نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

قدمت روی چشم'؛ گزارشی زنده از ایران امروز


به روز شده:  11:49 گرينويچ - شنبه 09 ژوئيه 2011 - 18 تیر 1390

این کتاب در مه ۲۰۱۰ از سوی انتشاراتی "گراسه" به زبان فرانسوی منتشر شده و اکنون به زبان فارسی در ۴۴۴ صفحه نشر اینترنتی یافته است
اصطلاح تعارف‌آمیز "قدمت روی چشم" عنوان کتابی است که در سال ۲۰۱۰ از سوی "نشر گراسه" به زبان فرانسوی منتشر شده و حالا برگردان فارسی آن در اینترنت در دسترس همگان است.
نویسنده کتاب سرژ میشل است، از دبیران روزنامه فرانسوی "لوموند" که به خاطر گزارش‌هایی معتبر درباره کشورهای "جهان سوم" شهرت دارد.
گزارش‌های سرژ میشل با بیش از ۴۰ چهل عکس دیدنی از پائولو وودز، عکاس هلندی، همراه است.
سرژ میشل که پیش از این میان سال های ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۲ در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی در ایران به سر برده است، در زمان انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری (۱۳۸۸ خورشیدی / ۲۰۰۹ میلادی) نیز به ایران رفته، رویدادها و حواشی این دوران پرالتهاب را دنبال کرده است.
کتاب آشکارا با انگیزه‌ای سیاسی و در همبستگی با جنبش آزادیخواهی مردم ایران نوشته شده، اما در این چارچوب نمانده و تلاش می‌کند شناختی دقیق، با شواهد زنده و عینی از وضعیت لایه‌های اجتماعی و روندهای فرهنگی در ایران امروز، به دست دهد.
سرژ میشل در مقدمه نسبتا مفصل کتاب، برخلاف روزنامه‌نگارانی که پیش از هر چیز به دنبال به رخ کشیدن معلومات خود هستند تا با ارائه گزارشی هیجان‌انگیز، اعجاب خواننده را برانگیزند، اذعان می‌کند که از پیشینه و فرهنگ ایران شناخت زیادی ندارد. خود ناظری کنجکاو است که می‌خواهد بیشتر بیاموزد و دانسته‌های خود را با واقعیات بسنجد.
نویسنده یادآور می‌شود که در درک جوانب پیچیده فرهنگ ایرانیان ناتوان است، از قبیل برخی از عادات و خلقیات نامأنوس، مانند رواج فرهنگ "تعارف" یا "علاقه‌مندی بسیاری از ایرانیان به ناله و اندوه" و نمایش "بدبختی"، یا لذت بردن بسیاری از آنها از مرگ‌ستایی و مرده‌دوستی، "شهادت‌طلبی" و آیین‌هایی مانند سوگواری و زیارت قبور و...

ایران واقعی در برابر ایران خاورشناسان

"به نظر سرژ میشل، کارشناسانی از قبیل هانری کوربن، اسلام‌شناس نامی، کاری به کار ایرانیان عادی نداشتند «و شاید همین امر باعث ایجاد سیاه‌چالِ عظیمی شد که میان این علما و مردم عادی به وجود آمد و فاصله‌ای را میان سرزمین سحرانگیزِ ایران‌شناسان، و ایران کنونی به وجود آورد؛ کشوری که زیر بار کلیشه‌های پوچ غربی کمر خم کرده است.»"
سرژ میشل نخست از سابقه آشنایی خود با ایران می‌گوید و برداشت خود را از تاریخ و فرهنگ این کشور بیان می‌کند.
او تأکید می‌کند که این شناخت را، نه از کتاب‌ها و متون "پژوهشی"، بلکه از رویارویی با ایران زنده به دست آورده است. گزارش‌های او از گوشه و کنار جامعه ایران نشان می‌دهد که او مایل است همین شناخت را گسترش دهد و آن را با خوانندگان در میان بگذارد.
نویسنده بر آن است که "کلیشه‌های ذهنی ما غربیان و ایران امروز" (ص ۲۵) دو چیز متفاوت است. او معتقد است واقعیت جامعه ایران هم با آنچه پژوهشگران ایران‌شناس در متون تحقیقی عرضه کرده‌اند متفاوت است، و هم با تصویری که بیشتر گزارشگران غربی در رسانه‌ها منتشر می‌کنند. به نظر او فرهنگ و تمدن ایرانی، چنان پیچیده و بغرنج و پرتناقض است که هم پژوهشگران و هم روزنامه‌نگاران را به اشتباه می‌اندازد.
به نظر او کارشناسانی از قبیل هانری کوربن، اسلام‌شناس نامی، کاری به کار ایرانیان عادی نداشتند «و شاید همین امر باعث ایجاد سیاه‌چالِ عظیمی شد که میان این علما و مردم عادی به وجود آمد و فاصله‌ای را میان سرزمین سحرانگیزِ ایران‌شناسان، و ایران کنونی به وجود آورد؛ کشوری که زیر بار کلیشه‌های پوچ غربی کمر خم کرده است.»(ص ۲۷)
با وجود تمام دشواری‌هایی که در ایران برای روزنامه‌نگاران، به ویژه خبرنگاران خارجی وجود دارد، نویسنده توانسته است به گوشه و کنار کشور سر بکشد و نمونه‌هایی زنده از زندگی اجتماع را در گزارش‌های خود ثبت کند. او از بیشتر مراکز پرتحرک یا کانون‌های جوشان جامعه دیدن کرده است، هرچند اعتراف می‌کند که به همه جا راه نداشته است: «من و پائولو به همه جای ايران سفر کرده‌ايم، از زابل گرفته تا ماکو، از بوشهر تا مشهد، از بندرعباس تا بندر انزلی. همان طور که در برخی صفحات پيش رو خواهيد ديد، ما هم به بالا شهر و هم به پايين شهر تهران سر کشیده‌ایم، به پای منبرها و مساجد رفتيم، و از بوتيک‌های بازار و دفاتر اداری ديدن کرديم. در حقيقت تنها يک مکان است که ما از آن بازديد نکرده‌ايم، و آن جايی نيست جز زندان اوين که به قول شما "خدا از آن حفظتان کند"!» (صفحه ۱۳)
"سرژ میشل در مقدمه نسبتا مفصل کتاب، اذعان می‌کند که از پیشینه و فرهنگ ایران شناخت زیادی ندارد. خود ناظری کنجکاو است که می‌خواهد بیشتر بیاموزد و دانسته‌های خود را با واقعیات بسنجد"
نویسنده به حرفه خود و وظیفه‌ای که در معرفی جامعه ایران به عهده گرفته، با فروتنی و صداقتی ستودنی می‌نگرد. او قصد ندارد، به سبک رایج در میان خبرنگاران، خوانندگان را با دیده‌ها و شنیده‌های خود، "مسحور" کند، بلکه بیشتر می‌کوشد، نخست خود از انبوه پیچیدگی‌ها و تناقضات سر در آورد.

جلوه‌های بغرنج جامعه‌ای پرتناقض

نویسنده فارسی را خوب نیاموخته و اذعان می‌کند که گاه درک درگیری‌های سیاسی برایش دشوار بوده است: "من دستیاری اختیار کرده بودم که هر روز صبح عناوین روزنامه‌های ایران را برایم ترجمه می‌کرد. وی سعی می‌کرد کلاف پیچیده سیاست روز ایران را برایم باز گشاید.» (صفحه ۳۴)
نویسنده سخت به جامعه پرتب و تاب ایران علاقه‌مند است و به ویژه با همکاران ایرانی خود همبستگی ابراز می‌کند. جا به جای کتاب از گرفتاری‌های روزنامه‌نگاران خارجی در ایران در جستجوی خبر و گزارش می‌نویسد، اما فراموش نمی‌کند که مشکلات او، که به هرحال ناظری بیگانه است، در مقایسه با وضعیت همکاران ایرانی او ناچیز است: «پنداری دردسرهایم که در مقایسه با مشکلات همکاران ایرانیم که در زندان اوین شکنجه می‌شدند مسخره بودند، یکباره مرا از بار سنگین غربی ناب بودن رها کرده بود. دیگر خود را در جایگاه یک ناظر تفننی نمی‌دیدم که نگران خبری باشم که به من مربوط نمی‌شود. من به این مردم و به این کشور دل بسته بودم.» (ص ۶۵)
او نیز، مانند خیلی از ایرانیان، از رویدادهای پرالتهابی که به پیدایش "جنبش سبز" انجامید، غافلگیر شده است، و این را پنهان نمی‌کند: «فهمیدیم که تئوری‌هایمان در مورد رضایت ایرانیان از اوضاع کنونی فقط فرضیاتی بوده که برای خود سر هم کرده بودیم چون نمی‌توانستیم درک کنیم که چطور ملّتی این چنین ظریف و خوش‌ذوق اجازه می‌دهد نظامی بی‌قواره با این خشونت بر آن حکومت کند. به یاد دارم که سال‌ها پیش در شرایط سخت با خود فکر کرده بودم که ایرانی‌ها شایسته همین رژیم هستند؛ خدا مرا ببخشد!» (ص ۹۶)
"نویسنده معتقد است واقعیت جامعه ایران هم با آنچه پژوهشگران ایران‌شناس در متون تحقیقی عرضه کرده‌اند متفاوت است، و هم با تصویری که بیشتر گزارشگران غربی در رسانه‌ها منتشر می‌کنند"
از نکات جالب کتاب تنوع زیاد مطالب آن است. نویسنده هم از زندگی کند و آرام آبادی‌های دورافتاده گزارش می‌دهد و هم از کانون‌های پرغوغای تهران که او را به حیرت افکنده است: زندگی پرهیجان جوانان فعال در "موسیقی زیرزمینی"، پزشکان متخصص زیبایی (به ویژه جراحی بینی!)، پیست‌های اسکی و البته مجالس عیش و نوش: «چه مهمانی‌های شبانه‌ای در تهران داشتیم: در خانه دوستان صندلی‌های بدقواره را کنار دیوار می‌کشیدیم، به روی فرش‌های ایرانی می‌رقصیدیم، کوکتل‌های بدمزه عرق و آب انار می‌خوردیم که سردرد می‌آوردند و آخر شب، یکی پیدا می‌شد که گیتارش را در بیاورد و سرودهای انقلابی بخواند. من با این که کلمه‌ای از آن را نمی‌فهمیدم، به نوستالژی حزن‌آلود نهفته در آن گوش می‌سپردم.» (ص ۷۰)

میراث‌خواران انقلاب

نویسنده درباره پشتوانه سنتی جامعه، که در گذشته موتور اصلی انقلاب بود و امروز تکیه‌گاه اصلی حاکمیت به شمار می‌رود، سخت کنجکاو است. از دسته‌های عزاداری در قم و جنوب تهران دیدن می‌کند، پای صحبت بسیجی‌ها می‌نشیند، به "آخوند"ی گوش می سپارد که اسلام را در خطر می‌بیند و...
بازاری ثروتمندی به نام محمدعلی ارسین (که باید هرسین یا هرسینی باشد) که در آمریکا هم فروشگاه فرش دارد، از طرفداران پروپا قرص آیت‌الله خمینی است. او می‌گوید: «من به عنوان کارشناس با شما حرف می‌زنم. من به بیست و یک کشورِ دنیا سفر کرده‌ام. هیچ جا مشروب نخوردم، حتّی فکرش را هم نکردم. همه چیز را خوب مطالعه کردم و به عمق مسائل پی بردم. همه جا قالی فروختم که بتوانم برای خودم زن بگیرم و عشق‌بازی کنم. من دو تخصص دارم: قالی و زن.» (صفحه ۳۸۹)

از متن ترجمه فارسی کتاب

"در خانه دوستان صندلی‌های بدقواره را کنار دیوار می‌کشیدیم، به روی فرش‌های ایرانی می‌رقصیدیم، کوکتل‌های بدمزه عرق و آب انار می‌خوردیم که سردرد می‌آوردند و آخر شب، یکی پیدا می‌شد که گیتارش را در بیاورد و سرودهای انقلابی بخواند."
اما نظر یک بازاری دیگر را هم داریم که از انقلاب سرخورده است و می‌گوید: «جمهوری اسلامی شکست وحشتناکی خورده است. ما یک قرن شاید بیشتر، از اروپا عقب هستیم. در دیار شما، بعد از گالیله کلیسا از سیاست جدا شد تا شما به موفقیت نایل آیید، ما تازه اوّل کاریم. دین زیبای ما هنوز به شیوۀ فاشیستی پیاده می‌شود. ولی به جمع کسانی که فکر می‌کنند ملاها باید از قدرت کنار بروند روز به روز افزوده می‌شود. آنها باید در یک گوشه‌ای بنشینند و به این بسنده کنند که نظر بدهند شیئی پاک است یا نجس. احمدی‌نژاد بیش از پیش دارد جامعۀ ما را از هم می‌پاشاند و این ممکن است برایش گران تمام شود. خطای بزرگ شاه این بود که دو گروه مخالف زمان خود یعنی سرخ و سیاه، کمونیست و مذهبی را تحقیر کرد. احمدی‌نژاد با "خس و خاشاک" خواندن مخالفان خود، دارد همین کار را تکرار می‌کند. من در صف اوّل انقلابیون بودم، دستگیر شدم، تنم از ضربات باتوم سیاه شده بود. امروز از این کارم واقعاً پشیمانم و از جوانان این مملکت پوزش می‌خواهم که به استقرار چنین حکومت منفوری کمک کردم.» (ص ۱۲۲)
سرژ میشل از "مشهد مقدس" نیز دیدن کرده و آن را "پایتخت لذت‌های ایرانی، با صیغه یا بی‌صیغه" خوانده است. (۲۵۹) گفت‌وگوی او با رئیس بنیادی به نام "مدرسۀ عالی ازدواج و مهارت‌های زندگی" بسیار جالب است. رئیس این "بنیاد فرهنگی" برای دختران و زنان جوان همسر پیدا می‌کند و اگر "همسر عقدی" نبود، آنها را برای مشتریان "صیغه" آماده می‌کند، تا به گفته او "خانم‌ها آبرومندانه کسب درآمد کنند". آقای مدیر معتقد است که این فعالیت را به خاطر خدمت به دین اسلام انجام می‌دهد.

