نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ اردیبهشت ۴, پنجشنبه

هانا آرنت، سبزینه پوش عاشق و بُرنا

هانا آرنت، سبزینه پوش عاشق و بُرنا


Tue 22 04 2014

همنشین بهار



ین بحث در مورد «هانا آرنت» Hannah Arendt یکی از اصیل‌ترین اندیشمندان زمانه ماست. خردمند روشن ضمیری که پشتیبان گوناگونی نظرگاه‌های بشری بود و باور داشت سیاست می‌تواند معنایی جز جنگ قدرت و سلطه هم داشته باشد.

همو که می‌گفت: «آدمی هیچ‌گاه به اندازه وقتی که عملی انجام نمی‌دهد اهل عمل نیست، و هرگز به اندازه زمانی که با خویشتن به سر می‌برد از تنهایی فاصله نگرفته‌است.»
هانا آرنت نظریه‌پرداز مقاومت مردمی در برابر قدرت بود و به تفکر درباره آن لحظاتی می‌پرداخت که مردم به‌گونه‌ای خودجوش گرد هم می‌آیند، در برابر قدرت موجود مقاومت می‌کنند و واقعیتی نو می‌سازند.
از شما دعوت می‌کنم این بحث را از ویدیو بشنوید.
از دقیقه ۳۸ به بعد اندیشه‌ورز ارجمند آقای دکتر کریم قصیم در مورد هانا آرنت صحبت می‌کنند.
...
زمانی‌که مظفرالدین شاه غزل خداحافظی می‌خواند تا برود، هانا آرنت در شهر هانوفر آلمان به دنیا آمد. (سال ١٩٠٦ میلادی)
وی در سال ۱۹۷۶ کمی پیش از انقلاب بزرگ ضد سلطنتی در ایران درگذشت.
هانا آرنت تجربه دردناک فروپاشی اخلاقی و عقلانی جامعه فرهیخته آلمان قرن نوزدهم را به مثابه یک یهودی و یک روشنفکر به گونه‌ای مضاعف درک می‌کرد، شاهد فرو رفتن تدریجی آلمان درون فاشیسم بود، و درد تبعید، نخست در فرانسه و سپس در آمریکا و دوری از اساتیدی چون هایدگر و یاسپرس، بر اندوه او می‌افزود.
...
هانا آرنت درون نگر و نظرورز با اندیشه و عمل‌ خویش از استبداد و جبارّیت رازگشایی می‌کرد و خشونت و بی رحمی و رنج انسانی را در رژیم‌های خودکامه و تمامیت خواه زیر سئوال می‌بُرد.
او اگرچه فرزند فلسفه آلمان محسوب می‌شود اما به قول خودش نه فیلسوف بلکه نظریه پرداز سیاسی است.

حبر جّو و بندگی خودخواسته
هانا آرنت آنچه را با عنوان «جبر جّو» می‌شناسیم و تجربه کرده‌ایم، به تصویر کشیده‌است. جبر جّو، جبر برده‌سازی که [در میدان تب آلود «ایمان» و «عاطفه» ی جمعی]، همه را «آزادانه و با کمال میل»، به مدح و ثنا کشانده، در تار عنکبوتی خودش اسیر و ابیر می‌کند. بنده‌هایی که زنجیر بر گردن و دست و پا ندارند و از قضا خیلی شنگول و منگول‌اند و لبخند هم می‌زنند.
ازمابهتران با جبر جّّو، از تمایل و گرایش فرد به پیروی از رفتارهای گروهی که به آن تعلّق دارد، سوءاستفاده می‌کنند.
...
آنچه دانش جدید به اسم همنوایی Conformity و «فشار همگروه‌ها» Peer pressure می‌شناسد چیزی شبیه جبر جّو است. همنوایی (همرنگ هر جماعتی شدن) می‌تواند تعاریف اخلاقی را نیز جوری دیگر غالب کند.
فشار همگروه‌ها فرد را بدون آنکه در منگنه بگذارد ترغیب می‌کند تا جو زده شده، همرنگ جماعت بشود. به رنگ «جمع» درآید و به ساز به اصطلاح جمع برقصد تا رسوا نشود! همرنگ جماعت شود و همنوا با جمع، نگرش، ارزشها و رفتار خود را تغییر دهد.
در چنین محیط بسته‌ای که همه چشم بر یک «اتوریته» می‌دوزند که تبلیغ می‌شود با دیگران متفاوت است و اصلاً از جنس دیگر است و... جبر جّو خود را نشان می‌دهد و هر اسبی که دارد می‌تازد.

هانا آرنت زندانی می‌شود
هانا آرنت تحت تاثیر کانت، هوسرل، هایدگر، کارل یاسپرس، روزا لوگزامبرگ، هگل، رودولف بولتمان، مارکس و ادبیات یونان باستان بود اما رابطه‌ پدرانه اش با یاسپرس، رابطه‌ی شاگردی با هوسرل و رابطه‌ عاشقانه‌ای که با هایدگر داشت، برجسته‌است.
وی در نوشته‌های خودش به این دلدادگی گوشه زده و سعی کرده‌‌است به احساسش نسبت به‌هایدگر اشاره کند.
این گونه شیفتگی تنها ویژه هانا آرنت و هایدگر نیست، نمونه‌های دیگری هم می‌شناسیم: فیثاغورث و تئانو، آبلرد و هلویزه Abelard and Heloise، ژان پل سارتر و سیمون دوبوار، ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد، و...
هانا آرنت زمانی برای هایدگر نوشته بود:
«اگر عشق به تو را از دست بدهم، حق زندگی نیز ندارم»، ولی بعدها که شنید هایدگر مدتی هوادار نازی‌ها بوده، لحظه‌ی دیدار خودش را با وی چنین شرح می‌دهد:
«او چون سگی خیس، شرمنده و بی‌حرکت، سر جای خود خشکش زده بود و اعتراف کرد که در زمان حضور فاشیسم، شیطان او را فریب داده بود»
در داستان کوتاه “Heidegger the Fox” (هایدگر روباه) نیز به او گوشه زد.
...
هانا آرنت در دانشگاه‌های ماربورگ، فرایبورگ و هایدلبرگ آلمان فلسفه خواند. او بیشتر اوقات لباس خزه مانندی می‌پوشید و سبزینه پوش بود.
در سال ۱۹۳۳ با قدرت‌گرفتن فاشیسم، به زندان آلمان افتاد و بار دیگر در سال ۱۹۴۰ در فرانسه‌ اشغال‌شده دستگیرش کردند که اگر از آن مخمصه رها نمی‌شد سر از اردوگاه‌های موقت انتقال به کوره‌های آدم‌سوزی هیتلری درمی‌آورد.
سایه زندان که از سرش کم شد به آمریکا رفت و در آن کشور سال‌ها استاد دانشگاه در رشته‌ی تئوری سیاسی بود.

ازمابهتران همه را زاغ‌سیاه می‌زنند
هانا آرنت اثر مهمی دارد که عنوانش این است: «عناصر و منابع حکومت‌های توتالیتر»
وی نخستین کسی بود که توتالیتاریسم را به مثابه گونه نوینی از حکومت در تاریخ بشری می‌دید، حکومتی که در واقع با انهدام مرزهای میان خود و دیگر جنبه‌های حیات بشری، حوزه سیاسی را نابود می‌کند.
هانا آرنت در کتاب مزبور روی نکات مهمی انگشت گذاشته‌است.
نشان داد گروه‌ها و نظامهای توتالیتر با توسل به آنچه قوانین خدشه ناپذیر تاریخ و طبیعت جا می‌زنند، عملکرد خودشان را توجیه کرده، با به اصطلاح پیروزی اجتناب ناپذیر جامعۀ بی طبقه، یا وقوع جنگ حتمی بین «نژاد برتر» و نژادهای «فرومایه»، سرکوب و سانسور را ضرورت تاریخ جلوه می‌دهند..
گروه‌ها و نظامهای توتالیتر می‌کوشند ابواب جمعی خودشان را به خط کرده و با تهی کردن از خود، به سمت «جمع» کشیده، یکدست کنند!
انسان در هنگام «با خود بودن» است که تفکر میکند و در بودن با دیگران به عنوان کنش گری آزاد در حوزه عمومی عمل می‌کند اما در گروه‌ها و نظامهای توتالیتر، این به اصطلاح «با دیگران بودن» وسیله‌ای است برای «با خود نبودن»
در واقع «با دیگران بودن» در اینجا یعنی «مانند دیگران بودن»، یعنی زیر پا گذاشتن تکثر انسانی که هانا آرنت آن را خصلت اصیل انسان و ریشه شکل گیری عمل سیاسی می‌داند.
...
گروه‌ها و نظامهای توتالیتر که ادعا می‌کنند «کلید تاریخ» را در دست دارند با ارعاب و با سوءاستفاده از ایدئولوژی، همواره دیگران را طلبکارانه زیر نظر می‌گیرند و با برقراری کیش شخصیت یعنی مقدس کردن یک نفر در رأس تشکیلات یا نظام، شئون زندگی عمومی و رفتارهای خصوصی اعضا و شهروندان را دید می‌زنند و پای این دخالت مُهر ایدئولوژی و ضرورت انقلاب می‌کوبند تا مثلاً از قبح آن بکاهند.
اگر جیک کسی هم درآمد و صحبت از بحث آزاد و نقد جریان حاکم کرد، کاری ندارد. سرش را زیر آب می‌کنند. ابتدا از طریق رسانه‌هایی که عمده آن‌ها در انحصار خودشان است وی را «جذامی» جلوه داده تا همه از دور و برَش پراکنده شوند، سپس با استفاده از فضای سانسور و تاکتیک‌های ایجاد رعب دَکش می‌کنند.
...
ازمابهتران خواهان نظارت تام و تمام بر همه چیز از سیاهی ذغال تا سفیدی نمک هستند و برای این کار با دفتر و دستک، و اینک با منبرهای الکترونیکی به خیمه شب بازی و سرکوب متوسل می‌شوند و پرونده‌سازی می‌کنند تا فردیت فرابرنده و پویای پیروان خویش را تحت عنوان فردیت کاهنده و برده ساز، لِه کنند.
چرا گروه‌ها و نظامهای توتالیتر این مسئله را در دستور کار قرار می‌دهند؟
برای اینکه پس از کشته‌شدن شخصیت اخلاقی در تک تک افراد، تنها مانع تبدیل انسان‌ها به نعش‌های زنده، تمایز فرد و هویّت یگانه اوست. پس باید به جنگ فردیت بروند و با ارعاب هم شده آنرا اح و آلوده جلوه دهند!
حتی اگر نیاز باشد می‌توان گونه‌ای مُدرن از کنترل ذهنی را هم عملیاتی کرد تا افراد به جرائمی اعتراف کنند که هرگز مرتکب نشده‌اند و روحشان هم خبر ندارد.
در این دستگاه، هیچ‌کس، مگر رهبری که در لحظه بر مسند قدرت قرار دارد، از ارعاب در امان نیست.
در نظام توتالیتر جلادان امروز به آسانی ممکن است به قربانیان فردا بَدل شوند...
در این دستگاه همه همانند «سگ پاولف» شرطی شده و حیوانی تحریف شده‌اند. یعنی چه؟ یعنی با فرضِ مجموعه مشابهی از شرایط، همواره به گونه‌ای یکسان واکنش نشان می‌دهند. همه مثل کله قند، قالبی و یکسان می‌شوند!
همه آشکارا باید از آخرین ردپا‌های فردیت‌شان محروم شوند و به انبوهه‌‌هایی از واکنش‌های یکسان بدل شوند تا هرچه که آن‌ها را درون جامعه بشری تبدیل به افرادی بی‌همتا و قابل شناسایی می‌کند از آنان زدوده شود.
در این دستگاه همه مظنون اند و پارسنگ برمی‌دارند مگر آنکه عکسش ثابت شود. تنها افراد قابل اعتماد آن‌هایی هستند که نه فقط به خوبی می‌دانند یا به خوبی تربیت شده‌اند که نظری نداشته باشند، بلکه دیگر حتی ندانند که متقاعد شدن یعنی چه.
...
به گفته هانا آرنت «ارعاب توتالیتر وحشتناک ترین پیروزی اش را زمانی به دست آورد که توانست راه گریز فردی شخصیت اخلاقی انسان را ببندد و تصمیمات وجدان فردی را کاملاً مشکوک و مبهم جلوه دهد.»

