۱۳۹۰ آبان ۲۱, شنبه
بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی
بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی
اسماعيل نوریعلا
پايان وحشيانه و شرم آور زندگی معمر قذافی، ديکتاتور ديوانهء ليبی، را میتوان از زوايای مختلفی مورد بررسی قرار داد(1). اما هفتهء پيش آقای اکبر گنجی، طی مقاله ای غبرت آموز(2)، از آن بهانه ای ساخت تا در سايت بنگاه سخن پراکنی بريتانيا (همان بی.بی.سی مشهور خودمان که گويا با "دول غرب" ارتباطی ندارد)، ضمن افشا کردن نقشه های بلند مدت امريکا برای «ليبيائيزه کردن ايران»، چند «نيش غولی» هم حوالهء کسانی کند که در راستای متحد کردن نيروهای سکولار ـ دموکرات و خواستار پايان دادن به حکومت اسلامی در ايران کوشش میکنند. ايشان اين کوششها را عموماً در راستای «پروژهء جهان غرب» برای برخی کشورها می بينند.
استدلال ايشان را میتوان چنین مرتب کرد: جهان غرب (که بزودی معلوم میشود که منظورشان بيشتر امريکا است) دارای پروژه هائیست که شامل حمله به کشورهای مورد نظر طراحان، کشتار مردمان بيگناه اين کشورها، (و لابد تصرف ذخائر طبيعی آنها) میشود. اجرای بخش اول آن اکنون در لیبی پایان یافته و بزودی نوبت اجرای آن در مورد ايران فرا میرسد. هم اکنون امريکا مقدمات ليبيائيزه کردن ايران را فراهم کرده است که شامل مقدمه چينی هائی چند جانبه است.
(نقل مستقيم از نوشتار آقای گنجی): « اول- گزارش احمد شهید درباره وضعیت نقض حقوق بشر در ایران به شورای حقوق بشر سازمان ملل. بی تردید، اگر کم نگفته باشد، بهیچوجه اغراق نکرده است. دوم- اتهام دست داشتن ایران در طرح ترور سفیر عربستان در آمریکا. دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی ایران که متخصص ترور شهروندان ایرانی مخالف جمهوری اسلامی در اروپاست، هرگز تا این حد ساده لوحانه و ابتدایی عمل نخواهد کرد. سوم- شکایت دولت عربستان سعودی به شورای امنیت سازمان ملل دربارهء طرح ترور سفیرش در آمریکا. چهارم- جدی شدن طرح تحریم بانک مرکزی ایران. پنجم- گزارش شورای حکام آژانس به شورای امنیت دربارهء پروژهء هسته ای ایران. ششم- زمزمهء تحرکات دول غربی برای ایجاد وحدت میان گروههای مختلف اپوزیسیون و تشکیل جبهه ای واحد از آنان».
می بينيد که ايشان، با چنين تمهيد مقدمات چشمگيری، کوشیده است که اقدام برای «ایجاد وحدت میان گروههای مختلف اپوزیسیون و تشکیل جبهه ای واحد از آنان» را نيز جزئی از همان طرح «ليبيائيزه کردن ايران» قلمداد کند و استدلالشان چيست؟ آنگونه که آمده : وجود «زمزمهء تحرکات دول غربی» در اين مورد!
***
اما، در اين ميان، چيدمان جزئيات اين استدلال موجب شده است که آقای بيژن حکمت، يکی از اعضاء سابق اتحاد جمهوریخواهان و از مؤسسان سازمان جديدالتأسيس جمهوریخواهان ايران، نکتهء ساده ای را ـ نمیدانم در کجا ـ با آقای گنجی در ميان گذاشته و از ايشان بپرسد که: «یعنی ما اگر سعی کنیم "شورای حقوق بشر" گزارشگری برای بررسی حقوق بشر در ایران تعیین کند، و موفق شویم، این از مقدمات یک طرح نهایی خارجی هاست؟ و اگر کوششی برای اتحاد بین خودمان بکنیم، این هم باز بند ششم از همان مقدمات "طرح نهایی" است! دوست عزیز، آقای اکبر گنجی اگر کژ خوانده ام، اصلاح کنید؟»
و اين پرسش فروتنانه نيز سبب شده تا آقای گنجی ديگرباره دست به قلم برده و در تأييد سخنان قبلی خود مطالب جديدی را عرضه کنند(3). من، در اين بخش از مطلب حاضر، به پرسش آقای حکمت دربارهء «گزارشگر حقوق بشر سازمان ملل» نمی پردازم، هرچند که در پايان نوشتار به آن بازخواهم گشت.
آقای گنجی، در مورد اينکه چرا فکر میکنند «ایجاد وحدت میان گروههای مختلف اپوزیسیون و تشکیل جبهه ای واحد از آنان» نيز بخشی از طرح «ليبيائيزه کردن ايران» است مطالب جديدی را طرح کرده و عيناً چنين میگوید:
«بجای اتحاد، بکوشیم فضای دشنام و تهمت و دروغ گویی را از میان مخالفان بزدائیم. وقتی هنوز اینها گفتمان غالب را تشکیل میدهند، چه جای اتحاد؟ چه کسی با چه کسی قرارست متحد شود؟ مگر بتازگی انشعابی در اتحاد جمهوری خواهان بوقوع نپیوست؟ اگر میشد میبایست جلوی آنرا گرفت، نه این که بدنبال اتحاد با همه رفت. مگر شورای ملی مقاومت تشکیل و به آن شکل که بهتر از من میدانید به سازمان مجاهدین خلق تقلیل نیافت؟.. من بصراحت همیشه گفته ام که مخالف اپوزیسیون سازی توسط دولت آمریکا و دول غربی هستم... گذار ایران از نظام استبدادی سرکوبگر به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و دموکراسی، وظیفهء ایرانیانست، نه دولت آمریکا یا دیگر دول غربی... مبارزهء اصلی در ایران صورت میگیرد. ایرانیان مقیم خارج بعنوان تابع داخل عمل مکنند... مخالفان مقیم خارج هنوز قادر نیستند برای هدف والای آزادی زندانیان سیاسی بسیج شوند، بعد، از اتحاد برای اهداف مهمتر سخن گفته میشود. در حال حاضر فقط دول غربی چون آمریکا میتوانند بخشی از "مخالفان متعارض" را با وعده و وعید گرد هم جمع آورند».
