نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ شهریور ۱۵, شنبه

پيام تسليت دکتر محمد ملکی به مناسبت درگذشت دکتر ناصر کاتوزيانپيام تسليت دکتر محمد ملکی به مناسبت درگذشت دکتر ناصر کاتوزيان

پيام تسليت دکتر محمد ملکی به مناسبت درگذشت دکتر ناصر کاتوزيان
بسم الحق
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
خبر درگذشت حقوق دان برجسته ایران و همکار دانشگاهی دکتر امیر ناصر کاتوزیان موجب اندوه و تاثر بسیار گردید. من مفتخر بودم که در دورانی که مسئولیت سرپرستی دانشگاه تهران را بر عهده داشتم ایشان مسئولیت ریاست دانشگاه حقوق را پذیرا گردید و دلسوزانه و عالمانه در جهت ارتقای جایگاه علم حقوق و مبانی حاکمیت قانون در کشور کوشش بسیار نمود. تدوین قانون استقلال دانشگاهها در آن زمان یکی از تلاشهای بیشمار ایشان بود که متاسفانه هرگز در نظام ولایی به اجرا گذاشته نشد.
استاد کاتوزیان شخصیتی ملی، مستقل و وطن دوست داشت و هرگز حاضر نشد که علم حقوق را بازیچه نظرات متحجرانه دین آویزان کند و از اینرو از همان سالهای نخست تسخیر کشور توسط نظام ولایی، مورد بی مهری قرار گرفت و سالها از تدریس و تحقیق در دانشگاه محروم گردید.
فقدان این استاد فرهیخته و شخصیت ملی و دردمند که عمرش را در راه آموزش علم حقوق و استقرار عدالت حقوقی صرف کرد به خانواده ایشان، جامعه دانشگاهی و تمامی ایران دوستان تسلیت می گویم و آرزو دارم روزی آموزه های استاد کاتوزیان مبنای شکل گیری یک نظام حقوقی عادلانه و مستقل در ایرانی آزاد باشد.
دکتر محمد ملکی۱۲ شهریور ۱۳۹۳

درگذشت استاد اميرناصرکاتوزيان را به ملت ايران تسليت ميگوئيم


در باره شخصیت زنده یاد ناصر کاتئزیان از زبان دکترمحمد رضا روحانی

بالغ بر 20 هزار نفر از اقشار مختلف خوزستان در بزرگترین تجمع زیست محیطی در حاشیه کارون شرکت کردند

بالغ بر 20 هزار نفر از اقشار مختلف خوزستان در بزرگترین تجمع زیست محیطی در حاشیه کارون شرکت کردند
6ty5ty
اگر چه رییس جمهوردر سفرهای استانی خود به خوزستان و چهارمحال و بختیاری نسبت به احیای کارون وعده داده و گفته بود که تنها فقط برای مصارف آشامیدنی از سرشاخه‌های کارون آب برداشت خواهد شد و انتقال آب از کارون برای مصارف دیگر متوقف می‌شود. با این حال، اسحاق جهانگیری، معاون اول رییس‌جمهوری، در سفر دوهفته گذشته خود به اصفهان از آغاز بکار این ۲پروژه در اینده ایی نزدیک خبر داد. این خبر در کنار اعلام موضع عباس دانش، معاون مدیردفتر ارزیابی سازمان محیط زیست، مبنی بر اینکه : «گلاب 2 مشمول ارزیابی نیست.» کافی بود تا فعالان زیست محیطی که به وعده های رئیس جمهور مبنی بر توقف این دو پروژ امید بسته بودند را فعال و با اطلاع رسانی پیرامون این روند ها در فضای مجازی مردم دو استان خوزستان و چهارمحال و بختیاری را نسبت به تحرکات تیم پیمانکاری اجرای این دو پروژه حساس کنند.
این روند تا جایی ادامه داشت که در صفحات فیس بوک ، خانم معصومه ابتکار رئیس سازمان محیط زیست به مخفی کاری و انفعال در مقابل تحرکات جریان های اقتصادی پشت اجرای طرح تونل گلاب متهم شد. اگر چه خانم ابتکار بدون انکه خبر آغاز فعالیت دو پروژه گلاب و بهشت که در خبرگزاری ایسکا نیوز پوشش داده شده بود را تکذیب کند خطاب به معترضان خوزستانی و شهروندان چهارمحال و بختیاری اطمینان داد که ” سازمان محیط زیست نه تحت فشار قومیتی نظر می دهد نه از سر تهدید” اما انتشار عکس ها و فیلم های مربوط به تحرکات تیم پیمانکاری مجری این دو پروژه در صفحات مجازی منجر به آن شد که کمپین حفاظت از کارون با درخواست صدور مجوز تجمع اعتراضات مردم خوزستان را وارد فاز تازه ایی کند.
طاهره عیدی زاده یکی از اعضای این کمپین با تایید تجمع بیست هزار نفری مردم اهواز گفت : تجمع روز پنج شنبه 13 شهریور ماه با مجوز رسمی با حضور بالغ بر 20 هزار از شهروندان اهوازی از اقشار گوناگون مردم در مکان پارک ساحلی بصورت ارام و بدون هیچ تنشی برگزار شد وی افزود: در حالی که هنوز وعده ریس جمهور در سفر خود به خوزستان مبنی بر تامین آب شرب اهواز عملی نشده خبر هایی که حکایت از اجرای دو پروژه گلاب دو و تونل بهشت آباد بدون مجوز های زیست محیطی و بر خلاف دستور رئیس جمهور مردم استان خوزستان را نگران کرده است

مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم! اسماعيل نوری‌علا

مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!
اسماعيل نوری‌علا


کنگرهء سکولار دموکرات های ايران در شهر بوخوم آلمان، با صرف 9925 دلار به پايان رسيد و، به اين ترتيب از مجموع ده هزار دلاری که برای برگزاری کنگره (از ميان اعضاء سه نهاد جنبش سکولار دموکراسی، مجمع سازمان های سکولار دموکرات ايران و مرکز مطالعات سکولار دموکراسی) جمع آوری شده بود، مبلغ 75 دلار هم در ته «کاسه»باقی ماند(1). با اين همه گويا جای زخم زبانی از اين بابت وجود داشت، چرا که آقائی به نام رضا محمدی در سايت «آفتابکاران»، متعلق به سازمان مجاهدين خلق، اخيراً هشدار داده است که:
«آقای نوری علا، در همان ابتدای کار و برای رفع هر گونه سوء ظنی مبنی بر استقلال مالی این کنگره... تاکید بسیار می کنند، ولی با شفافیت از منبع بودجهء ده هزار دلاری سخنی بمیان نمی آورند و شاید هم که لازم ندیده اند که به این امر اشاره ای بکنند».(2)
اما حال که دخل و خرج مختصر کنگرهء بوخوم روشن شده، بد نيست که دوستان مجاهد ما نيز در مورد این همه ریخت و پاشی که در مراسم و تظاهرات مختلف دارند و پول هایی که در این سازمان رد و بدل می شود، حداقل در برابر اعضاء خود، شفافيتی نشان بدهند تا کنگرهء سکولار دموکرات های ايران هم، که قرار است هر ساله در سالگشت پيروزی انقلاب مشروطه (14 امرداد) برگزار شود، نوع و حد شفافيت از نوع آنان را دريابد.
اما داستان «منابع مالی کنگرهء سکولار دموکرات های ايران»تنها توجه دوستان مجاهد را بخود جلب نکرده است و ديدم که نشريهء مشکوکی، به نام «افشاگری کومله 1917»، طی مقاله ای با عنوان «حضور پر سر و صدای نمایندهء کومله در کنگرهء سکولار دمکرات های ایران» نوشته است که علت شرکت نمايندهء حزب کوملهء کردستان ايران (خانم ناهيد بهمنی) و قرائت پيام آقای عبدالله مهتدی، دبير کل اين حزب، در کنگرهء بوخوم آن بوده است که: «از جمله دلایل حضور کومله ای ها در این کنگره،.. فرصت طلبی و خوی مادی آنها بود.کومله ای ها، دنبال آن بودند تا از مزایای مالی و سیاسی این تشکل بهره مند شوند و از این طریق پول هنگفتی به جیب بزنند و همچنین به منافع حزبی خود نیز همراه منافع شخصی دست یابند»(3). که معلوم نيست قرار است در اين مقاله بودجهء ضعيف کنگرهء بوخوم را مسخره کنند و يا با ايراد کردن اينگونه اتهامات کثيف چوب لای چرخه کومله ای ها بگذارند.
***
باری، اخيراً، در همين راستا، صفت های مختلفی به سکولار دموکرات های ايران نسبت داده می شود. مثلاً، جوانکی به نام دکتر ايمان انصاری از ايتاليا، در مصاحبه با وزير کشور اسبق رژيم سابق، آقای نصر اصفهانی، و در برنامه ای که جريانی به نام«جبههء همبستگی مبارزان ايران» وقت آن را از تلويزيون پارس می خرد، و به نوعی سخنگوی سلطنت طلبان دبش است، اظهار لحيه کرده که: «اين ها که در کنگرهء بوخوم شرکت کرده اند يک مشت وطن فروش هستند که از طرف وزارت خارجهء امريکا و اسرائيل مأمور تجزيهء ايران شده اند»(4). دليل حضرت هم شرکت احزاب منطقه ای در اين کنگره است؛ يا بگوئيم احزاب قومی يا مليتی و يا به هر اسم ديگری که بخوانيدشان، همچون حزب کوملهء کردستان ايران، اتحاد عشاير و اقوام جنوب ايران، جبههء مردم بلوچستان، سازمان دفاع از حقوق ملی خلق ترکمن وحزب دموکرات کردستان (که با حزب دموکرات کردستان ايران، به رهبری آقای مصطفی هجری، متفاوت است و دبيرکلی اش بر عهدهء آقای خالد عزيزی است و آقای کاوهء آهنگری به نمايندگی از ايشان به کنگرهء بوخوم آمده بود).
***
اينگونه است که می بينم، يک سالی از ايجاد کنگرهء سکولار دموکرات های ايران نگذشته، «کنگره» در ذهن اينگونه آدم های نظر تنگ چه هيبتی بهم زده است: مجاهدين گوش تيز کرده اند که بفهمند اين پول ها از کجا آمده است (به ده هزار دلار اعلام شده کاری نداشته باشيد! مهم آن تقاضای شفافيت شان است که آدم را می کشد!)؛ و سايت مشکوک «افشاگری کومله 1917»هم خبر می دهد که پول های هنگفتی در کار است، آنچنان که رهبران حزب کوملهء کردستان ايران را هم واداشته تا به سرعت خود را، برای تقسيم غنائم، به کنگره برسانند. و اما در اين سناريو پول ها از کجا می آيند؟ گويا سلطنت طلبان نوع آقايان دکتر انصاری و نصر اصفهانی، که هنوز درد از دست دادن مقامات عاليه جگرشان را می سوزاند، بيشتر از اين موضوع خبر دارند: از وزارتخارجه های امريکا و اسرائيل! و برای چه کاری؟ برای تجزيهء ايران!
يعنی آقايان نصر اصفهانی و ايمان انصاری معتقدند که دو کشور امريکا و اسرائيل خواستار تجزيهء ايران هستند و در اين راه خوب پول خرج می کنند (امری که مجاهدين فقير بيچاره را هم به شک انداخته است) و پول را هم داده اند به دست آن صد و پنجاه نفری که در کنگرهء بوخوم جمع شده بودند. در اين صورت نمی فهمم که چرا خود آقای نصر اصفهانی و برخی از ياران اش مرتباً مشغول رفتن به کنگرهء امريکای تجزيه طلب و ملاقات با نمايندگان تجزيه طلب اين کنگره هستند؟!لابد می خواهند از نفوذ وسيعی که در کنگره دارند (!)استفاده کرده و مقامات امريکا را از تجزيهء ايران منصرف کنند!
***
         اما سايت بسيار مشکوک «افشاگری کومله 1917» بر يک نکتهء ديگر نيز پافشاری می کند.
می دانيم که نزديک به يک دهه است که سازمان های سياسی مختلفی، که خود را نمايندهء اقوام ايران (خودشان می گويند «مليت های ايران») معرفی می کنند، در نهادی گرد هم آمده اند به نام «کنگرهء مليت های ايران فدرال» که در آن هم حزب دموکرات کردستان ايران (به دبير کلی آقای مصطفی هجری) و هم حزب کوملهء کردستان ايران (با دبير کلی آقای عبدالله مهتدی) عضو ارشد محسوب می شوند. سايت «افشاگری کومله 1917» می نويسد:
«از بین اعضای کنگرهء ضد انقلابی موسوم به ملیت های ایران فدرال، از ناهید بهمنی، همسر عبدالله مهتدی، سرکردهء کومله و عضو دفتر سیاسی کومله نیز جهت شرکت دعوت بعمل آمده بود، که هیئت اجرایی کنگرهء ملیت های ایران فدرال در جدیدترین واکنش و تصمیم گیری خود بابت حضور یا عدم حضور اعضای گروهک تجزیه طلب و فرصت طلب کومله، دومین کنگرهء سکولار دمکرات های ایران را تحریم و با حضور اعضای خود در این نشست به صراحت مخالفت کردند و در دستوری اعلام کردند که نمایندگان کومله، بعنوان اعضای کنگره ملیت های ایران فدرال، حق شرکت در کنگرهء سکولار دمکرات های ایران را ندارند. لکن، علی رغم این تصمیم، نمایندگان گروهک تروریستی و تجزیه طلب کومله، ناهید بهمنی و بختیار علیا، با عزیمت به شهر بوخوم آلمان، در کنگرهء سکولار دمکرات های ایران شرکت کردند و علناً به این تصمیم کنگرهء ملیت های ایران فدرال، بعنوان هم پیمان کومله، دهن کجی کردند».
از آنجا که من از اين موضوع کلاً بی اطلاع بودم، از دوستانم آقايان دکتر حسين بر (نمايندهء جبههء مردم بلوچستان) و آقای جوما بورش (نمايندهءسازمان دفاع از حقوق ملی خلق ترکمن)، که هر دو سازمان شان عضو کنگرهء مليت های ايران فدرال اند، در مورد اين که «هیئت اجرایی کنگرهء ملیت های ایران فدرال در جدیدترین واکنش و تصمیم گیری خود... دومین کنگرهء سکولار دمکرات های ایران را تحریم و با حضور اعضای خود در این نشست به صراحت مخالفت کرده اند»استعلام کردم، و هر دوی آقايان از اين موضوع بی خبر بودند. لذا در صورت صحت خبر اين «تحريم»، بايد پذيرفت که ما با دو «کنگرهء مليت های ايران فدرال» روبرو هستيم؛ يکی آنکه کنگرهء بوخوم را تحريم می کند و يکی هم آنکه اعضائش با طيب خاطر در کنگرهء مزبور حاضر می شوند.
اما، در اين ميان، يک واقعيت  غير قابل ترديد که در سايت های کنگره هم از يک ماه پيش از کنگره منعکس شده بود وجود دارد که سخن سايت مزبور را پيچيده تر می کند.
من، بعنوان عضو کميتهء برگزاری دومين کنگرهء سکولار دموکرات های ايران، و به نيابت از آن، برای حدود 200 نفر که آدرس ايميلی شان را داشتم برای شرکت در کنگره دعوت کرده بودم؛ از جمله برای از آقايان مصطفی همجری (دبير کل حزب دموکرات کردستان ايران)، آقای حسن شرفی (جانشين دبير کل حزب) و آقای شاهو حسينی (نمايندهء حزب در اروپا). چندی پس از ارسال اين دعوت ها، ای ميلی از آقای شاهو حسينی دریافت داشتم که به زبان کردی نوشته شده بود. از آنجا که من، با کمال تأسف، کردی نمی دانم، از ايشان درخواست کردم که پاسخ دعوت مرا به فارسی بفرستند. چندی بعد اين ای ميل به دست من رسيد و عيناً در بخش پيام های سايت های کنگره منعکس شد:
«إستاد گرامى، جناب نورى علا، با درود. پاسخ ارسالى إز طرف آقايان هجرى، شرفي و اينجانب مي باشد. متأسفانه ما از شركت معذوريم. با عرض ادب، شاهو حسينی. 4 جولای 2014»