فکر، عملی اخلاقی است
هانا آرنت با اشاره به سقراط می‌گفت: فکر یعنی صحبت، مکالمه و دیالوگ با خود. فکر یعنی کوشش در راه رسیدن به معنا و یا جست‌وجوی آن.
از دید وی فکر، عملی اخلاقی و مقدمه‌ی وجدان‌داشتن است و اگر دور و بر ما دیکتاتورهای کوچک و بزرگ، دیکتاتورهای بالقوه کم نیستند از جمله به این دلیل است که با تفکر به معنی واقعی کلمه بیگانه‌ایم و کسی اصلاً با خودش بدرستی خلوت نمی‌کند و به دیدار خویشتن نمی‌رود.
هانا آرنت بر اهمیت تفکر و اندیشیدن به عنوان فضیلتی که مانع از بروز فجایع عظیم می‌شود تأکید می‌کرد و می‌گفت هستی هم چیزی از جنس فکر است.
وی بر «‌مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری» پای فشرده و توجیهی با عنوان «مأمور معذور» نمی‌شناسد. از دید وی قربانیان خودکامگی نیز مسئوول‌اند. مسئوول چی؟ مسئول از دست دادن فردیت فرابرنده و پویای خویش، مسئول بت کردن کسانیکه تا به قدرت رسیدند هوا برشان داشت و خودخدابین شدند و تنظیم رابطه شان با اعضا و شهروندان به زندانی کردن و آزار آنان نیز کشید و خود نیز ازهم‌گسیخته، الینه و مسخ شدند.
موشکافی هانا آرنت در این باب که چگونه آدمی به ارزش‌های اخلاقی پیشین خود که روز و روزگاری اساس پندار و کردارش بوده، پشت می‌کند و پیرو ارزش‌هایی کاملاً متناقض می‌شود، بسیار قابل تأمل است.

آیشمن در درون هر یک از ما لانه کرده‌است
هانا آرنت در آثارش بارها به «آدولف آیشمن» اشاره کرده‌است. آیشمن یکی از مقامات عالیرتبۀ حکومت نازی و مسئول سازمان‌دهی اخراج یهودیان از آلمان و بعدها گسیل یهودیان اروپا به اردوگاه‌های مرگ بود.
تابستان سال ۱۹۶۰ میلادی وقتی همه جا پیچید که آیشمن در آرژانتین دستگیر شده و مأموران اسرائیلی وی را به اسرائیل برده‌اند تا بر اساس قانون جنایت علیه قوم یهود محاکمه شود، هانا آرنت به این در و آن در زد بلکه بتواند در دادگاه وی شرکت کند و آیشمن را از نزدیک ببیند و از حال و روز او سر درآورَد.
در نامه ای به مجلۀ نیویورکر پیشنهاد کرد که به عنوان گزارشگر این محاکمه از طرف مجله به اورشلیم برود که موافقت شد.
...
آیشمن که در زمان خدمت‌اش در رژیم نازی در اجرای «راه‌حل نهایی» نقش داشته، مدعی بود مقصر نیست. می‌گفت من در حال پیروی از قانون کشورم بودم . چگونه می‌توانستم از آن سرپیچی کنم؟
هانا آرنت وقتی آیشمن را در دادگاه دید، از آرامش و خونسردی او، و اینکه نه یک عنصر شیطانی، بلکه به عکس، موجودى انسانی می‌نماید، حیرت کرد.
«آن کردارها، کردارهایی هولناک بودند، اما کننده‌ی آنها ـ لااقل آن کننده‌ی بسیار واقعی که آن زمان محاکمه می‌شد ـ انسانی کاملاً عادی و معمولی بود، نه اهریمنی و نه هیولاوار. هیچ نشانی از اعتقادات ایدئولوژیک راسخ یا انگیزه‌های خاص در او نبود. یگانه خصوصیت درخور توجهی که می‌شد در رفتار گذشته‌ی او و نیز در رفتارش به هنگام محاکمه و در تمام مدت بازجویی پلیس از او پیش از محاکمه، پیدا کرد، خصوصیتی کاملاً سلبی بود: آن خصوصیت نه حماقت بلکه بی‌فکری بود.»
...
هانا آرنت معتقد بود هیچ اهریمن‌صفتی، اهریمن نیست بلکه یک انسان است و فقط انسان است که می‌تواند در ابتذال شر تا جایی پیش برود که تصورش هم طاقت‌سوز است.
او با این پرسش روبرو شد که چگونه آدم‌های معمولی، که هیچگونه خصلت جنایتکارانه در خود ندارند و اگر در شرایط تاریخی خاصی قرار نگیرند هرگز به دیگری آزار نمی‌رسانند، می‌توانند عامل و کارگزار شرٌ در تاریخ شوند؟
در کتاب «آیشمن در اورشلیم، گزارشی از ابتذال شر»، شرح ماجرا را نوشته‌است.
...
استفاده‌ی هانا آرنت از کلمه‌ی ابتذال و ربطِ آن به مفهوم شر به منزله‌ی کم‌بها دادن به مسؤولیت آیشمن در تدارک و عملِ جنایت‌های نازی در بازداشت‌‌گاه‌های مرگ نیست. از نظرِ هانا آرنت، یکی از بزرگ‌ترین جنایت‌ها نیندیشیدن است. جنایات آیشمن نه ناشی از خوی درندگی یا فوران خشم و کینه‌ی او، بلکه محصول فقدان نیروی تفکر و تخیل در او بوده‌است. آیشمن نمادِ اکثریت آدم‌های روی زمین است که دست از اندیشه و خلوت با خویش کشیده‌اند. با خویش تنها نمی شوند. به دیدار خویشتن نمی‌روند.
آیشمن در درون یکایک ماست.
„Jetzt wissen wir, dass in jedem von uns ein Eichmann steckt.“
او به جای آنکه از آیشمن، هیولایی بی‌شاخ و دُم تصویر کند در پیِ ریشه‌یابی شرارت بود. می‌خواست خاستگاه رویش شرارت را در آدمی پی بگیرد و بر خطر پدیدآمدنش از درون تک‌تک ما انگشت تأکید نهد. می‌گفت آیشمن در درون هر یک از ما لانه کرده‌است و اگر با وجدان خویش در گفتگویی مداوم نباشیم می‌تواند هر آن از درون ما سر برآورَد. خودکامگی در درون ماست.

هانا آرنت نشان داد نه تنها آیشمن و هم‌کارانِ او در جنایات دست داشتند، بلکه مردمی که به‌قولِ کانت هرگز نخواستند از صغارت و عدمِ‌ بلوغِ فکری بیرون بیایند و خوداندیش شوند هم مقصرند.
آنان به همان آسانی که لباس عوض می‌کنند ارزش‌های اخلاقی خود را عوض کردند و در برابر ستمگران لنگ انداختند تا در دستگاه آنان بروند. متهم فقط آیشمن نیست.
...
در گزارش دادگاه آیشمن، هانا آرنت تاکید نمود منزلت و شأن عدالت، اجازه نمی‌دهد متهمی که برای پاسخگویی به اعمالی که انجام داده در دادگاه حضور یافته، بهانه‌ای برای محکوم کردن یک سیستم سیاسی بشود. وی دادستان دادگاه، و در پس ادعانامۀ او، سیاست دولت اسرائیل را که مایل بود دادگاه به یک دادگاه سیاسی تبدیل شود تا از آن برای محکوم کردن یک سیستم و یک ایدئولوژی استفاده نماید، به شدت مورد انتقاد قرار داد.
می‌گفت اگر صحبت از دموکراسی می‌کنید دادگسترى در دموکراسی نمی‌تواند و نباید همانند نظام‌های توتالیتر، افراد را تبدیل به مهره کند.
...
محاکمه آیشمن پرسش‌هایی را در حقوق بین‌الملل برانگیخته بود چون تا آن زمان یک جنایتکار نازی در سرزمینی غیر از سرزمینِ وقوع جنایت‌، محاکمه نشده بود.
هانا آرنت تأسف می‌خورد از اینکه در آن زمان یک دادگاه بین المللی وجود نداشت که بشریت نازی‌ها را برای آنچه که جنایت علیه بشریت است، محاکمه کند.
گفته می‌شد نه دادگاه نورنبرگ، و نه دادگاه اورشلیم، صلاحیت چنین محاکمه‌ای را ندارند. چون در دادگاه نورنبرگ آنان که پیروز شدند شکست‌خوردگان را به محاکمه کشیدند، و در دادگاه اورشلیم قربانیان، جنایتکاران را.
با این حال هانا آرنت از حق دولت اسرائیل برای محاکمه آیشمن دفاع کرد، زیرا اسرائیل پیمان لندن را که محاکمه‌های نورنبرگ بر اساس آن انجام شد، امضا کرده بود.
...
یکی از وقایع سهمگین دادگاه اورشلیم این بود که در طول شهادت قربانیان، معلوم شد تشکیلات یهودیان در آلمان، در سازمان دهی و انتقال همکیشان خویش با مقامات نازی همکاری داشته‌اند و این شوخی نبود.
هانا آرنت با شجاعت در مورد این مسئله افشاگری کرد و یهودی بودنش مانع از این نشد که خلاف وجدانش سخن بگوید و به ساز دادستان برقصد.
هانا آرنت پس از آن آماج حملات و تهمت‌های ناروا شد و بفرموده، خیلی‌ها دستش می‌انداختند. پشت سرش صفحه گذاشتند و مزدورش نامیدند.

