نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

http://www.infowars.com/%E2%80%98f-you%E2%80%99-angry-man-swears-at-george-h-w-bush-at-houston-restaurant/

‘F*** You’: Angry Man Swears at George H. W. Bush at Houston Restaurant


Infowars.com

January 12, 2009

Man confronts Bush senior on his role in killing hundreds of thousands of Iraqis.

http://www.youtube.com/watch?v=xP9kzmirx4o

Research related links

  1. George Bush Calls Clinton “Brother,” Babs Bush Calls Him “Son”
  2. Laura Bush: George freed 50 mln people
  3. An Honor That Bush Is Unlikely to Embrace — the George W. Bush Sewage Plant
  4. George ‘Herbert Hoover’ Bush
  5. Bush told Houston Journalist: If Elected, “I’m Going to Invade Iraq”
  6. George Bush Impression
  7. If you’re reading this, George Bush has reserved a bunk for you in one of his detention camps
  8. Alex Jones As George Bush
  9. Bugliosi: George W. Bush Should be Tried for Mass Murder
  10. Actual Video of the Birth of Hillary Clinton and George Bush
  11. Obama’s Justice Department standing by ‘George Bush secrecy’

چهار‌شنبه 2 شهريور 1384/ 24 اوت 2005، ساعت 11:16 صبح

در حال تماشاي مذاکرات مجلس هستم در پيرامون وزارت کشور آقاي پورمحمدي. احساس کردم که قبل از شروع سخنراني به شدت حال آقاي دکتر افروغ (مخالف) را گرفته بودند؛ و بعد هم چه حمله شديدي به او شد. گروه منسجمي بودند و تيپ و روش‌هايشان يکسان. اگر آقاي پورمحمدي فقط يک «موافق» مثل اين آقاي کاظم جلالي، نماينده شاهرود، داشت به «مخالف» احتياج نبود؛ مخصوصاً آنجا که تپق زد و به جاي «جناب آقاي پورمحمدي» گفت «جناب آقاي فلاحيان»! آخرش هم مضمون سخنان آقاي افروغ را تأييد کرد که البته «آنارشي» دوره آقاي خاتمي به «ديکتاتوري» مي‌انجامد! (يعني بايد بينجامد!) افروغ هم جز اين نگفته بود. اي کاش دو مخالف آقاي پورمحمدي (آقايان نادران و افروغ) وقت‌شان را به اين آقاي جلالي داده بودند تا «حسابي» از آقاي پورمحمدي «دفاع» کند!

عيب اساسي سخنان مخالفين اين بود که گويي آقاي پورمحمدي متخصص و مدير برجسته و موفق اطلاعاتي بوده است و به اين دليل صلاحيت تصدي وزارت کشور را ندارد. کسي به اين بحث وارد نشد که ايشان در حوزه اطلاعات (و اطلاعات خارجي) چه عملکردي داشت. دو مورد را هيچگاه فراموش نمي‌کنم:

اولي، يکي دو شب پيش از انتخابات سال 1992 آمريکا بود. نظرسنجي‌ها همه نشان مي‌داد که کلينتون از جرج بوش (پدر) با تفاوت فاحش پيشي گرفته است. آقاي فلاحيان در تلويزيون ظاهر شد (گويي مي‌خواست فرصت را از دست ندهد، خبر مهمي را به اطلاع مردم رساند و از اين طريق اقتدار اطلاعاتي خود را به رخ کشد) و اعلام کرد که کلينتون رأي نخواهد آورد زيرا اطلاعات موثقي داريم که وي در دوره دانشجويي «نفوذي کا. گ. ب.» بوده است! دومي، باز آقاي فلاحيان در يکي از مصاحبه تلويزيوني‌شان فرمودند: «ما در عالي‌ترين سطوح دولت آمريکا نفوذي داريم!» مگر منبع اين اظهارات به جز سازمان تحت مديريت آقاي پورمحمدي (معاونت اطلاعات خارجي) جاي ديگر بود؟

بعدالتحرير (پس از اتمام سخنان آقاي پورمحمدي): آقاي پورمحمدي در سخنان خود به تجربه پژوهشي خويش اشاره کردند و «چهار صد عنوان کتاب» که در حوزه تاريخ ايران منتشر کرده‌اند. من از سابقه پژوهشي ايشان و اين تعداد کتاب اطلاعي ندارم. ظاهراً منظور انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي، به رياست آقاي روح‌الله حسينيان، است. اين مرکز را در زمان حيات امام (ره) و با مجوز معظم‌له آقاي سيد حميد روحاني تأسيس کرد ولي چند سال پيش آقاي حسينيان آن را به دست خود گرفت. مدتي آقاي روحاني عنوان تشريفاتي رياست هيئت امناي مرکز فوق را داشت تا سرانجام او را از اين سمت نيز کنار گذاشتند و آقاي پورمحمدي جايگزين او شد.

سه‌شنبه اوّل شهريور 1384/ 23 اوت 2005، ساعت 1:55 بعد از ظهر

امروز پنجاه ساله شدم. حوالي ساعت 11:30 شب در اوّل شهريور 1334 در شهر شيراز به دنيا آمدم. پدرم، حبيب‌الله شهبازي، رئيس طوايف کوهمره سُرخي* و مردي فرهيخته و محبوب مردم بود؛ خط زيبايي داشت** و از بنيانگذاران کشاورزي مدرن در فارس به‌شمار مي‌رفت. مادرم از ايل کشکولي است و پدربزرگش، حاج محمدکريم خان کشکولي، نماينده ايل قشقايي در مجلس دوّم مشروطه بود. در سال 1311، در جريان سرکوب خونين عشاير فارس، حکومت رضا شاه دو عمويم (سرمست خان و عبدالله خان سُرخي) را به همراه دو عموزاده‌شان (ملا سلبعلي و ملا لطفعلي سُرخي) به شهادت رسانيد. مرا به ياد عموي شهيدم «عبدالله» ناميدند. در سه نسل اخير اولين کسي هستم که به پنجاه سالگي مي رسم و اين براي خانواده ما حادثه مهمي است!*** (زيرنويس‌ها را بخوانيد تا به "علت ژنتيکي" نگارش يادداشت‌هاي اخيرم پي ببريد. بقول شاعر: «آنکه نامخت از گذشت روزگار - هيچ ناموزد ز هيچ آموزگار!»)

--------------------

* کوهمره سُرخي منطقه‌اي است کوهستاني و جنگلي در ميانه سه شهر شيراز، کازرون و فيروزآباد. آخرين شاخه جنوبي جبال زاگرس به شمار مي‌رود. محل زيست طوايف کوه‌نشين متعددي است که مهم‌ترين آن‌ها «سُرخي» است. (در گويش محلي «سُهري» گفته مي‌شود.) ايل سُرخي مشتمل بر شش طايفه است و خاندان من از طايفه «ناصرو» است. آثاري که در منطقه به دست مي‌آيد نشان مي‌دهد که در عصر مفرغ مرکز تمدن مهمي بوده است. در تقسيمات اداري دوره ساساني يکي از پنج منطقه عشايرنشين (رم) فارس بود و چون در مرکز فارس قرار داشت و ماليات آن مستقيماً صرف ديوان مي‌شد به «رم ديوان» شهرت داشت. پس از اسلام فردي به‌نام حسين بن صالح رياست منطقه را به دست گرفت و به «رم حسين بن صالح» معروف شد. قبيله «مسعوديان»، که در فارسنامه ابن‌بلخي ذکر شده، همين ايل سُرخي کنوني است. گويش کوهمره از گويش‌هاي کهن دوره ساساني است و با گويش لري تفاوت اساسي دارد. بيش‌تر به گويش‌هاي لارستاني و دشتستاني شبيه است.

