نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۶, سه‌شنبه

زندگی خانواده اهوازی در کنار خیابان!

شروع عملیات چهارده فرزندی

 روز،2 ساعت گذشته توکا نیستانی

شروع عملیات چهارده فرزندی

طیب حاج رضائی: لومپنیسم، جاهلیسم وآخوندیسم( بخش نخست)٬ مسعود نقره‌کار

طیب حاج رضائی: لومپنیسم، جاهلیسم وآخوندیسم( بخش نخست)٬ مسعود نقره‌کار

مسعود نقره کار
تحلیل‌های کلیشه‌ای و دوراز واقعیت لومپن ولومپنیسم به جای جاهل و جاهلیسم نشانده اند، پدیده ی جاهلیسم را با تفرعنی زیانبار حذف ذهنی کرده اند، و هم سنخی‌ و شباهت های ناگزیرِ جاهلیسم و آخوندیسم نادیده گرفته اند. آنچه می خوانید خلاصه شده ی فصل‌هائی از پژوهشِ" نقش سیاسی و اجتماعی جاهل ها و لات ها در تاریخ معاصر ایران" است، که منتشر خواهد شد.
پیشگفتار
من جامعه شناس نیستم اما جامعه شناسی وجامعه شناسان را دوست دارم! ، و به همین خاطر ازاین عزیزان اجازه می خواهم تا به عنوان یک کوشنده سیاسی و فرهنگی، که دستِ کم 4 دهه ازعمرش را فدای سیاست و فرهنگ کرده است، و به عنوان یکی از "بچه های جنوب شهر" سالیانی ازعمرش را در جاهل خیزترین نقطه ِ ایران، یعنی میدان مولوی، میدان شاه و خیابان و میدان خراسان و خیابان بی سیم نجف آباد، از دور و نزدیک با جاهل ها و لات ها گذرانده است، بگویم و بنویسم که:
جامعه شناسیِ ما، به ویژه در حوزه ی جامعه شناسی سیاسی، در مورد شناخت و شناساندن ِ گروه اجتماعی جاهل ها و لات ها ، و بررسیدنِ نقش سیاسی و اجتماعی شان، کوتاهی کرده است. روشنفکران و کوشندگان سیاسی و فرهنگی نیز با برخوردهائی از بالا، متفرعنانه و غیرمسؤلانه ارزش و اهمیتی برای این گروه اجتماعی قائل نشده اند و حتی در حد یک موضوع دانشگاهی و " آکادمیک" سراغ شناختِ این گروه اجتماعی و توانائی ها و ظرفیت های اش ، به ویژه در دوران بحران ها و تلاطم های سیاسی و اجتماعی نرفته اند. هراندازه بر وزن و تاثیر سیاسی و اجتماعی و فرهنگی این گروه اجتماعی افزوده شده است برخوردهای ذهنی و غیرواقعی از سوی روشنفکران و جریان های سیاسی و فرهنگی نسبت به آن ها شدت بیشتری یافته است. برچسب و نسبت اراذل و اوباش، و در برخوردی سیاسی کاربرد واژه و مفهوم لومپن و لومپنیسم به عنوان داغی بر ناصیه ی گروه اجتماعی جاهل ها و لات ها، کار اهل سیاست و فرهنگ را آسان کرده اند،. نام و اعتبار بزرگانی چون مارکس و انگلس که در تعریف و توصیف لومپن ویژگی ها وصفت ها آورده اند، سبب شدند این تعاریف چنان کامل و مانع، و منطبق بر شرایط جامعه جلوه داده شوند که مخالف جرات مخالفت نکند، و پرسشگر نیزسراغ پاسخ دقیق موضوع مورد نظرش نرود، تا پوشش و پوسته ای مصنوعی و غیرواقعی روی یکی از گروه های اجتماعی جامعه کشیده شود.
انقلاب بهمن نیز توجه جامعه شناسان و رهبران سیاسی و نحبگان فرهنگی مان را متوجه جایگاه ، ظرفیت و نقش این گروه اجتماعی نکرد و هنوزاگر سخنی از این مجموعه پیش بیاید بازهم با همان بر چسب اراذل و اوباش و تعریف کلیشه ای لمپن و برخوردهای مرعوب کننده ی "طبقاتیِ وعلمی" ماجرا ختم به خیرمی شود. حتی هنگامیکه بخش بزرگی ازجاهل ها و لات ها پاره ای از قدرت سیاسی و دینی شدند، و همراه با آخوندها حکومت اسلامی را شکل دادند،و "لومپن" های " تفاله اجتماعی" سی و اندی سال در قدرت سیاسی سهیم شدند، این قدرت نمائی وقدرت گیری چُرت جامعه شناسان و بخشی ازاهل سیاست و فرهنگ مان، پاره نکرد.
این را هم گفته و نوشته باشم که قصد من بزرگنمائیِ این گروه اجتماعی و نقش سیاسی و اجتماعی شان نیست، امید من فتح بابی در راه دستیابی به تحلیلی واقعی در باره گروهی ست که علیرغم تاثیرگذاری‌اش بر سیر تحولات و دگرگونی های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه مان، جای اش در معرفت شناسی اجتماعی مان خالی ست.
طیب حاج رضائی که بود و چه کرد:
برای توضیح و انطباق مفاهیم یا پدیده هائی همچون لومپنیسم، جاهلیسم و پیوند میان جاهلیسم و آخوندیسم بر واقعیت‌های جاری در جامعه‌مان چهره و نمونه ای(Sample) برای بررسیدن و سنجش- در حد تجربه و سوادم - برگرفته ام. این نمونه طیب حاج رضائی ست، چهره ای که می توان سه پدیده‌ی لومپنیسم، جاهلیسم، و پیوند جاهلیسم وآخوندیسم را با نگاهی به شخصیت ، ویژگی های روانی و رفتاری، و فعالیت های اجتماعی، سیاسی و مذهبی ، و چگونگی اعدام ومرگ اش تا حد معینی توضیح داد، و بازشناخت.
درمتن و بستری که با عنوان گروه اجتماعی جاهل ها و لات ها شناخته شده است، طیب معروف ترین و مطرح ترین جاهل کشورمان در طی نزدیک به 70 سالِ اخیر است. یکی از " لیدر"های گروهی که به نوعی میراث دار گروه هائی همچون عیاران و فتوتیان و داش مشدی ها و لوطی ها و..... بوده است، گروه هائی که با نام ها و ویژگی های متفاوت، در طول تاریخ میهنمان نقش های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مهمی – و اکثرا"منفی و به ندرت مثبت- بازی کرده اند، مجموعه ای که گاه تفاهم مشترک داشته اند، واز نظرعاطفی وعقیدتی بهم نزدیک و تا حدودی خواست های شان یکسان بوده است.
طیب حاج رضائی در سلسله مراتب جاهلی و لاتی یکی از اسمی ترین رهبران ( گُنده جاهل ها و گُنده لات های) بخش بزرگی از گروه اجتماعی جاهل ها و لات های میهنمان بود. او معروف ترین جاهل بود چرا که معیارها وخصلت های رهبری این مجموعه را داشت: "... از همه بیشتر دعوا کرده بود، بیشتر از همه حبس کشیده بود، ورزشکار (باستانی کار) بود، از همه بیشتر سفره انداخته بود، از همه بیشتر دست تو جیب بود، از همه بیشتر پول میز حساب می کرد، از همه بیشتر به نیازمندان می رسید ، اهل کار و کاسبی بود، اهل عزاداری و روضه و تکیه و دسته راه انداختن بود، اهل خانه و خانواده بود، درعالم سیاست نیز دستی داشت ، و با اهل سیاست حشر و نشر داشت ، و....".
در باره زندگی و مرگ طیب روایت های مختلفی وجود دارد، گفته ها وشواهد و اسنادی که گاه متناقض اند. از دلایل این تنوع و تفاوت و تناقض می باید به کم توجهی جامعه شناسی و اهل مطبوعات و قلم به این نوع چهره ها و پدیده ی جاهلیسم اشاره داشت. دررابطه با روایت های ارائه شده اغراق، قهرمان پروری، جانبداری، اغراض، دستکاریِ واقعیت و افسانه سازی های پس از مرگ نیزبه روشنی دیده می شوند.
کودکی، نوجوانی و جوانی:
تاریخ های تولد گوناگونی درباره زاد روزطیب حاج‌رضائی عنوان شده است اما به نظر می رسد آنچه فرزند او بیژن گفته است دقیق ترین باشد: " پدرم وقتی اعدام شد 52 سال داشت "، یعنی طیب حاج رضائی متولد سال 1290است. ( برخی این سال را 1280 و یا 1295 نیز ذکر کرده اند). طیب در صابون‌ پزخانه تهران(صام پزخونه) در خانواده ای پُر اولاد و محله ای پُر جمعیت، و لوطی و جاهل خیزمتولد شد. " فرزند حسینعلی حاج رضایی از اهالی سگمس آباد(ارتش آباد) از توابع قرقان قزوین بود که پس از مهاجرت به تهران به شغل جمع آوری بوته‌های خشک برای نانوایی‌ها مشغول بود." طیب در کودکی و نوجوانی شرور و دعوائی بود، پرخاشگری هائی که بازتاب در آمیختگی های ناهنجاری های روانی و رفتاری فردی، خانوادگی و اجتماعی می توانستند باشند. او دوره دبستان را تمام کرد و مدرک ششم ابتدائی گرفت و دو سال نیز در مدرسه نظام درس خواند. در روایت هائی- باز با تاریخ های ناهمگون- آمده است که: " در 18 سالگی به دلیل ایجاد نا آرامی و درگیری با دیگران دستگیر و به بندر عباس تبعید شد. اما به روایت اسناد ساواکِ منتشره توسط حکومت اسلامی طیب: " در سال ۱۳۱۶ به دلیل درگیری و زد و خورد با پاسبان‌ها به دو سال حبس انفرادی، و سپس به دلیل نزاع و چاقو کشی به پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد. دی‌ماه ۱۳۲۳، با اسنتاد به قانون تصویب شده ی "تبعید جاهل ها و یاغی ها" به تصویب هیئت وزیران، به بندرعباس تبعید شد. در سندی که به تاریخ ۲۳/۱۰/۱۷ درباره وی وجود دارد شهربانی تهران طی نامه‌ای به شهربانی بندرعباس سبب بازداشت او را اتهام قتل اعلام کرده است". درمورد دعواهای طیب، که تا قبل از ازدواج دوم اش ادامه داشت،حکایت ها نقل شده اند، دعواهائی که گاه درباریان، به ویژه امرای ارتش وبه ویژه دوست نزدیک طیب، تیموربختیار- رئیس ساواک - نیز برای حل و فصل شان پا در میانی می‌کردند.* نزدیکان طیب بیشتر نزاع های طیب را در حمایت از "ضعفا و زیردستان" عنوان کرده اند در حالیکه برخی از نزاع های ثبت شده چنین ویژگی‌ای نداشتند، دعواها و درگیری های خونینی که غیرازحملات او و گروه اش به تجمع ها و افرادجریان های سیاسی( به ویژه چپ ها و ملیون)، و ضرب و شتم مخالفان رژیم شاه و یا روحانیت بودند. طیب از همان نوجوانی و جوانی، بر بستر ناآگاهی سیاسی و فرهنگی و دینی اش ضد کمونست و ضد بهائی بود، که از این زاویه نیز رژیم شاه و آخوندها تا اواخرعمر طیب از او و دارودسته اش در سرکوب این جریان ها استفاده کردند.

حرفه و شغل:
گفته شده است طیب به کار و کسب علاقه مند بود. پس از پایان تبعیدش در بندر عباس، در تهران" حجره‌ای در خیابان انبار گندم گرفت و شروع کرد به کاسبی و بعد هم رفت در صنف میوه و تره بار و آن قدر رشد کرد که سلطان موز ایران شد " و در فاصله سال‌های ۳۰ تا ۴۲ همواره به عنوان یکی از پایه‌های اصلی این میدان شناخته ‌شد، او" هر روز از ۳ نصف شب تا ۳ بعدازظهر در میدان کار می‌کرد". طیب در محل کارش" محبوبیت زیادی داشت" و حامی زیردستان بود: از حجت الاسلام حسين انصاريان نقل شده است که: "....در كودكي منزل پدر وي با خانه طيب ديوار به ديوار بود، يكي از مهمترين ويژگي‌هاي طیب این بود که :"هيچگاه به افراد ضعيف و ناتوان تعدي نمي‌كرد. كشاورزان و روستائياني كه بار به ميدان مي‌آوردند و دچار مشكلي مي‌شدند به او پناه مي‌آوردند. اگر آنها نمي‌توانستند حق خود را بگيرند فقط كافي بود كه طيب خان شاگرد خود را بفرستند و پيغام دهد كه حق اين بنده خدا را بده. با همان پيغام كار حل مي‌شد". طیب که از جوانی به ورزش‌های باستانی علاقه داشت خیلی زود درزمره ی باستانی کاران شناخته شده در زورخانه های مطرح تهران قرار گرفت، و در ساخت و اداره برخی زورخانه ها و مراکز ورزشی و تفریحی نقش داشت.

فعالیت های سیاسی و اجتماعی:
طیب درآغاز طرفداررژیم شاه بود. در 28 مرداد به خاطر فعالیت های اش در پیروزی کودتا " نشان افتخارِ"شماره 2 رستاخیز" دریافت کرد. وی در زمره ی سردسته گان گروهی بود که بعد‌ها تاج‌بخش خوانده شدند. اسناد باقی مانده از آرشیو ساواک نشان می دهند که طیب به دلیل خوش‌خدمتی به حکومت پهلوی در ۲۸ مرداد، انحصار واردات موز، خرید دستگاه پختِ موز و توزیع موز را بدست آورد. طیب همچنین به عضویت جمعیت قیام رستاخیز ۲۸ مرداد درآمد و کمی بعد به عنوان عضو هیات رئیسه این جمعیت منصوب شد. برخی از تقدیر نامه ها و لوح های افتخاری که دربار و ارگان های رژیم پهلوی به طیب داده بودند، انتشار یافته اند. عکسی از طیب و برخی دیگر از جاهل ها و لات های تهران موجود است که دسته های گل به دست، در پیشگاه شاهنشاه ، به بیانات شاه گوش می کنند. طیب با روحانیت درباری و مخالف دربار نیز رابطه خوبی داشت، عکس و اسنادی نیز از دیدار و روابط او با آیت الله کاشانی موجود است. او همزمان با حمایت از شاه ، "جعبه های میوه نیز برای کاشانی به منزل این ایت الله می فرستاد". طیب درحمله به خانه دکتر مصدق و نیز تجمع ها ی مربوط به طرفداران جبهه ملی و حزب توده نیزحضور فعال داشت، و در زمره ی تخریب کنندگان امکانات این جریان ها بود.
او بعدها به پاس خوش خدمتی" مسؤل افتخاریِ " بنگاه خیریه حمایت از مادران و نوزادان" ، که بعد از تولد ولیعهد " زایشگاه فرح" نام گرفت شد، زایشگاهی که ولیعهد می باید در آنجا متولد می شد تا "...نشان داده شود که در میان مردم و مردمی متولد شده است" .طیب اطراف بیمارستان و منطقه ی مولوی و باغ فردوس، و حوالی آن مناطق را چراغانی و آذین بندی و فرش کرد و طاق نصرت ها زد تا اخلاص و ارادت‌اش را به شاه نشان دهد. شهردارتهران نیز به عنوان تشکر نسبت به برگزاری چنین مراسم پرشکوهی کلید شهرتهران را به او داد. در باره ی "ریختن سکه طلا روی ماشین شاه و شهبانو و ولیعهد توسط طیب نیز روایت ها و حکایت ها وجود دارد."

