نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

سی و دو سال پیش در چنین روزهائی ....- بخش سوم


سی و دو سال پیش در چنین روزهائی ....- بخش سوم
بهروز سورن
نزدیک به دو هفته با خود کلنجار میروم که این بحث را ببندم یا ادامه دهم. مباحثه ای بین من و فرخ قهرمانی ( طیف گردهمائی چهارم زندانیان سیاسی و گفتگوهای زندان ) که غالبا از کنار هم میگذریم.
قبل از ادامه مطلب
شکل گیری این رسانه که همراه با سیزده همکار فعال سیاسی بود و نیم بیشتر آنان زندانیان سیاسی سابق بودند خود گویای این مطلب است که نقد ما به گردانندگان این گردهمائی نه از سر مزاح که جدی است. بدرستی گفته اند که نقد سازنده است. هم از اینرو حداقل دستاوردهای این نوشتار این است که گردهمائی پنجم این طیف اگر در راه باشد ؟ نمیتواند به این نگاه رسانه ای ما همانند آثارمان برای گردهمائی چهارم بی توجهی کند. سانسور یک اثر که محصول کاری است جمعی و مفید و به نیت افشای همه جانبه رژیم قطعا بی دلیل نیست. سوال در برابر شما فرخ قهرمانی و گردانندگان این گردهمائی قرار گرفته است؟ این همان انتظار ما از این طیف است تا راه پیموده خود را با دیده نقد بنگرد و راه پیش روی خود را تصحیح نماید.
گردآوری حدودا هشت صد صفحه ای گزارشگران را در این آدرس ببینید.
.......................
و اما برگردیم به سی و چند سال قبل...
سرکوب پلیسی و سیستماتیک رژیم پهلوی و سازمان جهنمی اطلاعات آن ( ساواک ) نه تنها برای مخالفان فعال و سازمانی آنها شرایطی بس مخفی و محتاطانه ایجاد کرده بود که برای تمامی افراد آزاده و آگاه غیر سازمانی نیز خفقان زا بود.
سایه ساواک در تمامی کانون های ادبی آموزشی و اجتماعی  سنگینی میکرد و ضرب المثل ( دیوار موش دارد و موش گوش دارد ) مصداق بارز چگونگی زندگی سیاسی روزمره مردم کشورمان بود. اینکه امروز سر اطلاعاتی این رژیم ثابتی سر از خواب زمستانی اش بر میدارد و در برابر نسل جوان تر ها سیاه بازی میکند, یاوه هائی است که خریداری در میان قدیمی ترها و بویژه زندانیان سیاسی آندوران و اهل قلم ندارد.
ساواک از سوئی تغذیه مالی مکفی از سوی پهلوی چی ها داشت و ارگانی بسیار مهم را در دستگاه دولتی تشکیل میداد و به کسب تجربه از سرکوب دانشجویان و روشنفکران بمدتی طولانی پرداخته بود و از جهتی آموزش های سیا و موساد را بخوبی یاد گرفته بود. هر چه مخفی تر, مخوف تر و هرچه مخوف تر دامنه انتشار رعب و وحشت اجتماعی بیشتر.
طبیعی بود سازمانهای موجود مخالف رژیم و بویژه آنها که کار مسلحانه را در برابر خود قرار داده بودند و سیانور به دندان بر سر قرارها حضور می یافتند و یا درخانه های تیمی خود بودند, میبایستی حداکثر قوائد مخفی کاری را رعایت می کردند. پیشگیری از ضربات دیکتاتوری حاکم خواسته یا ناخواسته این بخش از اپوزیسیون شاه را بدین سو می کشید.
سرنگونی خاندان پهلوی اما این طیف را از محیط زندان ها و مناسبات بشدت مخفی یکباره به محیطی اجتماعی پرتاب کرد که علنیت حرف اول را میزد. شرایطی که دور از خواست و تمایل حکومتگران جدید و نشئه از پیروزی مردم کشورمان  بر دیکتاتوری سابق, علنی و بدون حضور سایه ساواک مخوف رژیم پیشین بود.
تحولی یکباره و در مدت زمانی بسیار کوتاه بوقوع پیوسته بود و مردم کشورمان را با فضائی ناشناخته اما آکنده از آزادی و فضای باز سیاسی روبرو ساخت. این شرایط جدید اما در امتداد خواست و نیات حاکمان پلید نوین نبود. جمهوری اسلامی هنوز پا نگرفته بود و اهرم های سرکوب عمومی را در اختیار نداشت. ناچار بود به آزادی مردم و نهادهای برخاسته از شرایط خودبخودی موجود تن در دهد. گاها پز ازادیخواهی نیز می گرفت تا شرایط موجود را بنام خود ثبت کند.
میزگردهای تلویزیونی با منتقدان خود برگزار میکرد تا نهایت بهره از وضعیت خودبخودی موجود را ببرد. نهادها میتوانستند اعلام موجودیت کنند و روزنامه ها منتشر شوند. فعالین سیاسی با کمترین هزینه میتینگ های خود را برگزار می کردند و نمایش فیلم و اسلاید در دانشگاه ها و سایر مراکز فرهنگی و سیاسی با امواج مشتاقان مواجه می شدند. هر کجا که تجمعی از انسان ها بود, تشکلی ایجاد میشد.
طیف هواداران سازمان ها و تشکل های سیاسی گسترده و گسترده تر می شد. رهبران جریانات سیاسی یا از میان زندانیان سیاسی و دانشجویان سابق بودند و یا تبعیدیانی که فرصت بازگشت را پیدا کرده بودند.مدتی زمانی شاید یک سال و علیرغم حضور هر از گاهی چماقداران رژیم اما میتوانستند آزادیخواهان عطر ازادی  و رهائی از یوغ استبداد پیشین را استنشاق کنند.
انقلاب انفجاری صورت گرفته بود و هنوز مردم کشورمان ناباورانه به شرایط بدون دیکتاتور نگاه می کردند.
مسئله و نکته اصلی این بود که آیا رهبران سازمان ها شرایط نوین را درک کرده بودند و آیا منطبق با وضعیت جدید میتوانستند گام در عرصه علنیت بگذارند؟ از همینجا تناقض شروع می شد. طیفی که رهبران سازمانها و تشکل ها را تشکیل میداد چیزی جز ارتباطات مخفی و فعالیت در شرایط غیرعلنی نیاموخته بود.
فعالیت علنی نه از تجربه عملی این نسل که از لابلای پاراگرافها و مکتوبات خوانده شده دریافت شده بود. از سوئی پاسخ به شرایط موجود هر چند موقت گریزناپذیر بود و از جهت دیگر سیمای رفتاری - اخلاقی این طیف آبدیده دهه ها مبارزه مخفی بود.
این سیمای رفتاری, عادات و اخلاقی اما آمادگی تطبیق با شرایط موجود را نداشت و به سختی خراش می افتاد. این مجموعه حتی در تجمعات و میتینگ های علنی نیز نمایشات مخفی داشتند. در گفتگوها, پچ پچ کردن ها و جدا شدن های دو یا سه نفره از میان جمعیت و حتی نوع انتخاب مخاطب و فرم البسه وکفش و.....
جالب اینجاست که این خصلت تقریبا عمومی در میان رهبران تشکل ها را هنوز میتوان در تجمعات عمومی سیاسی و فرهنگی مشاهده کرد. علت چیست؟ این طیف در آن سالهای دور فرصت آمیزش و تجربه و یادگیری از درون شرایط علنی را نیافت. جمهوری نوپا و وحشی اسلامی بسرعت دستگاه مخفی و علنی خود را سامان داد و جان اندیشه و دگر اندیش افتاد. طیف متفکران سازمانی یا در زندان و سپس اعدام شدند یا در تبعید بسر بردند. متاسفانه بخشی از این طیف هنوز سرسختی میکند و از آموزش های تبعید کمتر بهره میبرد. هم از اینجهت است که چپ در بخش هائی از خود مبارزه دمکراتیک وهرگونه فاصله گیری از نهادهای دمکراتیک تبعیدی را بمنزله پایبندی خود به سوسیالیسم می پندارد.
 
برگردیم به نقد فرخ قهرمانی
نگاه تبعیدیان به مقوله زندانی سیاسی اغلب کانالیزه شده است. در میان سازمانهائی که درباره آنها نوشتم هنوز مرزبندی قاطعی در برابر این مقوله موجود نیست. برخی از آنها هنوز با لغو مجازات اعدام مشکل دارند. برخی دیگر هنوز به زندانی سیاسی مبارز آزاد باید گردد فکر می کنند. تعدادی برگزاری مناسبت اعدام های دسته جمعی را ابزار طرح و تبلیغات سازمانی و قربانیان سازمانی خود می کنند.مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی با اما و اگر هائی همراه است. طیفی نگری به مقوله زندانی سیاسی هنوز باب روز است.دوستان قدیمی سازمانی یا رفقای هم بند سابق گرداننده این یا آن مناسبت برای محکوم کردن جنایات رژیم هستند.
حال آنکه نه تنها مفهوم زندانی سیاسی مفهومی عام است که قربانیان جنایات رژیم نیز از همه طیفهای نظری موجود در آن دوره و ایندوره سیاه حاکمیت آنهاست.
ارتباط این نکات با سانسور شدن کار گزارشگران در نمایشگاه گردهمائی چه هست؟ این کار بر اساس تعلقات فکری ما به مفهوم عام زندانیان و قربانیان سیاسی تهیه شده بود.از زوایائی خنثی اما گسترده و بر اساس خاطرات ارزشمند سایر زندانیان سیاسی بود.این همان نکته بود که ما را پس از انجام این گردهمائی آگاه کرد. تناقضاتی که فرخ قهرمانی از آن یاد میکند با یک اشتباه همراه است. ایشان به هر دلیلی تاریخ نوشتارهای ما را در نوشته شان اعلام نمیکنند.
مثلا مینویسد:
در  سپتامبر سال 2011 چهارمین گردهائی سراسری زندانیان سیاسی در شهر گوتنبرگ  سوئد برگزار میشود. پس از پایان برنامه تهمت هائی به برگزارکنندگان توسط  چند نفر پخش میشود در آن دوران بهروز سورن طی مقالاتی حمایت کامل خود را از  گردهمائی، برگزارکنندگان، و کل برنامه ابراز میدارد
ناگفته روشن است که ما نه تنها از گفتگوهای زندان و این گردهمائی حمایت کرده ایم بلکه از سایر برنامه ها در نقاط دیگر.
گزارش سانسور شدن پیام سایت و مجموعه یادها چندی پس از آن به ما رسید. با این حال به نقد گردهمائی از این زوایا نپرداختیم تا آبی به آسیاب کسی نریخته باشیم. دلسوخته اما سکوت را ترجیح دادیم.تلاش کردیم با پیاز و مویز سردی و گرمی مان نشود.با اینکه در مورد سپردن کلید گردهمائی به یکی از فعالین سبز هشدار قبلی داده بودیم و با اینکه رفیقی از گوتنبرگ خود را به کوچه علی چپ زد و دیگری ار گفتگوهای زندان در آلمان نخواست که بشنود اما بدل نگرفتیم. البته این سوال که علت آن کوچه علی چپ در گوتنبرگ و این اشکال در شنوائی آقای ایوانی از گفتگوها چه بود, هنوز باقی است و شاید در آینده فرصتی شود و بیشتر کتجکاوی کنیم.
 
 
کمی تامل و تعمق در نقد ها گاها ضروریست. جائی که آثار سبز ها به نمایش زندانیان سیاسی گذاشته میشود چگونه است که اهدائی سایت گزارشگران به گردهمائی حذف می شود؟ گردآوری مربوطه بدون جدا سازی زندانیان سیاسی بلحاظ تعلق فکری شان از مجاهد و توده ای تا طیف رادیکال چپ نزدیک به هشتصد صفحه بدون دخالت نظری گزارشگران با ماهها کار شبانه روزی تهیه شد و بعنوان هدیه به تجمع زندانیان سیاسی به اطلاع رسید.
در این آدرس بوضوح دیده می شود:
این هدیه پیش از برگزاری گردهمائی تهیه و منتشر شد و در مخیله اش هم نمی گنجید که شقه شود!.
خبر سانسور شدن آنرا پس از گردهمائی دریافت کردیم و واکنش بعدی ما را طبیعتا بدنبال داشت و در آینده نیز این تجربه را حتما بکار خواهیم گرفت.
طبیعی است که تعمق و سپس قضاوت باید کرد. تغییرات نظری بهروز سورن و گزارشگران تابعی از فاکت هائی است که سخن می گویند. پر واضح است که نقد این تجمع خود زنی است همانطور که تجمع تریبونال که بسیاری از خانواده ها و قربانیان دهه شصت را در خود جا داده است اما پذیرش سانسور شدن آنهم در این عرصه برای ما بی اعتقادی به دفاع از آزادی بیان و دفاع عمومی از زندانیان سیاسی و قربانیان آن دهه خونین است..
همینطور پیام همبستگی سایت گزارشگران به گردهمائی ارسال شد. نه این و نه آن مجوز حضور نیافتند.در حالی که حضور این دو کتاب الکترونیکی و مطلب کاملا روشن است که کیفیت آن نمایشگاه را بالا می برد. صداقت و شفافیت کار نمایشگاه بیشتر می شد و از دایره خودی های نمایشگاه ( رفقای دیرینه ) کمی فراتر می رفت. سوال این است که چه کسی مسئولیت آنرا بعهده می گیرد. آیا فرخ قهرمانی, یاهمایون ایوانی که مستقیما مطلع شده بود و گفتگوهای زندان بخود نقد کرده یا می کنند؟
گفتگو از این بود که سابقه پشتیبانی گزارشگران از زندانیان سیاسی و حمایت از گفتمان فراموش نمی کنیم و خاموش نمی نشینیم و نمی بخشیم, بسیار قدیمی تر از شکل گیری طیف گفتگوهای زندان و گردهمائی چهارم زندانیان سیاسی است.
این هم لاف در قربت نیست. نگاه کنید به تصویر و تاریخ آن : همین موضوع نشاندهنده آن است که این سوابق ما گویای صراحت رسانه در حمایت از مفهوم کلی زندانی سیاسی و نه تنها چپ است.
 