لغزش‌های تاریخی

کتاب "قدمت روی چشم" یک گزارش خوب ژورنالیستی است و نباید از آن دقت علمی انتظار داشت. برخی داوری‌های نویسنده درباره اموری مانند واقعه عاشورا، سبک تعزیه، گوشه‌هایی از تاریخ ایران و مذهب شیعه، قابل بحث است، اما به کنجکاوی خواننده غربی پاسخ می‌گوید.
"برخی داوری‌های نویسنده درباره اموری مانند واقعه عاشورا، سبک تعزیه، گوشه‌هایی از تاریخ ایران و مذهب شیعه، قابل بحث است، اما به کنجکاوی خواننده غربی پاسخ می‌گوید"
با وجود این، بر برخی خطاهای واضح و درشت، نمی‌توان دیده بست:
حسن صباح "رهبر فرقه حشیشیان" نامیده شده است. (ص ۴۱) فرقه‌ای به این نام هرگز وجود نداشته است. حسن صباح رهبر یکی از فرقه‌های اسماعیلی بود. معروف است که سران فرقه برای وا داشتن پیروان به قتل و جنایت، به آنها حشیش می‌دادند. از همین جا نیز واژه assasin به زبان‌های فرنگی راه یافته و برخی "حشاشین" (صفت) را نام فرقه پنداشته‌اند.
گفته شده است: "افغان‌ها با قشون فیل‌های خود در سال ۱۷۲۱ اصفهان را به خاک و خون کشیدند." (صفحه ۷۱) روشن است که لشکر محمود افغان در حمله به ایران و فتح پایتخت (اصفهان) کوچکتر از این حرف‌ها بوده است.
در صفحه ۱۶۴ از "قتل عام فجیع سفیر روسیه در ایرانٰ" (۱۶۴) سخن می‌رود. کشتن یک نفر را نمی‌توان "قتل عام" خواند. می‌توان نوشت: قتل عام کارکنان سفارت روسیه در ایران...
واقعه عاشورا، برخلاف گفته نویسنده یا مترجم، با "دهم اکتبر" مصادف نیست، و از عاشورا نیز "هزار و صد و پنجاه سال" نگذشته، بلکه بیش از ۱۳۰۰ سال گذشته است. (۲۹۵)

ترجمه‌ای نابسامان

ترجمه فارسی کتاب انباشته از لغزش‌های نگارشی و ویرایشی است. خطاهای تایپی فراوانی نیز در آن راه یافته است.
نثر کتاب، در بسیاری از موارد، اگر درست هم باشد، شیوا و روان نیست و به درک کتاب، به ویژه لحن طنزآمیز آن آسیب زده است. تنها بنگریم به چند نمونه:
"وظیفه خبرنگاری من ایفا می‌کرد..." صفحه ۹ (باید گفت: ایجاب می‌کرد). "مشاهدات و گواهیات درباره اوین" (صفحه ۱۴) و واژه "پیشنهادات" در چندین مورد.
انبوه جملات نارسا تا حد نامفهوم، که به هیچوجه با زبان ساده و خودمانی کتاب همخوان نیست: "برای ما حتی دندۀ کسی هم که شکسته شده باشد، جبران‌ناپذیر است!" (صفحه ۳۱)
"سعید امامی نقشه‌هایی طرح‌ریزی کرده بود که باطن شیطانی این فرد را روشن می‌ساخت". (ص ۴۲)
"راه‌ها بندان است". (ص ۱۰۴) منظور این است که خیابان‌ها راه‌بندان است!
"وقتی به هتل برمی‌گردیم می‌بینیم که اتاقمان مورد تجسس قرار گرفته." (ص ۱۱۳)
"کشتن عزاداران در روز عاشورا بُرد نمادین فاجعه‌باری برای رژیم داشت." (ص ۱۳۰)
«برایم مثل یک تئاتر عروسکی پراز ابهام "سایه‌ای" بود.» (۱۶۱) منظور نویسنده احتمالا نمایش "سایه‌بازی" یا "پرده‌بازی" است که در بسیاری از سرزمین‌ها، از جمله در ایران، رایج بوده است.
در گزارشی جالب درباره صنعت قالی و جایگاه فرش در زندگی ایرانیان، از "حسِ حسرت از گذشته و سال‌های بی‌محابای قدیمی" سخن می‌رود، که معنای آن معلوم نشد! (صفحه ۲۱۶)
امید می‌رود نسخه اینترنتی کتاب با ویرایش بهتری عرضه شود. در آن صورت می‌توان مطمئن بود که زبان گرم و به ویژه طنز دلنشین نویسنده بیش از پیش بر دل خوانندگان بنشیند.
مشخصات کتاب:
کتاب "قدمت روی چشم" که در مه ۲۰۱۰ از سوی انتشاراتی "گراسه" به زبان فرانسوی منتشر شده، اکنون به زبان فارسی در ۴۴۴ صفحه نشر اینترنتی یافته است.