کوهمره از مراکز اوّليه تشيع در ايران است. در زمان آل‌بويه شاهزادگان را براي تربيت نظامي به دست سران اين منطقه مي‌سپردند. در اين زمان مرکز استقرار سُرخي «قلعه سُهري» بود که بقاياي بناي عظيم اين قلعه تسخيرناپذير موجود است. در واپسين دوره آل‌بويه رياست منطقه با فردي به‌نام «آزادمرد بن کوهستان کرد» بود. در زمان سلجوقيان، که سنيان متعصب بودند، سرکوبي بزرگ در کوهمره صورت گرفت. بسياري از امام‌زاده‌‌هايي که در منطقه وجود دارد قبر عرفاي شهيد دوره سلجوقي است. متأسفانه در سال‌هاي اخير تمامي سنگ قبر اين بناها به سرقت رفته است.

در منطقه کوهمره بزرگان را «ملا» مي‌ناميدند. لقب «خان» از اواخر دوره قاجاريه به منطقه راه يافت. نياکانم از ريش‌سفيدان و بزرگان منطقه کوهمره و ايل سُرخي بودند و «ملا» لقب داشتند. پدربزرگم، ملا شهباز، حکم کلانتري کوهمره و لقب «خاني» را از حکومت فارس گرفت و «شهباز خان» شد. او در نيمه شب 20 جمادي‌الثاني 1334 ق./ 26 آوريل 1916 م./ 6 ارديبهشت 1295 ش. به همراه پسر خردسالش، محمد، و تعدادي از همراهانش در چادرش، در خواب، به قتل رسيد. [تصوير قلعه او]، [تصوير سنگ قبر او] در اين فاجعه خاندان قوام شيرازي قطعاً نقش داشت. پدربزرگم در مبارزات مسلحانه زمان جنگ اوّل جهاني عليه اشغال بريتانيا نقش مؤثر داشت. مدتي بعد عموي ارشدم، ملا سرمست، رياست منطقه را به دست گرفت و «سرمست خان» شد. او نيز در جنگ‌هاي ضد انگليسي و قيام عليه حکومت رضا شاه نقش فعال داشت و در سال 1311 به دست حکومت رضا شاه تيرباران شد. [تصوير او] داستان پدرم را، که 41 سال از شهادتش مي‌گذرد، در جاي ديگر شرح داده‎ ام: [1]، [2].

** دو نمونه از دستخط پدرم. [1]، [2]. تصوير اوّل عهدنامه‌اي است که پدرم در زمان ازدواج با مادرم به خط خود در صفحه اوّل قرآن کريم نگاشته و به امضاي هر دو رسيده است. و اين هم نمونه دستخط پدربزرگم: [1].

*** دو برادر پدربزرگم نيز (ملا حسن و ملا حسين سُرخي) در دوره ناصري در دروازه شيراز گچ گرفته شدند. اين دوره در منطقه ما به «سُرخي بگيرون» معروف است. پدربزرگم، شهباز، نوجوان و کم سال بود ولي به زندان افتاد و مانند برادران ارشدش محکوم به مرگ شد. پدرش، ملا عباس، تمامي مايملکش را فروخت و با پرداخت رشوه او را آزاد کرد و زماني که خبر آزادي‌اش را شنيد از شوق سکته کرد و مرد! عباس نيز هنوز به پنجاه سالگي نرسيده بود.

دوشنبه، 31 مرداد 1384/ 22 اوت 2005، ساعت 1 صبح

«مافياي نفت و گاز ايران» چگونه شکل گرفت؟

در اوايل تيرماه 1378، اندکي پس از حمله به اتوبوس حامل گروهي از تجار و سرمايه‌گذاران آمريکايي در تهران، که به‌نوشته مطبوعات آن روزها ناشي از ارائه اطلاعات نادرست از سوي يک پاکستاني مأمور «دوبل» موساد و مرتبط با معاونت اطلاعات خارجي وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي ايران (و به‌نظر من با هدف بي‌رقيب کردن کمپاني‌هاي انگليسي- صهيونيستي) بود، يک هيئت بلندپايه انگليسي وارد تهران شد تا طي سفري شش روزه مذاکرات مهمي با مقامات دولتي و بخش خصوصي ايران انجام دهد. سفر اين هيئت انعکاس اندکي در رسانه‌هاي ايران داشت؛ و درواقع ورود اين هيئت در هياهوي ناشي از انتشار خبر «خودکشي» سعيد امامي (اسلامي)، که برخي افراد و محافل به آن دامن مي‌زدند، گم شد. ارکستري هماهنگ از وابستگان جناح‌هاي مختلف سياسي کشور، از منتهي‌اليه «چپ» تا منتهي‌اليه «راست»، به جنگ مطبوعاتي عليه هم مشغول بودند و اخبار سفر هيئت فوق تحت‌الشعاع اين هياهو بود. منابع دولتي نيز تعمدي آِشکار در عدم تبليغات و اطلاع‌رساني در پيرامون سفر اين هيئت و ترکيب آن داشتند.

رابرت گراهام، يکي از ترتيب‌دهندگان سفر هيئت فوق، به خبرگزاري فرانسه گفت: «اين مهم‌ترين مأموريت از اين نوع از زمان انقلاب اسلامي است.» اين هيئت با مسئولين وزارت نفت، سازمان برنامه و بودجه، سازمان مناطق آزاد، اتاق بازرگاني و بخش خصوصي ايران ديدار خواهد داشت. (نشاط، 5 تيرماه 1378، ص 1)

مايکل بلاها، معاون مدير شرکت شل در امور اکتشاف و توليد نفت ايران، از اعضاي هيئت فوق بود که با روزنامه صبح امروز مصاحبه مختصري انجام داد. او گفت:

شرکت شل در حال حاضر در بخش توسعه منابع نفت ايران فعال است و در پروژه‌هاي بيع متقابل [باي بک] فلات قاره (حوزه‌هاي سروش و نوروز در خليج فارس) و پروژه‌هاي بيع متقابل خشکي در اهواز و پروژه پارس جنوبي تحقيق مي‌کند. وي افزود: شرکت شل براي يک رابطه درازمدت با ايران آماده است و ما اين را فقط در صورتي به‌دست مي‌آوريم که هر دو طرف سود ببرند. وي محيط سياسي ايران را «باثبات» دانست و گفت: نيروهاي دمکراسي در ايران خيلي قوي و واقعي هستند و ما در اين زمينه براي شروع فعاليت خود خوش‌بين هستيم. وي در خاتمه گفت: دنياي امروز دنياي مصدق نيست و سياست‌ها و خواست‌هاي شرکت‌ها و دولت‌ها با فلسفه منفعت براي هر دو طرف است و هيچ شرکت خارجي نمي‌تواند بر دولتي حکمفرمايي کند. تجارت و اقتصاد جداي از سياست شده و اين خيلي خوب است. (صبح امروز، دوشنبه 7 تيرماه 1378، ص 10)

جرمي هنلي رئيس هيئت بلندپايه فوق در گفتگوي اختصاصي با خبرنگار روزنامه نشاط گفت: «انگلستان اکنون فرصتي يافته است تا زمان از دست رفته بيست سال گذشته را در کشوري که همچنان نقش عمده‌اي در خاورميانه دارد جبران کند؛ کشوري که يکي از بزرگ‌ترين بازارهاي منطقه را در اختيار دارد.» (نشاط، دوشنبه 7 تيرماه 1378، ص 10)

هرچند نهادهاي رسمي دولتي ايران اسامي شرکت‌هاي عضو هيئت فوق را به‌طور کامل اعلام نکردند، ولي خبرگزاري‌هاي خارجي اسامي را اعلام نمودند. فرانس پرس از بانک بارکلي،‌ گروه فضايي- دفاعي انگليس، شرکت مارکوني، شرکت نفت انگليس- بورنئو، و کمپاني رويال داچ شل به‌عنوان مهم‌ترين اعضاي اين هيئت ياد کرد. کمپاني مالي کلينورت بنسون، از سرشناس‌ترين کمپاني‌هاي وابسته به سرويس اطلاعاتي بريتانيا (ام. آي. 6)،* سفر هيئت فوق را ترتيب داده بود. من، به عنوان تنها پژوهشگر ايراني که تا آن زمان قريب به هشت سال بر روي پيوند کمپاني‌هاي صهيونيستي با ايران کار کرده و اسناد فراواني را در اين رابطه ديده بودم، حيرت‌زده متوجه شدم که اين همان شبکه‌اي است که به خوبي مي‌شناسم؛ همان شبکه مافيايي که در دوران سلطنت محمدرضا پهلوي سِر شاپور ريپورتر دلال و کارگزار اصلي آن در ايران بود و در جهان به عنوان مهم‌ترين کانون اقتصادي و مالي صهيونيستي شناخته مي‌شود. (بعدها، تحقيقات من نشان داد که با پيروزي انقلاب اسلامي نقش دلالي شاپور ريپورتر حذف نشد بلکه وي از طريق واسطه‌هاي جديد به فعاليت خود در ايران ادامه داد. مهم‌ترين اين واسطه‌ها کمپاني هندوجا، متعلق به برادران هندوجا، است.)

