نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ فروردین ۱۴, چهارشنبه

اندر آمیزش خیانت و جنایت


علیرضا یعقوبی
در تاریخ مبارزات بشر برای جدایی از دنیای جبر و استبداد به دنیای اختیار و آزادی، بوده اند افراد، جریانات و گروههایی که آگاهانه همراهی با اصحاب جبر و ظلم و ستم را اختیار کردند چرا که پرداخت بها برای کندن از عوالم حیوانی به دنیای انسانی را تاب بر نمی آوردند. تاریخ از این دسته از مردمان زیاد بخاطر دارد که وجودشان همواره بعنوان تکه خلطی در سینه تاریخ سنگینی می کند چرا که اگر حرکت فرزند انسان شتابنده و در گریز دائم از دنیای جهل و بندگی جریان داشته و دارد پس بطور طبیعی باید همواره شاهد حضور تنفر برانگیز و رقت بار چنین افرادی در عرصه مبارزاتی خلق ها باشیم.

تنوع عمله استبداد و جهل و اجبار:

اصولا با دونوع عمله در تاریخ بشری بعنوان عناصر بازدانده و ضد تکاملی روبرویم.

گروه اول :

این گروه زاده جهل و ناآگاهی اند. خاستگاه و منشأ و نقطه عزیمت هر حرکتشان، جهالت می باشد. چون فاقد عنصر آگهی اند لذا متعصبند. پس نیازی به خریدن ندارند فقط باید گاها زیر بغلشان گذاشت و تحریکشان کرد. اینان نقش عمله بی مزد و مواجب دیکتاتوری را در تاریخ بعهده داشته و دارند. شاید در اینجا و آنجا حوائجی دارند که برآورده کردنش از سوی دیکتاتوری چندان هزینه بردار نیست. با توصیه ای کارشان راه می افتد و عمری هم سپاسگزار دیکتاتور خواهند بود و آماده هرگونه جانفشانی در مسیر عظمت دیکتاتور هستند. این جماعت برخاسته از طبقات تهیدست و فرودست جامعه هستند. از تهور و رشادت برخوردارند و عمدتا با زور بازو و کار یدی کمک رسان دیکتاتوری هستند که یوغ بردگی بر گردنشان انداخته است. چون اهل پرداخت بها هستند لذا با جان و مالشان در خدمت به دیکتاتوری معامله می کنند. اگر بخواهیم مثالی ساده از تاریخ معاصر ایران بزنیم که برای همه قابل لمس باشد، باید از افراد و نیروهایی یاد کنیم که در جبهه های جنگ ضد میهنی در قالب نیروی بسیجی و یا سپاهی و گاها در رده فرماندهان این نیرو حضور داشتند و قربانی امیال توسعه طلبانه و جاه طلبانه خمینی و استبداد مذهبی شدند. اگر فاکتور «مذهب سنتی» و نقش مخرب آن را در فریب عمومی را در تحلیل خود لحاظ کنیم بیشتر به درک و فهم واقعیت ها نائل می شویم. چه شبهایی که فرزندان این آب و خاک که عمدتا هیچ منفعتی هم در حفظ و بقای این رژیم نداشتند با مرثیه و نوحه آهنگران و افرادی همچون او سر از پا نشناخته به امید رسیدن به دروازه ه بهشتی که کلید گشودن آن به گردنهایشان آویخته شده بود پا به میادین مین گذاشتند.کودکان دبستانی تا نوجوانان دبیرستانی با جثه های ریز و در حال رشد که بنا به روایت روزنامه های خود رژیم گاها در پتو پیچیده می شدند تا اجزای بدنشان بعد از انفجار زیاد به اطراف پراکنده نشود. صحنه هایی رقت انگیزی که جز تنفر از عاملین چنین فجایعی و عزم و ارده برای سرنگونی آنها، چیز دیگری نمی توانست تسکین بخش آدمی باشد(۱).

گروه دوم:

گروه دوم بر عکس دسته اول با اشراف و آگاهی و شناخت از ماهیت استبداد و دیکتاتور به عمله با مزد و مواجب آن تبدیل شده اند. شاید روزگاری را هم چه به قصد میوه چینی و چه بخاطر پرداخت بهایی در مسیر آزادی با آزادیخواهان و مبارزان هم سنگر و هم بند و همزنجیر بوده اند. بخاطر حفظ وجود در قدم اول و سپس برای کسب جاه و مقام و ثروت، آگاهانه جبهه استبداد را برگزیده اند. بر عکس گروه اول حاضر به پرداخت هیچ بهایی نیستند. اگر گروه اول با زور بازو و توان جسمی اهداف خود را به پیش می برند، افراد این دسته تا دلتان بخواهد اهل فکر و اندیشه اند البته از نوع کاسبکارانه و تاجرمنشانه آن. اگر هر عمل دسته اول نشأت گرفته از جهل و تعصب است این گروه روباه صفتند. مثلا اگر به آنها بگوئید این رژیم شبی ۲۰۰ تا ۲۰۰ تا از فرزندان این آب و خاک اعدام کرده است بدون اینکه منکر شوند می گویند خوب حکومتها اغلب این کارها را می کنند و اگر بگوئید ۳۰۰۰ میلیاردی از خزانه ملت اختلاس کرده اند بدون اینکه به شما اجازه «منعقد شدن کلام» (۲) را بدهند فی الفور می گویند قدرت در همه جا فساد اور است بدون اینکه اصلا مصادیق آن را ذکر کنند (۳). در هر صورت می خواهند نقش مزدوری خود را با مشاطه گری رژیم و جنایتکاران، بی هیچ کم و کاستی ایفا کنند. دست مایه کارشان وقاحت و دنائت است. هیچ حد و مرزی هم در این امر نمی شناسند و بخش تراژدیک قضیه آن است که این جماعت در ایران امروز در غفلت تاریخی نیروهای سرنگونی طلب و تفرق آنها و عدم پاسخگویی به ضرورت اتحاد و همبستگی ملی بین آزادیخواهان و نیروهای انقلابی، علیرغم اینکه نقش لابی رژیم را دارند در صفوف اپوزیسیون هم برای خود جایی دست و پا کرده اند. بنام اپوزیسیون مبارزه بدون خشونت!. چنان شیر بی یال و دم و اشکمی از مبارزه بدون خشونت (بخوانید جبهه متحد مزدوران رژیم) ارائه می دهند که در تاریخ مبارزات هیچ بشری رؤیت نشده است!. مرزهای قاطعی است بین رژیمی که غرق در جنایت است تا اپوزیسیون. دریای خونی است بین رژیم و هر اپوزیسیونی که ادعای مبارزه داشته باشد حال به هر شکل آن. مبارزات مردم هند و آفریقای جنوبی علیه استعمار انگلیس و آپارتاید از خصیصه غیرخشونت آمیز برخوردار بوده اند. کدامیک از آنها به دشمن سرکوبگر پیشنهاد مذاکره و گفتگو داده اند؟ الا اینکه دشمن، فرسوده شدن و شقه شدن در قوای سرکوبگر خود را به عینه مشاهده کرده باشد و در حالت استیصال به رهبران جنبش یعنی گاندی و ماندلا پیشنهاد عاجزانه گفتگو و یافتن راه حل داده باشد. نمونه مشخص حتی در جنگ ایران و عراق. خمینی وعده کرده بود و آبروی ناداشته خود را با خدا معامله کرده بود که جنگ را تا نابودی آخرین خشت خانه ای در ایران ادامه دهد. ضعف و تسلیم و وادادگی را در صفوف نیروهای خود مشاهده کرد و از موضع ضعف و استیصال تن به قطعنامه ۵۹۸ ملل متحد داد. دیکتاتور مطلق گرا است. تسلیم پذیر نیست الا اینکه ضعف و فترت در درون نیروهای خود را به عینه مشاهده کرده باشد. کسانی که با علم مبارزه بدون خشونت سر و کار دارند، می دانند، بخاطر شکنندگی نوع مبارزه بدون خشونت (۴) باید همواره مرزهای استواری با دشمن تا رؤیت نشانه های ضعف و فترت و استیصال و در نهایت تسلیم در آن لحظه ای در تنوع بخشیدن به امر مبارزه دست برنداشت و با چالش کشیدن مدام دشمن و نیروهایش، او را به تسلیم وادار ساخت. گاندی و ماندلا کجا و محمد خاتمی و کروبی و موسوی کجا؟ اشتباه نشود حقوق انسانی موسوی و کروبی در پی این سخن اصلا خدشه بردار نیست.(۵) آن دو در حفظ وضعیت موجود نه تنها هیچ نفعی نداشتند بلکه بطور تمام عیار خواهان تغییر وضع موجود و سرنگونی آن بودند و اینها همه در پی حفظ «یادگار گرانسنگ امام» و «بازگشت به عصر طلائی امام» و «اجرای بی تنزل قانون اساسی» مبتنی بر اصل ولایت فقیه هستند. هر اشاره ولی فقیه برای به سر دویدن این جماعت حتی از درون زندان (۶) کافی است. چگونه با چنین کیفیتی از رهبران جنبش می توان یک جنبش آزادیخواهانه آنهم در مبارزه با حکومتی که ۳۴ سال فقط خون ریخته و جنایت کرده به پیروزی رساند.

چه باید کرد:

موضع ما در قبال این دو گروه متفاوت است. همانگونه که باید به گروه اول آگاهی بخشید و از کنده شدن اجتناب ناپذیر گروه اول از اردوی استبداد، استقبال نمود، باید بی محابا گروه دوم را افشا و طرد نمود. اینها ثمره و نطفه بسته شده از «آمیزش جنایت و خیانت» هستند. افرادی همچون فرخ نگهدار و همپالکی های توده ای و اکثریتی اش و آخوند هم غزه و هم لبنان گو کدیور و فاطمه حقیقت جو و حسین موسویات دیپلمات - تروریست و سفیر سابق رژیم در آلمان و موسوی خوئینی و اکبر گنجی و مسعود بهنود و … تمامی مشاطه گران و عمله رژیم جهل و جنایت بعنوان جرثومه های فساد و تباهی. اگر مبارزه با رژیم شرط لازم برای تحقق آزادی و رهایی است، شرط کافی همانا افشای بی محابا و طرد این مزدوران و مشاطه گران است. بدون پیش بردن این قضیه نمی شود اراده ها را صیقل زد. اینها وظیفه شان ایجاد تردید و دودلی در دل مبارزان است. این جماعت بدون توجه به شرایط موجود و کمیت و کیفیت سرکوب ادعا می کنند که می شود با شیوه مسالمت آمیز هم رژیم را سرنگون کرد و هزینه مبارزه در قالب ارتش آزادیبخش زیاد است لذا باید در مقابل استبداد تا فراهم آمدن شرایط، تمکین کرد و اینگونه است که این جماعت پایه های دیکتاتوری را محکم می سازند و درخت در حال خشکیدن آن را با دنائت و با ایجاد تزلزل در اراده های مبارزین، آبیاری می کنند.

بی تردید رژیم ولایت فقیه بعلت عدم تناسخ با قانونمندیهای تکامل و با توجه به ماهیت جنایتکارانه و استبدادی اش لاجرم باید ساقط شود. در این واقعیت هیچ شکی نیست. هیچ دیکتاتور خونریزی در تاریخ نتوانسته حاکمیت استبدادی خود را بر اراده های مردمی که میل و عزم به تغییر کرده اند تا به ابد تحمیل کند.رژیم حاکم بر ایران نیز سنگ ریزه ای است در مقابل اراده و عزم ملت ایران در میل و گریز دائم و فزاینده از دنیای جهل و بندگی به دنیای آزادی و اختیار آنهم به یمن آگاهی و رشادت نسلی که نابودی تمام عیار ان را اراده کرده اند. لذا باید تماما محو نابود گردد و خواری ابدی نصیب وادادگان و خائنان و خائفان خواهد بود.

پاورقی:

۱- محمد خاتمی بعنوان رئیس ستاد تبلیغات جنگ وقت، نقش برجسته ای در کشاندن دانش آموزان به جبهه های جنگ و روی مین فرستادن آنها داشت.

۲- برگرفته از دادگاه غلامحسین کرباسچی که با رئیس دادگاهش آخوند محسنی اژه ای که همزمان نقش دادستان را هم بعهده داشت و ارقام نجومی جابجا شده را همواره اشتباه می خواند و کرباسچی اصرار داشت که شما اجازه نمی دهید کلام منعقد شود.

۳ - اکنون چند سال است که وزارت کشور انگلیس برای اخراج تروریستی که ظاهرا با القاعده در ارتباط بوده و در کشورش بخاطر اعمال تروریستی تحت تعقیب می باشد، درگیر است. و دادگاههای انگلیس و در نهایت دادگاه عالی اروپا اجازه استرداد «ابوقتاده» را به اردن بعلت اینکه احتمالا در جریان دادرسی در کشورش تحت شکنجه قرار گرفت، نمی دهند. حال افرادی همچون فرخ نگهدار و مسعود بهنود و … در همین انگلیس برای سرپوش گذاشتن جنایت های رژیم آخوندی در مصاحبه با تلویزیون بی بی سی فارسی و … ادعا می کنند که همه حکومتها خلافکارند و …

۴- اصولا مبارزه بدون خشونت بعلت خصیصه فراگیر بودن آن بخاطر تنوع عقاید افراد شرکت کننده در آن از شکنندگی بیشتری از نوع مبارزه مسلحانه که رزمندگان آن قدرت انطباق با شرایط سخت و فشارها و سرکوب رژیم در حال مبارزه با آن را داشته و لذا مایه گذاری بسا بیشتری دارند، برخوردار است بنابر این رهبری چنین جنبشی باید با علم بر این واقعیتها، از مرزهای بسا بلندبالائی با رژیم حاکم برخوردار باشند که به تبع آن نیروهای شرکت کننده در چنین مبارزه ای از رهبری جنبش الهام گرفته و شعارهای سازش کارانه را مطرح نمی سازند.

