایتا وی به اعدام محکوم شد.بعد از تائید حکم اعدام از سوی دادگاه تجدید نظر نهایتا دیوان عالی کشور نیز در تاریخ ۱۶ اسفند سال ۸۸ این حکم به صورت شفاهی به وکیل ایشان آقای نیکبخت اعلام شد.
حکم اعدام وی که طبق اعلام قبلی به وکیل ایشان قرار بود روز ۵ دی ماه سال ۸۹ در زندان مرکزی سنندج اجرا شود بنابه درخواست عفو والدین این زندانی به طور موقت با دستور دادستان سنندج متوقف شد. این زندانی هم اکنون در زندان مرکزی سنندج به سر می‌برد و به دلیل قطعیت حکم و ارسال آن برای اجرای احکام هر لحظه احتمال اجرای حکم وجود دارد.
15. سید جمال محمدی
سید جمال محمدی ساکن روستای ” هفتوان ” از توابع شهرستان سلماس در ۱۵ خرداد سال ۸۷ توسط ماموران اطلاعات در ایست بازرسی گلوگاه شیرازی، بالاتر از تازه شهر واقع در سلماس به همراه سید سامی حسینی بازداشت شد. این شهروند کُرد به مدت نزدیک به چهار ماه در بازداشت نیروهای اطلاعاتی شهرهای سلماس و ارومیه بوده است. پس از آن این دو نفر به زندان ارومیه منتقل شدند. این دو زندانی فقط دو جلسه‌ یکی در مورخه‌ ۲۰ مهرماه سال ۸۷ در بازپرسی شعبه ‌اول و دیگری در وقت رسیدگی در شعبه ‌اول دادگاه‌ انقلاب اسلامی خوی مورخه‌۱۴ آذرماه سال تشکیل جلسه‌ دادگاه‌ شد و در این دادگاه به همراه سید جمال محمدی به اعدام محکوم شدند. این حکم بعد از اعتراض به دادگاه تجدید نظر استان آذربایجان غربی ارسال و در آنجا نیز عینا تائید شد. بعد از پیگیرهای وکیل این پرونده آقای خلیل کیان پرونده به دیوان عالی کشور ارسال شده است. این زندانی هم اکنون در زندان مرکزی ارومیه بسر می‌برد .
16. بختیار معماری
بختیار معماری، ٣٥ ساله و اهل شهرستان مریوان است که در در تاریخ ١٣ مرداد ماه سال ١٣٨٩ از سوی نیروهای امنیتی اداره اطلاعات مریوان دستگیر گردید. آقای معماری یک روز پس از بازداشت به بازداشتگاه ستاد خبری اداره اطلاعات شهر سنندج منتقل شد و سه ماه در این بازداشتگاه تحت بازجویی قرار داشته است.
جلسات دادگاهی این زندانی در دادگاه کیفری استان تهران برگزار شد و دادگاه کیفری استان کردستان در تاریخ ۲۹ دیماه سال ۹۰ به اتهام قتل و شکایت خانواده مقتولین برای وی حکم قصاص صادر کرده است و همچنین دادگاه انقلاب شهر مریوان به اتهام محاربه از طریق عضویت در احزاب کُردی برای وی حکم اعدام صادر کرده است.
بخیتار معماری هم اکنون در زندان مرکزی سنندج به سر می برد.
17. سمکو خورشیدی 
سمکو خورشیدی شهروند کُرد اهل بانه استان کردستان در تاریخ ۸ فرودین سال ۹۰ در یکی از اتوبانهای اطراف تهران توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده است. این نیروها در زمان بازداشت وی اقدام به تیراندازی کرده و او از ناحیه دست مورد اصابت گلوله قرار گرفته زخمی بازداشت شده است. سمکوخورشیدی بعد از چندین ماه نگهداری در بازداشتگاه اداره اطلاعات شهر سنندج به زندان شهر سقز استان کردستان منتقل شده است.
نهایتا این زندانی در اردیبشت ماه امسال (سال ۹۱) از سوی دادگاه انقلاب شهر سقز به اتهام محاربه از طریق عضویت در احزاب کُردی و عملیات مسلحانه به اعدام محکوم شد و این حکم به صورت شفاهی به وی در زندان سقز اعلام شده است.
این زندانی هم اکنون در زندان سقز به سر می‌برد و بعد از اعتراض نامبرده به حکم، پرونده جهت تجدید نظر خواهی به یکی از شعبات محاکم تجدید نظر استان کردستان ارسال گردیده است.
18. مصطفی سلیمی
مصطفی سلیمی شهروند کُرد، متاهل و ساکن شهر سقز در مورخه ۱۶ فروردین ماه سال ۸۲ در شهر نهاوند توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. بعد از انتقال به بازداشتگاه آگاهی شهر سقز و بازپرسی و تفهیم اتهام محاربه از طریق عضویت در احزاب کُردی از سوی قاضی شعبه‌ یک دادگاه انقلاب شهر سقز به ریاست قاضی گودینی به اعدام محکوم شد.
بعد از اعتراض او و وکلای وی به نامهای آقایان سعید شیخی و سید جمال حسامی پرونده جهت تجدید نظر خواهی به شعبه‌ ۳۱ دیوان عالی کشور ارسال که دادگاه اولیه را تایید کرد. منابع محلی می گویند در آخرین تلاشهای وکلا و خانواده آقای سلیمی، شعبه‌ ۱۵ تشخیص دردیوان عالی کشور بار دیگر این حکم را تائید کرده است و پرونده بعد از قطعیت حکم به دایره اجرای احکام ارسال شده است. مصطفی سلیمی هم اکنون در زندان شهر سقز بسر می‌برد و به دلیل قطعیت حکم و ناکام ماندن تلاشها برای لغو این حکم در طول سالهای گذشته هر لحظه احتمال اجرای حکم اعدام وی وجود دارد.
19. رشید آخکندی
رشید اخکندی ۵۵ ساله، متاهل و ساکن شهر سقز در مورخه‌ ۲۱ فروردین ماه سال ۸۷ در شهر اصفهان توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. این زندانی در ۳۱ تیرماه سال ۸۷ در شعبه‌ یک دادگاه انقلاب شهر سقز به ریاست قاضی شایق به اتهام محاربه از طریق عضویت در احزاب کُرد مخالف، به اعدام و سی سال تبعید به زندان میناب محکوم شد.
بعد از اعتراض او وکیل وی سعید شیخی، پرونده‌ به شعبه‌ ۵ تجدید نظر استان کردستان ارسال و ۳۱ تیرماه سال ۸۸ حکم اعدام تائید شد. بعد از اعتراض مجدد به این حکم پرونده به شعبه‌ ۸ دیوان عالی کشور ارسال شد و در ۳۱ مردادماه سال ۸۸ حکم اعدام تائید شد.
این زندانی هم اکنون در زندان شهر سقز به سر می‌برد و به دلیل قطعیت حکم اعدام وی در دیوان عالی کشور و ارسال پرونده جهت اجرای حکم به دایره اجرای احکام هر لحظه احتمال اجرای حکم این زندان وجود دارد.
20. سامان نسیم
سامان نسیم در تابستان ۱۳۹۰ بازداشت و به اتهام محاربه از طریق همکاری با احزاب کرد به اعدام محکوم شد و در حال حاضر در زندان مهاباد به سر می‌برد. روز دوشنبه ۲۰خردادماه سال گذشته شعبه ۲ دادگاه تجدیدنظر استان آذربایجان غربی حکم اعدام سامان نسیم فرزند فایق اهل مریوان را مجددا تأیید کرد.
این زندانی سیاسی محکوم به اعدام نسیم که در تابستان ۱۳۹۰ در مناطق مرزی استان آذربایجان غربی توسط نیروهای امنیتی دستگیر شده بود، هم اکنون در زندان مرکزی ارومیه به سر می برد.
21. انور رستمی
انور رستمی در اردیبهشت ۱۳۸۷ بازداشت و به اتهام محاربه از طریق همکاری با احزاب کرد به اعدام محکوم شد و در حال حاضر در زندان ماکو به سر می‌برد.
22.صابر مخلد موانه
صابر مخلد موانه اهل اورمیه که در 20 تیرماه سال 1391 دستگیر و بعد از سپری کردن سه ماه در بازداشتگاه اطلاعات سپاه به اتهام همکاری با احزاب کردی به اعدام محکوم شد.
این زندانی سیاسی کرد بعد از بازداشت به مدت سه ماه در زندان منتقل شد که به دلیل اعتراض نهادهای امنیتی وی دوباره به زندان ارومیه انتقال داده شد و در دادگاه تجدید نظر به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و همکاری به یکی از احزاب کرد به اعدام محکوم شد. 