در روز يکشنبه 23 آبان 1378 قرارداد بزرگي ميان وزارت نفت ايران و کمپاني رويال داچ شل به امضا رسيد و فرداي آن روز، دوشنبه 24 آبان، مجلس لايحه‌اي را تصويب کرد که طبق آن «انجام فعاليت‌هاي مربوط به عمليات اکتشاف، استخراج، پالايش، پخش و حمل و نقل مواد نفتي و فرآورده‌هاي اصلي و فرعي آن با رعايت اصل 32 قانون اساسي توسط بخش غيردولتي» مجاز شد. (اخبار اقتصاد، شماره 56، سه‌شنبه 25 آبان 1378) اندکي بعد، در آذر 1378، مجتمع بانکي HSBC، متعلق به همين کانون، شعبه خود را در تهران گشود. اين بانک تداوم «بانک شاهنشاهي انگليس و ايران» (بانک شاهي) است که مورخين با نقش مخرب آن در تاريخ معاصر ايران آشنايي دارند. در آن زمان نوشتم:

به‌نظر مي‌رسد كه در انعقاد قراردادهاي نفتي سال‌هاي اخير رويال داچ شل و كمپاني‌هاي دلالي وابسته به آن، به‌ويژه كمپاني انگليسي كلينورت بنسون، نقش درجه اوّل داشته‌اند. فعال شدن ناگهاني شبكه‌ بهم‌بافته‌اي از كمپاني‌هاي انگليسي در ايران طي سال‌هاي اخير، گشايش دوباره دفتر بانك هنگ‌كنگ- شانگهاي (HSBC) در ايران پس از بيست سال تعطيل (بانك فوق تداوم بانك سابق شاهنشاهي ايران و انگليس است و به‌همان كانون تعلق دارد) و غيره دلايلي است كه اقتدار روزافزون اين كانون در ارتباطات اقتصادي خارجي ايران طي سال‌هاي اخير را نشان مي‌دهد. صرفنظر از قراردادهايي كه مستقيماً به‌نام رويال داچ شل منعقد شده، بايد به حضور پنهان اين شبكه از طريق كمپاني‌هاي ناشناس نيز توجه كرد. بنابراين، ضرور است كه به ماهيت و تاريخچه و بيوگرافي مديران و سهامداران اصلي كمپاني‌هايي مانند توتال فرانسه و اني ايتاليا و غيره توجه شود. در غير اين صورت ممكن است در آينده خود را در دام يك شبكه مافيايي جهاني بيابيم كه در پوشش كمپاني‌هاي مختلف فرانسوي و ايتاليايي و هندي و ژاپني و غيره قراردادهاي عظيم و غيرقابل فسخي منعقد كرده و آينده سرزمين ما را به چنگ خود گرفته است. به‌عنوان نمونه، توجه به قرارداد حوزه نفتي آزادگان با كنسرسيوم ژاپني درس‌آموز است. به‌ظاهر، طرف اين قرارداد ژاپني‌ها هستند ولي، چنان‌كه اخيراً روزنامه يوميوري شيمبون فاش كرد، مي‌دانيم كه يك سوم آن به رويال داچ شل تعلق دارد.

بدينسان، شالوده بزرگ‌ترين قراردادهاي نفت و گاز ايران با کمپاني‌هاي فوق نهاده شد و اين شبکه، به‌رغم هشدارهاي شفاهي و کتبي من- که بعضاً به عرصه مطبوعات نيز کشيده شد و حمايت کارکنان و مديران نفتي کشور را برانگيخت، به شکلي فعال‌تر از گذشته وارد صحنه نفت و گاز و ساير عرصه‌هاي بازرگاني با کانون‌هاي تجاري- مالي وابسته به جناح‌هاي سياسي مختلف جمهوري اسلامي شد.

در آن زمان نقش معاونت اطلاعات خارجي وزارت اطلاعات چه بود؟ آيا اين معاونت به هشدارهاي من اعتنا کرد و يا در پاسخ به پرسش مسئولين عالي‌رتبه نظام ديدگاه‌هاي مرا "توهّم" و "قصه‌سرايي" خواند؟ آيا اين معاونت نتايج پژوهش‌هاي مرا مورد تأييد قرار داد و يا، به عکس، در جهت هموار کردن راه فعاليت شبکه فوق در ايران عمل کرد؟ راستي، نقش معاونت فوق در ماجراي حمله به اتوبوس تجار و سرمايه‌گذاران آمريکايي چه بود و اين حمله از سوي چه کساني و با چه انگيزه‌اي صورت گرفت؟ اين پرسش‌هايي است که يافتن پاسخ آن‌ها براي دکتر احمدي‌نژاد اهميت حياتي دارد و مي‌تواند او را در انتخاب نهايي برخي از اعضاي کابينه خود به تأمّل بيش‌تر وادارد.

---------------------------------------------------

* Kleinwort Benson Group

کلينورت بنسون- همانند مؤسسات مالي شرودر، مورگان گرنفل و والپول گرينول- از مراکز اصلي سرمايه‌گذاري زرسالاران يهودي و شرکاي ايشان به‌شمار مي‌رود. کلينورت بنسون از پيوندهاي گسترده و عميق با سرويس اطلاعاتي بريتانيا (ام. آي. 6) برخوردار است تا بدان حد که مي‌توان آن را يکي از اصلي‌ترين کمپاني‌هاي پوششي ام. آي. 6 دانست. کلينورت بنسون امروزه در مشارکت با بانک درسدنر مؤسسه «درسدنر کلينورت بنسون» را پديد آورده که به‌عنوان يکي از بزرگ‌ترين مؤسسات سرمايه‌گذاري جهان شناخته مي‌شود. براي آشنايي بيش‌تر با اين مجتمع مالي و پيوندهاي آن با ام. آي. 6 و خاندان‌هاي زرسالار يهودي بنگريد به اين بخش از مقاله من با عنوان «سيماي خانوادگي و زندگينامه جرج کندي يانگ طرّاح و فرمانده کودتاي 28 مرداد 1332». متن کامل اين مقاله به صورت پي. دي. اف. در سايتم موجود است.

چهارشنبه 26 مرداد 1384/ 17 اوت 2005، ساعت 1:30 صبح

دکتر سيد محمود کاشاني از ساخت فيلم «کاخ تنهايي» براي شبکه اوّل سيما، که بر اساس پژوهش‌هاي من تدوين شده و جمعه همين هفته پخش خواهد شد، سخت برآشفته است. او نامه‌اي به رياست سازمان صدا و سيما نگاشته و بازبيني فيلم فوق را از سوي آقاي روح‌الله حسينيان خواستار شده است. متن نامه خصوصي او به رياست صدا و سيما را نيز سايت مرکز اسناد انقلاب اسلامي، به رياست آقاي حسينيان، منتشر کرده و خبرگزاري مهر مخابره نموده است. علت اين نگراني چيست؟ سال‌هاست که تحقيقات من درباره کودتاي 28 مرداد به صورت کتاب و مقاله منتشر مي‌شود ولي چرا اکنون آقاي محمود کاشاني برآشفته‌اند؟ آيا بيان مستند نقش شبکه‌هاي اطلاعاتي بريتانيا در کودتا و ايضاح نقش سر شاپور ريپورتر و همدستانش به‌ويژه دکتر مظفر بقايي کرماني، که تحقيقات من به‌طور عمده بر شناخت جايگاه آنان در کودتا متمرکز بوده، نگران کننده است؟

