عکس / کشتار فلسطینیان دز غزه
۱۳۹۳ تیر ۳۰, دوشنبه
شرق: اینجا خبری از قصابی نیست، مردمش گوشت نمیخورند. محلهای که بقالها سیاههای دارند از اسامی مقروضان. تکوتوک؛ حتی نان را هم نسیه میبرند، لواش یا بربری. دوتا و سه تا و پنج تا هم ندارد. حتی اگر قیمتش یک اسکناس سبز هزار تومانی باشد. قیمتش؛ قدر نداریشان است. اینجا نوروزآباد است. محلهای اطراف اتوبان خلیجفارس و در حاشیه غربی تهران. سنجاقشدهای به منطقه 18.
اوایل ماه رمضان بود که فاطمه دانشور، عضو شورای شهر تهران در یادداشتی در «شرق» با انتقاد از پهنکردن سفرههای پرخرج افطاری از محلههایی نوشته بود که مردمش حتی پول خرید نان را هم ندارند و نسیه میبرند نان را. جستوجوها به غرب تهران رسید، حاشیه آزادگان و خلیجفارس. برای پیداکردن نانواییها و بقالیهایی که گریزی جز نسیهدادن ندارند و اغلب مردم هم پولی برای نقدخریدن.
بقالی یک یخچال دارد که داخلش چندتایی شیر و آبمیوه است و در قفسههای نیمهخالی تخممرغ و خرما و حبوبات و سویا جا گرفته. خبری از سوپرمارکت و هایپرمارکتها یا قفسههای رنگووارنگ و یخچالهای ایستاده نیست. قفسهها خالی و خلوت است. بقالی اتاق دومتری خانه است؛ درش باز میشود به اتاق پذیرایی. کنار اتاق یا همان بقالی، راهرویی است مفروش با فرش قرمز رنگورورفته. «سینک» ظرفشویی هم کنار همین راهرو قرار گرفته. در خانه باز است. میشود حتی از داخل بقالی سرک کشید به اتاق پذیرایی یا حتی اتاقخواب. یک کمد است و چند دستی رختخواب که رویش قرار گرفته و فرشی رنگورورفته.
دخترک با روسری گرهخورده زیر چانه، بلوز و دامن چمباتمه زده گوشه راهرو در انتظار مشتری. چشمهای درشت رنگی دارد. میآید داخل بقالی برای پاسخدادن به سوالها.
دخترک گره روسریاش را سفتتر و صدایش را صاف میکند. کمی هول شده. میگوید: «نسیه؟ زیاد میخرن. نسیهبخر زیاد داریم.»
سوال را تکرار میکند و میگوید: «نون قرضی؟ نونواییها دیگه زیاد نون قرضی نمیدن. دوتا نونوایی داریم، یکی بربری و یکی لواش و آدرسشان را میدهد. قصابی نداریم چون مردم کم گوشت و مرغ میگیرن، چون الان دیگه همهچی گرون شده.»
محله یک خیابان بزرگ است با حاشیهای که پارک است و چند مجتمع مسکونی اول خیابان قد علم کردهاند. آنسوی خیابان اما کوچههای با آسفالت رنگورورفته و خاکی مشرف به خیابان اصلی است. انتهای خیابان سرای محله «نوروزآباد» در محوطهای خالی بنا شده با نمای «کمپوزیت» نقرهای. کوچهها به بنبستها میرسد و خانههای یکطبقه و دوطبقه با متراژهای پایین 40، 50متری، وسط خانهها کارگاههای صنعتی قرار گرفتهاند. جلو در خانهها زنهای خانهدار نشستهاند، با چادرهای رنگی، دمپاییهای پلاستیکی و پاهای خاکآلود. در محله خبری از آرایشگاه، باشگاه و خیلی چیزهای دیگر نیست. کم دارد. «نوروزآباد»، برخلاف اسمش، بویی از نویی نبرده است. دو زن چادررنگی نشستهاند بر لبه سیمانی و داغ خیابان و آن یکی با بلوز و دامن و شلوار بالای سرشان ایستاده. بچههای خردسال اطرافشان میپلکند. زن میگوید: «بنویس اینجا مشکلات زیاد دارد. بهخدا میخوایم بریم آذری، باید پیاده بریم تا چارراه خلیجفارس، اونجا اتوبوس سوار شیم بریم آذری. باید پیاده بریم و بیاییم، اونجا اتوبوس یهساعت میاد یهساعت نمیاد. بنویس «نوروزآباد» مدرسه نداره.»
به یکدیگر تعارف میکنند کدامشان صحبت کند. یکی آذری حرف میزند و دیگری ترجمه و سرها به نشانه تایید بالا و پایین میرود. وضعیت اقتصادی اینجا خوب نیست. پایینشهره دیگه خودت که میدونی، اینجا همه مثل همند.
بازهم سوال با سوال تکرار میشود. تکراری از سر تعجب! «گوشت و مرغ؟ نه والا نمیخوریم. نداریم که بخوریم. چی بشه. اون سبد کالا خوب بود انگار جمعش کردن.» باز هم همه و سرهایی که به نشانه تایید بالا و پایین میرود: «میوه هم ماشین بیاد میخریم، نیاد نمیخریم.»؛ «ماشین بیاره میوه هست، نیاره نیست اینجا مغازه میوهفروشی نداره.»
کمی آنسوتر ماشین آمده و مردهای سیهپوش نفری یکی، دو کیسه خرید میکنند سه،چهاردانه شلیل یکی،دو خوشه انگور، تهش.
زن صدایش بلند میشود و میگوید: «الان من 45متر خونه دارم، پنجنفریم. خودت ببین که چطوریه دیگه. رفتم واسه دورچینی خونه شهرداری میگه برو محضر. نمیدونم چیکار کنم. مادرشوهرمم پیش ماس. اینجا خانهها سند نداره قولنامهایه. پله آهنی میخواستیم بذاریم شهرداری نذاشت. اقدام کردیم واسه سند ببینیم چی میشه.»
نشسته و باز هم قسم میخورد که: «بهخدا شوهرم یه راننده مینیبوسه. یهروز کار میکنه پنجروز خرج ماشین.» اشاره میکند به بقالی روبهرویی و میگوید: «الان، من به همین بقالی روبهرویی 600هزارتومن بدهکارم. اونم صاحب مغازه است بپرس.»
زنِ ایستاده صاحب بقالی روبهرویی است. میگوید: «آره؛ مردم ندارن، خب قرضی میخرند. سخت است، ندارند. یکمیلیون، دومیلیون بردن پس ندادن. چیکار کنم ندارن، برم دعوا کنم؟ مشتری زیاد هست. میخرند اما همه قرضی میخرند.»زن سوم میگوید: «مشکلای ما زیاده خیلی (میخندد) شغلها همه آزاده دیگه، یهروز کار هست، یهروز نیست، بهخاطر همین یهکم تهیدستیم.»