23. محمد عبدالهی
محمد عبدالهی در سال ١٣٨٩ بازداشت و در 30 شهریور 1392 و به اتهام محاربه از طریق همکاری با احزاب کرد توسط شعبه اول دادگاه انقلاب مهاباد محکوم بە اعدام شد.
این زندانی سیاسی که در سال ۱۳۸۹ در مهاباد بازداشت شده است در جریان بازجویی‌ها به شدت مورد شکنجه فیزیکی قرار گرفته بود. بطوری که شدت شکنجه‌های جسمی این زندانی در حدی بود که وی از ناحیه پا و دست دچار شکستگی استخوان شده و به دلیل عدم رسیدگی پزشکی و نگهداری در سلول انفرادی استخوان پای وی کج جوش خورده بود.
این زندانی هم چنین در اثر شکنجه‌ها چندین دندانش نیز شکسته است که این امر موجب ناراحتی گوارشی برای وی در طول سه سال گذشته شده است.
وی که برادر محمد امین عبدالهی دیگر زندانی سیاسی است پس از ۱۱ بار احضار به دادگاه بر اساس گفته ماموران اجرای احکام زندان به اتهام محاربه از طریق عضویت در حزب کومله به اعدام محکوم شده است و این در حالی است که در جریان دادگاه‌ها از حق اختیار وکیل برای خود محروم بوده است.
وی در جریان بازجویی‌ها هیچ گونه اعترافی بر علیه خود نداشته است و به همین سبب نیز ۱۱ بار برای وی دادگاه تشکیل شد اما با این حال این حکم به صورت شفاهی در زندان به وی ابلاغ شده است.
24. آرمان پرویزی
آرمان پرویزی فرزند رشید، اهل شهرستان مهاباد، اواخر سال ١٣٩١ همراه با چند تن دیگر بازداشت گردید و در ١٥ تیرماه سال جاری در دادگاه انقلاب رشت، به اتهام "تلاش علیه امنیت ملی و همکاری با یکی از احزاب کُرد مخالف رژیم ایران" به اعدام محکوم شد.
حکم اعدام آرمان پرویزی روز پنج‌شنبه مورخه‌ی نهم آبان‌ماه ١٣٩٢ به نامبرده اعلام شده است.
"آرمان پرویزی" دانشجوی رشته‌ی معماری دانشگاه رشت بوده است و این سومین زندانی کُرد است که پس از روی کار آمدن "حسن روحانی" به اعدام محکوم شده است.
"کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی" معتقد است که تعداد افرادی که حکم اعدام دریافت کرده اند ممکن است بیشتر از افرادی که در این سیاهه مورد بررسی قرار گرفته اند، باشد که به دلیل محدودیت در زمینه تحقیق و جمع آوری اطلاعات ممکن است در این مجموعه نیامده باشد. به همین جهت فعالان محلی و افرادی که نسبت به موارد دیگری از صدور حکم اعدام برای فعالان کُرد به اتهام های سیاسی و امنیتی مطلع هستند می توانند اطلاعات خود را بر تکمیل برای کمپین ارسال کنند.
لذا خواهشمندیم که در تصحیح و تکمیل این اسامی ما را یاری رسانید و با این این ایمیل با ما تماس بگیرید.
kampain82@gmail.com
خاطرات خانه زندگان (۳۱) بیا تا گندم یک خوشه باشیم 