دوشنبه 24 مرداد 1384/ 15 اوت 2005، ساعت 10:45 بعد از ظهر

داستان من و کودتاي 28 مرداد 1332 حکايتي عجيب شده و عبرت‌آموز! در سال‌هاي اخير به دليل عرضه پژوهش‌هايم در زمينه کودتاي 28 مرداد 1332، از سوي هر دو جناح معارض هواداران کاشاني و مصدق مورد اتهام قرار گرفته‌ام. مثلاً، فردي به‌نام مسعود کاظم‌زاده در بررسي کتاب استفن کينزر (مندرج در شماره پائيز 2004 مجله MIDDLE EAST POLICY) مرا، به بهانه نقدم بر کتاب کينزر، به «هواداري از کاشاني» متهم کرده و در زيرنويس افزوده: «شهبازي نويسنده چند کتاب خاطرات زندانيان سياسي است که بر مبناي نوارهاي مصاحبه آنان با بازجويان "وواک" [!] تدوين شده.» (منظور وي دو کتاب خاطرات فردوست و خاطرات کيانوري است.) معرفي از اين بهتر ممکن نيست! ظاهراً، و به احتمال قريب به يقين، مسعود کاظم‌زاده از خاندان معروف بهائي کاظم‌زاده (مقيم آمريکا) است و به اين ترتيب، پس از يک سال حمله شديد ويروسي به سايت من، «احباب» به گونه ديگر انتقام نشر مقاله «جستارهايي از تاريخ بهائي‌گري در ايران» را گرفته‌اند.

طنز در اينجاست که از سوي ديگر نيز به «دشمني با آيت‌الله کاشاني» متهم‌ام! سخنراني من در همايش پنجاهمين سالگرد کودتاي 28 مرداد (تالار همايش‌هاي صدا و سيما، سه‌شنبه 28 مرداد 1382) با مقابله تند دکتر محمود کاشاني و ابوالحسن کاشاني (پسران آيت‌الله کاشاني) و اعضاي حزب زحمتکشان بقايي، که به شکلي سازمان‌يافته و منسجم براي «نسق‌گيري» حضور داشتند، مواجه شد و در اين ميان آقاي حميد سيف‌زاده (پيرمردي از اعضاي سابق حزب زحمتکشان که مقيم کاناداست) سنگ تمام گذاشت. آقايان هرميداس باوند و ناصر تکميل همايون، که در سخنراني‌ها و مقالات خود هوادار دکتر مصدق بوده و هستند و از اين بابت کلي «وجيه‌المله» شده‌اند، در مقابل اين هجمه سکوت کردند و من بيچاره و بيمار تنها ماندم در برابر خيل کثير «زحمتکشاني‌ها»! بحث به درازا کشيد و پذيرفتم که آن را در جلسه مستقلي ادامه دهم. در اين جلسه نيز، که در تاريخ 5 شهريور 1382 در سالن مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران برگزار شد، باز تنها بودم در مصاف با گروه منسجم و انبوه هواداران بقايي؛ از جمله محمود کاشاني و حميد سيف‌زاده. از ساعت 9 صبح تا 4:30 بعد از ظهر، به‌رغم کسالت و بيماري، از مواضع خود دفاع کردم و اسناد و استدلال‌ها را عرضه نمودم. اين جلسه بسيار پر بار بود. اميدوارم مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران به تأخير طولاني خود پايان دهد و مندرجات همايش و جلسه فوق‌الذکر را، به همراه سي. دي. تصويري- صوتي آن، منتشر کند.

سيد محمود کاشاني، پسر آيت‌الله کاشاني، تعصبي غريب در مورد دکتر مظفر بقايي کرماني دارد. او نه تنها کودتاي 28 مرداد 1332 را «کودتا» نمي‌داند (به‌رغم اين‌که خانم آلبرايت، وزير خارجه دولت کلينتون، در سخنان 17 مارس 2000 خود اين حادثه را «کودتا» خواند و بابت آن از مردم ايران پوزش طلبيد)، بلکه بقايي را بزرگ‌ترين خادم به نهضت ملّي شدن نفت مي‌داند؛ حتي بزرگ‌تر از پدر خود! به ايشان گفتم که بقايي در نامه‌هاي خصوصي به دوستش، علي زهري، آيت‌الله کاشاني را به مسخره گرفته است.* نپذيرفت. گفتم که بقايي کمترين علاقه و ارادتي به آيت‌الله کاشاني نداشت و تنها و تنها از کاشاني سوءاستفاه مي‌کرد. نپذيرفت! به او نصيحت کردم که استقلال آيت‌الله کاشاني را، به عنوان يکي از دو رهبر اصلي نهضت ملّي شدن نفت، حفظ کند و کارنامه سياسي او را از ماجراجويي مشکوک و بدنام چون بقايي جدا کند. نپذيرفت. در حيرتم که علت اين همه تعلق به بقايي چيست؟

-------------------------------------

* يک نمونه، نامه مورخ يکشنبه‌ 31 شهريور1336 بقايي به‌ علي‌ زهري‌ است. بقايي مي‌نويسد: «... در مهماني‌ هفته‌ گذشته‌ که‌ برايت‌ نوشتم‌، جرياني‌ پيش‌ آمد خيلي‌ مضحک‌ و در عين‌ حال‌ قدري‌ هم‌ اختيار از دست‌ حقير در رفت‌. بعد از نهار در خدمت‌ آقا [آيت‌الله‌ کاشاني] و سي‌ چهل‌ نفر در يک‌ اطاق (خلوت‌!) نشسته‌ بوديم‌. آقاي‌ افتخار اظهار کرد که‌ آقا در مسئله‌ شبهه‌ آکل‌ و مأکول ‌نظريه[اي] فرموده‌اند که‌ خلاصه‌ دهن‌ تمام‌ علماي‌ سابق‌ و لاحق‌ از تعجب‌ و تحسين‌ باز مانده‌ است‌. و همه‌ خواهش‌ کردند که‌ آقا نظريه‌ خود را بفرمايند... بهرحال‌ آقا فرمودند من‌ براي‌ اين‌ مسئله‌ جوابي‌ پيدا کرده‌ام‌ که‌ تا حال‌ هيچ‌ کس‌ پيدا نکرده‌ ومسئله‌ را قطع‌ کرده‌ام‌. و آنوقت‌ توضيحات‌ مفصل‌ دادند که‌ خلاصه‌ سروپاشکسته‌اش‌ اين‌ است‌ که‌ هيچ‌ چيز جزء هيچ‌ چيز نمي‌شود. همانطور که‌ نور آفتاب‌ باعث ‌رويانيدن‌ نباتات‌ مي‌گردد و جزء زمين‌ نمي‌شود و همانطور که‌ غذا را توي‌ ديگ ‌مي‌ريزيم‌ و زيرش‌ آتش‌ مي‌کنيم‌ و مواد خوراکي‌ از ديگ‌ حرارت‌ مي‌گيرند و ديگ‌ جزء آنها نمي‌شود (البته‌ با بسياري‌ توضيحات‌ علميه‌ ديگر)، همانطور هم‌ مواد غذايي‌ که‌ مي‌خوريم‌ جزء بدن‌ نمي‌شوند و افاضه‌ قوت‌ مي‌کنند، همچنان که‌ ديگ‌ افاضه‌ حرارت‌ مي‌کرد، به‌ اين‌ ترتيب‌ بدن‌ هيچ‌ کس‌ جزء بدن‌ ديگري‌ نمي‌شود. (فهميدي‌؟ اگر هم‌ نفهميدي‌ تان‌ چي [؟] بيشتر مقدور نيست‌.) البته‌ بعضي‌ جوان‌ و جاهل‌ها لبخند مؤدبانه را گاز گرفته‌ بودند. آقا نظر حقير را پرسيدند. گفتم‌ بايد دکتران‌ طب‌ نظرشان‌ را عرض‌ کنند ما قابلي‌ نداريم‌. لذا نظر دکتر شروين‌ را استفسار کردند. بيچاره‌ سخت‌ گير افتاد. ولي‌ با زبان‌ بي‌زباني‌ نظريه‌ آقا را رد کرد و بعد هم‌ مجلس‌ تغيير جهت‌ داد زيرا يک‌ شاعر ملي‌ قصيده‌[اي] خواند. پس‌ از خاتمه‌ شعر افراد برخاستند. توي‌ کوچه‌ که‌ مي‌آمديم‌ آقاي‌ افتخار به‌طور خصوصي‌ نظر مرا پرسيد. (ضمناً خودش‌ هم‌ بعد از توضيحات‌ دکتر شروين‌ قدري ‌متزلزل‌ شده‌ بود.) من‌ گفتم‌ از لحاظ‌ علم‌ جديد اين‌ نظريه‌ هيچ‌ پايه‌ و مبنايي‌ ندارد... متأسفانه‌ مجبور شديم‌ تاکسي‌ در خدمت‌ آقا سوار شويم‌. و در بين‌ راه‌ آقاي‌ افتخار گفت‌ فلاني‌ مي‌گويد از نظر متافيزيک‌ مخصوص‌ نظريه‌ آقا قابل‌ دفاع‌ است‌ ولي‌ از نظر علم‌ جديد مبنايي‌ ندارد. آقا فرمودند نه‌ خير، با علم‌ جديد هم‌ ثابت‌ است‌ زيرا مايه‌ حيات‌ همين‌ گله‌بول‌هاي‌ [کذا] خون‌ است‌ که‌ چيزي‌ از جايي‌ نمي‌گيرند و فقط ‌استفاضه‌ مي‌کنند. خبط‌ من‌ همين‌ بود که‌ احمقانه‌ اختيار از دستم‌ به‌ در رفت‌ و سئوال‌ کردم‌ بفرماييد گلبول‌ چيست‌ و از چي‌ ترکيب‌ شده‌؟ فرمودند ما به‌ گله‌بول‌ کاري‌نداريم‌ و اصلاً علم‌ جديد چرند و مسخره‌ است‌ و حيات‌ افاضه‌ و استفاضه‌ است‌. ديگر ناچار شدم‌ عرض‌ کنم‌ علم‌ جديد هرقدر هم‌ مسخره‌ باشد الان‌ توي‌ نتيجه‌ همان‌ مسخره‌ نشسته‌ايم‌ و داريم‌ به‌ منزل‌ مي‌رويم‌. تقريباً به‌ همين‌ جا خاتمه‌ پيدا کرد و در خدمت‌ آقا به‌ منزل‌شان‌ رفتيم‌ و دو سه‌ساعتي‌ هم‌ براي‌ کفاره‌ خبط‌ و حماقت‌ آنجا بوديم‌.»