!برآشفتگی ازپرسش گری

!برآشفتگی ازپرسش گری
ارتش چرا ندارد!این عبارت آشنا و معروفی بوده است که ازدیرباز بیان کننده مدل ساختار نظامی- والبته نه فقط نظامی - درجوامع طبقاتی بویژه درجوامعی خوگرفته با استبدادمستقیم بوده است. برای عده ای از چپ ها هم متأسفانه  "سازمان کمونیستی" همان ارتشی است که درآن پرسش گری جائی ندارد.نمونه اش نوشته ای است که اخیرا تحت عنوان "پرسش ازچه کسی"*1  به امضاء ر.یوسف لنگرودی درسایت رفقای جداشده درج شده است.
البته ناگفته نماند که نفس انشعاب آنها اساسا ریشه درواکنش به همین پرسشگری داشته است. درنزد آنها همان طورکه نوشته فوق باصراحت بیان می کند پرسش گری متعلق به کلوپ بحث است ونه یک سازمان کمونیستی! گوئی که کمونیسم ودیعه ای است الهی که خداوند درک وفیض نائل شدن به آن را به برخی ازبندگان خالصش هدیه کرده است. واین که یک سازمان کمونیستی چگونه می تواند بدون بحث ودیالوگ وپرسش ازخود ودیگری درساختن جهان دیگرمشارکت کرده ونقش آفرینی کند برای آنها  اصلا مطرح نیست والبته تجربه فروپاشی بلوک شرق را  که درآن پرسش گری  چندین دهه ازامورات ممنوعه بود،همه درمقابل خویش داریم.
مطلب فوق بخوبی ناشکبیائی این رفقارا دربرابریک سازمان چندگرایشی بازتاب میدهد.آنها دوسال پیش باگذاشتن پا به روی گاز وول کردن ترمز وبدون هیچ گونه احساس مسئولیت ونیازی به پاسخ گوئی ویا تن دادن به گفتگوودیالوگ، جدائی یک جانبه خود را بدان شیوه که می دانیم اعلام داشتند. پس ازجدائی نیز درلاک دفاعی خود رفته و قادربه پاسخگوئی به سؤالات فعالین چپ نبودندکه مات ومبهوت بودندازاین همه بی خردی وزمان نسنجی وبی اعتنائی نسبت به اعتبارچپ و جنبش. لاجرم به خیال خود باتوسل به  تاکتیک حرکت با چراع خاموش،خویشتن را ازقید وبند پاسخ به سؤالات مربوط به دلایل جدائی رهاساختند. چراکه اولا درجهان امروزوپس ازآزمون تجربه قرن بیستم، دفاع ازتک صدائی وافتخاربه آن  چندان آسان نبود وثانیا به معنی پذیرش دیالوگ بودکه این رفقا ازشرآن گریخته بودند وحاضرنبودند مجددا  به آن تن بسپارند، وثالثا برای سازمانی که استراتژی خود را اتحاد بزرگ هواداران سوسیالیست اعلام کرده بود چندان ساده نبودکه حرکت متضاد با آن  را تبیین کند.
اکنون اما پس ازدوسال آنها ظاهرا به دلیل گشوده شدن مباحثات کنگره  بوی کباب شنیده اند وبا انداختن پوست خربزه وگل آلودکردن آب به فکرباصطلاح  صیدماهی برآمده اند.ازاین رو  خطاب به گرایشی ازگرایشات درون سازمان فریاد برمی آورند تاکی این همه شکیبائی؟!
قاعدتا مدل مورد نظرآنها ازیک سازمان "کمونیستی" درطی آزمون دوساله نباید برای کسی پوشیده باشد: مدلی که درآن همه موظف به انعکاس یک صدا ورله کردن آن هستند. نه پرسش گری مطرح است ونه آن گونه  دیالوگ ها ومباحثاتی که ازدیرباز درسازمان راه کارگرمتداول بود.ازاین حیث انصافا می توان درمیان چپ های موجود به آنها نمره بیست داد!دراین مدل هیچ کس ازاعضاء به خود اجازه نداده است ازاین همه بی پرنسیپی و موج سواری وحلواحلواکردن فراخوانهای رهبران  سبز وپیوستن به آنها، آیت الانسان خطاب کردن یک تئوریسین ولایت فقیه ومعترض به نوع مطلقه اش ودهها موارد مشابه دیگر، یک سؤال ویا انتقاد ناقابل کند. وحال آنکه به عنوان مثال درگذشته مثلا درمورد حمله اسرائیل به فلسطین، اعضاء می توانسنتد با رویکردی که بدون مرزبندی خود را درکناربنیادگرایان قرارمی داد انتقاد کنندوازقضا یکی ازعوامل جدائی ازنظرآنها همین بود.طرح سازمان یابی شبکه ای-افقی وخود سازمان یابی یکی دیگرازاین چالش ها بودکه اکنون خود ازشبکه ها وغیره دم می زنند و برروی آن موج سواری می کنند.در سازمان مورد نظرآنها  یک کمونیست قبل ازهرچیزیعنی یک رله کننده خوب! واگربخواهد خدای ناکرده ناپرهیزی کرده و بیاندیشد وچون چرا کند، کلوپ بحث راه انداخته ولابد یکی ازضرورت های حزب طبقاتی کارگران را مخدوش ساخته است. واین درحالی است که درجهان امروزماشین ها نیزبسهولت قادرند این کاررا انجام بدهند.آنها متأسفانه خود را  باتشکیلاتی که ازدیربازپرسش گری را ارزش می دانست وارج می نهاد وهرکس می توانست ازاین حق خود بهره بگیرد، بیگانه احساس می کردند وآن را "نه تشکیلات" می نامیدند واکنون نیز برای زائل ساختن این سنت نیکودرسازمان امیدبسته اند وتورخود را پهن کرده اند. انسان بدون پرسش گری مرده است وتبدیل به یک شیئی –انسان ویک کنش پذیرصرف می شود ووظیفه ای جزایفای دستورات ابلاغ شده ندارد که معنایش بجز سلب منش انسانی ازیک انسان نیست.ازهمین روست که انجام پرسش گری ازخود و دیگران  درنزدآن ها نشانه ضعف و وقوع  بحرانی عظیم است.
بوی کباب ونعل وارونه؟
درفرازی ازاین نوشته می خوانیم:
"موضع روزبه و همفکرانش درنفی صریح تشکیلات کمونیستی و به مسخره گرفتن تلویحی انقلاب سوسیالیستی و بی اعتنائی به  درهم شکستن ماشین دولتی سرمایه داری و فتح قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر، مواردی است روشن".
اگرتشکیلات کمونیستی همانطورکه این رفقا اعلام داشته اند به معنی نفی آزادی بی قید وشرط اندیشه،وتولیدوبازتولید یک صدا ویگ گرایش باشد، وکمونیست یعنی کسی که همراه امضاء عضویتش حق فکرکردن واستقلال نظری را ازخود سلب می کند  وآن را  به بایگانی می فرستد،بله من به این نوع کمونیست بودن  کافربوده ام.ولی این که تشکیلات کمونیستی یعنی واگذاری  حق آزادی و اندیشه وگوهرانسانی خود، واگرجزاین باشد درحکم نفی صریح تشکیلات کمونیستی ونفی انقلاب سوسیالیستی است، این دیگریک تمامیت گرائی تمام عیاراست وربطی به کمونیسم ندارد که متأسفانه ژن اش درجامعه استبداد زده ما به وفوریافت می شود. چرا که فقط  مدل واره شکست خورده خود را معادل کمونیسم می داند ومعلوم نیست اساسا فلسفه مبارزه اش با نظم و سیستم حاکم اگربرای آزادی ورهائی انسان ازقیدوبندهای مناسبات سرمایه داری وازجمله داشتن آزادی وحق پرسشگری و امکان استفاده ازآنها نیست، پس  چیست؟ این هم چنین درحکم نعل وارونه زدن است:ادعای همزمان فتح ودرهم شکستن ماشین دولتی یک پارادوکس وتناقض مجسم است. مارکس که درمانیفست کمونیست تصرف قدرت سیاسی را مطرح کرده بود پس ازگذشت چندین دهه ازآن بامشاهده تجربه دوماهه کمون پاریس به مثابه شکل سیاسی رهائی،تأیید کرد که سوسیالیسم نه باتصرف ماشین دولتی- که درمانیفست آمده بود- بلکه تنها با درهم شکستن ماشین دولتی ممکن است. ومانیفست را نیزبه عنوان یک سندتاریخی دست نخورده نگهداشت وهمراه با انگلس تنها به نگاشتن مقدمه ای برآن اکتفاء کرد.اما شگفت انگیزاست که امروز پس از150 سال هنوز این دست ازرفقائی وجود دارند که حتی از زمان کمون پاریس ودرک روح تپنده آن هم عقب ترهستندتاچه رسد به این که ازآنها انتظاربرود دست آوردهای این 150 را سال را درخود جذب کنند. اینکه این رفقا ازدرهم شکستن ماشین دولتی چه می فهمند خود داستان جالبی است که ازحوصله بحث این نوشته کوتاه خارج است. اما هرچه باشد روشن است که آنها فتح قدرت سیاسی ودرهم شکستن ماشین دولتی را باهم آشتی داده اند!این که آنها خود(ویا حداکثرهمراهی با چندفرقه هم سنخ خود را ) معادل حزب طبقاتی پرولتاریا می پندارند و براین گمانندکه این حزب را می توان حول یک صداوگرایش بناکرد، چیزی جزتوهم خود حزب پنداری به عنوان حزب طبقه نیست که البته  بوئی ازدست آوردهای سازمان درسالهای گذشته نبرده است.
بی شک برای این بخش ازچپ سنتی بانگرش مونیستی و تک صدائی خود، پذیرش یک سازمان چندصدائی ومناسبات درخوربا آن امری غریب ونانشدنی است.ازسوی دیگرروشن است که برپائی و وتثبیت چندصدائی درچپ باتوجه به فرهنگ ومنش وسنت های خوگرفته، امری  آسان وضربتی نبوده  وچالش برانگیزاست.وهمین چالش هاست که برای آنها بوی کباب می دهد وآنها را به وسوسه پوست خربزه  انداختن می اندازد. اما غافل ازآن که دیگر هیچ افتخاری برای "نعمت" تک صدائی نمانده است وکل جامعه جوان  وجهان امروزدربرابرآن قراردارد.کوبیدن بر تک صدائی جزانتحارخودوچپ نیست. چنین چپی هم چون کرم ابریشم، حیاتش بافتن پیله به دور خود وجداکردن خویش ازجهان پیرامون است.  امادرجانب مقابل نیزکسی مدعی نیست که راه آماده شده وسرراستی وجود دارد که تنهاباید به آن ایمان آورد وطی اش کرد.برعکس باید کوبید وگام به گام پیش رفت، باهمه دشواری ها وچالش های پیشارویش.آن چه که روشن است این است که واقعیت وجودی چپ وطبقه بزرگ مزدوحقوق بیگران وبیکاران،یک واقعیت  چندگرایشی ومتکثراست واین که اتحاد صفوف آنها نه ازطریق ادغام گرایش ها  وحذف صورت مساله، بلکه برغم وجود آنها دست یافتنی است.باوجود این که این رفقا ازپرسش گری خوششان نمی آید،می توان پرسید بسیارخوب! گیرم باانکار تکثروتنوع درسازمان اخص خود صورت مساله را پاک کردید وخود را ازشرپرسش گری رها ساختید،اما با تکثرهای موجود درمیان چپ ها و طیف ها وتکثرگسترده درمیان طبقه کارگرایران وجهان چه می کنید؟ پروژه ووظایف شما به عنوان یک جریان کمونیستی که لزوما باید  گسترش اتحاد صفوف طبقاتی کارگران وکمونیستها باشد چه می شود؟ آیا پروژه شماحذف گرایشهای مخالفتان وراندنشان به زیرچترهژمونی خود وتک صدائی کردن همه است و یا آن که  با پذیرش صورت مسأله یعنی واقعیت تکثرگرایش ها ونظرات راهی جزگردآمدن پیرامون اشتراکات درضمن برقراری دیالوگ وارتقاء اشتراکات نیست؟آن مدلی که اقلیتی بتواند بقیه را بزیرمهمیزخود بکشد وبراند حتی درمورد خودتان هم دیریازود جواب  نخواهد داد وزمانش سپری شده است واصرار برآن نیز جزبیان نابهنگامی درجهان کنونی ونوستالوژی گذشته نیست. مثالِ همان سربازان ژاپنی است که مدتها پس ازپایان جنگ هنوزدرحال وهوای ادامه جنگ بودند و خود را درسنگرهایشان زندانی کرده بودند. امروزه بدون همکاری حول اشتراکات وبدون دیالوگ سازنده بین گرایشات مختلف چپ انقلابی نمی توان صفوف پراکنده خود را ترمیم کرد وجلورفت .بنابراین بهتراست نگرانی خود را ازپرسش گری کنارنهید و قدری درزمانه خود زیست کنید.بی جهت نیست که استراتژی اتحاد هواداران سوسیالیست دراندیشه وعملکرد شما به  بایگانی سپرده است ودراسناد کنگره اتان تاسرحد ابزار مبارزضداستبدادی و دموکراسی ونه مبارزه برای سوسیالیسم ازامروزتقلیل یافته است.
این که نوشته اید مواضع وگرایش روزبه وهمفکرانش ازقدیم روشن وآشکاربود گرچه واقعیت  دارد( و معلوم نیست  کسی  که  دودهه ازمتن فعالیت سیاسی وحضورسازمانی غیبت کبری داشته است ،چگونه آن را دریافته است!)،اما نگفته اید که مانع اصلی صورت بندی بحران  و طیف بندی طبیعی پیرامون آن ازیکسو وضرورت تن سپردن به قواعد وسازوکارهای دموکراتیک یک سازمان چند صدائی ازسوی دیگر، چه جریانی بود. فراافکنی وحاشیه سازی ویا برجسته کردن حاشیه ها توسط همفکران خود شما بود که پارا برروی گاز جدائی وحرکت بی ترمزودنده گذاشته بودند.
مساله اصلی نه انکاروجود این یا آن گرایش دیگر درچهارچوب موازین ومبانی مشترک بلکه تنظیم مناسبات فی مابین گرایش ها بود.واکنون نیزشما هم چنان درجستجوی گردآمدن پیرامون یک گرایش ناب هستید که گمان می بردحقیقت مطلق را باخود دارد. وحال آنکه هردونفری که درجهان امروزگرد هم آیند وقتی شروع به اندیشیدن وکنشگری کنند، وجود تمایزات وگرایشها اجتناب ناپذیرمی گردد. دیگران نتوانستند وشما هم نمی توانید همه را دریک توبره بریزید وادعای پرطمطراق حزب طبقاتی کارگران را هم یدک بکشید.جهان بسیارپهناورتروپیچیده ترازآن است  که جریانی بتواند مزدحقوق بگیران را باتمامی گستره تنوعات اشان درتوبره ای بنام یگ گرایش ویک صدا بریزد. اندیشه یک "سازمان، یک صدا ویک گرایش" متعلق به گذشته وعصرسپری شده .

2011-07-05- 1390-0330
taghi_roozbeh@yahoo.com

دارايي هاي مرداك در امپراتوري رسانه اي اش دربرگيرنده موارد ذيل مي باشد:

دارايي هاي مرداك در امپراتوري رسانه اي اش دربرگيرنده موارد ذيل مي باشد:

شبكه هاي تلويزيوني

1 Fox Broadcasting Company

2 Fox Sports Australia
3 Fox Televison Station
4 Foxtel
5 Star

خبرگزاري هاي ماهواره اي


1 Bsky B

2Directv
3 Foxtel
4 Sky Italia

شبكه هاي كابلي


1 Fox Movie Channel

2 Fox News Channel
3 Fox College Sport
4 Fox Sports Enterprises
5 Fox Sports en Spanol
6 Fox Sport Net
7 Fox Soccer Channel
8 Fox Reality
9 Fuel tv
01 Fx
11 National Geographic Channel
21 Speed
31 Stats Inc
41 Sun Sports
51 Tuner South

روزنامه هادر استراليا


1 Daily Telegraph

2 Fiji Times
3 Gold Coast Bulletin
4 herald sun
5 Newsphotos
6 Newspix
7 Newstext
8 NT News
9 Post-courier
01 Sunday Herald Sun
11 Sunday Mail
21 Sunday Tusmania
31 Sunday Territorian
41 Sunday Times
51 The Australian
61 The Advertiser
71 The Courier Mail
81 The Mercury
91 The Sunday Mail
02 Weekly Times

روزنامه ها در انگلستان


1 News International

2 News of the World
3 The Sun
4 The Sunday Times
5 The Times
6 Times Literary Supplement

روزنامه ها در ايالات متحده آمريكا


1 New York Post


شركت هاي انتشاراتي


1 harper Collins Publishers

Australia
Canada
Childrenصs Books
United States
United kingdom
2 Regan Books
3 Zondervan

مجلات


1 Big League

2 Inside Out
3 donna hay
4 ALPHA
5 News American Marketing
6 Smart Source
7 The Weekly Standard
8 Gem Star-tv Guid International Inc

شركت هاي فيلمسازي


1 02th Century FOX

2 02th Century FOX Spanol
3 02th Century FOX Entertainment
4 02th Century FOX International
5 02th Century FOX Television
6 Blue Sky Studios
7 FOX Searchlight Picture
8 FOX studios Sustralia
9 FOX Studios baja
01 FOXStudios La

Montazeri=1 مصاحبۀ آیت الله منتظری در خصوص اعدام مخالفین

Montazeri= منتظري: خامنه‌ ای مرجعیت ندارد حق فتوا هم ندارد

سازمان مجاهدين و تغيير مشي آمريکا؟

سخنی با رضا رخشان

سخنی با رضا رخشان
من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش
چون بفکرِ سوختن افتاده ای جانانه باش
از رضا رخشان"فعال"کارگری و رئیس هیأت مدیره ی برکنار شده ی سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه-
بتازگی مطلبی باعنوان"پاسخی به منتقدان"درسایت های کارگری درج شده است.
برای مطالعه مقاله رخشان به لینک آن که درپایان آمده است؛مراجعه کنید.
رخشان درپاراگراف هفتم ازمطلب مذکور می نویسد:
 
"متأسفانه اکثریت نقدهای نوشته شده،کمترین نشانی ازرعایت ادب واخلاقِ سیاسی را نداشت وسراسر با هتاکی
و تهمت،قصد ترورِ شخصیت مرا داشتند.
مانند کاری که دردوران استالین صورت می گرفت،با این تفاوت که اینها فقط یک مشکل دارند وآنهم اینست که –
صاحب قدرت نیستند وگرنه خود ازهر استالینی بدترند."
 
