نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۵ فروردین ۱۳, جمعه

نامه "تکان دهنده" یک روحانی محبوس در زندان به لاریجانی

Hosein-Gholami-Azar-saham.jpg
این‌جا گوانتانامو است یا زندان اوین؟
وکیل بند سابق ویژه روحانیت زندان اوین، که تا کنون چندین بار دست به خودکشی زده، طی نامه‌ای تکان دهنده به رئیس ستاد حقوق بشر قوه قضائیه، پرده از مظالم رفته بر روحانیون محبوس در این «بند ویژه» برداشته است.
به گزارش «سحام»، «حسین غلامی آذر» وکیل بند سابق ویژه روحانیت زندان اوین، در اعتراض به «بی‌عدالتی» قوه قضائیه در ۲۶ اسفندماه سال گذشته، خود را در محل دادگاه ویژه روحانیت به آتش کشید. وی پس از آن که خود و اتاقی را در دادگاه به آتش کشید، به دلیل مصرف سه عدد قرص (برای خودکشی) به بیمارستان لقمان منتقل گردید.
متن نامه تکان دهنده «حسین غلامی آذر»، خطاب به «محمدجواد اردشیر لاریجانی» رییس ستاد حقوق بشر قوه قضائیه را که برای انتشار در اختیار «سحام» قرار گرفته، با هم می‌خوانیم:
جناب آقای محمدجواد لاریجانی
سلام علیکم
در قرن بیست و یکم، محکمه‌ای که نه می‌شود وکیل گرفت و نه می‌توان دفاع کرد و نه حق اعتراض داری و حکمی نشانت می‌دهند که بدانی به چه جرمی طبق کدام ماده و تبصره محکوم شدی، در کجای دنیا دیده‌اید؟!
جناب آقای لاریجانی!
شما که به تمام سازمان‌های بین‌المللی از جمله حقوق‌ بشر خط می‌دهید و آن‌ها را متهم به دروغ‌گویی می‌نمایید، همین بغل گوش‌تان زندان اوین؛ در گوانتانامو نیز چنین رفتار وحشیانه‌ای دیده نمی‌شود که شخصی را بدون دلیل به تخت ببندند، بدون آن‌که سابقه بیماری حتی از نوع سرما خوردگی داشته باشم و به زور قرص بخورانند و آمپول تزریق کنند، برای این‌که بر علیه دادسرای ویژه حرف نزنم و نگویم که نگذاشتید وکیل بگیرم و نتوانستم از حق خودم دفاع کنم، تمام بدنم را بی‌حس می‌کنند و طبق اقرار یکی از اعضای تیم پزشکی زندان، که گفت: نهایت مثل «هنرور شجاعی» سکته می‌کنم که نتوانم حرف بزنم. جناب مدافع حقوق بشر؛ فاین تذهبون؟؟
از بین بیست نفر جمعیت بند ویژه روحانیت، دوازده نفر ایشان قرص اعصاب با «دز بالا» مصرف می‌کنند که یک‌سره می‌خوابند و قدرت دفاع و تکلم را از ایشان گرفته است. به راستی چرا؟
آقای رئیس این‌جا گوانتانامو است یا زندان اوین؟؟
گفتنی است محمدجواد اردشیر لاریجانی رییس ستاد حقوق بشر قوه قضائیه است که تا کنون موضع‌گیری‌های عجیبی را در فضای سیاسی کشور مطرح کرده و حملات متعدد لفظی را نیز به احمد شهید نماینده ویژه سازمان ملل در امور حقوق بشر در ایران را انجام داده است.
وی در آخرین اظهارنظرش در ۲۲ اسفندماه سال ۱۳۹۴، گزارش «نقض حقوق بشر» در ایران که توسط «احمد شهید» منتشر شد را، گزارشی «مغرضانه و آبکی» دانست و گفت: این گزارش از نظر محتوا نه فقط هیچ مطلب جدیدی ندارد، بلکه از هیچ موضوع قابل توجه و استنادی برخوردار نیست و هم‌چنان اشکالات سابق بر آن وارد است.
جواد لاریجانی افزود: ما تعیین گزارش‌گر ویژه را برای کشورمان قبول نداریم. ایران بزرگ‌ترین و جدی‌ترین دموکراسی غرب آسیا را دارد و در این منطقه ساختار مدنی و سیاسی هیچ کشوری از نظر سازوکارهای دموکراتیک مانند کشور ما نیست.
دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه ادعا کرد: احمد شهید قبل از هر چیز باید قوانین اسلام و این دین مبین را بفهمد، حقوق بشر ما مانند سایر جهات مدنی ما مبتنی بر عقلانیت اسلامی، «پرچم» ماست که از آن حمایت کامل می‌کنیم.

او همچنین در ۷ تیرماه ۱۳۹۴ در پاسخ به این سئوال خبرگزاری تسنیم که شما چه نمره‌ای به عملکرد رئیس قوه قضاییه می‌دهید، گفت: چون من برادر او هستم نمره‌ای کمتر از ۲۰ به وی نمی‌دهم!

