نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ آبان ۴, یکشنبه

«بچه‌ام راحت شد» سرو چون قامت تو قامت رعنا ننمود!!ريحانه جباری !يک قربانی اين رژيم داعشی



*********************************************************
«بچه‌ام راحت شد»

بهروز ریحانی




«بچه‌ام راحت شد»
سرو چون قامت تو قامت رعنا ننمود
نرگس خفته، چو چشمان تو زیبا ننمود
وین سکوتی که بود آن بسته زنا گفته گره
غیر فریاد تو، کس ناطق و گویا ننمود
(اسماعیل وفا یغمایی، غزل در ستایش زنان)
شعله پاکروان، مادر ریحانه جباری بعد از اعدام دخترش با ضجه و فریاد گفت: «دخترم مثل سرو رفت. دخترم تب داشت» او به دختران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی هشداری داد که «دخترها مواظب خودتون باشید خواستند بهتون تجاوز کنند، اجازه بدهید، وگرنه مادرتون پیر میشه...»
مادر ریحانه با فریاد دادخواهی‌اش کوس رسوایی رژیمی را فریاد زد که در کارنامه یکساله‌‌ی دولت اعتدال‌گرایش بیش از ۷۵۲ اعدام ثبت شده دارد و با حلق‌آویز کردن یک دختر جوان و بی‌دفاع لکه‌ی خونین و ننگین دیگری بر جنایات ۳۵ ساله‌‌ی خود افزود. در کشوری که تجاوز و تعرض به زنان و دختران از طرف نیروهای امنیتی – اطلاعاتی امری متداول و عادی می‌باشد و بابت آن زنان قربانی را قصاص می‌کنند، البته که پیامد گسترده، سیستماتیک و سازماندهی شده‌ی آن اسید پاشی به صورت زنان، تجاوز و هتک حرمت در ملاءعام و زندان‌ها، پایمال کردن حداقل‌های حقوق انسانی می‌باشد. امید بستن به چنین حاکمیتی و جناح‌های گوناگون آن سرابی بیش نیست. حسن روحانی و قوه‌ی مجریه تحت ریاست او، قوه قضاییه و ... تماماً تخم و ترکه‌ی خمینی و خامنه‌ای می‌باشند. پایبندی و تعهد عملی آن‌ها به قوانین ضد‌انسانی قصاص خود گویای آن که از کوزه همان برون تراود که درو است.
مرتضی سربندی که دادستانی تهران مدعی است توسط ریحانه‌ جباری به «قتل‌» رسیده ازعناصر وزارت اطلاعات رژیم بود. عنصری فاسد و متجاوزی که با وجود متأهل بودن، در واقع قصد تجاوز به یک دختر بی‌دفاع را داشت. او سالیان دراز عضو یکی از جهنمی‌ترین ارگان‌های سرکوب و کشتار جمهوری اسلامی بود، نهادی که در کارنامه‌های خود، قتل‌های زنجیره‌ای، بازجویی‌ و شکنجه‌‌های سادیسمی از زبان، تحقیر، سرکوب، شکنجه‌های روحی ، روانی و جسمی را دارد.
با شد که در روز دادخواهی دختران و زنان سرکوب‌شده‌ی  ایران زمین، جنایات سردمداران جمهوری جهل مورد بازخواست قرار گیرد. ریحانه جوان در وصیتنامه خود گفته بود:‌ »گاهی باید جنگید. در راه خلق ارزش باید ایستاد، حتی اگر بمیری»
بهروز ریحانی




منبع: پژواک ایران

تل حسين‌احمد نجادی (نژادی) در کوالالامپور شرق ـ گروه سياست، نزهت اميرآباديان: حسين‌احمد نجادی (نژادی)۱ يک‌ تاجر ۷۵ساله ايرانی- بحرينی روز