دلیل دشمنی،کینه ونفرتِ رضا رخشان از استالین بطور اخص و سوسیالیسمِ دوران استالین بطوراعم، اگراز روی
غرض و مرض و مُزدوری نباشد،یقینأ معلول جهل و نا آگاهیست.
حال که رضا رخشان و همرزمانش درخارج ازکشور،درلباس رفورمیسم،هم چون آفتی به جان جنبشِ کارگری –
کمونیستی افتاده اند،آیا این آفت زدائی نباید بعنوان بخشی ازمبارزه طبقاتی،در دستورِ روزِ فعالان کارگری قرارگیرد
رخشان گله مند است که چرا برخی ازفعالان سیاسی،اورا ترور شخصیت کرده اند.
اما خود او درمقام رئیس هیأت مدیره سندیکای کارگران نیشکرهفت تپه، استالین و چهره سوسیالیسم را که تاریخ در
موردشان قضاوت مثبتی کرده است؛را ناجوانمردانه ترور می کند.
باری خورده بورژوایِ مرفه ای چون رضا رخشان به کمک هوادارانش درخارج ازکشور،بنیانگذارانِ سوسیالیسم،این
علمِ رهایی بشر را مخدوش میکند،اما مسئولان بعضی ازرسانه های به اصطلاح کارگری ومردمی،انگار نه انگارکه
آب از آب تکان خورده است. بیچاره منه کارگر- منه زحمتکش. خانه از پای بست ویران است.
آیا منصفانه نبود که آن تعداد ازسایت هائی که نقطه نظرات رضا رخشان را تبلیغ وترویج میکنند،اشاره ای هم به
نوشته های مخالفان رخشان می کردند.؟
مقالات زیر و این پیشگفتار،پاسخی ست؛به مواضع راست وبه غایت انحرافیِ رضا رخشان وهواداران سینه چاک و
کم مایه اش درخارج ازکشور.
شورای سراسریِ ضدِ سرمایه داری آری – سندیکای رفورمیستی هرگز!
 جهانگیر محبی 
سیزدهم تیرماه 1390 برابربا چهارم جولای 2011
File:For Peace and Socialism – Communist Workers' Party logo.gif
 
یک نکته فوق العاده جالب توجه و بسیار قابل تأمل دیگر در تخریب سوسیالیسم و تجزیه اتحاد شوروی این است که دوره رهبری گارباچوف، با تشدید دوباره استالین ستیزی، بمثابه اسم رمز مبارزه با سوسیالیسم آغاز شد. دلیل آغاز این کارزار استالین ستیزی روشن است. چرا که تمام دستاوردها و موفقیتهای اعجازانگیز خلقهای اتحاد شوروی یا در دورۀ رهبری استالین بعنوان سازنده سوسیالیسم، بدست آمد و یا در آن دوره پایه گذاری شده بودند. اتفاقاًَ علت خصومت، کینه و نفرت پایان ناپذیر همه کارگزاران مرتجع سرمایه داری و گونه های مختلف چپ نماها و چپهای «نو»، «مدرن» و
«دمکرات» در همین نکته نهفته است
 
