نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۵ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

نابغه فيزيک درزنجيررژيم!"بلوچ" غرق فقر واعتياد

Sadegh Ghotbzadeh, اعدام صادق قطب زاده « کا گ ب در ایران», ري شهري؛

ﺍﯾﺮﺝ ﻣﯿﺮﺯﺍ ...


ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ


ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ


ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ


ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ ؟


ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ


ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺑﯿﺤﺎﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ !

ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ


ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ .


ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ..

.
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ !


ﺍﯾﮑﺎﺵ ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ

ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑﻮﺩ

ماجرای ربوده ، شکنجه و کشته شدن سرتیپ افشارطوس به دست مزدوران « پادشه خوبان » !







نصرالله خازنی ، معاون بازرسی دفتر نخست‌وزیری درباره ماجرای قتل افشارطوس می‌گوید : 

از تراژدی قتل آنچه یادم می‌آید گزارشی است مشروح از طرف اداره کل آگاهی که توسط شخصی به نام آقای ملک‌ شاهی برای آقای دکتر مصدق فرستاده شده بود. در این گزارش آمده بود : چند روز قبل از حادثه ، شاه ، از طریق خط مستقیم تلفنی که بین او و رییس شهربانی وجود داشت و ماموران هم آن را کنترل می‌کردند ، به افشارطوس تلفن می‌کند و می‌گوید : جمعی از افسران بازنشسته خواسته‌هایی دارند و شما بروید و ببینید چه می‌گویند و در این مورد با سرتیپ نصرالله زاهدی صحبت کنید.

 سرتیپ نصرالله زاهدی دوست و همشاگردی دوران دبیرستان و دانشکده افسری افشارطوس بود. آن‌ها با یکدیگر رفیق و صمیمی بودند و دوستی آن‌ها به قدری بود که افشارطوس به فکرش خطور نمی‌کرد که توطئه‌ای در کار باشد ، خاصه از سوی صمیمی‌ترین دوستش. به همین جهت هم اسلحه همراه خود نداشت. نصرالله زاهدی آدرس منزل حسین خطیبی ( از یاران مظفر بقایی ) را که کارمند راه‌ آهن بود و در خیابان خانقاه قرار داشت به وی می‌دهد و او را برای شب ۳۱ فروردین به آنجا دعوت می‌کند.

 در شب موعود حدود ساعت ۹ شب افشارطوس در خیابان سعدی مقابل خانقاه از اتومبیلش پیاده می‌شود و شوفر را مرخص می‌کند ... به هر حال در خانه خطیبی ، سرتیپ نصرالله زاهدی، سرتیپ بایندر و سرتیپ دکتر منزه ( شاگرد پزشک احمدی ، تزریقات‌چی زندان ) و سرگرد فریدون قرائی و خود خطیبی، دوست نزدیک دکتر مظفر بقایی ، اجتماع کرده بودند. در آنجا غفلتا از قفا پتویی روی سر افشارطوس می‌اندازند و دکتر منزه با تزریق آمپولی افشارطوس را بیهوش می‌کند. سپس او را در صندوق عقب اتومبیل یکی از حضار جا داده به لشکرک ، به خانه‌ای می‌برند و پس از شکنجه و کشیدن ناخن‌هایش وی را به غار تلو برده و در آنجا فریدون قرائی ، افشارطوس را خفه می‌کند. قرائی پس از ارتکاب قتل به قزوین فرار کرده در خانه جعفر ورشوند از مالکان و مخالفان دکتر مصدق و دوست سرتیپ تشعری مخفی می‌شود. ولی پس از تجسس ، ماموران به مخفیگاه او پی می‌برند و دستگیرش می‌کنند.

روز ششم اردیبهشت جسد طناب پیچ شدۀ شهید افشارطوس در حالی که قرآن کوچکی که قنادی یاس به مشتریان هدیه می‌داد در جیب کت افسری او قرار داشت ، کشف شد. روزنامه‌ها عکس‌های وحشتناکی از جسد طناب پیچ شده افشارطوس که صورت او تماما سیاه شده بود و به وضع بسیار فجیعی کشته شده بود ، چاپ کردند.

افشارطوس پس از مرگ، بنا به پیشنهاد نخست‌وزیر و قوانین آن زمان با یک درجه ترفیع به سرلشکری رسید.

