نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

حمله ی شدید نوال السعداوی به اخوان المسلمین




• نوال السعداوی نویسنده ی چپ گرا و مبارز حقوق زنان در مصر در یک سخنرانی در بلژیک اخوان المسلمین این کشور را به میوه چینی از انقلاب متهم کرد ...
پنج‌شنبه  ۷ مهر ۱٣۹۰ -  ۲۹ سپتامبر ۲۰۱۱

  العربیه.نت، ناصر شریفی: دکتر نوال سعداوی نویسنده چپگرای مصری که در ایران با کتاب تحقیقی و نقادانه اش؛ "چهره عریان زن عرب"، شهرت و محبوبیت یافته است، این روزها از هر فرصتی استفاده می کند تا نسبت به "شتاب در امور سرنوشت ساز مصر" هشدار دهد.

این بانوی سالخورده معتقد است که زنان و جوانان مصر باید فرصت های بیشتر و امکانات وسیعتری را برای رشد و پیشرفت بیابند، تا بتوانند در روند امور و تعیین سرنوشت کشورشان مساهمت جدی و مثبت داشته باشند.

نوال سعداوی در بروکسل در همایشی که به دعوت "جمعیت همبستگی زنان عرب و بلژیک برگزار شده بود، به شدت جریان "اخوان المسلمین" در مصر را مورد حمله قرارداد و اظهار داشت: این جماعت در ابتدای تجمع های انقلابی در مصر نه در این تجمع ها حضور یافت و نه موافق آن تحرکات بود. لیکن اکنون اصرار می ورزد که هر چه زودتر انتخابات برگزار شود تا از عدم رشد و تبلور احزاب و موضعگیری هایشان بهره گیرد.

وی که شنوندگان انبوهش به گزارش فرانس پرس، سالن مرکز "آمازون" در قلب بروکسل را نشسته و ایستاده پر کرده بودند، خطاب به آنان گفت: این جماعت (اخوان المسلمین) بعدها به انقلاب پیوست، یعنی زمانی که مطمئن شد رژیم واقعاً رفتنی است!

در این همایش که تحت عنوان "بهار جهان عرب و سود و زیان زنان" برگزار گردید، نوال سعداوی سخن از سهم زنان در انقلابها را امری بیهوده و کهنه دانست و تشکیک در سود و زیان جنبش ها برای زنان را ناعادلانه خواند. وی گفت: نمی توان این سوالات را مطرح کرد که "زنان در انقلاب شرکت داشته اند یا خیر، و اگر داشته اند، چقدر؟ و حالا آیا روند امور به نفع زنان پیش می رود یا نه؟ یا اینکه، اصولاً خیزشها و انقلابات جهان عرب زنان را به پیش می برد یا پس می راند؟

دکتر سعداوی اظهار داشت: هیچ انقلابی را نمی توان تصور کرد که زن در آن حضور نداشته باشد. زیرا زنان، نیمی از اجتماع اند. علاوه بر این، انقلاب اگر واقعاً انقلاب است باید رو به جلو باشد و جهت گیری عدالتجویانه و آزادیخواهانه داشته باشد. طرح سوال مطرح نیست، بلکه مساله اکنون این است که مطالبات زنان و مشکلات خانواده ها و کودکان مطرح شود. انقلاب، برای همه است و باید در خدمت همگان باشد. نمی توان یک قشر یا گرایش را ورثه انقلاب دانست. انقلاب، ویژه مردان نیست.

وی هشدار داد: آنان که در انقلاب نقش فعالی نداشته اند، اکنون سعی دارند میوه چین انتخابات آزاد بعد از انقلاب شوند. تسریع در برگزاری انتخابات، بخشی از یک تلاش توطئه گرانه است که هدف از آن، فرصت ندادن به جوانان برای بازیافتن خویش و جلوگیری از ایجاد و رشد احزابی است که زنان و جوانان در آنها نقش موثرتری داشته باشند.

سعداوی افزود: تلاش برای راه اندازی سریع انتخابات از سوی شورای فرماندهی ارتش و اخوان المسلمین صورت می گیرد. ناگفته پیداست که اخوان المسلمین به عنوان سازمان یافته ترین نیروی سیاسی و فکری در مصر می تواند به پیروزی سریع خویش اطمینان داشته باشد. لذا نمی خواهد به جوانان فرصت سازماندهی و تحزب بدهد.

دختر محجبه ای در بین حضار به سخنان نوال سعداوی ایراد گرفت و گفت: شما چگونه دموکراتی هستید که می خواهید انتخابات آزاد را به تاخیر بیندازید؟! این موضع شما دموکراتیک نیست.

این دختر توضیح داد: اخوان المسلمین نخست در قالب افرادش در تجمع ها حضور یافت و سپس به عنوان یک تشکل اعلام همبستگی کرد. آیا شما به انتخاب ملت و شعور سیاسی آن اعتقاد ندارید؟

سعدوای در پاسخ گفت: شما در مصر نبوده اید و روزهای انقلاب آن را از نزدیک تجربه نکرده اید، با خواندن مطالب نمی توان به واقعیات ملموس جامعه پی برد. اخوان المسلمین شرکت نداشته اند و نمی توان از آنها دفاع کرد.

وی افزود: به هر حال اگر بخواهیم تجسم عینی انقلاب را در پارلمان مصر ببینیم، باید به جوانان فرصت سازماندهی و شناخت توانهایشان را بدهیم. آن کس که "سر هم بندی می خواهد" خواهان موفقیت انقلاب نیست.

مردی در میان شنوندگان دکتر نوال سعداوی معترضانه پرسید: آیا می توان به ملتی متدین و مکتبی افکار سکولار را تحمیل کرد؟! اما خانم سخنران پاسخ داد: اشتباه نکنیم. ملت مصر برای به کرسی نشاندن اسلامگرایان به پا نخاست. بحث تطبیق احکام شریعت مطرح نبود. مردم برای احقاق حقوق خویش بپا خاستند. مردم مطالبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی داشتند و باید اکنون نیز روند مطالبات پیگیری شود.

نوال سعداوی که چندین دهه سابقه مبارزات حقوق بشری و بویژه دفاع از زنان در کارنامه خود دارد، تاکید کرد: هم در داخل مصر و هم از سوی نیروهایی در خارج، تلاش می شود انرژی آزاد شده و انقلابی مردم را با درگیریهای جانبی و جنگهای حیدری- نعمتی پراکنده و در نتیجه خنثی و بی اثر کنند.

وی افزود: راس هرم استبداد و فساد در مصر سقوط کرد، اما اینک باید پیکره نظام فساد و استبداد را هدف قرار داد.

سرکوب و فریب


 
رضا علیجانی
رضا علیجانی
رضا علیجانی سردبیر مجله توقیف شده ایران فردا در یکی از جلسات جانبی اجلاس جهانی حقوق بشر در ژنو تحت عنوان «سرکوب و فریب» سخنرانی کرد.

وی به عنوان یک روزنامه نگار، نویسنده و فعال سیاسی ملی - مذهبی معرفی شد.

علیجانی در ابتدای سخنانش گفت در کشور ما یک شرکت سهامی حکومت میکند. شرکت سهامی زور و سرکوب - فریب و تزویر - پول و نفت (زر و زور و تزویر).

این فعال ملی - مذهبی گفت متن کامل سخنرانی‌اش را به دو زبان فارسی و انگلیسی در اختیار جمع و رسانه‌ها قرار خواهد داد و خلاصه‌ای از آنرا مطرح خواهد کرد.

وی در ادامه افزود، در این سخنان کوتاه به دو ضلع این مثلث و نسبت آنها در رابطه با حقوق بشر می‌پردازد.
 
سلام خانم‌ها و آقایان


من از کشوری می‌آیم با تاریخی کهن و تمدنی بزرگ که روزی الهام بخش فرهنگ و تمدن برای سراسر جهان بوده است.

من از کشوری می‌آیم که انقلابی به نام خدا در آن صورت گرفت که میخواست مرکز صلح و معنویت و انسانیت و اخلاق برای جهان باشد. اما جلاد وارث شهید شد و قصاب جای شبان را گرفت.

امروز از آن انقلاب بزرگ ضد استبداد و شکنجه و دروغ و فریب چیزی جز استبداد و شکنجه و تجاوز و فرد پرستی و ریا و فریب باقی نمانده است.

من که خود در اوان جوانی در رژیم گذشته بازداشت شدم از آن پس پنج بار دیگر در رژیم جدید دستگیر شدم. و هفت سال را در زندانهای مختلف گذراندم . پس از آزادی از زندان به کا ر روزنامه نگاری و پژوهش و نویسندگی مشغول شدم و در سال ۲۰۰۱ از سوی سازمان روزنامه نگاران بدون مرز به عنوان روزنامه نگار سال برگزیده شدم.

من یکی از بازماندگان اعدام و قتل عام بیش از چهارهزار زندانی سیاسی در تابستان فاجعه بار ۱۹۸۸هستم که به طوراتفاقی و معجزه آسایی از اعدام نجات پیدا کردم.

من حاضرم در هر دادگاه صالحه بین‌المللی علیه این جنایت علیه بشریت شهادت بدهم که این قتل عام هیچ ارتباطی با فعالیت‌های مجاهدین خلق در آن هنگام نداشت و دلایل و مستنداتم را به عنوان یک شاهد زنده در این باره مطرح کنم که این تصفیه خونین از ماه‌ها قبل طراحی شده بود و از زندانیان مجاهدین هم هیچ سئوالی در این باره نپرسیدند و از مارکسیستها که هیچ ارتباطی با مجاهدین نداشتند نیز فقط در باره نماز خواندن و نخواندن سئوال پرسیدند تا آنها را به جرم ارتداد اعدام کنند. از دوستان هم فکر من که هیچ ارتباطی نه با مجاهدین و نه با مارکسیستها نداشتیم نیز دو نفر را به نامهای هوشنگ عنبرشاهی در تبریز و صادق عزیزی در قم اعدام کردند
اما داستان پر اشک و آه نقض حقوق بشر در استبداد دینی حاکم بر سرزمین من همچنان و همچون گذشته با قتلهای زنجیره‌ای نویسندگان و فعالان سیاسی و دگر اندیشان دینی و غیره ونیز ترورهای بسیاری از ایرانیان معترض در خارج از کشورادامه پیدا کرد که همگان با آن آشنا هستند و اسناد مختلفش توسط قربانیان این فجایع و خانواده‌هایشان و هم فکرانشان در جهان منتشر شده است.

اما این روند سیاه در دو ساله اخیر بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۹ سرعت و شدت بیشتری یافته است. و دهها نفر در خیابانهای ایران کشته شدند و صدها نفر از فعالان سیاسی که بخشی از آنهارا مسئولان سابق همین حکومت تشکیل میدهند و دیگر فعالان سیاسی و مدنی و مردم عادی معترض در جنبش سبز اعتراضی به نتایج انتخابات پر تخلف و تقلب در زندان‌های مختلف ایران به سر میبرند.

داستان شکنجه و تجاوز و قتل زندانیان در زندان‌های مختلف و تیراندازی به مردم معترض اینک با اسناد و مدارک مختلف در اختیار افکار عمومی جهان است.

