لاجوردی جلاد ناگفته های انقلاب ۵۷ (۱)
درگفتگوی روزبه میرابراهیمی با عباس امیر انتظام
چاپ اول بهار ۱٣٨۷ - ۲۰۰٨ انتشارات خاوران- پاریس
درمعرفی آقای عباس امیر انتظام:
آقای عباس امیرانتظام، ازیاران وفادار و مورداعتماد آقای مهندس مهدی بازرگان در دولت موقت ایشان به سمت معاون نخست وزیر برگزیده میشود. پس ازمدتی با سمت سفیر جمهوری اسلامی در کشورهای اسکاندیناوی به مآموریت اروپا میرود. در گروگانگیری سفارت امریکا به تهران احضار و به اتهام جاسوسی بازداشت میشود. «وی درروز۲٨ آذرماه ۱٣۵٨درحالیکه کمتراز۲۴ ساعت ازمراجعتش به ایران میگذشت ازسوی پاسداران و به حکم آقای قدوسی دادستان کل انقلاب ، بدون هیچ اعلام جرم رسمی دستگیر ... ودرانتظار محاکمه باقی ماند.» ص ۱٨ امیرانتظام که درحدود ۲۵ سال زندان کشیده، از طولانی ترین زندانیان سیاسی ایران دررژیم اسلامی است که هنوز هم با اینکه در زندان نیست اما ازمواهب آزادی بی بهره است. گزمه های حکومت چارچشمی مراقب اوهستند. کتاب فوق، به ویژه پیوستها ونامه های تند وتیزی که با مقامات قضائی رد وبدل شده، طرح توطئه سازمان یافته را پررنگترکرده تا اتهام جاسوسی. همچنین لایه های پنهانیِ خشم وکینه ی "خمینی وار" نظر خواننده را به این وادیِ شیطانی سوق میدهد. زبان قاطع و منطقیِ امیرانتظام، زبان متهم و مجرم نیست. با درنظر داشتن خلق و خوی مماشات طلبانه آقای مهندس بازرگان، وحضوراخلاق مرید ومرادی دررابطه ی نخست وزیر و معاون ش، قربانی شدن امیرانتظام، درمسلخ به قدرت رسیدن فقها را تداعی میکند. بررسی زیر تلاشی است در همین راستا. این کتاب چهارصدبرگی شامل دو بخش اشت. بخش اول گفتگوی آقای روزبه میرابراهیمی با آقای امیرانتظام است. از صفحه ۱۷۰ به بعد پیوست ها: دربرگیرنده، مصاحبه آقای محسن سازگارا،مصاحبه آقای امیرانتظام و سخنرانی دردانشگاه امیرکبیر و شرح بازجوئی ها و دادگاه ها و متن نامه هایی ست که ازطرف وکلا، و خانواده و شخص آقای امیرانتظام به مراجع گوناگون ارسال شده است. آن چه دراین پیوست ها که بیشترین بخش کتاب را به خود اختصاص داده، نامه ها به و گردش کاربازجوئیهای یکنواخت ودادگاههای فرمایشی و رفتارهای فرسایشی مسئولان است که سوء نیت آزاردهندهی مجریان قانون را توضیح میدهد. مصاحبه گر، با طرح پرسش هائی ازآقای امیرانتظام، اطلاعات اولیه ازقبیل وضع خانوادگی وتحصیلات و شغل و فعالیت های سیاسی و مسائلی که به بازداشت ش میانجامد را، دراختیار خواننده میگذارد. روز۲٨ مرداد ۱٣٣۲ در خیابان ناصرخسرو با مشاهده وضع غیرعادی شهر و شنیدن شعارهای مرگ بر مصدق گریه اش میگیرد. « کاروانی راه افتاده بود که وسایل منزل مرحوم دکتر مصدق که غارت شده بود را ریخته بودند درکامیونی و میبردند. ... یک سری ازاوباش و اراذل که ازناحیه ده تهران و یا جاهای دیگر جمع کرده بودند میزدند و میرقصیدند. من و چند نفر دیگر روی ایوان وزارت پست و تلگراف ایستاده بودیم ومات ومبهوت فقط گریه میکردیم. هیچ کاری ازدستمان برنمیآمد واصلا نمیدانستیم چه شده!» ص ۴٣ امیرانتظام میگوید: « پس ازآنکه حکومت دکتر مصدق درسال ۱٣٣۲ساقط شد، نهضت مقاومت ملی به وجود آمد که من، هم عضو شورای مرکزی و هم عضو هیآت اجرائی بودم. درسال ۱٣٣۴ که من ازدانشکدهی فنی تهران فارغ التحصیل شدم ...»