گفته می‌شود ماجرای ربودن افشارطوس بخشی از یک توطئه بزرگتر بود که با اطلاع شاه و دخالت مأموران سیا طراحی شده بود تا تعدادی از شخصیت‌های سیاسی نزدیک به دکتر مصدق را بربایند و او را وادار به کناره‌گیری کنند. دکتر حسین فاطمی ، سرگرد محمود سخایی ، دکتر عبدالله معظمی و دکتر سیدعلی شایگان را، که همگی از نزدیکان دکتر مصدق و افراد برجسته نهضت ملی بودند ، بربایند و از این طریق جوی ناآرام و آشفته در کشور ایجاد کنند تا مصدق مجبور به کناره‌گیری شود.

پرونده قتل افشارطوس با هیاهو و تبلیغات شدید مخالفان به یک چالش شدید برای دولت مصدق تبدیل شد و سرانجام با دلایل و مستندات محکم در ۱۷/۲/۳۲ تحویل دادرسی ارتش شد.

ولی جنایتکاران تحت حمایت قرار گرفتند و بازپرسان در کار اهمال می‌کردند و به دلیل تبعات بسیار شدید و هیاهوی مخالفان و نمایندگان مخالف مجلس و احتمال اعلام اعمال نفوذ مصدق در پرونده و ایجاد بحران جدید، امکان تعویض بازپرسان نیز وجود نداشت و در نهایت با فشار دولت و مقامات، ۸ مرداد ۱۳۳۲ بازپرس قرار مجرمیت را صادر کرده و پرونده در ۱۳ مرداد ۳۲ به دادگاه جنائی تحویل شد تا خارج از نوبت رسیدگی شود اما وقوع کودتا این مساله را ناکام گذاشت.


حالا از كتاب خاطرات شعبان جعفری در باره قتل افشار طوس، رئیس شهربانی دكتر مصدق بخوانید :
.
« قضیه اینه كه حسن خطیبی با این افشار طوس خیلی رفیق بود. اونوقت افشار طوس را دعوت می ‌كند تو خونه‌اش. تیمسار بایندر و تیمسار منزه و تیمسار مزینی ، یكی دوتا دیگه‌ام شخصی بودن كه اونا حالا اسمشون در نظرم نیست... اینارو دعوت می‌كنه تو خونه. شب كه میرن تو اون خونه، خدمت شما عرض كنم كه نمی‌ دونم چی به خورد این میدن، چیكارش میكنن ، یا آمپولش می ‌زنن كه .. .»
 
س- گویا با اتر بی‌ هوش می ‌كنند.
 
ج- آره درسته ! ( صفحه 132 )

.« امیر كچل ( امیر رستمی ) یكی از اوباش میدان شاه و نوچه شعبان جعفری ، به كمك مرشد آمده و داستان را اینگونه در كتاب ادامه می ‌دهد : « ... ما اینو بردیمش تو اون غار "تلو"، بستیمش به یه جا. بعد ما غذا درست می‌كردیم به اون نمی‌دادیم... احمد آشپز و بلوچ قرائی را میگیرن. افشار طوسم اون دم رودخانه یه گودال كنده بودن و همونجوری حالا زنده زنده یا مرده ، خفه ش كرده بودن. یه سر طنابو این گرفته بود و یه سر طنابو اون ، انداختش تو گودال ، خاكم ریخته بودن ، یه سنگم گذاشته بودن روش...» ( ص 133 شعبان جعفری )



با دیده عبرتش ببینید .... این عاقبت وطن پرستیست
عارف قزوینی




 



 روانش شاد و یادش گرامی باد





متهمان به قتل سرتیپ افشارتوس را آزاد کردند !


۱۲ شهريور ۱۳۳۲ ( ۱۶ روز پس از براندازي دولت مصدق ) دادسراي تهران متهمان به ربودن و قتل سرتيپ افشارطوس رئيس شهرباني حكومت اورا بدون صدور اعلاميه و ذکر دليل آزاد کرد که باعث تعجب مردم شد.

برخي از اين متهمان که دربازداشت بودند قبلا اعترافهايي هم كرده بودند و اين اعتراف ها و دلايل جرم در روزنامه ها انتشار يافته بود.

اصحاب نظر همان زمان آزاد شدن آنان را يك مداخله عريان سياست در امر قضاء خوانده بودند.

ربودن افشارتوس با هدف زهر چشم گرفتن از دكتر مصدق، سنجش آمادگي سازمانهاي اطلاعاتي کشور ( اطلاعات پليس و رکن دوم ستاد ارتش ) و مقدمه كودتا بر ضد او بود.

رابطه اوباش جمهوری اسلامی با شعبان بی‌ مخ !


