نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ مهر ۲۵, سه‌شنبه

گزارش تلخی از زلزله زدگان

گزارش تلخی از زلزله زدگان


 با گذشت 60 روز از زلزله شش ریشتری ورزقان و 6.2 دهم ریشتری اهر و نزدیک 3 هزار زلزله و پس‌لرزه بعد از آن که موجب تخریب منازل مسکونی و شهری شد، مردم این مناطق همچنان در چادرها زندگی می‌کنند.
بر اساس این گزارش حدود ساعت سه بامداد امروز چادرهای زلزله‌زدگان روستای« قراجا» شهرستان هریس طعمه حریق شد و نزدیک 10 چادر زلزله‌زدگان در آتش سوخت.
این حادثه از اتصال برق یکی از چادر زلزله‌زدگان صورت گرفته و به چادرهای دیگر زلزله‌زدگان سرایت کرده است.
بر اثر این آتش سوزی پیرزنی 70 ساله به نام « تلی‌ناز – نوروزی»  جان باخت.
احد باقرپور دهیار روستای«قراجا» در گفت‌وگو با خبرنگار فارس در تبریز با تایید این خبرگفت: این حادثه حدود ساعت سه بامداد امروز از اتصال برق یکی از چادرهای زلزله‌زدگان صورت گرفت و به سرعت به چادرهای دیگر زلزله‌زدگان سرایت کرد.
وی با انتقاد از اداره برق گفت: متاسفانه اداره برق کم کاری کرده و سیم‌های استفاده در چادرها زلزله‌زدگان در برابر استفاده زلزله‌زدگان از روشنایی و بخاری برقی برای گرمایش مقاوم نیست و اتصال کرده و موجب آتش سوزی می‌شود.
باقرپور با بیان اینکه در این روستا 300 خانوار در چادر زندگی می‌کنند، ادامه داد: مسئولان هیچ وسیله آتش خاموش کنی حتی یک کپسول آتش نشانی را برای مقابله با این گونه حوادث نداده و پیش‌بینی نکرده‌اند. 
وی درباره نصب کانکس‌ها در این روستا نیز گفت: حدود 30 کانکس در حال نصب است اما تکمیل نشده و در و پنجره ندارند.
روستای «قراجا» در 17 کیلومتری خواجه قرار دارد در زلزله بیست و یکم مرداد اهر و ورزقان 70 درصد خانه‌های  این روستا تخریب شد و 10 نفر کشته شدند. این روستا نزدیک یک هزار و 100 نفر جمعیت دارد.
متاسفانه به دلیل کاهش دما مردم زلزله‌زده برای گرم کردن چادرهای خود از بخاری برقی و والور استفاده می‌کنند و برخی بخاری‌های برقی‌ اهدایی خیران پرمصرف بوده و به دلیل کاهش شدید دما در این منطقه در روزهای گذشته مردم برای در امان ماندن از سرمای منطقه در برخی موارد از چند بخاری برقی همزمان استفاده می‌کنند که اغلب اوقات موجب گرم شدن سیم‌های برق و جرقه زدن آنها و در نهایت آتش‌سوزی می‌شود.
این گزارش می‌افزاید، مسئولان استانی و ستاد حوادث غیرمترقبه استان آذربایجان‌شرقی باید به این امر توجه داشته باشند که هنوز مردم در چادرها و حالت اسکان اضطراری زندگی می‌کنند و اسکان دائم صورت نگرفته است.
از طرفی سردی هوا موجب شده که مردم رو به بخارهای برقی آورده و احتمال بروز آتش‌سوزی در این منطقه افزایش یافته است از این رو  وجود کپسول‌های آتش‌نشانی در روستاهای پرجمیعت حداقل یکی از الزامات مردم این منطقه بوده که تا به امروز از آنان دریغ شده است.
دمای هوای مناطق زلزله زده شب‌ها به یک درجه بالای صفر می‌رسد
منبع خیر:

تقی روزبه: خود خوارگی، مهم ترین دشمن حکومت اسلامی!

تقی روزبه: خود خوارگی، مهم ترین دشمن حکومت اسلامی!



تنگ شدن بیش از پیش فضای تنفس حتی برای خودی های سطح بالا در جمهوری اسلامی که درگیرجنگ قدرتی همه جانبه هستند*، کار را بجائی رسانده است که  همسریکی از چند بنیان گذاردست اول نظام بانوشتن نامه ای سرگشاده*  متوسل به حربه افکارعمومی شده است. به راستی چه دریای بیکرانی است این افکارعمومی که هرکسی ولو از تبارالیگارشی حاکم که افکارعمومی زخم خورده  ومنزجر از همه رقمِ آن است، زمانی که از مقابله با زورگوئی  باندهای رقیب و فرادست ناتوان می گردد، برای گشایش درکار گره خورده خود به  آن پناه می برد! 
وقتی اهرم های  چانه زنی در بالا از کار می افتد و قانون چماق جایگزین چماق "قانون" می شود، و دیگرمعجره ای و یا بهتراست  بگوئیم بخاری ازآن ها برنمی خیزد؛ و وقتی برای گشودن قفل قلعه قدرت  به اهرم فشارهای فراحکومتی نیاز پیدا می کنند به آن - افکارعمومی- متوسل می شوند. البته پناه بردن به سنگ صبوری چون افکارعمومی درحالی که خود شکایت برنده در روزگاری نه چندان دور و به وقت عروج قدرت نمک  برزخم هایش می پاشید و لاجرم  دل پرخونی از آن  دارد، البته در نوع خود شاخص جدیدی است از مرتبه انحطاط و استخوانی شدن یک نظام ضدمردمی. با این همه چنان که درمورد اصلاح طلبان دوم خردادی شاهد بودیم، بازی با افکارعمومی و تکیه برجامعه مدنی و امثال آن در نزد این حضرات  بیش از هرچیز بیانگر نگاه ابزاری به این دریای بیکران ومواج  به قصد بکارگیری  آن درخدمت  اهداف و منافع باندی وجناحی خویش است، تا برسمیت شناختن آن با مطالبات و ذخایربی کران و ظرفیت های نهفته در خود. دراین رابطه رویکرد به افکارعمومی توسط خانواده رفسنجانی اما حاوی چندین نکته است:

الف- قبل ازهرچیز متن نامه و نحوه نگارش آن حاکی از ترس خانواده و شخص رفسنجانی نسبت به زیرپاگذاشتن قول وقرارهای قبلی اصحاب قدرت، مبنی بر برخورد "قانونی" با مهدی پس از بازگشت به کشور است. رفسنجانی قبل از ورود مهدی  دراین باره گفته بود که  آماده برخورد قانونی هستیم و گرفتن چنین  قول وقرارهائی علی الظاهر شرط موافقت وی با بازگشت مهدی بوده است، قول و قرارهائی که  قاعدتا باید درسطوح بالا از جمله با رئیس قوه قضائیه و حتی تأیید شخص خامنه ای صورت پذیرفته باشد. اما  بی قراری مادر مهدی هاشمی  بیش ازهرچیز ناشی از بی خبری از وضعیت فرزند و آگاهی از رواج شکنجه  در خلوت سلول های انفرادی است. این واقعیت دارد که با رواج واژه کهریزکی شدن در ادبیات سیاسی عامه درطی سال های اخیر، تجربه ای که از قضا  رانت فرزند یک  دولتمرد بودن نیز نتوانست مصونیتی در برابر دژخیمان مأموربه ادای وظیفه  فراهم سازد، موجب پراکندن  ترس و بیم ناگفته ای حتی در صفوف بالائی هایِ معترض به وضعیت شده است. چنان که دراین نامه خانم مرعشی می نویسد: "با خود می گویم، آن چه بر سر دیگران آمد، آیا بر سر فرزندم هم خواهد آمد درون جانم آتش می گیرد، همان طور که چندی است این سوز رهایم نمی کند".

  درهرحال، ممنوع الملاقات بودن و ققدان هرنوع  تماس با خانواه  و وکیل مهدی هاشمی، اعضاء  این خانواده سرشناس جمهوری اسلامی را  نگران ِاعمال فشار برای گرفتن اقرارهای ناخوشایند کرده است. البته  برکسی  پوشیده نیست که در نزد بازجویان، ار مدت ها پیش پرونده قطوری از اتهامات  و هم چنین  ناگفته هائی که متهم باید "بطور داوطلبانه" پرده از روی آن ها بردارد  وجود دارند، که نهایتا   باید با امضاء خود برحقانیت آن ها صحه بگذارد.  متن نامه سرگشاده نشانگرآن است که اعضاء این خانواده بیش از هرچیز نگران معجزه های رایج خلوت سلول ها  هستند برای گشودن پرونده ای که دیگر پرونده یک فرد نیست بلکه  کیفرخواستی علیه بخشی از رقبا و مدعیان قدرت است. در این جا فرزند بطور مطلق در زیرسایه  پدرقرار دارد و سرنوشتش به سرنوشت او گره خورده است. با این همه رفسنجانی قاعدتا کسی نیست که بی گدار به آب زده باشد. هرچه باشد دادن فرزند به دست  گرگ های گرسنه ای که او  بیش ازهمه برگرسنگی آن ها وقوف دارد  و درعین حال انتظاراین که ندرند،  حاوی ریسک بالائی است و انتظارپاکدامنی از سوی گرگ نسبت به  گله ای که در تیررس آرواره هایش قرار دارد، بلاهت بزرگی  محسوب می شود که البته از جانب این خانواده معروف به سیاس بودن  نامعقول بنظرمی رسد.

ب- تاجائی که به رفسنجانی برمی گردد ریسک  آمدن مهدی به ایران درصورتی می توانست و می تواند درخدمت سترون ساختن  دستاویزهای افراطیون در اعمال فشار به او  و مانع سنگ اندازی پیش پای او بشود  که خط قرمزهای وعده داده شده به وی درمورد برخورد "قانونی" زیرپا  گذاشته نشود. و گرنه اگر قرارباشد مهدی هاشمی در دنیای راز آمیز و پرسکوت زندان انفرادی به امان خدا رهاشود، آنطور که رفسنجانی  بهنگام وداع درگوشش زمزمه کرد و به خدایش سپرد، چیزی جز شلیک بخود و اهداء طعمه ای گران به رقبای خود نخواهد بود. از همین روست که با دیدن برخی نشانه های ناخوش آیند، افراد خانواده و هرکدام به شیوه خود، برای درهم شکستن این توطئه سکوت و خنثی کردن ترفندهای  حریف دست بکارشدند و نامه سرگشاده نیز بخشی از این اقدامات است. رفسنجانی هم به نوبه خود تهدید کرد اگر رفتارغیرقانونی صورت بگیرد اقدام خواهد کرد. باین ترتیب معلوم شد که رفسنجانی اگر حزب و تشکیلات(رسمی) ندارد اما خانواده همبسته و فعالی دارد که هرکدام بخوبی می دانند در چه نقشی باید  ظاهرشوند.
نتیجه این ضد حمله آن شد که حریفان ناچارشدند که رابطه تلفنی مهدی و خانواده  را فعلا برقرارکنند. و او دراین  تماس ها در گفتگو با پدر وضعیت خود را عادی  توصیف کرده است. با این وجود ناگفته نماند که یکی از  شگردهای شناخته شده رژیم آن بوده است که از زبان زندانی، عادی بودن وضعیت خود را به گوش خانواده و دیگران برساند تا با خام و خوش خیال کردن آن ها بهتربتوانند خر مراد را به پیش راند. انتظار شکنجه نکردن از شکنجه گران حرفه ای، انتظاری برخلاف طبیعت ثانوی آنان است، بخصوص اگرسوژه در چنگ باندی با اهداف سیاسی علیه باندی دیگر باشد و اگر که شکنجه گشاینده صندوقچه رازی سربه مهر و سرشار از غنائم باشد. بدیهی است که در این کشاکش دوسویه بعید است باند فرادستی که غنیمت درچنگ اوست حاضرشود به نتیجه ای کمتر از برد- باخت  تن بدهد و دراین میان تبرئه مهدی هاشمی و یا ایراد اتهامات سبک و نظایرآن ضعیف ترین شقوق ممکن هستند، وتلاش خانواده رفسنجانی هم در بهترین حالت خود تنها می تواند  در ممانعت از اعتراف گیری و صحه نگذاشتن متهم به آن چه که آن ها  دیکته می کنند باشد. به تجربه دیده ایم، معمولا آن چه که قدرت های مسلط و فرادست بگویند و ببافند ولو حتی بخشا هم صحت داشته باشد، درجامعه ایران از اعتبار اجتماعی لازم برخوردارنیستند.