جمعبندی من از اظهارات پيچيدهء بالا ساده است: «از آنجا که مخالفان خارج نمیتوانند برای هدف والای آزادی زندانيان سياسی بسيج شوند، سخن گفتنشان از اتحاد بيهوده است و، در نتيجه، فقط دول غربی، چون امريکا، میتوانند بخشی از "مخالفان متعارض" را با وعده و وعيد گرد هم آورند».
من اين مجمل را در برابر پرسش آقای بيژن حکمت که پرسيده بود: «اگر کوششی برای اتحاد بین خودمان بکنیم، این هم باز بند ششم از همان مقدمات "طرح نهایی" است؟» پاسخی معادل يک «آری» بزرگ ارزيابی میکنم و اين آری را از جند لحاظ قابل تأمل میيابم.
***
ما البته با بی پروائی آقای گنجی در صدور اينگونه فتواهای پا در هوا از قبل آشنائيم. بگيريم داستان مخالفت ايشان با حضور پادشاهیخواهان در جمع اپوزيسيون خارج کشور را، و يا ممنوع ساختن آوردن پرچم شير و خورشيد نشان و سه رنگ ايران به گردهمائی های دعوت شده از جانب ايشان را. و اتفاقاً می بينم که يک سر بحث امروز ايشان در مورد اتحاد مخالفان حکومت اسلامی نيز به همان فتواهای قبلی شان برمیگردد که اجازه میخواهم اين ارتباط را توضيح داده و سپس به بحث ايشان در مورد اتحاد برگردم.
بنظرم میرسد ايشان هنوز بخاطر واکنشهائی که نسبت به فتواهای ايشان نشان داده شده برآشفته اند و اين جمله که «مخالفان خارج نمیتوانند برای هدف والای آزادی زندانيان سياسی بسيج شوند» در واقع اشاره ای صريحست به کوشش ناکام خود ايشان در اعتصاب غذای سه روزه شان در برابر ساحتمان سازمان ملل(4)؛ يعنی جريانی که طی آن خودشان ورود دوستداران پرچم ملی را منع کرده بودند و حال از عدم همراهی بخشی از «مخالفان خارج» که به پرجم اعتقاد داشتند شکايت دارند و آنرا دليل بر ناتوانی مخالفان حکومت اسلامی «از اتحاد برای اهداف والاتر» دانسته و از اين راه به تئوری مبدل شدن ناگزير آنها به مهره های شطرنج امريکا رسيده اند. يعنی: ايشان از دست بخشی از «مخالفان خارج» که دعوت مشروط ايشان را نپذيرفته اند دلخورند و همين امتناع را دليل ناتوانی آنان برای اتحاد می دانند و نتيجه می گيرند که وقتی همهء اين مخالفان خارج بر گرد شمع وجود ايشان و اعتصاب غذای ضد پرچم شان حلقه نزده اند پس راهی باقی نمانده است جز اينکه «فقط دول غربی، چون امريکا، بتوانند بخشی از "مخالفان متعارض" را با وعده و وعيد گرد هم آورند!» بدينسان می بينيم که، در نظر ايشان، مخالفان خارج خود به دو دسته تقسيم میشوند؛ بخشی بر گرد ايشان حلقه میزنند و خواستار آزادی زندانيان سياسی میشوند و بخشی ديگر از همراهی امتناع می کنند و لاجرم به زير پرچم غرب (يعنی امريکا) میروند. پس: «يا گنجی يا امريکا؛ مسئله اينست!» .
***
اما در آن «اعتصاب غذا» عده ای هم به ترکيب زندانيان سياسی مورد حمايت ايشان اعتراض داشتند. يعنی در آن زمان، زندانيان سياسی مورد حمايت هم میبايست از فيلتر ايشان میگذشتند تا قابل دفاع و حمايت شوند. در جريان آن اعتصاب غذا، و در پوسترهای بنمايش گذاشته شده در برابر دوربينها، نماد زندانی سياسی در ايران آقای «سعيد حجاريان» معرفی شده بود و اين امر صريحاً پيوند آقای گنجی را با اصلاح طلبان مذهبی ِ کنار نهاده شده از حکومت نشان میداد و «زندانيان غير خودی» محل چندانی از اعراب نداشتند. البته اين امر تازه ای نبوده و هنوز هم نیست. در همين پاسخ امروزی شان به آقای حکمت نيز زندانيانی که به حملهء احتمالی امريکا به ايران اعتراض خواهند کرد عبارتند از (در کلام آقای گنجی) «موسوی و کروبی و رهنورد و تاج زاده و امین زاده و زیدآبادی و سحرخیز و مومنی و نسرین ستوده و باستانی و امویی و شعله سعدی و بقیهء زندانیان سیاسی». و نمیدانم چرا اين «بقيهء زندانيان سياسی» هيچگاه از سايه بيرون نمیآيند تا معلوم شود که آيا، مثلاً، حشمت الله طبرزدی و آيت الله بروجردی هم جزو آنان هستند يا نه.