سقوط ،انحطاط و سیر قهقرایی
ادامه نوشتار «مُهر باطل شد»!
ا. م. شیری
در بخش اول نوشتار حاضر، ضمن اشاره به ادعاهای جعلی مخالفان عدالت اجتماعی مبنی بر «ناکارآمدی سوسیالیسم» و اینکه «سوسیالیسم در طول هفتاد سال حیات خود نتوانست به مشکلات و معضلات اجتماعی پاسخ دهد!»، تصویر فشرده ای از جامعه سوسیالیستی را ترسیم نموده و نشان دادم که مردم و دولت اتحاد شوروی با انتخاب راه رشد سوسیالیستی توانستند در مدت کوتاهی برای اولین بار در تاریخ بشری تمامی مشکلات و معضلات اجتماعی را از ریشه بر افکنند، با نوآوریهای جهشی درعرصه های علمی، صنعتی، تکنولوژیکی، اجتماعی و حتی هنری، ویرانه بجا مانده از امپراطوری روسیه را به یک قدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی، هسته ای، فضایی و حتی ورزشی جهان تبدیل سازند. حال با رجوع مجدد به همین ادعاها، همچنین به ادعای بخشی از تئوری پردازان بورژوازی و چپ نماها دنباله رو آنها که بدلیل ناتوانی از مقاومت در مقابل حقایق سوسیالیسم، با تأئید موفقیتها و دستاوردهای اعجازگونه دولت کارگران و زحمتکشان، «نبود دمکراسی» و «عدم رعایت حقوق انسانی» را دلیل «فروپاشی» سوسیالیسم واقعا موجود تعریف می کنند، بیائید با هم فرض کنیم که «سوسیالیسم واقعاًَ هم بخاطر عدم پاسخگویی به مشکلات و معضلات اجتماعی و یا بعلت نبود دمکراسی و عدم رعایت حقوق انسانی خودبخود فروپاشید». در این حالت، این سؤال منطقی در ذهن هر انسان صاحب خردی متبادر می شود که اگر «عدم پاسخگویی به مشکلات و معضلات اجتماعی و یا نبود دمکراسی و عدم رعایت حقوق انسان موجب فروریختن یک نظام اجتماعی- اقتصادی جهانی می شود»، پس چگونه است که نظامهای اجتماعی- اقتصادی برده داری، فئودالی و این آخری، سرمایه داری، قرنهای متمادی به حیات خود ادامه دادند و می دهد؟ آیا واقعاًَ «کارآمدی و موفقیت آنها در حل مشکلات و معضلات اجتماعی و یا پایبندی آنها به دمکراسی و حقوق انسانی» باعث ادامه حیاتشان بود و هست؟ آیا همین نظام سرمایه داری امروزی بیش از یک میلیارد و دویست میلیون انسان (یک پنجم جمعیت جهان) را در چنگال فقر و گرسنگی مطلق گرفتار نکرده وعامل تشکیل لشکر بی شمار بیکاران، بی خانمانها، معتادان و دیگر آسیب دیدگان از تداوم حاکمیت سرمایه، نیست؟ آیا در چنین شرایطی می توان از «دمکراسی» و «حقوق بشر» صحبت کرد؟ از کی تا حالا و بر اساس کدام جهان بینی علمی، نظامهای برده داری، فئودالیسم و بالاخره امپریالیسم جهانی «دمکرات و بشردوست» حساب می شوند؟ در کدام نظام اجتماعی- اقتصادی حقوق انسانی و دمکراسی خلقی بیش از جامعه سوسیالیستی رعایت شده است و آنها کدامند؟ واقعیات زندگی جواب روشن همه این پرسشها را داده و تاریخ نیز ثابت می کند که این نظامها، نه تنها از عهده حل ساده ترین مشکلات اجتماعی عاجز بوده و هستند، حتی خود بسبب تکیه بر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و زمین و همچنین غارت و استثمار ستمدیدگان، بانی و باعث آنها بوده و دیکتاتوری بی امان، ضدیت با دمکراسی و لگدمال کردن حقوق انسانی، خصلت ازلی و ابدی آنها بشمار می رود. بنابراین، چنین ادعاهای فاقد هر گونه پایه و اساس عقلانی و منطقی، اگر از روی تعصب طبقاتی بهره کشانه نباشد، در بهترین حالت ناشی از بیسوادی سیاسی، عدم آشنایی به خصلت و ماهیت سرمایه داری، بویژه در مرحله امپریالیستی آن و همچنین، بمعنی لوث کردن و تحریف مفهوم و مضمون دمکراسی و حقوق انسانی می باشند.
در ادامه همین مبحث، میل دارم برای لحظاتی چند، همصدا با مدعیان، تصور کنم که نه اپورتونیسم، به تعریف لنین «نیروی سازمانیافته سرمایه داری در داخل حزب کمونیست»، نه «اقدام و عمل، و شهامت و رهبری» باند خائن گارباچوف- یلتسین- یاکولیوف و نه دخالتها و جنگهای پنهان و آشکار امپریالیسم جهانی بحسابهای غارت ثروتهای مردم جهان برعلیه عدالت اجتماعی، باعث شکست سوسیالیسم نبودند و بلکه، «ناکارآمدی سوسیالیسم»، «نبود دمکراسی» و «عدم رعایت حقوق انسان» موجب «فروپاشی» خودبخودی آن گردید. در این صورت، ببینیم، ارمغان بازسازی سرمایه داری در جوامع سوسیالیستی پیشین برای مردمی که بمدت چند دهه در امنیت و آرامش، در رفاه و آسایش، بدون بیم از هیولای بیکاری و بی مسکنی، فقر و گرسنگی و انواع مشکلات اجتماعی دیگر زندگی می کردند، چه بود؟ آیا به خواستها و نیازها اجتماعی جواب داد یا نه؟ آیا غیر از آزادی برای بیکاری، بی خانمانی، گرسنگی، فساد، فحشاء و انواع دیگر محرومیتها و ناهنجاریهای اجتماعی موجود در همه جوامع پیشرفته سرمایه داری، آزادیها و حقوق انسانی دیگری هم به مردم هدیه کرد؟ اگر پاسخ همه این سؤالها منفی باشد، لازم است چپهای دگردیسی شده جواب بدهند که سرمایه داری چگونه به موجودیت خود ادامه می دهد؟
در پاسخ همین ادعاها، جریان تخریب سوسیالیسم و بازسازی جامعه سرمایه داری در اتحاد شوروی سابق را از اینجا پی می گیرم که حادثه انفجار نیروگاه هسته ای چئرنوبل در روز ٢٦ آوریل سال ١۹٨٦و ماجرای فرود مرموز یك هواپیمای ورزشی آلمانی در میدان سرخ مسكو در ٢٨ ماه مه سال ١٩٨٧ نشان دادند که حفره های ایجاد شده بواسطه اپورتونیستها و خائنین داخلی در ارکان حزب کمونیست و دولت اتحاد شوروی در دوره ٣٣ سالۀ از خروشچوف تا گارباچوف، با مواد منفجره پرشده و ماشه آنها را هم دقیقاًَ جمعیتها و محافل «حقوق بشری» و «دموکراسی خواهی» تحت الحمایۀ «خانه آزادی» امپریالیسم آمریکا و «جامعه باز» صهیونیستی بسرپرستی جرج سورس کشیدند. لازم به یادآوریست که این محافل و جمعیتها پس از به قدرت رسیدن باند گارباچوف- یلتسین- یاکولیوف عموماًَ زیر نظارت مستقیم «مدیران» خارجی، از جمله خود جرج سورس، در اتحاد شوروی تشکیل و اداره می شدند و همه آنها بر خلاف عناوین ظاهرسازانه خود، گروههای مسلح شبه نظامی- تروریستی و خرابکاری بودند.
در مورد حادثه انفجار نیروگاه هسته چئرنوبل نیز لازم به گفتن است که، این حادثه بر خلاف همه آنچه که در طول بیست و پنج سال گذشته گفته شده و می شود، بلحاظ نوع حادثه و از نظر ابعاد پیامدهایش، نه با انفجار و نشت مواد رادیواکتیو در نیروگاههای هسته ای «جزیره سه مایلی»، «ورمانت یانکی» و «ایندین پوینت» آمریکا و نه با انفجار چهار رئاکتور نیروگاه هسته ای فوکوشیما در اثر زلزله و سونامی ١١ ماه مارس ژاپن قابل قیاس نیست. زیرا، نیروگاه چئرنوبل بعلت ضعف تکنولوژی و پائین بودن ضریب ایمنی در اثر حادثه طبیعی و یا بخاطر سوخت نامتعارف آمریکایی منفجر نشد. این حادثه در جریان یک بازدید خارج از برنامه در اثر «اشتباه؟!» متصدی (اوپراتور)، یعنی در اثر تخلـف جدی از مقررات استـفـاده، دقیقاًَ، با مسدود کردن تجهیزات حفاظتی و خاموش کردن کامل سیستم خنک کـننده اضطراری آن روی داد. پیامدهای این حادثه هم آنطور که ادعا می شود، عظیم نبود. زیرا اتحاد شوروی در آن سالها هنوز یک قدرت بزرگ جهانی بود و «نوسازیهای» آغاز شده در چهارچوب سوسیالیسم، با هدف بهسازی، نه تخریب آن، پیش می رفت و نیز، نیروهایی که نگاه کالایی به انسان نداشتند، در حزب کمونیست و رهبری کشور زیاد بودند. در نتیجه، کشور شوراها، همه نیرو و توان خود را بکار گرفت و به تنهائی و بدون هیچگونه کمک خارجی، خطر مرگبار هسته ای را بسرعت رفع کرد. همه آنچه که برای تأمین امنیت هسته ای کشور انجام شد، بنا به اعتراف متخصصان و آگاهان، فـقـط در حد توان اتحاد شوروی، ساختار اجتماعی و اقتصاد برنامه ریزی شده آن بود که، قدرت تدارک امکانات عظیم خود در کوتاهترین مدت، برای ازمیان برداشتن پیامدهای چنین حوادثی و بازسازی آن را داشت. در این حادثه، مجموعا ٢٨ نفر (دو نفر در همان دقایق اول انفجار در اثر آتش سوزی و ٢٦ نفر بعدها در اثر بیماریهای ناشی از تشعشعـات اتمی) جان خود را از دست دادند. متاسفانه شمار قابل توجهی نیز در همان روزهای اول پس از انفجار به تشعشات اتمی آلوده شدند. ارقام دیگری که رسانه های مختلف روسیه و اوکرائین بورژوایی و غرب امپریالیستی ارائه می دهند، با واقعیات منطبق نیستند (در مورد انفجار نیروگاه هسته ای چئرنوبل و مبارزه با پیامدهای آن، به کتاب «غبار روبی از حقایق شوروی، صفحات ٢٩-٣٤»، تألیف ایگور لیگاچوف، عضو دفتر سیاسی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی از سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۰، ترجمه همین قلم، در آدرس: «www.yaranema.eu/asnad/asli2.pdf» رجوع کنید).
انفجار نیروگاه هسته ای چئرنوبل در اثر «اشتباه اوپراتور!؟» در عین حال این واقعیت را بار دیگر آشکار ساخت که دشمنان طبقاتی عدالت اجتماعی برای بزیر کشیدن سوسیالیسم از هیچ جنایتی، حتی اگر به قیمت جان میلیونها انسان هم تمام شود، فروگذار نمی کنند. و لذا، هدف از همه آنچه که در طول دوره زمانی بعد از حادثه انفجار نیروگاه اتمی چئرنوبل تا کنون، بدون ذکر علت حادثه، نوشته و یا گفته شده و می شود، ایجاد بدبینی و  دامن زدن به جوّ نفرت نسبت به تکنولوژی هسته ای اتحاد شوروی و بطور کلی، به نظام سوسیالیستی بوده و می باشد.
یک نکته فوق العاده جالب توجه و بسیار قابل تأمل دیگر در تخریب سوسیالیسم و تجزیه اتحاد شوروی این است که دوره رهبری گارباچوف، با تشدید دوباره استالین ستیزی، بمثابه اسم رمز مبارزه با سوسیالیسم آغاز شد. دلیل آغاز این کارزار استالین ستیزی روشن است. چرا که تمام دستاوردها و موفقیتهای اعجازانگیز خلقهای اتحاد شوروی یا در دورۀ رهبری استالین بعنوان سازنده سوسیالیسم، بدست آمد و یا در آن دوره پایه گذاری شده بودند. اتفاقاًَ علت خصومت، کینه و نفرت پایان ناپذیر همه کارگزاران مرتجع سرمایه داری و گونه های مختلف چپ نماها و چپهای «نو»، «مدرن» و «دمکرات» در همین نکته نهفته است. و گرنه اگر صحبت بر سر سرکوب مخالفان یک نظام اجتماعی- اقتصادی و یا یک رژیم حاکم باشد، دولت اتحاد شوروی در این زمینه حتی به گرد پای دولتهای امپریالیستی هم نمی رسد.
در هر حال، «سوسیالیسم واقعا موجود»، امروز دیگر وجود ندارد. اما برای روشن کردن این مسئله که تخریب سوسیالیسم، تجزیه و مستعمره سازی کشورهای سوسیالیستی سمت ترقیخواهانه داشت و یا کاری بود در مسیر سقوط ، انحطاط و حرکت در سمت قهقرا، ترسیم یک منظره عمومی از جامعه سرمایه داری بازسازی شده بعد از تخریب سوسیالیسم، می تواند پاسخ آنها را بدهد. و چنین است آن منظره عمومی:
اولین پیامد تخریب سوسیالیسم «به برکت اقدام و عمل...، شهامت و رهبری» گارباچوف، تجزیه اتحاد شوروی بمثابه یگانه ضامن صلح و امنیت جهانی، شکستن اتحاد بین خلقلهای دوست و برادر، ایجاد تفرقه، دشمنی و نفرت بین آنها، بزیر کشیدن حاکمیت کارگران و زحمتکشان، برسمیت شناختن حق مالکیت خصوصی بر مؤسسات و ابزارهای تولیدی، زمینها و ثروتهای روی و زیر زمینی، برقراری نظم بهره کشی انسان از انسان بود. و این، تنها آغاز فاجعه بود.
انقلاب کبیر اکتبر که با کشته شدن هشت نفر در حوادث مختلف پیروز شد و به ساختن جامعه ای فراروئید که تصویر فشرده آن در نوشتاری با عنوان (مُهر باطل شد») ترسیم گردید، «به برکت اقدام و عمل...، شهامت و رهبری» گارباچوف و ارتجاع امپریالیستی غرب، به قیمت کشته شدن بیش از یک میلیون نفر و آواره شدن ۱٢ میلیون نفر انسان درهم کوبیده شد. این همان نکته بسیار ظریفی است که نه تنها چپهای «دمکرات، نو و مدرن»، تمایلی به طرح آن دارند، حتی محافل سیاسی- امنیتی غرب چنان رفتار می کنند که گوئی چنین فاجعه ای اصلا اتفاق نیافتاده و سعی می کنند آن را هم مثل همه فجایع بزرگ تاریخ بشری، بدست فراموشی بسپارند.
آری! پس از ویران ساختن عدالت اجتماعی، جمهوریهای عضو سابق اتحاد شوروی را به تیولهای کوچک و مفلوکی بدل نموده، دولتهای خاندانی- ملوک الطوایفی را بر سر کار گماردند. جمهوریهای شورائی سابق، به جولانگاه مأموران نظامی- امنیتی، اقتصادی و سیاسی امپریالیستهای آمریکا، اروپا و دیگر کشورهای دور و نزدیک تبدیل شدند. رسانه های غربی و بومی دست آموز، تمام اسرار مملکتی و حتی، محرمات مردم را به روی جاسوسان و مأموران اطاعاتی خارجی باز کردند. کیش شخصیت و شخصیت پرستی به حد جنون آمیزی رسید. رهبران و مقامات تازه پوست عوض کرده این جمهوریها، تا مرتبه خدائی ارتقاء داده شدند. موج ناامنی و خشونت همه جا را فراگرفت. ترورهای خیابانی، تصفیه حسابهای باندهای مافیائی، قتلهای سفارشی، درگیریهای مسلحانه موضعی و منطقه ای مشخصه اصلی اکثر این جمهوریهاست. فقط در سال ٢۰۰۰،  بیش از دو هزار فقره حادثه انفجار قطار و آپارتمانهای مسکونی، سقوط هواپیماها و هلی کوپترها، غرق شدن کشتیها و غیره در روسیه به ثبت رسیده است. در همه این حوادث، مخالفان «نظم جدید» کشته می شدند. در همین سال، یک کشتی زیر دریائی اتمی روسیه بنام کورسک، با ۱۱٨ نفر خدمه، در پانصد متری یک زیر دریائی آمریکائی در دریای بارنس غرق شد. در بدنه این زیردریائی، یک سوراخ ناشی از شلیک موشک ایجاد شده بود. دولت مافیائی- الیگارشی روسیه تمام توش و توان خود را برای پرده پوشی علت این حادثه و حوادث دیگر بکار گرفت و می گیرد.
تخم نفرت و خصومت بین خلقهای سابقاًَ دوست و برادر که دهه ها و سده ها با هم و در کنار هم زندگی کرده بودند، افشانده شد. روحیات شوونیستی- ناسیونالیستی کور در قالب نظامیگری بواسطه فیلمهای کانگستری هالیوود رواج داده شد. هر ملتی، ملت همسایه را دشمن ازلی و ابدی خود معرفی می کند. بسیاریها بجان هم افتادند. همدیگر را بیرحمانه کشتار می کنند. جنگ و کشتار بین چچنها، اینگوشها، ترکان قره چای، تاتارها، باشقیرها، چرکزها و کومئکها و ملل کم شمار داغستان با روسها، تاتارها با خاخولها(اوکرائینی ها)، گرجیها با آستینها، آجارها و آبخازها، جنگ بین ارمنیها و آذریها، مولداوها با ترکهای قاقائوز و دنیستریها و غیره صدها هزار کشته و زخمی و معلول بجای گذاشت.  ترکان ازبک کلیه ترکان مسخطی را از این جمهوری بیرون راندند. تمامی آذریها از ارمنستان و ارمنی ها از آذربایجان (از هر طرف بیش از یک میلیون نفر) بیرون رانده شدند. بین خلقها و مللی که در طول تاریخ با هم زندگی کرده، تاریخ و فرهنگ مشترک آفریده بودند، در پایان قرن بیستم، در عصر همگرائی ملتها، مرز کشیده شد. «پاکسازی ملی» و تشکیل «ملت خالص»، راه گشای تمام مشکلات تعریف شد. همراه با ملی گرائی، البته که مثل همیشه، ادیان الهی نیز جایگاه خاص خود را در این جمهوریها گرفتند. میسیونرهای دینی از اروپا، آمریکا، ترکیه، ایران و کشورهای مرتجع عربی، بویژه از عربستان سعودی به کشورهای جدید التاسیس سرازیر شدند. در هر جمهوری، صدها کنیسه، کلیسا، مسجد و دیگر معابد دینی ساخته شد و دین جایگزین علم گردید. درست در چنین شرایطی که تاراجگران و دزدان، با تحمیل بیکاری عمومی، بی خانمانی، فقر، گرسنگی، اعتیاد، فحشاء و گدائی به جامعه، مردم را با یأس و ناامیدی روبرو کامل ساختند، ادیان آسمانی با تئوری «تحمل عذاب های این دنیا، بمنزله امتحان ورودی به بهشت برین» بیاری مردم ستمدیده آمدند. با موعظه های «خیرخواهانه»، «نا چیزی ناملایمات این دنیا نسبت به عذاب الیم جهنم» را به بخش اعظم مردم قبولاندند. بموازات اینها، از فال بینی و فال ستارگان، غیبگوئی و کفخوانی گرفته تا جادوگری و معالجه بیماران از راه دور، به تلویزیونهای دولتی هم راه یافت.