http://www.youtube.com/watch?v=JbIVl5Nwaaw

در قسمت پیش به بند دو و سه زندان قصر، کتاب انقلاب (شورش) مصطفی شعاعیان، برخورد اسدالله لاجوردی با سعید سلطانپور، کفری شدن یدالله خسروشاهی سر این موضوع، مصاحبه خلیل فقیه دزفولی، دستگیری وحید افراخته و واکنش غلامرضا جلالی بعد از اینکه به کمیته مشترک رفت و وحید را دید و... اشاره نمودم. قرار شد از آن بند همراه با دانش آموزی که هم اسم خودم بود و مثل من ملی‌کشی می‌کرد به بند یک و هفت و هشت منتقل بشویم.
 
چه کسی می‌خواهد، من و تو ما نشویم...
نگهبان زندان ما را برد زیر هشت و بعد از کمی معطلی تحویل «سروان نعیمی» داد. سروان نعیمی از روی کاغذ کوچکی یک شعر خواند و سپس ما را نصیحت کرد که در بند سرمون به کار خودمون باشه و گفت این کاغذ در جیب یک زندانی پیدا شد که قرار بود مرخص بشود و نشد. مواظب باشین کار دست خودتون ندین خودتون را قاطی چیزایی که نباید بکنین، نکنین.
ببینین اینجا نوشته: چه کسی می‌خواهد، من و تو ما نشویم، خانه اش ویران باد. مردان حق زندانند یا کشته در میدان‌اند. اولاً زنان هم زندانند در ثانی کی گفته شما حق هستید و ما باطل، ثالثاً بیشتر بازداشتی ها در زندانند. کشته در میدان نیستند.
عاقل باشین سرتون را بیاندازین پایین زندونی تون را بکشین. انشالله ملی کشی شما هم تموم میشه و میرین دنبال کار و زندگی تون و بعد با خنده گفت ماییم که همیشه اینجا هستیم. نگهبان ما را با خودش برد و دم در بند گفت والله مقامات زندان حق دارند که سختگیری می‌کنند و کسی را آزاد نمی‌کنند.
...
وارد بند یک و هفت و هشت شدیم و بچه ها همه دورمون جمع شدند. می‌گفتند مدتهاست هیچکس به این بند نیامده و از اخبار کمیته، اوین یا بندهای دیگر قصر بی اطلاع مانده‌ایم.
 
گله از چرخ ستمگر بکنم یا نکنم؟ می‌خوای بکن، می‌خوای نکن 
کمی بعد، وکیل بند سر رسید و من و آن دوست را که با هم آمده بودیم صدا زد. سپس تخت ما را جدا جدا نشان داد و او هم نصیحت افسر نگهبان را تکرار کرد که سرتون به کار خودتون باشد و رفت. تخت کناری من یک زندانی عادی دوست داشتنی بود به اسم «جیمی» که روی تختش دراز کشیده بود و داشت آوازی را خیلی غم‌انگیز زمزمه می‌کرد. البته صداش خوب نبود.
بیا تا گندم یک خوشه باشیم
بیا تا آب یک رودخونه باشیم
معمولاً در زندان‌های سیاسی تک و توکی زندانیان عادی بودند. فروشگاه زندان را اداره می‌کردند یا کارهای دیگر. البته خبرچین هم بینشان بود. جیمی اما آدم زحمتکشی بود و این وصله‌ها بهش نمی‌چسبید.
کارش این بود که غذای زندانیان را در جند نوبت از آشپزخانه به بند بیآورد و او نفس زنان می‌رفت و می‌آمد و این کار را می‌کرد. کاسه های غذا را در سینی‌های بزرگ (مجموعه) روی سرش می‌گذاشت و می‌آورد. غذا با دیگ داده نمی‌شد که خودمان تقسیم کنیم.
...
سلام و علیک کردم. از پیش هم که در همین بند بودم همدیگر را می‌شناختیم. بلند شد و بعد از روبوسی و احوالپرسی نشست. می‌دونست ملی‌کشی می‌کنم ولی حرفی نزد. کمی بعد دیدم با دستهایش به لبه تخت می‌زند و به اصطلاح رنگ گرفته است.
یواش یواش ترانه موزونی را می‌خواند. دید نگاش می‌کنم گفت از «مرتضی احمدی» است. می‌شناسیش؟ نصف عمرت به فناست اگه اونا نشناسی. نمی‌شناختم. گفت بابا روحوضی می‌خونه. پس شماها چی می‌دونین؟
گفتم لطفاً بخون. دوباره رنگ گرفت و تعدادی از بچه ها هم دورمون جمع شدند. سه چهار نفر که توی باغ این ترانه بودند (و جیمی قبلاً براشون خوانده بود) سئوالهای ترانه را موزون جواب می‌دادند.
ـ گله از چرخ ستمگر بکنم یا نکنم؟
 می‌خوای بکن، می‌خوای نکن
ـ شکوه از بخت بد اختر بکنم یا نکنم؟
 می‌خوای بکن، می‌خوای نکن
ـ توی استخر محبت بپرم یا نپرم؟
 می‌خوای بپر، می‌خوای نپر
ـ دو سه ته تا پشتک و وارو بزنم، یا نزنم؟
 می‌خوای بزن، می‌خوای نزن
ـ لاستیک عشقتو پنچر بکنم یا نکنم؟
 می‌خوای بکن، می‌خوای نکن
ـ فوت قایم تو سماور بکنم، یا نکنم؟
 می‌خوای بکن، می‌خوای نکن
ـ در گاراژ دلو وا بکنم، ‌یا نکنم؟
 می‌خوای بکن، می‌خوای نکن
ـ ماشین عشقمو توش جا بکنم، یا نکنم؟
 می‌خوای بکن، می‌خوای نکن
ـ آه و فریاد به افلاک بکشم، یا نکشم؟
 می‌خوای بکش، می‌خوای نکش
ـ سینه‌ دردکشم را بدرم یا ندرم؟
 می‌خوای بدر، می‌خوای ندر
ـ این که نشد راهنمایی ببَم؟
به حق ِ حق همینه
ـ این که جواب دل دیوونه نیست.
 به حق حق همینه
ـ این که جواب جیمی نمیشه
 به حق حق همینه...همینه...همینه 
سر و کله وکیل بند پیدا شد. متفرق شدیم و رفتیم توی حیاط.
 