۴۷ دربخش ٣ نسل فراموشکار. آقای امیرانتظام با اشاره به شدت گرفتن فعالیت ها و میداندارشدن روحانیون و فراوانی لاستیکها که درخیابان های تهران به آتش کشیده می شد، نظرش براین است که «ارتش است که وسایل نقلیه ی آن بیش ازهمه است و زمانی هم که وسیله ای را تعویض میکنند دورانداخته نمیشود ... ... این سئوال به نظر من رسید و ازخودم سئوال کردم که چرا ارتش این لاستیکهارا درخیابانها میگذارد؟ چه رابطه ای بین ارتش و سوزاندن لاستیک و حرکتها وجود دارد؟» صص۱ – ۷۰ آیا واقعا ارتش با انقلابیون همکاری داشت؟ آیا آرتش در ویرانی بنیادهای اقتصادی وفرهنگی کشورهمدست بوده است؟! مگر نخستین قربانیان که سر به باد دادند ارتشی ها نبودند؟ ایکاش آقای امیرانتظام که خود با پوست و استخوانش زهر خانمانسوز تهمت را چشیده، بیشتر و بازتر این باب را میگشود و همکاری فرضی ارتش با انقلابیون را تنها در محدودهی لاستیک که: « درشهریار – ازسمت جاده کرج – بخش وسیعی ازبیابان را لاستیک انبار کرده بودند.» محدود نمیکرد. مصاحبه گر میپرسد « ... آقای فریدون هویدا میگفت ... ... اواخر سلطنت محمدرضاشاه ... وی به دنبال یک نوع دموکراسی بود. یعنی می خواست فضا را باز کند ... ... هویدا میگفت علتی که باعث انقلاب شد همان نگرش شاه بود و امریکا احساس میکرد که آن فرمانبرداری سابقی که شاه داشته دیگر ندارد ...» پاسخ منطقی امیرانتظام قابل تآمل است. « من کتاب ایشان را خوانده ام. جمله ای که شما ازایشان نقل کردید درست است ... ایشان که برادرشان ۱٣ سال نخست وزیر ایران بود. خودشان هم نماینده ایران درسازمان ملل بودند، بنا براین با روابطی که داشتند امکانات واحتراماتی که داشتند ضرورتی ایجاب نمیکرد که به خودشان زحمت بدهند و به پشت پردهی حوادث فکر کنند.» ص ۷۲ امیرانتظام ، سیاست های شاه را به باد انتقاد میگیرد. به نقل از کاریکاتوری ازمجله ی تایمز که سئوال کرده بود «شاه ایران این همه سلاح را برای کجا خریداری می کند؟ شاه آن زمان ۱۰ میلیارد دلار سلاح خریده بود. ... ... درفرودگاه مهرآباد باندی ساختند که دولت ایران روی آن باند هیچ کنترلی نداشت. ... هدف نهائی آن کار این بود که بعد ها آقای هایزر زمانی که میخواست به ایران بیاید حتا شاه هم نفهمد. ... ... طرح شماره شصت و هشت که درسال ۱۹۵۰ تصویب شد و درآن اشاره شده بود که اتحاد جماهیر شوروی را باید بدون جنگ نابود کنند» ص ۷۴ حوادث پشت پرده، مورد اشاره ی امیرانتظام، گمان نمیرود که جز خفقان و سانسورساواک در کشور وجلوگیری از فعالیت های آزادیخواهانه ی مردم باشد. انتقاد از تهیه وخرید اسلحه هم بی مورد است. حوادث بعدی نشان داد که کارخلافی نبوده. اما اگرنظرامیرانتظام دربارهی تغییرات وکنترل نه تنها منطقه، بلکه جهان، ازسوی امریکا در این گفتگو ملحوظ شده، نظرشان قابل تآمل است. امیرانتظام، درباره پذیرش قطعنامه، جنگ ایران و عراق ازبند شش و هفت آن قطعنامه، مطلبی را مطرح میکند که شنیدنی است. «درآن زمان آقای رفسنجانی ادعا میکردند که ایشان هزار میلیارد دلار خسارت میخواهند . این موضوع دائم تکیه کلام ایشان بود... ... وزیرکشور میگوید آقای پرزودوکوئیاراعلام