« شعبان جعفری »


در روزهای پایانی سال 1380 به دعوت "هما سرشار" روزنامه نگار، عده‌ای از ایرانیان مقیم لس‌ آنجلس در سالن یك كتاب فروشی در خیابان WEST WOOD گرد آمدند. این گردهمآئی به بهانه چاپ كتاب جدید این روزنامه ‌نگار دهه 40 و50 ایران بنام "شعبان جعفری" بود. شاید نویسنده و شاید هم خود شعبان جعفری بر این تصور بودند كه شركت ‌كنندگان در این گردهمآئی از نقش آفرین و مصاحبه كننده با او قدردانی خواهند كرد، اما چنین نشد !

پیشگفتار كتاب "شعبان جعفری" بسیاری از آشنایان و حتی شنوندگان و خوانندگان حوادث منجر به كودتای 28 مرداد را در حیرت فرو برد. در این پیشگفتار شعبان جعفری مردی توصیف شده‌است «سنتی، لوطی منش، قانع، شاكر داده‌ها و نداده‌ها، بلند طبع، تیزهوش، محتاط، محافظه كار، شوخ طبع، نكته سنج و یكی از اهالی آشنای جنوب شهر » ( صفحه یازده كتاب ) و « باستانی‌كاری از تبار مردسالاران جنوب شهر... » ( صفحه دوازه )

شاید خود شعبان جعفری هم در خواب نمی ‌دید كه روزگاری نه در ناف تهران، بلكه در ناف لس‌آنجلس برایش كتاب بنویسند، از باج‌گیری و اوباش پروری تبرئه و برایش بزرگداشت برپا كنند. این هم از همان دستاوردهای فاجعه بار جمهوری اسلامی و خیانت به انقلاب یك ملت است، كه اجازه می ‌دهد چماقداران كودتای 28 مرداد، رو سفیدتر از چماقداران جمهوری اسلامی در برابر دوربین‌های تلویزیونی ظاهر شوند و با افتخار از آنچه در دهه 30 كردند یاد كنند. وقتی حسین الله كرم، حاج بخشی، ده نمكی و دهها امثال آنها، با ادامه راه شعبان جعفری در جمهوری اسلامی بر صدر نشسته‌اند، شعبان جعفری چرا از آنچه كه در دهه30 كرد و زیر سایه دولت كودتا درجه سرتیپی افتخاری از دربار شاهنشاهی گرفت شرمنده باشد؟ اتفاقا آن  درسی كه از  انتشار كتاب خاطرات شعبان جعفری، معروف به "شعبان بی ‌مخ" باید گرفت همین است: اینكه در جمهوری اسلامی روی امثال شعبان جعفری در اوباشگری و چماقداری در برابر امثال كاوه اصفهان و الله كرم و روی امثال پرویز ثابتی ( معاون سیاسی ساواك شاهنشاهی ) در برابر سعید امامی ( معاون سیاسی فلاحیان ) سفید شد. همچنان كه گروهبان ساقی رئیس زندان قزل ‌قلعه در برابر اسدالله لاجوردی، رئیس وقت زندان اوین رو سفید شد. این فاجعه چنان است كه برای امثال شعبان جعفری كتاب خاطرات و تجربیات منتشر می ‌كنند! لات و قداره بندی كه باید به جرم شركت در كودتای 28 مرداد محاكمه می‌شد، اما وقتی در جمهوری اسلامی طرح‌های كودتائی به تقلید از كودتای 28 مرداد یكی بعد از دیگری به اجرا گذاشته، وقتی به سبك شعبان جعفری به مطبوعات و دفاتر احزاب حمله می ‌شود و به سبك دهه 30 آدم می ‌ریایند و می‌ كشند، ترور می ‌كند ( حجاریان ) و چاقو می ‌زنند ( حمله به محمد ‌سلامتی دبیركل مجاهدین انقلاب اسلامی )، از چنین محاكمه به حقی هم می ‌توان سخن گفت ؟

آنچه كه در باره تلاش "هما سرشارروزنامه نگار دوران پیش از انقلاب برای انتشار كتاب خاطرات شعبان جعفری و تبلیغ برای آخرین شاه ایران و تمجید از كودتای 28 مرداد می‌توان نوشت آنست كه: اگر سازمان‌های اطلاعاتی امریكا و انگلستان توانستند با هزینه‌ای سنگین ( از نظر مالی ) و با كمك نظامی‌ها، اوباش، لمپن‌ها و در برابر چشمان حیرت زده مردمی كه نمی‌دانستند چه دارد بر سرشان می‌آید دولت دكتر محمد مصدق را سرنگون كنند، در شهر لس‌آنجلس با هزینه‌ای بسیار اندك میكوشندعاملین و كارگزاران آن كودتا را تطهیر كنند و این، صد البته متاثر از آن نقش مشابهی است كه در داخل كشور پیش برده می‌شود. وقتی اسدالله لاجوردی قهرمان جمهوری اسلامی می‌شود و خیابانی را به نامش می‌كنند، طبیعی است كه از شعبان بی ‌مخ هم یك قهرمان شاهنشاهی بسازند. فردی كه در سال‌های بعد از كودتای 28 مرداد، اغلب، بدلیل بی ‌سوادی و تقرب به دربار شاهنشاهی سوژه انواع لطیفه‌های ضد كودتائیضد درباری مردم ایران بوده‌است. این قهرمان شاهنشاهی لس‌آنجلس، همان فردی است كه سوار بر جیپ نظامی به خانه مصدق حمله برد و عكس‌های آن موجود است.