آنطرفتر؛ در بنبستی باریک کنار جوی فاضلاب دو زن نشستهاند. یکی مشغول قلاببافی است در گرمای ظهر تابستان تهران. میگوید: «گوشت و نون و مرغ چیه خانوم. آب افتضاحه. اصلا نمیاد. ما طبقه دوم زندگی میکنیم. سه نصفهشب باید پاشیم بریم حمام. بعد دیگه اتوبوسها فقط تو شهرک میپیچن، در حالیکه شهرک شماره دو هم اتوبوس به آذری دارد و هم آزادی. ما گفتیم یکی از این خطها را بیندازند اینجا. ما باید برای این یه مسیر کوچیک راه اندازه سه،چهارتا مسیر کرایه بدیم. یه مسیر بریم سرچارراه. یه کرایه بدیم چارراه پیاده شیم، برویم سر شماره دو و یه کرایه بدیم و بعد واسه آزادی و آذری یه کرایه بدیم تو این نداری.»انگار فقر روی چهره زنان اینجا هم نشسته، موهایی سفید، صورتهای اصلاحنشده، چهرههای شکسته، پاهایی که پوششان دمپایی پلاستیکی است و خاکآلودند. با چادرهای کودری رنگورورفته. زن با شتاب راه میرود. لخلخکنان. آهکشان میگوید: «مشکلات اینجا زیاد است. نه قصابی داریم نه مرغفروشی نه وسایلفروشی. ماشین نداره برای رفتنو اومدن. مشکلش زیاده. شوهر من بیکاره. چهارتا بچه دارم. سخت است اما مجبورم بسازم.»
دوباره با تاکید میگوید: «شوهرم رنگکار مبل است. میبینی یههفته میرود یکماه بیکار است. الان که همهچیز «امدیاف» شده اون هم بیکار شده، نه بیمهای نه چیزی. خیلی سخت است. الان بچه مدرسهای دارم نمیتونیم برسونیم. شهریه مدارس زیاد است. 37تومن لباسشه، 70تومن ثبتنامشه. دولتی هم هست. نداریم.» اشاره میکند به خانهاش و میگوید: «اینجا خونه است ما زندگی میکنیم؟ 50متر خانه است. این چیه؟ زندگیه؟»
در کوچههای پایینتر هم وضع همین است. درهای بزرگ آهنی کارگاهها، خانههای کوچک. آسفالت نیمهخاکی. زن جوان با همان پوشش دست دختر سه،چهارسالهاش را گرفته و کشانکشان میبردش. چادرش را سفت چسبیده و حلقه کرده دور بینیاش. سایهای از چشمهایش پیداست. میگوید: « اینجا یه مدرسه نداره. بچهها باید از اینجا تا آب کرج بروند دنبال مدرسه، من زمستان و تابستان از اینجا تا آب کرج خودم تنها تو برف و بارون پیاده و تنها باید میرفتم و میآمدم تا دیپلم گرفتم. نیمساعت مسافت. یک بیمارستان دمدست ندارد. من خودم حالم چندبار بد شده. بدحال مینداختنم تو آژانس میبردنم بیمارستان. فقط تا میتونن درخت کاشتن پارک درست کردن. پارک به چه درد مردم میخورده؟»
نانوایی، خلوت است. اینجا خبری از صف نان نیست. یه شاطر و دوتایی کارگر و باز هم تعارف حرفزدن. بالاخره یکی از کارگران که پسر جوانی است با موهای ژلزده و تیشرت و شلوار جین پوشیده میگوید: «تا دلتان بخواهد نسیه میبرند، آره. میگن بعدا میاریم. مام میدیم، میگیم الله اعلم. حالا بعدا آورد آورد نیاورد هم چهکار کنیم؟»
با دستانش چانه میگیرد و ادامه میدهد: «معلوم نمیکنه، یهروز، دونفر میان نسیه میخوان، یهروز هیچی. یهروز پنجنفر. هزارتومن، دوهزار تومن. لواش را 160قیمت زدهاند اما ما 150 میدهیم. چهکار کنیم سطح مردم پایین است. اینجا فقط همین دو، سهتا آپارتمان بچه تهرانند بقیه شهرستانیاند و سطحشان پایین است.»
دو کوچه پایینتر نان بربری است. پختش تمام شده و چندتایی نان روی پیشخوان مانده است. مرد نانوا باز سوالم را تکرار میکند: «نسیه!؟ نه نسیه نمیبرن فقط در و همسایه میان میبرن و بعدا پولش را میدن.»
جلو یکی از بقالیها پیرزنی نشسته به جداکردن ذغالها. صفی از النگوهای طلا دستش را حلقه کرده است میگوید: «هرچه میخوایی از پسرم بپرس.» پسر 17، 18ساله به نظر میرسد. میگوید: « بله؛ زیاد نسیه میگیرند. فقیر نیستند، دستشان به دهنشان میرسد. اکثر اونایی که آشنان نسیه میبرند. از صدتا مشتری 70تا نسیه میبرند. مونده به طرفش که تا چقدر نسیه بدیم اگه خوشحساب باشه تا 200هزار اگه خوشحساب نباشه همین 10، 15هزارتومن.»
در یک بقالی دیگر مردی جوان و پسر خردسالش پشت دخلند، مرد جوان میگوید: «هرکی میاد میخواد جنس نسیه ببره. ما نمیدیم. وضعیت اقتصادی مردم اینجا افتضاحه، همه اینجا کارگرن. بیمه ندارن. مستاجرن. هزارجور بدبختی دارن. نسیه یهموقع میبره برمیگردونه، خیلی کم مشتری اینطوری دارم که برگردونه، بیشتر میبرن و نمیارن. در روز پنج، ششتا مشتری داریم که نسیه میبرن و نمیارن.»
پسربچه میپرسد: «بابا اون زنه که برد آورد؟» مرد فروشنده میخندد و میگوید: «نه نیاورد. اینجا که خوبه مردم حتی نونم قرضی میبرن.»
خلیجفارس نرسیده به آزادگان و در حاشیه خیابان خروجی خاکی به شهرک مفید میرسد. همهچیز اینجا شبیه هم است. ظاهر زنان و مردان، بافت منطقه و خانهها و بالاخره حرف فروشندهها. پیرمرد فروشنده سوپرمارکتی بزرگ که تقریبا از نوشتافزار و سیبزمینی و پیاز و خواروبار میفروشد میگوید: اینجا مشکلات زیاد است خیلی هم زیاد است. مشکل منطقه 18 خصوصا اینجا، شماره دو. هیچکس هم به داد ما نمیرسد. ضعیفترین مردم تهران همینجان، شماره دو. هیچکس هم نیست به داد مردم برسد. نسیه هم زیاد میبرن بله.