در کوتاه مدتی، زیرساختهای علمی- صنعتی تخریب شدند و فعالیت دهها هزار کارخانه و مؤسسه تولیدی و تعاونی های کشاورزی بجز بخش تولید و تهیه مواد خام صادراتی و انرژی زا، مثل نفت و گاز، بی هیچ ملاحظه ای متوقف گردید. صنایع پیشرفته زمان شوروی پیش از همه در جمهوریهای ماواری قفقاز، آسیای میانه و سه جمهوری حوزه دریای بالتیک بطور کامل و در بعضی جمهوریها، مثل روسیه و اوکرائین، تا هفتاد درصد در هم کوبیده شد. نه کاری ماند و نه کارگری. بدین ترتیب، توده های کار و زحمت، بحالت بی شکل و پراکنده در کوچه و خیابانها آواره شدند، میادین برده فروشی دایر گریدند. در نتیجه، رقم بیکاری بدون احتساب تخمه و سیگار فروشی، شیشه پاککنی در سر چهاراهها، آوارگی در بازارهای مکاره و کارهای روزمزدی، بمیزان بالای ٦۰ درصد نیروی قادر به کار رسید. بازارهای مکاره بسیار وسیع و فراخ که ساکنان آنها در اثر ورشکستگی، گروه- گروه دائماًَ جا عوض می کنند، یکی بعد از دیگر گشایش یافت. «توسعه صنعت توریسم» (این عبارت در زبان مردم این جمهوریها، بمعنی تأسیس فاحشه خانه ترجمه می شود) و احداث پیاپی مجتمع های «المپیک» در هر شهر و قصبه برای مردم بیکار و گرسنه، بزرگترین دستاورد شمرده می شود. دهها میلیون باب دکان بقالی، مغازه، فروشگاه، قهوه خانه و رستوران، ماشین شویی، بار و دیسکوهای شبانه، آرایشگاه زنانه و مردانه، تالارهای پر شکوه جشن و شادی و قمارخانه، جای کارخانه های تولیدی را گرفت. بعنوان مثال؛ جمهوری فدارتیو روسیه، بعد از تخریب کارخانه های چندین هزار نفری، با الگو برداری از شهر لاس وگاس آمریکا، هم اکنون پروژه احداث سه شهر قمارخانه ای برای قمار بازان را در سه منطقه مهم کشوری، یعنی در قفقاز شمالی(کراسنادار)، کالنینگراد و کراسنایارسک آغاز کرده است. بسیاری از میادین شهرها، پیاده روهای عریض، فضای سبز اطراف آپارتمانهای مسکونی، اکثر زیرزمینهای آپارتمانهای مسکونی، آشغال شوت کنها، به بهانه کمک به توسعه بخش خصوصی، به قیمت گزافی بمردم فروخته شد. اگر بر همه اینها، دستفروشان دوره گرد و در سر چهار راهها را هم اضافه کنیم، منظره نسبتا کاملی بدست می آید.
همه تعاونی های کشاورزی اعم از دولتی و غیردولتی، مزارع و باغهای کشاورزی و سیستم آبیاری مکانیزه و تکنولوژی مرتبط با آنها، بطور کامل محو و نابود شدند. طبق گزارشهای رسمی، تا کنون فقط در جمهوری فدراتیو روسیه ۱۵ هزار آبادی از سکنه خالی شده و بطور متوسط روزانه دو روستا نیز از نقشه کشور حذف می شود (روزنامه پراودا، سپتامبر ٢۰۰٩). در نتیجه، حاشیه نشینی و تجمع در اطراف شهرهای بزرگ، باعث گسترش بادکنکی شهرها گردید.
تمامی جنگلها و کناره دریاها و رودخانه ها چنان بیرحمانه به بخش خصوصی واگذار شده که هیچ کس نمی تواند بدون پرداخت هزینه، در سایه درختی بنشیند و یا در آب دریا و یا رودخانه، دست و روی خود را بشوید.
سیستم آموزش، بیمه ، بهداشت و خدمات پزشکی رایگان برای همه، از بین رفته. میزان بیسوادی در میان نسل پساشوروی، به بیش از ٢۰ درصد رسیده است. دو سوم مهدکودکها رسما بسته شده و ٨۰ درصد از یک سوم باقیمانده نیز به بخش خصوصی واگذار گردیده است که هزینه ماهانه نگهداری یک کودک در آنها با درآمد کمتر خانواده ای مطابقت دارد. بدین ترتیب، مهدکودکها نیز به محل و ابزار چپاول مردم تبدیل شده اند. لازم به ذکر است که، طبق قوانین آموزشی و تربیتی اتحاد شوروی، مهدکودکها نمی بایست در فاصله بیش از سیصد متر از آپارتمانهای مسکونی احداث شوند. با این حساب، می توان تعداد آنها را حدس زد.
بخش عمده شبکه استراحتگاهها، تفرجگاهها و نقاهتگاههای رایگان نابود شده و باقیمانده آنها به بخش خصوصی واگذار گردیده است که، هزینه یک شبانه روز اقامت در آنها، بیش از حقوق ٦ ماه یک کارگر شاغل را بالغ می شود.
کارکنان مراکز علمی و آکادمی های علوم به بیش از نصف کاهش داده شده؛
تمام مغازه های کتابفروشی به استثنای موارد معدودی بسته شده اند. دهها و صدها نشریه، مجله و روزنامه، عمدتا در زمینه فال بینی، فال ستارگان و جدول ارقام و کلمات متقاطع منتشر می شوند.
سیستم تأمین مسکن رایگان لغو شده و اجاره نشینی، خانه بدوشی، کارتن خوابی رواج بی سابقه ای یافته است. بگزارش تلویزیونها روسیه، در فصل سرمای طولانی این کشور، بطور متوسط روزانه یکصد نفر از کارتن خوابان و خانه بدوشان فقط در شهر مسکو در اثر سرما می میرند.
امکانات مسافرت هوائی از دسترس عموم خارج شده، بخش اعظم مردم، دیگر راه فرودگاهها را هم فراموش کرده اند.
دولت روسیه ایستگاه فضایی «میر» (صلح)، اولین مقر زمینیان در فضا را مشخصا بدستور مقامات ناسا و پنتاگون آمریکا بزیر کشید و در اقیانوس آرام غرق کرد.  
هزینه مصرف آب و فاضلاب، برق و گاز و دیگر خدمات شهری که در دوره شوروی تقریبا رایگان بود، بحدی افزایش داده شده که بیش از ٤۰ درصد درآمد خانوارها را (اگر درآمدی داشته باشند) می بلعد و در مقابل ناتوانی خانواده ها از پرداخت هزینه های عمومی، منازل مردم براحتی مصادره می شود.
خطوط تراموا، اتوبوسهای برقی شهری و بین شهری، قطارهای اطراف شهری در اغلب جمهوریهای«مستقل» بطور کامل و در بعضی ها، بخشاًَ نابود گردید و در مقابل آن، دهها میلیون اتومبیل کهنه و تازۀ ساخت اروپا، آمریکا و ژاپن به این کشورها وارد شد. آنها را باقساط می فروشند، جاده ها و پلها می سازند. در شرایطی که نه از کارخانه اثری مانده و نه از علم و صنعت و تکنولوژی خبری، مسافرکشی با این اتومبیلها، تنها کاری است که دانشمندان، مهندسان، متخصصان، کارکنان مؤسسات علمی و صنعتی می توانند بکنند. یافتن کار در شرکتهای تجاری خارجی و یا مشاغلی مانند رانندگی، نگهبانی، خدمتکاری، کنیزی و کلفتی برای کارکنان این شرکتها، بزرگترین آرزوی جویندگان کار محسوب می شود.
فقر، گرسنگی، گدائی، اعتیاد، فحشاء و تن فروشی بطور بی سابقه ای گسترش یافته؛ طبق آمارهای رسمی، بطور متوسط ٤٨ درصد مردم به زیر خط فقر رانده شده اند. اما بر اساس برآوردهای مختلف، رقم واقعی فقرا و گرسنگان، بسیار بالاتر از آمارهای رسمی می باشد.
طبق گزارش دولت روسیه به سازمان ملل متحد، ٣۵ میلیون نفر از ۱٤٢ میلیون نفر جمعیت این کشور، در زیر خط فقر به سر می برند. تعداد معتادان به مواد مخدر، تنها در روسیه، به بیش از ۵ میلیون نفر رسیده است. در تمام این سالها، دهها هزار نفر زیر فشار فقر و گرسنگی، از جمله  ۵۰۰ افسر ارتش روسیه، ارتشی که دنیا را از شر طاعون فاشیسم رهانید، تنها در سال ٢۰۰۰ خودکشی کرده اند. میلیونها نفر در جستجوی یک لقمه نان، در کشورهای مختلف جهان آواره شده اند. صدها هزار خانواده از هم پاشیدند. امروز نوه های انقلاب اکتبر، پیر زنان و پیرمردان شوروی که زمانی در یک دست عصا و در دست دیگر کیسه های پر از دانه، در فصل زمستان به پرندگان غیرمهاجر دانه می دادند، نه تنها خود به همین دانه ها محتاج شده اند، حتی مجبورند غذای خود را در زباله دانی های شهرها بجویند و یا در برابر جای خالی مجسمه های به زیر كشیده شده مارکس، انگلس، لنین و استالین برای گرفتن صدقه از «توریستهای خارجی  و انسانهای خیّر» دست دراز کنند.
در طول سالهای بعد از تجزیه اتحاد شوروی، بیشتر جمهوریها به رشد جمعیتی معکوس گرفتار شده اند. در طول ٩ سال اول پس از تخریب عدالت اجتماعی، جمعیت جمهوری روسیه ۱۰ میلیون نفر کاهش یافته است. اگر میزان زاد و ولدها و مرگ و میرهای طبیعی این سالها را هم در نظر بگیریم، می توان تصور کرد چه تعداد انسان بدون اینکه قاتلشان مشخص باشد، به انحاء مختلف زندگی را وداع گفته اند.
دهها انجمن، مؤسسه و بنیاد خیریه برای کمک به مستمندان تأسیس شده؛ روزی نیست که یک انسان بیمار را با چشم گریان در صفحه تلویزیونها ظاهر نسازند و برای معالجه اش از انسانهای «خیّر»، اغنیا و متولان، طلب استمداد ننمایند.
میلیونها کودک بی سرپرست در کوچه و خیابانها آواره شده اند. گدائی می کنند، در سر در تقاطع خیابانها به شیشه پاککنی مشغول می شوند و در زیرزمینها می خوابند. تعداد این کودکان فقط در جمهوری قدراتیو روسیه، به بیش از ۵ میلیون کودک می رسد. یکی از دهها فرستندۀ تلویزیونی جدید التأسیس در جمهوریهای پساشوروی (تلویزیون ANS)، در بخش به اصطلاح اخبار جنایی خود (٢٨ آوریل ٢٠١١)، طی گزارش کوتاهی از وضع همین کودکان ولگرد نشان داد که چگونه آنها با خوردن بعضی مواد معیشتی ارزان قیمت، بیهوش می شوند و بتدریج می میرند (با توجه باینکه پخش این گزارش بخودی خود بمعنی تبلیغ این شیوه نحس می باشد، در اینجا از ذکر نام این مواد خوداری می کنم). صدها هزار نفر از این کودکان، نوجوانان و جوانان بخاطر بیدادگری بیکاری، گرانی و گرسنگی در این جمهوریهای «مستقل»، «بجرم آفتابه دزدی» (دزدی وسایل صوتی از اتوموبیلها، سیمهای مسی یا آلومینیومی برق، زهوار آلومینیومی آسانسورها و ...) به زندانها افتاده اند. جالب اینکه، مبلغ کل این دزدیها در اغلب موارد بزحمت به ۵٠ دلار ناقابل می رسد.
کودک فروشی و فروش اعضای داخلی بدن انسان، یکی از مهمترین منبع امرار معاش بخش قابل توجهی از مردم شده است. طبق گزارشات مختلف، اروپائیان، آمریکائیها، اسرائیلیان و شیوخ عرب، مشتریان عمده کودکان و اعضای بدن انسانهای این کشورها هستند. در مورد تعداد کودکان فروخته شده تا کنون آمار دقیقی ارائه نشده است. اما، مطبوعات و رسانه های روسیه همیشه رقم مبهم دهها هزار کودک را ذکر می کنند. همین ابهام در مصاحبه آقای باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا، با تلویزیون «روسیه ۲٤» روسیه (۸/۵/۲۰۱۰) در پاسخ به سؤال خبرنگار این تلویزیون مبنی بر اینکه نظرشان در بارۀ کشته شدن ۱۵ نفر از کودکان روسیه بدست والدین جدید آمریکایی شان در سال گذشته چیست، گفت: «بلی، از دهها هزار کودک روسی که خانواده­های آمریکائی بفرزندی پذیرفته­اند، متاسفانه، ۱۵ نفر هم کشته شده­است...». اما طبق گزارش سازمان ملل متحد، تعداد انسانهای خرید و فروش شده در طول ٢۰ سال اخیر، بیش از تعداد تمام بردگان خرید و فروش شده در طول ششصد سال دوران برده داری بوده است. تردیدی نیست که بخش اصلی آن را زنان و کودکان جوامع سوسیالیستی پیشین تشکیل می دهند. برخی کارشناسان، دلیل علاقمندی غرب و اسرائیل به خرید کودکان جمهوریهای سابق اتحاد شوروی را چنین توضیح می دهند: بر اساس یکسری بررسیهای بعمل آمده، بخشی از این کودکان را معلول و ناقص العضو کرده، به مافیا گدایان می فروشند. گروههایی از آنها را در اختیار دلالان «محترم» اعضای بدن و تاجران «باشخصیت» سکس قرار می دهند و اکثریت آنها را برای پذیرش در صفوف ارتشهای حرفه ای آمریکا، ناتو و اسرائیل، بویژه برای هدایت بمب افکن های جنگی آماده می کنند و عده ای را نیز برای انجام عملیات انتحاری و خرابکاری تربیت می نمایند.
جالبتر اینکه، در اتحاد شوروی، زمانیکه والنتینا تروشکووا، اولین زن فضانورد جهان به فضا سفر کرد، دختران و زنان جوان شوروی با آرزوی رفتن به فضا، در مقابل ادارات سازمانهای فضانوردی جمهوریها صف می کشیدند (بر گرفته از مصاحبه راقم این سطور با یکی از همین زنان). اما امروز، با بازسازس سرمایه داری در جمهوریهای «مستقل»، دختران و زنان جوان این کشورها که هفتاد درصدشان دارای تحصیلات عالی نیز بودند، بخاطر لقمه ای نان، در مقابل ادارات صدور پاسپورت و روادید به صف ایستادند تا از میهن خویش فرار کنند. طبق آمارهای دهشتناک موجود، تا سال ٢۰۰۰ میلادی، فقط از جمهوری اوکرائین بیش از یک و نیم میلیون نفر زن و دختر زیر ٢۵ سال، بقصد فحشاء از کشور خارج شده است. در جمهوریهای دیگر، وضع از این هم اسفناک تر است.
دهها فرستنده تلویزیونی راه اندازی شده است که از صبح تا عصر یا درس آشپزی می دهند و یا با برنامه های «آشنایی و ازدواج»، «لطیفه گویی» و برنامه های بی سر و ته مردم را سرگرم می کنند، شستشوی مغزی می دهند و از سر عصر تا نیمه شب، شوها و سریالهای واقعاًَ جلف و تهوع آور بی معنی نشان می دهند و از نیمه شب تا صبح، فیلمهای «بزن- بکش»، «آتش بزن- ویران کن» هالیوودی، مثل صحنه های کشتار مردم کره، ویتنام، فلسطین، یوگسلاوی، افغانستان، عراق، پاکستان، لیبی و... و یا فیلمهای مستهجن سکسی پخش می کنند.
بیمارستانهای ویژه بیماران سخت علاج و شدیدا مسری، تیمارستانها، خانه های سالمندان، یتیمخانه ها، مهد کودکها، یکی بعد از دیگری به آتش کشیده می شوند و بیماران، پیران و کودکان زنده- زنده در آتش می سوزند.
با تأسیس دهها بانک و مؤسسه مالی، بازارهای بورس (رایج ترین قمارخانه های سرمایه داری)، شرکتهای کلاهبرداری بیمه و غیره در هر جمهوری، اقتصاد آنها، کاملا به بخش مالی وابسته شده و طبق فرمول اقتصاد نئولیبرالی سرمایه داری، مقوله کالا، از فرمول پول- کالا- پول در نظام سرمایه داری، حذف شده است.
در مقابل همه این فقر و بدبختی ها، به ازای پدید آمدن دهها میلیون نفر گرسنه در ویرانه های بجا مانده از اتحاد شوروی، از این کشورها مجموعا ۵۰۰ نفر  میلیاردر به لیست میلیاردرهای طلائی جهان افزوده شده است. مردم جمهوریها، به فقرا و اغنیا و محلات شهرها، به مناطق فقیرنشین و اعیان نشین تقسیم شده اند. رانده شدگان به دامن فقر، بتدریج از مناطق مرکزی شهرها بیرون رانده شدند. فرهنگ، آداب و سنن ملی، روابط اجتماعی مردم تخریب گردیده، روانشناسی فردگرائی (اندیویدوآلیستی)، بشدت تبلیغ و ترویج می شود. جای اصل انسانی «یکی برای همه و همه برای یکی» را، اصل «همه برای یکی و یکی برای خودش» گرفته است.
به حضور نمایندگان کارگران و دهقانان و زحمتکشان در مجالس قانونگذاری و ادارات دولتی بطور کامل پایان داده شده و جای آنها را درست مثل کشورهای غربی، «ثروتمندان خیّر»، اعضای باندهای مافیایی- الیگارشی، صاحبان مؤسسات مالی و همپالگی آنها بر اساس اصل «رأی متناسب با سهم» گرفته اند.
......
نا گفته روشن است که تخریب سوسیالیسم و تجزیه اتحاد شوروی نه تنها خلقهای کشورهای سوسیالیستی، حتی تمام بشریت جهان را دچار فجایع بیشمار ساخت. تشدید نظامیگری و تهاجمات استعماری امپریالیسم، ارتقاء تروریسم به سطح سیاست رسمی دولتهای امپریالیستی و ناامنی کامل تمام جهان، جنگهای بی پایان برای اشغال کشورهای مختلف، ویرانی زیرساختهای آنها و کشتار میلیونی انسانها، باز پس گیری دستاوردهای مبارزات تاریخی کارگران و زحمتکشان در همه کشورهای سرمایه داری، رشد بیسابقه بیکاری، گرانی، فقر و گرسنگی، و بدتر و بالاتر از همه، گرفتاری جنبش جهانی کمونیستی به بحرانهای ایدئولوژیک، نظری، سیاسی، تشکیلاتی و رهبری، از برکات طبیعی «اقدام و عمل...، شهامت و رهبری» گارباچوف و ارتجاع امپریالیستی غرب است و... این همه، «هنوز از نتایج سحر است». انواع جدید ستیزه گران با اندیشه های سوسیالیسم علمی و واقعیات سوسیالیسم گذشته، «باشند تا صبح دولتشان بدمد»!
خلاصه سخن، چپ نماها و چپهای «نو»، «مدرن» و «دمکرات» و همچنین، دلدادگان امپریالیسم و یهودایان بهتر است سقوط ، انحطاط و عدالت ستیزی خود را با استالین ستیزی بیهوده و تکرار تبلیغات گمراه کننده ارتجاع امپریالیستی مبنی بر «ناکارآمدی سوسیالیسم»، «نبود دمکراسی» و «عدم رعایت حقوق بشر» نیز توجیه نکنند. این ادعاهای جعلی که سوسیالیسم در مقابل تهاجم ضدانقلاب داخلی و خارجی بیدفاع ماند، اگر عمدی و آگاهانه نباشد، حداقل نتیجه بی اطلاعی مطرح کنندگان آن از روند حوادث تخریبی می باشد. به این دلیل ساده: در جریان هیچیک از اعتراضات اواخر دهه هشتاد به برخی کمبودها و نارسایی ها در جامعه، صرفنظر از اینکه خود آنها نیز محصول اقدامات هدفمندانه دوره خروشچوف تا گارباچوف بودند، نه تنها حتی یک شعار هم برعلیه سوسیالیسم داده نشد، بلکه در رفراندوم سراسری ١٧ مارس سال ١٩٩٠، یعنی درست در شرایط سلطه کامل اپورتونیستها و خائنین بر ارگانهای حزبی و دولتی اتحاد شوروی، بیش از ٧۵ درصد مردم کشور به حفظ سوسیالیسم رأی دادند. امروز و یا در گذشته، کدام نظام و یا کدام رژیم از پشتیبانی  ٧۵ درصدی مردم برخوردار است؟ اما، نتیجه این مقاومت مردمی چه شد؟ همینجاست که این گونه های جدید چپ و چپ نمایان نمی توانند درک کنند وقتی که بمبهای از قبل تعبیه شده در زیر پایه های سوسیالیسم همزمان منفجر شدند، ازدست مدافعان عدالت اجتماعی، کاری جز شروع جنگهای داخلی بی پایان با پیامدهای بسیار فاجعه بارتر از نتایج انفجارهای ویرانگرانه، ساخته نبود و کمونیستهای اتحاد شوروی بدرستی به این راه خطرناک نرفتند.پایان
رخشان از دست منتقدین خود نالیده است اما او در همین جا حساب منتقدان را هم بسیار غلط و ناشایست و به گونه ای عمیقاً عوامفریبانه یک کاسه نموده است. بخش اعظم منتقدین رخشان از جنس و سنخ و مرام و مسلک خود وی هستند. آن ها هیچ انتقادی به سندیکالیسم و سندیکاسازی ندارند. عاشقان سینه چاک و زاهدان شب زنده دار هر جنب و جوش سندیکالیستی هستند

