نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ دی ۸, جمعه

اصلاحات در درون رژيم آب در هاون کوبيدن و مشت بر سندان زدن است، محمد جعفری

اصلاحات در درون رژيم آب در هاون کوبيدن و مشت بر سندان زدن است، محمد جعفری

محمد جعفری
در ايجاد ترس از دگرگونی بنيادی در ايران سه دسته در يک مسير نقش دارند؛ دسته‌ای از خود رژيم و قلم به مزدان آن، دسته‌ای ديگر که ظاهراً خارج رژيم هستند، اما با اين و يا آن مافيای قدرت در بده و بستان هستند، و دسته سوم ناآگاهان منفعل که بر اثر غلبه ترس بر آنان، دائم در صدد ترساندن مردم از قيام به انقلاب هستند با اين ترس‌افکنی که اگر مردم دست به انقلاب بزنند با کشتار و تجزيه کشور روبه‌رو خواهند بود ويژه خبرنامه گويا
بايد حق داد به همه جوانانی که بعد از انقلاب چشم به جهان گشوده‌اند که با شدت و شگفتی و اعتراض از امثال ماها بپرسند که چرا اينگونه شد؟ چگونه شد که طولی نکشيده يکی از مردمی‌ترين و مسالمت آميزترين انقلابات کلاسيک دنيای جديد، اين چنين از مضمون اصلی خويش که ضد استبدادی بود منحرف گشت و در ايران راه برای يکی از بدترين و قهقرايی ترين انواع ديکتاتوری که استبداد و ديکتاتوری دينی است، گشوده شد؟ اين پرسش وقتی به تاريخ شکست مشروطيت و جنبش ملی شدن نفت افزوده شود خبر از واقعيتهای تلخی در فرهنگ سياسی ما دارد. واقعا می‌توان به جد پرسيد آيا حوالت تاريخی ما بوده است که دچار يک چنين مصيت بزرگ ملی شده ايم؟ و يا نظير بعضی ها و بويژه بخشی از سلطنت طلبانی که در آن رژيم بر مسند قدرت بوده اند، به دنبال تئوری توطئه بايد بود؟
از اين رهگذر بود که فکرم به مسئله قدرت و سازوکارهای تحصيل، حفظ و تداوم آن در ساختار نظام حاکم بر ايران معطوف شد. از ديد من، برای رهائی از استبداد دينی در جامعه ايرانی بايد درد يا دردهای اصلی را به روشنی شناخت تا بعد برايش راه علاجی بتوان جستجو کرد. مقاله های دوازدگانه ای که در گويا منتشر شد بر آن بود تا در حد امکان زوايای مختلف فرهنگ سياسی حاکم بر ايران را با تمرکز بر روی بازيگران اصلی آن مطالعه کند. به اين اميد که راهی به رهايی پيدا شود.
اگر در همين جا بخواهم شمه ای از ديدگاه اصلی آن را ارائه کنم بايد چند نکته را يادآور شوم؛
۱. بررسی فرهنگ عامه و نيز سخنان و آثار و افعال سياستمداران آزاديخواه ايرانی نشان می‌دهد که از مهمترين علتهای بقای نظام فعلی اين می تواند باشد که مردم و بويژه سياسيون و روشنفکران ما هنوز که هنوز است از ساز و کار اين مارِ خوش خط و خال "سنت قدرتمند دينی" و پويشهای آن غافل بوده و يا آن را کمتر شناخته اند. بدين جهت هنوز مشاهده می شود بخش زيادی از مردم فکر می کنند که اگر قدرت دست اين و يا آن شخص ظالم نباشد و به دست بهمان و يا فلان شخص يا گروه متدين و با تقوا باشد، کشور اتوماتيک در پی استقرار آزادی، عدالت و حقوقمداری خواهد رفت. ولی با کمال تاسف بايد گفت قدرت سياسی، قوانين مشخص خاص خودش را دارد و ديندار و بی دين را به يک جا می رساند.

۲. و باز هنوز که هنوز است ديده می‌شود بسياری از ما ايرانيان غافليم که وقتی ديکتاتوری را به سقوط کشانيديم، خود بايد عاملان اصلی و حافظان روزانه اصل آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و رعايت حقوق آحاد مردم باشيم، و نه اينکه اينها را از يک شخص ولو امام زمان هم که باشد بخواهيم.
۳. پديده ای که در ميان ايرانيان به وفور ديده می شود اين است که اصلاً و يا کمتر با فکر رهبری جمعی حقوقمدار سازگاری دارند، و هر بار هم که جمعی را به وجود آورده‌اند بعد از اندک مدتی به جای به کارگيری منسجم و برنامه‌ريزی شده همه نيروها در تحقق دموکراسی، خود به اختلاف گرائيده و متلاشی شده و به صورت سازمانی بی‌خاصيت و بی‌عمل که چند نفر انگشت شمار اسم آن را يدک می کشند تبديل شده اند.
۴. غالب سياسيون اهل فکر و روشنفکران در جامعه ايرانی به دلايل مختلفی «نخبه‌گرا» شده‌اند. به گونه ای که آنها ازتوده مردم و راه وروش و فرهنگ و دين آنها بريده و با آنها احساس بيگانگی دارند. برخی از اين نخبه‌گرايان نه تنها کوشش نمی‌کنند نفوذ و رابطه مستمری با مردم به دست آورند بلکه هر جا که کم آورده اند، شکست خود را متوجه دين کرده و دين مردم را مورد طعن و تمسخر قرار داده‌اند ودر نتيجه بيشتر از پيش از مردم بريده اند. طبيعی است فضای دينی را به دست عده ای معمم می سپرند که نظير هر تاجری که کالای خود را به مردم می فروشد آنها هم تنها کالای خود را که فقه است را به مردم می فروشند. اما نه تنها خود فقيهان دين فروشی می کنند، بلکه هر قدرتمداری که در ايران به قدرت رسيده است متناسب با شرايط و زمينه های موجود در جامعه، يک روز بنام مشروطه، روز ديگر بنام تمدن بزرگ، يا سوسياليزم، يا خودِ آزادی و پيشرفت و روز دگر بنام اين يا آن مکتب فکری ... توانسته است خود را بر مردم حاکم ‌گرداند.
۵- شايد برای نسلی که انقلاب را حضوری درک نکرده و حال و هوای آن روزهای ملت ايران را خود به چشم نديده است، باور به ضرورت ادامه تجربه انقلاب نه تنها بی معنا بلکه خوف‌آور نشان دهد. ولی وقتی به ريشه‌های سخت شده و متعدد استبداد موجود در فضای ذهنی و عينی جامعه ايرانيان نظر می افکنيم، ، راه رهائی از يک چنين دستگاه جباری نظير ولايت مطلقۀ فقيه، اقدامات ساختاری و انقلابی است. از ديد مقاله های دوازدهگانه و بر اساس شواهد سی و سه ساله اخير، در ساختار فعلی قدرت هيچ روش اصلاحی نمی تواند حاکميت را به مردم باز گرداند. هر کسی چه آگاه و چه ناآگاه بخواهد با اين مبنای فکری در درون رژيم اصلاحاتی صورت بدهد آب در هاون کوبيدن و مشت بر سندان زدن است؛ هرکس تجربه شده را بخواهد تجربه کند ، نصيبش پشيمانی است.
نظر به اينکه در ايران انتخابات و يا بهتر بگويم انتصابات رياست جمهوری نزديک است، باز بحث حق شهروندی، انتخابات و از اين قبيل مطرح شده، اما گفته نمی شود و يا کمتر گفته می شود، در کدام نظام؟ آيا در نظام ولايت مطلقۀ فقيه خود و خدا چنين عناوينی معنا و مفهومی دارد؟ شفاف سخن نگفتن و يا در لفافه سخن گفتن کار روحانيت است. وقتی آقای عماد الدين باقی می نويسد: « بعضی از نسخه نويسان بيرون که بخاطر زيست درازمدت در فضايی ديگر درک عينی و دقيقی از عمق اوضاع جامعه ايران ندارند انتخابات را هم به عنوان جنگ مطرح می کنند در حالی که انتخابات اصولا فرصت بالندگی است نه جنگ.» نبايد روشن و شفا بگويند، اولاً اين نسخه نويسان که درک عينی و دقيقی ندارند، کيانند و ثانيا نسخه آنها چيست؟ و آنها که به زعم ايشان درک عميق و دقيقی از اوضاع ايران دارند و حقيقتاً در پی استقرار دموکراسی، حقوقمداری، آزادی و عدالت هستند، نسخه شان کدام است؟ و ثالثاً در کدام نظامی «انتخابات اصولا فرصت بالندگی است نه جنگ.»؟ آيا هنوز مشخص نشده است که در طول سی و چند سال گذشته که در نظام ولايت مطلقۀ فقيه اين همه انتخابات برگزار شده در چنين نظامی انتخابات بالندگی نبوده و بلکه انتصابات بوده است؟ جای تأسف داردکه به جای اينکه رژيم استبدادی ولايت مطلقۀ فقيه که هيچ حقی را برای احدی نمی شناسد، مورد حمله قرار دهيم ، ديگران را به صرف اينکه نسبت به ما دگر انديش و در خارج از کشورهستند، مورد اتهام قرار گيرند.
بارها اتفاق افتاده که بعض از اشخاصی که در داخل کشور هستند، به دليل داخل کشور بودن، خود را ايران شناس و کسانی را که درک عميقی از اوضاع داخل کشور دارند معرفی کرده و ديگرانی را که در خارج از کشور هستند متهم می سازند که کشور را نمی شناسند و يا « درک عينی و دقيقی از عمق اوضاع جامعه ايران ندارند»، در صورتی که در دنيای حيرت انگيز ارتباطات امروزی که حتی داخلی ها از خارجی نشينان در انتشار مطالبشان کمک می گيرند، حق اين است در بخشهائی آن ها که در خارج هستند، بيشتر اشراف به وضعيت داخل کشور دارند و بر عکس در بعضی از زمينه ها داخلی ها بهتر خارج نشينان مطلعند. بسيارند کسانی که در خارج هستند و وضعيت را بهتر از بخشی از داخلی ها می شناسند و بعکس هستند کسانی که در داخل بهتر از خارجی ها کشور و وضعيت آن را می شناسند. علم و اطلاع و شناخت کارِ پی گير و تحقيق همه جانبه و تجربه و نظری بی طرفانه می خواهد و صرف داخل و خارج از کشور بودن علم و اطلاع و شناخت نمی آورد.
برای رهائی از چنگ دولتی جباری و استبداد دينی نظير ولايت مطلقۀ فقيه، طبيعی است که متناسب که هر کسی با تجربه و علم و اطلاع خود، به راه و روش متفاوتی بينديشد و اين حق هر کسی است اما اينکه کدام راه و روش و يا به زعم بعضی ها «نسخه» برای رهائی مناسب تر است. اما زمانی می شود به قضاوت نشست در بحثی آزاد هر نسخه نويسی نسخه خود را درمعرض نقد و انتقاد درست ديگران قرار دهد تا از خلال همۀ اينها نسخه ای که حاوی نکات مشترک مورد قبول همه است حاصل شود. ولی من اين را درست نمی دانم که تا کسانی لب به سخن می گشايند، که در داخل چنين رژيمی اصلاحات غير ممکن است، از جانب آحادی از داخلی ها و يا خارجی ها مورد اتهام قرار گيرند و مردم را بترسانند که اگر اين رژيم برود و يا متلاشی بشود، چه و چه می شود، اين آن چيزی است که رژيم می خواهد و کسانی که چنين ترسی به مردم القاء می کنند، چه بخواهند و چه نخواهند به نظر من آب به آسياب رژيم ريخته اند.
در ايجاد ترس از دگرگونی بنيادی در ايران سه دسته در يک مسير نقش دارند؛ دسته ای از خود رژيم و قلم به مزدان آن، دسته ای ديگر که ظاهراً خارج رژيم هستند، اما با اين و يا آن مافيای قدرت در بده و بستان هستند، و دسته سوم ناآگاهان منفعل که بر اثر غلبه ترس بر آنان، دائم در صدد ترساندن مردم از قيام به انقلاب هستند با اين ترس افکنی که اگر مردم دست به انقلاب بزنند با کشتار و تجزيه کشور روبرو خواهند بود. اما اينان از اين نکته واقعی غافلند که مردم عامل نگهدارنده تماميت ارضی کشور هستند و نه ديکتاتوران، و بر عکس، تجربه تاريخی در همه جا نشان داده است مستبدان و ديکتاتوران که حمايت مردم خود را از دست داده و از مردم بريده اند، بهترين عامل تجزيه کشور بوده‌اند. حتی می توان گفت اصلا هيچ نيازی نيست که مردم بگويند ما می خواهيم انقلاب کنيم، بلکه همين که خواهان حقوق و آزادی خويش باشند، و به هيچ چيزی کمتر از حقوق و آزادی خويش دل بسنده نکنند، کافی است. مهم اين است که اين خواست در کشور به يک خواست عمومی و همگانی تبديل شود و اينقدر برايش فداکاری کرد و ادامه داد با توسل به انواع و اقسام راه های مسالمت آميز سرانجام تا حکومت وادار ساخت تا به خواست عمومی برای دمکراسی پاسخ مثبت بدهد. در اين فراگرد اگر حکوت به خواست عمومی پاسخ مثبت ندهد در عمل متلاشی خواهد شد، يعنی در حقيقت انقلاب رخ می‌دهد، همچنانکه در هند، آفريقای جنوبی، و... رخ داده است.
از آنجا که مطالعه در شرح زندگی مستبدان داخلی و خارجی نظير رضا شاه و پسرش، استالين، هيتلر، مائو و آقای خمينی واجد نکاتی تجربی برای دوران گذار به دمکراسی است، بنابر دسترسی مستقيم به برخی منابع و شهود عينی بر خود فرض دانستم که برای نسل حاضر و نسلهای ديگر که انقلاب را حضوری درک نکرده، - در حد امکان چگونگی بازيگران و جابجائی صحنه قدرت را در ايران پس از انقلاب با کمک اسناد و مدارک و تجربه عينی خودم، توضيح دهم. در همين پيوند، سلسله مقاله‌هائی که به مقاله های دوازده گانه مشهور شد، تحت عنوان کلی «آيا می‌دانيد که چرا چنين رژيمی تاکنون برپاست؟» به نگارش در آمد و از تاريخ ۱۷ مرداد ۱۳۹۱ تا ۹ آبان ۱۳۹۱ در سايت گويانيوز هر هفته به ترتيب منتشر شد و مورد استقبال برخی ازايرانيان نيز قرار گرفت. اميدوارم خوانندگان مرا از غفلتها و کاستی های مقاله ها بی اطلاعم نگذارند. و توفيق از اوست.
محمد جعفری، لندن
mbarzavand@yahoo.com