ناگفته‌های ترور بانکدار ايرانی‌تبار در مالزی

گزارش يک قتل
 قتل حسين‌احمد نجادی (نژادی) در کوالالامپور
شرق ـ گروه سياست، نزهت اميرآباديان: حسين‌احمد نجادی (نژادی)۱ يک‌ تاجر ۷۵ساله ايرانی- بحرينی روز ۲۹جولای ۲۰۱۳ (دوشنبه هفتم‌مرداد۱۳۹۲) هنگامی که به‌همراه همسرش از يک‌معبد چينی در «کوالالامپور» خارج می‌شد، در پارکينگی به‌ضرب گلوله کشته شد. رسانه‌های خبری دنيا، خبر قتل حسين نجادی را به صورت گسترده پوشش دادند. در ايران نيز روزنامه «ايران» و چند خبرگزاری به اين موضوع پرداختند.
حسين نجادی، يک‌شهروند ايرانی مقيم مالزی بود که پيش از اين در بحرين اقامت داشت. او از سال۱۹۷۵ يک گروه بانکی عرب- مالزيايی تاسيس کرد که در حال حاضر ۱۶ميليارددلار در آسيا سرمايه دارد. بر اساس گزارش رسانه‌ها، «کونگ سوی‌کوان» مردی که به سوی نجادی و همسرش شليک کرده بود، در دادگاه عالی«کوالالامپور» به جرم قتل حسين نجادی و ترور نافرجام همسر مالزيايی ۴۹ساله نجادی - «چئونگ‌می‌کوئن»- به اعدام محکوم شد که البته هنوز خبری رسمی درباره اجرای اين حکم منتشر نشده است. در همان زمان، کارآگاهان مالزيايی اعلام کردند که فردی به نام «ليم يوئن‌سو» ۵۳ساله که مغز متفکر اين ترور و اهل مالزی بوده، به استراليا گريخته است. 
اما ماجرای اين قتل از روز ۲۶شهريور۱۳۹۳، ابعاد تازه‌ای يافت. علی شمس‌اردکانی، رييس کميسيون انرژی «اتاق‌بازرگانی» در مصاحبه‌ای که در روزنامه «شرق» منتشر شد در مورد چگونگی ورود بابک زنجانی به پرونده‌های فروش نفت ايران در شرايط تحريم سخن گفت. او در اين مصاحبه به ترور يک بانکدار ايرانی‌- بحرينی اشاره کرد؛ نکاتی که باعث ادامه پيگيری‌های «شرق» درباره اين بخش از پرونده بابک زنجانی شد. شمس‌اردکانی به «شرق» گفت: «به‌نظرم ايشان (بابک زنجانی) تابلو گروه‌هايی است که آدم‌ها و موسسات برخوردار از اين توانايی‌ها، مهارت‌ها و دانش‌ها را می‌گردانده‌اند. اين گردانندگان احتمالا چند واسطه داخلی داشته‌اند و سر رشته در گروه‌های مافيايی بوده است؛ مثلا بانکی که ايشان در مالزی معرفی کرده بود بانک تک‌ويترينی بود که توسط يک ايرانی- بحرينی تاسيس شده و اداره می‌شد. اين شخص چندين‌بار سعی کرده بود در سيستم بانکی ايران نفوذ کند، اما موفق نشده بود ولی به‌محض برملاشدن مسايل بابک زنجانی، او را در يک حادثه مرموز در پارکينگ مجتمع مسکونی‌اش در کوالالامپور «ترور»شده يافتند. در ايران هم کسی پيگير پرونده او نشد؛ اين قتل در مطبوعات ايران هم انعکاسی نيافت و تحليل نشد.»  پيگيری‌های «شرق» در مورد اين تاجر ايرانی- بحرينی به نام حسين‌احمد نجادی رسيد. اما يافتن اين نام تنها يک آغاز بود؛ آغاز مسيری که در آن بخش‌هايی از زندگی پرحادثه و منحصربه‌فرد وی مشخص شد.
 حسين‌احمد نجادی (نژادی)
نام بابک زنجانی اولين‌بار در بهمن سال۱۳۹۱ در جلسه جنجالی استيضاح وزير کار و امور اجتماعی دولت سابق مطرح شد. مردی جوان، با القابی چون «ميلياردر موبور» و«بسيجی اقتصادی» که هرروز در رسانه‌ها پررنگ‌وپررنگ‌تر شد، تا اينکه در روز ۹دی سال۹۲، يعنی در کمتر از يک‌سال پس از آنکه از سايه بيرون آمد، بازداشت شد. اما با وجود گذشت ۱۰ماه از بازداشت، بابک زنجانی همچنان در صدر خبرها باقی مانده و ظاهرا قرار نيست به اين زودی‌ها صفحه نخست رسانه‌های ايران را ترک کند. هرروز برگه‌های جديدی از پرونده پيچيده زنجانی رو می‌شود. بابک زنجانی ما را با خود وارد هزارتويی کرده که بيرون‌آمدن از دالان‌های تنگ و تاريک آن، ساده نيست. اما آيا می‌توان با وی تا انتهای دهليز پيچ‌درپيچ رفت يا خير؟
رويارويی با رخدادهايی که اجزای آن همانند پازل، تکه‌تکه تکميل می‌شود؛ بخشی از زندگی روزمره مردمی است که در خاورميانه زندگی می‌کنند، شايد برای کسانی که بيرون از اين منطقه زندگی می‌کنند اتفاقات اين بخش از جهان همانند داستان «آليس در سرزمين عجايب» پراز شگفتی باشد اما برای کسانی که اين داستان‌ها را با گوشت و پوست خود لمس می‌کنند، هيجان و دلشوره‌ای پايان‌ناپذير است. تنها در سرزمين عجايب ممکن است که مرد ۴۰ساله جوانی در کمتر از چندسال چنان سرمايه بزرگی را در دست بگيرد.
در جست‌وجوی اقوام نجادی جست‌وجويمان با تلاش برای يافتن اسامی دوستان و اقوام نجادی در داخل و خارج ايران آغاز شد. به تعداد زيادی از اسامی رسيديم، اما بسياری از اين افراد حاضر به گفت‌وگو نبودند. مردی از اقوام حسين نجادی که در بوشهر زندگی می‌کند در پاسخ به سوالی در مورد دليل قتل او، کوتاه و بريده‌بريده می‌گويد:«... ببخشيد. خيلی دير شروع کرديد. اون موقعی که بايد مطبوعات راجع به ايشون می‌نوشتند هيچ‌کاری نکردند.» در پاسخ می‌گويم: «به‌هرحال هيچ‌وقت برای يافتن حقيقت دير نيست»، پاسخ می‌دهد: «وقتی که لازم بود در مورد ترور دکتر تحقيق بشه از جانب مطبوعات و مسوولان اين اتفاق نيفتاد.» در نهايت، وقتی با پافشاری ما مواجه می‌شود، می‌گويد: «اجازه بدهيد با خانواده در اين مورد مشورت کنم.» اما ديگر پاسخ تماس‌ها را نمی‌دهد.
«احمدصالح حريری»، بانکدار مالزيايی که در عربستان‌سعودی کار می‌کند، در پاسخ به پرسش‌های «شرق» می‌گويد: «نجادی در حوزه‌هايی مانند سرمايه‌گذاری، مشاوره مالی، مالکيت و ادغام، کار می‌کرد. به گفته يکی از دوستان نزديک نجادی او درگير يک معامله زمين بود و در آن تند رفت.» حريری می‌گويد که سرش شلوغ است و برای روز بعد قول گفت‌وگو می‌دهد، اما احمد حريری هم ديگر پاسخی به پيام‌ها نمی‌دهد. در جست‌وجو ميان نزديکان نجادی به‌سرعت متوجه می‌شويم که اين مرد، ميان آشنايان و اقوامش محبوبيت زيادی دارد. همه از او به خوبی و نيکوکاری و مهربانی، ياد می‌کنند. بتول، يک زن جوان بحرينی و از اقوام دور نجادی است. به زبان فارسی و انگليسی مسلط است، اما نوشتن به فارسی برايش سخت است، سوال‌ها به فارسی پرسيده می‌شود و او به انگليسی پاسخ می‌دهد. بتول می‌گويد: «به ما گفتند که عموحسين به‌خاطر يک معامله بزرگ کشته شد اما هيچ‌کس آن را باور نکرد. ما می‌دانستيم که موضوع بزرگ‌تر از اينهاست. عموحسين راز‌های زيادی در مورد آدم‌ها می‌دانست، حتی به‌خاطر اين رازها، ممکن بود، کسانی در بحرين بخواهند عموحسين را بکشند.» او اضافه می‌کند: «هيچ دليل منطقی‌ای به ما گفته نشد، اما مطمئنا آدم بزرگی پشت قتل عموحسين است. به ما گفته شد که «مافيا» در قتل عموحسين نقش داشته است.» بتول تعريف می‌کند که در خانواده آنها شايع شده که هدف قاتلان، کشتن همسر مالزيايی حسين نجادی بوده است. «قاتلان می‌خواستند «می» را بکشند نه عموحسين را.» اما ظاهرا، «می» فقط يک‌زن خانه‌دار بوده و نمی‌توانسته انگيزه قتل در «مافيا» ايجاد کند. وقتی از بتول می‌پرسم که بابک زنجانی را می‌شناسد؛ به فارسی می‌نويسد: «فساد». بتول در گفت‌وگو‌های بعدی ظاهرا حرف ديگری برای گفتن ندارد.
روايت دوست دوران کودکی
يکی از دوستان دوران کودکی حسين نجادی که خود را احمد هاشم‌زاده معرفی می‌کند، می‌گويد: «حسين مرا برادرش معرفی می‌کرد.» هاشم‌زاده در بحرين به دنيا آمده اما ۳۰سال است که در «نيوزيلند» زندگی می‌کند: «حسين در همسايگی منزل ما در بحرين به دنيا آمد و در ضمن فاميل مادرم بود. تعجب کردم که تمام روزنامه‌ها نوشته بودند نجادی در ايران، به دنيا آمده، اما اين صحيح نيست.» نکته او شايد درست باشد، اما آنگونه که نجادی در کتاب خود - «دريا و صخره‌ها»- اشاره کرده، والدينش ايرانی بوده‌اند و پيش از تولد او از بوشهر و «سيراف» به بحرين مهاجرت کرده‌اند.
هاشم‌زاده که آخرين‌بار حسين نجادی را در آوريل۲۰۱۲ در «کوالالامپور» ملاقات کرده، می‌گويد: «چندروز قبل از کشته‌شدن حسين قرار گذاشتيم که به ديدن من در «نيوزيلند» بيايد. اما يکی از دوستان مشترک ما در «کوالالامپور» به من زنگ زد و گفت او مقابل يک معبد به قتل رسيده است.» هاشم‌زاده معتقد است «دولت مالزی هيچ پاسخ روشنی در مورد علت قتل حسين نداد. بيشتر آن چيزی که روزنامه‌های مالزيايی در اين مورد نوشتند برای من بی معنا بود. گفته می‌شد به اين مرد (قاتل) برای کشتن حسين پول پرداخت شده، پس چرا دولت مالزی اين ارتباط را دنبال نکرد؟ قاتل اعتراف کرده کسی که به او پول پرداخته، ساکن استراليا است، سوال اينجاست که چرا در اين مورد از مقامات استراليايی سوال نشده و چرا مالزی درخواست تحقيق در اين مورد نکرده است؟ به‌نظر من چيزی در اين ميان درست نيست. يک‌نفر بايد در مالزی در اين مورد پاسخگو  باشد.»
نجادی در زندان «آل‌خليفه»
هاشم‌زاده می‌گويد: «حسين يک متفکر نيکوکار بود. هنگامی که حسين از زندان بحرين آزاد شد برای کار و زندگی به مالزی رفت. » وقتی از او می‌پرسم که چرا حسين نجادی به زندان رفته، می‌گويد: «مگر کتاب زندگينامه او را نخوانده‌ايد؟»