کردند که عراق متجاوز است . ولی ما ملتی نیستیم که از کسی خسارت بگیریم... ... برای اینکه بزرگواری و حاتم بخشی نظام را نشان دهند، صریحا اعلام کردند که ما خسارتی ازدولت عراق نمی گیریم.» ص ٨۴ ازملاقات سران حکومت اسلامی بارئیس سازمان سیای آمریکا درمادرید مینویسد: «شش ماه بعد از دستگیری من، حجت الاسلام مهدی کروبی، رئیس مجلس فعلی به همراه حجت الاسلام حسن کروبی به اضافه ی برادران هاشمی که هنوز برایم مشخص نشده است که اینها کدام هاشمی ها هستند در مادرید اسپانیا بارئیس سازمان سیای امریکا ملاقات کردند ودرآن جلسه توافق میکنند که گروگان ها را تا زمان سوگند ریاست جمهوری ریگان نگه دارند و آن زمان آزاد کنند.» ص ٨۵ امیرانتظام نیز مانند اکثریت عقیده دارد که: « درسال ۵۷ از حرکت پاک و خدائی مردم سوء استفاده شد و قدرتهای بزرگ دنیا سوار بردوش ملت ایران شدند.» با اشاره به سخنان آقای خمینی دربهشت زهرا اضافه می کند: «ایشان ازاین که در رژیم قبل قبرستانی به این بزرگی ساخته شده بود انتقاد کردند وشاید هم ازنظر خودشان صادقانه هم انتقاد کردند، اما یک بهشت زهرا درتمام روستاهای ایران ایجاد شد. برای این که کشته شدگان آنقدر افزایش یافت که هر روستا باید یک گورستان میساخت. ... ... ... ... ... … شما نگاه کنید آقای خاتمی که آمد یک سری حرف های متفاوتی در سال ۷۶ زد و مردم ما آنقدر شعورداشتند که تشخیص دهند این حرف ها با حرف های قبلی متفاوت است. اگرچه ایشان شباهت ظاهری اش به مانند دیگران است...» صص ۷ - ۱۰۵ شگفتا! امیرانتظامی که ازدوران جوانی درمکتب اسلام بارآمده، ماهیتِ روحانیت و مدار بسته ی فکری این طبقه درتشیع را، که دنباله رو "مغ" ها از دوران ساسانیان است؛ هنوز شک و تردید دارد و درانتظار تحولِ قشر روحانی است! انگارازمخالفت ملایان در زمان تحول و نوسازی ایران، و قضایای نفی بلد رشدیه و ویران کردن سقف اتاق مدارس توسط طلبه های تبریزچیزی نشنیده. امیرانتظام که سالها با آقای بازرگان درجلسه های بحث و فحص دینی شرکت داشتند، چطور ممکن است به این قبیل مسائل توجه نکرده و در دشمنی این طبقه با پیشرفت های فرهنگی و اجتماعی جامعه، درانتظار تغییر وتحول رو به کمال را دارد. با اینکه یک جا درهمین دفتر ازقول مهندس بازرگان میگوید. "دو نفرآخوند زیر یک سقف نمی توانند باهم زندگانی بکنند". باز، از این امامزاده انتظار معجزه دارد و دخیل میبندد؟ تداوم این ضعفِ بزرگ نهادی شده ی ملی مذهبی ها، آفت بزرگی ست درراه تحقق آزادی درکشور. واقعیت این است که: دردینداری وایمان اسلامیِ آقای بازرگان نباید تردید کرد. ولی در سیاستمدار بودنش چرا؟ گفتنی فراوان است. آقای بازرگان، به جد با سیاست آشنا نبود. سیاستمداران را میشناخت، ولی رفیق حمام و گلستانش مذهبیون بودند. نیکنامی و شهرت مبارزات اغفال کننده اش هم چاهی بود که زیر پای مردم دهن گشود و خیل ساده دلان را درکام کشید. هرچه بود دردست اسلامگرایان آلت شد و نردبان ترقی حکومتِ ملایان گردید. آقای بازرگان درزمان نخست وزیری دکتر مصدق، یکی از کسانی بود که تعطیلی مدارس دخترانه را پیشنهاد میکرد. که بعدآ وقتی دیدند مصدق زیربار نمیرود حجاب اجباری برای دختران مدارس را پیش میکشد. اشتباه آقای