ادعا شده است شاه به طیب علاقه داشت و حتی به او یک طپانچه هدیه کرده بود." وی یکبار در دوران زمامداری مصدق در ۳۱/۱۲/۱۰ و به دستور فرماندار نظامی تهران به همراه شعبان جعفری بازداشت شد. طیب و هم‌بندانش‌‌‌ همان زمان در اعتراض به این بازداشت در نامه‌ای به فرماندار نظامی تهران نوشتند:

«اینجانبان را به جرم شاهدوستی و ابراز احساسات نسبت به شاهنشاه مجبوب توقیف و بازداشت نموده‌اند.»
طیب بتدریج از گروه شعبان جعفری فاصله گرفت اما ارادتش را به دربار از دست نداد، و این را در دوران تولد فرزندشاه در آبانماه سال 1339 نشان داد، و حداقل تا زمستان همین سال که او و دارو دسته‌اش به تجمع و امکانات جبهه ملی حمله کردند، حفظ کرد. در بلوای خرداد 42 طیب آشکارا در کنار آیت الله خمینی قرار گرفت. tayyeb.jpg
فعالیت های مذهبی:
طیب ازجوانی فعالیت مذهبی داشت، فعالیت هائی به شکل راه انداختن هیئت و روضه خوانی، دائر کردن تکیه و دسته های سینه زنی . او در دهه اول محرم تکیه‌ای داشت که شب های تاسوعا و عاشورا در آن خرج می داد. " علاقه او به خاندان عصمت و طهارت، به خصوص به امام حسین " را از ویژگی های برجسته ی او نقل کرده اند. طیب بعدها بزرگترین دسته ی عزاداری و"سینه زنی" در تهران ، و ایران را سرو سامان داد. او غالبا" دست به کارهای مذهبی ای می زد که باعث مطرح تر شدن اش می شد : " ....پیرهن مشکی می پوشید، پا برهنه عزاداری می کرد، سه روز آخر را آب نمی خورد ، نذر داشت که در اوج عزاداری تشنه باشد، خودش را گِل مال می کرد، از کوتاه کردن ریش خودداری می‌کرد و...." . بیژن حاج رضایی فرزند طیب در مورد دلبستگی پدرش به امام حسین و « حساسیت و علاقه‌اش به خاندان عصمت و طهارت به‌خصوص حضرت امام حسین (ع) ، که واقعاً عاشق او بود" گفته است: "....حتی در برابر بعضی اعتراضات مادرم در مورد بعضی خرج‌هایش می‌گفت: من زندگی‌ام و پولی را که بدست می‌آورم؛ دو قسمت می‌کنم یک قسمت آن را خرج خودم می‌کنم، و قسمت دیگر را خرج امام حسین (ع)، حالا یا برای او عزاداری می‌کنم یا به راه او خرج می‌دهم.".
در باره فاصله گرفتنِ طیب ازرژیم شاه و تشدید گرایش‌اش به آخوند ها نظرهای گونه گونی طرح شده است. " ...از سال ۱۳۳۶ به تدريج نشانه های بد قلقی طيب بروز می کند و گزارشی از هتاکی او و مضروب نمودن چند نفر از کارکنان اتوبوس خط ۱۵، گزارشی از مراجعه او به منزل آيت الله کاشانی...."نمونه آورده می شوند. درباره روحیات مذهبی طیب و تغییر رفتار او نسبت به دربار، محسن رفیقدوست از جاهل ها و لات های متدین می‌گوید: «اگر چه در زندگی خودش مساله داشت، ولی اهل هر فرقه‌ای هم که بود از ارادتمندان حضرت اباعبدالله‌الحسین بود و اگر در روزهای دیگر سال چاقوکشی و یا گردن‌ کلفتی یا هر کار دیگری می‌کرد حداقل در ماه‌های محرم و صفر و رمضان این کار‌ها را کنار می‌گذاشت و به اصطلاح شسته و رفته می‌شد؛ به ویژه در ماه محرم تکیه می‌بست و روضه‌خوانی ترتیب می‌داد و دسته عزاداری به راه می‌انداخت. من فکر می‌کنم اصلا نجاتش هم به این دلیل بود که ارادتمند مولی امام حسین(ع) بود.". اما اینگونه نبود، طیب در سال 1339 بهنگام تولد رضا پهلوی حمایت جانانه اش را از شاه و رژیم او نشان داد. شعبان جعفری در کتاب خاطرات اش علت تغییر رویه طیب در قبال رژیم شاه را مالی و خرده حساب های شخصی او با نصیری دیده است و گفته است وقتی انحصار واردات موز را از طیب گرفتند، وی به جرگه ناراضیان حکومت پهلوی پیوست. مساله ی وارادات موز و توزیع آن، و درگیری هایش در این رابطه با نصیری و دارودسته ی نصیری در شهربانی و حبس کوتاه مدت طیب در این رابطه را نیز از عوامل رویگردانی طیب از رژیم شاه می‌دانند. عده‌ای نیزعلت اعدام طیب را تهدیدی می دانند که او در برابر آیت الله بهبهانی با اشاره به رخدادهای 28 مرداد بر زبان آورده بود: " ... هرکس شتر را بالای بام برده، خودش هم آنرا پائین خواهد آورد ." . برخی از نزدیکان اش نیز مدعی اند که طیب: " از اواخر سال 1341 و اوائل سال 1342 دچار تحول شد و بارها ازدوستان و آشنایان اش شنیده بودند که گفته بود:" خدایا پاکم کن، خاکم کن".
طیب به روحانیون و آخوندها، چه درباری و چه مخالف دربار، ارادت نشان می داد، او بیش از هرچیز به لباس آنها که " لباس پیغمبر"اش می پنداشت احترام می گذاشت.ساواک در گزارشی مربوط به سال ۱۳۳۷ می‌نویسد: «طیب حاج‌رضایی تغییر لحن داده و با طرفداران آیت‌الله کاشانی طرح دوستی ریخته است ...". برخی نیز از علاقه و" عشق" وی به خمینی سخن ها گفته اند و اوج تغییر و "تحول" طیب را ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ می دانند. در روزهای آغازین بلوای 15 خرداد طرفداران خمینی نگران نقش‌آفرینی منفی طیب در برابر اقدامات آنها بودند، اما ماجرا عکس شد. حاج‌مهدی عراقی در خاطراتش در " ناگفته ها" گفته است: «برای دیدن مرحوم طیب، ابتدا با برادرش، مسیح‌خان صحبت کردیم و گفتیم ما منزل آقا خمینی بودیم و آنجا به مناسبتی صحبت شد و اسم داداش (طیب‌خان) وسط آمد به اینکه بچه‌ها گفتند که این دسته‌ای که روز عاشورا ما می‌خواهیم راه بیاندازیم ممکن است طیب‌خان اینها بیایند و نگذارند و به هم بزنند و آقا خمینی درآمد گفتش که نه، اینها علاقه‌مند به اسلام هستند و اینها هم اگر یک روزی یک کارهایی کرده‌اند، آن عِرق دینی‌شان بوده، روی حساب توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها و اینها آمده‌اند یک کارهایی می‌کرده‌اند. اینها کسانی هستند که نوکر امام حسین هستند در عرض سال همه فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود به عشق امام حسین سینه بزنند، خرج بکنند، چه بکنند و از این حرف‌ها، خاطرجمع باشیدو....."، و بدینگونه در دیداری با طیب رضایت او برای همکاری در برپا کردن شورش 15 خرداد جلب شد.
چند روایت از محاکمه واعدام طیب:
علت دستگیری و اعدام طیب را برخی زیرِ سر نعمت الله نصیری و دسیسه چینی های او می دانند. روایت های بسیاری از درگیری های میان طیب و نصیری نقل شده است: بحث و درگیری درحاشیه ی مراسم تولد رضا پهلوی به سال 1339، به ویژه هنگامی که شاه برای بردن فرح و ولیعهد به زایشگاه آمده بود را نمونه می آورند: " ....روزی که شاه برای بردن ولیعهد آمده بود باز بین نصیری و طیب بگو مگو شد و طیب جلوی شاه سینی اسفند را داد دست نصیری و گفت : بیا خودت ببرش". شاه وقتی در جریان قرارگرفت از طیب عذر خواهی کرد....". ریشه های این درگیری، که گفته شد حتی به کتک خوردن نصیری از دست طیب کشیده شد را قُدی و یکدندگیِ طیب، و مالی دانسته اند، که موضوع وارادت موز (و سیب ) که به آن اشاره شد، یکی از آن هاست. عده ای نقش بهائیائی همچون " ثابت پاسال" و تاثیر او بر محمد رضا شاه را برجسته کرده اند. دلیل را هم مبارزه طیب حاج رضائی و حاج اسماعیل رضائی علیه بهائیت می دانند. طیب را عامل آتش زدن گورستان بهائیان در اطراف مسگر آباد تهران دانسته اند، و همینطور در باره نقش حاج اسماعیل رضائی در تحریم خرید نوشابه ی "پپسی کولا" نیزبه وفور نوشته اند. اما نقش طیب در بلوای 15 خرداد را باید اصلی ترین علت دستگیری و اعدام او دانست.
بعد از شورش های روز ۱۵ خرداد، در تهران حکومت نظامی اعلام شد . طیب حاج‌رضایی و حاج اسماعیل رضایی و حدود ۴۰۰ نفر دیگر را به جرم بر هم زدن نظم عمومی بازداشت کردند. " برخی اسناد ساواک نشان می‌دهد که طیب خود شخصا در تظاهرات ۱۵ خرداد شرکت نکرده بود، اما ساواک برای اینکه این اتهام که معترضان از خارجی‌ها پول گرفته‌اند را ثابت کند، اقدام به دستگیری طیب حاج‌رضایی و حاج اسماعیل رضایی کرد" . گفته شده است که " اکثر قریب به اتفاق بازداشت‌شدگان طی اعترافاتی طیب را مسبب اصلی ماجرا اعلام کردند."
پس از دستگیری طیب روزنامه های دولتی در مورد شرارت ها و ایجاد نا امنی ها وجرائم طیب خبرها و مقاله ها منتشر کردند، نوشتند که او در جوانی بارها به جرم شرارت و چاقوکشی دستگیر و زندانی، و در یکی ازچاقو کشی های‌اش مرتکب قتل شده است.

دو روایت در مورد دادگاه طیب وجود دارد:
در مورد دادگاه و اعدام طیب افسانه سرائی ها شده است، اما روایت های نزدیک به واقعیت اینها هستند:
" وقتی در دادگاه به ایجاد ناامنی و خیانت متهم شد گفت: " ....لفظ خیانت به من نمی‌چسبد. هدف من تغییر در وضعیت زندگی مردم بود." و بعد پیراهن اش را بالا زد و با نشان دادن تصویری که روی شکمش خالکوبی شده بود، گفت: " زمانی که بعضی‌ها عکس لنین و استالین را می‌زدند، من عکس رضاشاه را روی تنم خالکوبی کردم. کسی که این همه سوزن را تحمل می‌کند تا عکس شاه مملکت را روی بدنش خالکوبی کند خائن نیست. من فقط به دنبال تغییر شرایط زندگی مردم بودم و نیتم خلاصی یکی از اساتید و علمای کشور از گرفتاری بود." خانواده طیب نیز از "پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی" آزادی او را درخواست کردند و" حتی خمینی نیز تلاش کرد از طریق پاکروان، رئیس ساواک درآن زمان، برای طیب عفو بگیرد که عملی نشد".
نقل است که طیب هیچ اتهامی را برعهده نگرفت و حتی وقتی از وابستگی سیاسی‌اش پرسیدند، پاسخش این بود که «من طرفدار شاه هستم و به هیچ یک از جمعیت‌ها بستگی ندارم"." وقتی مراسم عزاداری او در دهه محرم مورد پرسش قرار گرفت که چرا شیخ باقر نهاوندی درشب‌های تاسوعا و عاشورا در تکیه انبار گندم مطالبی علیه دولت اظهار نموده و مردم را تحریک کرده است، طیب پاسخ می‌دهد: "شیخ باقر نهاوندی شب تاسوعا در تکیه شرکت نکرد و شب قتل نیز در روی منبر علیه ورود "جینالولو بریجیدا" سخنرانی نموده و در مورد شعبان جعفری اظهار نموده که رفته است دست جینا را بوسیده و یک قالیچه به نامبرده هدیه داده و حالیه عزاداری می‌کند."
روایت دیگربا حواشی بسیاراین است که از طیب خواسته بودند بگوید و اعلام کند برای ایجاد بلوا از آیت الله خمینی و کسان دیگری پول گرفته، اما او با اشاره به بی نیازی مالی‌اش، چنین اتهامی را نیز نپذیرفته بود، "وی در تمام طول ۵ ماه زندان خود تحت فشار و شکنجه بود تا اعتراف کند از خمینی و عوامل خارجی پول دریافت کرده است تا کشور را به آشوب بکشد.". از قول او نقل می کنند که گفته است:

" ...من در زندگی خلاف های زیادی کرده ام ولی هرگز حاضر نیستم به خاطر چند صباحی بیشتر زیستن دامان مرجع تقلیدی را لکه دار سازم. من در ۲۸ مرداد پول گرفتم و کودتا راه انداختم، نه در ۱۵ خرداد..."(همین گفته ، و گفته ها و نقل قول های دیگری در رابطه با ارادتش به خمینی سبب شد که خمینی و حزب الهی ها او را "حُر" انقلاب اسلامی لقب دهند.)

طیب حاج‌رضایی و حاج اسماعیل رضایی** سرانجام " به حکم صادره از دادگاه ویژه شماره یک لشگر گارد به ریاست سرتیپ حسین زمانی و دادستانی سرهنگ ستاد احمد دولو قاجار و با وکالت تسخیری تیمسار شایانفر پس از ۱۳ جلسه محاکمه به جرم اقدام علیه امنیت ملی و ایجاد بلوا و تحریک اهالی به جنگ و قتال علیه سلطنت مشروطه، در روز ۱۵ خرداد ماه ۴۲ به استناد قسمت اول ماده ۷۰ قانون مجازات عمومی به اعدام محکوم شدند." و بامداد ۱۱ آبان ۱۳۴۲ در میدان تیر حشمتیه تیرباران شدند.
بازتاب اعدام طیب:
در کتاب انتشار یافته توسط مرکز بررسی اسناد تاریخی که ظاهرا" ارائه اسناد و گزارش‌های ساواک در باره طیب است، ادعا شده است : " تیرباران نمودن طیب برای عامه مردم و خصوصا اهالی جنوب شهر که نامبرده در میان آنان وجهه‌ای داشته کاملا غیرمنتظره و خلاف امیدواری آنان به عفو بوده است."
"اعدام طيب حاج رضايي با رپرتاژي كه جرايد كيهان و اطلاعات با آب و تاب و عكسهاي ناراحت كننده منتشر كرده بودند، بين مردم سوء اثر داشته است... روحانيون تندرو و متعصبين مذهبي و بازاريها اظهار ميدارند هدف اصلي شاه از بين بردن مذهب بوده و كشتن (طيب حاج رضائي) و (حاج اسماعيل رضائي) هم كه براي يك امر مذهبي قيام كرده بودند، به اين منظور بوده كه اشخاص ديگري جرأت دفاع از مذهب را نداشته باشند."

