«با تو
به آشیانهی خواهران تنهایی و زخم رفتم
در که گشوده شد
آفتاب تابید
من کنار ترانهای نشستم
گوشهایم را بستم
آنجا که از رنج میخوانند
نباید شنید
باید مرد»
مجموعه سرودههای زندان (بر ساقهی تابیده کنف)
هشتم مهرماه، ۲۹ سال از اعدام شهلا و معصومه و طیبه در دوران «طلایی امام راحل» میگذرد. داستان زندگی دردناک اما غرورآفرین هر یک از آنها میتواند پرده از چهرهی زشت و پلید حاکمان میهنمان بردارد و گویای رنجی باشد که نسل بر آمده از انقلاب ۵۷ در سیاهترین روزهای تاریخ میهنمان متحمل شد. این سه نفر تنها زنان به رگبار بسته شدهی هشتم مهرماه ۱۳۶۱ نبودند. تا آنجا که میدانم نادیا کاویانی، صغرا خلدی، که در بهشت زهرا قطعهی ۹۱ ردیف ۱۷۷ شماره قبر ۵۳ و فاطمه معزی که در قطعهی ۹۱ ردیف ۱۷۷ شمارهی قبر ۴۰ آرمیدهاند نیز همان روز به شهادت رسیدند و چه بسا زنان دیگری که در همان جوخه به خاک افتادند. (شرمندهی رویشان که نتوانستم لااقل عکسهای قبرشان را تهیه کنم)
***
شهلا حریری مطلق
شهلا حریری مطلق متولد ۱۳۲۶ فوق دیپلم و دبیر حرفهو فن دوره راهنمایی در تهرانپارس، مادر دو فرزند به نامهای پیام متولد ۱۳۴۷ و پندار متولد ۱۳۵۳ بود. همسر وی دندانپزشک حزباللهی هوشنگ فاضل بود که در سال ۱۳۵۸ معاونت پارلمانی وزیر بهداری و بهزیستی دکتر موسی زرگر (عضو حزب جمهوری اسلامی) را که جانشین زنده یاد دکتر کاظم سامی شده بود، به عهده داشت. وی در همان ایام مدتی نیز سرپرستی وزارت بهداری و بهزیستی را به عهده داشت.
شهلا حریری در انتخابات اولین دورهی مجلس شورای ملی به عنوان ناظر در حوزه رأیگيری حضور داشت. هنگام شمارش آرا در اين حوزه، وقتی مشاهده کرد که آرای مسعود رجوی را به حساب آرای محمدعلی رجائی گذشتهاند، اعتراض کرد که از سوی پاسدار مجید رضاییپور شدیداً مورد ضرب و شتم قرار گرفت و با بدنی کبود و بینی شکسته در بیمارستان بستری شد. دیدار مسعود رجوی با او در بیمارستان و افشاگریهای صورتگرفته پیرامون این موضوع یکی از بحثهای داغ اسفندماه ۵۸ بود. دیدار وی با ابوالحسن بنیصدر ریاست جمهوری نیز باعث در تنگنا قرارگرفتن حزب جمهوری اسلامی شد.
برای مقابله با افشاگریهای شهلا که تقلبات صورت گرفته از سوی حزب جمهوری اسلامی در انتخابات مجلس را نیز برملا میکرد مسئولان این حزب دکتر هوشنگ فاضل همسر شهلا را واداشتند تا به زعم خود نامهای افشاگرانه علیه همسرش بنویسد.
وی به منظور طی پلههای قدرت به خواست رهبران حزب جمهوری اسلامی گردن گذاشت و نامهاش را در تاریخ ۶ فروردین ۱۳۵۹ در روزنامهی جمهوری اسلامی انتشار داد اما حوادث بعدی باعث شد که وی نتواند پلههای ترقی را طی کند و عاقبت مانند بسیاری از وابستگان رژیم به کانادا مهاجرت کرد.
روزنامهی جمهوری اسلامی که سرپرستیاش به عهدهی میرحسین موسوی بود از انتشار نامهی شهلا حریری مطلق که در پاسخ به نامهی همسرش نوشته بود خودداری کرد و متن این نامه در نشریه مجاهد شمارهی ۲۹ (۱۰ فروردین ۱۳۵۹) انتشار یافت.
این نامه بیش از هر چیز بیانگر شخصیت شهلا حریری و همسرش هوشنگ فاضل است. یکی عاشقی بود که در راه احقاق حقوق مردم سر از پای نمیشناخت و از بذل جان و مال و خانه و خانواده دریغ نداشت و دیگری ابنالوقتی که برای رسیدن به قدرت از هیچکوششی فروگذار نمیکرد و خانوادهی خود را نیز قربانی رسیدن به مطامعاش میکرد. شهلا و هوشنگ نمایندههای جریانهایی بودند که از فردای انقلاب ضدسلطنتی رو در روی هم ایستاده بودند.
نامه سرگشاده شهلا حریری مطلق به همسرش دکتر هوشنگ فاضل
«نامه سرگشاده به همسرم:
اگر بخواهم این نامه را به روال نامه تو بنویسم بایستی خطاب به حزب؟! تو باشد ولی من روی اصول اخلاقی که بدان پایبندم ترا مخاطب قرار داده و این نامه را خطاب به سازمان یا حزب بخصوصی نمینویسم. وقتی که نامهات را در روزنامه جمهوری اسلامی تحت عنوان نامه سرگشاده به برادر مجاهدم مسعود رجوی خواندم بسیار متعجب شدم زیرا این نامه را قبلا در جمع خانوادگی تحت عنوان «نامه سرگشاده به همسرم» خوانده بودی و در سرتاسر نامه نیز من مورد خطاب تو قرار داشتم. نمیدانم این تغییر توسط خودت صورت گرفته یا توسط مسئولین تحریریهی روزنامه مزبور. به هر حال متأسفم از این که ظرف دو سه روز مسئله خانوادگی فیمابین تبدیل به مقالهای علیه مجاهدین خلق گردید. اول از همه از تو که قصد داری اختلاف خانوادگیمان را به پای مجاهدین بنویسی، به عنوان یک مسلمان سؤال میکنم دعواها و اختلافات گذشته را که منجر به جداییمان شد میخواهی به پای چه سازمان یا گروهی بنویسی؟! هرچندکه من اکنون نیز با حفظ عقیدهی خودم که معتقدم هنوز در ابتدای راهم، مطابق دین اسلام که عقیده کسی نباید به دیگری تحمیل شود، الزامات زندگی مشترک را پذیرفته و میپذیرم و این تو هستی که قادری با غلبه بر انحصارطلبی و مقام پرستی خودت زندگی مشترک ۱۷ سالهمان را از هم بپاشی. این دیگر تصمیمش با تو است. در قسمت دیگر نامه نوشتهای که من قادر به خواندن یک آیه از قرآن نیستم ولی در تعجبم از تویی که به آیههای قرآن استناد میکنی؟! چرا اینهمه خطا و انحراف و خیانتکاری در زندگی خصوصیت مرتکب شدهای که بیش از این نمیخواهم وارد جزئیات آن شوم زیرا هنوز هم معتقدم زندگی خصوصی هرکسی به خود و خانوادهاش مربوط میشود و اگر اکنون دست به قلم بردهام فقط به خاطر دفاع از خود و عقیدهام میباشد نه افشای زندگی خانوادگیمان و اگر تو مایل باشی مدارک زندهی این خطاها و خیانتها و انحرافات را طی نامه مفصلی به طور خصوصی برایت پست میکنم. و اما در بارهی زندگی طاغوتیمان، من که یک معلم با حقوق ماهیانه ۳۷۴۸۹ ریال هستم چگونه میتوانم زندگی طاغوتی فراهم نمایم ولی با اینهمه من یک طرفدار ساده سازمان هستم و مجاهدین در قبالم هیچگونه مسئولیتی ندارند ولی این سؤال دربارهی تو که معاون پارلمانی وزیر بهداری هستی، مطرح میگردد و مطمئنم با نوشتن این نامه و عنوان کردن مسائل خصوصیات و ربط دادن آن به سازمان در نتیجهی کمک به ایجاد جو ضد مجاهدین به پستهای بالاتری نیز دست خواهی یافت. در قسمت دیگر نامهات توهین به روحانیت و جمهوری اسلامی را به من نسبت دادهای، اگر چه این مطلب اساساً واقعیت ندارد ولی نگذار در اذهان مردم این چنین منعکش شود که تو برای سرپوش گذاشتن بر ضرب و جرح من این دستاویز را ساختهای، مطلبی که متأسفانه در رژیم گذشته به نوعی دیگر باعث بسیاری از ظلمها و رفتار غیرقانونی و غیرانسانی میگردید و من معتقدم که هیچکدام از این مسائل نمیتوانند مسئله اصلی یعنی ضرب و شتم مرا توسط یک فرد کمیتهای لوث نماید. پس باید در پی ریشهیابی درد بود نه ظاهرسازی و عوام فریبی و سوءاستفاده از احساسات پاک مردم با عنوان کردن مسائل خانوادگی، و حال که تو دنبال ضارب و علل آن و پیگیری شکایت من نرفتی به عنوان یک مقام مسئول مملکتی حداقل با توجه به اعلامیه تهدید به قتلی که ضمیمه نامه است و مسئله جان یک انسان مطرح است، امیدوارم که در این مورد خاص نه به عنوان همسرت بلکه به عنوان یک هموطن ایرانی و مظلوم واقع شده اقدام لازم را بنمایی. در خاتمه انتظارم از ارگان یک حزب رسمی این است که به بررسی مسائل و دردهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بپردازد و برای بالا بردن تیراژ، مسائل خانوادگی مردم را دامن نزند. من بر عکس همسرم که به خاطر حفظ مقام زیر نامهاش را امضا ننموده، امضا مینمایم. زیرا اعتقاد دارم که صداقت و بازگو کردن حقایق بالاترین اخلاق اسلامی و انسانی است و هیچ لطمهای به انسان نمیزند.