امیرانتظام دراینست که درماهیت اندیشه وکل افکارِ بنیاداً اسلامیِ آقای بازرگان با آخوندها، تفاوت قائل میشود. شیفتگی وعشق به یک انسان چیزدیگریست، جانبداری واطاعت محض از نا آزموده ای درسیاست که مدعای پیشگامی ورهبری فکری هم داشته باشد مسئلهی دیگر. دیندار و سیاستمدار به گوهر مخالف هم اند. اولی پاکی و درستی ست و آن دیگری نیرنگبازی، خدعه و فریب. نمونهی برجسته اش آقای خمینی که سر سجاده، ده ها وعدهی خوش به مردم داد آن سوتر با دروغ و ریا هزاران جوان که قلب پاک و آرزومندشان را زیرپای او فرش کرده بودند شبانه در زندان ها به دار آویخت. مغول وار، دگراندیشان را قتل عام کرد. آقای بازرگان که درپاریس با ترفندهای آقای خمینی آشنا بود چگونه فریب خورد وبازهم دردام افتاد. به روایت امیرانتظام، آقای خمینی درنوفل لوشاتو به آقای بازرگان پیشنهاد میکنند که دولت بعدی را تشکیل بدهند. ایشان شرایط خود را در یک نامه یازده ماده ای به آقای خمینی مینویسد. «اگر به هردلیلی این حرکت باعث سرنگونی رژیم سلطنتی شود روحانیت درسیاست نباید دخالت کند.» و از قول معادیخواه اضافه میکند آقای خمینی «ازدریافت آن نامه ناراحت شده بودند.» ص ۱٣٨ آقای بازرگان با چنین سابقهی آشنائی از رفتار و اخلاق آقای خمینی ونوسانات وتغییرات موضعیِ شان، میباید تشخیص میداد که آیت الله پایبند قول و قرار نیستند، متعصب کینه توزی ازتبار طالبان اند. اینکه آقای بازرگان وهمفکرانش درتشخیص شخصیتِ آقای خمینی دچاراشتباه بودند، نه تنها درک نازل ایشان درتمیزمسائل سیاسی را یادآور میشود، بلکه درکلیت، از بیخبریِ ایشان ازماهیتِ جوهریِ روحانیتِ شیعه خیرمیدهد. آقای خمینی، بارها باتغییرعقیده، صحبت ها و وعده های قبلی را به کل زیرپا میگذاشتند. درست همین روشی که سردمداران حکومت در اکثرزمینه ها دنبال میکنند. امروز یک چیزی میگفت فردا خلاف آن را. به قول امیرانتظام بارها درمصاحبه ها گفتند و نوارشان درصدا و سیما وجود دارد که : « روحانیت درمساجد و منازل خواهند نشست و در سیاست دخالت نخواهد کرد.» ص ۱٣٨ آقای خمینی، درآن روزها ازاین قبیل حرف ها فراوان به خورد مردم داد. اما طولی نکشید که درپرتواستبدادِ قدرت، همه رافراموش کرد. خیلی راحت زیرقولش زد. باکنارزدنِ تدریجیِ "مزاحمین"حکومت فقها را تشکیل داد. ملایان، پیشنمازان مساجد و امام جمعهی شهرها را به زندانبانی ملت ایران گماشت. فریبکاری و نیرنگ رسمیت پیداکرد. ریاکاری ودروغ بخشی از قانون شد و تهمت زدن و آدم کشتن نردبان ترقی دولتمردان گردید. آن کس که بیشتر مرتکب قتل نفس شد وآدم کشت ، به مقامات عالی رسید. جلادی حرفه ی تازه ای شد برای مسئولان اسلامی. بی اخلاقی و بیشرمی رواج پیدا کرد. وقاحت برکرسی وجاهت تکیه کرد. دین و ایمان مردم به شدت لطمه خورد وبرباد رفت. رفتارو کردار محیلانه ی رهبرانقلاب، دراخلاق و فرهنگِ جامعه اثر بسیار منفی و ننگین به جا گذاشت. امیرانتظام، سیاهه ای ازبدقولی های امام ره را در پیوست ۴۲ همین اثر روایت کرده است که بازنگری آنها برای تجربه ی نسل بعد ازانقلاب یک ضرورتِ فرهنگی و ملی ست. درسخنرانی آیت الله خمینی دربهشت زهراکه بلافاصله پس ازورود به ایران در۱۲بهمن ۱٣۵۷ایراد کردند. واعلام