قرآن به مثابه‌ گفتار؛ انقلاب در قرآن‌شناسی


کتاب "نوآوری و تحریم و تأویل؛ در کشاکش شناخت علمی و هراس از تکفیر
ابوزید در آخرین کتابش "نوآوری و تحریم و تأویل؛ در کشاکش شناخت علمی و هراس از تکفیر" چرخش فکری خود را آشکار کرده است
از همان زمان پیامبر، مسلمانان دریافتند که فهم قرآن کار ساده‌ای نیست. بارها مخاطبان پیامبر اسلام از او معنای پاره‌ای آیات را می‌پرسیدند.
عمر بن خطاب از معنای "ابّ" (علف) در آیه‌ "و فاکهة و ابّاً" (سوره‌ عبس آیه‌ ۳۱) پرسید و مسلمانان از معنای ستم در آیه‌ "کسانی که ایمان آوردند و ایمان خود را با ستم نمی‌آلایند" (سوره‌ انعام آیه‌ ۸۲) پرسیدند. پیامبر پاسخ داد معنای ستم در این‌جا "شرک" است.
به تدریج مسلمانان میان تفسیر و تأویل تفاوت نهادند؛ تفسیر بیشتر به معنای امروزی ترجمه و شرح واژگان به کار رفت و تأویل به معنای کشف مراد و معنای نهفته در متن.
روزگار درازی – جز در میان شیعیان و صوفیان – تأویل باری منفی در زبان دانشمندان اسلامی داشت. تأویل به نزاع‌های سیاسی و کلامی پیوند یافت. وقتی در جنگ صفین امویان، مصحف بر سر نیزه کردند و خواستار داوری قرآن شدند، علی بن ابیطالب گفت: "تا دیروز با اینان بر سر تنزیل (قرآن) می‌جنگیدیم و امروز بر سر تأویل آن با آنان می‌جنگیم."
قرآن متن بنیادی و کانونی اسلام است. در روزگار جدید جدا از مطالعات پیشتازانه‌ اسلام‌شناسان کلاسیک غربی درباره‌ قرآن، مسلمانان نیز کوشیدند به قرآن "بازگردند" و فهم خود را از آن نو کنند تا مگر درمانی برای نابهنگامی خود در جهان جدید و ناسازگاری ذهنیت‌شان با تمدن تازه بیابند.
امروزه قرآن‌شناسی دو قلمرو مستقل دارد: قرآن‌شناسی سنتی که همچنان به روش‌های کلامی قدیم برای تفسیر قرآن پایبند است و نهادهای رسمی مذهبی آن را ترویج می‌کنند و برخی روشن‌فکران دینی نیز در آن دایره می‌اندیشند.
و دیگر قرآن‌شناسی مدرن که دانشی میان‌رشته‌ای است و دانشوران مسلمان و غیرمسلمان با تخصص در رشته‌های زبان‌شناسی، زبان‌شناسی تاریخی (فیلولوژی)، تاریخ، روایت‌شناسی، هرمنوتیک و مانند آن آفریدگارش هستند و به غنای روزافزون آن یاری می‌رساندند.
نصر حامد ابوزید، قرآن‌شناس نامدار مصری، کتاب‌های مهمی در زمینه‌ تاریخ تأویل و مجادلات کلامی بر سر آن نوشت و به ویژه درباره‌ روش‌شناسی تأویل قرآن پژوهش‌هایی ماندگار انجام داد.
"روزگار درازی – جز در میان شیعیان و صوفیان – تأویل باری منفی در زبان دانشمندان اسلامی داشت. تأویل به نزاع‌های سیاسی و کلامی پیوند یافت. "
او در ماه ژوئیه‌ سال ۲۰۱۰ به مرگی زودهنگام دست از کار شست، اما کتابی که پس از درگذشتش نشر یافت نشان‌دهنده‌ چرخشی فکری در قرآن‌شناسی ابوزید است که اگر زنده می‌ماند و یافته‌های فکری خود را بسط و شرح بیشتر می‌داد شاید ارکان قرآن‌شناسی سنتی زودتر به لرزه می‌افتاد.
کتاب "نوآوری و تحریم و تأویل؛ در کشاکش شناخت علمی و هراس از تکفیر" مقالاتی بسیار سودمند در بر دارد، اما دو مقاله‌ واپسین آن از چشم‌انداز قرآن‌شناسی اهمیتی ویژه دارند: مقاله‌ "مشکل مبانی (پروبلماتیک) تأویل قرآن در روزگار قدیم و جدید" و مقاله‌ "رهیافتی نو به قرآن: از "متن" به "گفتار". ابوزید در این مقاله‌ اخیر است که چرخش فکری خود را آشکار کرده است.
قرآن؛ واسازی "متن"
ابوزید می‌نویسد غالب مفسران سنتی و جدید (به استثنای قرآن‌شناسانی مانند محمد ارکون) از یک نکته‌ مهم به تغافل درگذشته‌اند: قرآنی که بر پیامبر نازل شد "متن" نبود و این چنین که امروزه در دست ماست، یکباره، نازل نشد.
قرآن به صورت کتابی مدون با ترتیب خاص سوره‌ها و آیه‌ها، حاصل گردآوری و تدوین در عهد صحابه است. نخسیتن نسخه‌ "مصحف" که فاقد نقطه‌گذاری و اعراب بود در عصر خلیفه‌ سوم، عثمان بن عفان شکل گرفت و نسخه‌ نهایی، پس از نقطه‌گذاری و اعراب‌گذاری، در روزگاری دیرتر پدیدآمد.
مصحف پدید آمده – یعنی اوراقی میان دو جلد با نظم و ترتیب و تدوین خاص که مسلمانان باور دارند افزود و کاستی در آن روا نیست_. پدیدآیی مصحف، این واقعیت را از یاد همگان برد که قرآن وحی‌شده مصحف نبود؛ بلکه در فرایندی تاریخی به مصحف "تبدیل شد."
قرآن وحیانی نه یک گفتار، بلکه گفتارهایی بود که طی بیست سال و اندی پیامبر با مخاطبان خود به میان آورد؛ گفتارهایی هر یک در سیاق و بستر تاریخی متفاوت و برای مخاطبانی گوناگون. تاکنون قرآن را "متن" یا "مصحف" انگاشته‌اند و کوشیده‌اند آن را تفسیر و تأویل کنند. اما این پیش‌انگاشت خطاست و در نتیجه ساختمان تفسیرهایی که بر آن بناشده کژ و سست است.
نصر حامد ابوزید می‌نویسد من نیز عمری با چنین فرضی به قرآن پرداختم و در کتاب‌های خود – از جمله‌ "مفهوم متن" که به فارسی نیز برگردانده شده – روش‌شناسی تأویل متن را کاویده و پژوهیده‌ام. اما اکنون دریافته‌ام که به بیراهه رفته‌ام و باید از نو قرآن را به شکلی دیگر دید.
دشواری‌های "متن"انگاریِ قرآن
""متن"انگاری قرآن، سلب زندگی و پویایی آن است و بدل کردنش به هویتی جامد، تغییرناپذیر و در نتیجه محصور در دیواره‌های ستبر تأویل‌هایی ثابت. همچنین، "متن"انگاری قرآن، آن را بازیچه‌ اغراض سیاسی قرار می‌دهد و هر فرقه‌ای آن را به معنایی برابر میل و سود خود تعبیر می‌کند."
حامد ابوزید
پس گام نخست رها شدن از انگاره‌ قرآن به مثابه‌ "متن" است. فقیهان و مفسران سنتی هنگامی که آهنگ تأویل قرآن دارند خود را در برابر متنی می‌یابند که ناسازگاری‌های درونی دارد. از آن‌جا که فرض بر وحیانی بودن قرآن است و در کلام الاهی تناقض و ناسازگاری نباید روی دهد، فقیهان و مفسران ابزارهای مفهومی خاصی برای رفع این ناسازگاری‌ها می‌سازند.
برای نمونه، فقیهان چون قرآن را "متن" می‌انگارند آن را منبع قانون‌گذاری نیز می‌شمرند. وقتی آیه‌هایی می‌یابند که درباره‌ موضوعی واحد احکامی متفاوت صادر می‌کند ناگزیر مفهوم "نسخ" را می‌آفرینند. از نگاه آنان آیاتی ناسخ و آیاتی منسوخ‌اند.
برخی مفسران آیات قرآن را بر چهار گونه دانسته‌اند: ۱) آن‌چه لفظ و حکم آن نسخ شده؛ یعنی آیاتی که بخشی از "قرآن" بوده و بعد یک‌سره از کلام الله حذف شده است و دیگر "قرآن" نیست ۲) آن‌چه که حکم آن نسخ شده اما لفظ آن باقی مانده؛ یعنی آیاتی که جزو "قرآن" هستند ولی هیچ اثری ندارند ۳) آن‌چه لفظ آن حذف و نسخ شده، اما حکمش برجا مانده ۴) آن‌چه لفظ و حکم آن هست و نسخ‌نشده است.
از آن‌جا که مفسران سنتی توانایی علمی برای کشف ترتیب دقیق نزول آیات را نداشتند، تشخیص ناسخ و منسوخ خود نیز محل خلاف و نزاع میان آنان بود. همچنین تقسیم آیات قرآن به "محکم" (آن‌چه معنای آن روشن است) و متشابه (آن‌چه معنای آن روشن نیست و نیاز به تأویل دارد) نبرد میان متکلمان مذاهب گوناگون را دامن زد.
"مجمل" و "مبین" و "عام" و "خاص" از دیگر ابزارهای مفهومی به شمار رفتند که همه در کار رفع تناقض‌های ظاهری "متن" کلام خدا بودند.
همانگونه که آمد، انگاشت "قرآن" به مثابه‌ "متن" این باور را مجال داد که "قرآن" می‌تواند مبنایی برای قانون‌گذاری و مشروعیت به احکامی همیشگی فارغ از زمان و مکان باشد. یعنی "متن"انگاری قرآن با بی‌اعتنایی به "تاریخمندی" آن قرین است.
در حالی که قرآن رشته‌ای گفتارها بود که در سیاقی تاریخی پدیدآمد؛ سرشتی زنده داشت، گوینده‌ و مخاطبانی مشخص داشت و در بستر رویدادیی خاص گفته می‌شد و به نیازهایی واقعی و انسانی پاسخ می‌داد. بدینسان، "تفسیر قرآن به قرآن" که ابن تیمیه نخست آن را پیشنهادکرد (و در ایران محمد حسین طباطبایی، نویسنده‌ تفسیر المیزان بدان شناخته شده) بی‌معناست و هچنین تفسیر موضوعی.
"متن"انگاری قرآن، سلب زندگی و پویایی آن است و بدل کردنش به هویتی جامد، تغییرناپذیر و در نتیجه محصور در دیواره‌های ستبر تأویل‌هایی ثابت. همچنین، "متن"انگاری قرآن، آن را بازیچه‌ اغراض سیاسی قرار می‌دهد و هر فرقه‌ای آن را به معنایی برابر میل و سود خود تعبیر می‌کند.
ایدئولوژیک کردن قرآن با فرض "متن" بودن آن صورت می‌گیرد و تنها راه ایدئولوژی‌زدایی از آن، شناخت سرشت گفتاری آن است.
قرآن؛ گفتارها و آواها
"ابوزید می‌نویسد قرآن آوایی واحد نیست بلکه آواهایی چندگانه از آن به گوش می‌رسد. کسانی که قرآن را "متن" می‌انگاشتند می‌کوشیدند با تحلیل ساختاری، شکل‌های ادبی قرآن را طبقه‌بندی کنند: آیات سوگند و آن‌چه بدان مربوط است، آیات به معنای علامات و آیات به معنای واحد قرآنی، داستان‌ها، احکام، نیایش‌ها."
دریافت سرشت گفتاری قرآن بدان معناست که قرآن مانند هر گفتاری دربردارنده‌ دیالوگ (گفت‌وگو)، جدال، نفی و پذیرش و گزینش و مانند آن است. قرآن سخنی شفاهی است نه متنی نوشتاری. آن را باید با ابزارهای تحلیل گفتار و سخن دریافت نه روش‌شناسی متن.
اگر قرآن را گفتار بدانیم دیگر تناقضی در آن نمی‌یابیم. فرض تناقض از آن روست که قرآن را مصحف می‌انگاریم؛ گویا کسی نشسته و کتابی نوشته است از آغاز تا پایان. اما اگر بدانیم که قرآن مجموعه گفتارهایی است که طی بیست و اندی سال در شرایط گوناگون بر زبان پیامبر جاری شده تناقضی دیگر در کار نخواهد بود؛ آنچه تناقض به چشم می‌آید از موقعیت‌های گوناگون بیان گفتارها برمی‌خیزد و نقص نمی‌تواند بود.
نصرحامد ابوزید می‌نویسد قرآن آوایی واحد نیست بلکه آواهایی چندگانه از آن به گوش می‌رسد. کسانی که قرآن را "متن" می‌انگاشتند می‌کوشیدند با تحلیل ساختاری، شکل‌های ادبی قرآن را طبقه‌بندی کنند: آیات سوگند و آن‌چه بدان مربوط است، آیات به معنای علامات و آیات به معنای واحد قرآنی، داستان‌ها، احکام، نیایش‌ها.
محمد ارکون که از پیشگامان درک قرآن به مثابه‌ گفتار است با الهام از طبقه‌بندی گونه‌های ادبی در عهد قدیم که پل ریکور، فیلسوف فرانسوی، انجام داد، گفتارهای قرآنی را به گفتار نبوی یا پیش‌گویانه، گفتار قانون‌گذارانه (تشریعی)، گفتار داستانی، گفتار تقدیس‌گرانه، گفتار نیایشی (یا غنایی و شعری) بخش‌بندی کرد.
اما ابوزید بر ارکون خرده می‌گیرد که او به رغم آگاهی‌اش از سرشت گفتاری قرآن، آن را دارای ساختار نحوی واحدی برای ارتباط می‌داند: ساختار من (متکلم) – تو (پیامبر) و شما "جماعت مؤمنان" و گاه غیر مؤمنان و مشرکان مکه و اهل کتاب. یعنی شکل چیره‌ ارتباطی در قرآن به صورت من گوینده و توی مخاطب یا شمای مخاطبان صورت می‌بندد.
ابوزید می‌نویسد شاید این شکل غالب ارتباط باشد اما یگانه ساختار ارتباط در گفتارهای گوناگون قرآنی نیست. بدین معنا قرآن دارای آوایی واحد نیست، بلکه آواهایی گوناگون از آن شنیدنی است. آوای "مقدس" همیشه از ضمیر متکلم "انا" (من) برنمی‌آید. بسیاری اوقات ضمیر غایب "هو" (او) آواگر امر مقدس است.
در گفتار نیایش‌گرانه، به امر مقدس با ضمیر "انت" (تو) اشاره می‌شود. در سوره‌ حمد که گشایش مصحف است، نخست امر مقدس به صورت نحوی غایب حضور دارد و بعد به شکل مخاطب از آن یاد می‌شود. یعنی از میانه‌ سوره، کلام خدا به کلام انسان بدل می‌شود که خدا را به خطاب می‌گیرد و از او هدایت می‌جوید؛ نوعی دیالوگ و دادوستد زنده که به خوبی سرشت گفتاری قرآن را وامی‌نماید.
دریافتی پویا از گفتار قرآنی
"وقتی در نظر بگیریم آیات قرآن سخنانی هستند وحیانی که در شرایط گوناگون بنا به اقتضائات مختلف بر زبان پیامبر جاری شده دیگر نه تناقضی در آیات می‌بینیم و نه با چشم‌ پوشیدن از گوهر تاریخمند قرآن، آن را منبع قانون‌گذاری برای احکامی جاودانه می‌انگاریم."
پیامدهای شناخت قرآن به مثابه‌ گفتار و رهیدن از انگاره‌ اصالت مصحف، زیر و زبر کننده است. وقتی در نظر بگیریم آیات قرآن سخنانی هستند وحیانی که در شرایط گوناگون بنا به اقتضائات مختلف بر زبان پیامبر جاری شده دیگر نه تناقضی در آیات می‌بینیم و نه با چشم‌ پوشیدن از گوهر تاریخمند قرآن، آن را منبع قانون‌گذاری برای احکامی جاودانه می‌انگاریم.
ابونصر در این مقاله به نمونه‌های بسیاری که حاصل این نوع نگرش به قرآن‌اند اشاره می‌کند. یک نمونه‌ از آن‌ها ازدواج میان‌مذهبی – ازدواج مرد مسلمان با زنی از اهل کتاب و به عکس – است.
آوردیم که گونه‌ای از گفتارها در قرآن گفت‌وگویی است. مؤمنان از پیامبر درباره‌ چیزی می‌پرسند و پیامبر از زبان وحی پاسخ آن‌ها را می‌دهد. مؤمنان از شراب و قمار و یتیمان و طعام و صدقات و جنگ در ماه‌های حرام و انفال و بسیاری چیزهای دیگر پرسیده‌اند.
گاه پاسخ پیامبر به پرسشی واحد در دو موقعیت متفاوت گوناگون بوده است. این‌جاست که فقیهان "متن‌"‌انگار، بحث ناسخ و منسوخ و خاص و عام را پیش‌ می‌کشند تا به گمان خود گره تناقض را بگشایند. اما ابوزید می‌گوید فهم قرآن به مثابه‌ گفتار، پرده از افق تازه‌‌ای در شناخت قرآن برمی‌اندازد.
در سوره‌ مائده آمده است از تو (پیامبر) می‌پرسند چه چیز بر آن‌ها مباح شده است؛ "بگو چیزهای پاکیزه بر شما حلال شده و نیز خوردن صید آن حیوان که به آن صید کردن آموخته‌اید، چون پرندگان شکاری و سگان شکاری، هر گاه آن‌ها را بدان سان که خدایتان آموخته است تعلیم داده باشید. از آن صید که برایتان می‌گیرند و نگه می‌دارند بخورید و نام خدا را بر آن بخوانید و از خدا بترسید که او سریع الحساب است."
آیه‌ پس از آن می‌گوید "امروز چیزهای پاکیزه بر شما حلال شده است؛ طعام اهل کتاب بر شما حلال است و طعام شما نیز بر آن‌ها حلال است. و نیز زنان پارسای مؤمنه و زنان پارسای اهل کتاب، هرگاه مهرشان را بپردازید، به طور زناشویی نه زناکاری و دوست‌گیری، بر شما حلال‌اند. و هر کس که به اسلام کافر شود عملش ناچیز شود و در آخرت از زیان‌کاران خواهد بود". (ترجمه‌ آیات از محمد مهدی فولادوند) یعنی مسلمان می‌تواند با زن اهل کتاب ازدواج کند همان‌گونه که مسلمانان می‌توانند از خوراک اهل کتاب بخورند.
برخی فقیهان پنداشته‌اند که این حکم با آیه‌ ۲۲۱ سوره‌ بقره که در آن قرآن مؤمنان را از ازدواج با زنان مشرک پرهیز می‌دهد نسخ شده است (در بسیاری آیات قرآن، اهل کتاب جزو مشرکان قلمداد شده‌اند).
ابن رشد در "بدایة المجتهد و نهایة المقتصد" (جزء دوم،باب نکاح، کتاب هشتم) می‌گوید در این باب دو دیدگاه در فقه وجود دارد: دیدگاه نخست از آن فقیهانی است که آیه‌ سوره‌ بقره را عامی می‌دانند که با آیه‌ سوره‌ مائده تخصیص خورده است.یعنی ازدواج مسلمان با زنی از اهل کتاب حکم خاصی است که از دائره‌ حکم عامی که ازدواج با زنان مشرک را حرام می‌کند بیرون است.
دیدگاه دوم از آن کسانی است که می‌گویند آیه‌ بقره حکم آیه‌ سوره‌ مائده را نسخ کرده و در نتیجه ازدواج مرد مسلمان با زن اهل کتاب جایز نیست. فقیهان قرآن را "متن" و مرجع قانون می‌دانند و لاجرم ناسازگاری در آن ناپذیرفته است.
اما به نوشته‌ ابوزید اگر به سرشت گفتاری قرآن بنگریم از بند نسخ و تخصص می‌رهیم و افقی گسترده‌تر پیش چشم‌مان گشوده می‌شود. از این چشم‌انداز می‌توان گفت آیه‌ سوره‌ بقره - که زودتر نازل شده و در نتیجه نمی‌تواند ناسخ باشد و البته می‌تواند منطقاً عام باشد و با آیه‌ سوره‌ مائده تخصیص بخورد – گفتاری است جدا از گفتار سوره‌ مائده.
"باید اصل را آیات ناظر به آفرینش زن و مرد قرار داد که آن‌ها را برابر می‌دانند. آیات ناظر به موقعیت اجتماعی فرع‌اند؛ یعنی اگر پیامبر امروز زنده بود و مسلمانان می‌توانستند از او درباره‌ مسائل‌شان بپرسند و حکم خدا را درباره‌ برابری اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زن و مرد بخواهند، بی‌گمان خداوند به برابری آن‌ها حکم می‌داد."
ابوزید
گفتار سوره‌ بقره معطوف به جدایی و فاصله‌گیری از مشرکان است؛ همان گفتاری که در سوره‌ "کافرون" نیز هست؛ ما را با شما کاری نیست، شما را نیز با ما کاری نباشد. اما گفتار سوره‌ مائده معطوف به هم‌زیستی با اهل کتاب در مدینه است. یعنی در موقعیت جدید مسلمانان دوباره از پیامبر حکم مسأله‌ای را پرسیدند که پیش‌تر می‌دانستند، اما نمی‌دانند در موقعیت تازه آیا حکم بر همان قرار هست یا نه.
در موقعیت جدید مسلمانان با یهودیان در مدینه زندگی می‌کردند. چنین است که سخن وحیانی، این بار مسلمانان را به هم‌زیستی با اهل کتاب فرامی‌خواند و به ازدواج با آن‌ها و خوردن غذای آن‌ها و دادن غذا به آن‌ها.
به باور ابوزید پرسش این است: کدام قاعده باید چیره باشد؟ قاعده‌ هم‌زیستی مسالمت‌آمیز یا قاعده‌ دوری‌گزینی و پشت‌کردن؟ آیا هم‌زیستی بدون برابری و مشارکت در خوراک و زندگی روزمره و ازدواج‌های میان‌مذهبی ممکن است؟ بر همین قرار آیا نابرابری میان زن و مرد در شرایطی که هم‌زیستی برابری میان آن‌ها را اقتضا می‌کند ممکن است؟ آیا در موقعیت مدرن که سیاقی یک‌سره تازه و متفاوت از سیاق نزول آیات مربوط به زنان است، خداوند می‌تواند یک‌سره چشم بر تغییرات اجتماعی ببندد و مردمان را مکلف به احکامی کند که با موقعیت انسانی و تاریخی آن‌ها ناسازگار است؟
به قول ابوزید باید اصل و فرع را در گفتارهای قرآنی بازشناخت. هرجا سخن از عبادت یا آفرینش است خدا میان زن و مرد فرقی ننهاده است. اما وقتی به قلمرو اجتماعی می‌رسد گفتارهای قرآن تبعیض‌آمیز به نظر می‌آیند.
ابونصر می‌گوید گفتارهایی که به موقعیت اجتماعی زن اشاره دارد همه بسته به سیاق نزول آیات‌اند. در نتیجه باید اصل را آیات ناظر به آفرینش زن و مرد قرار داد که آن‌ها را برابر می‌دانند. آیات ناظر به موقعیت اجتماعی فرع‌اند؛ یعنی اگر پیامبر امروز زنده بود و مسلمانان می‌توانستند از او درباره‌ مسائل‌شان بپرسند و حکم خدا را درباره‌ برابری اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زن و مرد بخواهند، بی‌گمان خداوند به برابری آن‌ها حکم می‌داد.
ابوزید می‌گوید مسأله آن است که ما به چیزی به نام آزادی انسان باور داریم یا نه. در کار تأویل گفتارهای قرآنی اگر کسی به اصل آزادی فرد – چه زن چه مرد – مسئولیت و اختیار او در برگزیدن دین و بسیاری چیزهای دیگر باور نداشته باشد راهی برای رهایی از چنبره‌ بسته‌ ذهنیت متعصب نیست؛ ذهنیتی که قرآن را قربانی تاریک‌اندیشی خود می‌کند و مسلمانان را از هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با دیگران و مشارکت تمدنی با ملت‌های دیگر بازمی‌دارد.
سنجش رأی ابوزید مجالی دیگر می‌طلبد، غرض تأکید بر اهمیت راه جدیدی است که او در اواخر عمرش برای فهم قرآن یافته بود.
مشخصات کتاب‌شناختی
نصر حامد ابوزید، التجدید و التحریم و التأویل؛ بین المعرفة العلمیة و الخوف من التکفیر، بیروت، المرکز الثقافی العر
بی، ۲۰۱۰