میخواهم نتيجه بگيرم که مشکل آقای اکبر گنجی مشکلی برخاسته از تجربهء حضور شان در خارج کشورست و اينکه عده ای ايشان را تحويل نگرفته و يا با ايشان به مخالفت برخاسته اند و اکنون بايد چنين تقاص پس دهند که در صورت اقدام به ايجاد اتحاد بين «مخالفان خارج» متهم به اين خيانت باشند که با وعده و وعيد دول غربی (يعنی امريکا) اين گرد همآئی را ممکن میکنند.
ايشان البته با سعهء صدر تمام(!) اظهار میدارند که «من موافق تشکیل "جبههء مستقل دموکراسی خواهان ایران که پایبند به حقوق بشرند"، هستم» اما فکر میکنند که چون قرارست «اتحاديون» زير چتر امريکا رفته و جزو طرح «ليبيائيزه کردن ايران» شوند و ايشان هم مجدانه و مؤکداً اعلام میدارند که «[من] صد در صد مخالف تبدیل ایرانیان مخالف به "پیاده نظام" پروژه های آمریکایی و دول غربی هستم» پس بايد از ايجاد چنين اتحادی دست شست و در «نقشهء تخريب ايران» شرکت نکرد. ايشان، با سنجش اين اوضاع، در مورد اقدام کنندگان برای ايجاد اين اتحاد، چنين فتوا میدهند که «سخن گفتن شان از اتحاد ... بيهوده است!»
و من اين سخنان را اهانت مستقيم به شعور و نيت هزاران ايرانی شريف جای گرفته در صف «مخالفان خارج» می بينم که در شهرهای مختلف دنيا در راستای قانع کردن گروهها و شخصيتهای سياسی به حضور در يک «اتحاد ميهنی» و ايجاد آلترناتيوی سکولار ـ دموکرات مستقل و ايرانی در برابر ديو مهيب حکومت اسلامی میکوشند. اين بی پروائی در اهانت هم از خصيصه های آقای گنجی است که مسلماً پاسخ خود را خواهد گرفت اما، بنظر من، اين ايرانيان تنها با ابرام در کار شريف خويش و به پيروزی رساندن اتحاد مورد نظرشان خواهند توانست به آدميان خودمحوری همچون آقای اکبر گنجی پاسخی مناسب دهند.
***
اما آقای اکبر گنجی، با ترسيم اين بن بست دلشکن، آنهم در برابر ايران دوستان ِ خواستار رهائی وطن از چنگال حکومت اسلامی، خود چه راه حلی را يافته ؟ و يا چه توصيهء عملی ويژه ای برای آنان دارند؟ وظيفهء مخالفان خارج چيست؟ و اين مخالفان چه کار ديگری بايد بکنند که مورد تأييد آقای گنجی باشد؟
پاسخ صريح ايشان به اين پرسش چنين است: « فکر اتحاد را رها کنيد و بدنبال بهبود وضع حقوق بشر در ايران باشيد! » بخصوص که ايشان خود هميشه در اين راه پيشقدم بوده اند، همانگونه که میگويند: «خود من در سالهای گذشته حداقل دوبار با مسئول شورای حقوق بشر سازمان ملل و دو بار با معاون دبیر کل سازمان ملل دیدار کرده و خواسته بودم که گزارشگر رسمی حقوق بشر برای ایران تعیین شود. ما بدنبال بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران هستیم».
ايشان، در بيان اين «توصيهء عملی» در مورد خارج کشوریها، آنها را با چند کلام دلخوش کننده نيز مینوازند: «می دانم که شما (آقای بيژن حکمت، بعنوان نماد مخالفان خارج) به مبارزات مستقل ایرانیان میاندیشید. میدانم که شما با پول گرفتن از دول خارجی مخالف هستید. میدانم که شما مخالف حملهء نظامی به ایران هستید. میدانم که شما مخالف تحریم های اقتصادی فلج کننده هستید. میدانم که من و شما و دیگران بر سر این مسأله توافق کامل داریم که اول باید ایرانی وجود داشته باشد تا آن کشور صاحب نظامی دموکراتیک و ملتزم به حقوق بشر شود. پس حقوق بشر و دموکراسی را پاس بداریم و در دفاع از این آرمان ها دو معیاری نباشیم.»
خواهش میکنم خوب به اين «پس» سحرانگيز توجه کنيد: هرکس به مبارزات مستقل ايرانيان می انديشد و با پول گرفتن از دول خارجی و حملهء آنان به وطن اش و تحريم اقتصادی فلج کننده عليه حکومت اسلامی مخالفست، چه بايد بکند؟: «حقوق بشر و دموکراسی را پاس بداریم و در دفاع از این آرمان ها دو معیاری نباشیم!»
***
اما اين پرسش مستقيماً ما را به همان مسئلهء «حقوق بشر»ی بر میگرداند که پس از تعيين آقای احمد شهيد بعنوان گزارشگر ويژهء سازمان ملل و انتشار گزارش اوليهء ايشان اين واکنش را در ذهن آقای گنجی ايحاد کرد که «گزارش احمد شهید بسیار خوب بود و [اين نکته] در مقاله [من هم] آمده است که "اگر کم نگفته باشد، اغراق هم نکرده است". اما استفاده یا سوء استفاده ای که دولت آمریکا و دیگر دول غربی از این گزارش خواهند کرد، امر دیگری است».
