نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ بهمن ۲۰, جمعه

هادی خرسندی: برای روزنامه نویسان دربند وطن


 

برای روزنامه نویسان دربند وطن
---------------------------------
وحشت از روزنامه
--------------------
در وحشت است یارو از کاغذ و مرکب
بر ضد روزنامه فتوا دهد مرتب
وقتی که چشم او بر نشریه ای بیفتد
یکباره میکشد جیغ، انگار دیده عقرب
دانستن حقایق منع است بر خلایق
پس دشمن است ایشان با هرچه شعر و مطلب
ترسد مگر نویسند شرح از جوانی او
کاندر چه کار بوده ورزیده و مجرب
ترسد یکی بگوید او جاعل بزرگ است
زانرو که با زدوبند مسند گرفت و منصب
ترسد مگر بگویند در نزد این تبهکار
بشار اسد نشسته چون کودکی به مکتب
خود را خراب کرده ست، از خشم او نترسید
این باد معدۀ اوست گم کرده ره به غبغب
از خوف اینکه یک برگ نشریه ای شود چاپ
هر صبح میکند لرز، هر شام میکند تب
گویند تازگی ها مینالد از رماتیسم
از بس که بستر خویش مرطوب کرده هرشب

اين مطلب از سايت اصغرآقاداتکام متعلق به هادي خرسندي چاپ شده است.

دلنوشته ها؛ مکانی برای فریاد زدن آزادی

فوریه 7, 2013

بابک زنجانی؛ شریک دزد و رفیق قافله


بابک زنجانی! یک دزد مدرن سرگردنه! کسی که منت هم میذاره که در نقش یک منجی اومده به داد مردم بدبخت کشورش برسه! میخام سرمایه هامو وارد کشور کنم تا دینمو به مردم و کشورم ادا کنم. این هزاران میلیارد دلار و یورو و تومن سرمایه تو  هست یا پولایی که با رانت  رشوه و زد و بند از این مملکت بردی؟ از دلالی نفت این مردم بخت برگشته تا خرید بانک در مالزی و چندین خط هواپیمایی و دهها شرکت ثبت شده داخلی و بین المللی برای پولشویی. از خرید باشگاه راه آهن تا اقدام برای خرید بانک پارسیان. واقعا این آدم کیه که با این سن و سال فقط ده هزار میلیارد تومن میخاد به تامین اجتماعی بیاره و منتش رو هم بر سر یه مشت بازنشسته و مستمری بگیر بدبخت میذاره؟ آدمی که یک پاش توی مالزی و اندونزی و مسکو و تاجیکستانه و یه پاش تو ایران. یه جا در حال تفریح لب دریا دیده میشه و جای دیگه کلت و یوزی به دست در حال معلوم نیست چه کاری! یه جا از وزیر رفاه استیضاح شده داره جایزه میگیره و جای دیگه بغل دست مرتضوی قاتل نشسته و گزارش کار میده و به حسین میر کاظمی بغل دستش هم میگه آقا سید! اصلا تعجب نمی کنم اگر دفعه بعدی که مملکت شلوغ شد این بچه سوسول هم مثل آقا سید تفنگ دستش بگیره و  ترک موتور بیفته به جون مردم. آخه همه زندگی و سرمایش به خطر میفته حیوونی! حق داره خوب! سرباز ولایته دیگه
zanjani
عکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکسعکس

فریدون گیلانی:دیو چو بیرون رود ، ددی دگر آید !

فریدون گیلانی:دیو چو بیرون رود ، ددی دگر آید !




