کودتا و "جاهلها ولاتها" (بخش نخست)، مسعود نقرهکار
جاهلها و لاتهای "فدائیان اسلام" در بروز مسائل و رویدادهائی که زمینهساز کودتای ۲۸ مرداد شدند، نقش ایفا کردند. آنها اما در روز ۲۸ مرداد با شعار "زهر طرف که شود کشته، سود اسلام است" برای تشدید درگیریها "ناخن زدند" به این امید که حوادث در مسیری که آنان میطلبیدند، پیش رود
جنبش ملی شدن صنعت نفت که به دیدگاههای سیاسی و اجتماعی دکتر محمد مصدق گره خورده بود، با ویژگی استقلال طلبانه و طرح پارهای شعارهای آزادیخواهانه و عدالت جویانه سبب شد رژیم محمد رضا شاه پهلوی و حامیان خارجیاش - دولتهای امریکا وانگلیس- آن را برنتابند. دولتمردان این دو کشور، به ویژه امریکائیان به یاری سازمانها ی اطلاعاتی و امنیتیشان همراه با عوامل و هواداران حکومت محمد رضا شاه، کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ را برپا و دولت محمد مصدق را سرنگون کردند.
اکثرناظران، تحلیل گران و صاحب نظران با اتکا به اسناد و شواهدِ مستند و مستدل هم نظرند که بخش بزرگی از گروه اجتماعی «جاهلها و لاتها» درزمینه سازی، بروزو پیروزی این کودتا نقش داشتند، اما دررابطه با میزان نقش آفرینی و اثر گذاری این مجموعه به ندرت شاهد ارزیابیها و اظهار نظرهای واقع بینانه بودهایم. اینکه شکل گیری سامان یافتهتر و تقویت گروه اجتماعی جاهلها و لاتها از پیامدهای رخدادهای سیاسی و اجتماعی سالهای ۳۲-۲۹ بود، مورد تردید نیست، اما گرایشها و تمایلهای سیاسی، دینی و شخصی درقضاوت پیرامون میزان نقش وتاثیرگذاری این مجموعه مانع از دستیابی به تحلیلی دقیق و همه جانبه شدهاند. برخی از صاحب نظران و مورّخان این کودتا را با نام «شعبان جعفری» و «جمعیتی از اوباش و چاقوکشان و روسپیان و ولگردان» گره زندهاند و نقش وی و مجموعهٔ نام برده شده را تعیین کننده، دانستهاند، تا آن حد که به شعبان جعفری لقب «سیف الله تاج بخش» نیز دادهاند. برخی دیگراین نقش و اثر گذاری را ناچیز، کم رنگ و حاشیهای خواندهاند. دسته هائی از گروه جاهلها و لاتها در بروز و پیروزی کودتا تاثیرگذارو نقش آفرین بودند اما این نقش را تنها عامل و یا تاثیرگذارندهترین عامل تلقی کردن، و یا برعکس، ناچیز و حاشیهای پنداشتن، با واقعیتها و اسناد خوانائی ندارد. در این میانه موضوع دیگری که کمتر به آن پرداخته شده، نقش «جاهلها و لات»های فدائیان اسلامی در فاصله سالهای ۲۹ تا ۳۲ است.
کودتا و جاهلها و لاتهای فدائیان اسلامی!
انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی (۲۰ بهمن ۱۳۲۸ تا ۲۹ بهمن ۱۳۳۰)، از پررنگترین صحنههای حضور «جاهلها و لاتها» فدائیان اسلامی درعرصه سیاست در آن سالها بود، حضور پررنگی که آیت الله طالقانی چنین تصویری از مراحل مختلف تاثیرگذاری این گروه در نهضت ملی شدن صنعت نفت و نخست وزیری مصدق، به دست میدهد: «... نهضت اوج گرفت. چه شد که اوج گرفت؟ گروههای ملی و دینی و مذهبی همه در یک مسیر حرکت کردند. مراجع دینی مانند مرحوم آیتالله خوانساری و آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام، با هم شروع کردند به حرکت و ملت را به حرکت در آوردن هر یک به جای خود. فدائیان اسلام، جوانان پر شور و مؤمن، آنها راه را باز و موانع را بر طرف میکردند. مانع اول را برداشتند (هژیر). انتخابات آزاد شروع شد. مانع بعدی را برداشتند (رزمآرا)، صنعت نفت در مجلس ملی شد.» (۱)
نقش «این جوانان پر شورو مؤمن» رادر انتخابات دوره شانزدهم میتوان آشکارا دید، که همراه با مجموعهای از «جاهلها و لاتها» و عوامل حکومتی سازمان دهندگان امرتبلیغ و تقلب درآن انتخابات شدند، انتخاباتی که ادعا شده است دولت ودربار تقلب کردند تا نمایندگان خود را به مجلس بفرستند. در این انتخابات «این جوانان پر شورو مؤمن» فعالتر به نظر میرسیدند، و فریبکارانه از آنان، و فرصت به دست آمده استفاده شد:
«... کاشانی نامهای میفرستد برای مرحوم نواب و اسم چند نفر را هم ذکر میکند. چند نفری که بعد موسوم میشوند به اقلیت درمجلس، که مصدق، بقایی، حائریزاده، شایگان، حسین مکی، عبدالقدیرآزاد و نریمان بودند. نواب نامهای برای کاشانی مینویسد اینها سمت مذهبی که ندارند هیچ، بلکه علاقهمند به مذهب هم نیستند. شما به چه مجوزی یک همچنین نامهای نوشتی و یک همچنین دستوری دادی؟! کاشانی در جواب میگویدکه ما الان رجال دینی که در فن سیاست ورزیده باشند، نداریم. جه بهتر اینکه این کار را مرحلهای بکنیم و بتوانیم در یک مرحله از رجال سیاسی که فن سیاست ورزیده هستند و نسبتا» هم جنبه ملی دارند، استفاده کنیم، تا درطی این دوران بتوانیم انسانهایی که متدین هستند یا سمت مذهبی دارند، تربیتشان بکنیم برای انتخابات.... نواب هم قبول میکند که در انتخابات شرکت کند... »(۲)
«.... دکتر بقایی با وزارت کشور صحبت میکند... ۵۰ نفر از بچهها را اسمشان را و شناسنامه و عکس را میگیرند، و کارتی برای آنها صادر میشود که اینها حق نطارت بر انتخابات را داشتند. یک تعداداز بچههای فدائیان (اسلام) بودند، یک تعداد هم از بچههای دانشجو بودند... سه حوزه در جنوب و سه حوزه درغرب تهران در اختیار بچهها بود... در جنوب بازارو خانی آباد و مسجد حاج حسن در خیابان ارامنه.... در مسجد حاج حسن یک دانشجوئی رفته بود روی چهارپایه برای بچهها صحبت میکرد، شعبان جعفری با دارو دستهاش آمدند تو، تا رسید گفت او پول گرفته، بکشیدش پائین. او را کشیدن پائین... شعبان جزو باند دولتی بود، برای سید محمد صدق طباطبائی، محمد علی مسعودی، خسروهدایت، فتح الله فرود، رشیدیان، برای ده، یازده تا کارمی کرد... بچهها رسیدند، یک جیپ زیر پایشان بود... یکی از بچهها فورا «رفت دو سه تا از آن فحشهای چارواداری نثار شعبان کرد.: مرتیکه برو مثلا» فلان کارت را انجام بده، کار تو به اینجا رسیده که بیایی توی مسجد و جلوی کار انتخابات را بگیری... دید که تعداد بچهها زیاد هستند صلاحش نبود آنجا حرفی بزند، رفت بیرون و چند دقیقهای طول نکشید یکی از نوچههایش را فرستاد، او هم آمد یک خرده قلدورن و الدورن کند که یک فصل کتک تمیزتو مسجد خورد و از در مسجد رفت بیرون... ».
«.... تهران با نظارتی که بطور کلی بچهها داشتند و بخصوص سازمان نظارت بر آزادی انتخابات، رای را ملیون بردند... اما بگیربگیر شروع شد... مکی را گرفتند، قرائت آراء تعطیل شد... و خرده خرده وکلای ملیون جای خود را دادند به وکلای دولتی... «،» هژیر کشته شد، اعلامیه از طرف فدائیان اسلام منتشر شد و به عنوان هدف امامی، که یکی از آنها ابطال انتخابات بود»
«انتخابات دوره دوم شانزدهم تهران... امدیم سرپاچنار دیدیم ده تا دوازده تا اتوبوس ایستاده. یک مشت از این لاتها ودهاتیها هستند و دو سه تا از گردن کلفتهای مشهورِ شهرنو هم جلوی اینها هستند. زکی تُرکه و داداشش و اینها. از طرف ما آقای عینک چی پای صندوق بود، به او گفتم که اینها دارند میایند. حاج ابوالقاسم رفیعی هم مدیر انتظامات فدائیان اسلام بود. من ایستادم دم در... گفتم اینجا یک قانونی دارد، بچه محلهای خودش فقط میتوانند رای بدهند... بیوک صابرگفت من نماینده دولت هستم، شما نمیتوانید این قانون را وضغ کنید، عینک چی هم گفت من نماینده ملتم نمیگذارم غیر از بچه محلها کسی اینجا رای بدهد. بیوک صابر گفت بروید مصطفی دیوانه را صدایش کنید و.... ما رای گیری را ادامه دادیم تا به حساب آن دورهاش تمام شد »(۳)
درطی این سالها نقش جاهلها و لاتهای متدین که از فعالین و یا هواداران «جمعیت فدائیان اسلام» بودند، چشمگیرترمی شد، جمعیتی که رهبراناش روحیه پرخاشگرانه و تروریستی را نه فقط در رفتار که درگفتار نشان داده بودند. نواب صفوی، در مرداد ۱۳۳۰ خورشیدی، خطاب به مصدق گفت: «تو،ای مصدق کذاب، بیش از پیش چهره کریه باطن خود را به دنیا و مسلمانان نشان دادی... کریهترین چهرههای ظلم و جنایت را نشان دادی... »(۴) نواب در بهمن ۱۳۳۱ برای مقابله با مخالفان خود زیر نظر عبدالحسین واحدی کمیته مجازات تشکیل داد.