آنچه آمد پاسخ آقای گنجی به سخن اول آقای حکمت است که میپرسيد: «ما اگر سعی کنیم "شورای حقوق بشر" گزارشگری برای بررسی حقوق بشر در ایران تعیین کند، و موفق شویم، [آيا] این از مقدمات یک طرح نهایی خارجی هاست؟»
پاسخ آقای گنجی به اين پرسش، از پاسخ ايشان به پرسش نخست هم پريشان تر است، و فکر می کنم آقای حکمت، با شنيدن اين نکات گهربار، بايد از آقای گنجی بپرسند که «ايرانيان چگونه میتوانند طوری عمل کنند که شورای حقوق بشر گزارشگری برای بررسی حقوق بشر در ایران تعیین کند، و موفق هم بشوند، اما دولت آمریکا و دیگر دول غربی از گزارش اين شخص استفاده یا سوء استفاده نکنند، و نتوانند گزارش مزبور را نيز به جزئی از مقدمات یک طرح نهایی حمله به ايران مبدل کنند؟ و آیا برای این که دولت آمریکا و دیگر دول غربی از آن سوء استفاده نکنند بهتر نیست ایرانیها پس از این هیچوقت تقاضای فرستادن نماینده ای به ایران را نداشته باشند؟ »
آقای گنجی نه تنها برای اين پرسش، پاسخی ارائه نداده اند بلکه نظرشان در مورد چگونگی کوشش ايرانيان مخالف حکومت اسلامی در راستای احقاق حقوق بشر هموطنانشان نيز کم مبهم نيست! ببينيد ايشان برای ايجاد اين ابهام چه گرد و خاکی بپا کرده اند:
ايشان ابتدائآً مینويسند که «سکوت مدافعان حقوق بشر ایرانی در مورد وضعیت لیبی باور ناکردنیست» و سپس، با تروريست دانستن آقايان اوباما و خامنه ای به يکسان، و با اشاره به اينکه آقای اوباما در ماههای گذشته بن لادن و یارانش را کشته است، مینويسند: «آیا تروریسم بدست فقط وقتی که از سوی دولت سرکوبگر جمهوری اسلامی صورت بگیرد؟ چرا ایرانیان مدافع حقوق بشر در مقابل این نوع تروریسم دولتی سکوت میکنند؟ آیا معنای آن این نیست که "تروریسم خامنه ای" بد است، اما "تروریسم اوباما" خوب است؟»
بدينسان آقای اکبر گنجی نتيجهء «سکوت» نسبت داده شده به ايرانيان مدافع حقوق بشر در برابر قتل بن لادن و يارانش (بدست نيروهای ويژهء ضد تروريستی امريکا) و قذافی و پسران و وزرايش (بدست اوباش لگام گسيختهء باصطلاح انقلابی ليبی) را معادل ِقرار گرفتن اين ايرانيان در اردوگاه دول غرب (يعنی امريکا) میداند و، در بست دادن اين نکته به مسئلهء اتحاد ايرانيان، با لحنی گزنده مینويسند:
«زمانی آرمان و سنتهایی وجود داشت که هیچکس خود را مجاز به تخطی از آنها نمیدانست. اینک فرد به خود اجازه میدهد که از آمریکا و دول غربی بخواهد که همان بلایی را سر ایران بیاورند، که بر سر لیبی آوردند. بزبان بیزبانی اعلام میشود که آمریکا و دول غربی میتواند از ما به همان نحوی که از کسانی در لیبی استفاده کرد، استفاده کند. گویی پیروزی ناتو در لیبی، خاطره تلفات و هزینه های سنگین عراق و افغانستان را به فراموشی سپرده است».
ايشان اما توضيح نمیدهند که ايرانيان مدافع حقوق بشر کی و کجا ـ آنهم با زبان بیزبانی ـ از آمریکا خواسته اند که همان بلاهایی را که سر لیبی آورده بر سر ایران هم بیاورد؟! و کجا در اين مورد سکوت کرده؟ و يا اگر نمیخواسته سکوت کند بايد چه کاری انجام میداده که مورد تأييد آقای گنجی باشد؟ اعتصاب غذای سه روزه در برابر ساختمان سازمان ملل؟ اگر اين فکر خوبیست چرا خودشان در اين مورد نيز پيشقدم نمیشوند؟!
براستی، جدا از تروريست خواندن رئيس جمهور امريکا، منظور آقای گنجی، از مطرح کردن اين سرکوفتها به ايرانيان خارج کشور چيست؟ و چرا هر از گاه يکبار درد حقوق بشر سبک اسلامی ايشان عود میکند و ايرانيان خارج کشور را به اينگونه بی غيرتی ها متهم میکنند؟!
من فکر میکنم پاسخ را باید درين واقعيت جست که، برای بسياری از اصلاح طلبان اسلامی، و همپيوندهاشان در جمع «مخالفان خارج»، همواره دفاع از حقوق بشر بهترين دست آويزی بوده است برای سنگ اندازی بر سر راه مخالفان حکومت اسلامی و جلوگيری از طرح خواسته های انحلال طلبانه شان که رو بسوی هدف ايجاد يک آلترناتيو سکولار ـ دموکرات در خارج کشور دارد.
***
می بينم که بن بست آقای اکبر گنجی چنان بی روزن است که حتی پنجره ای هرچقدر کوچک هم نمیتوان به آسمانی از اميد به آزادی کشورمان درآن گشوده دید یا گشاد ! بزعم ایشان و همراهانشان، ما محکوميم که فکر اتحاد نيروها را از سر به در کنيم و فقط حقوق بشر و دموکراسی را پاس بداریم! هر چند که معلوم نيست از نظر ایشان این حقوق بشر و دموکراسی چه وقت و چگونه تامین میشود تا ما خیالمان راحت باشد. و تا آنوقت در مبارزه با هیولای حکومت اسلامی، که یک دم از ویران کردن میهنمان و کشتن و زندان کردن و شکنجه و سانسور جوانان وطنمان باز نمیایستد، چه باید بکنیم که به پاسداشت حقوق بشر و دموکراسی مورد نظر آقای گنجی لطمه ای نخورد؟!