شهلا حریری (فاضل) »
متن اطلاعیهای که در آن شهلا حریری مطلق در اسفند ۵۸ به مرگ محکوم شده بود:
«جاهد الکفار و المنافقین واغلظ علیهم
با کفار و منافقان مبارزه و در مبارزه با ایشان سختگیر باش
خانم شهلا حریری مطلق
طبق رأی صادره در دادگاه انقلابی ما شما مجرم هستید به:
۱- جاسوسی، خبرچینی، تهیه فتوکپی از مدارک مجود در منزل و مطب دکتر فاضل شوهرتان که یکی از معاونین وزیران دولت موقت است.
۲- ضبط کلیه مکالمات تلفنی و خبرهای محرمانه و انتقال آن به سازمان منافقین در روز جمعه ۵ بهمن ماه. (۱۳۵۸)
۳- مسموم کردن افکار نوجوانان دانش آموز در چند مدرسه در محلهای متغیر خدمتی شما که از مردم مستضعف حقوق گرفته و بر علیه آنها، فرزندانشان را دست نشانده بار میآورید.
۴- فحاشی، هتاکی و هرکزی و تقلب در آخرین انتخابات
۵- لذا شما طبق آیه شریفه مذکور در دادگاه انقلابی غیاباً محاکمه و به مرگ توسط جوخه عزا محکوم شدید. این حکم در یکی از محلههای حساس شهر در جلوی مردم انقلابی میهن ما اجرا خواهد شد. باشد که این لکه کثیف را ما از دامن جامعه خود پاک کرده باشیم تا نوبت به دیگران برسد.
گروه فریاد مستضعف – شاخهی پاکسازی مدارس»
شهلا حریری مطلق که برای نیروهای رژیم شناخته شده بود در مرداد ١٣۶٠ دستگير و پانزده روز در زندان بود. اما به واسطهی اعمال نفوذ همسرش که دندانپزشک ویژهی خامنهای بود و در هرم قدرت و دادستانی انقلاب دوستان زیادی داشت آزاد شد.
شهلا که در دوران زندان پانزده روزهاش از نزدیک شاهد جنايات هولناکی که در اوین رخ میداد بود پس از آزادی از زندان نتوانست سکوت پیشه کند و بدون اطلاع همسرش به مجاهدین پیوست. او چنانکه در نامه به همسرش هم تأکید کرده بود «صداقت و بازگو کردن حقایق» را وظیفهی خود میدانست.
شهلا در اول خرداد ۱۳۶۱ برای بار دوم در منزل مسکونیاش دستگیر و در کمیتهی مشترک و بند ۲۰۹ اوین تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت. او که در اثر شکنجه کلیههایش از کار افتاده بود در بیمارستان بستری شد. در مدت چهارماه و هفت روز بازداشتش هیچ تماسی با خانوادهی خود نداشت و پیش از اعدام نیز امکان دیدار با فرزندانش را نیافت.
اتهام وی هواداری از مجاهدین و تهیهی گزارش از گفتگوهای برخی از مقامات جمهوری اسلامی و ارائهی آنها به مجاهدین بود. این گفتگوها در منزل آنها بین همسرش و مقاماتی که به خانهی آنها رفت و میکردند صورت میگرفت.
از آنجایی که در زمان یاد شده همسرش رئیس مراکز پزشکی و روابط عمومی بنیاد شهید و بیمارستان مصطفی خمینی بود مهدی کروبی یکی از کسانی بود که به خانهی آنها رفت و آمد میکرد. ظاهراً گزارش تردد کروبی به منزلشان یکی از دلایل اصلی اعدام او بود.