سرتیپ زندی پور آدرس خودش را به سیمین تاج جریری داده بود
بچه ها از اخبار آن روزها (ترور سرتیپ رضا زندی پور رئیس کمیته مشترک و دو مستشار نظامی آمریکایی و کشته شدن حس حسنان و...) پرسیدند که شما چی در این باره شنیدین؟ دانسته های من و آن دوستم که با هم اومده بودیم اضافه بر آنچه در روزنامه‌ها چاپ شده و آنها هم خوانده بودند نبود.
دوازدهم تير ماه ۱۳۵۴ در عملیاتی که هدف آن ترور «دونالد اربوتا » سفیر ایالات متحده در ایران بود، حسن حسنان مترجم سفارت آمریکا،  اشتباهاً هدف قرار گرفته بود. 
در مورد سرتیپ زندی‌پور هم روزنامه‌ها نوشته بودند خرابکاران وی را ۲۷ اسفند سال ۱۳۵۳ در خیابان فرح شمالی [سهروردی] جلوی فرزند خردسالش ترور کردند، او بعد از سپهبد جعفرقلی صدری هدایت کمیته را پیش می‌برد.
...
خوب است بدانیم که زندی پور محافظ نداشت و تنها یک پاسبان میانسال شهربانی به نام عطوفی راننده وی بود.
اینطور که گفته شده سرتیپ زندی پور آدرس و شماره تلفن خودش را به یک زن زندانی (سیمین تاج جریری) که دانشجو و معلم بود و آزاد می‌شد، می‌دهد که اگر با مشکلی روبرو شد با او در میان بگذارد و گویا از همین طریق ردش را برای ترور پیدا می‌کنند...(...)
بیست و پنجم مهر ۱۳۵۵ در خیابان نهم آبان تهران (منشعب از انتهای خیابان گرگان)٬ سیمین تاج جریری، درگیری با ساواک زخمی شد و در بیمارستان جان باخت. اگر اشتباه نکنم وی دختر دایی وحید افراخته بود.
...
بعد از انقلاب، بهمن نادری پور (تهرانی بازجوی ساواک) تصریح نمود مقام زندی پور بیشتر تشریفاتی بود و عملاً سرپرستی کمیته مشترک را رضا عطارپور (حسین زاده) و دو معاون وی محمد حسن ناصری (عضدی) و پرویز فرنژاد (دکتر جوان) به عهده داشتند
اولین اعلامیه‌ای که فاقد عبارت «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران» بود و آیه «فضل‌الله المجاهدین علی‌القاعدین اجراً عظیماً» که در واقع آرم سازمان بود نداشت بعد از کشته شدن زندی پور منتشر شد.
 
عملیات بزرگ برای بستن دهن منتقدین
ترور دو مستشار نظامی امریکا هم ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۴ در تهران به وقوع پیوسته بود.
بعدها روشن شد هر دو عملیات توسط جریان تقی شهرام انجام شده و مخالفین‌شان می‌گفتند آنان با عملیات بزرگ عملاً نقد منتقدین خودشان را می‌خواستند بی اثر می‌کردند.
البته دلائل دیگری هم می‌توانست توسل به عملیات بزرگ را توضیح دهد. انجام عملیات توسط چریکها، بحث پیشتاز بودن «مجاهدین» را زیر سئوال برده و باعث تقلیل پایگاههای حمایتی و بویژه قشر دانشجو شده بود.
عملیات بزرگ ضمن اینکه سکوت یکساله را می‌شکست و تبلیغات رژیم را خنثی می‌کرد که «خرابکاران تمام شده‌اند.»
انتظار این بود که عملیات بزرگ دید شوروی و کشورهای بلوک شرق را هم نسبت به سازمان تصحیح کند. اما بالاتر از همه، تصور می‌شد عملیات بزرگ (گنده) حاکمیت مرکزیت مارکسیست شده را تثبیت می‌کند (که نکرد) و جلو انتقاد افراد مخالف و مقاوم را می‌گیرد (که نگرفت)
...
به ترور دو مستشار آمریکایی برگردیم. در حوالی قیطریه، یک تیم عملیاتی به فرماندهی وحید افراخته، اتومبیل حاوی دو مستشار نظامی نیروی هوایی امریکا به نام «سرهنگ شِفِر» و «سرهنگ ترنر» را محاصره می‌کنند. همزمان با کوبیده شدن سپر یک وانت بار به اتومبیل مورد نظر از عقب، اتومبیل دیگری راه را از جلو می‌بندد و سه نفر از اعضای تیم (وحید، محسن خاموشی و محمد طاهر رحیمی) پیاده می‌شوند و به راننده ایرانی مستشاران دستور می‌دهند کف اتومبیل بخوابد و سپس دو مستشار را به گلوله می‌بندند.
کیف‌های دستی دو مستشار مزبور که اسناد و مدارک بسیار با ارزشی داشت ضبط شده بود و کیف‌هایی مشابه آن که در واقع تله انفجاری بوده در ماشین گذاشته می‌شود تا ساواکیها وقتی سراغ ماشین می‌آیند بردارند و منفجر شود.
بعدها روزنامه‌های رژیم نوشتند وحید افراخته اعتراف کرده که اسناد و مدارک مزبور برای تحویل به دولت شوروی و جلب پشتیبانی آن دولت، به خارج از کشور ارسال شده‌است.
 