دلنوشته خانم شعله پاکروان درروزسیزده بدردریادبودریحانه جباری


نکندریحان افسانه ای بودکه من خیال میکردم زاییدمش ٫بزرگش کردم ٫درس صبوری ازاوآموختم ٫آتش گرفتم پشت درزندانها٫بخاک سپردمش واکنون گاه برباغچه ای پرازگل که ریشه درتنش دارند مینشینم وآوازی زمزمه میکنم

دو روز گذشته فریدون پدر ریحان بی قرار بود . از زمین و زمان بهانه میگرفت . در سی سال زندگی مشترک چنین حالی از او ندیده بودم . دیشب تا صبح طول و عرض خانه را قدم میزد . فکرم همه جا رفت بجز چیزی که درونش را به اشوب کشانده . ساعتی ست که حال و روزش را برایم میگوید . مرد جملات کوتاه و کلمات مختصر ، عاقبت به زبان آمد .بین هق هق و ناله هایش جمله ای گفت و زار زد . چیزی که ناامیدی اش را نشانم داد : خدایا حق این بچه رو تو بگیر . جون منو بگیر . اشک امانش نمیداد . شانه های لرزانش را مالش دادم شاید ارام شود . بی تاب تر میشد . مینالید . روله روله . باورم نمیشود این همان کوهی است که پشتیبانم بود در تلاطم امواج سهمگین زندگی . بهانه گیری های دو روز گذشته چنان گیجم کرده بود که با دو سه نفر در میان گذاشتم . از پیشنهاد قرص و دارو و مراقبت های ویژه شنیدم . اما هیچکس نگفت که این رفتار ناگهانی ممکن است ناشی از دل تنگ باشد برای دختری که او را پدر کرد در 29 سالگی . خودش به زبان آورد که دو سه روز است آتش گرفته دل لامروتم . 

صورتش رهایم نمیکند . در حالیکه اشک امانم نمیداد پرسیدم چند سالگی اش ؟ با دست اشاره کرد که همه ی سن و سالهایش . از نوزادی تا روز آخر . به او گفتم آرام باش عزیز دلم . کسانی هستند و بودند که همین تلخی را با چند فرزند تجربه کردند . گریه اش شدیدتر شد . که پس خدا کجاست ؟ چرا باید چنین آشوبی در تن آدمها باشد بی هیچ نتیجه ای ؟ دادرس کجاست ؟ 
چند دقیقه است که ارامتر شده . شاید اثر کرده آرامبخشی که به زور خورد .مانده ام حیران و سرگردان که چه کنم با مردی که همیشه آرام و متین بود و اکنون چنین طوفان زده و بی قرار است 
چه کنم با خانه ای که هر چه میخواهم شادی را دوباره تجربه کند اما نمیشود 
حتی ادای شادی هم نمیتوانیم در بیاوریم . یادمان رفته شاد بودن چه شکلی ست .جو حاکم بر خانه ی من ، در بسیاری از خانه های این سرزمین حکمفرماست . مردمان بسیاری همین تلخی و غم را در تن و جان دارند . یادم میاید 15 ساله بودم که دوازده فروردین در محله مان مردمی شاد بودند که زین پس شادی در کوچه ها جاری خواهد شد . و پیرزنی در گوشم پچ پچ کرد که دلم برای تو میسوزد که نمیدانی چه تلخی انتظارت را میکشد . در دلم گفتم این پیرزن چه میفهمد که بیسواد است و قدیمی ؟ شادی و برابری و آزادی در انتظار من و ماست .پیش از ازدواجم ، آن پیرزن به جهان باقی شتافت . در حالیکه تا لحظه ی مرگ برای دختران و پسران جوان تاسف میخورد . او میدانست که هیولای غم ، کوچه ها را تسخیر خواهد کرد . سیاهی شب ، روزمان را تیره خواهد کرد . فریاد شیون از خانه ها بلند خواهد شد . غول آدمخوار جوانها را خواهد خورد . من نمیدانستم شبی باید دستهای شوهرم را در دست بگیرم و شاهد بغض منفجر شده اش برای دخترم باشم که با رفتنش آتش ابدی در تنم انداخته. نمیدانستم شبی گوشهایم را روله گفتن شوهرم پر خواهد کرد . نمیدانستم شبی شاهد خواهم بود که کوهی به یکباره چنان آب میشود از ناامیدی که آرزوی مرگ میکند.

اکنون که اینها را مینویسم ، فریدون بین خواب و بیداری دست و پا میزند در حالی که مرا مبهوت فرو ریختنش در دل شب تنها گذاشته . بی دست و پا نشسته ام و با خود میگویم نکند حق با اوست و دادخواهی را فقط خدا به سرانجام میرساند . نکند امیدم واهی است . نکند سالها از پی هم بروند بی آنکه خون ریحان دامن عسس و داروغه و فراش و داور و مامور معذور را بگیرد . نکند باید خیال کنم چنین فرزندی را بدنیا نیاورده و بالیدنش را ندیده ام . نکند باید خیال کنم خواب دیده ام که ریحانی بوده و اکنون نیست . کابوس بوده دار زدن دختر متینی که رو در روی سربتدی ایستاد تا لذت سربندی با مرگش عجین شود نکند ریحان قصه ای بود که در کتابی خواندم یا از زبان زالی سپید موی شنیدم که شکنجه گر و قاضی و باقی را بخشید تا روز قیامت و دادگاه خالق هستی . نکند ریحان افسانه ای بود که من خیال میکردم زاییدمش ، بزرگش کردم ، درس صبوری از او آموختم ، آتش گرفتم پشت در زندانها ، بخاک سپردمش ، و اکنون گاه بر باغچه ای پر از گل که ریشه در تنش دارند مینشینم و آوازی زمزمه میکنم . نکند امید از دلم پریده و پشت کوه قاف پنهان شده . دنیا حقیقت است یا وهم و پندار ؟ درد حقیقت است یا خیال ؟ جای خالی عشق فرزند حقیقت است یا رویا ؟