یک روز سولژنیتسین: کتابی که شوروی را تکان داد


یک روز سولژنیتسین: کتابی که شوروی را تکان داد

به روز شده:  19:26 گرينويچ - جمعه 28 دسامبر 2012 - 08 دی 1391

"یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ"، نوشته کلاسیک الکساندر سولژنیتسین، پنجاه سال پیش در همین ماه منتشر شد. این رُمان داستان ساده زندگی یک زندانیست که سعی می‌کند در گولاگ (اردوگاه‌های کار اجباری دوران حکومت استالین در شوروی) زنده بماند. این اثر حالا یکی از برجسته‌ترین کتاب‌های قرن بیستم قلمداد می‌شود.
"هوا هنوز تاریک بود، ولی نوری که به سبزی می‌زد شرق را روشن می‌کرد. نسیم سبک و گول‌زننده‌ای از همان جهت می‌وزید. هیچ موقعی به بدی لحظه‌ای نیست که اول صبح برای کار بیرون می‌روید. در تاریکی هوا و در سرما و یخبندان، با شکمی گرسنه، و تمام روز که در پیش روست. قدرت تکلم را از دست می‌دهید . . ."
در نوامبر ۱۹۶۲ یک داستان اتحاد شوروی را تکان داد. الکساندر سولژنیتسین، یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ شوخلوف، یک زندانی اردوگاه‌های کار اجباری را شرح می‌دهد.

گولاگ

• این نام از حرف اول کلمات نام نهادی تشکیل شده که این اردوگاه‌ها را اداره می‌کرد (اداره اصلی اردوگاه‌های کار و اصلاح)
• طبق برآوردها، بین سال‌های ۱۹۲۹ و ۱۹۵۳ حدود ۱۴ میلیون نفر در این اردوگاه‌ها زندانی شدند، و از میان آنها حدود یک میلیون و ۶۰۰ هزار نفر جانشان را از دست دادند
• بعد از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳، اردوگاه‌ها رو به تعطیلی رفتند و در سال ۱۹۶۰ گولاگ رسما برچیده شد

ایوان دنیسوویچ یک شخصیت داستانی بود، اما میلیون‌ها نفر شبیه او وجود داشتند: شهروندان بی‌گناهی، مثل خود سولژنیتسین، که در جریان موج ترور دوران حکومت یوسف استالین به گولاگ فرستاده شده بودند.
سانسور و ترس مانع از انتشار حقایق مربوط به اردوگاه‌ها می‌شد، اما این داستان بالاخره به چاپ رسید. بعد از آن اتحاد شوروی دیگر نمی‌توانست مثل سابق باشد.
ویتالی کوروتیچ، نویسنده و روزنامه‌نگار، می‌گوید: "ما به هیچگونه اطلاعاتی دسترسی نداشتیم، و با کتاب او چشمانمان باز شدند."
او اضافه می‌کند که "حتی تصور زندگی در اردوگاه‌ها هم غیرممکن است. من کتاب را چند بار خواندم و فقط به این فکر می‌کردم که او چقدر شجاع بوده است. ما نویسندگان زیادی داشته ایم، اما هیچکدامشان به شجاعت او نبوده اند."
نیکیتا خروشچف، رهبر اتحاد شوروی حدود یک دهه بعد از مرگ استالین اجازه انتشار رمان سولژنیتسین را داد. او فکر می‌کرد مجوز دادن به کتابی درباره گولاگ به تضعیف کیش شخصیت استالین کمک می‌کند. اما بعد از انتشار این داستان، داستان‌های دیگری هم پشت سرش آمدند.
کوروتیچ می‌گوید: "بعد از انتشار کتاب دیگر نمی‌شد جلوی این روند را گرفت. بلافاصله کتاب‌های دیگری به‌صورت غیرقانونی چاپ شدند. بسیاری از کسانی که زندانی بودند، شرایط آن روزهای خود را روایت آوردند. در آن زمان کامپیوتر و چاپگر وجود نداشت. کتاب‌ها روی کاغذ سیگار چاپ می‌شد. این تنها راه تکثیر کتاب بود. تنها عامل نابودی اتحاد شوروی انتشار اطلاعات بود، و این موج با کتاب "یک روز" سولژنیتسین آغاز شد."
تام کورتنی در سال ۱۹۷۰ در فیلمی که از روی کتاب "یک روز" ساخته شد، نقش ایوان دنیسوویچ را بازی کرد

"طبق پرونده‌اش، شوخلوف به‌جرم خیانت به گولاگ فرستاده شده بود. او ضمن تحقیقات جرمش را پذیرفته بود. بله، او تسلیم شده بود تا بعد بتواند به کشورش خیانت کند. از یک اردوگاه اسرای جنگی آلمان به کشور برگشته بود تا مأموریتی را برای سرویس‌های اطلاعاتی آلمان اجرا کند. البته نه خود شوخلوف و نه بازجویش نمی‌توانستند تصور کنند مأموریت او چه بوده است. برای همین هم به همان کلمه "یک مأموریت" بسنده کردند. مأموران سرویس ضد جاسوسی او را تا حد مرگ کتک زده بودند. انتخاب آسانی پیش رویش بود: اعتراف‌نامه را امضا نکن و پالتوی چوبی را بپوش، یا امضا کن و کمی بیشتر زنده بمان . . ."
کمونیست‌های تندرو سعی کردند اوضاع را به حالت قبل برگردانند. نیکیتا خروشچف برکنار شد، روند استالین زدایی متوقف شد، و سولژنیتسین دستگیر و از کشور اخراج شد. اما این اقدامات هم اتحاد شوروی را نجات نداد. بعد از فروپاشی شوروی ابعاد جنایات استالین روشن شد.

الکساندر سولژنیتسین ۲۰۰۸ - ۱۹۱۸

• در جنگ جهانی دوم در ارتش سرخ خدمت کرد و نشان افتخار دریافت کرد
• در سال ۱۹۴۵ به‌خاطر نوشته‌های انتقادی‌اش درباره استالین به هشت سال کار اجباری محکوم شد
• از جمله کتاب‌های دیگر او می‌توان به ‘بخش سرطان’ و ‘مجمع‌الجزایر گولاگ’ (رمانی در سه جلد) اشاره کرد
• در سال ۱۹۷۰ جایزه نوبل ادبیات را برد
• در سال ۱۹۷۴ تابعیت شوروی از او سلب شد و از کشور اخراج شد
• تا سال ۱۹۹۴ در آمریکا زندگی کرد و در این سال به روسیه بازگشت

در حاشیه مسکو، آناتولی مورداشف ۱۳ گور دست‌جمعی را به من نشان داد که حدود یک کیلومتر امتداد دارند. آنچه که اینجا روی داده سال ها پنهان نگاه داشته شد. بین اوت ۱۹۳۷ و اکتبر ۱۹۳۸، مجموعا ۲۰۷۶۰ زندانی بدست پلیس مخفی استالین به این مکان آورده شده و اعدام شدند. به اهالی مناطق اطراف این محل گفته می‌شد صدای گلوله‌ها به‌خاطر تمرین تیراندازی است.
در میان اعدامی‌ها همه جور اتباع شوروی وجود داشتند: کارگران و دهقانان، دانشمندان و ورزشکاران، مهندسان و کارمندان ادارات. جرم آنها دشمنی با مردم اعلام می‌شد. البته این تنها یکی از قتلگاه‌های دوران استالین در سراسر اتحاد شوروی بود.
"عامل نابودی اتحاد شوروی انتشار اطلاعات بود، و این موج با کتاب "یک روز" سولژنیتسین آغاز شد "
ویتالی کوروتیچ
مورداشف به من گفت که روسیه حالا حقیقت را می‌داند و هیچگاه نباید اتفاقات گذشته را از یاد ببرد. اما روسیه همین حالا هم فراموش کردن گذشته را آغاز کرده است. برای صحبت با دانش‌آموزان ۱۶ ساله به مدرسه‌ای در مسکو رفتم. آنها هنوز در کلاس‌هایشان به دوران استالین نرسیده اند. کتاب یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ بخشی از برنامه درسی دانش‌آموزان است، اما تنها سه نفر از ۲۱ دانش‌آموز کلاس آن را خوانده اند. آن ها درباره استالین چه می‌دانند؟

یکی از آنها می‌گوید: "واقعا نمی‌توانم بگویم او را دوست دارم یا نه، چون چیز زیادی در موردش نمی‌دانم." دانش‌آموز دیگری می‌گوید: "در زمان استالین مردم مطمئن بودند که وقتی از دانشگاه بیرون می‌آیند، می‌توانند شغلی پیدا کنند و زندگی خود را بگردانند. اما این روزها مردم حتی همین اطمینان را هم ندارند، و معلوم نیست بتوانند کار پیدا کنند." دانش‌آموز سومی به من گفت: "من تقریبا مطمئنم استالین واقعا می‌خواست شوروی را به کشوری بزرگ و دارای نفوذ تبدیل کند. او فرد بزرگی بود، اما رنگ شخصیتش بیشتر تیره است."
گفتگوهایم با این دانش‌آموزان طوری بود که گویی درباره یک شخصیت تاریخی بسیار قدیمی صحبت می‌کنیم که قرن‌ها با زمان حال فاصله دارد؛ کسی مثل اولیور کرامول (حاکم بریتانیا در میانه قرن هفدهم) یا ایوان مخوف (تزار روسیه در قرن شانزدهم). اما از مرگ استالین کمتر از ۶۰ سال می‌گذرد. طبق یک نظرسنجی که اخیرا انجام شده، امروزه ۴۸ درصد روس‌ها معتقدند که استالین تأثیر مثبتی روی کشورشان داشته است، و تنها ۲۲ درصد تأثیر او را منفی می‌دانند.
برای یادبود زندانیانی که در "بوتوفو" اعدام شدند صلیبی در این مکان برپا شده است

از نظر ناتالیا دمیتریونا، بیوه سولژنیتسین، مسئوولیت اینکه روسیه از روبرو شدن با گذشته‌اش خودداری می‌کند، با رهبران دوران مدرن این کشور، از جمله میخائیل گورباچف و بوریس یلتسین است.
او می‌گوید: "آنها اصلا به استالین زدایی دست نزدند. در رده‌های عالی حکومتی هیچکس کمونیسم را جنایتکارنه نخواند، یا از استالین به‌عنوان حاکم ظالم و مستبدی که به جنگ با مردم خودش برخاست، یاد نکرد. حالا دیگر برای حرف زدن دیر است."
کوروتیچ می‌گوید: "بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، همه کشورهای اروپای شرقی سعی کردند سبک زندگی کمونیستی را کنار بگذارند. از لهستان و آلمان شرقی گرفته، تا جاهای دیگر. اما اینجا این طور نشد. ما به چیزی شبیه دادگاه نورنبرگ آلمان (دادگاهی که بعد از جنگ جهانی دوم سران آلمان نازی در آن محاکمه شدند) احتیاج داشتیم. تا زمانی که مثل کاری که سولژنیتسین پنجاه سال پیش انجام داد، درباره مسأله کمونیسم حرف نزنیم، مشکلمان سرجایش باقی می‌ماند. کشور ما همچنان شبیه دوران شوروی است؛ می‌خواهد بخشی از جامعه بشری باشد، اما از ارائه اطلاعات در مورد گذشته‌اش می‌ترسد."
دی: اعدام های دستجمعی (چهارشنبه و پنجشبه) در زندان قزل حصار کرج
اعدام گروهی و ضد بشری ۶ زندانی در زندان قزل حصار کرج
بنابه گزارشات رسيده به « فعالين حقوق بشر و دمکراسی در ايران » ۶ زندانی واحد ۲ زندان قزل حصار کرج به دار آويخته شدند.
روز چهارشنبه ۶ دی ماه ۶ زندانی ازسالنهای ۲،۱ و ۳ و ۷ واحد ۲ زندان قزل حصار کرج به دار آويخته شدند.سنين زندانيانی که اعدام منتقل شدند بين ۲۶ و ۶۰ ساله می باشند
اسامی تعدادی از زندانيانی که حکم ضد بشری و قرون وسطايی اعدام آنها به اجرا در آمده است به قرار زير می باشد:
۱-ـ منصور بيات ۲۶ ساله ۳ سال در سالن ۱ واحد ۲ زندان قزل حصارکرج زندانی بود
۲-ـ دوست علی محمدی ۶۰ ساله ،۷ سال در سالن ۲ واحد ۲ زندان قزل حصار کرج زندانی بود
سياست اعدام زندانيان سياسی ، اعدام های گروهی و سرکوب خونين مردم ايران توسط آخوند علی خامنه ای ولی فقيه رژيم تعيين می شود، اين سياسی توسط آخوند صادق لاريجانی از جناتيکاران عليه بشريت و منصوب ولی فقيه در قوه قضاييه، آخوند مصلحی وزير اطلاعات ولی فقيه و سهراب سليمانی رئيس سازمان زندانها به اجرا در آورده می شود.
فعالين حقوق بشر و دمکراسی در ايران،اعدام گروهی ۶ زندانی در زندان قزل حصار کرج به منظور ايجاد فضای رعب و وحشت در جامعه را به عنوان جنايت عليه بشريت محکوم می کند و از دبير کل ملل متحد ،کميسر عالی حقوق بشر و ساير مراجع بين المللی خواستار ارجاع پرونده جنايت عليه بشريت رژيم ولی فقيه آخوند علی خامنه ای به مراجع قضايی بين المللی جهت محاکمه اين جنايتکاران عليه بشريت می باشد.
فعالين حقوق بشر و دمکراسی در ايران
۰۸ دی ۱۳۹۱ برابر با ۲۷ دسامبر ۲۰۱۲

دموکراسی اخوان المسلمين !