 

آب را گل بکنید! علیه تریبونال دادخواهی

آب را گل بکنید! علیه تریبونال دادخواهی

عباس منصوران
اندیشه‌ی حقوقی متعارض، متأثر از واقعیتِ آمر، انسان را به واکنشی فعال وامی‌دارد، نه به هر وسیله، بل‌که در برابر اجبار بیرونی‌، تا به مسئولیتی واقعی و نه پاسیفیستی دست یازد. اما ذهن و اندیشه‌ی انکار و جانبداران و پوپولیسم، پاسیفیسم را قبای جنجال می‌پوشاند و آن‌چه هویدا می‌شود، دماگوژیسم آشکار است.
 
اشاره‌ای توضیحی به برخوردهای اخیر پیرامون «تریبونال» و کشتارهای حکومتی از سال ۶۰ تا اکنون در ایران، انگیزه این نوشتار است.[[i]]
در چارچوب مناسبات و حاکمیت استبدادی جهان‌گیر سرمایه، عینیت‌یابی و دست‌یابی کامل به ‌تبادلات انسانی در همین سیستم، یک توهم است. چنین باوری، عینیت یابی مناسبات انسانی فردا را آلوده می‌سازد. بدون شک، نگرش انتزاعی به مناسبات ضد انسانی حاکم، اعتبار می‌بخشد؛ زیرا که آن جهانِ بایسته‌ی انسانی، با سنتز نفی در نفی این مناسبات، عینیت می‌یابد. با این همه، در این بیان نیز پارادایمی نهفته است- آیا باید برخی خواست‌ها و مسایل و ضرورت‌های جاری را  به آن آینده واگذاشت؟ و یا – آیا چالش برای برخی ضرورت‌‌ها و خواست‌ها در این جهان ناانسانی، خود «تناقض در تناقض» و توهم آفرین نیست؟ مگر به بیان درخشان مارکس «کل آزادی، عبارت است از بازگرداندن جهان انسان و روابط انسان به خودِ انسان» نیست؟ آیا باید شکیبا بود و در انتظار «قائد» و «قائم» نشست و روز «موعود»؟ و «سرزمین موعود» و یا باید از همین اکنون، راه خودرهایی را با گام‌های انسانی آغازید؟
آنچه در این روزها، از سوی افرادی ناهمگون، اما هم‌آ‌وا در این همگرایی علیه تریبونال و جمعی از دادخواهان جاری است نه تنها با پرنسیپ و دیالکتیک نقد بیگانه است، بل‌که از اندک پایه‌ی منطق و مسئولیت شناسی نیز به‌دور می‌آید.
دور از خصومت، کینه و جانبداری، می‌توان کارزار تریبونال را اینگونه ارزیابی‌کرد:
-        تلاش و تدارک پراکسیس برای برگزاری آغازین دادرسیِ یک جنایت علیه بشریت،
-        گام کوچکی از یک کارزار ضروری، عظیم و تاریخی.
-        کارزارِ جاری، یک تبلیغ، ترویج، و برای آینده گونه‌ای آموزش و نوعی فرهنگ سازی.
-        این تلاشِ ‌تدارکاتی یک آزمون است؛ از همین روی می‌تواند با کاستی، خطا و خطر همراه باشد.
-        می‌تواند به کژ راهه برده شود، مورد سوء استفاده قرار گیرد و از هدف انسانی خویش به دور ماند و حتا به ضد خود واگراید.
-        برای نخستین بار است که از سوی قربانیان، بازماندگان و گواهان که خود شاکیان‌اند، دادخواهی گروهی و با رویکردی جهانی برپا می‌شود. از همین روی،
-        از دادگاه راسل- سارتر که از سوی نخبگان و از بالا و با حمایت مالی دولت‌ها برپا شده بود، فراتر است.
-        این تدارک دادخواهی،‌ نه نمادین، بل‌که گامی واقعی است،‌ با خودیاری و حضور شاکیان، گواهان و کارشناسان حقوقی.
نمونه‌ی تا حدودی همانندِ این دادخواهی در سال ۱۳۵۸، از سوی خانواده‌ها و بازماندگان فاجعه‌ی سینما رکس در آبادان، شاهد بودیم که چگونه حکومت اسلامی برای پرده پوشی بر جنایت بنیان‌گزاران خویش، دادخواهی مردمی را به دست لمپن‌های حکومتی به‌هم زد و با کشتار شاهدان و یکی از عاملان و تنی چند از کسانی‌که کوچکترین نقشی در این فاجعه نداشتند، پرونده را مختومه اعلام کرد.
-         بررسی جنایتی که در چارچوب همین نظام و مناسبات انجام گرفته باید و می‌توان در همین مناسبات به چالش گرفت و ازکارشناسان معتبر و خبره به قوانین حقوقی سیاسی و اجتماعی بین‌المللی پذیرفته شده‌ی کنونی یاری گرفت. آشکار است که برای دستیابی به اهداف والا، از ابزار غیر انسانی نباید کمک گرفت- که هیچگاه وسیله، هدف را توجیه نمی‌کند.
تا آنجا که به این پرونده‌ی عمومی باز می‌گردد، جرم و جنایت، در همین برهه، در همین مناسبات و از سوی حکومت و در حاکمیت همین روابط صورت گرفته است؛ ازین روی، دادخواهی نیز باید در حیات همین‌آمران و عاملان جنایت صورت پذیرد. هم اکنون باید پرونده را گشود، بررسی کرد و به آینده پیوند داد.
-        هیچ عقل سالمی، پژوهش و دادخواهی را به آینده‌ای نامعلوم ، به زمانی که دیگر از اسناد، مدارک و گواهان و مرتکبین جنایت و آمرین و عاملان خبری نیست وا نمی‌گذارد.
- این کارزار، گوشه‌ای از جنایات حکومت و مناسباتی را برملا و یادآور می‌شود که خطر زدوده شدن ازحافظه‌ی تاریخیِ فراموشکارِ جمعی ایرانی در کمین است.
- حافظه‌ی تاریخی روی به آینده دارد- زیرا که برخلاف خود تاریخ از گذشته تا اکنون و اینک به آینده پیوند می‌یابد- و نارواست اگر به‌سان گزارش تاریخی در کتابخانه‌ و موزه‌های گذشته وانهاده شود.
- چنین رویکردی، یک ارزش است، اگر ارجش نهیم و باید که ارزش‌پذیرش بود.                   
          