عبدالله شهبازي

متن کامل بخش سوّم به صورت PDF براي چاپ

قسمت پنجم

ساسون‌ها و بانک شاهي ايران

ساسون‌ها، 32 سال پس از مهاجرت به بمبئي، در مشارکت با ساير زرسالاران فعال در تجارت جهاني ترياک، اعم از يهودي و آمريکايي و انگليسي و پارسيان هند، در اوّل ژانويه 1865 مجتمع بانکي HSBC را در بندر هنگ‌کنگ بنيان نهادند و در سال 1889 بانک شاهنشاهي ايران را تأسيس کردند.

بانک شاهنشاهي ايران يکي از بانک‌هاي متعدد ماوراءبحار بود که در نيمه دوّم سده نوزدهم با «فرمان سلطنتي» و با سرمايه بنيادهاي مالي نامدار لندن، به‌ويژه زرسالاران يهودي و در رأس آن بنياد روچيلد، در بريتانيا تأسيس شد. در سال 1914 در بريتانيا 18 بانک ماوراءبحار عنوان «بانک شاهنشاهي» را بر خود داشتند و 24 بانک عنوان «بانک بين‌المللي» را. نام «بانک شاهنشاهي» معطوف به حکومت پادشاهي بريتانيا بود و ربطي به «دولت شاهنشاهي ايران» نداشت. معهذا، اين عنوان هم براي حکومت قاجار هم براي حکومت رضا شاه خوشايند بود. جئوفري جونز، مورخ رسمي بانک، تاکيد مي‌کند که بانک شاهي، به‌رغم عملکرد «ايراني» و سپس «عربي» آن، ماهيتاً انگليسي بود؛ اعضاي هيئت مديره، مديران و کارکنان ارشد انگليسي بودند و روش بانکداري‌اش نيز انگليسي بود. بانک شاهي از سال 1889 تا سال 1928 به عنوان بانک دولتي ايران شناخته مي‌شد و نشر اسکناس ايران را به دست داشت. [86] بانک شاهي امتياز نشر اسکناس ايران را به کمپاني هنري شرودر واگذار نموده بود که از شرکا و مؤسسين آن به‌شمار مي‌رفت.

نام رسمي بانک از آغاز (1889) «بانک شاهنشاهي ايران» [87] بود. از سال 1935، پيرو دستور رضا شاه به تغيير «پرشيا» به «ايران» در متون رسمي و مکاتبات خارجي، نام بانک نيز در انگليسي بدينگونه تغيير کرد. [88] در شهريور 1320 ش./ اوت 1941 م. رضا شاه سقوط کرد و پسرش، محمدرضا پهلوي، شاه ايران شد. تا اين زمان حوزه کار بانک در ايران بود ولي از سال 1940 م. فعاليت در شيخ‌نشين‌هاي خليج فارس را آغاز کرد: در سال‌هاي 1941-1952 نخستين و تنها بانک کويت بود، در سال‌هاي 1946-1963 در دوبي و در سال‌هاي 1948-1968 در عمان اين موقع شامخ و انحصاري را داشت و نقش مهمي در اقتصاد و سياست اين کشورها ايفا نمود. [89] در سال 1328 ش./ 1949 م.، نام بانک به «بانک انگليسي ايران و خاورميانه» [90] و در 1952 به «بانک انگليسي خاورميانه» [91] تغيير يافت. اين بانک، هر چند از آغاز به همان کانون مالي- تجاري تعلق داشت که مجتمع بانکي هنگ‌کنگ شانگهاي را بنيان نهاد، ولي در سال 1960 رسماً در مجتمع بانکي فوق ادغام شد؛ اکنون شاخه‌اي از HSBC است و با نام HSBC Bank Middle East Limited بزرگ‌ترين بانک خاورميانه به‌شمار مي‌رود. [92]

بانک شاهنشاهي ايران، که در ايران به بانک شاهي معروف بود، در ميان ايرانيان بانکي «انگليسي»، يعني دولتي و متعلق به دولت بريتانيا، شناخته مي‌شد و ماهيت خصوصي و تعلق آن به خاندان ساسون و ساير شرکاي زرسالار يهودي آن، تا پيش از تحقيقات من، شناخته نبود؛ همان‌گونه که تا پيش از اين تحقيقات کسي نمي‌دانست بانک استقراضي روسيه [93] در اصل به خاندان‌هاي زرسالار يهودي روسيه، پولياکوف‌ها و گوئنزبرگ‌ها، تعلق داشت که خويشان و شرکاي روچيلدها و ساسون‌ها بودند.