۵- حصر خانگی موسوی و کروبی و دفاع از حقوق انیسانی آنها هیچ منافاتی با به چالش کشیدن آنها در موضع «رهبری جنبش سبز» ندارد.

۶- اشاره به نامه مصطفی تاجزاده به خاتمی و دعوت او به کاندیدا شدن در انتخابات آتی و آب پاکی که احمد خاتمی از سوی خامنه ای روی دست او و دیگر اصلح طلبان سازشکار ریخت و گفت که صحبتهای خامنه ای در روز اول فروردین شامل سران و ساکتین فتنه و جریان انحرافی نمی شود یعنی در یک کلام تا اطلاع ثانوی خاتمی و مشایی می توانستند از مرخصی همراه با مزایا استفاده کنند.

رامین رمضانی؛ دلش می‌خواست تولدش را کنار خانواده‌اش باشد



دیدار مادران عزادار قربانیان ۸۸ با مادر رامین رمضانی

در قفل در کلیدی می‌چرخد، با صدای باز شدن در، مادر سر برمی‌گرداند و پسر جوانش را می‌بیند که با لباس سربازی مقابل درگاه ایستاده است و با تمام صورت می‌خندد. رامین رمضانی فرزند بزرگ خانه و سرباز وظیفه است. او تنها یک روز مانده به انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ از محل خدمتش زابل راهی تهران می‌شود.

رامین رمضانیرامین رمضانی
چند روز دیگر تولد ۲۲ سالگی رامین است. هم برای انتخابات شور و هیجان دارد و هم دلش می‌خواهد روز تولد کنار خانواده‌اش باشد. مادر غذایی را که رامین دوست دارد پخته و حالا خانه پر از خنده‌های خانواده‌ای است که سر سفره غذا از هر دری حرف می‌زنند. 
تنها چند روز مانده به ۲۲ خرداد و برگزاری انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران. کمیته صیانت از آرای ستادهای موسوی و کروبی دو نامزد این انتخابات به احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان قانون اساسی نامه‌ای نوشته و در آن از حرکاتی که به گفته آنها زمینه‌ساز تخلف گسترده در انتخابات است ابراز نگرانی کردند. 
***

نگرانی‌ها رفته رفته از ستاد‌های انتخاباتی و محافل سیاسی به خانواده‌ها منتقل شده است، زمانی که خیابان‌های شهر شاهد تجمعات اعتراضی پراکنده معترضان به نتایج این انتخابات شد: 
ر‌أی ما را دزدیدند دارند باهاش پز می‌دن.... 
نصر من الله و فتح القریب، مرگ بر این دولت مردم فریب... 
رامین رمضانی سیاسی نبود اما مناظره‌ها و خبرهای مربوط به نامزدهای دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران را پیگیری می‌کرد و به گفته خانواده‌اش به میر حسین موسوی رأی داده بود. حالا پس از برگزاری این انتخابات رامین با اعضای خانواده‌اش بیشتر از همیشه در باره حوادث سیاسی این روز‌ها و اعتراضات به نتایج اعلام شده انتخابات حرف می‌زند و آن‌ها گوش می‌کنند.

رامین غیظ و غضب کرده کنترل تلویزیون را از روی چهارپایه کنار مبل بر می‌دارد، صدای آن را کم می‌کند و سپس به خانواده‌اش می‌گوید که می‌خواهد برای اعتراض به خیابان برود. پدر رامین آستینش را بالا زده و دارد وسایل توی هال را جابجا می‌کند. حال پسرش را می‌فهمد اما صدایش در نمی‌آید. رامین چشم از پدر بر می‌دارد، روی مبل دراز به دراز می‌افتد و در سکوت به سقف خیره می‌شود. 

***
مادر رامین بر سر خاک فرزندشمادر رامین بر سر خاک فرزندش
امروز ۲۵ خرداد است. خانواده‌ها آرام آرام از خانه‌های خود خارج شده‌اند و برای اعتراض به خیابان آمده‌اند. رامین نیز در میان مردم و پا به پای آن‌ها خیابان انقلاب را به مقصد آزادی طی می‌کند. جمعیت زیادی به خیابان آمده اما صدای شعار نمی‌آید. راهپیمایی سکوت است و مردم شانه به شانه هم راه می‌روند، صورت‌ها تلفیقی از خشم و خوشحالی است. 
با من و همراه منی، چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی..... 

محمد داودآبادی که در راهپیمایی‌های اعتراضی ۲۵ خرداد حضور داشت و خود او نیز سرانجام در راهپیمایی اعتراضی چند روز دیگر با اصابت گلوله زخمی شده است، خشم و خوشحالی توام معترضان را چنین روایت می‌کند: 

«خب ما همه آمدیم بیرون عصبانی از اینکه واقعا چرا؟ این‌ها چند سال دارند به مردم دروغ می‌گویند. پلاکارد توی خیابان آزادی می‌نوشتیم که مثلا فردا دوباره همین موقع همه دوباره بیایید توی خیابان. خب روز ۲۵ خرداد از میدان توپ خانه آمدیم به سمت میدان فردوسی مستقیم آمدیم روی پال کالج. یادم می‌آید آن روز من یک پرچم سبز درست کردم و نمی‌دانم چه کسی هم یک پرچم مشک درست کرده بود که گرفتیم روی سرمان و آمدیم به سمت دانشگاه تهران قرارمان بود بیایم میدان انقلاب دهانمان را بسیتم و وقتی رسیدیم به دانشگاه تهران یک سری و شمع روشن کردیم برای بچه‌هایی که جانشان را از دست داده بودند. خوشحال بودم از اینکه بلاخره مردممان فهمیدند بعد از چند سال چه بر سرشان آمده، اصلا جونم برایم مهم نبود وقتی می‌رفتم تظاهرات.»
در پایان این روز پر خبر به گفته شاهدان عینی از پشت‌بام پایگاه بسیج مقداد به سمت مردم شلیک شده است. 

«بچه‌ها.... وای... کشتند...»

دو روز از ۲۵ خرداد می‌گذرد. تلفن رامین رمضانی بی‌امان زنگ می‌خورد اما کسی پاسخ نمی‌دهد. مادر رامین‌‌ همان روز‌ها به سایت رای من کجاست گفته است که آنها دو شبانه روز در اضطراب و نگرانی و بی‌خبری به سر بردند و نمی‌دانستند رامین کجاست. 
این بار صدای تلفن خانه است که اهالی خانه را گوش به زنگ می‌کند. نام رامین روی صفحه دیجیتالی تلفن می‌افتد. مادر رامین بی‌قرار اما پر از ذوق گوشی تلفن را بر می‌دارد. منتظر سلام نمی‌ماند و تند می‌پرسد، پس تو کجایی رامین؟ 

اما کسی که با موبایل رامین به خانه‌شان زنگ زده رامین نیست. فردی نا‌شناس با صدای ترس خورده می‌گوید رامین را در بیمارستان خاتم الانبیای تهران دیده و گوشی‌اش را برداشته تا به خانواده‌اش بگوید که برای گرفتن جسد زود‌تر به بیمارستان مراجعه کنند.

دست‌های مادر می‌لرزد. گوشی را‌‌ رها می‌کند و صدای شیون تمام خانه را فرا می‌گیرد. رامین بر اثر اصابت گلوله کشته شده است. مادر رامین رمضانی در گفت‌وگویی که‌‌ همان روز‌ها با او انجام داده بودم می‌گوید که سکوت راه چاره نیست:
«شما به من رادیو و تلویزیون رو بدهید که من چهارتا کلمه حرف برای شناساندن بچه‌ام به مردم بزنم که نروم با تلویزیون بیگانه حرف بزنم. من از خودم مطمئن هستم که زبانم دراز است. برای چی من زبانم را کوتاه کنم، مگر من جرمی مرتکب شدم. مگر من خیانتی به مردم و به خون بچه‌ام می‌کنم؟»
چهلم رامین رمضانی نزدیک است اما خانواده نمی‌دانند برای شکایت و شناسایی قاتل فرزندشان باید به کجا مراجعه کنند. سرانجام پدر رامین تصمیمش را می‌گیرد و راهی دفتر محمود احمدی‌نژاد در خیابان پاستور تهران می‌شود او روایت حضورش در دفتر احمدی‌نژاد را در گفت‌وگویی که با سایت کلمه انجام داد چنین بازگو می‌کند: ‌

«اولین جایی که مراجعه کردیم دفتر احمدی‌نژاد بود که ما را راه ندادند و گفتند فعلا ایشان وقت ندارد.‌‌ همان جا گفتند بروید استانداری تهران با آقای برات لومعاون سیاسی اجتماعی استاندار تهران صحبت کنید. چند بار رفتم تا بالاخره بعد ازیک ماه، وقت ملاقات با آقای براتلو را دادند. در آن نشست هم آقای براتلو بدون رودربایستی گفت که چون مردم معترض، خیابان‌های شهر را ترک نمی‌کردند او و همکارانش دستور رگبار داه‌اند. برای همین من قاتل فرزندم را نه آن بسیجی بلکه کسی می‌دانم که فرمان قتل این بچه‌ها را صادر کرده است.» 
این سخنان موجب شد که بعد‌ها پدر رامین به اتهام تشویش اذهان عمومی محکوم به سه سال حبس شود. روز بازداشت او مصادف شد با تولد امیر ارشد تاجمیر یکی دیگر از کشته شدگان حوادث پس از انتخابات. مادر رامین در گفت‌وگویی که‌‌ همان روز‌ها با او انجام داده‌ام چنین می‌گوید: 
 «برای تسلی دادن به مادر امیر ارشد تاجمیر رفتیم بهشت زهرا، حدودا ما ده دقیقه پیش این بنده خدا بودیم. بعد که آمدیم قطعه ۲۵۷ پیش رامین که آنجا ما را گرفتند یا به قول خودشان دستگیر کردند.» 
مینی‌بوسی وارد بهشت زهرا شده و یکی یکی خانواده‌های کشته‌شدگان را سوار مینی‌بوس می‌کنند. صدای فریاد خانواده‌ها محوطه قطعه ۲۵۷ بهشت زهرا را پر کرده است. ماموران امنیتی به سمت پدر رامین رمضانی می‌روند او را از آرامگاه فرزندش بلند می‌کنند و با خودشان می‌برند. مادر رامین جلو می‌رود. روبروی مامور می‌ایستد هنوز دهان برای اعتراض باز نکرده است که با مشت مامور به عقب پرتاپ می‌شود: 
 «منو هل دادند، با مشت زد توی شکم من، از مینی بوس مرا انداخت پایین. حتی به من گفت لهت می‌کنم. الان اینجا لهت می‌کنم، پا شدم ایستادم مقابل مامور، انقدر قدش بلند بود که گردن من خم شده بود داشت از پشت می‌شکست. گفتم من می‌ایستم که منو بزنی. من می‌خوام اصلا تو منو بزنی. منو زورکی بیرون کردند، گفتم من بدون شوهرم نمی‌روم. باید منو با شهرم آزاد کنید.» 
پدر رامین روانه زندان شد و چند ماه بعد با قید وثیقه آزاد شد. 
مردی با محاسن سفید و خطوطی که صورتش را شکسته‌تر و خسته‌تر نشان می‌دهد، کنار آرامگاه نشسته و با دست‌هایش آرام گل‌های سرخ را روی سنگ قبر می‌چیند. اینجا آرامگاه زنی است که حالا کنار فرزندش رامین رمضانی آرام گرفته است. زنی که معمولا در مصاحبه‌هایش به خبرنگاران می‌گفت به جای نام من بنویسید «مادر رامین رمضانی». 

مادر رامین رمضانی در بهمن سال نود و یک چشم‌هایش را برای همیشه بست. پدر رامین تنگ آب را روی سنگ قر خالی می‌کند و در شلوغی خیابان پر ترافیک تهران راهی خانه می‌شود. رادیو فرهنگ باز است و مذاکرات نشست علنی مجلس ایران را پخش می‌کند.

حمید رسایی نماینده تهران بعد از گذشت بیش از سه سال اینک از رامین رمضانی در صحن علنی مجلس یاد می‌کند و او را بسیجی هوادار احمدی‌نژاد معرفی می‌کند. 
«... برای مقابله با کودتای ۸۸ به شهادت رسیدند، شهدایی همچون، حسین غلام کبیری، میثم عبادی، رامین رمضانی...»
پدر رامین نام فرزندش را از رادیو می‌شوند اما هنوز نمی‌داند چه زمانی برای اجرای حکم سه سال زندانش او را روانه اوین خواهند کرد.