سیاست جدا از اخلاق شایسته نام سیاست نیست
هیچ‌کس مانند هانا آرنت درباره «نو بودن امر سیاسی» در قرن بیستم، نیندیشیده‌است. هیچ‌کس به قدرتمندی او این امر را تحلیل نکرد که به‌بیراهه‌رفتن سیاست، چقدر می‌تواند فاجعه‌بار باشد.
پرسش در باره ماهیت سیاست و حیات سیاسی بر مبنای روش پدیدارشناسی که بیشتر ملهم از هایدگر است و این فکر اساسی که از یونانیان بویژه ارسطو به وی ارث رسیده که «سیاست جدا از اخلاق شایسته نام سیاست نیست»،‌ مضمون اصلی نوشته‌های هانا آرنت را تشکیل می‌دهند.
...
شماری از آثار هانا آرنت
انقلاب (۱۹۶۳)، ترجمه عزت‌الله فولادوند
خشونت (۱۹۷۰)، ترجمه عزت‌الله فولادوند
حیات ذهن(۱۹۷۷)ترجمه مسعود علیا
وضع بشر، ترجمه مسعود علیا
تاملاتی در باب فلسفه سیاسی کانت
زندگینامه راحل فارنهاگن (داستان زندگی یک یهودی آلمانی از دوره رمانتیک)
نامه‌های فلسفی، سیاسی به یاسپرس بین سال‌های ۱۹۲۶ تا ۱۹۶۹
فلسفهٔ هستی چیست؟
مفهوم عشق مسیحی نزد آگوستین قدیس.
سایه‌ها
آیشمان در اورشلیم(۱۹۶۳)
بحران‌های جمهوری(۱۹۷۲)
اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی، ترجمه عباس باقری، نشر نی ۱۳۷۹
میان گذشته و آینده: هشت تمرین در فلسفه سیاسی، ترجمه سعید مقدم، نشر اختران
«انسان‌های عصر ظلمت (مجموعه مقاله)
عناصر و منابع حکومت‌های توتالیتر،
حقیقت و دروغ در سیاست،
و...

آثار و نوشته‌های کوتاه و بلند هانا آرنت حاوی انبوه موضوعات و نکات بدیع و اندیشه‌ها و تعابیر تازه‌ای هستند بیشتر درعرصه فلسفه سیاسی، اغلب در باب دوره‌های تکاندهنده و تعیین کننده قرن بیستم.
درعین حال جملگی موضوعات ِ کند و کاو این اندیشمند جسور، در زمان حال و درچشم انداز نزدیک و دور قرن بیست و یکم هم مطرح اند.

هر انسانی، یک آغاز تازه است
یکی از اساسی ترین مفاهیمی که هانا آرنت برای شرح وضعیت توتالیتر به کار می‌بَرد، مفهوم «چیرگی تام» Total Domination است. از نگاه او، هدف نهایی توتالیتاریسم، (گروه‌ها و رژیم‌های حکومت‌های مستبد) چیرگی تام و سلطه مطلق بر تمام جنبههای زندگی انسانی است.
«چیرگی تام میکوشد تا انسانها را به صورتی سازمان دهد که تکثر و تمایز نامحدودشان از بین برود و کل انسانیت، به صورت فردی واحد در آید. این امر تنها زمانی امکان پذیر است که یکایک افراد انسانی به صورتی تبدیل شوند که در برابر برخی کنش‌های معین، واکنش‌های معین و ثابتی نشان دهند.»
...
هانا آرنت تجربه تلخ زندگی خودش را به تحلیل و به بیان در آوردن سازوکارهای پیچیده پدیدهء توتالیتر گذراند. تحلیلی که امروز هنوز پس از گذشت بیش از نیم قرن از آن تازگی و کاربردی بودن خود را در بررسی و درک رژیم‌های سیاسی حفظ کرده‌است.
...
محور استدلال هانا آرنت این نظریه است که انسان فاعل مختاری است که هیچ جبر و علت و معلولی بر آن حاکم نیست پس مسئول کاری است که می‌کند. هسته مرکزی اندیشه او احساس شگفت نو بودن و باز بودن امکان‌هایی در درون ما چونان زمان زایش یک طفل است.
هانا آرنت به انسانیت در انسان ایمان داشت و بارها تکرار می‌کرد هر انسانی، یک آغاز تازه است.
...
بعد از انقلاب بزرگ ضدسلطنتی در میهن عزیزمان ایران، و پس از آنکه سرما و کولاک بهار آزادی را گرفت، هانا آرنت هم در میان نسل جوان ایران راه باز کرد بویژه که تحلیل و بررسی‌های وی از نظام‌های خود رأی و مستبد، به شناخت عمیق‌تر استبداد زیر پرده ایدئولوژی، کمک کرد. همچنین به شناخت گروهها و جریاناتی که در عمل استبداد رأی پیشه کردند و به ناکجاآباد رفتند.
هم اکنون نیز جامعه مدنی ایران نیازمند آموختن از تجربه و اندیشۀ امثال هانا آرنت است که به تفکر به مثابه یک عمل اخلاقی ارج می‌نهند و بر «مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری»، پای می‌فشارند و معتقدند افراد خودشان هم در شستشوی مغزی خودشان نقش دارند و اگر بخواهند می‌توانند مهره نشوند.
پانویس

هانا آرنت، تئوریسین شورا ها

در نوشته‌های مربوط به هانا آرنت به این نکته اشاره نشده که وی یکی از برجسته‌ترین تئوریسین‌های شوراهاست. مفهموم مرکزی نظریه او در این باب kommunikativen Handelns «اقدام شورایی» به معنی عمل و اقدام توأم با بحث و گفتگوی متقابل است.
در مورد نظریه‌های شورایی (بخصوص بعد از جنگ جهانی دوم) هیچ‌کس اندازه هانا آرنت کار نکرده‌است.
...
جدا از علاقه ای که هانا آرنت به رزا لوکزامبورک و تئوری خودانگیختگی انقلابی Revolutionary spontaneity داشت و در کنار کریتیک Critic و نقد موثر خودش به احزاب هیرارشی، به موضوع شوراها و نظام شورایی بسیار علاقمند بود.
شوراها در انقلاب آمریکا، شکست شوراها در کمون پاریس توسط ژاکوبن‌ها، جنبشهای شورایی از انقلاب ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۷ روسیه و جنبش کرونشتات شکست آن توسط ارتش سرخ و بلشویکها و بویژه انقلاب مجارستان در سال ۱۹۵۶ توسط هانا آرنت بررسی شده‌است.

تفاوت‌های بروز توتالیتاریسم در آلمان و شوروی

هانا آرنت در بحث منشاء توتالیتاریسم دو نظام نازیسم و کمونیسم را بررسی می‌کند. نمی‌خواهم بگویم او از تفاوت‌های بروز توتالیتاریسم در آلمان و شوروی سرسری گذشته است. اما چگونه می‌توان آن دو را ذاتاً یکی انگاشت؟ اگرچه نازیسم و کمونیسم از نظر روش، همانندی‌هایی دارند ولی کمونیسم از نظر ایدئولوژی اساساً هوادار دموکراسی و ضد دولت است حال آنکه ایدئولوژی نازیسم ضد دموکراسی و هوادار قدرت هر چه بیشتر دولت است.

منابع

هانا آرنت در فرهنگ فلسفه استنفورد

http://plato.stanford.edu/entries/arendt/

دست نوشته‌های هانا آرنت در کتابخانه کنگره آمریکا

http://memory.loc.gov/ammem/arendthtml/

هانا آرنت، توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثی،
خشونت و قدرت در فلسفه سیاسی هانا آرنت، کریم قصیم، نقد آگاه (در بررسی آراء و آثار)، انتشارات آگاه، سال ۱۳۶۲
هانا آرنت و نقد فلسفه سیاسی، منصور انصاری،
محمد رسولی، منشاء توتالیتاریسم

http://www.anthropology.ir/node/10686

فلسفه سیاسی هانا آرنت، بردشا، لی، ترجمه خشایار دیهیمی،
انقیاد انسان: درباره کتاب توتالیتاریسم هانا آرنت، علیرضا جاوید،

http://www.anthropology.ir/node/6919

مفهوم شر در فلسفه‌ی هانا آرنت، عزت‌الله فولادوند، فصل‌نامه‌ی بخارا، شماره‌ی ۵۸
منصوره افقهی، بررسی آرا و نظریات هانا آرنت

http://www.anthropology.ir/node/376

زهره روحی، هانا آرنت و آزادی

http://www.anthropology.ir/node/4279

ناصر فکوهی، هانا آرنت: فیلسوف خشونت و رنج انسانی

http://www.anthropology.ir/node/685

نقد و بررسی مقاله اتوریته چیست، (کتاب میان گذشته و آینده)، نوشته هانا آرنت، ترجمه سعید مقدم،
مائوریتزیو پاسرین دانتِرِو ترجمه عباس شهرابی فراهانی، درباره هانا آرنت

http://anthropology.ir/node/15112

عباس شهرابی فراهانی، انسان، چیرگی تام، آغازگری: بازخوانی نظریه توتالیتاریسم هانا آرنت با تکیه بر داستان «میرا»

http://anthropology.ir/node/16721

معصومه علی اکبری، نقدِ مدرنِ مدرنیته (هانا آرنت و بستر فلسفی سیاست)

http://www.anthropology.ir/node/22036

پریسا سلگی، مفهوم انقلاب نزد هانا آرنت

http://www.anthropology.ir/node/19690

یی‌هوا ژیانگ، ترجمه عباس شهرابی فراهانی، بازنگری دریافت آرنت از سیاست

http://www.anthropology.ir/node/18583

الیزابت یانگ برول، ترجمه بهنام ذوقی، زندگی نامه هانا آرنت

http://anthropology.ir/node/19078

سایت انسان شناسی و فرهنگ

http://anthropology.ir/



• Gottsegen, M., 1993, The Political Thought of Hannah Arendt. Albany: StateUniversity of New York
• Aschheim, S., ed., 2001, Hannah Arendt in Jerusalem. Berkeley: University of California
• Hill, M., ed., 1979, Hannah Arendt: The Recovery of the Public World. New York: St. Martin s
• Hannah Arendt, Revolution & Democracy
https://openaccess.leidenuniv.nl/bitstream/handle/1887/19198/FinalVersionMasterThesisMJdJ.pdf?sequence=1

