پرخاشگری کمونیستی از دوران شاه تا دوران بعد از انقلاب، ف. م. سخن
برای پیک نیک به یکی از باغ های اطراف مرند رفته بودیم. هر گوشه که سبزه و چمن و درخت زردآلویی بود٬ مردم بساطی پهن کرده بودند و به تفریح و شادی مشغول بودند. من آن روز تمام حواسم به رادیوی میهن پرستان بود چرا که یکی از کسانی که همراه ما آمده بود٬ رادیو ضبط موج کوتاهی داشت که از نظر ابعاد بزرگ بود و به نظر می رسید بتواند امواج ممنوع را بگیرد.
دو سه دقیقه مانده به ساعت موعود٬ من رادیو را روشن کردم و پیچ طول موج را به راست و چپ گرداندم. ابتدا صدای خش خش و فش فش به گوش رسید و بعد از چند دقیقه تلاش ناموفق٬ در حالی که دیگر از شنیدن صدای این رادیو ناامید شده بودم٬ و صدا را هم به حد زیادی بلند کرده بودم بلکه از صداهای پس زمینه چیزی بفهمم٬ به ناگهان٬ در وسط دشت٬ و در میان کسانی که مشغول بزن و برقص بودند٬ مردی با صدای بلند و خشمگین گفت: و این اشرف خائن...!
من دقیقا نفهمیدم چه شد فقط دیدم که آقایانی که با ما بودند٬ به طرف من یورش آوردند و هر کدام سعی می کردند زودتر به رادیو برسند و دکمه خاموش کردن آن را فشار دهند. جمعیت اطراف ما هم بعد از این شعار داغ٬ که خیلی هم در آن زمان دلنشین به نظر می رسید٬ در بهت و سکوت فرو رفتند و با کنج کاوی به ما نگاه می کردند!
در آن لحظه کسی چیزی به من نگفت ولی نگاه ها بسیار شماتت بار بود. من که می خواستم بدانم این «اشرف خائن» دقیقا چه کرده است٬ با بر و بچه های هم سن خودم٬ رادیو را برداشتیم به هوای این که می رویم نوار بگذاریم و بزنیم و برقصیم٬ و بدو بدو خودمان را به جایی که ریل قطار از آن عبور می کرد رساندیم و دوباره موج رادیو را روی اس دبلیو یک و فرکانس سی و یک متر تنظیم کردیم ولی متاسفانه صدایی به گوش نرسید که نرسید.
بعد از آن٬ چند بار صدای میهن پرستان و دیگر رادیوهای اپوزیسیون وقت را شنیدم ولی امروز از به یاد مانده هایم تنها این را می توانم بگویم که بیشتر از تجزیه و تحلیل و گفت و گوی علمی٬ بد و بیراه گفتن به شدیدترین صورت و با الفاظ رکیک به خانواده ی سلطنتی در این برنامه ها جریان داشت.
ماجراها طولانی ست و نمی خواهم بحث به درازا بکشد. صفحات این قسمت از تاریخ را سریع ورق می زنم و می رسم به دوران بعد از انقلاب و فعالیت های حزب توده ایران در عرصه ی اجتماعی و فرهنگی. این حزب به شدت در عرصه ی کارگری و زنان و جوانان و نیروهای مسلح نیز فعال بود که موضوع صحبت امروز ما نیست.
غیر از روزنامه ی «نامه ی مردم» که ارگان رسمی حزب بود٬ نشریات متعددی با نام سازمان های متفاوت -که آن ها هم وابسته به حزب بودند- منتشر می شدند. «نامه مردم» سعی می کرد خط ضد امپریالیستی امام را همراه با مطالبی که نشان دهنده ی خوبی های همسایه شمالی و خباثت امریکای جنایت کار بود به شکلی مردمی و اغلب عوامانه وارد ذهن خوانندگان خود کند.
این نشریه ای نبود که برای اهل فرهنگ جذابیتی داشته باشد و قطعا کسی که اهل مطالعه و فرهنگ بود و یک مقدار هم از عقل سلیم برخوردار بود با این روزنامه نمی توانست طرفدار حزب شود. بدر جزوه ی «دو مقاله در باره ی تبلیغات» که با مهرداد پویا آن را نوشته بود٬ این یکی از دوبخش فعالیت انقلابی بود که تهییج یا آژیتاسیون نام داشت. بخش دیگر که علمی و وزین بود و در مجله ی دنیا ارگان کمیته ی مرکزی حزب توده ی ایران منتشر می شد٬ اما از جنس دیگری بود و مطالب به شکل تئوریک و با آمار و ارقام ارائه می شد که به آن پروپاگاند یا ترویج می گفتند. اگر نورالدین کیانوری نماینده ی بخش اول بود٬ احسان طبری نماینده بخش دوم به شمار می آمد و اتفاقا خیلی از اشخاص اهل فرهنگ به خاطر وجود طبری و چند نفری که معلومات بالایی داشتند به حزب علاقمند شدند یا به آن پیوستند.