در تهاجم پاسداران به یکی از خانههای تیمی بخش اجتماعی مجاهدین دستنوشتههای شهلا به دست مأموران سپاه افتاده بود.
اتهاماتی که در دادگاه علیه شهلا مطرح شد همانهایی بود که در اطلاعیهی اسفند ۵۸ «گروه فریاد مستضعف» علیه او آمده بود.
حکم اعدامی را نیز که گردانندگان گروه مزبور صادر کرده بودند حاکم شرع اوین تأیید کرد.
قتل بیرحمانهی شهلا پس از تحمل آن همه شکنجههای طاقتفرسا در دورهای به وقوع پیوست که هوشنگ فاضل همسر شهلا در تابستان ۶۰ برای قالبگیری دندان خامنهای در بیمارستان قلب بر بسترش حاضر میشد. دندانی که در دهان خامنهای است محصول کار همسر شهلا بود. جان خامنهای را نیز دکتر ایرج فاضل نجات داد که پسرعموی هوشنگ بود.
معصومه قجرعضدانلو
معصومه قجرعضدانلو در سال ۱۳۳۸ در تهران به دنیا آمد. او با راهنمایی برادر بزرگترش محمود به مسائل اجتماعی و سیاسی گرایش پیدا کرد و پس از دستگیری محمود در سال ۵۲ با مجاهدین و آرمانهای آنان آشنا شد. خواهر بزرگترش نرگس در هشت مهرماه ۱۳۵۵ در ارتباط با بخش مارکسیست لنینیستی مجاهدین به شهادت رسید. و معصومه در ششمین سالگرد شهادت خواهرش نرگس به او پیوست. در واقع دو دختر خانوادهی عضدانلو در رژیمهای سلطنتی و ولایت فقیه در یک روز به شهادت رسیدند.
نرگس از سال ۱۳۵۴ فراری بود و روز هشتم مهرماه در جریان تعقیب و مراقبت ساواک، مأموران در خیابان شاهپور تهران در صدد دستگیری او برآمدند که با مقاومت و تهاجم وی روبرو شدند. نرگس به داخل یکی از کوچههای بنبست خیابان شاهپور فرار کرد و در آنجا نارنجکش را به سمت مأموران پرتاب کرد. در ادامهی عملیات نرگس دستگیر شد ولی با استفاده از کپسول سیانور خودکشی کرد.
«کتاب سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام جلد دوم صفحهی ۵۳»
معصومه در سال ۱۳۵۶ در رشتهی مهندسی صنایع در دانشگاه علم و صنعت به تحصیل پرداخت و پس از پیروزی انقلاب به مجاهدین خلق پیوست و در بخشهای دانشجویی و دانشآموزی این سازمان به فعالیت پرداخت. در روز ۱۳ فروردین ۶۱ محل زندگی او و همسرش مسعود ایزدخواه مورد حملهی نیروهای رژیم قرار گرفت. مسعود در این حمله به شهادت رسید و معصومه که باردار بود مورد اصابت ۴ گلوله در دست و فک و گردن قرار گرفت و در حالی که از هوش رفته بود به دست دژخیمان اسیر شد. در اطلاعیهی دادستانی انقلاب اعلام شده بود که معصومه نیز در درگیری با نیروهای رژیم به شهادت رسیده است و این دست بازجویان را برای اعمال وحشیانهترین شکنجهها بازتر میکرد.
معصومه با آن که به شدت مجروح بود و یکی از گلولهها نیز در ناحیهی گردن و نزدیک نخاعش باقی مانده بود به زیر شدیدترین شکنجهها برده شد و جنین چند ماههاش نیز سقط شد.
معصومه به خاطر اصابت گلوله به فکش به سختی صحبت میکرد و از خوردن غذا نیز عاجر بود. گردنش را نمیتوانست تکان دهد و جانیان از دادن قرص مسکن به او خودداری میکردند. کمترین اقدام برای معالجهی او را منوط به همکاری با بازجویان کرده بودند. بچههایی که با او بودند نقل میکردند دکتر شیخالاسلام زاده به معصومه گفته بود به شرطی گردنات را عمل میکنم که مصاحبهی تلویزیونی کنی. او در هشتم مهرماه ۱۳۶۱ پس از تحمل شش ماه شکنجه و درد طاقتفرسا با ارادهای سترگ مقابل جوخهی اعدام ایستاد و جاودانه شد.