مقدمه
رسیده و نرسیده گردن زد . آمده بود که گردن بزند . « در ولایت فقیه ، حکومت اسلامی» آشکارا گفته بود که وظیفه اش گردن زدن است . کمترین وظیفه اش را در آن بیانیه ی حکومتی «قتل فی سبیل الله » ( بکش در راه خدا ) اعلام کرده بود .
از منتها الیه راست شروع کرد تا به منتها الیه چپ رسید . منتها الیه راست را که ژنرال های شاه بودند ، در مدرسه رفاه گردن زد . راست ، از نوع نهضت آزادی و جبهه ملی و بعدها ملی مذهبی و راست های مذهبی دور و بر خودش را نم کرده گذاشت تا مرحله ی بعد .
محمد رضا سعادتی از نوع « دموکرات مذهبی » ی طرفدار « حکومت دموکراتیک اسلامی» را که برای نسق گرفتن از مجاهدین گردن زد ، تکلیف چپ های مارکسیست روشن شد . امان نداد . با صدور فرمان سیزده ماده ای فرودین 58 ، شمشیر را به گردن همه ی زنان و مردانی که نگاهی جز او داشتند ، نزدیک تر کرد .
تا به اردوی چپ شبیخون سراسری بزند ، به جان روزنامه ها و دانشگاه ها افتاد . روزنامه ها را بست و دانشگاه ها را تعطیل کرد تا شمشیر را بی هیچ درنگی فرود آورد .

درنگ پانزده ساله ی از سال 1342 تا 1357 کافی بود . در این مدت ، «آیت الله » « امام » چاق و چله از کار در آمده بود و مانیفست « ولایت فقیه / حکومت اسلامی» را هم نوشته بود ، یا نه، برایش نوشته بودند . ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده و ابوالحسن بنی صدر هم به نویسنده ی «ولایت فقیه ، حکومت اسلامی » پیوسته بودند که دست کم در مورد دو تای اولی ، اسناد از طبقه بندی محرمانه خارج شده می گویند که با کد « آمریکائی ها » ، گماشتگان سی آی ا بوده اند . تیمسار فردوست هم در مغز مدیریت حکومت شاه ، این پروژه را که احتمالا به نوعی تلافی شکست پروژه آژاکس علیه مردم ایران بود ، نمایندگی می کرد . به نوشته ی خانم اشرف پهلوی خواهر محمد رضا شاه پهلوی ، تیمسار فردوست هر روز صبح مجموعه ی گزارش های امنیتی را « به عرض » برادر ایشان می رسانده ، اما تا آخرین لحظه ها هم ، آن گونه که ایشان در جریان بوده اند ، نامی از آیت الله خمینی و تحریکات اسلامی در گزارش ها نبوده . همه بودند ، جز آن که تیمسار فردوست می دانست باید بیاید و دارد می آید .
سعید سلطانپور را که گردن زدند و کردستان و گنبد و انزلی را هم به موازات دانشگاه ها و حتی پیش از آن ها به خاک و خون کشیدند، سلسله مراتب رشد عمودی بیشتر معلوم شد ؛ و معلوم شد که امام آمده است چپ را گردن بزند و مارکسیست ها و مذهبی های  نوع مجاهد را ریشه کن کند . و هیچ راهی جز اطاعت از « مجموعه قوانین اسلامی » و عبور از مجرای اسلامی به سمت استعمار نوین و امپریالیسم جهانی به رهبری ایالات متحده آمریکا ، باقی نمانده است .

« ... مجموعه قوانین اسلامی که در قرآن و سنت گرد آمده ، توسط مسلمانان پذیرفته و مطاع شناخته شده است ...  
« ... حکومت اسلامی مشروطه است . البته نه مشروطه به معنی متعارف فعلی آن که تصویب قوانین تابع آراء اشخاص و اکثریت باشد . مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره، مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم معین گشته است . مجموعه شرط ، همان احکام و قوانین اسلامی است که باید رعایت شود . از این جهت ، حکومت اسلامی حکومت قانون الهی بر مردم است ... » ( صفحه های 52 و 53 کتاب ولایت فقیه « حکومت اسلامی » با امضای ( روح الله الموسوی الخمینی ) » 