باری، سخت دوست داشتم که بدانم راه حلهای شگرف آقای اکبر گنجی (يعنی انصراف از اتحاد و تمرکز بر حقوق بشر) چگونه میتواند جلوی اجرائی شدن طرح «ليبيائيزه کردن ايران» را بگيرد؟
آيا، با انصراف ما از فکر اتحاد، دول غرب (بخوانيد امريکا) هم دست از نقشه های شوم خود بر خواهند داشت؟! و در عين حال، از مبارزات مورد نظر ايشان که منجر به افشاگری در مورد اعمال ضد بشری حکومت اسلامی میشود استفاده يا سوء استفاده نخواهند کرد؟! يا مرسل الرياح، تو دانی و انوری!
____________________________________________________________
1. قصد داشتم مقالهء اين هفته را به اين رفتار وحشيانهء باصطلاح انقلابيون ليبيائی اختصاص دهم اما ديدم که آقای مسعود بهنود در مقالهء اخير خود، «جنازهء خونين تاريخ»، هرآنچه را میخواستم بنويسم بسی بهتر از من بازگو کرده است. پس، خواننده را احاله می کنم به آن مقاله در اين پيوند:
2. اکبر گنجی، «نگاهی دیگر: لیبیائیزه کردن ایران» در اين پيوند:
3. اکبر گنجی، «حقوق بشر یا پیاده نظام آمریکا؟»، در اين پيوند:
4. اعتصاب سه روزهء غذای اکبر گنجی در برابر سازمان ملل با شرکت گروهی از ايرانيان؛ ۲۲ جولای 2009 / سی و يکم تير 1388
انقلاب علیه دیکتاتوری های غیر وابسته – ۵ نگاهی به ترازنامه “مداخله انسان دوستانه” در لیبی
امریکا و متحدان آن پیروزمندانه از نقش تعیین کنندۀ شان در “آزادی” لیبی سخن می گویند و با خوشحالی تمام آن را نقطه عطفی در جا انداختن سنت “مداخله انسان دوستانه” می نامند. جمع بندی جو بایدن ( معاون رئیس جمهور امریکا ) در این باره صریح تر و گویاتر از دیگران است: “در این مورد ، امریکا دو میلیارد دلار خرج کرد و حتی یک نفر از دست نداد. این شیوه عمل بهتری است برای معامله با دنیا تا آن چه در گذشته می کردیم”! راستی هم آنها با موفقیتِ عملیات نظامی ناتو به پیروزی بزرگی دست یافته اند که نتایج آن از محدوده لیبی بسیار فراتر می رود. اما آیا می توان این حادثه را برای مردم لیبی و مردمان هم سرنوشت آنها در دنیای عرب و مناطق دیگر نیز یک پیروزی به حساب آورد؟ لازم نیست به پیش بینی های دور و دراز در باره آینده بپردازیم ، با نگاهی حتی گذرا به آن چه تا همین جا روی داده یا در حال روی دادن است ، می توان دید که متأسفانه مردم لیبی بازندگان این ماجرا هستند:
یک – عملیات نظامی ناتو قبل از هر چیز به نام “مداخله انسان دوستانه” راه اندازی شد ؛ برای جلو گیری از کشتار غیر نظامیان. در برجسته کردن هر چه بیشتر مأموریت “انسان دوستانه” مداخله ناتو ، اوباما در نخستین روزهای عملیات نظامی تأکید کرد که اگر ناتو ” حتی یک روز دیگر” دیر می کرد ، “بنغازی گرفتار کشتاری می شد که بازتاب آن در منطقه ، وجدان جهان را جریحه دار می کرد”. اعجاز احمد ( مارکسیست نامدار هندی ) به درستی یادآوری می کند که اشغال افغانستان به نام جنگ علیه ترور به اضافه حقوق بشر صورت گرفت و اشغال عراق به نام جنگ علیه ترور ، به اضافه جلوگیری از تکثیر سلاح هسته ای ، به اضافه حقوق بشر. اما لیبی نخستین کشوری بود که مداخله در آن فقط به نام دفاع از حقوق بشر راه اندازی شد. همان طور که پیشتر ( در بخش چهارم این یادداشت ها ) گفته ام ، قذافی با واکنش جنون آمیزش در مقابل انقلاب لیبی و تهدید علنی مردم به پا خاسته به کشتار ، ناخواسته و ندانسته ، چالش و در عین حال فرصت بزرگی برای غرب به وجود آورد و رهبران غرب از این فرصت بهره برداری کردند. فکر می کنم هنوز هم نمی توان گفت که اگر مداخله نظامی ناتو صورت نمی گرفت ، قذافی در سرکوب شورش بنغازی تا کجا پیش می رفت. اما تا همین جا دو چیز کاملاً روشن است: ۱ – پس از تصویب قطعنامه ۱۹۷۳ شورای امنیت ، یا دست کم پس از آغاز عملیات نظامی ناتو ، قذافی دیگر در موقعیتی نبود که با دست باز به کشتار مخالفان اش بپردازد. او در ۱۰ آوریل ، پیشنهاد کمیته میانجیگری “اتحادیه افریقا” را برای برقراری آتش بس و گفتگو با مخالفان پذیرفته بود. و چند روز پس از آن ، عبد العاطی العُبیدی ( وزیر خارجه رژیم قذافی ) علناً و با صراحت اعلام می کرد که در مذاکره با مخالفان “همه چیز قابل بحث خواهد بود” ، حتی ماندن یا رفتن قذافی. او می پذیرفت که شش ماه