به نظر می‌رسد، برای رسیدن به آن هدفی كه برای رسیدن به آن از شعبان بی‌مخ قهرمان ساخته‌اند، علاوه بر نویسنده كتاب شعبان جعفری، یك تیم كامل از نویسندگان به یاری این توطئه شتافته‌اند- از جمله دكتر عباس میلانی نویسنده كتاب "معمای هویدا"- تا در برابر جمهوری اسلامی و فجایع عظیمی كه خائین به آرمان‌های انقلاب 57 در این نظام مرتكب شدند، چهره‌ای بزك كرده از نظام شاهنشاهی و كارگزاران آن  برای مردم ایران و نسل جوانی كه از آنچه در دوران دو پهلوی گذشت بی‌اطلاع است به نمایش بگذارند. تلاش دكتر عباس میلانی برای از چاپ خارج كردن كتاب "محمدرضا پهلوی" نیز بخشی از همین تلاش است.

« بچه‌ها بریم خانه صلح... یه عده‌ای فرار كردن. خلاصه، ما اونجا را زدیم به هم وبچه ‌هام صندلی‌ ها را شكستن... می ‌خوندن : « خانه صلح آتیش گرفت - جنده خونه آتیش گرفت »

اینها فرمایشان شعبان جعفری، در شرح یكی از حملات او و نوچه‌هایش به دفتر حزب توده‌ایران است كه خانم هما سرشار زحمت جمع آوری آنها را به خود داد‌ه‌است تا هیچ گوشه‌ای از تاریخ دوران پهلوی دوم پنهان از قهرمانی‌ها و قهرمانانی مانند شعبان بی‌مخ باقی نماند !

تفاوتی بین این كلمات گُهربار شعبان جعفری با بیانات مشابه آن توسط امثال هادی غفاری، ده ‌نمكی، لباس‌شخصی‌ها، انصار حزب‌الله، كاوه اصفهان، حاج بخشی و دیگرانی كه در جمهوری اسلامی به دفاتر احزاب و روزنامه‌ها حمله كردند و دست به آدم ربائی و ترور زدند مشاهده می‌كنید ؟
و باز از شاهد تاریخی 28 مرداد و به نقل از كتاب خاطرات شعبان جعفری بخوانید: « ... من فرمانده بودم، خودم دنبال روزنامه مردم بودم... خلاصه چیزاشون را ریختن و بهم زدن دیگه... گفتم پاشنه اون دكونو باید در بیارین... اونجا بچه‌ها همه را از بیخ و بن كندن و بردن، بعد همه داغون شدن و ما از اونجا رفتیم. البته پلیس و مولیس و بساط اینها بود ولی هیچكدام جلو نمی‌آمدن...» ( صفه 92 ، 93 و 95 شعبان جعفری )

قهرمان شاهنشاهی در مورد كریمپور شیرازی، روزنامه نگار جسور دهه 3. می‌نویسد: « هیچی. اینم اونجا بود. اومدن به من گفتن و منم خودمو زدم به مریضی و رفتم تو بیمارستان. كریمپور رو آنجا دیدم و همونجا حسابش را رسیدم... آره حسابی حسابشو رسیدم بله... كسی‌ نمی‌توانست جلو ما را بگیره... آخه باور كن خانم، اونموقع من هر كاری می ‌خواستم تو تهران بكنم، می ‌تونستم. خدمت شما عرض كنم كه الان یادم نیست كجاس، اما اینو می ‌دانم چیه، ما این توده‌ای ها رو كه می‌ گرفتیم گاهی سراشونو می‌زدیم... » ( ص164- 136 و 178شعبان جعفری )


 


 شعبان جعفری سردسته اوباش هوادار سلطنت در پیرامون چگونگی به قتل رساندن وی می‌گوید:
.
این جور که ما اون موقع شنفتیم، اینو دوباره می‌گیرن و در لشکر ۲ زرهی میندازنش زندان. اونم یه آدم دهن لقی بود و به همه فحش می‌داد و سر و صدا می‌کرد. اون وقت برای این که تنبیهش کنن، روزا از تو زندان می‌آوردنش بیرون. سربازا یه پالون می‌ذاشتن روش. یه سیخونکم بهش می‌زدن. یه نفرم سوارش می‌کردن. بعد تو زندان مجرّد بود گویا... گویا تو همون زندون از بین می‌برنش دیگه. لحاف محاف میندازن تو سلولش. نفت روش می‌ریزن و آتیشش می‌زنن. 