وی در بیان نارضایتیاش از آیتالله بروجردی نیز همان لحن و بیان به کار گرفت: «توای عالم اسلامی، توای بیوفا،... در صف بدعتگزاران و ظالمین قرار گرفته، بیرحمانه با جعل قوانین خلاف اسلام و اجراء نقشههای دشمنان اسلام، همه روزه بر پیکر اسلام ضربات شدیدی نواختی، توای بیوفا بشر، ایکاش وفاداری را از سگ آموخته بودی... به خدا آن گاهی که احساس کوچکترین خطری برای عنوان و مقام دنیای خود کنی، مهیای هر اقدامی و تکفیری و تفسیقی میباشی و گرچه به بنیاد مقدس اسلام لطماتی وارد آید،... آخ، آخای بشر بیوفا، به خدا، سگ باوفا، از تو بیوفا شریفتر است». (۵).
: «... دراولین هفتهای که مصدق آمد روی کار... خبر میدهند روزنامه مرد رزم کلیشهای درست کرده که یک زن و مرد امریکائی در حال دانس دادن بودند و یک شنلی هم پوشانده بودند، لخت هم بودند، کلّه این مرد را برداشتهاند، کلّه نواب را روی این مونتاژ کردند... معلوم شد که توی چاپخانه زندگی، اول فردوسی قرار است چاپ بشود، صاحب چاپخانه هم علی موتوری، بچۀ خانی آباد بود... تو خیابان فردوسی ودوراین چاپخانه یک مشت طوافیها هم آشنا بودند... بجههای حزب زحمتکشان وکاشانی سرو کلهشان پیدا شد... رفیقمان گفت حیف است بجههای خودمان را دعوا بیاندازایم، برویم سرپاچنار من یک مشت ازاین لات و لوتها جمع میکنم... رفتیم زورخونه ودیدیم یک مشت این بروبچهها، جاهلهای کوتاه و بلند، یاعلی یاعلی دارند ورزش میکنند. گفت شرطش این است که هرچی من گفتم تو مرا تکذیب نکنی، گفتم باشه... گفت فلان فلان شدهها اینجا نشستید هی فلان میکنید مرا سر خیابان فردوسی ریختهاند سرم یک مشت لات بیپدر مادر، یک فصل کتک به ما زده اندو اینها، کی اکبرآقا؟ اکبر آقا کی؟، گفت بیائید برویم به شما بگویم کی، من هر کی را زدم شمام بزنید، کارتان نباشد... ده تا پانزده تا با شلوارهای ابریشمی راه راه و با پیژامه... گفتیم حمله به چاپخانه... چشم من افتاد به احمد احرارمقاله نویس، یک چک ما زدیم توی گوش این، از آن پلهها معلق خورد رفتش پائین... امیر زرین کیا، امیر موبورازچاقوکشهای حزب زحمتکشان بود، اکبر یک چک زد توی سینه او دست کرد به جاقو برای اکبر و اکبر زد زیر دست این، چاقو از دستش پرید... همه چاپخانه را این بچهها پذیرایی کردند. جعبههایی که تویش حروف بود از طبقه دوم همهاش میآمد تو حیاط. دو سه تا از این بچهها با چوب افتادند به جان ماشین میخواستند با چوب، ماشین را بشکنند، گفتم بابا اینکه با این شکسته نمیشود، یک دست زدیم خلاصهاش این دیس از زیر ماشین آمد بیرون و حروفها ریخت زمین... رفتیم تو قسمت حروف چینی، دیدیم کلیشهها آن وسط است چاقو را بچهها در آوردند، کلیشهها را تکه تکه کردند و حروف را هم، همه را به هم زدند.....» (۶)
ترور هژیر و سپس رزم آراء و به ویژه سوء قصد به حسین علاء سبب دستگیری وسیع و مجازات فدائیان اسلام شد. متعاقب این دستگیریها فعالیت جاهلها و لاتهای فدائیان اسلامی نیز کاهش یافت، و عرصه برای جاهلها و لاتهای دولتی بازتر شد.
۲۳ تیرماه سال ۱۳۳۰ سالگشت «روز به خاک و خون کشیده شدن اعتصاب کارگران نفت در تیرماه ۱۳۲۵» را حزب توده روز شهدای خوزستان اعلام کرد، و مردم را به دمونسترسیون دعوت کرد... «، گفته شد:» چاقو کشان بقائی و شمس قنات آبادی، حسن عرب وعباس شاهنده و دارو دستههایشان درگیری خونین ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ در اطراف میدان بهارستان و لاله زار و سفارت انگلیس و.... «را بوجود آوردند. این ماه، ماه تشدید اختلاف سرلشکر مزینی، رئیس شهربانی با دکتر فاطمی بود... فاطمی مخالف دخالت پلیس در درگیریها بود، همین اختلاف باعث شد مزینی استعفا بدهد و امیر تیمور کلالی جای او بنشیند و دست» چاقوکشها و آشوب گرها «را بازگذارد.