راستی راستی وحید سقوط کرده است؟
در بند یک و هفت و هشت آنچه را در مورد وحید افراخته از غلامرضا جلالی شنیده بودم کسی نمی‌دانست. چون کسی به آن بند مدتها نیامده بود.
یادم هست که همه از ایمان و اعتقاد راسخ وحید صحبت می‌کردند و اینکه مثل صحابی حضرت رسول می‌ماند. این را بعدا از حاج شعبانی (حسین علی شعبانی) هم، شنیدم. پیرمرد باصفایی که با او و مجاهدین رابطه داشت و خیلی هم شکنجه شده بود. حاج شعبانی بعد از تیرباران وحید بلند بلند گریست.
...
با «اصغر شریفی» دانشجوی دانشکده نفت آبادان که انسان صمیمی و پاکی بود دوست بودم. یکروز برایش تعریف کردم بعد از دستگیری وحید افراخته، غلامرضا جلالی را که در درگیری گلوله خورده بود از بند دو و سه به کمیته بردند. غلامرضا در بازگشت گفت وحید را دیده و گفت وی (وحید) مارکسیست شده است. اصغر یکمرتبه براق شد و گفت وحید افراخته؟ گفتم بله. گفت این غیرممکن است. گفتم اصغر جان همه چیز ممکن است. البته اصغر حق داشت. در آن شرایط هر کس دیگری هم جای او بود همین جور نظر می‌داد. یکی از بچه ها گفته بود راستی راستی وحید سقوط کرده است؟ میشه چنین چیزی؟
...
با مهدی غنی هم در این مورد صحبت کردم و هردو مدتی سکوت کردیم. مهدی انسان خیلی دوست داشتنی بود. با هم کتاب می‌خواندیم. متین و باسواد بود و از او می‌آموختم. همچنان از اصغر شریفی. اصغر مهندس نفت بود و بعدها در محیط کار یکی از چشمانش را از دست داد.
 
در زندان اخبار عجیب و غریب کم نبود.
سرهنگ زمانی به یکی از بچه ها گفته بود مردم شاه دوست ایران رحم به خرابکاران نمی‌کنند و اگر دستشان برسد خرابکاران را با دیلم هم شده می‌کشند.
معمولاً اینگونه اخبار اشاره به وقایع اتفاقیه داشت و همه اش خالی بندی نبود. برخی می‌گفتند اشاره سرهنگ زمانی، مربوط به مبارزین شهید «علیرضا شهاب رضوی» همسر «زهرا آقانبی قلهکی» است که گویا پس از ازدواج، بدون توضیح به خانواده با همسرش مخفی شده بود و خانوادهاش تصور می‌کرد دخترشان دزدیده شده است و به این در و آن در می‌زدند.
۲۶ خرداد سال ۵۳ عمه زهرا با دیدن «علیرضا شهاب رضوی» در خیابان داد و فریاد راه می‌اندا‌زد و ضجه‌کنان همه را به کمک می‌طلبد.
«مردم کمک کمک، به فریادم برسید، این فرد دختر ما را دزدیده...» خیلی شلوغ می‌شود و تعداد زیادی جمع می‌شوند. علیرضا که بیم دستگیری توسط ساواک را هم داشته، به محلی که چند کارگر در حال بنایی بودند پناه می‌برد و کارگران تحت تاثیر گریه‌زاری‌ های آن زن، به جان علیرضا شهاب رضوی می‌افتند و با دیلم او را می‌کشند.
زهرا آقانبی قلهکی هم ۲۹ آذر ۵۵ جان باخت....
بگذریم.
 
وحید افراخته قرار بهرام آرام را سوزاند اما...
چندی بعد از کمیته نفرات جدیدی به بند آوردند و همه جا صحبت از وحید افراخته شد. با اصغر شریفی کارگری می‌دادیم.
گفت محمد، آنچه در مورد وحید گفته بودی درست است. در بند همه صحبتها پیرامون همکاری مختارانه و آگاهانه وحید است و حتی گفته شده او زیر پای مرتضی صمدیه لباف هم نشسته تا وی را به پشیمانی و تسلیم بکشاند و...
گفتم ولی وحید درآغاز مقاومت زیادی کرده و حتی قرار بهرام آرام را سوزانده است. هر چند بعداً از این کار خودش پشیمان شده است.
از مرتضی نبوی که بعد از انقلاب وزیر پست و تلگراف شد هم در مورد نقش مخرب وحید افراخته و تاثیر منفی مصاحبه خلیل فقیه دزفولی شنیده بودم. عبدالمجید معادیخواه نیز خیلی ناراحت بود. به یکی از دوستانش چیزی به این مضمون گفته بود که گرچه مصاحبه خلیل غم‌انگیز بود اما از سوی دیگر قابل انتظار هم بود که سازمان به اینجا کشیده شود و من از اینکه می‌دیدم پیش بینی‌های خودم تاحدودی درست از آب درآمده، کمی خوشحال شدم.
...
روزهای بعد باز هم تازه وارد داشتیم و اخبار جدیدتر رسید. در رابطه با تظاهرات هفدهم خرداد سال ۵۴ طلبه های زیادی دستگیر شده بودند. یکی از آنان ابوالفضل شکوری بود. دوست خوب و باسوادی که با هم کتاب می‌خواندیم. یکی دیگر هم شجاعی نام داشت. طلبه دلیری که بعد از انقلاب به مجاهدین پیوست و تیرباران شد.
لطف الله میثمی، حسن صادق، علی خدایی صفت، مهدی رئیس دانا، عباس همایون‌نژاد، حسن رحیمی، حسین ابریشمچی، حسن طهماسبی، مسعود عدل، حسین ذوالفقاری، احمد افشار، ابوذر ورداسبی و خیلی های دیگر در بند ما بودند. من از آنان بسیار آموختم. حسن صادق یکپارچه انسان بود. نه تنها حسن، بقیه نیز شور آزادیخواهی و عدالت طلبی داشتند.
 