جهانیان اینک از مرگ ندا تا ‌هاله و سهراب تا هدی از جزئیات این سرکوب خونین مطلع‌اند و دو نفر از نزدیکترین دوستان و عزیران من در سال جاری کشته شدند.‌ هاله سحابی فرزند یکی از محبوب ترین شخصیت‌های سیاسی منتقد حکومت یعنی عزت الله سحابی که در مراسم تشییع جنازه پدرش بخاطر حمله ماموران برای ربودن جنازه پدر ش کشته شدو هدی صابر دوست مبارزم . اوپس از اعتراض به این فاجعه و در اعتصاب غذایی که منجر به بدحالی اش شد در بهداری زندان بجای رسیدگی پزشکی به او، وی را مورد ضرب و شتم قرار دادند و دیر رساندن اش به بیمارستانی دربیرون زندان باعث شد سربلند بر آستان مرگ بوسه زند

خانم‌ها و آقایان عزیز
اخبار و اسناد زندانی بودن دهها معلم و دانشجو و وکیل و فعال سیاسی و مدنی و عقیدتی و فعالین حقوق زنان واقوام و محیط زیست و غیره اینک در اختیار افکار عمومی جهان است.

بنا براین اجازه دهید در اینجا به مواردی از نقض حقوق بشر اشاره کنم که کمتر مورد توجه افکار عمومی قرار گرفته است.

یکی از زشت ترین و غیر انسانی ترین فشارها و نقص حقوق بشر توسط دستگاه امنیتی نیروهای نظامی حاکم بر ایران که اخیرا شدت بیشتری یافته است فشار به بازداشت شدگان کمتر شناخته شده برای خبرچینی برای آنهاست. اخیرا یک دانشجوی جوان 22 ساله تازه آزاد شده به همین خاطر و از آنجاکه نه میخواست به ز ندان و بازجویی که خاطرات بسیار بدی از آن داشت برگردد و نه میخواست به جاسوس و خبرچین حکومت سرکوبگر تبدیل شود خودکشی کرد . دو نفر دیگر از کسانی که تحت فشار بازجوهای بی رحم برای یازندان رفتن و یا همکاری با آنها قرار داشتند مجبور شدند از کشور فرار کنند . من اسناد این موارد را در اختیار جناب احمد شهید نماینده ویژه سازمان ملل در مورد نقض حقوق بشر در ایران قرار داده ام.

همچنین حاکمیت نظامی – امنیتی حاکم بر ایران برای آزادی زندانیانی که به طور غیر قانونی بازداشت میکند وثیقه‌های سنگینی در یافت میکند تا بدینوسیله زندانی آزاد شده را به گروگان خود تبدیل کند وموارد متعددی وجود دارد که پس از گذشتن سالهای طولانی از این مسئله ( مانند پرونده معروف به پرونده ملی – مذهبیها که متعلق به بیش از ده سال پیش است )که طبق قوانین خود ایران حکم صادره مشمول مرورزمان شده ، از آزاد کردن سندهایی که به گروگان گرفته شده خودداری میکند و در مورد من و دو دوست دیگرم آقای تقی رحمانی که با 15 سال زندان یکی از پرسابقه ترین زندانیان سیاسی در ایران است و نیز دوست شهیدم هدی صابر ؛ حتی پس از اینکه با تحمل بیست و چهار ماه زندان تنها هشت ماه حکم گرفتیم یعنی سه برابر حکم صادره تحمل زندان کرده ایم ، اما باز مسئولان قضایی از آزاد کردن وثیقه‌های گروگان گرفته شده با زورگویی تمام خودداری میکنند

خانمها وآقایان محترم
امروزه در ایران هیچ فضایی برای فعالیت احزاب شناخته شده و سابقه دار ونهادهای صنفی و فعالان مدنی و قومی و حقوق بشری وجود ندارد.

ومتاسفانه حتی ان جی او‌هایی که قبلا مجوز رسمی هم گرفته‌اند اینک باید دوباره برای تمدید مجوزشان به دولت مراجعه کنند و دولت با تمدید مجوز اکثر آنها مخالفت میکند مگر از وابستگان حکومت باشند.

حضار محترم
فهرست زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران آنچنان بلند و طولانی است که نمیتوانم اسامی تک تک آنهارا بیان کنم. و از این کار صرفنظر میکنم. اما تنها از دو رهبر جنبش سبز که خود قبلا نخست وزیر و رئیس مجلس همین نظام بوده‌اند یاد می‌کنم که با همسرانشان بنا به اعتراف دادستان کشور به طور غیر قانونی در خانه‌هایشان زندانی شده‌اند یعنی آقایان موسوی و کروبی و خانم‌ها رهنورد و کروبی که شجاعانه همه گونه فشار را تحمل کرده‌اند اما بر سر عقایدشان ایستاده‌اند.

دوستان عزیز
حاکمان ایران همان گونه که سالها در مورد مسائل هسته‌ای به جهانیان دروغ گفته‌اند و فریب کاری کرده‌اند در مورد نقض گسترده و مکرر حقوق بشر در ایران نیز همواره به جهانیان دروغ میگویند وسعی در فریب کاری دارند. آنها خبرها و اسناد دروغ پخش میکنند. به عنوان نمونه وقتی‌هاله سحابی در تشییع جنازه پدرش کشته شد و خانواده وی میخواستند در این باره شکایت کند به آنها گفته شد اگر شکایت کنید پیکر‌هاله سحابی را کالبد شکافی خواهیم کرد و خودمان دفن میکنیم و دیگر به شما نخواهیم داد مگر از شکایت صرف نظرکنید . آنها هم تحت فشار شدید مسئولان امنیتی مجبور شدند شکایت نکنند و بنویسند که مادرمان بخاطر سکته مرده است. اما ردپای فریب از آنجا آشکار میشود که متن نوشته هر دو دختر نو جوان و دوقلوی این شهید عینا وبا جملاتی که تک تک کلماتش شبیه به هم است نوشته شده و این به این خاطر بوده است که مسئول امنیتی یک متن را به هردوی انها دیکته کرده و آنها تحت فشار او نوشته‌اند. حالا حکومت فریب و ریا امثال این نوشته‌هارا منتشر میکند و میگوید ببینید که فرزندان‌هاله سحابی خودشان گفته‌اند که مادر ما سکته کرده و شکایتی نداریم.

همان گونه که در مورد شهید صانع ژاله که در تظاهرات اعتراضی با تیراندازی ماموران دولتی کشته شده بود با فریب و ریا اعلام کردند او عضو بسیج از نیروهای وابسته به سپاه پاسداران بوده است. اما یکی از دوستان هم دانشگاهی او اعلام کرد که وی عضو انجمن دانشجویان معترض بوده است و عکس دیدارشان با آیت الله منتظری( مرجع مذهبی منتقد دولت که سالها در خانه اش در حبس بود و سربلند مرد و با تشیع جنازه گسترده مردم معترض مورد احترام و قدردانی قرار گرفت ) را منتشر کردو بعد در چند مصاحبه نیز به افشای این فریب پرداخت. این جوان فداکار که با تعقیب ماموران مواجه شد مجبور به فرار از کشور شد و اینک در خارج ار مرزهای کشور به سر می‌برد.

اینک اما من خوشحالم. سالها و شاید دهه‌ها بود که در زندان‌های ایران تعداد زیادی شکنجه و اعدام می‌شدند اما گاه ماهها طول میکشید تا خبری از این فجایع در جهان ودر افکار عمومی بین الملی مطرح شود. اما اینک به خاطر هم رشد تکنولوژی ارتباطی و هم رشد آگاهی در میان لایه‌های مختلف جامعه ایران و از جمله بخش مهمی از مسئولان سابق و طرفداران قبلی حکومت در میان اقشار مختلف مردم ؛ خبر هر نقض حقوق بشر ساعتی و گاه دقایقی بعد از اتفاق در سطح جهان منتشر میشودو همگان از آن مطلع میگردند.

وباز خوشحالم که دیگر دروغ و فریب‌هایی نه تنها دراین حد بزرگ که کشتار زندانیان در تابستان خونین 1988 بلکه حتی مرگ دختر جوان مهربانی چون ندا آقا سلطان و شهید دزدی در مورد یک نفر یعنی صانع ژاله نیز بلافاصله افشا میشود وراه دروغ و فریب افکار عمومی را می‌بندد یا هم بندیان زندانی هدی صابر در شهادت نامه‌ای با شصت و پنج امضا شجاعانه شهادت میدهند که هدی صابر علیرغم دروغگویی زندان بان‌ها که اعتصاب غذای اورا تکذیب میکردند در اعتصاب غذا بود و نه تنها با عدم رسیدگی پزشکی بلکه با ضرب و شتم در بهداری زندان مواجه شد و به قتل رسید.

باید به شهامت این زندانیان و به حساسیت افکار عمومی داخلی و بین المللی درود بفرستیم که نمیگذارند حقیقت پایمال شود.

در پایان از نماینده ویژه بررسی نقض حقوق بشر د ر ایران یعنی آقای احمد شهید خواهش میکنم که دقت کنند و هر ادعای دروغ و فریب حاکمان فریبکار را با طرفداران حقوق بشر در ایران چک کنند.

آقای احمد شهید
نام شهید یعنی شاهد و گواه حقیقت

آقای احمد شهید مطمئن باشید ما جز حقیقت به شما نمیگوییم و توقعی جز گفتن حقیقت نداریم. پرونده نقض حقوق بشر توسط حکومت نظامی – امنیتی ایران سنگین تر و سیاه تر از آن است که نیاز به دروغ و اغراق داشته باشد. پرونده حکومتی که سی سال است انقلاب ایران و شعارهاو وعده‌هایش را برای آزادی و استقلال ورشد و توسعه و گسترش معنویت و مذهب و اخلاق به انحراف برده و در دو سال اخیر نیز آرای مردم را با تقلب و تخلف به سرقت برده و با دروغ و سرکوب خشنی متکی به پول نفت ( که سرمایه مشترک همه مردم ایران است ) میخواهد صدای اعتراض مردم بیگناه را خفه کند و درآمدهای نفتی (شش ساله اخیر که بیشتر از همه طول اکتشاف نفت در ایران است ) را بجای صرف در راه آبادانی و رفاه و آسایش مردم فقیر این سرزمین در خراسان و آذربایجان و کردستان و لرستان و خوزستان و بلوچستان و سمنان و گیلان و مازندران و جای جای این سرزمین وسیع ؛ صرف سرکوب برای حفظ حکومت سیاه خود می‌کند ویا به کمک دیگر دیکتاتورهای ضدمردمی در منطقه همچون سوریه میرود

در پایان برای سرزمین خود و برای همه هم نوعان مان در سوریه و یمن و بحرین و عربستان و هر جایی که دروغ و فریب و سرکوب و انحصار طلبی و نقض حقوق بشر حاکم است آرزوی حاکمیت یک دموکراسی واقعی و آزادی و عدالت و احترام به کرامت انسان اعم از زن مرد و کودک و بزرگ و صاحبان همه عقاید و سبکهای زندگی با هر زبان و مسلک و عقیده‌ای دارم
پیروزو سربلند باشید

هرکجا مشتی گره شد مشت من
زخمی هر تازیانه پشت من
هرکجا فریاد آزادی من‌ام
من در این فریادها دم می‌زنم

رضا علیجانی
19سپتامبر2011





Depression and Deception

Ladies and gentlemen, good afternoon

I come from a country with a long history and civilisation, a country at one time a source of inspiration for the culture and civilisation of the whole world. I come from a country which one day witnessed a revolution in the name of God, a revolution which aimed at becoming a spiritual centre, a moral reference and a reference for peace and humanity the world over. What a pity that the executioner took the place of the martyr, the butcher succeeded the shepherd. What remains today of this grandiose revolution that aimed to overturn despotism and torture, lies and cheating? Nothing but despotism, torture, rape, hypocrisy, a cult of personality and dishonesty


I was arrested as a young man before the revolution and I was imprisoned five more times after the revolution. I served a total of seven years in various prisons. After my release from prison, I worked as a journalist. I also published several books. In 2001 I received the ‘journalist of the year’ aware from the organisation ‘Journalists without Borders’.