۱۴ آذرماه سال ۱۳۳۰ تظاهرات دانشجوئی، که گفته میشد حزب توده ایران سازمان داده بود، برپا شد (۷)
شعبان جعفری با یاراناش «رضا چاخان و اکبر سه کّله واصغر خالدار»(۸) میدان دار جاهلها و لاتها شدند، وی در باره رخدادهای این روز گفته است: «... ۱۴ آذر توده ایا اون سرهنگ نوری شاد رو تو خیابون فردوسی زدن کشتن.. رئیس کلانتری جلو مجلس بود... نعشش تو خیابون افتاده بود... چندتائی به ما گفتن خانه صلح اونجاست تو خیابون فردوسی، خلاصه ما اونجا زدیم بهم، دم گرفتن و اومدن تو خیابون «خانه صلح آتیش گرفت/ جنده خونه آتیش گرفت»... راه افتادیم چند تا کیوسکای تو خیابون نادری و اسلامبول و بساطشونو آتیش زدیم... رسیدیم به چارراه حسن آباد، برادرای لنکرانی سرکرده توده ایا بودن، اونجا چارپنج تا اتاق گرفته بودن جلسه بود تا مارو دیدن فرار کردن، اونجارو یه خُرده با بچهها زیرو روش کردیم.... من فرمونده بودم. - من جلو بودم و دو سه هزار نفر دنبالم بودن، همه شون که نمیدونستن چه خبره، عدهای دنبال عقیده شون، یه عده ایام ازموقعیت سوء استفاده میکردن- خودم فقط دنبال روزنامه «مردم» بودم، اینا گفتن روزنامه مردم تو امیریه ست. گفتم: «بریم اونجا، گفتن خسته شدیم»، گفتم بیاین خیابون امیریه اونجام چیز میز است، بیاین «، یادمه یکی اون جا پرسید آقای جعفری یه دونه سماور اینجاست اینو چیکارش کنم؟» گفتم: «بیارش پایین»، گفت: «آخه بزرگه نمیشه آوردش پائین»، اونوقت پنجره رو شیکوندن و سماورو از پنجره انداختن پایین، یه سماور بزرگ بود... تمامو از اون بالا ریختن پایین، دولابچه ومولابچه، پرونده و مرونده و بساطشون و اینا همه رو... هرچی بود ریختن تو خیابون. گفتن: «بسه؟» گفتم «نه، پاشنهٔ اون دکونوباید در بیارین....». «... تو تهرون یه دوسه تا از این سرپاسبونا بودن که خیلی زرنگ و معروف بودن: نعمت اصفهانی و احمد سرپاسبون. اومدن گفتن» آقای نیک اعتقاد- رئیس شعبه یک آگاهی- گفته بیا کارت دارم «... نیک اعتقاد گفت بهتره ۲۴ ساعت اینجا باشی بعد مرخصت میکنم، ۲۴ ساعت شد ۴۸ ساعت، شد یه هفته... از اونجا مارو بردن زندان موقت، یه پروندهام درست کردن که باید ۳۶۳ هزار تومن جریمه بدی برای اینا که شکستی و خرد کردی... یک ملک بود اون تو، اهل سنگسر بود ودَم سرای گلوبندک یه قالی فروشی داشت، با ما رفیق شد، حالا نگو اصلا با کمونیستاست... گفت:» برم بیرون تورَم میبرم «. رفت و منو برد بیرون...» (۹)... و کار و بحث این زدو خوردها به مجلس هم کشید و...
روایتهای دیگری در باره رخدادهای این روزنیز وجود دارد: «... تظاهراتی که بدون مجوز و» غیر قانونی «بود، به خون کشید.» سرهنگ نوری شاد «از افسران شهربانی کشته شد، (۷)، طرفداران گروههای احزاب زحمتکشان و پیروان بقائی، پان ایرانیستها و سومکا از یک طرف و تودهایها از طرف دیگرشهر به آشوب کشیده شد. به دفاتر مطبوعات» راست و چپ «حمله شد، چاپخانهها، دفاتر مؤسسات فرهنگی، برخی دکانها و دکهها تخریب و غارت شدند.» خانه صلح، چاپخانه روزنامه به سوی آینده، تئاتر سعدی، محل جمعیت آزادی، جمعیت مستاجران، دفاتر نشریات ستاره صلح، آزادی ایران، چلنگر (۱۰)، نوید آزادی، بدر، و روزنامههای دست راستی آتش و فرمان وطلوع تخریب و به آتش کشیده شدند «شعبان جعفری و نوچه هایاش با حمایت یا بیتفاوتی ماموران پلیس و نیروهای انتظامی، اصلیترین گروههای تخریب گربودند. عکسهای شعبان جعفری به عنوان رهبر آشوبگران حتی در صفحههای اول برخی روزنامههای خارجی نیز ظاهر شدند (روزنامه فرانسوی رادار و مجله تایم و....). نام حسین مکی و دکتر بقائی به عنوان اوامر اصلی این آشوبها مطرح بود...» (۱۱)