واقعیت اما این بود که با اعدام طیب و همکارش حاج اسماعیل رضائی، فاصله گرفتن بخش بزرگی از جاهل‌ها و لات ها از رژیم شاه و نزدیکی شان به آخوندها تشدید و تسریع شد.
ادامه دارد.
******

برخی از منابع:
* اشاره هست به دعوای بین طیب حاج رضایی و حسین اسماعیلی پور معروف به حسین رمضون یخی که با پادرمیانی سپهبد تیموربختیار و ریش سفیدی ارباب زین العابدین این دو با یکدیگر آشتی کردند: http://forum.pacyrus.ir/showthread.php?t=108592&page=9
**حاج اسماعیل رضایی ،از بازاریان و میدان داران تهران را به عنوان فردی خیّر و از جاهل های جنوب شهر تهران معرفی کرده اند. گفته شده است که او " در ذیل ورقه حکم دادگاه‌شان نوشت، اگر صد سال زندگی کنم، مرگ به این سعادتمندی نخواهم داشت. چرا تقاضای عفو کنم و از این سعادت درگذرم؟"
http://www.citytomb.com/wiki/view/Esmaeil_Rezayi/ http://15khordad42.ir/show.php?page=article&id=19
1-لومپن‌ها در سیاست عصر پهلوی، ( 1342- 1304)، مجتبی زاده محمدی، نشر مرکز ، تهران ، سال 1385
2- آزاد مرد، شهید طیب حاج رضائی به روایت اسناد ساواک، مرکزبررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران، 1378
3- طیب در گذر لوطی ها، سینا میرزائی، نشر مدیا، تهران سال 1387
4- در کوچه و خیابان، دکترعباس منظرپور، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، چاپ سوم، تهران 1386
5- نا گفته ها، خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، پاریس-پائیز 1978-1357 به کوشش: محمود مقدسی و....، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران، چاپ نخست 1370
6- طیب را آنگونه که هست بشناسیم، امیر توحید فاضل ، سال 1390 http://www.siasatrooz.ir/prth-wn-.23nqvdftt2.html
7- طیب: زندگینامه و خاطرات حُر نهضت امام خمینی (ره) شهید طیب حاج رضایی، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، تهران
http://www.forum.98ia.com/post9841321-1.html
8- شعبان جعفری، هما سرشار ، نشر ناب( لس آنجلس) ، ۱۳۸۱
9- شاه حسینی ، از عیاری تا لمپنیسم http://www.iichs.org/PDF_files/O_AzAyariTaLompa.pdf
10- زندگی نامه طیب حاج رضائی http://www.saghiyekosar.ir/index.php/zendeghinameh/8-sayerin/89-1390-05-08-06-58-13
11- نا گفته هائی اززندگی طیب با بیژن حاج رضائی

سه شنبه 16 ارديبهشت 1393

رقص با گرگ‌ها، مهدی اصلانی و ايرج مصداقی

مهدی اصلانی و ايرج مصداقی
اين مکتوب به قاعده می‌بايست به هنگام يورش به بند ۳۵۰ منتشر می‌شد. به جهاتی چند از جمله فضای هيجان‌زده‌ای که بخشی از يارتودلی‌های جمهوری اسلامی تحت عنوان "اپوزيسيون" برپا داشته و نيز برای مقابله با پاره‌ای کج‌فهمی‌ها با تاخيری دو هفته‌ای رسانه‌ای می‌شود. ما به عنوان دو زندانی سياسی سابق در دهه‌ی شصت که تا هميشه‌ی هنوز داغ يار بر دل داريم و تازيانه‌ی جمهوری اسلامی بر پشت، به قدر بضاعت دانسته‌های‌مان بر سم‌زدايی از اين فضا تاًکيد داريم «نظام زندان هر حکومتی به فشرده‌ترين و برهنه‌ترين شکل، درون‌مايه‌ی آن حکومت را باز می‌تاباند، و ويژه‌گی‌هايش را. بدين معنا که هر حکومتی می‌تواند با دستی باز و بی دست‌انداز، نظم و مناسبات دلخواهش را در زندان برقرار سازد.» نلسون ماندلا (۱)
اول گفته باشيم آن‌چه بايد را. هر زندانی به ويژه زندانيان عقيدتی‌سياسی اگر ساکن هتلی پنج ستاره نيز باشند حقوقی دارند که مطلقاً قابل انکار نبوده و نيز دفاع از حقوق زندانی فارغ از هرگونه انديشه سياسی بی‌هيچ استثناء وظيفه‌ی تمامی فعالان سياسی اجتماعی و مدافعان حقوق بشر است. ضرب و شتم، شکنجه، تحقير و توهين به کرامت انسانی زندانی کت‌بسته در هر شکل محکوم است.
اين مکتوب به قاعده می‌بايست به هنگام يورش به بند ۳۵۰ منتشر می‌شد. به جهاتی چند از جمله فضای هيجان‌زده‌ای که بخشی از يارتودلی‌های جمهوری اسلامی تحت عنوان "اپوزيسيون" برپا داشته و نيز برای مقابله با پاره‌ای کج‌فهمی‌ها با تاخيری دو هفته‌ای رسانه‌ای می‌شود. ما به عنوان دو زندانی سياسی سابق در دهه‌ی شصت که تا هميشه‌ی هنوز داغ يار بر دل داريم و تازيانه‌ی جمهوری اسلامی بر پشت، به قدر بضاعت دانسته‌های‌مان بر سم‌زدايی از اين فضا تاًکيد داريم.
جمهوری اسلامی معجون‌حکومتی است. نظامی همه‌کُش و همه‌خوار. هم خود می‌خورد و هم ديگری را. کيفيت متفاوت زندان حکومت اسلامی پس از آن‌که نظام در دوران "اصلاحات!" بخشی از خودش را خورد با به حبس رفتن بخشی از اصطلاح‌طلبان آغازيدن گرفت. از آن هنگامه تاکنون حکومت اسلامی در ويترين خود سعی بر بازتعريف مقوله‌ی زندان به ويژه زندان سياسی دارد. حکومت اسلامی با به رسميت نشناختن جرم سياسی و انکارِ هويتِ زندانيان سياسی، با مفهومی کلی و من‌در‌آوردی "اقدام عليه امنيت ملی و جاسوسی" تعريفی نو از زندان و نمايشِ زندانِ گُل‌خانه‌ای خود دارد.

به عنوان دو زندانی سياسی سابق در دهه‌ی شصت قصد آن نداريم تحمل و رنجِ کيفرِ حتا يک روز از به حبس‌شده‌گان را کم‌بها و ناچيز شماريم. ما رنج خانواده‌های زندانيان را رنج نوع بشر دانسته و با آن مهربان هستيم و نيز مقاومت زندانيان را می‌ستاييم. جان‌مايه‌ی حرف ما اما آن است که حوادث اخير منجر به وقوع حمله به بند ۳۵۰ اوين و مکثِ نظام بر داشتن امکاناتی از جمله موبايل و ام پی تری و تابلت و ... برای زندانی سياسی، پرده‌ای شوم از نمايش کريه نظام برای منزه جلوه دادن خود بود. در جامعه‌ای که گشت‌های رنگ‌و‌وارنگ حکومت الله روز روشن مقابل چشم همه‌گان ديش‌های ماهواره از بام‌ها جمع‌آوری می‌کنند و همان شب خبرش را در سيمای ضرغامی به اطلاع همه‌گان می‌رسانند، و دست‌رسی به فيس بوک و توئيتر و ورورد به دنيای نت و فضای مجازی جدا از سدهای قانونی تقريباً ناممکن می‌باشد، داشتن تلفن هم‌راه و ارتباط زندانی سياسی با تلفن هم‌راه با شبکه‌های فارسی‌زبانِ برون‌مرزی معنايی دارد که آن‌را حکومتيان خوب می‌دانند و بس. حکومت اسلامی نوعی از زندان و زندانی برساخته که بيش‌تر به ويترين پهلو می‌زند. زندانِ ويترينی را می‌توان در هر بزنگاه بر سر هر کوی و برزن نمايش داد و پزش را به جهانيان داد. پس از حادثه‌ی بند ۳۵۰ بخشِ خبرِ تلويزيون فارسی بی بی سی در گفت‌و‌گو با يکی از زندانيان بند ۳۵۰ شرح ماوقع را از وی جويا شد. ارتباط تلفنی زندانی سياسی(بخوان امنيتی) از بند ۳۵۰ پس از حوادث با لندن، فارغ از گفته‌های زندانی، تبليغی است آشکار برای نظام زندان نظام اسلامی. زندانی که در آن مانند خيابان ناصرخسرو سيم‌کارت خريد و فروش می‌شود، هر نامی می‌توان نهاد جز زندان امنيتی و سياسی به معنای رايج آن. (عليرغم هياهوی رسانه‌ای، رژيم از اين گونه خبررسانی‌ها بيش از بقيه استفاده می‌برد) آن‌گونه که ما می‌دانيم و می‌فهميم در هيچ‌يک از کشورهای هم‌سايه و منطقه حتا با دموکراسی‌هايی پررنگ‌تر از نظام اسلامی (مانند ترکيه) چنين امکاناتی در اختيار زندانی نمی‌باشد. تصور اين‌که زندانی سياسی در زندان ترکيه در بخش خبری تلويزيون "سی ان ان" يا "بی بی سی" به گفت‌و‌گو بپردازد بيش‌تر به شوخی پهلو می‌زند. نظام زندان حکومت اسلامی را نه با تابلت و موبايل که با تابوت و قبر و قيامت و تابستان ۶۷ و کهريزک بايد مورد قضاوت قرار داد. اين نظام پتانسيل آن دارد تا در هر بزنگاهی که احساس خطر از نيستی خود کند (نه البته به راحتی گذشته) تابستان ۶۷ و کهريزک برپا سازد. فراموش نکنيم پس از دوران اصلاحات به هنگامی که بسياری از ذوب‌شده‌گانِ در اصلاحات از تغيير ماهيت نظام سخن می‌گفتند. حکومت اسلامی در حوادث موج سبز، کهريزک برپا داشت.
ابتدا خبر را مرور می‌کنيم: ساعت ۹ صبح روز پنجشنبه ۲۸ فروردين ماًموران زندان اوين به بهانه‌ی بازرسی بند ۳۵۰ زندانيانی که در مقابل اين بازرسی مقاومت نشان داده (اتاق‌های ۳ و ۱) و خواهان بازرسی در حضور خودشان بودند را به گونه‌ای مورد ضرب و شتم قرار دادند که ۱۹ نفر به شکل جدی آسيب ديدند. اين يورش‌بازرسی به شهادت دو تن از ساکنان همين بند (قربان بهزاديان‌نژاد رئيس ستاد انتخابات ميرحسين موسوی و محسن ميردامادی دبيرکل جبهه مشارکت، که در سال ۶۰ در راهروهای شکنجه‌گاه اوين رژه می‌رفت) حدود دوساعت ادامه داشته است.(۲) پس از اين‌رخ‌داد و محکوميت آن توسط بسياری از فعالان سياسی‌اجتماعی در داخل و خارج و البته در توافقی نانوشته اين حادثه به "پنجشنبه سياه" معروف شد.
اگر قرار بر آن باشد نام‌گذاری حوادثی از اين دست را با رنگ، آن هم از نوع سياه توضيح دهيم بی‌شک برای حوادث دوره‌های نظامِ زندانِ حکومت اسلامی رنگ کم خواهيم آورد.کافی است در فضای مجازی کسی سنگی را به ته چاهی پرت کند. بلافاصله عنوان و مفهومی ساخته و به سرعت تکثير خواهد شد.
زندانيانی که صابون حکومت اسلامی در دهه‌ی شصت بر تن‌شان ماليده شده نيک می‌دانند در بازرسی‌های رايج زندان و نيز در برچيدن سفره‌های جمعی و مقابله با ورزش جمعی زندان گوهردشت و در نهاربازارِ سرکوبِ پاسدارانِ تباهی جز دست‌و‌پای شکسته و کتف‌های بيرون زده و چشم کور شده که حکم بدن‌سازی زندان‌بان را داشت نصيبی حاصلِ زندانی نمی‌شد، و زندانيان خود بدين عمل زندانبان چربی‌گيری نام نهاده بودند.
بند ۳۵۰: در دورانی که ما به حبس بوديم بندی با عنوان ۳۵۰ در اوين نمی‌شناختيم. اين بند هم‌چنين در رده‌ی ساختمان‌های تازه‌تاًسيس اوين نيز نمی‌باشد. بر اساس حوزه‌ی دانسته‌های ما و نيز در تماس با پاره‌ای زندانيان دوران اخير، بندی که ۳۵۰ خوانده می‌شود بخشی از بند ۳۲۵ می‌باشد(بند يک از چهار‌گانه‌های اوينِ قديم را ۳۵۰ می‌نامند) در دوران اخير پاره‌ای ساختمان‌ها و بندهای اوين با تغيير نام‌گذاری مواجهه بوده است. ساکنان بند ۳۵۰ اوين شامل بخشی از سران اصلاح‌طلب مانند محسن ميردامادی. تنی چند از متهمينِ منسوب به مجاهدين، مانند ( اصغر قطان، اسدالله هادی، غلامرضا خسروی، رضا اکبری‌منفرد، جواد فولادوند و ...) بخشی از نيروهای ملی‌مذهبی و نهضت آزادی مانند عماد بهاور، حسن زيد‌آبادی عبدالفتاح سلطانی و .. برخی از دستگير‌شده‌گان حوادث موج سبز معروف به "بچه‌های کفِ خيابان" مانند اکبر امينی که به اتهام بالا رفتن از جراثقال به حبس رفت. ) پاره‌ای از دستگير‌شده‌گان سپاه و وزارت اطلاعات با اتهاماتی چون جاسوسی و مالی و اخلاقی مانند بهنام معنوی (کادر سابق وزارت اطلاعات - اتهام: جاسوسی برای اسرائيل، حکم: ۱۰ سال زندان)، عليرضا اوسيوند (هم‌کار سابق اداره کل اطلاعات خوزستان)، محمد آقايی (هم‌کار سابق وزارت اطلاعات - اتهام: جاسوسی برای اسرائيل، حکم: ۷ سال زندان) شاهين دزفولی(کادر سابق وزارت اطلاعات که به اتهامِ جاسوسی برای اسرائيل حکم: ۵ سال). و برخی از مسلمان‌های سنی که در غرب کشور بازداشت و به اوين منتقل شده‌‌اند (مختار رحيمی، شهرام احمدی، کاوه ويسی، کاوه شريفی، طالب ملکی و بهروز شاه نظری که از زندانيان کرد اهل سنت می‌باشند در بهار سال ۱۳۸۸ توسط اداره‌ی اطلاعات کردستان بازداشت و پس از ماه‌ها انفرادی و بازجويی ، به تازه‌گی از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به رياست قاضی مقيسه، به اتهام محاربه به اعدام محکوم شده‌اند.) بسياری از افراد فوق بر اساس دانسته‌های ما تا پاييز گذشته از جمله ساکنان بند ۳۵۰ بودند.
بلند می‌گوييم تا فراموش‌مان نشود: نظام زندان حکومت اسلامی از فردای آن بهمن يخ‌زده تا به امروز دوران‌هايی متفاوت از سر گذارنده. بی‌ترديد سياه‌ترين دوران نظام اسلامی را می‌توان از فردای سی خرداد شصت تا پايان سال ۱۳۶۳ قلمداد کرد. شب‌های هزار بار مردن و تک‌تير‌های شمارش شده در اوين. از جمله "برکات" اين دوران، سياست تواب‌سازی است که پشت قباله‌ی نظام اسلامی شده است. در زندان‌های حکومت اسلامی از ابتدا تا حال، روح و جسم تؤامان هدف قرار گرفته و می‌گيرند. مبنای نظامِ زندانِ حکومت‌ِ اسلامی از هنگام بازشدن چرخ‌های ايرفرانس بر آسمان مهرآباد و فرود مسافر نوفل‌لوشاتو با احساسی معادل "هيچ" بر نفرين‌سرای ايران، تا کنون بر دو چيز استوار بوده است. تحقير و دريدنِ ذاتِ آدمی تا سرحد خود نبودن در ترجمان و مفهوم توبه‌ی اسلامی. و بدين‌سان انسان‌زُدايی ‌اسلامی در قوانينِ حوزه و چاه، جوهر و بنيانِ مجازات اسلامی در ايجادِ فکرِ يک‌سان و تفتيشِ فکر قرار گرفت. حرفِ همه‌ی سال‌های کارخانه‌ی ذوبِ انسان تا به امروز با شيوه‌های متفاوت لکه‌دار کردن انسان بوده است. اين زنگی مست از بدو ظهورش گردن‌فرازی را برنتابيده. غرور در اين نظام جايی نداشه و بايد محو شود. تفاوتی هم نمی‌کند چه کسی؟ از نمايش مرجع بزرگ شيعه آيت‌الله سيدکاظم شريعتمداری بر پرده‌ی جادو تا چهره‌ی برجسته‌ی اطلاعات و امنيتی نظام سعيد حجاريان با گلوله‌ای بر مغز و گردن که حتا توان روخوانی اعترافات بازجوساخته را نيز نداشت بياد به نمايش عمومی درآيند. وی را بر روی صندلی چرخ‌دار نشاندند تا به خود نبودن خود معترف شود.
به عنوان دو زندانی سياسی سابق دهه‌ی شصت شهادت می‌دهيم و به ياد می‌‌آوريم که پس از برکناری لاجوردی و حاج داوود با گشايش نسبی فضای زندان، مسئولين زندان در قزل‌حصار در پايان سال ۶۴ شرط آزادی بسياری از زندانيان را حضور در مقابل دوربين و خواندن متنی کوتاه مبنی بر «اينجانب.. عضو گروهک... از تمامی مواضع گروه خود اعلان انزجار و آن‌را محکوم می‌کنم» قرار داده بودند. انصاری مدير وقت زندان قزل‌حصار در توضيح اين عمل می‌گفت: "ما مطلقاً قصد پخش اين‌گونه مصاحبه را نداشته و نداريم و اساساً نيازی هم به پخش آن نداريم چرا که ساعت‌ها از رهبران‌تان مصاحبه گرفته و آماده پخش داريم. وی در چرايی گرفتن مصاحبه‌ها می‌گفت: بايد يادتان نرود رفتيد بيرون بريد پی کسب‌و‌کارتان و روتون را کم کنيد."
گرفتن مصاحبه جدا از فلج کردن زندانی و تحميل گفتمان سکوت، برای مديريت زندان نوعی روکم کردن نيز به حساب می‌آمد.