دفترش را میآورد و شروع به ورقزدن میکند: «بله که نسیه میدیم. مجبوریم بدیم. بیش از 150نفر نسیه میبرن در ماه. کلا همه. اینجا همه کارگرن. یهروز کار دارند سه هفته ندارند. همه کارمندای شهرک را جمع کنیم فکر نکنم 20 تا شوند. مردم خدایی نه گوشت، نه مرغ و نه میوه میخورند. من پنجسال، 10سال جنس دادم نیاوردن پس بدن، ندارن. دعوا هم که نمیشه کرد.»
دفتر را سر جایش میگذارد، از سر تاسف و ناچاری، سری تکان میدهد و میگوید: «مردم اینجا ضعیفند. شما اینجا قصابی دیدی؟ قنادی دیدی؟ آرایشگاه دیدی؟ اصلا اینا هیچی، پارک، ورزشگاه، یه آسفالت صاف دیدی؟ از همه شهرک، خرابتر شهرک مفید است. از نظر همهچیز. هرچی ضعیفترن میان اینجا. 50درصد ساکنان اینجا افغانند. چون ارزانترین جاست. شهرداری منطقه 18 هیچوقت به اینجا نرسید الان هم نمیرسد. من 29ساله اینجام. اهالی محل خودشان آسفالت و جوبها را بهسختی درست کردند. همین خود ما به هزار زحمت.» اشاره میکند به مردی که در چارچوب در ایستاده و میگوید: «با کمک همینها درستش کردیم و بعد از آن هشتسال شهرداری یکم آسفالت با درگیری برایمان ریخت. آب هم که نمیاد اصلا. همه که پمپ ندارن. آب خراب است. وضع خیلی خراب است. سهماه است دارند میکنند برای لولهکشی هنوز هیچی. ما کنار قرار گرفتهایم. آنور منطقه 21 است. اینور منطقه 9. هرچی منطقه 21 خواست تهرانسر را بگیرد منطقه 18 نداد. درآمدش هم از همه مناطق تهران بیشتر است. معادن شن و ماسه و فرودگاه اینجان اما هیچکس به اینجا نمیرسد.»مرغ و خروسها در کوچه میچرخند. زن دست پسر برهنهاش را میکشد میبردش لبه جوی میشویدش و دوباره پسربچه را گریهکنان میکشد داخل خانه. بچهها وسط کوچه مشغول بازیاند. یک آجر را علم کردهاند و با سنگ نشانهاش میگیرند.
اوایل ماه رمضان بود که فاطمه دانشور، عضو شورای شهر تهران در یادداشتی در «شرق» با انتقاد از پهنکردن سفرههای پرخرج افطاری از محلههایی نوشته بود که مردمش حتی پول خرید نان را هم ندارند و نسیه میبرند نان را. جستوجوها به غرب تهران رسید، حاشیه آزادگان و خلیجفارس. برای پیداکردن نانواییها و بقالیهایی که گریزی جز نسیهدادن ندارند و اغلب مردم هم پولی برای نقدخریدن.
بقالی یک یخچال دارد که داخلش چندتایی شیر و آبمیوه است و در قفسههای نیمهخالی تخممرغ و خرما و حبوبات و سویا جا گرفته. خبری از سوپرمارکت و هایپرمارکتها یا قفسههای رنگووارنگ و یخچالهای ایستاده نیست. قفسهها خالی و خلوت است. بقالی اتاق دومتری خانه است؛ درش باز میشود به اتاق پذیرایی. کنار اتاق یا همان بقالی، راهرویی است مفروش با فرش قرمز رنگورورفته. «سینک» ظرفشویی هم کنار همین راهرو قرار گرفته. در خانه باز است. میشود حتی از داخل بقالی سرک کشید به اتاق پذیرایی یا حتی اتاقخواب. یک کمد است و چند دستی رختخواب که رویش قرار گرفته و فرشی رنگورورفته.
دخترک با روسری گرهخورده زیر چانه، بلوز و دامن چمباتمه زده گوشه راهرو در انتظار مشتری. چشمهای درشت رنگی دارد. میآید داخل بقالی برای پاسخدادن به سوالها.
دخترک گره روسریاش را سفتتر و صدایش را صاف میکند. کمی هول شده. میگوید: «نسیه؟ زیاد میخرن. نسیهبخر زیاد داریم.»
سوال را تکرار میکند و میگوید: «نون قرضی؟ نونواییها دیگه زیاد نون قرضی نمیدن. دوتا نونوایی داریم، یکی بربری و یکی لواش و آدرسشان را میدهد. قصابی نداریم چون مردم کم گوشت و مرغ میگیرن، چون الان دیگه همهچی گرون شده.»
محله یک خیابان بزرگ است با حاشیهای که پارک است و چند مجتمع مسکونی اول خیابان قد علم کردهاند. آنسوی خیابان اما کوچههای با آسفالت رنگورورفته و خاکی مشرف به خیابان اصلی است. انتهای خیابان سرای محله «نوروزآباد» در محوطهای خالی بنا شده با نمای «کمپوزیت» نقرهای. کوچهها به بنبستها میرسد و خانههای یکطبقه و دوطبقه با متراژهای پایین 40، 50متری، وسط خانهها کارگاههای صنعتی قرار گرفتهاند. جلو در خانهها زنهای خانهدار نشستهاند، با چادرهای رنگی، دمپاییهای پلاستیکی و پاهای خاکآلود. در محله خبری از آرایشگاه، باشگاه و خیلی چیزهای دیگر نیست. کم دارد. «نوروزآباد»، برخلاف اسمش، بویی از نویی نبرده است. دو زن چادررنگی نشستهاند بر لبه سیمانی و داغ خیابان و آن یکی با بلوز و دامن و شلوار بالای سرشان ایستاده. بچههای خردسال اطرافشان میپلکند. زن میگوید: «بنویس اینجا مشکلات زیاد دارد. بهخدا میخوایم بریم آذری، باید پیاده بریم تا چارراه خلیجفارس، اونجا اتوبوس سوار شیم بریم آذری. باید پیاده بریم و بیاییم، اونجا اتوبوس یهساعت میاد یهساعت نمیاد. بنویس «نوروزآباد» مدرسه نداره.»
به یکدیگر تعارف میکنند کدامشان صحبت کند. یکی آذری حرف میزند و دیگری ترجمه و سرها به نشانه تایید بالا و پایین میرود. وضعیت اقتصادی اینجا خوب نیست. پایینشهره دیگه خودت که میدونی، اینجا همه مثل همند.
بازهم سوال با سوال تکرار میشود. تکراری از سر تعجب! «گوشت و مرغ؟ نه والا نمیخوریم. نداریم که بخوریم. چی بشه. اون سبد کالا خوب بود انگار جمعش کردن.» باز هم همه و سرهایی که به نشانه تایید بالا و پایین میرود: «میوه هم ماشین بیاد میخریم، نیاد نمیخریم.»؛ «ماشین بیاره میوه هست، نیاره نیست اینجا مغازه میوهفروشی نداره.»
کمی آنسوتر ماشین آمده و مردهای سیهپوش نفری یکی، دو کیسه خرید میکنند سه،چهاردانه شلیل یکی،دو خوشه انگور، تهش.
زن صدایش بلند میشود و میگوید: «الان من 45متر خونه دارم، پنجنفریم. خودت ببین که چطوریه دیگه. رفتم واسه دورچینی خونه شهرداری میگه برو محضر. نمیدونم چیکار کنم. مادرشوهرمم پیش ماس. اینجا خانهها سند نداره قولنامهایه. پله آهنی میخواستیم بذاریم شهرداری نذاشت. اقدام کردیم واسه سند ببینیم چی میشه.»
نشسته و باز هم قسم میخورد که: «بهخدا شوهرم یه راننده مینیبوسه. یهروز کار میکنه پنجروز خرج ماشین.» اشاره میکند به بقالی روبهرویی و میگوید: «الان، من به همین بقالی روبهرویی 600هزارتومن بدهکارم. اونم صاحب مغازه است بپرس.»
زنِ ایستاده صاحب بقالی روبهرویی است. میگوید: «آره؛ مردم ندارن، خب قرضی میخرند. سخت است، ندارند. یکمیلیون، دومیلیون بردن پس ندادن. چیکار کنم ندارن، برم دعوا کنم؟ مشتری زیاد هست. میخرند اما همه قرضی میخرند.»زن سوم میگوید: «مشکلای ما زیاده خیلی (میخندد) شغلها همه آزاده دیگه، یهروز کار هست، یهروز نیست، بهخاطر همین یهکم تهیدستیم.»
آنطرفتر؛ در بنبستی باریک کنار جوی فاضلاب دو زن نشستهاند. یکی مشغول قلاببافی است در گرمای ظهر تابستان تهران. میگوید: «گوشت و نون و مرغ چیه خانوم. آب افتضاحه. اصلا نمیاد. ما طبقه دوم زندگی میکنیم. سه نصفهشب باید پاشیم بریم حمام. بعد دیگه اتوبوسها فقط تو شهرک میپیچن، در حالیکه شهرک شماره دو هم اتوبوس به آذری دارد و هم آزادی. ما گفتیم یکی از این خطها را بیندازند اینجا. ما باید برای این یه مسیر کوچیک راه اندازه سه،چهارتا مسیر کرایه بدیم. یه مسیر بریم سرچارراه. یه کرایه بدیم چارراه پیاده شیم، برویم سر شماره دو و یه کرایه بدیم و بعد واسه آزادی و آذری یه کرایه بدیم تو این نداری.»انگار فقر روی چهره زنان اینجا هم نشسته، موهایی سفید، صورتهای اصلاحنشده، چهرههای شکسته، پاهایی که پوششان دمپایی پلاستیکی است و خاکآلودند. با چادرهای کودری رنگورورفته. زن با شتاب راه میرود. لخلخکنان. آهکشان میگوید: «مشکلات اینجا زیاد است. نه قصابی داریم نه مرغفروشی نه وسایلفروشی. ماشین نداره برای رفتنو اومدن. مشکلش زیاده. شوهر من بیکاره. چهارتا بچه دارم. سخت است اما مجبورم بسازم.»
دوباره با تاکید میگوید: «شوهرم رنگکار مبل است. میبینی یههفته میرود یکماه بیکار است. الان که همهچیز «امدیاف» شده اون هم بیکار شده، نه بیمهای نه چیزی. خیلی سخت است. الان بچه مدرسهای دارم نمیتونیم برسونیم. شهریه مدارس زیاد است. 37تومن لباسشه، 70تومن ثبتنامشه. دولتی هم هست. نداریم.» اشاره میکند به خانهاش و میگوید: «اینجا خونه است ما زندگی میکنیم؟ 50متر خانه است. این چیه؟ زندگیه؟»
در کوچههای پایینتر هم وضع همین است. درهای بزرگ آهنی کارگاهها، خانههای کوچک. آسفالت نیمهخاکی. زن جوان با همان پوشش دست دختر سه،چهارسالهاش را گرفته و کشانکشان میبردش. چادرش را سفت چسبیده و حلقه کرده دور بینیاش. سایهای از چشمهایش پیداست. میگوید: « اینجا یه مدرسه نداره. بچهها باید از اینجا تا آب کرج بروند دنبال مدرسه، من زمستان و تابستان از اینجا تا آب کرج خودم تنها تو برف و بارون پیاده و تنها باید میرفتم و میآمدم تا دیپلم گرفتم. نیمساعت مسافت. یک بیمارستان دمدست ندارد. من خودم حالم چندبار بد شده. بدحال مینداختنم تو آژانس میبردنم بیمارستان. فقط تا میتونن درخت کاشتن پارک درست کردن. پارک به چه درد مردم میخورده؟»
نانوایی، خلوت است. اینجا خبری از صف نان نیست. یه شاطر و دوتایی کارگر و باز هم تعارف حرفزدن. بالاخره یکی از کارگران که پسر جوانی است با موهای ژلزده و تیشرت و شلوار جین پوشیده میگوید: «تا دلتان بخواهد نسیه میبرند، آره. میگن بعدا میاریم. مام میدیم، میگیم الله اعلم. حالا بعدا آورد آورد نیاورد هم چهکار کنیم؟»
با دستانش چانه میگیرد و ادامه میدهد: «معلوم نمیکنه، یهروز، دونفر میان نسیه میخوان، یهروز هیچی. یهروز پنجنفر. هزارتومن، دوهزار تومن. لواش را 160قیمت زدهاند اما ما 150 میدهیم. چهکار کنیم سطح مردم پایین است. اینجا فقط همین دو، سهتا آپارتمان بچه تهرانند بقیه شهرستانیاند و سطحشان پایین است.»