« امام » ی که چاق و چله و برخوردار از پشتوانه های کافی از راه رسیده بود ، دایره ی گرفتن و زدن و بردار کردن و به جوخه های اعدام سپردن و تهدید و اختناق و « شکستن قلم های مسمومی که از دموکراسی حرف می زنند » و مراحل تبدیل کشور به شعبه ی بازجوئی و مسجد و تکیه را چنان چابک و بی محابا وسعت داد که عقربه ی شناخت جامعه آسیب دید . کل جامعه مرعوب گرایش مذهبی و خدعه های نهفته در آن و ناشی از آن شد . و سلول های هشیار مردم در معرض چنان تهاجمی قرار گرفتند که پس از سی و چهار سال ، به موازات نمونه های آزار دهنده ای مثل رشد بیماری های مخرب خود مارکس بینی و رهبر سازی از خویش و در غلتیدن به ورطه های هولناک انشعاب و افتراق و اتهام و عقرب گونه زیستن و به بیراهه رفتن و ، گاهی هم آویختن به دامان استعمار گران و امپریالیست ها و سازمان های جاسوسی ، این جا و آن جا کلمه ی « شکست » را از زبان شان ؛ زبان خیلی هاشان ، می شنویم و زمین فراخ درون و برون ، شده است زمینه ی غم انگیز رویش قارچ های مسمومی که گاه ظاهری فریبنده دارند. حکومت اسلامی اما ، ظاهر و باطنش گزنده است و جز مشتی معمم و مکلای منبری و پامنبری را نمی فریبد .

کار این مرحله از تاریخ اجتماعی – سیاسی ایران ، پس از سی و چهار سال ، به جائی رسیده است که شیپورچیان اسلامیست های حاکم برایران ؛ چه معمم ، یا مکلا ، با تسلطی بهت آور به تحریف واقعیت و نعل وارونه زدن ، آن را « متکی به خواست و اراده ی مردم ایران » تبلیغ می کنند ، اما ؛ در همان حال ، سخنگوی اتحاد ملی مصر علیه سلطه ی هنوز جا نیفتاده ی اخوان المسلمین ، آن را « طاعون » ی می داند که مصر نباید دچارش شود . او به صراحت می گوید : «مصر ، ایران نیست ! »
اگر حکومتی « متکی بر مردم » است ، چرا باید در منطقه ی خودش « طاعون » شناخته شود ؟

