نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ دی ۲۸, چهارشنبه

On n'est pas couché: Tariq Ramadan 5/6

On n'est pas couché: Tariq Ramadan 4/6

On n'est pas couché: Tariq Ramadan 2/6

OWS occupies Congress

OWS occupies Congress

بن بست در سوريه آلن گرش


بن بست در سوريه
آلن گرش
ترجمه بهروز عارفی


قريب به ده ماه پيش، در گرماگرم انقلاب های تونس ، مصر، بحرين و يمن، قيامی مردمی در سوريه آغاز شد (1). چهارمين سخنرانی بشار اسد پس از آغاز اعتراض ها در روز دهم ژانويه 2012، علاوه بر اين که ناتوانی رژيم را در درک آرمان های مردمی نشان می دهد (رژيم ان ها را عمدتا به توطئه خارجی منسوب می کند)، نشانه بن بستی است که سوريه با آن روبروست. احتمال کمی وجود دارد که سرکوب خونينی که صد ها کشته تا کنون به جای گذاشته و نيز شکنجه های سازمان يافته بتواند اراده شورشيان را درهم بشکند. از سوی ديگر، چنين پيداست که مخالفان نيز توانائی سرنگونی رژيم و حتی ايجاد يک جبهه متحد را ندارند. قدرت حاکمه ، دست کم توانسته است بی طرفی بخش هائی از اقليت ها (علوی ها، مسيحيان و ....) را کسب کند و اين امر دامنه ترفندهای او را افزايش می دهد.

دو جبهه بزرگ، جنبش شورشيان را نمايندگی می کنند: شورای ملی سوريه به رهبری برهان غليون که از نيروهای سياسی بسيار گوناگون ، از اخوان المسلمين گرفته تا لائيک ها را در بر می گيرد و بيشتر گردانندگان آن در خارج از کشور بسر می برند؛ شورای هماهنگی ملي، که بيشتر اعضای آن در داخل سوريه بوده و حيثم مناع سخنگوی آن است. بايد گروه بندی های ديگرنظير مخالفان کرد را نيز افزود که از انزوای خود به وسيله نيروهای ديگر شاکی اند. (3)

تلاش های دو ائتلاف در ماه دسامبر 2011، برای رسيدن به پيمانی استراتژيکی به جائی نرسيد. در مصاحبه طولانی با تارنامه روزنامه لبنانی الاخبار به زبان انگليسي، حيثم مناع، دلايل اين شکست را توضيح می دهد (4). او پيش از هر چيزی اعتقاد دارد که شورای ملی سوريه بد سامان يافته و دچار تفرقه است. اين شورا ائتلافی از گروه های ناهماهنگ و بدون وحدت است. جمله زير اختلاف اساسی را نمايان می سازد: «رد هر مداخله نظامی که به حاکميت و استقلال کشور آسيب برساند»، با اين توضيح که : «يک مداخله عربی ، مداخله خارجی تلقی نميشود».
مناع درباره مداخله اعراب می افزايد که نيروی عربی می تواند شامل کلاه سبز ها در محل نيز باشد. از آنان استقبال می کنيم. او در ادامه تاکيد می کند که تعداد ناظران بايد به پانصد نفر برسند. او می افزايد که «ايده ی استقبال بهتر از يک نيروی بين المللی در سوريه را رسانه های کشورهای خليج فارس تلقين می کنند. اين امر به هيچ وجه حقيقت ندارد.»

امير نشين های خليج فارس با انتقاد از اتحاديه عرب و عملکرد آن علاقه بسيار دارند که مسئله سوريه در شورای امنيت سازمان ملل متحد مطرح شود (روشن نيست که به چه دليلی اين نهاد موثر تر از اتحاديه عرب خواهد بود). مناع توضيح می دهد که اين کشورها «در صددند که سوريه را به ميدان نبرد خود با ايران تبديل کنند. اما، ما نمی خواهيم قربانيان جنگ ديگران شويم. ما نمی پذيريم که هيچ قدرتی برای حفظ منافع خود از ما سوءاستفاده کند».

در حالی که شورای ملی سوريه به طور اساسی بر روی کشورهای غربی و کرانه خليج فارس حساب می کند، و نيز برخی از اعضای آن مستقيما خواستار مداخله نظامی آنان شده و در مورد استفاده از قهر مسلحانه ترديد دارند، (که از سوی ترکيه و لبنان تقويت می شود)، کميته هماهنگی ملی به تماس هايش با همه قدرت ها از جمله چين و ايران ادامه داده و هر نوع مداخله نظامی را که بدون ترديد منجر به تلفات بيشتر و فروپاشی کشور مانند عراق خواهد شد، رد می کنند. آن ها همچنين در مورد انتخاب مشی مسالمت آميز قاطعانه برخورد کرده و معتقدند که خشونت به سود رژيم تمام می شود.

می توان درمورد نقش عربستان سعودی و «تعلق خاطر» آن کشور نسبت به دموکراسی در سوريه ترديد داشته و پرسش کرد. اين کشور قيام بحرين را لگدمال کرد (5)، به همان صورتی که به له کردن شيعيان خود نيز ادامه می دهد. بحران سوريه دو بعد دارد: مبارزات مردم برای دموکراسی و آزادي؛ و اراده سرنگونی رژيم متحد ايران در سوريه در شرايطی که ايالات متحده ، اتحاديه اروپا و اسرائيل تهاجم گسترده ای عليه جمهوری اسلامی را آغاز کرده اند.

مناع می افزايد که هيچ «پاپا نوئلی» سوريه را نجات نخواهد داد. فقط بسيج آرام داخلی و فشارهای دائمی به شکل تحريم ها، حضور ناظران عرب و نکوهش زورگوئی های رژيم امکان خواهد داد تا کشور گذاری به سوی دموکراسی بيابد. اين مبارزات و فشار ها به مردم سوريه امکان خواهد داد تا آزادانه سرنوشت خود را انتخاب کند.

تارنامه لوموند ديپلماتيک، 12 ژانويه 2012
Impasses Syriennes, Alain GRESH, http://blog.mondediplo.net/2012-01-12-Impasses-syriennes
http://ir.mondediplo.com/article1772.html

پا ورقی ها:

1 - به مقاله «کوری مهلک دودمان الاسد در سوريه»، لوموند ديپلماتيک، مه 2011 مراجعه کنيد:
http://ir.mondediplo.com/article1698.html
2 - http://www.sana.sy/print.html?sid=393386&newlang=ara به زبان عربی
3 � به مقاله Syrian Kurds Claim They�re Sidelined in Opposition Again مراجعه کنيد:
http://www.rudaw.net/english/news/syria/4310.html
4 - http://english.al-akhbar.com/content/haytham-al-manna-politics-behind-pact-ghalioun
5 � به مقاله آلن گرش در سايت لوموند ديپلماتيک (فرانسه) مراجعه کنيد: Syrie-Bahre�n, cause commune
http://blog.mondediplo.net/2011-05-10-Syrie-Bahrein-cause-commune

شکنجه‌ی جنسی زندانیان توسط علی خادم معاون زندان گوهردشت کرج


شکنجه‌ی جنسی زندانیان توسط علی خادم معاون زندان گوهردشت کرج


بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" شکنجۀ جسمی و تحقیر جنسی زندانیان در شکنجه گاه بند 1 زندان گوهردشت کرج بطور وحشیانه ای ادامه دارد.
روز دوشنبه 26 دی ماه زندانی محسن مرزبان که از بند 6 به سلولهای انفرادی بند 1 زندان گوهردشت منتقل شده بود نسبت به رفتارهای وحشیانه و قرون وسطایی مامورین ولی فقیه در سلولها ی انفرادی اعتراض کرد. او را از سلول انفرادی بیرون کشاندند و به وی دست بند و پابند زدند و در مقابل چشمان بهت زدۀ سایر زندانیان با باتون و مشت و لگد وحشیانه شکنجه کردند. بعد از او زندانیان دیگری به نام های جواد زارع،مهرداد کریمی ،شربت خسروی و مراد کتابی که از بند 3 به سلولها انفرادی بند1 منتقل شده بودند به همین شیوه وحشیانه مورد شکنجه ها قرار دادند.
پاسداربندهای ولی فقیه به شکنجه های وحشیانه جسمی اکتفا نکردند بلکه برای تحقیر کردن آنها مقابل چشمان سایر زندانیان وادار به عریان کردن کامل آنها نمودند و با باتون آنها را مورد اذیت و آزار جنسی قرار می دادند. این شیوۀ تحقیر و شکنجۀ جنسی برای اولین بار در این زندان و در معرض دید سایر زندانیان به اجرا گذاشته می شود.البته این شیوه غیر انسانی مدتها است که در زندان قزل حصار به اجرا گذاشته شده است.
رفتارهای وحشیانه و غیر انسانی بدستور و توسط علی خادم معاون زندان گوهردشت کرج همراه با چند پاسدار بند دیگر صورت می گرفت.شکنجه های جسمی و شیوۀ جدید تحقیر جنسی توسط شخص خادم اعمال می شد.
علی خادم پیش از این رئیس اطلاعات زندان گوهردشت بود و لی به دلیل تجاوز به یکی از زنان پاسدار که منجر به باردار شدن وی گردید از این سمت برکنار شد اما با منصوب شدن محمد مردانی به عنوان رئیس زندان گوهردشت دوباره او به معاونت زندان منصوب شد.علی خادم طی دهه های اخیر در این زندان بوده است و شکنجه های وحشیانه وی منجر به مرگ تعداد بیشماری از زندانیان شده است. این فرد همچنین از وارد کنندگان مواد مخدر به زندان می باشد و از این طریق ثروتهای فراوانی به جیب زده است.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران، بکار بردن شیوۀ جدید شکنجه جنسی علیه زندانیان و استمرار یافتن شکنجه های قرون وسطایی توسط مسئولین زندان را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر و سایر مراجع بین المللی بدلیل نقض مستمر حقوق بشر واستمرار جنایت علیه بشریت در ایران بدستور ولی فقیه علی خامنه ای خواستار ارجاع پرونده جنایت علیه بشریت این رژیم به شورای امنیت سازمان ملل متحد جهت گرفتن تصمیمات لازم اجرا می باشد.
فعالین حقوق بشرو دمکراسی در ایران
28 دی 1390 برابر با 18 ژانویه
2012

هوشی مين،"جياپ"آموزگاران ميهن دوستی

Democracy Now! National and Global News Headlines for Wednesday, January...

Fidel Castro's Message Against Nuclear War: Calling for World Peace

نظرة على التجمع البدوي المعرض لطرد قرب معاليه أدوميم

Jack Abramoff: 'Congress corrupt to core'

Haïti : les victimes de Duvalier attendent la justice

Pentagon to use US vets as guinea pigs?

Democracy Now! National and Global News Headlines for Tuesday, January 1...

«ايدئولوژی آلمانی»، دستيافتی فلسفی در نقد ايدئولوژی(۱)
عباس منصوران

«هنگامی که با مارکس در تابستان ۱۸۴۴ ديدار داشتم، توافق کامل‌مان پيرامون تمامی حوزه‌های نظری آشکار گرديد و کار مشترکمان از همان تاريخ آغاز شد.»

پاسخی به اتهام‌های محسن حکيمی- بابک احمدی
اين نوشتار که به صورت دفتری سامان يافته، به ناچار برای پرهيز از خستگی خوانندگان، در چند بخش بازتاب مي‌يابد و پيش و بيش از همه گامی است در بازنگری انديشه‌های کمونيستی انگلس. به بيانی ديگر، در راستای فلسفه و در نقد ايدئولوژی. و نيز اشاره به اتهام‌های کينه توزانه‌ای عليه يکی از نظريه پردازان دانش مبارزه طبقاتی طبقه کارگر،‌ يعنی فردريک انگلس دارد.
انگلس و مارکس خود اينک در ميان ما نيستند و انديشه‌های بدون دستبردشان، زبان گويای دفاع از خويش‌اند، با اين همه، ديدگاه‌‌هايشان از گزند دستبرد ايمن نيستند. از آنجا که مارکس و انگلس اکنون نيستند تا به بازنگری يا تکميل و رفع سوء برداشت‌ها از آگاهی طبقاتی بپردازند- همان گونه که روشمندي‌هايشان در هر ترجمه و بازچاپ مانيفست و کاپيتال ووو چنين فراشدی داشت، امکان هجوم و اتهام بيشتر شده است. آگاهی انگلس و مارکس، در پی تکامل و نقد، به کمونيسم پرولتري، اين دو فيلسوف رهايی انسان، خود دژی است با اين هم بمباران، استوار. با اين همه، برای روشنگري، وظيفه‌ای از روی ضرورت در برابر و يادآوری فرازهايی پيش روي‌ داريم.
تلاش اين نوشته نيز، بازنگری مفاهيمی است که اين انديشمندان و رهبران تئوريک و پراتيک کمونيسم پرولتری به جهان انسانی ارائه دادند. انديشمندان کمونيسم انقلابي، با نقد هگل وهگليست‌های چپ، از رفرميسم و راديکاليسم دموکراتيک گذر کرده و به فلسفه‌ی انقلابی جهان انسانی دست يافتند. هم‌‌زمان، با پديداری فلسفه رهايی پرولتاريا، دشمنان طبقاتی اين بينش فلسفی نيز تلاش‌ ورزيده و مي‌ورزند که جدا جدا بگسلندشان. سياستی که هيچ شگفت نيست، زيرا که سرشت آنتاگونيسم مبارزه طبقاتی چنين روی کردی دارد. هجوم به انديشه‌های مارکس و انگلس، اين دو فيلسوف پرولتاريا و دو بخش همگرای مغز سر جهان انسان، همواره از همان آغاز از سوی گستره‌ی راست و چپ گروهبندي‌های سياسی بورژوازی (به ويژه سوسيال دمکرات‌ها) آغاز و تا کنون ادامه داشته است.
انگلس، همواره آماج اين حمله بوده است. زيرا که او وظيفه‌ی نقد ديدگاه‌‌های سياسی و ايدئولوژيک سرمايه‌داری را در تقسيم کار آگاهانه با مارکس به عهده گرفته است. از او آغازيدند- به دو شيوه: افرادي، اسناد اين انديشه، از جمله ايدئولوژی آلمانی را اجازه نشر ندادند و يا به تاريک‌ خانه سپردند، شايد که فراموش شود- برنشتاين، پدر رويزيونيسم، و کائوتسکی از جمله‌ی اين گروه بودند و استالين و يارانش،‌ از جمله، يکی از مهمترين اسناد انديشه بنيادين کمونيسم را به بهانه اينکه آفريده‌ی برهه‌ی جوانی مارکس است به بند کشيدند. دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی يا «دست‌نوشته‌های پاريس» ۱۸۴۴ مارکس از جمله اسنادی است که بدون آنکه لنين ديده باشد، يافتند و به آرشيو سپرده شد. برخي، به اتهام‌های بی پايه پرداختند، با دستبرد و از ميان نوشته‌ها‌ی افزون بر ۵۲ مجلد از کارهای مشترک انگلس و مارکس، نيمه‌فرازهای دست و پا بريده يا بيان شده، دستبردی به نقل قول آوردند. اتهام‌ها به انگلس و جداسازی وی از مارکس، کوششی دراين راستا بود، تا سپس به سراغ مارکس بشتابند و ازاين دو و انديشه‌هايشان، آنچه بسازند و ارائه دهند که خود مي‌خواهند.

سياستی ارتجاعی زير نام «سياست مدرن»
در ايران، از جمله، تلاش بابک احمدی ، در تداوم چنين هدفی و نيز آشکارتر، به هدف تبديل مارکس به دمکرات- ليبرالی سترون، تاريخ گذشته، متعلق به دوران سپری شده در «برهه‌ی پست مدرن» انجام گرفت. اوست که مارکس را «متافيزيسين» ‌ناميد. اين پست مدرنيست ايراني، ‌در دهه‌ی دولت‌های پراگماتيست- رفرميست (۸۴-۱۳۶۸)، پر و بال داده شد و در تدريس های کادرسازی ماشين سرکوب، کارگزار شد و به موازی به پراکندن نگرش ارتجاهی و «ترديد» تا «سرخس» پر وبال داده شد. اما دفتر‌های «پست مدرنيسم» ايراني، در دولت‌های کارگزار و نوبتی که به تدارکات‌چی بودن دولت «‌کودتا»ی رقيبان اعترافش کردند، در هم پيچيده شد. در حالی که پيکرهای کوشندگان کانون نويسندگان و پويندگان آگاهی و آزادي، زير تيغ قتل‌های سياسی- زنجيره‌ای يکی در پی ديگری برای پيام به حکومت‌ شوندگان، به خيابان‌های تهران و اصفهان و مشهد ووو پرتاب می شد و جنبش کارگری و سوسياليستی در زير شديدترين سرکوب و ترور قرار گرفته بود، کتاب قطور ضد کارگری ب. احمدي، و ديگر آثار بی «ارشاد»ش، نشر مي‌يافت. آزادانه، بی هيچ ارشادی در وزارت زنجير، او در لابلای اين «سياست مدرن» اش، وظيفه داشت تا اعلام کند:
«می توان گفت که ديدگاه مارکس ديگر رسم روز نيست.»
و چنين تبليغ کند که: «عبارت مارکس مهمل است و جز بيانی ادبی که تا حد زيادی تحريک آميز و شعارگونه است و فقط می کوشد تا اهميت درگيری در عمل را روشن کند. اما به بهای بی اعتبار کردن نظريه و فلسفه، هيچ نيست و معنايی ندارد.»
کينه‌توزی ب. احمدي، بيشتر و در پايه با تز يازدهم مارکس در باره فوئرباخ است.
«فيلسوفان، فقط جهان را به راه‌‌های گوناگون تاويل کرده‌‌اند، مساله بر سر دگرگون کردن آن است.»
تلاش‌های ب. احمدی را، بار ديگر از به دست آقای محسن حکيمی در ايران آغاز شده است که در «کميته هماهنگی برای کمک به ايجاد تشکل‌های کارگری»‌ فعاليت دارد. آشکار است که بين کارکرد تا کنونی آقای حکميی با عناصری همانند بابک احمدي‌ها، تفاوت است و به هيچ روي، وی را وابسته و پيوسته به سيستم حاکم نمي‌دانيم. اما خوانش وی از انگلس، نه تنها هيچ کمکی به سازمان‌يابی کارگران و آگاهی طبقه‌ کارگر نمي‌‌‌رساند، بلکه ضدکارگری است وب به مبارزه طبقاتی در ايران آسيب مي‌رساند و از اين روي، با ايدئولوگ‌های دشمنان پرولتاريا و آزادی پهلو مي‌زند.
نوشتار «فريدريش اِنگلس، بنيانگذار ايدئولوژی مارکسيسم» از محسن حکيمی که به بهانه‌ی زاد روز انگلس نگاشته شده، نه يک نقد، بلکه واگويه‌‌هايی از «بابک احمدی» ‌است.‌ جای پای بابک احمدی و کتاب ضد کمونيستی � کارگري‌ «مارکس و سياست مدرن» وی در همه جای نوشته حکيمی پيداست. و اين، جای بسی درنگ و انديشه دارد. انديشه را در اينجا به سبب‌هايی به معنی نگرانی نيز به کار مي‌گيرم. بازنگری به نوشته‌ های ب. احمدی و م. حکيمي، از آنجا نيز ضرورتی دوباره مي‌يابد که حکيمی نه به عنوان استاد آموزشگاه‌های سرکوب و يار جناح‌های حکومتی ، بلکه به‌سان فعال دفاع از کارگران شناخته شده و بارها مورد آزار حاکميت سرمايه قرار گرفته است.

نمونه‌‌هايی از اين اتهامات
حکميي، از سويی مي‌پذيرد که «مارکس و انگلس به زودی از فويرباخ نيز گسستند و کتاب «ايدئولوژی آلمانی» را بازهم به طور مشترک نوشتند.» بی درنگ‌ اما، انگلس را متهم مي‌سازد «که گسست مارکس و انگلس از فويرباخ در دهه‌ی چهل قرن نوزدهم به هيچ وجه از موضع واحد و يکسانی صورت نگرفته بود، هرچند به تصريح خودِ انگلس نقش اصلی در نوشتن اين کتاب را - که به علت ناممکنيِ انتشار آن در آلمان، به گفته ی مارکس «به انتقاد جونده‌ی موش‌ها» سپرده شد - مارکس برعهده داشت..».
حکيمی بايد معنای «گسست» را به خوبی درنيافته باشد در آن‌جا که مي‌نويسد «مارکس و انگلس به زودی از فوئر باخ گسستند و «ايدئولوژی آلمانی» را بازهم به طور مشترک نوشتند»، اما «گسست مارکس و انگلس از فويرباخ ... به هيچ وجه از موضع واحد و يکسانی صورت نگرفته بود.»!

چهل سال با گسست، چهل سال در گسست
چگونه ممکن است، مارکس، فليسوفی که جهان فلسفه و فلسفه جهان و تاريخ جهان و مناسبات را به نقد گرفت، آگاهانه به دريافت‌هايی رسيد که سرانجام انسان و مناسبات طبقاتی در سياره را با دست‌يابي‌ و دريافتش رقم مي‌خورد، اما «گسست» واژگونه انگلس را درنيافت! با ذهن حکيمي، نابغه‌ای همانند مارکس که تا پايان عمر با بيش از۴۰ سال پژوهش، مبارزه طبقاتي، هم انديشی و نقد و فلسفيدن و گفتمان های موازي، تا پايان عمر بايد درنيافت که انگلس از همان آغاز گسستن از فوئرباخ و پيوستن به وي، راهی ديگر و سودايی ديگر داشته است! اما دريغا نبودند کسانی تا مارکس را از اين ندانستن و نشناختن و با گمراهان همراه شدن‌ها رهايی دهند! و شگفت تر آنکه انگلس از فوئرباخ گسست و «ايدئولوژی آلمانی» را نوشت و 40 سال بعد دو باره به آن بازگشت و تزهايی در باره فوئر باخ و نوشته‌های مارکس را يافت و کاپيتال مارکس را تنظيم و تکميل و منتشر ساخت و هم از نابودی نجات داد و در مهمترين آفرينش انديشه های بشری در نقد اقتصاد سياسي، ايدئولوژي، آفرينش عظيم ترين مانيفست رهايی انسان ووو همراه شد و شرکت کرد و وفادار ماند و اما با همه‌ی اين ها، «گسست» و فرايند پيوستن وي، به حکم حکيمی و احمدی «به هيچ وجه از موضع واحد و يکسانی صورت نگرفته» و حکيمی حکم می دهد که: « حتی يک نگاه سطحی به تزهای مارکس درباره ی فويرباخ و مقاله ی انگلس درباره ی فويرباخ نشان می دهند که مارکس و انگلس از دوموضع يکسره متفاوت به فويرباخ نگاه می کنند.».
حکيمی شايد به اين باور باشد که بخش عظيمی که به نقد جونده‌ی موش‌ها سپرده شد، بخشی اصلی نوشته مارکس بوده که موش‌ها به گونه‌ای نقدش کردند تا اثری از مارکس باقی نماند. موش ها وظيفه داشتند تا بخش‌هايی از دست‌نوشته‌‌های انگلس را گزينشي، برای گمراهی آيندگان از جمله به بيان حکيمی به ره‌پويان انگلس ( پلخانف، کائوتسکي، لنين) بسپارند تا به دست کائوتسکي، لنين و استالين، مائو و سلسله ی سونگ در کره شمالی برسد و «ايدئولوژی مارکسيسم» از جمله روسی و چينی و ووو از آن پديد آيد! ازاين‌ها گذشته، نمی نويسند که از چه روي، موش‌های «هوشمند»، بخش نخست «ايدئولوژی آلمانی» را از نقد گزنده ايمن داشته و نيز چرا ۱۱ تز درباره فوئرباخ نوشته مارکس را نجويده باقی گذاشتند! اميد است که نگويند برويد از خود موش ها بپرسيد! و يا ننويسند که اتهام به موش‌ها، ‌ابداع انگلس است! شايد هم که «سرنوشت» چنين بوده که انگلس هر دو را از نقد گزنده موش ها نجات بخشد تا عليه خود وي، به نقد گزنده ی ديگران واسپارد! از «موش ها و آدم ها» می گذريم و به واقعيت ها بازمی گرديم و موش و گربه باری را به اهلش وامی گذاريم.
واقعيت آن است که آنچه از ايدئولوژی آلمانی باقيمانده بود و پس از ۴۰ سال، به دست انگلس رسيد، همان بود که وی نجات داد . بخش نخست، کار مشترک مارکس و انگلس و ۱۱ تز در باره فوئرباخ. اين بازنگری زمانی بود که انگلس، بار ديگر برخورد به انديشه‌ی متافيزيکی فوئرباخ را ضروری يافت و در سال ۱۸۸۶،‌ سه سال پس از مرگ مارکس، به سراغ اسناد سال ۱۸۴۴ شتافت. بايد تزهاي‌ درباره فوئرباخ را به همانگونه که مارکس يادداشت کرده بود و نيز با ويرايشی در پرانتز، و هر دو سند را همراه منتشر مي‌کرد و نيز ايدئولوژی آلمانی را. اين ضرورت مبارزه طبقاتی و در شرايطی بود که فلسفه کلاسيک(ايدئولوژی) به ياری فلسفه‌ی پرولتاريا زوال يافته بود و ايدئولوگ‌های پيشين، به آشکارا به نظريه پردازان حکومتی و کارگزاران فکری مناسبات حاکم، درآمده‌اند:

«در آلمان به ويژه در قلمرو علوم تاريخ و از جمله فلسفه، با زوال فلسفه ی کلاسيک، روح سابق پژوهش نظری بی ملاحظه نيز ناپديد شده است و التقاط ‌‌‌گری بی مايه و ترس ملاحظه کارانه نسبت به مقام و عايدي، تا حد پست ترين جاه طلبی جای آن را گرفته است. نمايندگان رسمی فلسفه، ايدئولوگ های آشکار بورژوازی و دولت موجودند، آنهم در زمانی که هر دو در تقابل علنی با طبقه ی  کارگر ايستاده اند.»

انگلس پيشگفتار کتاب «لودويگ فويرباخ و پايان فلسفه ی کلاسيک آلمانی» را پس از نقل قولی از مارکس در باره ‌نگارش و نشر «ايدئولوژی آلمانی» چنين آغاز مي‌کند:
«از آن زمان بيش از چهل سال مي‌گذرد و مارکس در گذشته است. نه برای مارکس و نه برای من،‌ حتی يکبار هم رخ نداد که به موضوع نامبرده بازگرديم...»
مارکس و انگلس در اين دوران پر تب و تابِ کارزار و مبارزه عملی و تئوريک طبقاتی و نيز نوشتن و آفرينش آثاری همانند گروند ريسه، ايدئولوژی آلماني، کاپيتال و خاستگاه خانواده، مالکيت خصوصی و دولت، آنتی دورينگ ووو هستند، اما از فلسفه کلاسيک و ايدئولوژی آلمانی گسسته و نقد فلسفی خود را بيش و پيش از هر چيز، «تسويه حساب با خويش» مي‌‌خوانند و اولويتی به بازگشت و نشر آن نمي‌بينند. کارزار تئوريک- پراتيک در آن سال‌های پر شور و اعتراض و قيام جنبش کارگري، حتی به پرداختن به حلقه‌ی ميانی گسست از فلسفه هگل و رسيدن به شناخت ماتريالسم ديالکتيک را جايی مجال کامل شرح نيافتند.
ادامه دارد...

عباس منصوران
a.mansouran@gmail.com
نيمه نخست ژانويه ۲۰۱۲ / دی ماه ۱۳۹۰

Frederick Engels,On The History of the Communist League, First Published: Nov 12-26, 1885 in Sozialdemokrat;Marx and Engels Selected Works, Volume 3, Progress Publishers, Moscow 1970;( انگلس، تاريخ جامعه کمونيست، برگردان به فارسی و داخل [] از نويسنده اين نوشتار.
بابک احمدي، مارکس و سياست مدرن، ص ۷۴۵ نشر مرکز چاپ نخست، ۱۳۷۹ تهران.
همان،‌ منبع، از جمله در ص ۱۸۷ و ص ۳۷۸.
بابک احمدي، مارکس و سياست مدرن ص ۳۴۵، نشر مرکز،‌چاپ نخست، ۱۳۷۹.
محسن حکيمي،‌همان منبع ص ۱۸۷.
محسن حکيمي، « فريدريش اِنگلس، بنيانگذار ايدئولوژی مارکسيسم»- چهارشنبه ، ٢٣ آذر١٣٩٠
http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=29877
اين نوشته در پايان، نام «کميته هماهنگی» را با خود دارد! آشکار نيست که کميته هماهنگی اين نوشته را پشتيبانی می کند يا محسن حکيمی به نمايندگی از سوی کميته هماهنگی نوشته را تنظيم کرده است؟
بابک احمدي، جابجايی دولت احمدی نژاد با کانديدای ديگری از شورای نگهبان را «گسترش جامعه مدنی» می شمارد و همه‌گان را به شرکت در اين ميدان ولايی و بقای حکومت ايدئولوژيک سرمايه در انتخابات سال ۱۳۸۸ فرا مي‌خواند: «انتخابات رياست ‌جمهوری پيش‌ رو اهميت استثنايی و انكارناپذيری دارد. اين انتخابات، آزمونی تاريخی است برای نيروهای آزاديخواه و معتقد به ضرورت گسترش نهادهای جامعه مدنی و حقوق دموكراتيك ملت. نتايج انتخابات بر سرنوشت تمام مردم ايران تاثير فوری و آشكاری خواهد گذاشت». بابک احمدي، «کروبی همراه خوبی است به او رای می دهم»، روزنامه آفتاب، سه شنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۸۸
http://www.aftabnews.ir/vdcdxz0j.yt0nk6a22y.html
همان منبع بالا.
انگلس، پيشگفتار، لودويگ فويرباخ و پايان فلسفه ی کلاسيک آلماني، ۱۸۸۸، نشر اشتوتگارت (برگردان فارسی اين اثر، بدون نام نشر و مترجم در اختيار داشته ام و به دهه ۱۳۵۰ بازمي‌گردد).
. همان منبع بالا.


25 دی 1390    






نظر شما
نام:  
ای-میل:  
12:38 28 دی 1390
جناب خودت برو بخوان، حالا که فهمیدی کجا مارکس گفته که برخورد فلسفی به جامعه و انسان را باید با برخورد علمی تعویض کرد!

نام:  
ای-میل:  
11:35 27 دی 1390
19:09 26 دی
دوست گرامی!
قربانت، شما هم که خیلی به فلسفه وارد هستید. اگر وقت داشتی کلاس فلسفه برای ما بگذار:

«(فلسفه بطور کلی) بدرد تغییر جامعه نمیخورد (مباحث اول ایدئولوژی آلمانی) ...»
«و بجای آن باید به جامعه و انسان برخورد علمی کرد. در برخورد علمی ما داریم منطق، استدلال، مشاهده و آزمایش..»

نام:  
ای-میل:  
10:11 27 دی 1390
مارکسیستها ی وطنی عامل سانسور فلسفه در ایران بوده اند . برای پوشاندن ضعفهای خویش و قالب کردن نیات سیاسی خود بجای فلسفه . فلسفه عام ترین و عمیقترین و مجرد ترین سطح تفکر است و در مورد همه چیز نظر دارد . از باغهای بهشت گرفته تا زیر پیراهن فلان هنر پیشه و یا جای مهر نماز بر پیشانی فلان ملا . علوم که خود مستقیماً با فلسفه هم مرز هستند . اما هر موضوعی برای آنکه بتواند در فلسفه مطرح شود باید ابتدا از پروسه تدقیق علمی و تجرید بگذرد . داشتن استعداد فلسفی چیزی تقریباً شبیه استعداد های درخشان دیگر است و نمیتوان کسی را به زور و با خواندن حجم زیاد مطالب فیلسوف نمود مگر در جمع مریدان و دوستداران خودش .
تکرار میکنم که مارکسیستها با فلسفه بسیار مشکل دارند و اولین وظیفه خود میدانند که توجه مردم را از آن منحرف کنند . مثل عکس مار کشیدن بجار نوشتن مار . گروه های راست هم بدتر از مارکسیستها نمیخواهند مردم بیش از اندازه وارد فلسفه بشوند که نکند جهان را روشنتر ببینند و نسبت به یک مقام در خور انسان آگاه شوند . برای همین بیشتر به تاریخ فلسفه و یا حواشی دیگر میپردازند . فقط کمی کارشان از مارکسیستها راحتتر است . به این دلیل که هوادارانشان اصولاً اهل تعمق نیستند . در مورد مثلاً سلطنت طلبان ایران که حتی بطور واضح از سطح هوشی پایین بر خوردارند . بچه مذهبی های خرده بورژوا هم که قربانشان بروند پا منبریشان . نه مذهب دارند نه شعور . هنوز دم در متافیزیک این پا و آن پا میکنند .
مارکسیستها با جلوگیری از نشر صحیح فلسفه سهم بزرگی در عقب ماندگی فکری مردم دارند که نتیجه اش را در این سالها دیده ایم . چون آنها با قشر تحصیلکرده ارتباط نزدیک داشتند و مسئول این قحطی هستند .


نام:   فرزين خوشچين
ای-میل:  
10:59 27 دی 1390
با درود به نویسنده!
انگلس گفته بود: در این ارکستر دو نفره، من نقش ویلون دوم را داشته ام. هرچه هست، از آن مارکس است و بحق باید به نام او خوانده شود.
البته این فروتنی انگلس را می رساند و نیز دوربینی او را. انگلس نمی خواست جنبش مارکسیستی پراکنده و چند شاخه شود. او حتی وصیت کرد تا جسدش را سوزانده و خاکسترش را به دریا بریزند. اما اگر مکتب مارکس را ساختمانی در نظر بگیریم، همۀ آجرهای این ساختمان حاص کاری مشترک هستند، حتی «کاپیتال»، که آغازگر پرداختن به این موضوع باز فردریش انگلس بود. انگلس در پاکنویسی و ویرایش تندنویسی های مارکس، در فراهم آوردن مطالب و بودجه، حتی در زمانی، که برای ترجمۀ کاپیتال به روسی با لوپاتین و سپس با دنیلسون ساعتها به بحث و توضیح می پرذداختند، همراه و یاور خستگی ناپذیری بود. حتی در تغییر بسیاری از جمله ها و ساده تر کردن آن برای درک همگان به مارکس یاری می رساند. در هر اثری از مارکس، ساطۀ انگلس و در هر اثری از انگلس، سایه ای از مارکس را می بینیم، حتی آثاری، که انگلس پس از مرگ مارکس نوشت. در «خاستگاه خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» تاثیر پژوهشهای مارکس در تاریخ را می توان حس کرد. این از طرحهای مارکس برای پاسخ به نامۀ ورا زاسولیچ پیداست.
موفق باشید

نام:  
ای-میل:  
19:09 26 دی 1390
حرفی نیست اگر کسی بخواهد از فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک دفاع کند، اما این فلسفه را به مارکس، که در مورد آن چیزی ننوشته، نسبت دادن، یک جنایت نظری ست - که در روسیه به جنایت عملی هم تبدیل شد.

بهترین کار این است که ماتریالیسم دیالکتیک را فلسفه هواداران مارکس فهمید تا خود مارکس. هواداران هم هر فلسفه ای که دلشان میخواهد ببافند میتوانند ببافند، مثل مائو. مثلا در بحث مائو ارتباط بحث تضاد او با بحث پراتیک او ناموجود است. در بحث تضاد او، ارتباطی میان مقولاتی که او استفاده میکند و مقولاتی که هگل استفاده میکند و حتی انگلس میگوید که دیالکتیک مدرن کار اوست، وجود ندارد. بحث های فلسفی مائو بیشتر شبیه متدولوژی مدرسه های نظامی ست تا بحثهائی در مباحث فلسفی و وظیفه سربازان اطاعت از آن است.

درک من از مارکس این است که فلسفه (فلسفه بطور کلی) بدرد تغییر جامعه نمیخورد (مباحث اول ایدئولوژی آلمانی) و بجای آن باید به جامعه و انسان برخورد علمی کرد. در برخورد علمی ما داریم منطق، استدلال، مشاهده و آزمایش. مارکس بیشتر طبیعتگرا بود (تمام طبیعت گرا ها برخورد علمی را پیشنهاد میکنند و فیلسوف نیستند) تا فیلسوف و ما کاملا این را در زندگی و کارهای او می بینیم. مارکس اگر دلش میخواست فیلسوف بماند بیست سال وقت روی کتاب سرمایه نمیگذاشت. در سرمایه از مقولات دیالکتیکی استفاده شده، اما در هر علمی ، مخصوصا شیمی و بیولوژی میتوان از مقولات دیالکتیکی استفاده کرد. در ریاضیات اگر بتوان تکامل را ترسیم کرد، میتوان گفت مقولات دیالکتیک کاربرد دارد اما من اطلاع از چنین کاری ندارم.

کارهای انگلس هم به مارکس ربطی ندارد و حسن و حسینی کردن مارکس و انگلس شبیه داستانهای مذهبی ست تا برخورد علمی به قضایا. مسیحی ها یک سری حواریون مقدس دارند که کارهای آنها انجیل را بوجود آورده و انجیل برای مسیحی ها مقدس است. اما تحقیقات نشان میدهد که برخورد حواریون به مسائل اجتماعی بسیار متناقض است. مثلا از انجیل می شود هم کمونیسم درآورد و هم برده داری، دوباره ذکر کنم، بخاطر آن حواریون.

اگر کسی معتقد است که ماتریالیسم دیالکتیک درست است، در مورد آن کتاب بنویسد و باید در مورد آن تحقیق جامعی بکند و تمام سئوالات فلسفی را تا آنجا که ممکن است باید پاسخ بدهد. مارکس اینجا گفته فلان و انگلس آنجا گفته بهمان برخورد درست و علمی نیست بلکه برخورد مذهبی ست.

بنظر من کسانیکه از ماتریالیسم دیالکتیک دفاع میکنند، لااقل در میان کمونیستهای ایرانی، از فلسفه اطلاعی ندارند و بطور مکتبی و یک جانبه فلسفه را یاد گرفته اند و با بحثها و سنتهای آن آشنا نیستند. برای اینکه از فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک دفاع کنید باید کاملا با تاریخ فلسفه از زمان یونان تا امروز آشنا باشید و مطالعه کرده باشید و توضیح بدهید که ماتریالیسم دیالکتیک کدام درد فلسفه را دوا میکند و باید بدود تعصب و جار و جنجال و اتهام بورژوا زدن، حرفتان را اثبات کنید. وگرنه، رک و راست بگویم، چرند میگوئید!

یک عده از شما خواهید گفت باز یک خرد-بورژوا آمده داره علیه ما حرف میزند. شاید درست بگوئید، اما عقاید فلسفی خود شما جز ارتجاع و تخریب جنبش کمونیستی و تبدیل آن به فرقه گرائی کاری بیشتر نکرده و امروز در جمع کمونیستهای جهان، از اکثریت به اقلیت تبدیل شده اید. بمن بگوئید خرده-بورژوا (مثل کافر یا منافق اسلامیون)، اما به خودتان هم نگاهی بیاندازید و ببینید نتایج کارتان چه بوده. وقتی حزب کمونیست روسیه سرنگون شد، هیچ کارگر روسی برای آن اشک نریخت که هیچ، به وارانه آن هم تف انداختند.

نام:  
ای-میل:  
12:40 26 دی 1390
کلمه نقد بشدت مورد سوء استعمال قرار گرفته است .
اگر مبنای علمی وجود نداشته باشد هر به اصطلاح نقدی در واقع همان نظر خصوصی است و به هیچ نتیجه ای ختم نمیشود .
نظر دادنها و رد یا قبول کردنهای حزبی و صنفی ربطی به نقد ندارد . خیلی از این نظر دهندگان ابتدا باید نشان دهند که موضع ابژکتیو دارند . خودشان میدانند که ندارند و فقط بدنبال یک حمیت صنفی هستند . بدتر از آن در پیش انداختن و بزرگ کردن صنفی که خود به آن تعلق ندارند . منظورم صنف کارگر است که سخن گویان و سینه چاکانش همگی از خارج از آن پیدا میشوند .
نتیجه این شائبه ها این میشود که همه بدور خود میچرخند . کلمات را با نابجا بکار بردن فرسوده میکنند و ذهنها را خسته و مأیوس . بدون اینکه تا پایان عمر خویش به آرزوی صدر هیئت رئیسه شدن برسند .
همه شکست خوردگان طبقه متوسط ناگهان کارگر شناس شده اند و بر اساس آن فیلسوف . البته در جمع دو سه نفره خودشان .
بد نیست همگی با نگاهی به واقعیتها شروع بکنند و سعی کنند از آن جاده بیرون نروند .
پس از مشاهده دقیق واقعیتها که خود هرزه شیر میخواهد سپس با مطالعه آثار علمی و تمرین کافی اقدام به ابراز نظرات خود بفرمایند . بر اساس اصول علمی .
علمی یعنی که دیگر صحت آن یقین است و از نظرات شخصی عاری . البته بین علم و واقعیات محض عینی یک ناحیه نیم سایه نیز وجود دارد که دینامیک اصلی آنجاست و از آن باید خوراک برای انباشت در علم گرفت پس از پروسس های علمی .
غیر از اینها میشود نظرات شخصی . همان چیزی که اینجا و آنجا میبینیم . بدبختانه سواد پایین در قشری که همه برایش سینه چاک شده اند امکان جدا نمودن سره از ناسره را از بین میبرد . والا در بین خود سینه چاکان که از طبقه ای دیگر تشریف فرما شده اند حتی دو نفر را نمیتوانی پیدا کنی که با هم توافق داشته باشند . چه پای پلخانف و انگلس و کائوتسکی را به میان بکشند چه نکشند . نتیجه همان است . سرگردانی .


نام:   پ. ق
ای-میل:  
00:52 25 دی 1390
رفیق منصوران عزیز با سلام. خسته نباشید. مطلب بسیار عالی با کیفیت و کم نظیری است. سندی معتبر در دفاع از ماتریالیسم دیالکتیک و ایده های عالی انگلس و مارکس و جوابی به ادعاهای دشمنان و تحریف کنندگان این متفکران و انقلابیون بزرگ. سپاس پ

نام:   علی آزاد
ای-میل:  
00:52 25 دی 1390
بدون شک نقد و برسی نظرات اندیشمندان از جمله مارکس و انگلس هرچند نا صادقانه و باشد وسبب اشفته فکری شود ، با این وجود در ذات و سرشت پدیده نقد روشنگری و حقیقت یابی نهفته است است که در پایان فکر اندیشه ورز و جویندگان حقیقت را
کار آمد تر و آبدیده تر می سازد. متاسفانه شرایط خفقان و سرکوب اندیشه بخصوص اندیشه های مترقی و انقلابی و مارکسیستی در رژیمهای شاه و شیخ جامعه را از سلاح نقد محرم ساخت یا در مطلوب ترین شکل نقد یک جانبه میدان دار جاده یک طرفه شده است . البته نمی خواهم اقای احمدی را مقصر این شرایط بدانم مقصر رژیم است .
اما نظرات و دیدگاه های آقای بابک احمدی در کتاب "مارکس و سیاست مدرن "حرف جدیدی نیست یا به عبارت دیگر فکر بکر آقای احمدی نیست این دیدگاها در اروپا و کشورهای دمکرات سالها است که که گفته میشود و پیرامون آن بحث ونوشته های زیادی به چاپ رسیده است . اما متاسفانه این پدیده خیلی دیر به ایران رسید آن هم درست زمانی که در ایران شرایط برای دفاع یا نقد وجود نداشته و ندارد خود آقای احمدی نیز به این مسئله شاره میکند و میداند در جاده یک طرفه به نقد یا حتی به دفاع نشسته است . البته هیچ اشکالی نیست که آقای احمدی از دیدگاهای مختلف بهره برده است اما شاید لازم بود که خوانده از تاریخچه این نظرات اطلاع می یافت . با این وجود در خارج کشور نیزدر باره این نظرات بنا به دلائل زیادی سکوت شد . شاید یکی از دلائل مهم این بود که بقول معروف در نبود" گوشت چقندر سالار است "چنانچه در زندان نیز کتابهای نقد مطهری در نقد مارکسیسم کتاب مورد علاقه بسیاری اززندانیان مارکسیست بوده است . در شرایط خفقان کتاب "مارکس و سیاست مدرن "روزنه ای به سوی دنیای واقعی است در" بیابان لنگه کفش هم غنیمت است " به هرصورت جا دارد که به صورت منطقی به برسی این اثر آقای احمدی پرداخت . زحمتی که آقای منصوران پیش قدم شده است بدون شک مقید و ضروری است . به امید اینکه ادامه یابد

نام:  
ای-میل:  
20:37 25 دی 1390
چون مجال توضیح ماتریالیسم دیالکتیک را نداشتند، ماتریالیسم دیالکتیک متعلق به آنها نیست، مخصوصا متعلق به مارکس، بلکه اختراع مارکسیستهای دگم ساز است. پس ناصادقی و به یک معنا ارتجاع وقیحی می باشد که چیزی را به کسانی نسبت داد که در مورد آن تحقیق نکرده اند و مهمتر اینکه در همان ایدئولوژی آلمانی ذکر کرده اند که معتقد نیستند که چنین کاری کنند. بحثهای فلسفی مارکس در ایدئولوژی آلمانی و بعد از آن جنبه منفی فلسفی دارد نه مثبت ، اما مارکسیستها (بعد از مارکس) فلسفه مثبت ساختند، ماتریالیسم دیالکتیک، فلسفه ای که بسیار دگماتیک، مبهم و سطحی ست و فقط برای شستشوی مغزی حزبی خوب است.