پرسش آن است که آيا نويسندگان خيال پرداز سايت مشکوک «افشاگری کومله 1917»، تنها با خواندن همين پاسخ، سناريوی «دهن کجی حزب کوملهء کردستان ايران به حزب دموکرات کردستان ايران» را نوشته اند؟ يا اينکه براستی در حزب دموکرات مزبور کسانی بوده اند که به دلايلی نامعلوم شرکت دبيرکل يا نماينده ای از آن حزب را در کنگرهء بوخوم، که شعارش «حفظ يکپارچگی و تماميت ارضی ايران» بود صلاح ندانسته و از آقای شاهو حسينی خواسته اند که، يکجا، از طرف آقايان هجری و شرفی و خودشان اعلام کنند که: «متأسفانه ما از شركت معذوريم»؟ و براستی چرا آقای شاهو حسينی از يکسو نمی توانسته در کنگره شرکت کند و ز سوی ديگر از اين بابت متأسف بوده است؟ و نيز آيا ادب سياسی حکم نمی کرده که يکی از قديم ترين احزاب سياسی کشورمان پاسخ مبسوط تر و مدلل تری را به دعوت ما می دادند؟ براستی اين «معذوريت» از چه بابت بوده است و دوستان حزب دموکرات مزبور در کنگرهء ما چه عيب و فتوری ديده اند که نخواسته اند در آن شرکت کنند؟ و چرا حزب همپيمان شان، حزب کوملهء کردستان ايران، اگرچه نتوانسته دبيرکل خود را به کنگرهء بوخوم بفرستد، اما از بانوی اول حزب و همسر دبير کل خواسته است تا رنج سفر را بر خود هموار کرده، به کنگرهء بوخوم آمده، پيام دبيرکل را قرائت کرده و سپس خود مطالب مشبعی را در رابطه با اهداف حزب و نقش کنگرهء بوخوم بيان دارند(5) و همچنين در يک مصاحبه با آقای سیروس ملکوتی در تلويزيون متعلق به حزب شان (تلويزيون «روژهلات») شرکت کرده و دربارهء کنگرهء بوخوم صحبت کنند؟(6)
آيا نظر سايت مشکوک«افشاگری کومله 1917» در اين مورد صائب است که کومله در برابر اعضاء ديگری از کنگره که خواستار تحريم گردهمآئی بوخوم بوده اند ايستاده و به خواست آنها تن نداده است؟
***
در اينجا لازم است به تجربهء تلخ ديگر و قبلی تری در مورد کنگرهء مليت های ايران سکولار و رفتار عجيب نمايندگان حزب دموکرات کردستان ايران نيز اشاره ای بشود؛ که اگرچه به مطالبی که تاکنون نوشته ام ربط مستقيمی ندارد اما می تواند برخی زوايای تاريک کار را روشن کند.
حدود شش سال پيش من بنيان گزار نهاد سياسی جديدی شدم که «شبکهء سکولارهای سبز ايران» نام گرفت. علت وجودی اين شبکه وقوع جنبش سبز در ايران بود که اصلاح طلبان اسلامی بشدت مشغول مصادرهء آن بودند ولی«ما» اعتقاد داشتیم که اکثريت شرکت کنندگان در اين جنبش «سکولار» هستند اما رهبری منسجمی ندارند و به همين دليل اسير رهبری اصلاح طلبانی شده اند که از ورود آنها به مرحلهء «ساختار شکنی» جلوگيری می کنند. پس، لازم است در برابر «حکومت اسلامی» يک بديل سکولار دموکرات بوجود آيد که در صورت تکرار جنبش سبز بتوان از وجود آن برای رهبری جنبش استفاده کرد. بدينسان، مسئلهء اتحاد نيروهای انحلال طلب و ايجاد يک آلترناتيو سکولار دموکرات در دستور کار «شبکه» قرار گرفت. همچنين تصميم گرفته شد که کليهء فعاليت هائی که در اين راستا انجام می شود به «حفظ يکپارچگی و تماميت ارضی ايران»مقيد باشد(6). اعضاء شورای هماهنگی شبکه در مذاکرات خود به اين نتيجه رسيدند که چون حدود هفتاد در صد ملت ايران در اقوام (يا بقول کنگره ای ها، در «مليت» های)مختلف ايرانی پراکنده اند، در اتحادی که مابين نيروهای انحلال طلب بوجود می آيد نيز بايد جايگاهی خاص برای آنان در نظر گرفت و با نمايندگان شان وارد مذاکره شد و راه حل هائی را به دست آورد که، در عين پاسخگوئی به خواست های حقهء مردمان ايران، حاوی ضمانت های اجرائی کارائی نيز در مورد «حفظ يکپارچگی و تماميت ارضی ايران»باشند. در اين راستا هيئتی (به رياست آقای دکتر رضا حسين بر و سخنگوئی ارشد من)مأمور گفتگو با شخصيت ها و سازمان های سياسی شد و طی يک سال و نيم با 25 سازمان و64 شخصيت سياسی به مذاکره نشست، که تشکيل کنگرهء اول سکولار دموکرات های ايران و ايجاد نهادی سياسی به نام جنبش سکولار دموکراسی ايران و نيز تشکيل مجمع سازمان سکولار دموکرات ايران حاصل آن است.
اما در اينجا من فقط قصد دارم به جريان مذاکره با نمايندگان حزب دموکرات کردستان ايران (آقايان حسن شرفی و شاهو حسينی)بپردازم که به موضوع مقالهء من مربوط می شود.
***
اين مذاکرات در حدود ده جلسه و طی سی تا چهل ساعت رايزنی انجام شد و در پايان طرفين مذاکره به سندی دست يافتند که در آن مقاصد هر دو طرف مورد تأييد ديگری قرار می گرفت و حاوی تعهد به «يکپارچگی و تماميت ارضی ايران» و کوشش برای اجرای سياست عدم تمرکز، بصورت تقسيم وظايف دولت مقتدر مرکزی و دولت های خود گردان [و نه خودمختار] محلی بود، و نمايندگان حزب اعلام داشتند که سند مزبور را برای رسطدگی و تصويب به رهبری حزب می فرستند.
بزودی خبر رسيد سند مزبور به تصويب شورای سیاسی حزب نيز رسيده است. ما، در شبکهء سکولار های سبز ايران مترصد انتشار اين سند با امضای دو تشکل خود و حزب بودیم که آقای شاهو حسينی به ما اطلاع دادند که چون حزب دموکرات کردستان ايران عضو کنگرهء مليت های ايران فدرال است نمی تواند به تنهائی با سازمان ديگری وارد رد و بدل کردن مقاوله شود و لذا ايشان سند مزبور را به کنگره برده و در آنجا برای تصويب آن از جانب کنگرهء مزبور اقدام خواهند کرد.چندی بعد نيز ايشان اطلاع دادند که سند در کنگره مطرح شده و اعضاء کنگره خواستار آن شده اند که نمايندگان کنگره نيز، در حضور نمايندگان حزب، در چند جلسه با نمايندگان شبکه وارد گفتگو شده و سپس در مورد سند تصميم بگيرند.
نخستين جلسهء جديد با شرکت سه گروه تشکيل شد. در اين جلسه از جانب کنگرهء آقايان صدرالاشراف و يوسف شاملی (بعنوان نمايندگان سياسی آذربايجان در کنگرهء مذکور) و آقای بختيار عليار، نمايندهء حزب کوملهء کردستان ايران در آن کنگره، شرکت داشتند. آقايان حسن شرفی و شاهو حسينی هم همچنان بعنوان نمايندگان حزب دموکرات کردستان حضور داشتند و من نيز، همراه با يارانم، شبکهء سکولارهای سبز  را نمايندگی می کردم.
از همان ابتدا معلوم بود که جو مذاکرات بکلی تغيير کرده است و مطالبی همچون «خودمختاری» [بجای خودگردانی] و «حق تعيين سرنوشت»، که در سند مورد بحث کنار گذاشته شده بودند، مطرح می شوند. بدينسان، مذاکرات آن روز، بخصوص با اصرار نمايندگان آذربايجان، به بن بست کشيده شد و من نيز از طرف شبکه اعلام کردم که چون تمام هم ما کنار گذاشتن زبان تجزيه طلبان و رسيدن به توافقی منصفانه برای اجرای سياست عدم تمرکز برای جلوگيری از بازتوليد استبداد و نيز «حفظ يکپارچگی و تماميت ارضی ايران» بوده است، اين مذاکرات را بی نتيجه دانسته و من و يارانم ديگر در آن شرکت نخواهيم کرد.
آنچه در اين ماجرا برای ما موجب حيرت بود چرخش صد و هشتاد درجه ای آقايان حسن شرفی و شاهو حسينی محسوب می شد که، عليرغم تصويب سند مزبور در جلسات قبلی و اعلام تصويب شدن آن در رهبری حزب، اکنون با نمايندگان آذربايجان همصدا شده و بکلی مخالف مفاد مقاوله نامه سخن می گفتند. در آن جلسه تنها اقای بختيار عليار بود که با ما همدلی و همسخنی داشت.
***
باری، از پايان آن جلسهء تأسف آور تا همين امروز موضوعی که سخت مرا آزار می دهد ندانستن دليل تلون مزاج و تغيير مواضع حيرت انگيز نمايندگان حزب دموکرات کردستان ايران، که بعنوان يکی از قديمی ترين احزاب سياسی ايران، بايد رفتار بالغانه ای می داشتند بوده است؛ و اکنون، با دريافت پيام منفی آقای شاهو حسينی در پاسخ دعوت من از آنان برای شرکت در کنگره، (که مدعی اند به نمايندگی از آقايان هجری و شرفی نيز سخن می گويند)، آن هم بدون اقامهء هيچ دليل و توضيحی هرچند مختصر، معمای گذشته برايم بسيار پيچيده تر شده است.
***
باری، ما سکولار دموکرات های يکپارچگی طلب و خواهان عدم تمرکز قدرت، اين راه را با دست خالی (ده هزار دلار برای يک کنگره!) و دلی پر از عشق به ميهن مان آغاز کرده ايم و سر آشتی با هيچ تجزيه طلبی هم نداريم. ما معتقديم که مردم ايران حق دارند که در استان های محل اقامت خود بتوانند امور خويش را به دست خود اداره کنند، مجلس و حکومت خود را داشته باشند، به ويژگی های زبانی و فرهنگی و دينی شان احترام گذاشته شود و در عين حال توانا شوند که از بازتوليد استبداد در آيندهء کشورمان جلوگيری کنند. حال اگر تجزيه طلبان از يکسو، و صاحبمنصبان رژيم سابق از سوی ديگر، چنين نمی پسندند، لازم است که مشکل را در خود جستجو کنند، پيش از آنکه دست در ذهنیت لجن زده ببرند و محتوای فاسدش را با کمال بی مسئوليتی به سوی عاشقان ايران پرتاب کنند.
____________________________________________________________
3. پيوند به مقاله در "وب سایت افشاگری کومله 1917"



روایت دردهای من .....قسمت هفدهم
رضا گوران


دو ماهی از حمله وحشیانه و کوبیدن سرم به گوشه ی پنجره توسط نادر رفیعی نژاد شکنجه گر رجوی گذشته بود و خبری از رهائی و نجات یافتن از چنگال باند تبهکار چند نفره رجوی نشد و در آن مدت بخاطر درگیری با علی مثل گذشته هیچگونه امکاناتی در دسترس نبود وهوا خوری را هم قطع کرده بودند و درب زندان انفرادی را از پشت دو قفل زده بودند، در آن مدت هر شبانه روز به فکر راه و اندیشیدن چاره ی بودم که چه حرکت و اقدام موثر و تاثیر گذاری می توانم انجام بدهم که باعث رهایی ام شود؟ واقعا خسته شده بودم و دیگر توان تحمل صبر و بردباریم لبریز و به سر آمده و به آخرخط رسیده بود، فکر می کردم همانند الیاس کرمی سالهای زیادی را مرا درحبس نگه می دارند و از اینکه بدون گناه این همه ظلم و بی عدالتی و ناجوانمردانه ی را تحمل کردم و همچنان ادامه داشت برایم وحشتناک، سخت و سنگین و درد آور بود. با عوامفریبی و حقه بازی و دجالیت تمام مرا فریب داده بودند و به بهانه اینکه رزمندگان گرسنه هستند به عراق کشانده بودند و در آنجا بدون هیچ گونه رحم و مروتی بیش از 30 ماه در زندان انفرادی بازداشت کرده بودند و زجر و رنج و مصائب تحمل کرده بودم.
 به آتش کشیدن زندان انفرادی و خودم:
 یک روزصبح حدودا ساعت هشت تصمیم گرفتم ساختمان و خودم را به آتش بکشم یک یخچال در داخل اتاق بود که برای آب خنک کردن در یکی از اتاق ها گذاشته بودند آن را  پشت درب اتاق زندان گذاشتم تا زندانبانان بی رحم و شقاوت پیشه نتوانند درب زندان را به آسانی باز کنند  نفت داخل چراغ والر را روی موکت کف اتاق ریختم مقداری هم روی خودم ریختم خودم هم درست نمی فهمیدم چکار باید بکنم. با همان آتش فتیله چراغ والر اتاق را آتش زدم وخودم در گوشه ای دم درب ایستادم  یک مرتبه موکت کف اتاق مشتعل شد و دود غلیظی از آن بلند شد و از پنجره اتاق به بیرون خارج شد.
  زندانبانان در وسط محوطه زندان یک برج نگهبانی و مراقبت داشتند که ارتفاع و بلندی آن زیاد نبود که از بیرون و خارج از محوطه زندان شناسائی و دیده شود، از برج مراقبت بر اوضاع زندان مسلط وهمه امور را زیر نظر و در کنترل داشتند، نگهبانان برج از دود ناشی از آتش سوزی ساختمان زندان مطلع شدند و یک مرتبه مشاهده کردم کل زندانبانان درب هوا خوری را باز کردند وبا شتاب و سراسیمه وارد محوطه هواخوری شدند از جمله عادل، احمد حنیف نژاد، مجید عالمیان، مختار جنت، نریمان عزتی، علی خلخالی رسیدند پشت درب و قفل ها را یکی پس از دیگری با عجله و شتاب باز کردند، متوجه شدند درب زندان باز نمی شود و من از داخل اتاق شروع کردم فحش و توهین به کل تشکیلات سازمان و سران قوم لوط. داد می زدم مزدورهای صدام حسین بیایید جلو، وطن فروشان بیایید جلو، خائنین به خود و ملت و کشور بیایید جلو، آنها هم چند نفره با دست وبا کتف خودشان را به درب می کوبیدند تا شاید درب باز شود. در داخل محوطه هواخوری در نزدیکی درب احمد حنیف نژاد دست هایش را از پشت به هم قفل کرده بود وتند تند قدم می زد و عادل هم آرام و متین نظارگر زیر دستانش بود که داشتند خودشان را به درب می کوبیدند که آن را بگشایند،  به آرامی یخچال جابجا شد و درب کمی باز شد، وقتی مختار جنت خواست وارد اتاق شود در آن فضای هراسناک و عصبی خودم را هم آتش زدم همین که لباس های تنم کمی شعله کشید بخودم آمدم سریع آن را از تنم بیرون کشیدم و پرت کردم داخل آتش که کمی دست وساعد و آرنج دست راستم سوخت که هنوز کمی از آثارش باقی است، موی سر و ریش و ابرو و سیبل ام کمی سوخت. چند نفره مرا گرفتند و ازاتاق زندان به بیرون بردند و روی زمین خواباندند و دست بند و پا بند زدند به خاطر دود سیاه شده بودم.
زندانبانان آتش را خاموش کردند مرا با دست بند و پا بند به آن یکی اتاق بردند و نگه داشتند درب آن را از پشت قفل کردند و رفتند تا تقریبا ساعت دو که برایم  نهار  آوردند به همان صورت نگه ام داشتند و بعد پا بند و دست بند را باز کردند تا نهار بخورم تا روز بعد زندانبانان هر یکی دو ساعت می آمدند سر کشی می کردند و روز بعد صبح زود پس از صبحانه نریمان و مختار و مجید سراغم آمدند در حالی که یک پوشه  در دست نریمان بود آن را گشود و مقداری کاغذ در آن به چشم می خورد، در یک برگه تمام اقلام و وسایل سوخته شده از جمله تلویزیون، یخچال، موکت،چراغ والر و.... را در آن ثبت کرده بودند همراه اتاق سوخته شده در آن نوشته شده بود و به مبلغ 4 میلیون دینار خسارت ناشی از آتش سوزی از طرف من به سازمان برآورد کرده بودند ومن باید پرداخت می کردم!! بخود گفتم عجب آدمهایی هستند. زندانبان نریمان خواستار امضاء شد، تمکین نکردم و زیر بار نرفتم که امضاء کنم در جواب گفتم این وسایل و زندان متعلق به دولت عراق و صدام حسین است بهتر بود از نیروهای آنها می آمدند و خواستار غرامت از من می شدند تا شماها. نریمان عزتی همانند گرگ غره ای کرد دندانهایش را به نمایش گذاشت و بعد رفتند. گویا آن لحظه از بالا اجازه نگرفته بود مرا مورد توهین و تحقیر و ضرب و شتم قرار بدهند.
شکنجه شدن به وسیله لوله آب از صبح تا عصر:
 تقریبا یک ساعت بعد درب هواخوری باز شد نریمان عزتی، مختار جنت، علی خلخالی، مجید عالمیان، عادل و احمد حنیف نژاد وارد محوطه هواخوری شدند مختار جنت یک لوله بلند آب در دست داشت و نریمان عزتی یک اورکت نظامی سبز رنگ، درب زندان را باز کردند احمد حنیف نژاد دم درب هواخوری شروع کرد به قدم زدن گویا مسئولیت ایدئولوژیکیش حراست و پاسداری دم دربهای شکنجه گاهها و سلولهای انفرادی بود، به ساختمان و محلی که من در آن بودم نگاه می کرد و عادل تا دم درب و پشت پنجره زندان پیش آمد و نگاه می کرد، بقیه زندانبانان خون ایدئولوژیکی شان به جوش و خروش آمده بود و منتظر فرصت و ارتزاق ایدئولوژیکی بودند که خودی نشان بدهند و نشانی بگیرند با شتاب وهیجان وارد زندان انفرادی شدند. نریمان عزتی گفت: این اورکت را بپوش! جواب دادم من نیاز به اورکت ندارم نریمان تا بنا گوش سرخ شده بود با عصبانیت و پرخاشگری داد زد: مزدور اورکت را بپوش در جوابش گفتم شما مزدور صدام هستید نه من و بدون اینکه دلیل پوشیدن اورکت را بدانم آن را گرفتم و پوشیدم و دستور داد: بنشین زمین و من نشستم و گفت: دستهایت را باز کن و بیار بالا انجام دادم همانند صلیب شدم از توی آستین اورکت لوله آب را عبور و از پشت گردنم و از آستین دیگری بیرون رفت و چند نفره یکی پس از دیگری پاهایم را گرفتند و روی دست و لوله آب انداختند هر دوی پایم را به آن صورت روی لوله آب که همراه دستانم باز بود انداختند کمرم داشت می ترکید هر چه گفتم چه کار می کنید چه کار می کنید؟! انگار گوش شنوائی نبود که اعتراض مرا بشنود نریمان عزتی مرا هول داد و با کتف و کله افتادم کف اتاق به آن صورت مرا گذاشتند و رفتند به شرافت انسانیت قسم تا دم دم های عصر به آن حالت درد آور نگه داشتند. البته بعدها شنیدم که آنها همگی در دم و دستگاه امنیتی صدام حسین آموزش حرفه ای بازجویی و شکنجه دیده بودند.
برای یک لحظه هم شده آن نوع شکنجه را در ذهن خود مجسم و امتحان کنید و خودتان را جای من بگذارید چه حالتی می شوید؟ فقط بدانید و آگاه شوید که در آن روز چی کشیدم، شر شر عرق از تمام بدنم سرازیر و خارج می شد، درد شدید و جانکاهی در تمام وجودم  حس می کردم استخوانهای بدنم داشتند از هم باز و متلاشی می شدند، از درد کتف ها و کمر و پا و دستانم داشتم می مردم ، چند بار  نیمه بی هوش شدم، خوابیدم و بیدار شدم، هر چه تلاش می کردم هر طور شده خودم را نجات بدهم نشد که نشد آنچنان مرا به آن میله آهنی گره زده بودند که نمی شد کاری کرد. بعد از مدتی تمام بدنم خواب رفت و سر شد و دیگر هیچ گونه حسی نداشت غروب آن روز زندانبانان سراغم آمدند و مرا باز کردند. ابتدا هرچه تلاش کردم نمی توانستم مثل قبل راست شوم مدتها کج و کوله شده بودم نه می توانستم بنشینم و یا بخوابم و یا سر پا بایستم هر دو چشمانم تا مدتهای مدید کاسه خون شده بودند و دیدم نسبت به قبل کمتر شده بود و همین شکنجه ها باعث شد اسکلت بدنم آسیب جدی وصدمه ی جبران ناپذیری ببیند و حالا بعد از سالها که کمی پا به سن گذاشته ام نشان داده که "کلکسیون درد ومریضی" شدم که همیشه ی خدا شب و روز وقت و بی وقت درد می کشم و باید تا آخر عمر زجر و رنج و درد شکنجه، شکنجه گران رجوی را چه فیزیکی و چه در عمق وجود و روح و روانم  نفوذ کرده باید تحمل کنم و بکشم چرا و به چه دلیل؟ باید از رجوی  و باند تبهکار چند نفره اش پرسید.