اشاره او به کتاب «دريا و صخره‌ها» زندگينامه حسين نجادی است که توسط خود او نوشته شده است. روی جلد اين کتاب، اين کلمات نقش بسته است: «زندگينامه، نفت، سياست و عدالت.» هاشم‌زاده می‌گويد به حسين نجادی تهمت زدند: «حسين، در آن زمان، مدير بانکی در بحرين بود. يکی از اعضای خانواده حاکم بحرين، چندميليون از بانک قرض گرفته بود، اما اين پول را به بانک برنگرداند، پس از يک يا دوسال، همان مرد باز هم درخواست پول بيشتری از حسين کرد، اما حسين درخواست او را رد کرد. همين موضوع باعث کينه اين شيخ بحرينی به حسين شد. چندوقت بعد دولت بحرين حسين را به سرقت پول از بانک متهم کرد.» هاشم‌زاده می‌گويد: «با توجه به قانون بحرين در آن زمان، حسين به يک‌سال زندان محکوم شد. او مجاز به داشتن وکيل يا ملاقات با خانواده‌اش نبود. مدت حبس حسين، بار‌ها و بار‌ها تمديد شد. هفت‌سال در زندان بود و سپس آزاد شد. بعد از آزادی هم پاسپورتش را گرفته بودند و نمی‌توانست بحرين را ترک کند. پس از آزادی او در سال۱۹۹۳ من به ديدن او به بحرين رفتم بنابراين فکر می‌کنم حسين حدودا سال۱۹۸۶ زندانی شد. پدر حسين، شناسنامه ايرانی داشت اما نام حسين در آن نبود. سفير ايران در بحرين به او گفت می‌تواند با شناسنامه پدرش برای او پاسپورت ايرانی صادر کند و اين همان چيزی بود که حسين می‌خواست. او به ايران آمد و از آنجا به مالزی رفت.»وقتی در مورد ارتباطات کاری حسين نجادی از هاشم‌زاده می‌پرسم، می‌گويد اصلا در جريان روابط کاری او نبوده اما مردی ايرانی را می‌شناسد که در «اوکلند» زندگی می‌کند. او نزديک به سه‌سال با حسين کار کرده و از دوستان نزديک حسين است که با او رفت‌وآمد خانوادگی داشته است. هاشم‌زاده وعده می‌دهد «با اين مرد تماس می‌گيرم و از او می‌خواهم که به شما کمک کند.» فردای آن روز هاشم‌زاده پيام گذاشته بود: «دوست حسين، حاضر به مصاحبه با شما نيست. می‌گويد بهتر است که شما با پسر حسين صحبت کنيد. «پاسکال»، شريک کاری پدرش بود. او پدر خود را تحسين می‌کرد و پس از مرگ پدرش، ويران شده است.» او در ادامه شماره تماس و «ايميل» پسر نجادی را گذاشته بود.  هاشم‌زاده در مورد احتمال ارتباط قتل حسين نجادی با فعاليت‌های بابک زنجانی می‌گويد: «هميشه احساس می‌کردم پشت اين ماجرا، چيزی بيشتر از يک قاتل مالزيايی-چينی است. اين دنيای ديوانه همچنان درگير آدم‌های ديوانه است.» اما تاکيد می‌کند: «من حسين را می‌شناسم. او هرگز به دنبال معاملات کثيف نمی‌رفت. معاملات کثيف برای او مثل بوی بد يک موش‌مرده آزاردهنده بود. او مردی نبود که به‌دنبال شهرت باشد. گمان نمی‌کنم که بابک زنجانی ارتباطی با حسين داشته باشد. او يک بازنده است و حسين به امثال او نزديک نمی‌شد. فکر می‌کنم بايد ماجرای قتل حسين را از طريق «اينترپل» و دولت استراليا دنبال کنيد.»
پدر به روايت پسر
«پاسکال نجادی»، پسر حسين‌احمد نجادی از تحقيق در مورد مرگ پدرش استقبال می‌کند. «پاسکال»، در حال حاضر، رييس و مدير اجرايی گروه «نجادی و همکاران» است که قبلا با عنوان «AIAK » شناخته می‌شد. او در اولين «ايميل»، متن گفت‌وگوی منتشرشده‌اش با روزنامه بحرينی «گلف‌ديلی‌نيوز» را ارسال می‌کند.
در اين گفت‌وگو که در روز پنجشنبه ۱۱سپتامبر۲۰۱۴ منتشر شده، «پاسکال» مقامات استراليايی را به قصور و تظاهر به ناکامی در دستگيری فردی که مظنون به برنامه‌ريزی اين ترور بود، متهم می‌کند. «پاسکال» اعلام می‌کند اطلاعاتی دارد که از طريق مشاوران امنيت روسی به‌دست آورده که طراح اين ترور با وجود صدور حکم بازداشت او توسط «اينترپل» از استراليا به «شانگهای» سفر کرده است. او به «گلف‌ديلی‌نيوز» گفته است: «من واقعا اميدی به مقامات استراليايی ندارم چطور به اين فرد اجازه داده شده که با يک پرواز عادی و بدون هيچ مشکلی به «شانگهای» برود. چگونه با وجود هشدار «اينترپل» او موفق به فرار شده؛ لازم است اين موضوع بررسی شود. چگونه به متهم مغز متفکر اين قتل اجازه داده شد از فرودگاه بين‌المللی استراليا به چين پرواز کند؟» پسر نجادی می‌گويد: «هيچ‌چيز نمی‌تواند پدر من را بازگرداند اما من اميدوارم تلاش‌ها به دستگيری مغز متفکر اين قتل منجر شود که مردی چينی است که از مالزی فرار کرده است.»
همان ابتدا برای «پاسکال» شرح می‌دهم که يکی از مقامات ايرانی گفته است ميان قتل پدر او و بابک زنجانی ارتباطی وجود دارد و سپس سوالات را ارسال می‌کنم:
قبل از قتل پدرتان شما با او همکار بوديد؟ پاسکال:
من نايب‌رييس بودم و تمام کارهای تجاری ما در اروپا، سوييس و فدراسيون روسيه در دست من بود.
آيا شما چيزی در مورد زنجانی شنيده‌ايد؟ آيا پدر شما زنجانی يا بانک او را می‌شناخت؟ پاسکال:
من فقط می‌دانم پدرم يک مجوز برای بانک متعلق به يک مرد ايرانی از طريق بانک «معاملات» اندونزی خريده است. در واقع؛ بانک «معاملات» اندونزی فروشنده بوده و پدر من فقط واسطه خريدار و فروشنده اين معامله بوده است. اما نمی‌دانم نام دقيق بانکدار ايرانی چه بوده است.
بابک زنجانی دوبانک داشته؛ «اولين بانک سرمايه‌گذاری اسلامی» و «بانک ارزش». آيا شما يا پدرتان ارتباط کاری با اين دوبانک داشته‌ايد؟ پاسکال: غير از مساله فروش مجوز ما هرگز ارتباط ديگری با اين بانک نداشته‌ايم. اما من شنيدم صاحب اين بانک؛ پول زيادی دزديده است. من شايعات زيادی در مالزی شنيدم اما هرگز با اين مرد ملاقات نکرده‌ام. پاسکال می‌پرسد: چه کسی می‌تواند اطلاعات بيشتری به ما بدهد تا متوجه شويم چرا پدر من به‌طرز وحشيانه‌ای در روز روشن و بدون هيچ اخطار قبلی کشته شد؟ آيا من هم در خطر هستم؟ آيا ممکن است پدر من به دستور آمريکا کشته شده باشد؟
در «ايميل»‌های بعدی؛ «پاسکال» با اطمينان می‌گويد پدرش با بابک زنجانی ارتباطی نداشته و تنها در فروش مجوز به يکی از بانک‌های زنجانی نقش واسطه داشته است. «پاسکال» بارها و بارها تاکيد می‌کند چطور ممکن است سرويس اطلاعاتی استراليا اجازه دهد مغز متفکر قتل، از فرودگاه بين‌المللی «سيدنی» به «شانگهای» برود. سرانجام قول می‌دهد «ايميل»‌های پدرش را چک کند تا شايد سرنخی پيدا کند.
توصيه مشاوران امنيتی روس در «ايميل» بعدی، «پاسکال» سه«فايل» می‌فرستد و می‌نويسد: «اطلاعات پيوست، از طريق فردی قابل اعتماد به من داده شده است. من همه‌چيز را چک کردم. پدر من هيچ ارتباطی بعد از فروش مجوز بانک با بابک نداشت. پدر من واسطه ميان فروشنده و خريدار بوده و هيچ ارتباط ديگری با بابک نداشته است. من فکر نمی‌کنم پدرم به‌خاطر فروش يک مجوز ساده بانک به قتل رسيده باشد و دوباره تاکيد می‌کنم لطفا بررسی کنيد چگونه ممکن است که استراليا و «اينترپل» شکست خورده باشند.» و يک‌بار ديگر می‌پرسد: «آيا پدر من به دستور آمريکا کشته شده است؟» «پاسکال» می‌نويسد: «مقامات امنيتی استراليا می‌دانستند مغز متفکر اين قتل کجا زندگی می‌کند و دوبچه‌مدرسه‌ای دارد با اين حال اجازه می‌دهند که او برود.»وقتی از او می‌پرسم که چرا فکر می‌کند آمريکا در اين قتل نقش داشته و چرا بعد از قتل پدرش، شرکت را به طور کامل به روسيه منتقل کرده است، پاسخ می‌دهد: «بايد يک دست قدرتمند در کار باشد؛ قدرتی که توانسته قوانين «اينترپل» و سرويس امنيتی استراليا را منحرف کرده تا مغز متفکر اين قتل از فرودگاه بين‌المللی استراليا به «شانگهای» پرواز کند. من در ۲۹جولای۲۰۱۳ هنگامی که پدرم در روز روشن و وسط شهر «کوالالامپور» ترور شد، در «مسکو» بودم. مشاوران امنيتی من در «مسکو» به من توصيه کردند در روسيه بمانم. ما نمی‌دانيم چرا پدر من به اين شکل و همانند يک ترور کشته شده است. از سوی ديگر، من استراتژی کاری خودم را در روسيه دارم که دارای اهداف بلندمدت و موفقی است.»
عليرضا  زيباحالت‌منفرد کيست؟
يکی از فايل‌هايی که «پاسکل» فرستاده، ظاهرا متن قرارداد فروش بانک «ارزش» است. در متن اين سند آمده است:
چهارميليون‌دلار آمريکا (معادل ۴۳،۰۵۲،۰۰۰،۰۰۰ روپيه و تقريبا معادل سه‌ميليون‌و۵۰۰هزاريورو) به بانک معاملات اندونزی برای خريد مجوز بانک «ارزش» پرداخت شده است. در بخشی از متن اين قرارداد آمده است: «عليرضا زيبا‌حالت‌منفرد به‌عنوان صاحب‌امضای مجاز در تمام مراحل قانونی و حقوقی به نيابت از بانک ارزش تعيين می‌شود. جست‌وجوی نام عليرضا زيبا‌حالت در اينترنت نشان می‌دهد او مدتی يک وب‌سايت نفتی به ثبت رسانده است.»
هزارتوی بانک «ارزش» بابک زنجانی يک‌بار در گفت‌وگويی با هفته‌نامه «آسمان»، پيرامون دارايی‌های خود، نام بانک «ارزش» را نيز آورده بود. رسانه‌های تاجيکستان هم به نقل از بابک زنجانی نوشته‌اند که او دارای بيش از ۷۰شرکت، از جمله شرکت هلدينگ توسعه سورينت قشم، «اولين بانک سرمايه‌گذاری اسلامی» (First Islamic Investment Bank) در مالزی، سهامدار شرکت هواپيمايی انور ترکيه، موسسه مالی‌اعتباری در امارات و بانک «ارزش» تاجيکستان است.  قبل از دستگيری بابک زنجانی، رسانه‌ها ادعا کرده بودند او بدهی بيش از دوميليارددلاری خود به وزارت نفت ايران را از طريق بانک ملی تاجيکستان پرداخت کرده است. اما بانک ملی تاجيکستان روز دهم دی‌۹۲ پس از بازداشت زنجانی مدعی شد هيچ‌گونه ارتباطی با بابک زنجانی، ميلياردر ايرانی، نداشته است. «عبدالغفار قربان‌اف»، مسوول‌دفتر مطبوعاتی بانک ملی تاجيکستان به خبرنگاران گفت: «سندی که برای نشان‌دادن ارتباط ميان ميلياردر ايرانی و بانک مذکور توسط زنجانی به پارلمان ايران ارايه ‌شده، جعلی است.»
چرا دبيرکل اينترپل تشويق شد؟
«پاسکال نجادی» در آخرين «ايميل» ارسالی خود، لينک خبری از «آسيانيوز» برايم می‌فرستد که در آن نوشته شده: «دبيرکل «اينترپل» برای خدمات برجسته‌اش مدال افتخار دريافت کرد.» در اين خبر آمده است اين مدال به دليل ترويج همکاری ميان سازمان‌های اجرايی قانون در سراسر جهان به «رونالد نوبل» دبيرکل «اينترپل» اهدا شد و «تونی تن‌کنگ‌يام»، رييس‌جمهوری سنگاپور در تاريخ يکم‌اکتبر۲۰۱۴ در يک مراسم تشريفاتی از دبيرکل اينترپل آقای‌رونالد نوبل بابت زحماتش تقدير شد. پاسکال در ايميل خود می‌نويسد: «اين موضوع عجيب است چرا برای شکست در پيگيری پرونده پدرم به او پاداش می‌دهند؟»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پی‌نوشت: ۱- در رسم‌الخط عربی حرف (ژ) وجود ندارد و احتمالا به همين دليل به جای نژادی نام خانوادگی اين تاجر نجادی تلفظ می‌شود.