سخن هفته: در باب ویران بودن خانه از پای بست و مشغولیت خواجه ها با نقش ایوان



محمد خاتمی: «راه درست حرکت کردن در درون جمهوری اسلامیست زیرا آنسوی جمهوری اسلامی مطمئن باشید که یک نظام دمکراتیک به معنای واقع کلمه نخواهد بود. گول رانده شدگان از انقلاب را که برای ما میخواهند سوغات آزادی و دمکراسی بیاورند نخوریم … “
سوال اصلی اینجاست. حفظ ایران و منافع آن یا حفظ حکومت جمهوری اسلامی بهر قیمت. حتی به قیمت نابودی کشور؟ هیچ چیز غمناک تر و در عین حال مضحک تر از نخبگان جامعه ای نیست که در بن بستی فاجعه آمیز دست و پا بزنند، جزو رانده شدگان از حکومت اسلامی به حساب بیایند، وهن، زندان و مهاجرت را به جان بخرند ولی همچنان راه نجات کشور را در اصلاح امور محدوده استبداد حاکم بجویند که همه این بلاها را بسر آنها آورده است. غمناک تر و شاید مضحک تر از این رفتار و پندار آن جماعتی است که با وجود بی نتیجه بودن همه تلاشهائی که از دوم خرداد ۱۳۷۶ تا کنون صورت گرفته همچنان چشم امید به آمدن محمد خاتمی دوخته باشند که بیاید و آنها را نجات دهد. جز تکرار ملالت آور توهمات از «نخبگان اصلاح طلب» چیزی نمیشنویم. تمام کوشش آنها در این خلاصه شده که مردم رادر اسارت نظام جمهوری اسلامی نگهدارند و با ادامه توهم «تغییر درون زا» در یک نظام حکومتی دینی، فاسد و بغایت پوسیده و مرتجع آن را حفظ کنند. حکومت استبدادی که نه تنها برای ادامه بقا خود به آنها نیازی ندارد بلکه آنها را بعنوان عوامل فتنه از سامانه قدرت حکومتی رانده تا بتواند بدون دغدغه اعتراضات را سرکوب و غارت سرمایه های ملی را بدون دردسر ادامه دهد.
خاتمی و یاران وی به انتظار چه آتیه ای با وجود وهن و تحقیرو سرکوبی که به مردم در راه حفظ این نظام فاسد و مستبد تحمیل کرده اند، بر این باورند که پروژه اصلاح امور حکومت در این نظام دینی عملی شود؟ در انتظار اشاره ای از جانب ولی فقیه نشستن و از منویات «مقام رهبری» مصادره به مطلوب کردن وبه موهومات دامن زدن تاکی؟ در حدس و گمانه زنی و رمل و اسطرلاب از یکدیگر پیشی میگیرند تا ثابت کنند خامنه ای و باندهای مافیائی مذهبی و اقتصادی زیر نظر وی قصد دارند قدرت را به کسانی واگذار نمایند که هیچ جایگاهی در جمهوری اسلامی ندارند. آیا این تلاشها برای این صورت میگیرد که اگر نامزد اصلی مورد نظر اصلاح طلبان رد صلاحیت شد حتی الامکان از حاشیه امنی برخوردار شوند که اندوخته ها و انباشته های سی و چهار سال گذشته اشان بر باد نرود؟ داشتن حاشیه امن در یک حکومت مافیائی امری حیاتی است بخصوص زمانیکه دائما زمزمه پاک کردن حکومت از عوامل فتنه بگوش میرسد.
انتخابات در جمهوری اسلامی عرصه مناسبی برای بدست آوردن حاشیه امن است. آدم میتواند با اعلام وفاداری به مقام رهبری، تاکید بر التزام به قانون اساسی جمهوری اسلامی و در صورت تائید صلاحیت با تعداد آرائی که بدست می آورد با به نمایش گذاشتن پایگاه اجتماعی و به رخ کشیدن آن این حاشیه را بدست بیاورد. مشکل اینجاست که این بار چگونه میتوان حمایت مردم را جلب نمود که باعث گرفتاری نشود؟ بند بازی که از چند ماه قبل آغاز شده و سعی دارد برسم نه سیخ بسوزد و نه کباب هم خامنه ای و هم مردم را داشته باشد، کار ساده ای نیست.
اولین مرحله با این سوال آغاز میشود که آیا هوا برای نامزد شدن خاتمی مساعد است یا نه؟ آیا رهبر قلبا با اینکارموافق است یا نه؟ چون اگر موافق نباشد باید شال را به گردن کسی دیگر بیاندازد که رد صلاحیت نمیشود. آیا در این صورت کاندیدای مزبور رائی خواهد آورد که مایه آبرو ریزی نباشد؟ از مستلزمات کار منجمله ایجاد همدلی در بین فعالان اصلاح طلب برای جلب رای دهندگان است. در میان آنان که این قانون نانوشته در نظام جمهوری اسلامی را نفهمیده اند که میزان رای مقام رهبری و نه رای مردم. چگونه میتوان پاسداران و وزارت اطلاعات را متقاعد کرد که در صورت اعتراض مردم به نتیجه دستکاری شده انتخابات فتنه دیگری براه نخواهد افتاد؟ افرادی مانند خاتمی و یا رفسنجانی که معنی انتخابات در نظام جمهوری اسلامی را بهتر «درک» کرده اند، میدانند که در صورت نپذیرفتن نتیجه انتخابات چگونه بایدعمل کنند تا گرفتار عقوبتی که نصیب میر حسین موسوی و کروبی شد، نشوند. برای درک منویات مقام رهبری اینجا و آنجا در چند سخنرانی، مصاحبه و نطق ضمن ذکر خطرات و مشکلاتی که بقا نظام جمهوری اسلامی را تهدید میکند، ابراز امیدواری کرده اند که انتخابات آتی باید در فضائی پرشوری برگزار شود. برای این منظور چند شرطی را مطرح کرده اند که اگر عملی نشود انتخابات پر شوری برگزار نخواهد شد. خواست آزادی زندانیان سیاسی (آزادی موسوی و کروبی از حصر) و آزادی زندانیان اصلاح طلب، انتخابات آزاد، تائید صلاحیت نامزدهائی که مدافع جمهوری اسلامی و بقاء آن هستند و آزادی رسانه های آنها به فریاد اعتراض «هیات های» وابسته به خامنه ای منجر شد. در نماز جمعه ها گفته شد، پرروئی را ببین کسانی که بعنوان سران فتنه باید محاکمه شوند، برای نظام شرط و شروط میگذارند.
وقتی صدا ها خوابید، واصلاح طلبان فهمیدند که حتی حق ندارند جلسه مشورتی برای انتخابات تشکیل بدهند به این نتیجه رسیدند که باید برای «تعامل در انتخابات با حضوری چشمگیر» شرط و شروط را کنار بگذارند و بجای اعلام برنامه به تحبیب، کرنش و اعلام سرسپردگی به رهبر بپردازند. از بیت رهبری ندا آمد که خود خاتمی نه ولی دو سه نفری از اصلاح طلبان «معتدل» میتوانند به بیت بیایند و نظراتشان را با آقا مطرح کنند. نتیجه این شد که غیر از خاتمی اگر کسانی نامزد شوند که مورد تائید مقام رهبری باشند، اشکالی ندارد، شانس دریافت تائید صلاحیت را خواهند داشت. اصلاح طلبانی که فکر میکردند با کاندیداتوری خاتمی آرای بیشتری از مردم را کسب کنند، متوجه شدند که «آقا» میخواهد با بی مقدار کردن رای اصلاح طلبان ثابت کند که رای مردم در سال ۸۸ چیزی بیش از این نبوده است. پس به دست و پا افتادند تا خاتمی را وادار سازند موافقت خود را برای نامزد شدن در انتخابات اعلام نماید. جواب مفصل خاتمی به همه آنها در یک جمله کوتاه خلاصه میشود: «اگر آقا موافق نباشند، اعلام نامزدی بنده هیچ فایده ای ندارد!» و «باید منتظر بود و دید ایشان در سخنرانی که به مناسبت نوروز در مورد انتخابات ایراد میکنند، چه میفرمایند!» اصلاح طلبان تحلیل نوشتند، و در آن احمدی نژاد را عامل همه گرفتاری ها دانستند، حتی در زندان اوین ستادی برای دعوت از خاتمی تشکیل شد که وی باید حتما نامزد شود. روشنفکران عرصه عمومی موضوع خاتمی باید یا نباید نامزد شود را رسانه ای کردند تا موضوع بحث از اینکه «آیا مقام رهبری موافق یا مخالف نامزد شدن خاتمی است» به «خاتمی باید یا نباید نامزد شود» تغییر یافت.
این موضوع بهانه ای شد که مقاله نویسان به اگر و مگرها و ساختن سناریوهای عحیب و غریب دست بزنند. مشائی و احمدی نژاد، قالیباف و حداد عادل واقدامات احتمال هر یک تنوع این تخیلات حیرت انگیزرا نشان میدهد و حکایت از این دارد که تمایلات درونی اغلب «متفکران» جامعه ما بجای برخورد با واقعیت (برخورد سیاسی) بیشتر به گمانه زنی، پیشگوئی، پیش بینی، نوشتن سناریوهای تخیلی، غیب گوئی و رمالی است. اما واقعیت و کاری به دیگهائی که برای پختن «خیال پلو» میجوشد ندارد.
خامنه ای در سخنرانی نوروزی خود چند نکته ای را در مورد انتخابات مطرح کرد که به فهمیدن نحوه مهندسی شدن انتخابات کمک میکند: «رئیس جمهور آینده باید ضمن اینکه دارای امتیازات رئیس جمهور قبلی باشد، از نقاط ضعف او نیز دور باشد».
به زبان کلانتری یعنی اینکه تدارکاتچی بعدی که قرار است از صندوق های رای بیرون کشیده شود باید کسی باشد که به عنوان پیشکار و مباشر بنده از من حرف شنوئی داشته باشد و وسط کار نیز پرروئی نکند. با آین جمله وی به شورای نگهبان (که باید صلاحیت نامزدها را تصویب کند)، به سپاه پاسداران و بسیج و وزارت اطلاعات و مطبوعات و رسانه های وابسته به بیت که باید انتخابات را مهندسی کنند ندا داد که منویات رهبری چیست. به این ترتیب رقابت در بین نامزدها برسر این نخواهد بود که کدامیک بهتر میتوانند گرفتاری های جمهوری اسلامی را بر طرف کنند، بلکه بر سر این است که کدام کاندیدا بهتر میتواند منویات مقام رهبری را پیاده کنند.
و نقش مردم دراین انتخابات؟
مهندسی انتخابات دو نقش را برای مردم در نظر گرفته است:
۱- شرکت هرچه وسیع تر در رای گیری برای دادن مشروعیت به نظام جمهوری اسلامی
۲- کمک به مقام رهبری برای انتخاب بهترین پیشکار و مباشربرای انجام کارها
به این ترتیب دامن زدن به این امید واهی که مردم در انتخابات رئیس قوه اجرائیه را انتخاب میکنند، اگر خود فریبی نباشد، مردم فریبی برای پیاده کردن بخشی از برنامه مهندسی شده انتخابات است. بنا بر این از اصلاح طلب حکومتی گرفته تا فعال حقوق بشری، از عضو فعال اپوزیسیون گرفته تا روشنفکر قلمرو عمومی همه میدانند که برنامه حکومت چیست و اگر قصد دارند در این مضحکه نقشی بازی کنند نباید آن نقشی باشد که در انتخابات مهندسی شده از قبل برای ایشان تعیین شده است. کار ما زمینه سازی فکری برای آینده است آینده ای که یک حکومت ملی، لائیک و مدافع حقوق بشر ایرانی آباد و آزاد و شکوفان را بر روی بقایای جسد نظامی پوسیده، فاسد و ضد ایران و ایرانی به نام جمهوری اسلامی بر پا خواهد داشت.
حمید صدر
۱۲ فروردین ۱۳۹۲ برابر اول آوریل ۲۰۱۳

بازتاب:


شنبه ۱۰ فروردين ۱۳۹۲ - ۳۰ مرییس جمهوران این دو نفر هستند، بقیه سرکارندارس ۲۰۱۳


رییس جمهوران واقعی بابک زنجانی وعلینقی خاموشی هستند، بقیه سرکارند
بازتاب: در حالی که هیچ یک از جریانات سیاسی نسبت به آینده خود پس از انتخابات تصور روشنی ندارند، رانتخواران و دانه درشتهای اقتصادی با خیالی آسوده در حال گسترش فعالیتهای منفعت طلبانه خود هستند؛ گویی که با رقم خوردن هر نتیجه ای در انتخابات، پیروز واقعی این گروه می باشند.

به گزارش خبرنگار "بازتاب"، مساله دانه درشت های اقتصادی حدود دو دهه است که در ادبیات مسئولین جمهوری اسلامی تکرار می شود، در دهه هفتاد رهبر انقلاب با طرح موضوع ثروتهای بادآورده به آن پرداختند و در دهه هشتاد نیز ایشان با ابلاغ فرمان هشت ماده ای مبارزه با مفاسد اقتصادی آن را پیگیری کرده است. اما در این زمان طولانی نه تنها هیچ اقدام عملی علیه دانه درشت های اقتصادی اتفاق نیفتاده است، بلکه روز به روز بر ثروت آنها افزوده شده و حوزه فعالیت آنها گسترش یافته است! به گونه ای که در دولت احمدی نژاد ایران به بهشت رانتخواران و مافیاهای اقتصادی تبدیل شده و تقریبا هیچ حوزه ای از اقتصاد کشور باقی نمانده که تحت نقوذ این گروه محدود در نیامده باشد.

رانتخواران و دانه درشت ها برای حفظ و توسعه قدرت خود، نیاز به ورود به عرصه سیاست داشتند، اما این گروه باهوش تر از آن بودند که خود را درگیر مبارزات و مباحث سیاسی کنند. بنابر این به جای آن که کاندیدا شوند، کاندیداساز شدند و به جای تاسیس حزب، احزاب موجود را وام دار خود کردند. به گونه ای که اکثر رجال سیاسی و مذهبی کشور هم اکنون با یک یا چند تن از دانه درشت های اقتصادی در ارتباطند و آگاهانه یا ناآگاهانه به تسهیل امور این افراد می پردازند.

از این رو مشاهده می شود در شرایطی که همه احزاب و گروههای سیاسی اعم از اصلاح طلب و اصولگرا و دولتی درگیر التهاب انتخابات هستند، دانه درشتها و رانت خواران با کمال آرامش مشغول توسعه فعالیتهای خود و به دست آوردن لقمه های چرب از اقتصاد رانتی ایران هستند. گویی که این گروه از برد در انتخابات ریاست جمهوری مطمئن هستند و مهره های خود را به گونه ای چیده اند تا در صورت رقم خوردن هر نتیجه ای برنده باشند.

ظاهرا آرایش سیاسی در ایران قبل از هماهنگی با هر موضوعی، با رانتخواران و مفسدان اقتصادی هماهنگ است و آلودگی اقتصادی ظاهرا تنها مساله فراجناحی میان اکثر فعالان سیاسی است و کمتر رجل سیاسی را می توان یافت که به نوعی وامدار رانتخواران و دانه درشتها نباشد.

از این رو با قاطعیت می توان گفت رییس جمهوران واقعی کشور، امثال بابک زنجانی مافیای نفتی و یا علینقی خاموشی، پدرخوانده پتروشیمی هستند که در هر صورت با اتکا به ثروت بی حساب ناشی از رانتخورای، قدرت را در آینده کشور در دست خواهند داشت و هیچ نهاد قضایی و نظارتی توان و جرات درگیر شدن با این دانه درشت ها و مافیاهای قدرتمند را ندارد.

شاید اگر یک سرشماری از دانه درشت ها و مافیاهای اقتصادی در کشور صورت گیرد، تعداد سرحلقه های اصلی مفسدین اقتصادی که با رانتخواریهای بیش از 100 میلیارد تومانی سکان اقتصاد کشور را در دست دارند، به صد نفر هم نرسد، اما نفوذ و قدرت این صد نفر به مراتب بیشتر از 300 نماینده مجلس یا 30 عضوهیات وزیران است و در واقع کشور را این رانتخواران و مفسدین اقتصادی اداره می کنند.

در این میان مبارزه با مفسدین اقتصادی موضوعی بسیار بزرگتر و دشوارتر از صدور بخشنامه ها و دستور العمل هاست و نیازمند یک پاکسازی بزرگ در میان مسئولان و خانواده های آنان است. چرا که مفسدان اقتصادی بسیاری از فرزندان و اعضای خانواده مسئولان ارشد نظام را نیز آلوده کرده و با استفاده از همین روش می توانند مانع برخورد با فساد شوند.


ایران ستیزی ِ طبکارانه، به شیوهٔ یوسف عزیزی بنی طرف

نگاهی به مصاحبهٔ «از‌نژاد پرستی حاکمان، تا نژادپرستی اهل قلم» ۱

جمعه ۹ فروردين ۱۳۹۲ - ۲۹ مارس ۲۰۱۳

مازیار تپوری

من دلم سخت گرفته ست از این
میهمانخانهٔ مه‌مان کش ِ روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار.

نیما یوشیج

من بر این باورم که در غیبت «چپ»، «راست» دنیا را یکجامی بلعد. با این همه، کارنامهٔ «چپ» ایران (استثنا‌ها به کنار) تن‌ها، در خُسران و مصیبت، برای مردم بخت برگشتهٔ ما خلاصه می‌شود: از نقش حزب توده، در سقوط دکتر مصدق بگیریم، تا جریان ِ «استالین» ساخته و «پیشه وری» پرداختهٔ فرقهٔ (به اصطلاح) دموکرات آذر بایجان، تا قاضی محمد و دولت ِ باقراُف فرمودهٔ «خودمختار کردستان»... تا امروز، که «بالکانیزه» کردن ایران، وظیفه عاجل بخشی از چپ‌های (فرو مانده در میراث تفکر استالینی) شده است. 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به قول قدیمی‌ها، دروغ که خناق نیست گلوی آدم را بگیرد. روشنفکر جماعت هم آنقدر بیکار و دلخوش نیست، که از پس ِ خواندن هر مقاله و گوش سپردن به هر سخنرانی پالتاکی و غیرپالتاکی، اوقات تنگ ِ زندگی ِ نکبتی‌اش را، در جستجوی یافتن منابع تاریخی و غیر تاریخی ِ مرتبط با آن سخنرانی و مقاله تلف کند و سپس، آن خوانده‌ها و شنیده‌ها را به سنجش بگیرد، مبادا گویندهٔ آن کلام یا نویسنده آن مقاله، خدای ناکرده مضمونی، یا موردی را خلاف واقع گفته باشد!

تازه، بر این رنج دراز، چه فایده‌ای مترتب است؟

وقتی که بعضی «رفقا»، به چنین «دروغ‌های دلاویز» ی دل خوش کرده‌اند، بی‌مروتی و مردم آزاری نیست که، با افشاگری‌های بیجا (به قول شیخ اجل) عیش رَبیع آن‌ها را به طِیش خَریف مبدل کنیم؟!

تازه، به کجای عالم بر می‌خورد که این «رفقا»، پس از فروپاشی «مدینهٔ فاضله» و «میهن سوسیالیستی» و تغییر قبله، از «کرملین» به سوی وزارت خارجهٔ آمریکا و اسرائیل، به صرافت خانه تکانی ذهنی بیفتند و در فرهنگ واژگان سیاسیشان تجدید نظر کنند و صَرفه و صلاح ِ دنیوی و اُخروی را در این ببینند که، در یک نوآوری اومانیستی ِ فردِ اعلا! واژهٔ «خلق» را، با واژهٔ «ملت»، اشتباهآ، عوضی بگیرند و از آن پس، به جای «خلق عرب» و «خلق ترکمن» و «خلق ترک» (که اسم اعظم ِ دیروزشان، برای تحقق رویاهای جهان وطنانه یشان بود) روزی صد بار بگویند و بنویسند، «ملت عرب» و «ملت ترک» و «ملت ترکمن» و... تا ملکهٔ ذهنشان شود و از این بابت هم، خود را پاسخگوی هیچ دیّار البشری ندانند، که ندانند!

حالا، «پان فارس!»‌های «نَسل کُش!» و «نژاد پرست!» و «شوینیست!»، هی ایراد بنی اسرائیلی بگیرند که: ای‌ها الناس! در قطعنامه‌ها و بیانیه‌های سازمان ملل متحد، «زبان» و همزبانی، شرط ملت بودن نیست. یا، وقت و بی‌وقت، فریادشان به آسمان برسد که: بی‌مروت‌های قدرتمدار ِ نان به نرخ روز خور ِ فرصت طلب! درکجا دیده شده است که سوئدی زبان‌های فنلاند، خود را «ملت سوئد» بنامند؛ یا، فرانسوی زبان‌های سوئیس، خود را «ملت فرانسه» بخوانند؛ یا، اسپانیایی زبان‌های آمریکا، خود را ملت ِ (مثلآ) مکزیک بدانند و قس علیهذا.

اما، من اینجا پا سفت کرده‌ام و به صد کتاب مقدس سوگند می‌خورم که، حق با آقای یوسف عزیزی بنی طرف است که هم محققی است موجه! و هم دارای وجدان بیدار روشنفکری!

اصلآ، اینکه می‌گویند موضوع ِ «حق تعیین سرنوشت»، بحثی مربوط به دیروز تاریخ جهان است و، تنها شامل کشورهای مستعمره‌ای مثل «هند ِ» تحت ِانقیاد انگلیس و یا، «الجزایر ِ» زیر یوغ استعماری فرانسه می‌شود (می‌شد) حرف پرت و بیخودی است! به کوری چشم «پان فارس!»‌ها، همهٔ قطعنامه‌ها و بیانیه‌های سازمان ملل متحد، متفق القول‌اند که، دنیا باید به سمتی برود که، قانون ِ «یک زبان ـ یک کشور»، در همه جای جهان حاکم شود! درست مثل همین هندوستان خودمان که قرار است، با رهنمود «جهان وطن»‌های دیروز و «هویت طلب»‌های امروز ِ ایران، در آیندهٔ نزدیک، «زبانستان‌های متحدهٔ هند» نامیده شود!

در واقعِ امر، با چنین تمهیدی است که، فقر و فلاکت و نکبت و مصیبت، برای همیشه از دنیا رخت بر خواهد بست و بیشترین نیکبختی، نصیب (مثلآ) مردمِ محروم ِ سیستان و بلوچستان ایران خواهد شد!

والله، بیخود و از سر ِ بازیچه و (گوش شیطان کر) از تبعات ِ کیش شخصیت نیست که صاحب ِ کتابِ مستطاب ِ «طلادر مس»، بانی ِ خیر ِ تآسیس «انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران)»! شده است. اگر نان، بر سر ِ سفرهٔ برخی هموطنان آذری ما نیست، چه باک! شعرهای آذری جناب ِ دکتر که هست!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

راستش، من شال و کلاه کرده بودم که (در ربط با خواب تازه‌ای که برخی رفقای سابق و لاحق، برای مردم مصیبت زدهٔ ایران دیده‌اند) طنزی بنویسم. طنزی، از آن دست که، پیش‌تر در مقالهٔ «چو ایران نباشد... چه بهتر از این» ۲ * قلمی کرده بودم.

اما، نمی‌دانم چرا زبان طنزم در نمی‌گیرد؛ قلم،‌گاه چموشی می‌کند و به فرمان نیست. به گمانم، وقتی پای ِ قصهٔ پر غصهٔ این ملت فلکزده به میان می‌آید، کمتر جایی برای لودگی باقی می‌ماند.

حکایت ایران (با زخم‌های عمیقی که از دیرباز ِ تاریخ و از یورش تازی و ترک و مغول و... بر سینه دارد) به قول حکیم طوس، «یکی داستان است پر آب چشم». این است که، خود را به اختیار قلم‌‌ رها می‌کنم؛ شاید داد از بیداد بستاند.

داشتم می‌گفتم که «رفقا» ی سابق و لاحق، هر وقت دستشان از همه جا کوتاه می‌شود، گریبان این ملت وامانده را می‌گیرند، تا به سبک و سیاق «دایی یوسف»، به زور خوشبختشان کنند!

مثلآ، همین آقای یوسف عزیزی بنی طُرُف، همهٔ هّم و غم‌اش این است که خوزستان (ببخشید! عربستان) را، که فارس‌های آریایی تبار ِ خبیث، غصب‌اش کرده‌اند و رضا خان قلدر، با گردن کلفتی، نام جعلی! خوزستان را بر آن نهاد، به صاحبان اصلی‌اش، یعنی شیوخ حاشیهٔ خلیج ِ (فارس، که با شنیدنش، تن بعضی‌ها کهیر می‌زند) عودت دهد. تا، یکی از همین شیوخ ِ «آل نهیان»، یا «آل خلیفه»، یا «آل سعود»، ساکنانش را به تمام معنی خوشبخت کند! حقوق شهروندیشان را، با احترامات فائقه، دو دستی تقدیمشان نماید! به بانوان‌اش، آزادی ِ پوشیدن و نوشیدن و راندن و خواندن عطا فرماید! و قس علیهذا. درست مثل ِ رآس الخیمه یا‌ام الخوین یا فجیره و، به خصوص عربستان آل سعود، که مردم‌اش، روزی صد بار، وقت و بیوقت هلهله سر می‌دهند که: «آی ی ی! مُردَم از خوشی»!

البته، بر همهٔ ما باشندگان ِ دنیای مجازی واضح و مُبرَهَن است که آقای عزیزی بنی طُرف، این تکاپوی اخلاقی و وجدانی و فرهنگی را، صرفآ، به ملاحظهٔ عِرق و حَمیَّت عَرَبی انجام می‌دهد. نه اینکه (خدای ناکرده) چرتکه‌ای انداخته باشد و یا، برخی ابتلائات بشری در این امر ِ خیر دخیل باشند!

حالا شما بازخواست‌ام کنید که: کجا دیده شده است، آقای بنی طرف که (به بهانهٔ نقض حقوق شهروندی عرب تباران ایران) درب ِ مجامع حقوق بشری و رسانه‌های همگانی را از پاشنه می‌کَنَد، یک بار هم در اعتراض به بربریت آشکار، در (مثلآ) عربستان آل سعود، انگشتی جنبانده باشد؟!

من هم در پاسخ می‌گویم: کجا دیده شده است، چاقو دسته‌اش راببرد؟! هان!

داشتم می‌گفتم که آقای بنی طرف، در هیئت یک روشنفکر تمام وقت ِ عرب، همهٔ اوقات شریفش، در افشای «شوینیسم ِآریایی ِ ملت فارس»! می‌گذرد که، کلهُم اَجمَعین (و به ویژه اهل قلمش) نسل اندر نسل،‌نژاد پرست و عرب ستیز تشریف دارند!

از جملهٔ این افشاگری‌های روشنگرانه، می‌توان به مصاحبه‌ای با عنوان ِ «از نژادپرستی حاکمان، تا نژادپرستی اهل قلم ۲*» اشاره کرد، که گفت‌و‌گوی ِ روشنفکرانه‌ای است، در باب ِ «عرب ستیزی» اهل قلم ایران!، با تکیه بر آخرین دستاوردهای نقد نوین و (درعین حا ل) با پایبندی به اخلاق مدرن و شرافت روشنفکری!!

همانگونه که ازعنوان مصاحبهٔ فوق الذکر بر می‌آید، پرسشگرو پاسخگوی این مصاحبه، غیرت کرده‌اند و بر جامعهٔ روشنفکری ایران منت گذاشته‌اند، تا پَتِهٔ «نژادپرستی حُکّام و اهل قلم ِ» ایران را (یک جا) بر آب افکنند؛ اما، نمی‌دانم چه حکمت بالغه‌ای درکاربود که افشای «نژادپرستی حکام جمهوری اسلامی ایران»، بَغتتآ، لا سیبیلی در رفت!! در حالی که، ریشه‌های نژادپرستی و عرب ستیزی ِ «اهل قلم فارسی زبان» را، باید در تعلق خاطر و پایبندی ِ «حکام جمهوری اسلامی ایران»، به اندیشه‌های زرتشت و آداب و سنن ایران باستان جستجو کرد!! آخر، اگر من و شمای خوانندهٔ این سطور ندانیم، آقای عزیزی بنی طرف باید خوب بداند که قلمزنان فارسی زبان ایران، دیری ست که عزیز کردهٔ جمهوری اسلامی‌اند و چشم و گوششان به دهان دولتمردانش دوخته است، تا به یک کرشمه، «صد فتنه» در کار امثال بنی طرف‌ها و عرب تباران ایرانی کنند!!

راستش من، از آقای بنی طرف (و به ویژه مصاحبه گر بی‌طَرَف) متوقع بودم که، آستین همت ِ روشنفکرانه و روشنگرانه‌شان را، تا آنجا که جا دارد بالا بزنند و به یاد ِ ما فراموشکاران تاریخ بیاورند که بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، حتی پیش از رویداد ِ ۱۵ خرداد ۴۲ هم، دغدغه‌ای جز این نداشت که تعالیم زرتشت بزرگ را، در همهٔ امور کشوری و لشکری و فکری و فلسفی و عقیدتی، ساری و جاری سازد و، به لطف و قوهٔ اهورایی، نظام شاهنشاهی ساسانی را (پس از وقفه‌ای ۱۴۰۰ ساله) در ایران تداوم بخشد!

حال، اگر حافظهٔ تاریخی جناب بنی طرف (و پرسشگر بی‌طَرَف) به مرخصی اجباری تشریف برده است، من به یاد ِ مبارکشان می‌آورم که:

درست به خاطرِ ِهمین تعلقات خاطرِ تاریخی و ملی و میهنی ِ زعمای جمهوری اسلامی ایران بوده است که «پان ایرانیست ِ»! دو آتشه‌ای مثل مرحوم ِ مغفور ِ پردیس مکان ِ خُلد آشیان، آیت الله محمد صادق گیوی ملقب به خلخالی، در روز‌های آغازین برپایی نظام اهورایی جمهوری اسلامی، مشت محکمی به دهان فرصت طلبانی زد، که می‌خواستند نام خلیج ِ همیشه فارس را، به خلیج اسلامی تغییر دهند!

اصلآ چرا راه دور برویم. جز این است که نصب تندیس آرش کمانگیر در میدان امام شهرخمینی ساری (۳) یا، نصب مجسمه آریو برزن، در کوی و برزن شهر یاسوج (۴)، یا نقش کردن صحنه‌های شاهنامه بر دیوار‌های میدان فردوسی مشهد (۵) تمهیداتی بود، از سوی بالا‌ترین مقامات جمهوری اسلامی، تا حافظهٔ جمعی ِ مدفون شده در زیر خاک و خُل ِ تاریخ، غبار روبی شود و خودآگاهی ملی ما ایرانی‌ها، مجددآ امکان بروز و ظهور یابد؟!

اقای عزیزی بنی طرف، محض رضای خدا، فراموش نکند که با همین انقلاب بود که سنت‌های ملی ـ میهنی ـ زرتشی ما (مثل جشن مهرگان، جشن سده، چهارشنبه سوری، مراسم نوروز باستانی و...) دوباره رونق گرفت و از برکات همین جمهوری آریایی نشان ِ ایران است که در هر گوشه و کنار این مملکت، بی‌وقفه، آتشکده‌های نو بر پا می‌شود و مغبچه‌های شوخ و شنگ، دست افشان و پایکوبان، در کوی و برزن، عطر شادی و سرورمی پراکنند!

پس نتیجه می‌گیریم، اگر «قلمزنا ن فارسی زبان ِ» ایران، با خلق آثار هنری ِ عرب ستیز، دِقِ دل ِ شکست قادسیه را، بر سرِ هممیهنان عرب تبارمان خالی می‌کند! علت را باید در آن مشوق‌های مادی و معنوی جستجو کرد که نظام آریایی نشان جمهوری اسلامی برایشان تدارک دیده است!! غیر از این است؟!

حالا آدم‌های مُفتِن، ایراد بنی اسرائیلی نگیرند و داستان «قتل‌های زنجیره» و جریان «اتوبوس مرگ» (ماجرای عملیات ناموفق به دره افکندن اتوبوس حامل ۲۱ تن از نویسندگان و روشنفکران ایران) را عَلَم نکنند!

شوخی به کنار، آقای بنی طرف و طَرَف گفتگوی ایشان، گرچه (به دلایل قابل فهم!) چهار دُنگ حواسشان جمع است، تا از گل نازک‌تر به حکام رژیم اسلامی ایران نگویند! اما، در پیچیدن به پر و پای نحیف ِ قلمزنانی، همچون زنده یاد گلشیری، سیمین بهبهانی، علی اشرف درویشیان، محمود دولت آبادی و... سنگ تمام گذاشته‌اند و همهٔ قابلیت‌های «اینتلیجِنت»شان را، در تخریب آن‌ها به کار انداخته‌اند!!

اگر باور ندارید، به فرمایش متین آقای بنی طرف، که در زیر خواهد آمد، عنایت بفرمایید:

«... در نشستی عمومی که در بهار ۸۷ شمسی برای بزرگداشت علی اشرف درویشیان در نشر ثالث برگزار شد... [علی اشرف درویشیان] که بر روی صندلی چرخدار بود لطیفه‌ای از زندگی خود را تعریف کرد که سراسر اهانت به عرب‌ها بود. در آن لحظه، محمود دولت آبادی به من خیره شد و بعد از جلسه به من گفت که از سخنان درویشیان شرم‌زده شده است...» ۶ *. پایان نقل قول

خوب! یکی از محاسن عدیدهٔ «بگم؟... بگو!»، یا «بگو تا بگم»‌های روشنگرانه‌ای از این دست (که مصاحبه گر، خود یک پا صاحب عِله است و بی‌وقفه آتش ِ ایرانی ستیزی را تیز و تیز‌تر می‌کند) این است که، آدم با خواندنش، چشمش روشن و گوشش حسابی باز می‌شود و (به مَثَل) در می‌یابد که، علی اشراف درویشیان (گرچه کُرد است) اما، از عجایب روزگار، خودش هم یک پا «فاشیست» و «پان فارس» و بالاخص «عرب ستیز ِ» دو آتشه تشریف دارد! و همین نشان می‌دهد که ژدانف‌های آریایی ِ کانون نویسندگان ایران! حتی در وجدان ِ وجود ِ نازنینی همچون علی اشرف درویشیان هم لانه کرده‌اند!!

خوانندهٔ محترم، از این همه نامردمی حیرت نکند. وقتی، صاحبان رسانه‌های همگانی فارسی زبان، بی‌اعتنایی به بدیهی‌ترین پرنسیپ‌های ژورنالیستی را، با آزادی بیان و اندیشه عوضی می‌گیرند، از جماعتی که تکه پاره کردن ایران، عاجل‌ترین وظیفهٔ سیاسیشان شده است، جز سوء استفاده کردن از فضای دموکراتیک و تُرکـتازی قلمی چه انتظاری می‌توان داشت؟

بیهوده نیست که هر دو طرف مصاحبهٔ مذکور (با خیال راحت و بی‌آنکه دغدغه‌ای به خود راه دهند) در لجن مال کردن چهرهٔ اهل قلم ایران، به نوبت، از یکدیگر سبقت می‌گیرند. و اگر یکی از دو طرف گفت‌و‌گو (به سهو، یا به مصلحت) کمی کوتاه می‌آید، آن دیگری، بی‌درنگ صحبت را به مسیر معهود ِ تخریب ِ چهرهٔ اهل قلم ایران بر می‌گرداند.

به عنوان نمونه، مصاحبه گر وقتی می‌بیند که آقای عزیزی بنی طرف (تا اطلاع ثانوی) محمود دولت آبادی را از «پان فارس»! بودن معاف کرده است، معترضانه واکنش نشان می‌دهد که:

«نگاه دولت آبادی هم به هویت ایرانی چیزی بیشتر از‌‌ همان فارس‌محوری خلص نیست. براستی او هرگز در رمان‌هایش به معضلات ملیت‌ها یا به قول خودش به «اقوام» نپرداخته است. استفادۀ صرف از نامهای عربی یا ترکی برای شخصیتهای رمانتیزه شدۀ داستان‌هایش نیز دلیلی بر این مدعا نمی‌تواند باشد...». پایان نقل قول

و این گونه است که قرار و مدار ِ نانوشتهٔ «بگو، تا بگم»، مصاحبه را، مجددآ بر مدار ِ تخریب اهل قلم ایران می‌اندازد و آقای بنی طرف، با یک عقب نشینی تاکتیکی (که در واقع، شکل رندانه‌ای ازهجوم است) حرفش را در مورد «پان فارس» نبودن محمود دولت آبادی پس می‌گیرد، که سهل است (با گستاخی وبی مروتی حیرت آوری) قاطبهٔ اهالی قلم ِ ایران را به لجن می‌کشد و، بی‌آنکه پروای معترضی را داشته باشد، یا خود را در قبال دُر افشانی‌هایش پاسخگو بداند، می‌گوید:

«من فقط نقل قولی کردم از دولت آبادی در باره احساسش نسبت به سخنان علی اشرف درویشیان... وگرنه من بار‌ها گفته‌ام که هفتاد تا هشتاد در صد اهل قلم در ایران گرایش‌های عرب‌ستیزی دارند.» پایان نقل قول

البته، حکایت ِ «شوینیسم ِ ضد عربی ِ»! اهل قلم ایران، به همین جا ختم نمی‌شود. آقای بنی طرف، در پردهٔ دیگری از این گزیده گویی‌ها! می‌فرماید:

«... در دورۀ سوم فعالیت کانون و دقیقاً در شهریور ۷۵ که کانون زیر سیطرۀ راستگرایانی چون هوشنگ گلشیری قرار گرفته بود... من خاطرات خوبی از گرایشهای شووینیستی و ضدعربی گلشیری در دورۀ دوم فعالیت کانون نداشتم، لذا در دورۀ سوم هم تا زمانی که او زنده بود، به جلسات کانون که در خانه‌ها تشکیل می‌شد، نرفتم... شاید یکی از دلائل تشکیل «انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران)» توسط نویسندگان آزربایجانی در خارج کشور، همین بی‌توجهی به مسائل فرهنگی ملیتهای غیرفارس باشد که وجه مشترک اغلب نویسندگان فارس در داخل و خارج است. اگر آن پیشنهاد من مورد توجه کانونیان قرار می‌گرفت، شاید کار به اینجا نمی‌کشید. بعید نمی‌دانم که اهل قلم عرب و کرد ایرانی نیز کم کم نهادهای صنفی خاص خود را تشکیل بدهند.» پایان نقل قول

به عبارت دیگر:

۱ ـ زنده یاد گلشیری، هم «راستگرا» بود، هم «شوینیست» و هم «ضد عرب»!! به همین سادگی!

حال اگر، ادعایی از این دست، به یک شوخی دردناک بیشتر شبیه است، تا نقدی روشنگر، لابد ربطی به آقای بنی طرف و وجدان (انشاء الله بیدار ِ) روشنفکری ایشان ندارد!

۲ ـ نام تاریخی ِ «آذربایجان» (به تصریح آقای بنی طُرُف، یا پرسشگر بی‌طَرَف!) «آزربایجان» است! منابع معتبر تاریخی، بسیار بیجا می‌کنند که آن را «آذربایجان» می‌نویسند. فردوسی هم که در شاهنامه نوشت: «همی تاز تا آذرآبادگان / دیار بزرگان و آزادگان»، «پان فارس» بود و سوء نیت داشت! (آقای بنی طرف، باز مدعی شود که تجزیه طلب نیست!)

۳ ـ اگر «پیشنهاد ِ» خیرخواهانهٔ آقای بنی طرف، مورد توجه «کانونیان» قرارمی گرفت، «شاید کار به اینجا نمی‌کشید» که صاحب کتاب «طلادر مس»، در یک قهر پُست مدرنیستی، بر طبل جدایی بکوبد و «انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران)» را تآسیس نماید.

ِحالا، مغرضان به این خیال باطل نیفتند که صاحب ِ کتاب ِ «طلا در مس» آدم دهن بینی است و آلت دست ِ آقای بنی طرف شده است!! یا گمان نبرند که آقای بنی طرف، قصد تهدید و گرو کشی دارد.

ایشان (از آنجا که پشتشان به خیلی جا‌ها گرم است) آدم رُک و صریحی است! درست به همین دلیل، «در مجمع عمومی سال ۸۰ شمسی، به صراحت پیشنهاد کرد... تا کانون نویسندگان ایران، شعبهٔ نویسندگان تُرک در تبریز، شعبهٔ نویسندگان کُرد در سنندج وشعبهٔ نویسندگان عرب را در اهواز ایجاد کند» و آنگاه، ذوق زده و در ِ گوشی، به بغل دستی‌اش گفت، قدم بعدی (به کوری چشم پان فارس‌ها) ایجاد ِ «شعبهٔ دولت ُترک در تبریز»، «شعبهٔ دولت عرب، در اهواز»، «شعبه دولت کُرد در سنندج» و... خواهد بود.

خوب، دلخوری ندارد! وقتی پیشنهاد خیرخواهانه ی! آقای بنی طرف، مورد توجه قرارنمی گیرد، چاره‌ای جز حرف‌های درگوشی و جلو انداختن ِ «بانی نقد نوین ایران» باقی می‌ماند؟ معلوم است که نمی‌ماند!

با این همه، خدا اموات ِ آقای بنی طرف را غریق رحمت کند که باز هم (البته، تا اطلاع ثانوی) هشدار می‌دهد که اگر پیشنهادش، کماکان مورد توجه قرارنگیرد، «بعید نیست که اهل قلم عرب و کرد ایرانی نیز کم کم نهادهای صنفی خاص خود را تشکیل بدهند.» و به مَثَل، «انجمن قلم امارات متحدهٔ عربی ِ شمالی (ایران)». یا، «انجمن قلم کردستان شرقی (ایران)» را بر پا کنند!

می‌بینیم که، هر پرده از این مصاحبه، حاوی نکاتی ظریف و آموزنده است. مثلآ، آدم با کمی روشن اندیشی (و، البته اندکی هم خرده شیشه) متوجه می‌شود که خانم سیمین بهبهانی (زبانم لال) کمی تا قسمتی «مشکوک» تشریف دارد! زیرا، «اصطلاح مورد علاقهٔ وزرات اطلاعات» را، در مورد اقای بنی طرف تکرار می‌کند و به او «تجزیه طلب» می‌گوید. که البته، بر همهٔ ما کاربران عزیز، واضح و مبرهن است که این وصله‌های لایَتَچَسبَک!، هر گز به آقای بنی طرف نمی‌چسبد!!

مورد بدیع و آموزندهٔ دیگر ِ این مصاحبه، باریک بینی در احوال قلمزنان ایران و جستجوی ریشه‌های‌نژاد پرستی و عرب ستیزی در آن‌ها است! مثلآ، وقتی خانم سیمین بهبهانی (از اینکه رژیم اسلامی چوب حراج به مملکت زده است) دلش به درد می‌آید و، در تب و تاب ِ حالت‌های شاعرانه و به هم ریختگی حسی و عاطفی، شعر «هرگز نخواب کوروش» را می‌سراید، برخی که چشم دیدن ایران را ندارند، ناگهان تنشان به خارش می‌افتد و با دلخوری، به طرف ِ گفت‌و‌گوی خود می‌گویند:

«به شعر‌ها و صحبتهای سیمین بهبهانی رجوع کنید... در یکی از شعرهای اخیرش «هرگز نخواب کورش» که ظاهرا در مخالفت با نظام حاکم سروده شده است، کار به آریا پرستی و کورش‌بازی هم کشیده است. می‌گوید:

«بر نام پارس‌دریا / نامی دگر نهادند / گوئی که آرش ما / تیر و کمان ندارد / دریای مازنی‌ها / بر کام دیگران شد / نادر ز خاک برخیز...». کمی بعد‌تر در افسوس نبودن ِ «نوشیروان» و «شیر ژیان» و حسرتِ «شهنامه‌ای» دیگر می‌سراید.» پایان نقل قول

البته که داوری آقای بنی طرف، در مورد خانم سیمین بهبهانی و شعرش، سنجیده و بخردانه است!! دلیل می‌خواهید؟ این هم چرایش:

۱ـ این شعر (ه‌مان گونه که جناب ایشان تاکید دارد) گول زَنَک است و بر حَسبِ ظاهر، در مخالفت با نظام حاکم بر ایران سروده شده است. به عبارت دیگر، شعر مذکور، تمامآ در مدح و ستایش ِ زعمای جمهوری اسلامی است!

من به خانم سیمین بهبهانی پیشنهاد می‌کنم که راه و رسم مخالفت با نظام اسلامی را از آقای بنی طرف و طَرَف گفتگوی ایشان بیاموزد، که خواب و بیداریشان (بی‌هیچ ملاحظه و پروا و مصلحت اندیشی) در نقد بیرحمانهٔ این رژیم می‌گذرد!!

۲ـ شایسته و پسندیده و عُقَلایی بود که خانم سیمین بهبهانی، به جای «نوشیروان»، از نام «حجاج بن یوسف» بهره می‌بُرد، که هم عادل و رقیق القلب بود و هم مسلمانی ایران دوست! به جای «کورش» هم، باید نام «چنگیز خان مغول» را می‌نشاند که هم سلطان قلب‌ها بود و هم با ملل شکست خورده، با مروت رفتار می‌کرد! به جای «آرش کمانگیر»، درست آن بود که از نام «ازرق شامی» یا «شمربن ذی‌الجوشن» استفاده می‌کرد، وبالاخره، به عوض «شیر ژیان»، ترکیب اضافی «موش کور» را به کار می‌برد، تا به «آریایی پرستی و کوروش بازی»! متهم نشود.

با این همه، برجسته کردن نام «نادر» شاه افشار، کاری مصلحت اندیشانه بود، که هرچند موجب ِ ملالِ خاطر آقای بنی طرف شد، اما در عوض لبخندی ملیح بر لبِ صاحب ِ کتاب ِ «طلا در مس» نشاند. و، گرچه ما از این رضایت خاطر استاد، لحظه‌ای کوتاه، نفس راحتی کشیدیم! اما، متآسفانه، طرف گفتگوی آقای بنی طرف، ناگهان، با یک نهیب روشنفکرانه، ما را از نشئه گی و خوشخیالی بیرون آورد و بعد، «اِنذار» پشت ِ «اِنذار» بود و هشدار پشت هشدار که:

«من می‌توانم بگویم که ما در میان جنبش زنان ایران/ایرانی با نوعی «فمینیسم» فارس‌محور یا حتا با نوعی «فمینیسم» نژادپرستانه هم روبرو هستیم. و این پدیدۀ نوظهوری هم نیست. ستودن مبالغه‌آمیز «زن‌خودی» و رمانتیزه کردن آن در ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم آلمان هم وجود داشت. «زنان زیبا و تندرست و نیرومند ژرمنی» هم به عنوان مادر و هم به عنوان سرباز یا پشت جبهۀ ارتش نازی‌ها، تاج سر «ملت آلمان» و «پیشوایش» بودند. آن شعر بهبهانی هم مانیفستی ناسیونالیستی و جنگ‌طلبانه است». پایان نقل قول

خوب، با همین غفلت هاست که قلمزنان ما کار دست خودشان می‌دهند و نتیجتآ (به فرمودهٔ متین ِ آقای بنی طرف) هفتاد ـ هشتاد در صدشان، به ورطهٔ پان فارسیسم و عرب ستیزی در می‌غلتند!

و، با همین شعر «هرگز نخواب کوروش» است که خانم سیمین بهبهانی، مبلغ «نوعی فمینیسم ِ فارس محور و‌نژاد پرستانه» می‌شود! البته، با الگوی ِ «ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم آلمان»!! (دوستان، اگر دو تا شاخ ناقابل، روی سرشان سبز شد، تعجب نکنند!)

و پی آمد ِ منطقی ِ «فمینیسم فارس محور و نژادپرستانه» ی! خانم بهبهانی هم آن می‌شود که، شعر ِ «هرگز نخواب کورش» (به تصریح ِ طَرَف ِ بی‌طَرَف ِ آقای بنی طُرُف) «مانیفستی ناسیونالیستی و جنگ‌ طلبانه» از کار درمی آید!! (به این می‌گویند نقد ادبی ـ تاریخی ِ زور چَپان ِ فردِ اعلا!)

نمونهٔ دیگر، همین طفلکی فروغ فرخزاد است، «که در دهۀ سی شمسی با همسرش پرویز شاپور در اهواز... و در محله‌ای عرب‌ نشین زندگی می‌کرد... [طفل معصوم] با آنکه راسیست هم نبود، [اما، متآسفانه] زندگی رقت‌بار و رنج آلود زنان عرب نظرش را جلب نکرده است... [تا] یک شعر یا یک واژه در بارۀ این واژبختان ستمدیده» بنویسد!

اینجوری‌ها بود، که ویروس‌نژاد پرستی (همچین، بفهمی ـ نفهمی) به فروغ فرخزاد هم سرایت کرد.

البته ماجرا، تنها به قلمزنان «فارسستانی»! ختم نمی‌شود. «نجف دریابندری هم... با اینکه عبادانی [به زبان عرب ستیزانه، یعنی آبادانی] است، اما... در گفتگوهائی که دربارۀ زادگاهش می‌کند، اصلاً اشاره‌ای به وجود عرب‌ها نمی‌کند.».

یعنی، نجف ِ دریا بندری هم، بفهمی ـ نفهمی وضعش خراب است و ویروس عرب ستیزی، کمی ـ تا قسمتی آلوده‌اش کرده است!!

از احمد کسروی هیچ نگوییم که دل ِ آقای بنی طرف از دستش خون است. دلیل می‌خواهید؟ نگاهی به کتاب «تاریخ پانصد سالهٔ خوزستان» بیندازید، تا به عرضَم برسید!

البته، همصدایی و وحدت نظری و عملی با «تجزیه طلب»‌های آذری هم، در قهر و غَضَب ِ جناب ِ بنی طرف، نسبت به احمد کسروی بی‌تآثیر نیست. آخر، تأکید کسروی بر «زبان فارسی» (به عنوان عامل وحدت ما ایرانی‌ها) و به خصوص، رسالهٔ «آذری، یا زبان باستان آذربایجان»، بدجوری «رفقا» ی هویت طلب آذری را به دردسر انداخته است.

این طوری‌ها است که، احمد کسروی ِ (سید اولاد پیغمبر) هم، ناخلف از کار در می‌آید و درست به همین دلیل است که آقای بنی طرف (نگران و مضطرب) هشدارمی دهد که: «فراموش نکنیم که تاریخ‌نگاری چون احمد کسروی ترک آذربایجانی نیز، به ویروس «نژاد‌پرستانۀ عرب‌ستیزی» آلوده بود».

...

و حکایت همچنان باقی ست. 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ارجاعات:

۶ـ نقل قول‌ها و سطوربین دوقلاب «»، از مصاحبهٔ «از نژادپرستی حاکمان تا نژادپرستی اهل قلم» بازنویسی شده است.

سیزده بدر پارسال در اوین
سراسر ضلع غربی ِ هر دوتا سالن ِ  مسکونی در بند نسوان اوین ٬ پنجره هایی بزرگ وجود دارد که البته پشت پنجره ها را میله های آهنی قرار داده اند. منظرهء بیرون از پنجره بسیار زیباست. هرچند این زیبایی از پشت میله هایی که به پنجره جوش داده اند هیچ احساس جالبی به آدم نمیدهد که هیچ ٬ بلکه گاه موجب دلگرفتگی و بیقراری هم میشود بخصوص که زاویهء بند و تپه ها طوریست که شبها ماه در آسمان بخوبی دیده نمیشود. درواقع ماه از سمت ضلع شرقی بند دیده میشود که آنجا متاسفانه و از روی بدجنسی ٬ پنجره هایش را برداشته و دیوار کشیده اند و تنها یک پنجره باقی مانده که آنهم پشتش را ورقه هایی موجدار از ایرانیت نصب نموده اند که از بالای آن٬ تنها و تنها یک وجب آسمان داریم و بس. بهرحال با این شرایط اگر پذیرفته  و به خود قبولانده باشیم که بایستی این محل را تحمل کنیم میشود با دلتنگیهایمان کنار آییم و برای زمان ِ حال ِ اجباری  ٬ از تماشای مناظر بیرون پنجرهء ضلع غربی لذت ببریم

بیرون را که نگاه میکنیم یک  سری تپه های خاکی است که روی تپه از بالا تا پایین درختهایی با فواصلی نا مرتب بچشم میخورد و زمینش هم اغلب خار و علف و گهگاه گلهای وحشی است. یک سگ هم هست که گاهی آنجاها تنهایی میچرخد و بعضی شبها نیز معلوم نیست به چه دلیل سر و صدا راه می اندازد. در مسیر و  تقریباً وسط تپه ها بصورت افقی یک جادهء خاکی هست که هرروز در ساعات مختلف سربازها دو یا سه نفره و گاه نیمه شبها از آنجا عبور کرده و داخل بند ما را هم از پنجره و از همان فاصلهء دور نگاه میکنند که من گاهی لجم میگیرد که به چه حقی ما را که داخل بند با لباسهای راحتی نشسته یا خوابیده ایم را دید میزنند

پایین تپه های خاکی ٬ یک دیوار سنگی کشیده اند که سنگها درشت و بزرگ و به رنگهای سبز و آبی و مابین ایندو رنگ است. یکجور سبز و آبی خاص و لطیف ویژهء سنگها که خوشرنگ هستند ولی من با دیدنشان یاد ترانهء گوگوش می افتم و غمگین میشوم. یادم افتاد که یکبار معاون اجرایی زندان به یکی از خانمهایی که پارسال عیدفطر آزاد شده٬ گفته بود که بالای تپه ها مین گذاری شده. البته من فکر میکنم شوخی کرده باشد چون اگر مین گذاری بود سگ و سربازها جرات نمیکردند آنجا راه بروند. در ضمن بر فراز تپه ها و همین بغل گوش خودمان چندین دکل دیده بانی و دوربین نصب شده و سربازها با تفنگ روی دکلها که شاید اسمش برج مراقبت باشد کشیک میدهند

پایین تپه ها ٬ بین این دیوار سنگی و بند ما نیز یک فضای خالی هست که میشود برای قدم زدن و ورزش و هواخوری استفاده نمیشود ولی در طول اینمدت اجازهء استفادهء همیشگی از آنجا را بعنوان هواخوری به ما نداده اند و فقط چند نوبت و گاه دو سه ماه یکبار پذیرفته اند که دو ساعت خانمها بروند و قدم بزنند و ورزش کنند و کمی نفس بکشند
   
با توجه به درخواست مکرر بچه ها برای گردش و رفتن به سیزده بدر به این فضای پشت بند ٬ امروز مسئولین موافقت کردند که یکی دو ساعت آنجا مورد استفاده قرار بگیرد. امروز ساعت یازده و نیم  صبح ٬ مهدیه گلرو که وکیل بند است بعد از پیگیری این موضوع ٬ با خوشحالی آمد و گفت که: بچه ها! موافقت شده از ساعت دوازده تا دوی بعد از ظهر برویم هواخوری بیرون. با این خبر کمی چهره ها باز شد و همه شروع کردند به جمع کردن وسایلی که میخواستند ببرند بیرون. مثل ظروف غذا و فلاسک چای و پتو و سبد میوه