دموکراسی اخوان المسلمين !
فريدون گيلانی

gilani@f-gilani.com
www.f-gilani.com
صورت مساله
* روز سه شنبه بيست و پنجم دسامبر 2012 ، خبرگزاری ها اعلام کردند که پيش نويس قانون اساسی مصر ، در رفراندوم محمد مورسی رئيس جمهوری شبکه ی مخوف اخوان المسلمين ، رای آورد و با 63.8 در صد ، به تاريخ خونين جامه ی مصر تحميل شد . مخالفان ، بی درنگ مدعی شدند که تقلب شده است، اما برخورداری اخوان المسلمين و حزب نور از « اعداد » تيره فکر انسانی در مصر ، به ما می گويد که واقعيت همين است و بايد واقعيت و چرائی آن را شناخت و ذهن را بيهوده سرگردانِ تقلب نکرد. انگ های نامرتبط با واقعيت ، عموما وقت تاريخ و جامعه را تلف می کنند، و مانع روشن شدن دليل و زمينه و روند تاريخ می شوند . برای روشن شدن واقعيت 64 در صدی ، بايد زمينه های پيدايش ، روند رشد ، رابطه ها ، تجربه ها و تاريخ واقعی شبکه ی مخوف اخوان المسلمين را در شرايط اواخر قرن نوزدهم و دهه های نخستين قرن بيستم ، تا سه شنبه 25 دسامبر 2012 در نظر داشت تا به تفاوت « بهار » و « خزان » پی برد .
* روز يکشنبه بيست و چهارم ژوئن 2012 ، رئيس کميسيون نظارت بر انتخابات مصر ، به اطلاع مردم مصر رساند که تيره فکران ، جامعه ای را با خود به اعماق چاه تاريک اخوان کشاندند و اخوان المسلمين در قله ی قدرت سياسی مصر قرار گرفت . محمد مورسی رئيس سياسی مصر شد .
* بيست و هشتم دسامبر2012 ، در گرما گرم تنش های تونس و ابتکار عمل اسلاميست ها در طرح رخنه کردن در صفوف مردم برای کسب قدرت سياسی ، آتشی که غربی ها اسمش را « بهار عربی » و اسلاميست های حاکم بر ايران اسمش را « بيداری اسلامی » گذاشتند ، در مصر هم در گرفت . مصر زادگاه پان اسلاميسم و مرکز تاسيس اخوان المسلمين بود و اين آتش می توانست در آن ابعاد وسيع تری داشته باشد .
* در تظاهرات ميليونی قاهره و سوئز و اسکندريه و ساير شهرهای بزرگ مصر، از همان آغاز ، اخوانی ها حضوری شاخص داشتند و دوربين های حساس بين المللی ، مثل دوربين فرستنده های سی ان ان و الجزيره ، روی نماز جماعت آن ها و حجاب زنان شان متمرکز می شد . اخوانی ها با حسنی مبارک مشکل جدی داشتند و گاهی دادگاه های مبارک برای آنان ، سر و صدای بين المللی راه می انداخت ، اما ظاهرا مبارک حريف اخوانی ها نمی شد . اخوانی ها هم نمی توانستند ، يا نمی خواستند مبارک را تمام عيار زمين بزنند و برای نخستين بار و در نخستين کشور ، از سايه در آيند و قدرت سياسی را خود به دست بگيرند . شايد در خيلی از کشورها ، پان اسلاميست ها اين زمينه را در داخل و در رابطه را با اربابان جهانی داشتند که رسما قدرت سياسی را مال خود کنند ، اما می بينيم که حاضر نبودند ، و اساسا به صلاح شان نبود که خطر کنند، در مصر ولی سياست ديگری به کار آمد .
* بخش های مختلف جامعه ، اعم از بخش کارگری و کارمندی در زمينه های مختلف ، با حکومت حسنی مبارک مشکل جدی داشتند . بخصوص بخش های کارگری که از زمان ناصر نظم اجتماعی خود را در اتحاديه ها پيدا کرده بودند ، از ميزان حقوق و قراردادهای کار و ساير مزايای کارگران ناراضی بودند . بخش های آموزشی و خدماتی و رسانه ای هم مشکلات مشابهی داشتند . مساله اين بود که هم امينت دولتی در همه ی بخش های اجتماعی نفوذ داشت ، هم شبکه ی پر جمعيت و سازمان يافته ی اخوان المسلمين . بنابراين ، طرف دوم بايد راه را برای خروج باز می کرد و با توده همراه می شد و درسازمان دهی نقش پيدا می کرد . در وقايع پس از ژانويه 2011 ، اخوان المسلمين که اکثريت را در اختيار داشت ، از ميدان تحرير گرفته تا ميدان های اسکندريه و سوئز ، دوش به دوش و اغلب حتی جلوتر و مسلط تر از نيروهای ملی ، چپ و اتحاديه های کارگری ، فرهنگی و ساير نهادهای دموکراتيک اجتماعی ، در سازماندهی از بالا و در ميدان ، نقش داشت . زمانی که پليس و نيروی امنيتی حسنی مبارک عملا از پا در آمدند ، تسلط اخوان المسلمين بر ميدان عمل گسترده تر شد . در اين مرحله ، اخوانی ها صلاح نمی ديدند که در مذاکره از بالا ، دست به گرفتن امتياز و سازش بزنند .
* زمانی که حسنی مبارک به تنگ آمد و به عنوان فرمانده کل قوا از ارتش خواست تا به شهرها بيايد ، سخنگوی اخوان المسلمين بی درنگ موافقت کرد. توده ها متحير ماندند ، اما پذيرش چشم و گوش بسته ی نيروهای يک بعدی اخوان المسلمين ، جائی برای ابراز شگفتی باقی نگذاشت .
* با طرح اخوان المسلمين ، از تانک ها و نفربرهای نظامی استقبال شد .
* پس از آن که سرانجام مبارک از پا در آمد ، اخوان المسلمين و سلفيه ئی ها - که برادران تنی يکديگرند - انتخابات مجلس ملی را پذيرفتند و نيروهای مرتبط با جريان های کارگری و آموزشی و کارمندی و دانشگاهی را ، در ميدان تنها گذاشتند. شکاف از همان نوامبر 2011 خودش را نشان داد تا نوامبر 2012 که اخوانی ها تبديل شدند به قدرت سياسی و علنا در مقابل مردمی قرار گرفتند که در تمام دو سال گذشته در ميدان ها بودند و از 22 نوامبر 2012 و صدور فرمان های محمد مورسی رئيس جمهوری اخوان المسلمين ، اين حضور پررنگ تر از هميشه شد . حالا ديگر اخوان المسلمينی ها از ميدان تحرير به کاخ رياست جمهوری نقل مکان پيدا کرده بودند و مردمی که تا چندماه پس از ژانويه 2011 با آن ها در صفوف مشترک بودند ، رفته بودند زير چک و لگد اراذل و اوباش موسوم به مليشيای اخوان المسلمين که در واقع برادر دو قلوی همان بسيج و سپاه آخوندهای حاکم بر ايران است .
* قدرت و فشار مردم در روزهای آخر نوامبر و دو هفته ی اول دسامبر 2012 ، چندان بود که اين بار محمد مورسی « رئيس جمهوری اخوان المسلمين » آژان خبر کرد . محمد مورسی از ارتش خواست تا دوباره به شهر بيايد و دور کاخ رياست جمهوری ديواری از تانک و نفربر بسازد و به دستگيری و زدن مردم که مدت کوتاهی قطع شده بود ، دوش به دوش پليس و نيروی امنيتی و مليشيای اخوان ادامه بدهد .
* مردم ، اعم از کارگران و معلمان و دانشگاهيان ، در خيابان ها بودند و کسانی که خود را اپوزيسيون دوره ی جديد می ناميدند ، از بالا در حال مذاکره . اخوان المسلمين تا رسيدن به اين مرحله که بايد برای مردم آژان خبر می کرد ، فرماندهان ارتش را جا به جا کرد و در حالی که نفوذ گسترده ای در ارتش حسنی مبارک داشت ، در آغاز کسب قدرت سياسی بی درنگ موقعيت های کليدی و حساس تازه ای را به اعضا و هواداران ارتشی خود داد تا مبادا در روز قابل پيش بينی - که پنجشنبه ششم دسامبر 2012 باشد - فالانژهای موسوم به مليشيای اخوان المسلمين ، در مقابل مردم تنها بمانند . ارتش آمد تا تعداد کشته ها و زخمی ها و بندی ها را بالاتر ببرد و به طور جدی برای وارد شدن به دوره ای ديگر از سرکوبی مردم ، از آنان نسق بگيرد .
* فشار مردم موثر نيفتاد . رهبران آمريکائی اپوزيسيون که خود را جبهه ی نجات ملی ناميدند ، حريف اخوان المسلمين آمريکائی و رئيس جمهوری آمريکائی اخوانی ها نشدند .گماشتگان به رقابت افتادند. مردم به قتل رسيدند و گماشتگان غربی ، اين بار با ادعای دموکراسی و انقلابی گری ، به تخت نشستند . اربابان کاخ سفيد ، صرف نظر از ابراز نگرانی های ظاهری ، با اين جا به جائی موافق بودند . محصول مشترک بريتانيا و ايالات متحده ، پس از هشتاد و اندی سال ، در قله ی قدرت سياسی قرار گرفته بود و بنا نبود ضد آمريکائی و ضد غربی و ضد اسرائيلی از کار در آيد . در تائيد اين روند ، مارک تونر سخنگوی وزارت خارجه ايالات متحده ، در جريان انتخاب رياست جمهوری مصر، آخرين امضای کاخ سفيد را پای کارنامه انگليسی - آمريکائی بودن اخوان المسلمين گذاشته بود و گفته بود : « ايالات متحده به توسعه رابطه خود با سازمان اخوان المسلمين ادامه می دهد ، زيرا اين سازمان ، در ميان سازمان های ديگر ، صلح دوست ! است و متعهد به اصول دموکراسی ! و مخالف خشونت است ! ... »
جيمس کلپر مدير اطلاعات ملی ايالات متحده هم ، مفهوم صريح سخنگوی وزارت خارجه دولت باراک اوباما را تائيد کرد که : « ... شعبه مصری اخوان المسلمين اساسا بخش سکولار جمعيت را که از خشونت احتراز می کنند نمايندگی می کند . اخوان المسلمين فقط به اهداف اجتماعی توجه دارد و خواهان توسعه نظام سياسی با روش دموکراتيک ! است ... » سيدعلی خامنه ای « رهبر عظيم الشان ! » حکومت « ضد امريکائی ! » حاکم بر ايران هم ، در تائيد علنی سخنگويان آمريکائی و سخنگوی اخوان المسلمين خانم عاسم که اين شبکه را در مصاحبه اش با تلويزيون الجزايره «حامل واقعی دموکراسی ! » معرفی کرده بود ، روز چهار شنبه 28 دسامبر2011 در نشست «مسئولان ديپلماسی نظام »، گفته بود : « ... مصر انورسادات ، مصر حسنی مبارک ، مصری که به شاه پناه داده بود ، امروز در اختيار مردمی است که شعار الله اکبر می دهند ، نماز جماعت می خوانند و حکومت اسلامی را مطرح می کنند . قدرت و استحکام ، يعنی اين . آزادی يعنی اين ...»