پیش از آمدن
آن « رهبر روحانی » که دولت فرانسه و « بلند پایگان » ارتش محمد رضا شاه و « بازاری های محترم ! » و فوجی دیگر از محترمان و نا محترمان ، بر سر وسیله ی انتقالش از نوفل لوشاتو به مدرسه رفاه چانه می زدند و هاشم صباغیان و آیت الله بهشتی – البته با پا در میانی اربابان – ، با بدنه فرماندهی ارتش شاه به توافق رسیده بودند تا جهت آنتن شان را تغییر بدهند ، در بیان نظریه اش به مردم دروغ نمی گفت و سعی نمی کرد « رجم » و « حد » و « شلاق » و اصل « مالیات اسلامی» و « جزیه » و سیاست بگیر و ببند را مخفی نگه دارد . در اجرای پروژه اما ، به مردم دروغ می گفت . قرار نبود فاصله ی میان « کاخ نشینان » و « کوخ نشینان » از میان برداشته شود، به مردم قند و شکر و نفت مجانی بدهند ، ویلاهای شمال را خراب کنند و گندم بکارند و به تعبیر آن هائی که به توجیه « پروژه » می پرداختند ، نوع مالکیت تغییر کند و اختلاف طبقاتی از میان برداشته شود و از این یاوه هائی که در کوچه و خیابان پرشده بود .
در مورد ثروت و نوع تعلق ثروت و رابطه ثروت با مردم و دارائی و سرمایه و مالکیت ، آن « رهبر روحانی » به مردم دروغ گفته بود ، چرا که اساسا مرام و مکتب و آئین و مذهب مورد اعتقاد او ، بر چنین اصولی که او ادعایش را می کرد مبتنی نبود . دین و مذهبی که موضوع آن «کنیز » و تعلق بیت المال به طبقه و احترام گذاشتن به سرمایه های فردی و محترم شمردن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و اطاعت زن از مرد و مقوله هائی اساسی از این دست است ، در تعریف و در عمل و تجربه ی خود نمی تواند مستضعف را بچسبد و مستکبر را بهلد .  برای فریب دادن مسلمان های ساده دل فقیر اما ، امام باید این نعل وارونه را می زد که نتیجه اش ایران 34 سال بعد است که می بینید . ولی تاکید کنیم که « امام » در مورد نوع و شیوه و سیاست حکومت به مردم دروغ نگفته بود . منتها همان « مسلمانان ساده دل فقیر » چنان غرق در دروغ ها و جاذبه های مربوط به مستضعف و مستکبر و کاخ نشین و کوخ نشین شدند که اصلا فرصت نکردند مچ امام شان را بگیریند تا امامانی دیگر ، با عمامه و یقه حسنی در صحنه ظاهر شدند و سکان خدعه را گرفتند تا نظریه ی اصلی غرق نشود . سکان داران امام ، فاصله ی فقر و ثروت را در پرتو تعریف مذهبی از حکومت به حدی رساندند که نه تنها مردم در شناخت موقعیت خود گیج شدند ، بلکه باقی مانده ی عقربه ی شناخت سلول های آگاه نیز شکست و کاروان حامل مبهوت ترین مرحله ی تاریخی ، در بیابان بی آب و علف آیه های مشکوک ماند تا با فشار هر موعظه و تاثیر هر خدعه ای، فقط این فرصت را پیدا کند تا  چهره اش را از گرد و خاک و لای و لجن پاک کند و بماند تا لحظه ای دیگر و خدعه ای دیگر .
این اندام ، باید مشغول عملی باشد تا از شناخت و تعقیب کردن عمل اصلی بازماند . اندام گیجی که حالا دیگر می گوید آمریکا می آید بیاید ، انگلیس می آید بیاید ، اسرائیل می آید بیاید ، بالاخره یکی بیاید ما را از این بیابان نجات بدهد . نظام نظری امام اما ، جایش را به نظام نظری کارساز دیگری نداده است . سهل است ، تنش ها و توفان های سهمگین طبقاتی و تشدید روز افزون فشار در داخل پدیده و از بیرون به پدیده ، نگذاشته است که در بیابان ماندگان تاریخ ، با نظام نظری امام فاصله بگیرند .