 در چنین شرایطی،
 «اِپاتیسم» با بی تفاوتی تا کنونی زیر شعار «رادیکالیسم»،‌ عارضه‌ی مزمنی است که به ویژه پس از سال ۱۳۶۰، در پی سرکوب و کشتار نیروهای سیاسی و مخالف و تثبیت حاکمیت مضاعف سرمایه، دامنگیر بسیاری از تشکل‌ها، محافل و منفردین سیاسی گردیده و جاری بوده‌ است. این عارضه، به خودی خود، در برابر مبارزه طبقاتی و اجتماعی برای خودرهایی، چندان آسیب رسان نیست- البته تا آنجا که واکنشی روانی برای  پاسخ به حضور و غیاب خود در زیستگاهی باشد و اعلام بودنی در میان جمع. اما، آسیب رسانی همگاهی آغاز می‌شود که پاسیفیسم نفی‌گرا، نفی را به جای نقد می‌شناسد و در پوشش مهاجمان، غوغاسالارانه، خواهی نخواهی جبهه فرسایشی سومی را گشوده است.[[ii]] در این میان، بی شک، حکومت قاتل به رفع و رجوع امورات ویرانگرانه و سلاح هسته‌ای خود می‌پردازد و دستی به دعا از این «عدو شود سبب خیر»! که «از هر سوی که کشته شود به سود اسلام است»!
جدا از جانبداران همیشه مخلِ ریشه در احزاب «برادر» که رهبری این سمفونی ناخوشایندِ را به عهده گرفته‌اند، پاسیفیست‌ها، غرق در فرمالیسم-‌ فرمالیسم ایرانی که دریغا اگر شکل را به نقد می‌گرفتند- مادیت و ابژه را انکار می‌کنند. نگرانی این گرایش، به محاکمه کشانیدن آمرینی و کارگزارانی همانند سید حسین موسوی رهبر سبزها و همه جناح – باندهای حکومتی نیز می‌باشد. گرایش دوم، تن به تن «توده‌ایسم»‌ ناسوری و آلاینده، گویی با شکوه و شایستگی گرایش کمونیستی کموناردهای پاریس، در سنگرهای کمون نشسته و پرولتاریای انقلابی را در سازماندهی دارند، و خود در کانون انقلاب و مناطق آزاد شده، که دادخواهان کارزار علیه جنایات حکومت اسلامی را به جرم یاری گرفتن از یک کارشناس حقوقی بین‌المللی به «امپریالیسم» و«سرمایه» و «صهیونیسم جهانی» و «وابستگی مالی» ووو متهم می‌کنند![[iii]]
در شرایطی که:
- قربانیان، بازماندگان، گواهان، مادران، خواهران، همسران، پدران و یاران، غمبارانه یکی در پی دیگری به جانباختگان و عزیزان خویش می‌پیوندند، سال‌مند می‌شوند  و فرزندان و فرزند زادگان در سرکوب و خفقان، در آوارگی و مهاجرت، از آن همه جنایت، بی خبر مانده  و می‌‌مانند.
- خاوران‌ها را با بلدوزرها هموار و صاف کردند و از نشانه‌ها‌ و گلبوته‌ها و درخت‌چه‌ها، دیگر اثری نمانده‌ است.
-  رسانه‌های گروهی، تریبون‌های جهانی در انحصار حکومت‌ها و استثمارگرانند.
-  غمبارانه، بسیاری از آنچه به نام خاطرات و یادنامه‌ها و روایت‌های زندان آمده است، نارسا، مخدوش، غیرمستند و نامعتبر، برخی جعلی و سرشار از تناقض و ناهمخوان با هم‌ هستند.[[iv]]
- این نابسامانی‌ها و شرایط حاکم، به سود و سوء استفاده حکومت قاتل تمام می‌شود و تمامی صورت مسئله را مخدوش می‌سازد. کافی است حکومت اسلامی همین مورد آیت‌الله اشراقی و مرتضی اشراقی را روی میز بگذارد، تا تمامی گزارش‌های معتبر را دروغین جلوه دهد.
- کافی است تا به‌کاربرد غیرحقوقی و نادرست «اعدام» به جای «قتل» اشاره شود که هنوز پروسه‌ی ‌اعدام با پروسه‌ی قانونی حاکم هر کشور را با قتل حکومتی یکی دانسته و ناآگاهانه به حکومت‌ قاتل، امتیاز می‌بخشند. و به‌بیانی، حکومت و قوانین‌اش را رسمیت و مشروعیت و قانونی اعلام می‌کنند.
- به این گونه، می‌توان با صدای بلند اعلام کرد که حکومت جمهوری اسلامی از همان فردای  ۲۲ بهمن سال ۵۷ تا کنون حتی یک نفر را اعدام نکرده است!
در چنین شرایطی، با برگزاری «تریبونال»، گام کوچکی برداشته شده است. گامی نه از سوی ان جی اُ‌ها (NGO,s) یا آی ان‌جی اُ(INGO,s)، بل‌که با همایشی مردمی و تدارکاتی، از پایین، توسط خود حکومت شوندگان، ‌قربانیان و بازماندگان قتل عام. تخطئه‌گران جانبدار و اپاتیست‌‌های آتشین در این جنجال، در یک هماوایی، اکتیو می‌شوند و کل پرونده، همراه قربانیان و بازماندگان مه آلود می‌گردد. در این کارناوال، دود این آتش، ‌نه به چشم حاکمیت قاتل، بل‌که بیش و پیش از همه، به چشم دادخواهان و بازماندگان یک جنایت تاریخی می‌رود و آب به آسیاب قاتلین حاکم می‌ریزید.[[v]]
تریبونال گام به گام  درهر نشست، طرح و اقدامی را به صورت گزارش ارائه داده است و به ویژه یکسال پیش از برگزاری نشست نخست سال ۲۰۱۲ در لندن، همه‌گان را با گزارش‌ها چه به وسیله حضور نمایندگان در نشست های همین منکرین و چه روی شبکه‌های رایانه‌ای، آگاه‌ کرده‌اند.[[vi]]
عوامل امنیتی و ارگان‌های رسانه‌ای حکومت اسلامی خود، در پی واکنش‌ها این هجوم، شادمانانه، همراه با اعتراف به کشتار دستجمعی زندانیان سیاسی در سال ۶۷ مجال یافتند تا چنین بنویسند: «اعدام‌ های سال 67 از لحاظ حقوق داخلی و فقهی جای هیچ شبهه و سئوالی را باقی نگذاشته است ولیکن اثبات مشروعیت این اعدام‌ ها از نگاه حقوق بین ‌الملل محوری است که کم تر به آن پرداخته شده است. به همین علت به دنبال اثبات مشروعیت اعدام‌ های سال 67 از دید حقوق بین‌ الملل هستیم. »[[vii]]  این نخستین باری بود که کارگزاران حکومتی، در این فرصت تاریخی، فرصت می‌یافتند تا همنوا با منکرین، برگزاری تریبونال بین‌الملل را برای اثبات  مشروعیت و حقوقی دانستن جنایات خویش که «از لحاظ حقوق داخلی و فقهی جای هیچ شبهه ‌و سئوالی باقی نگذاشته»، درخواستِ «اثبات مشروعیت این اعدام‌ ها از نگاه حقوق بین ‌الملل» ‌شوند.
چه همنوایی نا میمونی! حتی عنوان نوشته‌ها و بسیرای از خطوط متن، «رونوشت برابر با اصل» می‌نماید![[viii]]
حوالت دادن به دادگاه خلق در انقلاب فردا، سنگی به نشانه‌ی نزدن، هر گام عملی را به بی عملی وامی‌گذارد و آنچه پی آمد دارد، زدوده شدن هر اثر، خاطره و نشانه از یک جنایت عظیم است. در چمبره‌ی پارادکس ذهن و وجدان،‌ شاید آسان‌ترین راه، تحقیر پراکسیس  انسانی – نفی یک گام ساده با شعارهای انقلابی، همانا انفعال محض است. در اینجاست که راست و چپ و میانه سوسیال دمکراسی ایرانی و برآمده از استبداد شرقی به همدر یک گشتاورد عملی، به هم می‌یابند.
به بیان دیگر، تحمیل خودکامانه‌ی دیدگاه و باور خویش همانند بُردارهایی است که ازیک نقطه مشترک می‌گذرد- نقطه‌ی نفی. اینان، به چالشی که خود در آن نبوده‌ و نمانده‌اند، استبداد فکری و آسیایی را نمایندگی می‌‌کنند.
برخی از منکران، سوسیال دمکرات‌ راستی هستند که خود سال‌هاست نرم‌خویانه «نافرمانی مدنی» برای رسیدن به جامعه مدنی‌اشان را ندا می‌دهند و جمهوری‌خواهی مدنی- مشارکتی (خاتمیسم) را پیشه ساخته، هم اکنون رهایی کارگران را از راه سبزهای «امید»، به رهبری میرحسین و خط امامی‌های دیگر، تبلیغ می‌‌کنند، پیوستاری طبقاتی گره خورده از توده‌‌ایسم مزمن و زخمی ناسوربر پیکر و جان جامعه، و تداوم سیاست‌های سال‌های جنگ ۸ ساله دو حکومت ارتجاعی ایران و عراق؛ سال‌هایی که کارگران را به «دفاع میهنی» به سوی جبهه‌ها فرامی‌خواندند و « ۱۲ ساعت کار کنید و ۸ ساعت دستمزد بگیرید» تا بقیه ارزش اضافی به تنور جنگ سرمایه ریخته شود ووو را مبلغ و مروج بودند. و اکنون برای صلح بین حکومت‌های ایران و آمریکا، که فرصت بمب هسته‌ای و بقا حکومت و جنایت و فاجعه را بازآفرینی می‌کند. اینان اکنون از این جایگاه نیز، پرچمدار صلح شده‌اند! جنگی واهی را واقعی  و اگر هم واقعی باشد،‌ نه ارتجاعی، بل‌‌که اذهان را به دفاع از «میهن» حاکمان آماده می‌سازند و در کنار حاکمیت بی‌آنکه بین طبقه کارگر و مردمان سرزمین‌ها جنگی در میان باشد!
آیا وابسته نامیدن کارزار دادخواهان، به «امپریالیسم» و اتهام‌های بی‌پایه و بدون کوچکترین سند و برهانی، همان همنوایی‌ و دفاع از حکومت اسلامی و میهین‌شان را در پس ذهن ندارد! و خواهی نخواهی، همان تداعی‌کننده سیاست جنگ ۸ ساله نیست!
تمامی این منکرین و منافیان، پیش از برگزاری تریبونال، با آن همه گزارش و تماس و خبر رسانی، یا در سکوت و خودفراموشی و یا گام نخستین این تلاش را در همان سال نخست، رها کرده بودند. تلاش «گفتگوهای زندان» و برگزاری‌ها و کارزارشان به‌جای خود ارزشمند و ماندگار، اما همصدایی‌اشان با طیف جانبدار و «رادیکال‌های آزاد» کیمیایی، برای واکنش های زنجیره‌ای مخرّب، نیز خاری است در چشم دادخواهان اقدام مستقیم مردمی.
برای نشان دادن گوشه‌ای از بی مسئولیتی‌ها و انفعال و خودباوری، تنها کافی است که بی مسئولیتی در قبال گزارش شمار قربانیان کشتار دستجمعی اسیران سال ۱۳۶۷ و نام‌های هیئت مرگ منتشره در ارگان‌ها و نوشتارهای بسیاری از گرو‌ه‌بندی‌های سیاسی و خاطرات، نگاه شود تا ژرفای این واقعیت تلخ را دریافت.[[ix]] 
آنان با مورالیسم زاهدانه و پوپولیستی مزمن خویش در پوشش اتیکیسم (Etik) انقلابی، از آنجا که خود در این تلاش به دور مانده‌اند، میدانی بی خطرتر و «دیواری کوتاه»تر از «تریبونال» نیافته اند؛‌ بی آنکه به خود آیند که نشست‌ها و زیست‌شان در کجا و با چه پشتوانه مالی و امکاناتی منبع می‌گیرد- محل نشست این دادخواهی را زیر سئوال می‌برند، برخی چهره‌های کارشناسان حقوقی را به جرم شرکت مشورتی در دادگاه لاهه و حضور در ارگان‌های حقوقی دولت‌های غربی پرچم می‌سازند. در پی‌آمدِ ضدکارزارِ «قهرمانانه»ی این  همنوایی، کل تلاش و این اقدام تدارکاتی  و مردمی بازشناسی و طرح جهانی جنایت علیه بشریت، مخدوش و پایمال می‌شود.    
پرسیدنی است که آی ان جی اُها (INGO,s) وابسته مستقیم حکومت‌های سرمایه در جهان، مگر واسطه  حکومت‌ها و بازار (سرمایه) نیستند که بسیاری را مستقیم و غیر مستقیم وابسته به خود ساخته و پناه و جان پناه شده‌اند! در همین مناسبات غیرانسانی، اگر امنیت و گذران زندگی بسیاری از شمایان تهدید شود- نه در سطح اسیران سال ۶۷ و تمامی قربانیان سالهای ۶۰ تا کنون گردن زیر تیغ مستقیم حکومت اسلامی سرمایه- حتی،‌ اندکی احساس نا امنی و جفا کنید، به کدامین ارگان روی می‌آورید؟ جز به همین پلیس و ارگانهای بورژوایی؟ برای اسکان در کشور ثالث، سازمان ملل را و عفو بین‌الملل و صلیب سرخ، کمیسیون حقوق بشر و دیگر ارگان‌های دولتی را هیچ‌ یک مردود دانستید! مگر ائتلافی از شما،  با سیاست‌مداران سلطنتی و مشاورین شاه و سمینارهای آنان بارها شرکت و همراهی نداشته‌اند.[[x]]
مگر در سمینارتان در سوید، سال ۲۰۱۱، یکی از فعالین تریبونال، گزارش کاملی از برنامه‌ها و کارکرد تریبونال را ارائه نداد و با استقبالتان روبرو نگردید! مگر وی همانگونه که هنوز در سایت «دیالوگ» شما برداشته نشده است، وی از جمله اعلام نکرد: «دومین دلیلی که برای این محاکمه مردمی می‌بینم، اهمیت آن از بعد تاریخی است.جنایتی عظیم و بی نظیر علیه بشریت انجام شده و عاملین آن باید محاکمه شده و پاسخگو باشند.این وظیفه تاریخی ماست و اصلا جای بحث و سوال ندارد»[[xi]]  و شما با افتخار، این گزارش را بازتاب دادید!
پرسیدنی است که در برابر درخواست از صلیب سرخ و کمیسیون حقوق بشر در بازدید از زندان‌ها در زمان شاه و حکومت اسلامی را چرا تا کنون خاموشی گزیده‌ و معترض نبوده‌اند! ان جی اُ ها ( NGO,s) و  آی ان جی اُ ها (INGO,s) در شمارِ سازمان ملل متحد ( سازمان دوّل)، سازمان جهانی کار(ILO)، سازمان ملل متحد برای پناهندگان (UNHCR)، عفو بین‌الملل (Amnesty International)، ناظرین بر حقوق بشر (Human Right Watch)- این ارگان‌های سرمایه- که تمامی پناهندگان سیاسی از جمله خود شمایان و نگارنده، نیز در شمار همین برخورداران- مستقیم و غیر مستقیم نبوده و نیستیم! مگر این ارگان‌‌های سرمایه‌‌داری جهانی نبوده و نیستند! کنوانسیون‌های سازمان جهانی کار و نیز پیمان سال ۱۹۵۱ ژنو که پناهندگان سیاسی و عقیدتی، از جمله کمونیست‌ها را زیر پوشش و حمایت قرار می‌دهد، مگر به دلخواه و داوطلبانه از سوی سرمایه‌داران و حکومت‌‌ها و ارگان‌هایشان پذیرفته شده‌اند!؟‌ آشکار است که سخن از تائید و پذیرش و سرفرودآوردن در برابر رفرم‌ها و ارگان‌های بورژوازی نیست، بل‌که تأکید بر به اجبار کشانیدن بورژوازی برای پذیرش و اجرای قوانین و پیمانهایی است که در مبارزه و موازنه قوا از سوی جنبش‌های کارگری،‌ سوسیالیستی و آزادیخواهان و اعتراضی و مردمی و افکار جهانی، پذیرانده شده. حکومت‌ها، به هر‌وسیله می‌‌کوشند تا به سود خویش از آنها استفاده کنند و خود و طبقه مسلط را بازتولید باشند- نمونه‌ی قانون کار، سازمان جهانی کار ووو.
سازمان جهانی کار، صلیب سرخ،‌کمیسیون حقوق بشر، عفو بین‌الملل ووو را که از جمله‌ ارگان سرمایه‌داری و سه جانبه به سود کاپیتالیسم جهانی هستند را چرا معاف از نقد و نفی کرده و در برابرآن‌ها خاموشی گزیده‌‌اید و به آن‌ها دخیل بسته و می‌بندید؟
دادگاه نورنبرگ که سران نازیست را محاکمه کرد، مگر حزب کمونیست روسیه و سران و دبیرکل مورد عنایت بسیاری از شمایان، نفی و محکوم کردند! قضات و داوران و پشتوانه و برگزار کنندگان آن که بودند! آشکار است که باید کوشید تا سرانجام تریبونال، به سرنوشت کنفرانس «دوربان» آفریقای جنوبی که از ضدآپارتاید و بیگانه ستیزی آغازید و به دفاع از فلسطینیان برخاست و سرانجام، قربانی سوء ‌استفاده حکومت اسلامی گردید و بورژوازی جهانی گردید، دچار نشود.
در گردهمایی انترناسیونالیستی سال ۲۰۰۰ در سانفرانسیسکو، ‌با شرکت افزون بر ۵۵۰ تن از نمایندگان و فعالین جنبش کارگری - سوسیالیستی از پنجاه و پنج کشور جهان، چنین تریبونالی با احضار رئیس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا، نخست وزیر انگلستان، رؤسای بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول، وکلای مدافع  و با حضور قضات و دادرسان فرا خوانده شد. از آنجا که آمرین سیه روزی کارگران و جامعه‌ی بشری از شرکت در دادرسی خود داری کردند، تریبونال، بدون حضور آنان و  وکلایشان، برگزار شد. این یک خلاقیت و فرهنگ سازی بود. یک یادآوری و نماد برای ذهنیت و حافظه جهانیان، و صدها میلیون کارگر از هندوستان و بنگلادش تا اروپا و آمریکای شمالی و جنوبی و مرکزی و آسیا و آفریقا و نیز نمایندگان جنبش چیاپاس و نیز نگارنده، نه تنها این تریبونال را محکوم ندانسته، بل‌که چنین اقدامی را حق پرولتاریای جهان و اقدامی مستقیم ستودند.
چرا خود آغازگر و دخالت‌گر فعال در سازمان‌یابی نهادهای بین‌المللیِ شوراگرایانه نباشیم! تربیونال کارگری و نیز این تریبونال می‌تواند نمونه‌ی کوچک و آغازین چنین روی‌کردی باشد. چرا به شرکت سازنده و نقادانه در آن بر نیاییم. به راستی چرا خود شما منکرین، نمونه‌ی دلخواه و «منزه» خویش را بر پا نمی‌سازید!‌[xii] چرا فرهنگ ساز ایجاد و ایجاب نباید بود و انکار و حذف را که از ذهنیت غیرسازنده و همیشه ویران‌گر را با این همه تجربه تلخ، آکتور و «آتش بیار» باید شد!
از جمله می‌توان پرسید: اگر زندگی، زیست و معیشت همین منافیان، هرآینه مخدوش شود، در حالیکه زیر پوشش و حفاظت امنیتی و اجتماعی دولت‌ها و حکومت‌های سرمایه قرار دارند و داریم، کدام ارگان را مسئول باید دانست؟ جدا از دنیای ذهنی و خودباوری، در دنیای مادی و واقعی، به‌راستی برای چنین درخواست‌ها و روی‌دادهایی، در غربت و تبعید، میلیشیا و گارد سرخ و دادگاه خلق وو را که در اختیار نیست! پس دنیای مادی ‌دادرسی و دادخواهی‌اشان در کدامین سرزمین و کانون آزاد شده پایه‌ می‌گیرد تا دادگاهی خلقی و منزه فردا بر پا گردد؟
اگر هرکدام از بازماندگان، همانند مادر بهکیش‌ها، و قلعه بانی‌ها، ایرج مصداقی‌ها و دیگر شاکیان جان به در برده از کشتارهای ۳۳ ساله، تیرباران و یا به دار آویخته می‌شدند، امروزه در لیست شما و در شمار قهرمانان بودند،‌ استخوان‌هایشان با اوصافی کلی همانندِ «مبارز راه آزادی»، «قهرمانان آزادی»‌ ووو زینت بخش جرایدتان بود و اکنون به شکنجه‌های شلاق زبان و قلمِ  روزمره‌ی شما محکوم نبودند!
به راستی می توانید پاسخ دهید چرا در برگزاری‌ یادمان‌ها و نوشتته‌هایتان در آنجا‌ها که از کشتار دستجمعی اسیران سیاسی سال ۱۳۶۷ یاد می‌کنید، نمی‌گوئید که افزون بر ۹۰درصد آن جانباختگان از سازمان مجاهدین خلق، حزب توده،‌ اکثریت فدایی و این طیف بوده‌اند- و شما چشم بسته بر حقیقت، همه را قهرمانان راه آزادی و انقلاب ووو می‌شمارید! این یک مصادره‌ی به مطلوب نیست! یا به راستی مردگانشان را می‌ستائید و قهرمانشان می‌پندارید و زنده‌گانشان را ضد انقلاب و عامل امپرپالیسم!
اندیشه‌ی حقوقی متعارض، متأثر از واقعیتِ آمر، انسان را به واکنشی فعال وامی‌دارد، نه به هر وسیله، بل‌که در برابر اجبار بیرونی‌، تا به مسئولیتی واقعی و نه پاسیفیستی دست یازد. اما ذهن و اندیشه‌ی انکار، و جانبداران و پوپولیسم، پاسیفیسم را قبای جنجال می‌پوشاند و آن‌چه هویدا می‌شود، دماگوژیسم آشکار است.
 
