چشمان ما سالهاست که بی فروغ شده است زینب جان.
ما پیش از آنکه تو چشمان ت را برای همیشه
از دست بدهی نابینا شده ایم و عصای شکسته ای در دست در بیراهه های این
برهوت بی انسانیت سرگردانیم.
عجیب نیست که چرا کسی از سالهای حبس ت که
به ده سال نزدیک می شود و بی حتا یک روز مرخصی به بند کشیده شده ای، کلامی
بر زبان نمی آورد.
اینجا کسی پیگیر چشمان کم سوی تو نیست.
کسی دلتنگی های تو را نمی فهمد. کسی نمیداند سالها زیر حکم اعدام بودی و
حالا محکوم به حبس ابد شده ای و چشمانت میرود که برای همیشه بسته شود تا
نبینی که چه ناپاک مردمانی هستیم ما که حتا نپرسیدیم چرا زینبی که هرگز
اتهاماتش را حتا زیر سخت ترین شکنجه ها نیز نپذیرفت همچنان در بند است؟
ما عبوس مردمانی خرفت هستیم که سر در گریبان فرو برده ایم و با نگاهی دریده از کنار دردهای هم گذر می کنیم.
ما را چه به چشمان زیبای زینب که از جهل ما و از بی دادگری ما و از بی مسئولیتی ما میرود که برای همیشه بسته شود.
ما سر مست از عربده های مستانه ی خود
امروز را به فردا و فردا را به فردایی دیگر پیوند میزنیم و آن چیزی که هرگز
برایمان پشیزی، پشیزی و پشیزی ارزش ندارد انسانیت است و اخلاق و سوی چشمان
زیبای تو.
زینب جلالیان دارد کور میشود.
زینب جلالیان نزدیک به ده سال است که در
مخوف ترین زندانها زیر سخت ترین شکنجه ها قرار گرفته و هرگز اتهامات دیکته
شده ی بازجویان در مورد خود را نپذیرفت.
زینب جلالیان نیاز به مداوای چشمانش دارد و از اعزام وی جهت مداوا ممانعت به عمل میآید.
نام زینب جلالیان در بسیاری از لیست های
زنان زندانی دیده نمی شود و با بی شرافتی تمام از او که تنها زندانی سیاسی
زن محکوم به حبس ابد در ایران میباشد نامی برده نمی شود.
مبادا زینب نیز شهرام دیگری شود که ساعاتی پس از مرگ دلخراشش فعالین حقوق بشری به یادش افتادند.
اوج بی شرافتی زمانی خواهد بود که در
برابر دردهای زینب سکوت کنیم و زمانی که نابینا شد از چشمان بی فروغ ش
گزارش ها بنویسیم و فریاد وا مصیبتا سر دهیم.