نصرت الله نوح در باره مرگ سرهنگ نوری شاد روایت کرده است: «... هنگامی که قطعنامه دانشجویان خوانده شد و پایان تظاهرات اعلام شد هجوم پلیس از چهار سو: از میدان مخبرالدوله، سه راه ژاله، اکباتان و سرچشمه به صفوف دانشجویان مردمی که به حمایت آنها آمده بودند آغاز شد. در همین هجوم پلیس سوار به صفوف مردم بود که سرهنگ نوری شاد که با شمشیر کشیده به میدان بهارستان رسیده بود اسبش رَم کرد و یا پایش سُر خورد و سرهنگ نوری شاد را به زمین زد و کشت» (۱۲)
۲۵ بهمن ۱۳۳۰ حسین فاطمی، وزیرامورخارجه دولت محمد مصدق به دست محمد مهدی عبد خدائی، از فدائیان اسلام ترور شد، تروری که به مجروح شدن فاطمی انجامید. عبدخدائی که هنگام انجام عمل ترور ۱۴ ساله بود، «ایجاد اختلاف میان مصدق و شاه» را انگیزه تروراعلام کرده و گفته است:
«. ما بهعنوان فدائیان اسلام در آن موقع به این نتیجه رسیده بودیم که بین شاه و مصدق سازش شده. این را دکتر شایگان هم تایید کرده. دکتر فاطمی رابط میان شاه و دکتر مصدق بود. به همین جهت هم بود که ایشان وقتی از بیمارستان مرخص شد، ارتقای مقام یافت و از مقام معاون نخستوزیری به سمت وزارت خارجه رسید. آقای فاطمی حتی در جلسه فدائیان اسلام که برای ترور رزمآرا تشکیل شد هم اعلام کرده بود که اصالتا از طرف دکتر مصدق در جلسه شرکت میکند. در آن جلسه دیگر سران جبهه ملی مانند بقایی، نریمان، مکی، حائریزاده و... هم شرکت داشتند. به همین علت است که وقتی دکتر فاطمی در بیمارستان بستری میشود، قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ به وجود میآید. درحقیقت حذف این رابط است که میان شاه و مصدق اختلاف ایجاد میکند...» (۱۳)
فرمان انتخابات دوره هفدهم در ۳۱ شهریور ۱۳۳۰ شمسی صادر شد. فدائیان اسلام و جاهلها و لاتهایشان اما نقش فعالی در این انتخابات ایفا نکردند. حاج عراقی نقل میکند: «... انتخابات دوره هفدهم شروع میشد... اینها میروندازآقای سیّد محمد تقی خوانساری فتوی میگیرند که همه در انتخابات شرکت کنند. بچهها رفتند پهلوی ایشان... گفت من همچنین حرفی نزدم و...»
پس انتخابات دوره هفدهم، محمد رضا شاه در ۱۱ ادریبهشت ۱۳۳۱ مجلس را افتتاح کرد. «جان فوران» درباره این دوره از انتخابات بیان کرده است: «مصدق در این دوره دستور داد تا انتخابات به صورت کاملا آزاد برگزار شود (یعنی دولت در آن تقلب نکند)، اما این امر، دست ارتش، شاه و محافظهکاران استانها را در تقلب باز گذاشت». (۱۴) ادعا شده است که دراین انتحابات «قدرت، پول، زور، جنجال، تزویر، تفلب، بند و بست، چاقوکشی و تهدید چهرۀ این انتخابات را سیاهتر از دورههای قبل کرد.»، «... من نیز کاندید شده بودم، رقیب سرمایه دارمن که اصلا نه آشنائی با مناطق انتخاباتی کرج و شهریار داشت و نه مردم او را میشناختند، با پخش پول توانست عده زیادی از جمله فرماندار، کدخدا، چماق به دستان و اوباش را خریداری کند و نهایتا» دراثرتلاشهای چاقوکشان که به زور روستائیان ساده دل را پای صندوقهای رای میآوردند، پیروز شد «(۱۵)
این مجلس را که دو فراکسیون ملیون و سلطنت طلبها شکل داده بودند، از جنجالیترین مجالس خواندهاند، مجلسی که کارش سرانجام به تعطیلی و کودتا کشیده شد. اما پیش از کودتا درگیریها به ویژه بعد از انتخابات مجلس هفدهم با حضور جاهلها و لاتها ادامه داشت.