آنها كه در ایران این اعترافات را از دهان شعبان جعفری و به قلم هما سرشار می ‌خوانند و می ‌شنوند ( تلویزیون ‌های لس‌آنجلسی كه برای ایران برنامه پخش می ‌كنند، در چند گفتگو با هما سرشار و پخش قسمت‌ هائی از گفتگوهای طولانی وی با شعبان بی‌مخ این اظهارات و مشابه آن را شنیده و دیده‌اند ) اولین صحنه‌هائی كه در برابر دیدگانشان قرار می ‌گیرد حمله لباس شخصی‌ها به خوابگاه دانشگاه، حمله به همایش سالانه دفتر تحكیم وحدت در خرم‌آباد و حمله انصار به تجمعات و مراسم ختم و جلسات سخنرانی‌هاست و با انزجار امروز و دیروز را با هم مقایسه می ‌كنند.

حالا نمونه‌ای از یك سئوال و جواب را از مصاحبه روزنامه نگار دهه 4- 50 با شعبان جعفری بخوانید :
س- اگر دو مرتبه اتفاق بیفتد همان كار را می ‌كنید ؟
ج- من طرفدار شاه بودم، الانشم هستم. ( ص 192 شعبان جعفری )

حمله به خانه ی دکتر مصدق در روز ۲۸ مرداد


********

رابطه اوباش جمهوری اسلامی با شعبان بی‌ مخ !

شعبان جعفری، یكی از معروف ‌ترین قداره بندها و حامیان دربار در دوران آخرین شاه ایران، در همین مصاحبه و گفتگو از كسانی كه در جمهوری اسلامی راه و روش او را ادامه می ‌دهند، تلویحا با نیكی یاد كرده و در باره آشنائی خود با آنها می ‌گوید :
«.....  همین حسین الله كرم رو شما نمی ‌شناسین. من هم اونو و هم حاجی بخشی رو می‌شناسم... » ( صفحه  337)
و در جای دیگری می ‌گوید كه « برو بچه‌های ما ( منظور نوچه‌ های شعبان بی ‌مخ است ) حالا هم هستند، خیلی كمك به ما كردن، حالا من نمی ‌تونم اسمشونو بیارم.. .»

حزب الله همیشه زنده است ، شاه الله هم به همچینین

حسین الله كرم كه شعبان جعفری خود می‌ گوید كه خانواده او را می‌ شناسد، در ماجرای توطئه قتل عبدالله نوری در مشهد و تهران كه هر دو نیمه كاره ماند و تنها به كتك خوردن عبدالله نوری و مهاجرانی در پایان یكی از نماز جمعه‌های تهران ختم شد نقش مستقیم داشت. ماجرای ربودن و به قتل رساندن روشنفكران، قتل فروهرها، ترور حجاریان و همه حوادثی از این دست، مشابهت انكار ناپذیری با حوادث مشابهی دارد كه در دهه .3 و بدست امثال شعبان جعفری و با حمایت دربار شاهنشاهی ( بویژه علیرضا پهلوی و اشرف پهلوی، بعنوان گردانندگان پشت صحنه حوادث ) روی داد. حالا از كتاب خاطرات شعبان جعفری در باره قتل افشار طوس، رئیس شهربانی دكتر مصدق بخوانید :

« قضیه اینه كه حسن خطیبی با این افشار طوس خیلی رفیق بود. اونوقت افشار طوس را دعوت می ‌كند تو خونه‌اش. تیمسار بایندر و تیمسار منزه و تیمسار مزینی، یكی دوتا دیگه‌ام شخصی بودن كه اونا حالا اسمشون در نظرم نیست... اینارو دعوت می‌كنه تو خونه. شب كه میرن تو اون خونه، خدمت شما عرض كنم كه نمی‌ دونم چی به خورد این میدن، چیكارش میكنن، یا آمپولش می ‌زنن كه .. .»
س- گویا با اتر بی‌ هوش می ‌كنند.
ج- آره درسته ! ( صفحه  132 )