I am one of the survivors of the summary executions and massacres of four thousand political prisoners in the catastrophic summer of 1988. Miraculously, arbitrarily, I escaped execution.


I am ready to testify to this crime against humanity before any international tribunal of justice. I will testify that this massacre had no connection whatsoever with the activities of Mjahedine xalgh at the time. As a living witness I can put forward my arguments and documents in my possession to prove that this bloody purge had been planned for months. No question on the subject was put to the Mojahedin prisoners ». I can testify to how Marxists with no link at all to the Mojahedin were also executed after the question was put as to whether they prayed or not as proof of their apostasy. »


I can also cite the names of two friends who shared my convictions «Houshang Anbar Shahi» (executed in Tabriz) and Sadegh Azizi (executed at Qhom) Both of them had no link whatsoever with either the Majahedin or the Marxists


The religious despotism set up in my country continues the denial of human rights and the tragic and systematic murder of writers, political activists and alternative religious thinkers. They also continue to terrorise those Iranian dissidents who live abroad. You are all well aware of these facts. Throughout the world different documents have been published on these subjects by those who have been subjected to these crimes as well as by their families and those who share their ideas.


The two years preceding and following the presidential election of 2009 saw an intensification of this dark repression. Dozens of people were killed in the street and hundreds of political activists are still in prison. A large part of these prisoners is made up of former figures of authority of the regime in question. Another section of prisoners is made up of political and civil dissidents including those from the green movement who participated in the street protest against the rigged and fraudulent electoral results.


The history of torture of the rape and murder of prisoners in various prisons as well as the shooting of demonstrators on the streets is now available to world opinion in different documents and documentaries. The whole world knows about the death of Neda, the death of Haleh, the death of Sohrab the death of Hoda. Today the whole world knows the details of this bloody repression.


Two of my closest and dearest friends were killed this year:

1. Haleh Sahabi, the daughter of d’Ezzatollah Sahabi – one of the most popular and influential political personalities in the opposition to the regime: Haleh was killed by security forces who attacked the crowd during his funeral rites in order to kidnap the body of her dead father.
2. Hoda Saber, my friend and freedom fighter who chose death in undertaking a hunger strike whilst in prison in order to protest against the death of Haleh. He died in prison following his hunger strike during which he was denied medical treatment, transferred only after a long delay to hospital and was subjected to beatings in the health centre of the prison of Evin.

Ladies and gentlemen

Throughout the world public opinion has followed the news on the imprisonment of dozens of prisoners, - (teachers, students, lawyers, political activists civil rights activists and prisoners of conscience) Documents exist proving the arrest of women’s rights activists, as well as activists for minority rights and those who fight for environmental causes.

Allow me to put forward some cases of human rights violations which are less well known to public opinion


1. For some time now the militario-security regime in Iran has used new methods to exert pressure on less well-known political prisoners who have been held in detention in order to force them to collaborate and to provide the regime with information. These methods have been so severe that a recently-released prisoner named Bahman Ganji, a student of twenty-two years of age, committed suicide. He refused to spy on his friends and collaborate with the regime. He did not want to go back to prison and have to undergo once more the interrogations which had left him with such painful memories.


Two other people fled the country for they were under ruthless pressure to return to prison or collaborate. I have given documents concerning these two cases to Ahmad Shahid, the Special Human Rights Representative for Iran


The military-security regime in Iran imposes heavy bail when prisoners are released for temporary periods of time. This is another tactic in exerting pressure, or in some way keeping released prisoners hostage. Many examples exist such as the dossiers of the Melli-Mazhabis dated 10 years previously. The authorities then refuse to return the property deeds even when according to their own rules the verdicts have expired


Classic examples of this method include myself, Taghi Rahmani one of the most long-serving political prisoners in Iran who has lived through 15 years’ incarceration, and Hoda Saber, friend and martyr.


We were sentenced to 8 months’ incarceration - after having already served 24 months in illegal custody. The Revolutionary Tribunal then refused to return us our property deeds despite the fact of our having served three times our sentence term. At present our property deeds and other personal documents, are still held as security by the Revolutionary Tribunal.


Ladies and gentlemen

Today there is no space available for the activities of those well-known and historic political parties, for trade unions or those defending the cause of civil rights, minority or human rights. Unfortunately even the NGOs who in the past received licenses are no longer permitted to renew their activity. The government refused to renew most NGO licenses and authorises only pro-governmental NGOs.

To all those present I say

The list of political prisoners and prisoners of conscience in Iran is so long that I do not intend to give you the name of each person one by one. I only wish to cite the name of two of them from the Green movement: Mir Hussein Moussavi – ex- prime minister and Mehdi Karoubi – ex- parliamentary president. According to the prosecutor’s statement Mir Hussein Moussavi and Mehdi Karoubi along with their respective wives (Rahnavard and Karoubi) are under illegal house arrest at their homes. All four continue to resist with courage and determination and continue to uphold their convictions whilst undergoing all sorts of pressures.

Friends

Just as for years the Iranian authorities have lied to the world and cheated concerning the question of nuclear power, so today they lie about the violation of human rights in Iran They falsify documents and propagate false information. Let me give you the example of Haleh Sahabi: When she was killed at her father’s funeral, her family wished to make an official protest. They were told that if they did so the authorities themselves would undertake to carry out the investigative autopsy and then bury the body. Her family was then forced to drop their legal proceedings and to write that Haleh had died from a heart attack. Haleh (the martyr’s) teenage twin daughters were forced under great pressure by security agents to write texts which repeat the same story word for word. Today this hypocritical and dishonest regime propagates these same texts as proof that the children of Haleh Sahabi admit their mother’s death resulted from a heart attack and that they have no reason to demand legal reparation.

When the martyr Sane Jaleh was shot to death by government officers during a protest demonstration the regime said that Jaleh was a member of the Basiji linked to the revolutionary guards. One of Jaleh’s university friends contested the official version of events saying that he had been member of a student protest movement. He also published the photo of Jaleh and himself during their visit to Ayatollah Montazeri*–He participated in several interviews in which he denounced the falsehoods of the regime concerning the fate of Jaleh.


This courageous young man was subjected to security forces pressure and had to flee the country and live in exile.


*Ayatollah Montazeri – a famous ayatollah who criticised the government. He was held in detention for many years. During his funeral protestors joined in massively to pay him homage.


Today I am happy. In the past; for years and for decades even many people were tortured and executed in Iran. Sometimes months went by before the news of these crimes could be exposed to the world and to international public opinion. Today thanks to the progress of information technology and also thanks to the fact that various sections of Iranian society are more aware and informed news of each human rights violation is made known within a matter of hours, if not minutes and everyone is aware of what is going on.


I am also happy to see how finally after so many years, the lies and tricks of the regime concerning the massacre of those prisoners during the bloody summer of 1988 are known today. Nowadays the death of a young girl like Neda Agha Soltan or the theft and exploitation of a young man’s death like that of (the martyr) Sane Jaleh become public knowledge almost immediately. The tactic of tricking public opinion is now being closed off to this regime. In a letter, sixty five of Hoda Saber’s co-prisoners testified against the lies of those prison guards who said that Hoda had not been on hunger strike. They were courageous enough to testify that Hoda was killed as a result of his hunger strike, of being denied medical care and because he was beaten in the prison’s medical centre.


We must salute the courage of those prisoners and also the sensitivity of public opinion in Iran and throughout the world so that the truth will not be trampled underfoot.

Finally I would like to ask Ahmad Shahid - Human Rights Representative for Iran - to be vigilant and consult closely with those partisans of human rights so as to check every lie and trick of this regime.

Ahmad Shahid, I would like to say, ‘Shahid’ means he who bears witness to the truth.


Rest assured Ahmad Shahid, that we who hope for the victory of human rights in Iran, will do every thing in our power to tell the truth. We are not asking for anything else from you and your team but that you help us tell the truth. The dossier concerning these violations of human rights by the military security regime is so heavy, so black that it does not require any exaggeration. It is the dossier of a regime which for more than 30 years has deviated the Iranian revolution from its promises of liberty, independence, growth, progress, spirituality religion and morality. Thus for the last two years this regime stole the votes of the Iranian people falsifying and rigging the electoral result. Using the money earned from petrol - in other words the capital resource that belongs to all Iranians, the Iranian government has made use of repression and propaganda to stifle the voice of contestation. The revenue gained from petrol has never exceeded the amount totalled over the last six years. Rather than being used for the reconstruction, development and wellbeing of the poorer populations in this country, Khorasan, Azerbayjan, Kurdestan, Lorestan, Xouzestan, Balouchestan, Semnan, Mazandaran and Gilan – it is used for repressive purposes and to maintain this dark regime. It is also used to help other regional dictators as in Syria.


In the end for my country and for all the peoples of Syria, Yemen, Bahrain, Saudi Arabia wherever there is lying, trickery and repression and wherever human rights violations exist, I hope for real democracy, for freedom, and justice and respect for human rights, respect too for women and children’s rights and for all beliefs, respect for all lifestyles whatever their language or belief.


Thank you for your attention

Reza Alijani

«از اوج و موج نگاهت عشق پیدا بود»
ایرج مصداقی
ایرج مصداقی

«با تو 
به آشیانه‌ی خواهران تنهایی و زخم رفتم
در که گشوده شد
آفتاب تابید
من کنار ترانه‌ای نشستم
گوش‌هایم را بستم
آن‌جا که از رنج می‌خوانند
نباید شنید
باید مرد»
 مجموعه سروده‌های زندان (بر ساقه‌ی تابیده کنف)

هشتم مهرماه، ۲۹ سال از اعدام شهلا و معصومه و طیبه در دوران «طلایی امام راحل» می‌گذرد. داستان زندگی دردناک اما غرورآفرین هر یک از آن‌ها می‌تواند پرده از چهره‌ی زشت و پلید حاکمان میهن‌مان بردارد و گویای رنجی باشد که نسل بر آمده از انقلاب ۵۷ در سیاه‌ترین روزهای تاریخ میهن‌مان متحمل شد. این سه نفر تنها زنان به رگبار بسته شده‌ی هشتم مهرماه ۱۳۶۱ نبودند. تا آن‌جا که می‌دانم نادیا کاویانی، صغرا خلدی، که در بهشت زهرا قطعه‌ی ۹۱ ردیف ۱۷۷ شماره قبر ۵۳ و فاطمه معزی که در قطعه‌ی ۹۱ ردیف ۱۷۷ شماره‌ی قبر ۴۰ آرمیده‌اند نیز همان روز به شهادت رسیدند و چه بسا زنان دیگری که در همان جوخه‌ به خاک افتادند. (شرمنده‌ی رویشان که نتوانستم لااقل عکس‌های قبرشان را تهیه کنم)

***

شهلا حریری مطلق
 
 شهلا حریری مطلق متولد ۱۳۲۶ فوق دیپلم و دبیر حرفه‌و فن دوره راهنمایی در تهران‌پارس، مادر دو فرزند به نام‌های پیام متولد ۱۳۴۷ و پندار متولد ۱۳۵۳ بود. همسر وی دندانپزشک حزب‌اللهی هوشنگ فاضل بود که در سال ۱۳۵۸ معاونت پارلمانی وزیر بهداری و بهزیستی دکتر موسی زرگر (عضو حزب جمهوری اسلامی) را که جانشین زنده یاد دکتر کاظم سامی‌ شده بود، به عهده داشت. وی در همان ایام مدتی نیز سرپرستی وزارت بهداری و بهزیستی را به عهده داشت.  
شهلا حریری در انتخابات اولین دوره‌ی مجلس شورای ملی به عنوان ناظر در  حوزه رأی‌گيری حضور داشت. هنگام شمارش آرا در اين حوزه، وقتی مشاهده کرد که آرای مسعود  رجوی را به حساب آرای محمدعلی رجائی گذشته‌اند، اعتراض کرد که از سوی پاسدار مجید رضایی‌پور شدیداً‌ مورد ضرب و شتم قرار گرفت و با بدنی کبود و بینی شکسته در بیمارستان بستری شد. دیدار مسعود رجوی با او در بیمارستان و افشاگری‌های صورت‌گرفته پیرامون این موضوع یکی از بحث‌های داغ اسفندماه ۵۸ بود. دیدار وی با ابوالحسن بنی‌صدر ریاست جمهوری نیز باعث در تنگنا قرارگرفتن حزب جمهوری اسلامی شد.
 