قوانین اجتماعی جامعه موجود و مناسبات حاکم سرمایه‌داری را هدف نمی‌شماریم، اما مگر نباید و نمی‌توان حکومت‌ها را ، همانگونه که بارها در برابر افکار عمومی و نیروی جمعی تن سپرده‌اند، به تمکین - دستکم به اجرای قوانین و شعارهای خود واداشت! جدا از ارگان‌های مستقیم سرمایه، رسیدگی به جرایمی همانندِ نسل کشی (Genocide)، جنایت علیه بشریت (Crimes Against Humanity)، جنایات جنگی (War Crimes)، تجاوز(Aggression) را به چه زمانی باید واسپرد! مسئول این نقض‌های ضد انسانی کیست؟
با انقلاب و جنبش و مبارزه و پرچمداران خود انقلاب بوروژایی، در فرانسه‌ سال ۱۷۸۹ در قانون اساسی خود ماده‌ی ۸ (قانون اساسی۱۷۹۳) را اعلام کرده و پذیرفته‌اند. مارکس ا زجمله این بند جامعه‌ی مدنی را نقد می‌کند، اما با همین مواد قانونی بر پرچم انقلاب بورژوایی، که در پناه آن، امنیت سرمایه و آزادی را پاس‌ می‌دارند-
«امنیت عبارت است از حراست جامعه از هر عضو برای حفظ شخص او، حقوق و دارایی او»- مگر به جرم نقض آن، نباید و نمی‌شود در برابر افکار عمومی به محاکمه‌اشان کشانید!
آب را گل بکنید!
امنیت مفهوم همان «جامعه مدنی» است که رهبر این سمفونی ضد دادرسی، بسیار از آن دم می زند. همان جامعه‌ای که هگل آن را «حالت نیاز و عقل» می‌نامد و کارل مارکس  به نقدش می‌کشد؛ اما کشتار و جنایتی  که صورت گرفته یا باید در چارچوب همین مناسبات با کیفرخواست، به داوری کشانید و یا به تاریخ و آینده‌ای واگذارش کرد که دیگر، این مناسبات رفع و نفی شده باشد.
به هرروی لابد باید این تلاش مادی و مردمی را به هر وسیله و زبان و اتهام برهم زد؛ چرا که مورالیسم بی‌کران خدشه ناپذیر،‌ دریافته است که تنی چند تن از قضات داوطلب این دادرسی، در ارگان‌های حقوقی و بین المللی لاهه و مانند آن شرکت داشته یا شاغل بوده و یا می‌باشند!
یک همایش آغازین، مادی،‌ مردمی - نه طبقاتی و حزبی و تشکیلاتی، بدون هیچ ادعا و ابهامی- حقیقت یاب و برای ثبت حقیقت شده است. آب را گل بکنید!
اگر در انتظار دادرسی، انقلابی در سرزمین فردا بمانیم و خود از جایی نیاغازیم و از هیچکس شکایتی نبریم با پرونده‌‌های در بایگانی، تنها زمان را به سود دشمن مردم از دست می‌دهیم.
برهان ظاهری با ذهنیت طرح توطئه و برخی آگاهانه با نشر چنین ذهنیتی، در لابلای برخوردهایشان، برآن است که دست امپریالیسم و بیگانه ای را در آستینی نشان دهد؛ فریاد برمی‌آورد که دادخواهی، مسموم است و سودش به جیب امپریالیسم می‌رود، پس به سویش نباید رفت، دست‌اندرکارش را محکوم باید ساخت، یک چند نفرش هم اعدام باید گردد![[xiii]]
پس، پیش به سوی‌جبهه سید حسن نصرالله و یارانش و چپ‌های «ضدامپریالست برادر» و حزب‌الله را دریابید!
از آنجاکه امپریالیست‌ها نیز با حکومت اسلامی در افتاده‌اند، یا حکومت وطنی با امپریالیست‌ها و صهیونیسم در افتاده، عملاً باید، بنا به اصول تضاد «صدر مائو تسو دونگ»- متضاد با ماتریالیسم دیالکتیک پرولتاریا- در برابر «تضاد اصلی» را عمده و عمده را اصلی کرد و با ترازویی این چنین، قربانیان جنایت، در برابر رژیم حاکم و در کنار امپریالیسم قرار می‌گیرند.
منادیان «صلح» و «نه به جنگ و نه به صلح»، با اپاتیسم همیشگی خویش میانه روانه، تبلیغات و لابه‌اشان گاهی پرگدازتر از تبلیغات حکومتیان در ایران،  پیرامون خطر جنگ و حمله  آمریکا و اسرائیل، از همین برهان، خواه و ناخواه در کنار حکومت اسلامی قرار می‌گیرند و همان موضع و کارکردشان در جنگ ارتجاعی ۸ ساله، پرونده‌ای قابل دفاع و افتخار آمیز به جای نمی‌گذارند.
نافیان، نه از منزه‌طلبی - دریغا کاش-  ‌برخی مستقیم با حکومتیان و غیر مستقیم در جنگ حکومت‌های ایران و عراق همراه بوده‌اند و اکنون به‌ جناح‌بندی‌های درون و پیرامون حکومتی و در صلح طلبی بین حکومیتان، علیه حکومت شوندگان، چشم سبزانه، امید دوخته‌اند.
طبقه کارگر، سازمان‌یابی، اعتصاب، ‌اعتراض، قانون کار، درخواست‌های صنفی، اول ماه‌مه، مارش همه ساله‌ی این روز جهانی و یادآوری ضرورت لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، خواست و عزم جنگ طبقاتی برای رهایی برپا کرده و می‌کند. این طبقه جهانی، موازین  صنفی و حیاتی خویش را در همین مناسبات و با اقدام مستقیم و تدارکاتی، به فردای پیروزی انقلاب پرولتری وانمی‌گذارد. کارگران، پیوسته و روزمره با در خواست رفرم، بی آنکه بنا به سرشت طبقاتی و انقلابی، انقلاب را فراموش کنند. پرولتاریا، شکایت علیه کارفرما و حتی خود دولت را از تریبون همین  مناسبات، طلب کرده و می‌کند و در دست دیگر مانیفست خویش.
 
ذهن طبقاتی لیبرال و خرده بورژوا، خویش را در جایگاه نمایندگان جامعه می‌پندارد و بیانگر حقوق عموم، رای،‌ رأی و راهش را، در حالیکه راهشان، ورای رای و راه کارگران و فرودستان، همواره گرایش داشته و بیشتر در راستای میانه و وضع موجود و حاکم. به بیان درخشانِ مارکس با توجه به آنکه اشاره وی به دمکرات‌های راستین آن زمانه بود و نه سوسیال دمکرات‌های  سلطه‌ی برهه‌ی نئولیبرالیسم:
 
«پیش از ورود به مبارزه، ‌نیازی به بررسی منافع و موقعیت های متفاوت طبقاتی ندارند، نیازی هم ندارند که در مورد مناسب بودن وسایل مبارزه وسواس زیاده از حد نشان دهند،‌کافی است سر بجنبانند تا مردم با همه‌ی منافع تمام نشدنی خود بر خیزند و به‌جان ستمگران بیفتد. و اگر معلوم شود که نفع مورد نظرشان صنار نمی‌ارزیده، و نیرویشان در واقع عین بی نیرویی و ناتوانی بود، تقصیرش به گردن سفسطه بازان جنایتکاری است که مردمِ یکپارچه را، به گره‌های متخاصم با یکدیگر تقسیم می‌کنند... خلاصه دمکرات آنچنان موجودی است که از شرم‌آورترین شکست‌ها، مثل زمانی که وارد مبارزه می‌شد، ‌پاک و منزه بیرون می‌آید، با اعتقادی تازه به اینکه باید پیروز شد و ... از این جهت که شرایط باید برای پیروزی آماده گردد.»[xiv]
 
این تدارک دادخواهی، تا کنون از دولت‌ها و قوه مجریه یا قضائیه‌‌ی حکومت‌ها، همدستی و همراهی نخواسته، بلکه به چالش کشانیدن عناصری از قانون (مواد قانونی جهان شمول) همین مناسبات، علیه یکی از عناصر (حکومت) همین مناسبات است. تبه‌کاران ریز و درشت و حکومتی را می‌توان در همین جامعه و بر پایه‌ی همین قانون و پیمان‌ها و کنوانسیون‌های جهانی به محاکمه کشانید.
گرایش انکار در اپوزیسیون، در ژرفای پراکندگی و ناتوانی، با تمامی توان اما، یک دادخواهی مردمی و بین‌المللی و تدارک دادگاه رسیدگی به جنایات حاکمیت مضاعف سرمایه در خونین ترین دهه‌های این سده را، به جای حکومت اسلامی و «امپریالیسم» و «صهیونیسم جهانی» هدف قرار داده‌اند. گویی این «سرنوشت» غمبار ماست که پیوسته با آن در ستیز و نبرد بوده‌ایم:
 
قضا، دگر نشود گر هزار ناله و آه
                               به کفر یا به شکایت، برآید از دهنی
فرشته‌ای که وکیل است بر خزاین باد
                              چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی[[xv]]
عباس منصوران
۲۹ سپتامبر ۲۰۱۲
 a.mansouran@ gmail.com


[i]  در آغاز باید اشاره کنم که نگارنده، متاسفانه درهیچ کدام از تلاش‌ها و نشست‌های تریبونال تا کنون، همکاری، شرکت و عضویت نداشته است.

[ii] کمیته اجرایی راه کارگر، به صورت خستگی ناپذیر، تمامی انرژی خود را به این «مبارزه طبقاتی» هزینه کرده است. نوشته‌های زیر تنها بخشی از این تلاش طبقاتی است.

http://rahekargar.wordpress.com/2012/07/22/dena-4610/7/
http://www.rahekaregar.com/maghalat/2012/07/08/rahmani.pdf
http://rahekargar.wordpress.com/2012/07/22/96736/
http://rahekargar.wordpress.com/2012/07/04/95730/

http://rahekargar.wordpress.com/2012/07/01/mary-8128/
http://rahekargar.wordpress.com/2012/07/02/88795/
http://www.rahekaregar.com/maghalat/2012/06/26/tribonal%20wa%20keshakesh.htm
http://rahekargar.wordpress.com/2012/07/02/88795/
http://www.rahekaregar.com/maghalat/2012/06/26/tribon.htm

[iii] «مشاطه گران ائتلاف با سرمایه جهانی:‏ سرگردانی سیاسی یا شانتاژ سیاسی سازماندهی شده؟»
http://www.dialogt.net/index.php?id=48&tx_ttnews%5Btt_news%5D=85&cHash=4ff55fad11c26a8aeb14847257e13037

 کمک گرفتن از امپریالیست ها راه رسیدن به آزادی را هموار نمی کند !به نقل از : پیام فدایی، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران، شماره ۱۵۷، تیر ماه ۱۳۹۱.

[iv]  از گزارش دکتر رضا غفاری، یروند ابراهامیان جامعه شناس و آکادمیست «مرجع»، دکتر مسعود انصاری ووو که آیت الله اشراقی در کمافرورفته سال ۶۰ و لیبرال مخالف خمینی که همان سال در گذشت را زنده می‌کنند با عکس و شرح و بسط در سال ۱۳۶۷به جای مرتضی اشراقی غیر طلبه‌ی جنایتکاری که هم اکنون در تهران دفتر و جایگاه دارد در دادستانی کشتار سال ۶۷ می‌نشانند، و هیچ یک از این منافیان و مدعیان علیه تریبونال، کوچکترین اشاره‌ای به اسناد و عکس به دست آمده و معرفی شده‌ی مرتضی اشراقی توسط ایرج مصداقی نمی‌کنند. به نام های مخدوش هیئت کشتار (حسین علی نیری، سید ابراهیم رئیسی، مصطفی پورمحمدی و مرتضی اشراقی). برای آشنایی با چنین اغتشاش‌هایی به ‌بسیاری از گزارش‌ها و خاطرات به ویژه سازمان مجاهدین خلق، حزب توده، اکثریت، راه کارگر نگاه شود. تا کنون نه راه کارگر سردمدار این گونه گزارش‌های دروغین، و نه گروه‌های نامبرده هیچگاه کوچکترین اشاره‌ای به «شاهکارهای» مخرب خود نکرده‌اند. 

