نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه

کمپین حمایت از حق پناهندگی فرهاد متین


آدرس برای حمایت
  
فرهاد متین، پناهنده سیاسی ای که چندی پیش نامه ترک خاک خویش را از سوی سازمان های مهاجرتی و پناهندگی کشور نروژ دریافت نموده، از جمله فعالین سیاسی ای است که تعلق خاطراش و زندگی روزمره اش با رهایی طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه گره خورده. فرهاد متین از معدود فعالین سیاسی با گرایش سیاسی چپ و کمونیستی است که نه زاده ملیت اش بوده و نه ملیت زادگاه اش را دارد، فعال کمونیست و انقلابی زاده ی شهر تهران که حکومت جمهوری اسلامی او را به دلیل افغانی بودن پدر و مادرش هیچگاه به رسمیت نشناخته و بدین روی هر دم در خطر دستگیری و در حال فرار بوده، بی هویت و طرد شده به توسط تمامی قدرت ها و دولت هایی است که مدتی از زندگی خویش را زیر سلطه آنها سپری نموده و آخرین اش کشوری نیست پرهیاهو که هر دم بر طبل بهترین نمونه دموکراسی جهانی خویش می کوبد و جایزه صلح نوبل را خیرات می کند!
خیر این خیرات صلح آمیز، برای وی چیزی نبوده جز بازگرداندن اجباری او به کشوری که نه تنها کسی را در آنجا ندارد، بلکه سخن گفتن به زبان آن جا نیز برایش به سختی ممکن است، اگر این نا عدالتی نیست پس بازگرداندن او به عنوان یک فعال کمونیست و تحویل او به جمهوری اسلامی افغانستان که مجاهدین تندرو اسلامی آنرا کنترل می کنند عدالت است؟ اما هیچ بعید نیست که رفیق بی وطن ما، هزاران رفیق را در سرتاسر جهان در کنار خویش داشته باشد، چرا که تصویر او برای ما حس زنده ای از انترناسیونالیسم است که هر گاه پرچم مبارزه در گوشه از جهان افرشته شده وی نیز در آنجا حاضر بوده! گام برداشتن در مسیر رهایی طبقه کارگر ایران، فعالیت در خصوص مسئله پناهندگی و نژاد پرستی، حس نفرت از اسلام سیاسی حاکم بر افغانستان، دفاع از حقوق و مبارزه خلق فلسطین تا فعالیت در کنار عناصر سوسیالیست و انقلابی در اشکال گوناگون.
لازم به ذکر است که فرهاد متین نویسنده اصلی وبلاگ آنتی فاشیست های ایران و افغانستان که در حدود 19 هزار بازدید کننده داشته و از همکاران و تهیه کنندگان برنامه ی رادیو اتاق کار است که هر هفته بر روی رادیو پیام کانادا در حال پخش است، می خواهیم بگوئیم حذف او از این وادی و این موقعیت، آیا حمله ای به اپوزیسیون و نیروهای کمونیست، مترقی و جنبش کارگری ایران نیست؟ آیا همین ها برای دولت ایران کافی نیست تا در صورت بازگشت اش به افغانستان یا وی را در همانجا و به واسطه نوکران اسلامی خود در افغانستان و یا از طریق بازگرداندن او به ایران، به دلیل وابستگی و همکاری با نیرو های سوسیالیستی محاکمه نمایند! این امر برای هیچ کدام از ما پوشیده نیست که نظام ایران از آنجا که کوچکترین حقی برای افغانستانی ها قائل نیست آنها را حتی به دلیل جرم های انجام نداده روانه زندان های مخوف نموده وبه آتش کشیدن خانه هایشان را سازماندهی می کند، توانایی اجرائی نمودن چنین امری را نیز دارد.
از سوی دیگر باز هم بر ما پوشیده نیست که تحویل او به دولت افغانستان برای وی حتی به مراتب خطرناکتر است مگر اینکه دولت نروژ چنین پنداشته باشد که نیروهای حاکم بر افغانستان سابقه ترور و کشتار وسیع کمونیست ها را در پرونده خویش نداشته و هیچ گونه پیوند ایدئولوژیک منطقه ای بین اسلام گرایان تندرو افغانستان و حکومت ایران نیست!
در پایان تقاضای ما از تمامی ارگان های انقلابی و مترقی، نهادها و کانون های کارگری و جمع های دانشجویی و حقوق بشری این است که با حمایت خود از کمپین موجود که تا روز دوشنبه هفته آینده نیز بیشتر وقت ندارد، سهمی در جهت حفظ این نیروی فعال در عرصه های گوناگون داشته باشند.
فرهاد متین کینه از سرمایه داری را در دل جامعه ایران و از طبقه کارگر ایران به ارث برده است، رفقا در هر گوشه از جهان که هستید او را تنها نگذارید!
برای تماس با کمپین از طرق زیر اقدام نمائید:

زن رنجدیده سرزمینم روزت مبارک

sattar-mother2
 ماموران او را بردند.شب شد. احساس کردم سینه هایم پر از شیر شده و شیر پس می دهد. دستم را روی پیراهنم کشیدم با تعجب دیدم واقعا از سینه هایم شیر می آید و لباسم کاملا خیس است دخترم دست بر روی سینه ام گذاشت و با ترس و تعجب گفت مامان چرا اینطور شدید؟ رگ سینه هایم بلند شده بود و چون مادری که طفلش را شیر می دهد،شیر بیرون می زد.آن شب حال عجیبی داشتم، لباسم را چند بار عوض کردم. . حتی یک لحظه هم چشمانم را روی هم نگذاشتم، اما به وضوح و آشکارا ستار رامی دیدم. گفتم سحر جان ستار را آویزان کرده اند و می زنند. آنقدر کتک خورد تا بیهوش شد….صبح روز چهارم سحر از خواب بیدار شد. گفتم سحر جان ستار آرام خوابیده است. ستار راحت شد. تمام شد.سحر گفت مامان بلند شوید برای ناهار ته چین مرغ بپزید.ماموری آمد و…
روز جهانی زن است. دوست دارم از زن بنویسم،اما کدام زن؟ می خواهم از زنی که زیارتش کردم و گونه های استخوانی اش را بوسیدم بنویسم. نوشتن از او برایم دشوار است. او مادر ستار است.
ابتدا می خواهم فضای خانه اش را به تصویر بکشم. از کوچه باریک که می آیی عکس ستار بر سر در خانه ۴۰ متری ساده و بی آلایش اش ، آذینی دلنشین است. جوانی با تبسمی معنادار. عکس ستار را در جای جای اتاق میبینی.
عکس ستار را روی یخچال زده تا اگر جرعه آبی هم می نوشد با پسرش بنوشد. کنار تلویزیون هم عکس ستار است تا اگر تصویری می بیند ستار هم گوشه ای از آن باشد. سجاده ستار را کنار سجاده اش گذاشته تا بی یاد او به ملاقات معبود نرود. تکه پارچه ای سفید و صورتی در گوشه اتاق پهن کرده و می گوید آقا ستار روی این می نشست.حوله ستار را لای پارچه ای گذاشته تا هر دمی آن را ببوید و بوی یوسفش را بشنود.
مادر را هر دو بار سیاهبوش دیده ام. زنی تنها در گوشه خانه ای فقط به مساحت ۴۰ متر، اما آن چنان با عزت نفس که گویی جهان زیر پای اوست.در هر دو ملاقات حکایتی تکان دهنده از او شنیده ام که قصد بازگو کردن آن را دارم.آرام سخن می گوید. گویی می خواهد ذره ذره درک و احساسش را با کلماتی که با غمی جان کاه بر لب می آورد به ما منتقل کند.مادر چنین می گوید: وقتی آقا ستار را بردند ظهر بود و او برای نماز وضو گرفته بود و روی همان پارچه سفید و صورتی نشسته بود. وقتی ماموران او را بردند به صورتش خیره شده بودم شاید برای آخرین بار مرا نگاه کند، اما سرش پایین بود و از خانه بیرون رفت.شب شد. دخترم به همراه فرزند ۲ ساله اش پیش من بودند. احساس کردم سینه هایم پر از شیر شده و شیر پس می دهد. دستم را روی پیراهنم کشیدم با تعجب دیدم واقعا از سینه هایم شیر می آید و لباسم کاملا خیس است. به سحر گفتم: مادر سینه هایم شیر پس میدهند. سحر گفت مادر جان چه می گویید با این سن و سال شما؟ گفتم دخترم لباسم را ببین.دست بر روی سینه ام گذاشت و با ترس و تعجب گفت مامان چرا اینطور شدید؟ رگ سینه هایم بلند شده بود و چون مادری که طفلش را شیر می دهد،شیر بیرون می زد.
آن شب حال عجیبی داشتم، لباسم را چند بار عوض کردم. . حتی یک لحظه هم چشمانم را روی هم نگذاشتم، اما به وضوح و آشکارا ستار رامی دیدم. گفتم سحر جان ستار را آویزان کرده اند و می زنند. سحر می خواست مرا آرام کند و می گفت مامان شما فکر می کنید. این طور نیست.اما به خدا من ستار رامی دیدم. آنقدر کتک خورد تا بیهوش شد….صبح روز چهارم سحر از خواب بیدار شد. گفتم سحر جان ستار آرام خوابیده است. ستار راحت شد. سحر گفت مادر این چه حرفی است که می زنید.گفتم مادرجان ستار راحت شد. تمام شد.سحر گفت مامان بلند شوید برای ناهار ته چین مرغ بپزید.ماموری آمد و…
وقتی قصه را از زبان مادری که ساده و بی پیرایه سخن می گوید، می شنوی قبل از اینکه از درد جانکاه بگریی یا حتی آهی بکشی ابتدا در بهت و حیرت غرق می شوی.شاید یک افسانه است.علی رغم شنیدنش بهتر است فکر کنم یک رویا است ، اما چشم های به گود رفته مادر ضرب آهنگی تلخ است تا خودت را به آن راه نزنی. این واقعیت است. واقعیتی تلخ و گزنده که تا مغز استخوانت را می گدازد.
نه این داستان و افسانه نیست، هنوز مادر ستار زنده است در رباط کریم در کنج آن خانه کوچک و ساده.می گوید ای کاش تمام این خانه و هر چه دارم را از من بگیرند و ستار را به من بازگردانند. حاضرم در بیابان در چادری زندگی کنم اما ستار پیش من باشد.آخه ستار ازدواج نکرد تا من تنها نمانم. به عکس ستار نگاه می کند .
این حکایت یک زن است. زنی که تنها و روی پاهای خودش فرزندانش را بزرگ می کند . مسولیت زندگی را بر دوش می کشد. با عشق به فرزندش زندگی میکند. زاییده خود را محترمانه آقا خطاب میکند. و پس از این که او را از او می ربایند روز خاکسپاری پاره تنش، نه تمام وجودش،فریاد می زند خدایا خودت دادی و خودت این گونه پس گرفتی. وقتی از ستار می گوید با احترام به راه و عقیده دلبندش تاکید می کند که او عاشق ایران بود و وطنش را دوست داشت.
گوهر عشقی یک زن است و سراسر زندگیش روایتی است از یک زن ایرانی. صبور و مقاوم با تمام ویژگی های زنانه و مادرانه.
نمی توان باور کرد . حق داریم اصلا مگر می توان باور کرد ؟ بازمانده چنین دردی و باردار چنین درکی چنین می بیند و می گوید و می سوزد و فریادرسی نمی یابد. این یک زن است. تنها و بی پناه. پر درد وبی رفاه. اما چنان ایمانی دارد که فریاد می زند خون ستار من فروشی نیست.او که می داند هر چه تلاش کند ستار باز نمی گردد. او که پول خون فرزندش را نمی خواهد . پس به دنبال چیست که این گونه سخن می گوید.
گوهر عشقی یک زن است. او سودایی مادرانه در سر دارد. می گوید می خواهم دادگاه فرزندم علنی باشد تا شاید در این سرزمین ستاری دیگر چنین کشته نشود و این افتخار و سربلندی سزاوار یک زن است.
او هنوز زنده است و حکایت مرگ ستار را با تمام احساسش می گوید. با ستار عهد کرده بود که نگرید و اگر خواست گریه کند پرده اتاق رابکشد و آرام و بی صدا وپنهانی گریه کند. مادر هنوز بر سر پیمان خود هست و هر روز چند بار این گونه می گرید . این روزها نا امید از دادرسی از آتش زدن خود در مقابل عدالتخانه سخن می گوید.
امروز روز زن است . روز مادرآقا ستاراست. تو ای زن، ای مادر روزت مبارک


نقدی بر کتاب: قبله عالم – ژئوپولیتیک ایران.

پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۱ - ۰۷ مارس ۲۰۱۳

کاظم رنجبر

ranjbar.jpg
نقدی بر کتاب: قبله عالم – ژئوپولیتیک ایران.
به قلم گراهام فولر. ترجمه عباس مخبر. انتشارات: نشر مرکز چاپ پنجم تاریخ انتشار ۱۳۹۰ شمسی – تهران. ۳۲۷ صفحه.
به قلم: کاظم رنجبر دکتر درجامعه‌شناسی سیاسی.
Kazem.randjbar@yahoo.fr

پیشگفتار :

به عنوان یک سیاست‌شناس (Politologue) که رشته تحصیلی این صاحب قلم است، سازمان اطلاعاتی سیا و راند کرپوراسیون، (RAND Corporation ) و هم چنین، شخص آقای گراهام فولر (Graham E. Fuller) و نقش ایشان به عنوان: مامور سیا، خصوصا در مسئله: ایرانگت، و فعالیت او در راستای اسلام سیاسی در جهان اسلام خصوصا در الجزایر، برای اینجانب شخصیت وسازمانهای ناشناخته نیستند. (ماخذ ۱-۲) ولی از آنجائیکه این کتاب ذکر شده در بالا، برای اولین بار در زبان فارسی در تهران چاپ و منتشر شده است، برای من بسیار جالب و در عین حال قابل توجه از منظر تحلیل و تفسیر محتوی سیاسی و یپامی که دولت آمریکا از طریق این افسر اطلاعاتی و این کتاب من غیر مستقیم، به رهبران سیاسی ایران امروز می‌دهد بسیار مهم است. لذا با تکیه بر اصول حس وطندوستی و دفاع از استقلال و تما میت ارضی وطنم ایران، و از طرف دیگر به عنوان یک تحلیلگر سیاسی وظیفه خود می‌دانم که محتوی این کتاب را در راستای ایمان و صداقت با اصول ذکر شده در سطر بالا به به نقد بکشم. رابطه سالم و همکاری‌های مفید علمی، اقتصادی، فرهنگی، بین ملت‌ها در راستای احترام متقابل به حقوق ملت‌ها و پشتبانی از استمرار صلح همکاری وظیفه فردی و اجتماعی هر انسان صاحب قلم است.
با همه این خوشبینی‌ها فراموش نکنیم که دنیای سیاست و سیاست قدرت‌های مهم، همیشه در راستای استعمار ملت‌های ضعیف، تا حد از بین بردن آ نان از منظر فیزیکی و نفی حقوق انسانی آنان است. تاریخ تراِژیک سرخپوستان قاره آمریک - سیاهپوستان آفریقا تراژدی ملت فلسطن، تاریخ استعمار، نمونه این رفتار‌های سلطه گرانه این قدرت‌ها هستند که انسان‌های صاحب وجدان و مسئول هر گز نمی‌توانند تاریخ معاصر را از منظر تراژیک آن فراموش بکنند.

این کتاب در ۳۲۷ صفحه توسط شکت نشر مرکز در تهران چاپ و منتشره شده است. نسخه ایکه من در اختیار دارم، چاپ پنجم است که در سال ۱۳۹۰ در اختیار خوانندگان گذاشته شده است.
قبل از هرچیز ضمن توجه به مقدمه نویسنده کتاب، به طرح بیان محتوی کتاب از طریق عنوان فصول کتاب توجه‌مان را معطوف می‌داریم که در واقع استخوان بندی اساسی اندیشه‌ها و پیام دولت آمریکا به رهبران و مسئولین کشور ایران است. فراموش نکنیم که ماموران سازمان‌های اطلاعاتی تمام کشور‌های دنیا، حتی بعد از پایان خدمت ورسیدن به سن بازنشستگی، حق نوشتن ولو خاطرات خود را حتی بصورت رومان و اسم مستعار را ندارند. یک مامور اطلاعاتی تا پایان عمر خود مامور اطلاعاتی می‌ماند. خود آقای گراهام فولر نیز در این کتاب من غیر مستقیم اعتراف می‌کند. ایشان در صفحه سیزده در پیشگفتار مولف چنین می‌نویسد: مایلم مراتب سپاس خود را از شرکت رند (یعنی ه‌مان: (: کرپوراسیون. RAND Corporation (Research ANd Development-) انبار اندیشه سازمان سیا) به خاطر کمک مالی سخاوتمندانه‌اش جهت تکمیل این تحقیق ابراز نمایم. هنگامی که در آواخر سال ۱۹۸۷ ار خدمت دولتی (از خدمت در سیا) باز نشسته شدم، فقط بخشی از این اثر را نوشته بودم. از همکارانم در شرکت رند (یعنی از همکاران سیا ایشان) که این نوشته را خواندند و انتقادات سودمندی ارائه دادند نیز سپاسگزارم: فرانک فوکی یا ما. نیکلا شاهگلدیان. پل هنز، و زلمای خلیل زاد، همچنین به بسیاری از دوستان شخصی خود خارج از شرکت رند مدیونم که با مرور تمامی این دستنوشته یا بخش هائی از آن موافقت کردند، بخصوص سهراب سبحانی، و دیگرانی که در اینجا نمی‌توانم از آن‌ها تشکر کنم. بدیهی است که مسئولیت هر گونه خطائی بر عهده من است.
همین چند جمله ماهیت و مسئولیت شغلی و روابط تنگاتنگ سازمان سیا و راند کورپراسییون، (انبار اندیشه سیا) را نشان می‌دهد و آقای فولر اعتراف می‌کنند و می‌گوید: «دیگرانی که در اینجا نمی‌توانم تشکر بکنم».

این کتاب به غیر از یاداشت ناشر که دارای محتوی با ارزشی است، و یپش گفتار مولف و مقدمه، شامل ۱۶ بخش است. در این ۱۶ بخش است که اساس و پایه اندیشه‌های سیاسی نویسنده، که در حقیقت، پیش برنامه سیاست‌های آمریکا در رابطه با ایران و کشور‌های همجوارایران و منطقه خاورمیانه، و قدرت‌های رقیب آمریکا در رابطه با ایران است، نویسنده توضیح و تشریح می‌کند. ولی همراه این توضیح و تشریح نیز پیام‌های غیر مستقیم نیز حتی بصورت تهدید ناشی از موقعیت جغرافیای سیاسی ایران (ژئوپولیتیک ایران) به دولتمردان ایران و ملت ایران، هشدار می‌دهد. بی‌جهت نیست که عنوان کتاب نیز بیانگر این مسئله است: قبله عالم ژئوپولیتیک ایران.
برای جلب توجه خواننده این نقد که دسترسی به خود کتاب را ندارند، عنوان این شانزده فصل را اینجا می‌آوریم و بعد در مجموع محتوی کتاب یعنی در واقع سیاست آمریکا در رابطه با ایران و منطقه خاورمیانه را به نقد می‌کشیم.

فصل اول – فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران.
فصل دوم – ایران و عراق میدان نبرد فرهنگ‌ها.
فصل سوم – ایران و خلیج فارس، قسمت اول غبار‌های تاریخ.
فصل چهارم – ایران و خلیج فارس، قسمت دوم: ایران و مبارزه جوئی جدید عرب.
فصل پنجم - ایران و خلیج فارس، قسمت سوم: زیستن با یک ایران جمهوری
فصل ششم – ایران و عربستان سعودی کشمکش بنیاد گرایان.
فصل هفتم – ایران، لبنان، و درگیری اعراب و اسرائیل.
فصل هشتم – ایران و روسیه: تزار‌ها در مقابل شاه.
فسل نهم – ایران و اتحاد جماهیر شوروی پس از جنگ جهانی دوم.
فصل دهم – ایران و اتحاد شوروی: شکل مناسبات آینده.
فصل یازدهم – ایران و ترکیه: رقابت برای رهبری آسیای مرکزی.
فصل دوازدهم – ایران و مفهوم جبهه شمالی.
فصل سیزدهم - نگاه ایران به شرق افغانستان، پاکستان، هند، و آسیای شرقی.
فصل چهاردهم - ایران و دیدگاه جهانی.
فصل پانزدهم - ایران و ایالات متحده.
فصل شانزدهم – نتیجه: کالبد شکافی سیاست خارجی ایران در آینده.

برای شناساندن سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا، و راند کورپوراسیون و شخص آقای گرام فولر برای هموطنان ایرانی، من صحب این قلم، مقالاتی در این باره نوشته‌ام، که هموطنان می‌توانند برای شناخت این شخص و این سازمان‌ها با این آدرس‌های زیر به آن‌ها مراجع بکنند. در نقد این کتاب ما ۳هدف را تعقیب می‌کنیم و سعی براین خواهیم داشت که خواننده را در راستای این ۳هدف را هنمائی بکنیم. لذا برای جواب دادن به این ۳ هدف، با این ۳- سئوال شروع می‌کنیم:
۱- از آنجائیکه مامورین اطلاعاتی سیا، بدون اجازه دستگاه اطلاعاتی سیا نمی‌توانند مقاله و کتاب بنویسند، مسلما این کتاب با اجازه سازمان سیا نوشته شده است، اولین سئوال این است، از آنجائیکه بیش از ۳۳ سال است رابطه دیپلماتیک دولت آمریکا، با ایران قطع شده است، در راستای چه هدف سیاسی دولت آمریکا این کتاب را منتشر کرده است؟ آیا از طریق محتوی این کتاب، آقای فولر، یا به عبارت دیگر، دولت آمریکا، پیامی را غیر مستقیم، به دولتمردان جمهوری اسلامی، که انحصاراً حکومت را دردست دارند می‌فرستند؟
۲- یا اینکه با تحلیل نسبتاً گسترده از موقعیت ژئوپولیتیک ایران، و تکیه بر احتمالات بروز برخورد‌های نظامی با دشمنان تاریخی ایران در منظقه، ویا برخورد‌های ناشی و چه بسا تحریک و پشتبانی شده توسط قدرت‌های ذینفع در منطقه، علاوه بر حکومتگران انحصاری در ایران فعلی، اینبار خود ملت ایران و اکثریت خاموش را مخاطب قرار می‌دهد، آنان را با نشان دادن خطرات احتمالی که می‌تواند، در آینده حتی تمامیت ارضی ایران را تهدید می‌کند، به یک نوع جنبش و حرکت‌های سیاسی در راستای دخالت دموکراتیک در اداره مملکت دعوت می‌کند؟.
۳- یا اینکه در واقع انتشار این کتاب یک هدف نسبتاً بدبینانه است، دولت آمریکا و دستگاه اطلاعاتی آن، از طریق یکی از ماموران با تجربه خود، نکات ضعف و شکنند ه گی و آسیب پذیری ایران را در اختیار دشمنان تاریخی ایران می‌گذازد و منتظر دخالت‌های این دولت‌های خارجی می‌باشد؟

* * *
در راستای این سه احتمالات، با تکیه بر طرح مسائل تاریخی و خارجی ایران و احتمالات بروز بحران‌های داخلی و فعالیت‌های دشمنان تاریخی ایران در منطقه، با استناد به کتاب: قبله عالم ژئوپولیتیک ایران، به تحلیل و تفسیر این کتاب می‌پردازیم.