امیر كچل ( امیر رستمی ) یكی از اوباش میدان شاه و نوچه شعبان جعفری، به كمك مرشد آمده و داستان را اینگونه در كتاب ادامه می ‌دهد: « ... ما اینو بردیمش تو اون غار "تلو"، بستیمش به یه جا. بعد ما غذا درست می‌كردیم به اون نمی‌دادیم... احمد آشپز و بلوچ قرائی را میگیرن. افشار طوسم اون دم رودخانه یه گودال كنده بودن و همونجوری حالا زنده زنده یا مرده، خفه ش كرده بودن. یه سر طنابو این گرفته بود و یه سر طنابو اون، انداختش تو گودال، خاكم ریخته بودن، یه سنگم گذاشته بودن روش...» ( ص 133 شعبان جعفری )

هما سرشار در مقدمه كتابش در باره خصائل شخصی كه خود معترف به این جنایات است می‌ نویسد : « سنتی، لوطی منش، قانع، شاكر داده‌ها و نداده‌ها، بلند طبع، تیزهوش، محتاط، محافظه كار، شوخ طبع، نكته سنج و یكی از اهالی آشنای جنوب شهر» و « باستانی ‌كاری از تبار مردسالاران جنوب شهر... » ( صفحه یازده كتاب )

با روزنامه ‌نگاران، با اعضای دولت مصدق، با توده‌ای ها و با یك جنبش ملی و مردمی چنین كردند، و امروز به تقلید از تجربه امثال شعبان جعفری همان را تكرار می ‌كنند.

تعلل دكتر مصدق برای كندن ریشه اندیشه كودتا، توطئه را به روز 28 مرداد 1332 وصل كرد. این همان تعللی است كه نباید در جنبش كنونی تكرار شود.



شعبان جعفری اسطوره مردانگی برای اوباش
شعبان جعفری اسطوره مردانگی برای اوباش






حضور تانکها در روز 28 مرداد





برای دیدن عکسها در اندازه بزرگتر ، روی آنها کلیک بفرمایید











این سر که نشان سرپرستی است ... آزاد و رها ز قید هستی است

با دیده عبرتش ببینید ... کاین عاقبت وطن پرستی است




ششم اردیبهشت ۱۳۳۲ ، یافتن پیکر بی جان سرلشکر( سرتیپ ) افشار طوس و ادای احترام سربازان به وی

---------------------------------------

کدخدا گفت : قبلا قرار نبود سرتیپ افشار طوس کشته شود ولی روز چهارشنبه دوم اردیبهشت ۳۲ سرتیپ مزینی و سرتیپ منزه به ده امیرعلایی آمدند و پس از گفتگو با کدخدا، همان دو اسب را آوردند، سرتیپ مزینی با کدخدا به محل اختفای تیمسار رفت و سرتیپ مزینی، سرگرد بلوچ قرایی را احضار کرد و به او دستور داد فورا قتل را انجام دهد سرتیپ مزینی از بالای تپه ناظر انجام قتل بود و پس از خاطر جمعی از پایان عمل، کلاه تیمسار افشار طوس را از بلوچ قرایی گرفت و نزد سرتیپ منزه که داخل ماشین بود آورد. پرسیدم :آیا سرتیپ مزینی در محل « غار تلو » با تیمسار افشار طوس صحبتی هم کرد ؟

کدخدا گفت : در تمام آن مدت، چشم و گوش و دهان و دست و پای تیمسار افشار طوس بسته بود و سرتیپ مزینی با ایشان صحبتی نکرد. تیمسار افشار طوس اصلاً نمی دانست در کجا زندانی است، در گوشه غار می نشست و چیزی نمی خورد و در تمام مدت غیر از چند عدد تخم مرغ، چیز دیگری نخورده بود. حتی موقع رفع حاجت با دست و پای بسته با هدایت بلوچ قرایی با افشار قاسملو از غار خارج می شد و با زجر و ناراحتی رفع حاجت می کرد. در موقع انجام قتل ، طنابی را به گردن تیمسار افشار طوس بستند ، یک طرفش را کدخدا و طرف دیگر را افشار قاسملو می کشیدند و چون می خواستند کار را هر چه زودتر تمام کنند، بلوچ قرایی یک لنگه جوراب تیمسار افشار طوس را از پایش در آورد و به دهان او فرود کرد و با سمبه تفنگ آن قدر فشار داد تا جوراب راه حلقوم را مسدود کرد !