 فرضا همین حالا مسعود رجوی را دستگیر بکنند بدون کوچکترین شکنجه ای ببینید چطورهمسان بلبل همه چیز را پشت تلویزیون و در برابر دیدگان جهانیان  شامل مزدوری بیگانگان از صدام حسین و کشورهای عربی تا آمریکا، خیانت به میهن، خونهای هدر رفته و کسانی که به او اعتماد کردند جنایت برعلیه افراد خودش، شکنجه و زندان معترضین و منتقدین و...... را بالا می آورد و اعتراف می کند ولی سالهاست مخفی شده و به نهانگاهی خزیده با پول های صدام حسین در گوشه ی امنی لم زده و زنش دم از حقوق بشر میزند!! آدم می ماند که چی بگوید.
یک هفته بعد مرا از آن زندان به زندان انفرادی دیگری که دقیقا کپی همان زندان بود منتقل کردند ولی هیچ گونه امکانات مانند یخچال وتلویزیون و چراغ والر و..... وجود نداشت فقط هوا خوری را دوباره باز کردند و اجازه داشتم در هوا خوری قدم بزنم.
علیرغم آسیب های جدی و غیر قابل برگشت  چه روحی روانی و چه فیزیکی به تمام بدن و وجودم رساندند ولی از اینکه در حد توانم با مزدوران بیگانه و فالانژهای رجوی مظلومانه و با بهای گران مبارزه می کردم از صمیم قلب احساس رضایت می کردم  و برای مدتی از نظر روحی و روانی آرام می شدم وحس خوبی داشتم که در مقابلشان ایستاده بودم و در این راستا  تنها دو نفر از شکنجه گران نمیدانم به چه دلیل آیا واقعی و یا ظاهر سازی در ظاهر با من خوب رفتار می کردند یکی علی خلخالی و دیگری مجید عالمیان .  یک روز بسیار غمگین و افسرده در گوشه ای کز کرده و افتاده بودم علی خلخالی گفت: از اینها نترس  در جواب گفتم اگر ترسیده بودم آن کارها را نمی کردم ، خندید و سرش را تکان داد. مجید عالمیان هم در زمانهایی که سر کشی می کرد ویا در وعده های غذائی با من مهربانانه برخورد می کرد و از کردها و پهلوانان کرمانشاه  که در طول تاریخ چه رشادت هایی به خرج داده اند تعریف و تمجید می کرد و از تجربه خودش با کردهای که در طول زندگی و مبارزه اش برخورد کرده و یا در جوانی دوستانی داشته هر از گاهی که  وقت برایش پیش می آمد و یا در حین تقسیم غذا تند تند مختصرگریزی به گذشته اش می زد و مختصرا خاطره ای تشریح می کرد. بنده خدا مستقیم جرات نداشت اقدامات مثبت و منفی را تائید و یا رد کند ولی غیرمستقیم و با دادن غذای اضافه می فهماند که دلش به حالم میسوزد و همین تنظیم رابطه ها باعث شد که بعدها در ترددهایی که به زندان تیف داشت با او کاری نداشته باشم و ثابت کنم کسی که یک قدم خیر چه ظاهری و چه باطنی برایم برداشته باشد آن را به فال نیک می گیرم و در مقابل دو قدم خیرصادقانه و مردانه بر می دارم و این از بزرگواری و خصلت های انسانی و اخلاقی است که همیشه و در همه حال و زمان و مکان در حد توان خود به آن پایبند بوده و هستم و خواهم بود.
بعد از جریان آتش سوزی و آن بلاهایی که بر سرم آوردند مدتی گذشت تا اینکه یک روز مجید عالمیان گفت: دوست داری کار کنی تا سر گرم باشی؟ در جواب گفتم بله و او روز بعد یک گونی برنج 50 کیلوئی با چرخ دستی برای پاک کردن آورد و از آن به بعد چند روز سر گرم برنج پاک کردن شدم که متوجه شدم چشمانم کمی ضعیف شده و به مرور زمان چشمانم اذیت شد و اشکم جاری می شد  به مجید گفتم هر زمان برنج تمیز می کنم  اشک از چشمانم جاری می شود و دیگر زحمت برنج آوردن را به خود نده و بدین ترتیب ازکار برنج پاک کردن هم افتادم.
احضار شدن توسط حسن محصل:
زندانبانان مرا دست بند زدند و با خود به اتاق حسن محصل بردند پشت میز نشسته بود و گفت باز شنیدم شاهکار به خرج دادی و کلی به اموال سازمان ضرر رساندی و اتاقت را آتش زدی چقدر بدبخت هستی که سازمان با بدبختی و بیچارگی امکانات خودش را خالصانه و صادقانه در اختیار توی کله پوک گذاشته ولی تو همه را به آتش کشیدی خاک توی اون سرت کنند که عقل نداری و به خودت هم رحم نمی کنی! در جوابش گفتم آزادم کنید بروم پی کارم می خواهید چی را ثابت کنید؟ گفت: ببین ما تو را آزاد می کنیم ولی به این سادگی که تو خیال می کنی نیست! بگذار برات روشن کنم  تو در جنگ نیروی ویژه رژیم بودی و در جنگ خیلی از سربازان عراقی را کشتی ما شرکتت در تمام عملیاتهای رژیم برعلیه ارتش و دولت عراق انجام داده ای  در اینجا نکته به نکته و مو به مو نوشتیم و پرونده ی قطوری شده  در اختیار دولت عراق می گذاریم! یک مرتبه از روی میز کارش پوشه ای بر داشت و نشان داد و ادامه داد این پرونده را با تو تحویل استخبارات عراق خواهیم داد ببینم جان سالم از دست عراقی ها به در می بری یا نه؟ خندید در جوابش گفتم مهم نیست که چه بلایی  بر سرم بیاورند مهم اینه که از دست شما نجات پیدا می کنم و شما ها را دیگر نبینم، بعد گفتم بگذار من هم موضوعی را برای شما روشن کنم توی شهر و یا روستای که من در آن زندگی می کردم کسی که می مرد، مردم جمع می شدند و خاکسپاری صورت می گرفت، روی  قبرستان روستائیان ساده دل از همدیگر می پرسیدند طرف چطوری فوت کرد چطوری مرد و...؟؟ من در گوشه ای از قبرستان به حرف های آنها گوش می کردم و به این موضوع می اندیشیدم که متوفی چگونه انسانی بوده وچطوری زندگی کرده؟ آیا شرافتمندانه وبی غل و غش و پاک زندگی کرده؟ آیا مردانه و بدون دروغ و نیرنگ با مردم و هم نوع خودش تنظیم رابطه داشته و یا طور دیگری بوده؟ و حالا هم مهم نیست من چطوری و چگونه به دست نیروهای استخبارات کشته بشوم و بمیرم مهم اینه چطوری و چگونه زندگی و مبارزه کرده ام. او ساکت بود و چیزی نگفت.
قرارمعامله و نوشتن مدرک و امضاء در مقابل آزادی از زندان انفرادی با عادل و حسن محصل:
یکی دو هفته بعد عادل خبر آورد به این زودی ممکن است آزاد شوی و چهار روز بعد زندانبانان مرا احضار کردند چشم بند زدند و بعد ازعبوراز در و دیوار و پشت سر گذاردن پیاده روهای پیچ درپیچ و متعدد مرا به محلی بردند روی صندلی نشاندند و چشم بندم را باز کردم دیدم در یک سالن بزرگ هستم ، حسن محصل و عادل پشت میز و روی صندلی نشسته بودند و مرا روبه روی آنها روی صندلی نشانده بودند و یک دستگاه متوسط دوربین فیلم برداری آماده روی سه پایه در نزدیکی خود قرار داده بودند بعد عادل شروع کرد و گفت:  باید مصاحبه تلویزیونی کنید و بگوئید رژیم تو را برای جاسوسی وترور رهبر مقاومت و کشتن فرماندهان به عراق و داخل سازمان مجاهدین گسیل داده!! در جواب گفتم واقعیت چیه؟ مگر دم و دستگاه شما مرا گول نزده و به اینجا کشاند چرا باید به دروغ مصاحبه کنم می خواهید چی را ثابت کنید؟ این همه بلا بر سرم آوردید حالا هم باید به دروغ مصاحبه کنم تا آزاد شوم؟ این انصاف است این وجدان است؟  یک مرتبه حسن محصل شروع کرد فحاشی و توهین که چرا می گویی فریب خوردی؟ در جا جوابش را دادم، عادل کاغذی نوشت و به او داد و خفه شد و ادامه نداد، درجوابش به او گفتم یک روز انتقامم را از کسانی که اذیتم کردند خواهم گرفت.عادل کلی زمین و زمان را به هم بافت که به خاطر سازمان جان فشانی کن و خودت را فدای مردم ایران کن، همانند کسانی که خرید و فروش گوسفند می کنند شروع کرد معامله تا اینکه گفت: به شرطی آزاد می شوی که با ما معامله کنی و آن اینکه مصاحبه تلویزیونی کنی و اعتراف کنی رژیم خمینی تو را فریب زده و به طمع  پول و ماشین تو را برای جاسوسی و خرابکاری و کشتن فرماندهان و رزمندگان مجاهد خلق و ارتش آزادیبخش به سازمان نفوذ داده و بگو که اشتباه کردی. داشتم سکته می کردم که اینها چرا همه چیز را به نفع خود بر عکس می کنند و می چرخانند و فقط فکرمعامله کردن و جیب پر کردن سازمانشان هستند نه مبارزه با رژیم ؟! آن جیب هم همانند جیب آخوندهای منفورمفت خور هیچ وقت پر نمی شود. در ادامه گفت: ما تو را در مقابل مصاحبه تلویزیونی آزاد می کنیم!!  زیر بار نرفتم  بعد از کلی بحث و فحص برای خلاصی از دست  شکنجه گران خود فروش قبول کردم هر آنچه آنها بگویند کتبا بنویسم وامضاء کنم و بدین سان قرار گذاشتیم  و مرا به زندان انفرادی برگرداندند .
هفته بعد مرا احضار کردند و به همان سالن بردند و مثل بار اول عادل و حسن محصل سر جای خود نشسته بودند و دوباره عادل گفت: باید در مقابل آزادی و رهائی از این باتلاق مصاحبه تلویزیونی کنی که در آنجا گفتم حاضرم بمیرم ولی همچنین کاری نمی کنم هر چه فشار آوردند و مرا تهدید کردند که تا ابد در زندان می مانی و می پوسی و تا حالا هم که در زندان ماندی کسی به دادت نرسیده قبول نکردم که یک مرتبه حسن محصل شروع کرد و گفت: ببین برات گران تمام می شه در جوابش گفتم بالاتر از سیاهی رنگی نیست من زدم سیم آخر هر کاری خواستید بر سرم آوردید و انجام دادید ولی شما قانع  و سیر بشو نیستید و باز ادامه می دهید تا اینکه عادل دخالت کرد و از توی پوشه ای چند برگه نوشته شده درآورد که از قبل تایپ و آماده شده بود، چند برگه کاغذ سفید آ 4 همراه یک  خودکار به من داد و گفت: باشه قبول و بنویس ولی هر نوشته ی را در یک برگه جداگانه بنویس، تمامش کن که کار داریم  و شروع کرد خواندن برگه هایی که خودشان نوشته بودند ومن نیزهر آنچه عادل و حسن محصل دیکته کردند و خواندند بدون هیچ کم و کاستی نوشتم درمجموع و کلا تقریبا به این مضمون از جمله اینکه:
اینجانب علی بخش آفریدنده فرزندعلی وزارت اطلاعات رژیم آخوندی مرا بخاطر تطمیع مینی بوس و زمین و پول به عراق و سازمان مجاهدین نفوذ داده من گول خوردم و اشتباه کردم . امضاء و اثر انگشت. یعنی دقیقا بر عکس آنچه مسئولین سازمان دیکته کردند، خود دم و دستگاه تشکیلات دروغگوی حقه باز سازمان مرا فریب داد و به عراق کشاندند و پولم را هم خوردند و هرگز هم پس ندادند.
اینجانب علی بخش آفریدنده فرزند علی گفتم اطلاعات رژیم گفته: تا حالا رفتید عراق؟ گفتم بله  گفتند: رو به کدام سمت رفتید و مسافرت کردید؟  گفتم رو به شمال یعنی کلار و دربندی خان و بعد سلیمانیه و یک پایگاه حزب کومله هم نزدیک سلیمانیه است! گفتند: نه رو به بغداد و من گفتم نه نرفتم و آنها گفتند: سازمان مجاهدین را می شناسید؟ و حاضرید بروید واز درون آنها برای ما خبر بیاورید؟  من قبول کردم بروم و خبر و اطلاعات جمع آوری کنم و برای اطلاعات بیاورم. امضاء و اثر انگشت
خوانندگان محترم توجه داشته باشید زمانی عادل و حسن محصل جملات سر تا پا دروغ و کذب محض را از روی برگه های تایپ شده که از قبل آماده کرده بود می خواندند وبه من دیکته می کردند می نوشتم قلبم داشت از قفسه سینه ام به بیرون می پرید و دستانم می لرزید و داشتم از شدت عصبانیت و اینکه دروغ می نویسم دچارشوک شده بودم و عرق از سر و صورتم و کل بدنم خارج می شد. خیلی بد خط و کج و کوله می نوشتم و چند بارهم عادل و هم حسن محصل گفتند: چرا اینجوری بد خط می نویسید؟ گفتم سواد ندارم و بهتر از این نمی توانم بنویسم در حالی که هم بعلت فشار عصبی و هم به عمد و به عنوان اعتراض آنطوری کج و کوله و بد خط می نوشتم که اگر روزی آن را در تلویزیون برعلیه من رو کردند به مردم ایران گزارش کنم و بگویم از سر فشار و اجبار بوده و به عنوان اعتراض اینقدر بد خط  کج و کوله نوشتم و فقط بخاطر اینکه از دستشان نجات پیدا کنم حرف های کاذب و دروغ های شاخدار دیکته شده حسن محصل و عادل را می نوشتم غافل از اینکه تشکیلات مخرب و متقلب درغگوی رجوی دست خط و امضاء و نوشته هم جعل می کنند وبه هم می چسپاندند تا شاید به نون و نوایی برسند و رژیم شان را با این اقدامات چندش آور و مشمئز کنند بیشتر سر پا نگه دارند. 
اینجانب علی بخش آفریدنده فرزند علی طی این مدت در سازمان مجاهدین کوچکترین شکنجه چه جسمی و چه روحی و روانی نشدم!!! و کوچکترین توهین و اهانتی از طرف مسئولان و برادران مجاهد به من روا نداشتند!! از مواد صنفی و غذائی که خودشان روزانه مصرف کردند به من هم داده اند و بهترین امکانات! رفاهی،! بهداشتی،! ورزشی !و........ اختیارم گذاشتند من از این بابت از مسئولین مربوطه  کمال تشکر را دارم. امضاء و اثر انگشت
اینجانب علی بخش آفریدنده فرزند علی از رهبر سازمان مجاهدین خلق ایران و فرمانده کل ارتش آزادیبخش آقای مسعود رجوی تشکر و قدردانی به عمل می آورم که مرا مورد «عفو رهبری»!! خود قرار داد و مرا «بخشیده»!من هرگز این بخشش و بزرگواری را فراموش نخواهم کرد و همیشه «قدر دان»! سازمان و رهبری آن هستم. امضاء و اثر انگشت.
 اینجانب علی بخش آفریدنده فرزند علی متعهد می شوم و سوگند یاد می کنم که «اسرار»! سازمان را برای همیشه حفظ کنم و هرگز «راز» سازمان مجاهدین خلق ایران را که حاصل خون 120 هزار شهید راه آزادی است فاش نسازم و در هیچ شرایطی بازگو نکنم و با خود به گور ببرم.  امضاء و اثرانگشت.
تمام  نوشته های فوق که یک کلمه راست و درست و حقیقت و واقعیت ندارد را عادل که خیلی متین و مهربان به نظر می رسید و روزی در حین تقسیم غذا دم درب انفرادی به من گفته بود سید هستم و اصل و نسبم بر می گردد به حضرت محمد. به همین خاطر اسم اصلی او( سید محمد صادق سادات دربندی بود) در حضور شکنجه گر رجوی حسن حسن زاده محصل به من دیکته کرد و من نوشتم .ازاین بابت همیشه پیش خود و خدای خود و مردم ایران شرمنده هستم که بعد از سه سال زندان انفرادی و شکنجه شدن مجبورم کردند به باطل تمکین و تسلیم شوم که از سر اجبار آنچه که نباید می نوشتم به آن صورت که در بالا ذکر کردم نوشتم و این درد وغده چرکین که رجوی توی قلبم کاشته همیشه ودر همه حال خوره ذهن و روانم شده و آزارم می دهد.
آزاد شدن از زندان انفرادی:
چند روز بعد تقریبا ساعت 10 صبح زندانبانان چشم بند و دست بند و پا بند زدند و همانند بردگان فروخته شدی افریقایی مرا سوار پشت یک خود رو کردند و مجید عالمیان کنار دستم نشسته بود در حالی که از تن صدایش بر می آمد انگارنگران و نارحت چیزی باشد درگوشی گفت: داریم می ریم تو را تحویل عراقی ها بدهیم ، حدودا نیم ساعت در خیابان و جاده های داخل اشرف مرا چرخاندند  مثلا برای رد گم کنی و در نهایت در یک جاده خاکی توقف کردند وموتور خودروی حامل مرا خاموش کردند من و مجید از خودرو پیاده نشدیم  بعد از چند دقیقه در حالی که صدای یک خودروی دیگر آمد که نزدیک ومتوقف و خاموش شد چند نفر با زبان عربی با هم احوالپرسی و کمی صحبت کردند و من فقط در ابتدا که با هم با صدای بلند چاق سلامتی کردند شنیدم و بقیه صحبت های رد و بدل مابین آنها را نشنیدم.
 یک ربع ساعت بعد و یک مرتبه دو باره خودروی ما به حرکت در آمد نزدیک نیم ساعت دور زد و دریکی از مجموعه  ساختمان های اسکان مرا پیاده کردند وچشم بند را از روی چشمم  باز کردند  و در آنجا دیدم سوار یک جیپ لندکروز چادری خاکی رنگ بودم که از پشت هم چادر آن را کشیده بودند و مختار جنت شکنجه گر راننده آن بود سپس مرا در یکی از اتاق های ساختمان آنجا بازداشت کردند، مجید عالمیان با لبخند گفت: آزاد شدید و در اینجا مهمان سازمان هستید درب اتاق را قفل نمی کنیم تو باید تحمل کنی تا پروسه کارهات پیش رود و از این به بعد من نهار و شام  و صبحانه را برات می آرم ولی از محوطه خارج نشی اینجا نگهبان دارد و ممکن است بهت شلیک کنند.  زندانبانان  و مسئولین سازمان مرا بردند تحویل ماموران استخبارات عراق بدهند و ماموران عراقی رسیدند (شاید هم خود مجاهدین  بودند) که به زندان ابوغریب منتقل کنند. این اقدام و حرکت مسئولین سازمان یک سناریو از پیش تعیین شده بود و داشتند فیلم بازی می کردند یا نه من اطلاع ندارم باید کسانی که تجربه دارند تشخیص بدهند و اعمال غیر اخلاقی و ضد انسانی آنها را مورد واکاوی و تحقیق و بررسی قراربدهند. اگر تحویل ماموران استخبارات می دادند باید در زندان ابوغریب 8 سال حبس را تحمل می کردم و بعد از آن تحویل جمهوری اسلامی می دادند ولی انگار اتفاقی افتاد و مسئولین از تحویل دهی من به ماموران استخبارات منصرف شدند ازاینکه دوباره مرا بر گرداندند تعجب کردم وباید منتظر می ماندم که ببینم تکلیف چطوری و چگونه مشخص می شود و در نهایت مرا چه کار می کنند؟؟!
محل بازداشتگاه جدید در شمال اشرف و در آخرین مجموعه ساختمانهای اسکان واقع شده بود:
آخرین مجموعه ساختمانهای اسکان برخلاف ورودی و زندان که در سال 76 در آن بازداشت بودم  که در قسمت جنوب اشرف واقع شده بود این بار در قسمت شمالی اسکان بازداشت بودم که نسبت به مجموعه ساختمانهای ورودی مقداری  زمین  گودتر و در سطح پایین تر قرار داشت چون زمینهای آن ناحیه ومنطقه ناهموارو دارای پستی و بلندیهای متعددی است. غروب آن روز پا به بیرون از ساختمان گذاشتم و در همان مجموعه ولی در ساختمان رو به رویی یک نفرکه لباس شخصی همانند من به تن داشت را مشاهد کردم کنجکاوانه و به آرامی چند قدم به او نزدیک شدم ، سالها بود با کسی بجزء بازجویان وشکنجه گران و زندانبانان و مدت کوتاهی هم با چند زندانی با کسی دیگرسروکار نداشتم و صحبت نکرده بودم. برای او دست بلند کردم و با صدای بلند سلام کردم، جواب سلامم را داد ولی تند تند به اطراف نگاه می کرد وانگار دلهره داشت و می ترسید از او پرسیدم بجزء شما کسی دیگر اینجا هست؟ جواب داد من کسی را ندیدم.  تازه رسیدید به سازمان و اینجا؟ با دست به ساختمانی که در آن قرار داشت اشاره کردم.  گفت: بله برادر مجید از دیروز مرا به اینجا آورده! پرسیدم همان کسی که مرا هم سر ظهربا جیپ لندکروز چادری آورد؟ گفت: بله  در جوابش گفتم پس تو هم مثل من زندانی اینها بودید؟ ترسید و گفت: آرامتر حرف بزن و یک راست به طرفش رفتم و با او دست دام و خودم را معرفی کردم درجواب  گفت: احمد هستم بچه ی گرگان!
علی بخش آفریدنده(رضا گوران)
شنبه 15 شهریور 1393- 6 سپتامبر 2014