روح الله موسوی خمینی ، با انتشار گسترده ی کتاب « ولایت فقیه / حکومت اسلامی » که فکر می کنم سی و چهار و پنج سال پیش همه آن را خوانده باشند جز مردمی که راهی بیابان بودند و بسیاری از رهبران سازمان ها و احزاب سیاسی آن مردم ، رک و راست به جامعه گفت که چه نقشه ای برایش کشیده است . اگر آمریکائی ها به چراندن گاو اشتغال داشتند و مطمئن بودند که در قلمرو امام تازه از راه رسیده ، تغییری در گستره ی چراگاه آمریکائی داده نخواهد شد ، پا به پای مغز متفکرشان کارخانه مذهب سازی لندن ، « ولایت فقیه » را آنقدر خوانده بودند که آن را حفظ کرده بودند  و اصلا به تعبیری ، می شود گفت که بنا بر تجربه و پیشینه ، خود سازنده و نظم دهنده ی آن بودند . اگر این واقعیت را محققانی مثل رابرت دریفوس در اسناد جهانی کشف کرده اند که طلاب و آخوندهای مقیم نجف ، بدون ذکر هیچ استثنائی مثل خمینی و سیستانی ، در فهرست حقوق بگیران انگلیس قرار داشته اند و حقوق شان هم از محل موقوفات هندوستان پرداخت می شد ، چه دلیلی می تواند وجود داشته باشد که مانیفست « ولایت فقیه / حکومت اسلامی » روح الله موسوی خمینی را خودشان ننوشته باشند ؟ که البته تفاوتی در اصل نظریه و اجرای پروژه ایجاد نخواهد کرد .
پس از سی و چهار سال ، هنوز هم « کارشناسان مسائل سیاسی » وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی که در تلویزیون های حکومتی مصاحبه می شوند ، بدون آن که نامی از عنوان کتاب ببرند ، از آن نقل می کنند . و اساسا ، صرف نظر از بازی ها انحرافی مثل مجلس و دادگستری و این چیزها که خود نویسنده ی کتاب بنیانگذارشان بود ، عین متن کتاب به صورت پروژه ای جامع به اجرا در آمده و پس از سی و چهار سال ، بند به بند مورد اتکای « رهبر عظیم الشان » سکانداران و سایر تعزیه گردانان است ؛ منتها با حفظ سنت اسلامی نعل وارونه زدن !  
در سی و چهارمین سال انقلابی که به قول اندره مالرو هیچ گاه اتفاق نیفتاده است ، «کارشناسان مسائل سیاسی » وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ، در تلویزیون دولتی خود تاکید می ورزند که حکومت اسلامی متکی به مردم است و اگر « مردم » را حذف کنید ، حکومتی باقی نخواهد ماند . خمینی هم همین را می گفت ، منتها به « مردم » ی تکیه می کرد که تابع ولی فقیه باشند و از مجموعه قوانین اسلامی اطاعت کنند . کارشناسان اطلاعاتی ، سعی می کنند برای ادامه ی فریفتن جامعه ، مردم را مطلق کنند و آن را بگذارند در کنار « شرع » و « ولی فقیه » ، و نه در مقام و موقع زیر مجموعه ی « شرع » و « ولی فقیه » . پس از 34 سال ، محصولات امام دارند سعی می کنند حرف های واقعی او در بیان « نظامات اسلامی » را هم با فریبکاری دست کاری کنند. و یادشان می رود که وقتی ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهوری روح الله موسوی خمینی با او به شکل « پسرانه ! » ای برخورد و حرف از رفراندوم زد ، امام به صراحت گفت که مردم صغیرند و او کبیر و حرف حرف اوست . و یادش رفته بود که قبلا گفته بود « میزان حرف مردم است » .
نکته همین جاست که با کلمه ی « مردم » ، مثل ترکیب « دموکراسی » ، و کلمات و ترکیبات نظیر ، بازی های مختلفی در 34 سال گذشته کرده اند ، اما نتیجه ی همه این بازی ها ، بازگشته به کتاب « ولایت فقیه» خمینی که :     « مردم » در صورتی به حساب می آیند و « حرف » شان در صورتی « میزان» است که در « مجموعه قوانین اسلامی » قرار بگیرند . والا ؛ مثلا اگر با «کراسی » و « سالاری» و پسوند و پیشوند دیگری جز « اسلام » و « اسلامی » و از این یاوه ها ترکیب شود ، ارزش و اعتبار ندارد. در همین جریان تبلیغی « دهه فجر » که « مردم » آن را «دهه زجر » می نامند ، ماموری به نام قاسم تبریزی در برنامه ی فرستنده ی دولتی جام جم یک ، در مقام « کارشناس » به صراحت نظر امامش را توضیح داد که « تعیین کننده نظر « مردم مسلمان » است و نظر آن ها که مسلمان نیستند ،هیچ اعتباری ندارد ! » 
با تعریف خاص اسلامی ، قانون از پیش نوشته شده ، حاکمیت باید با این قانون از پیش نوشته شده باشد و مردم تنها در رابطه با تائید این حاکمیت ، آن قانون و ولی امر است که معنی پیدا می کنند. به قول آیت الله جوادی املی در جریان وقایع پس از تیرماه 1378 : « خداوند قضاوت را به قضات ، ولایت را به ولات و مرجعیت را به مراجع داده و وظیفه مردم اطاعت است .»  
اگر خمینی پیش از ورود به صحنه ی اصلی ، در کتاب خود آشکارا این یاوه ها را به هم می بافد تا پس از ورود به اجرای آن ها بپردازد ، جوادی آملی بیست و یک سال بعد به عنوان « آیت » خدا در روی زمین ، او را تائید می کند تا آخوندی در مرتبه ای پائین تر از او ، عبرت بگیرد و دم از «دموکراسی » نزند .
در همان زمان ، سردار نقدی یکی از مهره های اصلی بازوی سرکوبگر «آیت» های خدا در روی زمین ، مامور می شود تا در تائید « آیت » ها ، فریاد سردهد که :   « کدام کمیسیون ؟ کدام مردم ؟ حکم حکم خداست ! »
آن سردار و این آیت الله ، نگرانند که مبادا نظام نظری نماینده ی ارشد خدا در روی زمین که محصولش کتاب ولایت فقیه است ، خدشه ای در جریان باز و بسته شدن پنجره ها و اعتراض ها و سرو صداها و درگیری های مصلحتی و منفعتی بردارد. به همین دلیل است که مثلا میرحسین موسوی و سید علی خامنه ای و بقیه ی سکانداران ، مدام تکرار می کنند که راه نجات بازگشت به فرامین امام است که « فرموده » :
« ... یگانه حکم و قانونی که برای مردم متبع و لازم الاجراست ، همان حکم و قانون خداست ... رای اشخاص در حکومت و قانون الهی هیچ گونه دخالتی ندارد . همه تابع اراده الهی هستند . »