• Benhabib, S., 1996, The Reluctant Modernism of Hannah Arendt. London: Sage Publications.
• Isaac, J., 1992, Arendt, Camus, and Modern Rebellion. New Haven: YaleUniversity
• Hinchman, L. and Hinchman, S., eds., 1994, Hannah Arendt: Critical Essays. Albany: StateUniversity of New York
• Bernauer, J., ed., 1987, Amor Mundi: Explorations in the Faith and Thought of Hannah Arendt. Dordrecht: Martinus Nijhoff.
• Kateb. G., 1984, Hannah Arendt: Politics, Conscience, Evil. Oxford: Martin Robertson.
• Bradshaw, L., 1989, Acting and Thinking: The Political Thought of Hannah Arendt. Toronto: University of Toronto
• Parekh, B., 1981, Hannah Arendt and the Search for a New Political Philosophy. London: Macmillan.
• Calhoun, C. and McGowan, J., eds., 1997, Hannah Arendt and the Meaning of Politics. Minneapolis: University of Minnesota
• Kielmansegg, P., Mewes, H. and Glaser-Schmidt, E., eds., 1995, Hannah Arendt and Leo Strauss: German Emigrés and American Political Thought after World War II. Cambridge: CambridgeUniversity
• Canovan, M., 1974, The Political Thought of Hannah Arendt. London: J. M. Dent.
• Ettinger, E., 1995, Hannah Arendt/Martin Heidegger. New Haven: YaleUniversity
• Hansen, P., 1993, Hannah Arendt: Politics, History and Citizenship. Cambridge
• Kaplan, G. and Kessler, C., eds., 1989, Hannah Arendt: Thinking, Judging, Freedom. Sydney: Allen & Unwin.
• Young-Bruehl, E., 1982, Hannah Arendt: For Love of the World. New Haven: YaleUniversity. Second edition, 2004.
• Kohn, J. and May, L., eds., 1996, Hannah Arendt: Twenty Years Later. Cambridge, MA: MIT
• McGowan, J., 1998, Hannah Arendt: An Introduction. Minneapolis: University of Minnesota
• Passerin d Entrèves, M., 1994, The Political Philosophy of Hannah Arendt. London: Routledge.
• Pitkin, H., 1998, The Attack of the Blob: Hannah Arendt s Concept of the Social. Chicago: University of Chicago
• Taminiaux, J., 1997, The Thracian Maid and the Professional Thinker: Arendt and Heidegger. Albany: StateUniversity of New York
• Villa, D., 1996, Arendt and Heidegger: The Fate of the Political. Princeton: PrincetonUniversity
• Watson, D., 1992, Hannah Arendt. London: Fontana
• Whitfield, S., 1980, Into the Dark: Hannah Arendt and Totalitarianism. Philadelphia: TempleUniversity
• Wolin, S., 1977, “Hannah Arendt and the Ordinance of Time.” Social Research, 44/1 (Spring): 91–105.



آدرس ویدیو
https://www.youtube.com/watch?v=vW9wxxR9sZ0
سایت همنشین بهار
http://www.hamneshinbahar.net
ایمیل
hamneshine_bahar@yahoo.com

«او»؛ رفت که رفت...



«او»؛ رفت که رفت...


Sat 12 04 2014

مجید خوشدل

9813ouraft.jpg
http://www.goftogoo.net/
دراماتیزه کردن و یک سویه نشان موضوع ها، مفاهیم، رویدادهای تاریخی و نیز آدمها و تاریخچه زندگی آنها هدفی جز به بازی گرفتن احساسات و عواطف انسانها ندارد.

تقسیم بندی پدیده ها و انسانهای یک جامعه به مطلق ها؛ «خوب»، «بد»، «زشت»، «زیبا» و ... نشان از ذهنیتی استبدادی، دین خوی و عرفان زده دارد. در همین پیوند، «قربانی» نشان دادن انسان در فرهنگ مسلط جوامعی شبیه جامعه ایران، مفاهیمی نظیر «حق انتخاب» (هر چقدر کوچک)، «مسئولیت پذیری» و... او را از پذیرش و قبول اعمال فردی و اجتماعی خویش به سایه می برد. شرح حال ها و زندگینامه ها در این جامعه به گرفتن قطره اشکی از مخاطب خود راضی اند و انسان را از تفکر و فلسفیدن منع و برحذر می دارند.

* * *

این اواخر بیشتر از پرسش های دیگر از من پرسیده اند: کف جامعه کجاست که هر از گاه به آن اشاره می کنید؟

در نوشته زیر تلاش کرده ام راوی منصفی از بخش بسیار کوتاهی از زندگی زنی باشم که در کف جامعه ایرانی مقیم انگلستان عینیت داشته، و قسمتی از شش سال زندگی اجتماعی من نیز همراه آن بوده است.

پیش از خواندن متن شعر زیر را گوش کنید:



گروه تأتری را برای اجرای نمایش به لندن دعوت کرده بودم. شاید برای اولین بار در جامعه ایرانی مقیم اروپا این اتفاق می افتاد که با تبلیغات درست، و بدون به کار انداختن ارتباط های شخصی و خصوصی یک سالن بزرگ تأتر برای دیدن نمایشنامه ای سنگین و صقیل پر می شد. متوسط سنی شرکت کنندگان زیر بیست و پنج سال بود که بخش اعظم آنها زنان جوان بودند.

«او» در انتهای سالن نمایش، در آخرین ردیف صندلی ها نشسته بود؛ بی آنکه قبلاً دیده باشم اش. سلامی می کند و جواب اش را با همان واژه تکرار می کنم. و بلافاصله با لحن ویژه ای می گوید: کارهای «هدایت» به صحنه آوردن اش سخت و غیرممکن است. تأیید می کنم و از کنار اش رد می شوم؛ سر ام حسابی شلوغ است... دختری بیست و سه چهار ساله به نظر می آمد؛ عین اغلب کسانی که در سالن بودند.

به جز یک دقیقه تأخیری که اجرای برنامه داشت و من هم نتوانسته بودم آن نمایشنامه خوب، که کارگردانی و بازی درخشانی داشت، ببینم، بقیه چیزها خیلی خوب پیش رفته بود. آمدن سی نفری که از چند دقیقه تا یک ساعت دیرتر از زمان اعلام شده به سالن آمده بودند، می رفت دردسر ساز شود، که غائله با پس دادن پول بلیط های فروخته شده خوابید. داد و قال جماعت «فرهنگ پرور» این بود که چرا برنامه را سر وقت شروع کرده اید؟!

نزدیک به دو ساعت بعد، جمعیت راضی و خوشحال از نمایشی که دیده، در حال ترک سالن است. خستگی خوب و مطبوعی دارم، که دیدن یک صحنه بدن ام را کوفته و خمیر می کند.

«مجید ک» که بالای پنجاه سال دارد و سابقاً «انقلابی» دوآتشه بود و سالهاست «ضدانقلاب» دوآتشه است، از پشت سر «او» را در خود مچاله می کند و بعد به شکل زننده ای شروع به بوسیدن اش می کند. در صورت «او» نفرت و بی تفاوتی را همزمان می بینم. و این، اولین روز آشنایی من با «او» ست.

* * *

آخرین دیدارم با «او» شش سال بعد از اولین ملاقات مان است: حسابی وزن کم کرده؛ پوست و استخوان شده؛ زرد وش است؛ به سختی راه می رود. از بیماری اش آدرس اشتباه می دهد و من هرگز آن را به دایره صحبت نمی ریزم.

پس از چند بار دیدارمان در این وضعیت، دیگر به دیدار حضوری پا نمی دهد. غرور اش چشم غره می رود و به او نهیب می زند. از این به بعد هفته ای یکی دو غروب زنگ می زنم و یک ساعتی حرف می زنیم. آرامش پیدا می کند و می گوید: انرژی گرفتم... از همان روزهای اول هم در صحبتهای تلفنی راحت تر بود و مکانیسم های دفاعی اش کمتر عمل می کرد. این اواخر گپ و گفت مان متفاوت از گذشته شده بود.

در این فاصله دو سه بار شعرهایش را برای ام با ایمیل می فرستد؛ انگلیسی-فارسی می نویسد که خواندن شان را مشکل می کرد. شعرهای آخر اش بیش از اندازه مأیوس و خسته بود؛ نشان از تسلیم محض داشت؛ با زبان نمادین و گاه با صراحت پیام ویژه ای به مخاطب – که من باشم- منتقل می کرد. در همین روزها بود که تلفن دستی اش قطع می شود. حتا به چند ایمیلی که می فرستم، جواب نمی دهد. امکان نداشته به ایمیل هایم جواب ندهد؛ امکان نداشت تلفن اش بیشتر از یک هفته خاموش باشد. شده بود یک هفته غیب اش می زد؛ می رفت تا خودش را در دود و الکل و... گم کند- که این آخری ها فهمیده بود «گم شدن» ای در کار نیست. چند باری هم که تلفن دستی اش را به رودخانه انداخته بود یا «سیم کارت» اش را شکسته بود، بلافاصله شمارۀ جدید اش را برای ام تکست کرده بود ... اما این بار برای همیشه رفت؛ رفت که رفت.

* * *

بیست روز بعد از اولین دیدارمان «او» را در یک جلسه شعرخوانی می بینم. یکی از «شبهای شاعران» است. این جامعه بیش از ده سال است که «شب های شعر» را تجربه نکرده است. داشتم با یکی از شاعران زن حرف می زدم که می آید و سلامی می کند. به جای سلام دادن می گویم: راست گفتی، به صحنه بردن کارهای «هدایت» خیلی سخت است! خوشحال می شود که به خاطر اش آوردم. با خنده ای که ویژۀ خودش است، می گوید: پس ما را یادتان هست! «ما» را کشیده شده و ادامه دار می گوید تا میخ اش را کوبیده باشد. شاید با خشکی، خستگی یا بی حوصلگی بود، که می گویم، آدمها خیلی دیر از خاطرم پاک می شوند. که می گوید: شما که عین مصاحبه های تان خشک و جدی هستید! «او» این طوری بود. در ملاقاتهای اولی که با آدمها داشت، اغلب توی شکم شان می رفت. اگر تصور می کرد «جدی گرفته نشده» حتماً باید یک خم طرف را می گرفت و کف گرگی ای به پیشانی او می زد. بعد از این گفت و گوی کوتاه و فرمال «او» از ما فاصله می گیرد و می رود و در گوشه ای می نشیند.

دارم قهوه می خورم که به یاد حرف «او» می افتم: از کجا می داند مصاحبه می کنم؟ بعدها فهمیدم که خیلی بیشتر از آدمهایی که مدعی اند، کتاب خوانده و مسائل اجتماعی را به سبک خودش دنبال کرده.