دو کوچه پایینتر نان بربری است. پختش تمام شده و چندتایی نان روی پیشخوان مانده است. مرد نانوا باز سوالم را تکرار میکند: «نسیه!؟ نه نسیه نمیبرن فقط در و همسایه میان میبرن و بعدا پولش را میدن.»
جلو یکی از بقالیها پیرزنی نشسته به جداکردن ذغالها. صفی از النگوهای طلا دستش را حلقه کرده است میگوید: «هرچه میخوایی از پسرم بپرس.» پسر 17، 18ساله به نظر میرسد. میگوید: « بله؛ زیاد نسیه میگیرند. فقیر نیستند، دستشان به دهنشان میرسد. اکثر اونایی که آشنان نسیه میبرند. از صدتا مشتری 70تا نسیه میبرند. مونده به طرفش که تا چقدر نسیه بدیم اگه خوشحساب باشه تا 200هزار اگه خوشحساب نباشه همین 10، 15هزارتومن.»
در یک بقالی دیگر مردی جوان و پسر خردسالش پشت دخلند، مرد جوان میگوید: «هرکی میاد میخواد جنس نسیه ببره. ما نمیدیم. وضعیت اقتصادی مردم اینجا افتضاحه، همه اینجا کارگرن. بیمه ندارن. مستاجرن. هزارجور بدبختی دارن. نسیه یهموقع میبره برمیگردونه، خیلی کم مشتری اینطوری دارم که برگردونه، بیشتر میبرن و نمیارن. در روز پنج، ششتا مشتری داریم که نسیه میبرن و نمیارن.»
پسربچه میپرسد: «بابا اون زنه که برد آورد؟» مرد فروشنده میخندد و میگوید: «نه نیاورد. اینجا که خوبه مردم حتی نونم قرضی میبرن.»
خلیجفارس نرسیده به آزادگان و در حاشیه خیابان خروجی خاکی به شهرک مفید میرسد. همهچیز اینجا شبیه هم است. ظاهر زنان و مردان، بافت منطقه و خانهها و بالاخره حرف فروشندهها. پیرمرد فروشنده سوپرمارکتی بزرگ که تقریبا از نوشتافزار و سیبزمینی و پیاز و خواروبار میفروشد میگوید: اینجا مشکلات زیاد است خیلی هم زیاد است. مشکل منطقه 18 خصوصا اینجا، شماره دو. هیچکس هم به داد ما نمیرسد. ضعیفترین مردم تهران همینجان، شماره دو. هیچکس هم نیست به داد مردم برسد. نسیه هم زیاد میبرن بله.
دفترش را میآورد و شروع به ورقزدن میکند: «بله که نسیه میدیم. مجبوریم بدیم. بیش از 150نفر نسیه میبرن در ماه. کلا همه. اینجا همه کارگرن. یهروز کار دارند سه هفته ندارند. همه کارمندای شهرک را جمع کنیم فکر نکنم 20 تا شوند. مردم خدایی نه گوشت، نه مرغ و نه میوه میخورند. من پنجسال، 10سال جنس دادم نیاوردن پس بدن، ندارن. دعوا هم که نمیشه کرد.»
دفتر را سر جایش میگذارد، از سر تاسف و ناچاری، سری تکان میدهد و میگوید: «مردم اینجا ضعیفند. شما اینجا قصابی دیدی؟ قنادی دیدی؟ آرایشگاه دیدی؟ اصلا اینا هیچی، پارک، ورزشگاه، یه آسفالت صاف دیدی؟ از همه شهرک، خرابتر شهرک مفید است. از نظر همهچیز. هرچی ضعیفترن میان اینجا. 50درصد ساکنان اینجا افغانند. چون ارزانترین جاست. شهرداری منطقه 18 هیچوقت به اینجا نرسید الان هم نمیرسد. من 29ساله اینجام. اهالی محل خودشان آسفالت و جوبها را بهسختی درست کردند. همین خود ما به هزار زحمت.» اشاره میکند به مردی که در چارچوب در ایستاده و میگوید: «با کمک همینها درستش کردیم و بعد از آن هشتسال شهرداری یکم آسفالت با درگیری برایمان ریخت. آب هم که نمیاد اصلا. همه که پمپ ندارن. آب خراب است. وضع خیلی خراب است. سهماه است دارند میکنند برای لولهکشی هنوز هیچی. ما کنار قرار گرفتهایم. آنور منطقه 21 است. اینور منطقه 9. هرچی منطقه 21 خواست تهرانسر را بگیرد منطقه 18 نداد. درآمدش هم از همه مناطق تهران بیشتر است. معادن شن و ماسه و فرودگاه اینجان اما هیچکس به اینجا نمیرسد.»مرغ و خروسها در کوچه میچرخند. زن دست پسر برهنهاش را میکشد میبردش لبه جوی میشویدش و دوباره پسربچه را گریهکنان میکشد داخل خانه. بچهها وسط کوچه مشغول بازیاند. یک آجر را علم کردهاند و با سنگ نشانهاش میگیرند.
حضور خانوادگي مسئولان در بورسيههاي جنجالي
روزنامه ابتکار : انتشار جزئيات تازه از بورسيه هاي غير قانوني نشان مي دهد که برخي از مسئولان دولتي و نمايندگان مجالس هشتم و نهم به صورت خانوادگي در اين موضوع حضور دارند.
براي درک بهتر موضوع خوب است به يکي دو سال قبل برگرديم! زماني که محمود احمدينژاد گفت که پس از پايان دوره دوم رياست جمهوريش به دانشگاه برميگردد. همگان چنين تصور کردند که او به اتاقش در دانشگاه علم و صنعت بازخواهد گشت و ترافيک و حمل و نقل درس خواهد داد اما قضيه چيز ديگري بود؛رييس جمهور سابق در آن زمان دور از چشم رسانهها، مقدمات تاسيس يک دانشگاه را فراهم ميکرد، دانشگاهي به نام ايرانيان که بايد ميزبان دکتر محمود احمدي نژاد پس از رياست جمهوري ميشد و ياران و اقرباي وي را دور هم جمع ميکرد.احمدي نژاد در يکي از برنامههاي تلويزيون که در روزهاي واپسين رياست جمهوريش پخش ميشد شرکت کرد و با اعلام يک شماره حساب بانکي از مردم تقاضا کرد به تاسيس اين دانشگاه کمک مالي کنند. پس از گذشت مدتي از اين تقاضاي مالي احمدي نژاد از مردم، ماجرايي در رسانهها فاش شد که جنجال آفرين بود؛ ماجراي واريز 160 يا 200 ميليارد ريال از بيت المال به حساب دانشگاه ايرانيان؛ احمدي نژاد در روز آخر کاري خود حداقل 160 ميليارد ريال از کيسه دولتش به کيسه دانشگاهش ريخته بود.افشاي اين ماجرا در دولت يازدهم، کار دست رييس دولت قبل و حلقه هوادارانش داد و آنها مجبور شدند که تا ريال آخر اين پول بيت المال را به خزانه برگردانند.به هر حال آنچه موضوع اين گزارش است، بحث پولهاي کلان جابجا شده و.... نيست بلکه جزئياتي است که به تازگي از بورسيههاي غيرقانوني دولت قبل منتشر شده و ارتباط آن با دانشگاه ايرانيان ( دانشگاه احمدي نژاد ) است.