[v]  فردا نیوز، از ارگان‌های امنیتی حکومت اسلامی، مرداد ۱۳۹۱ - ۱:۱۷،«پشت پرده‌ی دادگاه نمایشی «ایران تریبونال» چیست؟» از رسانه های امنیتی – اطلاعاتی حکومت اسلامی، 10/5/1391، خ فردا نیوز، از ارگان‌های امنیتی حکومت اسلامی، مرداد ۱۳۹۱ - ۰۱:۱۷
 برهان، به قلم «سید محمدمهدی پیامبری؛ مسئول کمیته‌ی حقوق بشر مؤسسه‌ی راهبردی دیده‌‌بان». موج گسترده‌ای از سوی ارگان‌های حکومتی: خبرگزاری فارس، فردا نیوز، پژواک نیوز، افکار نیوز، باشگاه خبرنگاران، افسران، انجمن کرسی های آزاد اندیشی، وب سایت رسمی شخصی کوچکی نژاد، نماینده مجلس از رشت و… فوران گرفت.
[vii]  «پشت پرده‌ی دادگاه نمایشی «ایران تریبونال» چیست؟» از رسانه های امنیتی – اطلاعاتی حکومت اسلامی، 10/5/1391، خبرگزاری برهان، به قلم «سید محمدمهدی پیامبری؛ مسئول کمیته‌ی حقوق بشر مؤسسه‌ی راهبردی دیده‌‌بان».

[viii]  فردا نیوز، از ارگان‌های امنیتی حکومت اسلامی، مرداد ۱۳۹۱ - ۱:۱۷
واکاوی معرکه گیری جدید سازمان منافقین- پشت پرده‌ دادگاه نمایشی «ایران تریبونال» چیست؟
http://www.sarkhat.com/fa/news/137397273/
[ix]  دریغا باید اعتراف کرد که با توجه به گزارش‌های در دست و مقایسه و بازخوانی بیشترین آنها، گزارش آیت‌الله منتظری، و نیز کتاب‌های ۴ مجلدی نه زیستن نه مرگ و نیز دوزخ روی زمین و دیگر نوشته‌های مستند چندین هزار صفحه‌ای ایرج مصداقی در این برهه، نزدیک به درست‌ترین گزارش‌ها می‌باشند.
[xi]  لیلا قلعه بانی، به عنوان یکی از فعالان کارزار در چهارمین گردهمایی زندانیان سیاسی در گوتنبرگ سوئد که توسط «گفتگوهای زندان» اداره می‌شد شرکت کرد و گزارش مبسوطی در مورد کارزار ارائه داد.


پرسیدنی است که فعالین سایت دیالوگ و گفتگوهای زندان، که گزارش کامل و برنامه‌های آتی تریبونال را شنیده ودریافت کرده ودر سایت خود هنوز بازتاب داده‌اند، چه نکته‌ای برایشان پنهان بود! هنوز انکار می‌کنید که از همه چیز بی خبر بوده‌اید. به این بخش پایانی گزارش لیلا قلعه‌بانی از سوی تریبونال به نشست شما در سوید را دوباره بخوانید:
«...هفت عضو اصلی و یک عضو مشورتی. اطلاعات مربوط به این سمینارو اسامی و مشخصات حقوقدانان عضو کمیته راهبردی در وب سایت ایران تریبونال موجود است. کنفرانس، پروفسور جان کوپر را که ریاست کمیته راهبردی را پذیرفته بود، به این سمت انتخاب کرد. کنفرانس، جان کوپر را مسئول تشکیل کمیته راهبردی و پیش نویس اساسنامه کمیته کرد. کمیته، نخستین جلسه خود را ژانویه دوهزار و یازده در لندن برگزار کرد. اساسنامه به تصویب رسید و کمیته راهبردی تشکیل و اعضای آن رسما به آن ملحق شدند.  کمیته بین المللی راهبردی حقوقدانان ایران تریبونال، سازماندهی، تصویب و تنظیم پروسه دادرسی و سایر اسناد مربوط به پروژه را در دستور کار قرار داد و از آن زمان تا این تاریخ، جلسات خود را ماهی یک بار برگزار کرده است. پروسه دادرسی و سایر اسناد حقوقی تدوین گردید و قرار است پروژه در دو مرحله "کمیسیون حقیقت یاب"و "دادگاه" به اجرا در آید."کمیسیون حقیقت یاب" به مدت پنچ روز از چهارم تا پنچم ژوئن دوهزار و دوازده در لندن برگزار خواهد شد." دادگاه" قرار است، در اکتبر و نوامبر همان سال برگزار شود. محل و تاریخ دقیق دادگاه متعاقبا به اطلاع عموم خواهد رسید.»
ماهها گذشت و نخسیتن دادخواهی تریبونال در سال ۲۰۱۲ برگزار شد و خاموش بودید؛ با کدامین گرایش و دسته همراه وهمنوا شده‌اید! 

[xii]  نزدیک به ۱۰ سال پیش، گرامی یاد، دکتر کامبیز روستا انسانی، که به غایت رژیم را فاشیستی می‌نامید ‌جدا از سمت‌گیری و گرایش‌های سال‌های آخر زندگی، تلاشگر «حقوق بشر» و برگزاری چنین تریبونالی بود.

[xiii]  «تریبونال لندن» : حقایق پشت پرده، هشداری درباره ی دست های پنهان سردبیری سایت کمیته اجرایی «سازمان انقلابی راه کارگر». بایدبه این سرسختی و پی‌گیری وظیفه انقلابی بی پایان، «تحسین گفت»:
http://www.rahekargar.net/browsf.php?cId=1069&Id=208&pgn=
http://rahekargar.wordpress.com/2012/07/22/dena-4610/7/
http://www.rahekaregar.com/maghalat/2012/07/08/rahmani.pdf
http://rahekargar.wordpress.com/2012/07/22/96736/
http://rahekargar.wordpress.com/2012/07/04/95730/


http://rahekargar.wordpress.com/2012/07/01/mary-8128/
http://rahekargar.wordpress.com/2012/07/02/88795/
http://www.rahekaregar.com/maghalat/2012/06/26/tribonal%20wa%20keshakesh.htm
http://rahekargar.wordpress.com/2012/07/02/88795/
http://www.rahekaregar.com/maghalat/2012/06/26/tribon.htm


[xiv] کارل مارکس،‌ هیجدهم برومرلویی بناپارت، صص ۸-۶۷، ترجمه باقر پرهام،‌ نشر مرکز، ‌چاپ چهارم، سال ۱۳۸۲، تهران.
[xv]  سعدیِ سخن پرداز

درباره کتاب استبداد شرقی نوشته کارل ویتفوگل به بهانه ترجمه آن به زبان فارسی


درباره کتاب استبداد شرقی نوشته کارل ویتفوگل به بهانه ترجمه آن به زبان فارسی
هوشنگ ماهرویان

 
 
1
«استبداد شرقی» نوشته کارل ویتفوگل بر مبنای تئوری «شیوه تولید آسیایی» مارکس به نگارش درآمده است. اما قبل از مارکس هم بسیاری از تفاوت تاریخ شرق با غرب نوشته بودند. جنگ هخامنشیان با هلنی‌ها اولین شناخت از شرق و آسیا را برای غربیان تدارک دید. ارسطو از استبداد در شرق نوشت و فرق بین دولت‌های شرقی و غربی را عنوان کرد. قسمت عمده کتاب هرودوت نیز به شرق اختصاص یافته است. هرودوت چنان دقیق و مفصل تاریخ ایران و مصر و سکابا را نوشته است که نوشته‌اش از معتبرترین منابع تاریخ شرق و ایران است. وی در کتابش بر اهمیت آبیاری مصنوعی در مصر و ایران تاکید می‌کند و ارتباط این تاسیسات آبیاری با تشکیلات سیاسی و متمرکز و استبدادی شدن آن را می‌بیند.
تاریخ‌نگاران دیگر روم و یونان هم از شرق و ایران نوشته‌اند و در شرح جنگ‌های ایران و یونان گهگاه به استبداد حکومت ایران هم اشاره کرده‌اند. مثلا پلوتارخ حکومت ایران هخامنشی را با حکومت یونانی مقایسه می‌کند، و در این قیاس، حکومت ایران را استبدادی می‌بیند.
از اواخر قرون وسطی نیز که ارتباطات شرق و غرب گسترش یافت، باز نگاه غربیان به آسیا بیشتر شد، و شبکه‌های آبیاری شرقی و حکومت‌های استبدادی در شرق جلب توجه دوباره کرد. مونتسکیو در کتاب روح‌القوانین در مورد شرق و استبداد نوشت و چین و ژاپن و هند و ایران را جزو کشورهای استبدادی برشمرد.  به اعتقاد او در شرق همگان برابرند و تساوی‌شان در ترس و ناتوانی در برابر حکومت و قَدَرقدرتی آن است. به روایت مونتسکیو: در نظام استبدادی شرقی هیچ قدرتی در مقابل حکومت قرار ندارد و فقط قدرت مذهب است که گهگاه به شکل موقتی در مقابل حکومت قرار می‌گیرد. تازه آن هم در اکثر مواقع جزئی از قدرت و بخشی از هیرارشی (هرم) قدرت است.
اقتصاددانان کلاسیک مانند آدام اسمیت و محققان علوم اجتماعی همچون جیمز میل و ریچارد جونز نیز درباره حکومت‌های آسیایی و استبداد نوشتند. آدام اسمیت درباره نقش آب در چین و دیگر کشورهای آسیایی نوشت، و از قدرت حکومت در کشورهای چین، مصر باستان و هند یاد کرد. ریچارد جونز  هم تصویری همراه با اقتدار و خشونت از جوامع آسیایی به‌دست داد و بالاخره اصطلاح استبداد شرقی به وسیله جان استوارت میل به کار برده شد.
2
در روسیه نیز قبل از انقلاب اکتبر و حتا پس از انقلاب اکتبر بحث استبداد شرقی و شبکه‌های آبیاری مطرح و محل منازعه شد. قبل از انقلاب بر سر ملی‌کردن زمین‌های کشاورزی بین پلخانف و لنین مشاجره درگرفت. پلخانف برخلاف لنین معتقد بود ملی‌کردن زمین به مثابه احیای شیوه تولید آسیایی و استبداد حکومتی است. البته حق هم با پلخانف بود چراکه:
1ـ نفی حق مالکیت زمین در شیوه تولید آسیایی و دیکتاتوری پرولتاریا این دو را به هم نزدیک می‌کند. پس دیکتاتوری پرولتاریا یعنی احیای استبداد شرقی یا استبداد روسی.
2ـ هیات حاکمه و طبقه حاکمه در هم ادغام شده و حکومت استبدادی را می‌سازند. چه در شیوه تولید آسیایی و چه در دیکتاتوری پرولتاریا یا بهتر بگوییم لنینیسم. ملی‌کردن زمین یعنی حذف مالکیت خصوصی زمین و ادغام مالکیت و حکومت.
3ـ اقتصاد و سیاست در شیوه‌های تولید آسیایی و دیکتاتوری پرولتاریا از هم تفکیک نمی‌شوند. پس قدرتمندان سیاسی قدرتمندان اقتصادی هم هستند. و این یعنی احیای استبداد پیشین. در شیوه تولید آسیایی عمده زمین‌ها دیوانی و  سلطانی‌اند. در لنینیسم هم کارخانه‌ها دولتی‌اند و زمین‌های کشاورزی با ایجاد کالخوزوسا و خوزوکمون‌های روستایی همه وابسته به دولتِ همه‌کاره و توتالیتر هستند.
4ـ نتیجه آنکه باید به ایدئولوژی حاکم تسلیم شوی چه در لنینیسم و چه در شیوه تولید آسیایی. اگر تسلیم ایدئولوژی نشوی راهی اردوگاه‌های سیبری می‌شوی. محاکمه می‌شوی کشته می‌شوی و بدنام تاریخ‌نویسان استالینیست. همچنانکه در شیوه تولید آسیایی هم دگراندیشان ملحد و زندقه هستند. مانی دارنده مذهبی است متفاوت با مذهب زرتشتی مسلط که به وسیله موبدان موبد تبلیغ و ترویج می‌شود. از این‌رو مانویان سرکوب می‌شوند. مانی زندیق است. از این‌رو پوست از تنش می‌کنند و با کاه آکنده می‌کنند و بر در شارستان شهر می‌آویزند تا عبرت همگان شود. تا همه بفهمند باید بر آستان تفکر حاکم سرخم کند. تا تفهیم شوند که دگراندیشی برابر است با مرگ. مزدک نیز که مذهب دیگری آورده است و در مقابل مذهب حاکم نهاده است  نگونسار در قیر گداخته قرارش می‌دهند و پیروانش را تا کمر در خاک می‌کنند تا با چشمان باز مزدک نگونسار را ببینند و پایان کارش را.
5ـ‌ حدود قدرت استبدادی را هیچ قانونی تعیین نمی‌کند چه در شیوه تولید آسیایی و چه در دیکتاتوری پرولتاریا یا لنینیسم. رهبر حزب همه‌کاره است و مردم هیچ‌کاره همچون پادشاه یا سلطان در شیوه تولید آسیایی.
لنین قبل از انقلاب اکتبر و پیروزی به بحث‌هایی این‌گونه تن می‌داد. مرحله انقلاب را دموکراتیک می‌دانست شعار تشکیل مجلس موسسان را می‌داد و خود را در هراس احیای استبداد روسی نشان می‌داد. ولی قدرت متمایل به گسترش و قَدَرقدرت شدن است. متمایل به این است که در مقابل هیچ نهادی پاسخگو نباشد. و لنین هم بعد از انقلاب چنین کرد. لنین نظریه‌پرداز دولت توتالیتر مارکسیستی شد. آن هم بعد از اکتبر1917. این نظریه‌پردازی نزدیکی‌های بسیاری با استبداد دیرینه روسی داشت و این را ویتفوگل خوب دریافت و دست به کار شرحش شد.
 