در رخوت خستگی در کردن ام که لیوانِ آبجو به دست به طرف ام می آید؛ ده بیست ورق کاغذ به دست ام می دهد و با حالتی از بی تفاوتی می گوید: اگر وقت داشتید، نگاهی به اینها بیاندازید. جملات اش را طوری ادا می کند که به شنونده القاء کرده باشد، هم «کله زن» است و هم اگر نظر طرف مقابل باب میل اش نبود، از اول سنگ اش را کنده باشد. می پرسم: چی هست؟ می گوید: یک مشت آشغال! با طعنه می گویم: از کجا فهمیدی که آشغال خوون هستم؟! باهوش تر از اینها به نظر می آید که به مخاطبی که روی اش کار کرده و باید شناخت نسبی از او داشته باشد، توهین کند. می گوید: منظورم این نبود... آدمهایی که اینجا جمع شده اند به این چیزها «شعر» می گویند. با خنده می گویم: باشد، حتماً می خوانم شان.

حالا مطمئن هستم که هم بار اول و هم این بار می خواسته سر صحبت را باز کند، اما من خسته ام. سرم را که پایین می اندازم و به نوشیدن قهوه مشغول می شوم، می داند که باید پی کار اش برود- و می رود.

منتظر کسی هستم که چند دقیقه ای دیر کرده. می گویم: چند دقیقۀ دیگر صبر می کنم... اصلاً در کت ام نمی رود، شنبه غروب را در چنین جاهایی به سر کنم. جمعه شب ها و شنبه های لندن را خیلی دوست دارم. در شهر «زندگی» جریان دارد.

با اینکه در برنامه ام نیست، در اقدامی شرطی شده دست ام به طرف کاغذها می رود و نگاهی به آنها می اندازم. حتا یک خط خوردگی هم در آنها دیده نمی شود. حتم دارم که آنها را باید چند بار پاکنویس کرده باشد. خوش خط است و می رساند که زیاد نوشته است. سرسری شروع به خواندن اولین شعر می کنم. صفحۀ اول که تمام می شود، نمی توانم باور کنم شعر مال خودش باشد. مکث می کنم و این بار با اشتیاق شعر اول را که نزدیک به پنج صفحه است، از ابتدا دوباره می خوانم. بدن ام یخ می زند. برای لحظه ای زمان و مکان را از دست می دهم. به فکر فرو می روم: «این آدم چقدر در بیان خود اش صادق و صمیمی و بی پروا است». حتم داشتم تجربه های خودش را به شعر آورده. سر می چرخانم. می بینم از فاصلۀ پنج شش متری دارد مرا می پاید. با علامت سر صدای اش می زنم. می آید و روبروی ام می ایستد. دو صندلی در سمت راست و چپ ام خالی است. می گویم، هر کجا راحتی بنشین. صندلی سمت راست را انتخاب می کند و لیوان به نیمه رسیدۀ آبجو اش را روی میز می گذارد.

چند پرسش و پاسخ مرا به جایی نمی برد. هر چه می پرسم با کنایه و با ضمیر غایب جواب می دهد. تصمیم می گیرم مثل خودش بدغلق باشم: با بی میلی جواب می دهی و از زبان دیگری به زبان استعاره متوسل می شوی. شعرهایی که به من دادی، شاعر اش در تصویرهای اش راحت و صادق بود... راستش نمی دانم این شعرها مال خودت باشد!

تیر ام به هدف می خورد. حالا کاراکتر دیگری جواب ام می هد: هر روز یک مشت از این چیزها می نویسم و بعد: سطل آشغال! اینهایی هم که به شما دادم، توی اتوبوس نوشتم شان.

طبیعی بود که باور اش نکنم. در این سالها آنقدر پناهجو و ایرانی خالی بند دیده ام که این روحیه برای تازگی نداشته باشد. اما هر چه فکر می کنم، نمی توانم شاعری را پیدا کنم که زبان شعری اش این جوری باشد.

جانِ شعر در تن ام نشسته بود و نمی توانستم از خودم دور اش کنم.

* * *

در قرار و دیدار با بچه های پناهجو یک مشت «قانون» نانوشته دارم که همگی بایستی مو به مو اجرا شوند. یکی از آنها ممنوعیت نوشیدن الکل و مصرف مواد مخدر قبل و در حین ملاقات است. در چهارده سال گذشته این «قوانین» هرگز از سوی بچه ها نقض نشده و من هم استثنائی برای کسی قائل نشدم، الا برای «او».

پانزده ماه از آن شب مهجور می گذرد و حالا نه ماهی می شود که «او» دخترم شده. فعلاً هم پذیرفته ام او مثل خودش باشد: خودزن، اغلب مست، کله زن، بی خیال، در خفا غصه خور، دوگانه، و شاعری با قلب بزرگ. که این آخری را هیچوقت در مورد خود اش قبول اش نداشت، اما آن یکی های دیگر را آرام آرام پذیرفت.

شنبه غروب است. در یکی از مکان های عمومی شهر با «او» قرار ملاقات دارم. روز خیلی خسته کننده ای برای من بوده. وقتی به جای معین مان که مکانی فرهنگی در کنار رودخانۀ تایمز است می رسیم، همان اول می روم قهوه ای تلخ و سیاه برای خودم بگیرم و لیوانی آبجو برای «او». وقتِ رفتن از من کاغذ سفید می خواهد. یک برگه به او می دهم؛ می گوید کم است. دسته ای کاغذ سفید جلوی اش می گذارم و می روم داخل صف. سیزده چهارده نفری داخل صف ایستاده اند. رفت و برگشت ام ده تا پانزده دقیقه طول می کشد.

امروز در حین راه به موضوعی اشاره کردم که او را حسابی تکان داد؛ آزرده اش کرد. می گفتم، بچه های زیادی مثل تو دیده ام که فکر می کردند روئین تن اند و عمر نوح دارند. اما به آخر خط رسیدن تعدادی از آنها را دیده ام... و او هیچ نگفت و صرفاً شنوده ماند.

وقتی برگشتم، هشت ورق کاغذ جلوی ام گذاشت و گفت: این هم جواب من به حرفهایی که زدید. در کمتر از پانزده دقیقه شعری در هشت صفحه سروده بود که هنوز فکر می کنم از زیباترین شعرهایی بوده که تا بحال خوانده ام؛ بدون یک خط خوردگی؛ یکدست و با خطی خوش. به تصحیح شعر و پاکنویس کردن آن باور نداشت و می گفت: اصالت اش را از دست می دهد.

کاغذ ها را به خودش می دهم تا شعر اش را برای ام بخواند. می خواند؛ شعر، جلوۀ دیگری پیدا می کند و مفهوم عینی شده آن را در مقابل ام می بینم.

و من بی اختیار یاد آن شب مهجور می افتم و تصوری که از پاکنویس کردن چند بارۀ شعر اش داشتم و حرفی که به «او» زده بودم... آدم گاهی وقتها چقدر ساده اشتباه می کند.

* * *

با اینکه می دانست دخترم شده، اما همچنان بدغلق بود و به قول خودش «وحشی». همیشه با کلماتی که بکار می برد، بازی می کرد تا آتو به کسی ندهد؛ تا مجبور نباشد با خودش روبرو شود. از خودش همیشه فرار می کرد و همواره آدرس غلط می داد . «او» موقعی با خودش روبرو شد، که دیگر خیلی دیر شده بود.

در «بازیگری» استاد بود. تصمیم که می گرفت، می توانست یک «ضد مرد» جلوه کند. ربع ساعت بعد قادر بود نقش یک «تن فروش» را با مهارت بازی کند. در ایفاء نقش «جانکی» باید به او اسکار می دادند.

هر چی می گفت، یک «اما» و «اگر» برای اش می گذاشت تا «موقعیت» اش را به خطر نیاندازد. تنها وقتی که چند تایی از سپرهای اش می افتاد، زمان مستی اش بود. ظرفیت اش بالا بود. خیلی زود اندازه «مستی» اش را فهمیدم: سه چهار لیوان آبجو یا نیم بطر ودکا یا یک بطر شراب. بیشتر که می نوشید «بدمست» می شد؛ ترمز می براند و تخته گاز می رفت. در این حالت به آدمهای دیگر گیر می داد و گاهی تا آخر خط می رفت. در سیاه مستی هم رفتار اش را با من تنظیم می کرد و از خط قرمز ها نمی گذشت. طوری که به سیاه مست بودن اش شک می کردم.

آدمهای زیادی را می شناخت، اما هیچکدام شان را دوست خطاب نمی کرد. وقتی «دوست پیدا کرد»، دوستی کرد و دست او هیچوقت را گاز نگرفت. در رفاقت لوطی بود و با «رفیق» سرشاخ نمی شد. در این مورد نمونه ای بود که شبیه اش را هرگز در بین بچه های پناهجو و یا بسیاری از آدمهای هم نسل ام ندیده ام. در نیمه های آخر آشنایی ام با او بود که روزی با پیچ و تاب خوردن گفت: «عشق» را هرگز تجربه نکرده؛ هر کسی آمده، خواسته ای داشته. و بعد که فهمید «خودش را لو داده»، در پی رفع و رجوع اش برآمد که دعوت به سکوت اش کردم.

گاهی فکر می کردم «او» محصول نظام سیاسی برآمده از «انقلاب ۵۷» است. بچه هایی مثل او از دورانی که طفلی بیش نبودند، یاد گرفته بودند دروغ بگویند: «تو مدرسه وقتی پرسیدن بابا و مامان نماز می خوونن، بگو می خوونن؛ بگو به نماز جمعه می رن. یکبار نگی بابا عرق می خوره و مامان می رقصه...». «او» و هم نسلان او در طول مدرسه ابتدایی بارها دروغ گفته بودند؛ و می شود تصور کرد حالت پریشان کودکی را که برای اولین بار دروغ گفته است. یک جامعه نوجوان آنقدر دروغ گفت که راست گفتن برای اش سخت، و در دوران جوانی غیرممکن شد.

در مراکز آموزش عالی و دانشگاه ها - که او با نمرۀ بالا آن محیط اجتماعی را تجربه کرده و بعد نیمه کاره قید اش را زده بود- چندچهرگی و چندچهره بودن به حدّ کمال رسیده بود و جزو هنجارهای اجتماعی شده بود. مثلاً در دوران دانشجویی ی او همۀ دانشجویان زن «باکره» بودند، و این در صورتی بود که بسیاری از آنها رابطه های جنسی خارج از ازدواج را بارها تجربه کرده بودند. برای رفع «معضل باکره گی» در نظام ارزشی موجود دو راهکار اندیشیده شده بود: رابطۀ جنسی از مقعد؛ و در صورت «ولنگاری»، «پرده دوزی».

اگر پای مان روی زمین باشد، آگاهیم که بعد از جراحی بینی، «پرده دوزی» جایگاه دوم را در عمل ِجراحی پلاستیک در ایران دارد. اما او «بی کله» تر از اینها بود که خودش را در این قیدها و قانومندی ها محدود کند.