دموکراسی حکومت اسلامی
پرسسش اساسی اين است که آيا شبکه ی مخوف اخوان المسلمين می تواند بنا به جوهر تفکر ، مبداء پيدايش و پيشينه ی خود در کشورهای عربی ، و عموما مسلمان نشين ، حامل دموکراسی مورد ادعای خود باشد؟ و آيا محصول مشترک پان اسلاميسم سيدجمال الدين اسدآبادی ، محمد عبدو ، حسن ال بنا ، سعيد رمضان و فوجی ديگر از آنان از درون جامعه ی اسلامي، و سرويس های اطلاعاتی بريتانيا و ايالات متحده از بيرون ، می تواند رابطه ای منطقی با مفهومی به نام دموکراسی داشته باشد؟
اگر اين واقعيت را بپذيريم که زاويه ی فرار از واقعيت و پناهگاه نظری ، اما فريبکارانه ی اسلاميست ها ، تکيه بر ترکيبی غير متعارف به نام « دموکراسی اسلامی! » است تا خود را همراه با کاروان « تمدن غربی ! » جا بزنند ، ناگزير می شويم به هنگام طرح مسائل و نکته های مربوط به « دموکراسی » مورد ادعای قدرت غالب ، نگاهی بيندازيم به مباحث و مسائلی که حتی امروزه روز در مورد مفهوم و مصداق « دموکراسی » وجود دارد. در اين صورت ، در حالی که روشنفکرترين جريان های درونی جوامع زير سلطه ی قدرت غالب براين باورند که حتی در جامعه ی معروف به رفاه و مراکز اساسی ی کاروان موسوم به تمدن ، «دموکراسی» وجود ندارد ، و در فقدان اين مضمون ، سرآسيمه از ضرورت دموکراسی به مثابه درمان سرمايه داری می نويسند و می گويند و اساسا پرداختن به عدم وجود دموکراسی در عمل ، موضوع روز اين جريان های روشنفکری در هسته های بورژواری حاکم بر بخش اعظمی از جهان است ، اسلاميست های حاکم برايران و عجالتا مصر و اندونزی و جوامع مشابه اسلامی ، سعی می کنند ملت های زير سلطه ی خود را در اين مورد دچار نوعی اشتغال ذهنی کنند که فاصله اش با عبدويت « اسلامی » ، در ادبيات خود آنان « اظهر من الشمس » است. واقعيت اين است که در تاريک ترين زوايای فکری و ذهنی جهان ، سخن از چراغ و نورافکن برزبان راندن ؛ حالا با هر ادبيات و هر شيوه ی بيانی که باشد ، جزفريب دادن توده های تيره روزفکری ، معنی ديگری نمی تواند داشته باشد.
به هر صورت ، جديدترين ابزار فريبکاران اسلامی که در هر کشوری ، بنا به شرايط موجود آن کشور مورد مصرف پيدا می کند ، « دموکراسی » ، و در صورت تنگ آمدن قافيه ، «دموکراسی اسلامی » است .
مورد مصرف « دموکراسی » را در ايران سيد محمد خاتمی در نخستين دوره ی رياست جمهوری خود پيدا کرد . در سال 1376 ، شدت فشارهای دولتی بر مردم به حدی بالا گرفته بود که حکومت اسلامی ، لابد بنا به گزارش های اطلاعاتی خود ، دريافته بود که آن حد از انقباض، امکان انفجار اجتماعی را بالا برده است .
محمد خاتمی بايد بازی را ربط می داد به جوانان و آزادی مورد مطالبه ی آنان و بعد هم ، به صورت مستقيم ، دموکراسی . اما در نخستين مرحله ، به کار بردن لفظ « دموکراسی » ، برای اصلاح طلب ساخت بيت رهبری ، باعث دردسر شد، چرا که علنا نفی « فرمايشات ! » « امام خمينی» بود.
خمينی درست يک ماه پس از قيام ضد سلطنتی ، يا به قول آندره مالرو در کتاب « اميد » ، «انقلابی که هرگز اتفاق نيفتاد » ، در ديدار با دانش آموزان و فرهنگيان ، که برای « زيارت امام » به قم رفته بودند ، گفته بود : «... به آن هائی که از دموکراسی حرف می زنند گوش ندهيد . اين ها با اسلام مخالف اند . اين ملت قيام نکرده اند که مملکت شان دموکراسی باشد. ما قلم های مسموم آن هائی را که توصيف از مليت و دموکراسی و اين ها می کنند ، می شکنيم ...» و در پيام سيزده ماده ای نوروز 1359 ، خطاب به « آنهائی که از دموکراسی حرف می زنند » گفته بود : « ... اکثر ضربات مهلکی که به اين جامعه خورده است اکثرا [ از] همين گروه روشنفکران دانشگاه رفته است ...»
سيد محمد خاتمی می خواست با ربط دادن بازی « اصلاح طلبی » به جوانان « دانشگاه رفته» و انگشت گذاشتن روی « دموکراسی » مورد مطالبه ی « روشنفکران و جوانان دانشگاه رفته » ، خروج از بحران را محتمل کند ، اما لابد به فکرش نرسيده بود که حتی « بيان » ظاهری اين مفهوم غير محتمل در حاکميت اسلام سياسی هم ، عملا نفی « فرمايشات امام » خواهد بود . پس با درنگی چند ماهه ، خود را سرآسيمه تصحيح کرد که منظورش « دموکراسی اسلامی ! » است . به هر صورت ، با « اسلامی » يا بی « اسلامی » ، آن جامه با تنش مناسبتی نداشت و آنقدر يقه ی قبا پشت گردنش را زد تا سرانجام ، و قضا را در روز وداع ، در سالن دانشگاه تهران به دانشجويان که واقعيت ها را می گفتند ، رسما تشر زد که اگر زبان در کام نکشند ، آژان خبر خواهد کرد ! حالا تشرهای سنتی و تيغ کشی های هشت سال « دموکراسی اسلامی » او که آخرش با مشارکت مشتی مشنگ در داخل و خارج به رنگ سبز در آمد، پيشکش جلادان . خمينی سال ها پيش از آن ( اول مرداد ماه 1358 در ديدار با اعضای نهضت راديکال ايران ) ، صورت حساب مردم را ، بدون بند بازی از نوع اصلاح طلبان سبز و سياه ايرانی و محمد مورسی و اخوان المسلمين مصری ، گذاشته بود روی ميز که « ... به اين روشنفکران هشدار می دهم که اگر از فضولی دست برندارند ، دهن شان را خرد می کنيم . ما هر چه می کشيم از اين طبقه است که ادعا می کند روشنفکريم و حقوقدانيم و دموکراتيم ... » بنابراين ، سرگرم کردن مردم به حرکات و مباحث مربوط به عوام فريبی های خاتمی و مير حسين موسوی و چوب بست های آن ها در آن طرف آب و اين طرف آب ، جز پامال کردن واقعيت و تلف کردن وقت جامعه ، چيزی نبود. همان گونه که تائيد کردن جنگ احتمالی و «مثبت » قلمداد کردن تحريم ها با هدف خوش رقصی برای اربابان امپرياليست ، چيزی جزخيانت آشکار به مردم ايران از طريق معاملات سودآور و پامال کردن واقعيت ها در جهت حفظ تامين منافع فردی و گروهی نيست .
و ، باری .
« دموکراسی » ی مورد ادعای اخوان المسلمين که اغلب بدون پسوند « اسلامی » و به ندرت همراه با آن به کار می رود ، عجالتا شرکت علنی در دو مرحله از جنايات آشکار « بهارعربی !» به قول غربی ها و « بيداری اسلامی ! » به قول اسلاميست های حاکم بر ايران ، در مصر است و، محض نمونه ، به خيابان ريختن 130 هزار پليس و 120 هزار سرباز برای « حفظ نظم ! » در جريان رفراندوم . و اين حرکت « دموکراتيک ! » که محمد مورسی رئيس جمهوری حزب « آزادی و عدالت » متعلق به شبکه ی جهانی اخوان المسلمين ، و اساسا جريان مخوف اخوان المسلمين به عنوان جانشين عجالتا مقتدر رئيس جمهوری مقتدر ، اما مخلوع مصر حسنی مبارک ، پيش نويس قانون اساسی جديد مصر را تائيد کرده اند و چون چنين کرده اند ، پس مردم بايد تبعيت کنند ، مخالفانش بايد به وسيله ی پليس و نيروهای امنيتی و ارتش و مليشيای اخوان المسلمين لت و پار شوند و به قتل برسند و بندی شوند ، يا آن که از « اراذل و اوباش ! » گری دست بردارند و بروند مودبانه و با زبان خوش به آن قانون اساسی رای بدهند . اين ، يعنی دموکراسی ، و اگر کم آورد ، نوبت به « دموکراسی اسلامی » از جنس و نوعی می رسد که مردم ايران در 34 سال گذشته باتون ها و پنجه بکس ها و چماق ها و شلاق ها و کابل هايش را در خيابان ها و زندان ها خورده اند ، يا در گذرها حلق آويز شده اند و در زندان ها پای جوخه های اعدام رفته اند.
آيا همان خلاء هولناکی که 34 سال است در ايران به وجود آمده ، در مصر نيز به وجود خواهد آمد ؟ و آيا بر مردم مصرِ جمال عبدالناصر ، همان خواهد رفت که بر مردم ايرانِ محمد مصدق رفته است ؟

تنها زمان تنفس و بختک اخوان
يک سال پيش از کودتای آمريکائی - انگليسی عليه دولت ملی دکتر محمد مصدق ، گروه موسوم به « افسران آزاد مصر» بساط سلطنت ملک فاروق را برچيد ، اما بختک اخوان المسلمين را مثل سايه به همراه داشت . اين اتفاق در دوره ای افتاد که جنگ سرد ميان ايالات متحده و اتحاد جماهيرشوروی رو به اوج بود و در تاثير عوارض پس از جنگ دوم جهانی و بحران های ناشی از شرايط اقتصادی ، جهان عرب ؛ از مراکش بگيريد تا عراق ، دچار انجماد سياسی بود ، اما زمينه های گرايش به چپ ، می رفت تا از شيعيان ، همان گونه که در غرب از مسيحيان ، نيرو بگيرد.
مراکش ، الجزيره و تونس ، مستعمره ی فرانسه بودند ، کويت ، قطر ، بحرين ، شيخ نشين های حاشيه ی جنوبی خليج فارس ؛ که بعدها امارات متحده عربی ناميده شدند ، عمان و يمن ، مستعمره بريتانيا . عراق ، اردن ، عربستان سعودی ( و ايران به عنوان کشوری غير عربی در منطقه ) ، پادشاهی بودند که شاهان شان جملگی گماشتگان لندن بودند .
در اين زمان ، مصر که پادشاهش ملک فاروق از بدنام ترين و فاسدترين شاهان بود ، مرکز سياسی و اقتصادی جهان عرب شناخته می شد . مصر ، از تجاوزها و تاخت و تازهای جهان گشايانه اسلامی به اين سو، هرگز روی خوش استقلال را به خود نديده بود. در همه ی اين دوران ها ، يا زير استيلای خلفای بغداد بود ، يا در چنگ خلفای فاطمی ، يا در دست عثمانی ها، و در زمان تاسيس اخوان المسلمين در 1928 ، از مستعمرات بريتانيا به فرمانداری لرد کرامر . پادشاهی فاروق هم که به دست « افسران آزاد مصری » سرنگون شد ، علنا گماشته ی لندن بود که واشينگتن هم سهم عمده خود را داشت ، چرا که کانال سوئز ، حياتی ترين آب راه منطقه بود .

اگر چه ايالات متحده و بريتانيا توانسته بودند در سال 1953 گربه را دم حجله بکشند و تمايلات آزاديخواهانه ی منطقه را با برانداختن مصدق و بازگردندان محمد رضا پهلوی به تاج و تخت ، در مهار بگيرند، اما يک سال بعد ، جمال عبدالناصر که ظاهرا به عنوان معاون ژنرال نجيب ، اما عملا در موقع فرماندهی کاريسماتيک کودتا عمل می کرد ، با استفاده از تمايلات انقلابی ارتش ، رعد و برقی برتن خسته وفرسوده ی جهان عرب زد و حاکميت را تمام عيار به دست گرفت .
ناصر که جهان عرب را به هيجان در آورده بود و در واقع به مثابه تداوم منطقی و تاريخی محمد مصدق و شکوفائی و مقاومت منطقه در مقابل استعمار گران عمل می کرد، از همان سال 1954 توانست از طريق فرستادگان ويژه و صدای قدرتمند راديو صدای عرب از قاهره ، جهان عرب را تحت تاثير شخصيت پرنفوذ خود قرار دهد و رهبری جنبش های استقلال طلبانه ی خاور ميانه عربی را به دست بگيرد.
از سال 1956 تا 1958 ، ندای استقلال طلبانه و آزاديخواهانه ناصر، لبنان و اردن و عراق را در نورديد و موجب شورش هائی شد که نتيجه اش سقوط پادشاهی عراق بود. وحدت سوريه و مصر در جمهوری متحد عرب هم از نتايج حرکت آزاديبخش او بود که دوام نداشت ، اما شور و نشاط سياسی قابل تاملی از خود به جا گذاشت . انقلاب الجزاير نيز از حمايت سياسی و مادی قاهره برخوردار شد که نتيجه اش استقلال اين کشور در سال 1962 بود . در همان سال ، يمن که تحت تاثير ناصر بود، در دفاع از او ماشه را عليه عربستان سعودی چکاند که در نتيجه اش پادشاهی سعودی ها که کشوری را به عنوان هديه ی ! استعمارگران انگليسی به نام خود کرده بودند، اخوان المسلمين را که ناصر اراده کرده بود تيشه به ريشه شان بزند ، در خود پناه داد و آنان را به ثروت های افسانه ای رساند تا در دوره ی انورسادات ، به مصر برشان گرداند و به صورت زنجيری بر پای آزاديخواهان مصری درشان آورد . حتی در اواخر سال 1969 ؛ يک سال پيش از مرگ جمال عبدالناصر ، شاه ليبی با حرکت افسران ليبيائی به فرماندهی سرهنگ معمر قذافی سرنگون شد و نظاميان وفادار به ناصر ، رژيم دست راستی سودان را برکنار کردند
به هر صورت ، وقايع سياسی - اجتماعی مصرِ پس از کودتای 1952 و نفوذ جمال عبدالناصر را در تاريخی که بنا به واقعيت های ملموس در شرايط جنگ سرد و پس از آن رقم خورده است، به هر زبان ، با هر قلم و از هر زاويه ای که در دهه های اخير نوشته باشند ، در هر صحنه ، هر مرحله و هر تنش و واقعه ای ، سايه ی شوم اخوان المسلمين که پس از تاسيس در سال 1928 و اساسا پايه ريزی به وسيله سيد جمال الدين اسدآبادی و مريدان ارشد او حسن بنا و محمد عبدو ، رابطه اش با معماران سياسی بريتانيا و ايالات متحده از طريق سرويس های جاسوسی و چهره های پر نفوذ و مراکز طراحی های خارجی اين دو کشور، جای هيچ گونه پرسشی باقی نگذاشته است ، همه جا به صورت فعال و با کلاه سيلندر انگليسی و داغ عمو سام ديده می شود . اين سايه ، پيش از کودتای سال 1952 قد می کشد ، از کاخ سلطنتی فاروق و ارگان های دولتی او می گذرد و جهان عرب را می پوشاند. و در حالی که رگ و پی شبکه معلوم است و بازوهای اقتصادی ، نظامی و فرهنگی اخوان تعريف و عملکرد خود را داشته اند و رابطه شان با لندن و واشينگتن همواره به وسيله ی محققان و نويسندگان غير وابسته ی آمريکائی و اروپائی فاش شده است ، در هر کشوری ، بنا به شرايط آن کشور ، و بنا به انتظاراتی که رهبران ستاد آن کشور داشته اند ، سياست خاصی را پيش برده و مناسبات درونی و بيرونی خاصی را سازمان داده است . منتها ، در هر کشوری ؛ چه در زادگاه خود مصر ، يا در فلسطين و اردن و عربستان و سوريه و لبنان و ترکيه و تونس و مراکش و ايران ، فراموش نکرده است که با هر نامی ؛ « چه اخوان المسلمين ، يا سلفيه و نهضت آزادی و عدالت و ده ها نام و عنوان ديگر در سراسر دنيای اسلام » ، به صورت قدرت حکومتی در سايه ، يا قدرت سياسی آماده برای انتقال به مديريت دولتی عمل کند . برای حفظ و استحکام اين سياست ، در هر کشوری و با هر نام و هر ميزان اختلاف نظری با ستاد قاهره ، يا ساير ستادها و مراکز ، نوع رابطه با عناصر و عوامل قدرت غالب جهانی و اصل قرار دادن مبارزه ای بی امان با کمونيسم و ملی گرائی ، که همواره در مرکز توجه قدرت های غالب نيز قرار داشته است ، تشکيل دهنده ی مواد مقدماتی ی برنامه های اين شبکه مخوف برای بازگرداندن اسلام به دوران خلفا و توسعه و تعميق پان اسلاميسم بوده است .

اخوت جاسوسان اسلامی !
بنابراين ، شبکه ی اسلامی و مافيائی معروف به اخوان المسلمين ، برای حفظ و توسعه ی موقعيت خود در جوامع اسلامی ، و بخصوص کشورهای عربي، همواره به سياست پدر بزرگ خود سيد جمال الدين اسدآبادی و فرزندان ارشد او حسن بنا و محمد عبدو و سعيد رمضان و فوجی ديگر از ايشان در داشتن رابطه های مشخص با سرويس های جاسوسی بريتانيا و ايالات متحده و ساير کشورهای اروپائی و عربی و آفريقائی ، وفادار مانده است .
سعيد رمضان از آخرين رهبران سرشناس و موثر اخوان المسلمين که در سال 1940 - دوازده سال پيش از کودتای ناصر و يارانش - ، معارف اسلامی را نزد حسن ال بنا رهبر پيشين اخوان المسلمين آموخته بود و مرکز اسلامی ژنو به عنوان يکی از قدرتمندترين مراکز اقتصادی و سياسی اسلامی از طرح های اوست که به دست خود او به اجرا در آمد ، از نمونه های شاخص ماموريت برای قدرت غالب است. رمضان در جريان پديد آمدن و رشد و نفوذ افسران جوان ، از طرف های درگير با ملک فاروق بود که به دستور ملک فاروق ، در سال 1947 نشريه ی « شهاب » او تعطيل شده بود .
نويسنده سوئيسی سيلوين سون در روزنامه سوئيسی لاتمپ که از نشريات سرشناس اين کشور است ، افشا می کند که بنا به اسناد محرمانه ی از طبقه بندی خارج شده ، دردهه ی 60 دولت سوئيس به عنوان ميزبان سعيد رمضان در مرکز مطالعات اسلامی ژنو ، او را به خاطر داشتن نقطه نظرهای ضد کمونيستی می ستوده است .
نويسنده در اين گزارش به افشای مدارکی از پرونده ی سعيد رمضان در اثبات روابط مشخص او با سرويس های محرمانه غربی ، تاکيد می کند که رهبر سرشناس اخوان المسلمين مامور اطلاعاتی انگليسی ها و آمريکائی ها بود و در خدمت پليس فدرال سوئيس هم قرار داشت .
به روز بودن مساله از اين جهت قابل تامل است که اين مرکز مطالعات اسلامی ژنو ، هم اکنون به طور مشخص در مقام حلقه ی ارتباطی ستادها و مراکز مختلف شبکه ی مخوف اخوان المسلمين عمل می کند و با دست باز ؛ چه به لحاظ مالی ، يا آموزشی و سياسی و فرهنگی و تامينی ، در وقايع جاری مصر و سوريه و تونس و اردن و فلسطين ، نقش های خود را بازی می کند. منتها ، بازی اين نقش در مصر ، بيش از ساير مراکز فاجعه به بار آورده و درست مثل شاگردان حزب اللهی خود در ايران ، دست هايش را علنی به خون آزاديخواهان مصری آلوده است .
کمک ها و همياری های استعمارگران در ايجاد پان اسلاميسم و اخوان المسلمين ، طراحی های گسترده در جهت استفاده های وسيع ابزاری از آن ها برای تعميق سلطه و تامين منافع امپرياليستی ، موقعيت کنونی اخوان المسلمين و همه ی جريان های مرتبط با پان اسلاميسم را در صحنه ها و بازی خونين مختلف ، روشن تر می کند. حرکت از اسدآبادی به مورسی و از محمد عبدو به خمينی ، به خلاف آن چه در مقاطع گوناگون تعريف شده ، زمينه های آشکار برگ ريزان ، چهره ی ملال آور خزان و يخبندان قطور زمستان است ، نه « بهار». تفاوت فلاکت با « نهضت » را ، در عمل اسلاميست ها می توان با چشم غير مسلح نيز آشکارا ديد.
حرکت افسران آزاد مصر در سال 1952 ، می توانست مستقيما منتسب به اخوان المسلمين يا عناصر نفوذی انگليسی و آمريکائی باشد . عناصر عضو اخوان المسلمين در جرگه های افسران آزاد و عوامل نفوذی سرويس هاس محرمانه ی بريتانيا و ايالات متحده و بعضی ديگر از کشورهای اروپائی نيز، دراين جريان کم نبودند . حتی انورسادات در بالاترين رده ی افسران آزاد ، مثل خيلی های ديگر، رسما عضو اخوان المسلمين بود. به هر حال شبکه ای اسلامی به نام اخوان المسلمين ، در مقابل سلطنت ملک فاروق صف آرائی خود را داشت و تا اعماق دربار و دولت و ارتش فاروق هم نفوذ کرده بود. بنابراين ، برای خودش يک پا مدعی بود و می خواست هر حرکتی در جهت براندازی شاه فاسد را مال خود کند. روحيه استقلال طلبانه ی جمال عبدالناصر ، دايره ی نفوذ گرايش های سوسياليستی و وجود افسران جوانی که نه حاضر بودند تن به وابستگی و فرمانبری در دهند ، و نه می خواستند به صورت ابزاری در دست شبکه ی مخوف اخوان المسلمين و سرويس های محرمانه بريتانيا و ايالات متحده عمل کنند ، مسير و مقصد براندازی را ، از مبدا پاک کرده بود و حداقل آن بود که اجازه نمی داد آب های آلوده اين امکان را پيدا کنند تا چشمه وجريان چشمه را با رخنه و نفوذ خود آلوده کنند . واقعيت اين بود که با وجود نفوذ اتحاد جماهير شوروی ، جريان های طرفدار کرملين هم نتوانستند عنصر وابستگی را وارد جريان آب کنند ؛ اگرچه درک واشينگتن غيراز اين بود. اما درک واشينگتن غلط بود. همان گونه که اين تلقی نسبت به دولت ملی دکتر محمد مصدق در ايران (1953) ، ياکوب آربنز در گواتمالا ( 1954) سالوادورآلنده در شيلی (1973) غلط بود . به هر صورت ، اين اشتباه محاسبه ، بخصوص از 1954 که ناصر به عنوان رئيس جمهوری قدرت کامل را به دست گرفت ، راه را برای پيشروی او به سمت هدف های تعيين شده هموارتر می کرد . واقعيت اين بود که روابط نظامی و اقتصادی با کرملين ، از ناصر و هم سفران او نتوانسته بود عده ای « توده ای » بسازد .