فقط مجید شریف واقفی سوزانده نشده است
صحبت از «بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک» می‌شد که تقی شهرام و دوستانش مهر سال ۵۴ انتشار داده بودند. در آن بیانیه از مقاومت وحید افراخته و خیانت صمدیه لباف صحبت شده بود و اینکه مجید شریف واقفی خائن شماره یک است. آذر ۵۳ نیز مقاله‌ای به صورت نشریه داخلی با عنوان «پرچم مبارزه ایدئولوژیک را برافراشته‌تر سازیم» تهیه کرده بودند که با اشاره صریح به مارکسیست شدن اکثر اعضای سازمان، دلایل این تغییرات اشاره می‌شود.
مرکزیت سازمان در اسفند ۵۳ به دلیل مخالفت مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف و سعید شاهسوندی و... ـ با انحراف ایدئولوژیک و چاپ مقاله پرچم که اعلام صریح تغییر ایدئولوژی در سطح سازمان بود. تصمیم به ترور آن‌ها می‌گیرد.
تغئیر عقیده و نظرگاه، حق شناخته شده هر انسانی است و مسئله اصلاً این نیست که چرا عده‌ای به مارکسیسم گرویدند. رهبری جریان جدید با برخوردهای ناصادقانه و تزریق و تحمیل نظرات خودش، تاب تحمل منتقدین را نداشت و برایشان پرونده سازی می‌کرد و پاپوش می‌دوخت. سنت سیّئه این خائن است و آن مزدور، از زمان تقی شهرام در سازمان باب شد. بگذریم...
...
صمدیه لباف بعد از آنکه توسط وحید افراخته اقدام به ترور وی نمود و زخمی شد و بیمارستان رفت... گیر افتاد.
جالب (یا دردناک) اینجاست که ساواک از مرتضی صمدیه لباف تا زمانی که وحید دستگیر نشده بود همه اطلاعات را نداشت و با دستگیری و تک‌نویسی های وحید بود که مجدداً زیر ضرب رفت.
بعد ها وحید افراخته اظهار داشت که صمدیه لباف می‌توانسته (در صحنه درگیری) وی را هدف بگیرد ولی این کار را نکرده و هدفش فراری دادن او بوده است.
وقتی که در ساواک از صمدیه پرسیدند تو که تیر اندازی ات در سازمان معروف است چرا وحید را نکشتی ؟ جواب داده بود : ما مثل آنها نامرد نیستیم.
...
بگذریم که در بیانیه تغییر مواضع که جریان تقی شهرام انتشار داد، ساواک در مورد صمدیه لباف به پرونده جدیدی رسید و او را زیر ضرب برد.
راستی چه ضرورتی داشت تقی شهرام در مورد وی که در کمیته مشترک ضدخرابکاری شکنجه می‌شد، خبری را انتشار دهد که برای ساواک نامعلوم بود؟
«صمدیه لباف به احتمال بسیار زیاد از طرف دشمن نیز به دلیل شرکت در یکی دو واقعه نظامی از جمله شرکت در واقعه اتفاقی کشته شدن مأمور ژاندارمری که به دنبال جستجوی مواد مخدر قصد بازرسی او را در مسجد هاشمی داشت محکوم به اعدام خواهد شد. (این وقایع لورفته است) » ( بیانیه تغییر مواضع...پاورقی شماره یک)
...
یاد حسن صادق بخیر که بارها می‌گفت:
آیا واقعاً راپورت فوق، اطلاعات سوخته بود؟! و ساواک از آن اطلاع کامل داشت؟ نه. این وقایع لو نرفته بود.
حالا فرض کنیم چنین باشد. خب، طرح این مسئله چه ربطی به اعلام مواضع ایدئولوزیک داشت؟
بچه های زندان می‌گفتند بهرام آرام پس از تغییر ایدئولوژی سازمان در ملاقاتی خصوصی آیت‌الله طالقانی را ـ که او را مورد اعتراض قرار داده بود ـ تهدید به قتل کرده است. اینکه این مسئله واقعی است یا نه اطلاع ندارم. اما آنطور که از سخنرانی آقای هاشمی رفسنجانی (تیر ماه ۱۳۵۹) در مدرسه علمیه چیذر ( در شمال شرق تهران) برمی‌آید، آیت‌الله طالقانی (و ایشان) از تغییر موضع سازمان ناراحت شده و به رابطین سازمان (بهرام آرام و...) اعلام می‌کنند که از این پس، هیچ گونه کمکی و حمایتی از جانب آنان و دوستانشان به سازمان نخواهد شد. واکنش آیت‌الله لاهوتی و...هم غیر از این نبود.
...
زندانیان سیاسی در آنزمان از ترور محمدجواد پورسعیدی (حلاج نسب) که در ۱۶ مهر ۵۲ واقع شده بود، بی خبر بودند. هیچکس خبر نداشت. خانواده‌اش هم فکر می‌کردند توسط ساواک کشته شده و بعد از انقلاب موضوع را با آیت‌الله طالقانی در میان گذاشتند...
گویا زمانیکه رضا رضایی در رهبری سازمان بود تصمیم به حذف وی گرفته می‌شود و چند ماه بعد از شهادت رضا توسط بهرام آرام، با همکاری وحید افراخته و سیمین صالحی انجام می‌شود. به اسم گفتگو و...وی را به خانه ای در خیابان حشمت الدوله می‌برند و در زیرزمین خانه، بهرام آرام (علی) از پشت سر به او شلیک می‌کند و بعد جسد را قطعه قطعه می‌کنند و با ماشینی که رانندگی ‌آن با سیمین صالحی بوده، به بیابان (اطراف سرخ حصار اول جاده آبعلی) می‌برند و می‌سوزانند... (متاسفانه اینها شایعه نیست.)
محمدجواد پورسعیدی (حلاج نسب) سال ۱۳۴۵ توسط محمد حنیف‌نژاد عضوگیری شده بود. وی از افرادی بود که پس از شهریور ۱۳۵۰ متواری شد. گفته می‌شود رضا رضایی بعد از فرارش از زندان به مدت دو ماه خانه سازمانی وی مخفی بود.
...
تا بعد از انقلاب قتل و شکنجه مرتضی هودشتیان توسط محسن فاضل (دهم آبان ۵۳) یا ترور علی میرزا جعفر علّاف معروف به پرویز توسط جمال شریف‌زاده شیرازی، همچنین کشته شدن محمد یقینی (تابستان ۵۵) از پرده برون نیافتاد. زندانیان تنها از قتل مجید شریف واقفی و ترور صمدیه لیاف خبردار شدند و بعدها گفته شد قرار بوده سعید شاهسوندی هم ترور شود.
(در صفحه ۱۵ اطلاعیه‌ای که جریان تقی شهرام مهر ماه ۱۳۵۷ منتشر کردند از ترور علی میرزا جعفر علاف و جواد سعیدی دفاع کردند و مدعی شدند که این دو قصد معرفی خود به ساواک را داشته اند. اینکه چقدر این مسئله واقعی است من اطلاع ندارم.)
 
گزارش انتقاد از خود فقیه دزفولی را هم منتشر می‌کنند
این خبر هم به زندان رسید که تقی شهرام در تحلیل رابطه خلیل فقیه دزفولی با ساواک، به جای آن که به روابط درون سازمان و نقش رهبری را اشاره کند موضوع را به ضعف های خلیل کشیده و انتشار گزارش انتقاد از خودی را که وی با اعتماد به سازمان علیه خودش نوشته، در دستور کار گذاشته تا به اطلاع عموم برسد. جو عجیبی در زندان حاکم بود. همه بنوعی گیج و سر به گریبان بودند.
...
کیوان صمیمی بهبهانی هم در بند ما بود. او برادر ساسان صمیمی بهبهانی بود که با وحید افراخته و دیگران تیرباران شد. پاهایش به شدت زخمی بود. خیلی شکنجه‌اش داده بودند.
بچه ها می‌گفتند پدرشان مهندس حبیب الله صمیمی بهبهانی، مصدقی است یعنی هوادار دکتر مصدق است.
کیوان به نوعی پرونده اش با پرونده وحید در ارتباط بود و شنیدم از محل سکونت او و برادرش ساسان (در یک ساختمان قدیمی در تقاطع هاشمی و کارون)، وحید افراخته خبر داشته است.
بنا به قول کیوان، او یکبار وحید را در ماشین زندان می‌بیند. (وقتی که از کمیته مشترک همه را به دادرسی ارتش برای جلسه ی پرونده خوانی می‌بردند)، وحید به او گفته بود من توسط اعلیحضرت مورد عفو واقع می‌شوم و احتمالاً ۱۵ سال می‌گیرم، تو هم احتمالاً ۳ سال محکوم می‌شوی و بعدش هم برو خوشگذرانی و این کارها را کنار بگذار.
کیوان بر خلاف وحید بازجویی خوبی داده بود و از طریق وی کسی دستگیر نشد.
 
مبارزه مسلحانه و الزامات آن کار را به ترور و شکنجه می‌کشاند
پیش از اعدام ساسان، کیوان او را دیده بود و اینطور که شنیدم ساسان به او گفته بود به نفی مبارزه مسلحانه رسیده و به ضرورت مبارزه سیاسی اعتقاد دارد. من وصیتنامه ساسان را هنوز پیدا نکرده ام اما گفته می‌شود همین موضوع را در وصیتنامه خودش هم نوشته و در دادگاه بیان کرده که ضبط هم شده است. ساسان چیزی بدین مضمون گفته بود که مبارزه مسلحانه و الزامات آن کار را به ترور و شکنجه می‌کشاند و از هردو بخش مذهبی و غیرمذهبی سازمان نمونه هایی آورده بود.
زندانیانی که در سلول های مجاور ساسان بودند گفتند که وی همیشه ورزش می‌کرد و سرود می‌خواند و از یکی از بچه‌ها که قران می‌خواند می‌خواست وقتی که نگهبان نیست برایش با صدای بلند قرآن بخواند.
...
جدا از ساسان صمیمی بهبهانی، بچه ها از دکتر مرتضی لبافی نژاد هم خیلی تعریف می‌کردند و اینکه اگر می‌خواسته می‌توانست زنده بماند. او در سال ۵۰ با مجاهدین آشنا می‌شود و به عضویت تیم پزشکی سازمان درمی‌آید.
 
روی اعتقاد خویش می‌ایستم و می‌میرم
دکتر لبافی‌نژاد پس از اطلاع از عملکرد جریان تقی شهرام، همکاری قبلی خودش را اشتباه توصیف کرد و ابایی نداشت از آن ابراز پشیمانی کند. با اینحال حاضر به تسلیم نشد تا تیربارانش کردند. یکی از سران ساواک گفته بود «ما از خدا مونه او زنده بماند. دکتر مملکت است. بروید با او صحبت کنید...» دکتر لبافی نژاد روی اعتقاد خود می‌ایستد و تیرباران می‌شود.
وی ۱۱ مرداد ۵۴ در تبریز بازداشت و به تهران منتقل می‌شود و با وانمود کردن اینکه در تهران قراری دارد که باید اجرا کند، به همراه مأمورین به منطقه مورد نظر رفته و تلاش می‌کند بگریزد اما حین فرار تیر می‌خورد و او را می‌گیرند. گفته می‌شود که او در وصیتنامه اش به آیه «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» اشاره کرده است.
برادر دکتر لبافی نژاد (فریبرز) موضعی متفاوت گرفت. وی اواخر آبان سال ۵۵ خودش را به ساواک اصفهان معرفی کرد  به همراه صادق کرداحمدی و همسرش زهرا نجفی٬ در مصاحبه مطبوعاتی و راديو ـ تلويزيونی٬ شرکت کرد.
...
چهارم بهمن ۱۳۵۴ وحید افراخته، محسن خاموشی، مرتضی صمدیه لباف، منیژه اشرف‌زاده کرمانی، ساسان صمیمی بهبهانی، محمد طاهر رحیمی، مرتضی لبافی نژاد، عبدالرضا منیری جاوید و محسن بطحایی تیرباران شدند.
 
حاج شعبانی بعد از تیرباران وحید گریست
همانطور که گفتم حاج شعبانی بعد از تیرباران وحید گریست. من کنارش بودم. گفت از همه اتفاقاتی که در کمیته روی داده و زیر سر وحید بوده خبر دارم، همه را می‌دانم و توجیه هم نمی‌کنم. لو دادن «محمد حسن ابراری» (که او را با تجریشی جهرمی در مغازه خشک‌شویی تجریشی گرفتند) زیر سر اوست. خانه حاج مهدی غیوران را او لو داده، باعث دستگیری آیت الله طالقانی و آقای لاهوتی شده... محسن بطحایی، ساسان صمیمی، برادرش کیوان، دکتر لبافی‌نژاد، منیری جاوید، حسین کرمانشاهی اصل، سیف‌الله کاظمیان...همه را بنوعی وحید به زندان کشیده است.
بیشتر از اینها هم می‌دانم امّا او واقعاً شجاع و از خود گذشته بود.
حاج شعبانی گفت اولین بار که وحید را دیدم کنار عزّت (عزّت شاهی) بود و داشت به تفنگش ورمی رفت. خونه خودم بود. به خدای احد و واحد قسم، به نظرم ابوذر غفاری و سلمان فارسی آمد. بال درآوردم. گفتم من دنبال شماها در آسمان می‌گشتم در زمین پیدا کردم. در این دوره و زمانه که هرکسی خر خودش را سوار می‌شود و هی می‌کند او در دانشگاه سال آخر بود. اطلاع دارم که از خانواده مرفهی هم بود در مشهد. مثل من ترشی فروش نبود. کم و کسری نداشت. درس و مهندسی را بوسید و کنار گذاشت و اسلحه برداشت. سر نترسی داشت. پاک بود. می‌گفت و می‌گریست.
...
در زندان مشهد از محمود عطایی یکی از فرماندهان عملیات فروغ جاویدان که برخلاف وحید روی اعتقادات خودش ایستاد، شنیدم که وی توسط وحید افراخته به عضویت سازمان درآمده است. البته این به خودی خود چیزی را ثابت نمی‌کند. مسعود رجوی هم توسط حسین روحانی به عضویت سازمان در آمد.
...
اعدام وحید او را تبرئه نکرد و جریانی که به آن وابستگی داشت، مسئول اوضاعی بود که ساواک از آن بهره می‌برد.
مأمورین ساواک نه تنها به فضاسازی و اختلاف افکنی در زندان ها پرداختند بلکه برای کل جامعه و جنبش نیز طرح و برنامه ریختند.
از یک سو سراغ شماری از مارکسیست ها می‌رفتند و به آنها می‌گفتند این مذهبی‌ها مرتجعند و با علم و تمدن مخالفند، ولی ما گرچه با افکار شما مخالفیم ولی به هرحال شاه صنایع را توسعه می‌دهد و این باعث ازدیاد کارگران می‌شود و این به نفع شماست.
از آن طرف سراغ روحانیون می‌رفتتند و به آنها می‌گفتند این مارکسیست‌ها کافرند، اگر حاکم شوند همه شماها را می‌کشند، ولی شاه شیعه است و حداقل به نماز و روزه شما کاری ندارد. حالا هم دیدید شما اینقدر زحمت کشیدید آخرش آنها آمدند مسلط شدند و شریف واقفی را هم کشتند.
 
تاریخ همچون تانکی از روی سرِ ما می‌گذرد 
کم نبودند کسانیکه بتدریج از مجاهدین کنده شدند و نواهای دیگری نواختند. نه تنها از مجاهدین کنده شدند، برخی شان از مبارزه دور شدند.
بعدها کمون و جمع بزرگ زندانیان از هم پاشید و جریان راست ارتجاعی بیش از پیش زبان باز کرد و به اسم اسلام و مسلمانی راه دیگری رفت و بعد از انقلاب و در دهه پرابتلاء شصت که از کشته پشته می‌ساختند خود را نشان داد.
به قول «آندره مالرو» در کتاب «ضد خاطرات» تاریخ همچون تانکی از روی سرِ ما می‌گذرد...
...
از شما دعوت می‌کنم ویدیوی ضمیمه را (در آدرس زیر) بشنوید. 
ترانه آخر ویدیو از هنرمند مردمی «مرتضی احمدی» است.
...
سایت همنشین بهار
ایمیل