از کدخدا پرسیدم چرا ایشان را در مسیر جوی آب دفن کرده اید ؟ 
گفت : سرتیپ مزینی آن محل را برای این انتخاب کرده است که با سپری شدن چند هفته و سبز شدن علف و سبزه روی قبر هیچ کس نتواند محل دفن را در آینده پیدا کند.

سربازان نهر را به اندازه دو وجب کنده بودند که لباس و کمربند نظامی تیمسار افشارطوس دیده شد... سربازان که لباس و دستهای بسته تیمسار افشارطوس را دیده بودند با صدای بلند " اشهدان لا اله الا الله " می گفتند. سربازان را دور آن قبر جمع کردیم و گفتم : بچه ها این تیمسار بی گناه را بدون نماز دفن کرده اند، هر کدام از شما نماز میت می دانید بخوانید. این دستور من برای تقویت روحیه سربازان و ادای احترام به یک تیمسار بود . همگی پشت سر یک سرباز ، نماز میت خواندند.
.
خاطرات من - حسینقلی سررشته - ص ۷۰









متهمان به قتل سرتیپ افشارطوس را آزاد کردند !

۱۲ شهريور ۱۳۳۲ ( ۱۶ روز پس از براندازي دولت مصدق ) دادسراي تهران متهمان به ربودن و قتل سرتيپ افشارطوس رئيس شهرباني حكومت او را بدون صدور اعلاميه و ذکر دليل آزاد کرد که باعث تعجب مردم شد. 
 .
برخي از اين متهمان که دربازداشت بودند قبلا اعترافهايي هم كرده بودند و اين اعتراف ها و دلايل جرم در روزنامه ها انتشار يافته بود. 

اصحاب نظر همان زمان آزاد شدن آنان را يك مداخله عريان سياست در امر قضاء خوانده بودند. 
 .
ربودن افشارطوس با هدف زهر چشم گرفتن از دكتر مصدق، سنجش آمادگي سازمانهاي اطلاعاتي کشور ( اطلاعات پليس و رکن دوم ستاد ارتش ) و مقدمه كودتا بر ضد او بود.

برگرفته از تاریخ ایرانیان به قلم دکتر نوشیروان کیهانی زاده







حالا از كتاب خاطرات شعبان جعفری در باره قتل افشارطوس بخوانید :


« قضیه اینه كه حسن خطیبی با این افشار طوس خیلی رفیق بود. اونوقت افشار طوس را دعوت می ‌كند تو خونه‌اش. تیمسار بایندر و تیمسار منزه و تیمسار مزینی، یكی دوتا دیگه‌ام شخصی بودن كه اونا حالا اسمشون در نظرم نیست... اینارو دعوت می‌كنه تو خونه. شب كه میرن تو اون خونه، خدمت شما عرض كنم كه نمی‌ دونم چی به خورد این میدن، چیكارش میكنن، یا آمپولش می ‌زنن كه .. .»
س- گویا با اتر بی‌ هوش می ‌كنند.
ج- آره درسته !

( صفحه  132 )
 

امیر كچل ( امیر رستمی ) یكی از اوباش میدان شاه و نوچه شعبان جعفری، به كمك مرشد آمده و داستان را اینگونه در كتاب ادامه می ‌دهد : « ... ما اینو بردیمش تو اون غار " تلو"، بستیمش به یه جا. بعد ما غذا درست می‌كردیم به اون نمی‌دادیم... احمد آشپز و بلوچ قرائی را میگیرن. افشار طوسم اون دم رودخانه یه گودال كنده بودن و همونجوری حالا زنده زنده یا مرده، خفه ش كرده بودن. یه سر طنابو این گرفته بود و یه سر طنابو اون، انداختش تو گودال، خاكم ریخته بودن، یه سنگم گذاشته بودن روش...»

( ص 133 شعبان جعفری )
 .







       
بهار ۱۳۳۲ رونمایی از نخستین نقشه کودتا. کشتن سرلشکر افشارطوس بخشی ازبرنامه کودتا بود.

------------------


در کتاب « امپراتوری و همسایگان » چنین می خوانیم :« دستگاه اطلاعاتی بریتانیا، MI6و سازمان اطلاعاتی ایلات متحده ، بی گمان در [ ربودن و کشتن افشارطوس ] نقش داشتند، اگرچه جزئیات درگیری آنها همچنان محرمانه است. »


درگزارش فروردین ماه پایگاه سیا درتهران ( پس از رایزنی سفیر آمریکا با نماینده دربار برای برکناری مصدق و گماردن زاهدی ) می خوانیم: 


در ۱۶ آوریل ۱۹۵۳/۲۷فروردین ۱۳۳۲ - «یک نماینده ی دربار( حسین علاء ) کوشیده است که پشتیبانی ملا کاشانی ( رییس مجلس ) را ازبرنامه ریزی برای برکناری مصدق که به نظر می رسد شاه آن را پذیرفته باشد، به دست آورد: 


۱) کاشانی نامه ای به شاه نوشت وبه او یادآورمی شود که با توجه به بی قانونی چیره برتهران و تهدید نمایندگان مجلس، مجلس توانایی انجام کار را ندارد. 