منبع: شرق

اسناد کامل تازه قرارداد غيرقانونی سازمان تامين اجتماعی در دوران مديريت سعيد مرتضوی


 سعید مرتضوی
اسناد کامل تازه قرارداد غيرقانونی سازمان تامين اجتماعی در دوران مديريت سعيد مرتضوی که برای نخستين بار توسط ايلنا منتشر می شود، نشان می دهد مبلغ ۱ميليارد و ۵۰۰ميليون ريال ويژه برنامه هفته تامين اجتماعی در شصتمين سال تاسيس، نه تنها توسط حسابرسی صدا و سيما تاييد نشده است، بلکه معلوم نيست خرج چه ماجرايی شده است. طبق اعلام نظر رسمی شبکه سوم سيما اصلا چنين قراردادی با صدا و سيما منعقد نشده است و به تبع آن برنامه ای نيز توسط صدا و سيما و شبکه سوم در قبال آن قرارداد پخش نشده است.
پيش از اين تنها يک برگ از سند قرارداد غيرقانونی سعيد مرتضوی به عنوان مديرعامل سازمان تامين اجتماعی با شبکه سوم سيما منتشر شده بود و مشخصا يک برگ قرارداد نمی توانست تمام زوايای ماجرای يک تخلف را روشن کند. انتشار همان يک برگ اظهارنظرهای مختلفی در پی داشت و در اين ميان سعيد مرتضوی با قدرت هرگونه تخلف در قرارداد ۱۵۰ ميليونی را انکار کرد.
به گزارش ايلنا، رمضان شجاعی کياسری اينگونه قراردادها را برای صدا و سيما عادی دانسته بود اما بسياری کارشناسان آن را زد و بند محرز تلقی کرده بودند. طبيعی است تمام اظهارنظرها بر اساس يک برگ سند منتشر شده بود. حال آنکه اسناد تازه اين تخلف که در اختيار خبرگزاری ايلنا قرار گرفته است و برای اولين بار منتشر می شود، بهتر می تواند تمام زوايای قرارداد غيرقانونی تامين اجتماعی در دوران مرتضوی را مشخص می کند.
قرارداد پر ابهام و غيرقانونی تامين اجتماعی و شبکه سوم
قرارداد منعقد شده مشخصا به دو طرف قرارداد يعنی صدا و سيما و سازمان تامين اجتماعی اشاره دارد که معاونت اداری مالی سازمان تامين اجتماعی در يک سوی قرارداد و سيدمحمد هاشمی اصل به طرفيت صدا و سيما در سوی ديگر قرارداد حضور دارند.
معرفی سيدمحمد هاشمی اصل به عنوان تهيه کننده از سوی محمدرضا حسنی فخر مدير امور عمومی شبکه ۳ سيما طی نامه شماره۲۶۹۰۳/۹۹۴۰ در تيرماه سال ۹۲ تاييد شده است. ۳ماه پس از اين معرفی نامه، مدير امور عمومی شبکه ۳ طی دو نامه جداگانه به تهيه کننده و همنچنين معاونت اداری مالی تامين اجتماعی، انجام اين قرارداد را فاقد وجاهت قانونی می داند و به تامين اجتماعی وقت اعلام می کند اساسا چنين برنامه ای حتی از شبکه سوم سيما پخش نشده است.
آنگونه که از نامه مديريت امور عمومی شبکه سوم سيما به تامين اجتماعی بر می آيد، سيدمحمد هاشمی اصل تنها به عنوان تهيه کننده برنامه معرفی شده است که بر اساس نظر روابط عمومی صدا و سيما و همچنين عرف معمولی معرفی تهيه کنندگان، اقدامی معمولی محسوب می شود.
قراردادی که در صدا و سيما ثبت نشده سيد محمد هاشمی اصل در کارنامه کاری خود، تهيه کنندگی برنامه هايی همچون مسير انحرافی و آوای باران را بر عهده داشته است. معمولا قراردادهای برنامه های مشارکتی صدا و سيما در برگه های مخصوص صدا و سيما و با امضای مدير شبکه انجام می شود.
قرارداد ساخت ويژه برنامه تامين اجتماعی در اقدامی عجيب در برگه های تامين اجتماعی تنظيم شده است که اين اولين اقدام نادرست در اين قرارداد به شمار می رود. تهيه کننده که تنها برای انجام وظايف تهيه کنندگی معرفی شده است، توسط مرتضوی و سازمان تامين اجتماعی به عنوان نماينده شبکه سوم شناخته می شود و به طور مستقيم اقدام به انعقاد قرارداد می کند که بر اساس اسناد موجود مبلغی معادل ۱ميليارد و ۵۰۰ ميليون ريال می بايست از سازمان تامين اجتماعی دريافت کند که بر اساس نامه شماره ۷۹۰/۹۲/۱۳۰۰ در مردادماه سال ۹۲ و به دستور حسن ضابطی مديرکل وقت روابط عمومی تامين اجتماعی، نيمی از اين مبلغ به حساب تهيه کننده واريز شده است.
آنگونه که مقررات داخلی و همچنين برنامه سازی صدا و سيما نشان می دهد، اقدام مدير امور عمومی شبکه سوم سيما مبنی بر فاقد وجاهت قانونی خواندن قرارداد سيدمحمد هاشمی اصل، اقدامی درست و قانونی بوده است. مضاف بر اينکه نوع قرارداد که در سربرگ تامين اجتماعی نگاشته شده است نشان می دهد که اين قرارداد اساس و پايه قانونی ندارد چراکه قراردادهای ساخت برنامه های مشارکتی سازمان ها و نهادهای درخواست کننده، بر روی کاغدهايی با آرم سربرگ صدا و سيما تنظيم می شود.
با توجه به اينکه اين قرارداد خارج از صدا و سيما تنظيم شده است و همچنين مبلغ قرارداد به حساب صدا و سيما واريز نشده است، می توان گفت اقدامی غير قانونی و خارج از برنامه صورت گرفته است.
به صورت طبيعی مبالغ توليد برنامه های مشارکتی به حساب سازمان صدا و سيما واريز می شود و سپس صدا و سيما مبلغی را به عنوان دستمزد عوامل و ساير هزينه ها به حساب تهيه کننده واريز می کند. اين روند طبيعی در صدا و سيما به اين دليل است که ابزار و وسايل توليد يک برنامه متعلق به اموال عمومی يعنی صدا و سيماست نه يک تهيه کننده يا فرد خاص، که بنا باشد هزينه استفاده از اينگونه وسايل به جيب تهيه کننده خاصی برود.
به نظر می رسد سعيد مرتضوی در مقام مديريت سازمان تامين اجتماعی، با دادن مبالغی به برخی تهيه کنندگان تلاش می کرده تا صدا و سيما را به عنوان تريبون اختصاصی خود تبديل کند.
مبلغ قرارداد به جيب چه کسی رفته است؟
با توجه به اينکه محمدرضا حسنی فخر مدير عمومی شبکه سوم در نامه ۲۶ آذر ۹۲ به دکتر رضا راعی معاون اداری مالی سازمان تامين اجتماعی، هاشمی اصل را نماينده صدا و سيما برای انعقاد قرارداد نمی داند و اعلام می کند هيچگونه برنامه ای ساخته نشده است؛ اين سوال مطرح می شود که مبلغ ۱۵۰ ميليون تومان پرداختی سعيد مرتضوی به هاشمی اصل چه شده است؟
همانقدر که شبکه سوم سيما با نامه ها و بيانيه های متعدد اصرار دارد هيچگونه قراردادی با سازمان تامين اجتماعی منعقد نکرده است؛ از آن سو سازمان تامين اجتماعی در دوره مديريت سعيد مرتضوی است که مصر است قرارداد به صورت مشخص و رسمی با سازمان صدا و سيما بوده است و در اين راستا اقدام به تهيه سندهايی برای تضمين گفته های خود کرده است. نامه های داخلی سازمان تامين اجتماعی در خصوص ساخت اين برنامه نيز موئد اين نظر است که سازمان تامين اجتماعی طرف قرارداد خود را سازمان صدا و سيما و شبکه سوم سيما می داند نه تهيه کننده يا شخصی خاص.
نامه های سازمان تامين اجتماعی با امضای سعيد مرتضوی و همچنين حسن ضابطی و علی پيرداده خانی در مقام معاونان حاکی از اين است که قرارداد با صدا و سيما بسته شده است. در قسمتی از همين نامه ها، حسن ضابطی مشاور مديرعامل از پيرداده خانی می خواهد با توجه حسن انجام کار، چک مرحله اول معادل ۵۰٪ مبلغ قرارداد يعنی مبلغ ۷۵۰ مليون ريال به حساب جاری ۵۷۸۵۳۱۴۹۵ بانک تجارت در وجه سيدمحمد هاشمی واريز شود.
واريز اين مبلغ به حساب تهيه کننده در حالی صورت می گيرد که اصل قرارداد از ابتدا تخلف از قانون محسوب می شده است و مسئله ديگر اينکه مبلغ قرارداد بر اساس قانون قرارداد ساخت برنامه های مشارکتی می بايست به حساب سازمان صدا و سيما ريخته شود. با توجه به قانون ساخت برنامه های مشارکتی، اين اتفاق نيفتاده و پولی به حساب سازمان صدا و سيما واريز نشده است و بر اساس نامه روابط عمومی تامين اجتماعی مستقيم به حساب سيدحمد هاشمی اصل ريخته شده است.
سواستفاده از اختيارات مديريت برای عدم برگزاری مناقصه
بند (ز) ماده ۳۰ قانون آئين نامه معاملاتی سازمان تامين اجتماعی می گويد: در خدمات فرهنگی هنری و آموزشی به تشخيص بالاترين مقام – رئيس سازمان؛ سعيد مرتضوی – نياز به برگزاری مناقصه نيست و با رعايت صرفه و صلاح می توان قرارداد منعقد نمود.
با توجه به اين بند ماده ۳۰ مقررات معاملاتی در تامين اجتماعی، دست رياست سازمان برای انتخاب هر فردی باز است تا بدون انجام مناقصه برنامه های آموزشی يا تبليغاتی سازمان را توليد کند.
در اين قسمت بديهی است اختيارات مدير سازمان به وی اجازه بدهد تصميمات مختلفی اتخاذ کند. بدين ترتيب تصميمی که سعيد مرتضوی با اين اختيار اتخاذ کرده اين بوده که مبلغ ۱ ميليارد و ۵۰۰ مليون ريال از بودجه سازمان تامين اجتماعی را صرف هزينه ای نامعلوم بکند که بر اساس اعلام نظر رسمی سازمان صدا و سيما، اساسا چنين برنامه ای توليد و پخش نشده است.
منبع:ايلنا 