روزنامه ابتکار : انتشار جزئيات تازه از بورسيه هاي غير قانوني نشان مي دهد که برخي از مسئولان دولتي و نمايندگان مجالس هشتم و نهم به صورت خانوادگي در اين موضوع حضور دارند.
براي درک بهتر موضوع خوب است به يکي دو سال قبل برگرديم! زماني که محمود احمدينژاد گفت که پس از پايان دوره دوم رياست جمهوريش به دانشگاه برميگردد. همگان چنين تصور کردند که او به اتاقش در دانشگاه علم و صنعت بازخواهد گشت و ترافيک و حمل و نقل درس خواهد داد اما قضيه چيز ديگري بود؛رييس جمهور سابق در آن زمان دور از چشم رسانهها، مقدمات تاسيس يک دانشگاه را فراهم ميکرد، دانشگاهي به نام ايرانيان که بايد ميزبان دکتر محمود احمدي نژاد پس از رياست جمهوري ميشد و ياران و اقرباي وي را دور هم جمع ميکرد.احمدي نژاد در يکي از برنامههاي تلويزيون که در روزهاي واپسين رياست جمهوريش پخش ميشد شرکت کرد و با اعلام يک شماره حساب بانکي از مردم تقاضا کرد به تاسيس اين دانشگاه کمک مالي کنند. پس از گذشت مدتي از اين تقاضاي مالي احمدي نژاد از مردم، ماجرايي در رسانهها فاش شد که جنجال آفرين بود؛ ماجراي واريز 160 يا 200 ميليارد ريال از بيت المال به حساب دانشگاه ايرانيان؛ احمدي نژاد در روز آخر کاري خود حداقل 160 ميليارد ريال از کيسه دولتش به کيسه دانشگاهش ريخته بود.افشاي اين ماجرا در دولت يازدهم، کار دست رييس دولت قبل و حلقه هوادارانش داد و آنها مجبور شدند که تا ريال آخر اين پول بيت المال را به خزانه برگردانند.به هر حال آنچه موضوع اين گزارش است، بحث پولهاي کلان جابجا شده و.... نيست بلکه جزئياتي است که به تازگي از بورسيههاي غيرقانوني دولت قبل منتشر شده و ارتباط آن با دانشگاه ايرانيان ( دانشگاه احمدي نژاد ) است.
حوالی ظهر دوشنبه ۱۶ تیر بود که انبار معدن گرانیت قلعه خرگوشی اردکان منفجر شد، البته خبر حادثه که در آنزمان با تاخیری دو روزه منتشر شد از کشته شدن دو کارگر و جراحت شدید سه کارگر دیگر حکایت میکرد.
پیگیریهای خبرنگار ایلنا از مدیرکل تعاون، کار و رفاه اجتماعی استان یزد در نهایت به تائید این خبر منجر شد که یکی از کارگران بلافاصله بعد از وقوع انفجار فوت کرده و چهار کارگر دیگر که دچار جراحت و سوختگی شده بودند، به بیمارستان شهید صدوقی یزد منتقل میشوند و در نهایت صبح دو روز بعد (چهارشنبه ۱۸ تیر) یکی دیگر از کارگران مجروحان به دلیل شدت جراحات جان خود را از دست می دهد.
«محمدحسین ریاحی» آنزمان علت حادثه را برای خبرنگار ایلنا اینطور توصیف کرد: «شماری از کارگران ظهر روز دوشنبه وارد انبار مواد منفجره معدن شده بودند. یکی از آنان علی رغم هشدار همکارانش سیگار روشن کرده و ته سیگارش به هر دلیلی روی یکی از محمولههای فسفر افتاده که در نهایت منجر به وقوع انفجار شده است».
به گفته ریاحی «مواد منفجره مورد نیاز برای «آتش باری» در انباری که انفجار در آنجا به وقوع پیوسته نگهداری میشده است».
به گفته ریاحی «مواد منفجره مورد نیاز برای «آتش باری» در انباری که انفجار در آنجا به وقوع پیوسته نگهداری میشده است».
۸۰ کیلو ماده آتش زا، قاتل کارگران
اکنون بیش از ده روز از وقوع حادثه گذشته و سه کارگر مجروح نیز به شمار قربانیان پیوستهاند، روز گذشته این خبر توسط «علی دهقانی»، دبیر اجرایی خانه کارگر یزد و «حسین دادآفرین»، مسئول سازمان آتش نشانی اردکان و نایب رئیس مجمع نمایندگان کارگری استان یزد تائید شد.
اکنون بیش از ده روز از وقوع حادثه گذشته و سه کارگر مجروح نیز به شمار قربانیان پیوستهاند، روز گذشته این خبر توسط «علی دهقانی»، دبیر اجرایی خانه کارگر یزد و «حسین دادآفرین»، مسئول سازمان آتش نشانی اردکان و نایب رئیس مجمع نمایندگان کارگری استان یزد تائید شد.
دادآفرین که شخصا از محل حادثه بازدید کرده به ایلنا گفت: «محمدرضا محمدی»، «باقر یادگاری»، «علی چمزری» سه کارگر مجروح این حادثه هفته گذشته جان باختند و روز پنجشنبه در شهر زنجان به خاک سپرده شدند. دو قربانی دیگر این انفجار «سید سجاد حسینی» بلافاصله پس از حادثه و «حسین مرادینژاد» روز چهارشنبه ۱۸ تیر جان باختند.
نایب رئیس مجمع نمایندگان کارگری استان یزد ادامه میدهد: بعد از وقوع حادثه دو گزارش توسط نیروی انتظامی شهر «عقدا» از اظهارات شاهدان و نظر کارشناس آتش نشانی شهر «اردکان» تهیه شد. اما تفاوتهای این دو گزارش باعث شد تا این بار همراه نمایندگان فرمانداری و شورای شهر اردکان و با مجوز پاسگاه نیروی انتظامی عقدا از محل بازرسی کنیم.