نگاه کوتاه به فصل اول کتاب.

عنوان فصل اول کتاب: فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران، است
این فصل را مامور سیا، آقای گراهام فولر، با جملات یک جاسوس دیگراز قدرتهای استعماری جهان غرب، از امپراطوری بریتانیا، شخصی بنام: جمس موریه (Jammes Morier) که در زمان فتحعلیشاه قاجار ماموریت سیاسی داشت، وکتابی با عنوان: سرگذشت حاجی بابای اصفهانی در ایران. شروع می‌کند و آقای گراهام فولر رک و روشن ایرانیان را ذاتاً دروغگو می‌نامد.
«... به ایرانیان دل مبندید که وفا ندارند. سلاح جنگ و آلت صلح ایشان دروغ و خیانت است. به هیچ و پوچ آدمی را به دام می‌اندازند. هرچه به عمارت ایشان کوشی، به خرابی تو می‌کوشند. دروغ ناخوشی ملی و عیب فطری ایشان است و قسم شاهد بزرگ این معنی. مگر قسم‌های ایشان را ندیده‌اید ببینید سخن راست را چه احتیاج به قسم است. از کتاب: حاجی بابای اصفهانی» ماخذ: صفحه ۱۰ از کتاب: قبله عالم ژئوپولیتیک ایران.
آیا شما خواننده فکر می‌کنید، آقای گراهام فولر جاسوس رسمی سیا، و عضو «راند گورپوراسیون – انبار اندیشه سیا» این مقدمه را برحسب تصادف انتخاب کرده است؟ یکی از برنامه‌های استعمار شناخت فرهنگ و روان‌شناسی جوامع مستعمره است، خصوصاً بزرگ جلوه دادن نکات ضعف این جوامع در راستای جنگ‌های راونی است که در بین این ملت‌ها اعتماد به خود را تضعیف بکنند. خنده دار این است که آقای گراهام فولر جاسوس رسمی آمریکا در راستای پیشبرد این هدف، یعنی جنگ‌های روانی، به آثار استادان خود، یعنی دستگاه جاسوسی امپراطوری بریتانیا متوسل می‌شود، و شروع «اثر اجتماعی فرهنگی، سیاسی» خود را با انگ «درغگو و خائن بودن ایرانیان» شروع می‌کند، و سند‌اش هم یک جاسوس دیگر از یک قدرت استعماری دیگر، یعنی بریتانیا کبیر است که خود کشور آمریکا مدت‌ها مستعمره انگلیس بود، و بیش از دو قرن است، این دو قدرت متحد در چپاول ثروت‌های مادی و معنوی دنیا، شریک هستند.

در اینجا در جواب به آقای گراهام فولر جاسوس رسمی دولت آمریکا، دو نمونه از فرهنگ رسمی دروغ ملت آمریکا را بطور خلاصه عرض می‌کنم، و بعدا به عنوان یک ایرانی، که از ۷۳ سال عمر خود م را که ۴۳ سال آنرا در فرانسه گذرانده‌ام و هنوز هم این دوری نا‌خواسته از زادگاه‌ام ادامه دارد، یعنی کسی که فرهنگ اجتماعی و روان‌شناسی دو دنیای متفاوت، غرب و شرق را تا اندازه‌ای می‌شناسد، به عنوان یک متخصص و دکتر در جامعه‌شناسی سیاسی، به ایشان جواب می‌دهم. ایالات متحده آمریکا را در دنیا یکی از «دمکراسی‌های معتبر دنیا» معرفی می‌کنند. آیا این یک واقعیت است، یا یک دروغ؟ آیا ایرانی دروغگو است، یا آمریکائی؟
قاره آمریکا قبل از آنکه سفید پوستان به این قاره مهاجرت بکنند، ساکنان اصلی این قاره سرخپوستان بودند، در طول ۵۰۰ سال مهاجرت اقوام مختلف به ایالات متحده آمریکا، این جمعیت سرخپوست تا امروز، هرگز در سرنوشت وطن خود نقشی نداشته و ندارد، و بعلاوه سفید پوستان با جنگهای ممتد خود خصوصاً قتل عام سال ۱۸۹۱، بخش مهم این ساکنان واقعی این سرزمین را نابود کردند. من از آقای گراهام فولر می‌پرسم: در مدارس آمریکا به فرزندان این کشور ابعاد این جنایات و نسل کشی عمدی آمریکائیان سفید پوست نسبت به آمریکائیان سرخ پوست تدریس می‌شود یانه؟
از جنایات ایکه نظام برده داری در آمریکا نسبت به سیاهپوستان در طول تاریخ خود روا داشته است سخن نمی‌گویم. نه بخاطر اینکه ا از کنار این جنایات علیه بشریت رد می‌شوم، بلکه می‌خواهم سخن را کوتاه بکنم، و به نقد بخش‌های دیگر کتاب برسم، آخرین سئوال در باره دروغگوئی ملت آمریکا و رهبران آن به جهانیان فقط به یک نکته دیگر اشاره می‌کنم. بعد از شکست فرانسه در مستعمره سابق خود در هندوچین در سال ۱۹۵۴، و تخلیه این کشور، دولت آمریکا وارد صحنه‌های سیاسی و جنگ‌های طولانی در این منطقه، یعنی هند وچین شد. این مداخلات نظامی و جنگ‌های خونین تا شکست ارتش آمریکا و سقوط شهر سایگون پایتخت ویتنام جنوبی، درسال ۱۹۷۵، ۲۱ سال طول کشید. در طول ۲۱ سال جنگ آمریکا علیه یک ملت ایکه می‌خواست مستقل زندگی بکند، آقای گراهام فولر کشور شما مقدار بمبی که بر سر ملت ویتنام – کامبوج – لائوس ریخت، به مراتب بیشتر از مقدار بمبی بود، که در جنگ دوم جهانی، کشور‌های متخاصم بر سر همدیگر ریختند. آقای گراهام فولر این جنایت‌های علیه بشریت توسط آمریکا، با این واقعیت‌های وحشت ناک، در مدارس آمریکا تدریس می‌شوند.؟

(The Road to ۹/۱۱ Wealth، Empire، andthe Future of America) خواندن این کتاب بارزش را به همه ایرانیان مقیم آمریکا پیشنهاد می‌کنم (ترجمه: جاده به طرف بی‌نظمی جهان. البته ناشی از سیاست جهانی آمریکا)

. آقای گراهام فولر

این کتاب را همکاران شما نیز خوانده‌اند و صداقت نویسنده در راستای محتوی این کتاب ۵۰۹ صفخه‌ای که من راقم این سطور آنرا در زبان فرانسه نشر (Demi- Lune) خوانده‌ام. یکی از همکاران شما، یعنی یکی از افسران عالی رتبه (CIA بنام –Robert D، Steele) صداقت محتوی این کتاب را در مقدمه این کتاب در چاپ فرانسه در صفحه سوم تائید می‌کند. آقای گراهام فولر با تکیه بر تائید محتوی این کتاب توسط یکی از افسران هالی رتبه سازمان اطلاعاتی کشور شما، ایالات متحده آمریکا، این بار در صفحه ۴۹ از زبان یک افسر: CIA یعنی از همکاران شما چنین می‌خوانیم: سازمان سیا (CIA) با بیش از ۵۰ روزنامه نگار آمریکائی یا خبرنگاران وسائل ارتباطات دسته جمعی، رابطه سری برقرار کرده بود. هدف این بود که افکار عمومی آمریکا را از دانستن واقعیات سیاست آمریکا در جهان منحرف بکند. همین مامور (CIA) اضافه می‌کند، که پولی که سازمان اطلاعاتی آمریکا برای خریدن این روزنامه نگاران در راستای انحراف افکار عمومی آمریکا می‌پرداخت، به مراتب کمتر از قیمت یک فاحشه نیوریوکی بود. این مامور ادامه می‌دهد و می‌گوید: (CIA) در راستای برنامه خود ترتیب نوشتن کتاب در راستای اهداف سیاست آمریکا را سازمان می‌داد، و یکی از این «روزنامه نگاران» کتابی را در این راستا می‌نوشت، و چند روز بعد روزنامه معروف: NEW York TIMES نقد مثبتی می‌نوشت، تا مردم این کتاب را بخرند. (ماخذ صفحه ۴۹ – از کتاب نقل شده در بالا به زبان فرانسه: (La Route vers le nouveau désordre mondial) سپتامبر ۲۰۱۰.
آقای گراهام فولر، انصاف بدهید، شما آمریکائیان دروغگو هستید، یا ما ایرانیان؟
ادامه دارد.
به قلم: کاظم رنجبر، دکتر در جامعه‌شناسی سیاسی از مدرسه عالی علوم انسانی پاریس.
پاریس ۶ دسامبر ۲۰۱۳.
اقتباس بطور کامل و یا به اختصار باذکر نام نویسنده و سایت کاملا آزاد است.
----------------------------------------------------

ماخذ:

۱- راند کورپوراسیون.
۲- برای اطلاع بیشتر در رابطه با جنگ سرد و نقش سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا به مقاله: جهان سیاست، جهان ایده آلیسم رو رویا‌ها نیست. به قلم کاظم رنجبر ۲ اوت ۲۰۱۱ در سایت‌های مختلف منجمله البرزما (ALBORZ MA) مراجعه بکنید.
بحران سرمایه‌داری
زن: فرشته‌ی نجات یا قربانی؟

اکرم پدرام نیا


 برخی از گردانندگان و طراحان بازار جهانی معتقدند که «این‌بار» کلید حل بحران اقتصادی کنونی در دست زنان است و با تکیه بر همین باور نیرو و سرمایه‌های گزافی خرج می‌کنند و فشارهای اقتصادی و اجتماعی گوناگون و هم‌چنین فشارهای روانی و عاطفی بی‌شماری نیز نسبت به زنان روا می‌دارند. نظام سرمایه‌داری بنا به ماهیتش نظامی‌ست که به‌جای اندیشیدن به نیاز‌های انسان، به فکر کشف شیوه‌ای نو برای فروش محصولات جدید و جلب مشتری‌های بیش‌تر و از پی آن خروج از بحران است. یکی از این شیوه‌ها که هر روز طرحی نو درمی‌اندازد، زنان را مورد هدف قرار داده و برای آن‌ها مشکلات روانی از قبیل «احساس ناامنی، ترس و اضطراب» نسبت به جایگاه اجتماعی‌شان ایجاد می‌کند. در این مسیر، برای نزدیک شدن به اهدافش از چند راه عمل می‌کند. یکی از این راه‌ها تغییر دیدگاه زنان نسبت به ظاهر خودشان است. به این ترتیب که نخست زیبایی را بنابه منافع صاحبان بازار برای جامعه تعریف می‌کنند و در جهت رشد این منافع به تصور زنان از زیبایی یا چگونه پسندیده شدن شکل می‌دهند. به عبارت دیگر، جایگاه اجتماعی زن را با ظاهر او محک می‌زنند.