اما هم نامه ی مردم٬ هم دنیا٬ و هم سایر نشریات حزبی٬ بسان کسی که «همه» ی حقیقت در اختیار اوست و تنها اوست که راه سعادت را می داند و می پیماید٬ با نوعی حالت تحمیل نظر و خشونت لفظی و گاه پرخاشگری سیاسی به کار خود می پرداختند که این البته در میان هواداران عادی حزب بی تاثیر نبود.
برای پرخاشگری تنها می توان به یک علت اشاره کرد: شخص پرخاشگر خود را صد در صد بر حق می داند و مخالف خود را صد در صد در راه غلط٬ لذا سعی می کند اندیشه اش را به طرف مقابل تحمیل کند و چون بر خلاف قوانین و قواعد طبیعت و جامعه صد در صد درست و صد در صد غلط نداریم٬ کار به عصبانیت و زورگویی و عاقبت پرخاشگری سیاسی می کشد.
هم سن های من به یاد دارند که در اوایل انقلاب٬ واژه ی لیبرال توسط همین تبلیغ و ترویج حزب٬ تبدیل به یک فحش زشت و زننده شده بود که کمتر کسی حاضر بود به او چنین صفتی داده شود. همین جا در ستایش جناب استاد دکتر عزت الله فولادوند بگویم که ایشان در چنین زمان و فضایی٬ آغاز به کار ترجمه ی آثار آزاد اندیشان سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کردند که نتیجه ی زحمات شان را در شکوفا شدن این آثار بعد از سی سال مشاهده می کنیم.
حزب٬ یک ارگان دیگر هم داشت٬ که هم به صورت نوار کاست و هم به صورت جزوه منتشر می شد٬ و این ارگان٬ ارگان شخصی نورالدین کیانوری بود که البته به نام حزب منتشر می شد و «پرسش و پاسخ» نام داشت.
من تمام پرسش و پاسخ ها را هم به دقت شنیده ام و هم به دقت خوانده ام. بدون ذره ای تردید می توان گفت که کیانوری در درستی راهی که ترویج می کرد٬ به اندازه ی یک میلیونیوم درصد احتمال خطا نمی داد و صد در صد خود و حزب را در کارها و برنامه هایش محق می دید. در این پرسش و پاسخ اگر چه ما شاهد فحاشی های آن چنانی نبودیم ولی واژه های نتراشیده و زمختی که می توان گفت به فحاشی سیاسی می مانست در جای جای سخنان او نمود بارز داشت و ایشان خاصیتی داشت که به آسانی می توانست با ردیف کرد چند جمله٬ و آوردن چند اسم٬ دشمنان خونخوار انقلاب و امام را به مردم بشناساند و از دوستان نیز در همان ردیف سخن بگوید.
روان این مرد تحصیل کرده که از زندگی هم خیری ندید شاد که متاسفانه نه فقط حزب را به انحطاط و اضمحلال کشید بلکه گروهی از بهترین و شجاع ترین فرزندان این آب و خاک را با همین فحاشی های سیاسی٬ در مقابل دشمنی که خودش ساخته بود قرار داد٬ غافل از آن که دشمن اصلی٬ همان خمینی و دار و دسته ی اوست که در سال ۶۱ و ۶۲ این مار سمی٬ زهر خود را به حزب و ارکان و پایه های آن ریخت و صدها جوان را قربانی کرد.
کیانوری متخصص پولمیک بود و می توانست هنگام روز بگوید شب است و هنگام شب بگوید روز است و مردم عادی از او قبول کنند. قدرت استدلال و منطق قوی نیز داشت که باید گفت در عالم سیاست و اجتماع٬ با دو دو تا چهار تا و امثال این ها نمی توان به نتیجه ی مشخص و قطعی رسید و بدتر از همه حکم به نابودی آن چه ما غلط می پنداریم داد و با آن به مقابله ی خصمانه -و جدّا خصمانه- پرداخت.
در مورد پولمیک کیانوری و بخصوص پرسش و پاسخ های او در مطلب بعدی به طور مفصل سخن خواهیم گفت.