مساله اساسی برای واشينگتن آن بود که جمال عبدالناصر به خلاف ساير رهبران آمريکای لاتين و آفريقا ، با طرز تفکر و ترسيم آينده ای انقلابی ، قلب استراتژی آمريکای پس از جنگ جهانی دوم را که حوزه ی نفتی عربستان سعودی بود ، تهديد می کرد. ناصر علاوه بر همه ی توانائی هائی که در جهان عرب ، از جمله در حاکميت متوليان کعبه پيدا کرده بود ، کار نفوذ را به جائی کشانده بود که حتی بعضی از اعضای خانواده سلطنتی عربستان سعودی را به رهبری شاهزاده طلال و در جريانی موسوم به « شاهزادگان آزاد » ، تحت تاثير خود قرار دهد و جذب خود کند . اين جريان ، خواهان ايجاد جمهوری عربی شده بود و منافع سرشار شرکت های نفتی آمريکائی در عربستان را مورد تهديد جدی قرار داده بود .

ايالات متحده که توانسته بود با استفاده از شاخه ی ايرانی اخوان المسلمين به رهبری آيت الله ابوالقاسم کاشانی و گماشتگان لندن و واشينگتن در ارتش و ساير نهادها و موسسات اداری ايران ، دولت ملی و منتخب دکتر محمد مصدق را به عنوان نخستين تجربه ی براندازی در سی آی ا سرنگون کند ، با وجودی که درست يک سال بعد (1954) توانسته بود به عنوان دومين تجربه ياکوب آربنز را در گواتمالا براندازد ، نتوانست در فاصله ی ميان تجربه های ايران و آمريکای لاتين ، با جمال عبدالناصر در مصر چنين کند .
گذشته از دخالت مستقيم نيروی هوائی ايالات متحده و فرانسه و بريتانيا در نخستين درگيری نظامی ميان اسرائيل و مصر که به جنگ شش روزه ژوئن 67 معروف شد، و دخالت های اقتصادی و کوشش در نفوذ ميان افسران و کادرهای ارتش مصر ، ايالات متحده که بنا به اسناد مدارک موجود، دستی پرکار در شبکه ی مخوف اخوان المسلمين داشته است ( به صيغه ی ماضی نقلی ) ، سعی می کرد در همه ی سال های از سال 1954 تا مرگ ناصر در سال 1970 ، اخوان المسلمين را چه مستقيما ، يا از طريق گماشتگان خود در عربستان سعودی ، به عنوان مانع و سدی جلو پای ناصر و مبارزات گسترده او بگذارد. اخوان المسلمين که از فرزندان کارخانه ی مذهب سازی لندن است و زمينه سازان و بنيان گذارانش سيد جمال الدين اسدآبادی ، محمدعبدو ، حسن بنا، سعيد رمضان و خيلی های ديگر ماموران چند جانبه بودند ، با وجه مشترک کمونيسم ستيزی می توانست به مثابه پنجه ای درنده برای سرويس های محرمانه غربی عمل کند . اين وجه مشترک ، که هنوز و همچنان از بهانه های ايدئولوژيک اسلام سياسی در وحدت عمل با اربابان آمريکائی و اروپائی ست ، در نتيجه ی اعمال و رفتار و سياست های برنامه ريزی شده ی خود ، مدام مزاحم ناصر بود .
زمانی که ناصر به تبعيد رهبران و فعالان اخوان المسلمين پرداخت و باکی از نتيجه ی اقدام خود به دل راه نداد، پادشاهی عربستان سعودی با کمال ميل آغوشش را به روی عناصر تبعيدی گشود و با وارد کردن آنان به بازار و جريان پول ، تا سال 1970 و مرگ ناصر و جانشينی انورسادات ، آنان را تبديل به افراد و جرگه های بسيار پولدار کرد و با استفاده از آنان و ثروتی که به هم زده بودند، نهادهای بانکی جديد خود را با کمک موسسه های بانکی ، مالی و بانک های معروف آمريکائی و اروپائی به راه انداخت . به اين ترتيب ، پس از مرگ ناصر ، جانشينی انورسادات و بازگشت کلان سرمايه داران و خرده پاهای اخوان المسلمين از عربستان سعودی و شيخ نشين های حاشيه جنوبی خليج فارس به مصر، اخوان المسلمين زمينه های اقتداری عميق و گسترده را در عرصه های اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی ، آموزشی و نظامی برای خود فراهم کرد.

در خلال سال 1954 که ناصر عليه نجيب موضع گرفت و سرانجام زيرکانه او را کنار گذاشت، اگر چه اخوان المسلمين غير قانونی اعلام شده بود ، اما در سراسر مصر حضوری قدرتمند داشت. نه تنها افسر بلند مرتبه ای به نام انورسادات عضو اخوان بود و پس از مرگ ناصر اخوانی ها را از عربستان و خليج فارس به مصر باز گرداند، بلکه نجيب هم که در واقع فرماندهی کودتای 1952 عليه ملک فاروق را به عهده داشت و پس از کودتا هم رئيس جمهوری شد ، به دار ودسته ی اخوان المسلمين تعلق داشت . بنابراين ، ناصر از هرطرف در محاصره اخوانی ها بود و در واقع اگر در آن خلاء هولناک جهان عرب ، از چنان محبوبيت عجيب و غريبی برخوردار نمی شد ، بايد در همان زمان کشور را دو دستی تقديم اخوانی ها می کرد و خود تبديل به ابزار سياسی آنان می شد ، کما اين که انورسادات ناچار شد چنين کند تا مرحله ای که ديد حکومت را دارد از دست می دهد و ارباب هم چندان از اوج گرفتن محصول خود راضی نيست، چرا که احتمال دارد از حوزه و حدود اختيار خارج شود .
در آخرين مرحله ی توسعه ی قدرت جمال عبدالناصر ، وقتی ايالات متحده و بريتانيا نتوانستند در مصر طرحی مثل « پروژه آژاکس » ايران برای براندازی مصدق را اجرا کنند و اخوان المسلمين هم غير قانونی اعلام شده بود و می رفت تا اهرم های قدرت شبکه در اسکندريه و سوئز و قاهره را هم به خطر اندازد، تصميم به کشتن ناصر گرفت و اقدام کرد .
برنارد لوئيس شرق شناس معروف و مامور سابق اطلاعاتی بريتانيا، برآن است که شورش اخوان المسلمين عليه ناصر، پس از ملاقاتی که در سال 1954 ميان رهبران فدائيان اسلام ايران و اخوان المسلمين مصری در قاهره صورت گرفت آغاز شد. از او به طور مشخص در « بازی شيطان» رابرت دريفوس نقل می شود که پس از ملاقات نواب صفوی رهبر فدائيان اسلام در ژانويه سال 1954 در مصر ، نخستين درگيری ها ميان اخوان المسلمين و ارتش رژيم ناصر صورت پذيرفت . همو می گويد :
« ... در حالی که بريتانيا و ايالات متحده با آتش بازی می کردند و به سازمان دادن آدم کش های اخوان المسلمين برای قتل جمال عبدالناصر مشغول بودند ، مدارکی وجود دارد که ثابت می کند اخوان المسلمين با آدم کشان خشونت گرای اسلامی ديگری در ايران به نام فدائيان اسلام همکاری می کرد . يکی از بنيان گذاران فدائيان اسلام آيت اللهی بود ( آيت الله ابوالقاسم کاشانی ) که برای سرنگون کردن دولت دکتر محمد مصدق با سی آی ی کار می کرد ...» [ و روحانی جوانی به نام روح الله موسوی خمينی معاون کاشانی بود که در قلب تظاهرات تهران عليه دکتر محمد مصدق و برای بازگرداندن محمد رضا پهلوی به تاج و تخت ، مديريت می کرد ].
در سال 1954 ، پيوندهای اخوان المسلمين و فدائيان اسلام ايران چنان مستحکم شد و توسعه يافت که در نتيجه ی آن ، بنيادگرائی اسلامی در دهه ی پنجاه تبديل به يک پديده جدی بين المللی شد و ايالات متحده توانست محکم ترين ابزار را برای پيشبرد سياست های توسعه طلبانه ی خود در منطقه پيدا کند . برای رسيدن به اين مقصود ، ناصر بايد ترور می شد . اين حرکت در حالی صورت گرفت که رهبران اصلی اخوان المسلمين ، مثل حدايبی ، مخفی شده بودند ، اما سرانجام روز بيست و ششم اکتبر همان سال ، يکی از اعضای اخوان المسلمين ، پنج گلوله به سمت ناصر شليک کرد که نتوانست او را از پا بيندازد .

بنابراين ، رفت و بازگشت اعضا و هواداران اخوان المسلمين ، در جريانی ساده اتفاق نيفتاد و با محاکمه ی سران آن ها و غير قانونی اعلام شدن تشکيلات شان همراه بود .
اگرچه اخوانی ها توانستند پس از مرگ ناصر و به قدرت رسيدن انورسادات موقعيت خود را در مصر تثبيت کنند و به تقويت نظامی ، سياسی و مالی خود در جهان عرب وتوسعه حضور خود در کشورهائی مثل سوئيس و آلمان و فرانسه بپردازند، اما سرانجام بر سر حد و حدود قدرت و دايره ی نفوذ ، با انورسادات به مشکل برخوردند تا نوبت به حسنی مبارک رسيد.
در سه دهه حاکميت حسنی مبارک ، او که بودجه ی ارتش خود را مستقيما از ايالات متحده می گرفت ، با آمريکائی به اين توافق رسيد که اخوان المسلمين نسبت به حاکميت در موقعيت مادونی باقی بماند. نظر کارشناسان سی آی ا ، استخبارات عربستان و سازمان های امنيت اردن و سوريه ، با وجود درگيری های سنگينی که در مقاطع مختلف پيش آمده بود ، به اين نتيجه ره برده بود که وجود و حضور اخوان المسلمين برای جلوگيری از رشد سازمان های تندرو اسلامی ضروری است و تا زمانی که می توان از اين شبکه ی مخوف استفاده ی ابزاری کرد ، دليلی ندارد که با حضورش پای درگيری های جدی رفت .
چند بار هم در مقاطع مختلف ، حسنی مبارک اقدام به قلع و قمع خفيف اخوانی ها و کشاندن آنان به دادگاه کرد که به نظر کارشناسان آمريکائی و اروپائی ، نتيجه اش به سود شبکه بود ، نه به زيان آن . با هر ضربه ای ، همان گونه که با هر ضربه ای بر ساير سازمان های تند رو اسلامی ، اقبال جوانان مسلمان نسبت به آن بيشتر شد. بنابراين، حتی اين نتيجه به بار آمد که دولت های اروپائي؛ مثل آلمان ، دست و بال آنان را به بهانه ی رعايت اصول دموکراتيک و حقوق بشر باز بگذارند و سرويس های امنيتی ، چه به صورت های نفوذی ، يا از فاصله ، بر روند رشد و کار آن ها نظارت کنند .
بنا به اسناد ، مدارک و شواهد عينی ، اروپائی ها ، بخصوص آلمانی ها، به اخوان المسلمينی ها همان قدر پرو بال و آزادی عمل داده اند که به فعالان حماس و حزب الله لبنان و جريان های مذهبی و حتی مذهبی - دولتی ايران و علوی های ترکيه و سوريه .

اخوان و کارت بازی سياسی
اخوان المسلمين ، بخصوص در زادگاه خود مصر ، زودتر شيوه های بازی کردن با کارت های زمينی را ياد گرفته است تا جريان هائی مثل القاعده و نيروهای نظامی اسلامی دربخش های وسيعی از خاورميانه و شمال آفريقا . تعيين سياست های منطقه ای ، بر مبنای شرايط آن منطقه يا کشور هم ، ريشه در همين تسلط نسبی دارد. در پنجمين سال حکومت روح الله خمينی ، اگر اشتباه نکنم يکی از روزنامه های لوموند يا فيگارو نوشته بودند که می شود گفت حکومت اسلامی رفته رفته قوانين زمينی را ياد گرفته است.
با اين تلقی ، جريان متمرکزی مثل اخوان المسلمين ، از همان سال های پيش از کودتای سال 1952 افسران آزاد مصری ، شيوه های بازی با کارت های زمينی و قانونمندی سياسی را ياد گرفته بود. نگاهی به حرکات خود اسدآبادی و شاگردان ارشدش محمدعبدو و حسن ال بنا و سعيد رمضان و حدايبی و فوجی ديگر از زاد ولد ايشان ، و بخصوص رابطه های خود اسدآبادی با انگليسی ها وفرانسوی ها و روسها بر سر فروش کالای « پان اسلاميسم » ، نشان می دهد که اگر چه مقصد و مقصود بازگشت به صدر اسلام و دوران خلفا اعلام می شد ، اما حضرت ايشان علم سياست و سياست خارجی و اساسا جنس و فايده روابط خارجی و موضوع و فايده ی برقرار کردن رابطه را ، دست کم از وزرای امور خارجه ی خمينی و خامنه ای بهتر می شناخت .

نوع و جنس بازی سياسی ، در شرايط حاکم بر تونس حکم نمی کرد که حکومت اخوانی ها مستقيما از سايه به آفتاب برود ، يا در اردن و لبنان کنونی . اما در چهار چوب نظری اخوانی ها ، اکنون شرايط در مصر و سوريه ، با وجود تفاوت هائی در گروه بندی و ژئوپليتيک اسلامی و دايره نفوذ امپرياليست ها ، ملی ها ، دموکرات ها ، چپ ها و ساير گرايش های مذهبی ی اديان ديگر، يا مذاهب دين اسلام ، موقعيت های متفاوتی دارد. اين موقعيت متفاوت را ، حتی اگر مقرون به واقعيت نباشد ، دستگاه تبليغاتی اخوان المسلمين که از پشتوانه ی مالی کلانی برخوردار است ، می تواند با خريدن برنامه ، برنامه گذار ، خبرنگار ، خبربيار ، دبير ، سردبير، مدير، صاحب سهم ، يا مالک نهادهای وسيع خبری در سراسر جهان ، و بخصوص مراکز جهان سرمايه ، واقعی جا بيندازد. مثلا اين واقعيت را که دستگاه های مذهبی دين اسلام ، يا دستگاه های مذهبی هر دين ديگری ، می توانند دموکرات باشند و می شود آنان را زمانی که به کسب قدرت سياسی نائل می شوند ، حاملان «دموکراسی » ، يا دست پائين مفاهيم نزديک به دموکراسي، و در آخرين مرحله ی اين بازی زميني، « دموکراسی اسلامی » ناميد . اگر بشود با قرار دادن « دموکراتيک » ميان « جمهوری » و «اسلامی » ، نوعی از حکومت را در نظر آورد که هم اسلامی باشد و هم دموکراتيک ، پس سيد محمد خاتمی و اخوان المسلمينی ها هم می توانند حامل چيزی به نام دموکراسی اسلامی باشند. به هر حال ، کلاهبرداری فقط در مورد بادام زمينی و ملک و املاک و حساب بانکی و دريافت دستمزد از کشورهای ذينفع صورت نمی گيرد . آن ها که نان را به هر قيمتی ميل می فرمايند ، ضمنا می توانند نان شان را در هر چيزی هم بزنند و ميل کنند .