پیش از انتقال از نوفل لوشاتو به مدرسه رفاه ، حرف « امام » این بود که « رای اشخاص » دخالتی در حکومت و قانون ندارد . خمینی عملا به این نظریه اسلامی وفادار ماند و چه در یازده سال حکومت مستقیم خود او ، یا در حکومت جانشین او سید علی خامنه ای به مثابه خلیفه ی دوم از سلسله خمینیه ، با وجود آن که موضوعی به نام « مجلس شورای اسلامی » و دولت و درگیری های مصلحتی و منفعتی میان آنان به جریانی انحرافی در ذهن جامعه و آنتن های اجتماعی – سیاسی تبدیل شده است ، اساس حاکمیت مورد قبول آن است که « متصدی قوه مجریه » « ولی امر » است ، نه میرحسین موسوی و احمدی نژاد و رجائی و بنی صدر و مهره های مشابه ...
بنابراین ، 1- اسلام جعل قوانین کرده و « مجلس شورای اسلامی » تنها می تواند این «قوانین» را مورد استفاده قرار دهد و برداشت های « دموکراتیک ! » از آن عوام فریبی است . 2- ولی امر متصدی قوه مجریه است و دولت ، در تعریف « دموکراتیک ! » از دولت ، عملا وجود ندارد ، یا لااقل بنا به نظریه ی اسلامی خمینی ، نمی تواند وجود داشته باشد . 3- « قوانین جزائی» را هم خلیفه که مجری احکام خدا در روی زمین است باید اجرا کند . و به قول خلیفه اول خمینی درهمان کتاب ولایت فقیه ، می تواند مثل « رسول الله که مجری قانون » بود ، دست سارق را ببرد، حد بزند و رجم (سنگسار) کند .

پیش از انتقال به مرکز قدرت سیاسی ، خمینی همه ی ابعاد حکومت اسلامی را روشن کرده
بود و جای هیچ ابهامی باقی نگذاشته بود . یعنی که هرگونه مشغله ی سیاسی و دل مشغولی اجتماعی و تفسیر و تعریفی جز این که « قوای سه گانه » و هر « قوه » ی دیگری در حکومت اسلامی به خلیفه و خلیفه گری محدود می شود ، چه از جانب حکومتیان باشد ، یا اپوزیسیون آنان ، فقط عوام فریبی و مشغول کردن ذهن جامعه به محال است . خشونت هم در جوهر فلسفی و رفتاری اسلام نهفته است و جنبه های محافظه کارانه ی روحانیت ، مانعی برای اجرای « قتل فی سبیل الله » و بریدن دست سارق و حد زدن و رجم کردن و قتل عام دگر اندیشان نمی توانست باشد .