3
ویتفوگل گفته‌های مارکس درباره شیوه تولید آسیایی را اساسِ کتاب استبداد شرقی خود کرد. در این میان در نظرات مارکس نظام آسیایی یا همان شیوه تولید آسیایی به صورت یک پارادوکس به چشم می‌آمد. مارکس از یک طرف تاریخ پیش‌سرمایه‌داری را به نظام‌های اشتراکی اولیه، برده‌داری و فئودالیسم تقسیم می‌کرد و از طرف دیگر از نظامی صحبت می‌کرد به نام نظام آسیایی، یا همان شیوه تولید آسیایی. به واقع مارکس و انگلس اطلاعات دقیقی از تاریخ شرق نداشتند. اشارات آنها به استبداد شرقی و آسیایی جسته و گریخته و تصادفی بود. مارکس در مقدمه‌ای بر نقد اقتصاد سیاسی از شیوه تولید آسیایی نام برده بود. منظور مارکس از شیوه تولید طبق نمودار زیرمجموعه مناسبات و نیروهای تولیدی بود.
1ـ ابزار تولید
2ـ تجربیات تولیدی و مهارت‌ها
 
1ـ مالکیت ابزار تولید
2ـ محل طبقات و گروه‌های اجتماعی
3ـ شکل تقسیم ثروت
 
نیروهای مولد
مناسبات تولیدی
شیوه تولید یا زیربنا
 
روبنا
 
صورت‌بندی اقتصادی اجتماعی
 
مارکس در مقدمه‌ای بر نقد اقتصاد سیاسی می‌نویسد: «به‌طور کلی شیوه تولید آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژوازی جدید را می‌توان به مثابه اعصار تکامل در صورت‌بندی اقتصادی جامعه دانست.» (؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) این جمله روشن می‌کند که مارکس شیوه تولید آسیایی را مستقل از شیوه تولید باستانی و شیوه تولید فئودالی می‌داند. بنابراین گفتن این که منظور او از شیوه تولید آسیایی ویژگی فئودالیسم یا برده‌داری در شرق بوده است، نارواست. چون او در کنار شیوه تولید آسیایی، شیوه تولید باستانی و شیوه تولید فئودالی را هم قرار داده بود.
مارکس در سخن از تولید آسیایی تا حدودی اما نه به صورت دقیق درباره روابط تولیدی صحبت کرده است. مثلا اینکه مالکیت خصوصی زمین وجود ندارد و اجاره زمین به شکل مالیات وصول می‌شود و از این‌رو حکومت مرکزی عامل مستقیم استثمار مردم است. مارکس می‌گوید ارزش اضافی در جامعه برده‌داری به وسیله برده‌دار، در جامعه فئودالی به وسیله فئودال، در جامعه سرمایه‌داری به وسیله سرمایه‌دار و در جامعه آسیایی به وسیله دولت غصب می‌شود. لذا دولت و ادارات آن استثمارگران جامعه‌اند. بوروکرات‌ها، طبقه حاکمه جامعه‌اند. از این‌رو تضاد عمده اجتماعی در شرق تضاد بین توده‌ها و حکومت است. از این‌روست که یاغی در شرق این همه حرمت می‌یابد. یاغی طغیان علیه حکومت مستبد می‌کند و به اساطیر می‌پیوندند. در شرق چه بسیار در افسانه‌ها یاغی ستایش شده است و حتا تا امروز هم با مبارزات اجتماعی پیوند خورده است. مارکس راجع به مسئله آبیاری، شکل تولید کشاورزی و رابطه آن با نهاد سیاسی می‌گوید: «شرایط اقلیمی و منطقه‌ای به‌ویژه سرزمین‌های وسیع که از صحرای آفریقا، عربستان، ایران، هند و تاتارنشین و تایلندی‌های آسیا دامن گسترده به آبیاری مصنوعی از طریق کانال‌کشی و امور آبیاری که اساس کشاورزی شرق را تشکیل می‌داد نیازمند بود... این ضرورت ابتدایی اقتصادی و استفاده مشترک از آب، دخالت نیروی متمرکز حکومت را فرو گردانید... از این‌رو یک کارکرد اقتصادی به تمام حکومت‌های آسیایی محول شود. این وظیفه جواب گفتن به کارهای عمومی بود.» (؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
حکومت در غرب وقتی با شرق مقایسه می‌شود کوچک می‌نماید. حکومت در شرق فربه است. چراکه تولید کشاورزی وابسته به آن و اقتدارش است. این حکومت‌ها هستند که تاسیسات عظیم آبیاری را ایجاد می‌کنند. این کار از مالک کوچک و فئودال محلی ساخته نیست. کاری است عظیم که حکومتی عظیم هم می‌طلبد. مارکس بدین ترتیب علت استبداد در شرق و شکل نگرفتن اشرافیت را به شکل هیرارشیک غربی در شرق بیان می‌کند. تولید کشاورزی محتاج آبیاری مصنوعی است و این تنها از حکومت متمرکز ساخته است که بتواند این امر را به انجام برساند. این ضرورت باعث دخالت مستقیم حکومت در تولید و در نتیجه تمرکز حکومت و فربه شدن آن می‌شود که استبداد شرقی نام می‌گیرد.
تاکید مارکس بیش از همه روی هند است. او در مقاله‌ای که در سال1853 در نیویورک دیلی‌تریبون به چاپ رساند گفته بود که هند یکی از قدیمی‌ترین جوامع آسیایی است. او حتا گاهی جوامعی را نیمه‌آسیایی می‌شناخت. مثلا روسیه را نیمه‌شرقی- نیمه‌آسیایی می‌نامید. با این همه در میان تئوری‌های او سوال‌های بسیاری بر جای می‌ماند و پاسخی نمی‌یابد. مارکس بسیاری از خصوصیات الگوی خود را نشان نداده است. معلوم نیست نظام آسیایی چگونه و کی به وجود آمده است و چگونه و کی از بین می‌رود؟ میزان رشد ابزار تولید در این سیستم روشن نیست و به هر حال نمی‌توان سیستم آسیایی را حتا در تئوری شناخت. گاهی با تکیه به جمله‌ای از مارکس آنچنان برداشت می‌شود که نظام‌های آسیایی بدون تحول و ایستا هستند. مثلا در کاپیتال می‌گوید: «سادگی و ابتدایی بودن سازمان تولیدی این اجتماعات کلید بی‌حرکتی جوامع آسیایی است. این اجتماعات کاملا خودکفا هستند. مرتبا تجدید حیات می‌شوند و اگر از بین بروند دوباره در همان‌جا و با همان اسم تشکیل می‌شوند.» پس با شکل ثابت حکومت و شکل ثابت جماعات، کجا باید تحول جوامع آسیایی را دید؟ آیا آنچنان‌که مارکس راجع به استعمار می‌نویسد به‌واقع این پدیده خارجی است که باعث تحول جوامع آسیایی می‌شود؟ آیا تحول این جوامع درونی نیست و با جنگ‌ها و ارتباطات بیرونی صورت می‌گیرد؟ آیا امپریالیسم و استعمار این جوامع را از خواب چندین هزارساله بیدار می‌کند؟ مبارزه طبقاتی در کدام بخش از این تئوری جا دارد؟ مارکس در ابتدای مانیفست گفته بود «تاریخ کلید جامعه‌هایی که تاکنون وجود داشته تاریخ مبارزه طبقاتی است.» پس این طبقات و مبارزه آنها در کجای شیوه تولید آسیایی جای دارد؟ یا اینکه شرق دارای طبقات اجتماعی به مانند غرب نیست، لرد و واسال و سینیور ندارد و در آن، اشرافیت شکل نگرفته است؟ آیا کل جامعه یک طرف و حکومت مستبد در طرف دیگر، تضاد عمده این جوامع را تشکیل می‌دهد؟ و اگر حرکتی به نشان مبارزه باشد یاغی‌گری و طغیان است که می‌جوشد و خاموش می‌شود و باز همان تولید و همان همه‌کاره بودن حکومت مستبد و اسطوره شدن طغیان‌گری و یاغی‌گری است در پی ‌پست‌ذهنی مردمان؟
مارکس در دست‌نوشته صورت‌بندی‌های اقتصادی پیش سرمایه‌داری می‌نویسد: «به نظر می‌رسد که استبداد شرقی منجر به فقدان مالکیت می‌شود. ولی اساس آن مالکیت قبیله‌ای یا اشتراکی است که در اکثر موارد از طریق ترکیبی از مانو فاکتور و کشاورزی در اجتماع کوچک، که بدین‌ترتیب کاملا خودبسنده شده و تمام شرایط تولید و اضافه تولید را دربرمی‌گیرد، به‌وجود می‌آید.»2
مارکس در این جمله علت فقدان مالکیت در جامعه آسیایی را استبداد حکومتی نمی‌داند. بلکه برعکس اساس آن را مالکیت قبیله‌ای می‌داند. چرا؟ چون اگر چنین نمی‌کرد در مقابل روش خود قرار می‌گرفت.
انگلس هم که برای نوشتن کتاب منشأ خانواده از کتاب جامعه باستان مورگان سود بسیار برده بود – از این پس برخلاف گذشته- اشاره‌ای به شیوه تولید آسیایی و استبداد شرقی نکرد. چراکه مرجع او یعنی کتاب مورگان اشاره‌ای به این موضوع نداشت. انگلس در کتاب منشأ خانواده، برده‌داری را اولین نظام طبقاتی بعد از جامعه اشتراکی ابتدایی دانسته است که پس از آن، سرمایه‌داری است. او این سه را، دوره‌های بزرگ تمدن بشر نامید. انگلس بر خلاف گذشته در سراسر این کتاب نامی از شیوه تولید آسیایی به عنوان دوره‌ای از تاریخ تمدن بشر نبرد. حال آنکه همو در سال1853 نوشته بود که کشورهای شرقی نه به طرف مالکیت زمین کشیده می‌شوند و نه به طرف مالکیت فئودالی. به اعتقاد او ترک‌ها نخستین کسانی بودند که یک نوع مالکیت فئودالی را در شرق پدید آورده بودند. او در شرق مالکیت زمینی نمی‌دید و می‌گفت: «در شرق که جماعات آزاد روستایی یا دولت مالک زمین هستند، اصطلاح مالک زمین در بسیاری از زبان‌های گوناگون یافت نمی‌شود.» (؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) انگلس در آن زمان نهاد سیاسی با تولید کشاورزی را بیان می‌کرد، و علت حکومت‌های استبدادی در شرق را شرایط اقلیمی می‌دانست. از نظر انگلس حکومت‌های استبدادی مسئول ساخت، حفظ و نگهداری تاسیسات آبیاری بودند. تاسیساتی که بدون آنها امر کشاورزی امکان‌پذیر نبود.
بدین ترتیب مارکس و انگلس در دوره‌ای از ویژگی‌های آسیا و شرق به عنوان شیوه تولید یاد کردند و متفقا در کتاب‌ها و مقالات و نامه‌های‌شان در این مورد بحث کردند. هر دو نظام تاریخی آسیای باستان را نظام آسیایی نامیدند ولی هیچ‌گاه این شیوه تولید را دقیقا تحلیل نکردند و جای آن را در تاریخ مشخص نکردند. حتا در خیلی از موارد می‌توان گفته‌هایی از آنها یافت که نافی شیوه تولید آسیایی است. این شواهد همه دلالت بر این دارند که نظریه شیوه تولید آسیایی دارای پایه‌های دقیق تئوریک برای آنها نبود و مارکس و انگلس، در مقام تدوین‌کنندگان نظریه شیوه تولید آسیایی در بسیاری از مواقع آن را از یاد می‌بردند.
 
4
طرفه آنکه لنین هم این اصطلاح را زمانی به کار برده و از واژه استبداد شرقی و شیوه تولید آسیایی استفاده کرده بود. او از شیوه تولید آسیایی، برده‌داری، فئودالیسم و سرمایه‌داری یاد کرده و شیوه تولید آسیایی را یکی از چهار نظامی دانسته بودکه میان آنها تضاد آنتاگونیستی یا آشتی‌ناپذیر برقرار است. لنین در چند جا جامعه روسیه را نیمه‌آسیایی و رژیم تزار را استبداد شرقی نامیده، و نوشته بود که استبداد شرقی را در تاریخ روسیه به روشنی می‌بیند. در سال1912 در زمان انقلاب سون‌یات‌سن نیز اصطلاح چین آسیایی را به‌کار برد و چندین‌بار چین آسیایی باستان را. لنین در سال1914 در بحثی با روزا لوکزامبورگ نوشت که استبداد شرقی دارای خصوصیات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مخصوص به خود است.
ویتفوگل نیز در کتاب استبداد شرقی خود از بحث یلخی لنین یاد می‌کند و اشاره می‌کند که زمانی لنین در هراس از احیای شیوه تولید آسیایی بوده است. چراکه با دولتی کردن کارخانه‌ها و زمین‌های کشاورزی در نظام سیوسیالیستی آینده بین این دو نزدیکی ایجاد می‌شد. لنین که نظریه شیوه تولید آسیایی را پذیرفته بود، معتقد بود: «کلیه رسوم شرقی، دال بر عدم وجود مالکیت خصوصی زمین است، همه زمین‌ها متعلق به رهبر دولت است.»(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) او در ادامه می‌گوید مالکیت زمین به دست حکومت مرکزی است که خود سازمان‌دهنده تولید است. با این همه بعدا لنین در کتاب دولت و انقلاب ذکری از دولت‌های استبدادی شرقی نکرد. حالا دیگر، مأخذ اساسی او در این کتاب، منشأ خانواده انگلس بود. لنین این کتاب را یکی از بهترین کتاب‌ها راجع به دولت و منشأ آن دانست و این سبب شد تا ویتفوگل شدیدا به کتاب دولت و انقلاب حمله‌ور شود و منشأ خانواده را کتابی کم‌ارزش بداند و بگوید که یکباره لنین چشم خود را روی حقایق قاطع آسیای باستان و رژیم تزاری بست3 و به حقایق نظام نیمه‌آسیایی روسیه توجهی نکرد. لنین بعد از انقلاب1917 که دولت و انقلاب را نوشت دیگر از شیوه تولید آسیایی سخنی نگفت و حتا بارها برده‌داری، فئودالیسم و سرمایه‌داری را سه نظام متخاصم پیش از سوسیالیسم نامید. او دیگر برای دولتی کردن اقتصاد و کشاورزی در هراس از احیای شیوه تولید آسیایی نبود.
 