۲) همزمان با آن، همان نماینده ی دربار، شاه را برخواهد انگیخت که فرمانی صادرکند که با بهره گرفتن ازنامه ی کاشانی، مصدق را برکنارو ژنرال زاهدی را به«فرماندارامنیت عمومی» برخواهد گزید تا امنیت را برقرارکند ومجلس بتواند نخست وزیر شایسته و توانایی را در یک فضای بدورازخشونت برگزیند.»  


ربودن افشارطوس سه روز پس ازاین گزارش روی داده گواهی است براین که برنامه ای درکار بوده که همین رویداد را بهانه ای برای پذیرفتن «بی قانونی چیره برتهران بخوانند. استفن دوریل، با نام بردن از پنج پژوهش گر سرشناس دیگر درزیرنویس، «راهکارتازه» بریتانیا وایالات متحده را برای براندازی مصدق چنین ترسیم می کند :   


« درماه آوریل (۱۹۵۳ فروردین ۱۳۳۲) برنامه ی تازهای برای وادارکردن مصدق به کناره گیری، به راه افتان. تصمیم گرفته شده بودکه با ربودن مقامات و سیاست مداران کارساز، هرج و مرج ونا امنی ایجا کنند ... دربیستم آوریل ( ١٩۵٣ ، ۱اردیبهشت  ۱۳۳۲ )، ژنرال افشارطوس، رییس پلیس ( شهربانی ) وفادارونیرومند، پس از آگاه ساختن مصدق پیش از رفتن به یک دیدارمرموز ناپدید شد ... بقایی و دوست بسیار نزدیک او، حسین خطیبی، که افشارطوس در ١٩ آوریل از منزل او ربوده شده بود، مستقیما درگیر بودند. افسران هوادار شاه در ارتش که برای برادران رشیدیان کار می کردند، مسئول آدم ربایی ها بودند.»


گزارش پایگاه سیا در ۳۰ آوریل ۱۹۵۳ /۱۰ اردیبهشت ۱۳۳۲ ، درِ هر گفت وگویی را درباره ی چرایی کشتن افشارطوس می بندد: 


« [ نام ها سیاه شده ] گفت که محمود افشارطوس، رییس شهربانی، به دست [ نام ها سیاه شده ] به نمایندگی از سوی افسران بازنشسته کشته شده واین کشتن بخشی از برنامه ی کودتا است. [ کسانی که نام شان سیاه شده ]، دیروز به تهران رسیدند تا با ترور مصدق، نخست وزیر، فاطمی، وزیر خارجه و سه تن دیگر، راه کودتا را هموار سازند.» 


درباره ی این که چه کسانی در ربودن و کشتن افشارطوس دست داشته اند، نوشتارهای بسیاری در دست است. برخی بر این باورند که مظفر بقایی و یارانش سردم داران این کار بوده و زاهدی وگروهی ازافسران وفادار به دربار نیزبا بقایی همکاری داشته اند. دیگران، انگشت اتهام را به سوی برادران رشیدیان دراز می کنند و نیزاز زاهدی و همان افسران نام می برند. راستی هرچه باشد، دراین بهای گفت وگو نیست که رییس شهربانی وفادار به مصدق را که جایگاه مهمی در چیرگی دولت برامنیت و آرامش پایتخت می داشته، با برنامه ای از پیش ریخته شده، ربودند و کشتند.


سوداگری با تاریخ، پاسخی به « آسیب شناسی یک شکست » علی میرفطروس، محمد امینی، ص ۳۱۱، ۳۱۶-
 

 

 

در همین راستا :


حمیدرضا مسیبیان : سرلشکر محمود افشارطوس ( + تصاویر و مدارک )
http://jebhemelli.net/?p=1218


ماجرای ربوده ، شکنجه و کشته شدن سرتیپ افشارطوس به دست مزدوران « پادشه خوبان » !
http://666sabz.blogspot.be/2015/04/blog-post_28.html


رابطه اوباش جمهوری اسلامی با شعبان بی‌ مخ !
http://666sabz.blogspot.be/2012/05/blog-post_629.html



قابل توجه کسانی که شناخت درستی از « دوران طلایی پهلوی » ندارند !