دادآفرین ادامه داد: در بازرسی از محل و گفتوگو با کارگران این معدن، مشخص شد در این انبار قبل از انفجار ۸۰ کیلو مواد آتش زا اضافه بر «باتونهای» مورد نیاز انفجار در معدن نگهداری شده و انفجار این حجم از مواد آتش زا باعث شد کارگر انبار کشته شوند.
به گفته دادآفرین «نگهداری مواد آتش زا در انبار باتون معادن ممنوع بوده و تنها هنگام انفجار مواد مورد نیاز توسط نیروی انتظامی و تیم انفجار ناحیه به محل منتقل و منفجر میشود. مواد باقیمانده نیز باید در همان زمان توسط نیروی انتظامی امحا شود.»
این درحالی است که ریاحی قبلا در گفتوگو با ایلنا گفته بود مواد داخل انبار فقط مواد مورد نیاز برای انفجار بوده است.
طبق گفته این کارشناس آتش نشانی مشخص نیست این حجم از مواد آتش زا چرا در محل انبار شده است، باتون های بسته های مواد آتش زای مورد نیاز برای آتش باری هستند و نگهداری هرگونه ماده آتش زا غیر از این بسته ها در انبار معادن ممنوع است.
گرامیداشت احمد شاملو
روز |
گرامیداشت احمد شاملو
کانون نویسندگان ایران
دوم مرداد سالروز درگذشت شاعری است که خاک را سبز میخواست و یقیناش بود که هستی معنای خود را با انسان محک میزند. احمد شاملو (۱۳۰۴ - ۱۳۷۹) شاعر، مترجم، نویسنده، پژوهشگر و عضو برجستهٔ کانون نویسندگان ایران اکنون چهارده سال است که قلمش از تکاپو بازایستاده اما قلبش در حنجرهٔ بسیارانی که شعرهایش را زمزمه میکنند همچنان میتپد. این تداوم زیست ادبی وامدار دو ویژگی در کارهای او است: زیبایی کلام و عمق کلام. نزد ا. بامداد «گلو را بایستهتر آنکه زیباترین نامها را بگوید» و چنین است که از گلوی سرودههایش نامهای زیبا فراوان شنیده میشود که «انسان آزاد» سرآمد آنهاست؛ «هدیتی نه چنان کم بها که خاک و سنگ را بشاید».
|
لحظه به لحظه با تحولات غزه: با وجود درخواست شورای امنیت بمباران غزه ادامه دارد
لحظه به لحظه با تحولات غزه: با وجود درخواست شورای امنیت بمباران غزه ادامه دارد
- 13 دقیقه پیش
- در ادامه تلاشهای دیپلماتیک برای حل بحران غزه، بان کیمون، دبیرکل سازمان ملل متحد از قطر راهی قاهره، پایتخت مصر شده است. او دیروز در قطر از اسرائیل خواست "حداکثر خویشتنداری" را نشان دهد.
جان کری، وزیر خارجه آمریکا هم برای گفتوگو راهی قاهره است. - آیا کشتار شجاعیه احتمال ایجاد آتشبس در غزه را افزایش خواهد داد؟ تحلیل کامبیز فتاحی، خبرنگار بیبیسی فارسی را که به مرز اسرائیل و غزه رفته، اینجا بخوانید.51 دقیقه پیش
با کشته شدن بیش از ۹۰ نفر در حملات اسرائیل به غزه در روز یکشنبه، شمار تلفات فلسطینیان از آغاز درگیریها به بیش از ۴۲۰ نفر رسید.
با کشته شدن بیش از ۹۰ نفر در حملات اسرائیل به غزه در روز یکشنبه، شمار تلفات فلسطینیان از آغاز درگیریها به بیش از ۴۲۰ نفر رسید.
از شامگاه شنبه، ۱۹ ژوئیه ارتش اسرائیل منطقه شجاعیه در شرق غزه را هدف گلولهباران شدید و بیوقفه قرار داده است.بر اساس گزارشها ۱۱۲ کودک و ۴۰ زن در میان قربانیان هستند. به گفته مسئولان در غزه بیش از سه هزار نفر هم در این حملات زخمی شدهاند.
خبرنگاران این حملات را شدیدترین گلولهباران ارتش اسرائیل در سیزده روز گذشته از زمان آغاز درگیریها توصیف کردهاند.
در حمله به این منطقه بیش از شصت نفر کشته و صدها نفر زخمی شدهاند.
بعد از ظهر روز یکشنبه ارتش اسرائیل با پیشنهاد کمیته بینالمللی صلیب سرخ برای برقراری آتشبسی دو ساعته در منطقه شجاعیه در شرق غزه موافقت کرد، اما این آتش بس کمتر از یک ساعت دوام داشت و ارتش اسرائیل اعلام کرده که در پاسخ به شلیک راکت از سوی حماس، گلولهباران شجاعیه را از سر گرفته است.
حملات اسرائیل به رفح و خانیونس در جنوب نوار غزه هم دهها کشته و زخمی به جا گذاشته است.
روز یکشنبه ارتش اسرائیل کشته شدن ۱۳ سرباز خود در درگیریها در داخل غزه را تایید کرد.
پیشتر گردانهای عزالدین قسام اعلام کرده بودند که ۱۴ سرباز اسرائیلی را در یک کمین در محله التفاح در شرق شهر غزه کشتهاند.
شمار تلفات نظامی اسرائیل از آغاز درگیریها به ۱۸ نفر رسیده است. دو غیر نظامی هم در حملات راکتی به اسرائیل کشته شدهاند.
"جنایت جنگی"
بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل گفته با وجود تلفات دو طرف، اسرائیل "تا جایی که لازم باشد" به عملیات در غزه ادامه خواهد داد.
جان کری، وزیر امور خارجه آمریکا هم با 'حمایت کامل از حق دفاع اسرائیل از خود' گفته است که اسرائیل "در محاصره تروریستها قرار گرفته است".
آقای کری گفت که برای کمک به برقراری آتشبس به خاورمیانه سفر خواهد کرد.
همزمان اتحادیه عرب حملات اسرائیل به شجاعیه در شرق غزه را "جنایت جنگی" خوانده و خواهان توقف فوری آن شده است.
اجساد در خیابان
خبرنگاران وضعیت شجاعیه را بسیار متشنج گزارش کردهاند و میگویند این منطقه به گونهای هدف حملات بیوقفه قرار گرفته که مردم به سختی میتوانند از خانه و محلهشان فرار کنند.
تصاویری که از منطقه شجاعیه منتشر شده اجسادی را نشان میدهد که به دلیل محدودیت دسترسی امدادگران و آمبولانسها در خیابان و زیر آوار رها شدهاند.
اجساد زنان و کودکان هم در این تصاویر دیده میشود.