هر زن روزانه ده‌ها بار از رسانه‌های تبلیغاتی‌شان می‌شنود یا می‌بیند که پوست صاف، لب‌های کلفت، پشت چشم‌های این‌گونه یا ابروهای آن‌گونه، موی فلان و اندام بهمان مقبول است. به‌دنبال تکرار پی‌درپی این تبلیغات رفته‌رفته نگاه او نسبت به ظاهر فیزیکی‌اش تغییر می‌کند و اگر با آن‌چه آن‌ها پسندیده می‌دانند متفاوت باشد، که در بیش‌تر مواقع چنین است، از ناپسند واقع شدن در جامعه نگران می‌شود و احساس امنیتش را نسبت به جایگاه اجتماعی خود از دست می‌دهد. بی‌گمان در این مقطع اضطراب و ترس جایگزین آن می‌شود و او را وادار می‌کند که در پی رفع این نگرانی برآید و به‌دنبال درمان برود. درمانش را هم آن‌ها دارند، بهترین راه‌های درمانی‌ای که برای این نظام سودی پایدار داشته باشد؛ خرید کالاهای جورواجور آن‌ها و پول دادن برای تغییر ظاهر. این همان انگیزه‌ی اصلی نظام سرمایه‌داری‌ست، کسب سود بیش‌تر و پررونق نگه داشتن بازار تولید.

متاسفانه در بیش‌تر موارد نگرانی‌های ایجاد شده به ظاهر فیزیکی زنان مربوط می‌شود. بر صفحه‌های تلویزیون، وبسایت‌ها، گوشه‌وکنار صفحه‌های فیس‌بوک یا گوگل، روی بیلبردهای خیابانی، مجله‌های رنگارنگ و بسیاری جاهای دیگر برای داشتن پوست زیبا و جوان، موی بهتر، شکم کوچک‌تر، پستان‌های بزرگ، واژن کوچک و ده‌ها مورد دیگر، محصولات گوناگون را به معرض فروش می‌گذارند، یا هر چیزی را که بتواند او را بهتر کند، البته نه خودش را، بلکه فقط ظاهرش را. هر چیزی که بتواند احساس امنیت و آرامشی را که به‌خاطر ظاهر کنونی‌اش، به‌خاطر چروک طبیعی پوستش از او ربوده شده به او بازگرداند. به‌واقع هیچ جایی از بدن زن از نگاه صاحبان بازار دور نمی‌ماند تا احساس امنیت را بیش از پیش در او از بین ببرد و وادارش کند که برای بازگرداندن آن احساس امنیتِ از دست رفته در پی انسانی دیگر شدن بدود و هر روز «محصولات جدید» آن‌ها را بخرد. هر سال میلیاردها دلار خرج می‌شود تا نگاه زنان را نسبت به خودشان و نسبت به ارزش‌گذاری بر خودشان تغییر دهد. متاسفانه مردان جوان هم به این میدان کشانده شده‌اند، اما هنوز زنان‌اند که مورد هدف اصلی این نظام‌اند.

براساس آمار و ارقام انجمن جراحان پلاستیک ایران، «روزانه در تهران به‌طور متوسط بین دو تا سه هزار نفر برای تزریق بوتاکس به مطب‌ها و کلینیک‌های پوست و زیبایی مراجعه می‌کنند و تزریق آن بین ٣۵ تا ۴۵ هزار تومان هزینه دارد. البته این زیبایی موقتی است و تنها ۴ ماه دوام دارد. پس از این مدت دوباره باید بوتاکس تزریق شود تا جوانی برگردد.»۱

به گفته‌ی مصطفی تبریزی، متخصص روانشناسی و مشاوره، «توهم خودزشت‌پنداری، اصلی‌ترین دلیل گرایش افراد به این جراحی‌های زیبایی‌ست و این توهم باعث می‌شود ۹۰ درصد از زنان و ۱۵ درصد از مردان به غلط تصور کنند با جراحی پلاستیک از چهره‌ خود برگشته و زیباتر خواهند شد. در واقع علت ٨۰ درصد از جراحی‌های پلاستیک تلاش برای زیباتر شدن است و تنها ۲۰ درصد از این جراحی‌ها جنبه درمانی و ضروری دارند و بسیاری از آنها غیر ضروری و تشریفاتی‌ست.»۱
 رییس انجمن تحقیقات راینولوژی ایران در آذرماه ۱٣۹۱ در همایشی اعلام کرد که: «براساس تحقیق مشترکی که با همکاری دانشگاه جان هاپکینز آمریکا انجام دادیم میزان جراحی‌های پلاستیک بینی در ایران به نسبت جمعیت، هفت برابر و تعداد جراحی‌های زیبایی صورت، دو برابر آمریکاست که این آماری نگران کننده و تامل برانگیز است. البته آماری از عوارض جسمی، روانی، اقتصادی و اجتماعی ناشی از این عمل‌ها در دست نیست.»۲

بنا به آمار ASAPS در سال ۲۰۱۱ آمریکایی‌ها ۱۰ میلیارد دلار خرج زیبایی کرده‌اند که از این مبلغ ٣/٣ میلیارد دلار خرج جراحی‌های پوست شده. به گفته‌ی همین مرکز آمار از سال ۱۹۹۷ تا سال ۲۰۱۱ هزینه‌هایی که برای تزریق بوتاکس یا کشیدن پوست یا لیزر شده بیش از ٣۶۰ درصد افزایش یافته است.

در سال ۲۰۱۱ در آمریکا، ۴ میلیون و ٣٣ هزار نفر برای زیبایی بوتاکس تزریق کرده‌اند و ۱ میلیون و ۴۵٣ هزار نفر برای برداشتن موهای زائد از لیزر استفاده کرده‌اند.٣

ایجاد احساس ناامنی عوارض نگران‌کننده و هشداردهنده دیگری نیز به همراه دارد. مطالعه‌های بسیاری نشان داده که ارتباطی جدی میان دید منفی دختران جوان نسبت به تصویر ظاهری‌شان و مبادرت به خودکشی۴ یا افسردگی۵ وجود دارد. گذشته از این، شمار بزرگی از دختران برای لاغر شدن از داروهای لاغری زیان‌بخش استفاده می‌کنند یا از خوردن غذا خودداری می‌کنند و بدتر از آن پس از هربار خوردنِ غذا با تحریک گلوی‌شان، غذای مصرف‌شده را بالا می‌آورند. عوارض ناشی از این‌ها غیرقابل محاسبه است و همه‌ی این‌ها نتیجه‌ی بمباران تبلیغاتی رسانه‌ها از زیبایی ایده‌آلِ غیرواقعی‌ست.

از سوی دیگر، مرزهای تولید نیز سیاسی شده‌اند و تمام زنانی که برای خانواده‌، بچه‌ها یا مردم محل کار می‌کنند، در دسته‌بندی نظام سرمایه‌داری مولد به‌حساب نمی‌آیند و از نظر اقتصادی نافعال‌ شمرده می‌شوند، مثل زنان آمریکای جنوبی. وقتی اقتصاد به بازار محدود می‌شود، کسانی که از نظر اقتصادی تا اندازه‌ای خودکفا هستند، مثل زنانی که در خانه لباس اعضای خانواده را می‌دوزند یا می‌بافند یا به‌جای خرید خوراکی‌های آماده مدتی از وقت‌شان را می‌گذارند و از مواد اولیه غذایی خوراک خانواده را آماده می‌کنند و یا در باغچه‌ی کوچک خانه‌شان سبزی‌ می‌کارند، گرچه از نظر اقتصادی از بار خانواده کم می‌کنند از نظر بازار، تولیدگر به شمار نمی‌آیند و از این روی احساس بیهودگی می‌کنند. به‌واقع بی‌ارزش نشان دادن یا نادیده گرفتن کار این زنان که برای حفظ محیط زیست و بقای انسان می‌کوشند و ترویج حس بیهوده بودن در میان آن‌ها نیز از پیامدهای دیدگاه پدرسالاری نظام سرمایه‌داری‌ست.

اقتصاد کالامحور فرهنگ را نیز کالامحور می‌سازد. در این سیستم اقتصادی «قیمت» تعیین‌کننده است نه «ارزش». به عبارت دیگر همه چیز قیمت دارد نه ارزش. در این سیستم ارزش زن با زیبایی کاذب او تعیین می‌شود یا او براساس میزان تولید و مصرف‌اش ارزش‌گذاری می‌شود. در این سیستم زنانی که وارد چرخه‌ی تولید سرمایه‌داری می‌شوند احساس مفید بودن می‌کنند و چون صاحب درآمد می‌شوند توان خریدشان بیش‌تر می‌شود و نه‌تنها عضوی از ارتش تولیدکننده‌ی نظام سرمایه‌داری می‌شوند بلکه به ارتش مصرف‌کننده‌ی محصولات تولیدی این نظام نیز می‌پیوندند و درنتیجه دارای «ارزش» می‌شوند.

چندی پیش در وبسایت سی ان ان زیر عنوان مقاله‌ی «زنان: نجات‌دهنده‌های اقتصاد دنیا؟» نوشته شده بود که «بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی دنیا چین و هند نیستند، بلکه زنان‌اند. بنا به تخمین بانک جهانی انتظار می‌رود که قدرت اقتصادی زنانِ جهان تا سال ۲۰۱۴ به ۱۸ میلیارد دلار برسد که این عدد بیش از دو برابر درآمد خالص سرانه‌ی مجموع دو کشور چین و هند است.»۶

 همین عبارت نشان می‌دهد که این نظام تا چه اندازه و با چه دقتی به قدرت پول‌درآوردن زنان و خرج کردن آن‌ها توجه دارد. به‌واقع اقتصاددان‌ها، طراحان پوشاک، طراحان وسایل خانه و لوازم آرایشی و بسیاری از چیزهای دیگر و بازاریاب‌ها، همه و همه توجه‌شان به زنان و شکل دادن به سلیقه و خواسته‌های آن‌هاست و معتقدند که این زنان‌اند که مصرف‌کننده‌های واقعی‌اند و می‌توانند در این دوره‌های تاریخیِ بحران به رشد سرمایه‌داری تداوم بخشند. The Femmeden، گروهی از زنان پژوهشگری که درباره‌ی نقش زن در طراحی کالاها مطالعه می‌کنند، در پژوهشی روی این‌که «چرا جنس زن (برای دوام سرمایه‌داری) این همه اهمیت دارد؟» به این نتیجه می‌رسند که «تکامل مستمر زنان با قدرت روزافزون خرید آن‌ها فرصت بی‌مانندی برای صنعت مصرف کالاها فراهم آورده است.» به عقیده‌ی آن‌ها زنان آمریکا که روزی «بی‌قدرت» بودند امروز «صاحب قدرت»‌اند، زیرا هشتاد درصد از کالاها را آن‌ها می‌خرند یا در تصمیم‌گیری برای خریدشان دخالت دارند.۷
Let’s see what your boss says. (بگذار ببینیم رئیس‌ات (زنت) چه می‌گوید.) جمله‌ای‌ست که فروشنده‌ها همواره هنگام انتخاب کالاها به مردان می‌گویند، و متاسفانه زنان هم این را امتیازی برای خود می‌دانند و متوجه‌ی پیامدها و فشارهای ناشی از آن نیستند.