* * *

آشنایی ام با او که سه ساله شد، دیدم کمتر جای سالمی در تن اش باقی مانده؛ تن اش کاردآجین شده است. هر آشنایی جدید برای او یک زخم جدید بود. می گفت به زخم ها عادت کرده، اما دروغ می گفت. عین آدمی بود که جسم و روان اش شکافی عمیق برداشته و زخم ها دارد زجرکش اش می کند. و او به دنبال یک زخم کاری بود تا تمام کش اش کند. برای همین از زخم های جدید استقبال می کرد. و شاید هم راست می گفت که به زخم ها عادت کرده است.

اگر خیره سرانه می خواستم به مناطق خاکستری دنیای «او» تلنگری بزنم، از نرینه های قمه زن ایرانی می گفتم که شاعر و نویسنده در میان شان بود؛ فعال سیاسی سابق و فعلی؛ «روشنفکر»؛ ساقی، تلکه گیر و جاکش هم بین شان دیده می شدند. اغلب آنها تلکه گیر بودند؛ «حق» شان را می خواستند. و «او» به تک تک شان تلکه می داد و این جوری خودش را کاردی و ساطوری می کرد. و در حالی که تن اش خون چکان بود، سرکشی می کرد؛ سر بالا می گرفت و می گفت: ... مگه چیزی از آدم کم می شه؟

یک سر و گردن از شاعرانی که نان شاعری می خوردند، شاعرتر بود، اما هرگز نگفت شاعر است. با «عنوان» و «مقام» بیگانه نبود، با آن سر جنگ داشت. و اگر سرخوش بود، احساس اش را نشان می داد. اما از اقرار کردن به همین موضوع ساده نیز طفره می رفت. اصلاً اهل «پذیرش» نبود؛ مُقر نمی آمد و سق اش را با «نه» برداشته بودند.

خاطره ای که جزئیات اش نمایی هفت رنگ در برابر ام ترسیم می کند: سالها قبل بود. چند شاعر و نویسنده نسل اول به لندن آمده بودند. دوست شاعری در تدارک میهمانی ای بود، اما این بار نمی توانستم مثل گذشته دعوت اش را به رفتن قبول کنم. آدمهای آنجا اضداد من و دنیای ام بودند. چند باری زنگ زد و پیغام گذاشت. تا اینکه زبان ام سُرید و گفتم «او» را به میهمانی اش دعوت کند. مدتی بود که شعرهای او را دیگران شنیده و خوانده بودند.

«او» از ماجرای میهمانی هرگز چیزی نگفت؛ اهل برملا کردن نبود. تازه نمی دانست در جریان رفتن اش هستم و عامل رفتن اش بودم. فقط یکبار در سیاه مستی گفت: آن یارو که عصا قورت داده بود، پشم اش ریخت!

نویسنده ای ماجرای آن شب را برای ام تعریف کرد:

«او» عین اغلب میهمانها نشسته بود؛ تا دو سه ساعت دم فرو بسته. در آن مجلس که جایی برای عرض اندام آدمهایی مثل او نبود. «بزرگان» داشتند میدان داری می کردند. وظیفۀ دیگران این بود که مؤدب و متین بنشینند و پامنبری کنند. و آنها نیز چنین می کردند. در سومین ساعت میهمانی او با گفتن عبارتی؛ انگار که منفجر شده باشد، بلند می شود؛ لیوانی برمی دارد و تا خرخره از ویسکی پر می کند و یک نفس بالا می کشد...

فقط یکبار مجبور شده بود بگوید: «شما بیشترین شناخت را در خارج کشور از من داری». دلیلی که از سال دوم می آمد تا با سکوت اش سپر بیاندازد و با خودش مواجه شود، آگاهی ام از درونی ترین لایه ها و تصمیم های اش بود. او چون عادت به واگویی و فاشگویی نداشت، لذت می برد و خوشحال می شد، دیگری را که اعتماد اش داشت، آینه ای در مقابل اش بگیرد. برای همین حتم دارم که در آن دو سه ساعتِ سکوت، «او» داشت جماعت شاعر و نویسنده را سبک سنگین می کرد و تناقضات شان را زیر زره بین می گرفت.

... حالا لیوان های ویسکی عین آب خوردن پر و خالی می شود. سپس به اطاقی دیگر می رود و دقیقه ای بعد با آرایشی غلیظ و لباسی بدن نما ظاهر می شود؛ پردۀ دوم نمایش است. روی پای تک تک «بزرگان» می نشیند؛ دلبری می کند و با بازی گرفتن غرور و نخوت آنها پرده های ریا را کنار می زند. و خیلی زود پرده ها فرو می افتند. حالا که سیاه مست است (یا وانمود می کند)؛ خنده های مستانه سر می دهد تا خودش را برای پرده سوم نمایش آماده کند. او خودزنی را تا این مرحله هیچگاه برنمی تافت و همیشه می بایستی تا آخر خط می رفت. سناریوهایی که می نوشت، قهرمان اصلی باید با مرگی زشت حس نفرت را در دل دیگران شعله ور کند.

حالا «مرز بی مرز» است. «کالا» یی شده که خریداران زیادی دارد، اما «او»، دیگر فروشنده نیست. و به جای لوندی کردن، نسق می گیرد و با اعصاب آدمهای خلع سلاح شده بازی می کند. یکی دو تایی که به تریج قبای شان برخورده، با استفاده از سرمایه ای که دارند «او» را با واژگانی از نظم و نثر به زیر تازیانه می گیرند. اما تنی که تیزی شمشیر را بارها تجربه کرده، تازیانه به چه کار اش می آید. تازه برای او، این موقعیت بخشی از سناریویی از قبل طراحی شده است. همه چیز آماده است تا با بازی در پرده آخر مدعوین را مات و مبهوت کند: کاغذی برمی دارد و بدون اعتناء به پوزخند و ریشخند دیگران شروع به نوشتن می کند؛ کمتر از پنج دقیقه. و بعد آس اش را به زمین می کوبد. سر بلند می کند و سروده اش را با صدایی بلند- عین گنده لات ها- برای جمع می خواند و در همان حال انگشتان راست و کشیده شده اش را به سمت این و آن نشانه می گیرد. شعری که بند بند اش «بزرگان» را نشانه گرفته؛ شعر، شعر است و احدی نمی تواند با تحقیر کردن آن ناچیز اش بشمارد و کلفت بار اش کند.

«او» گرد مرگ را می پاشاند، و دیگر کسی را یارای نفس کشیدن نیست؛ نفس ها در سینه حبس می شود. «قهرمان» با مرگی زشت فرو می افتد و حس نفرت را در دل دیگران زنده می کند.

* * *

اسم بردن «او» مغایر اخلاق است. برملا کردن آدمی که نخواسته نام واقعی اش را در بودن اش بگوید، غیرانسانی ست. ضمن آنکه در سر سُراندن به نقطه ها، حفره ها و دره هایی که به رنگهای زرد و خاکستری در زندگی او حضوری حاضر داشته اند، محدودیت های زیادی دارم. تا بود به همان هایی که می گفت، اکتفا می کردم. و چون می دانست باور اش نمی کنم، چیزهایی را در لفافه می گفت و اضافه می کرد: خودتان که تا ته اش می خوانی و احتیاج به گفتن ِ من در جرئیات اش نیست.

یک سال آخر بود که کمی تغییر ذائقه داد، آن هم در انتخاب مزۀ عرقی که یک جرعه سر می کشید، یا در نوع سرنگی که محتویات اش دیگر جذاب نبود. عرق، همان عرق سگی ی با الکل شصت درصد بود و محتویات سرنگ، چیزی بود که او را می خواباند.

... تا بود، دخترم ماند. و در چارچوب و دنیای خودش «اعتماد» کرد و هیچوقت نگفت، اعتماد اش خدشه دارد شده. «اعتماد» برای او خط قرمزی بود که نباید از آن می گذشت. و او تنها یک بار در زندگی اش از آن گدشته بود. و یکبار؛ فقط یکبار این آخری ها که «سنگ شده» بود، گفت: کاشکی زودتر می دیدم تان... کاشکی دخترتان نبودم.

او را به همین نام «او» بشناسید و اگر مایل بودید، شعر اش را یکبار دیگر گوش کنید؛ باور اش کنید. و «او» را خیلی زود از خاطر نبرید. با شعر دیگری از‌«او» با وی وداع می کنیم:

* * *

تاریخ انتشار: هفتم آوریل
۲۰۱۴

بیانیه پزشکان ایرانی مقیم اتریش مدافع حقوق بشر در ايران پیرامون یورش وحشیانه مامورین دولتی وسپاه به زندان اوین و مضروب ساختن زندانیان سیاسی


بیانیه پزشکان ایرانی مقیم اتریش مدافع حقوق بشر در ايران

پیرامون یورش وحشیانه مامورین دولتی وسپاه به زندان اوین و مضروب ساختن زندانیان سیاسی


Thu 24 04 2014

pezeshkane-irani-moghime-otrich.jpg
هم ميهنان گرامی

طبق گزارش هرانا, خبر گزاری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران, روز پنجشنبه بيست و هشتم فروردین ماه ١٣٩٣ گارد زندان اوین به همراه مامورین اطلاعات و همچنین اطلاعات سپاه به بند٣٥٠ زندان اوین حمله کرده و تعداد زیادی از زندانیان سیاسی را مورد ضرب وشتم قرارداده اند. بر مبنای همین گزارش در اثر این حملات وحشیانه عده ای از زندانیان بشدت زخمی شده و جراحات بعضی از آنان بسیار وخیم توضیح داده شده است. مامورین سپس به سراغ زندانیان سایر اتاق ها رفته و آنجا هم به اعمال خشونت پرداخته اند. پس از این ماجرا عده ای از زندانیان به زندان های انفرادی منتقل شده و مجروحین نیز بدون پوشش پزشکی به حال خود رها شده اند.
پزشکان ایرانی مقیم اتریش مدافع حقوق بشر تهاجم خشن, غیر انسانی و قلدرمابانه مامورین اطلاعات و سپاه را به شدت محکوم کرده و ضرب و شتم زندانیان سیاسی این انسان های شریف, آزاده, آزاد اندیش و بی دفاع را که چیزی جز آزادی و سر بلندی مردم ایران را نمی خواهند شرم آور وغیر قابل تحمل میدانند.
برای ما غیر قابل تصور است كه قوه قضائیه و وزارت اطلاعات که زیر نظر مستقیم ولی فقیه آقای علی خامنه ای قرار دارند و انجام وظیفه می کنند از حمله اوباش واراذل به سلول های زندان اوین و مجروح ساختن زندانیان بی دفاع بی اطلاع بوده باشند
ما یکبار دیگر تاکید کرده و خاطر نشان می سازیم که قوه قضائیه و وزارت اطلاعات مسئول حفظ جان, امنیت و سلامت زندانیان سیاسی که سرمایه فکری و آزاد اندیشی جامعه هستند می باشند.
ما همچنین یادآور می شویم, آقای حسن روحانی که با شعار وحدت, تعامل و مراعات حقوق بشر و با حمایت و رایً بیست میلیون از مردم ایران به ریاست جمهوری انتخاب شده اند نمی تواند در مقابل این همه قساوت,
خشونت و نقض آشکار و خشن حقوق بشر که موجب خجالت و شرمساری است بی تفاوت باشد.
ما به عنوان یک سازمان حقوق بشری و پزشکان متعهد که آرزويی جز احترام به حقوق شهر وندان و آزادی و سر بلندی مردم ایران نداریم مصراً می خواهیم هر چه زودتر یک کمیسیون حقیقت یاب به منظور تعقیب دست اندرکاران این حملات وحشیانه, خشن و غیر انسانی تشکیل گردد تا با مجازات مسئولین از تکرار چنین فجایعی در آینده جلو گیری شود
ما همچنین از آقای روحانی می خواهیم بدون اتلاف وقت و از طریق یک کمیسیون پزشکی امکانات لازم را برای پوشش پزشکی مجروحین و آن هم در خارج از زندان و در بیمارستانهايی که قدرت و توانايی درمان کافی را دارا می باشند فراهم ساخته و هر چه زودتر از زندانیان سیاسی که مورد ضرب و شتم قرار گرفته
اند اعاده حثیت نماید.