طیبه خلیلی
طیبه خلیلی در سال ۱۳۴۲ در تهران به دنیا آمد و دانشآموز دبیرستان بود که دستگیر شد. پدرش عزتالله خلیلی که با خمینی و نواب صفوی در ارتباط بود به همراه مهدی بهادران، محمود میرفندرسکی، سیدعلاءالدین میرمحمد صادقی، علی حبیباللهیان، و محمد متین هیئت اصفهانیها را که یکی از سه هیئت تشکیلدهندهی مؤتلفهی اسلامی بود رهبری میکردند. وی پس از انقلاب از دوستان قدیمی جدا شد و به «جنبش مسلمانان مبارز» پیوست. حاج خلیلی سالها در زمرهی دوستان لاجوردی بود و این دو ارتباط خانوادگی نزدیکی با هم داشتند. وقتی در سال ۶۰ لاجوردی وی را در راهروی دادستانی با چشمبند دید، بدون آن که خود را آفتابی کند دستور آزادی وی را میدهد.
از میان فرزندان حاج خلیلی تنها طیبه دستگیر نشده بود. علی و عفت نیز به بند کشیده شده بودند. علی یکی از کمسن و سال ترین زندانیان سیاسی دوران شاه بود و چند سالی را نیز در زندان به سر برده بود. با آن که لاجوردی از بچگی به او علاقمند بود اما در سال ۶۳ او را که چند سالی زیر حکم بود به جوخهی اعدام سپردند.
علی یکی از استوانههای مقاومت در زندان و مورد علاقه و احترام ویژه زندانیان و زندانبانان بود. (داستان زندگی علی نیازمند نوشتن مطلبی جداگانه است و در حوصلهی این یادداشت نمیگنجد)
عفت علیرغم مقاومتهای اولیه به جرگهی توابین زندان پیوست و مشکلات زیادی را هم برای زندانیان ایجاد کرد.
وقتی که طیبه اعدام شد. علی در حسینیه اوین به لاجوردی گفت: «حاجی (منظور پدرش) پیغام داد بهت بگم که خیلی بیغیرتی». لاجوردی که دستو پایش را گم کرده بود و انتظار شنیدن چنین پیامی را نداشت به دروغ قسم خورد که از اعدام طیبه بیخبر بوده است. او پیشتر وقتی حسن، فرزند دوست نزدیکش «حاج معافی» را اعدام کرد، همین پاسخ را به «مادر معافی» که در مقابل اوین نفریناش میکرد، داده بود.
طیبه نه مسلح بود و نه در عملیات نظامی شرکت داشت. یکی از اتهامات او تا آنجا که میدانم این بود که نامزد جلیل فقیه دزفولی محافظ مسعود رجوی بود که همراه وی ایران را ترک کرده بود.
علی شعر هم میگفت. یکی از شعرهای او در وصف خواهرش طیبه است. علی میگفت در شعبهی بازجویی او را با طیبه روبرو کرده بودند. او با اندوه و درد از این که نتوانسته بود طیبه را در آغوش بگیرد و درد دل کنند یاد میکرد.
وقتی که طیبه وارد اتاق میشود متوجهی میوه و سیگار روی میز میشود. به اشتباه تصور میکند علی تواب شده است. طیبه علیرغم علاقهی شدیدی که به علی داشت به سردی با او دست میدهد و حاضر به گفتگوی چندانی با وی نمیشود. بغض فرو خوردهی علی در شعر زیر میشکفد. هم درد خود را میگوید و هم عشق طیبه را به تصویر میکشد.
«از اوج و موج نگاهت
عشق پیدا بود
افسوس در بهار غزلها هیچ ترانه نروئید
***
زود بود
تا پیش از آنکه حجله برایت به پا کنیم
در شام خفته برایت عزا کنیم
گویند مزار تو در گلزار
در سایه بار سربی شب گم شد
در بارگاه یاد خونینات
اما
برگنبدان سرخ کبوتران بیتوته میکنند
***
پرواز مرغ دریایی
از اوج و موج نگاهت
هرچند نشان مرگ تو بود برما
گویی طلوع ساحل نزدیک
آشنایان را چراغ مژدهی صبحگاهان بود»
طیبه در حالی در مقابل جوخهی اعدام ایستاد که «از اوج و موج نگاهش عشق پیدا بود»
شمایی که داستان «دختران آفتاب، خواهران سپیده و مهتاب» را خواندید آیا از خود پرسیدهاید:
«چگونه میشود رقص خواهر تمام تنهایی خلق را
بر دار دید و فریاد زنان
چون کولیان باد در بیابانها ندوید
و مشت را به سینهی کوه نزد»
ایرج مصداقی ۷ مهرماه ۱۳۹۰