نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

از کتاب بازیگران عصر پهلوی نوشته محمود طلوعی

بعد از وقایع 17 شهریور 1357، و استقرار حکومت نظامی، مقامات فرمانداری نظامی تهران درصدد برقراری کنترل در مطبوعات برآمدند. روزنامه‌ها، بخصوص دو روزنامۀ بزرگ عصر، که اختیار امورشان از دست مدیران این روزنامه‌ها خارج شده و به دست نویسندگان افتاده بود، در مقابل مأمورین فرمانداری نظامی ایستادگی کردند و کار به اعتصاب کشید. با پادرمیانی آزمون وزیر مشاور کابینۀ شریف امامی این اعتصاب با توافق دربارۀ عدم مداخلۀ مأمورین فرمانداری نظامی در کار مطبوعات خاتمه یافت و سانسور به کلی لغو شد. در این میان خود آزمون هم که فردی فوق‌العاده جاه‌طلب بود و داعیۀ نخست‌وزیر داشت به تحریکات علیه دولت از طریق مطبوعات پرداخت تا مگر با تضعیف دولت، خود قدرت را به دست بگیرد، ولی همزمان با سقوط حکومت شریف امامی، سپهبد مقدم رئیس جدید سازمان امنیت مدارکی از ارتباطات او با بیگانگان به دست آورد و آزمون در نخستین روزهای استقرار دولت ازهاری دستگیر و زندانی شد.

دولت ازهاری درصدد برقراری کنترل و نظارت بیشتری در کار مطبوعات برآمد، ولی روزنامه‌ها مقاومت کردند و اعتصاب دوم مطبوعات، که این بار قریب دو ماه به طول انجامید، آغاز شد. در این مدت تعداد محدودی از روزنامه‌ها و مجلات به انتشار خود ادامه می‌دادند، ولی منبع اصلی اطلاع مردم از جریان وقایع و حوادثی که در تهران و شهرستان‌ها جریان داشت، رادیوهای خارجی، بخصوص بخش فارسی رادیو لندن (بی.بی.سی) بود.

بعد از سقوط حکومت ازهاری و روی کار آمدن دکتر بختیار، مطبوعات با لغو کامل مقررات سانسور و عدم مداخلۀ مأمورین فرمانداری نظامی انتشار خود را از سر گرفتند و در یک ماهۀ آخر حیات رژیم پهلوی، تمام مطبوعات عملاً در مقابل رژیم قرار گرفته بودند. در این مدت بعضی از متملق‌ترین روزنامه‌های رژیم گذشته، که در جریان تصفیۀ سال 1353 از دور خارج شده بودند، انتشار خود را از سرگرفتند و برای این که خود را با جریان همراه کنند، در حمله به رژیم و انتقاد از مفاسد شاه و درباریانش، از دیگران پیشی گرفتند. در این مدت فقط سه نشریه، مجلات خواندنیها و فردوسی و روزنامۀ «ارادۀ آذربایجان» روش معتدلی داشتند و به نعل و به میخ می‌زدند.

امیرانی مدیر خواندنیها، حتی بعد از رفتن شاه و مقارن بازگشت امام خمینی، که سقوط رژیم شاهنشاهی اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسید، از این رویۀ احتیاط‌آمیز دست برنداشت و در سرمقابۀ شمارۀ روز 7 بهمن 1357 خود زیر عنوان «شخصیتی که رفت و شخصیتی که می‌آید» نوشت:«سرانجام پادشاه یگانه کشور شیعۀ جهان، ناچار شد کشور را ترک کند و پیشوای شیعیان ایران، بعد از پانزده سال دوری از خاک وطن به میان مردم آن باز می‌گردد... با این که این رفت و آمدها در سرنوشت مملکت و مردم ایران نفیاً و اثباتاً اثرها دارد، در حال حاضر و با اوضاع فعلی، ما جز این که بگوئیم: صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت، چیز دیگری نداریم که نثار مقدم یکی و یا بدرقۀ راه دیگری بکنیم...