ازطرف گروه پزشکان وکادر پزشکی مدافع حقوق بشر
على گوشه- سيروس ميرزائى

غلامحسین اسماعیلی، رییس سازمان زندان‌های کشور از سمت خود کنار رفت و بلافاصله توسط رییس قوه قضاییه به عنوان رییس کل دادگستری استان تهران منصوب شد.

ییس سازمان زندان‌ها ترفیع گرفت

غلامحسین اسماعیلی، رییس سازمان زندان‌های کشور از سمت خود کنار رفت و بلافاصله توسط رییس قوه قضاییه به عنوان رییس کل دادگستری استان تهران منصوب شد.
عیلی، رییس سازمان زندان‌های کشور که در روزهای اخیر و پس از مطرح شدن ماجرای بند ۳۵۰ اوین نامش در صدر خبرها قرار گرفته بود، دادند، رییس قوه قضاییه در حکمی او را به عنوان رییس کل دادگستری استان تهران منصوب کرد.
گفته شده است که اصغر جهانگیر، دستیار ارشد رییس قوه قضاییه جایگزین اسماعیلی شده است.
اسماعیلی در روزهای اخیر بارها درباره‌ی ماجرای بند ۳۵۰ اوین گفته بود که «اتفاقی در این بند نیافتاده است.»
روکم‌کنی
در همین راستا احمد پورنجاتی از چهره‌های اصلاح‌طلب در فیس‌بوک خود تلویحا این موضوع را «روکم‌کنی» نامید.
وی نوشت: «ما اینیم! زل می‌زنیم توی چشم دوربین و دروغ می‌بافیم (به قصد قربت) از زور پیسی، متوجه غلط‌كاری خودمان كه می‌شویم، تازه می‌افتیم روی دنده‌ی لجبازی (برای رو كم كنی) خاطی را از كار هم كه بركنار می‌كنیم می‌نشانیمش صندلی بغل خودمان كه یعنی: هیچی به هیچی ربط نداره!»
۲۱ زندانی دیگر بند ۳۵۰ به اعتصاب غذا پیوستند
در رویدادی دیگر و در پی اعتصاب غذای اعتراضی ۱۲ زندانی سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین، ۲۱ زندانی دیگر به جمع اعتصاب کنندگان غذا پیوستند.
به گزارش کلمه، این زندانیان سیاسی در بیانیه‌ی اعلام اعتصاب خود با تشریح تخلفات ماموران امنیتی که به بند ۳۵۰ یورش آورده بودند با ذکر هفت خواسته تاکید کرده‌اند که تا برآورده شدن درخواست‌ها «به‌رغم میل باطنی و با توجه به اینکه ما هیچ راهی برای رساندن پیام خود و پیگیری مطالبات‌شان باقی نمانده است» دست به اعتصاب غذای نامحدود می‌زنند.
پیش از این هم زندانیان منتقل شده به سلول‌های انفرادی بند ۲۴۰ که هنوز ۱۴ نفر از آن‌ها در انفرادی هستند، اعلام کرده بودند که تا زمان بازگشت به بند ۳۵۰ در اعتصاب غذا خواهند بود.

اکبر جباری: سید جمال‌الدین اسدآبادی، فاضل لنکرانی و آذری قمی فراماسونر بودند…؛ من از دیدن چنین اسناد و مطلع شدن از این اخبار، ناراحت نمی‌شوم، بلکه وحشت می‌کنم.

باجناق جنجالی الهام، جمال‌الدین اسدآبادی و دو آیت‌الله را فراماسونر نامید

باجناق جنجالی الهام، جمال‌الدین اسدآبادی و دو آیت‌الله را فراماسونر نامید
اکبر جباری: سید جمال‌الدین اسدآبادی، فاضل لنکرانی و آذری قمی فراماسونر بودند…؛ من از دیدن چنین اسناد و مطلع شدن از این اخبار، ناراحت نمی‌شوم، بلکه وحشت می‌کنم.
اکبر جباری، باجناق غلامحسین الهام در جدیدترین پست صفحه فیس‌بوک خود، سید جمال‌الدین اسدآبادی، آیت‌الله محمد فاضل لنکرانی و آیت‌الله احمد آذری قمی را فراماسونر دانسته و نوشته است:
«سی سال پیش وقتی حوزه هنری تأسیس شد و در ساختمان کذایی (که شرحش را همه می‌دانند) مجموعه اسنادی پیدا شد که عکس آیت‌الله آذری قمی (نویسنده کتاب ولایت فقیه) در لباس فراماسونی پیدا شد و بلافاصله همه آن اسناد گم و گور شد، خیلی‌ها گفتند شما توهم دارید!
گفتیم عکس سید جمال‌الدین اسدآبادی را چه کنیم که با لباس فراماسونی است؟
الان که در ذیل نوشته دوست عزیزم آقای دکتر داوری اشاره‌ای به فقره‌ای از وصیت‌نامه «آیت‌الله فاضل لنکرانی» شده دوباره این قصه و زخم تاریخی سرباز می‌کند. وصیت‌نامه‌ای که حضرت آیت‌الله دو اصطلاح رایج فراماسونی را برای لندن به کار می‌برد.
«میل دارم که در لندن که دروازه دنیا و خانه دوم همه کشورها است مؤسسه‌ای برای ترویج مکتب اهل بیت علیهم السلام و نشر معارف شیعه اثنی عشریه تأسیس گردد.»
من از دیدن چنین اسناد و مطلع شدن از این اخبار، ناراحت نمی‌شوم. بلکه وحشت می‌کنم. با خود فقط این بیت را زمزمه می‌کنم:
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

 http://oi60.tinypic.com/3313g9i.jpg
دانشنامه اینترنتی ویکی‌پدیا در مقاله سید جمال‌الدین اسدآبادی، نوشته است:
«در بعضی منابع، سید جمال‌الدین مامور دولت انگلیس و فراماسون و در خدمت منافع انگلیس معرفی شده است. در نقطه مقابل، مراجع دیگری او را حامی منافع و یا مامور دولت روسیه و بر ضد منافع بریتانیا معرفی کرده‌اند...؛ به گفته آسانته، استاد آفریقاشناسی دانشگاه تمپل، در سال ۱۸۵۸ یک جاسوس بریتانیایی در گزارشی سید جمال را مشکوک به بودن مامور روسیه گزارش می‌کند. این مامور بریتانیا نوشته است که جمال‌الدین به شیوه ترکان نوغایی در آسیای میانه لباس می‌پوشیده است. گزارش‌های دولت افغانستان می‌نویسند که سید جمال بیشتر شیوه زندگی یک غربی را داشته‌است تا یک شرقی، او شخصی لیبرال بوده و مقید به اجرای فرایض دینی نبوده است. مثلا فرایض ماه رمضان را به جا نمی‌آورده است. به گفته آسانته، سید جمال در قاهره از نوشیدن کنیاک لذت می‌برده است. او یک بار در سال ۱۸۷۹ از لژ ماسونی در قاهره بیرون انداخته شد زیرا در ملأ عام وجود خدا را انکار کرده بود.
در نقطه مقابل، منابع دیگری سید جمال‌الدین اسدآبادی را فراماسون و حامی غیرمستقیم منافع انگلستان دانسته‌اند. روبرت دریفوس در کتاب «بازی شیطانی» در مورد سید جمال‌الدین اسدآبادی می‌نویسد:
«مردی که در ۱۸۸۵ متشکل ساختن جنبشی پان‌اسلامیستی با هدایت بریتانیا را پیشنهاد داد، کسی نبود جز «سید جمال‌الدین اسدآبادی». از دهه ۱۸۷۰ تا دهه ۱۸۹۰ سید جمال‌الدین از سوی بریتانیا حمایت شد. دست‌کم یک جا در اسناد رسمی و پرونده‌های محرمانه سرویس جاسوسی دولت هند، پیشنهاد سید جمال‌الدین اسدآبادی در ۱۸۸۲ در هند مبنی بر این که به عنوان جاسوس بریتانیا در هند به خدمت درآید، آمده است.
هم‌چنین اسماعیل رائین در کتاب مشهور خود «فراموش‌خانه و فراماسونری در ایران» می‌نویسد:
«سید جمال‌الدین اسدآبادی معروف به افغانی، یکی از فراماسون‌های اولیه ایران است که در ۹ لژ ماسونیک عضویت داشت. او در لژ فراموشخانه ملکم رئیس لژ و ویزیتور بوده‌است...»

لازم به توضیح است که اکبر جباری، دانش‌آموخته دکترای فلسفه از دانشگاه میسور هند و پژوهش‌گر فلسفه و عرفان نظری و از حامیان سرسخت محمود احمدی‌نژاد و اسفندیار رحیم‌مشایی و باجناق غلامحسین الهام است؛ چندی پیش نیز انتقادهای تند جباری از خامنه‌ای و توافق هسته‌ای جنجال‌برانگیز شده بود؛ وی هم‌چنین حسن روحانی را متهم به قتل فرزند خود («سهراب‌کشی») کرده بود؛ به دنبال این مسائل، خبر دستگیری جباری به اتهام «افترا به نظام» به طور رسمی توسط خبرگزاری ایسنا، منتشر و سپس در صفحه فیس‌بوک جباری تکذیب شد؛ جباری هم‌چنین چندی پیش، با حمله شدید به برادران لاریجانی، آن‌ها را «مفاعیل خمسه» (مفعول‌های پنج‌گانه) نامیده بود.