پس از ورود
بنا به نظم و نظامی که در بیانیه ی ولایت فقیه یا حکومت اسلامی روح الله خمینی اعلام شده بود ، فقط  « مسلمانان ساده دل فقیر » و روشنفکران شان که همواره از « فقر» آگاهی و دقت  «رنج » می برده اند می توانستند منتظر معجزه ای سوای آن چه در ولایت فقیه به روشنی توضیح داده شده بود باشند ، یا ، درست مثل دهه های هفتاد و بخصوص هشتاد و سال های اخیر ، تصور کنند « ولایت فقیه » خمینی در چاپ های بعدی تصحیح شده و امیدی می تواند برای اصلاح وجود داشته باشد ، پس بر بام ها شوند که دوباره « الله اکبر » سردهند و این بار « یا حسین میر حسین » را که هنرش وعده به بازگشت به خمینی بود و فریاد می کشید که حرفی جز « جمهوری اسلامی » ندارد ، به جای « روح منی خمینی » چاشنی کنند .

خمینی پیش از آمدن و آغاز عملیات « پاکسازی ! » و « گردن زدن » و راه انداختن نهضت زندان سازی و براندازی « نفس کش » ، تاکید کرده بود که :
« ... اسلام را به مردم معرفی کنید تا نسل جوان تصور نکند که آخوندها در گوشه نجف یا قم دارند احکام حیض و نفاس می خوانند و کاری به سیاست ندارند ، و باید دیانت از سیاست جدا باشد . این را بی دین ها می گویند . این حرف ها را استعمار گران و عمال سیاسی آنان درست کرده اند...» ( ص 23 ولایت فقیه )
بنابراین ، با اتکا به جمعیت انبوه حاشیه نشین شهرها و بازار و در حدود 300 هزار آخوند که با احتساب پنج نفر در واحد خانواده می شدند چیزی در حدود یک و نیم میلیون نفر – فقط آخوند ها البته – تیغ « معرفی اسلام » را می کشد به روشنفکران و دانشگاهیان که چون به زعم ایشان « بی دین » بودند ، بنا به تئوری ولایت فقیه ، « عمال سیاست استعمارگران » محسوب می شدند . پس باید از حضور اجتماعی محروم می ماندند ، به زندان می افتادند ، جلو جوخه های تیرباران می رفتند، یا مجبور به ترک میهن می شدند . برای زمینه سازی ، اول باید روزنامه ها و دانشگاه ها را می بستند ، زیرا امام می دانستند که « بی دین ها » ی « عمال سیاسی استعمارگران ! » ، در این قشرها حضور و نیرو و طرفدار داشتند . پیش زمینه هم ، « فتوا » ی « امام » بود در پیام سیزده ماده ای نوروز 1359 که به جمعه ی 29 فروردین 59 و حمله به دانشگاه ها و موسسات عالی آموزشی ره برد :
« ... اکثر ضربات مهلکی که به این جامعه خورده است ، اکثرا [ از ] همین گروه روشنفکران دانشگاه رفته بوده است ...»
« ... برای روشنفکران دانشگاه رفته ، چیزی که مطرح نیست مردمند و تمام چیزی که مطرح است خود اوست ... »
پیشتازان جنبش ؛ چه با تجربه ها ، یا ساقه های جوان ، حتی یک سال پیش از بهمن ماه 1357 که فاجعه در فرودگاه تهران به زمین نشست ، به خواب هم نمی دیدند که پدیده خون آشامی با اسم مستعار « روحانیت مبارز » به رهبری خمینی ، بتواند در فاصله ای کوتاه به مرکز مبارزات اجتماعی مردم چنان تاختی ببرد و با این تهاجم حساب شده ، جامعه را چنان بی رحمانه دو پاره کند و پاره ای را که محصول عقب ماندگی بودند ، آن گونه و این گونه درنده ، به جان آگاه ترین و آرمان خواه ترین فرزندان ایران بیندازد .
پس از پیام سیزده ماده ای اول فروردین ماه 1359 و « بحث آزاد » ابوالحسن بنی صدر
رئیس جمهوری خمینی با « سه مطلع » فدائی در تلویزیون دولتی ، تصویر دامی که در حال گسترش سریع بود ، در چشم انداز قرار گرفت .