 
 
برای مقابله با افشاگری‌های شهلا که تقلبات صورت گرفته از سوی حزب‌ جمهوری اسلامی در انتخابات مجلس را نیز برملا می‌کرد مسئولان این حزب دکتر هوشنگ فاضل همسر شهلا را واداشتند تا به زعم خود نامه‌‌ای افشاگرانه علیه همسرش بنویسد.

 
وی به منظور طی پله‌های قدرت به خواست رهبران حزب جمهوری اسلامی گردن گذاشت و نامه‌اش را در تاریخ ۶ فروردین ۱۳۵۹ در روزنامه‌ی جمهوری اسلامی انتشار داد اما حوادث بعدی باعث شد که وی نتواند پله‌های ترقی را طی کند و عاقبت مانند بسیاری از وابستگان رژیم به کانادا مهاجرت کرد.
روزنامه‌ی جمهوری  اسلامی که سرپرستی‌اش به عهده‌ی میرحسین موسوی بود از انتشار نامه‌‌ی شهلا حریری مطلق که در پاسخ به نامه‌ی همسرش نوشته بود خودداری کرد و متن این نامه در نشریه مجاهد شماره‌ی ۲۹ (۱۰ فروردین ۱۳۵۹) انتشار یافت.
این نامه بیش از هر چیز بیانگر شخصیت شهلا حریری و همسرش هوشنگ فاضل است. یکی عاشقی بود که در راه احقاق حقوق مردم سر از پای نمی‌شناخت و از بذل جان و مال و خانه و خانواده دریغ نداشت و دیگری ابن‌الوقتی که برای رسیدن به قدرت از هیچ‌کوششی فروگذار نمی‌کرد و خانواده‌ی خود را نیز قربانی رسیدن به مطامع‌اش می‌کرد. شهلا و هوشنگ نماینده‌های جریان‌هایی بودند که از فردای انقلاب ضد‌سلطنتی رو در روی هم ایستاده بودند.
 
 

نامه سرگشاده شهلا حریری مطلق به همسرش دکتر هوشنگ فاضل

«نامه سرگشاده به همسرم:
اگر بخواهم این نامه را به روال نامه‌ تو بنویسم بایستی خطاب به حزب؟! تو باشد ولی من روی اصول اخلاقی که بدان پایبندم ترا مخاطب قرار داده و این نامه را خطاب به سازمان یا حزب بخصوصی نمی‌نویسم. وقتی که نامه‌ات را در روزنامه جمهوری اسلامی تحت عنوان نامه سرگشاده به برادر مجاهدم مسعود رجوی خواندم بسیار متعجب شدم زیرا این نامه را قبلا در جمع خانوادگی تحت عنوان «نامه سرگشاده به همسرم» خوانده بودی و در سرتاسر نامه نیز من مورد خطاب تو قرار داشتم. نمی‌دانم این تغییر توسط خودت صورت گرفته یا توسط مسئولین تحریریه‌ی روزنامه مزبور. به هر حال متأسفم از این که ظرف دو سه روز مسئله خانوادگی فیمابین تبدیل به مقاله‌ای علیه مجاهدین خلق گردید. اول از همه از تو که قصد داری اختلاف خانوادگی‌مان را به پای مجاهدین بنویسی، به عنوان یک مسلمان سؤال می‌کنم دعواها و اختلافات گذشته را که منجر به جدایی‌مان شد می‌خواهی به پای چه سازمان یا گروهی بنویسی؟! هرچندکه من اکنون نیز با حفظ عقیده‌ی خودم که معتقدم هنوز در ابتدای راهم، مطابق دین اسلام که عقیده کسی نباید به دیگری تحمیل شود، الزامات زندگی مشترک را پذیرفته و می‌پذیرم و این تو هستی که قادری با غلبه‌ بر انحصارطلبی و مقام پرستی خودت زندگی مشترک ۱۷ ساله‌مان را از هم بپاشی. این دیگر تصمیمش با تو است. در قسمت دیگر نامه نوشته‌ای که من قادر به خواندن یک آیه از قرآن نیستم ولی در تعجبم از تویی که به آیه‌های قرآن استناد می‌کنی؟! چرا این‌همه خطا و انحراف و خیانتکاری در زندگی خصوصیت مرتکب شده‌ای که بیش از این نمی‌خواهم وارد جزئیات آن شوم زیرا هنوز هم معتقدم زندگی خصوصی هرکسی به خود و خانواده‌اش مربوط می‌شود و اگر اکنون دست به قلم برده‌ام فقط به خاطر دفاع از خود و عقیده‌ام می‌باشد نه افشای زندگی خانوادگی‌مان و اگر تو مایل باشی مدارک زنده‌ی این خطاها و خیانت‌ها و انحرافات را طی نامه مفصلی به طور خصوصی برایت پست می‌کنم. و اما در باره‌ی زندگی طاغوتی‌مان، من که یک معلم با حقوق ماهیانه ۳۷۴۸۹ ریال هستم چگونه می‌توانم زندگی طاغوتی فراهم نمایم ولی با این‌همه من یک طرفدار ساده سازمان هستم و مجاهدین در قبالم هیچگونه مسئولیتی ندارند ولی این سؤال درباره‌ی تو که معاون پارلمانی وزیر بهداری هستی، مطرح می‌گردد و مطمئنم با نوشتن این نامه و عنوان کردن مسائل خصوصی‌ات و ربط دادن آن به سازمان در نتیجه‌ی کمک به ایجاد جو ضد مجاهدین به پست‌های بالاتری نیز دست خواهی یافت. در قسمت دیگر نامه‌ات توهین به روحانیت و جمهوری اسلامی را به من نسبت داده‌ای، اگر چه این مطلب اساساً‌ واقعیت ندارد ولی نگذار در اذهان مردم این ‌چنین منعکش شود که تو برای سرپوش گذاشتن بر ضرب و جرح من این دستاویز را ساخته‌ای، مطلبی که متأسفانه در رژیم گذشته به نوعی دیگر باعث بسیاری از ظلم‌ها و رفتار غیرقانونی و غیرانسانی می‌گردید و من معتقدم که هیچکدام از این مسائل نمی‌توانند مسئله اصلی یعنی ضرب و شتم مرا توسط یک فرد کمیته‌ای لوث نماید. پس باید در پی ریشه‌‌یابی درد بود نه ظاهرسازی و عوام فریبی و سوءاستفاده از احساسات پاک مردم با عنوان کردن مسائل خانوادگی، و حال که تو دنبال ضارب و علل آن و پی‌گیری شکایت من نرفتی به عنوان یک مقام مسئول مملکتی حداقل با توجه به اعلامیه تهدید به قتلی که ضمیمه نامه است و مسئله جان یک انسان مطرح است، امیدوارم که در این مورد خاص نه به عنوان همسرت بلکه به عنوان یک هموطن ایرانی و مظلوم واقع شده اقدام لازم را بنمایی. در خاتمه انتظارم از ارگان یک حزب رسمی این است که به بررسی مسائل و دردهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بپردازد و برای بالا بردن تیراژ، مسائل خانوادگی مردم را دامن نزند. من بر عکس همسرم که به خاطر حفظ مقام زیر نامه‌اش را امضا ننموده، امضا می‌نمایم. زیرا اعتقاد دارم که صداقت و بازگو کردن حقایق بالاترین اخلاق اسلامی و انسانی است و هیچ لطمه‌ای به انسان نمی‌زند.

شهلا حریری (فاضل) »

 
 
متن اطلاعیه‌ای که در آن شهلا حریری مطلق در اسفند ۵۸ به مرگ محکوم شده بود:‌

«جاهد الکفار و المنافقین واغلظ علیهم
با کفار و منافقان مبارزه و در مبارزه با ایشان سخت‌گیر باش
خانم شهلا حریری مطلق
طبق رأی صادره در دادگاه انقلابی ما شما مجرم هستید به:
۱- جاسوسی، خبرچینی، تهیه فتوکپی از مدارک مجود در منزل و مطب دکتر فاضل شوهرتان که یکی از معاونین وزیران دولت موقت است.

۲- ضبط کلیه مکالمات تلفنی و خبرهای محرمانه و انتقال آن به سازمان منافقین در روز جمعه ۵ بهمن ماه. (۱۳۵۸)

۳- مسموم کردن افکار نوجوانان دانش آموز در چند مدرسه در محل‌های متغیر خدمتی شما که از مردم مستضعف حقوق گرفته و بر علیه آن‌ها، فرزندانشان را دست نشانده بار می‌آورید.

۴- فحاشی، هتاکی و هرکزی و تقلب در آخرین انتخابات

۵- لذا شما طبق آیه شریفه مذکور در دادگاه انقلابی غیاباً محاکمه و به مرگ توسط جوخه‌ عزا محکوم شدید. این حکم در یکی از محله‌های حساس شهر در جلوی مردم انقلابی میهن ما اجرا خواهد شد. باشد که این لکه‌ کثیف را ما از دامن جامعه خود پاک کرده باشیم تا نوبت به دیگران برسد.

گروه فریاد مستضعف – شاخه‌ی پاکسازی مدارس»

 
شهلا حریری مطلق که برای نیروهای رژیم شناخته شده بود در مرداد ١٣۶٠ دستگير و پانزده روز در زندان بود. اما به واسطه‌ی اعمال نفوذ همسرش که دندانپزشک ویژه‌ی خامنه‌ای بود و در هرم قدرت و دادستانی انقلاب دوستان زیادی داشت آزاد شد. 
شهلا که در دوران زندان پانزده روزه‌اش از نزدیک شاهد جنايات هولناکی که در اوین رخ می‌داد بود پس از آزادی از زندان نتوانست سکوت پیشه کند و بدون اطلاع همسرش به مجاهدین پیوست. او چنانکه در نامه به همسرش هم تأکید کرده بود «صداقت و بازگو کردن حقایق» را وظیفه‌ی خود می‌دانست.