این توجه ویژه به قدرت خرید زنان از زمانی آغاز شد که استقلال کار و درآمد زن به فرهنگ مصرف‌گرایی جامعه پیوند خورد. یعنی زنان صاحب درآمد شدند و توان خریدشان بالا رفت. طراحان تولید و اقتصاددان‌ها از این قدرت بهره جستند و به سلیقه‌ی زنان شکل بخشیدند و سپس کالاها را باب میل آن‌ها طراحی کردند. بدین گونه توجه آن‌ها را به خرید بیش‌تر و کار بیش‌تر جلب نمودند. امروزه ده‌ها برنامه‌ی تلویزیونی مثل MTV’s The Hills and The City یا Bravo’s Real Housewives زندگی زنان ثروتمند و ستاره‌های سرشناس را به گونه‌های مختلف به نمایش می‌گذارند و توجه میلیون‌ها تماشاگر را به خود جلب می‌کنند. ثروت و قدرتِ مصرف کردن به‌طور روزمره تحسین می‌شود و تماشاگران را به رویای آمریکایی فرو می‌برد، رویایی که دیگر به شیوه‌ی زندگی آمریکایی تعبیر می‌شود. ناگفته آشکار است که امروز به دلیل بالا رفتن نرخ بیکاری و کم شدن توان طبقه‌ی متوسط جامعه برای خرید، فشار روانی مضاعف بر زنان وارد می‌آید.

۱. www.tebyan.net
۲. www.shafaf.ir
٣. iapam.com  
۴. www.sciencedaily.com
۵. www.goodtherapy.org
۶. edition.cnn.com
۷. www.femmeden.com

وبسایت شخصی نویسنده:    www.pedramnia.com

انقلاب ۵۷ از دید شاعری فرزانه

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ
انقلاب ۵۷
از دید شاعری فرزانه
و سرکوب‌های بعد از انقلاب به روایت غلام‌حسین ساعدی

زان پس که صد هزار شقایق به کوه و دشت
پرپر شدند در ره آن سرخ انقلاب
از گرمجای گوشه مطبخ پیاز پیر
با ریش و ریشه ای که نهاده ست بر طبق
افراشته ست رایت سبزی
که این منم آئین آن قیام!
(ع. ح)


غلام‌حسین ساعدی: گردبادی که در سال‌های ۷۰ـ ۱۹۷۷ به نام انقلاب در سرتاسر ایران وزید و چرخید و همه چیز را درهم ریخت، ابتدا قیام عظیم همه‌ توده‌ها بود.

یکپارچگی و هماهنگی علیه رژیمی که سال‌ها خفقان و سال‌ها اهانت بر آنان روا داشته بود. در آن ایام اگر غریبه‌ای از شهری می‌گذشت و تنها دیوارها را می‌دید به‌آسانی درمی‌یافت که چه اتفاقی دارد می‌افتد. دیوارهای همه‌ شهرها پُر بود از نوشته‌هایی با یک نیت و یک قصد برای ساقط کردن رژیم سلطنتی. ولی پس از سقوط رژیم شاه که دسته‌بندی‌ها شروع شد و قدرت‌طلبان به‌ جان هم افتادند، نوشته‌های روی دیوارها نیز از همگنی و یکسانی درآمدند و تنوع غریبی پیدا کردند. هزاران شعار، آشفته و درهم، همه بر روی دیوار. شعارنویسان اندک احترامی به همدیگر قائل نبودند. نوشته‌ای را پاک کرده، مطلب دلخواه خود را می‌نوشتند، و این چنین بود که اگر آن غریبه، دیوارها را تماشا می‌کرد درمی‌یافت که چه آشفته‌بازاری راه افتاده است. جنگ اضداد، شعارهای تند سیاسی، شعارهای احزاب و دستجات مختلف، تهدیدها، فحش‌های خصوصی، با انشاء و املای مغلوط، پوسترها و عکس‌های جورواجور آدم‌های آشنا یا ناآشنا.


طومارهای بلندی که به انواع و اقسام تهمت‌ها آغشته بود و به نام افشاگری نه تنها از طرف گرو‌ه‌ها که از طرف یک صنف یا یک فرد، خصوصی‌ترین نکات زندگی اشخاص مهم یا غیر مهم را نیز مطرح می‌کردند و کار به‌جایی رسیده بود که دشمنی‌ها و کینه‌های شخصی و فامیلی نیز بر دیوارها نقش می‌بست. بدین‌سان می‌شد فهمید که رژیم مسلط شاه که به ظاهر متمدن می‌بود همچون قالی زیبایی بود که روی لجن‌زاری پُر از کرم و حشرات ناشناخته‌ای پهن کرده باشند و چون آن قالی پس زده شد، همه‌ آن موجودات ریز و درشت، ریزخوار و درشتخوار به یکباره بیرون ریختند.

آنگاه که رژیم ملایان به‌تدریج بر همه جا مسلط می‌شد، مأمورین و چماقداران رژیم تازه، تمام شعارها را پاک می‌کردند و دیوارها را با گفته‌های خمینی می‌آراستند و هرچه را که به نفع رژیم جمهوری اسلامی نبود، می‌زدودند، حتی شعارهای تبلیغاتی را. بسیاری اوقات جوانان پُرشور و سودازده که می‌خواستند مطلبی را روی دیوار بنویسند به ضرب گلوله‌ پاسداران پای دیوارها در خون خود می‌تپیدند. مردم از ترس اینکه مبادا مورد سوءظن قرار بگیرند، از دیوارها فاصله می‌گرفتند. دیوارها، آئینه‌های تمام نمای وقایعی بودند که نشان دادند چگونه یک رژیم دیکتاتوری از پای درآمد و رژیم دیکتاتوری بدتری جانشین آن شد.

در کشور بی‌برنامه و بی‌هدفی که شاه درست کرده بود، این‌چنین وقایعی باید اتفاق می‌افتاد. اجتناب‌ناپذیر بود. از یک طرف مدام لوله‌کشی نفت و گاز بود از کنار آبادی‌های گلی و قدیمی و ده‌‌کوره‌های غرق در فقر، برای صدور به خارج، و از طرف دیگر آپارتمان‌سازی کنار خانه‌های یک‌طبقه‌ای.

رژیم شاه برای اینکه از قافله‌ تمدن عقب نماند، همیشه دست به نمایش می‌زد. درها را باز گذاشته بود تا ماشین‌های ساخت اروپا و آمریکا به داخل کشور سرازیر شوند و آنگاه برای حل مشکل ترافیک پل‌های عظیم خیابانی می‌زد.

چنین بود که دهاتی‌ها و ساکنان شهرهای کوچک برای پیدا کردن کار به طرف شهرهای بزرگ هجوم می‌آوردند و بدین‌سان حاشیه‌نشینی وسیعی پیدا شد که در برپایی رژیم جدید نقش عمده‌ای را بر عهده گرفت. دستجات لومپنی و بیکاره و حاشیه‌نشین‌های کوچ‌کرده که بیشترشان مذهبی بودند و هیچ‌وقت شغل ثابتی نداشتند، با حضور ملایان در صحنه‌ قدرت، شغل ثابتی پیدا کردند، و آن شرکت مدام در مراسم دسته‌جمعی بود، جماعتی که وسایل کارشان عبارت بود از مشت و لگد و چوب و چماق و زنجیر و پنجه بوکس و اسلحه‌ گرم و کار ثابت‌شان حمل عکس‌ آیت‌الله‌ها و ملاها، حمل عَلَم و کُتَل، سینه‌زدن و بر سر کوبیدن و نعره کشیدن و مهم‌تر از همه نعش‌کشی.

پایگاه عمده‌ این عده قبرستان‌ها شده بود. هر جسدی را که وارد قبرستان می‌کردند، اگرچه کشته نشده بود و به مرگ طبیعی مرده بود، از دست صاحبان‌شان درمی‌آوردند و با فریاد «شهید، شهید، شهید» دور تا دور قبرستان می‌گشتند و صاحبان مرده زورشان نمی‌رسید تا جسد عزیزشان را از دست آن‌ها دربیاورند. بسیاری اوقات مرده‌ها جابه‌جا می‌شدند و در قبرهای عوضی جا می‌گرفتند.

کلمه‌ی شهید که در فرهنگ ایران اسلامی، معنی خاصی داشت و آن عبارت بود از ایثار جان خویش برای یک هدف یا یک ایده‌آل، و گاهی به‌جا و گاهی بی‌جا مصرف می‌شد، به کمک این دستجات لومپنی معنی عام یافت؛ و ملاها از این کلمه‌ عام‌شده استفاده‌ فراوانی بردند. چرا که اگر در ماه‌های عزاداری مذهبی و روزهای شهادت امام‌ها آن‌ها نقش عمده‌ای داشتند و روضه می‌خواندند و شیون می‌کردند و مردم را به گریه و زاری وامی‌داشتند و پول فراوانی به چنگ می‌آوردند، حال که در این قیام هر کشته یا مرده‌ای را شهید می‌نامیدند، بازار آن‌ها رونق بیشتری پیدا کرده بود. تا بدانجا که به صراحت خود این نکته را علنی کردند و مهم‌ترین روز عزای مذهبی در سال یعنی شهادت امام حسین را که عاشورا نامیده می‌شد و اعتباری داشت، گسترش دادند و به صورت شعاری درآوردند که: «هر روز ما عاشوراست».

مظلومیت نیز معنای شهادت پیدا کرده بود، هر کس که نقص عضوی داشت و معلوم نبود به چه علت و به چه دلیلی، به خصوص اگر عمامه‌ای دور سر می‌پیچید و زیر لب دعا می‌خواند، او را نیز شهید زنده می‌نامیدند. شهید زنده و شهید مرده هر دو ارج و قُرب یکسانی داشتند. شهیدپرستان همچنان که تابوت مرده‌ها را به دوش می‌کشیدند و فریاد و فغان برمی‌آوردند، شهدای زنده را نیز کول می‌کردند و به نمایش می‌پرداختند. و همین جماعت بودند که آخر سر به «حزب‌اللهی»ها معروف شدند و یا به عبارت دیگر و به اصطلاح رژیم جمهوری اسلامی «مردم همیشه در صحنه».

بله، به‌تدریج با تثبیت رژیم جمهوری اسلامی، بسیاری از آن‌ها در نهادها و کمیته‌های گوناگون صاحب شغل ثابت‌تری شدند. بسیاری سپاه پاسداران را تشکیل دادند، بسیاری گروه‌های ضربت را تشکیل دادند. گروه‌های سیاسی مسلح که به‌تدریج زیرزمینی می‌‌شدند، این دستجات بیشتر رو می‌آمدند و بازوی اصلی قدرت حاکم می‌شدند که هم‌اکنون نیز هستند. بسیاری دیگر به‌ظاهر سیاهی لشکر قضیه بودند، ولی نقش بسیار عمده‌ای را بازی می‌کردند. با موتورسیکلت‌هایی که حکومت در اختیارشان گذاشته بود، پرچم‌های مذهبی به دوش می‌بستند و با فریاد «الله اکبر» به خیابان‌ها می‌ریختند و مایه‌ ترس و ارعاب می‌شدند. به محوطه‌ دانشگاه‌ها هجوم می‌کردند و دانشجویان را مضروب می‌ساختند. اجتماعات ده‌ها هزار نفری را از هم می‌پاشیدند. یک‌مرتبه از گوشه‌ای ظاهر می‌شدند و دفاتر جمعیت‌های دموکراتیک را در یک چشم‌ به‌هم زدن درهم می‌ریختند. کتابفروشی‌ها و کتابخانه‌ها را غارت می‌کردند و کتاب‌ها را به آتش می‌کشیدند.

موتورسیکلت‌ و صدای موتورسیکلت نشانه‌ هجوم و حمله بود. موتورسیکلت‌سواری از گوشه‌ای پیدا می‌شد و یک‌مرتبه موهای زن بی‌حجابی را می‌گرفت و او را به قصد کشت بر زمین می‌کوبید. چند موتورسوار با فریاد «الله اکبر» بساط دستفروش‌های بیچاره را غارت می‌کردند و اگر درگیری پیش می‌آمد، پاسداران با تیر هوایی، فروشندگان را متواری می‌ساختند تا موتورسواران کار خود را به‌راحتی انجام دهند. چنین عملیاتی تنها به آن نیت نبود که صاحب هر دکه و بساط‌فروشی ممکن است چریک مسلحی باشد، بلکه اگر مستضعف است چرا به جرگه‌ آنان نپیوسته است. مستضعف حتماً باید آلت فعل جمهوری اسلامی باشد. موتورسیکلت‌های بی‌راکب نیز که با شعارهای مذهبی و عکس رهبران مذهبی به قدرت‌رسیده تزئین شده بود در کنار هر ازدحامی دیده می‌شد و نگفته پیداست که صاحب موتور برای انجام وظیفه‌ای به میان جمعیت رفته است.

همه‌ سیاهی لشکرها صاحب موتور نبودند، بسیاری از آن‌ها تسبیح به‌دست و زنجیر و پنجه بوکس و چاقو در جیب در پیاده‌روها می‌گشتند و اگر کسی، عینک به چشم، یا کتابی زیر بغل داشت، به طرفش هجوم می‌بردند و می‌گفتند: «من زمان انقلاب شیشه‌های پنجاه ‌تا بانک را شکسته‌ام، تو چندتا را شکسته‌ای؟» و آنگاه وی را با مشت و لگد بر زمین می‌انداختند و عینکش را می‌شکستند و کتابش را پاره می‌کردند. هر کس پاکیزه و تمیز بود، لباس مرتبی به تن داشت، ضد انقلابی معرفی می‌شد. حاشیه‌نشین‌های بیکاره که اکنون صاحب شغل شده بودند، همه‌ی شهر را آلوده می‌کردند. دانشگاه‌ها در تصرف آن‌ها بود، به همه‌جا سرکشی می‌کردند، در آزمایشگاه سرم‌شناسی کف زمین می‌نشستند و ناخن می‌گرفتند، در تالارهای درس لم می‌دادند و ساندویچ می‌خوردند، تمام اسباب و ابزار علمی را وارسی می‌کردند، می‌شکستند، دور می‌ریختند. لجام‌گسیختگی باعث شده بود که آن‌ها علاوه بر لبخند رضایت، همیشه خود را خشماگین نشان بدهند، خشونت این چنین بالا می‌رفت و مردم عادی نیز به ژنده‌پوشی آراسته می‌شدند. انگار که بر خلاف مار، به جای پوست انداختن باید در جلدِ کهنه و پوسیده‌ای فروروند.
هیستری همگانی از همان روزهای اول اعتراض یا قیام، از همان تظاهرات دسته‌جمعی، زن و مرد را زیر چتر خود گرفته بود، ولی زنان بیشتر گرفتار شده بودند. آنچه به نام آزادی و حقوق در دوران حکومت پهلوی، به زن داده شده بود، شامل همه‌ زنان می‌شد. زنان طبقه‌ متوسط و بالا می‌توانستند بی‌حجاب ظاهر شوند چرا که چندین دست لباس داشتند، می‌توانستند آراسته جلوه کنند، بسیاری از آنان از مواهب تحصیلات عالیه برخوردار بودند. ولی اکثریت زنان ایرانی یا به حکم فقر، و یا به حکم مذهب همیشه زیر چادر بودند. و بیشتر همین گروه از زنان خانه‌نشین بودند که در تظاهرات جمعی به یکباره مجال خودنمایی یافتند و توانستند، با اجازه‌ مردهاشان، به خیابان‌ها بریزند و خودی نشان بدهند.

در چنین گیروداری عده‌ای از این زنان، زیر پوشش اسلامی به بزک صورت خویش توجه می‌کردند، و عینک‌های جورواجوری به‌چشم می‌زدند نه برای اینکه مردان نامحرم چشم آن‌ها را نبینند، بلکه به این دلیل که بیشتر جلب توجه کنند. در صورت و نگاه بسیاری از آنان می‌شد حالات «اروتیک» را به‌عیان دید. وقتی دسته‌ زنان از کنار مردان تفنگ به دوش رد می‌شدند، مشت بالا می‌بردند و همراه با لبخندی «درود، درود» می‌گفتند و بدین‌سان «فالوکراتیسم» به صورت کاملاً عینی ظاهر شده بود. بسیاری از زنان عاشق تفنگ شده بودند. نه که اسلحه هر گوشه‌ای ریخته بود و به‌راحتی همه‌ جا گیر می‌آمد، آن‌ها نیز با به دست گرفتن اسلحه و تمرین تیراندازی به خود شخصیت می‌بخشیدند و بدین‌سان خود را همطراز مرد می‌دانستند. ولی نکته اینجاست که چون قرار شده بود انقلاب «اسلامی» باشد، زن و مرد با اینکه همدیگر را خواهر و برادر صدا می‌کردند، باید از هم جدا می‌بودند. دسته‌ مردها جلو و دسته‌ زنان عقب. اول مردها شعار می‌دادند و بعد زن‌ها به آن‌ها جواب می‌دادند، همه با آهنگ‌های نوحه‌خوانی. مثل اینکه معاشقه‌ جمعی در کار است. اما هر وقت دوربین عکاسی متوجه دستجات زنان می‌شد، عده‌ اندکی روی خویش را باز می‌کردند و لبخند می‌زدند و دسته‌جمعی به دوربین خیره می‌شدند. توده‌ زنان سیاهپوش درهم‌رفته، شبیه جانوری بود که انگار هزاران چشم دارد. با وجود این زن باید زیر پوشش مذهب باشد، مذهب چتر درخشانی است که بالای سر آن‌ها گسترده است. دسته جمعی راهی زیارتگاه‌ها می‌شدند، زیر سقف‌های آئینه‌بندی جمع می‌شدند، و ضمن دعا برای سلامتی رهبر و نفرین بر امپریالیسم که نمی‌دانستند چیست و چه ریخت و قیافه‌ای دارد، چشم به بالا می‌دوختند. زنان در قبرستان‌ها نقش عمده‌تری داشتند، به‌خصوص زنان پیر. قبرستان‌هایی که پر از عکس شهدا بود، قبرها کنار هم و بسیاری از قبرها انباشته از گُل، قبرستان‌هایی که روز‌به‌روز توسعه پیدا می‌کردند، و زنان که دور قبرها می‌نشستند و بر سر و سینه‌ خود می‌زدند و نوحه و شیون سرمی‌دادند، و بدین ترتیب از بین زنان و مادران دروغین ولی رسمی، برای شهدای ناشناخته، از طرف حکومت برگزیده شدند که همیشه در قبرستان‌ها حضور داشتند و با آوردن جسد پاسداری سینه چاک می‌کردند. بازیگرانی بودند که نقش مادر شهید را بازی می‌کردند و پاداش کلانی نیز دریافت می‌کردند.

اما کارگردان اصلی تمام این‌ها ملاها هستند که همه جا حضور دارند، نه تنها بالای سر هر مزاری هستند، نه تنها بالای هر منبر و پشت هر میکروفونی نشسته‌اند، یا همیشه بر صفحه‌ تلویزیون ظاهر می‌شوند، بالای سر هر اداره و سازمانی نیز ملایی نشسته است. پخش اغذیه، امر جیره‌بندی و تصمیم‌گیری در همه‌ی امور. سوار ماشین‌های آخرین سیستم می‌شوند، چندین پاسدار همراه آن‌هاست. آنان قانون‌گذاران واقعی هستند. قوه‌ مقننه و مجریه، همه آن‌ها هستند. حکومت در دست آن‌هاست، دادگاه‌ها را آن‌ها اداره می‌کنند، حکم اعدام همیشه باید از طرف ملا امضاء شود. وقتی ملاها دور هم جمع می‌شوند، سعی دارند که لبخندی بر لب نداشته باشند، فکر می‌کنند که نشانه‌ قدرت در این است که اخمو و غضب‌آلود باشند. صاحبان قدرت به‌ندرت لبخند می‌زنند، همه عبوس هستند.

در این میان جنگ قدرت، یا قدرت‌نمایی بین ملاها نیز وجود دارد. به‌خصوص در میان دو طیف عمده‌ روحانیت یعنی خمینی و شریعتمداری. شریعتمداری نیز طرفدارانی دارد، عکس او نیز به همه جا چسبانده شده، ولی کار او به جایی نمی‌رسد، ریش بلند او بادبانی نیست که بتواند این کشتی شکسته را به جایی بکشد یا حتی قایقی را به جلو براند. بدین‌سان او را نیز از صحنه بیرون می‌رانند و آنگاه تمام ملایان به طرف کفه‌ سنگین ترازو هجوم می‌آورند و از دامن خمینی آویزان می‌شوند.

بدین ترتیب در هر گوشه و کنار عکس ملایان، حواریون امام به دیوارها و شیشه‌های تمام مغازه‌ها و ادارات دولتی چسبانده می‌شود. ملاها به این قانع نیستند، عکس آن‌ها باید در کف بشقاب‌ها نیز چاپ شود. در زمان گذشته نیز چنین بود. تصاویر شاه و شهبانو کف بشقاب‌های پلاستیکی را زینت می‌بخشید و معنی این تمثیل در این نکته است که همه بعد از خوردن غذا باید عکس ولی‌نعمت خویش را ببینند، می‌خواهد عکس شاه باشد یا عکس خمینی. عکس رهبران در ته بشقاب‌ها، صاحبخانه را موافق و مطیع رژیم شاه نشان می‌دهد و او را از گزند مأمورین مخفی در امان نگه می‌دارد. ولی تنها با چاپ عکس و ظاهرشدن در تلویزیون که نمی‌شود سکان قدرت را در دست داشت.

برای هر حکومتی اهرمی لازم است، اهرم حکومت ملایان مرگ است، کشتن است، کشتن به بهانه‌ جاسوسی، کفر، الحاد، یا داشتن مال و منال، و به‌خصوص عقیده‌ای مخالف عقیده‌ آن‌ها. ملاها همه مُبلغ مرگ هستند، مُبلغ شهادت هستند، ولی مرگ و شهادت برای دیگران نه برای آن‌ها. ملاها برای دوام و بقای خویش جنگ ایران و عراق را بهانه می‌کنند. هزاران هزار جوان مبارز را گوشت دم توپ می‌سازند. بسیاری را به عنوان خائن به جوخه‌ اعدام می‌سپارند. اما از هر گوشه‌ کشور سر و صدایی بلند است.

اعراب خوزستان را تار و مار می‌کنند، صدای مردم ترکمن صحرا را در حنجره خفه می‌کنند و تنها کردستان باقی می‌ماند. کردها دلیرانه می‌ایستند، و مسلحانه می‌جنگند، ولی رژیم جمهوری اسلامی مدام دهات کردنشین را بمباران می‌کند، زن و بچه و پیر و جوان را می‌کشد. اما کردها ضربت می‌خورند و ضربت می‌زنند. ولی پا عقب نمی‌کشند. آن‌ها گریان، نعش بچه‌های خویش را در بغل می‌گیرند و می‌گریزند و لحظه‌ای بعد سینه‌خیز، از تپه‌ای بالا می‌روند تا رودرروی رژیم ملاها بایستند. و اما مهم‌تر اینکه زندگی خصوصی هیچ کسی در امان نیست. رژیم جمهوری اسلامی از همان روزهای اول برای بقای خویش مداح بیچارگی و درماندگی بود. ولی بیچاره‌ها و درمانده‌ها را بیشتر از همه نابود می‌کرد. و از طرف دیگر برای ارشاد، همه را به پاکیزگی دعوت می‌کرد. کافه‌ها و رستوران‌ها را بست، فیلم‌های سینمایی را به شدت سانسور کرد، رادیو و تلویزیون به منبر وعظ و خطابه تبدیل شد، درِ دانشگاه‌ها را گِل گرفت. و جوانان درمانده از همه جا پناه بردند به مواد مخدر. دور هم جمع می‌شدند، حشیش می‌کشیدند، و هروئین زیاده از حد رواج پیدا کرده بود.