در نظام فکری خمينيسم هرجا گفتمان رقيب به ميان آمد بايد محو شود. اين سنت تا کنون کارپايه‌ی فکری نظام اسلامی بوده است. جمهوری اسلامی تمامی صداها وگفتمان‌ها را از يک گلو پژواک می‌کند و نام آن‌را می‌گذارد چند صدايی. در عين حال هر صدا و گلويی ديگر را که بوی رقابت دهد و گفتمان رقابت ايجاد کند را می‌درد. اين حکومت نظامی بی‌فاعل را می‌ماند که مدام در آن عمل فعل جاری می‌شود. در کلان‌سياست يگانه است. از سويی پر از درگيری‌های سياسی درونی است از سويی ديگر نظامی است تک‌صدا. جمهوری اسلامی هم‌چنين از ابتدای تولد منحوسش دو چيز را هرگز برنتابيده. آلترناتيو و تشکيلات. پاره‌ای مواقع حتا با نيت‌خوانی دست به جنايت زده و می‌زند. بختيار، قاسملو، شرفکندی و .... حکومت اسلامی اگر همين الان فکر کند که در شاخ آفريقا جريانی ممکن است در آينده‌ای نه چندان دور به آلترناتيو بدل شود در خوردنش هيچ ترديدی به خود راه نمی‌دهد. تحت هر شرايطی گفتمان رقيب را می‌زند. اين نظام خط قرمزهايی دارد که به شدت بدان پای‌بند است. جمهوری اسلامی نظامی است روکم‌کن و يکی از بی‌قلب‌ترين ساختارهای سياسی جهان را دارد. تمام تلاشش را به کار می‌بندد تا رو کم می‌کند چون مکرر در مکرر رويش کم شده است. دست به هر کاری می‌زند تا زندانی بِبُرد و بشکند چون پيش‌تر خودش شکسته است. با منطقی روشن. وقتی من می‌شکنم همه بايد بشکنند. وقتی من رويم کم می‌شود روی همه را بايد کم کرد. بطر بطر جام زهر هسته‌ای و اتمی و اقتصادی را با مهره‌های "ظريف"اش سر می‌کشد اما عربده و بدمستی‌اش را اسرای نبردی نابرابر يعنی زندانی سياسی نصيب می‌برد. و بدين ترتيب اين نظام بهيمی کنترلی غريب را بر جامعه‌ی ايران تحميل کرده است. در اين نظام شما مطلقاً صدای نقد دين نمی‌شنويد اما گشايش دين چرا. صبح تا شب در تاکسی و خيابان و پياد‌رو و حتا در جدل‌های مطبوعاتی و مجلس اين ترجيع‌بند گوش کر می‌کند: "به علی قسم، به فاطمه زهرا اين که تو می‌گويی اسلام واقعی نيست" کاربه‌دستان نظام اسلامی از ايران جهنمی ساخته‌اند که اکثر ساکنانش با يک زبان سخن می‌گويند. از دروازه‌بان ملی‌پوش که موهايش را ژل می‌زند و پورشه می‌راند و قيمه نذری عاشورا هم می‌زند می‌پرسند چگونه با اين مهارت پنالتی را گرفتی؟ پاسخ می‌دهد: آقا امام زمان عنايت کرد مسير توپ را درست تشخيص دادم. از ديگر ورزشکار معروف می‌پرسند چگونه با پای غيرتخصصی‌ات اين توپ را گل کردی؟ می‌گويد خدا کمک کرد توپ نشست روی پای چپم و رفت تو سکنج دروازه. از هنرپيشه‌ی مرد چشم رنگی و زيباروی سينما می‌پرسند بزرگ‌ترين جايزه‌ای که دريافت کردی چه بوده؟ پاسخ می‌دهد مشرف شدن به مکه مکرمه و پوشيدن لباس احرام.
اخيرا خانم لعيا زنگنه هنرپيشه‌ی زيباروی زن سينمای ايران به مناسبت تولد حضرت زهرا و روز مادرِ خود‌ساخته‌ی حکومت، در سيمای اسلامی فرمودند! اگر من جای مسئولين بودم نام شناسنامه‌ای فاطمه را برای هيچ‌کس صادر نمی‌کردم چون در منزل همه فاطمه را فاطی صدا می‌کردند و اين بزرگ‌ترين جفا در حق آن بانوی بزرگوار است.

نگاهی به پاره‌ای موضع‌گيری‌های سياسی در حادثه‌ی اخير يورش به بندِ ۳۵۰ اوين توسط شخصيت‌ها و جريانات سياسی که بيش‌تر در غالب جمع‌آوری امضاء تبلور يافت نشان از غلبه‌ی گفتمان جمهوری اسلامی در اکثر متن‌های منتشره دارد.
اول: نامه بيش از "چهارصد فعال مدنی و سياسی" به حسن روحانی: اين متن که در ايران تنظيم و توسطِ رجبعلی مزروعی و به واسطه‌ی مهره‌هايی شناخته شده که بيشتر يارتودلی جمهوری اسلامی هستند تا اپوزيسيون، در مايلينگ ليست اتحاد جمهوری‌خواهان و شبکه‌های موازی برای جمع‌آوری امضاء چرخانده شد شروعی اين گونه دارد: «به نام بهترين وکيل(نام مستعار و مدنی بسمه تعالی) اين روزها نزديک به يک سال است که ردای اميد ملتی بر دوش شما آرميده و شما را به حکم تدبير و اعتدال بر کرسی اعتماد خويش نشانده است. [...] ما از جايگاه ياور و همراهتان با شما سخن می‌گوييم حتما اطلاع داريد در روزهای گذشته ظلم عريانی به جای هديه‌ی روز ميلاد دختر پيامبر اکرم و روز مادر به مادران و همسران دلسوخته‌ی زندانيان سياسی بند۳۵۰ زندان اوين روا داشته شده است.[...] جناب رئيس جمهور ايمان داريم اين ايستادگی و آزادگی شما بر تارک تاريخ اين مملکت ثبت خواهد شد.» (۳)
تکليف پاره‌ای امضاءکننده‌گان حرفه‌ای در رهبری اتحاد جمهوری‌خواهان از پيش مشخص است. (ايشان هر متنی را امضاء می‌کنند مگر خلافش ثابت شود!) اگر بتوان منطقی بر امضاء گذاشتن بر پای متنی بيش‌تر دينی تا سياسی توسط خداباوران يافت، امضای ديگرانی که مدعی سکولاريسم و جدايی دين از سياست هستند را چه بايد نام نهاد. امضای اين دسته را هرچه بناميم دفاع از حقوق زندانی سياسی کمترين نقشی در آن نداشته و بيشتر به يارگيری سياسی و موضوع اتحاد‌ها بر می‌گردد.
نمونه دوم: در نامه‌ای با عنوان "به نام حق" که به امضای ۱۳۷ زندانی سياسی پيشين رسيده، از زندانيان خواسته شده تا دست از اعتصاب غذا بردارند چرا که به باور امضاءکننده‌گان «برخوردهای خلاف شرع و قانون سلامت زندانيان را به خطر انداخته» و نيز زندان و زندانی سياسی به "خار مغيلان" تشبيه شده است و البته بر مظلوميت آنان تاًکيد. «ازياران دربندمان که مظلومانه و با تن مجروح و مضروب اعتصاب غذا را فرياد نجيبانه خود ساخته‌اند مصرانه می‌خواهيم که هر چه سريعتر به اعتصاب غذای خود پايان داده و بدانند که صدای مظلوميت آنان بار ديگر در گوش ملت ما طنين انداز شده است» (۴) تنها مکثی کوتاه بر ادبيات عاشورايی و به غايت مذهبی بيانيه ۱۳۷ زندانی با سپاه واژه‌گانی چون خار مغيلان و مظلوميت و ... نشان از آن داردکه حکومت اسلامی گفتمانی را بر جامعه حقنه کرده که پيشاپيش نوعی از گفتمان سکوت به شمار می‌آيد.

نمونه سوم: ۶۵ نفر از زندانيان سالن ۱۲ زندان رجايی‌شهر با انتشار نامه‌ای از همگان درخواست کردند تا برای رفع هرگونه قهر و خشونت‌ورزی از سرزمين ايران و پرهيز از دروغ‌پردازی و نفرت‌انگيزی دعا کنند.[...] دعا کنيم برای زنان و مردانی که به خاطر عقايد و انديشه‌های خود در زندان به سر می‌برند برای زندانبانان آنان برای رعايت حقوق انسان‌ها. دعا کنيم. مهم نيست دعا را به کدامين قبله می‌خوانيم. مهم نيست به فارسی می‌خوانيم يا زبان ديگری ولی بياييد دعا را خالصانه و از صميم قلب بخوانيم. بياييد دعا را با هم و برای هم بخوانيم. دعايی برای مدارا و بردباری. دعايی برای ايران و مردمان آن. دعايی برای بارور شدن اميدهايی تازه برای حياتی جديد. بياييد برای ايران دعا کنيم. (۵)
در نمونه فوق می‌توان نام زندانيان سالن ۱۲ زندان گوهردشت را برداشت و به جای آن آيت‌الله دستغيب يا موسوی اردبيلی و يا هر آيت‌الله کمی زاويه‌دار با راًس حکومت را نشاند و خبر را اين‌گونه تنظيم کرد: آيت‌الله دستغيب در ديدار با خانواده‌ی زندانيان سياسی فرمودند: «بياييد دعا را با هم و برای هم بخوانيم. دعايی برای مدارا و بردباری. دعا را خالصانه و از صميم قلب بخوانيم.» (۶)
در اکثر متن‌های منتشره در قراری نانوشته به گونه‌ای سخن گفته شده تا قدرت خيلی از ما رميده نشود، و اين تن‌دادن به گفتمانی است که جمهوری اسلامی تحميل کرده. می‌نويسيم کوری. می‌خوانيم بينايی.
تاريخ ما دوره‌ی غريب و ننگينی را از سر می‌گذراند. ۳۶ سال پس از استقرار نظامی مبتنی بر آپارتايد دينی و توافقی به ظاهر همه‌گير بر سر آينده‌ای سکولار. جمهوری اسلامی با تحميلِ گفتمانی از جنس خود فضايی به غايت دين‌زده ساخته و سعی در آلوده کردن ديگران دارد. بخشی از اپوزيسيون را به آپانديس و زائده‌ی خود بدل کرده. شاهد می‌طلبيد؟ به نمونه زير توجه کنيد.
نمونه چهارم: ورشکسته‌ترين و دست‌باخته‌ترين سياست‌‌بازِ ايرانی فرخ نگهدار در صفحه فيس بوک خود حادثه‌ی يورش به بند ۳۵۰ را مشابه ماجرای حمله به زندان عادل‌آباد شيراز در سال ۱۳۵۲ دانسته و معتقد است: «مطابق اطلاعات اين تهاجم توسط بخش امنيت داخلی سپاه و بخش هايی از قوه قضائيه رهبری شده است. سياست درست جلب حمايت بقيه ارکان نظام عليه اين مهاجمان است. به ميان کشيدن بقيه ارکان نظام و يا حمله به آنها ستيز با حقيقت به انگيزه سياسی و کمک به بيرون کشيدن مهاجمان از انزواست. [...]حاصل اين اقدامات بايد کاهش شکاف دولت-ملت باشد و نه افزايش آن»(۷) ناگفته پيداست اين بقيه ارکان نظام که با نگاه نگهدار نبايد پايشان به ماجرا کشيده شود و اصلا بايد بدان‌ها آويزان شد دفتر بيت محترم! رهبری و دولتِ بنفشِ روحانی است. نگهدار در پاسخ به يکی از کامنت‌ها نقش علی خامنه‌ای را نيز اين گونه فرمول می‌کند «به نظر من بيشتر احتمال می‌رود که اتفاقی رخ داده و حالا آقا بايد واکنش نشان دهد. بهترين حالت اين است که آقای خامنه‌ای عمل را محکوم و دستور رسيدگی دهد. [...]درخواست ما اعزام يک هيات بازرسی متشکل از نمايندگان سه قوه برای تهيه گزارش ماوقع است» (۸)
به زبان شيرين فارسی نگهدار از برادران لاريجانی می‌خواهد بروند حقيقت‌يابی کنند. چون چيچو فرانکوی حکومتی يکی بر راًس مجلس و ديگری رياست قوه قضاييه را عهده‌دار است و لابد رياستِ بنفشِ قوه‌ی مجريه دکتر کليد‌ساز نيز بر مبنای موضوع مورد مناقشه و تخصص، وزير دادگسترش پورمحمدی را به حقيقت‌يابی گسيل می‌دارد و نه مثلاً وزير راه و يا اقتصاد را.
نکته‌ی قابل توجه در بيان اين موضع آقای نگهدار که همانا تداوم فاجعه‌آميز سياست "مشی شکوفايی" جمهوری اسلامی است آن‌که هيچ‌يک از نيروهای منتسب به اصلاحات و دست راستی‌ترين آن‌ها نيز پيشنهادی اين‌گونه سخيف و سپردن گوشت به گربه را ارائه ندادند.
نمونه پنجم: محسن کديور با صدور بيانيه‌ای که با "انّا‌لله و انّا‌اليه راجعون" آغاز شده ماجرای يورش به بند ۳۵۰ را "بی‌سابقه‌ترين برخورد و خشونت عليه زندانيان سياسی طی دو دهه‌ی گذشته" خوانده است. حادثه‌ای که به روايت محسن کديور در آن "بيش از ۳۰ تن از اين زندانيان مضروب و مجروح شدند، حداقل چهار تن از زندانيان سياسی به دليل خونريزی و شکستگی به بيمارستان خارج از زندان منتقل شده اند، و ۳۲ نفر پس از ضرب و جرح به انفرادی منتقل شده‌اند" محسن کديور با وقاحتی ناب در بررسی پاره‌ای علل اين حادثه می‌گويد: «زندانيان سياسی قبل از انقلاب بندی جدا داشتند و از زندانيان جرائم عمومی مجزا بودند. اما پس از انقلاب نظام جمهوری اسلامی منتقدان و مخالفان مسالمت‌جو را از اعضای گروههای مسلح براندازی و جاسوسان دول خارجی تفکيک نکرد»(۹) محسن کديور که حادثه بند ۳۵۰ را در ۲۰ سال گذشته بی‌سابقه می‌خواند به کشتار تابستان ۶۷ که می‌رسد از آن به عنوان "حادثه" نام می‌برد. تو گويی نزديک به چهارهزار نفر با اتوبوس ته دره افتاده يا ذات‌الريه گرفته‌اند. محسن کديور هم‌چنين در موضعگيری ديگری از عنوان "برخی‌شان به درک واصل شدند در ميدان جنگ" سخن گفته بود.