ج-  رویکرد نامه سرگشاده به افکارعمومی  و ادعای مادرهمه زندانیان  و صدای آن ها بودن و رنجشان را احساس کردن ( البته پس از دستگیری دو فرزند)، تناقضی با سیاست های رفسنجانی که معطوف به چانه زنی و بده وبستان درون حکومتی است ندارد و در شرایط کنونی که گوش رژیم به هیچ تنابنده ای بدهکارنیست ابزارمکملی در تحرکات سیاسی به حساب می آید.

د-نکته آخر آن که وقتی شتربگیروبه بند به درخانه رفسنجانی، یعنی کسی که در عروج خامنه ای به ولایت فقیه نقش کلیدی داشت، می رسد حاکی است از آن  است که بیماری ویژه تمرکزقدرت یعنی خوره "خود خوارگی وخود ویرانگری"، به مرحله  تازه ای  رسیده است. جمهوری اسلامی دشمنی مهم تر از خود و نهفته درخود، که دایما هم بازتولیدی می شود ندارد. با این همه این  فقط یکی از ریل هائی است که  که درکار نابودی حکومت اسلامی است!

2012-10-15 24-07-1391



       

تواب سازی به شیوه ی توده ای ها

تواب سازی به شیوه ی توده ای ها
نگارش : خدامراد فولادی
تنها در شکنجه گاه های جمهوری ِ اسلامی نیست که می شود از یک مخالف و دگراندیش ، یک موافق و هم اندیش ساخت . توده ای ها هم به شیوه ی خاص خود – که از دوران ِ شوروی به ارث برده اند – قادرند با قلم و حتا از راه دور یک تواب مادام العمر بسازند .

شکنجه با فحاشی و حرمت زدایی از « مجرم » - یعنی اندیشه ورز مخالف – آغاز می شود . بازجو که خود شکنجه گر هم هست ، در حین ِ فحاشی و ناسزاگویی شروع به بازجویی می کند ، و بازجویی به همین شیوه را تا جایی که طرف را وادار به تسلیم و توبه نویسی نماید ادامه می دهد .

همچنان که تا کسی سروکارش با شکنجه گاه های جمهوری اسلامی نیفتاده باشد مفهوم واقعی شکنجه ی فیزیکی و روانی را نمی فهمد ، تا کسی هم سروکارش با توده ای ها نیفتاده باشد ، مفهوم ِ شکنجه ی روانی و پیامدهای فیزیکی ِ آن را درنخواهد یافت .

من ، که تا کنون از شکنجه گاه های رژیم اسلامی جان به در برده ام ، مدتی است به دلیل ِ نقد ِ تئوریک ِ تفکر توده ای – یعنی تفکری که با مارکس نسبتی ندارد ، اما فرصت طلبانه خود را به مارکس نسبت می دهد – ،  از سوی این تفکر برای توبه کردن و بازگشت از جرم ناکرده ، به همان شیوه ی مرسوم توده ای شکنجه می شوم .

مقاله ای نوشته ام با عنوان « مارکسیسم فرانگر است » در تحلیل و نقد تجدیدنظرگرایی در اندیشه های مارکس ، که آن را با ارایه ی دلایل فلسفی و جامعه شناختی زاییده ی تفکر ِ ضدتئوریکی دانسته ام که در پس ِ ادعای اش پوزی تیویسم ِ اثبات گرای اکنون نگر یا نزدیک بینی قرار دارد ، که کم ترین نسبتی با ماتریالیسم دیالکتیک ِ فرانگر و توانا به پیش بینی ِ علمی ِ آینده ی مارکس و انگلس ندارد .

توده ای ، طبق معمول ، ابزار حاضر و آماده ی شکنجه را به عرصه ی کازار می آورد ، و بی آن که به پرسش ِ « دو دو تا چند تا » ی ِ مشخص ِ من ، پاسخ ِ مشخص بدهد ، یعنی دلیل ِ تجدید نظر گرایی در اصول مارکسیسم و انقلاب ِ نابهنگام پرولتاریایی در روسیه و چند کشور عقب مانده ی دیگر و پیامدهای مصیبت بار آن برای طبقه ی کارگر روسیه و جهان را توضیح دهد ، - پرسشی که همیشه مارکسیست ها از توده ای ها و تفکر توده ای داشته اند ، همیشه همان پاسخی را گرفته اند که من گرفتم - ، یکراست به سراغ داغ و درفش می رود . مغلطه و گرد و خاک به پا می کند تا اصل ِ قضیه فراموش شود و او بتواند در پناه گرد و خاک ِ پاشیده شده به چشم پرسنده از پاسخگویی فرار کند ، و تازه طلبکار هم بشود .

بازجوی اصلی این بار رضا خسروی نامی است ، که هرچه را من گفته ام و او نفهمیده ، یا فهمیده و با آن مخالف است و قصد کتمان اش را دارد ، به طور ِ ناقص به میان می کشد ، و آن را به همراه چند فحش ِ آب نکشیده علیه خود من به کار می گیرد .

من به عنوان تمثیل نوشته ام : « تفکر توده ای از همان شروع الفبای جامعه شناسی ، با گفتن « انف » به جای الف ، بیگانگی خود را با زبان و دانش ِ مارکسیستی نشان می دهد و راه خود را از آن جدا می سازد . » .