در آن زمان، زرسالاران نامدار يهودي جهان، از بارون موريس دو هرش [94] و سِر ارنست کاسل، [95] دوستان صميمي ادوارد هفتم، در بريتانيا و اروپاي غربي تا بارون هوراس گوئنزبرگ [96] و بارون ياکوب پولياکوف [97] در روسيه، از روچيلدها در لندن و پاريس و فرانکفورت و ايتاليا و ياکوب شيف [98] در نيويورک تا ساسون‌ها و کدوري ها و گباي‌ها و عزراها در بمبئي و کلکته و شانگهاي و هنگ‌کنگ، و خويشان و کارگزاران آشکار و پنهان آنان در ايران، به عنوان کانوني واحد و همبسته عمل مي‌کردند. اين کانون با تأسيس «آليانس اسرائيلي» [99] در پاريس (ژوئن 1860)، کشتار يهوديان در روسيه و شرق اروپا (پوگروم‌ها) و سازماندهي مهاجرت گسترده آنان به آمريکاي شمالي، ايجاد «جنبش هووي زيون» (عاشقان صهيون) و سرانجام تأسيس «صهيونيسم سياسي» اهداف خود را پيش برد. [100]

به‌نوشته جئوفري جونز، بانک شاهنشاهي ايران از آغاز يک «بانک سياسي» بود. [101] در واقع، بانک شاهي، علاوه بر کارکرد مالي خود، وظيفه پيشبرد سياست‌هاي دولت بريتانيا و کانون‌هاي سياسي لندن را در ايران و منطقه خاورميانه به عهده داشت و به اين دليل در حوادث انقلاب مشروطه ايران و کودتاي 3 اسفند 1299 و صعود ديکتاتوري رضا شاه پهلوي نقشي بزرگ ايفا نمود. در اين باره، به‌ويژه رابطه نزديک جيمز مک‌موراي، [102] رئيس بانک شاهي در ايران در زمان کودتا، با رضا خان، از زماني که رضا خان فرمانده فوج قزاق همدان بود، سخن گفتهام. [103] جونز مي‌نويسد:

«در سال 1923 که رضاخان وزير جنگ بود، وي اداره تمامي امور مالي وزارتخانه خود را به بانک شاهي تفويض کرده بود و در اوايل سال 1925، که رضاخان رئيس‌الوزرا بود، همه مي‌دانستند که او عادت دارد با مک‌موراي و همسرش شام بخورد.» [104]

امتياز بانک شاهي در جريان دوّمين سفر ناصرالدين شاه به بريتانيا و بر بنياد قرارداد رويتر اخذ شد. سفر اوّل، که در زمان صدارت ميرزا حسين خان سپهسالار و با تشويق او انجام گرفت و به انعقاد قرارداد با بارون پل ژوليوس رويتر انجاميد (18 جمادي‌الاول 1289/ 25 ژوئيه 1872)، براي دربار بريتانيا بيست هزار پوند هزينه داشت. از اينرو، اين بار ميهمانداري از پادشاه ايران به خاندان‌هاي روچيلد و ساسون سپرده شد که داراي سرمايه‌گذاري مشترک گسترده در ايران بودند. سِر دنيس رايت، سفير پيشين بريتانيا در ايران، مي‌نويسد:

«شاه به اتفاق وليعهد انگليس [ادوارد] و همسرش و ديگر اعضاي خانواده سلطنتي به تماشاخانه امپاير رفتند و برنامه سرگرم‌کننده بسيار مجللي را تماشا کردند. تئاتر را اختصاصاً براي اين برنامه اجاره کرده بودند و هزينه نمايش را سِر آلبرت عبدالله ساسون پرداخته بود که پس از اندوختن مال و مکنت فراوان در هندوستان و خاوردور اينک در انگليس اقامت گزيده بود و در کنار روچيلدها از معاشران نزديک وليعهد به‌شمار مي‌رفت. ساسون به زبان فارسي نيز صحبت مي‌کرد و با علايق تجارتي خود در ايران خوشحال بود که هر چه از دستش برآيد براي شاه انجام دهد و از او و همراهانش در خانه ييلاقي‌اش نزديک برايتن پذيرايي کند... به‌عنوان پيشدرآمدي بر اين سفر، اختلاف با بارون رويتر بر سر دريافت غرامت براي لغو ناگهاني امتيازنامه‌اي که بعد از سفر 1873/1290 شاه به‌نام وي صادر شده بود فيصله يافت. به‌عنوان غرامت اکنون امتيازنامه گرانبهايي براي عمليات بانکي و بهره‌برداري از معادن به رويتر اعطا شد که با مشارکت ساسون و شرکا به تأسيس بانک شاهنشاهي انجاميد.» [105]

به‌نوشته سِر سيسيل راث، از آنجا که ساسون‌ها مهم‌ترين بنياد داراي روابط بازرگاني با ايران بودند، پس از آن‌که سِر هنري دراموند ولف [106] امتياز بانک شاهي را گرفت، طبعاً از آن‌ها دعوت شد تا در تأسيس بانک مشارکت کنند. در اين بانک، ساسون‌ها سهم جدي داشتند. [107] علاوه بر ساسون‌ها، ساير شرکاي اصلي عبارت بودند از کمپاني‌هاي والپول گرينول، [108] گلين ميلز [109] و هنري شرودر. [110] راث مي‌افزايد: «سِر آلبرت ساسون منافع عظيم اقتصادي در ايران داشت و به علاوه قادر بود به زبان فارسي با شاه تکلم کند.» او ميهمانداري شاه را به دست گرفت و از او در لندن و برايتون پذيرايي کرد. ساسون، امپاير تئاتر را اجاره کرد و شاه را به آنجا برد. [111] جونز، مورخ رسمي بانک، مي‌نويسد: ولف پيش از سفر شاه به لندن آمد و با روچيلدها و ساسون‌ها ديدار کرد و مقدمات يک «سفر موفقيت‌آميز» را فراهم آورد و «موافقت آن‌ها را با طرح‌هاي تجاري که در نظر داشت جلب نمود. همچنين به‌نظر مي‌رسد که بارون ناتانيل روچيلد به وزير مختار روسيه در لندن اطمينان داد که در امتياز رويتر مشارکت نخواهد کرد.» [112] هر چند بنياد روچيلد، چنان‌که شيوه کار آن است، آشکار و مستقيم در تأسيس بانک شاهي ايران شرکت نداشت ولي به‌طور عمده از طريق کمپاني‌هاي ساسون و هنري شرودر، که تا به امروز از شرکاي مالي عمده روچيلدها به‌شمار مي‌رود، در بانک شاهي سهيم بود. [113] جونز مي‌افزايد:

«سِر آلبرت [عبدالله ساسون] تأسيس بانک در ايران را يک فرصت خوب تجاري مي‌دانست. چنين بانکي مي‌توانست کار تجارتخانه او را در منطقه تسهيل کند. پيش‌تر، ساسون‌ها در چين به خدمات بانکي قابل اتکا تمايل داشتند و اين امر سبب شد که در سال 1865 يکي از بنيانگذاران بانک هنگ‌کنگ شوند. آرتور ساسون، يکي از برادران سِر آلبرت، عضو هيئت مديره اصلي بانک هنگ‌کنگ بود و ساختمان اوّليه اين بانک، در خيابان کوئينز رود سنترال [114] هنگ‌کنگ، در اصل از [کمپاني] ديويد ساسون و شرکا اجاره شده بود که بعداً بانک آن را خريد. هر چند کمپاني ديويد ساسون و شرکا در هند و چين فعاليت‌هاي بانکي داشت ولي تجارت را بر مبادلات مالي ترجيح مي‌داد و از زماني که بانک هنگ‌کنگ تأسيس شد امور بانکي و سرمايه‌گذاري خود را به آن محول نمود. سِر آلبرت آشکارا طرحي مشابه براي ايران داشت؛ کشوري که کمپاني وي در آن فعاليت‌هاي بانکي نيز مي‌کرد ولي ترجيح مي‌داد بانکي مجزا اين امور را عهده‌دار باشد. برادرش، روبن، از بنيانگذاران اين بانک بود.» [115]

در بدو تأسيس بانک شاهي 9 عضو هيئت مديره در رأس آن قرار گرفتند که دو تن از کمپاني ديويد ساسون و شرکا بودند: ادوارد ساسون، پسر سِر آلبرت، و ساسون ازقل، از خويشان نزديک ساسون‌ها. (زن روبن ساسون از خانواده ازقل بود.)

ادوارد ساسون با مرگ پدر سِر ادوارد ساسون شد. او دختر بارون گوستاو روچيلد فرانسه را به زني گرفت و سِر فيليپ ساسون، منشي ديويد لويدجرج، نخست‌وزير بريتانيا در زمان جنگ اوّل جهاني و کودتاي 3 اسفند 1299، تنها پسر و وارث اوست. سِر فيليپ ساسون بلاعقب بود. [116]

سِر ادوارد ساسون دختري نيز داشت به‌نام سيبل راشل (متوفي 1989) که در سال 1913 با پنجمين مارکيز چالموندلي ازدواج کرد. اين اشراف‌زاده انگليسي وارث مستقيم سِر رابرت والپول، صدراعظم نامدار بريتانيا، بود. [117] پيوند با صرافان و بانکداران يهودي سنت ديرين خاندان والپول است. [118] سِر هنري دراموند ولف، وزير مختار بريتانيا در ايران و باني قرارداد بانک شاهي، نيز نوه دختري سِر رابرت والپول بود و از شرکاي کمپاني والپول گرينول.