نمونه ششم: عمادالدين باقی در مکتوبی تحت عنوان حقيقت‌يابی (واکاوی حادثه ناگوار بند ۳۵۰) با نگاهی کم‌و‌بيش مشابه محسن کديور با فروکاستن دفاع از حقوق زندانيان فارغ از هرگونه انديشه ای و خودی و غيرخودی کردن مفهوم زندانی و مقوله‌ی حقوق بشر يکی از دلايل رخ‌داد بند ۳۵۰ را "نقض اصل تفکيک و طبقه‌بندی زندانيان" دانسته وی حضور زندانيان امنيتی در کنار زندانيان سياسی و مطبوعاتی را به نوعی از عوامل حمله به بند ۳۵۰ جلوه می‌دهد: "هر کس به سادگی می‌فهمد که جاسوسی و ترور و عضويت در سازمان های مسلح با پرونده متهمان حوادث سال ۸۸ که عنوان دوپهلوی فتنه بدان داده‌اند تفاوت ماهوی دارد و از نظر شخصيتی نيز تفاوت آنها روشن است"(۱۰)
کوتاه زمانی پس از کشتار تابستان ۱۳۶۷شيخ محمد مقيسه (ناصريان) مدير زندان گوهردشت و يکی از عواملِ اجرايی و کليدی‌ کشتار تابستان ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت پس از برچيدن دارها و خون‌شويی در جمع زنده‌مانده‌گان حاضر در حسينيه ی گوهردشت،با شکمی برآمده و پيراهنی ولنگار و با چهره‌ای خمار‌ و چشمانی که از خونِ تابستان قی کرده بود. به جبرانِ حقارتِ شکست در جنگ و محروميت از اقامه‌ی نمازِ ظهر در کربلا و نمازِ عصر در قدس مانندِ سردارانِ فاتحِ جنگ‌های صليبی با برهنه‌ترين کلام چنين گفت: تعدادی را که لازم بود از سرِ راه برداشتيم. هرکس به مقررات اسلامی تن ندهد سزايش همان خواهد بود. شما فکر کرديد کار تمومه! نه؟ تازه در صورتِ موفقيتِ منافقين فکر می‌کرديد که ما اشتباهِ زمانِ شاه را مرتکب می¬شديم. فکر کرديد مردم! به همين ساده¬گی درِ زندان‌ها را باز می‌کردند و شما را روی شونه‌هاشون بيرون می‌بردند. به جانِ امام آخرين فشنگ‌های اسلحه‌خانه‌ی زندان برای تک تکِ شما خشاب‌گذاری شده بود. اطمينان داشته باشيد که اگر قرار بود ما زندان تحويل کسی بديم جز تَلی از خاک گيرِ کسی نمی‌آمد. سرِ اين موضوع ما با کسی شوخی نداشتيم و نداريم. اين حکم و تکليف دين مبين و شرع مقدس و حکم قران است. و حق با شيخ مقيسه بود.
و نکته‌ی پايانی آن‌که در حوزه‌ی سياست ما هيچ قرائت رحمانی از اسلام (بخوان حکومت اسلامی) نداشته و نداريم و نخواهيم داشت. با نمدمالی جمهوری اسلامی، اين گليم نخ‌نما را نمی‌توان فرش ابريشم جلوه داد.
ایرج مصداقی ـ مهدی اصلانی
ـــــــــــــــــــــــــ
۱- نگاه کنيد به کتاب زندان جلد اول
۲- نگاه کنيد به تارنمای کلمه
۳- نگاه کنيد به نامه بيش از ۴۰۰ فعال مدنی و سياسی به روحانی تارنمای نوروز
۴-نگاه کنيد به نامه ۱۳۷ زندانی سياسی سابق. تارنمای کلمه
۵- نگاه کنيد به فراخوان ۶۵ زندانی سياسی بند ۱۲ گوهردشت. تارنمای کلمه
۶- نگاه کنيد به پيش‌گفته
۷- نگاه کنيد به صفحه‌ی فيس بوک فرخ نگهدار
۸- پيش‌گفته
۹- نگاه کنيد به "اعتراض به ضرب و جرح زندانيان سياسی" محسن کديور . جرس
۱۰- نگاه کنيد به حقيقت‌يابی... عماد باقی. گويانيوز

رویانیان در ارتباط با پرونده مربوط به ستاد مدیریت حمل و نقل و سوخت بازداشت شده است

محمد رویانیان 'بازداشت شد'


رویانیان در ارتباط با پرونده مربوط به ستاد مدیریت حمل و نقل و سوخت بازداشت شده است
محمد رویانیان، مدیرعامل سابق باشگاه پرسپولیس و رئیس سابق ستاد مدیریت حمل و نقل و سوخت کشور بازداشت شده است.
روز جمعه ١٦ اردیبهشت (٦ مه)، خبرگزاری دولتی ایران، ایرنا به نقل از "یک منبع آگاه" گزارش کرد که قرار بازداشت محمد رویانیان از سوی شعبه ١٥ دادسرای کارکنان دولت صادر شده است.
در این گزارش آمده است که آقای رویانیان پیشتر در ارتباط با پرونده مدیریت ستاد سوخت به این شعبه احضار و اتهامات وارده به او ابلاغ شده بود.
به نوشته ایرنا، غلامحسین محسنی اژه‌ای، دادستان کل و سخنگوی قوه قضاییه ایران، هفته گذشته گفته بود که تاکنون سه نقر در ارتباط با پرونده مربوط به تخلف در ستاد سوخت بازداشت شده و چند نفر دیگر نیز با سپردن وثیقه آزاد هستند.
پیش از آن، آقای اژه‌ای در مصاحبه دیگری در پاسخ به سئوال مربوط به وضعیت آقای رویانیان گفته بود که اگر منظور "آن پرونده‌ای است که در موضوع ستاد سوخت تشکیل شده، باید بگویم برخی تخلفات در آن پرونده شده بود که در حال رسیدگی است."
محمد رویانیان در سال ١٣٨٦ به ریاست ستاد حمل و نقل و سوخت کشور منصوب شد و در شهریورماه سال ١٣٩٠ به تصمیم وزیر وقت ورزش و جوانان سمت مدیریت عامل باشگاه پرسپولیس را هم برعهده گرفت. از وی به عنوان یکی از افراد مورد توجه محمود احمدی نژاد، رئیس جمهوری سابق، نام برده می‌شد.
آقای رویانیان در بهمن ماه سال ١٣٩١ از سمت ریاست مدیریت حمل و نقل و سوخت استعفا داد. در آن زمان، خبرگزاری دانشجویان ایران، ایسنا به نقل از وی گزارش کرد که با رئیس دفتر رئیس جمهوری ملاقات کرده است.
در پی این ملاقات، خبرگزاری ایسنا به نقل از وی نوشت که از رئیس جمهوری خواسته "به دلیل فشار کاری و خستگی ناشی از کار، مایلم از ریاست ستاد حمل و نقل و سوخت کشور کناره گیری کنم و از سوی دیگر، از وزیر ورزش نیز درخواست کرده‌ام تا از مدیرعاملی باشگاه پرسپولیس کنار بروم." وی افزود که درخواست کرده است به سمتی در نیروهای مسلح بازگردد.
در بهمن سال گذشته، وی همچنین از سمت مدیریت عامل باشگاه پرسپولیس کناره گرفت.
خبرگزاری ایرنا در خبر مربوط به بازداشت آقای رویانیان نوشته است که وی پیشتر در باره احضار خود به دادسرا در ارتباط با پرونده ستاد سوخت گفته بود: "به دادسرا رفتن جرم نیست و قوه قضاییه و دادسرا خانه من است."
محمد رویانیان، در سال ۱۳۶۱ وارد کمیته شهرستان نور شد و سپس به سمت فرماندهی کمیته و از آن پس با ادغام کمیته های انقلاب و شهربانی، به عنوان فرمانده نیروی انتظامی نور و سپس به عنوان فرمانده نیروی انتظامی استان مازندران منصوب شد.
آقای رویانیان به عنوان اولین فرمانده پلیس تازه تاسیس ۱۱۰ منصوب شد و تا ۱۳۸۰ رئیس مرکز فوریت های پلیس بود.
پس از آن آقای رویانیان در جایگاه فرماندهی پلیس راه قرار گرفت و تا سال ۱۳۸۴ در این سمت بود. در آن سال با جایگزینی اسماعیل احمدی مقدم به جای محمد باقر قالیباف در فرماندهی نیروی انتظامی٬ محمد رویانیان نیز رئیس اداره راهنمایی و رانندگی شد و پس از آن از سوی محمود احمدی نژاد به ریاست ستاد مدیریت حمل و نقل و سوخت کشور منصوب شد.

یورش وحشیانه مامورین وزارت اطلاعات به روستای چشمه زیارت از نواحی شهر زاهدان و به گروگان گرفتن تعدادی از روستاییان.

یورش وحشیانه و به گروگان گرفتن روستاییان بی دفاع توسط مامورین وزارت اطلاعات

» یورش وحشیانه مامورین وزارت اطلاعات به روستای چشمه زیارت از نواحی  شهر زاهدان و به گروگان گرفتن تعدادی از روستاییان.
حدود ۱۶ روز پیش مامورین وزارت اطلاعات به روستای چشمه  زیارت که در حدود ۳۰ کیلومتری  شهر زاهدان است یورش بردند و ریش سفید و تعدادی از مردان این روستای محروم را به گروگان گرفتند .اسامی تعدادی از افرادی که  در این یورش به گروگان گرفته شده اند  عبارتند از :


۱ـ دوست محمد نوهتانی ۵۷ ساله از ریش سفیدان این روستا
۲ـ عبدالغفار نوهتانی ۳۵ ساله
۳-ـ عبدالحمید نوهتانی ۳۱ ساله
۴ عبدالله نوهتانی ۲۲ ساله
۵ ـ عبدالرحمان نوهتانی ۳۱ ساله
۶ ـ حبیب الله نوهتانی ۳۵ ساله
۷ ـ الیاس نوهتانی ۴۰ ساله
مامورین وزارت اطلاعات ابتدا آنها را به مدت ۵ روز در سلولهای انفرادی اداره اطلاعات زاهدان تحت شکنجه های جسمی و روحی قرار دادند و سپس آنها را به سلولهای انفرادی بند قرنطینه زاهدان منتقل کردند . آنها بیش از ۱۶ روز است که در سلولهای انفرادی در حال بلاتکلیفی بسر می برند
افراد فوق به دلیل اینکه بستگان آنها از فعالین سیاسی بلوچ  و در خارج از کشورهستند به گروگان گرفته شده اند  و به آنها اعلام شده است فقط در صورتیکه اعضای خانواده های آنها که در خارج از کشور هستند خود را به مامورین وزارت اطلاعات تسلیم کنند  آزاد خواهند شد.
در دهه ۷۰ دو برادر زندانی سیاسی عبد الغفار نوهتانی به نام های حمید نوهتانی و گرگین نوهتانی  در جریان یورش مامورین وزارت اطلاعات و درگیری با آنها جان باختند و ۲ برادر دیگر وی به نام های عبدالستار نوهتانی و فخرالدین نوهتانی  پس از دستگیری در زندان اعدام شدند. آنها از هوادران سازمان مجاهدین خلق ایران بودند.
یکی از شیوه های غیر انسانی که بازجویان وزارت اطلاعات   در استان سیستان و بلوچستان علیه فعالین سیاسی بکار می برند به گروگان گرفتن  اعضای خانواده آنها به منظور وادار کردن فعال سیاسی به تسلیم است و در موارد متعددی تعداد زیادی از آنها با احکام سنگین و یا بلاتکلیف در زندان بسر می برند.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران، یورش وحشیانه به روستای چشمه زیارت زاهدان و به گروگان گرفتن تعدادی از ریش سفیدان و مردان این روستا را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر و سایر مراجع بین المللی خواستار ارجاع پرونده جنایت علیه بشریت رژیم ولی فقیه و سایر آخوندهای همدست وی مانند آخوند صادق لاریجانی، آخوند محمود علوی و آخوند حسن روحانی به  دادگاه کیفری بین المللی است.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۳ برابر با۵ می ۲۰۱۴

گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید
کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد
گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد
سازمان عفو بین الملل

پی انتقاد سیدحسن نصرالله، رهبر حزب الله لبنان، هشت شبکه‌ ماهواره‌ای در قم تعطیل و کارکنان آنها از ایران اخراج شدند

در پی انتقاد سیدحسن نصرالله، رهبر حزب الله لبنان، هشت شبکه‌ ماهواره‌ای در قم تعطیل و کارکنان آنها از ایران اخراج شدند