« رضا رخشان» و فتوحات سندیکالیسم

نگارش: فعالان جنبش لغوِ کارمُزدی
رضا رخشان در آخرین نوشته خود گزارش فتوحات فعالیت های سندیکالیستی خود را به اطلاع همگان رسانده است!! او همراه با این گزارش دنیای نفرت و خشم و کینه خود را نثار کمونیست ها و در عالم واقع و بسیار صریح نثار فعالان جنبش لغو کار مزدی طبقه کارگر ساخته است.
رخشان می گوید: « سندیکای هفت تپه که پس اعتصابات واعتراض های کارگری به وجود آمد.حرکت خود را درراستای دفاع از مطالبات کارگری خود آغاز کرد و تا به امروز نتایج قابل توجهی برای کارگران هفت تپه به همراه آورده است. اگر پس از گذشت دوسال و نیم به اوضاع امروز نگاهی مجمل بیاندازیم وضعیت عمومی کارگران نسبت به قبل از تشکیل سندیکا بسیار بهبود یافته است .امروز در هفت تپه (تا الان) حقوق کارگران سر موعد مقرر پرداخت می گردد» رخشان در جائی دیگر از نوشته خود اضافه می نماید که:
« امروز درهفت تپه کارگر موقتی وجود ندارد. یعنی اکثریت مطلق کارگران موقت هفت تپه رسمی شده اند.که برای کارگران ازباب امنیت شغلی فوق العاده است. اهمیت موضوع وقتی مشخص میشود که درکل جامعه کارگری ایران شاهد رواج قراردادهای موقت و سفید امضا هستیم و همگان می دانند که این خود چه لطماتی به زندگی کارگران و خانواده های آنان از حیث نبود امنیت شغلی و همچنین باز شدن دست کارفرماها در اخراج فله ای کارگران، می گردد»
با جمله آخر طومار، فتوحات مبارزات سندیکالیستی رضا رخشان و تمامی سندیکالیست های همراه و همدوش وی پایان می یابد. چهار سال پیش بخش مهمی از خوزستان میدان کارزار کارگران هفت تپه علیه شدت استثمار، توحش و بربریت سرمایه داری بود. خطوط مهم مواصلاتی و بزرگ راههای تجاری سرمایه با قدرت کارگران مسدود می شد، زنان و کودکان و پیران و دانش آموزان شهرهای خوزستان به حمایت از پیکار کارگران شهر را در تعطیلی فرو می بردند. کارگران بزرگترین کارخانه های خوزستان پیام های متعدد همگامی و همرزمی و همدردی برای همزنجیران خویش در هفت تپه می فرستادند. ده ها هزار کارگر صنایع خودروسازی اعلام حمایت مالی از کارگران می کردند. چهار سال پیش هفت تپه قلب تپنده یک جنبش کارگری در حال شکل گیری و بالندگی علیه جنایات و سبعیت های سرمایه داران و دولت سرمایه داری اسلامی ایران بود. این جنبش دو راه در پیش روی خود داشت. راه نخست سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری، رجوع به همزنجیران خویش در همه مراکز کار و تولید در سراسر ایران، فشردن دست وحدت و اتحاد و جلب هر چه گسترده تر حمایت فعال آن ها از مبارزات و خواسته های روزخود، اصرار بر حصول مطالبات پایه ای عاجل خویش و تلاش پیگیر و سازمان یافته برای توسعه پیکار جاری به یک جنبش نیرومند شورائی سراسری ضد سرمایه داری در سراسر ایران، میدان داری این جنبش برای تحمیل مطالبات فوری روز کل کارگران جامعه بر طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری، همراهی و همپیوندی و حمایت بی دریغ تمامی کارگران کشور از مبارزات همدیگر، هموارسازی راه اعمال قدرت سراسری توده های کارگر علیه سرمایه ، تداوم هر چه تعرضی تر، شورائی تر، آگاه تر، متحدتر و سراسری تر مبارزه در راستای یک صف آرائی مستقل طبقاتی علیه نظام بردگی مزدی، تاختن با هدف سرنگونگی دولت سرمایه داری و دفن نظام بردگی مزدی در گورستان تاریخ. این تنها راه واقعی پیش پای کارگران برای کاهش شدت استثمار و بی حقوقی و ستم روز سرمایه داری و یگانه طریق درست مبارزه برای رهائی همیشگی از شر نظام بشرستیز و کارگرکش سرمایه داری بود.
راه دوم راهی است که رخشان ها و تمامی سندیکاسازان و سندیکالیست و احزاب و فرقه های هم کاسه رخشان و یا منتقدین رفرمیست راست و چپ او به کارگران توصیه کرده و توصیه می کنند. حاصل انتخاب این راه نیز دقیقاً همین فتوحاتی است که آقای رخشان لیست می کند. فروش تمامی آنچه در بالا گفته شد، فروش کل جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر ایران، فروش منافع متحد و جمعی کل طبقه کارگر، شمشیر کشیدن بر هر جنب و جوش طبقاتی توده های کارگر علیه سرمایه، آری فروش همه این ها به چه چیز؟؟!!!، به پرداخت سر موعد دستمزدهای هزاران بار سلاخی شده ای که شکم گرسنه هیچ کارگر و هیچ کودک خانوده کارگری را سیر نمی کند، دستمزدی که امکان پرداخت هیچ سطحی از هزینه دکتر و دارو و درمان هیچ کارگر و خانواده کارگری را نمی دهد، دستمزدی که از 20 درصد خط فقر تعیین شده توسط جنایتکاران دژخیم و درنده جمهوری وحشت و گند و خون و توحش سرمایه داری ایران هم نازل تر است. رضا رخشان بسیار مباهی است که چنان جنبشی و نطفه های شکل گیری و پروسه رشد و بلوغ و شکوفائی و قدرت گیری یک جنبش واقعی نیرومند ضد سرمایه داری را به پرداخت سر موعد چنین دستمزدی فروخته است. چه حقیر و عقب مانده اند سندیکالیست ها و چه محقر است افتخارات وقیح سندیکالیستی آن ها!!! راه نخست راه جنبش لغو کار مزدی طبقه کارگر است و راه دوم راه سندیکاسازان و سندیکالیست ها و تمامی مدافعان فرقه ای و سرمایه سالار سندیکالیسم است.
رخشان از دست منتقدین خود نالیده است اما او در همین جا حساب منتقدان را هم بسیار غلط و ناشایست و به گونه ای عمیقاً عوامفریبانه یک کاسه نموده است. بخش اعظم منتقدین رخشان از جنس و سنخ و مرام و مسلک خود وی هستند. آن ها هیچ انتقادی به سندیکالیسم و سندیکاسازی ندارند. عاشقان سینه چاک و زاهدان شب زنده دار هر جنب و جوش سندیکالیستی هستند. وحشتناک عوامفریبند و سالیان متمادی است که زیر نام مرزبندی بسیار دروغین میان سندیکاسازی و سندیکالیسم تلاش های زشت رفرمیستی و سندیکالیستی و سرمایه سالار خود را لباس وجاهت می پوشند. سال هاست که چنین می کنند و حتی یک بار هم در هیچ کجای دنیا به هیچ کارگری نشان نداده اند که راستی راستی کدام سندیکاست که دائره میدان داری و اعتراض و ابراز حیاتش حتی میلیمتری از حدود و ثغور سندیکالیسم فراتر رفته است. جماعت زیادی از منتقدین رخشان همین سندیکالیست های همنواز و همطراز خود او هستند. عمراً تا جائی که به جنبش کارگری مربوط می شود کاری سوای همان کار رخشان نکرده و نمی کنند. حداکثر انتقادشان به او این است که جرم شکست جنبش سندیکاسازی را به جای آنکه گردن رژیم درنده و هار و حمام خون سالار اسلامی سرمایه بیأندازد بر گردن فرقه و حزب حال و گذشته آن ها انداخته است. بسیاری از این ها شاید امروز عضو هیچ فرقه ای نیستند و راندگان مطرود همه دار و دسته ها هستند اما هر چه کرده اند فقط پادوی سندیکالیست هائی از نوع رخشان و چماقداری برای سران فرقه ها بوده است. رخشان بسیار اشتباه می کند. این عده اصلاً منتقدین راه و سیره و سنت و سندیکالیسم راست او نیستند. منتقدین واقعی و استوار و آگاه و راستین رخشان ها فقط جنبش لغو کار مزدی طبقه کارگر و فعالین راستین این جنبش هستند. رخشان در بند بند نوشته اش این را گفته است اما بسیار عوامفریبانه کوشیده است تا حساب این جنبش را با منتقدین رفرمیست راست و چپ رفرمیسم راست سندیکالیستی خود یک کاسه کند و این کار بسیار زشتی است. جنبش لغو کار مزدی بسیار صریح مخالف سندیکالیسم و سندیکاسازی است. این جنبش سازمانیابی شورائی سراسری ضد سرمایه داری کارگران را تنها طریق واقعی پیشبرد پیکار آن ها، یگانه راه صف آرائی متحد و مستقل طبقاتی توده کارگر علیه سرمایه و تنها راه رهائی طبقه کارگر از شر نظام سرمایه داری می بیند. این جنبش حرف های خویش را در صدها سند و مقاله و کتاب، به طور مشروح برای همه کارگران توضیح داده است. کارگران دنیا برای هر میزان کاهش فشار استثمار سرمایه، برای هر سطح تعرض به جنایات سرمایه داری، هر میزان کاهش کار کودک، هر اندازه کاستن از فشار تبعیضات جنسی یا هر سبعیت و جنایت دیگر سرمایه، برای رهائی از برده مزدی بودن و برای کفن و دفن نهائی سرمایه داری در گورستان تاریخ، سوای سازمانیابی شورائی سراسری ضد کار مزدی توده های طبقه خود هیچ راه دیگری ندارند.پایان
آنچه رضا رخشان اخیراً انجام داده است تداوم مستقیم همان سرسپردگی های سندیکالیستی گذشته اوست. او در نامه ای به سران اتحادیه های کارگری فرانسه به گونه ای  بسیار وقیح و نفرت بار اعلام داشته است. که دشمنان واقعی متشکل نشدن کارگران در ایران نه دولت جمهوری اسلامی سرمایه که نیروهای منتقد سندیکالیسم و خواهان تشکل های کارگری شورائی و ضد سرمایه داری هستند