5
در سال1925 ریازانوف  مقاله‌ای به نام «نظر مارکس درباره هند و چین» چاپ کرد و در آن از نظام آسیایی و شیوه تولید آسیایی سخن گفت. در همان سال وارگا اقتصاددان برجسته روس نیز مطالبی در این مورد و عدم وجود مالکیت خصوصی در آسیا نوشت. در سال1928 مجمعی که زیرنظر بوخارین تشکیل شده بود نوشت که در کشورهای مستعمره و نیمه‌مستعمره «روابط فئودالی قرون‌وسطایی و نحوه تولید آسیایی برقرار است». وارگا در مقاله دیگری ادعا کرد که در چین شیوه تولید آسیایی برقرار بوده است و دهقان چینی تفاوت بسیاری با سرف غربی دارد و مالکیت در چین هیچ شباهتی با مالکیت فئودالی اروپا ندارد. وارگا در سال1930 در بحث با یولک که می‌گفت شیوه تولید آسیایی ویژگی فئودالیسم در آسیاست، گفت اگر چنین بود خود مارکس این را می‌گفت و دیگر شیوه تولید آسیایی را در کنار شیوه تولید فئودالی مطرح نمی‌کرد.
استالین هم در آن زمان از فئودالیسم چین سخن گفت و تلویحا شیوه تولید آسیایی را رد کرد. هرچند سال‌ها پیش، خود این اصطلاح را به‌کار برده بود. مثلا در سال1913 روسیه را کشوری نیمه‌آسیایی نامیده بود.
با این حال شیوه تولید آسیایی در زمان استالین از نظریه تاریخی به سیاست کشیده شد وحامیان این نظریه به تروتسکی منتسب شدند. این نظریه خوشایند استالین نبود. چراکه نه‌تنها به گذشته مربوط می‌شد، بلکه به امروز هم می‌رسید و سوسیالیسم شوروی را زیر سوال می‌برد و دیکتاتوری پرولتاریا را با استبداد روسی درمی‌آمیخت.
شکست انقلاب شهری چین در دهه20 میلادی، بحث قدیمی شیوه تولید آسیایی را داغ‌تر و به بحثی سیاسی تبدیل کرد. «اگر وجود فئودالیسم در چین را رد می‌کردیم به دامن تروتسکی می‌افتادیم، مرحله انقلاب را سوسیالیستی می‌نامیدیم و نتیجتا اتحاد باکومین تانگ را نمی‌پذیرفتیم.»(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) آنچنان که دفاع وارگا از شیوه تولید آسیایی نیز به همین نتیجه‌گیری می‌رسید. وارگا وجود طبقه فئودال در چین را رد می‌کرد. از این‌رو به تروتسکی نزدیک می‌شد که انقلاب چین را علیه سرمایه‌داری می‌دانست. به این ترتیب بحث شیوه تولید آسیایی به بحثی سیاسی تبدیل شد و برای حل آن کنفرانسی در سال1931 در لنینگراد تشکیل شد. کنفرانس عقاید ریازانوف، وارگا، بوخارین و مادیار  را رد کرد. نتیجه کنفرانس این بود که شیوه تولید آسیایی همان ویژگی فئودالیسم در آسیاست. کنفرانس اعلام کرد: «با شیوه آسیایی، مارکس ویژگی آسیا را بیان کرده است.» چنان‌که ویراستار کنفرانس نوشت: ویژگی‌های آسیا «ساخت خاصی از فئودالیسم را پدید آورده است که می‌توان آن را شیوه تولید آسیایی نامید.» (؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
پشتیبانان این نظریه، گودز، یولک و دوبروفسکی بودند.
گودز درباره شیوه تولید آسیایی می‌گفت: «همه مطلب، مثل خود مقدمه به‌طور کلی به ما این امکان را می‌دهد تا بگوییم که این فرمول‌بندی تصادفی است.» و در ادامه می‌گوید: «زمان آن فرارسیده است تا به این بحث که آیا مارکس شیوه تولید آسیایی را به عنوان یک صورت‌بندی اجتماعی پذیرفت یا نه خاتمه دهیم. ما نباید در برابر گفته‌های مارکس بی‌چون و چرا چشمان خود را ببندیم. مخصوصا اگر با نظرش درباره شیوه تولید آسیایی هم‌رای نباشیم.»(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) گودز گفت که در قرن نوزدهم حقایق بسیاری از تاریخ شرق ناشناخته بود و مارکس و انگلس در زمان تدوین نظر خود از تحقیقات مورگان اطلاعی نداشتند. از این‌رو این شیوه تولید را به میان کشیدند. او می‌نویسد: «ما ترجیح می‌دهیم از فئودالیسم خاصی در شرق صحبت کنیم نه از شیوه تولید آسیایی.»(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) یولک نظریه شیوه تولید آسیایی را با اساس فلسفه علمی که همان مارکسیسم- لنینیسم باشد متناقض و ناسازگار دانست و شیوه تولید آسیایی را از نظر تئوری بی‌پایه ‌نامید. و بالاخره دوبروفسکی می‌گفت: مارکس توانست سرمایه‌داری را تحلیل کند، اما نتوانست نظام‌های قبل از سرمایه‌داری را درک کند.
سخنان گودز، یولک و دوبروفسکی عمدتا سیاسی بود. آنها به فکر راه‌حل تئوریک انقلاب چین بودند و نه یافتن چگونگی تاریخ شرق. اما، وارگا که معتقد به شیوه تولید آسیایی به عنوان شیوه تولیدی مستقل بود و از 1925 در این مورد اظهارنظر می‌کرد، شیوه تولید آسیایی را جدا از مراحل پنجگانه تاریخی دانسته و نظر کنفرانس را نپذیرفت. او در فصل آخر کتاب مسائل اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری، در مورد شیوه تولید آسیایی نوشت4. وارگا برای رد نظر کنفرانس - اینکه شیوه تولید آسیایی همان ویژگی فئودالیسم در آسیاست- به مقایسه‌ای بین فئودالیسم غرب و نظام زمین‌داری شرق پرداخت و نوشت: در شرق دولت مالک زمین است. در صورتی که در غرب زمین در دست مالک خصوصی است و چون مالکیت نهادی زیربنایی است، از این‌رو نظام شرق، نظامی غیر از فئودالیسم است. او نوشت در جامعه فئودالی کلاسیک، زمین‌های زیادی وجود داشت، و در بسیاری از مواقع با کمبود نیروی کار مواجه بودند. لذا فئودال‌ها برای به‌دست پآوردن سرف به همسایگان خود حمله می‌کردند. در صورتی که در شرق این امر سابقه نداشته است. او می‌نویسد در شیوه تولید آسیایی فقط دولت مالک اضافه تولیدی است که به وسیله تولیدکنندگان مستقیم به‌وجود می‌آید. و این باز دولت است که به‌وسیله مالیات اضافه تولید را غصب می‌کند. در صورتی که در غرب اضافه تولید کشاورزی به دست مالک خصوصی می‌افتد، زیرا در فئودالیسم مالکان استثمارگران مستقیم هستند. وارگا برهمین اساس وظیفه دولت در شرق و غرب را با هم مقایسه می‌کند و می‌گوید در شیوه تولید آسیایی دولت وظیفه مهمی را اجرا می‌کند ـ شبکه آبیاری را ساخته و محافظت می‌کند ـ ولی در نظام فئودالی مالکان کارهای عمومی را انجام می‌دهند و دولت عمل مهم اقتصادی انجام نمی‌دهد.
وارگا در کتاب نامبرده از قدرت مالکان در آلمان، هلند و مجارستان می‌نویسد و می‌گوید مالکان در تاریخ این کشورها حتا امپراتور را تعیین می‌کردند و می‌نویسد می‌توانستند جنگی را که به‌وسیله امپراتور اعلام می‌شد لغو کنند. او هیچ‌یک از این نمونه‌ها را در شرق نمی‌بیند: «اینکه فیف از جانب شاه انتخاب می‌شد و در اختیار اشراف فئودال قرار می‌گرفت.»5 عملا کم‌اهمیت بود، و آن را نمی‌توان با سلطه امپراتور در شرق قیاس کرد. البته باید بگویم که فیف شباهت‌های با اقطاع‌التملیک یا تیول در ایران داراست، که بعد از اسلام وجود داشته است. ولی نباید فیف را با تیول یکی گرفت. فیف به‌طور ارثی منتقل می‌شد. فیف استقلال از حکومت داشت ولی تیول‌دار همیشه تیول حکومت شرقی و اسلامی ایرانی هم بود.» (؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
به هر روی کنفرانس لنینگراد پایان یافت و دستورالعمل آن اجرا شد. همچون لیسنکو باید در تاریخ تمام جوامع برده‌داری و فئودالیسم را یافت و اگر وجود نداشته باشد باید آن را ساخت. کنفرانس در 1931 پایان یافت و استالین هم بر نتیجه آن صحه گذاشت. نتیجه کنفرانس نه رهگشای تاریخ بل رهگشای جنبش‌های رهایی‌بخش آسیا شد.
از دیگر سوی استرووه  تاریخدان بزرگ شوروی سابق، که تحقیقات زیادی در مورد تاریخ شرق کرده و در تاریخ بین‌النهرین، مصر و ایران و دیگر کشورهای آسیایی صاحبنظر بود در سال1931 مدعی شد که در مصر قدیم شیوه تولید آسیایی وجود داشته است. استرووه می‌گوید: «دهقان مصری... در بسیاری از موارد زمین داشت ولی آب نداشت و فقط اجازه استفاده از آن را داشت. انسان مصر قدیم برای اینکه نشان دهد، تحت انقیاد شخص دیگری است می‌گفت من روی آب او، یا روی کانال آب او قرار دارم.»(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
استرووه اهمیت آب در مصر قدیم را تایید می‌کرد. رابطه آب و حفظ جماعات آزاد روستایی را می‌دید و در آخر شیوه تولید آسیایی را می‌پذیرفت. او می‌گفت: «پس از مطالعه تمام حقایق من به این نتیجه رسیده‌ام که واقعا در مصر بعضی صورت‌بندی‌های خاص وجود داشته است که آنها را نمی‌توان فئودالی نامید.»(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) و به این ترتیب نظر کنفرانس لنینگراد را درباره ویژگی فئودالیسم آسیایی رد می‌کرد. استرووه دلیل حفظ جماعات آزاد روستایی را امر آبیاری می‌دانست و می‌گفت «کار روی شبکه‌های آبیاری، این جماعات اشتراکی را حفظ کرد.» و فقط با حفظ این جماعات بود که کارهای عمومی و آبیاری توانست به ثمر برسد. او یکی از خصوصیات مهم شیوه تولید آسیایی را حفظ و ماندگاری جماعات آزاد روستایی می‌دانست و معتقد بود که شیوه تولید آسیایی تا زمان رومی‌ها در مصر برقرار بوده است.(؟؟؟؟؟؟؟؟)
بااین حال استرووه نیز در سال1933 در مقاله‌ای راجع به بین‌النهرین باستان و مصر، با مقایسه تطبیقی این دو، نتیجه گرفت که در این هر دو تمدن برده‌داری وجود داشته است و برای نظر خود هم مدارک زیادی ارائه داد. بدین ترتیب استرووه هم شیوه تولید آسیایی را رد کرد و گفت که در مصر باستان برده‌داری وجود داشته است و از این به بعد در سخنرانی‌ها و نوشته‌هایش کوشید از تئوری وجود نظام برده‌داری در شرق باستان دفاع کند.
او از سال1934 که عضو آکادمی علوم شد، تا زمان مرگش در سال1965 همیشه کوشا بود تا وجود برده‌داری در شرق را به اثبات برساند. به‌طوری‌که این عقیده به‌وسیله اکثر محققان شوروی پذیرفته شد.
بدین ترتیب بعد از سال1931 کوشش اغلب تاریخدانان شوروی معطوف به اثبات وجود فئودالیسم در تاریخ شرق شد. آنها کوشش داشتند تا اثبات کنند که شیوه تولید آسیایی همان فئودالیسم شرقی است. پریگوزین در سال1934 نوشت، شیوه تولید آسیایی شکل خاصی از فئودالیسم است. گرینیویچ در سال1936 از وجود فئودالیسم شرقی در تاریخ دفاع کرد و شیوه تولید آسیایی را بوروکراسی استبدادی نامید. استرووه در سال1938 در نوشته‌ای کوشید وجه تولید آسیایی را ویژگی فئودالیسم آسیا قلمداد کند.
کنفرانس کار خود را کرده بود. سیاست برای تاریخ آدمی هم تعیین تکلیف می‌کرد. باید آن‌گونه می‌اندیشیدی که سیاست دیکته کرده بود. درباره تاریخ هم که می‌نوشتی باید از دستورالعمل‌ها تبعیت می‌کردی.
 