شعبان جعفری روایت میکند که: «... از تاریخ بهمن ۱۳۳۰ تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱ مرتب با توده ایها مبارزه و زد و خورد میکردیم... میزدیم توشون.. با ماشین، با خودمون، خیلیام بد رانندگی میکردم، از اون دور جیپ من پیدا میشد میگفتن خطر اومد، جیپ قرمز اومد، کله شق بودم دیگه... اونموقع طرفدار مصدق بودیم... میگفتم: «ایهاالناس مصدق رفت قوام اومد، پاشین یه کاری بکنین... ۳۰ تیر زیاد کشته شدن، بعد یه عده کشته رَم از اهواز با ترن آورده بودن... رفتیم یه چندتائی رَم از تو بیمارستان سینا، از اونائی که مرده بودن ورداشتیم و زدیم جا،. گفتیم:» آی داد و آی هوار، قوام دستور داده اینارو کشتن... بازاریا و جبهه ملیا تا من با مصدق بودم طرفدار من بودن... تو سینما جهان – نزدیک خیابون شاهپور- یه گلریزون گرفتم، همه جبهه ملیا اومدن و برای زورخونهای که قرار بود بسازم پولم دادن، صدیقی، بازرگان، معظمی، شمس قنات آبادی، الهیار صالح، بقایی، تا حتی آیت الله کاشانی هم یه دفعه اومد اونجا.. (۱۶)
در رخداد ۳۰ تیرنیز فدائیان اسلام به ظاهر نقشی ایفا نکردند: «... خوب فدائیان اسلام در این موقع دیگر تقریبا» یک گروه مخالف دولت بودند. اگر خود قوام میآمد روی کار اولتیماتوم به قوام میدادند و خواستههایشان را با دولت جدید مطرح میکردند. اما در اینجایی که قوام آمده روی کار و تا دیروز باتومهای مصدق هم جایش خوب نشده بود، عقلانی نبود بیایند از مصدق دفاع کنند... خواستههای فدائیان اسلام خلع ید اجانب، رد فرهنگ استعماری و ایجاد فرهنگ اسلامی، خرده خرده زمینۀ اجرای احکام اسلامی... «(۱۷) آزاد کردن قاتلانی مانند خلیل طهماسبی (یا به قول کاشانی» شمشیر بّران اسلام «و» مجری اراده و افکار ملت ایران «)، که به درخواست آیت الله کاشانی و موافقت شاه انجام شد (۲۴ آبان ماه ۱۳۳۱)، تاثیری بر میزان فعالیت فدائیان اسلام نداشت.
«... یادمه یه روز یه وعظ درست کردن تومسجد شاه که اعلیحضرت میخواست بره مسجد شاه. همون روز ایت الله کاشانیام میره مسجد شاه. بازاریا و جمعیت زیادی جمع شدن اونجا و بعد همونجا کاشانی یه نامهای داد به اعلیحضرت، نگو آزادی خلیل طهماسبی رو میخواست که مردم یه دفعه صلوات فرستادن. من آنوقت دنبال کاشانی بودم. مردم یهو پشت سرهم دوسه تا صلوات فرستادن و شاه که نامه رو دید دستور داد بالاخره خلیل رو آزاد کردن. (کاشانی برای آزادی خلیل طهماسبی یک ماده واحده هم به مجلس برد: «چون جنایت حاج علی رزم آرا و حمایت او از اجانب بر ملت ایران ثابت است بر فرض آنکه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد از نظر ملت بیگناه و تبرئه شناخته میشود..» و در ۲۴ آبانماه ۱۳۳۱ آزاد شد «و بعد به دیدار کاشانی و مصدق رفت» (۱۸)
آزادی نواب صفوی (۱۴ بهمن ۱۳۳۱) نیز اثری بر فعالیت فدائیان اسلام نگذاشت. به نظر میرسید این جماعت سیاست دیگری پیشه کرده بودند.
۹ اسفند سال ۱۳۳۱ روزی ست که نقش دولت و روحانیت در بهره برداری ازجاهلها و لاتها را برای پیشبرد خواستهایشان نشان میدهد. ایت الله کاشانی که از هردو دسته از جاهلها و لاتها دوروبر خود داشت، سراغ شعبان جعفری و جاهلها و لاتهای اطراف شعبان رفت. علیرغم اینکه جاهلها و لاتهای فدائیان اسلامی پیشتر «خدمت شعبان جعفری رسیده بودند» کاشانی استفاده از شعبان جعفری را نیز در نظر داشت.
«.... روزی که آیت الله کاشانی از تبعید به ایران بازگشت... خُب یوقوربودم دیگه، از دم فردوگاه مهر آباد پُشت ماشین این همینجور لوکه میدویدم که مردم حمله نکنند، مردمو میزدم عقب. وقتی خواست پیاده بشه مردم هجوم آوردن، گفت:» جعفری مردمو رد کن «... هی داد میزدم مردم نمیرن کنار. خُب اعصابم خراب شده بود. رفتیم بالای چارپایه گفتیم:» ایهاالناس، من هیچی، این سید خوارکوسده روله کردین «. دهنش لق بود. همچی کرد:» خوار کوسده خودتی.... پدر سوخته «. مام رفتیم فردا صبح بیایم منزل آقا. محمود مسگرو حسن عرب و عباس کاووسی بود و اون اسکندر امیری... به آقا گفتن این دیروز به شمافحش داده و حالام امروزم اومده اینجا شمارو بکشه، گفتیم آقا سلام، و بیجواب، حرف نزد. سید ممد پسرش و اینا اومدن دور و ورش... ما گفتیم که» آقا حال شما خوبه؟، سلامتین ایشالا؟ «(آیت الله کاشانی) گفت:» خفه شو پدر سوخته «حالا نگو من که دیروز اونجا مثلا» گفته بودم آقا رو فلان... یه چیزی از دهنم پریده و این ناراحت شده! سید ممد اومد گفت: «چه مزخرفی گفتی به آقا دیروز؟»