شهلا در اول خرداد ۱۳۶۱ برای بار دوم در منزل مسکونی‌اش دستگیر و در کمیته‌ی مشترک و بند ۲۰۹ اوین تحت شدید‌ترین شکنجه‌ها قرار گرفت. او که در اثر شکنجه کلیه‌هایش از کار افتاده بود در بیمارستان بستری شد. در مدت چهارماه و هفت روز بازداشتش هیچ تماسی با خانواده‌ی خود نداشت و پیش از اعدام نیز امکان دیدار با فرزندانش را نیافت.
اتهام وی هواداری از مجاهدین و تهیه‌ی گزارش از گفتگوهای برخی از مقامات جمهوری اسلامی و ارائه‌ی آن‌ها به مجاهدین بود. این گفتگو‌ها در منزل آن‌ها بین همسرش و مقاماتی که به خانه‌ی آن‌ها رفت و می‌کردند صورت می‌گرفت.
از آن‌جایی که در زمان یاد شده همسرش رئیس مراکز پزشکی و روابط عمومی بنیاد شهید و بیمارستان مصطفی خمینی بود مهدی کروبی یکی از کسانی بود که به خانه‌ی آن‌ها رفت و ‌آمد می‌کرد. ظاهراً گزارش تردد کروبی به منزلشان یکی از دلایل اصلی اعدام او بود.

در تهاجم  پاسداران به یکی از خانه‌های تیمی بخش اجتماعی مجاهدین دست‌نوشته‌های شهلا به دست مأموران سپاه افتاده بود.
اتهاماتی که در دادگاه علیه شهلا مطرح شد همان‌هایی بود که در اطلاعیه‌ی اسفند ۵۸ «گروه فریاد مستضعف» علیه او آمده بود.
حکم اعدامی را نیز که گردانندگان گروه مزبور صادر کرده بودند حاکم شرع اوین تأیید کرد.

 
  
قتل بی‌رحمانه‌ی شهلا پس از تحمل آن همه شکنجه‌های طاقت‌فرسا در دوره‌ای به وقوع پیوست که هوشنگ فاضل همسر شهلا در تابستان ۶۰ برای قالب‌گیری دندان خامنه‌ای در بیمارستان قلب بر بسترش حاضر می‌شد. دندانی که در دهان خامنه‌ای است محصول کار همسر شهلا بود. جان خامنه‌ای را نیز دکتر ایرج فاضل نجات داد که پسرعموی هوشنگ بود.


معصومه قجرعضدانلو
 
معصومه قجرعضدانلو در سال ۱۳۳۸ در تهران به دنیا آمد. او با راهنمایی برادر بزرگترش محمود به مسائل اجتماعی و سیاسی گرایش پیدا کرد و پس از دستگیری محمود در سال ۵۲ با مجاهدین و آرمان‌های آنان آشنا شد. خواهر بزرگترش نرگس در هشت مهرماه ۱۳۵۵ در ارتباط با بخش مارکسیست لنینیستی مجاهدین به شهادت رسید. و معصومه در ششمین سالگرد شهادت خواهرش نرگس به او پیوست. در واقع دو دختر خانواده‌ی عضدانلو در رژیم‌های سلطنتی و ولایت‌ فقیه در یک روز به شهادت رسیدند. 

 
 
 
 
 
نرگس از سال ۱۳۵۴ فراری بود و روز هشتم مهرماه در جریان تعقیب و مراقبت ساواک، مأموران در خیابان شاهپور تهران در صدد دستگیری‌ او برآمدند که با مقاومت و تهاجم وی روبرو شدند. نرگس به داخل یکی از کوچه‌های بن‌بست خیابان شاهپور فرار کرد و در آن‌جا نارنجکش را به سمت مأموران پرتاب کرد. در ادامه‌ی عملیات نرگس دستگیر شد ولی با استفاده از کپسول سیانور خودکشی کرد.

«کتاب سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام جلد دوم صفحه‌ی ۵۳»

معصومه در سال ۱۳۵۶ در رشته‌ی مهندسی صنایع در دانشگاه علم و صنعت به تحصیل پرداخت و پس از پیروزی انقلاب به مجاهدین خلق پیوست و در بخش‌های دانشجویی و دانش‌آموزی این سازمان به فعالیت پرداخت. در روز ۱۳ فروردین ۶۱ محل زندگی او و همسرش مسعود ایزدخواه مورد حمله‌ی نیروهای رژیم قرار گرفت. مسعود در این حمله به شهادت رسید و معصومه که باردار بود مورد اصابت ۴ گلوله در دست و فک و گردن قرار گرفت و در حالی که از هوش رفته بود به دست دژخیمان اسیر شد. در اطلاعیه‌ی دادستانی انقلاب اعلام شده بود که معصومه نیز در درگیری با نیروهای رژیم به شهادت رسیده است و این دست بازجویان را برای اعمال وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها بازتر می‌کرد.

 
معصومه با آن که به شدت مجروح بود و یکی از گلوله‌ها نیز در ناحیه‌ی گردن و نزدیک نخاعش باقی مانده بود به زیر شدید‌ترین شکنجه‌ها برده شد و جنین‌ چند ماهه‌اش نیز سقط شد. 

 
معصومه به خاطر اصابت گلوله به فکش به سختی صحبت می‌کرد و از خوردن غذا نیز عاجر بود. گردنش را نمی‌توانست تکان دهد و جانیان از دادن قرص مسکن به او خودداری می‌کردند. کمترین اقدام برای معالجه‌ی او را منوط به همکاری با بازجویان کرده بودند. بچه‌هایی که با او بودند نقل می‌کردند دکتر شیخ‌الاسلام زاده به معصومه گفته بود به شرطی گردن‌ات را عمل می‌کنم که مصاحبه‌ی تلویزیونی کنی. او در هشتم مهرماه ۱۳۶۱ پس از تحمل شش ماه شکنجه و درد طاقت‌فرسا با اراده‌ای سترگ مقابل جوخه‌ی اعدام ایستاد و جاودانه شد.


طیبه‌ خلیلی

 
 طیبه خلیلی در سال ۱۳۴۲ در تهران به دنیا آمد و دانش‌آموز دبیرستان بود که دستگیر شد. پدرش عزت‌الله خلیلی که با خمینی و نواب صفوی در ارتباط بود به همراه مهدی بهادران، محمود میرفندرسکی، سیدعلاءالدین میرمحمد صادقی، علی حبیب‌اللهیان، و محمد متین هیئت اصفهانی‌ها را که یکی از سه هیئت تشکیل‌دهنده‌ی مؤتلفه‌ی اسلامی بود رهبری می‌کردند. وی پس از انقلاب از دوستان قدیمی جدا شد و به «جنبش مسلمانان مبارز» پیوست. حاج خلیلی سال‌ها در زمره‌ی دوستان لاجوردی بود و این دو ارتباط خانوادگی نزدیکی با هم داشتند. وقتی در سال ۶۰ لاجوردی وی را در راهروی دادستانی با چشم‌بند دید، بدون آن که خود را آفتابی کند دستور آزادی وی را می‌دهد.   
از میان فرزندان حاج خلیلی تنها طیبه دستگیر نشده بود. علی و عفت نیز به بند کشیده شده بودند. علی یکی از کم‌‌سن و سال ترین زندانیان سیاسی دوران شاه بود و چند سالی را نیز در زندان به سر برده بود. با آن که لاجوردی از بچگی به او علاقمند بود اما در سال ۶۳ او را که چند سالی زیر حکم بود به جوخه‌ی اعدام سپردند.
علی یکی از استوانه‌های مقاومت در زندان و مورد علاقه‌ و احترام ویژه زندانیان و زندانبانان بود. (داستان زندگی علی نیازمند نوشتن مطلبی جداگانه است و در حوصله‌ی این یادداشت نمی‌گنجد)
عفت علیرغم مقاومت‌های اولیه به جرگه‌ی توابین زندان پیوست و مشکلات زیادی را هم برای زندانیان ایجاد کرد.  

وقتی که طیبه اعدام شد. علی در حسینیه اوین به لاجوردی گفت: «حاجی (منظور پدرش) پیغام داد بهت بگم که خیلی بی‌غیرتی». لاجوردی که دست‌و پایش را گم کرده بود و انتظار شنیدن چنین پیامی را نداشت به دروغ قسم خورد که از اعدام طیبه بی‌خبر بوده است. او پیش‌تر وقتی حسن، فرزند دوست نزدیکش «حاج معافی» را اعدام کرد، همین پاسخ را به «مادر معافی» که در مقابل اوین نفرین‌اش می‌کرد، داده بود.
طیبه نه مسلح بود و نه در عملیات نظامی شرکت داشت. یکی از اتهامات او تا آن‌جا که می‌دانم این بود که نامزد جلیل فقیه دزفولی محافظ مسعود رجوی بود که همراه وی ایران را ترک کرده بود.
علی شعر هم می‌گفت. یکی از شعرهای او در وصف خواهرش طیبه است. علی می‌گفت در شعبه‌ی بازجویی او را با طیبه روبرو کرده بودند. او با اندوه و درد از این که نتوانسته بود طیبه را در آغوش بگیرد و درد دل کنند یاد می‌‌کرد.  
وقتی که طیبه وارد اتاق می‌شود متوجه‌ی میوه و سیگار روی میز می‌شود. به اشتباه تصور می‌کند علی تواب شده است. طیبه علیرغم علاقه‌ی شدیدی که به علی داشت به سردی با او دست می‌دهد و حاضر به گفتگوی چندانی با وی نمی‌شود. بغض فرو خورده‌‌ی علی در شعر زیر می‌شکفد. هم درد خود را می‌‌گوید و هم عشق  طیبه را به تصویر می‌کشد.