زمان شاه نیز معتاد کم نبود. هرچند روز یک بار نعش‌کشی می‌آمد و جسد عده‌ای را روی هم تل‌انبار می‌کرد و به گورستان می‌برد. زمان شاه قانونی گذراندند که قاچاقچی‌ها را می‌گرفتند و اعدام می‌کردند. ولی در دیکتاتوری جمهوری اسلامی، معتادین بدبخت را جمع می‌کنند و به جوخه اعدام می‌سپارند. در جمهوری اسلامی، درمان همه‌ گرفتاری‌ها مرگ است. به‌هرحال جامعه‌ای که می‌خواست از بندهای اسارت رها شود، از تله‌ بزرگی رها نشده، در تله‌ تنگ‌تری گرفتار شد. چاه آرتزینی زده شد که به ناگهان لجن و عمامه و شیون و گرسنگی و جنگ و اعتیاد و خشونت و ساندویچ و مرده و دعا و تعویذ و حجت‌الاسلام‌ و عقاید حوزه‌های متروکه‌ طلبه‌ها و وسائل پوسیده و کانادادرای و بلندگو، همه به یکباره بیرون زد. آنچه به نام انقلاب ایران نامیده شد، نیشتری بود بر دُمَلی که صدها سال بیمار خود از آن خبر نداشت.‌

منبع: ساعدی، از او و درباره او، باقر مرتضوی، آلمان، کلن، ۱۳۸۵.

نسل کشی ارامنه توسط دولت عثمانی


نسل کشی ارامنه و یا هولوکاست ارامنه که در این جنایت بزرگ به نابودی عمدی  جمعیت ارمنی تحت سلطه امپراتوری عثمانی درست پس از جنگ جهانی اول بین سالهای (۱۹۱۵_۱۹۱۷) تحت نظارت دولت عثمانی و همچنین رهبران قیام ترکان جوان اطلاق میشود.
این حرکت غیر انسانی در قالب کشتارهای  دسته جمعی  و تبعید های اجباری و فراهم کردن شرایطی که موجبات مرگ تبعید شدگان را فراهم میکرد انجام شد.

در حال حاضر  تعداد کل قربانیان نسل‌کشی ارامنه به طور عام بین یک تا یک و نیم میلیون نفر برآورد شده‌است.

در طی این دوران دیگر گروه‌های قومی منطقه، از جمله آشوریان و یونانیها ،نیز به طریقی مشابه مورد حملهٔ ترکان عثمانی قرار گرفتند به گونه‌ای که برخی از محققان این رویدادها را نیز بخشی از همان سیاست نابودسازی قومی دولت‌مردان ترک دانسته‌اند.
در حال حاضر این جنایت یکی از تلخ ترین جنایت های نسل کشی در ابتدای قرن بیستم شناخته میشود.

علاوه بر دستگیری و اعدام ارامنه، جمعیت بسیار زیادی از مردان، زنان و کودکان ارمنی از خانه و کاشانه خود تبعید، بدون هیچ دسترسی به آب و غذا به قصد مرگ وادار به راهپیمایی در مسیرهای طولانی و بیابانی شدند. تجاوز و آزار و اذیت جنسی قربانیان توسظ نیروهای متخاصم در طول تبعید به دفعات گزارش شده‌است.
مصلوب کردن زنان ارمنی توسط دولت عثمانی

اخراج ارامنه اغلب اوقات با غارت ، تجاوز و کشتار همراه بود . خیلی از اخراج شدگان کشته شدند ، یا از گرسنگی و بی سرپناهی در راه ارودگاه‌های نزدیک دیرالزور –شهری در نزدیکی رودخانه فرات در کشور سوریه امروزی – جانشان را از دست دادند . چندین هزار نفر از گرسنگی و بیماری درارودگاه‌های اسرای جنگی –که در آنجا ساخته شده بود- جانشان را از دست دادند.
Geno19



هواداران وقوع نسل کشی یکجانبه ارامنه معتقدند که پانترکیسم به دو دلیل به قتل‌عام مبادرت کرد:
نخست به دلیل جغرافیایی چرا که ارمنیان همچون دیواری آهنین میان ترکهای عثمانی و ترک زبانان قفقاز که هیچگونه پیوست نژادی با آنان ندارند و ترکان آن سویدریای خزر  بودند، قرار گرفته بودند
دوم بدلیل اینکه مسیحی بودند و باوجود فشار و تعقیب و تجاوز حاضر نمی‌شدند که دین خود را عوض کرده به اسلام بگروند، ازاین رو از میان برداشتن این سد و نابودی ملت ارمنی امری ضروری می‌نمود.
سوم بدلیل اینکه ارامنه در صدد تشکیل دولت مستقل بودند .
جنگ جهانی اول  چنین فرصت مناسبی را به ترکان جوان داد. سرانجام در سال ۱۹۱۵ طی یک برنامه از پیش ریخته شده، نژادکشی ارمنیان را به مرحله اجرا درآوردند — برنامه‌ای که الگویی برای نازی‌ها در جنگ دوم جهانی شد. نابودی ملت ارمنی توسط دولت وقت ترکیه (ترکان جوان) به شکلی دقیق و محرمانه طرح ریزی و اجرا شد. در راس این طرح محمد طلعت پاشا  وزیر کشور، اسماعیل انور  (انور پاشا) وزیرجنگ و احمد جمال پاشا  وزیر دریا داری  ترکیه قرارداشتند و ازاعضای حزب اتحاد و ترقی بودند. اینان برای پیشبرد هدف‌های خود به دولت آلمان وابسته شده بودند. دولت ترکیه برای اجرای این طرح کمیته‌ای سه نفره تشکیل داد که اعضای آن بها الدین شاکر ، شکری  و دکتر ناظم  بودند. این طرح در سال‌های ۱۹۲۳ – ۱۹۱۵ در ارمنستان غربی که تحت اشغال امپراتوری عثمانی  بود، به اجرا در آمد و طی آن بیش از یک و نیم میلیون از مردم بی‌دفاع ارمنی از زن و مرد و پیر و جوان قربانی شدند و حدود یک میلیون نفر دیگر در سراسر جهان پراکنده شدند.

folkemord
محمد طلعت پاشا وزیر کشور ترکیه:کلیه ارامنه ای که در ترکیه زندگی میکنند باید نابود بشوند و نابود بدون در نظر گرفتن اینکه آنها زن،بچه،یا ناتوان هستند و آنها هرچه سریعتر باید از بین بروند،بدون در نظر گرفتن ترس وتخریب احتمالی و  احساس همدردی با آنها

بنا بر این طرح نخست کلیه مردان ارمنی از ۱۵ سال تا ۵۰ سال را که توان داشتند، به بهانه بردن به جبهه‌های نبرد به ارتش فرا خوانده شدند. در آنجا آنها را خلع سلاح کرده و به گردانهای بیگاری در پشت جبهه منتقل کردند.

نقش مستقیم پنتاگون در اداره "شکنجه‌گاه‌های" عراق

 
• بر اساس یک مستند تحقیقی، پنتاگون در تامین بودجه و اداره بازداشتگاه‌های مخوف عراق که شکنجه سازماندهی‌شده در آنها رواج داشته، نقش مستقیم ایفا کرده است. تنظیم این گزارش پس از افشای اسناد ویکی‌لیکس آغاز شد.
دويچه وله ـ چهارشنبه (۶ مارس/۱۶ اسفند) روزنامه "گاردین" و بی‌بی‌سی عربی نتایج تحقیق و تفحص مشترک خود درباره ارتباط پنتاگون با مراکز شکنجه در عراق را در قالب مستند ویدیویی منتشر کردند. این دو رسانه می‌گویند پنتاگون یکی از ژنرال‌های بازنشسته خود که در جنگ‌های آمریکای مرکزی، در نیکاراگوئه و السالوادور، حضور موثری داشت، بدور از ‌سروصدای رسانه‌ای به عراق فرستاده بود تا بر عملکرد این بازداشتگاه‌ها و مراکز شکنجه نظارت کند.
گزارش‌های سازمان‌های حقوق بشر و تحقیق گاردین و بی‌بی‌سی عربی نشان می‌دهند که بدترین و سخت‌ترین شکنجه‌ها از بعد از سرنگونی صدام حسین در همین بازداشتگاه‌ها صورت گرفته است.
 
ژنرال جیمز استیل ۵۸ ساله نظامی بازنشسته‌ای است که از سوی دونالد رامسفلد مامور تشکیل نهادی متمرکز برای سرکوب گروه‌های شورشی سنی مذهب در عراق شد. گاردین و بی‌بی سی عربی از کلنل جیمز کافمن، به عنوان مشاور ارشد وهمراه جیمز استیل در راه‌اندازی و اداره این بازداشتگاه‌ها در راستای اهداف سرکوب شورشیان نام بردند.
این دو رسانه مدعی‌اند شواهد و مدارک بسیاری در دست دارند که نشان می‌دهند این بازداشتگاه‌های مخوف که شکنجه سازمان‌یافته در آن‌جا رایج است، با میلیون‌ها دلار سرمایه آمریکا تاسیس شده است.
در این مستند، شاهدان عینی شکنجه‌ها که خود در این مکان‌ها زندانی یا مامور نظامی بودند، شهادت می‌دهند که شکنجه و خشونت از سوی نظامیان ارشد آمریکایی هدایت می‌شد.

رد پای ژنرال دیوید پترائوس در شکنجه‌گاه
این گزارش تحقیقی مشترک همچنین از نقش ژنرال دیوید پترائوس، رئیس سابق سازمان سیا که در ماه نوامبر به دلیل افشای رابطه خارج از ازدواج خود ناچار به استعفا شد در تاسیس این بازداشتگاه‌ها پرده برمی‌دارد.
جیمز کافمن، مشاور ارشد جیمز استیل از سوی ژنرال پترائوس در سال ۲۰۰۴ مامور سفر به عراق و کمک به تشکیل نیروهای امنیتی ویژه عراق شد. این مستند می‌گوید کافمن به شکل مستقیم درباره هدایت پروژه بازداشتگاه‌های مخوف در خاک عراق به پترائوس گزارش می‌داد.
ژنرال السمری، یک نظامی عراق که یک سال در بازداشتگاه‌های امنیتی عراق با استیل و کافمن کار کرده است در این مستند حضور دارد. او می‌گوید:«پترائوس و کافمن را همیشه با هم در بازداشتگاه می‌دیدیم. هربار آن‌ها را دیدم کنار هم راه می‌رفتند و به آرامی با هم صحبت می‌کردند. پترائوس همه چیز را درباره واقعیت مخوف و خشن و رواج روزمره شکنجه در این بازداشتگاه می‌دانست.»