بی آبی مقدمه ویرانی خواهد بود

«آب الفبای آبادانی است»؛ پس لاجرم بی آبی مقدمه ویرانی خواهد بود !

به گزارش «تابناک»، رئیس جمهور و هیات دولت در حالی امروز هفتمین سفر استانی خود را به خراسان رضوی آغاز کرده‌اند که مدتی‌ست بحران بی آبی مناطق زیادی از آن استان و استان های مجاور را درنوردیده و اینقدر مشکل آفرینی کرده که اگر توزیع آب در دستور کار قرار نمی‌گرفت، می‌توانست فاجعه آفرینی کند.

سال کم بارشی که پشت سر گذاشتیم، به مدد گرمای کم سابقه تابستان امسال، آنچنان منابع محدود آب شرب در کشور را تحت تاثیر قرار داده که عجیب نیست بشنویم و ببینیم در برخی مناطق مردم به مصرف آب های آلوده تن در داده و نگرانی از شیوع بیماری های گوارشی هم مزید بر دیگر نگرانی ها شده اما آیا این همه اتفاق به چشم ما و شما آمده است؟

کافی است تا نیم نگاهی به تصاویر مخابره شده از مشکلات بی آبی در برخی نقاط دور و نزدیک کشور بیاندازیم تا دستمان بیاید که چقدر از این بحرانی که می‌تازد، اطلاع یافته‌ایم و معنای اخباری که در این باره به گوشمان می‌رسد، چیست؛ اخباری که حکایت از به مخاطره افتادن زندگی هموطنانمان در بوشهر، در اراک، در خوزستان، در خراسان، در سیستان و بلوچستان و در بسیاری نقاط دیگر بر اثر کمبود آب شرب دارد.

این در حالی است که به رغم رقم خوردن این همه اتفاقات بد در بسیاری نقاط کشور، بسیاری مان اینقدر از درک درست ماجرا بدوریم که می‌بینیم تغییرات خاصی در مصرف سرانه آب در کشور به ثبت نمی‌رسد؛ یعنی هنوز به مانند قبل حمام می‌رویم، مثل قبل گهگاهی خودرو و فرش می‌شوریم، ابایی نداریم از آب پاشی حیاط و... که نتیجه آن هرچیزی باشد، رقم خوردن صرفه جویی نیست.

فارغ از رخ ندادن تغییر در روند مصرف، هرچه اخبار را زیر و رو می‌کنیم، نشانه‌ای از تغییر در مسئولان نیز نمی‌توانیم بیابیم؛ به ویژه آنجا که می‌بینیم در هدر رفت آب در اثر فرسودگی شبکه گسترده توزیع، هیچ تغییری حاصل نیامده، بحران و اثرات آن به خوبی برای مردم تبیین نشده و گام موثری در فرهنگ سازی برداشته نشده، تغییری در الگوی هدایت آب به کشاورزی یا شرب بوجود نیامده و در نهایت، هیچ اقدام پیشگیرانه‌ای در دستور کار قرار نگرفته است.

بدین ترتیب می‌توان نتیجه گرفت که در آزمون تغییر دادن الگوی مصرف آب همگی مردود شده‌ایم؛ همگی مردود شده‌ایم چون هیچ تغییری نتوانسته‌ایم به وجود آوریم و به جای اقدام، منفعلانه نشسته‌ایم تا سال آبی جدید شروع شده و بارش نزولات جوی بحران را بشکند اما غافل هستیم که پیش بینی ها حکایت از تداوم کاهش بارندگی های سالانه دارد که معنای آن، بازگشت بحرانی به مراتب سخت تر در سال آبی بعد است.

این در حالی است که ابعاد شوم ماجرا بسیار فراتر از این حرفهاست چراکه با توجه به میزان منابع آب و سرانه مصرف، ایران از جمله کشورهایی است که در گروه کشورهای مواجه با کمبود فیزیکی آب قرار دارد و پیش بینی می‌شود تا سال ۲۰۲۵، حتی با رساندن خود به باﻻترین راندمان و بهره‌وری ممکن در مصرف آب، باز برای تامین نیازهایشان آب کافی در اختیار نداشته باشند.

اینجاست که پیش بینی کنندگان تنها راه خروج این کشورها از آینده تلخشان را افزایش منابع آب قابل استحصال خوانده اند که اگر قرار باشد برای کشورمان به عدد و رقم بیان شود، چنین معنایی خواهد داشت: ایران برای حفظ وضع موجود خود، تا سال ۲۰۲۵ باید بتواند ۱۱۲ درصد به منابع آب قابل استحصال خود بیافزاید.

اکنون می‌توانیم خودمان و مسئولان را راحت تر مورد سوال و قضاوت قرار دهیم که با روند امسال، تا چه اندازه به موفقیت در این هدف نزدیک شده‌ایم؟!