از شب قبل صدیقه مرادی و  معصومه یاوری در تدارک خوراکی برای سیزده بدر و آماده کردن الویه بودند. بعد هم بچه ها بخصوص دخترها با شور و نشاط  بهمراه مامورهای زندان ٬ با تجهیزات ناهار و چای و میوه و شیرینی و آجیل رفتند همین بیرون و پشت بند که سر و صدا و خنده ها و هیجانشان فضای اوین را پر کرده بود. آری! شوق زندگی و طراوت بهار تمام تیرگیهای زندان را به چالش کشیده و فریاد میزند زندگی زیبا و قوی و امیدبخش است و محیط زندان را هم میتواند تسخیر کند و غمها را بزداید
  
من البته نرفتم چون سردم  میشود و گرمای بند را به سرمای بیرون بند ترجیح میدهم و همچنین بخاطر خستگی. زیرا دیشب تا ظهر امروز بیدار مانده و داشتم مطلبی در مورد جنبش زنان ایران و مبارزات آزادیخواهی و برابری طلبی مینوشتم که متاسفانه مقالاتم در این زمینه با توجه به واقعیتهای موجودی که میبینم و درک میکنم و بخاطر تار و پودها و زیرساختهای مذهبی حاکم بر زنان جامعه ٬ چندان امیدوارکننده و رضایتبخش نیست و هنوز البته کاملش نکرده ام اما برای این دسته مقالاتم آرزوی پایان خوشی دارم

بهرحال پس از دو ساعت بچه ها برگشتند و من عصر٬ الویه ای که برایم گذاشته بودند و تزیینات بسیار زیبایی هم داشت را نوش جان کردم. کار آشپزی و تزیینات غذایی معصومه حرف ندارد. با گوجه فرنگی و خیارشور و زیتون٬ الویه را خیلی قشنگ درست کرده بود. طوریکه حیفم می آمد شکل زیبای الویه را بهم بریزم و بخورمش ولی بهرحال خوردم و خیلی خوشمزه بود. مرسی معصومه جان و مرسی صدیقه جان. امیدوارم بیرون از زندان ناهار و شام جشن آزادی را همگی نوش جان کنیم 
در ضمن امروز یکشنبه و روز ملاقات بود ولی بدلیل تعطیل رسمی و مصادف شدن با سیزده بدر به فردا موکول شده و بعضی از بچه ها از طریق ملاقات حضوری روز چهارشنبه و از طریق خانواده هایشان به خانواده های بقیه اطلاع داده اند که بجای یکشنبه روز دوشنبه به ملاقات بیایند

تمام مدت هم دارم با خودم فکر میکنم که الان مردم بیرون از زندان چه تصوری از سیزده بدر زندانیان داخل زندان دارند؟ آیا خانواده های زندانیان خیلی غصه میخورند؟ آیا فرزندان زندانیان با دیدن بچه های دیگر در کنار پدرو مادرهایشان بیاد والدین خود و از دوریشان دارند اشک میریزند؟ و اینکه اعضای خانوادهء زندانیان ٬ امروز به چه نیتی سبزه گره میزنند؟ و اینکه آیا س.پ هم به سیزده بدر رفته یا نه و آیا یاد من بوده یا نه

چقدر دلم میخواست با او میرفتم لب دریاچه و سیزده بدر را در کنار قوها خوش میگذراندیم. اگر با او قرار داشتم مطمئناً شب قبل ٬ زود میخوابیدم تا صبح سرحال و قبراق باشم. حیف که بد جایی گیر افتاده ام و از پس این تپه های خاکی ٬ دورنمای دریاچه و قوهای قشنگ ٬ تنها یک رویای شیرین است گرچه رویایی تحقق یافتنی

یکشنبه سیزده فروردین ۱۳۹۱ زندان اوین
ستاره.تهران

محمود خادمی:اسلام فقاهتی ؛ نابرابری طلبی و استثمار اقتصادی « بخش دوم و پایانی »



روحانی نسبت به برهنگی و رابطه طبیعی دو جنس حساسیت دارد ؛ امّا از کنار فقر و فلاکت انسانها با آسودگی می گذرد .                                                                                « سوزان ارتس »

در بخش نخست مقاله در باره شرایط اسفبار اقتصادی کشور و فقر و بی خانمانی مردم ایران در حاکمیت نظام جمهوری اسلامی نوشته و همچنین در باره وعده های دروغینِ اولیه خمینی به مردم و سیر قهقرائی اقتصاد کشور  توضیح دادم و در ادامه به درک نازل خمینی و دار و دسته آخوندها از اقتصاد و روابط پیچیده اقتصادی اشاره کردم و نوشتم که درک آنان از اقتصاد نه یک درک علمی منطبق با شرایط جامعه ایران بلکه بازگشت به اقتصاد " صدر اسلام " و عصر برده داری بوده است . و در آخر نوشتم که " نظام جمهوری اسلامی " خود عامل اصلی این شرایط و وصعیت بوده است . یعنی شکست ؛ ذاتی نظام دینی بعنوان یک " پروژه اقتصادی " بوده است . اکنون در بخش دوم و پایانی مقاله به دلایل و چرائی های این شکست خواهم پرداخت :

یکم ــ اسلام عزیز !! به جای مردم  :
آقای خمینی ؛ قبل از انقلاب و در دوره نخست وزیری شاپور بختیار ــ در حالیکه بار اصلی انقلاب بر دوش  مردم دلیر ایران و جوانان غیور به پیش میرفت و مردم دولت بختیار و بعد حکومت پهلوی را ساقط کردند ــ در پیامی به مردم گفت من توی دهن این دولت میزنم ؛ من دولت تعیین می کنم و .....  با سرنگونی رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب ؛ خمینی اولین مشت خود را به دهان مردم ایران کوبید و " خود " دولت تعیین کرد .
یعنی در واقع خمینی توی دهان زد ؛ اما نه در دهان دولتِ اسلامی که ملتی را به خاک سیاه نشاند ؛ بلکه در دهان ملتی که او و آخوندها را به قدرت رسانده  بودند و دولت و دولتهائی تعیین کرد که مردم ایران و کشور ما را به قهقرا و نیستی کشاندند .خمینی بهنگام  معرفی اولین نخست وزیرِ بعد از انقلاب یعنی مهندس بازرگان خطاب به مردم گفت : بواسطه ولایتی که از طرف شارع مقدس ــ نه ملت و مردم ایران ــ دارم مهندس بازرگان را قرار دادم . ایشان را که من قرار دادم واجب الاتباع است . ملت باید از او اتباع کند ؛ یک حکومت عادی نیست ؛ یک حکومت شرعی است و .... مخالفت با این حکومت ؛ مخالفت با شرع است . قیام بر ضد حکومت خدائی است ؛ قیام بر ضد خدا است و قیام بر ضد خدا ؛ کفر است .
اینکه خمینی " بر خلاف رابطه دولت و ملت که حکومت های دمکراتیک بر پایه آن استوار و تشکیل می شوند و دولت های حاکم ؛ مشروعیتِ قدرت شان را از رأی و نظر ملت و مردم میگیرند ؛ شارع مقدس " ــ در واقع خودش که نماینده شارع مقدس بود ــ !! را به جای ملت و مردم نشاند . بروشنی نشان داد که مردم و کشور ایران برای او و نظام دینی اش ؛ پشیزی ارزش و اهمیت ندارند . در اینصورت طبیعی است که در قبال این مردم و کشور ؛ بهبودی شرایط زندگی و وضعیت معیشت ؛ پیشرفت کشور و منافع ملی ؛ تعهد و مسئولیتی وجود نداشته باشد .
بدین ترتیب ؛ با استقرار اولین دولت اسلامی ؛ دستورالعمل خمینی مبنی بر اینکه " مردم بخاطر خربزه انقلاب نکرده اند و اقتصاد مال خر است " بعنوان الگوی مدیریتِ اسلامیِ اقتصادِ کشور ــ با هدف ترویج و گسترش اسلام و تثبیت نظام دینی ــ نصب العین سردمداران نظام قرار گرفت  و به جریان افتاد و همه ثروت و سرمایه های کشور  در خدمت اسلام مورد ادعای آخوندها قرار گرفت .  
یعنی این بار بر خلاف دوره پهلوی ؛ بجای یک شاه همه کاره ولی غیر مسلمان ــ محمدرضا شاه ــ یک شاه مسلمان ــ ولی فقیه ــ با اختیارات و امتیازاتی بمراتب وسیعتر از شاه ؛ سکاندار هدایت کشور گردید و به اسم اسلام و مصالح نظام اسلامی ؛ ماشین فقر و استثمار را با شدتی به مراتب بیشتر از گذشته ــ بی دنده و ترمز ــ هدایت کرد . سرمایه های ملی و درآمدهای سرشار نفتی بجای آنکه صرف بهبود اوضاع اقتصادی مردم و کشور شود هزینه سرکوب و سیه روزی مردم و مورد استفاده برای تبلیغ و ترویج اسلام و مصالح حکومت اسلامی شد .
 برای اینکه دامنه حیف و میل و نابودی ثروت ها و سرمایه های کشور مشخص شود ؛ کافی است فقط به گزارش هیئت تحقیق " مجمع تشخیص مصلحت نظام " توجه شود که گفته است ؛ دولت ایران درهفت سال اول ریاست جمهوری احمدی نژاد ؛ تنها از محل فروش نفت 531 میلیارد دلار درآمد داشته است . حال این مبلغ که مطابق قانون ملی شدن نفت متعلق به همه مردم ایران است ؛ کجاست ؟ چه سرنوشتی پیدا کرد ه و در کجا و در چه راهی مصرف شده است و یا چه مقدار آن موجود است ؟ و یا چه مقدار آن در توسعه کشور در زیر ساختهای صنعتی ؛ عمرانی ؛ فرهنگی و اجتماعی هزینه شده معلوم نیست .

دوم ــ اسلام فقاهتی نابرابری طلب است :
اکثر علمای شیعه و روحانیون دزد و غارتگرِ نظام دینی به لحاظ دیدگاهی معتقدند که نابرابری اجتماعی و بی عدالتی اقتصادی امری خدا دادی است و باید در جامعه وجود داشته باشد زیرا وجود آن پاسخ به ضرورتی کارکردی است . یعنی فقر و نابرابری اجتماعی نه تنها معضلی اجتماعی نیست و دولت اسلامی وظیفه ای در جهت رفع آن ندارد ؛ بلکه برای بقاء و حیات جامعه ضروری می باشد و دولت اسلامی نباید جهت رفع و نابودی آن دخالت کند . آنها عقیده دارند که برابری و عدالت اجتماعی ربطی به اسلام ندارد . و بهمین دلیل هم است که کنترل و باز توزیع درآمدها ــ از طریق مالیات گیری توسط دولت ــ را نوعی دزدی توسط دولت به حساب می آورند .
یعنی آنها به برقراری نظام مالیاتی که میتواند باعث کاهش ثروت و تعدیل درآمدها و کاستن شکاف طبقاتی در کشور شود ؛ بخاطر اینکه ممکن است باعث اختلال در روند دریافت وجوهات شرعیه گرددــ خمس و زکات و انواع نذورات دینی ــ اعتقادی ندارند و دریافت وجوهات شرعی از مردم ــ توسط روحانیون ــ را به جای مالیات کافی میدانند
 در زمان شاه هم همواره آخوندها با پرداخت مالیات مخالفت می ورزیدند و به خاطر دریافت انگل مأبانه بخشی از درآمد و دارائی های مردم تحت نام " سهم امام " ؛ " خمس " ؛ " زکات " و سایر نذورات دینی ؛ با برقراری و اصلاح نظام مالیاتی مخالفت می کردند .
بعلاوه روحانیت شیعه معتقد است که دولت اسلامی حق مداخله در قرارداد فیمابین کارگر و کارفرما ــ به منظور تعیین حداقل دستمزد ــ را ندارد . یعنی حکومت اسلامی ؛ هیچ مسئولیتی در دفاع از حقوق کارگران و صیانت از نیروی کار آنان ؛ بعهده ندارد . یعنی دولت اسلامی باید دست کارفرمایان را در بهره کشی و استثمار کارگران و زحمتکشان باز بگذارد . ضمن اینکه روحانیون حاکم با دفاع نامحدود از مالکیت سرمایه داران و کارفرما ها در حوزه مسائل اجتماعی به فساد و مناسبات نابرابر اقتصادی در کشور مشروعیت دینی می بخشند .