تیم‌های ویژه بازجویی و شکنجه
بنا به گزارش گاردین هر یک از بازداشتگاه‌ها، تیم بازجویان و شکنجه‌گران مخصوص خود را داشته است. بنا به گزارش این روزنامه هر تیم از یک فرمانده امنیتی و ۸ بازجو تشکیل می‌شد.
این مستند اضافه می کند: «تیم‌های بازجویی از هرگونه ابزار و شیوه‌ی شکنجه برای اعتراف متهم استفاده می‌کردند. شواهد نشان می‌دهد که شکنجه با وسایل برقی، کشیدن ناخن، شلاق به نقاط حساس بدن و آویزان کردن متهم از سقف به شکل وارونه بسیار رایج بوده است.»
شواهدی وجود ندارد که استیل و کافمن خود هیچ‌وقت متهمی را شکنجه کرده باشند. با این‌حال شواهد دیگر حاکی از آن است که این دو فرمانده گاه در روند بازجویی و شکنجه‌ی متهم حضور داشتند و خود در صدور فرمان بازداشت هزاران متهم نقش مستقیم ایفا کردند.
ژنرال السمری در این مستند مدعی شد که در یک مورد پسر ۱۴ ساله‌ای به یکی از قفسه‌های کتابخانه یکی از اتاق‌ها به شکلی که پاهایش تا بالای سر او قرار می‌گرفت، طناب پیچ شد. این نظامی عراقی می‌گوید:« تمام بدن این پسربچه بعد از چندساعت که در این وضع طناب‌پیچ بود و در اثر ضربات شلاق با کابل کبود بود.»
ژیل پرس، عکاس سابق "نیویورک تایمز" نیز که در سفری به شهر سامره عراق موفق به بازدید یکی از بازداشتگاه ‌شده است، در این مستند می‌گوید: «در کتابخانه بازداشتگاه با استیل گفت‌وگو می کردیم و لکه‌های خون را همه جای کتابخانه می‌شد دید.»
پیتر ماس، خبرنگاری که به همراه ژیل پرس گفت‌وگو با استیل را انجام داده نیز می‌گوید که در طول مصاحبه صدای فریادهای بلند و ناله‌ی کسی می‌آمد که مدام می‌گفت: «الله،الله»

برنامه ‌تلویزیونی اعتراف‌گیری
گاردین همچین گزارش داد که برخی از متهمان وادار به حضور در جلوی دوربین تلویزیون برای اعتراف و ابراز ندامت شده‌اند. این فیلم‌ها در برنامه‌‌ای با عنوان "تروریسم در چنگال عدالت" از شبکه ‌تلویزیونی در عراق پخش شده است.
گاردین افشا می‌کند که مدارکی در دست دارد که نشان می‌دهد دوربین‌هایی که برای ضبط این برنامه‌ها استفاده شده است همه با بودجه نظامی دولت آمریکا خریداری شده‌اند.
پخش اولین قسمت از برنامه با خشم افکار عمومی در عراق مواجه شد. ژنرال السمری در مستند می‌گوید که بعد از این واکنش، ژنرال پترائوس در تماس تلفنی مستقیم خواهان آن شد که پخش این برنامه متوقف شود. این فرمانده نظامی عراقی مدعی می‌شود که ۲۰ دقیقه بعد از تماس پترائوس، وزارت کشور عراق نیز طی تماس تلفنی تاکید مجدد کرد که پترائوس خواهان توقف پخش برنامه شده است.
سعدی اتومن، مترجم ویژه پترائوس در عراق نیز تایید می‌کند که چنین تماس تلفنی از سوی پترائوس صورت گرفت و او به عنوان مترجم گفته‌های پترائوس را ترجمه و منتقل کرد.
پیش از آن‌که پترائوس و جیمز استیل در سال ۲۰۰۵ ماموریت خود را به اتمام رسانده و عراق را ترک کنند، جابر السوق به وزارت کشور عراق منصوب شد. جابر السوق ارتباط نزدیکی با شبه‌نظامیان شیعه "بدر" داشت که شاخه‌ی نظامی مجلس اعلای اسلامی عراق است.
گاردین می‌گوید شواهدی در دست دارد که نشان می‌دهد فرماندهان نظامی عراقی درباره وزارت السوق و روابط نزدیک وی با شبه‌نظامیان شیعه به مقامات آمریکا هشدار داده بودند. ژنرال‌های آمریکایی این هشدار را جدی نگرفتند.
شبه‌نظامیان شیعه بدر سال‌ها است که درگیری‌های نظامی متعددی با گروه‌های شبه‌نظامی سنی عراق دارند و این نبردهای داخلی تا کنون هزاران کشته برجا گذاشته است.
رسانه‌های بریتانیایی این کار تحقیقی افشاگر را بعد از انتشار اسناد "ویکی‌لیکس" درباره نقش مستقیم پنتاگون در شکنجه‌گاه‌های عراق آغاز کردند. مقامات آمریکایی و عراقی هنوز به پخش این مستند واکنشی نشان نداده‌اند.
منبع: دویچه‌وله

هوگو چاوز: سوسیالیست اقتدارگرا
مجید محمدی
 
رئيس جمهور  ونزوئلا پس از دو سال مقابله با سرطان و ۱۴ سال در اين مقام در گذشت. او يکی از معدود رهبران نظامی و ضد امريکايی بود (در کنار رهبر کوبا و کره‌ی شمالی) که بر خلاف ديگر رهبران سوسياليست از بخت خوش، کشورش بر دريايی از منابع نفتی شناور بود و چاله و چوله‌های سوسياليسم تخيلی‌اش را با صادرات نفتی پر می کرد.
او يکی از قهرمانان جريان چپ در امريکا بود که طرفدارانش بر اساس تنفری که از ايالات متحده داشتند هميشه چشم بر نقض حقوق بشر و حقوق مدنی شهروندان ونزوئلا می بستند. چاوز از حيث پيشينه و روش به قدرت رسيدن و در قدرت ماندن کاملا با چهره‌هايی مثل قذافی، پوتين، صدام، احمدی نژاد، و حافظ اسد (همه ضد امپرياليست) قابل مقايسه است.

پنهانکاری تا دم مرگ
بزرگترين دروغگويی به مردم يک کشور در زمان انتخابات پنهان کردن بيماری‌های نامزدهاست. مردمی که به پای صندوق رای می آيند در پی خريد کالايی نيستند که چند ماه بعد دوره‌ی مصرفش تمام می شود. به همين دليل در کشورهای دمکراتيک مطالب کليدی پرونده‌ی پزشکی نامزدها در اختيار رای دهندگان قرار می گيرد. چاوز با آن که می دانست از بيماری سرطان رنج می برد دوباره نامزد شد تا هم نتواند مراسم تحليف را برگزار کند و هم کشوری را برای يک دوره‌ی پنج ماهه (از اکتبر ۲۰۱۲ تا مارس ۲۰۱۳) کاملا بدون رئيس جمهور باقی بگذارد.
چاوز از ژوئن ۲۰۱۱ می دانست که سرطان دارد اما بسياری از جزئيات بيماری‌اش را مخفی نگاه داشت و حتی مردم کشورش نمی دانستند که او چه نوع سرطانی دارد. او حتی در بستر مرگ نيز با پيام های کوتاهی که از طريق توئيتر می فرستاد به مردم ونزوئلا دروغ می گفت: "پيش به سوی پيروزی، هميشه. ما زنده می مانيم و پيروز خواهيم شد."

کيش شخصيت
چاوز به مدت ۱۴ سال حکومتی را اداره می کرد که متمرکز بر شخصيت خودکامه‌ی وی بود. او همانند خامنه‌ای و پوتين اکثر تصميمات را خود می گرفت و در همه‌ی ابعاد حيات سياسی کشور تسلط داشت و  "فصل الخطاب" به شمار می رفت. چاوز ساعت کشور را نيم ساعت به عقب کشيد با اين توجيه که اين امر تاثير متابوليک مثبت بر شهروندان دارد. در تبليغات سياسی حکومتی گفته می شد "با چاوز همه چيز، بدون چاوز هيچ چيز." او از هوادارانش وفاداری مطلق طلب می کرد، که عادت همه‌ی ديکتاتورها در دنيا بوده است. به همين دليل بايد انتظار شرايط بی ثباتی را در ونزوئلا در ماه‌های آينده داشت.

مديريت الابختکی
چاوز با شعارهای سوسياليستی و قدرت بخشی به فقرا بر سر کار آمد اما ظرفيت اين را داشت که ۲۰ هزار کارگر اعتصابی شرکت نفت را در سال ۲۰۰۲ اخراج کند. او با تضعيف طبقه‌ی متوسط و بسط نفرت ملتی تقسيم شده و از هم پاشيده به ارث گذاشت.
گرچه بر اساس قانون اساسی پس از سی روز از مرگ وی بايد انتخابات رياست جمهوری برگزار شود اما همان طور که خود وی قانون اساسی را هرجا می خواست تغيير می داد جانشينش نيز  می تواند قانون اساسی را چنان که می خواهد تغيير دهد يا تفسير کند (چنانکه دو ماه پيش در باب مراسم تحليف بدون حضور وی چنين کردند). همين شرايط است که ونزوئلا را در حالت تعليق نگاه داشته است.
دستاوردهای حکومت او نيز همانند مديريت الابختکی رفيق ايرانی‌اش، احمدی نژاد، تورم، قطع برق برای ساعاتی طولانی، کمبود سرمايه گذاری، کمبود کالاهای اساسی، رانت خواری، افزايش جرم و جنايت، سوء مديريت صنعت نفت، تضعيف نهادهای مدنی، و فساد گسترده در بخش دولتی بوده است. او همانند خامنه‌ای مبلغ نفرت از امريکا بود و همه‌ی مشکلات کشور خود و ديگر کشورهای آمريکای جنوبی را به گردن ايالات متحده و سرمايه داری می انداخت.
او حتی فقدان حيات در مريخ را به سرمايه داری نسبت می داد.  چاوز زير بار هيچ مسئوليتی نمی رفت و خود را همانند ديگر رهبران فرهمند فراتر از مسئوليت پذيری می دانست (آخرين سخنان قذافی را در باب فراتر بودنش از مسوليت کشور به ياد بياوريد). حتی سرطان و مرگ وی توسط معاونش به دشمنان خارجی نسبت داده شد.
زياده گويی (شوهای تلويزيونی تا هفت ساعت) از تفريحات وی به شمار می آمد. او هم مثل احمدی نژاد آمارهای حيرت انگيز می داد مثل آن که فقرا را از پنجاه درصد به سی درصد جمعيت کاهش داده است.
البته او هم همانند احمدی نژاد به پول پاشی و صدقه دهی در ميان فقرا اقدام می کرد (دادن ماهی به جای ياد دادن ماهيگيری) تا از ميان آنها نيروهايی را برای سرکوب مخالفان خود استخدام کند. اتلاف درآمدهای سرشار نفتی در حال که کشورهای امريکای لاتين در يک دهه‌ی گذشته رشد قابل توجهی داشته‌اند موجب شد که ونزوئلا با درآمدهای نجومی نفتی به طور متوسط رشدی سه درصدی را به طور متوسط تجربه کند.

همپيمان ديکتاتورها
روی کار آمدن چاوز برای حکومت‌ها و گروه‌های چپ و اسلامگرای ضد امريکايی يک خوش شانسی بود. حکومت خامنه‌ای و دولت احمدی نژاد در بسط همکاری با وی ذوق زده و نه بار ميزبان وی بودند. حزب الله لبنان نيز همکاری گسترده‌ای با چاوز داشت. چاوز حکومت قذافی را دمکراسی مشارکتی معرفی می کرد و از حاميان گروه تروريستی فارک در کلمبيا بود.
چاوز در پی متحد کردن کشورهای امريکای لاتين عليه ايالات متحده بود اما ادبيات و زبان هجومی و هتاکانه‌اش (خواندن رئيس جمهور امريکا با عناوينی مثل شيطان يا الاغ) موجب انزوای وی شد و تنها کشورهايی که مستقيما از منافع دولت نفتی وی برخوردار می شدند (کشورهای فقيری مثل بوليوی و کوبا) با وی همراهی می کردند.  طرح‌های جاه طلبانه‌ی منطقه‌ای وی مثل خط لوله‌ی نفت به آرژانتين، بانک جنوب و پالايشگاهی در برزيل همه بدون سر و صدا بر زمين مانده‌اند.