، گفتم: بابا من که میدونی نوکر آقام. من آقا رو دوست دارم. مدتیه دنبال ایشون هستم، چقدر بالای ایشون مبارزه کردم، من که چیزی نگفتم... خسته بودم «هیچی... دردسرتون ندم، روز بد نبینی، ریختن سر ما. اول تو خونه یه عدهای ریختن سر ما. با اینا بزن بزن کردیم. منم اونوقت یوقور بودم. تا کارمون کشید تو پامنار. یه گزن زدن تو پای من... با گزن کفاشی... یه گزنم زدن تو دستم، یه درفشم فرو کردن توی سفید رونم که از همه زخما کاریتر بود، درفش فوری میکشه. خلاصه با سیخ نونوایی و هر چی دم دستشون رسیده بود اومده بودن... همه میزدن... منو بردن بیمارستان سینا، به قران یه دفعه ریختن تمام اومدن بیمارستان سینا که اونجا منو بکشن...»، «یه مدتی رابطه مون قطع شد، بعد خوب شد»، «... روز ۹ اسفند... ما اول صبح رفتیم خونهٔ کاشانی. درست یادمه. اون حاجی محسن (محرر) بود، امیرموبور بود، احمد عشقی بود و حاجی حسین عالم بود و یه عدهای دیگه. آیت الله کاشانی گفت:» برین شاه داره از مملکت میره بیرون. برین نذارین شاه بره «، گفت:» اگه شاه بره عمامهٔ مام رفته.... «(،» خُب ما خیال کردیم مصدقم میخواد اینکار بشه، هم طرفدار مصدق بودیم هم طرفدار کاشانی «(۱۹)
محمد مصدق در باره رخداد روز ۹ اسفند در خاطراتاش مینویسد:»... و مقصود ازتوطئه این بود عدهای رجاله باین عنوان که من میخواستم شاه را ازمملکت خارج کنم درب کاخ جمع شوند و موقع خروج من از کاخ مرا از بین ببرند و... «(۲۰)
شعبان جعفری نقل میکند:»... ما رفتیم ناصر خسرو، دیدیم چیکارکنیم ملت دنبال ما بیان؟ اومدیم نعش درست کردیم. متکا و فلان و اینارو گذاشتیم رو یه تخته و دو سه تا مرغ رسمی گرفتیم خوناشونو ریختیم اون رو و گفتیم «کشتن، آی کشتن»... رفتیم در خونه شاه... گفتم من نمیخوام شاه ازاین مملکت بره... گفتن اگه راست میگین مصدق رو بیارین نذاره شاه بره... آیت الله بهبهانی و بهاء الدین نوری هم بودند... رفتیم در خونه مصدق.... نمیذاشتن ما بریم به مصدق بگیم بیاد بیرون... جیپو گرفتم زدیم تو خونه مصدق ودر آهنی خراب شد... تیر اندازی شد... منو ورداشتن بردن رکن دو ستاد ارتش... و بعد زندان... «(۲۱)
از جاهلها و لاتها برای ایجاد ارعاب و فضای ترور، و زمینه سازی روانیِ تدارک سرنگونی دکتر مصدق نیز استفاده شد. در واقع اینان نه فقط دردرگیریهای خیابانی، که در شکنجه و قتل طرفداران دولت دکتر مصدق و نیز دگراندیشان سیاسی مورد استفاده قرار گرفتند. ربودن و قتل فجیع محمودافشار طوس (۶اردیبهشت ۱۳۳۲)، رئیس شهربانی دولت مصدق به دست مخالفان محمد مصدق با هدف ایجاد رعب و وحشت ی یک نمونه بود. درمیان قاتلان افشار طوس ازامیر رستمی (معروف به پهلوان کچل) از» جاهلها و لاتها «ی ن تهران نیز استفاده شد. وی اما» ناشیانه «نقش خود را اینگونه برای شعبان جعفری نقل کرده است:
«... تیمسار مزینی و... اینارم دعوت میکنه. نمیدونم چی به خورد این میدن یا آمپولش میزنن... بیهوش میشه... میپیچن توی یه چیزی... یه امیررستمی بود، از بچههای همون طرفای میدون شاه و اونورا بود، خیابون اسماعیل بزاز، بهش میگفتن امیر کچل. این امیر تو کوچه داشت میرفت، ورزشکارم بود بیچاره، صداش میکنن میگن: «آقا سرِ اینو بگیر بذاریم تو ماشین، اونم که نمیدونست چیه که! سرشو میگیره میذارن تو ماشین. وقتی افشار طوس میمیره این امیرم میگیرن به جرم قتل اون... به من گفت – والا آقای جعفری، اصلا من به خدا روحم اطلاع نداشت. اینا به من گفتن اقا سنگینه ما نمیتونیم یه کمکی به ما بکن، من دیدم دوسه تا سرهنگ و سرگرد و اینان فقط رفتم اون کارو کردم.» (۲۲)
اما از خودِ «پهلوان کچل» روایت دیگری هم نقل است: «... اواخر فروردین برای معالجه قلب نزد دکتر سرتیپ منزه رفته بودم. او هیچ پولی از من نگرفت و حتی مرا به خانه دعوت و خوب پذیرائی کرد، کاری که اصلا سابقه نداشت. در همان موقع به من گفت: من یک دایی دیوانهای دارم و میخواهم او را به تیمارستان ببرم، ولی از ترس همسایهها نمیدانم چه کار کنم، کمکم کن، خلاصه با هم نزد او رفتیم و من بلافاصله دهانش را گرفته و پس از بیهوش کردن، داخل ماشینی که در بیرون منتظر بود، گذاشتم. دکتر نیز در ازای این خدمت، بیست تومان به من داد. بعدها فهمیدم که او افشار طوس بوده است» (۲۳)
ادامه دارد
ـــــــــــــــــــــــ
منابع:
۱-الف: گفتوگو با سید هادی خسرو شاهی در باره فدائیان اسلام، ۲۷ دی ماه ۱۳۸۹، پایگاه اطلاع رسانی جماران.