داعش در لیبی تشکیل حکومت داد+تصاویر

داعش در لیبی تشکیل حکومت داد+تصاویر
 
منطقه نفت‌خیز برقه در شرق لیبی پس از گذشت یک سال از تشکیل دولت محلی هم‌اکنون صحنه حضور برنامه‌های بلندپروازانه داعش برای گسترش قلمرو خود در شمال آفریقا شده است.
خبرگزاری فارس: داعش در لیبی تشکیل حکومت داد+تصاویرابنا نوشت: در حالی که افکار عمومی در جهان به حملات وحشیانه گروه تروریستی داعش در عراق و شهر کُردنشین کوبانی(عین العرب) در شمال سوریه معطوف شده است، اخبار رسیده از شمال آفریقا حاکی از تحرکات پنهان و خطرناک این گروه تروریستی در لیبی است.منطقه برقه در شرق لیبی که اکتبر سال گذشته با اعلام تشکیل دولتی محلی به چهار استان اجدابیا، بنغازی، الجبل الأخضر و طبرق تقسیم شد هم‌اینک صحنه حضور برنامه‌های بلندپروازانه داعش برای گسترش قلمرو خود در شمال آفریقا شده است.
این منطقه نفت‌خیز با هدف پیشبرد لیبی به سوی نظامی فدرالی با 24 وزیر تشکیل دولت داد اما پس از گذشت یک‌سال از تشکیل جنجالی این دولت، به مرکزی برای جذب داوطلبان جدید در جبهه‌های جنگ داعش تبدیل شده است.
سازمان تروریستی داعش برای دستیابی به اهداف خود اقدامات زیادی در برقه انجام داده و می‌توان گفت با ایجاد "پلیس اسلامی" و "محکمه قضایی" که اقدامی سیاسی برای تقویت ادعای تشکیل دولت است ستون‌های خیمه خلافتش را استوار و سلفی‌های این منطقه را متحد کرده است.
صحرایی بودن منطقه برقه امکان کنترل و سرکوب داعش را بسیار سخت‌تر از سوریه و عراق خواهد کرد و به نظر می رسد با توجه به ضعف دولت لیبی و ناتوانی در محافظت از امنیت مرز‌ها، بهترین مکان برای تحقق خواسته‌ها و طرح‌های داعش باشد.

در واقع هدف از این اقدامات گروه داعش متحد کردن گروه‌های تندرو در شمال آفریقاست که همگی در افراط‌گری و خشونت مشترکند.
          
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930803000396#sthash.ZWcYfwRf.dpuf

روایت دردهای من... قسمت بیست و چهارم رضا گوران

روایت دردهای من... قسمت بیست و چهارم 
رضا گوران


 مقدمات اولیه اعزام تیم به داخل:
قسمتی از طرح اولیه و شاید مشکل ترین قسمت این بود که زمانی به گدار مورد نظر برای عبوراز رودخانه رسیدیم هر رزمنده ی زن خودش شخصا و مستقل با هدایت و رهنمائی بنده بدون دغدغه ای با کمک طناب از میان رودخانه خروشان بگذرد و من در وسط رودخانه درآماده باش کامل مراقب اوضاع موجود باشم که درصورت بروز حادثه ای کمک کنم که مشکلی برای تیم عملیاتی پیش نیاید....
 دراین راستا برای آماده سازی اولیه وتهیه کارت شناسائی ساختگی کاک جعفر مرا به «رضا ه ب» معرفی کرد و او مرا به دفتر کارش که در قلعه ای که در گوشه سمت چپ بیمارستان روبه جنوب قرار داشت برد و چند نمونه عکس با مدلهای مختلف از من گرفت و بعد از مدتی کاک جعفر کارت شناسائی مرا آورد و گفت: این یک نمونه از کارت شناسائی است اگر میدونید مناسب است تا 3 سری به  عناوین و اسمهای  مختلف براتون تهیه شود. نگاهی به کارت جعلی کردم کار خوبی بود ولی چون موی سرم به خاطرعبور از کوره گدازان انقلاب ایدئولوژیک و کسررهائی مهر تابان از دست داده بودم کله کچل را کمی پر رنگ نشان داده شده بود و اگر در ایست بازرسی مآموری زبده و آموزش دیده کارت را می دید متوجه جعلی بودن آن می شد و همین توضیح را به کاک جعفر نازنین دادم واو هم قبول کرد. بعدها فهمیدم شخصی به نام جمشید که تحصیل کرده آمریکا بود و ازآن کشور به سازمان پیوسته بود مسئول تدارک تهیه ی مدارک ساختگی و جعل سند و اسناد سازمان برعهده داشت و برای اکثر تیم های عملیاتی او کارت شناسائی را تهیه و صادرمی کرده. البته جمشید را در پایگاه بغداد در سال 1375 بارها دیده بودم وبا هم صحبت کرده بودیم قد بلندی داشت و یک خال گوشتی در صورتش هویدا بود.  
 به مرور زمان و به دلائل متعدد و مشکلاتی که در سر راه بوجود آمد اعزام تیم عملیاتی به داخل به طول کشید و بارش بارانها شروع شده و آب رودخانه بالا آمده بود و در این وسط کسی مقصر نبود که در عملیات جاری جواب پس بدهد که البته جواب پس دادن هم فقط اخص پائین دستیهای بدبخت بود و بس، بالائی ها هم اگر قرارمی شد جوابی پس بدهند فقط به خدا جواب پس می داند وبس.
 طرح عبور از رودخانه الوند:
طرح عبورجدیدی که مد نظرمسئولین سازمان بود ازاین قرار بود که کاک جعفر گفت: آقا رضا برای عبور خواهران از گدار رودخانه به چه صورتی عمل می کنید؟ جواب دادم من کاره ای نیستم هر آنچه شما امر بفرمائید و در صورتی که در حد توانم باشد انجام می دهم. کاک جعفر گفت: باید طوری عمل کنید که مشکلی برای خواهرانمان پیش نیاید و آنها راحت عبور کنند که دچارناراحتی و مشکل نشوند. طرح ارائه شده به این صورت است که تو باید با چند برادر دیگر(گویا منظور عادل و جلال بود) درعرض و گدار رودخانه در داخل آب در کنار و موازات هم با فاصله مناسبی از هم قرار بگیرید وخودتون را خم (دولا) کنید و دستانتان را روی زانوهایتان محکم قرار بدهید و به نوبت خواهران از روی پشت شما تک به تک و خیلی آرام عبور کنند و همین که خواهر از روی پشت برادر اول که در ابتدا قرار گرفته عبور کرد وبرادر اول آزاد شد فوری خیز بردارد و درانتهای نفرآخر دوباره به همان حالت و صورت قرار گیرد و همین روش با هماهنگی و منظم با جا به جا شدنتون به موقع انجام دهید تا به آخر رودخانه برسید و به این صورت هر سه خواهر از رودخانه عبور بدهید و به ادامه راه هتان بپردازید تا به ارتفاعات «بازی دراز» که مقصد شب اول و پنهان شدن درآنجا است برسید.(کوه و یا ارتفاعات بازی دراز مابین شهرهای قصر شیرین و سرپل ذهاب و گیلانغرب واقع شده است که درآغاز جنگ هشت ساله برای چند سال این ارتفاعات به اشغال دشمن در آمده بود) البته گزینه دیگری برای اختفاء هم مد نظر و برای اطمینان بیشتر زاپاس داشتیم که اگر چنانچه وقت و زمان کم آوردیم در کنار روخانه و در نیزارهای اطراف مخفی شویم ولی با مشکل جدی سوز سرما روبه رو می شدیم که خیلی عذاب آور بود.
 کاک جعفر بعد از پایان ارائه طرح با خنده و احترام گفت نظر خودت چیست؟ با دهانی تا بنا گوش باز و چشمانی از حدقه در آمده  فقط حرص می خوردم و فرو می بردم. داشتم به سیستم عقب مانده و دگم ارتجاعی تشکیلات سکت رجوی فکر می کردم که چقدرکرامت، عزت و شرافت انسانها را نازل می بینند و پائین می کشند که در شرایط حاد وبسیار بغرنج هر لحظه امکان داشت یا درکمین گرفتار شویم  و یا با نیروهای رژیم  برخورد کنیم و درگیر شویم فکرسلامتی نیروها را نمی کنند بلکه به فکر این هستند که تن زنی مبارز که به پیشوازمرگ می شتابد به تن مردی مبارز جان برکف درشب ودر عبور از یک گدار آب رود خانه نخورد و زوار ایدئولوژیک پوشالی رجوی ازهم گسسته نشود. ای مردم و ای انسانهای مبارز و آگاه اگر شما خدای ناکرده و یا"اشتباهی" به جای من و ما گرفتار می شدید و بودید چه فکری می کردید و چه تصمیمی می گرفتید؟؟ با کوله باری از قصه و درد و ناراحتی  به کاک جعفر گفتم آب رودخانه زیاد است و بالا آمده تند می خروشد و سرعت بالائی دارد عرض گدار رودخانه هم به نزدیک 15 متر و شاید هم بیشتر می رسد دو متر قد دارم خم شوم آب از روی کمرم عبور می کند و مرا همراه  خود می برد، دوستان هم مشخص است تا خم شوند درآب فرو رفتند و زیر آب ناپدید می شوند با این طرح همه را به کشتن می دهید. آب رودخانه همه ی افراد را می برد و کسی جان سالم به در نمی برد تا چه رسد به خواهران که می خواهند از روی پشت تک به تک ما بگذرند و بعد هم سالم به تهران برسند وعملیات کنند. تنها می توانم بگویم حاضرم تک تک آنها را کول کنم وخیلی سریع از رود خانه عبور دهم که تا روز نشود به کوههای بازی دراز برسیم و در آنجا هم باید کلی انرژی صرف جا و محلی برای مخفی شدن و استتار کردن کنیم  که از دید  دیده بانان و نیروهای رژیم و مردم در امان بمانیم، عبوراز رودخانه و جاده های مختلف که روی آنها تردد انواع و اقسام گشتهای شبانه روزی و مردم عادی وجود دارد خیلی حساس و ریسک بالائی است.
 کاک جعفر پرسید چطوری می خواهید خواهران را کول کنید و از رود خانه عبور دهید پا شو نشان بده؟؟ از روی صندلی بلند شدم و گفتم خواهری را روی کولم می گیرم و دستانم از پشت رانهایشان به هم قفل می کنم که از پشت نیفتد. کاک جعفر یک مرتبه خندید و گفت: نه نه اینجوری نمی شه! ما این نوع رابطه ها را نداریم، اینها خواهرهستند!! و این که تن خواهری به تن برادری بخورد در سازمان ممنوع است! گفتم بابا ما باید فکر مبازره مان باشیم و تن بخورد و یا نخورد چیه؟!!  اگر از رودخانه دیر بگذریم و به ارتفاعات نرسیم کشته می شویم شما چرا اینجوری فکرمی کنید؟! از غروب تا دم دمهای صبح با آن همه تجهیزات و ادوات جنگی باید کلی راه پیمائی کنیم درصحنه نبرد ومبارزه ، باد، باران، آب سرد رودخانه کسی که فکر مسخره بازی و کار دیگری نیست مگر شما نمی گوید اعتماد دارید؟  پس به من اعتماد کنید شیرحلال و پاک خوردم، توی یک خانواده ای بزرگ شده ام که بدور از خیانت و نامردی و نارو زدنی هاست. کاک جعفر گفت: من به تو اعتماد دارم شکی در آن نیست  درطول این مدت که با هم بودیم شناخت خوبی ازت پیدا کردم و فهمیدم که چرا سازمان تو را برای همراهی با تیم خواهران انتخاب کرده ولی مسئولین قبول نمی کنند که تو بخواهید خواهران رابا کول کردن از آب رود خانه عبور دهید.! گفتم من طرح شما را قبول ندارم چون می دانم اگر غفلت کنیم همگی به هیچ پوچ کشته خواهیم شد. کاک جعفر کلی برایم صحبت کرد که نباید به من بر بخورد چون بنیاد سازمان بر اساس مذهب و اسلامی بودن پایه ریزی شده و بنا بر سنت نباید تن زن و مرد نامحرمی با هم برخورد کند! البته از لبخندهای او پیدا بود که هیچ اعتقادی به این حرفها ندارد.
میگویند زمانی که محمود افغان به ایران حمله کرد به شاه سلطان حسین گفتند قربان محمود افغان حمله کرده چه بکنیم؟  او گفته بود هیچ نیاز نیست تا زمانی که به در کاخ شاه در اصفهان رسید گفتند: قربان چه بکنیم؟ گفت: هیچ من به تنهایی از پس همه بر می آیم و آنگاه جاروی دسته بلندی را خیس کرد و گفت هر کس از نیروی دشمن جلو بیاید به او ترشح کرده و نجس اش میکنم.... ایدئولوژی  اینها هم مثل هم می ماند....
 به این ترتیب همراهی من با آن تیم عملیاتی به هم خورد و منتفی گردید.که البته دلایل و شواهد کاذب دیگری هم  وجود داشته که درآن روزگاربی اطلاع بودم و چند سال بعد از زبان عادل در زندان تیف آمریکائیها شنیدم که شوکه کنند بود.
زیر آب زدن بنده توسط جلال دو آتشه:
جریان از این قرار بود جلال از رفتن به عملیات ترسیده بود و بعنوان بهانه پشت سر من گفته بود که رضا به حرف من گوش نمیکند در حالی که من فقط به او گفته بودم آدم جدی در کارهایش باشد بهر حال رفته بود پیش خواهر فائزه فرمانده قرارگاه خواهران با ادا و اطوارهای که داشت گفته بود خواهر فائزه من با رضا گوران نمی رم و بدگویی کرده بود، خواهر فائزه ظاهرا دست او را خوانده بود  وبهش توپیده بود که این چه فکر کاذبی است که تو می کنی برادر رضا اینجورآدمی نیست که حرف گوش نکند بلکه خیلی هم جدی است... و حتی زنان دیگرتیم عملیاتی که مدتی باهم طراحی و نقشه کارکرده بودیم موضع گیری کرده بودند و به جلال نامرد توپیده بودند که چرا تهمت می زنی؟!