 سوم : روحانیت ؛ ویژه خواری و مزایای خاص:
فقه شیعه امتیازها و حقوق ویژه ای برای فقیهان و روحانیون قائل میباشد . آنان از نظر فقه شیعه شهروندان عادی و معمولی نمی باشند . آنها بر خلاف همه شهروندان که باید به دولت مالیات بدهند ؛ از پرداخت مالیات معاف می باشند و یا برخلاف دیگر مردم به خدمت سربازی نمی روند و .... .  روحانیون در حالیکه سالانه میلیاردها تومان بابت "اوقاف " ؛ " امامزاده " ها ؛ " امکان مقدسه دینی " و وجوهات شرعی و نذورات و سایر فعالیت های اقتصادی ؛ درآمد دارند ؛ نه گزارشی به دولت میدهند و نه دولت مجاز بگرفتن مالیات و حسابرسی از آنها میباشد .
کلید دار اصلی درآمدِ بنیادها ــ بنیاد امام ؛ بنیاد شهید ؛ بنیاد جانبازان ؛ بنیاد مسضعفان و ...... ــ ؛ موقوفات ؛ آستانه ها ــ مشهد ؛ قم و شیراز ــ و شرکت ها ؛ تجارت خانه ها و نهادهای اقتصادی که درآمد آنها پشت قباله اماکن و نهادهای دینی زده شده است ؛ شخص ولی فقیه میباشد . شخص ولی فقیه از هر نوع حسابرسی در رابطه با درآمد این مجموعه ها ؛ معاف می باشد .
بنیاد مستضعفان به تنهائی 173 شرکت بزرگ و کوچک ــ در رشته های مختلف تولیدی و تجاری ــ را تحت پوشش خود دارد . آستان های قدس رضوی و شاه عبدالعظیم و حضرت معصومه صدها شرکت و میلیون ها هکتار زمین وقفی مرغوب را در اختیار دارند که درآمدهای این شرکت ها و زمین های زراعی ؛ نجومی است و این درآمدها به جیب ولی فقیه و دار و دسته آخوندها سرازیر می شود .
درآمدهای این امپرطوری بزرگِ مالی که در اختیار ولی فقیه و آخوندهای باند رهبر قرار دارد ؛ صرف هزینه هائی میشود که نه تنها سودی عاید مردم نمی کند ؛ بلکه اکثرا" برخلاف مصالح ملی و منافع مردم بوده و عمدتا" صرف پرداخت شهریه به طلاب ؛ مخارج دفاتر خامنه ای در داخل و خارج کشور ؛ هزینه های دیوان سالاری مذهبی و حکومتی و هزینه برای تبلیغ و تثبیت خامنه ای ؛ ترویج بنیادگرائی و هزینه اقدامات تروریستی و .... می شود .
ضمن آنکه ؛ هیچ مقام و نهادی در مملکت قانونا" و عملا" نمی تواند از ولی فقیه در مورد دخل و خرج این امپراطوری مالی سئوال کند . غارت سرمایه ها و ثروت کشور توسط ولی فقیه و آخوندها تنها به موارد بالا محدود نمی شود . مطابق اظهارات محسن رفیق دوست ــ رئیس بنیاد مستضعفان ــ در مورد اموال بنیاد پهلوی : در نظام اسلامی اموال بلا وارث ؛ اموال بدون مالک و مشکوک المالک هم در اختیار حاکم اسلامی ــ ولی فقیه ــ قرار میگیرد.
از دیگر حقوق ویژه روحانیون که از کیسه ملت ایران  و ثروت عمومی کشور پرداخت میگردد ؛ اهمیت دادن حکومت و دولت شیعه به حوزه ها ؛ نهادهای مذهبی ؛ حسینیه ها ؛ مساجد و ..... می باشد . حکومت دینی در تأمین بودجه های کلان برای این نهادها ــ ولو این اماکن و نهادهای دینی در کشوری دیگر و در خارج از قلمرو ایران باشند ــ با دست گشاده عمل می کند . ولی فقیه ــ خامنه ای ــ خطاب به طلاب و اساتید حوزه : در حوزه ها هزینه هائی وجود دارد که جز با کمک بیت المال مسلمین و کمک های دولت امکان ندارد آن هزینه ها تحقق پیدا کند . دولتها موظفند این هزینه ها را بدهند . حوزه های علمیه ؛ پشتیبانی های گوناگون را از سوی نظام می پذیرد .
در راستای همین سیاست است که جمهوری اسلامی ماهیانه 120 دلار برای 4 هزار طلبه در " زینبیه " سوریه در نظر گرفته و ماه به ماه آن را پرداخت میکند . و ...... . اکنون شاید آدرس و نشانی اماکن و اشخاصی که بخش اعظم درآمد  531 میلیارد دلاری نفت ــ فقط در 7 سال ــ  و دیگر ثروت و سرمایه های ملی کشور را  به یغما برده و حیف و میل کرده است ؛ تا حدودی مشخص شده باشد .
امّا هشدار به روحانیونِ دربارِ ولی فقیه و روحانیونی که در مقابل ستم و اجحاف بر مردم سکوت پیشه کرده و میکنند ــ روحانیونی که قرنها چون کَنه بر تن مردم ایران چسبیده اند و از خون آنان تغذیه کرده و میکنند ــ ؛ در فردای سرنگونی رژیم باید پاسخگوی دزدی و چپاول ثروت های ملی و پول های غارت کرده مردم باشید . باید جواب دهید که ؛ وجوهات شرعی دریافتی از مردم را چه کرده اید ؟ و در چه راهی هزینه کرده و صرف کدام پروژهِ ملی و مردمی نموده اید ؟مگر مالیاتهای اسلامی که تحت عنوان خمس ؛ زکات و غیره از مردم دریافت داشته اید نمی بایست در جهت منافع و مصالح مردم و عمران و آبادی کشورشان هزینه می شد ؟ و  ......

چهارم ــ روحانیت ؛ ضد تولید و کار ( مفت خور ) :
روحانیت هیچوقت دوشادوش مردمِ جامعه در کار تولیدی شرکت نداشته و ندارد ؛ در کارگاه و کارخانه ای کار نکرده و به امر تولید نپرداخته است و همواره در طول تاریخ و در طول حیات جمهوری اسلامی به مفت خوری مشغول  بوده و میباشد . بعد از جاکمیت آنان بر کشور ؛ بدلیل کارکرد این خصلت آخوندی ــ مفت خوری ــ ؛ خصوصیتِ مفت خوری بعنوان یک خصلتی دینی و فرهنگی گریبان جامعه ایران را فراگرفته و درجامعه ریشه دوانیده است  .
آخوندها با گسترش فرهنگ صدقه ؛ گدا پروری و دلالی در جامعه باعث شده اند ؛ کار و تولید که از مشخصه های بارز شرافت انسانی و پاسخ شوق آفرینش در درون آدمی است ــ و باعث تلطیف روح و روان انسان می گردد ــ ؛ در جامعه  زایل و بی رونق شود . روحانیتِ شیعه که هیچگاه در کار تولید در کنار مردم نقشی نداشته است و همواره چون انگلی از خون مردم تغذیه نموده ؛ باعث و مسبب اصلی این تنزل فرهنگی در جامعه است و باعث شده است ؛ عده زیادی از مردم بخواهند بدون کار کردن و زحمت کشیدن پول دار شوند .
با رواج این  پیش زمینه های فرهنگی و دبنی در جامعه ؛ خلاقیت های تولیدی و شوق کار و تولید که از پایه های پیشرفت اقتصادی و رفاه اجتماعی است در جامعه کاهش یافته و بجای آن فرهنگ دلالی و تجاری جایگزین شده است . و این امر هم به ورشکستی اقتصادی و نابودی تولید در واحدهای صنعتی و کشاورزی کمک کرده است .  

پنجم ــ هزینه های سرکوب و تروریسم :
خرج نگهداری یک نیروی وسیع نظامی از پاسدار و بسیجی و نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و لباس شخصی در کنار پلیس و ارتش و تا گله های حزب الله ؛ آخوند و آیت الله های مفت خور ؛ انواع انجمن های اسلامی و حوزه ها و مدارس قرانی و ..... به قیمت تحمیل فقر و فلاکت به مردم ؛ نه تنها جای چندانی برای رفاه و آبادانی برای مردم و کشور نگذاشته است بلکه این دستگاه عریض و طویلِ سرکوب که شریان اقتصادی کشور را نیز در چنگ دارد در کنار اوهام و خرافات رواج یافته در جامعه ؛ وسیله سرکوب کردن صدای اعتراضات مردم و سرپوش نهادن بر تداوم فساد و تباهیِ اقتصادی در کشور هم ؛ شده است .
ثروت امپراتوری اقتصادی سپاه به حدی است که مثلا" قرارگاه خاتم الانبیاء سپاه از اوایل دهه نود اعلام کرده است که دیگر قراردادهای زیر سیصد میلیون تومان را قبول نمی کند ( خبرگزاری فارس آذر 1391 ) . قراردادهائی که به قرارگاههای سپاه واگذار میشود در حد چند میلیارد تومان است . از طریق این امپراتوری بزرگ مالی نیروهای اطلاعاتی ؛ امنیتی و نظامی پوشش می یابند و منابع مالی و از جمله درآمدهای سرشار نفتی به آنها تزریق می شود .
نقش درجه اول سپاه در اقتصاد کشور با توجه به نقش آنان در ساختار قدرت ؛ راه این امپراتوری را برای بدست آوردن قراردادهای پر سود و متمرکز کردن واردات کشور در دست باندهای وابسته بخود ؛ استفاده از ارز سهمیه بندی شده ؛ دستکاری نرخ ها مطابق مصالح و منافع باندهای خود ؛ کاملا" هموار کرده است . بعلاوه اینکه دست بازِ سپاه در غارت و چپاول و قاچاق کالا ؛  اقتصاد کشور را بیک اقتصاد مافیائی تبدیل کرده است .
و با سلطه سپاه بر این اقتصاد مافیائی و قرار دادن درآمدها در خدمت فعالیت های تروریستی و مداخله جویانه در امور کشورها و بذل و بخشش ها به حزب الله لبنان ؛ گروههای جهادی ؛ بشار اسد ؛ نوری المالکی و ..... اقتصاد کشور بآستانه فروپاشی و ور شکستگی رسیده و زندگی مردم زیر بار فشارهای اقتصادی روز به روز سخت تر و غیر ممکن تر میشود.

ششم ــ تنگ نظری آخوندها و سرکوب :
رابطه وضعیت اسفبار اقتصادی مردم ایران ــ در حاکمیت استبداد دینی ــ با آزادی و دمکراسی ؛ مصداق سخن آلبرکامو ؛ فیلسوف و نویسنده الجزایری ــ فرانسوی تبار ــ  است که میگوید : آنکه آزادی ات را می دزد ؛ نانت را دزدیده است . من اضافه میکنم که این رژیم با سلب و سرکوب آزادیهای سیاسی و اجتماعی ؛ علاوه بر دزدیدن نان مردم ؛ اخلاق و اعتماد و دیگر ارزش های اجتماعی را نیز در جامعه ریشه کن کرده است .
یک اقتصاد شکوفا تنها زمانی در کشوری مجال بروز می یابد که کشور از یک نظام سیاسی با ثبات و مشروع برخوردار باشد ؛ یعنی وقتی کشوری از یک اقتصاد سالم و نیرومند برخوردار میشود که قبل از آن ؛ آزادی و دمکراسی واقعی در کشور برقرار شده باشد . تنگ نطری و اختناق سیاسی و دینی باعث  مهاجرت میلیونها  ایرانی آزاده و شریف و تحصیلکرده و نیروی ماهر و متخصص کار در کشور شده است . اختناق و سرکوب در همه سطوح زندگی در جامعه ؛ بی ثباتی سیاسی و اقتصادی و نا امیدی از آینده  حدود 5 میلیون نفر از ایرانیان را وادار به ترک کشور کرده است .
 در واقع شکوفائی و سلامت اقتصادی ؛ رفاه و بهره مندی مردم و آبادنی کشور  ؛ در گرو آزادی و دمکراسی و حکومت قانون در کشور میباشد . وضعیتی که تنها با استقرار یک حاکمیت ملی ؛ دمکراتیک و سکولار میتواند در کشوری محقق شود.
در غیبت متخصصین صادق و دلسوز و افراد ماهر و کاردان و تحصیلکرده ؛ برای کار و پیشبرد امور و برنامه های اقتصادی کشور و در شرایطی که هیچ نظارت دمکراتیک و همه جانبه ای از طرف مردم و جامعه برای جلوگیری و کنترل فساد ؛ دزدی ؛ قاچاق و رشوه خواری وجود ندارد ؛  آیت الله ها با رساله ها و آقازاده هایشان و باندهای گوناگون قدرت ــ در حالیکه با منافع ملی و معیشت مردم کاملا" بیگانه اند ــ به جان اقتصاد کشور افتاده و مانند گوشت قربانی این پیکر ضعیف و نحیف را هر کس بطرفی می کشد . باندها و جناح های قدرت ؛ برای کسب ثروتهای سرشار گاز و نفت و  انحصار بیشتر قدرت و سرمایه های ملی مشغول جنگ و جدال با یکدیگر میباشند .
بنابراین در شرایطی که ؛ بی نظمی ؛ غارت ؛ فساد ؛ دزدی و چپاول و ..... بر اقتصاد کشور سایه افکنده و در شرایطی که استبداد دینی و اقتصاد مبتنی بر فقه ؛ فتوا و حکم حکومتی ــ اقتصادی که هر لحظه ممکن است قرارداد هایش با فتوای آیت اللهی تغییر کند ــ راه هرگونه گشایش و پیشرفتِ اقتصادی را سد کرده است و در شرایطی که قرادادها و پروژه های اقتصادی کشور عمدتا" با زد و بند و فعالیت های غیر قانونی و قاچاق به اجرا گذاشته میشود ؛ روشن است که هیچ جائی برای برقراری ثبات اقتصادی و ایجاد یک اقتصادی سالم در کشور باقی نمی ماند . و همچنین روشن است که هیچ راهی برای نجات اقتصادِ بیمارِ کشور ؛ امنیت اقتصادی و عمران و عدالت در کشور جز با سرنگونی این رژیم ضد ملی و ضد مردمی باقی نمی ماند .
بعد از سی و چند سال حاکمیت تمام عیار دین در کشور و سایه و سلطه آن بر همه ارکان اقتصادی و اجتماعی کشور ؛ امروزه دیگر شکست " جمهوری اسلامی " بعنوان یک پروژه اقتصادی عیان و ثابت شده است و روشن شده است که اقتصاد دینی ؛ اقتصاد مبتنی بر ارزشها و آموزه های دینی ؛ اقتصاد مبتنی بر خمس ؛ زکات ؛ صدقه و خراج و ... نمیتواند راهگشای مشکلات و چالشهای اقتصادی جامعه در جهان مدرن و بهم پیوسته کنونی باشد .
یعنی اکنون در ایران ؛ استبداد دینی خود بزرگترین و اصلی ترین مانع و مزاحم هر گشایش و شکوفائی اقتصادی ؛ رفاه و آبادنی در کشور است . پس باید کمر بندها را سفت کرد و رفت بسوی سرنگونی این رژیم و استقرار حکومتی ملی ؛ دمکراتیک و سکولار .

02.04.2013