منظور من از بیان ِ این تمثیل کاملا روشن است ، و در ادامه ی بحث و نتیجه گیری روشن تر هم می شود . منظورم در این جا تفکر و روشی است که ادعای علم آموزی دارد ، اما به جای علم ِ واقعی – مارکسیسم – مغلوط ِ شبه علم ِ خود ، یعنی مارکسیسم تجدیدنظر شده را به خورد دیگران می دهد .

بازجوی من – رضا خسروی – اما ، خود را به کوچه ی علی چپ می زند ، و با تحریف ِ مفهوم ِ تمثیل می کوشد پای شعور اهالی ( مردم ) را وارد منازعه ای کند که خود و گرایش ِ سکتاریستی اش زیر ضرب ِ آن قرار دارند.

یعنی مردم – یا به تعبیر توده ای وار او اهالی را رودرروی من قرار دهد . او ، با عبارت پردازی دلبخواهی ِ توام با فحاشی می نویسد : « منظور خدامراد این است : ناتوانی ِ فیزیکی ِ مدرس علت ِ بدآموزی و دلیل ِ انحراف معرفتی است . گویا شعور ِ اهالی [ مردم ] در مکتب خانه ها رقم می خورد و تابع ِلکنت زبان ِ مدرس است . » ( رضا خسروی ، مقاله ی : خاستگاه ِ طبقاتی ِ مارکسیسم ِ فرانگر . سایت مجله ی هفته . ) .

بازجو ، متکلم وحده و فعال مایشا است ، وگرنه می شد با او سین جیم کرد که : تفکر توده ای و بیگانگی آن با الفبای مارکسیسم از یک سو ، و کوشش برای جا انداختن ِ « انفبا » یِ نادرست ِ توده ای به جای الفبای درست ِ مارکسیستی از سوی دیگر ، چه ربطی به خزعبلات ایشان در مورد ناتوانی فیزیکی مدرس و شعور ِ اهالی دارد ؟ از کی توده ای ها که آموزه های تجدیدنظرشده و تحریف شده را به عنوان مارکسیسم به خورد ِ اهالی می دهند ، ارزشی برای شعور آنان قایل اند . آن هم در حالی که جز فحاشی و هتاکی و اتهام بستن پاسخی به منتقدان مارکسیست خود نمی دهند .

در بازجویی ِ همراه با شکنجه اش ( - نقل قول غلط و تحریف شده هم نوعی شکنجه ی روانی است - ) می نویسد : « خدامراد فولادی نمی داند تبدل ِ مادی و تاریخی ، یک بازی ِ ارادی و غایت مند نیست ، باور نمی کند که طبیعت بی انتهاست و برخلاف ِ تئوری ِ امپریالیستی ِ بیگ بنگ اصلا آغاز و پایانی ندارد
 ( همان کس . همان مقاله . همان جا ) . »

دغلکاری و خود را عامدانه به نادانی زدن ، از این بدتر نمی شود .
نه تنها مقاله ی مورد دعوا پیش روی ایشان قرار دارد ، بلکه همه ی نوشته های فلسفی – تحلیلی من در آرشیو ِ مجله ی هفته موجوداند ، و او می توانست با مراجعه به آن ها و خواندن ِ کامل هر یک ، بفهمد من کیستم و این همه چنته ی « سوات » فلسفی خود را پیش دیگران باز نکند .

بحث ِ مشخص ِ من در موضوعی که او به آن اشاره می کند ، درباره ی نفی ، و نفی نفی در پدیده های گونه گون ِ مادی است . نوشته ام : « نفی و نفی ِ نفی ، برآمد ( منتجه ی ) حرکت دیالکتیکی در همه ی شکل های نمودین ( پدیداری ) آن است . ... حرکتی که تا پایان یک پروسه ی فعال ادامه دارد . ...

از این رو ، با چنین حرکت ِ قانون مند فرارونده و دگرگون شونده ای حرکت دیالکتیکی ِ نفی و نفی ِ نفی در یک پروسه ی کامل حرکتی است غایت مند ، به شرط ِ آن که ... » .

اولا : کسی که کم ترین درک ِ علمی و فلسفی داشته باشد می داند که هر حرکتی رو به غایتی دارد . یعنی غایت ، ضرورتا مقصد و فرجام حرکت ، به ویژه حرکت دیالکتیکی ِ فرارونده است ، و چون در این جا بحث از پدیده های مشخص است ، هر پدیده ی مشخصی ضرورتا دارای آغاز و پایانی است ، که پایان آن همان غایت آن است . مگر آن که برای پدیده عمر جاودان قایل باشیم 

به بیان دیگر ، هیچ پدیده ای در جهان نیست که آغاز و پایانی نداشته نباشد . آن چه آغاز و پایان ندارد ماده ی در حرکت ، یعنی ماده ی بنیادین است که مقوله ای است فلسفی .

غایت مندی ، بیان فلسفی ِ حرکت ِ دیالکتیکی – یا دیالکتیک ِ حرکت – یک پروسه از ابتدا تا انتهای آن است ، و نسبتی با تقدیر و سرنوشت موردنظر ایده آلیست های مذهبی و از جمله توده ای ها ندارد . این است آن الفبایی که توده ای نمی داند و با ادعای دانستن ان را به غلط انفبا بیان می کند .

ثانیا : این بحث ِماتریالیستی دیالکتیکی ، یا بحث ِ حرکت مندی و غایت مندی ِ پدیده های مادی چه ربطی به « تئوری امپریالیستی » بیگ بنگ و آغاز و پایان ِ طبیعت دارد ؟

نظریه ی بیگ بنگ – که نه ربطی به امپریالیسم دارد ، نه به سوسیالیسم و نه به خلقت ِ جهان – نظریه ای است درباره ی جهان مادی گسترش یابنده ، واتفاقا اگر درست فهمیده شود ، علیه ایده ی خلقت و در اثبات دیالکتیک ماتریالیستی و خودسازمان دهی و خود سامان یابی ماده ی در حرکت که منجر به شکل گیری فرم های مشخص مادی غایت گرا می گردد هم هست .