فارس : هفته پیش بود که حجت‌الاسلام محمدصادق صالحی‌منش استاندار قم در سخنان خود در آیین افتتاح استودیوهای پخش زنده مسجد مقدس جمکران از نگرانی سیدحسن نصرالله از اوضاع در قم سخن گفت.
او این نگرانی را چنین بیان داشت: برادر عزیزم سیدحسن نصرالله هفته گذشته هیئتی را فرستادند و من پذیرای ایشان بودم و از من خواستند که برخی از شبکه‌های ماهواره‌ای که از قم تغذیه می‌شوند، کنترل شوند و گله‌مند بودند که چرا چنین زمینه‌ای در قم فراهم شده است تا برای ایشان مشکل ایجاد شود.
تغذیه، پخش و ادامه فعالیت برخی شبکه‌های ماهواره‌ای از قم اگرچه مسئله جدیدی نیست اما اعلام رسمی این نکته از زبان بالاترین مقام دولتی در قم خود معنای دیگری دارد.
چه اینکه پیش از این شاهد بودیم که شبکه ماهواره‌ای «اهل‌بیت» توسط فردی به نام حسن اللهیاری در قم تاسیس شد اما توهین‌های او به اهل‌تسنن آنچنان گسترش یافت که وی را از ایران و قم اخراج کردند.
او نیز این روزها به واشنگتن و به دامان سردمداران سیاست «تفرقه‌انداز و حکومت‌کن» رفته است تا اختلاف‌اندازی‌های خود را در آمریکا ادامه دهد.
اما در قم شبکه‌های دیگری هم یا تاسیس و یا اداره و یا تغذیه فکری می‌شوند که برخی از آنها کم و بیش همان مشکل شبکه «اهل‌بیت» را دارند.
بنابر اطلاعات موجود بر روی ماهواره‌ها 11 شبکه شیعی مختلف به زبان فارسی در حال فعالیت است و در کنار آنها شبکه‌های مختلف عربی و انگلیسی نیز فعالیت می‌کنند که در این میان شبکه‌های عرب‌زبان آنها بیشتر از دیگر شبکه‌هاست.
در این میان برخی از این شبکه‌ها از قم تغذیه و تولید برنامه دارند که موجب نگرانی بسیاری از جمله سیدحسن نصرالله شده است که بر اساس اطلاعات به دست آمده از جمله آنها شبکه «امام حسین» به سه زبان فارسی، عربی و انگلیسی است که مرکزیت آن در کربلاست اما برنامه‌سازی‌هایی نیز در واشنگتن و قم دارد چه اینکه پیشتر رئیس دفتر این شبکه در قم به دلیل ترویج قمه‌زنی برای مدتی بازداشت شد.
این شبکه یکی از مهمترین شبکه‌هایی است که توسط «موسسه فرهنگی رسول اکرم(ص)» وابسته به یکی از مراجع تقلید ساکن قم به روی آنتن می‌رود.
شبکه امام حسین در یکی از مهمترین اقدامات خود سال گذشته «هفته برائت» را به مناسبت عید خرافی موسوم به عیدالزهرا از نهم ربیع الاول لغایت 19 ربیع‌الاول تبلیغ کرد؛ دهه‌ای که تماما همزمان با «هفته وحدت» تاسیس شد تا لعن بزرگان و نمادهای اهل‌سنت را جایگزین تلاش برای وحدت زیر سایه نام مبارک حضرت محمد بکند.

سایت رسمی شبکه امام حسین با اعلامیه «هفته برائت»

شبکه دیگری که از قم تغذیه فکری می‌شود شبکه «سلام» است که دو شبکه مجزا به این نام وجود دارد و علیرغم آنکه این شبکه در کالیفرنیا به ثبت رسیده است در مشهد و اصفهان دارای دفاتر رسمی است.
دیگر شبکه از این زنجیره شبکه‌ها، شبکه «ابالفضل العباس» است که علیرغم اینکه مرکزیت آن معلوم نیست اما در سایت این شبکه به صراحت به داشتن دفاتری در مشهد، قم، اصفهان و تهران اشاره شده است و اکثر راه‌های ارتباطی این شبکه در فضاهای مجازی موبایلی اعم از واتس‌آپ، وایبر و ... با کد 0098 متعلق به ایران معرفی شده است.

سایت رسمی شبکه ابالفضل العباس و شماره تلفن دفاتر آن در ایران
شبکه دیگر در این زمینه «شبکه مدرسه جهانی امام صادق» است که در سایت رسمی آن به صورت رسمی از قم به عنوان دفتر مرکزی یاد شده است و در اساسنامه آن این شبکه که در آن دروس حوزوی ارائه می‌شود زیر نظر و حمایت شبکه جهانی امام حسین(ع) که پیشتر درباره آن سخن گفته شد معرفی شده است چه اینکه در اساسنامه آن آمده است: این مدرسه در ربیع الثانی سال 1431 توسط شبکه جهانی امام حسین «علیه السلام» پیشنهاد شد ...
بنابر این گزارش این در حالی است که بنابر اطلاعات موجود شبکه‌های «بقیع» و «مرجعیت» به زبان فارسی و همچنین شبکه‌های الانوار 1 و 2 به زبان عربی دارای دفاتری در قم هستند که همه این شبکه‌ها که نام آنها برده شد توسط «موسسه فرهنگی رسول اکرم(ص)» وابسته به یکی از مراجع ساکن قم هدایت می‌شود.
حضور این شبکه‌ها در ایران و در قم که اکثر آنها در خارج از ایران و چه‌بسا در آمریکا و انگلستان ثبت شده‌اند در حالی است که چندی پیش رهبری از اقدامات موهن علیه اهل‌سنت ابراز ناخرسندی کرده و فرمودند: نباید کینه‌ورزی‌های مذهبی را زیاد کرد؛ این را چقدر باید تکرار کرد؟ بارها تکرار کرده‌ایم؛ بعضی حاضر نیستند [گوش کنند]. شما اگر بخواهید آن کسی را که موافق مذهب شما نیست و عقیده‌ی حقّ شما را قبول ندارد هدایت کنید، چه کار میکنید؟ اوّل شروع میکنید به مقدّسات او بدگویی کردن و دشنام دادن؟ اینکه بکلّی او را از شما دور خواهد کرد و امید هدایت او را به صفر خواهد رساند.(31/1/93)
ایشان پیش از این مهری پایانی بر تسامح با افراطیون شیعه زدند و فرمودند که « از آن طرف هم یک عدّه مزدور را به راه بیندازند که برای این آتش هیمه فراهم کنند، بنزین روی آتش بریزند؛ که می‌بینید، میشنوید، یا خبر دارید. وسائل ارتباط جمعی و رسانه در اختیار اینها میگذارند؛ در کجا؟ در آمریکا! در کجا؟ در لندن! آن تشیّعی که از لندن و از آمریکا بخواهد برای دنیا پخش بشود، آن تشیّع به درد شیعه نمیخورد.»(20/6/92)
حال با توجه به مجموع این نگرانی‌ها از سوی مقام معظم رهبری و سیدحسن نصرالله و با توجه به اینکه مسئولان جمهوری اسلامی هنگامی که متوجه اقدامات خلاف شرع اینگونه شبکه‌ها شده‌اند آنها را همچون شبکه «اهل‌بیت» تعطیل کرده و از کشور اخراج کرده‌اند و با توجه به اشاره استاندار قم مسلما در آینده خبر بسته شدن این شبکه‌ها در ایران را خواهیم شنید.
و نکته پایانی که باید به آن توجه کرد ضرورت همکاری ایران با برخی دیگر از کشورهای منطقه از جمله عراق، افغانستان و هند برای جلوگیری از ادامه کار برخی از شبکه‌های تندروی شیعی در این کشورهاست که می‌تواند از سوی سازمان صداوسیما و همچنین اتحادیه بین‌المللی رادیو تلویزیون‌های اسلامی دنبال شود.

تابو در زبان پولنیزی(1) مقدس و ممنوع را گویند.

تابو
محمود رفیع

تابو در زبان پولنیزی(1) مقدس و ممنوع را گویند. گفتار و رفتار و کرداری که با معیارها و ارزش‌های مذهبی همخوانی نداشته باشد از جانب مُقدسان و قُدوسیان تابو است.  تابو را به «معبودی خیالی و موهوم و مقدسات و عناصر محبوب خویش اطلاق می‌نمایند. همین که تابو  به عنصر و چیزی ذی‌روح یا بی‌روح اطلاق شد، همۀ افراد به تعظیم و احترام، بلکه به پرستش و ستایش او مجبور و مجذوب می‌شوند و هر که در این باره سهل‌انگاری کند منفور و مظهرتحقیر همگانی گردد»(2).
اپوزیسیون فرصت‌طلب جهت پیشبرد منافع گروهی و شخصی خود در لباس تقدس‌مآب و شیفته مُقدسان و قُدوسیان خیالی و بی اساس، باکتری (باسیل)  خرافات می‌پراکند و موهومات را پرستش و ستایش و تبلیغ می‌کند. جامعه ایران بیمار است. سی و پنج سال بیماری جذام سیاسی مثل خوره در تار و پود این جامعه رخنه کرده و چونان آکله اعضاء را از کل بدن جدا نموده، حتی حسِ لمس هم از بین رفته، جامعه  به نعلین و عبا وا نهاده شده و همگان  پیرو رفتار و باورهای قوانین شرع و تابوهای این قوانین گردیده‌اند . و گرنه:                                      
-          در هیچ جامعهِ سالمی،  روضه خوان  جنایتکار و تروریست و قاتل را به مقام ریاست مجلس، وزیر کشور، رئیس جمهوری، امام جمعه موقت، جانشین فرمانده کل قوا، رئیس مجلس خبرگان رهبری و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نمی‌گمارند.   
-          در هیچ جامعهِ سالمی، تره بارفروش دزدی  را لباس وزارت دفاع نمی‌پوشانند. 
-          در هیچ جامعهِ سالمی، بازجو و  تواب‌ساز را مسئول روزنامه دولتی نمی‌کنند.   
-          در هیچ جامعهِ سالمی، بزّاز جلادی، دادستان نمی‌شود.      
-          در هیچ جامعهُ سالمی، متهم به جنایت علیه بشریت و کشتار را، حکم وزارت کشور و دادگستری نمی‌دهند.  
-          در هیچ جامعهِ سالمی، قاتل رسانه‌ها و روزنامه‌نگاران و مخالفان نطام را در جایگاه قاضی و دادستان مطبوعات نمی‌نشانند. 
-          در هبچ جامعهِ سالمی، تروریست و گروگان‌گیر به عنوان سفیر به سازمان ملل معرفی نمی‌شود.   
-   در هیچ جامعهِ سالمی، ملای پرونده‌ساز و بازجو، مدیر روزنامه دولتی نمی‌شود.
-   در هیچ جامعهِ  سالمی،  مسئول زندان و شکنجه‌گر،  معاون پارلمانی رئیس جمهوری نمی‌شود.
-  در هیچ جامعهِ سالمی، عامل قلع وقمع بهائی‌ها و نجس خواندن کمونیست‌ها را، عنوان فقیه عالیقدر و پدر حقوق بشر پیش‌کش نمی‌کنند.
- در هیچ جامعهِ سالمی، عنصر تبهکار و شکنجه‌گر و متهم گاز گرفتن روزنامه‌نگار را به پُست وزارت و سخنگوی قوه قضائیه و دادستان فرا نمی‌خوانند.
- در هیچ جامعهِ سالمی،  بازداشت کننده و شکنجه دهندهِ شهرداران نواحی تهران را در رأس نیروهای نظامی بسیچ نمی‌گذارند.
- در هیچ جامعهِ سالمی، عناصری که در منصب نخست‌وزیر، مقام رئیس مجلس و رئیس دانشکده، مباشر و معاون وشاهد جرم خشونت‌گرانِ تبهکار بودند، بزرگواران، بزرگان و عزیزان خطاب نمی‌کنند.
- در هیچ جامعهِ سالمی، قاتل مردم کُردستان را در جایگاه دبیر شورای عالی امنیت ملّی نمی‌نشانند.
- در هیچ جامعهِ سالمی، وقتی روضه‌خوانی در مترو جوانی را با اسلحه  کُشت، بدون محاکمه و محکومیت راست– راست نمی‌گردد.
- در هیچ جامعهِ  سالمی، اگر پسر وزیر امنیت و اطلاعات افسر پلیسی را به قتل رساند آزاد نمی‌گردد.
- در هیچ جامعهِ  سالمی، عنصر پلید و سرکوب‌گر و فاقد بینش انسانی و مبرا از  حیا را رهبر نمی‌خوانند.
- در هیچ جامعهِ  سالمی، وابستگان به دستگاه‌های نظامی و امنیتی مصادر کلیدی یک نظام را در دست ندارند.
- در هیچ جامعهِ  سالمی، تبهکار و منشأ جنایت و کشتار را "ولی فقیه" و "امام" خطاب نمی‌کنند.
- در هیچ جامعهِ  سالمی،  گردن‌زن و زبان‌بُر را امین دولت و مشاور نمی‌کنند.
- در هیچ جامعهِ سالمی، طرفداران اعدام را در مشاغل نمایندگی مجلس و کارگردانی و هنری و  ادبی نمی‌گمارند.
- درهیچ جامعهِ سالمی، بازداشت کنندگان، شکنجه‌گران، سرکوب‌گران و قاتلان و کسانی را که دستور پیگرد وکشتار اقلیت‌های مذهبی و قومی، زنان، نیروهای سیاسی، سازمان‌های  سیاسی و صنفی، روزنامه‌نگاران، نویسندگان، وبلاگ‌نویس‌ها و مخالفان نظام  مذهبی را صادر می‌کنند، در رأس امور سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقنصادی، نظامی و امنیتی قرار نمی‌گیرند.
- در هیچ جامعهِ سالمی...    
این  همه فقط می‌تواند در یک نظام بیمار مذهبی متکی بر "مُقدسان" و"قدوسیان" اتفاق بیفتد. نمونه آن را در دوران صفوی و بیش از پانصد سال دوران  خفقان مذهبی خلفای عباسی که همه چبز به صورت تابو در آمده بود، شاهد بودیم. چنین بود وقتی هلاکو یکی از نوادگان چنگیز مغول، سلسله خلفای عباسی را که بیش از پانصد سال به نام مذهب دمار از روزگارمردم آن دوران در آورده بودند، برچید، هنگامی که خواست خون مستعصم آخرین خلیفه عباسی را بریزد دچار تابوشد و خوف برش داشت که مبادا با مرگ مستعصم، این "نماینده خدا"، زمین و زمان کُن فیکون شود. این بود که با مشورت مشاوران، مستعصم را در نمد پیچیدند و آنقدر مالش‌اش دادند که جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و آب هم از آب نکان نخورد!
اما بسیار دیرتر و در آن سوی جهان، دادگاه رُم دچار توهم نشد هنگامی که "اریک پریبکه" جنایتکار جنگی را که  به  دستور هیتلر در سال 1944  بیش از سیصد ایتالیایی را قتل عام کرده بود، پنجاه و سه سال بعد یعنی در سال 1998 محاکمه کرد. "اریک پریبکه" در دادگاه به جنایات خویش اعتراف کرد ولی ابراز پشیمانی ننمود و به حبس ابد محکوم شد. وی سال گذشته در سن  صد سالگی مُرد. وفتی خواستند دفن‌اش کنند، مردم اجازه ندادند به خاطر عدم ندامت از جنایات‌اش در رُم به خاک سپُرده شود(3). 
اما متأسفانه در نظام  مذهبی ایران  جنایتکاران و همکاران جنایتکاران به پاداش جنایات‌شان به مشاغل وزارت، وکالت، فرماندهی نیروهای نظامی و انتظامی، شهرداری و ریاست جمهوری می‌رسند و یا در لباس اپوزیسیون متدین به مشاطه‌گری رژیم پرداخته و در نقش جاده صاف‌کن مؤمنان سلطه‌گر حسرت «دوران طلایی امام» را می‌خورند و تازه از مردم طلبکار هم می‌شوند.
یکی از هزاران نمونه تابو از قول یکی از این" مُقدسان مذهبی" در خاتمه آورده می‌شود: «اگر افراد به مومنان توهین کنند و شبهه‌یی به وجود بیاورند مرتکب گناه بسیار بزرگی شده‌اند. اهل بیت آبرو و حیثیت مومن را همانند کعبه  در نظر گرفته!»(4)
یکشنبه 4 مه 2014
-----------------------
محمود رفیع دبیرجامعۀ دفاع از حقوق بشر در ایران
(1)   جزایر بیشماری که در اقیانوس کبیر در اقیانوسیه پراکنده شده‌اند و به آنها جزایر پولینزی (  polynezia) می‌گویند. 
(2)  فرهنگ فارسی دهخدا و معین    
(3) واشنگتُن پُست
(4)  سید مصطفی محقق داماد (روزنامه اعتماد 26 فروردین 1393)