«از اوج و موج نگاهت
عشق پیدا بود
افسوس در بهار غز‌ل‌ها هیچ ترانه نروئید

***
زود بود
تا پیش از آن‌که حجله‌ برایت به پا کنیم
در شام خفته برایت عزا کنیم
گویند مزار تو در گلزار
در سایه بار سربی شب گم شد
در بارگاه یاد خونین‌‌‌ات
اما
برگنبدان سرخ کبوتران بیتوته می‌کنند

***
پرواز مرغ دریایی
از اوج و موج نگاهت
هرچند نشان مرگ تو بود برما
گویی طلوع ساحل نزدیک
آشنایان را چراغ مژده‌ی صبح‌گاهان بود»

طیبه در حالی در مقابل جوخه‌ی ‌اعدام ایستاد که «از اوج و موج نگاهش عشق پیدا بود»

شمایی که داستان «دختران آفتاب، خواهران سپیده و مهتاب» را خواندید آیا از خود پرسیده‌اید:

«چگونه می‌شود رقص خواهر تمام تنهایی خلق را 
بر دار دید و فریاد زنان
چون کولیان باد در بیابان‌ها ندوید
و مشت را به سینه‌ی کوه نزد»


ایرج مصداقی ۷ مهرماه ۱۳۹۰


واکنش به کلیه کامنت هایی که در سایت « زمانه » و فیسبوک در مورد شبکه جاسوسی انوش ثبت شده است