ساسون ازقل، [119] که در 29 سالگي به عنوان يکي از نمايندگان کمپاني ديويد ساسون و شرکا عضو هيئت مديره بانک شاهي شد، بعدها به «سِر ساسون ازقل» و «ساسون افندي» شهره شد. او از شرکت‌کنندگان در کنفرانس قاهره (مارس 1921)، به رياست وينستون چرچيل وزير مستعمرات بريتانيا، است که جغرافياي سياسي خاورميانه را پس از جنگ جهاني اوّل شکل داد. در اين کنفرانس، چهل کارشناس برجسته امپراتوري بريتانيا حضور داشتند که چرچيل به طنز آنان را «چهل دزد بغداد» مي‌خواند. در مشورت با سِر ساسون ازقل بود که چرچيل سرانجام پادشاهي خاندان هاشمي و فيصل را بر عراق پذيرفت و در تلگراف مورخ 13 مارس 1921 به ديويد لويدجرج، نخست‌وزير، نوشت: «فيصل بهترين و ارزان‌ترين راه‌حل [براي عراق] است.» [120] از اينرو، سِر ساسون ازقل را از بنيانگذاران سلطنت هاشمي در عراق مي‌دانند. او در مقام وزير دارايي حکومت هاشمي پايه‌هاي سازمان‌هاي اقتصادي عراق جديد را بنا نهاد. ساسون ازقل در مذاکرات حکومت عراق با شرکت‌هاي نفتي خارجي نقش اصلي را به عهده داشت. [121]

هيئت مديره، ويليام کسويک [122] را به عنوان رئيس بانک شاهي منصوب کرد. کسويک پيش‌تر، در سال‌هاي 1880-1881، رئيس بانک هنگ‌کنگ بود و مدتي رئيس کمپاني جردن ماتسون که، چنان‌که گفتهام، بزرگ‌ترين کمپاني فعال در تجارت جهاني ترياک سده نوزدهم به‌شمار مي‌رفت. او در زمان انتصاب به رياست بانک شاهي رئيس «تراست چين» [123] نيز بود. «تراست چين» را همان کانون براي سرمايه‌گذاري در چين و ژاپن و خاوردور تأسيس کرده بود و فردريک (فرج) ساسون (متوفي 1917)، برادر کوچک عبدالله ساسون، عضو هيئت مديره آن بود. فرج ساسون عضو هيئت مديره بانک شاهي نيز بود. [124] به‌نوشته جونز، «انطباق اهداف اين مؤسسه و بانک شاهي روشن است.» او مي‌افزايد: درواقع کسويک از دو جانب به عنوان رئيس بانک شاهي نامزد شد: يکي از سوي هيو ماتسون به دليل پيوندهاي ديرينش با اين بنياد، که از آغاز در طرح رويتر مشارکت داشت، و دوّم از سوي بانک هنگ‌کنگ که با بنياد ساسون همبسته بود. [125]

بانک شاهي، به عنوان اوّلين بانک دولتي و ناشر اسکناس ايران، در سرنوشت‌سازترين مقطع تاريخ جهان، اواخر سده نوزدهم و اوائل سده بيستم ميلادي، تأثيرات عظيم و مخرب در حيات اقتصادي و سياسي و فرهنگي ايران بر جاي نهاد. يحيي دولت‌آبادي جايگاه انحصاري بانک شاهي را در زمان جنگ اوّل جهاني چنين بيان مي‌کند:

«بانک شاهي روح و جان اقتصادي اين ملت را در قبضه قدرت خود گرفته است و تمام راه‌هاي دادوستد خارجي را بسته و در اين وقت که بحران شديد اقتصادي روي داده است، به صلاح سياست دولت خود اعلان کوچ کردن از اين مملکت را داده، شعبه‌هاي خود را در ولايت‌ها جمع کرده، نقدينه مرکزي خويش را از مراکز به بنادر فارس برده است؛ در صورتي که هيچ ضرورت اين را اقتضا نداشته است... روزي که بانک شاهي در خود را ببندد، تصور مي‌شود در تجارت و دادوستد نقدي داخلي و خارجي به روي مملکت بسته باشد.» [126]

مجدالاسلام کرماني مي‌نويسد:

[از همان تاريخ تأسيس بانک شاهي،] «ثروت ايران به باد رفته و هرچه طلا در اين مملکت از تاراج اعراب باقي مانده بود، يا از ممالک ديگر مثل هندوستان به همراه نادر شاه و قشون ايران آمده بود، با کمال ميل و رغبت تقديم ملت نجيب نوع‌پرست بريتانياي عظمي گرديده.» [127]

و شيخ ابراهيم زنجاني مي‌نويسد:

«اوّلين امر مهم تأسيس بانک بود که از بدبختي و ناداني اولاد قاجار نه اين‌که تأسيس بانک تنها از يک شرکت انگليسي شده بود، بلکه امتياز و انحصار هم به آن بانک داشت که حتي خود دولت ايران و ملت ايران حق نداشتند در مملکت خود تأسيس بانک بکنند. در مدت طولاني اين امتياز شوم، که در شومي برادر امتياز استخراج نفط جنوب بود، چه بلا به سر دارايي ايرانيان از اين بانک شاهنشاهي آمد و چه ميليون‌ها ثروت ايران را به مفت به انگلستان ريخت و چگونه امتياز بازار و ترقي و تنزل نقود و سود و زيان معاملات را به دست گرفته از اين راه ثروت مملکت را برد، کسي قادر به حساب نيست.» [128]

«بانک انگليسي خاورميانه»، تداوم بانک شاهي، با پيروزي انقلاب اسلامي (1357) قريب به بيست سال فعاليت خود را در ايران تعطيل کرد. پس از سفر بزرگ‌ترين هيئت تجاري بريتانيا به تهران پس از انقلاب (تير 1378) و اندکي پس از انعقاد قرارداد با مجتمع رويال داچ شل (23 آبان 1378)، در آذر 1378 با نام HSBC فعاليت خود را در ايران از سر گرفت. من از اوّل تير 1376 با درج مقالاتي در روزنامه‌هاي مختلف به معرفي اين کانون پرداختم [129] و درباره پيامدهاي خطرناک حضور دوباره آن هشدارهاي مکرر، و بي‌نتيجه، دادم. در تير 1380 نوشتم:

«به‌نظر مي‌رسد در انعقاد قراردادهاي نفتي سال‌هاي اخير رويال داچ شل و كمپاني‌هاي دلالي وابسته به آن، به‌ويژه كمپاني انگليسي كلينورت بنسون، نقش درجه اوّل داشته‌اند. فعال شدن ناگهاني شبكه‌ بهم‌بافته‌اي از كمپاني‌هاي انگليسي در ايران طي سال‌هاي اخير، گشايش دوباره دفتر بانك هنگ‌كنگ- شانگهاي (HSBC) در ايران پس از بيست سال تعطيل (بانك فوق تداوم بانك سابق شاهنشاهي ايران و انگليس است و به‌همان كانون تعلق دارد) و غيره دلايلي است كه اقتدار روزافزون اين كانون را در ارتباطات اقتصادي خارجي ايران طي سال‌هاي اخير نشان مي‌دهد...» [130]

شيراز

شنبه، 7 آذر 1388/ 28 نوامبر 2009


86. Geoffrey Jones, Banking and Empire in Iran: The History of The British Bank of the Middle East, London: Cambridge University Press, 1986, pp. xxiii-xxiv.