یولاندا نل، خبرنگار اعزامی بیبیسی به غزه میگوید هزاران نفر از ساکنان شجاعیه از شنبه شب و با تشدید حملات اسرائیل، وحشتزده و هراسان در حال فرار از خانه و محلهشان هستند.
خبرنگار بیبیسی در غزه میگوید شجاعیه منطقه ای پرتراکم است که اطراف آن را زمین های کشاورزی فرا گرفته است.
به گفته یولاند نل، اسرائیل پیشتر گفته بود به دنبال تونلهایی است که تصور میکند در شجاعیه حفر شده است.
خبرگزاری فرانسه از کشته شدن یک فیلمبردار و امدادگر فلسطینی در حمله به شجاعیه خبر داده است.
سازمان ملل متحد میگوید بیش از ۶۳ هزار فلسطینی به پناهگاههای این سازمان در غزه پناه بردهاند.
هفت اسرائیلی از جمله دو غیرنظامی هم در حملات راکتی از مناطق فلسطینی کشته شدهاند.
ناکامی دیپلماسی
تلاشهای دیپلماتیک از سوی مصر، قطر، فرانسه و سازمان ملل متحد برای برقراری آتش بس میان اسرائیل و حماس تا کنون بینتیجه بوده است.
لوران فابیوس، وزیر امور خارجه فرانسه روز شنبه، ۱۹ ژوئیه بعد از دیدار با بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل گفت که تلاش او برای توافق بر سر آتشبس ناکام بوده است.
آقای فابیوس گفت: "متاسفانه باید بگویم که درخواستها برای آتشبس شنیده نمیشود و بر عکس، خطر بالا رفتن تلفات غیرنظامی وجود دارد که این ما را نگران میکند."
قطر امروز یکشنبه، میزبان دیداری میان محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان و بان کی مون، دبیر کل سازمان ملل متحد است.
آقای عباس همچنین قرار است با خالد مشعل، یکی از رهبران حماس در قطر دیدار کند. انتظار میرود آقای عباس تلاش کند حماس را برای پذیرش طرح آتشبس پیشنهادی مصر متقاعد کند.
اخراج خبرنگار سی ان ان از اسرائیل
اخراج خبرنگار سی ان ان از اسرائیل
سی ان ان (CNN)، دایانا ماگنای (Diana Magnay) را از پوشش خبری درگیری های اسرائیلی- فلسطینی باز داشت. این تصمیم سی ان ان به جلوگیری از ادامۀ کار، پس از اینکه این خبرنگار در توئیتر نوشته است که اسرائیلی ها از بمباران ها بر روی غزه ابراز شادمانی می کرده اند، و نیز مورد تهدید واقع شدن این خبرنگار توسط برخی اسرائیلی های بر روی تپه سْدروت (Sdérot) و آنها را آشغال ارزیابی کردن، اتخاذ شد. سخنگوی سی ان ان توضیح داد که دایانا ماگنای، در پیش و در حین گزارش تهدید شده و مورد اذیت و آزار قرار گرفته است. در گزارش مستقیم پنجشنبۀ دایانا ماگنای از تپه ای در مرز اسرائیل و غزه می توانست شنیده شود که با مشاهدۀ موشک هایی که غزه را می زدند، اسرائیلی ها کف می زدند و ابراز شادی می کردند. ماگنای در حین گزارش عنوان می کرد: " تصور می کنم که شما شاید تعداد بسیار زیادی اسرائیلی را که در اینجا اجتماع کرده اند مشاهده می کنید که بمحض اینکه این موشک زدن های اسرائیلی را می بینند، فریاد می کشند و کف می زنند". دایانا ماگنای سپس در متن تویتری که انتشار داد نوشت: "اسرائیلی ها روی تپه سْدروت (Sdérot) وقتی بمب ها غزه را می زدند، فریاد کشیده و کف می زدند. آنها تهدید کردند که اگر یک کلمه بی جا گفته شود، اتومبیل ما را تخریب خواهند کرد. آشغال ها". این خبرنگار سریعاً این انتشار تویتری خود را پاک کرد، اما تنها بعد از اینکه بیش از ٢٠٠ بار، باز انتشار شد. دایانا ماگنای توسط سی ان ان به مسکو ارسال شد. سخنگوی سی ان ان اضافه کرد که دایانا ماگنای عمیقاً از الفاظی که استفاده کرده، که مستقیماً آنهایی را منظور داشته که اکیپ گزارش را مورد هدف قرار داده بودند، متأسف است. او بهیچوجه نمی خواسته هیچ کس را بجر این گروه مورد اصابت الفاظش قرار دهد، و با سی ان ان در معذرت خواهی از هرکسی که می تواند احساس توهین کند، همراه می شود. این جلوگیری از ادامۀ کار، یک روز بعد از اینکه ان بی سی نیوز ( NBC News) پوشش خبری درگیری های غزه را از ایمان مایهالدین (Ayman Mohyeldin) باز ستاند، به وقوع پیوست.
خبرگزاری مهر: خبرنگار شبکه خبری سی.ان.ان پس از انتقاد از رژیم صهیونیستی و اعلام اینکه از سوی نظامیان این رژیم در مورد نحوه پوشش اخبار موشک باران غزه تهدید شده، از سرزمین های اشغالی خارج شد.
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از هافینگتون پست، "دایانا ماگنای" خبرنگار شبکه خبری سی ان ان در فلسطین اشغالی به دلیل نحوه پوشش اخبار حملات به نوار غزه مجبور به ترک این منطقه شد.
ماگنای روز پنجشنبه از روی تپه ای در مرز سرزمنی های اشغالی و غزه در حال پوشش خبری حملات موشکی رژیم صهیونیستی به غزه و به تصویر کشیدن شادی ساکنان سرزمین های اشغالی از اصابت موشک ها به مناطق فلسطینی بود اما پس از مدتی تهدید شد که اگر خبرهای ارسالی وی در انتقاد از تل آوبو باشد وی و همراهانش جان خود را از دست می دهند.
همین امر باعث شد تا ماگنای شادی ساکنان سرزمین های اشغالی از موشک باران غزه و همچنین تهدید شدن خود را در توئیتر منتشر کند. هر چند توئیت های وی بواسطه فشار تل آویو حذف شد اما وی مجددا پیام هایی را در این خصوص منتشر کرد.
همین امر موجب شد تا رژیم صهیونیستی با فشار بر سی ان ان خواستار خروج این خبرنگار از منطقه شود.
این دومین خبرنگار غربی است که به دلیل انتقاد از اقدامات رژیم صهیونیست مجبور به ترک سرزمنی های اشغالی می شود.
اشتراک در:
پستها (Atom)