واکنش به کلیه کامنت هایی که در سایت « زمانه » و فیسبوک در مورد شبکه جاسوسی انوش ثبت شده است
امرالله ابراهیمی
دوستان انتظار داشتند که بعد از پخش مصاحبه در رادیو زمانه و یا حداقل در قبال بعضی از کامنت ها واکنشی نشان دهم . مسلماً چنین انتظاری بجاست ولی مرا در این مدّت، مجال اندک هم نبود. برای همین از آقای پژمان اکبرزاده خواهش کردم که برای پربارتر شدن گزارش ، مصاحبه را تا هفته دوم ماه اوت عقب بیندازد اما او اصرار داشت که مصاحبه باید در سالگرد چاپ مقاله روزنامه هلندی « تراو » از رادیو زمانه پخش شود و حق هم داشت. منهم مختصراً جریان را تلفنی به او توضیح دادم که بریده هایی از آن به سمع تان رسید.  به هر حال شرمنده ام. آنچه که در زیر می خوانید جواب کلیه کامنت هایی است که در سایت « زمانه » و فیسبوک  درج شده است.
انوش در سال 1989 در هلند تقاضاي پناهندگي كرد و اولين مأموريت او نفوذ در سازمان مجاهدين خلق بود كه موفق شد. يكي دیگر از مأموريت هاي انوش « خراب كردن پل هاي پشت سر كساني بود كه از مجاهدين جدا شدند » و او در اين مورد واقعاً موفق بود. حسين نجاتي ( فرمانده مستقیم انوش ) در جواب سئوال انوش در مورد یکی از مرتبطین با دفتر مجاهدین در هلند  گفت كارايي  يك نفوذي صد بار بيشتر از در گير كردن آن است. بايد تا جايي كه مي توان در مجاهدين نفوذ كرد اما اگر امكان نفوذ نبود بايد او را به افشاگري واداشت. در سال 1993 انوش برای اینکه بتواند در گروههای چپ و منتقد مجاهدین هم نفوذ کند ، خود به صف مخالفین مجاهدین پیوست و فرد دیگری که ظاهراً هوادار مجاهدین بود را وارد شبکه کرد. از آن به بعد ، تا لحظه مرگ ، تمامی خط و خطوطش را توسط فرد مذکور در سازمان مجاهدین خلق پیش می برد. هر دو مدعی بودند که دستیار جدید یکی از کادرهای سازمان مجاهدین بوده و بعد از کشتار 1367 مورد تعقیب قرار گرفت و به منزل انوش در جنوب ایران پناه برد و مدتها در آنجا زندگی می کرد. اما بعد از قتل انوش متوجه شدیم که این داستان ساختگی بوده و جهت عادی سازی گفته شده است. البته اطلاعات موثقی در دست است که دستیار انوش در ایران هوادار شناخته شده مجاهدین خلق بوده و به همین « جرم » مدتّها را در زندانهای جمهوری اسلامی گذرانده است. هیچ نشانی از همکاری او با وزارت اطلاعات در ایران مشاهده نشده است.  
با اینکه قبل از قتل انوش به جاسوس بودن او مطمئن بودیم ولی مدارک محکمه پسندی نداشتیم تا او را افشا کنیم. پلیس هم مخالف علنی کردن این موضوع بود. بعد از قتل او به مدارک محکمه پسندی دست یافتیم اما سه مسئله مهم مانع افشای او می شد. یکی در جریان بودن پرونده قتل و بازجویی های پلیس که تا اوت 1995 طول کشید و دیگری مأموریت احمد جعفری و جمع آوری اسناد و مدارک از جاسوسی او و در آوردن کانال هایی که به او مرتبط می شد و سوم در جریان بودن پرونده چند فرد مرتبط با جاسوسی که پلیس می گوید هنوز هم باید به زیر نظر داشتن شان ادامه داد.
بر خلاف نظر آقای رحمان جوانمردی خودم انوش را مأموری با هوش و خبره نمی دیدم چون اغلب رفتار و کردارش مشکوک کننده بود اما احمد جعفری خیلی پیچیده تر از اوست. نمی دانستم که آقای اکبرزاده جواب سئوال ها را برای چه کاری می خواهد و یا با چه کسانی مصاحبه کرده است ، اگر از هدفش آگاهی داشتم، پیشنهاد می دادم تا نظر آن دو روزنامه نگار هلندی و بخصوص آقای مولدر را هم بپرسد. آقای مولدر در مدت کوتاه به خیلی چیزها رسید که این نشان از تیز بینی او دارد. مجدداً بر این نکته تاکید می کنم که انوش در واقع با هوش نبود ولی ما بیهوش بودیم. او مأموری گستاخ، جلف و پررو بود که از بیهوشی ما سوء استفاده می کرد. بیهوشی ما باعث می شد که او بی محابا به فعالیتش ادامه دهد. بگذارید برای بیّنه نظرم یکی از گزارشات بجا مانده را نقل کنم. یکی از هواداران سازمان مجاهدین که مدتی هم در عراق بوده با دختری در ایران قصد ازدواج داشت اما آوردن آن دختر به هلند برای او مشکل بود . انوش برای نفوذ در بین هواداران سازمان مجاهدین خلق و پیشبردن خطش ( گرفتن اطلاعات مجاهدین از دوستِ او و همچنین اطلاعات غلط دادن به مجاهدین از این کانال ) از فرماندهانش در ایران خواسته بود که این دختر خانم را به هلند بیاورند. خودم مطمئن بودم که نه این دختر خانم با رژیم کار می کند و نه فردی که می خواست در آینده همسرش شود! اما انوش برای بدست آوردن دل دستیارش که او را به ایشان معرفی کرده بود چنین کاری را مصرانه از فرماندهانش خواست. می گفت اگر این کار عملی شود ، « دفتر مجاهدین در هلند به کنترل من در می آید » . این کار صورت پذیرفت. وزارت اطلاعات برای این دختر خانم پاسپورت و ویزا تهیه کرد و او را به هلند آورد. پلیس روی این دختر خانم و همسرش زوم کرده بود. ما اصرار داشتیم که این دختر خانم و همسرش بویی از جاسوس بودن انوش نبردند اما پلیس می گفت امکان ندارد. مگر می شود ؟ او ( انوش ) با یک تلفن برای یک هوادار شناخته شده مجاهدین که مدتی در عراق هم بوده ویزا می گیرد و از فرودگاه کشوری ( در آن دوران اختناق و بازرسی هزاران بار بیشتر از الان بود ) که همه چیزش تحت کنترل مأموران اطلاعاتی است ، او را به هلند می فرستد ولی اینها ( هواداران مجاهدین ) حتی شک نمی کنند ؟ جز وزارت اطلاعات چه کسی می تواند حتی بدون دریافت پول چنین کاری را انجام دهد ؟ البته پلیس حق داشت . چنین کارهایی می توانست برای همه شک برانگیز باشد ولی ما واقعاً بیهوش بودیم.
بعد از فعالین در گروه آذرخش و دو تن از هواداران چریک های فدایی خلق ایران ( شاخه رفیق اشرف دهقان ) ، احمد جعفری در جریان قرار گرفت که پلیس در جریان جاسوسی او و برادر مقتولش هست ! در بعد از ظهر روز شنبه 24 ژوئن 1995 یکی از آشنایان به نام بیکس به من زنگ زد و گفت علی اینجاست و می خواهد با تو صحبت کند. بیکس کُرد زبان بود و از روز اول به خانه ام رفت و آمد داشت. فاصله منزلم تا منزل او چند دقیقه بیش نبود. گفتم بیایید اینجا یا اینکه خودم تا ده دقیقه دیگر میام اونجا ولی وقت چندانی ندارم چون عصر همان روز با دو دوست فعالین « چریکها » که نوشتم، قرار داشتم . گفت نه ! بیا پیش کتابخانه ! اینگونه قرار گذاشتن او برایم عجیب به نظر رسید. برای رفتن به سر قرار راه افتادم قبل از رسیدن به آنها فردی از پارکینگ مرا با فامیلی صدا زد. با خوشرویی خودش را معرفی کرد و کارت سازمان امنیت را به من نشان داد. گفت می خواستم مسئله ای را در باره قرار پیشِ رو به اطلاع برسانم. کسی که همراه دوست تو است علی نیست احمد جعفری است . لطفاً به او بگو که در جریان جاسوس بودن او و برادرش هستید و تاکید کرد که آنها نفهمند که من به تو گفتم   ادامه داد نگران نباش یکی از همکارانم آنجا مواظب است. پذیرفتم اما بعد از خدا حافظی شک کردم و با خود گفتم من فقط یک یا دو دقیقه با ساختمان پلیس فاصله داشتم چرا همان پلیسی را نفرستادند که بارها برای این کار به او مراجعه کردیم و تمام چند و چون این ماجرا را می دانست. برتردیدم غلبه کرده و سرقرار حاضر شدم . کنار محل قرار ما یک کافه ای است که میزهایش را بیرون چیده بود. میزها تقریباً خالی و یک آقای میان سال آخرین میز به سمت کتابخانه را در تصرف داشت. با نگاه هایش حدس زدم که همان باشد. نیم نگاهی کرد و با لبخند چشمک زد تا به من بفهماند که من همانی هستم که همکارم گفته است . چگونه جریان را متوجه شدند ، نمی دانم اما معلوم بود که لحظه به لحظه احمد جعفری را زیر نظر دارند و با این کار می خواهند واکنش بعد از فهمیدن او را چک کنند و یا اینکه فکر می کنند اگر احمد جعفری بفهمد که شناسایی شده ، خودش داوطلبانه به پلیس رفته و نا دانسته های آنها را تکمیل می کند. از آنجایی که احتمال می دادم « شنود » دیگری همراه مأمور هلندی باشد ، عمداً خودم را خیلی به او نزدیک کردم هر چند هنوز حدود دو متر فاصله داشتیم . احمد و دوستش هیچ توجه ای به او نداشتند و این خود نشان می داد که فرماندهان احمد تا آنموقع او را نسبت به پلیس هلند حسّاس نکرده بودند. ( ای کاش خودم هم به سفارش پلیس عمل نمی کردم تا او حساس نشود ). چند نیم قدم بر داشتیم و نا خواسته اندکی از مأمور دور شدیم احمد گفت به رفیق بیکس گفتم به شما زنگ بزند تا مزاحمت شویم و از چند و چون پرونده قتل انوش سئوال کنم و من گفتم قتل انوش زیاد پیچیده نبود و پلیس دنبال فعالیت اصلی تو و انوش است. احمد لال شد و چیزی نپرسید. خدا حافظی کردند و رفتند. بعد از انجام قرار در راه بازگشت به منزلم، مأمور سازمان امنیت هلند همچنان در همان پارکینگ تو ماشین نشسته بود و ضمن دریافت وسیله جریان را جویا شد. بعد از جواب من گفت می دونی که نباید به کسی بگی؟ گفتم آره ! قبلاً گفته بودی . در سر قرار با دوستان چریک ها رفتم . در برنامه یک گروه چپ هلندی شرکت کردیم و شب به منزلم برگشتیم تا صبح روز بعد از منزلم به برنامه شان در پارک اسخیدام برویم . آن شب تا نزدیک به صبح بیدار بودیم و در مورد فعالیت جاسوسی انوش و احمد بحث مشروحی داشتیم. صبح به اتفاق هم به برنامه پارک اسخیدام رفتیم اما بر خلاف معمول احمد جعفری در این برنامه شرکت نکرد!  اندکی بعد در شهر اترخت هلند تظاهرات بود و من دو تن از دستیاران انوش را در آنجا دیدم و سعی کردم در صحبت کردن با آنها و سوزن زدن به چند نقطه حسّاس به جایی برسم البته یکی از آنها  همان کسی است که انوش ، تا لحظه مرگ ، تمامی خط و خطوطش را توسط او در سازمان مجاهدین خلق پیش می برد. گفتگوی ضبط شده او با انوش ما را به همه جا رساند.
در بین مدارک بجا مانده از انوش ، مدرکی بود که یکی از مأموران رژیم که ظاهراً در آلمان کتاب فروشی داشت به کار دیگری گمارده شد و وزارت اطلاعات چندین هزار جلد کتاب او را در اختیار انوش گذاشت تا جامعه ایرانیان ساکن هلند را به او نزدیکتر کند. انوش به همراه رضا چاوشی به آلمان رفتند و چندین هزار جلد کتاب را به هلند انتقال دادند. با توصیه دوستان در ماه اوت 1995 به رضا چاوشی گفتم می دانیم کتاب هایی را که از آلمان به هلند انتقال دادید اهدایی وزارت اطلاعات بوده ! او اول منکر شد و وقتی همه جزئیات را گفتم گفت نه آن کتاب فروش فرد محترمی است که به برادر انوش بدهکار بود و بدهی اش را از اینطریق پرداخت کرد ! پرسیدم به احمد بدهکار بود؟ با مکث و نگاه معنی داری گفت آره . می خواستیم از اینطریق واکنش های بعدی وزارت اطلاعات چک شود و عمداً تأکید کردم سئوال و صحبت های ما محفوظ بماند !. او به یکی گفته بود که « امرالله خیلی ناشیانه این مسئله را عنوان کرده بود و از من اطلاعاتی می خواست » .
در آخر ماه جولای 1995 مسئله جاسوسی انوش و احمد را به آقای بنی صدر اطلاع دادم چون وی چند کانال داشت که دارای اطلاعاتی از جاسوس های خارج کشوری رژیم بودند. آقای دکتر نصرالله نجاتبخش ( دفتر آقای بنی صدر ) خواست که این موضوع از طریق نشریه انقلاب اسلامی در هجرت فاش شود. خودم صد درصد با در خواست او موافق بودم ولی دوستانم در سازمان آذرخش مخالفت می کردند و بر این عقیده بودند که بیشترین نفوذ انوش در بین هواداران سازمان مجاهدین و نیروهای مارکسیت بوده و اگر ما با نشریه آقای بنی صدر مصاحبه ای داشته باشیم کسی از ما حمایت نمی کند و این موضوع تحت الشعاع اختلافات در صف اپوزیسیون قرار می گیرد. سماجت من تأثیری نداشت و سر انجام نشریه فدایی، ارگان چریک های فدایی خلق ایران را پشنهاد دادم که بدون هیچ مخالفی تصویب شد . با یکی از بچه های چریک ها که از اول هم در جریان جاسوسی  انوش قرار گرفته بود صحبت کردم او گوئیا با مسئولین نشریه صحبت کرد و قرار شد علاوه بر « ستون آزاد » مصاحبه ای هم صورت گیرد. نشریه فدایی هرچند ماه یکبار منتشر می شد که این موضوع این شماره و آن شماره شد و با چندین بار پیگیری گفت : گفتند « خودتان همانجا ترتیب مصاحبه را بدهید ». قرار شد اگر تا ژانویه 1996 این کار صورت نگیرد ، در سالگرد قتل انوش طی اطلاعیه ای مسائل را افشا کنیم. در ژانویه 1996 با مشورت دوستان به  آقای رحمان جوانمردی زنگ زدم و جریان را نه « سر بسته » ( چون سر بسته در آخر سال 1993 به او گفته بودم ) بلکه بطور صریح و روشن به اطلاع او رساندم. حتی نظرم بر این بود او پیشقدم شود تا خدشه ای به سازمان پناهندگی روترم که در آنموقع بزرگترین تشکل پناهندگی در هلند بوده وارد نشود و اعتبارش را حفظ کند. او گفت مسئله مهمی است و « تلفنی که نمی شود » قرار بگذار تا همدیگر را ببینیم . قصد رفتن به جایی را داشت و برای هفته بعد قرار حضوری گذاشتیم من جریان را به او توضیح دادم.
در این مدت رژیم سخت فعالیت می کرد به قول خودش سازمان مجاهدین خلق را با من درگیر کند تا من این پرونده را فراموش کنم. در این رابطه به دستیار انوش دستور داده شد که سنگ تمام بگذارد ولی در هیچ شگردی موفق نبود. منهم سخت نگران حال نازنین و پسرش بودم چون اطلاعاتی داشتیم که رژیم می خواهد از طریق یکی از دوستانش او و کودک زجر کشیده اش را به کشور حاشیه خلیج فارس بکشاند. هر چند پلیس در جریان این موضوع بود و از آنها محافظت می کرد . نازنین هنوز هم از این جریان بی خبر است.  
در فوریه مجدداً نزد آقای جوانمردی رفتم و به اطلاع رساندم که محکمه پسندترین مدارک دست ماست و می خواهیم دست به افشاگری بزنیم . اتفاقاً حین صحبت با او حسام هم آمد . رحمان پیش خودم جریان را به حسام گفت و واکنش حسام طوری بود که نشان می داد که آقای جوانمردی بعد از ملاقات اول من و شاید هم بعد از تماس تلفنی جریان را به او گفته بود. خودم چیزی در این مورد از او نپرسیدم چون خودم هم به حسام اعتماد داشتم.