اکبر جباری، حسن روحانی را «شیخ عیاش» خوانده و نوشته: «رو آوردن مردم به ثبت نام و عدم انصراف‌شان بدل به یک جنبش اعتراض و مبارزه علیه چیزی شده است که من آن را «اشرافیت آخوندی» می‌نامم.»

نتقاد شدید باجناق الهام از «اشرافیت آخوندی» و «شیخ عیاش»

«گرفتن یارانه به مثابه جنبشی مدنی و مبارزه با اشرافیت آخوندی»

انتقاد شدید باجناق الهام از «اشرافیت آخوندی» و «شیخ عیاش»
اکبر جباری، حسن روحانی را «شیخ عیاش» خوانده و نوشته: «رو آوردن مردم به ثبت نام و عدم انصراف‌شان بدل به یک جنبش اعتراض و مبارزه علیه چیزی شده است که من آن را «اشرافیت آخوندی» می‌نامم.»
اکبر جباری، باجناق غلامحسین الهام و از طرفداران سرسخت محمود احمدی‌نژاد و اسفندیار رحیم‌مشایی، که چندی پیش نیز سید جمال‌الدین اسدآبادی، آیت‌الله محمد فاضل لنکرانی و آیت‌الله احمد آذری قمی را فراماسونر خوانده بود، در جدیدترین پست صفحه فیس‌بوک خود، با انتقاد شدید از تحقیر مردم در جریان توزیع سبد کالا و ثبت‌نام یارانه‌ها، نوشته است: «هم‌صدایی صدا و سیما، و مراجع و روحانیت با دولت، در جلب نظر مردم برای انصراف، هیچ نتیجه ندارد جز عمیق‌تر شدن شکاف میان «توده مردم» و «خواص». این خواص همان اشرافیتی است که این بار «آخوندها» نمایندگی‌اش را بر عهده دارند. اشرافیت آخوندی اکنون تصویرِ تام و تمامی در دولت روحانی یافته است». متن کامل یادداشت او به شرح زیر است:

«گرفتن یارانه به مثابه جنبشی مدنی و مبارزه با اشرافیت آخوندی

ثبت نام و گرفتن یارانه اکنون دیگر صورتی متفاوت به خود گرفته است. حتی بسیاری کسان که نیازی به ۴۵ هزار تومن ندارند، به ثبت نام و دریافت یارانه روی آورده‌اند و حتی کثیری از رأی‌دهندگان و طرفداران روحانی، اکنون در گردشی آشکار، یارانه را «حق مسلم» خود می‌دانند و تبلیغات دولت برای انصراف مردم را نوعی حرکت مزورانه می‌دانند.
رو آوردن مردم به ثبت نام و عدم انصرافشان به دو دلیل بدل به یک جنبش اعتراض و مبارزه علیه چیزی شده است که من آن را «اشرافیت آخوندی» می‌نامم.
نخست این‌که، روحانی (رییس دولت) به مثابه یک آخوند، که به «شیخ عیاش» معروف بوده است، دیگر نمی‌تواند ضعف و سستی سیاست‌هایش را با فرافکنی به دولت سابق نسبت دهد. حنای این فرافکنی‌ها دولت دیگر حتی نزد طرفداران پرهیجان‌شان هم رنگی ندارد.
دلیل دیگری که این عدم انصراف را به جنبشی اعتراضی بدل ساخته، هم‌صدا شدن کثیری از مراجع و روحانیونی است که تاریخی پر از «خسران» برای مردم‌شان رقم زده‌اند. ایرانیان (بنابر دلایلی، موجه یا غیرموجه) به این قوم بی‌اعتماد شده‌اند. حالا که هم‌صدایی این قوم را با دولت می‌بینند چندان که برای ترغیب مردم به انصراف، انواع آیه و روایت و حدیث را خرج می‌کنند، چیزی جز «تهوع» نزد مردم نتیجه نمی‌دهد.
هم‌صدایی «صدا و سیمای» میلی با دولت در این خصوص هم بر خشم مردم افزوده است. صدا و سیمایی که به راحتی چشمش را به اسارت ۵ سرباز وطن توسط جیش‌العدل می‌بندد و بسیاری از حقایق را کتمان می‌کند.
این هم‌صدایی صدا و سیما، و مراجع و روحانیت با دولت، در جلب نظر مردم برای انصراف، هیچ نتیجه ندارد جز عمیق‌تر شدن شکاف میان «توده مردم» و «خواص». این خواص همان اشرافیتی است که این بار «آخوندها» نمایندگی‌اش را بر عهده دارند. اشرافیت آخوندی اکنون تصویرِ تام و تمامی در دولت روحانی یافته است. تحقیر مردم در صف‌های «سبد کالا» اکنون با «صف‌های ثبت نام در سایت یارانه‌ها»، تکمیل می‌شود. مراجع، روحانیت، صدا و سیما، دولت، همگی دست به دست هم داده‌اند تا مردم را تحقیر کنند. نتیجه این تحقیر چیزی جز خشم و اعتراض نیست. اعتراضی که این بار به صورت مدنی در ثبت نام برای دریافت یارانه خود را نشان می‌دهد.»

لازم به توضیح است که اکبر جباری، دانش‌آموخته دکترای فلسفه از دانشگاه میسور هند و پژوهش‌گر فلسفه و عرفان نظری است؛ چندی پیش نیز انتقادهای تند جباری از خامنه‌ای و توافق هسته‌ای جنجال‌ برانگیز شده بود؛ وی هم‌چنین حسن روحانی را متهم به قتل فرزند خود («سهراب‌کشی») کرده بود؛ به دنبال این مسائل، خبر دستگیری جباری به اتهام «افترا به نظام» به طور رسمی توسط خبرگزاری ایسنا، منتشر و سپس در صفحه فیس‌بوک جباری تکذیب شد؛ جباری هم‌چنین چندی پیش، با حمله شدید به برادران لاریجانی، آن‌ها را «مفاعیل خمسه» (مفعول‌های پنج‌گانه) نامیده بود.

روح‌الله حسینیان با اشاره به مراسمی که در روز زن توسط همسر روحانی برگزار شد گفت که فیلم جشن برگزار شده در کاخ سعد‌آباد را در اختیار دارد و در صورت لزوم آن را منتشر خواهد کرد.

فیلم رقص در مراسم همسر روحانی را منتشر می‌کنم

حمله‌ی مجدد حسینیان به دولت

روح‌الله حسینیان با اشاره به مراسمی که در روز زن توسط همسر روحانی برگزار شد گفت که فیلم جشن برگزار شده در کاخ سعد‌آباد را در اختیار دارد و در صورت لزوم آن را منتشر خواهد کرد.
روح‌الله حسینیان، نماینده تندروی مجلس بار دیگر از حسن روحانی و دولت او به‌شدت انتقاد کرد.
حسینیان روز سه‌شنبه هم در مجلس و در نطق علنی به دولت یازدهم تاخت و همسر روحانی را مورد انتقاد قرار داد که «جشنی میلیاردی» گرفته است.
وی بار دیگر در گفتگو با خبرگزاری «آنا» گفت: «آن‌گونه که در بیانیه آمده، تعدادی کودک در مراسمی که همسر روحانی گرفت بودند، اگر راست می‌گویند عکس آنها را به نمایش بگذارند تا معلوم شود آنها که رقصیده‌اند، چند ساله بوده‌اند؟»
این نماینده مجلس در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه مگر شما فیلم و یا عکس این مراسم را دارید، گفت: «بله، بنده فیلم این مراسم را دارم و ما به موقع فیلم این مراسم را منتشر خواهیم کرد.»
حسینیان افزوده که «زن رییس جمهور حق دخالت در این کار‌ها ندارد و مگر حکومت پادشاهی است که علیا حضرت و ملکه داشته باشیم یا بانوی اول داشته باشیم.»
تهدید مجدد روح‌الله حسینیان به انتشار فیلم مراسم حسن روحانی در واکنش به موضع‌گیری دولت است.
دولت در این خصوص یک بیانیه صادر کرده و گفته بود: «در کمال تعجب و تاسف این جشن هم از آسیب نگاه های ابزاری و سیاسی در امان نماند.»
در بخش دیگری از این بیانیه آمده بود: «برای پاسداشت فرهنگ غنی اسلامی ایرانی امسال هم به رسم سال های گذشته، ﺟﺸﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﯿﺰﺑﺎﻧﯽ ھﻤﺴﺮ رﺋﯿﺲ ﺟﻤهوری ﺑﺎ ﺣﻀﻮر ھﻤﺴﺮان ﺳﻔﺮای ﺧﺎرﺟﯽ، ﻣﺪﯾﺮاِن ﻧﻈﺎم اﺳﻼﻣﯽ و ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮی از ﺑﺎﻧﻮان ﻓﺮھﯿﺨﺘﻪ اﯾﺮان اسلامی ﺑﺮﮔﺰار ﺷﺪ که در آن ﺑﺎ رﻋﺎﯾﺖ موزاین شرعی ﺗﻌﺪادی از دﺧﺘﺮان ﺧﺮدﺳﺎل ﺑﻪ ﺷﺎدﻣﺎﻧﯽ ﭘﺮداﺧﺘﻨﺪ و ﻧﻤﻮﻧﻪ ھﺎی از ﭘﻮﺷﺶ و ﺣﺠﺎب زﻧﺎن اﻗﻮام اﯾﺮاﻧﯽ را نمایش دادند، اما ﻣﻮﺟﯽ از ﺷﺎﯾﻌﺎت، اﻓﺘﺮا، اﮐﺎذﯾﺐ و ﭘﯿﺎﻣﮏ ھﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺻﻮرﺗﯽ ھﻤﺎھﻨﮓ در ﻓﻀﺎی رﺳﺎﻧﻪ ای کشوردرباره نحوه برگزاری آن انتشار یافته است.»
در همین راستا برخی از نمایندگان «زن» مجلس هم از حسینیان خواسته اند که فیلم این مراسم را در اختیار آنها قرار دهد تا به گفته‌ی آنان «مورد بررسی قرار گیرد.»
دولت را کلا قبول نداریم
حسینیان در بخش دیگری از سخنان خود هم گفته «جبهه پایداری» از اساس دولت حسن روحانی را قبول ندارد و «از این به بعد انتقاد از دولت را شدید‌تر خواهیم کرد.»
وی گفته «در واقع تلاش ما بر این بود که تا فروردین به دولت فرصت بدهیم به همین دلیل تا اسفندماه انتقادی از دولت نداشتیم٬ اما روش‌های دولت را مناسب ندیده‌ایم.»
حسینیان افزوده «وظیفه روحانیت همین است که مقابل بدعت‌ها بیایستد و اجازه ندهد این نظامی که هزاران هزاران فرد پاک برای آن شهید شده‌اند دوباره علیاحضرت‌ها به کشور بازگردند.»