گزارش کمال رفعت صفایی, عضو سابق سازمان مجاهدین از" شاه بازی مذهبی" مسعود رجوی «موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک و تاثیرات ویرانگر آن بر جنبش انقلابی ایران بر علیه رژیم جمهوری اسلامی قسمت سوّم :

تاریخ و تجربه- قسمت سوم
کمال رفعت صفایی

گزارش کمال رفعت صفایی, عضو سابق سازمان مجاهدین
از" شاه بازی مذهبی" مسعود رجوی
«موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک
و تاثیرات ویرانگر آن بر جنبش انقلابی ایران بر علیه رژیم جمهوری اسلامی
قسمت سوّم :
جریان نمایشی شقه شدن دفتر سیاسی در اقامتگاه مسعود رجوی
چندی پیش از انقلاب ایدئولوژیک یکی از شب ها، اعضای دفتر سیاسی، مرکزیت و معاونین مرکزیت به ریاست رجوی در اورسوراوآز نشست داشتند. این نشست به دلیل ویژگی آن، عجیب ترین نشست در کلِ طول حیات سازمان بود. معمولأ تا پیش از تا این تاریخ نشست های سازمان ، در مورد مسائل تشکیلاتی، سیاسی، استراتژیک و نظامی بود. ولی این نشست ازطرف رهبر سازمان به نشست "اقرار معاصی" نام گذاری شده بود. نشست مسعود و مریم بود. من به لحاظ مدار تشکیلاتی در آن شرکت نداشتم (در آن زمان همردیف عضو بودم)، اما در نشست مشابه آن در کرکوک عراق شرکت داشتم که در فصل های بعدی توضیح خواهم داد.
نشستِ "اقرار معاصی" اورسوراوآز از چه قرار بود ؟
یک اتاق را می بینیم با تعدادی صندلیهائی که به نظم چیده شده وهمه پشت به ما دارند. در انتها، چند صندلی سمت چپ و با دو گام فاصله وچند صندلی در سمت راست که رو به ما قرار دارند. در صندلی های سمت راست که رو به ما قرار دارند، مسعود و مریم و یک عضو دفتر سیاسی نشسته اند و در صندلی های سمت راست مهدی ابریشمچی با چند عضو دفتر سیاسی. افراد یکی، یکی وارد اتاق می شدند و در صندلی هایی قرار می گیرند که پشت به ما داشتند. آن ها اعضای دفتر سیاسی و مرکزیت سازمان هستند : طی پنج شش دقیقه همه‌ی آنهائی که باید بیایند می آیند و صندلی ها پُر می شود. بعد مسعود رجوی شروع می کند و می گوید :" من با مریم ازدواج می کنم. مریم از مهدی (ابریشمچی) طلاق گرفته است. در واقع من از مریم خوشم آمده و به همین دلیل نیز قبلآ ا و را بالا کشیده و به مقام همردیف مسول اول رساندم و حالا نیز می خواهم با او ازدواج کنم, این ها مخالف هستند." با اشاره به مهدی ابریشمچی و چند نفر دیگر دفتر سیاسی – خُب مشاهده می کنید که من و مریم تنها هستیم. هرکس می تواند آزادانه انتخاب کند یا با آن‌ها می روید (اعضای دفتر سیاسی) و یا با من و مریم می آئید. تمام عیار هم باید بیائید. تمام عیار هم باید بپذیرید. نقطه، نقطه ی انتخاب است. یا با من و مریم هستید و یا با دفتر سیاسی."
{این میز ، آن سِن و بخشی از دیالوگ هائی بود که من از طریق ابوالفصل امشاسپند شنیدم. مدتی بعد همین نمایش، بدون حضور مسعود و مریم ، برای بخشی از اعضای سازمان در کرکوک عراق برگزار شد. محمد حیاتی در پایان اشاره کرد که قبلأ نظیر آن در اُوور برگزار شده بود.}
ابوالفضل امشاسپند از جمله درباره ی این نشست گفت : "عجب شبی بود ! رفتیم یک دفعه دیدیم دفتر سیاسی یک طرف است، مسعود و مریم یک طرف. تصمیم گیری خیلی مشکل بود. آدم دیوانه می شد. دوست تو، اسماعیل وفا یغمائی اولش رفت طرف دفتر سیاسی و مسعود را محکوم کرد. بعد مسعود بُردَش زیر تیغ و به او گفت : " خُب تو که من را محکوم می کنی، پس چرا قبلأ آن همه اش در شعرهایت از من تمجید کرده ای و بعد گفت بروند و نوار صدای اسماعیل را بیاورند و به او گفت که او شاعر عصر جاهلیت بوده است."
اسماعیل وفا یغمائی در شعری که 14 اسفند 63 سرودن آن را شروع کرده و همراه با نامه ای به مسعود و مریم، در فروردین ماه سال 64 در نشریه مجاهد به چاپ رسیده بود به آن شب خاص، اشاره دارد و می نویسَد : "مسعود باز یافته ی من (یعنی شاعر عصر جاهلیت تا دیروز)" – پرانتز از خود اسماعیل است.
و در بخش دیگری از همین نامه ادامه می دهد : "بله تا دیروز واقعأ در جاهلیت سیر و سیاحت می کردم و و دُرود همه ی نیکان و پاکان بر هر آنکس که مرا شاعرِ جاهلی دانست". ( خط تأکید از من است).
یکی از اعضای مرکزیت با اشاره به نشست "اقرار معاصی" خود در نشریه مجاهد (فروردین 64) نوشت : "آن شب- و تا کنون وضع عجیب و غریبی پیش آمده، تنظیم ذهن من با جهان خارج به هم خورده، گاهی چیزهائی می شنوم و گاهی نه، خلاصله تلاش می کنم دوباره فرستنده و گیرنده را میزان کنم."
توضیحات مفصل نشست اقرار معاصی در کرکوکِ عراق در فصل های بعدی و با رعایت توالی موضوعی و زمانی در فصل های آینده خواهد آمد.
مراسم عید 64 در اورسوراوآز در دیدار با امام نوین
روز 29 اسفند سال 63 سپری شد و ما با یک اطلاعیه و امضا و تائید 67 عضو دفتر سیاسی ، مرکزیت، اجرائی مرکزیت و همردیفان مرکزیت تتها ماندیم. هم اکنون جملاتی از حسین ربوبی عضو دفتر سیاسی را به یاد می آورم : "به هر حال ما برای ارزیابی و ارزش گذاری جهان پیرامون، معیار و استراتژی میخواهیم. نمی خواهیم؟ آدم اگر معیار نداشته باشد در جهان تضادها سرنگون می شود. پس متراژ و معیار می خواهیم. ما اگر متراژ ایدئولوژیک و انقلابی نداشته باشیم ، چطور می توانیم بفهمیم خوب کدام است، و بد کدام است ؟ معلوم است که باید بفهمیم کدام سیاست انقلابی است و کدام ارتجاعی. به این ترتیب می توانیم بفهمیم که سمت تکامل کدام است. تا به جاده ی خاکی نزنیم و در مسیرِ صحیحِ هدایت و رستگاری به پیش برویم. امروز مسعود فقط یک رهبر سیاسی و و مسئول اول سازمان نیست، او در تمام قضایا چه سیاسی، چه استراتژی، چه تشکیلاتی و چه اجتماعی معیار و متراژ ایدئولوژیک ماست".
گفتنی است که این عضو تشکیلات که تا قبل از انقلاب ایدئولوژیک معاون مرکزیت بود، از طریق اکسیر رجوی یک شبه به عضویت دفتر سیاسی در آمد و با سعی بسیار به همانگونه که از رجوی آموخته بود، معیار بودن او را برای ارزیابیِ جهان خارج، به ما منتقل می کرد. او باید بهای عضویت در دفتر سیاسی را تمام و عیار به مسعود می‌پرداخت. او باید تصویر مسعود را بعنوان مسئول اول سازمان از ذهنِ اعضای سازمان پاک می کرد و تمام ضوابط و اصول شناخته شده‌ی ساختارهای سیاسی-انقلابیِ دنیای معاصر را که در ریشه در کارکرد جمعی دارد با یک "پدیده ی استثنائی که یک تنه ملاک شناخت خوب وبد بود" تعویض می‌نمود.
برای شرکت در مراسم تحویل سا ل (64) که همه با سخنرانی های مسعود آغاز می شد مرا نیز در نظر گرفتند. از پایگاه ما فقط من وظیفه داشتم که در این مراسم شرکت کنم. لابُد به این دلیل که مجلس ویژه، در نخستین موضع گیری رهبر سازمان و تحمیل شاه بازیِ مذهبی در پوست "انقلاب نوین مردم ایران" به تنوع چهره نیاز داشت. افزون بر آن مرا صدا کرده بودند تا نَفَس مسیحائی رجوی مسقیمأ بر من تأثیر بگذارد و اعصاب هنری ام را بیدار کند و در جهت طلاق و ازدواج آسمانی! و تولد ولایت فقیهِ نوین به کار بیاندازد.
به اُوور رسیدم و در ردیف مانده به انتهای اتاق جا گرفتم. شرکت کنندگان، خانواده های شهدای سازمان بودند. برخی شخصیت های سیاسیِ هوادار سازمان، شماری از نزدیکان شورای ملی مقاومت و تعدادی از اعضای دفتر سیاسی همچون عباس داوری، احمد حنیف نژاد، مهدی ابریشمچی و ... نیم ساعتی بعد مسعود وارد شد و با مردان جلسه روبوسی کرد و نشست. در همین حین یکی از شخصیت های سیاسی، احمد حنیف نژاد را در آغوش کشید و بوسید. مسعود خطاب به او گفت : "نیمی از محمد حنیف را در آغوش گرفتی". لحظاتی بعد عباس داوری که در نزدیک مسعود نشسته بود، مرا به مسعود معرفی کرد. او از فاصله چند متری نگاهی به من کرد و من نگاهی به او و دقایقی بعد، پس از تحویل سال نو، سخنرانی مسعود شروع شد. او طی این سخنرانی اهداف مشخصی را از این قبیل، با تکرار مکررات، دنبال می کرد :
1 : بی اعتناعی به سیاست و مصلحت روز
2 : دوختن طلاق و ازدواج به تاریخچه ی سیاست سازمان در دوران حاکمیت رژیم سلطنتی و رژیم خمینی
3 : گره زدن طلاق و ازدواج به مواضع مجاهدین در قبال جنگ مسلح و ملاقات با طارق عزیز
4 : بافتن طلاق و ازدواج به سلسله عملیات مجاهدین علیه مسئولینِ شکنجه و اعدام در رژیم خمینی
5 : پیوند زدن طلاق وازدواج به سیاست مجاهدین در قبال حزب دمکرات کردستان ایران و دبیر کل آن (!!!)
6 : پیوند زدن طلاق و ازدواج به مواضع مجاهدین در قبال استعاله چی ها، گره زدن ارزش طلاق و ازدواج به ارزش جانبازیِ موسی خیابانی و اشرف ربیعی . مبارزه با رسوبات جاهلی در سازمان و جستجوی حلقات مفقود شده ی عقیدتی.
فکر می کنم روانشکافی این مواضع ضروری باشد. او پیشاپیش می دانست برای این "بچه ی کارِ دست، بی بند ناف و مادر" هیچ گواهی سلامتی نمی تواند پیدا کند پس با یک دست اندازی بی دردسر، تمام تاریخچه سازمان را به چنگ می آورد، رشته رشته در هم می تًنَد و با یک بند ناف دزدی، جریان ارتجاعی و عهد بوقیِ "انقلاب ایدئولوژیک" که از قضا با استناد به رسوبات جاهلی درست شده بود، را به ارزش های انقلابیِ مبارزه با دو دیکتاتوری پیوند زد. به بیان دیگر از همان اول می خواهد بگوید که اگر با این طلاق و ازدواج مخالفت کردید، بدانید و آگاه باشید که با انقلاب و نیروی محوری آن، یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران و با تاریخچه ی سازمان مخالف هستید. در صف بندی انقلاب و ضد انقلاب، در جبهه ی ضد انقلاب تشریف دارید و بی تعارف اصلأ آخوند و سلطنت طلب هستید و خوتان نمی دانید.
برغم ساختِ متفاوت سخنرانی مسعود رجوی در عید 64 و اطلاعیه ی انقلاب ایدئولوژیک, محتوا و جوهرِ مطالب یکی بودند. از طرفی هم اطلاعیه و هم سخنرانی از فضای نشست "اقرار معاصی" اورسوراوآز، استخراج می شد.
دستورِ کار از نخست روشن بود. به کسانی که انقلاب ایدئولوژیک را تأئید نمی کردند، باید با تمام قوا و از "موضع بالا" حمله می شد. این روش چه در مورد شخصیت های سیاسی که ارتباطِ حاشیه ای با سازمان داشتند، چه در مورد نیروهای سیاسی اُپوزیسیون و چه در مورد اعضای سازمان و هسته های مقاومت که از طریق سیم تلفن به استراتژی تلفنی سازمان وصل بودند، در ابعاد مختلف به کار گرفته شد. البته اعضای سازمان که باید محاکمه می شدند و با زبان ادبیات رجوی "بالا می آوردند". اما در مورد "زدن" سایرین، با تحلیل مشخص از فرد مشخص، سنگ مشخص انتخاب می شد.
در این زمینه بخشی از نامه ابوذر ورداسبی (مندرج در نشربه مجاهد) تحت عنوان : "تجدید بیعت با رهبری نوین " در این جلسه بسیار گویا است. (ابوذر در مرداد سال 6۷ در عملیات موسوم به فروغ جاودان جان باخت).
باری در این گیر و دار مهدی ابریشم چی دستم را گرفت و روبوسی کرد و گفت : "آقای تئوریسین, بُرو و تئوریزه اش کُن" و من بی آنکه جوابی بدهم وارد جمع مدعوین شدم و در ردیف دوم صف جلو نشستم. در چند لحظه گفتگوی تُندی بین من و محسن رضائی ردو بدل شد. گفته بود که فرهنگ فئودالی را از مغزت بریز دور. و من جواب دادم : "از نظر ایدئولوژیک مسئله ای ندارم و مسئله برایم حل شده است ولی از عکس العمل مردم می ترسم" و جواب شنیدم که "این جدا کردن درست نیست، وانگهی ما مردم را به اینجا رسانده ایم..."
پس از سخنان رجوی و پخش یک سرود، میکرُفون در یک چرخش طبیعی به مهدی ابریشمچی رسید تا او نیز وظیفه اش را که مکمل وظیفه‌ی رهبری بود با قاطعیتی در خور ! انجام دهد.
او نخست اجازه خواست تا : " از طرف کمیته مرکزی و کلیه ی اعضای سازمان که افتخار پیوستن به این انقلاب ایدئولوژیک را کسب کردند، پذیرش این مسئولیت خطیر ایدئولوژیک و متعالی را که بر تارک تمام پیروزی های سازمان و بخصوص پیروزی های ایدئولوژیکی آن می درخشد، به رهبرمان، معلممان و مُرادمان ؛ مسعود وسپس مریم تبریک بگویم".