سرنوشت بسیار تلخ و درد ناک تیم عملیاتی خواهران:
 توجه: دراین نوشته ازاسامی افراد تیم عملیاتی خواهران اعزامی به داخل ایران و اسم مردان مبارزکشته شده مطمئن صد در صد نیستم وممکن است در مجموع و کل درافراد تیم خواهران جابجائی صورت پذیرفته باشد و من دچارخطا شده باشم عذرمرا بپذیرید. «تردید ها از نگارنده می باشد» نوشته ها فقط جهت روشنگریست، و نه عقده گشائی، گذشته ها گذشته هر چند تا ابد تاثیر مخرب شکنجه ها و.....درروح و روان وجسمم نفوذ کرده واکثر شبها در خواب به صورت کابوس و بختک دمار از روزگارم بدر می آورد واین ظلم هیچ وقت ازیاد نخواهم برد ولی همیشه سعی و تلاش می کنم به قول حضرت خیام:
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده ست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی "خوش" باش و عمر بر باد مکن
 ...... مدتی بعد گروهی از رزمندگاه ارتش آزادیبخش از قرارگاه 2 تیم عملیاتی مزبور را تا قسمت شمالی ارتفاعات بازی دراز و نزدیکی شهرستان سرپل ذهاب همراهی می کنند یکی ازرزمندگان همراه تیم اعزامی که نقشی برجسته و اساسی بر دوش داشته به نام عادل – ع که با هم مدتی همراه جلال – ص هم تیم بودیم  بعد از تسلیم و خلع سلاح شدن سازمان توسط ارتش آمریکا او از سازمان گریخت و به زندان تیف پناه آورد. درزندان تیف با هم درچادری که به محل نجاری اختصاص  داشت کارمی کردیم یک روز گفت: سازمان یک گروه چند نفره به فرماندهی ............. (متاسفانه اسم فرمانده را فراموش کردم ولی مشخصات او را می نوسیم فرمانده نامبرده قلد بلند و پوست سفیدی و روشنی داشت گویا ازهموطنان آذری بود که در قرارگاه 2 فرمانده یکان بود) تشکیل داد که تیم سه نفره خواهران را به داخل ایران ببریم که من هم جزء افراد گروه بودم مجاهد دولت آبادی فرمانده تیم عملیاتی خواهران و«قباد» نفرهمراه بعد از کلی راه پیمائی و پشت سر گذاشتن رودخانه الوند به کوه بازی دراز رسیدیم و یک روز هم در ارتفاعات بازی دراز مخفی بودیم تا عصر روز بعد سپس سریع از کوه سرازیر شدیم و به  جاده قصرشیرین به سرپل ذهاب رسیدیم ما بین روستای سید حاتم  و روستای خاتون  روی یک تپه و بلندی روستایی است که کمی از جاده اصلی فاصله دارد همانجا  کنار جاده با لباس عادی سازی بومی منطقه ایستادم وکمی عقب تر خواهران هم  چادر به سرهمراه قباد و دولت آبادی ایستادند بعنون اینکه از روستا می خواهیم به شهر سرپل ذهاب مسافرت کنیم از ماشین های که به طرف شهر سرپل در حال حرکت بودند دست بلند می کردم تا شاید ما را سوار کنند تا اینکه ساعت نزدیک به 10 و11 شب بود که یک مینی بوس خالی از مسافر تقریبا کرم رنگ و یا سفید ازسمت قصر شیرین به طرف سرپل ذهاب می آمد دست بلند کردیم ایستاد همانجا سه خواهر همراه قباد با فرمانده از من خدا حافظی کردند سوار شدند و حرکت کردند. من هم به طرف روستا رفتم کمی که مینی بوس دورافتاد برگشتم و به طرف بچه ها که کمی بالاتر درحالت آماده باش منتظر ایستاده بودند ملحق شدم و مجددا به سمت کوه بازی دراز راه افتادیم.
رزمندگان روز بعد درارتفاعات بازی دراز خود را در محلی مخفی کرده بودند و درآنجا توسط بیسیم خبر سلامتی خود و تیم اعزامی را به اطلاع سازمان رسانده بودند. صبح روز بعد یک گله ی بزرگ گوسفند همراه 3 و یا 4 چوپان و سگ های گله در آن منطقه درحرکت بودند به رزمندگان مخفی ودراستتار بر می خورند که سگ های گله ول کن آنها نبودند و یکی دو تا از رزمندگان به دستور فرمانده از مخفیگاه خارج و با چوپانان صحبت می کنند. گویا عادل یکی از آنان بوده و آنها راهمراه گله  از صبح تا غروب در همانجا به گروگان می گیرند و یکی دو تا از سگ های گله را با شلیک از پا در می آرند و به چوپانان گفته بودند ما از نیروهای سپاه و بسیج هستیم که در اینجا منتظر و درکمین خرابکارانیم و طبق گفته عادل غروب آنها را با گله مرخص و آزاد می کنند و به چوپانان پیشنهاد پرداخت غرامت سگ ها رامی دهند. صاحب سگ ها که پیرمردی بوده نمی پذیرد وگفته بود اگر یک پسرم را می کشتید اندازه این سگها که کشتید برایش ناراحت نمی شدم و.......... که بعد ها در نشست سالن اجتماعات باقر زاده آقای رجوی که در بالا سن بود در حضورجمع رزمندگان حاضردرسالن قاتل سگها را صدا زد وبا خنده گفت: بگو سگها را چه کار کردید؟  رزمنده هم توضیحی داد. همانجا بلند شدم و گفتم برادر نباید رزمندگان سگهای گله ای مردم عشایر منطقه را بکشند چون سگها ارزش زیادی برای مردم کله دار دارد و.......... بعضی از افراد جاهل متملق گو به صحبتهای من خندیدند.   
  از آن سو تیم عملیاتی سه نفره خواهران همراه «قباد» جوان بیست و دو سه ساله که تازه به سازمان پیوسته بود و فرمانده تیم  که عضو قدیمی سازمان بود وهردو فامیل واهل منطقه ی بیونیج از توابع شهرستان دالاهو(کرندغرب) بودند با مینی بوس به طرف سرپل ذهاب حرکت کرده بودند. یکی دو روز بعد با یک نیسان سایپا از جاده شهرگهواره گوران به طرف کرمانشاه در حال حرکت بودند که درنزدیکی بخش کوزران در دام نیروهای رژیم گرفتارشده بودند و درگیری خونینی پیش آمده بود که راننده نیسان بدبخت بی گناه همراه 5 مجاهد کشته شده بودند و به این صورت ناخوشآیند کار آن تیم عملیاتی به پایان رسید. همانطوری که درسرتیتراین فصل نوشتم و گفتم ممکن است  دچارخطا و اشتباهاتی شده باشم. امیدوارم عادل بتواند این نوشته را مطالعه کند و اگر چنانچه بنده دچارلغزش و اشتباهی گردیده باشم ایشان اگرتمایل داشت و توانست مفصل تر ومستندتر این فصل را بیان کند و مرا هم از خطاهایم آگاه ومطلع سازد.
گذری کوتاه بر خاطراتی تلخ با قادر در تعمیر گاه:
بعد ازگفتگو وتبادل نظربا کاک جعفردرمورد طرح جدید سازمان همچنان صبح ها و عصرها به دویدن ونرمش ادامه می دادم وازنزدیک و رو به روی محل استقرارواقامتگاه رجوی و زندان و شکنجه گاهش که 3 سال در آن زجر و رنج کشیده بودم با دویدن می گذشتم و به سمت آن محل با بغضی درگلو نگاه می کردم. زیرشکنجه قرارداشتن و بازجوئی شدنهای تکراری حسن محصل برایم تداعی می شد و......... درترابری وتعمیر گاه مشغول کار و فعالیت روزانه بودم و ازباز و بستن انواع و اقسام موتورها و گیربکس و.... تریلر ها و زرهی ها کرفته تا خودروهای سواری که دچار تصادف و یا نقض فنی پیدا میکردند شده بودم وبا تعمیر و صافکاری ونقاشی و....سرگرم بودم در آن زمان مسئول  مستقیمم در تعمیرگاه «قادر» بود که او در سال 1376 در ورودی فرمانده گروه بود و 2 ماه هم زندانبان من و ما شده بود و حالا مسئول قسمتی ازترابری و تعمیر و نگهداری دیزلها و زرهی های خواهران شده بود. یک روز به او گفتم برادرقادر یادت است در سال 76 که در خواست خروج از سازمان کردیم چه بلایی بر سر ما آوردی؟  مرا سه سال زندان کردید و خودت هم دو ماه زندانبان من و بچه های دیگر بودی؟ یادت است یک روز آمدی داخل زندان انفرادی و گفتی سه تا نفوذی و جاسوس در آمده و خودشان همه چیز را اعتراف کردند که وزارت اطلاعات آنها را برای جاسوسی به داخل سازمان نفوذ داد؟!  قادرگفت: آقا رضا من متاسفم به خدا من هیچ کاره بودم و من هم مثل تو هستم ولی مجبور بودم دستورات را انجام بدهم. در جواب به او گفتم تویک مبارزهستی و برای بی عدالتی قیام کردی اول باید به وجدان و شرافتت جواب بدهی نه به دستور ناحق و اشتباه فرماندهان عمل کنی نگاه کن حالا بعد از سه سال زندان انفرادی و شکنجه شدن فرستادندم اینجا و می گویند به تو اعتماد کامل داریم و چشم و دلت پاک است. و........ سه سال آزگار در زندان انفرادی شکنجه ام می کردند و می گفتند اطلاعاتی و نفوذی و عضو سپاه قدس و......  اما این روزها و دراینجا می گویند: مبارز، کرد با شرف و با اصل و نصب، چشم و دل پاک و........ قادرکه سرخ رنگ بود سرخ تر شده بود سرش را پایین انداخته بود لبهایش را یا تکان می داد و یا گاز می گرفت. بعدها متوجه شدم رزمندگانی که از قرارگاهای که در مناطق مختلف عراق حضور داشتند و برای ماموریت به اشرف می آمدند، بعضی از آنان که خودروهایشان دچار تصادف ویا نقض فنی می شده برای تعمیر و یا صافکاری و سرویس به تعمیرگاه مراجعه می کردند با دیدن من یکه می خوردند و دچارتناقض می شدند وآنان هم ازترس نشستهای عملیات جاری جرات نداشتند مستقیم از خودم سوال بپرسند، بنابر این به سراغ  قادرمی رفتند که یکی از اعضای قدیمی و مسئله دار شناخته شده بود و از او می پرسیدند: این کیه؟!  چرا یک جدیدالورود به تعمیرگاه خواهران راه داده اند؟! ووو......... قادرهم به آنها می گفته: من این رزمنده را از سال 76 می شناسم کردی کرمانشاهی کله شقی نترس است در ورودی که بودم با همشهریهایش روبه روی حرفهای زور مسئولین ایستادند  که سازمان همه شان را دستگیر و زندانی کردند آقا رضا جلودارآنها بود از آن زمان تا حالا این بدبخت را در زندان انفرادی نگه داشتند و شکنجه اش کردند حالا آوردن اینجا که سه سال زندانش را ماستمالی کنند و با این امتیاز دادنها دلش را بدست آورند و.............
بازدید وزیر بهداشت عراق از بیمارستان اشرف:
مسئولین سازمان بیش از2 ماه مرا بلاتکلیف درمورد پروسه همراهی و کمک به تیم عملیاتی زنان رزمنده به حال خود گذاشته بودند ودر تعمیر گاه سخت مشغول و سرگرم کار و فعالیت روزانه بودم، با دویدن و نرمش صبح و عصر آمادگی بدنی کسب می کردم وبعد از شام که باید در نشست عملیات جاری شرکت می کردم و فاکت می خواندم گاهی پیش می آمد که کاک جعفر به علت اعزام به ماموریت  نشست و جلسه عملیات جاری منتفی می شد و سریع و بدون تعلل در روی تخت خواب آسایشگاه همانند سنگ می افتادم تا صبح سحر وازاینکه گاهی اوقات می توانستم یکی  دوساعت بیشتر استراحت کنم احساس آرامش و راحتی می کردم و این مهم در آن سیستم و دستگاه سرکوب و اختناق برای هر رزمنده یک موهبت الهی تلقی می شد. یک روز از من خواسته شد که سرکار نروم و در آسایشگاه منتظر دستورات بعدی بمانم روز بعد ساعت10 مرا خواستند و به پیش فرمانده قرارگاه  که درجلوی درب بیمارستان اشرف با چند مسئول زن و مرد دیگرمنتظر ایستاده بودند بردند در آنجا ایشان گفت: برادر رضا برو داخل راهرو روی صندلی پیش دیگر بچه ها بنشین تا چند دقیقه ی دیگر یک هیئت عراقی برای بازدید از بیمارستان می آیند که وزیر بهداشت عراق و هیئت همراهان اوهستند خودت را به مریضی بزن تا متوجه بشوند مشکلات و بیماری در بین رزمندگان سازمان زیاد است وامکانات بیمارستان کم تا به ما لوازم و امکانات داروئی و بهداشتی بیشتری بدهند. بدین سان دربیمارستان اشرف و در قسمت راهروی برادران (مردانه) دراز به دراز روی صندلی ولو شدم و وزیر بهداشت عراق با یک هیئت بلند پایه با بازدید و مشاهده خویش از مردان و زنان در قسمت راهروی خواهران (زنانه) رزمند گان ارتش عراقیبخش در حال موت! دیدن کردند و به عینه دیدند و متوجه شدند که در راهروهای  بیمارستان اشرف چقدر افراد رزمنده زن و مرد مریض منتظر ویزیت دکترهستند پس ازبازدید به خیر و خوشی تشریف بردند. بعد از پایان سیاه لشکری درفیلم مریضی، همگی بلند شدیم و هرکس به سر کار خود به خوشی و خرمی پیروزمندانه برگشتیم و بدینسان درفیلم دیدنی و شنیدنی بازدید آقای وزیربهداشت عراق از بیمارستان اشرف شرکت کردم و همان لحظات به سازمان و مسئولین مربوطه فکرمی کردم که اینها به هیچ کسی رحم نمی کنند وکلاه سرصدام حسین که هم پیمان وهم استراتژیک خود او هستند هم می گزارند. با مکر و فریب و تملق  وزیران صدام حسین را با اجحاف تلکه می کردند.
کار و فعالیت درقرارگاه انزلی:
تقربیا بیش از 2 ماه در قرارگاه خواهران بودم. یک روز کاک جعفربا روی باز و لبخند که البته ناراحتی درآن موج می زد گفت: آقا رضا سازمان خواسته شما را به قرارگاه انزلی در قسمت قرارگاه خواهران منتقل کنیم  واز اینکه بیشتر نمیتوانیم با هم باشیم متاسفم و بعد مثل رباتهای تکرار کننده گفت: هر کجا باشیم در زیر چتر رهبری قرارداریم ودر حد توانمان باید تلاش و کوشش کنیم و.......... روز بعد دو رزمنده که برای ماموریتی به اشرف آمده بودند مرا به قرارگاه انزلی و قسمت خواهران منتقل کردند و در آنجا مشغول نقشه کشی و طراحی با مسئولین خواهرانی که برای عملیات داخله در حال آموزش های مختلف بودند کار کردم. همانطور که در بالا آمده است بعدها همان سه خواهر دراستان کرمانشاه بخش کوزران کشته شدند. سپس دو زن رزمنده دیگر آوردند که مژگان و منیره بودند که فقط چند بارآنها را در آن قلعه  دیدم ولی من با آنها کارآموزشی نکردم. یک روز مژگان پارسائی مرا فرا خواند و گفت یک تیم دو نفره از خواهران را آماده کرده ایم آنها را صحیح و سالم تا کرمانشاه بدرقه کن سپس به اتاق کار نقشه خوانی و طراحی رفتیم و طرح و برنامه های نوشته شد بعد از چند روز روی طرح عبور به داخله با هم بحث و فحص کردیم که مژگان پارسائی ومسئولین  می خواستند طرح آبکی نفوذ تیم عملیاتی به داخله را هر طور شده به من بقبولانند که آنها درست می گویند و"باید" فرامین و دستورات آنها را اجراء کنم که زیر بار نرفتم و کمی از همدیگر دلخور شدیم
جریان از این قرار بود که مژگان پارسائی می گفت: باید تیم خواهران(منیره و مژگان) را از راه دالاهو به کرمانشاه برسانم. قبول نداشتم و استدلال منطقی می آوردم ولی او و همکارانش سماجت به خرج می دادند و حدس می زدند آن راه امن تر است در مقابل کلی برایشان استدلال کردم و منطقی می گفتم که آن راه تحت کنترل شدیدتری است. رژیم پایگاه و ایست بازرسی و نیروهای مزدور و جاش های بیشتری در آنجا پرورش داده وبکار برده. مردم بومی بدبخت آن منطقه از ایل قلخانی و مسلک اهل حق (یارسان) هستند. سالهاست با رژیم می جنگند و اکثر خانوادهای ایل قلخانی یکی دوعزیز خود را از دست داده اند و رژیم با اعدام و کشتن افراد منطقه بر آنان مسلط شده و آنها را سرکوب شدید کرده بنابر این ما نمی توانیم با ماشین از جاده خاکی آنجا بگذریم باید شبانه پیاده روی کنیم که یک هفته و شاید بیشتر باید از داخل کوههای دالاهو راه پیمائی کنیم که خواهران رزمنده این توانائی را ندارند پس بهتر است از جاده های دیگر که پیشنهاد داده بودم بگذریم که آنها می گفتند: نمی شود چون تیمهای زیادی از آن راهها عبور کردند و کنترل شدید تر شده که البته حق داشتند ولی اگر مرا در طرح مورد نظر مختار می کردند می توانستم آنها را به مقصد برسانم ولی متاسفانه نه آنها از طرح و ایده خود کوتاه آمدند و نه من تمکین کردم و به این صورت همراهی من با آن تیم هم مسکوت ماند. البته مسئولین همان طرح را اجراء کردند و منیره و مژگان گرفتار شدند. سالها بعد در زندان تیف آمریکائیها مصاحبه های آنها که دستگیر و باز داشت شده بودند را از طریق تلویزیون مشاهد کردم. می توانید در یوتوب مشاهد کنید که چه اتفاقی برایشان افتاد. خدا را شکرکه از ریل خارج شدم.
رفتن به ستاد مژگان پارسائی:
چند وقتی گذشت و یک مرتبه از تلویزیون سازمان اخبار درگیری تیم عملیاتی خواهران با نیروهای رژیم پخش شد که در آن درگیری قهرمانانه و نابرابرهمانند درگیریهای دیگر زنان مجاهد خلق به یمن انقلاب ایدئولوژیک دهها تن از مزدوران ریز و درشت رژیم رابه هلاکت رساندند و صدها تن دیگر را زخمی و مصدوم و از ریل خارج کردند(به دروغ). همین که این اخبار به گوشم خورد عصبانی شدم و به طرف ستاد ارتش قرارگاه 2 روانه شدم و یک راست به اتاق کار مژگان پارسائی پا نهادم که چند زن و مرد درستاد گفتند کجا می رید به حرف کسی توجهی نکردم مژگان پارسائی در اتاق کارش نبود ولی تا مطلع شد آمد و با لبخند گفت: برادر رضا چی شده؟ گفتم خواهر مگر نگفتم این کار را نکنید؟ چرا بچه مردم را مفت به کشتن دادید؟ این درست نیست چند بار به شما گفتم طرح شما اشتباه و غلط است نباید تیم را از آن راه می فرستادید و...... داغ کرده بودم وهر آنچه در درون داشتم با عصبانیت بیان کردم. مژگان هم باخونسردی و لبخند و مهر بانی گفت: حالا بنشین تو خبر نداری. چرا عصبانی هستی؟ ما همین را می خواستیم!! خیلی خوب شد که خواهران با شهامت و قهرمانانه جنگیدند وحماسه آفریدند کلی پاسدار و مزدور به هلاکت رساندند و خودشون با شهامت و شجاعت بی مانندی شهید شدند! تو خبر نداری تمام منطقه بهم ریخته حماسه قهرمانانه جنگیدن خواهرانمان سرهر بام و برزنی بین مردم دهان به دهان بیان می شه! حالا جوانان کرمانشاهی و تمام منطقه می گویند زنان مجاهد خلق اینطوری می جنگند ما چرا نرویم و نپیوندیم به سازمان مجاهدین؟؟!! و همین فردا می بینی چقدرازجوانان با غیرت و با شهامت منطقه جوانرود وکرمانشاه به طرف سازمان سرازیر می شوند و به سازمان می پیوندند! خون خواهران شهیدمان هدر نمی رود وثمر خودش را دارد!! گفتم خواهرمن این کار درستی نیست و اینها داستانسرایی و دلخوش کردن است به خاطر اینکه ممکن است کسی به سازمان بپیوندد وشاید هم هیچ کس حاضر نشد بیاید و به سازمان بپیوندد دو عضو سازمان از دست بدهید که چه بشود؟ مژگان کمی ناراحت و عصبانی شد و گفت: خوب دلت سوخت و می دونستی کشته می شوند چرا خودت مسئولیت قبول نکردی وآنها نبردی تا حالا هم از من طلب کاری نمی کردی؟! گفتم خواهر مگرچند باربه شما نگفتم و تاکید نکردم این طرح اشتباه است و آن جاده لعنتی خطرناک؟ مژگان گفت: تو باید به ما دروغ می گفتی! مسئولیت قبول می کردی ومی گفتی چشم هر چه شما می گید انجام می دهم همین که به نقطه مورد نظر خودت می رسیدی طرح خودت را اجراء می کردی و حالا هم اینقدر با من جر و بحث نمی کردی و.....
از حرفهایی که مژگان زده بود شوکه شدم و لحظاتی در خودم فرو رفتم، پیش خودم گفتم خدا به من رحم کرد که زیر بار اینها نرفتم. خوب شد که نیفتادم جلوی آن دو زن بدبخت.  فهمیدم قصد ونیت سازمان مجاهدین فقط انداختن رزمندگان به تنور مرگ و نیستی و نابودی افراد است نه مسئله ی دیگر. نکات جدید و قابل توجهی از فرمانده قرارگاه شنیدم که چه راحت با جان آدمها بازی میکنند مثل اینکه یک سطل آب یخ روی سرم ریخته باشید آرام گرفتم و دیدم با اینها نمی شود حرف منطقی زد با ناراحتی تمام و با طعنه عذر خواهی و تشکر کردم و از ستاد خارج شدم.
علی بخش آفریدنده (رضا گوران)
 شنبه 3 آبان 1393 / 25 اکتبر 2014

جنايات سازمان يافته رژيم!اعدام،فحشا،مواد مخدر،اسيد پاشی و۰۰


کلکسیونر

شنبه 25 اکتبر 2014 مانا نیستانی

کلکسیونر