پس از برقراری آتش بس ، زیر نظر سازمان ملل انتخاباتی آزاد برگزار شود. اما ناتو حاضر نشد عملیات را متوقف کند و سارکوزی ، کامرون و اوباما اصرار داشتند که توقف عملیات فقط پس از رفتن قذافی امکان پذیر است. بی اعتنایی به مأموریت تعیین شده در قطعنامه ۱۹۷۳ چنان آشکار بود که اختلاف در داخل خودِ ناتو بالا گرفت و آلمان و ترکیه نگرانی خود را از مقاصد فرانسه و انگلیس مخفی نمی کردند[1]. ۲ – اگر چشم انداز کشتار در بنغازی توسط نیروهای قذافی یک احتمال بود ، کشتار وسیع غیر نظامیان توسط نیروهای “شورای ملی انتقالی” و بمباران هوایی ناتو یک واقعیت انکار ناپذیر است. ارزیابی های مختلف ، شمار کشته ها را بیش از ۵۰ هزار نفر و شمار آوارگان و بی خانمان ها را بیش از نیم میلیون نفر می دانند. حتی آنهایی که رقمی ذکر نمی کنند ، از “دهها هزار نفر” سخن می گویند [2]. شهر سرت (زادگاه و آخرین پناهگاه قذافی) نمونه گویای این کشتارهاست. این شهر با چند صد سربازِ طرفدار قذافی و بیش از ۸٠ هزار افراد غیر نظامی ، بدون هر نوع دسترسی به غذا و آب و برق ، هفته ها در محاصره نیروهای “شورای ملی انتقالی” و بمباران هوایی دائمی ناتو قرار داشت و فقط ۲٠ هزار نفر از غیر نظامیان توانستند از شهر خارج بشوند و اکثریت جمعیت شهر عملاً قتل عام شدند. پپه اسکوبار ( روزنامه نگار برزیلی ) حق دارد که این شهر را “فلوجای جدید” می نامد. او می گوید آن چه را که قذافی نتوانست بر سر بنغازی بیاورد ، ناتو و نیروهای “شورای ملی انتقالی” بر سر این شهر آوردند. ناتو با بیش از ۴٠ هزار بمباران هوایی مناطق مختلف لیبی ، زیرساخت های این کشور را کاملاً نابود کرد. بعلاوه ، بنا به گزارش کشورهای افریقایی (مخصوصاً نیجر ، مالی و چاد) بیش از ۳٠٠ هزار کارگر مهاجر سیاه پوست که سال ها در لیبی کار می کردند ، با خشونت تمام ، توسط نیروهای “شورای ملی انتقالی” از این کشور رانده شده اند و بخشی از سیاه پوستان خودِ لیبی تحت عنوان “مزدوران قذافی” قتل عام شده اند. دامنه این جنایت های ضد انسانی و نژاد پرستانه علیه سیاه پوستان چنان گسترده بود که چند تن از رهبران دولت های افریقایی ( و از جمله رئیس جمهور نیجریه که از دوستان امریکا محسوب می شود ) رسماً علیه آنها به اعتراض برخاستند و تصادفی نبود که “اتحادیه افریقا” ( که اکثر اعضای آن را دولت های وابسته به غرب تشکیل می دهند ) حتی بعد از ورود نیروهای “شورای ملی انتقالی” به طرابلس ، حاضر نبود این شورا را به رسمیت بشناسد.
دو – سازمان دهندگان “مداخله انسان دوستانه” هم اکنون چانه زنی های شان را برای تقسیم غنایم آغاز کرده اند. اکنون همه از توافق سری “شورای ملی انتقالی” و سارکوزی سخن می گویند که متعهد شده در مقابل واگذاری ۳۵ در صد نفت لیبی به فرانسه ، به حمایت “کامل و دائمی” از این شورا بپردازد ؛ توافقی که پس از افشای آن توسط روزنامه “لیبراسیون” ، دولت فرانسه آن را تکذیب کرده است. اما اگر دولت سارکوزی هنوز ترجیح می دهد “جا نماز آب بکشد” ، شرکای دیگر علناً به سهم خواهی برخاسته اند. ۲۱ اکتبر ( یعنی کمتر از ۲۴ ساعت پس از اعلام مرگ قذافی ) فلیپ هاموند ، وزیر دفاع انگلیس ، اعلام کرد که دولت بریتانیا درخواست اجازه حفاری نفت به شورای ملی انتقالی لیبی تسلیم کرده است. او گفت امیدوار است هر چه زودتر به شرکت های انگلیسی فرصت مشارکت در بازسازی این کشور داده شود! و ۲۲ اکتبر جین کِرتز ، سفیر امریکا در لیبی ، در مراسم بازگشایی سفارت در طرابلس ، ضمن اشاره به اهمیت ذخایر نفت لیبی ، یادآوری کرد که همه تلاش ها برای آوردن شرکت های امریکایی به این کشور صورت خواهد گرفت و این کار در بهبود شرایط اشتغال در امریکا تأثیر خواهد گذاشت. هم زمان با این تلاش ها ، فرانکو فراتینی ، وزیر خارجه ایتالیا ، لاف زنانه اطمینان می داد که هر اتفاقی بیفتد ، إنی (Eni شرکت نفتی ایتالیایی) نقش اول را در لیبی بازی خواهد کرد! خلاصه ، چانه زنی هایی که به همین زودی آغاز شده ، جای تردیدی باقی نمی گذارد که “ناجیان” مردم لیبی قصد ندارند آنها را به حال خودشان رها کنند و فراموش نباید کرد که آنها اکنون اهرم های نیرومندی برای پیشبرد هدف های شان در لیبی در دست دارند.
سه – با پایان کار قذافی چشم انداز پا گرفتن دموکراسی در لیبی روشن تر نشده ، بلکه متأسفانه مبهم تر شده است. چند مانع مهم بر سر راه شکل گیری دموکراسی سر برآورده اند که کنار زدن آنها در افق مشهود کنونی ، اگر ناممکن نباشد ، بسیار دشوار خواهد بود: ۱ – دو جریان متضاد در مبارزه علیه رژیم قذافی نیرو گرفته اند که هم زیستی آنها بیش از حد معینی نمی تواند دوام بیاورد. جریان اول مجموعه رنگارنگی از گرایشات مختلف است که فصل مشترک شان طرفداری از اتحاد یا همکاری با قدرت های غربی است. در میان اینها غالباً فراریان از رژیم قذافی که بعضی از آنها دارای مقام های مهمی هم در رژیم پیشین بوده اند ، تا اینجا نقش هدایت کننده داشته اند. جریان دوم طیفی از اسلام گرایان هستند که به نظر می رسد سَلفی ها و جهادی ها در میان آنها دست بالاتر را دارند. مثلاً حالا می دانیم که عبدالحکیم بالحاج رهبر “شورای نظامی” رژیم جدید ، بنیان گذار “گروه مبارزه اسلامی لیبی” ( الجامعه الاسلامیه المقاتله بلیبیا ) بوده که در افغانستان و پاکستان آموزش نظامی دیده و با القاعده همکاری داشته و در همانجا با ابو مُصعَب الزرقاوی آشنا شده و مدتی هم در کنار او در عراق جنگیده است. رسیدن چنین آدمی به رهبری نظامی رژیم جدید نشان می دهد که جهادی ها و سلفی ها در این رژیم از نفوذ بسیار نیرومندی برخوردارند. تصادفی نبود که مصطفی عبدالجلیل ، رئیس “شورای ملی انتقالی” هنگام اعلام موجودیت رژیم جدید ، بر تعهد آن به اجرای شریعت اسلامی و حتی تعدد زوجات تأکید کرد. این تأکید شتاب زده جز سر فرود آوردن در مقابل اسلام سلفی معنای دیگری نمی توانست داشته باشد. پیش بینی آینده دشوار است ، اما بعید نیست در روند رویارویی دو جریان یاد شده ، اسلام گراها قوی تر شوند. زیرا آنها در قیام مسلحانه علیه رژیم قذافی نفش مهمی داشته اند و در دوره نه ماهه گذشته به سازماندهی ، تجربه و آموزش نظامی بهتر و سلاح های بیشتر و پیشرفته تری دست یافته اند. در حالی که سابقه افرادی مانند مصطفی عبدالجلیل در رژیم قذافی و زد و بندهای فرصت طلبانه امروزی شان با قدرت های غربی ، آن هم در کشوری که مردم مسلحانه علیه یک دیکتاتوری خشن برخاسته اند و قاعدتاً با سوءظن به قدرت های خارجی می نگرند ، نقطه ضعف بزرگ غرب گراهاست. با بهره برداری از این نقطه ضعف ها بوده که اسلام گراها تاکنون توانسته اند بعضی از شاخص ترین چهره های جریان رقیب را کنار بزنند. مثلاً از همین طریق بود که آنها عبدالفتاح یونس ( وزیر کشور و یکی از مهم ترین افراد رژیم قذافی ) را که با قیام بنغازی به صفوف شورشیان پیوسته بود و رهبری نظامی نیروهای شورشی را داشت ، در اواخر ژوئیه ، به قتل رساندند ؛ یا همین اواخر محمود جبریل را که عملاً نخست وزیر رژیم جدید محسوب می شد ، به کناره گیری واداشتند. ۲ – در یک جنگ داخلی سراسری نه ماهه ، بخش بزرگی از مردم مسلح شده اند و گروه های نظامی رنگارنگی شکل گرفته اند که عملاً از فرماندهی واحدی تبعیت نمی کنند و هر جریان سیاسی که غلبه پیدا کند ، ناگزیر خواهد شد قبل از هر چیز دیگر ، این گروه های مسلح را تحت کنترل خود درآورد. حل و فصل این مسأله که قاعدتاً نمی تواند بیش از حد معینی به تعویق بیفتد ، احتمال دارد به رویارویی خشن دو جریان اصلی رقیب در شورای ملی انتقالی ( یعنی غرب گرایان و اسلام گرایان ) بیانجامد. زیرا بعید است اسلام گرایان حاضر بشوند داوطلبانه سلاح های شان را تحویل بدهند. ۳ – شکل گیری یک دولت واحد در لیبی ، بدون اتحاد قبایل یا دست کم کاهش رقابت در میان آنها شدنی نیست. اما کشتار طرفداران قذافی ( که از نفوذ قابل توجهی درمیان بعضی از بزرگ ترین قبایل لیبی برخوردار بودند ) ایجاد هم آهنگی در میان قبایل مهم کشور را دشوارتر کرده است. رویارویی قبایل در شرایطی که تقریباً همه آنها در طول جنگ داخلی نه ماهه مسلح شده اند ، ملقمه ای از صف آرایی های سیاسی و قبیله ای به وجود می آورد که نه تنها شکل گیری نهادهای دموکراتیک را دشوارتر می سازند ، بلکه فضای قابل انفجاری در سراسر کشور ایجاد می کنند. ۴ – و بالاخره ، قدرت های ناتو که جا پای شان را در لیبی محکم کرده اند ، نخواهند گذاشت مردم یک کشور نفتی ، آن هم در ناف مدیترانه ، خود به تنهایی برای تعیین مسیر کشورشان تصمیم بگیرند. این بار آنها می توانند به بهانه مقابله با القاعده و اسلام گرایانی که خود زمینه تقویت شان را فراهم کرده اند ، وارد میدان شوند.
با توجه به مجموعه این واقعیت هاست که بسیاری از تحلیل گران دنیای عرب نگران شکل گیری یک عراق یا افغانستان دیگر در لیبی هستند. مثلاً عبد الباری عطوان ( سردبیر روزنامه القدس العربی ) خطر قدرتمندتر شدن جهادی های “گروه مبارزه اسلامی لیبی” را نگران کننده می داند و یادآوری می کند که آنها به بخشی از انبارهای تسلیحاتی رژیم قذافی دست یافته اند و بعضی از موشک های زمین به هوای لیبی اخیراً در شبه جزیره سینا پیدا شده اند و این نشان می دهد که آنها با القاعده همکاری می کنند.[3]
چهار – نتایج موفقیت عملیات نظامی ناتو در لیبی مسلماً از محدوده این کشور فراتر می رود و آشکارا ضد انقلاب عرب را تقویت کرده است. همان طور که پیشتر اشاره کرده ام ، مداخله نظامی در لیبی را باید جزیی از استراتژی عمومی غرب در مقابل انقلاب عرب نگاه کرد. ویژگی مداخله این بود که اولاً در فضایی صورت گرفت که خطر کشتار مردم توسط نیروهای قذافی در بنغازی یک خطر واقعی بود ؛ ثانیاً مداخله ای بود به حمایت از مردمی به پا خاسته علیه یک دیکتاتوری خشن و بیرحم و نباید فراموش کرد که از حمایت اکثریت همین مردم برخودار بود ؛ ثالثاً مداخله ای بود محدود به عملیات هوایی که ظاهراً حل و فصل مسائل در روی زمین را به خود مردم این کشور وا می گذاشت. همین ویژگی ها بودند که به دشمنان اصلی انقلاب عرب ، یعنی قدرت های امپریالیستی غرب و باشگاه دیکتاتوری های تحت حمایت آنها ، امکان می داد که در صفوف توده های به پا خاسته عرب آشفتگی ایجاد کنند و با مصادره انقلاب در جایی که امکان پذیر است ، آن را از نفس بیندازند.
پنج – پیروزی مدل مداخله در لیبی ، راه مداخله های آینده امریکا و متحدان آن را در قاره افریقا نیز هموارتر کرده است. هر چند افریکوم ( یا فرماندهی ایالات متحد برای عملیات نظامی در افریقا ) در دوره حکومت جورج بوش ایجاد شد ، اما اکنون حکومت اوباماست که از طریق پیروزی در عملیات لیبی ، واقعاً آن را درخاک قاره افریقا می نشاند. بسیاری از کارشناسان مسائل افریقا ، عملیات نظامی محدودی را که دولت اوباما در نیمه اول اکتبر ظاهراً برای مقابله با گروه چریکی “ال. آر .ای” (LRA) در جمهوری افریقای مرکزی و اوگاندا آغاز کرده ، در این راستا ارزیابی می کنند. زیرا معتقدند این گروه تروریستی و شبه مذهبی حدود ۲۵ سال است که در مناطق مرزی بین اوگاندا ، جمهوری افریقای مرکزی ، سودان جنوبی و جمهوری دموکراتیک کنگو فعالیت می کند ، اکنون ضعیف تر از هر وقت دیگر است و افراد آن از ۴٠٠ نفر فراتر نمی رود. اما کشف ذخایر وسیع نفت در این مناطق ، آنجا را به نقطه حساسی در رویارویی های امریکا و چین در قاره افریقا تبدیل کرده و بعد از پیروزی عملیات لیبی ، دولت اوباما می خواهد با حضور در این منطقه پیشروی چین را در افریقا متوقف کند[4].
محمد رضا شالگونی – ۱۹ آبان ۱۳۹٠http://www.facebook.com/ProsecutingSyrianRegime
:
نحو محاكمة واعدام النظام السوري على الفيس بوك
http://www.facebook.com/ ProsecutingSyrianRegime
------------------------------ -----
نرجو دعم صفحة هيئة البحث العلمي لدعم الثورة على الفيس بوك
https://www.facebook.com/ Scientific.Research.Commission
------------------------------
نرجو دعم صفحة حرية الصحافة السورية على الفيس بوك
http://www.facebook.com/ SyrianFreePress
------------------------------ -
The Syrian Revolution 2011 صفحة الثورة السورية ضد بشار الاسد
http://www.facebook.com/ Syrian.Revolution
------------------------------ --
نرجو دعم صفحة الثورة الحلبية ضد نظام الاسد
https://www.facebook.com/ Aleppo.Revolution11
----------------------------
نرجو دعم صفحة أنا ضد النظام السوري على الفيس بوك
https://www.facebook.com/ Against.Syrian.Regime
---------------------------
نرجو دعم صفحة أخبار اللاذقية
http://www.facebook.com/ lattakianews plus
http://www.facebook.com/
------------------------------
نرجو دعم صفحة هيئة البحث العلمي لدعم الثورة على الفيس بوك
https://www.facebook.com/
------------------------------
نرجو دعم صفحة حرية الصحافة السورية على الفيس بوك
http://www.facebook.com/
------------------------------
The Syrian Revolution 2011 صفحة الثورة السورية ضد بشار الاسد
http://www.facebook.com/
------------------------------
نرجو دعم صفحة الثورة الحلبية ضد نظام الاسد
https://www.facebook.com/
----------------------------
نرجو دعم صفحة أنا ضد النظام السوري على الفيس بوك
https://www.facebook.com/
---------------------------
نرجو دعم صفحة أخبار اللاذقية
http://www.facebook.com/
اشتراک در:
پستها (Atom)