و باز او که انقلاب را به مثابه ی یک تحول جمعی – با مسابقه ی اسب سواریِ دو نفره که یک نفر در آن می بازد و یک نفر برنده می شود، نهایتأ همه رکوردها را به نام مسعود نوشت و گفت :
"در دو سه سال اخیر، بارها این سئوال برایم مطرح می شود که در مسابقه ی فدا صبر و تحمٌل ، دست تقدیر و ضرورت های انقلب چه رکورد تازه ای در مقابل مسعود قرار خواهد داد ؟ واقعأ زمانی فکر می کردم که در این زمینه چیزی کیفی برای مسعود باقی نمانده و در این مسیر خیلی گام ها را برداشته و همه ی رکورد ها را بدست آورده است، با وجود این باز هم این سئوال در ذهنم می گذشت که خدا دیگر چه آزمایشی را در مقابل مسعود قرار دهد."
بعد ضمن اینکه در مداحی های آسمانی رکورد عقب مانده ترین لایه های اجتماعی آسیا را می شکند و باز هم ارتفاع بلندتری را تقاضا می کند، ادامه می دهد : " ابتلاء، یکی بعد از دیگری، ابتلاء بعدِ ابتلاء ، در عمل به اثبات رسید که دیگر اینجور ابتلاء ها برای مسعود ابتلاء نیست و همه ی اون ها را گذرانده، پس شاید کار خداست که مدل های تازه ای را پیش می آره تا ببیند اینقدر این بنده اش قُرص است که بتونه در رأس رهبری مجاهدین، اینجوری رسالتِ پیش بردنِ یک انقلاب و ایدئولوژی اش را بهش بده ؟. انگار خدا هم خوب می دونه کجا انگشت بگذاره. اونجا که بنده اش رو سراپا مبتلا کند، بسوزد و آزمایش کند. والله داستان زندگی شخصی مسعود که به خدا قسم هرگز از زندگی ایدئولوژکی و مبارزاتی و سیاسی اش جدا نبود. همیشه پُر از ابتلا بوده, والله جهاد اکبر بوده و نمی دونم از کدام یکی براتون بگم..."
و بعد دل نگران از وسعت بی حد و حساب (!) انسانیت کسی که با یک کودتا، دستاوردهای یک سازمان را خدشه دار و مبارزۀ ضد ارتجاع را از هم گسیخته است گفت : " به خدا در در حق دیگران و در جزئی ترین موارد انقدر مراعات می کرد که گاهی حوصله ی ما رو سر می برد. این (محمد علی جابر زاده) که شاهدست. آنهم عباس (داوری) یک شاهد دیگه که قبل از من اینجا بوده. آخه انسانیتش آینقدر بزرگه که دیگه نمیشه محدودش کرد".
بعد با لحنی سرشار از فرهنگ ضد منکراتی است روی اصلی ترین هدف انقلاب ایدئوولوژیک که عبارتست از ذوب کردنِ چرک و کثافتی اعضای سازمان و ایجاد یگانگی با امام طیب و طاهر انگشت می گذارد :
"خیلی هاتون زیر و رو میشین، بیش از اینهام زیرورو خواهید شد. همه ی اینا که نزدیک بودند، نور این حرکت ایدئولوژیک به همه مون تابید. تو همین کوره ای که می گفت، لااقل از کنارش رّد شدیم. خیلی چرک و کثافتامون ذوب شد، ایدئولوژیمون براق شد. حالا اونی که بودیم نیستیم. افتخار هم می کنیم. و نسبت به اونهائی که این راه رو رفتند سر هستیم." و دست آخر برای اینکه خیال همه را از تتمه ی جزئی، حتی نوعی رابطه ی انقلابی بین سازمان و مسعود رجوی، راحت کند "رابطه ی جدید " را ترسیم مند می گوید :
"پیروش هستتیم، مُریدش هستیم، معلم ماست، یادمون داده، دستمون را گرفته، خدا کنه که بعد از این هم بکنه و نمی تونه نکنه. بنابراین من همراه همه ی اون کسانیکه مسعود و مریم را می فهمند، در مقابل اونها سر تعظیم فرود می آورم...."
سه عبارت اصلی که پس از آن در تمام محاکماتِ درون سازمانی بعنوان شاخصِ تفکیک افراد "انقلاب کرده" از "انقلاب نکرده" به کار گرفته شد در سخنرانی ابریشمچی نهفته است :
1 : اعتراب به رکورد دار بودن مسعود در تمام زمینه ها، اعتراف به بزرگی خدای استراتژی انقلابی، سیاست انقلابی، ایدئولوژی انقلابی و تشکیلاتی، (چرا که حضرت در تمام این زمینه ها با بحران مواجه شده بود.)
2 : اعتراف به گناهکاری، جهیدن در کوره ی انقلاب ایدئولوژیک، و ذوب کردن "چرک و کثافت".
3 : تعظیم در مقابل رجوی به مثابه رهبر نوین سازمان و رهبر انقلاب نوین مردم ایران.
پس از صحبت های مهدی ابریشمچی که نخ واژگانِ متشکل آن "مٌرید"، "مٌراد"، "استغفار"، "ذوب کردن چرک و کثافت" و "انقلاب دیگر" بود، یک ادبیات سازمانی تازه، نوید داده شد.
سهیلا صادق کاغذی را به او داد و گفت که همسر قادر می خواهد این نوشته را بخواند. (در سازمان از موضع احترام به آزادی زن ! و رعایت سنن فئودالی زنان را به نام شوهرانشان می شناختند). مهدی ابریشمچی هم گفت که بیاید و بخواند. ایشان نیز آمد و در برابر مسعود ایستاد و نوشته اش را که از طریق مهدی و سهیلا به او باز گرداننده شده بود خواند. این به اصطلاح شعرگونه ، مملو و محشون از تمجیدات و ستایشات فوق العاده ، غلوآمیز و مضحک بود که تا به آنجا که در خاطرم مانده یکی از جملات آن بدین ترتیب بود : " ...و اما مسعود، نام تو بر جهانیان مبارک باد، وای رازِ دهان گشوده ی زمین....چه طوفانی بر پا کردی مریم..."
در هر حال رجوی در سخنرانی که در همان روز ایراد کرد در جا یگاه قهرمانی که رکوردهای تاریخی را در تمام زمینه ها شکسته...اما برای شکستن آخرین رکورد به لشکر موسمی تأئید کنندگان نیاز داشت، گفت :
"حالا وارد ابتلاء و فتنه ی جدیدی می شویم. بسیار شدید تر و سخت تر از قبل، هیهات ، فکر نکنید که مسئله مسئله ی مسعود است یا مریم ! مسئله، مسئله ی همه ی شماست. بی گفتگو مسئله ی تمام سازمان است. آنهم تا دورترین نقاط کشور و تا دورترین طیف سمپاتیزان های سازمان در سراسر جهان، مسئله ی آنها هم خواهد شد. در خارج از خودمان هم همه خواه و نا خواه باید با این مسئله برخورد کنند و خواهند کرد. در این میان بسا چیزها و بسا مرزها روشن خواهد شد...".
مطلب بی هیچ توضیحی به تمامی روشن است. "تمام سازمان"، "طیف سمپاتیزان"، "خارج از خودمان"، چه بخواهند و چه نخواهند باید قباله این طلاق و ازدواج را که در نخستین برگ آن رُخسار ولی فقیه نقش بسته است را امضا کنند. البته این امضا که یک امضای معمولی نیست : "بسا چیزها و بسا مرزها را روشن خواهد کرد".
نخستین دیدار و گفتگوی من و مسعود رجوی به تذکری امام گونه انجامید. به طوریکه در پایان صحبت و موقع خداحافظی با انگشت سبابه و به حالت کشیش گونه، یک ضربه به پیشانی و یک ضربه به روی سینه ام، جای قلب، زد و گفت : " برو جای این دو تا را عوض کن". البته در آن لحظه بازهم به دلیل عشق و علاقه ی مبارزاتی به مسئول اول سازمان، در نیافتم که او در گیر و دار انجام مراحل تکمیلی یک کودتای درون سازمانی می باشد و برای بیمه کردن دستاودهای آتی کودتای مبتذل، به تأئید لفظی نفرات تشکیلات رضایت نمی دهد و باید روز محاکمه ی خویش و بالا آوردن "گناهانمان" را انتظار بکشیم تا از "موضع پائین" رهبری را تأئید کنیم.
خودش هم همان روز در ادامه سخنرانی اش گفت :
"....حالا می توانید بفهمید ؟ وگرنه صبر کنید، نمی دانم یک سال، پنج سال، یا ده سال دیگر خواهید فهمید..."
اندوهناک ! خیانت دوستان همیشه با تأخیری دردناک، دریافته می شود...
یک هفته بعد...
"نشست در پایگاه بخش اجتماعی در فرانسه به ریاست مهدی برائی"
حدود یک هفته بعد، شب به پایگاه تدیٌن رفتیم. حدود ساعت هشت شب همگی جمع شدیم و مهدی برائی عضو دفتر سیاسی شروع به صحبت کرد. مهدی برائی را در بحث های تبیین جهان در دانشگاه صنعتی همیشه با مسعود در پشت یک میز سخنرانی قرار می گرفت. از جلسه ی قبل، مقدمه ای گفت و او که طی نشست های هفتگیِ پیشین همیشه خیلی منظم و طبقه بندی شده و با تسلط صحبت می کرد، آن شب برای نخستین بار در حالت دگرگونه ای قرار داشت. صحبت هایش بسیار از هم گسیخته، غیر مرتبط و با سکوت های طولانی توأم بود و چون افراد گیج و منگ به تکرار هذیان وار مطالب پیشین در رابطه با مسعود و مریم و انقلاب ایدئولوژیک پرداخت. و اندر عظمت نقش مسعود رجوی طی صحبت هایش ده ها با کلمات "امام", "امامت"، "مراد" و "مولا" را بکار گرفت. و چندین بار گفت که " مسعود امام عصر" است. مسعود مُرادمان است. در پایان همه ی اعضاء و معاونین مرکزیت ، همراه با عضو دفتر سیاسی مهدی برائی از جا بلند شدند و برگی از قرآن را که بین نفرات تقسیم شده بود را روی سر گذاشته و بزبان عربی دُعائی می خواندند که با عبارت "والمسعودِ نا و المریمِ نا" ترجیع بندی شده بود.
این نخستین بار بود که به فاصله ی یک هفته بعد از اطلاعیه ی انقلاب ایدئولوژیک , "المسعودنا" گفتیم و آنقدر این عبارت در سازمان تکرار شد که بعدأ از شعار ارتجاعی "ایران-رجوی،رجوی-ایران" حیرت زده نشدیم. خاصه اینکه مسعود در همان مراسمِ عید 64 گفته بود : "رسوبات جاهلی بایستی در درون خودمان سوزانده شود و سپس حلقات مفقود عقیدتی بایستی پیدا وا کارسازی بشوند..." با انرژی صد برابر !!! همدل و هم پیمان در نقطه‌ی ایدئو لوژیک که به قول رجوی چپ تر و بالاتر از مارکسیسم بود. از طریق "المسعودنا" گفتن داشتیم رسوبات جهل و جاهلی را می سوزاندیم.!!!!
پس از شبِ "والمسعود" به پایگاه خود بازگشتیم و طی روز های بعد ویدئوی تعدادی از "انقلاب کرده" ها را ( اشکالات ادبی همچون اصطلاح "انقلاب کرده" را به حساب ادبیات اختراعی مسعود رجوی واریز کنید) به ما نشان دادند. در این ویدئو هیئت قضات عبارت بودند از یک عضو دفتر سیاسی (مهدی برائی) و چند نفر از مرکزیت، عضوی را که قرار بود انقلاب کند، روی صندلی متهم می نشاندند و او را موظف بود به بیان مسائل و اشکالات فردی اش بپردازد. این محاکمات هنوز در مقایسه با سایر محاکماتی که بعدها در کرکوکِ عراق و یا در بخش نشریه ی سازمان در فرانسه شاهد آن بودم هنوز خام و شکل نیافته بود. در اینجا به ذکر یک نمونه اکتفا می کنم :
"خ" را که می گفت "انقلاب کرده" است صدا کردند. او رفت و روی صندلی انقلاب نشست. رئیس قاضی ها ، مهدی برائی عضو دفتر سیاسی و تعداد دیگری از اعضای مرکزیت هیئت قضات را تشکیل می دادند. "خ" شروع به صحبت نمود اما بر خلاف روش انقلاب کردن که همانا در هم شکستن خود و بر افراشتن رجوی بود. او از پروسه ی فعالیت های نظامی و سیاسی اش گفت و اینکه عاشق سازمان مجاهدین است. لحظاتی بعد چون خودش به خودش حمله نکرده بود، جملات شروع شد. یکی از اعضای مرکزیت خطاب به او گفت : " تو در مدتی که در تشکیلات بوده ای، چه در کردستان و چه اینجا، خطی از لجن پشت سَرَت ترسیم کرده ای. هیچ مسئولی نیست که از تو شاکی نباشد و ....." یکی از وسط حاضران (افراد سطح پائین) از موضع منکراتی گفت که : " او تنظیم رابطه اش با خواهران بد بود" یکی دیگر گفت : " فلان شب، فلان جا کار می کردم تا خواهر ها با ما بودند با جدیت کار می کرد، اما همینکه آنها رفتنید دیگر دست و دلش به کار نمی رفت."
در مجموع نود در صد از حملاتی که به "خ" می شد از موضع اخلاقی و منکراتی بود و شاید ده درصد بار تشکیلاتی داشت.
اما "خ" در برابر این جملات عکس العمل نشان نداد. آنها را ظاهرأ نپذیرفت زیرا سکوت کرد. باز هم از این سوی و آن سوی جلسه به او حمله کردند. کم کم عدم تعادل در او مشاهده می شد. یکی دو نوبت از روی صندلی بلند شد و خطاب به جمع گفت : "بچه ها شما باید در برابر مریم و مسعود انقلاب کنید. همه تان باید بسوزید، من هم انقلاب کرده ام." اما در هر حال چون درهم نشکست،در انقلابش رفوزه شد و مهدی برائی خطاب به او گفت که : "تو دیگر عضو سازمان نیستی و اخراج می شوی". آن فرد بعد ها پروسه ی گسست و پیوست با سازمان داشت و عاقبت در زمان اعلام عملیات موسوم به "فروغ جاویدان" در حالیکه مدتی بود در بیرون از سازمان بسر می برد با هیجان عازم عراق شد و در همین عملیات نیز به همراه خیلی عظیم از افراد دیگر سازمان جان خود را از دست داد.
(ادامه دارد)
اعزام به عراق