شرايط پس از ناصر ، نوسان ها و حرکات پاندولی ی يک دهه حاکميت انورسادات و تنش های سه دهه حکومت حسنی مبارک ، که در نهايت به جا افتادن اخوان المسلمين انجاميد ، حکم می کند که با وجود اغتشاش جاری در جهان اسلام ورقابت های علنی ی مذهبی بر سر تمرکز خليفه گری ميان رياض و آنکارا و قاهره و تهران ، و بخصوص رقابت های گسترده ميان حکام و اپوزيسيون حکام بر سر نزديک شدن و نزديک تر شدن به قدرت های غالب جهانی ، اکنون اخوان المسلمين زمينه را مناسب ببيند و پس از شصت سال انتظار ، از سايه به آفتاب کوچ کند . حالا در فاصله ی ميان سايه تا آفتاب ، چه ويرانی هائی رخ می دهد و چه خون هائی ريخته می شود ، حکم الله و لندن و واشينگتن است و بايد که چنان شود تا « آزادی و عدالت » اسلامی از مفهوم به مصداق در آيد !

برای کسب قدرت سياسی ، از همان سال 1928 که اخوان المسلمين به مثابه رشد جنبش پان اسلاميک سيد جمال الدين اسدآبادی و محمدعبدو و ماموران کارکشته و مسلط بريتانيا به وسيله ی حسن آل بنا تشکيل شد، رهبران و مديران اين شبکه به نظريه های پدربزرگ خود در جهت ايجاد امکان وفادار ماندند . به خلاف اسدآبادی و عبدو که از طريق انجمن های مخفی و گروه های زير زمينی و جنبش فراماسونی عمل می کردند، رشيد رضا که در سال 1898 نشريه هفتگی فانوس دريائی را به قصد گسترش پان اسلاميسم مورد نظر اسدآبادی و عبدو منتشر می کرد و به همين دليل به محمدعبدو در قاهره پيوست و نقش دستيار او را که بعدها مفتی مصر شده بود به عهده گرفت ، بر آن بود که « انجمن های اسلامی » بايد علنی باشند و در جهت کسب قدرت سياسی و قرار دادن قدرت های سياسی زير نفوذ شبکه ی مخوف اخوان ، علنی عمل کنند ، در همه ی کشورهای اسلامی شاخه داشته باشند و ستادشان هم مکه باشد . در همان زمان ، محمد عبدو از حمايت بی دريغ لرد کرامر انگليسی حاکم مطلق مصر برخوردار بود و ، بنابراين ، فعاليت رشيد رضا نمی توانست بدون موافقت بريتانيا انجام شود .

پيش از انقلاب اکتبر 1917 و رشد گرايش های سوسياليستی در جهان عرب ، مهمترين وظيفه رشيد رضا و اخوان او ، بخصوص در مصر ، حمله های شديد به ناسيوناليست های مصر به موازات تبليغ گسترده ی دين بود . رشيد رضا و حاميان انگليسی اخوان المسلمين ، در سال های پيش از وقوع انقلاب اکتبر ، ناسيوناليسم را در طبيعت خود جريان سکولاری می دانستند که مانع تاثير گذاردن تبليغات گسترده ی دينی اخوان المسلمين در جهان عرب می شد . البته ناسيوناليست ها هم چنان رشد کرد بودند که با رشيدرضا به تقابل بر می خواستند و بنا برهمين مضمون بود که تيراژ وسيع « فانوس دريايئ » رشيدرضا باعث وحشت مرکز اسلامی قاهره و رياض شده بود . رشيد رضا ، بخصوص در مصر و ترکيه ، ناسيوناليست ها را از« کفار » تبليغ می کرد و در واقع حکم به قلع و قمع آنان می داد .
پس از وقوع انقلاب اکتبر 1917 و تاسيس اتحاد جماهير شوروی که جهان عملا دوقطبی شد ، اخوان المسلمين وجه مشترک تازه ای با انگليسی ها پيدا کرد . پيش از انقلاب اکتبر، انگليسی ها و در حيات خلوت آن ها معماران سياسی آمريکای شمالی ، ناسيوناليسم و رشد جنبش های ناسيوناليستی را خطری جدی برای حفظ ، تامين و گسترش منافع خود در جهان تلقی می کردند . بنابراين ، با محصول مشترک شان اخوان المسلمين که ناسيوناليسم را خطری جدی در راه تبليغ و گسترش دين تلقی می کرد ، همسو می شدند و با وجود اين وجه مشترک و وابستگی رهبران اخوان المسلمين به سرويس های محرمانه و وزارت خارجه و شخصيت های ظاهرا محقق و در باطن مامور امنيتی ، موارد اختلاف را « برادرانه » ميان خود حل و فصل می کردند . همان گونه که وجه مشترک يهودی ستيزی بخش های از مسلمانان را با هيتلر همسو کرده بود و حتی مفتی فلسطين در جريان جنگ دوم سراز راديو برلين در آورده بود ، حالا وجه مشترک کمونيسم ستيزی هم می توانست مبنای جديدی برای وجه مشترکی ديگر و بسا جديدتر و تهديد کننده تر از ناسيوناليسم باشد .

به هر صورت ، پس از سال 1885و ملاقات سيد جمال الدين اسدآبادی با مقام های جاسوسی و روابط خارجی برتيانيا برای جا انداختن نظريه وحدت جهانی اسلام ، بخصوص ميان مصر ، ترکيه ، ايران و افغانستان عليه روسيه تزاری ، و بعدها ورود دو وجه مشترک ناسيوناليسم ستيزی و کمونيسم ستيزی ، اخوان المسلمين روز به روز بيشتر به استعمارگران و بعدها به امپرياليسم جهانی به رهبری ايالات متحده نزديک شد تا امروزه که در مصر بازيگر نقطه عطفی در تاريخ سياسی مصر باشد .

سياست اعلام نشده واشينگتن
در اين نقطه ی عطف ، سياست خارجی ايالات متحده در حمايت از حکومت های جهان عرب به طور اخص و جهان اسلامی به طور اعم ، دچار تغيير کيفی محسوسی شده است . اين تغيير ، در وقايع جاری مصرو و تونس و ليبی و سوريه واردن و ترکيه و ايران و کشورهای ديگری که در فاصله ها و با ابعاد مشخص ، اما در عين حال متفاوتی زير ذره بين قرار گرفته اند ، محسوس است.
تاريخ سياسی اخوان المسلمين از 1885 که پايه های نظری خود را ريخته ، تا 1928 که مراحل و فراز و نشيب هائی را برای رفتن پای تاسيس گذرانده ، و از 1928 تا وقايع کنونی در جهان عرب ، و بخصوص هم اکنون در نقطه ی عطف خود مصر، مختصاتی دارد که آن مختصات به ما می گويند اخوانی ها می توانند بنا به مصالح ايدئولوژيک خود و مصالح قدرت های امپرياليستی ، ساختمان جديدی را عليه گرايش های ناسيوناليسيتی ، سوسياليستی و در مفهومی عام تر ، عليه هر گونه تمايل دموکراتيک در جامعه ، بالا ببرند . با توجه به سياست جديد ، اما رسما اعلام نشده ی واشينگتن و لندن ، اخوانی ها بنا به پيشينه و تجربه های دوره ی ناصر در دهه ی 60 ميلادی ، و دهه های پس از ناصر ؛ يعنی از قرار گرفتن انور سادات در راس قدرت تا جريان تدوين پيش نويس قانون اساسی جديد و ماجرای فرمان های محمد مورسی رئيس جمهوری منتخب شبکه ی مخوف اخوان المسلمين ، می توانند نمونه ی تجربی و مناسبی در سياست های جديد کاخ سفيد و بريتانيا باشند . بنا به اطلاعات سرويس های جاسوسی آمريکا و انگليس از مصر ، محصول مشترک انگليس و آمريکا می تواند با ارتش و مليشيا و توده های هواداری که در اختيار دارد ، اين سياست را پيش ببرد.

بنا به تحليل ها ، ملاقات ها و روابط علنی و پنهانی ، معماران سياسی ايالات متحده و لندن به اين نتيجه رسيده اند که به جای حمايت از حکومت های ديکتاتوری ، از حکومت های اسلامی حمايت کنند .
در برخورد با اين سياست ، ذهن ناظر متوجه اين نکته می شود که معيارهای جديد برچه اساسی مورد بحث قرار می گيرد و شاخص کارخانه های مذهب سازی و مطلق سازی و حکومت سازی و محصولاتی از اين دست که وظيفه شان مسموم کردن مردم است ، در سال های آغازين از دومين دهه ی قرن بيست و يکم چيست ؟
تقسيم حکومت ها به انواع ديکتاتوری ، استبدادی ، دموکراتيک ، سوسياليستی و انواع ايدئولوژيک و غير ايدئولوژيک ، از پيش و بنا به پيشينه ها و تجربه ها و تعريف هائی ، وجود داشته و نوعی به نام ، يا با ترکيب حکومت دينی ، که خاستگاهش همان حکومت اسلامی است ، اگر چه به صورت مادی قبلا وجود داشته ، اما به صورت مستقل تازگی دارد .
حکومت های ديکتاتوری ، يا استبدادی ، در درجات مختلف ، می توانسته اند دينی ، و به طور اخص اسلامی هم باشند . البته هيچ ديکتاتوری حاضر نيست بپذيرد که ديکتاتور و مستبد است، اما از بيرون می شود حکومت های پاکستان ، ترکيه ، اردن ، عربستان ، مراکش ، عراق ، افغانستان ، سوريه ، مصر و ... بخصوص در راس همه ايران را مثال زد . همه ی اين حکومت ها ، اسلامی هم هستند که درجات ديکتاتوری و ميزان ها و معيارها و شدت و ضعف مذهبی بودن شان ، تفاوت هائی دارد .
حالا ولی ، معلوم شده است که « حکومت اسلامی » ، يا همان « حکومت دينی » ، به زعم معماران سياسی واشينگتن و لندن ، و به نظر علمای علم بورژوازی ، نوعی خاص از حکومت است که از ديکتاتوری و استبدادی هم فراتر می رود ، يا نه ، از آن فروتر است و ، به هر حال ، نوعی خاص است که بايد در علم سياست به انواع حکومت ها افزوده شود !

طرح مساله ی حمايت از حکومت های اســـلامی ، به جای حمايت از ديکتاتـورهــا ، پس از
تسخير ظاهرا قانونی پارلمان مصر به وسيله حزب « آزادی و عدالت » و « حزب نور » و بخصوص پس از شدت گرفتن درگيری مسلحانه عليه حکومت بشاراسد ، در رسانه های معروف به « اصلی »ی آمريکائی و اروپائی عموميت يافته است . در طرح اين سياست حمايتی ، اخوان المسلمين در انتقال از سايه به حکومت بايد اطمينان يابد که بريتانيا و ايالات متحده به عنوان صاحبان اصلی محصول ، در شرايط کنونی نيز ، مثل نزديک به يک قرن گذشته ، از توليد اسلامی خود به عنوان ابزاری مفيد و کارساز در جهان عرب و جوامع اسلامی حمايت خواهند کرد .
بنابراين ، به خلاف تحليل های يک سونگرانه و نا درستی که از وقايع دوسال گذشته در مصر و تونس و ليبی و سوريه و يمن و بحرين ، و به خصوص در اين مورد مصر ، صورت پذيرفته ، اولا که « انقلاب » ی در مصر صورت نگرفته و فقط پان اسلاميست های متمرکز در اخوان المسلمين سرانجام به اين فرصت تاريخی دست يافته اند تا به کسب حاکميت سياسی نائل شوند، ثانيا طبقه حاکم و « دولت آمريکا » در هيچ شرايطی عقب نشينی نکرده بوده اند تا دوباره وارد ميدان شوند ، سه ديگر آن که اخوان المسلمين از همان ژانويه 2011 ، به طور منظم و با برنامه ای دقيق توانست نيروی مسلح و سياسی و ميدان پرکن و اراذل و اوباش و ارتش تحت سلطه ی خود را در صحنه به صحنه ی واقعه ، جا به جا کند و به بازی کردن با مطالبات مردم بپردازد.

تفاوت اساسی مانور اخوان المسلمين در مصر ، با مانور حزب الله زير فرمان خمينی در ايران، رابطه اش با نيروهای نظامی ، پليس ، نيروهای امنيتی و در راس همه شان ارتش بود. خمينی مجبور شد « ارتش شاهنشاهی » را بشکند و به موازات بالا بردن ساختمان متشکل از نيروهائی به نام « کميته » و « بسيج » و « سپاه پاسداران انقلاب اسلامی » ، آن را با نظارت « انجمن های اسلامی » در واحدهای دور و نزديک ارتش بازسازی کند ، اما اخوان المسلمين اساسا حتی پيش از کودتای 1952افسران آزاد عليه ملک فاروق ، در ارتش و ساير نهادهای قدرت نفوذ موثری داشت.

در هجده سالی که از وقوع کودتا در سال 1952، تا مرگ جمال عبدالناصر در سال 1970 گذشت ، اخوان المسلمين مدام به وسيله ی پادشاهی دست نشانده ی عربستان و سرويس های محرمانه ی برتيانيا و ايالات متحده تقويت شد و در حاليک که شخصيت و عمل انقلابی ناصر توانسته بود جهان عرب را به صورت معنوی و مادی تحت تاثير خود قرار دهد ، اما قدم به قدم و لحظه به لحظه در معرض تهديد های علنی واحدها ، نيروها و عناصر وابسته به اخوان المسلمين قرار داشت و چنان شرايط دشواری را می گذراند که اگر لحظه ای غفلت می کرد ، سرنگون شده بود .
اخوان المسلمين حتی در زمان ناصر و دهه ی شصت ، توانسته بود نه تنها به يمن پول های کلان و پترودلارهای عربستان سعودی ، فرماندهان رده ی بالا و افسران موثری را در ارتش مصر مال خود کند ، بلکه به کمک همان افسران و آموزش های مخفيانه ی انگليسی ها و آمريکائی ها ، مليشيای قدرتمندی برای خود بسازد . همين شبه نظاميان اخوان المسلمين بودند که در زمان ناصر در اسکندريه و سوئز و نقاط ديگر ، حتی به مراکز نظامی او حمله ور شدند و در جنگ شش روزه به وطن پرستان مصری پشت کردند ، و حتی بر سر راه شان مانع تراشيدند .
اخوان المسلمين نه تنها پس از بر سرکار آمدن انورسادات با آمريکائی شدن ارتش مصر مخالفت نکرد ، بلکه اين چرخش سيصد و شصت درجه ای را مورد حمايت کامل هم قرار داد. در اثر همين چرخش و وابستگی ، و بر مبنای نفوذی که قبلا در ارتش مصر داشت ، اخوان المسلمين هيچ مخالفتی هم نکرد که ارتش مصر علنا سالی يک ميليارد و دويست ميليون دلار از ايالات متحده کمک مالی بگيرد و اين « کمک مالی ! » ، بدون نظارت مجلس و ساير نهادهائی که در هر کشوری می توانند حق نظارت داشته باشند ، مستقيما به حساب ارتش واريز شود و سلطه ی ارتش بر موسسات در آمد زا را باعث شود. بنابراين ، يک سر رابطه ميان بخش ثروتمند و ثروت زای اخوان المسلمين در مصر با رده های بالای ارتش مصر، گردش در آمدها و سرمايه های مشترک در مراکز توليدی و بازار بوده است که سرقت قيام مردم از طرف اخوانی ها و اربابان شان ، تا کنون نگذاشته است کمترين خدشه ای بر سلول هايش وارد آيد .

دقيقا برای حفظ همين رابطه و اقدام مشترک برای مهار مطالبات قيام بود که اخوانی ها پس از کسب قدرت سياسی در مجلس و کاخ رياست جمهوری ، بی درنگ مهره هائی را در ارتش جا به جا کردند. عزل و نصب های فوری به وسيله محمد مورسی در ارتش مصر ، مشخصا به اين معنی بود که قدرت واحدهای وابسته به اخوان المسلمين بيشتر، و ميدان مانور اخوان المسلمين در ارتش گسترده تر و قابل اعتماد تر شود. در غير اين صورت ، يعنی چنانچه اين مراد حاصل نمی آمد، رئيس جمهوری منتخب اخوان المسلمين محمد مورسی ، در جريان اعتراض های نوامبر و دسامبر 2012 مردم به پيش نويس قانون اساسی و فرمان های 22 نوامبر او ، سر انجام روز پنجشنبه ششم دسامبر2012 از ارتش نمی خواست که دو باره از پادگان ها به شهر باز گردد و حفاظت از کاخ رياست جمهوری را به عهده بگيرد .
معنی اين حرکت ، که نه شتابزده بود و نه از سر ناچاری ، بلکه کاملا حساب شده صورت پذيرفته بود ، نشانه ی تحکيم قدرت اخوان المسلمين در ارتش مصر بود. اصل قدرت ، در زمان ديکتاتوری حسنی مبارک هم وجود داشت ، والا که وقتی که در اواخر ژانويه 2011 ، و از ميدان به در شدن پليس و نيروهای امنيتی ، حسنی مبارک از ارتش خواسته بود تا برای « حفظ نظم ! » به شهرها بريزند ، سخنگوی اخوان المسلمين به عنوان طرف ديگر ، رسما با ورود واحدها و تانک های ارتش به قاهره و تا محورهای ميدان تحرير موافقت نمی کرد و خود از ميدان بيرون نمی رفت .