ب: در میان کسانی که در زمینه سازی و بروز کودتا نقش هائیگاه متناقض و چند جانبه داشتند، از آیت الله ابوالقاسم کاشانی، پسر آیتالله کاشانی - دومین شخصی که پس از کودتا و تسخیر رادیو تهران از طریق آن گفتگو کرد-، آیت الله محمد بهبهانی، آیت الله شیخ احمد کفایی خراسانی، آیت الله شیخ بهاالدین نوری، حجتالاسلام محمدتقی فلسفی و همینطور آیت الله العظمی بروجردی نام برده شده است. برخی از این حضرات پیوندی تنگاتنگ با جاهلها و لاتها داشتند.
۲و۳- ناگفتهها، خاطرات حاج مهدی عراقی، مؤسسه خدماتی فرهنگی رسا/ چاپ اول ۱۳۷۰: صص ۴۴-۴۱/ ناگفتهها، صص ۱۰۰-۹۶ و... - و آخرین پرده کمدی در انتخابات، چاقوکشها در اطراف صندوقها چه کار دارند؟، روزنامه باختر امروز، شماره ۷۴، سال ۱۴، ۱۳ آبان ماه ۱۳۲۸
۴- سوداگری با تاریخ، محمد امینی، ص ۱۳۹-۱۳۸ (مرد دنیا به جای آهنگران، ۳۱ مرداد ۱۳۳۰) / و فصلنامه دانشگاهی، اجتماعی، سیاسی و مذهبی «شهر و اجتماع»، شمارههای ۴و۵، صص۹و۱۰ (ویکیپیدای فارسی- جمعیت فدائیان اسلام.)
۵- وبگاه نوروز، یادداشتی از فرید مدرسی در باره توهین به مرجعیت در دهه ۲۰ و دهه ۸۰- شباهت ظاهری و تفاوت باطنی.
۶- ناگفتهها، خاطرات حاج مهدی عراقی
۷- پیک ایران، تهران، ۱۳۶۰
۸- روزنامه آخرین نبرد به سردبیری شهناز اعلامی، شمارههای ۴۳۹-۴۳۴، آذرماه ۱۳۳۰
۹- شعبان جعفری، هما سرشار، نشرناب
۱۰- بنگریند به روایت نصرت الله نوح «در باره هجوم به دفتر روزنامه چلنگر» و هجوم «شعبان جعفری و اوباش همراه او برای غارت و سوزاندن خانه و زندگی محمد علی افراشته، مردی که شعر را به میان مردم برد، حامی مردم بود و از جان و مالش مایه گذاشت» - یاد ماندهها، نصرت الله نوح، جلد سوم، صص ۱۷-۱۳، انتشارات پژواک، بهار ۱۳۸۶
۱۱- لومپنها درسیاست عصر پهلوی، مجتبیزاده محمدی
۱۲- بنگرید به: یاد ماندهها، نصرت الله نوح، جلد سوم، صص ۲۱-۱۷، انتشارات پژواک، بهار ۱۳۸۶
۱۳- عبد خدایی: اگر دوباره به گذشته برگردم حسین فاطمی را ترور میکنم، خبرگزاری مهر، شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۳
/ محمدمهدی عبدخدایی، ضارب دکتر حسین فاطمی
http://www.zinati.eu/Mohammad_Mehdi_Abde_khodaei.htm
۱۴- جان فوران (جامعهشناس و استاد دانشگاه سانتاباربارا)، مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی)، ترجمه: احمد تدین، تهران، مرسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۸
۱۵- ناصر نجمی، ازسید ضیاء تا بازرگان، جلد دوم، ص ۱۲۸۱/ ناصر نجمی، با مصدق و دکتر فاطمی، صص ۹۷-۹۶
۱۶- شعبان جعفری، هما سرشار، نشرناب
۱۷- ناگفتهها، خاطرات حاج مهدی عراقی
۱۸- کاپیتولاسیون- قلم و سیاست، از استعفای رضا شاه تا سقوط مصدق، نوشته محمد علی سفری – برگرفته از شعبان جعفری، نشرناب، ص ۱۱۵
۱۹- شعبان جعفری هما سرشار، نشر ناب، ص ۱۲۳
۲۰- خاطرات و تالمات مصدق، به قلم دکتر محمد مصدق، چاپ خارج از کشور، به کوشش جبهه «نشریه ملیون ایران»، ص ۱۸۵
۲۱- شعبان جعفری، هما سرشار، نشرناب، صص ۱۵۳-۱۲۳
۲۲- شعبان جعفری، هما سرشار، صص ۱۳۵-۱۳۱/ در باره افشار طوس
۲۳- جعفر مهدی نیا، قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، جلد دوم، ص ۴۴۱ / لومپنها در سیاست عصر پهلوی، ص ۱۶۲