آنچه برای مردم خانواده‌دار و خاموش، در حال حاضر و در آینده بیشتر مهم است نفس این رفت و آمدها و نقش مسافران آن نیست. برای مردم مهم این است که این تحولات و تغییرات، ولو به مجازات خطاکاران هم بکشد، چه اثری در تسکین زندگی و حال و روز آنها دارد. آیا از فشار تورم و رکود و گرانی هزینۀ زندگی می‌کاهد؟ سردی و تاریکی خانه‌ها و محل کارشان به گرمی و روشنائی تبدیل می‌شود؟ مردم نسبت به هم مهربان و مددکار می‌شوند یا همچنان منتقم و مردم آزار باقی می‌مانند؟... اگر نه، و فرقی نمی‌کند، در این صورت آیا می‌دانید مرور زمان و گردش لیل و نهار به سود و صلاح کیست و در چه جهتی؟ اگر در جهت استبداد و حکومت مطلقه نباشد و مردم با چراغ به دنبال یک ناجی، که آنها را فقط به وضع عادی برگرداند، نگردند، بدون شک به سود ساکنان ترکستان و استعمارگران است که ماههاست مانند لاشخوری که بر بالای سر یک بیمار مشرف به موت پرواز کند، انتظار سقوط خودبخود ما را دارند...»در همین شمارۀ خواندنیها در کنار سرمقاله جالب، شعر جالی هم دربارۀ کسانی که در حال فرار از ایران بودند، چاپ شده که چند بیت آن چنین است:

بستند همه بار و از ایران همه رفتند
چـون کولـی از این نقطۀ پایان همـه رفتنـد
تا بـود وطـن خرم و ایمن، همه بودند
چون کار وطن گشـت پریشان، همـه رفتنـد
خـالی شـده میـدان ز امیـران و وزیـران
چـون گـرد شتابنـده ز میدان همـه رفتنـد
آنهــا که پـی مـال و منال آمـده بـودند
بـا دسـت پـر از کشـور ایـران همه رفتنـد
ایـن بیشـۀ شیـر است نه مأوای شغـالان
از بیشـه، شغـالان بـدالحـان همـه رفتنــد
ایران نبـود مأمن هـر کـرکـس و ناکـس
بـا خصـم بگـو، مـردم نـادان همـه رفتنـد
دل بسته به این آبم و پیوسته به این خاک
غم نیسـت اگر سر به گریبـان همـه رفتنـد
ایــران عـزیز اسـت کـه می‌مـاند و پاید
صد شـکر که زاغـان ز گلستـان همـه رفتند

در بحبوبۀ انقلاب و در همان روزهائی که به قول شاعر، بسیاری از ثروتمندان و صاحبان مقام بارشان را بسته و از ایران می‌رفتند، به منظور تکذیب مطلب مغرضانه‌ای که به نقل از روزنامۀ آیندگان دربارۀ من در خواندنیها چاپ شده بود، به دیدار امیرانی در خانه‌اش در مجموعۀ سامان رفتم. ضمن صحبت ما تلفن زنگ زد. مخاطب یکی از ایرانیان فراری و از دوستان نزدیک امیرانی بود که اصرار داشت امیرانی هرچه زودتر چمدانهایش را ببندد و خود را از معرکه خلاص کند. امیرانی می‌گفت من هر جا بروم بدون «خواندنیها» مرده‌ام. همین جا می‌ما نم و خطر را هم به جان می‌خرم. به علاوه من گناهی نکرده‌ام و در هر دادگاهی می‌توانم ثابت کنم که در حد توانم با مفاسد گذشته جنگیده‌ام و به همین خاطر بود که چندین سال مجله‌ام را اشغال کردند و خودم را به ادارۀ مجله‌ام راه نمی‌دادند!...امیرانی در اواخر اسفندماه 1357 بازداشت شد و دو ماه بعد نامه‌ای از زندان به همسرش نوشت که از نظر آگاهی به افکار این مرد و شدت علاقه به مجله‌اش خواندنی است...

این مطلب را به ضمیمه متن نامه و دستخط امیرانی در شماره آینده دنبال کنید

بخش اول این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش دوم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش سوم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش چهارم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش پنجم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش ششم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش هفتم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش هشتم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش نهم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش دهم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش یازدهم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش دوازدهم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش سیزدهم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش چهاردهم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش پانزدهم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش شانزدهم این مطلب را در[اینجا] بخوانید