چرا که ، آغازگاه بیگ بنگ « هیچ » نیست ، بلکه ماده و انرژی همیشه موجود ثابت در عالم است . در واقع ، برخلاف تصور رضا خسروی و دیگر ایده آلیست ها ، ما یک جهان نداریم که یکبار برای همیشه با یک بیگ بنگ در ١٥ یا ٢٠ میلیارد سال پیش آغاز ، یا آفریده شده و چند میلیارد سال دیگر نابود شود . بی نهایت جهان هست ، که پدید می آیند ، در فرایندی دراز مدت دچار دگرگونی های کمی و کیفی و گونه گونی می گردند ، پیر می شوند و و می میرند . این فرایند زایش ، تکامل و مرگ به آن معنا نیست که جهان مادی و طبیعت ( عالم ) آغاز و پایان – از هیچ به هیچ – دارد . به آن معناست که آنگاه که یک جهان از بی نهایت جهان ، به دلیل فرسودگی و ته کشیدن انرژی لازم برای ادامه ی خودگردانی متلاشی شد ، و مواد تشکیل دهنده اش جذب نیروی کشش جهان ِ هنوز فعال پیرامون گردید ، همواره جهان هایی در حال پیدایش ، یا فعال وجود دارند ، و ماده ی در حرکت عالم یک دم ایستایی ، یکسانی ( اینهمانی ) و زوال ندارد .

هر یک از این پدیده های به شمار درنیامدنی ، اگرچه آغاز و پایان دارند ، اما همواره در حال مبادله ی مواد و انرژی با دیگر جهان های موجود در عالم بی آغاز و پایان مادی هستند ، و این به آن معناست که « هیچ ِ» نیازمند ِ آفرینش ، یا به عکس ، « هست ِ هیچ شونده » تنها در ذهن ِ خیالباف ایده آلیست وجود دارد ، نه در واقعیت .

توده ای ، همانند آدم بیسوادی که وقتی از فهم مساله ای در می ماند ، یا بخواهد معاندی را سر جای اش بنشاند به خدا متوسل می شود ، هرچه را نفهد ، یا نتواند به آن پاسخ علمی دهد ، یا دگراندیشی را سر جای اش بنشاند ، به یک نیروی مافوق بشر به نام امپریالیسم – که خدای نجات دهنده ی او از درماندگی در برابر ناتوانی در فهم و پاسخگویی است – توسل می جوید ، همه چیز را به آن ارجاع می دهد ، و خود را راحت می کند .

به این دلیل است که رویداد طبیعی بیگ بنگ ، که همین لحظه هم ممکن است در نقطه ای از عالم بی نهایت بزرگ اتفاق بیفتد ، از دید ندانمگرایانه ی توده ای می شود « تئوری امپریالیستی » ، و خدامراد فولادی مارکسیست که سال هاست با جهل و خرافه های ندانمگرایانه ی ارتجاعی – امپریالیستی مبارزه می کند ، می شود مزدور امپریالیست .

رضا خسروی به من معترض است که چرا گفته ام ماتریالیسم دیالکتیک یعنی فلسفه ی طبیعت ، و با آسمان و ریسمانی که به هم بافته نتیجه گرفته که : « فلسفه ی طبیعت ، حضور قبلی یک فیلسوف ، دانشمند جامع الشرایط در ورای کائنات ، در ورای این جهان ناسوتی – یعنی خدا – را مفروض می دارد . » .

یک شگرد رایج و ترفند شناخته شده ی ایده آلیست ها در مواجهه با مارکسیست ها نقل نا تمام و سروته زده ی گفته یا نوشته ی آن هاست .
ایده آلیست ، که در برابر فلسفه ی مارکسیستی احساس درماندگی و ناتوانی می کند ، و در عین حال می خواهد خود را توانا و دانشمند بنمایاند ، سر و ته یک گزاره را که در تمامیت اش قابل فهم و نتیجه گیری است می زند تا بتواند آن جمله ی ناقص را به دلخواه و به سود خود تعبیر و تفسیر نماید .

گزاره ای که بازجو به آن استناد کرده چنین است : « مارکس و انگلس با تعمیم ماتریالیسم دیالکتیک – یعنی فلسفه ی طبیعت – به جامعه و تاریخ ، تئوری تکامل اجتماعی ، یا ماتریالیسم تاریخی را پدید آوردند . ... » .

از کجای این گزاره می توان برداشت مذهبی و خداشناسانه نمود ؟
درجای دیگر ، در توضیح انطباق دیالکتیک ماتریالیستی – به مثابه تنها روش شناخت – بر تحولات اجتماعی و تاریخ ، که منظور اصلی نوشتار است و توده ای برای لوث کردن اصل مطلب آن را از بحث کنار می گذارد ، نوشته ام : « در گفتار مارکس و انگلس ، هنگام انطباق دیالکتیک ماتریالیستی بر تحولات اجتماعی و تاریخ ، هیچ اما و اگر و تبصره و الحاقیه ای بر قانون اول دیالکتیک – گذار از تغییرات کمی به تغییر کیفی – که آن را بی اعتبار یا نقض کند وجود ندارد ، وبلکه دقیقا بیان کننده و انعکاس دهنده ی وحدت و همسویی تکامل تاریخ با تکامل طبیعت ، یعنی وحدت جامعه شناسی و فلسفه با علوم طبیعی است . » .