گروه بانکي هنگ‌کنگ، دکتر جئوفري جونز، استاد دانشکده اقتصاد و علوم سياسي دانشگاه لندن، را مأمور نگارش تاريخ بانک انگليسي خاورميانه کرد که حاصل آن کتابي است دوجلدي. جلد اوّل تاريخ بانک شاهي است و جلد دوّم، تاريخ بانک فوق از زماني که به بانک انگليسي خاورميانه تغيير نام داد.

Geoffrey Jones, Banking and Oil: The History of The British Bank of the Middle East, London: Cambridge University Press, 1987.

اين کتاب دو جلدي ادامه کاري است که پيش‌تر آغاز شده بود. نخستين جلد تاريخ HSBC در سال 1983، با ويراستاري دکتر فرانک کينگ، استاد تاريخ اقتصاد دانشگاه هنگ‌کنگ، به چاپ رسيده بود:

Frank King, Eastern Banking: Essays in the History of the Hongkong and Shanghai Banking Corporation, London: The Athlone Press, 1983.

87. The Imperial Bank of Persia

88. The Imperial Bank of Iran

89. Jones, ibid, p. xxiv.

90. The British Bank of Iran and the Middle East

91. The British Bank of the Middle East (BBME)

93. ناصرالدين شاه در اوّل شوال 1307 ق./ 18 مه 1890 م. امتياز بانک استقراضي را به بارون ياکوب پولياکوف واگذار کرد. اين امتياز به مدت 75 سال بود. براي مطالعه متن آن بنگريد به: ابراهيم تيموري، عصر بي‌خبري يا تاريخ امتيازات در ايران، تهران: انتشارات اقبال، چاپ چهارم، 1363، صص 337-341؛ مظفر شاهدي، تاريخ بانک استقراضي روس در ايران، تهران: مرکز اسناد و تاريخ ديپلماسي وزارت امور خارجه، 1381، صص 73-76. کتاب آقاي شاهدي تنها کتاب مستقلي است که تاکنون درباره تاريخ بانک استقراضي منتشر شده.

94. Baron Maurice de Hirsch (1831-1896)

زرسالار نامدار يهودي آلمان در نيمه دوّم سده نوزدهم. مالک امتياز راه‌آهن عثماني. بنيانگذار اتحاديه مستعمراتي يهود. بنگريد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Maurice_de_Hirsch

95. Sir Ernest Joseph Cassel (1852-1921)

زرسالار نامدار يهودي نيمه دوّم سده نوزدهم و اوائل سده بيستم. از بنيانگذاران مجتمع تسليحاتي ويکرز آرمسترانگ در بريتانيا به همراه لرد روچيلد. بنگريد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Ernest_Cassel

96. Baron Horace Guenzberg (1833-1909)

زرسالار نامدار يهودي روسيه. بنگريد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Horace_Günzburg

97. Baron Jacob Polyakov [Poliakoff] (1832-1909)

98. Jacob Henry Schiff (1847-1920)

زرسالار نامدار يهودي آمريکا در اواخر سده نوزدهم و اوائل سده بيستم ميلادي. کارگزار بنياد روچيلد و شريک خاندان هريمن در احداث شبکه‌هاي راه‌آهن ايالات متحده آمريکا. بنگريد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Jacob_Schiff

99. Alliance Israélite Universelle

100. براي آشنايي با پوگروم‌ها و جنبش «هووي زيون» و مهاجرت بزرگ پس از پوگروم‌ها به آمريکا و تأثيرات آن بر پيدايش آمريکاي امروز، بنگريد به: عبدالله شهبازي، «بنيان‌هاي تاريخي انديشه سياسي يهود»، پژوهه صهيونيت، کتاب دوّم، تهران: مرکز مطالعات فلسطين، 1381، صص 467-474.

www.shahbazi.org\Articles\Myths.pdf

101. Jones, ibid, p. xix.

102. James H. McMurray (1877-1950)

103. بنگريد به: عبدالله شهبازي، «کانون‌هاي استعماري، کودتاي 1299 و صعود سلطنت پهلوي» (سخنراني در کنفرانس هشتادمين سالگرد کودتاي 1299، چهارشنبه 3 اسفند 1379)، فصلنامه تخصصي تاريخ معاصر ايران، سال چهارم، شماره 15-16، پائيز و زمستان 1379، صص 9-42.

http://www.shahbazi.org/pages/Coup1921_1.htm

104. Jones, ibid, pp. 195-196.

105. دنيس رايت، ايرانيان در ميان انگليسي‌ها، ترجمه کريم امامي، تهران: نشر نو، چاپ دوّم، 1368، صص 267-268، 270.

106. براي آشنايي بيش‌تر با سِر هنري دراموند ولف، تبار پدري و مادري او و نقش وي در اخذ امتياز بانک شاهي و ساير امتيازات آن زمان بنگريد به: عبدالله شهبازي، «نظريه توطئه و فقر روش‌شناسي در تاريخنگاري معاصر ايران».

http://www.shahbazi.org/pages/Conspiracy_Theory5.htm

107. Roth, ibid, p. 79.

108. Walpole Greenwell & Co.

109. Glyn Mills & Co.

110. J. Henry Schroder & Co.

111. Roth, ibid, pp. 132-133.

112. Jones, ibid, p. 27.

113. در 30 ژوئن 2009 حجم سرمايه‌اي که مجتمع مالي هنري شرودر در جريان داشت 3/ 113 ميليارد پوند استرلينگ گزارش شده است. بنگريد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Schroders

114. Queen’s Road Central

115. Jones, ibid, p. 27.

116. براي آشنايي با نقش سِر فيليپ ساسون در کودتاي 3 حوت 1299 و صعود سلطنت پهلوي، در دوران صدارت ديويد لويدجرج در بريتانيا و فرمانفرمايي سِر روفوس اسحاق (لرد ردينگ) در هندوستان، بنگريد به: عبدالله شهبازي، «کانون‌هاي استعماري، کودتاي 1299 و صعود سلطنت پهلوي» (سخنراني در کنفرانس هشتادمين سالگرد کودتاي 1299، چهارشنبه 3 اسفند 1379)، فصلنامه تخصصي تاريخ معاصر ايران، سال چهارم، شماره 15-16، پائيز و زمستان 1379، صص 9-42.

http://www.shahbazi.org/pages/Coup1921_1.htm

118. براي آشنايي با والپول و جايگاه بزرگ او در «انقلاب مالي» سده هيجدهم بريتانيا بنگريد به: شهبازي، زرسالاران، ج 3، صص 338-347.

119. Sir Sassoon Ezekiel [Heskel] (1860-1932)

120. Martin Gilbert, World in Torment: Winston Churchill, 1917-1922, London: [1975] Minerva, 1990, p. 546.

121. Rejwan, ibid, pp. 215-216.

122. William Keswick (1835-1912)

123. The Trust and Loan Company of China, Japan and Straits Ltd. (China Trust)

124. Roth, ibid, pp. 184-185.

125. Jones, ibid, p. 28.

126. يحيي دولت‌آبادي، حيات يحيي، تهران: چاپ دوّم، فردوسي، 1361، ج 4، صص 200-201.

127. احمد مجدالاسلام کرماني، تاريخ انحطاط مجلس، اصفهان: دانشگاه اصفهان، 1356، ص 136.

128. شيخ ابراهيم زنجاني، تاريخ انقلاب ترک، نسخه خطي، ص 336.

رساله فوق ترجمه‌اي است آزاد از تاريخ انقلاب ترک نوشته ع. رفيق صدقي و تاج کيين ملّت اثر جلال توري، به همراه حواشي مفصل زنجاني درباره تاريخ انقلاب مشروطه. زنجاني اين رساله 352 صفحه‌اي را در سال‌هاي 1311-1312 نگاشته زماني که 81-82 ساله بوده.

129. عبدالله شهبازي، «مجتمع صهيونيستي رويال داچ شل در ايران به دنبال چيست؟»، کار و کارگر، اوّل تير 1376، ص 6.

130. عبدالله شهبازي، «ضرورت توجه به ابعاد سياسي قراردادهاي نفتي»، صداي عدالت، دوشنبه 11 تير 1380، ص 2.

http://www.shahbazi.org/blog/Archive/8406.htm#«مافياي_نفت_و_گاز_ايران»_چگونه_شکل_گرفت؟