6
کنفرانس لنینگراد به نتایج روشنی دست نیافت و این مسئله باز به شکل گذشته به‌صورت پیچیده‌ای در ادبیات مارکسیستی باقی ماند با این حال بعد از کنفرانس، ماجرای شیوه تولید آسیایی از بحث‌های تئوریک خارج شد؛ دیگر نه در کتاب‌های اقتصاد سیاسی و نه در کتاب‌هایی که راجع به مارکسیسم نوشته می‌شد، اثری از نظریه شیوه تولید آسیایی نبود. به‌طوری‌که دایره‌المعارف 51جلدی شوروی ذکری از شیوه تولید آسیایی نکرده بود. این سکوت خود دلیل حل نشدن مسئله مطروحه هم بود.
استالینیست‌ها خود را مجریان جبر تاریخ می‌دانستند. جبری که توسط مارکس، انگلس و لنین کشف شده بود. این جبر تاریخ می‌گفت که تمام جوامع باید از مراحل پنج‌گانه عبور کنند: کمیسیون‌های اشتراکی اولیه، برده‌داری، فئودالیسم، سرمایه‌داری و سوسیالیسم. اما در نوشته‌های مارکس و انگلس و حتا لنین گهگاه به شیوه تولید آسیایی و استبداد شرقی هم اشاره شده بود. با آن چه باید کرد؟ کنفرانس لنینگراد تشکیل شد و چاره را در نادیده گرفتن آن دانست. یا اینکه بگوییم این خصوصیات ویژگی‌های فئودالیسم شرقی است. همین. در این میان ناگاه کسی پیدا شد که آن نادیده گرفته‌ها را برجسته کرد و کتاب استبداد شرقی را نوشت. تازه او کارل ویتفوگل عضو بین‌الملل سوم هم بود. او در روسیه نبود تا کشته شود. کتاب در آمریکا چاپ شده بود و چاره کار اخراج او از کمینترن بود.
استالینیست‌ها خود را دستان مجری جبر تاریخ می‌دانستند. هر که گفته آنها را قبول نمی‌کرد یا نگاه دیگری به تاریخ و جهان و جامعه داشت از دشمنان طبقاتی بود و باید به هر ترتیب حذف می‌شد و ویتفوگل جزو مرتجعین و حذف‌شدگان بود. پس کتابش هم باید تخطئه می‌شد یا خوانده نمی‌شد.
با این وجود، کارل ویتفوگل به مسئله پرداخت. "استبداد شرقی" او به شیوه تولید آسیایی می‌پرداخت. او به گفته خودش نظام آسیایی را بررسی کرد و مواردی را که به وسیله مارکس و انگلس بیان نشده، یا به اشتباه ذکر شده بود، مشخص کرد.
او تمام مسائل اجتماعی شرق را در رابطه با آب و کمبود آن می‌دید. به‌طوری‌که از اصطلاحات جامعه آبی، اقتصاد آبی، کشاورزی آبی، رژیم سیاسی آبی، دولت آبی، مدیریت آبی، مالیات آبی، توسعه آبی، ملک آبی، قوانین آبی، استبداد آبی، دنیای آبی، نظام آبی، خطه آبی، کشورهای آبی، رهبری آبی سود برد تا اهمیت آب را نشان دهد.
ویتفوگل معتقد بود، در شرق تضادهای اجتماعی زیادی یافت می‌شود، در صورتی که مبارزه طبقاتی دیده نمی‌شود. او با طرح مسئله آب، مبارزه طبقاتی در شرق را نفی می‌کرد و با استناد به اینکه مارکس با تمام علاقه‌ای که به طرح مبارزه طبقاتی داشته، راجع به مبارزه طبقاتی در نظام آسیایی صحبتی نکرده است، نتیجه می‌گرفت که او نیز در شرق مبارزه طبقاتی ندیده است. ویتفوگل معتقد بود باید اقتصاد سیاسی جدیدی برای جوامع آبی تدوین کرد و خود به عنوان تدوین‌کننده اقتصاد سیاسی جوامع شرقی، کتاب استبداد شرقی را نوشت. در این کتاب او می‌گوید در جوامع آبی تضادهای اجتماعی جانشین تضادهای طبقاتی می‌شوند. این تضادهای اجتماعی عبارتند از:
1- تضاد بین مردم بخش‌های مختلف
2- تضاد بین مردم و حکومت
3- تضاد بین افراد حکومت
ویتفوگل می‌گوید که در شرق، در درون هیات حاکمه هم استبداد فردی موجود است. او خصوصیاتی برای نظام‌های شرقی می‌شمارد. از جمله زمینی را از آن حکومت می‌داند. و بحث‌هایی درباره تقسیم کار در جوامع شرقی، رهبری امور کشاورزی و کارهای غیرکشاورزی می‌کند؛ و نتیجه می‌گیرد که در اروپا حکومت‌های ظالم کم‌سابقه نبوده‌اند، اما به هیچ‌وجه قابل قیاس با حکومت‌های آسیایی نیستند.
ویتفوگل در کتاب استبداد شرقی به‌شدت به کنفرانس 1931 لنینگراد و نتایج‌اش حمله می‌کند و نفوذ عقاید استالین را در آن می‌بیند و به بن‌بست کشیده شدن کنفرانس را هم اثر نفوذ عقاید استالین می‌داند. او اکثر کتاب‌هایی که در ادبیات مارکسیستی موجود است را با محک شیوه تولید آسیایی ارزیابی می‌کند. به اعتقاد او اگر کتابی شیوه تولید آسیایی را تایید کند خوب است والا کتاب بی‌ارزشی است. از همینرو کتاب منشأ خانواده و تکامل سرمایه‌داری در روسیه و دولت و انقلاب را بی‌ارزش خواند چراکه از شیوه تولید آسیایی در آنها سخنی نرفته بود. ویتفوگل درباره تکامل سرمایه‌داری در روسیه لنین نوشت که لنین نقش مدیریت استبدادی تزار را فراموش کرده و از این‌رو شرایط اقتصادی روسیه را تحریف کرده است.
ویتفوگل معتقد بود در نظام آسیایی، بوروکراسی جانشین مالک می‌شود و لنین با ندیدن این مسئله مهم در روسیه، در کتاب تکامل سرمایه‌داری در روسیه به درکی از اقتصاد روسیه نمی‌رسد.
او درباره کتاب دولت و انقلاب هم این را می‌گفت؛ اینکه دولت استبدادی تزاری خود جانشین طبقه حاکمه شده و لنین این را درک نکرده است. اینکه لنین با کپی‌برداری از جامعه اروپایی، روسیه را مطالعه کرده است و لذا شرایط اقتصادی روسیه را در نیافته است. پس پیروزی لنین را در انقلاب1917 نمی‌توان به پای درستی نظریاتش نهاد. ویتفوگل که این پیروزی را با پیروزی هیتلر در آلمان مقایسه می‌کرد، نوشت: هیتلر هم با اینکه تفسیر غلطی از شرایط اقتصادی آلمان داشت، توانست بر دشمنان بین‌المللی‌اش پیروز شود. همچنان‌که رهبر انقلاب اکتبر هم با وجود نشناختن طبقه حاکمه روسیه توانست به پیروزی دست یابد.
ویتفوگل می‌نویسد، لنین چشم خود را بر حقایق قاطع آسیای باستان و شکلی اساسی رژیم تزار بست و با این همه مثل هیتلر پیروز شد. ویتفوگل بحث تاریخی خود را تا امروز کشانده و از آن نتایج سیاسی- اقتصادی گرفته بود. تمرکز بوروکراتیک در شوروی را بازگشت نظام آسیایی می‌دانست و با نقل‌قول از بوخارین در پی یافتن نظم آسیایی در شوروی بود.
او می‌نویسد از سال1921 با به وجود آمدن بوروکراسی، روسیه فقط به یک طرف رفت. به سوی احیای نظام آسیایی و استبدادی. می‌گوید با از بین رفتن مالکیت خصوصی و ایجاد مالکیت عمومی بر زمین، سرمایه‌داری رو به رشد در روسیه نابود شد و با اجتماعی شدن وسایل تولید، قدرت به دست بوروکرات‌ها افتاد، که این هم نه نابودی استثمار، بلکه رجعت به شیوه تولید آسیایی بود. او این تحلیل را به چین هم گسترش داد و به‌طور کلی به قول خودش آینده دنیا را پیش‌بینی کرد: جوامع آسیایی راهی برای خلاصی از استبداد ندارند.
 
7
جو فکری استالینی در ایران بعد از شهریور20 شکل گرفت و  با بنیادهای استبدادی فرهنگی ما درآمیخت و آن شد که دیدیم. شاید این بنیادهای استبدادی ریشه در تاریخ استبدادی ما داشت: دولت‌های بزرگ با مسئولیت بزرگ ساختن تاسیسات آبیاری و استبداد و قدرقدرتی حکومت. در چنین جوی ترجمه دورکیم و ماکس وبر و کاسیرر کاری ثواب نبود. جو استالینی را می‌شکست. ویتفوگل هم دیکتاتوری پرولتاریا را زیر سوال برده بود و آن را برابر با استبداد متعلق به شیوه تولید اسیایی دانسته بود. لنین را زیر سوال برده بود. پس ترجمه هم نمی‌شد. ولی تا بخواهید دیاکونوف و پطروشفکی و ایوانف ترجمه می‌شد. ایوانفی که راجع به مشروطه نوشته بود و حتا قرارداد ترکمانچای را چون به نفع روس‌ها بود درست و به‌حق می‌شمرد اثرش بدون شرم ترجمه می‌شد و حتا دریغ از نوشتن زیرنویس و اعتراضی به نوشته او. آری در چنین جوی نمی‌شد کارل ویتفوگل ترجمه کرد. اما حالا دیگر زمانه، زمانه دیگری است. یخ‌ها آب شده‌اند و بسیاری از باورها دگرگون شده است. پس استبداد شرقی هم ترجمه می‌شود تا ما بتوانیم تاریخ‌مان را با لنزهای دیگری جز آنکه استالینیست‌ها ساخته بودند ببینیم. این کتاب باید سال‌ها پیش (50-40 سال پیش) ترجمه می‌شد. همان زمان که تاریخ ماد نوشته دیاکونوف توسط کریم کشاورز ترجمه شد. آن زمان بحث‌های ویتفوگل می‌توانست نگاهی دیگر جز آنکه کنفرانس لنینگراد دیکته کرده بود را بنمایاند. اما استالینیسم کار خود را در ایران هم کرد و این کتاب سال‌های سال به فراموشی سپرده شد.
 
یادداشت‌ها:
1- منظور از شیوه تولید باستانی همان شیوه تولید برده‌داری است.
2- Karl marx, Pre-eapitalist Eeconomic formation,p.10.
و ترجمه خسرو پارسا، نشر دیگر صفحه 30
3- karl A.wittfogel, oriental despotism, Yalovniversity. London 1967, page 389.
4- varga, politico problem of capitalism, Moscow 1968.
5- ibid p344.
6- ibid p345.
7- idid p346.
8- مقاله استرووه در کتاب Ancient Mesopotamia چاپ مسکو سال 1969 به چاپ رسیده است.
 
 
سوتیترها
در استبداد شرقی همچون غرب مبارزه طبقاتی وجود نداشت. یک‌طرف حکومت متمرکز و استبدادی بود و طرف دیگر مردمانی که روی زمین کشت می‌کردند و آن را آبیاری می‌کردند که نه زمین به آنها تعلق داشت و نه آب. حکومت با ساختن قنات آب را از دل کوه به دشت می‌آورد تا امر کشاورزی ممکن شود. در آسیا فقط یاغی بود که گهگاه طغیان می‌کرد و شکست می‌خورد و فقط آرزوی یاغی‌گری را در مقابل استبداد در دل‌ها می‌کاشت.
در آسیا همچون غرب آب به حد کافی برای کشاورزی موجود نیست. کشاورز آسیایی نیازمند تاسیسات آبیاری جهت امر کشاورزی است. به دریوزگی آب از سراب می‌نشیند به نیروهای زمین و آسمان التماس می‌کند تا آب برای کشت داشته باشد. پس محافظه‌کار هم هست. حس تراژیک در او کم دیده می‌شود. تسلیم است و فقط در رویاهای خود به یاغی در مقابل حکومت مستبد می‌اندیشد.
در شیوه تولید آسیایی حکومت یک وظیفه مهم اقتصادی بر دوش دارد و آن ساختن و نگهداری تاسیسات آبیاری است. بدون این تاسیسات نمی‌توان کشت و زرع کرد. پس حکومت‌های آسیایی بزرگتر از حکومت‌های غربی می‌شوند و قدرتمندتر و بالمآل زورگوتر.
فرهنگ استبدادی ما در دیرینه‌های تاریخی خود هم بهبود کشاورزی را به واسطه تاسیسات آبیاری و هم امنیت را در قبال مفسدان فقط و فقط از یک چیز انتظار داشت و آن حکومت متمرکز و قوی استبدادی بود تا هم کشاورزی‌اش به سامان شود و هم امنیت‌اش برقرار.
آبادانی ایران در طول تاریخ بر دو بند بوده است. بند بر آب و بند بر بادیه‌نشینان مهاجم. یا به قول نویسنده‌های تاریخ سیستان بند بر مفسدان. این دو بند را دولت مستبد مرکزی می‌ساخت و اداره می‌کرد. با سستی گرفتن قدرت دولت مرکزی بند بر آب رو به ویرانی می‌رفت. پس کشاورزی نابود می‌شد و قحطسالی و گرسنگی چیره می‌گشت. و بند بر مفسدان نیز ضعیف می‌شد، پس ناامنی غالب می‌شد و کشت و کشتار و چپاول بر شهرها و روستاها حکومت می‌یافت. پس استبداد ضرورتی حیاتی در تاریخ ایران شده بود. ضرورت داشت هرچه نوشته درباره تاریخ استبداد شرقی بود بخوانیم. حال چه شد که استبداد شرقی و تیفوگل این همه با تاخیر ترجمه و انتشار یافت؟ پاسخ روشن است جو استالین‌زده فرهنگ حاکم بر روشنفکر ایرانی.