در آن « بحث آزاد » ،تاکید بر موضوع « تخلیه دفاتر دانشجوئی » ؛ یعنی هدف قراردادن مرکز « عوامل سیاسی استعمارگران ! » ، توطئه برای درهم کوبیدن جنبش دانشجوئی و زمینه ها و ابزار اجتماعی این جنبش که به مثابه درهم کوبیدن همه ی جنبش های اجتماعی و هدف گرفتن جنبش کارگری بود ، پررنگ تر شد .
پیش از آن ، هنوز جای پای خمینی درقم پاک نشده بود که مطالبات مردم در ترکمن صحرا و کردستان و بندر انزلی و تبریز و اهواز ، با سرعت بهت آوری درهم کوبیده شده بود .
با حمله ای که 26 فروردین ماه 1359 به دانشگاه تبریز شده بود ، و با هشدارهای پی درپی نیروهای سیاسی مخالف حکومت ارتجاعی ، پیدا بود که زمینه های به خون کشیدن دانشگاه های ایران ، مو به مو طراحی شده است .

ظهر روز جمعه بیست و نهم فروردین ماه 1359 ، طرح خمینی برای برچیدن مرکز « عمال
سیاسی استعمارگران ! » با تحریک های منبری و مستقیم سید علی خامنه ای در نماز جمعه ی دانشگاه تهران ، آخرین پوسته های تهدید و نسق گیری های منطقه ای و محلی ، اما مداوم و سازمان یافته را هم انداخت و برهنه رو در روی فرزندان آگاه مردم ایران ایستاد :
« ... ما نمی توانیم بگذاریم که به بهانه ی کارسیاسی ، عرصه ی مقدس دانشگاه جولانگاهی برای قداره بندی و ششلول کشی بشود ... »
تا این جای کار ، « عوامل سیاسی استعمارگران ! » ، به جای اوباش خمینی شده بودند قداره بند و ششلول کش که باید فورا « آدم » می شدند ، والا که خون شان پای خودشان بود ! :
« ... اگر تا سه روز دیگر [ دانشجویان قداره بند و ششلول کش ] دفاتر شان را تعطیل نکنند و آدم [ ! ] نشوند ، سرکوب خواهند شد ... »   و سرکوب شدند . بی رحمانه سرکوب شدند تا امروز که سی و دو سال از آن جمعه گذشته است . دانشجویان و مبارزان راه آزادی باید سرکوب می شدند تا سرکوبی به سنت حکومتی تبدیل شود و در حاشیه و سایه اش ، کاخ نشینان و رشوه خواران و چپاولگران جدید پدید آیند و کوخ نشینی کارد به استخوان مردم ایران بگذارد و

امروز
و امروز ، محمود بهمنی رئیس کل بانک مرکزی که به زعم خود از سربازان امام زمان است، به صراحت بگوید که اگر پنجره ی بانک مرکزی ایران باز شود ، جنگلی را خواهیم دید که در آن سپرده های مردم را مورد سوء استفاده شخصی قرار داده اند و به صراحت اعتراف کند که 32 هزار میلیارد پول سرقت شده از کیسه ی بی در و پیکر مردم را به « بیت المال » برگردانده است و به دنبال « بقیه پول ها برای بازگرداندن به خزانه بیت المال » است .
امروز معلوم شده که « سربازان خمینی » شتر را با بارش بالا کشیده اند و برای مسموم کردن شتر و شتربان ، بیابان را به آتش کشیده اند .
آن بیابان ، سرزمینی است که خون صغیر و کبیرش را به فرمان و براساس مانیفست « امام » شان را ریخته اند و می گویند که 34 سال دزدی و چپاول و قتل عام انسان و فرهنگ و آزادی ، متکی به رای مردم و به خواست مردم ایران بوده است . پس باید که سراسر ایران غرق در جشن و شادمانی شود و به اخوان المسلمین مصری یاد بدهند که به قول خلیفه دوم از سلسله ی خمینیه ، قدم در راه سی و چهار سال پیش ایران گذاشته اند و بشتابند که طاعون اسلامی – امپریالیستی معطل نماند !
بهمن ماه 1391