نمودند « من دولت تعیین میکنم. من تودهن این دولت میزنم ... ... برهمه ی ما واجب است این نهضت را ادامه بدهیم ... مابه واسطه ی آرای مردم، مجلس سنا درست بکنیم. ... مقصود من ازمجلس سنا، مجلس موسسان بود. نه مجلس سنا، مجلس سنا اصلش یک مزخرف است همیشه بوده ... ... (به احتمالی آقای خمینی تا آن روز فرق مجلس سنا و موسسان را نمی دانست.) ... در پانزده بهمن که حکم نخست وزیری دولت موقت به عنوان مهندس مهدی بازرگان امضاء شد ... تشکیل مجلس موسسان از منتخبین مردم جهت تصویب قانون اساسی نظام جدید... اعلام گردید ... درمورد قانون اساسی ۱۹۰۶ (مشروطیت) میگوید این قانون ازبسیاری ازموادش که به زور درآنواردشده است تا ملت رآی به خلاف آن ندادهاست به قوت خود باقی ست. ... ...در ماه های فروردین و اردیبهشت و خرداد گفتند ما بعداز این مجلس موسسان داریم.باید محلس موسسان تآسیس بشود و درآنجا وکلای ملت قانون اساسی را تصویب کنند ... ... در۲۵ خرداد ... ... اعلام داشتند که طرح مجلس موسسان الهام گرفته از شیاطین و خط برای اسلام است. ... در روزهای بعد تحت این عنوان ها که ما مسلمانیم و فقط قانون اسلام را می خواهیم ... ... روز ٣۰ تیرماه ۵٨ گفتند ... ... همه روحانیون بلاد و همه روشنفکران متفکرین اسلامی بادید اسلامی برای جمهوری اسلامی این قانون را بررسی کنند و نظر بدهند. ...» صص ۹۱ - ٣٨٨ با احترامی که به مبارزات آقای مهندس بازرگان دارم، نمیتوانم از آفت وآسیب های اندیشهی دینی اودرسیاست و گمراهی جوانانِ دانشگاهی بگذرم. نه، تنها تفاوت ایشان با یک آخوند متحجر، درلباس بود. آقای بازرگان یک آخوند مکلا بود. با همان فکر و اندیشه ی رایج درطالبیه ها و فیضیه ها ودالان های معابد نمور. حسینیه ی ارشاد هم گمراه کننده بود. رنگ و لعاب و آرایش نوین برای بازخوانی. تکرار سیاهفکری های بدویت. شیوه ای که برای فریب ساده اندیشان جالب بود. ایشان و هم اندیشان ش، درپوشش مبارزه با دیکتاتوری پادشاهی که با تمام ضعف وعیبهایش رو به جهان پیشرفته و بیداری مردم از گرانخوابیِ قرون بود، رجعت به گذشته ی سیاه را آن قدرتبلیغ کردند تا موفق شدند، مردم را دربدویتِ صدراسلام عرب قراردادند. بزرگترین ضربه ی آقای بازرگان همان مدعای زعامت ش بود که بیشتر جوانان تحصیل کرده ودانشگاهی را دردام روحانیت گرفتارکرد. وشگفتا که هیچیک ازیاران "نهضت مقاومت ملی" و آن همه مدعیان و نام آوران مبارز، جزیکی، آری تنها یکی؛ بنیادهای فکری و سیاسی آقای خمینی را نفهمیدند و دردام تحجرش به تله افتادند. تنها دکترشاپور بختیار بود که گفت: «سیاست را نباید با دین درآمیخت. قم را به عنوان واتیکان انتخاب کنید. ». شاخص ترین تفاوت دیندار وسیاستمدار دراین است که مومن با توجه به وحی آسمانی، باسخنان اخلاقی راه آخرت را نشان میدهد و سیاستمدار، باداشتن فکرسیاسی راه سعادت وپیشرفت جامعه را درزمینِ خاکی در زندگیِ قابل لمس، و روزمرگی اجتماعی هدایت میکند. مرتکب اشتباه میشود، ولی هرگزاسیراوهام نمیشود. سال هاست این پرسش مرا آزار میدهد: یعنی آقای بازرگان با آنهمه سابقه ی مطالعات اسلامی ومبارزه با استبداد، متوجهِ وجوهِ افتراقِ دین و سیاست نبوده اند؟! ادامه دارد
از وبلاگ های زیردیدن کنید: