نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ شهریور ۲۵, شنبه

متن کامل نامه محمدامين هادوی

:

بسم الله الرحمن الرحيم

کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً ‏

سخنی که از دهانشان برمی آيد ناهنجار است، آنان جز دروغ نمی گويند

سوره کهف آيه ۵

هفته گذشته اظهاراتی از سوی آقای احمد خاتمی امام جمعه تهران در مطبوعات منعکس شد که مطالعه آن به ويژه برای فردی چون من به عنوان زندانی سياسی جمهوری اسلامی و منتقد سياست های اقتصادي، اجتماعی و سياسی حکومت، جای بسی تاسف و البته عبرت از آن باب داشت که آيا ممکن است شهوت پست و مقام و قدرت بتواند انسان ها را هر چند در لباس ظاهری پيامبر خدا (ص) به چنين سرنوشت رقت بار و مرتبه ای فرسنگ ها دور از ارزش های ديني، اخلاقی و انسانی برساند.

امام جمعه تهران در سخنانی گفته بود که: ”زندانيان سياسی که در زندان هستند به خاطر انتقاد يا اعتراض آنها نيست و اگر تظاهرات مسالمت آميز داشتند مطمئن باشيد زندانی نمی شدند“. يا ”آنچه از اين افراد شاهد بوديم تيراندازی و اقداماتی نظير خلع سلاح پاسگاه و آتش زدن مسجد بود�.“ وی همچنين زندانيان جنبش سبز را به اقدام برای براندازی متهم کرده و اين را علت اصلی زندانی بودن آنها دانسته بود.

در پاسخ بايد گفت که در حکومتی که بر خلاف دستورات قرآن، پيامبر اکرم (ص) و ائمه معصومين (ع) دروغ سکه رايج آن گرديده است البته بايستی واعظ و خطيب شهر از بر آمدن جنبش سبزی که شعار خود را ”دروغ ممنوع“ و مبارزه با جهل و فريب قرار داده است وحشت و هراس داشته و جهاد عليه دروغ و کذب را براندازی و واژگونی خود و هم قطارانش تلقی کند.

جناب آقای احمد خاتمی اگر ذره ای انصاف و تقوا داشت دستکم برای آنان که او را به بی اطلاعی از موضوعی که در باب آن سخن می گويد و يا تلاش برای بی اعتباری حتی احکام و آراء دادگاه های غير قانونی انقلاب متهم نکنند مناسب بود مراجعه ای به پرونده ها و آراء محکوميت همين زندانيان به رغم ايشان عامل تيراندازی و آتش سوزی می داشت تا متوجه شود که بر اساس همين اسناد رسمی حکومتي، مدارک و آلات جرمی که در پرونده چنين زندانيان مضبوط است چيزی نيست جز اوراقی مشتمل بر بيانيه ها، مقالات و مصاحبه هايی که بطور علنی انجام شده و يا شرح مکتوب شنود تماس های تلفنی و يا اينترنتی که حتی علنی نبوده و حاوی انتقاد و اعتراض و بيان مخالفت با سياست های جاری حکومت بوده که الحمدالله امروز در هر مجلس و محفل رسمی و غير رسمی فرياد زده می شود و يا اعتراضاتی بر پايه اجبار و تهديد و يا � و اين در حاليست که جنبش سبز و اعتراضات ميليونی مردم در روزهای پس از انتخابات رياست جمهوری ۸۸ برغم سرکوب سازمان يافته، خشونت ها، بازداشت ها و حتی شهادت ده ها تن از مردم خداجو و حق طلب معترض در اين تجمعات، هرگز از رويکرد و رفتار مدنی مسالمت جويانه خود خارج نشده و همچنان پس از گذشت بيش از سه سال بر اعتراض های عاری از خشونت برای گذار مسالمت به دمکراسی و اصلاح طلبی تاکيد دارد.

ايشان در فرازی ديگر از سخنان خود چنان تعجيل و تفريط کرده که با منتقدان هم صدا شده و بی محابا حکومت فعلی را در تضاد با موازين اسلامی و سيره امامان (ع) تصوير کرده و گفته است: ”مخالفانی که مخالف سياسی هستند، انتقادات سياسی هستند، انتقادات و اعتراضاتی دارند که بايد با آنها با سيره امامان يعنی سيره اقناعی برخورد شود، يعنی تلاش کنيم تا مخالفان را قانع کنيم�“

اينجانب بعنوان يک زندانی سياسی حکومتی که خطيب جمعه و عضو مجلس خبرگانش جناب احمد خاتمی است و تجربه تلخ حبس در بازداشتگاه های امنيتی و چندين ماه حبس در سلول انفرادی و بازداشت فرزند و پرونده سازی برای ديگر اعضاء خانواده ام را نوعی سندسازی برای تسويه حساب سياسی با والد بزرگوارم که اولين دادستان کل انقلاب ايران بوده است قلمداد کرده ام و آمادگی دارم تا با ايشان تعدادی از پرونده های زندانيان سياسی از جمله پرونده خود را بررسی کرده و انشاالله اينجانب و ايشان طبق همين اظهار نظر اخيرشان با يکديگر هم قول و هم اعتقاد شويم که حکومتی که افرادی را تنها به دليل انتقادات و اعتراضات به زندان می اندازد و حتی برای آنان حقوق يک زندانی عادی را به رسميت نمی شناسد ”نه اسلامی است و نه پيرو سيره امامان معصوم (ع)، آيا واعظ و خطيبانی که بدون اطلاع از موضوعات و يا بر اساس نوشته بولتن ها مسايلی را به خلاف مطرح می کنند خود آشکارترين سند انحراف انقلاب و نظام برآمده از آن نيستند؟ هنگامی که همزمان با سی و سومين سالگرد وفات مرحوم آيت الله طالقانی فقيه آزاد و مبارزی نستوه که اولين امام جمعه انقلاب و ابوذر زمان بود جايگاه او را در تصرف افرادی می بينيم که نه تنها لياقت و شان آن جايگاه را بلکه عدالت لازم را برای تصدی آن نداشته که با سخنان خود در آن مقام دوست و دشمن رابه تعجب واداشته آنگاه معنای عميق ”انحراف انقلاب“ و لزوم ريشه کنی پديده دروغ و دروغ گويی از ايران اسلامی را بيش از پيش در می يابيم.“فاين تذهبون“

محمدامين هادوی

شهريور ماه ۱۳۹۱

زندان اوين، بند ۳۵۰


24 شهریور 1391

اشک تمساح امپریالیستها برای جانباختگان ما در دهه 60!

اشک تمساح امپریالیستها برای جانباختگان ما در دهه 60!


این روزها، نزديک به 24 سال از قتل عام نسلی از پاک ترين شیرزنان و دلاور مردان مملکت ما یعنی زندانیان سیاسی سال 67 که توسط جلادان جمهوری اسلامی به جوخه مرگ سپرده شدند می گذرد و به سیاق هر سال، پهنه ای به وسعت شهرها و روستاهای ایران، از خاوران گرفته تا گلزارهائی که رژيم آنها را با بی شرمی تمام "لعنت آباد" می خواند و گورستان ها و "ناکجا آباد" های اطراف شهرها تبدیل به میعادگاهی برای پدران و مادران جگر سوخته و آزادیخواهان می گردد. این گورها که در دل آنها هزاران جان شیفته خوابیده اند، بدون هیچ سنگ و نشانی پوشیده از دسته های گل و عکس های زنان و مردانی می شوند که صرفا به جرم مبارزه برای آزادی و برابری و به جرم پایداری در راه تحقق آرمان های زیبای انسانی برای برقراری یک جامعه دمکراتیک و آزاد، اسیر تیغ جلاد قسی القلب شده و در زیر خاک بی قرار مملکت ما خفته اند.
 این روزها مادران و پدران و برادران و خواهران داغدار و بستگان زندانیان سیاسی و همچنین اکثریت مطلق جامعه با وجدان و بیدار ما که کفتارهای حاکم، در آن سالها با دنائت تمام عزیزان و جگر گوشه گانشان را ربوده و جان شیفته شان را ستاندند، گرد هم می آیند و با هر آنچه که در توان دارند، یاد سترگ عزیزانشان را گرامی می دارند، با پایداری تجدید پیمان می کنند و برای آن روز مقدس موعود، روزی که عاملین این جنایت عظیم در بارگاه عدالتی که توسط مدعیان واقعی یعنی ستم کشیدگان و محرومان و بی هیچ پنهان کاری و مصلحت اندیشی ای بر پا شده است به سزای اعمال ننگین شان برسند، لحظه شماری می کنند.

همه می دانند که قتل عام فاجعه بار زندانیان سیاسی در سال 67 که نقطه اوج کشتار سیستماتیک کمونیست ها و مبارزین در دهه 60 بود، به مثابه پروژه بزرگی که لازمه تداوم عمر ننگین سیستم سرمایه داری حاکم در آن شرایط مشخص بود، با توافق تمامی دارو دسته های حکومت و به دستور مستقیم خمینی جلاد در فضای سکوت آگاهانه قدرت های جهانی مدافع به اصطلاح حقوق بشر و دمکراسی و به اصطلاح مخالف خشونت و اعدام، اجرا شد.

در بررسی مستند این تاریخ می توان با وضوح تمام دید که پا به پای خانواده های داغدار و مقاوم زندانیان سیاسی که با افشاگری و فریادهای جانگداز خود، در همان روزهای اول، نخستین کسانی بودند که اخبار هولناک این قصابی را دریافت و پژواک کردند، این نیروهای چپ و انقلابی بودند که همواره با تمام توان خویش و بدون اتکا به این یا آن قدرت ارتجاعی و امپریالیستیِ داعیه دارِ "حقوق بشر"، پیگیرانه پرچم دفاع از حقوق انسانی زندانیان سیاسی و قربانیان فاجعه قتل عام سال 60 را  به مثابه یک وظیفه مبارزاتی بر افراشتند. برپایی بدون وقفه مراسم یادمان زندانیان سیاسی و زنده نگاه داشتن خاطره و آرمان های آنان، مستند سازی خاطرات بازماندگان و تجزیه و تحلیل واقعیت ها و رویدادهای مختلف در دهه 60 -که یکی از نمونه های آن انتشار کتاب "در جدال با خاموشی، تحلیلی از زندانهای جمهوری اسلامی، نوشته رفیق اشرف دهقانی است- و بالاخره فعالیت دائم در میان افکار عمومی مردم آزادیخواه جهان و جلب حمايت آنها و دفاع از حق انکار ناپذير بازماندگان جهت دانستن همه حقایق و محاکمه آمرين و عاملين اين جنايت، همه، کارها و فعالیت هائی بوده اند که این نیروها به خاطر پاس داشتن یاد و راه جان باختگان این کشتار تاریخی انجام داده اند.

اما امسال کمونیست ها و مبارزین دیگر، به همراه خانواده های مقاوم زندانیان سیاسی جان باخته در دهه 60 در شرایطی به گرامی داشت خاطره و راه عزیزانشان می پردازند که کشور ما با شرایط بسیار حساسی مواجه است. بر بستر بحرانی که در نتیجه پیشبرد سیاست های توسعه طلبانه و جنگ طلبانه قدرت های امپریالیستی و در  رأسشان آمریکا در منطقه جریان دارد، امروز رقابت ها و تنش های فی مابین این قدرت ها با یکدیگر به حدی شدت گرفته است که امکان شعله ور شدن جنگ و مداخله نظامی مستقیم امپریالیسم آمریکا و شرکایش در ایران به خطری جدی در سیر آتی تحولات تبدیل شده است. در چنین شرایطی محافل وابسته به امپریالیسم آمریکا که از دیر باز نفوذ در جنبش های اعتراضی در ایران به منظور کنترل و تغییر مسیر مبارزاتی آنها را هدف خود قرار داده  و در سال های اخیر بطور رسمی منابع مادی و معنوی قابل توجهی نیز به آن اختصاص داده اند، به قصد سوء استفاده از خون و شکنجه و رنج  زندانیان سیاسی در دهه 60 و مصیبت های خانواده های آنان، دست به تلاش گسترده ای زده اند تا در این حوزه در مبارزه مردم ما علیه دیکتاتورها و جنایت کاران نیز نفوذ کرده و از آن  به نفع خود بهره برداری نموده و با مصادره به مطلوب کردن نفرت بیکران مردم تحت ستم ایران از رژیم جمهوری اسلامی، سیاست های جنگ طلبانه و بی نهایت ارتجاعی خود را علیه خلق های ایران و دیگر خلق های منطقه پبش ببرند. 

 هر چند کوشش محافل امپریالیستی برای نفوذ در جنبش های اجتماعی و در این چارچوب، مصادره سیاسی مسأله زندانی سیاسی امر تازه ای نیست و  آنها پرونده ای آشکار از تلاش های ناموفق و شکست خورده در این زمینه دارند، اما آنچه امسال با برجستگی مطرح است تشدید فعالیت های مستقیم نیروهای امپریالیستی و مرتجعین و اتاق های فکرشان در این زمینه می باشد. در جهت مصادره مسأله زندانیان سیاسی در ایران آنها با فریبکاری تمام  کارزار دفاع از "حقوق بشر" و به اصطلاح مخالفت با "اعدام" و هر گونه "خشونت"، به راه انداخته اند. اگر کشتار سبعانه دهه 60 و مسأله قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 برای خانواده های داغدار و بازماندگان این فاجعه عرصه ای برای تشدید مبارزه بر علیه کلیت نظام استثمارگرانه ای است که زندان و شکنجه و اعدام جزء ذاتی آن بوده و نابودیش شرط اصلی محو چنین پدیده هائی از سطح جامعه است، برای کوشندگان مرتجع، هدف از مصادره مسأله زندانی سیاسی در ایران، تهی ساختن جنبش خانواده ها و حاميان اعدام شدگان دهه 60 از مضمون انقلابی آن، تبدیل این نسل کشی به حداکثر یک "پرونده حقوقی" و استفاده از آن به مثابه ابزاری در خدمت پیشبرد سیاست های ضدخلقی امپریالیست ها در مورد ایران و تسویه حساب های غارتگرانه با سایر رقبایشان می باشد.

 درست در ارتباط با هدف ارتجاعی فوق الذکر است که این روز ها شاهدیم که برخورد نیروهای مختلف امپریالیستی نسبت به موضوع "حقوق بشر" در ایران و یا دفاع از این یا آن زندانی سیاسی، یکی از سرتیتر های اخبار جهان را تشکیل می دهد.  نمونه برجسته دیگر که بیانگر تلاش نیروهای مرتجع امپریالیستی در استفاده از مسأله زندانیان سیاسی در ایران به نفع سیاست های ضد مردمی خود می باشد به "تریبونال" ی مربوط است که اخیراً در لندن با ادعای حقیقت یابی، تحت نام محاکمه جمهوری اسلامی به خاطر کشتار زندانیان سیاسی در دهه 60 بر پا شد.

همانطور که همگان مطلع اند، رسانه های مختلف امپریالیستی که تا دیروز حتی به روی خود نمی آوردند که در دهه 60 چه ابعادی از جنایات فاجعه بار در سیاه چال های جمهوری اسلامی در حق زندانیان سیاسی ایران صورت گرفته است، رسانه هائی که در طی سالیان طولانی که نیروهای آزدایخواه، این مدافعین واقعی زندانیان سیاسی با توان و امکانات محدود خود پژواک گر فریاد به خون خفتگان بودند، هرگز حاضر نمی شدند تا پوششی خبری برای این گونه مراسم ها ایجاد کنند و یا  در این زمینه اطلاع رسانی کنند، حال در جریان برگزاری "تریبونال"، به پرچمداران دروغین "حقوق بشر" بدل شده و اخبار و مسایل مربوطه را به طور وسیع و با حرارت تمام پوشش داده و ضمن ریختن اشک تمساح برای عزیزان جان باخته ما، به تبلیغ و ترویج آن "تریبونال" پرداختند.

نخستین پرسش منطقی نسبت به این تغییر سیاست اینجاست که چرا  فعالیت های نیروهای آزادیخواه در مورد کشتارهای دهه 60 در تمام طول این سالها با بی اعتنائی ژورنالیسم بورژوایی رایج مواجه می شد ولی آنها در برهه اخیر به یکباره یاد کشتار دهه 60 افتاده و با حرارت به دفاع از  این"تریبونال" که در دفاع از زندانیان سیاسی و دلسوزی برای خانواده های زنجدیده آنان ادعایی جدا از حرکات مشابه گذشته نداشت، پرداختند؟ چه عنصر متفاوتی در این تریبونال وجود داشت که بدین گونه جلب نظر رسانه های تبلیغاتی امپریالیستی را کرده بود؟
 این درست است که شکل و چگونگی کارکرد تریبونال با فعالیت های تاکنونی در ارتباط با زندانیان سیاسی دهه 60 دارای تفاوت و فرق هائی است، اما واقعیت این است که با توجه به ماهیت رسانه های یاد شده، آنچه پشتیبانی تمام و کمال این رسانه ها از اين تریبونال را سبب شد، نه تفاوت های کمی و کیفی بین تریبونال و حرکت های دیگر، بلکه اطمینان آنها از این امر بود که در این تریبونال، "خودی" ها و نیروهای راست هستند که سر نخ حرکت را در دست دارند. این رسانه ها اطمینان داشتند که حضور و مشارکت فعال مهره هایی چون "جان کوپر" و "سِر جفری نایس” از حزب حاکم بر انگلستان و افرادی چون آنها در این تریبونال، دقیقاً به منظور پیشبرد هدف هائی بوده است که با اهداف آن رسانه های امپریالیستی همخوانی دارد؛ آنها همچنین اطمینان داشتند که همپالگی های این عناصر شناخته شده با شناسنامه و ملیت ایرانی- که پیام اخوان از بنیانگزاران "مرکز ثبت اسناد حقوق بشر ایران" به مثابه نهادی در ارتباط با قدرت های امپریالیستی تنها یکی از آنهاست- نیز در خدمت به همان خطی در آنجا حضور داشتند که حضور اعضای حزب محافظه کار انگلیس را در تریبونال الزامی کرده است. مسلم است که خانواده های داغدار زندانیان سیاسی جان باخته که بدون آگاهی از نیات و اهداف گردانندگان آن تریبونال و برای رساندن فریاد عدالت خواهی خود در  آن شرکت کردند، برای چنین جماعتی صرفا به عنوان یک وسیله و البته وسیله و ابزاری بسیار گرانبها که بدون آنها تحقق اهدافشان ممکن نبود، محسوب می شدند. با توجه به همه این واقعیات است که می توان به نقش این تریبونال در پیشبرد خط امپریالیستی نفوذ در جنبش های اجتماعی و به طور مشخص در حوزه زندانیان سیاسی بهتر پی برد و در همان حال به اهمیت نتایج فاجعه بار همکاری و همیاری جریاناتی در صف مردم که با داعیه "چپ" و "ضد سرمایه داری" راه نیروهای امپریالیستی برای مصادره این جنبش را هموار کرده اند، هرچه بیشتر پی برد.

پیش از این پایداری و استقامت برای در اهتزاز نگاه داشتن پرچم آرمان های دمکراتیک و انقلابی جان باختگان دهه 60 و زنده نگاه داشتن یاد و  راه آن عزیزان  در یک جبهه مستقل، به گونه ای قابل فهم با حملات دائم و کینه توزانه نیروهای راست مواجه بود.  طیف رنگارنگی از نیروهای راست آشکارا می کوشیدند تا با فعالیت ها و قلم های زهر آگین خود در محیط زندگی شان و یا در فضای مجازی و در پلتاک ها و  یا در مراسم های برگزار شده برای بزرگداشت خاطره جانباختگان دهه60، آنها را از اعتبار بیاندازند. اینان گاه مراسم های مربوط به کشتار دهه 60 را "تکراری" می خواندند، گاه آنها را به "روضه خوانی" تشبیه می کردند. در مواردی با کوشش آگاهانه برای انحراف مسیر جلسات، بحث های انحرافی راه می انداختند. اما امروز در ارتباط با "تریبونال"، آنها دیگر نه بیان جنایات اعمال شده بر زندانیان سیاسی سابق و خانواده های داغدار جانباختگان را "روضه امام حسین" خواندند و نه به هیچ تلاش و ترفند دیگری برای بی اعتبار کردن "تریبونال" پرداختند. برعکس همگان شاهدند که همه نیروهای راست با "شور" و حرارت کامل به دفاع آتشین از تریبونال پرداخته و در این راه با استفاده از هرگونه شیوه نامقدسی هر منتقدی را از دم تیغ تبلیغات "آتشین" خود می گذرانند. به زبانی دیگر، در جریان برخورد با این "تریبونال" ما شاهدیم که درست همان نیروهای راست و همدست ارتجاع که در دوره های قبل یکی از وظایفشان کوبیدن کوشش های مبارزاتی نیروهای چپ و انقلابی در بزرگداشت یاد جانباختگان دهه 60 بود، اکنون با کسب اطمینان از این واقعیت که کارزار "تریبونال" زير نفوذ و کنترل قدرت هائی است که آنها برايشان هورا می کشند، خودشان به یک "پای" قضیه تبدیل شده و زیر نام "دفاع از زندانیان سیاسی" شدیدأ به دفاع از این پروژه پرداخته و امکانات خود را به آن اختصاص داده اند.

برای هر انسان آگاه و پیرو اصول که شاهد تحرکات سیاسی اخیر حول مساله "تریبونال" می باشد، از یک طرف، جریان دفاع پر حرارت نیروهای راست (از اکثریتی های سلطنت طلب گرفته تا کسانی که در چپ ستیزی و سم پاشی علیه آرمان های انقلابی جان باختگان دهه 60 ید طولائی دارند) از این تریبونال و از سوی دیگر سیاست رسانه های امپریالیستی در پشتیبانی بی دریغ از آن، از زمره معیارهای مبارزاتی غیر قابل انکاری هستند که ماهیت  واقعی این تریبونال را هر چه واضح تر به نمایش می گذارند.
واقعیت این است که نیروها و رسانه های امپریالیستی در اوج کشتارها در سال 67 در حالی که هر روز فوج فوج نوجوانان و جوانان رشید مملکت ما پس از شکنجه و اعمال کثیف ترین جنایات، توسط سران جمهوری اسلامی از دم تیغ می گذشتند و ابعاد این کشتار آنقدر وسیع و جنایت بار بود که جانیان حتی فرصت دفن درست اجساد را نداشتند، در بلندگوهای تبلیغاتی وقیح و دروغگوی خود در مقابل دیدگان اشکبار مادران و پدران و فرزندان و همسران قربانیان رژیم، 24 ساعته از تغییر "رویه" و تغییر "ماهیت" جمهوری اسلامی از یک رژیم جنایت پیشه و ضد خلقی به حکومتی "معتدل" داد سخن می دادند و رفسنجانی مزدور، ر رئیس جمهور جلادی که دستانش تا مرفق به خون پاک ترین جوانان ما آلوده بود را "مُدره" می نامیدند. اکنون در تعرضی خزنده ولی آشکار، وابستگان مرئی و نامرئی چنین نیروهایی رسمأ به جلوی صحنه آمده اند و پروژه ای که به دليل مصالح قدرت های بزرگ برجسته شده، یعنی "تریبونال" را علیه خانواده های زندانیان سیاسی و همه مردم ستمدیده ایران به خدمت گرفته اند.

در سال خونین 67، قدرت های امپریالیستی پس از هدايت و کنترل یک جنگ فرسایشی 8 ساله و قربانی کردن میلیون ها تن از توده های ایران و عراق، ضمن اعلام دوران "بازسازی"، در صدد سرمایه گذاری های جدید برای چپاول هر چه بيشتر دسترنج کارگران و ستمديدگان به بهانه  بازسازی خرابی های جنگ بودند و جمهوری اسلامی می بایست نیاز به "امنیت" دلخواه سرمایه گذاران را به هر ترتیب که شده تأمین می کرد. در چنین شرایطی، ضرورت "پاکسازی" سیاهچال ها از پتانسیل بزرگ انقلابی نهفته در آنها با هدف از بین بردن تهدیداتی که متوجه "امنیت" مورد دلخواه امپریالیست ها وسرمایه داران داخلی بود در مقابل سران رژیم قرار گرفت. امری که این رژیم آن را با قاطعیت تمام و با اعمال کثیف ترین شیوه ها عملی کرد و یک حمام خون باور نکردنی در سراسر ایران به راه افتاد. اما اکنون در سالگرد کشتار دهه 60 و حمام خون سال 67، جنایتکاران فوق می کوشند تا زیر ماسک دفاع از "حقوق بشر"، از درد و رنج و خشم و نفرت مبارزاتی خانواده ها و بازماندگان کشتار فاجعه بار دهه 60 دستمایه ای برای تجارت کثیف خویش مهیا نموده و امر نفوذ و مصادره یکی از عرصه های مبارزات دمکراتیک و ضد امپریالیستی مردم ما یعنی زندانیان سیاسی را به خیال خود عملی سازند.

با توجه به واقعیات ذکر شده در فوق، چریکهای فدایی خلق ایران وظیفه مبارزاتی خود می دانند که در سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی برای مقابله با اقدامات اخیر محافل امپریالیستی که تحت نام دفاع از حقوق بشر صورت می گیرد، به تمامی نیروها و انسانهای انقلابی و آزادیخواه هشدار دهند که: انبان تجربه خلقهای آگاه ما در زمینه نفوذ نیروهای مدافع امپریالیسم در فعالیت های انقلابی مردم ما خالی از تجربه نیست. همه می دانند که در دوره رژیم وابسته به امپریالیسم شاه، امپریالیسم آمریکا در حالی که جهت مقابله با مبارزات انقلابی رو به رشد و گسترش مردم دلاور ایران، برای سیاست های آتی ضد انقلابی خود برنامه ریزی می کرد، زیر نام "طرح حقوق بشر کارتر" کوشید تا خود را به اصطلاح مخالف سیاست های "سرکوبگرانه" و "دیکتاتوری" شاه نشان داده و  با انجام اقداماتی، در جنبش توده ای برای سرنگونی رژیم مزدور شاه، نفوذ و آن را در جهت منافع خود تحت کنترل در آورد. همانطور که می دانیم پیشبرد این به اصطلاح سیاست "حقوق بشری" امپریالیست ها، به آنها امکان داد جهت مقابله با انقلاب مردم ما دارو دسته خمینی را شکل دهند؛ و دیدیم که چگونه آنها جمهوری اسلامی را بر مردم ما تحميل نمودند، رژيمی که برای سرکوب انقلاب ضد امپریالیستی دمکراتیک مردم ما  یک حمام خون بزرگ را با سکوت امپریالیست ها در ایران بر پا نمود. 
در سالگرد قتل عام زندانیان به خون خفته مان، درست با درس گیری از گذشته و تکیه بر تجربه بسیار تلخی که مردم مبارز ما در طی تمام عمر رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی از سر گذرانده اند، به هیچ وجه نباید به امپریالیست ها اجازه داد تا با تکرار تجربه دردناک گذشته، نتایج فاجعه بار آن را بار دیگر بر خلق های تحت ستم ما تحمیل کرده و زیر نام "دفاع از حقوق بشر" و دفاع از "زندانیان سیاسی"، جنایات مهلک تر و گسترده تری را در حق توده های محروم ما مرتکب شوند.
امر دادخواهی واقعی مردم ستمدیده از جنایتکاران و عاملین قتل عام دهه 60، و بر قراری "عدالت" تنها در جریان یک انقلاب توده ای علیه کلیّت رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی و تمامی دار و دسته های ارتجاعی آن و نظام استثمارگرانه حاکم متحقق خواهد گشت. نگذاریم این مسیر، آلوده سیاست های ضد انقلابی امپریالیست ها گردد. این کمترین تعهد و وظیفه انقلابی ما در قبال دریای خونی است که از قتل عام جان های شیفته هزاران انسان کمونیست و انقلابی و مبارز، این عزیزان ما در دهه 60 جاری شده و بر دوش ما قرار دارد.
مرگ برامپرياليسم!
نابود باد رژيم وابسته به امپرياليسم جمهوری اسلامی!
جاودان بادخاطره تمام شهدائی که قهرمانانه تا پای مرگ با دشمن جنگيدند!
پيروز باد انقلاب!
چريکهای فدائی خلق ايران
شهريور 1391 – سپتامبر 2012
 

نگذاریم ایران پاره پاره شود *** بیانیه ی سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا درباره ی توافقنامه ی حزب دموکرات کردستان ایران و کومله ی کردستان ایران

نگذاریم ایران پاره پاره شود


نگذاریم ایران پاره پاره شود

***
بیانیه ی
سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا
درباره ی توافقنامه ی
حزب دموکرات کردستان ایران و کومله ی کردستان ایران

در متنی که به تاریخ  اول شهریور ماه 1391 زیرعنوان توافقنامه میان دو حزب دموکرات کردستان ایران و کومله کردستان ایران منتشر شده نخستین بار است که  دو سازمان نام برده بطور کامل پرده از نیات  ضدملی و ضدایرانی خود  برداشته، با تاًکید مکرر در مکرر بر وجود یک "ملت کرد" و "ملیت های" به قول خودشان "ساکن ایران"، بدون کمترین اشاره ای به وجود ملتی بنام ملت ایران، هدف نهایی خود دایر بر تشکیل کردستانی با "قانون اساسی" جداگانه را، که معنایی جز تشکیل یک کشور مستقل کردستان ندارد، آشکار کردند.
پیش از هرچیز باید بر این نکته پافشاری کنیم که از نگاه ما، همانطور که ادعای ولی فقیه که خود را نماینده ی خدا بر روی زمین می داند اساسی ندارد، ادعای هر گروه و سازمانی مبنی بر نمایندگی یک ملت یا بخشی از آن، بدون وجود یک سند دموکراتیک دال بر این نمایندگی سخنی است بی پایه و پوچ، چنانکه ما چنین ادعایی را ازجانب هیچ سازمانی نه برای همه ی ایران و نه برای بخشی از مردم آن نمی پذیریم و خود هم ادعای نمایندگی ملت ایران را نداریم، با اینکه  جبهه ملی ایران تنها سازمان دموکراتیک مردم ایران است که سابقه ی بیش از دوسال و نیم حکومت بر اساس پشتیبانی ملت ایران از راه آرائی که  به صندوق های انتخاباتی ریخته است و تظاهرات و مجاهدات دموکراتیک  مردم همه ی نقاط کشور در دوران نهضت ملی به رهبری دکترمصدق، و خدمات انکار ناپذیر و فراموش نشدنی دولت ملی به کشور را نیز در پشت سر دارد.
در نتیجه هرکس و هر سازمانی چنین ادعایی را از سوی تمام یا بخشی از ملت ایران مطرح کند از دید ما  وکیل تسخیری و خودخوانده ی آن مردمی شمرده می شود که امروز دهانشان بسته است؛ چنین ادعایی این نکته را نیز آشکار می کند که  امضاء کنندگان یا از اصول دموکراسی، که شرایط نمایندگی مردم را به نحو دقیقی تعیین می کند، چیزی نمی دانند یا به این اصول کمترین اعتقادی ندارند.
حتی این ادعا که کس یا کسانی می توانند نمایشگر خواست های یک ملت یا بخشی از آن ملت باشند نیز بدون رجوع به آراء عمومی (همه پرسی) و پیش از آن قابل اثبات نیست، و این حقیقت است که در نظام های دموکراتیک بارها و بارها نتایج بسیاری از نظرسنجی های بس دقیق بنگاه های سنجش افکار را ابطال کرده است!
این موضوع  باز هم در جایی واضح تر می شود که دو حزب یاد شده می نویسند:

" دو طرف بر این باورند که بدون سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، تحقق دمکراسی و حقوق ملی ملیت‏های ایران، به ویژه ملت کرد تحقق نخواهد یافت."

یا، آنجا که می نویسند :
" تقویت مواضع مشترک و گفتمان ترقیخواهانه‏ی ملی در کنگره‏ی ملیتهای ایران فدرال و صیانت از این سازمان و معرفی آن به افکار عمومی جهانیان."

حتی به نام بخش های دیگری از ملت ایران نیز که از آنها با عنوان ایدئولوژیکی و جعلی "ملیت های ایران" نام می برند، نیز سخن می گویند.
می گوییم جعلی، زیرا از ابتدای پیدایش واژگانی چون "ملیت های ایران" و کشور "کثیرالمله ی ایران"، که با تبلیغات حزب توده و به پیروی از سیاست دولت و حزب کمونیست شوروی سابق در ایران رواج داده شد، پایه ی تبلیغاتی اصلی این ادعا ها ادعای دروغ دیگری بود دایر بر وجود اقلیت های قومی در ایران؛ حال آنکه در هیچ مجموعه ای  بدون وجود یک اکثریت، و اثبات علمی آن، واژه ی اقلیت که باید یک گویای یک نسبت کمی باشد، هیچ مفهومی را بیان نخواهد کرد و بدون معنی خواهد بود. اما کسانی که این نیرنگ تاریخی را سرِ هم کرده بودند برای به کرسی نشاندن منظور خود باید ترفند دیگری هم بکار می بردند و آن ترفند چنین بود که ادعا کنند مردم فارسی زبان ایران یک قوم یا ملیت خاص اند؛ اما تنها اشخاص مغرض یا عامی می توانستند چنین ادعای دروغی را بپذیرند زیرا در ایران قومی به نام قوم فارس وجود ندارد. زبان فارسی دری که روزگاری دامنه ی نفوذ ادبی و اداری آن از دهلی تا صربستان می رسیده نه موجد قومیت بوده و نه متعلق به یک قوم، زیرا غنای ادبی و علمی و قدرت بیان خود را مدیون دانشمندان و ادیبانی بوده که از میان همه ی اقوام و تیره های ایرانی برخاسته اند.
پس اگر در ایران مثلأ  واژه های اقلیت دینی و مذهبی بطور انکارناپذیری بیان کننده ی یک واقعیت اجتماعی و مفهوم آن است، الفاظی چون اکثریت قومی و به تبع آن "اقلیت قومی" برای جامعه ی ایران، محصول یک تقلب ایدئولوژیکی و سیاسی، و در بهترین حال نتیجه ی  یک خطای علمی است.
البته ما اینجا، ، برای اجتناب از درازی کلام، به بحث نظری منشاء  دور و نزدیک نظریات درست و نادرست درباره ی "ملیت های" دربند ـ دراروپای قرون نوزدهم و بیستم ـ که بخصوص از طرف کارل مارکس درباره نهضت هفتصد ساله ی استقلال طلبی ایرلند، و از طرف سوسیال دموکرات های اتریش و اروپای مرکزی درباره ی "ملیت" های عضو امپراتوری اتریش ـ مجارستان (اسلاوها، مجارها و لاتینی هایی که کمترین قرابتی با اتریشی ها نداشتند)، بیان شده بود وارد نمی شویم.
همین قدر اشاره می کنیم که این نظریات که از طرف لنین به صورتی نه چندان نادرست و از طرف استالین(به تشویق لنین) به طرزی بسیار عامیانه به وضع  اقوام و ملت های اسیر در امپراتوری روسیه ی تزاری تعمیم داده شده بود، با اینکه در خود اتحاد شوروی سابق نقطه ی آغاز سیاستی صد درصد معکوس این نظریات واقع گردید، اما هیچیک از آنها  با تاریخ و جغرافیای سیاسی جامعه ی ایران که حزب کمونیست شوروی و حزب توده ایران در تطبیق مکانیکی آنها با آن کوشیدند، ارتباطی نداشت. در اروپا پس از شکست قدرت های متحده در جنگ بین الملل اول بود که اقوام و ملل عضو در امپراتوری اتریش ـ مجارستان از طرف قدرت های پیروزمند استقلال یافتند اما به شکلی که آثار آن را از جمله در جنگ های داخلی یوگوسلاوی سابق دیدیم. در منطقه ی خاورمیانه نیز نخستین بار بر سر تقسیم سرزمین های امپراتوری عثمانی بود که در کنگره ی ورسای، بدنبال تاًسیس کشورهای جدیدی بنام عراق، سوریه، لبنان، ...، که بعضی به تحت الحمایگی انگلستان درآمدند و بعضی دیگر به تحت الحمایگی فرانسه، ضمن تاًمین سیادت این دو کشور بر این سرزمین ها که بخشی از کردستان را هم شامل می شد، پرزیدنت ویلسون رئیس جمهور فاتح و قدرتمند آمریکا، بدون اینکه از تاریخ اقوام این منطقه اطلاعی داشته باشد، اعلام کرد که باید همه ی " مردم منطقه به حق تعیین سرنوشت خود" دست یابند و با اعلام این نظر به همه ی استقلال طلبی های قبیله ای هم دامن زد. 
از موضوعات بسیار واجد اهمیت دیگر این است که در متن مورد بحث واژه ها یا مفاهیمی چون "ملت کرد" (که به شهادت نص این اعلامیه از دید امضاء کنندگان آن از مردم "بخش های مختلف کردستان"، یعنی کردستان ایران و خارج از ایران کنونی" تشکیل می شود) بارها و بارها به چشم می خورد، در حالی که، مانند همه ی دیگر متون این سازمان ها، در آن هرگز به نام  ملت ایران، که به باور آنان  وجود خارجی ندارد، برنمی خوریم. 
به عنوان نمونه، آیا  از عباراتی چون:

" ... هر دو طرف اعتقاد کامل به جدایی نهاد دین از دولت دارند و بر این باورند که حاکمیت آینده کردستان و قانون اساسی کشور بر پایه‏ی اصول دمکراسی، منشور جهانی حقوق بشر و حقوق سیاسی و ملی کردستان تدوین گردد..."[تاکید ها از ماست]
یا :
" طرفین پشتیبانی و پایبندی خود را به عدالت اجتماعی و حفظ محیط  زیست کردستان و گنجاندن این موضوعات در قانون اساسی اعلام می‏نمایند"

می توان برداشت دیگری جز این کرد که منظور از این"قانون اساسی" که در آن باید " حفظ محیط زیست کردستان" به عنوان یک وظیفه ی حکومتی قید شود، همانا  قانون اساسی برای کشور خیالی کردستان است، یا می توان پنداشت  که "حاکمیت آینده  کردستان" به معنی "دولت آینده ی کردستان" نیست؟
این حقیقت در چگونگی استفاده ی امضاء کنندگان ت. م. از مفهوم انتخابات آزاد نیز بخوبی قابل استنباط است، مثلأ آنجا که می نویسند :

" حزب کومله و حزب دمکرات اعتقادی کامل به انتخابات آزاد توسط مردم کردستان دارند و در چنین انتخاباتی بدون شک صندوق‏های رأی را اصلی‏ترین منبع مشروعیت تمام جریان‏های سیاسی و اصل اساسی دمکراتیزه نمودن جامعه‏ی آزاد می‏دانند."

از این نیز  روشن تر تاًکید، باز هم مکرر، بر لزوم اشتراک مساعی دو حزب در فعالیت های"دیپلماتیک" آنهاست، آنجا که گفته می شود:
" ... توافقنامه‏ی مشترک ...، مبنای کار مشترک هر دو حزب در زمینه‏ های سیاسی، دیپلماتیک، تبلیغاتی، رسانه‏ای و ... را تدوین می‏کند" یا :" ... توافق‏نامه خدشه‏ا‏ی به اصل استقلال سیاسی، سازمانی، دیپلماتیک و رسانه‏ای هیچ یک از طرفین وارد نکرده، ... ".[تاًکید ها از ماست]

چه بر کسی پوشیده نیست که مناسبات و فعالیت های دیپلماتیک از حقوق دولت های مستقل و در انحصار آنهاست  و حتی برای اجزاء متحد در یک کشور فدرال هم نه  وجود و معنایی دارد و نه، در این سطح، هیچ دولتی در جهان  وارد آن می شود. و این فریب، یا خودفریبی هم که بگوییم منظور همان فعالیت روشنگرانه برای آگاه ساختن دولت های جهان از وضع ملت ایران، و حتی مردم کردستان است، بکلی بیجاست زیرا اولأ اینگونه فعالیت ها را هیچکس نوعی از "دیپلماسی"نمی نامد، و دیگر آنکه  حتی این نوع فعالیت ها را هم  دو حزب به نام حقوق ملی "ملت کردستان" مطرح کرده اند؛ خاصه اینکه می بینیم که تدوین کنندگان خود مفاهیم "تبلیغاتی" و"سیاسی" را از موضوع حساس "دیپلماتیک" به دقت تفکیک کرده اند! 
نکته ی اخیرخواننده را به یاد زمانی می اندازد که پس از تشکیل فرقه ی دموکرات آذربایجان و جمهوری مهاباد، تحت حمایت ارتش شوروی مستقر در شمال ایران، طرفین ماجرا هیئت هایی را  ماًمور تعیین حدود جغرافیایی دو سرزمین "تحت حاکمیت" خود کرده بودند؛ و کیست که نداند که حل و فصل امور مرزی جزو اختیارات و در انحصار دولت های مستقل و حاکم برسرزمین خویش است، و حتی استان های متحد در یک دولت فدرال هم نمی توانند درصورت اختلاف بر سر هر مسئله ای که به حدود و ثغورِ مشترکشان مربوط است خودسرانه، و جز با نظر دولت مرکزی، اقدامی کنند یا تصمیمی بگیرند.
حتی روشن تر و رسواتر از اینهمه  بکاربردن عباراتی است چون :

" جنبش رهایی‏ بخش ملت کرد در کردستان ایران، سال‏های متمادی از مراحل متفاوت مبارزه‏ی پرفراز و نشیب خود را طی نموده است. مقاومت ملی و فداکاری و به شهادت رسیدن هزاران فرزند فداکار در راه  اثبات هویت و حقوق سیاسی ملت کرد که در رأس همه‏ی آنها حق تعیین سرنوشت قرار دارد،..."، یا :" شناساندن مشکلات و مطالبات ملت کرد در کردستان ایران به جامعه‏ی بین‏المللی و کسب حمایت سیاسی برای جنبش رهایی بخش ملت کرد، به عنوان مثال،سازماندهی اقدامات دیپلماتیک مشترک در سطح جهانی و دیدار از مراکز بین‏المللی ..."

که در آنها از مفاهیمی  چون" جنبش رهایی‏ بخش ملت کرد"، و " اثبات هویت و حقوق سیاسی ملت کرد" و سرانجام " اثبات هویت و حقوق سیاسی ملت کرد"، که تنها درباره ی حقوق مردم مستعمرات دولت های استعماری بزرگ قرون اخیر صادق بوده  و بکار رفته،  به نحوی فریبکارانه مورد استفاده قرار گرفته تا چنین وانمود شود که ایران کشوری استعمارگر و ایالاتی چون کردستان که از بدو تاًسیس اولین دولت متحد ایرانی و اولین دولت جهان(هگل) در قریب دوهزار و پانصد و شصت سال پیش، جزو جدایی ناپذیر آن بوده اند، در زمره ی مستعمرات  این دولت "استعماری" بشمار می روند؛ گویی کردستان الجزایر یا ویتنام، یا هندوستان بوده... و ایران یکی از دولت های استعماری چون فرانسه  و انگلستان است که کردستان را مانند این کشور های افریقایی و آسیایی به بند استعمار خود کشیده است که در آن " جنبش رهایی بخش ملت کرد" ( و سایر " ملیت های ایران"!) برای استقلال آنها لازم بوده باشد! 

اما از این لفاظی های ایدئولوژیک، تبلیغاتی و دهان پرکن که بگذریم باید به "پشتوانه" های این ادعا ها برسیم، و از قول خودِ نویسندگان متن؛ متنی که در آن، از جمله، چنین می خوانیم :

"برای مبارزه‏ ی ملت کرد در عصر حاضر و در این وضعیت، هم تغییرات گوناگون جهانی و هم تحولات اخیر خاورمیانه، همچنین توازن ابرقدرت‏ها و معادلات نوین این عرصه، بیش از همیشه زمینه را جهت طرح خواسته‏های ملی مردم کرد و تأکید بیشتر بر حقوق خویش در سطح جهانی را مهیا ساخته است. موج تغییر و دمکراسی‏خواهی فراگیر در منطقه ‏ی خاورمیانه، پرتوانتر از هر زمان دیگری پایه‏ های دیکتاتوری‏ها را به سوی فروپاشی سوق داده است."

حال ببینم که منظور از "تحولات اخیر خاورمیانه" و "معادلات نوین این عرصه"، چیست؛ اگر جنگ های دو دولت بوش پدر و پسر علیه صدام حسین است، که بار اول به اعلام منطقه ی پرواز ممنوع در فضای کردستان عراق انجامید  و اوضاع را برای تشکیل دولت منطقه ای کردستان عراق فراهم کرد و بار دوم با شلیک تیرخلاص به دولت بعثی عراق امر فوق را تحقق بخشید، باید بگوییم که لابد برای ایران هم عده ای در انتظار تکرار چنین اوضاعی، ولو با حمله ی اسرائیل آغاز گردد، روزشماری می کنند؛ اگر منظور جنبش هایی است که به "بهار عربی" معروف شد، باید یادآور شویم که در هیچیک از سه کشوری که این نهضت ها، ولو با نتایجی نه چندان دموکراتیک، به ثمر رسید از "جنبش های آزادی بخش ملی" سخنی در میان نبوده و نیست؛ و باز اگر مراد نویسندگانِ متن اوضاع سوریه باشد نیز، هرچند که سرنوشت جنگ داخلی در این کشور هنوز غیرقابل پیش بینی است اما، نه  در این کشور آنچه دو حزب "جنبش رهایی بخش ملی" می نامند وجود دارد، و نه هیچ ایرانی می تواند آرزوی یک جنگ داخلی مانند سوریه را برای ایران داشته باشد( با این توضیح که  در سوریه  اقلیت مذهبی ممتازی بنام علویان دیری است سکان قدرت را به دست دارد). مگر آنکه تصور کنیم،  که در صورت فروپاشی رژیم اسد در سوریه، و در نتیجه ی آن تضعیف جمهوری اسلامی در ایران، نوبت آن می شود که در ایران نیز به یک جنگ داخلی نظیر آنچه در سوریه شاهد آنیم، و آنهم به منظور انداختن مردم کشور به جان یکدیگر، دامن زده شود؛ و البته به  ابتکار اسرائیل و سی. آی. اِی.، و تحت  توجهات عالیه ی آنها !  
پیداست منظور از این اشاره هم که:

" اپوزیسیون ایرانی، گروهها و جریان های مخالف جمهوری اسلامی در خارج از کشور، در دو سه سال گذشته، پس از ظهور و افول جنبش سبز در ایران، دور تازه‏ای از گفتگو و نشست مشترک و فعالیت را آغاز نموده‏اند. در این میان، علیرغم تفاوت نظر و دیدگاه‏ها، در مواردی درک متقابل و نزدیکی بیشتری نسبت به گذشته میان آنان ایجاد شده و اندیشه‏ی اتحاد و نوعی تلاش برای تشکیل جبهه‏ی دمکراسی خواهی با شعار تغییر رژیم در مقایسه با گذشته مقبولیت بیشتری یافته است...حزب دمکرات کردستان ایران و حزب کومله‏ی کردستان ایران،...، بر این باورند که در چنین شرایطی توافق بر سر مجموعه‏ای از نقاط اساسی مشترک در چهارچوب این طرح ضرورتی انکارناپذیر است."

چیزی جز کنفرانس هایی نیست که، "در سه سال اخیر"، از پاریس تا استکهلم و از واشنگتن تا بروکسل، عمومأ با شرکت هواداران دیکتاتوری سابق، اصلاح طلبان مهاجر جمهوری اسلامی و با حضور دو حزب مورد بحث، و البته با حمایت قدرت های بزرگ و کوچکی(درمورد اخیر چون اسرائیل و کشورهای عرب خلیج فارس !) که هنوز هم در صدد تغییر وضع در ایران با دخالت عامل خارجی هستند یا دست کم برای این هدف می کوشند تا ورق های هرچه بیشتری را برای بازی با جمهوری اسلامی در دست داشته باشند، برگذار گردیده است.
اما بطورقطع چنین کنفرانس هایی که بیشتر جنبه ی نمایشی دارد ابدأ نمایشگر منویات سیاسی و اجتماعی نیروهایی نیست که، سالهاست با دادن کشته و زندانی، در ایران به مبارزه ای سخت علیه جمهوری اسلامی مشغول اند و خواست های خود را به روشنی بیان کرده اند و می کنند.  کیست که نداند که هیچیک از شرکت کنندگان در این کنفرانس ها کمترین نشانی دال بر نمایندگی از جانب ملت ایران و برای بیان خواست های اساسی و عمیق آن ندارند!
اما درباره ی خواست هایی که  به بهانه ای برای تبلیغات ایدئولوژیکی در ایران و "فعالیت دیپلماتیک" در جهان به منظور باورانیدن تصور وجود ملتی بنام ملت کرد به انیرانیان بی اطلاع از تاریخ و جغرافیای ایران شده ، و عده ای در راًس آنها مطالبه ی تدریس به "زبان مادری" را قرار داده اند  باید به دو نکته ی اساسی اشاره شود.

نخست اینکه در کردستان، و حتی در کردستان ایران تنها یک زبان مادری اصلی وجود ندارد و کسانی که چنین مطالبه ای را برای دیگر ادعاهای خود مطرح می کنند باید پاسخ دهند که از میان دو خانواده ی اصلی زبان های کردی (که دارای اصل مشترک هم نیستند) کدام یک را باید در کردستان زبان تدریس قرار داد؛ زبان های خانواده ی شمال غربی را که از جمله شامل زبان های زازا، دمل و گورانی می شوند، یا  زبانهای خانواده ای را که در راًس آن زبان کُرمانجی قراردارد  و مردمانی که بدانها تکلم می کنند نه فقط  قادر به فهم زبان هم نیستند بلکه به طریق اولی به هیچ وجه زبان خانواده ی نخست را که با وجود بعضِ مشابهات دارای اساس زبانشناسی دیگری می باشد نمی فهمند. آیا با چنین وضعی، به فرض تشکیل یک کردستان مستقل، نزاع  بر سر زبان اصلی، ملی و مشترک  به  نحو بدتری از سرگرفته نخواهد شد؛ یا آن کردستان هم،  باز با معیار زبانی، به "ملیت" های متعدد تقسیم خواهد شد.
در آنچه که به کردستان ایران مربوط است، ما برآنیم که ضمن تدریس زبان فارسی  و تدریس به زبان فارسی که برای دستیابی همه ی مردمان ایران به همه ی مؤسسات آموزشی عالی ضرورتی است حیاتی، باید  برای پاسداری از حیات و بالندگی همه ی زبان های ایرانی و انواع  آثار و ادبیات آنها، که  نه فقط جزو گنجینه ی زبانی ملت ایران و تمدن ایرانی هستند، بلکه حتی وجود آنها در قدرت و حیات خودِ زبان مشترک فارسی نیز تاًثیر به سزایی دارد، با تمام قوا و با استفاده از همه ی امکانات قابل تصور کوشید.

ما خوشوقتیم که اگر در سال های گذشته برخی از گروه های سیاسی متعلق به اپوزیسیون دموکرات ـ  که گروه های هوادار دیکتاتوری سابق هیچگاه جزو آنها نبوده اند و نیستند! ـ  در برابر ادعاهای نابجای دو حزب امضاء کننده ی توافقنامه  و گروهک هایی که بنام "کنگره ی ملیت های ایران" سخن می گفتند، سکوت اختیار کرده بودند اینک با علنی شدن بیش از پیش نیات دو حزب مورد بحث، و سخنان اقای مصطفی هجری مبنی بر درخواست اعلام فضای هوایی "پرواز ممنوع" در کردستان ایران، در صورت بروز اختلالات سیاسی در این منطقه، با موج  واکنش های مستدلی که نسبت به انتشار توافقنامه ی مشترک  دو حزب مورد بحث نشان دادند، این سکوت را  شکستند، و نشان دادند  که ایدئولوژی های مندرس گذشته  دیگر در نظر آنان اعتباری ندارد.
امضاء کنندگان متن مشترک دو سازمان بی توجه به تاریخ مردم کردستان در همان راهی قدم گذارده اند که مرحوم قاضی محمد با پوست و گوشت خود تاوان آن را پرداخت. آن راه عبارت بود از جداکردن مردم کردستان از دیگر مردم ایران و تکیه کردن بر پشتیبانی دولت های بیگانه .
اینک، همزمان با  وظیفه ی سنگین مبارزه با نظام توتالیتر حاکم، باید  زمان آن نیز شده است که همه به خود آییم و از تبدیل شدن بخشی هرچند کوچک از هموطنان  ایرانی به پیاده نظام قدرت های منطقه و جهان برای پاره پاره کردن و ویرانی باز هم بیشتر ایران پیشگیری کنیم.

شهریورماه  1391

سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا

دکتر علی راسخ افشار، دکتر پرویز داورپناه، علی شاکری زند، مهندس مهدی مقدس زاده