در نوامبر 2011 که مردم برای استحکام حضورشان در ميدان تحرير، دو باره به اين ميدان هجوم بردند ، اين بار از اخوان المسلمينی ها و نمازجماعت شان خبری نبود . ارتش وابسته به اخوان المسلمين و مزدور ايالات متحده ، آمده بود و تداوم اعتراض ديگر ضرورتی نداشت . مقصد اخوان المسلمين مجلس بود که در مشارکت با همزادش حزب نور ، به آن دست يافته بود و فرصتی می خواست تا جا به جا شود و به کاخ رياست جمهوری برود . اگر رای می خواست که به حد کافی نفر داشت و تازه کم هم که می آورد ، سلفی ها بودند . مگر مقصد اسدآبادی و عبدو و حسن بنا و سعيد رمضان و ساير علمای بنيانگذار و مامور چند جانبه ، غير از اين بود ؟

حالا ، اخوان المسلمين 64 سال از کودتای افسران آزاد فاصله دارد . شصت و چهار سال پيش، اين تجربه را در پرواربندی شبه نظاميان قداره بند به عنوان شاخه نظامی غير رسمی نداشت ، صاحب شانزده بانک و ثروتی افسانه ای که بلافاصله پس از ثروت يهودی ها و مسيحی ها اعدادی غير قابل تصور را در ذهن منعکس می کند ، نبود ، چنين نفوذی در ارتش مصر نداشت ، مراکز توليد و تجارت مصر در چنگش نبود ، در اتحاديه های کارگری و احزاب و سازمان های مصری ، اين گونه پنهانی چنگ نينداخته بود ، رابطه اش با اربابان آمريکائی و انگليسی به اين حد گسترده و عميق نبود، از حمايت جريان های اسلامی ، مثل حزب الله حاکم بر مردم ايران ، اين گونه برخوردار نبود که پديده ی متعفنی به نام « رهبر مِعظم ! » مزدوران و اراذل و اوباش ايرانی ، چنين مجيزش را بگويد و ... لابد اسرائيل هم چندان ناخشنود نباشد که محمد مورسی فرمان براند و اخوان المسلمين حکومت کند. به هر حال ، با محصول مشترک بريتانيا - ايالات متحده و رياض ، راحت تر می توان کنار آمد تا با القاعده و طالبان و اين « جيش » و آن « لشگر» که مثل قارچ از زمين اسلام سبز شده اند.
27 دسامبر 2012
8 دی 1391   


7دی: رشوه يک ميليارد و دويست ميليون تومانی/رئيس سازمان بازرسی: ای بابا! اينجور چيزها که در مملکت بسيار است
قطره
نامه: ناصر نقويان در سخنرانی اخير خود در دانشگاه تربيت مدرس، با انتقاد از برخی نابسامانی ها گفت: يکی از دوستان بنده برای اينکه پروژه‌ای را در وزارت نفت انجام دهد، مجبور شد به يکی از معاونين يا مديران کل آن وزارتخانه، مبلغ يک ميليارد و دويست ميليون تومان رشوه بدهد و من وقتی کپی چک مربوط به آن رشوه را به آقای پورمحمدي، رئيس سازمان بازرسی کل کشور نشان داده و ايشان را در جريان آن موضوع قرار دادم، ايشان در جواب گفتند: ای بابا! اينجور چيزها که در مملکت بسيار است

دی.روايت شريعتمداری از تشکيل وزارت اطلاعات و استخدام برخی نيروهای ساواک/پرداخت حقوق ساواکی های معترض

دی.روايت شريعتمداری از تشکيل وزارت اطلاعات و استخدام برخی نيروهای ساواک/پرداخت حقوق ساواکی های معترض

جـــرس: "واقعا خاطرم نيست که چه کسانی طرفدار سازمان اطلاعات بودند. اما من و آقايان حجاريان و خسرو تهرانی فکر مي‌کرديم که وزارت اطلاعات از سازمان اطلاعات بهتر است. به اين دليل که موظف به پاسخگويی است و بيشتر تحت نظارت و کنترل قرار مي‌گيرد. تعدادی از نيروهای ساواک را نيز با کسب اجازه و هماهنگی با امام جذب وزارت اطلاعات کرديم، که در حوزه امنيت در مسايل خارجی کار مي‌کردند به خصوص در حوزه جاسوسی و ضد جاسوسی بکار گرفته شدند ."

اين بخشی از سخنان محمد شريعتمداری در گفت‌وگو با فصلنامه روزنامه «اعتماد» است. شريعتمداری که در سال‌های اخير بيشتر به عنوان چهره‌ای اقتصادی شناخته شده، در اين گفت‌وگو از سوابق امنيتي‌اش گفته است؛ سوابقی که شايد تا پيش از اين کمتر کسی از آن مطلع بود.

او که در انتخابات رياست جمهوری سال ۷۶ در جمعيت دفاع از ارزش‌های انقلاب اسلامی به دنبال رياست‌جمهوری محمد محمدی نيک (ری شهری) بود، با انتخاب سيدمحمد خاتمی به عنوان وزير بازرگانی کابينه انتخاب شد. اما او سال‌ها پيش از وزارت بازرگاني، نه در حوزه اقتصاد که در کار امنيتی بود. شريعتمداری از جمله افرادی بود که در تاسيس وزارت اطلاعات در دهه ۶۰ مشارکت داشت؛ حضوری که در ادامۀ فعاليت‌هايش در کميته‌های انقلاب و اطلاعات نخست‌وزيری تعريف مي‌شد.

با تمرکز فعاليت‌های اطلاعاتی مخالف بودند
وزارت اطلاعات در شرايطی تشکيل شد که از ابتدای انقلاب چندين سازمان و کميته اطلاعاتی و امنيتی از سوی نهاد‌ها و سازمان‌های مختلف انقلابی ايجاد شده بود و تجميع اين نيرو‌ها کار ساده‌ای نبود. شريعتمداری در اين باره مي‌گويد: «از هفتاد و دو ملت و هر کسی که در اين زمينه کار مي‌کرد، وارد دستگاه اطلاعات کشور شد. همه هم مدعی بودند. بيشتر همت من هم در آن مقطع کمک به تاسيس وزارت اطلاعات و ادغام کردن همه سازمان‌هايی که فعاليت اطلاعاتی داشتند در اين وزارت بود.»

دغدغه شريعتمداری در آن سال‌ها تبيين شرايطی بود که همه اين سازمان‌ها به يک سازمان واحد تبديل شود و ساختاری منسجم بيابد و همين انگيزه بود که او و چند تن ديگر از دوستانش را به تهيه و تنظيم قانون استخدام در وزارت اطلاعات ترغيب کرد.

او دربارۀ ديدگاه‌های متفاوتی که در زمان تاسيس وزارت اطلاعات ميان نيروهای امنيتی به وجود آمده بود، مي‌گويد: «برخی مي‌گفتند که فعاليت‌های اطلاعاتی در قالب وزارت، نظام را ضربه‌پذير مي‌کند که اين نگاه هنوز هم هست. مي‌گويند که وجود سازمان‌های اطلاعاتی مختلف هزينه‌های نظام را کم مي‌کند... مخالف تمرکز فعاليت‌های اطلاعاتی در قالب يک سازمان بودند و مي‌گفتند که پراکندگی سازمان‌های اطلاعاتی موازی باعث امنيت بيشتری مي‌شود. اين بحث وجود داشت که همه مردم ايران بايد در حفظ دستاوردهای نظام مشارکت کنند و هنوز هم مي‌گويند. اما گروه ديگری مي‌گفتند که اين پراکندگي، برآورد اين نوع اقدامات را پايين مي‌آورد و موازي‌کاری درگيري‌ها و گرفتاري‌های بسياری را بوجود مي‌آورد. در هر صورت طرز تفکر تمرکز فعاليت‌های اطلاعاتی پيروز شد و وزارت اطلاعات شکل گرفت.»



ساواکي‌های معترض حقوقشان را گرفتند
استفاده از تجربيات ساواک در برخی حوزه‌های امنيتی از ديگر نکاتی است که شريعتمداری به آن اشاره کرده است. او با بيان اينکه «بخشی از ساواک را ما مجدداً راه‌اندازی کرديم»، مي‌افزايد: «مثلاً ضد جاسوسی در ساواک بود. به اين دليل که اين سيستم را آمريکايي‌ها طراحی کرده بودند، در حوزه شرق بيشتر تمرکز و قدرت داشتند.» او با بيان اينکه «تعدادی از نيروهای ساواک با کسب اجازه و هماهنگی با امام جذب وزارت اطلاعات شدند»، مي‌گويد: «خاطرم نيست [چند نفر بودند] ولی تعدادی از اين‌ها که در حوزه امنيت در مسايل خارجی کار مي‌کردند به خصوص در حوزه جاسوسی و ضد جاسوسی بکار گرفته شدند که اطلاعات از آن‌ها گرفته شود و مشخص شود که چه کارهايی انجام شده است.»

شريعتمداری مي‌افزايد: «معاونت امور انقلاب نخست‌وزيری متصدی اين کار بود که معاون نخست‌وزير محسوب مي‌شد و بالطبع خود نخست‌وزير که شهيد رجايی بودند مسئوليت اين کار را بر عهده داشتند. ايشان هماهنگي‌های لازم را با امام در اين زمينه داشتند.»

او با اشاره به اينکه در ماه‌های اول انقلاب برخی از نيروهای ساواک خواهان دريافت حقوق خود بودند، مي‌گويد: «زمينه‌های تاسيس وزارت اطلاعات که مطرح شد طبيعتا يکی از نهادهايی که در اين زمينه نقش داشت اطلاعات نخست‌وزيری بود... اين هم از موضوعات جالب است که انقلاب به پيروزی رسيده و جمهوری اسلامی تاسيس شده و خيلی از مقامات اين نظام جديد توسط ساواک شکنجه شده بودند اما ساواکي‌ها مي‌آمدند جلوی در نخست‌وزيری و تظاهرات مي‌کردند...خيلی از ساواکي‌های معترض هم حق و حقوقشان را گرفتند، مثلاً باغبانی که در باغ مهران [محل ساختمان مرکزی ساواک] بود که گناهی نکرده بود.»



فردوست در تشکيل وزارت اطلاعات نقشی نداشت
شريعتمداری با اشاره به برخی وقايع ابتدای انقلاب که به نابودی اسناد امنيتی منجر شد، گفته است: «وقتی باغ مهران تحويل شد يک خرابه‌ای بود در اختيار آقای [جواد] مادرشاهی قرار گرفت. اين مجموعه خيلی شرايط بدی داشت. من وقتی رفتم داخل باغ مهران ديدم که مردم يک بخش قابل ملاحظه‌ای از تمام اطلاعات موجود را دارند آتش مي‌زدند. يادم هست که از يک ساختمان سه‌ طبقه جعبه‌ها را پايين مي‌انداختند که [يکی از جعبه‌ها] يک متری من خورد زمين و وقتی خرد شد، ترکش‌های آن جعبه چند جای من را زخمی کرد. اين داستانی که مي‌گويم مربوط به مقطعی است که باغ مهران تصرف شد. با چشم‌های خودم ديدم که عکس شاه را با کاليبر ۵۰ مي‌زدند... ممکن است که در بين اين مردم افرادی هم بودند که تعمدی اين کار‌ها را مي‌کردند. به نظرم توده‌اي‌ها فعال بودند.»

او با رد گمانه‌‎ای که از «نقش مستقيم» حسين فردوست در شکل‌گيری ساختار وزارت اطلاعات حکايت دارد، مي‌گويد: «وزارت اطلاعات هنوز تاسيس نشده بود و مذاکرات و بازجويی از او تازه داشت انجام مي‌شد. هنوز نوشته تدوين‌شده‌ای آماده نشده بود. البته ممکن است کسانی با او ارتباط داشتند و مي‌رفتند و مي‌آمدند و سوالاتی از فردوست مي‌پرسيدند و اطلاعاتی مي‌گرفتند و بعدا از همين مطالب استفاده مي‌کردند و من نمي‌توانم اين مساله را رد کنم مثل حسين آقای...»



به پيشنهاد خسرو تهرانی سراغ ري‌شهری رفتيم
با تاسيس وزارت اطلاعات، آيت‌الله ري‌شهری به عنوان نخستين وزير اطلاعات جمهوری اسلامی برگزيده شد اما او اولين گزينه نبود: «ابتدا مرحوم فردوسي‌پور معرفی شدند. آقای فردوسي‌پور در مجلس مطالبی را گفتند که در ‌‌نهايت ايشان به وزارت اطلاعات نرفتند و بعدا آقای ري‌شهری رفتند وزارت اطلاعات.» آشنايی شريعتمداری با ري‌شهری اما نه به تاسيس وزارت اطلاعات که به چند سال قبل از آن بازمي‌گشت. سال‌هايی که او در دفتر اطلاعات نخست‌وزيری فعاليت مي‌کرد و ري‌شهری حاکم شرع دادگاه‌های ارتش بود.

حضور نيروهای مسلمان در فعاليت‌های اطلاعاتی مشکلات و سوالاتی را برای آنان ايجاد کرده بود. شريعتمداری درباره اين مشکلات مي‌گويد: «فکر مي‌کرديم که بچه‌های مسلمان مي‌آيند و مي‌روند در مجموعه‌ای کار مي‌کنند. در حکم اوليه که بحثی نداشتيم اما بحث حکم ثانويه پيش مي‌آمد. سر در سوراخ کليد مردم کردن که کار بدی است ولی بنا بر حکم ثانويه ممکن است واجب و لازم شود. اين‌ها که اين کار را مي‌کنند دچار رذايلی مي‌شوند. ما اين دغدغه را به عنوان بچه‌های مسلمان داشتيم در اوايل پيروزی انقلاب که اگر ما بچه‌های انقلاب را دعوت کرديم و گفتيم برويد اين کار را انجام بدهيد، نبايد به حال خودشان ر‌هايشان کنيم. به اين نتيجه رسيديم که بايد در اين زمينه کاری کرد...»

اينچنين بود که به پيشنهاد خسرو تهرانی تصميم بر اين شد جوانان مسلمان سوالات شرعی خود را از يک «مجتهد» بپرسند و قرعه به نام آيت‌الله ري‌شهری افتاد: «فکر مي‌کنم از‌‌ همان موقع آقای خسرو تهرانی در اين زمينه دغدغه داشتند. بچه‌ها از ايشان سوالات شرعی در حوزه فعاليت‌های اطلاعاتی داشتند که آقای تهرانی نمي‌توانستند پاسخ بدهند. هم نماينده ولی فقيه در مجموعه بايد مشخص مي‌شد که خيلی تلاش شد که در ‌‌نهايت سوالات شرعی را بايد از کسی پرسيد برای کارهای اجرايی که امام، آيت‌الله صانعی را پيشنهاد کردند و سؤالات از ايشان پرسيده مي‌شد. دغدغه مسايل شرعی در حوزه مسايل اطلاعاتی- امنيتی هم بيشتر از گفت‌وگوی شهيد رجايی و آقای خسرو تهرانی بوجود آمد. پس از شهادت شهيد رجايی اين مساله در دولت ميرحسين موسوی دنبال شد و همين مساله منجر به آشنايی با آيت‌الله ري‌شهری شد. ارتباط مستقيم و نزديک از همين جا آغاز شد. البته من آشنايی کلی از ايشان داشتم که از اينجا به بعد ارتباط من با آيت‌الله ري‌شهری به رابطه استاد و شاگرد تبديل شد.»



مجردهای کميته ۱۲۰۰ تومان حقوق مي‌گرفتند، متاهل‌ها ۱۵۰۰
شريعتمداری در بخش ديگری از اين گفت‌وگو به دوره فعاليت خود در کميته‌های انقلاب اشاره کرده است. جايی که هم پست مي‌داد، هم ليست حقوق مي‌نوشت، هم در واحد عمليات حضور داشت و با ماشين‌های گشت به عمليات مي‌رفت.

او اولين تلاش اقتصادی جدی خود را در همين کميته به انجام رساند؛ فعاليتی که به گفتۀ او منجر به تنظيم «نظام حقوق و دستمزد» در کميته‌های انقلاب شد. شريعتمداری درباره اين تجربه مي‌گويد: «جايی هيأت امنايی مي‌خواستند. برای مثال حساب جاری کميته يک حساب چهار امضاء بود که امضای من بود به اضافه امضای مرحوم افشار، آيت‌الله باقری کنی و آيت‌الله مهدوی کنی که اولين حساب کميته مرکزی انقلاب اسلامی بود... يک پولی را امام مي‌دادند که‌‌ همان پول را داخل يک ظرفی مي‌گذاشتند در طبقه بالای کميته که هر کسی بر اساس نيازش مي‌رفت از آن پول برمي‌داشت. يکی مي‌رفت صد تومان برمي‌داشت، يکی دويست تومان، هر کسی بر اساس پولی که لازم داشت از داخل آن ظرف پول بر مي‌داشت. يک روزی من رفتم به آقای باقری کنی گفتم حاج آقا اين کميته ضابطه پرداخت دستمزد مي‌خواهد که ايشان گفت بيا بنويسيم. کاغذی که آيت‌الله باقری کنی نوشتند را من دارم. ايشان نوشتند مجرد ۱۲۰۰ تومان، متاهل ۱۵۰۰ تومان و هر اولاد هم ۱۰۰ تومان که اين شد نظام حقوق دستمزد کميته انقلاب.»

7 دی