از معامله 400میلیارد «ینی» مرتضوی با زنجانی تا صد‌میلیون‌ تومان هدیه به سرپرست وقت وزارت‌ تعاون

سعید مرتضوی انکار کند، سند منتشر می‌کنیم این را عضو کمیته پیگیری پرونده بابک زنجانی گفت
 ، سعید مرتضوی، این‌روزها به‌سادگی مسایل را خلاف واقع جلوه می‌دهد و بنا دارد جوری وانمود کند که گویی آب از آب تکان نخورده؛ نمونه‏‌اش اینکه هرگونه واگذاری اموال سازمان تامین‌اجتماعی به «بابک زنجانی» را به‌کل، منکر شده و طرح این مساله را «توهین به شعور ملت» می‌داند. این در حالی است که هنوز امضای این دو، پای قرارداد و چک و دیگر اسناد وجود دارد و نمایندگان این‌بار مرتضوی را تهدید کرده‌اند که اگر به انکار واقعیت ادامه دهد، مستندات و جزییات را افشا خواهند کرد، از شماره و تاریخ صدور چک 400میلیارد ینی گرفته تا دیگر اسناد همکاری. البته رقم ایرانی این قرارداد 12 هزار میلیارد تومان می شود، آن هم با فرض دلار سه هزار تومانی. زنجانی آن موقع به گفته خودش خروچ پول از کشور را ترجیح داده بود تا مبلغ را به ین تبدیل کرده و آن را به ژاپن منتقل کند.

 «اسناد و جزییات مرتبط در این زمینه نه‌تنها در اختیار ما که در اختیار قوه‌قضاییه است و تعجب می‌کنم که ایشان چطور این مساله را تکذیب می‌کنند.»

 سازمان تامین‌اجتماعی اشاره دارد و 80هزارصفحه‌ای که از دوران ریاست مرتضوی بر سازمان تامین‌اجتماعی راهی قوه‌قضاییه شده است.

تهدید دهدشتی به افشای اسناد علیه مرتضوی

حسین دهدشتی نیز به قرارداد 400میلیارد «ینی» ‌مرتضوی با زنجانی در زمان ریاست مرتضوی اشاره می‌کند: «در صورتی که مرتضوی بار دیگر در دادگاه معامله با زنجانی را کتمان کند، ما سند‌های مرتبط را منتشر می‌کنیم. چرا که یکی از موارد اتهامی مرتضوی در این دادگاه پرونده ارتباط او با بابک زنجانی و انجام معامله در قالب شرکت شستا بوده است.»
مرتضوی که روزی نامش به‌عنوان مدیرعامل «سازمان تامین‌اجتماعی» در رسانه‌ها مطرح بود، واگذاری 137 شرکت از اموال «سازمان تامین‌اجتماعی» به بابک زنجانی را دروغ و توهین به شعور ملت عنوان کرده و مدعی است زنجانی را که بازداشت کردند، یک‌ریال از اموال تامین‌اجتماعی نزد او نبود.
به گفته عضو کمیته پیگیری پرونده زنجانی در مجلس، «مرتضوی در دادگاه اخیر ادعا کرده که او حتی یک‌ریال با زنجانی معامله نکرده، اما بر اساس اطلاعات مندرج در اسناد کمیته تفحص که راهی قوه‌قضاییه شده، او 138 شرکت و کارخانه‌ مرتبط با «شستا» را به زنجانی واگذار کرده است. ما حاضریم شماره و تاریخ صدور چک‌ها و مکاتبات مرتضوی با زنجانی درباره این موارد را اعلام کنیم.» او می‌گوید: «بر اساس قانون، مرتضوی هیچ اختیاری برای انجام معامله با افراد دیگر به‌ویژه بابک زنجانی نداشته زیرا این اقدام بدون مصوبه سازمان بوده که این خود یک تخلف بزرگ در دوران ریاست او بر سازمان تامین‌اجتماعی است، از طرف دیگر ارایه چک به زنجانی برای تضمین قرارداد از طریق سازمان هم از تخلفات مرتضوی است.»

زنجانی توهم آزادی دارد

امیرعباس سلطانی هم از اعضای کمیته سه‌نفره پیگیری پرونده زنجانی در بهارستان است که به همین تازگی به 15 پرونده تخلف زنجانی پیش از ورود به خریدوفروش نفت اشاره کرده بود. او حالا زوایای تازه‌ای از پرونده را بازگشایی کرده و از سرریز سود اموال خارج از کشور  زنجانی به حساب‌های شخصی‌اش خبر می‌دهد: «برخی اموال زنجانی در کشور چندین صاحب دارد. او عاشق این است که به همه آدرس‌های اشتباه بدهد و با همین ترفند همین حالا سود اموال او در برخی کشورهای آسیایی و اروپایی به حسابش می‌رود. البته زنجانی در زندان سرحال و سرخوش است و گویا دچار توهم شده که در آینده نزدیک آزاد می‌شود، به همین‌خاطر است که از همکاری لازم با قوه‌قضاییه سر باز زده.»
انتصاب‌های فرمایشی در زمان ریاست مرتضوی
دهدشتی همچنین در گفت‌وگو با «شرق»، زوایای دیگری از انتصاب‌های غیرقانونی در دوره مدیریت مرتضوی بر سازمان تامین‌اجتماعی را آشکار می‌کند: «انتصاب‌ها همه از پیش تعیین شده بود و حتی در انتصاب مسوولان حراست هم روال همیشگی و استعلام‌های معمول صورت نمی‌گرفت. انتصاب‌ها در شرکت‌ها و هلدینگ‌های تامین‌اجتماعی اغلب با دستور از بالا-دولت دهم- انجام می‌شد. روایت دیگر دهدشتی از تخلف‌های ریاستی مرتضوی بر این نکته تاکید دارد که هلدینگ‌های تامین‌اجتماعی حیاط‌خلوت برخی شخصیت‌های دولت دهم شده بودند و اغلب انتصاب‌ها سفارشی و رانتی بود.»
به‌گفته او «شرایط فرق کرده و این‌بار سعید مرتضوی نمی‌تواند به راحتی از زیر بار مسوولیت شانه خالی کند. تخلف مالی گسترده در تامین‌اجتماعی، تیر خلاص سعید مرتضوی است. ابعاد پرونده آنقدر گسترده است که هر سوی آن را بگیری تخلف و مشکلات مدیریتی بیرون می‌زند. البته سخنان نسنجیده و احساسی مرتضوی از نگرانی او درباره ابعاد پرونده نشان دارد.»

هلدینگ‌های تامین‌اجتماعی؛ حیاط‌خلوت برخی مسوولان دولت دهم

براساس گزارش تحقیق‌وتفحص از سازمان تامین‌ اجتماعی، مرتضوی در قرارداد واگذاری چندین شرکت «شستا»، برای تضمین قرارداد حدود پنج‌چک به مبلغ چهارصدمیلیاردین ژاپن (هر یک‌صد ین ژاپن معادل یک‌دلار است) را به زنجانی تحویل داده و بر اساس اطلاعات به دست آمده هنوز این چک‌ها در اختیار زنجانی است. با وجود تلاش‌های مرتضوی برای ساده‌سازی آنچه در تامین‌اجتماعی رخ داده، 80هزاربرگه «سند» به‌دست‌آمده از تخلف صورت‌گرفته در دوره مدیریت او ماه‌ها پیش راهی قوه‌قضاییه شده است. تخلف‌های مندرج در گزارش، بخش‌های متفاوتی دارد؛ بذل‌وبخشش‏های فراوان و خارج از برنامه؛ صد‌میلیون‌تومان هدیه به سرپرست وقت وزارت‌تعاون، کار و رفاه اجتماعی، ۱۰‌میلیون‌تومان کارت هدیه به مدیرعامل وقت خبرگزاری ایرنا‌، از دیگر مواردی است که در گزارش تحقیق‌وتفحص از سازمان تامین‌اجتماعی آمده بود.
حالا مرتضوی، نه‌تنها، به‌ خاطر پرونده قطورش در سازمان تامین‌اجتماعی که به‌دلیل چندپرونده دیگر در دادگاه حاضر شده و خیلی از شاکیان او در انتظار صدور رای نهایی حکم او هستند؛ از خانواده جانباختگان کهریزک گرفته تا نمایندگان مجلس پیگیر پرونده تفحص از تامین‌اجتماعی و گروهی از وکلا و البته افکار عمومی.

وی که از مجریان برنامه های مذهبی رادیو تلویزیون رژیم شاه بود در روز سه شنبه 22 اسفند 57 محاکمه شد.

وی که از مجریان برنامه های مذهبی رادیو تلویزیون رژیم شاه بود در روز سه شنبه 22 اسفند 57 محاکمه شد.
 غلامحسین دانشی، نماینده آبادان در مجلس شورای ملیروحانیت بود، بعد از  در بهمن 1357 دستگیر  شد.

وی که از مجریان برنامه های مذهبی رادیو تلویزیون رژیم شاه بود در روز سه شنبه 22 اسفند 57 محاکمه شد واعدام محکوم شد و حکم همان روز اجرا شد.

غلامحسین دانشی در قسمتی از دفاعیات خود عنوان کرده بود: اگر من می خواستم از مجلس استعفا کنم، ساواک مرا می کشت، من حتی نمی توانستم جزو گروه مخالفین دولت در مجلس باشم زیرا مخالفین دولت را در مجلس خود دولت انتخاب می کرد تا علیه دولت حرف بزنند.