« رضا رخشان» و سرسپردگی سندیکالیستی به سرمایه

نگارش: امید زارعیان
پایاناتحادیه ها در منظر چپ اتحادیه ای اتحادیه،از توهم تا واقعیتآیااکنون تغییراتحادیه ازدرون ودادن جهت انقلابی به آن امکان پذیراست؟ترجمه و تکثیر: فریده ثابتی
پرداختن به مساله چپ اتحادیه ای در اروپا مستلزم نگاهی مجدد به اتحادیه ها، تاریخچه آن و چگونگی استحاله آن، در واقعیت فعلی شان است. با چنین برخوردی با اتحادیه می توان دید که آیا امکان تغییر در آن وجود دارد یا توهمی است بدلیل نبود بدیل انقلابی با افق ضد سرمایه داری، یا ناتوانی در ارائه این بدیل بدلیل هراس از سرمایه، یا عدم اعتقاد به مبارزه برای الغای کار مزدی و قبول عینیت موجود به عنوان عینیت غیرقابل تغییر.  http://kaargar.com/
پاسخی به منتقدان
نگارش: رضا رخشان
منبع: مجله هفته
سندیکای هفت تپه که پس اعتصابات واعتراضهای کارگری به وجود آمد.حرکت خود رادرراستای دفاع از مطالبات کارگری خود آغاز کرد و تا به امروز نتایج قابل توجی برای کارگران هفت تپه به همراه اورده است. اگر پس ازگذشت دوسال و نیم به اوضاع امروز نگاهی مجمل بیاندازیم وضعیت عمومی کارگران نسبت به قبل از تشکیل سندیکا بسیار بهبود یافته است .امروز در هفت تپه (تا الان) حقوق کارگران سر موعد مقرر پرداخت می گردد. این دستاورد با توجه به شرایطی که امروزه اکثریت کارگران ایران با آن دست به گریبان هستند، یعنی تاخیر در پرداختها، بسیار مثبت و برای کارگران بسیار حیاتیست. امروز درهفت تپه کارگر موقتی وجود ندارد. یعنی اکثریت مطلق کارگران موقت هفت تپه رسمی شده اند.که برای کارگران ازباب امنیت شغلی فوق العاده است. اهمیت موضوع وقتی مشخص میشود که درکل جامعه کارگری ایران شاهد رواج قراردادهای موقت و سفید امضا هستیم و همگان می دانند که این خود چه لطماتی به زندگی کارگران و خانواده های آنان از حیث نبود امنیت شغلی و همچنین باز شدن دست کارفرماها در اخراج فله ای کارگران، میگردد. در گوشه و کنار کشور ما هر روز شاهد مواردی از این سیاست تعرض به کارگران هستیم. به این دستاوردها باید همچنین افزایش مزایای کارگران به مبلغ هفتاد هزارتومان در دو سال پیش را نیز اضافه کرد.
اینکه در شرایط امروز در هفت تپه اینگونه میشود نشان از بهبودی اوضاع است. البته هنوز تا رسیدن به شرایطی که تأمین کننده یک زندگی مناسب و بدون نگرانی از آینده خود و خانواده هایمان باشد فاصله داریم. هنوز مشکلات بسیاری در مجتمع نیشکر هفت تپه وجود دارد که مهم ترین آنها عدم استخدام کارگرهای جدید در ازای کارگران بازنشسته است که هم فشار کار را بر کارگران باقی مانده بیشتر می کند و هم آینده شرکت را نامعلوم می سازد. با وجودی که اکثریت هیئت مدیره سندیکا از کار اخراج شده اند ولی با توجه به پیگیریهای قبلی و بعدی و همچنین وجود سندیکا به عنوان اهرم فشار بر کارفرما حتی ازجنبه روانی ،موجب بهبودی اوضاع کارگران شده است. و من باکمال افتخاراعلام می کنم که درست است که شش نفر از ما زندانی و سپس اخراج گشته ایم ولی برآیند فعالیت کارگری ما برای کارگران هفت تپه قابل ملاحظه بوده است. این اغراق نیست، واقعیتیست ملموس. رفتن ازشرایطی بد به وضعیتی بهتر بیلان کار و کنش و واکنش های ما دراین دوسال و نیم گذشته بوده است.
اما اگر در مقام مقایسه بطور مثال نگاهی به مشکلات واعتراضات کارگران در کیان تایر و حتی ایران خودرو بیاندازیم، بعدازگذشت چندسال مشاهده می کنیم که کمترین بهبودی دروضعیت انها بوجود نیامده است. این در شرایطیست که هر از چندگاهی کارگران این شرکتها و بخصوص کارگران کیان تایر دست به اعتراضات و تجمعاتی می زنند که بعد از مدتی فروکش می کند و تمام می شود تا مدتی بعد دوباره این دور ادامه یابد. این رویکرد با اندکی نوسان نمایانگراوضاع ناپایدار و بغرنج کارگران بسیاری از واحدهای تولیدی و خدماتی است. حال اگر این کارگران دست به ایجاد سندیکا می زدند بنظر من شرایطشان تغییر می کرد و وضعیتی مناسبتر از امروز داشتند. همان چیزی که در هفت تپه بوقوع پیوست. این معلوم است که بهبود وضعیت کارگران در تعداد هر چه بیشتری از واحدهای تولیدی و خدماتی تأثیرات خود را بر زندگی کل جامعه کارگری نیز خواهد گذاشت و باعث بهبود زندگی دیگر کارگران نیز خواهد شد. اگر کارگران هفت تپه توانستند سندیکای خود را ایجاد کنند، کارگران کیان تایر و جاهای دیگر چرا نتوانند؟
اما با همه دستاوردهای مثبتی که سندیکای هفت تپه داشته است و تاثیرات مطلوبی که تشکیل سندیکا و ادامه کار و فعالیت آن در زندگی کارگران داشته است، گویا این سندیکا هنوز انتظارات عده ای را برآورده نمی کند. عده ای که عموما خارج نشین بوده و از این سندیکا انتظار موضعگیری به نفع ورود به تنازعات سایر جریانات اجتماعی داشته اند و ما با توجه به رویه کارگری مان که همانا پیگیری مطالبات کارگریمان بوده است ازاین کار خودداری کرده ایم. البته ما نیز آرزومندیم که همه شهروندان جامعه زندگی با نشاط و بی دغدغه ای داشته باشند و مشکلات و مسائل جنبشهای پیشرو، عدالتخواهانه و آزادیخواهانه برطرف شوند، اما برداشتن بار جنبشهای دیگر را برای تشکیلات کارگری خودمان و جنبش خودمان که هنوز نتوانسته است بیشتر از دو تشکل کارگری سندیکای واحد و هفت تپه را به وجود بیاورد و برای طبقه کارگر که با هزار بدبختی بار مصائب زندگی خود را به دوش می کشد ناصواب و حتی خیانت بار می دانیم. از طرف دیگر این را هم می دانیم که کارگران می توانند متشکل شوند و به دفاع از منافع خود برخیزند و حتی همین مبارزات بدون سازمان کنونی هم در نهایت تأثیراتی از خود بر جا می گذارند. به همین دلیل کارگران اگر چه با مشکلات فراوان دست و پنجه نرم می کنند، اما برده و ذلیل نیستند و نیازی هم به مرثیه سرایی دیگران ندارند. به خصوص وقتی که این مرثیه سرایی ها از جانب کسانی صورت می گیرد که هیچگونه رغبتی هم به سندیکاهای کارگری ندارند و در نوشته هایشان بر علیه سندیکاها و فعالین سندیکائی نیز تبلیغات می کنند. آن چیزی که در درجه اول برای کارگران مهم است تغییر شرایط شغلی و معیشت آنها به سمت بهترشدن است و از این جهت نقش سندیکا واتحادیه برای آنها میتواند حیاتی باشد.