در فوریه  1996 اطلاعیه را نوشتیم ولی قبل از انتشار، وزارت اطلاعات فردی را که عمویش در سازمان مجاهدین فعالیت می کرد فرستاد و مدعی شد که به اطلاعات مهمی دست یافته و آن این است که سازمان مجاهدین قصد کشتن شما را دارد ! خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل کردم. می دانستم که این کار برای منحرف کردن فعالیتم صورت می گیرد اما نمی دانستم که وزارت اطلاعات از موضوعات دیگر بی خبر است چون مدتی بود که در گیر پرونده کریم حقی منیع بودم و فکر می کردم رژیم از مسائل دیگر هم مطلع شده است. برای همین انتشار اطلاعیه را برای مدتی به تأخیر انداخییم تا از بی خبری وزارت اطلاعات به موضوعی برسیم. بعد از چند روز تاریخ اطلاعیه را عوض کرده و آنرا انتشار دادیم. بلافاصله بعد از انتشار اطلاعیه، احمد جعفری مخفی شد. دوست دخترش به یکی از بستگانش زنگ زد و گریه می کرد. فکر می کرد که احمد برای همیشه رفته است به فامیلش گفتم بگو او جاسوس هست و مطمئن باش که بر می گردد.
برای جلوگیری دیپورت پناهندگان ایرانی از هلند ، « فدراسیون سراسری شوراهای پناهندگان و مهاجرین ایرانی » که یک تشکل وابسته به حزب کمونیست کارگری است ، فراخوان به تظاهرات داد. قرار بود در ساعت یک بعد از ظهر پانزدهم مارت در مقابل پارلمان هلند در شهر دنهاخ هلند جمع شده و از آنجا به سمت وزارت امور خارجه هلند بروند. در این حرکت اعتراضی شرکت کردم. تظاهرات شلوغی بود. اوضاع بر وفق مراد بنظر می رسید. همه می گفتند که احمد جعفری فرار کرده و رژیم او را به ایران باز گردانده است. مسئولین فدراسیون آن موقع محمود بیان ، محمد رضا پویا ، بهمن خانی و ... از چند و چون اوضاع پرسیدند و تاکید کردند که از هیچ کمکی دریغ نمی کنند. گفتند ما عکسش را در نشریه همبستگی چاپ می کنیم که تا رژیم او را در کشورهای دیگر به کار نگمارد. منهم با اینکه در باطن از کمک آقای فرهاد بشارت و منصور حکمت چشم دوخته بودم ولی هیچوقت از ایشان و حتی از آقای فرهاد بشارت که این مسائل را پیگیری می کرد ، تقاضای کمک نکردم. در جمع آن تظاهرات صحبت کردم و گفتم صد در صد رژیم احمد را به هلند بر می گرداند. رژیم خوب می داند که اگر او فرار کند روحیه دیگر جاسوسان تضعیف می شود و اینها مجبورند برای جلوگیری از این کار تمامی امکاناتش را بکار گیرند. همان هم شد و احمد بعد از چند روز برگشت. در این مدت رژیم سنگ تمام گذاشت تا از مدارک ها سر در آورد اما تلاشش بی فایده بود. همچنین تلاش می کرد تا از طریق دوستانم با ترفند مرا به ترکیه و یا کشورهای آسیایی بکشاند. در تاریخ چهاردهم مارس اطلاعیه ای با تیتر « دلتنگی دوستان یا توطئه وزارت اطلاعات ! » صادر کردم و در آن نوشتم : هموطنان عزیز ! به دنبال اطلاعیه و گزارش بیست و نهم فوریه ، ( افشای طرحهای اطلاعاتی – تروریستی جمهوری اسلامی ) وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی از وحشت اینکه دیگر شبکه های اطلاعاتی – تروریستی اش در خارج کشور شناسایی نشوند و جرقه زده شده خاموش گردد ، در صدد یک توطئه بر آمد. طی چند روز گذشته دکتر رحیمی راد ، ذبیح الله علیزاده و دکتر سلیمان نوذری که از دوستان قدیمی و همرزمان فاز سیاسی من بودند از ایران ( بی شک از ساختمان وزارت اطلاعات ) با من تماس گرفتند و حول محورهای دیکته شده از جانب وزارت اطلاعات با من صحبت کردند. دکتر رحیمی راد که خود همچون دیگر نامبردگان و هزاران تن از مبارزان راه آزادی ایران زمین چندین سال از عمر خود را در زندانها و شکنجه گاههای جمهوری اسلامی گذرانده بود ، ضمن یاد آوری آن دوران سیاه فراموش نشدنی و همچنین جنایاتی که رژیم در این هفده سال حکومت سراسر ننگ خود مرتکب شده است ، از من خواست برای دیدنش به ترکیه یا یکی از کشورهای همسایه ایران بروم ! رحیمی راد گفت رژیم در یک بن بست اقتصادی – سیاسی گیر کرده و فرجامی جز سقوط و فروپاشی ندارد. همانطوری که در جریان هستید نود و نه در صد از اعضاء جدا شده سازمان مجاهدین که مثل خود ما از سازمان جدا و همچنان خواهان مبارزه اند ، در داخل کشور سرگردانند. پس چه خوب است که ما در این شرایط حساس از تجارب شما و نفوذ و امکانات من برای جمع آوری و سازماندهی این نیروهای کار آمد اقدام کنیم و اضافه کرد این کار مستلزم این است که ما در یک ملاقات حضوری ! صحبت بیشتری با همدیگر داشته باشیم ! و تاکید داشت این کار هرچه زودتر انجام گیرد! مستمع خوشخیال و زود باوری چون من ، ! او و خط دهنده بیچاره تر از او را چنان بر سر ذوق آورده که منتظر جواب نمی مانند و میگوید هزینه سفر و دیگر مخارج را خودم پرداخت خواهم کرد ! از اینکه دکتر رحیمی و دیگر دوستان قدیم بعد از سالیان این روزها دلشان برای من تنگ شده و می خواهند مرا « در ترکیه یا کشورهای همسایه ایران » ببینند و چرا این روزها به فکر « جمع آوری و سازماندهی اعضاء جدا شده مجاهدین در داخل کشور » افتادند ، بر همگان روشن است. این اطلاعیه را بطور وسیع منتشر کردم و روزنامه هلندی « تراو » هم در گزارش بلند « جاسوسان آیت الله ها » به آن اشاره کرده است. از آنجایی که هنوز نقل مکان نکرده و شماره تلفنم لو رفته بود ، همان شب کسی از ایران زنگ زد و گفت با این اطلاعیه ها می خواهی به کجا برسی ؟ شماره آینده نشریه مجاهدین را بخوان و ببین برای چه کسانی دم تکان می دهی .در آن شب فهمیدم وزارت اطلاعات خوشبختانه هنوز از جریانی بی خبر است. بعد از چند روز همان شخص زنگ زد و گفت لابد با خواندن این شماره نشریه ایران زمین ( نشریه مجاهدین ) فهمیدی که با کی طرفی. منتظر جوابم نماند و گوشی را گذاشت. بعد از آن فعالیت شان در این زمینه متوقف شد. اندکی بعد ، گزارش سازمان امنیت هلند انتشار یافت و وزارت  اطلاعات از احمد خواست که به خرده ریزها اعتراف کند. سرانجام احمد چند ماه بعد از انتشار اطلاعیه اعتراف کرد. رژیم نمی خواست اعترافات احمد جعفری در محافل عمومی ایرانی منتشر شود. حتی منهم ندیده و نخوانده بودم . این اعترافات دست چند تن از دوستان سابق انوش و احمد بود. یکی از بچه های چپ آنرا مخفیانه کپی کرده و در اختیار هفته نامه اطلس گذاشت. نشریه اطلس وابسته به « راه کارگر » بود و سر دبیری آنرا آقای رضا سپیدرودی بر عهده داشت ولی اکثر کارهایش توسط آقای امیر جواهری لنگرودی انجام می شد که در بین تبعیدیان سیاسی محبوبیت فراوانی دارد. از آنجایی که در جریان این افشاگری بودند و شماره سیزده نشریه اطلس گزارش مشروحی از این افشاگری را چاپ کرده بود ، دست نوشته های احمد جعفری را در شماره های 29 ، 30 ، 31 و 32 با تیتر « اعترافات یک عامل نفوذی ساواما در میان پناهندگان سیاسی ایرانی در هلند » چاپ کردند. سازمان امنیت سوئد به یکی از اعضای کمیته ضد ترور گفته بود که رژیم برای جلوگیری و یا منحرف کردن انتشار آن از تمام نفوذش استفاده کرد ولی موفق نشد. در این مورد هیچ وقت با مسئولین نشریه اطلس صحبت نکردم و از صحت و سقم آن هم اطلاعی ندارم.
جلسه ای را که آقای جوانمردی به آن اشاره می کند نه در فوریه بلکه در اواخر ژوئن، آنهم نه یک ماه  بعد از قتل انوش، بلکه یک سال و چند ماه بعد یعنی در ژوئن 1996 بود . جلسه تا صبح ادامه یافت و آقای جوانمردی بعد از اتمام جلسه مرا با ماشین خود به منزلم رساند. گوئیا سازمان امنیت هلند ما را تعقیب می کرد چونکه ماشینی که با دو سر نشین هلندی از ابتدا پشت سر ما بود ، بعد از پیاده شدنم دور زد و دنبال ماشین او رفت. این نشان می داد که پلیس از محل جلسه با خبر بوده و آنجا را زیر نظر داشته است. در قرار بعدی پلیس با خنده گفت رژیم هنوز به نفوذش امیدوار است. از تعقیب آن شب گفتم و پرسیدم مگر جمهوری اسلامی از آن جلسه مطلع بود و قرار بود که اتفاقی بیافتد ؟ گفت هیچ اطلاعی ندارم. در جولای همانسال مقاله معروف روزنامه هلندی « تراو » انتشار یافت و از دید کارآگاهان یک پیام داشت که احمد جعفری نمی تواند کسی را قانع کند که دیگر جاسوس نیست چونکه اگر مورد اعتماد صد در صد رژیم نمی بود ، وی را به چنین مأموریت پر اهمیت آنهم در خارج کشور نمی فرستادند.! نا گفته نماند که بعد از قتل انوش سازمان امنیت هلند تمامی مکالمات تلفنی رژیم با دوستان و مرتبطین با انوش و احمد را ضبط کرده و در اختیار دادگاه گذاشته است. این تلفن ها از ایران  به هلند صورت می گرفت. اسامی این افراد را هنوز به کسی نگفتیم و افشا نشدند و پلیس به یکی از آنها که انوش ، تا لحظه مرگ ، تمامی خط و خطوطش را توسط او در سازمان مجاهدین خلق پیش می برد، خیلی حساس است. فرد مذکور بعد از افشای شبکه انوش از هلند رفت اما بعدها برگشت.
احتمال اینکه انوش در دعوا هاي دروني وزارت اطلاعات به قتل رسيده باشد ، بعید به نظر میرسد چرا كه اولا در آن دوران حتی اگر در همه ارگان هاي رژيم صحبت از « جناح » می بود  ، در وزارت اطلاعات این موضوع خنده دار بنظر میرسید . 2-  كار و فعاليت انوش به سود تمامي باندهاي جنايت كار حاكم بر ايران بوده و گزارش ها و نوارهاي به جا مانده نشان مي دهد كه فعاليت هاي انوش روز بروز بيشتر مي شده و در ژانویه و فوریه 1995 بیشترین فعالیت را داشته است . پس چه دليلي داشت كه او را به قتل برسانند؟. 3- اگر « جناجي » از وزارت اطلاعات و یا رژیم  مي خواست انوش را به قتل برساند ، اول جای این سرپل ها را عوض می کرد و همه اسناد و مدارک را از بين مي برد كه اين همه مشكل براي رژيم ايجاد نكند. با مدارك به جا مانده  چندین كانال و حداقل دو سر پل كه كانال هاي مهمي براي رژيم بود لو رفت و براي هميشه سوخت.  4- انوش چند بار از هلند به آلمان و از آلمان به ايران رفته بود اگر قرار بوده قتلي صورت گيرد در ايران انجام می شد كه از هر لحاظ بي درد سرتر و بدون ريسك بود چون هيچ كس بجز وزارت اطلاعات نمي دانست كه او براي آموزش و توجيه ماموريت هاي جديد به ايران رفته است . 5- انوش تازه مأموریت بزرگی را بعهده گرفته بود و رژیم قصد داشت از کانال انوش و یکی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق که سالیان در عراق بوده مواد مخدر جابجا کند و در صورت دستگیری خود را عضو مجاهدین معرفی نماید و بگوید جنس از آنِ سازمان مجاهدین است و او دستور تشکیلاتی داشته تا آنرا جابجا کند. حداقل یکی از ملاقات های آن فرد ، انوش و یکی از سرکردگان وزارت اطلاعات در خارج هلند صورت گرفت 6- زماني كه انوش به قتل مي رسيد برادرش احمد جعفري در ايران تحت آموزش وزارت اطلاعات قرار داشت تا به امريكا اعزام شود و گفتگوي انوش و شهاب ( احتمالا زير دست حسين نجاتي ) موجود است و حسين نجاتي خودش هم در چندين جا اشاره مي كند. 7- به گفته پليس هلند وقتي وزارت اطلاعات خبر قتل انوش را شنيد وحشت كرد و تلفن هاي مافوق انوش به کسی که انوش ، تا لحظه مرگ ، تمامی خط و خطوطش را توسط او در سازمان مجاهدین خلق پیش می برد و در خواست کمک از او حاکی همین مسئله است .
از اينكه  پليس هلند بعد از قتل انوش به مأمور وزارت اطلاعات بودن انوش پي برده هم صحت ندارد چونكه ما يك سال و اندي قبل از به قتل رسيدن انوش به پليس اطلاع داديم و من همراه با کسی بر عليه او به پليس شكايت كردم و گفتم كه هيچ شكي ندارم كه او كادر وزارت اطلاعات است. قبل از به قتل رسیدن انوش من بيش از ده بار به پليس مراجعه كردم حتي پليس را تهديد كردم كه اگر او را دستگير نكند من با روزنامه هاي هلندي مصاحبه خواهم كرد ولي پليس اصرار داشت اين مسئله مخفي بماند. پلیس همیشه مخالف افشاگری و افشای اسناد و مدارک بوده و هنوز هم هست چونکه معتقد است افشاگری موجب از بین رفتن سرنخها می گردد و هوشیاری آنها را بیشتر می کند. « در این کار سکوت و نمی دانم به تو کمک می کند ، می دانم بر سرعتت می کاهد و فریاد تو را قفل می کند ». اما نمی دانم با باور چرا گفتند که به احمد گفته شود که از جریان با اطلاع هستیم.
بعد از به قتل رسيدن انوش جعفري سازمان جاسوسي - تروريستي رژيم برادرش احمد جعفري كه از مدتها قبل تحت آموزش هاي اطلاعاتي اين سازمان قرار داشته و قرار بوده براي فعاليت به امريكا اعزام شود ، را ، به دو منظور به هلند فرستاد. مأموريت اول او اين بود كه تمامي اسناد و مداركي كه از انوش بجا مانده بود را براي وزارت اطلاعات ارسال دارد و مأموريت دومش پر كردن جاي خالي برادر مقتولش بود. اما وزارت اطلاعات از همه جا بي خبر بود و نمي دانست كه جانشين انتخابي هنوز از راه نرسيده  در شعاع ديد سازمان امنيتي هلند است. بدين ترتيب قبل از اينكه سازمان جاسوسي - تروريستي رژيم ، مأمور آموزش ديده خود  احمد جعفري  را براي دريافت و ارسال اسناد و مدارك به جا مانده ، اعزام كند ، تمامي اسناد و مدارك كه شامل چهارصد و هفتاد و نه ساعت نوار مكالمه كه تلفني و حضوري - با ميكروفون مخفي - ضبط شده است ، چهار دفتر خاطرات كه مجموعاً ششصد و هشتاد و چهار صفحه است ، چهار سالنامه كه در آن قرار ملاقاتها و كارهاي روزانه اش نوشته شده است ، هزار و نصد و شصت و سه صفحه گزارش كه بيش از هزار صفحه اش كپي است و سامسونيتي كه در آن ضبط صوت و ميكروفون مخفي كار گذاشته شده ، كشف شده است. احمد جعفری در مراسم یادبود انوش که در روتردام هلند بر گزار شده بود سخنرانی کرد و از او در حد چه گوارا مبارز و بابی ساندز قهرمان و مقاوم ساخت. احمد در بخشی از سخنان احساسات برانگیزش گفت : « وقتی او را در زندان و زیر شکنجه دیدم ، گفتم برادر ! بر ما چه خواهد گذشت ؟ او با تنی رنجور و شکنجه شده جواب داد هر آنچه که بر دیگران گذشته است » ! نوار سخنرانی احمد جعفری و دیگران در آن مراسم ضبط شده است اما پخش آن مطمئناً به سود جمهوری اسلامی نیست.