ایراد ملا نقطی این است که چرا گفته ام فلسفه ی طبیعت . اما ، آیا فلسفه ی طبیعت نادرست ، و القاکننده ی ایده آلیسم است ؟ به هیچوجه :
فلسفه برای مارکسیست ها علم است . یا به زبان دیگر ، فلسفه ی مارکسیستی ، فلسفه ای علمی است . علمی بودن ِ فلسفه به این معناست که شناخت ما از طبیعت ، جامعه و تفکر علمی است ، و هنگامی که من به جای شناخت از طبیعت می گویم فلسفه ی طبیعت ، منظورم تفکیک وجه یا سویه ی شناخت ِ طبیعت از وجه یا سویه ی شناخت ِ جامعه است به دلیل ِ تقدم طبیعت بر جامعه ، و از این رو ، تقدم ِ شناخت ِ آن بر شناخت ِ جامعه . با همین رویکرد بلافاصله در ادامه ، این شناخت ِ فلسفی – یا فلسفه ی طبیعت – را به شناخت جامعه و تاریخ پیوند می دهم ، تا شناخت را کلی ، کامل و عام نمایم .

رضا خسروی ، به دلیل ِ ناآشنا بودن ، یا آشنایی اندک با فلسفه – به ویژه با فلسفه ی مارکسیستی – تفاوت ِ فلسفه ی طبیعی و فلسفه ی طبیعت ، یا به زبان ِ فلسفه ی علمی ، تفاوت تفکر ایده آلیستی متافیزیکی ، و شناخت ِ ماتریالیستی دیالکتیکی را نمی داند ، و این را با آن اشتباه گرفته است .

فلسفه ی طبیعی ، آن نگرشی است که به گفته ی انگلس در لودویگ فویر باخ و پایان ِ فلسفه ی کلاسیک آلمانی : « با جایگزین نمودن همبستگی های خیالی و ایده آل به جای همبستگی های واقعی اما هنوز به شناخت در نیامده ، و جای خالی ِ فاکت های حسی ِ واقعی را با تصورات ذهنی پر کردن ، و پیوند ذهنی برقرار کردن میان شکاف ِ دانسته ها و ندانسته ها ، خود را با توهم ِ نگرش ِ جامع [ به هستی ] دلخوش می کند . » .

در حالی که فلسفه ی طبیعت ، شناخت علمی از کلیت طبیعت و جهان است : « به پاس ِ سه کشف ِ بزرگ : کشف سلول و تقسیم سلولی ، تبدیل ِ انرژی ، و تکامل زیستمندان ، و دیگر پیشرفت های شگرف در علوم طبیعی ، ما اینک به جایی رسیده ایم که می توانیم همبستگی ِ فرایندهای طبیعت را به یکدیگر نه تنها در حوزه های خاص ، بلکه همبستگی های این حوزه های خاص را به عام نیز اثبات نماییم ، و بنابراین می توانیم به شیوه ای نظام مند و قانون مند ، نگرشی جامع از همبستگی در طبیعت با داده هایی که خود ِ علوم ِ طبیعی ِ تجربی فراهم آورده ارایه کنیم . » ( همان کتاب ) .

انگلس در ادامه ی همین بحث ، پیوند میان ِ فلسفه ی طبیعت و تاریخ ( جامعه ی انسانی ) را چنین بیان می کند : « آن چه در مورد طبیعت صدق می کند و به منزله ی یک فرایند ِ تاریخی ِ تکامل پذیرفتنی است ، در مورد تاریخ ( تحولات اجتماعی ) ، نیز در تمام شاخه های آن و در مورد تمامی علومی که با مسایل انسانی سروکار دارند صادق است . » .

فلسفه ی طبیعت ، از این رو ، آن شناخت ِکلی ِ علمی است که انسان از جمع بست ِ علوم مفرده از تک تک پدیده های طبیعی به دست آورده ، و در یک سیستم واحد و همبسته ی فلسفی تئوریزه نموده است . یعنی دقیقا همان کاری که مارکس و انگلس انجام دادند .

رضا خسروی ، که به دلیل ِ فعالیت حزبی و سکتاریستی اش ، کاری جز محاکمه و بازجویی مارکسیست ها با هدف ِ تواب سازی ِ آنان نداشته ، فرصت نیافته یک بار هم شده به آنتی دورینگ انگلس مراجعه کند و ببیند عنوان اصلی ِ بخش های ٥ تا ٨ این کتاب « فلسفه ی طبیعت » است .

در آغاز بخش ٥ انگلس می نویسد : « اکنون به فلسفه ی طبیعت می پردازیم ... » . فلسفه ای که شامل زمان و مکان ، تکوین کیهان و جهان ارگانیک ( همبسته ) است . ملا نقطی یی که در انبوهی از استدلال علمی – فلسفی به دنبال یک واژه می گردد تا همان را دست آویز عقده ی خودکم بینی اش کند ، و آن را هم نمی یابد ، چاره ای ندارد جز آن که به « فلسفه ی طبیعت » بچسبد ، و آن را به عنوان مدرک در سر تا ته بحث ایده آلیستی اش علیه مارکسیسم به کار گیرد ، غافل از آن که با این کار ، تنها مشت ِ بیسوادی خود را در عرصه ای که جولانگاه او نیست باز نموده است .

بازجویی که الفبای فلسفه را در حد ِ انفبا می داند – ان هم به منظور بستن ِ دهان ِ ماتریالیست ها و وادار کردن شان به این که تنها به دیدن ِ شکل ِ مار بسنده کنند و نه به شناخت ِ ماهیت ِ آن – به من ایراد گرفته که چرا گفته ام مارکسیسم جهانشمول است و نمی توان آن را به زمان و مکان ، یا کشور و جامعه ی خاصی محدود نمود .

بازجو نمی داند ، یا خود را به نادانی می زند منظور از جهانشمولی ِ مارکسیسم و محدود نبودن ِ آن به زمان و مکان خاص ، در جمله ی بعدی تکمیل و مشخص گردیده ، به این معنی که : مارکسیسم به مثابه ِ علم ِ شناخت ، و به دلیل ِ علمی بودن اش روایی و جهانشمولی دارد . این جا به طور ِ مشخص ، منظور از زمان و مکان ، زمان ِ تاریخی ، و مکان ِ جغرافیایی در زمین ِ ماست . و اما ، آیا می توان زمینی ( سیاره ای ) دیگر ، در منظومه ای دیگر را که حیات مند و محل سکونت موجوداتی به نام انسان است تصور نمود که ماتریالیسم دیالکتیک ، وماتریالیسم تاریخی – یعنی قوانین ِ عام حاکم بر طبیعت ، جامعه و تفکر – بر آن حاکم نباشد ؟ لابد از دید ِ بازجو چنان سیاره ای خارج از کارکرد قوانین عام وجود دارد که با عصبانیت یک ملا که به مذهب و اعتقادات اش برخورده خطاب به من چنین می نویسد :

« گفته اید ، مارکسیسم جهانشمول است و نمی توان آن را به زمان و مکان خاصی محدود ومنحصر نمود . چه مصیبتی ! خدا نصیب نکند . مطمئن ام که جهانشمولی را معادل لاهوتی ادراک می کنید . مارکسیسم خارج از زمان و مکان ، بی حد و حصر ، پادرهوا ... شوخی می کنید . » ( همان مقاله . همان جا . ) .

جناب بازجو ! باور بفرمایید ، تقصیر من نیست که مارکسیسم – یعنی فلسفه ی علمی – محدودیت زمانی ( تاریخی ) و مکانی ( جغرافیایی ) در هر جا که طبیعت ( ماده ی متشکل و سازمان مند ) و انسان ( در هر مرحله ای از تکامل ِ اجتماعی ) باشد ، ندارد ، و همچنان که گفتم ، به مثابه علم ، روایی و فراگیری دارد . این را علمیت ِ مارکسیسم می گوید ، چرا به تریج ِ عبای شما برمی خورد ؟

این ها الفبای فلسفه ی علمی ( = مارکسیسم ) است ، و هر رضا خسروی آدمی با مرام و مسلک توده ای ، این الفبا را نداند و ادعا کند می داند ، همانند کسی است که به جای الفبا ، انفبای تحریف شده ی مرام و مسلک ِ تجدیدنظرکننده ی خود را به دیگران آموزش می دهد ، که خویشاوندی و نسبتی با مارکسیسم ِ صریح اللهجه ندارد .

محال است رضا خسروی و من ، چونان نمایندگان ِ دو طرز تفکر ، دو جهان بینی ، و دو ایدئولوژی ِ ناهمساز ، حتا در یک مساله با هم به اتفاق نظر برسیم ، اگرچه هر دو از زبان و واژگان ِ مشترکی استفاده می کنیم .

یکی چون او ، به مارکسیسم چون وسیله ای می نگرد که می تواند آن را بدل سازی کند ، هربار بدلی را به تقاضای روز و خریدار ، به بازار ببرد ، و با ارایه ی بدل به عنوان اصل ، با یک زندگی اشرافی تاق بزند .

برای یکی چون من ، احاطه شده در اقیانوس ِ جهل و خرافه و عوامفریبی ، مارکسیسم علم است ، که اگر به طرز راستین آموزش داده شود و در اختیار طبقه ای قرار گیر که وظیفه ی تاریخی ِ دگرگون سازی مناسبات تاکنون حاکم بر زندگی ِ انسان ها را دارد ، آنگاه عمل و مفهوم ِ تاق زدن ِ مارکسیسم ِ بدلی – و غیر بدلی – با زندگی اشرافی در بازار برای همیشه از زندگی ِ انسان ها رخت برخواهد بست . چرا که مارکسیسم در دست ِ پرولتاریای در اکثریت و در قدرت تضمین کننده ی زیستن در رفاه برای همگان خواهد بود .

این است تفاوت ریشه ای ِ مارکسیسم ِ اصیل ِ فرانگر ِ من ، و « مارکسیسم » بدلی و تجدیدنظرشده ی رضا خسروی و توده ای ها .
------------------------------
---------------------------------------------------------------------------------------------------
ازهردری سخنی
اسنادِ مربوط به خیانت ها وجنایت های حزب توده وسازمان فدائیان-اکثریت اززبان خودشانhttp://4.bp.blogspot.com/_wYHpKdlLeLU/Su6xAUPOVUI/AAAAAAAACJs/Y0KRjZ2ZHMc/s1600-h/kar+egseryet.JPG

اسناد سخن می گویند ، خیانتهای حزب توده و سازمان اکثریت برعلیه مردم ...

ازهمان آغازِ واقعه ی انشعابِ گروه خلیل مکی از حزب توده ایران،انشعابیون به خصوص
شخص ملکی شدیدأ وبطوربی رحمانه مورد حملات خرد کننده حزب توده و رایو مسکو
قرارگرفت
آنچه ناسزا وتهمت و افترا در زراد خانه ی برچسب زنی این دو پیدا می شد،نثار گروه
خلیل ملکی گردید
خلیل ملکی که تا پیش ازانشعاب درتمام محافلِ حزبی ونشریاتش ،بزرگترین صاحب نظرِ
مسائلِ سیاسی حزب شمرده می شد و القابی نظیر: فرزند دلیل وطن،یاور خلق،پرچمدار
نهضت توده های وسیع را به وی نسبت می دادند،به یک باره،دشمن قسم خورده خلق های محروم
نوکر امپریالیسم،جاسوس انگلیس،دستیارِ بیگانگان ومسافر لندن قلمداد شد

چنین شیوه ی ترورشخصیت،چه پیش ازانشعابِ خلیل ملکی وهمفکرانش وچه پس ازآن،
شیوه های مرسوم درحزب توده بود
کوچکترین انتقاد به رهبریِ حزب توده واتحاد شوروی به سرعت هر"پرچمدارخلق های تحت ستم"
را به "دشمنان قسم خورده خلق های محروم" و"عامل امپریالیسم" تبدیل می کرد
برگرفته ازمقاله ی ترورشخصیت درجنبش چپ ایران-مسعود نقره کار

شیوه ی ترورشخصیتِ حزب توده،بعد ازانقلاب57 درسازمانِ برادر(فدائیان اکثریت)به رهبریِ
فرخ نگهدار و ابراهیم شیری،متداول شد.ابراهیم شیری چندی پیش با تعدادی ازهمفکرانش،از
گروه فرخ نگهدار- بهروزخلیق،انشعاب وهم اکنون درگروهی بنام"کمیته مرکزی فدائیان اکثریت"
فعالیت می کند
ابراهیم شیری درهیچ کدام ازکارهایی که دراینترنت منتشر کرده است؛کوچکترین انتقادی به
حکومتِ جنایتکارِاسلامی نکرده است،چه رسد به شعارِ سرنگونی
نکته ذیل را هم بخوانید تا با عمق فاجعه بیشترآشنا شوید
نورالدین کیانوری دبیراولِ حزب توده سال57: حزب کمونیست شوروی خواهان وحدتِ –
حزب توده وسازمان فدائیان اکثریت است؛رفقای شوروی این وحدت را برای تحکیم جبهه ضد
امپریالیستی ضروری می دانند.
هرتوده ای و فدائی که دربرابر این وحدت بایستد ،دربرابر اتحاد شوروی ایستاده است وچه
بخواهد وچه نخواهد به اردوی مخالفان سوسیالیسم پیوسته است.
ازآنجائیکه افشای سیاستهای ضدِ مردمیِ حزب توده وسازمان اکثریت،بخشی ازمبارزه طبقاتی ست؛
لذا مطالعه ی کتاب ارزشمند وآموزنده ذیل را به تمامی فعالان کارگری توصیه می کنم
چریکهای فدایی خلق و بختک حزب توده خائن
نگارش : اشرف دهقانی
سر سخن
امسال ناگهان حجم وسیعی از مطالب مختلف در مورد حزب توده تحت عنوان هفتادمین سالگرد تأسیس آن حزب منتشر شدند که مجموعه‌ای از آن ها هم اکنون در صفحه ویژه سایت فارسی بی‌بی‌سی زیر نام "بررسی کارنامه حزب توده ایران" در دسترس است. هر چند که جریان سیاسی‌ای که امروز به نام حزب توده شناخته می‌شود در شرایط کنونی کمترین وزنه سیاسی را داراست، اما از آن جا که نام حزب توده اساساً با یک دوره از تاریخ مبارزاتی مردم ایران در دهه بیست و اوایل دهه سی در ایران گره خورده است همواره در ارتباط با این نام، چه در جهت تحریف و قلب واقعیت‌های مبارزاتی آن دوره و چه به منظور تجربه اندوزی از گذشته برای ساختن آینده، تلاش‌هائی صورت می‌گیرد. این امر مسلماً در مورد مطالب اخیراً منتشر شده در بی‌بی‌سی نیز صادق است.
در باره آن مطالب از زاویه‌ای می‌توان گفت که در حالی که کم و بیش اطلاعات درستی در میان آن ها وجود دارد ولی تا جائی که به موضوع نقد و بررسی و تحلیل واقعیت حزب توده در گذشته یا در حال حاضر بر می‌گردد، برخورد در این نوشته‌ها در مجموع سطحی و ژورنالیستی است و از حد موضع گیری بر له و علیه حزب توده فراتر نرفته است. همچنین دیده می‌شود که در طی مطالب منتشر شده دست به تلاش مجددی زده شده تا همچون گذشته (به طور برجسته قبل از آغاز مبارزه چریکهای فدائی خلق) کمونیسم و کمونیست‌ها در ایران با توسل به رسوائی‌ها و ننگ‌ها و خیانت‌های حزب توده مورد تبلیغات منفی قرار گرفته و کوبیده شوند. علاوه بر این ها، یک ایراد اصلی در مطالب مورد بحث، قاطی کردن مرز بین حزب توده دهه بیست و سال‌های اول دهه سی با حزب توده تغییر ماهیت داده بعدی می‌باشد؛ به گونه‌ای که آن حزب توده که در میان نیروهای مردمی جا داشت با حزب توده کنونی که دارای ماهیت ارتجاعی و ضد خلقی است صرفاً به خاطر داشتن یک اسم واحد یکی گرفته شده است. مسلم است که این نوع برخورد با وقایع تاریخی و عدم تفکیک پدیده‌های مشخص با ماهیت‌های متفاوت و متضاد از یکدیگر -  هر چند آن ها دارای یک اسم واحد بوده باشند -  در فهم درست واقعیت‌های تاریخی اخلال ایجاد نموده و مانع از درک درست و علمی وقایع و تجزیه و تحلیل آن ها و اخذ تجربه برای پیشبرد مبارزات کنونی و آینده می‌گردد. اهمیت این امر به خصوص در آن جاست که در سال های اخیر نشانه‌های روشنی از گرایش نسل جوان مبارز امروز ایران به کنکاش در تاریخ مبارزاتی نسل پیش از خود به منظور تجربه اندوزی از آن بروز یافته و به سرعت در حال گسترش است و لذا بسیار ضروری است که هم اطلاعات درست از گذشته در اختیار این نسل قرار داده شود و هم کوشش شود با تجزیه وتحلیل علمی و مارکسیستی مسایل تاریخی، نسل جوان مبارز ایران را در پیشبرد مبارزات خود در جهت رهائی مردم ایران از زیر سلطه دشمنانشان (امپریالیست‌ها و رژیم جمهوری اسلامی) یاری رساند.
نگارنده این سطور که در دهه چهل خود شاهد تاثیرات مخرب خیانت و رسوائی‌های حزب توده در میان مردم بوده و همچنین بر زمینه تلاش‌هائی که منجر به تشکیل چریکهای فدائی خلق شد در جریان برخورد انتقادی به گذشته حزب توده توسط کمونیست‌های فدائی (در جهت از میان برداشتن بختک حزب توده از سر راه جنبش) قرار داشته، وظیفه بازگوئی مهمترین مسایل و نکات برجسته تاریخی در ارتباط با حزب توده، شکل گیری جنبش نوین کمونیستی و کمونیست‌های فدائی و تجزیه و تحلیل آن ها را درمقابل خود می بیند -  که امید است نوشته زیر ضمن انجام این وظیفه در خدمت روشن کردن نقص‌های عمده مطالب اخیراً منتشر شده در مورد حزب توده نیز قرار گیرد