نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه

شعرنمونه یک انسان طراز مکتب
عاطفه اقبال
شعری که در ذیل آمده ،شعر نمونه یک شاعر مجاهد خلق است. یعنی همان انسان طراز مکتب مجاهدین. این شعر در پاسخ به چند نویسنده منتقد مجاهدین نوشته شده است.  حمید امامقلی ( نصیری) " که از دوران دانشجویی در فرانسه به مج...اهدین پیوسته و نزدیک به سی و دو سال است تحت انواع و اقسام آموزشهای آقای مسعود رجوی بعنوان رهبر عقیدتی مجاهدین و خانم مریم رجوی شاخص ایدئولوژیکی مسعود برای مجاهدین و ایران فردا قرار داشته است. حمید نصیری هم مجاهد است، هم اشرفی است، هم اشرف نشان است. یعنی همه آن القاب و خصایصی که مجاهدین برای نفراتشان بکار میبرند، را داراست. او یکی از انسانهای طراز مکتبی است که رهبران مجاهدین "مسعود و مریم" برای اینکه الگوی تمام عیار انسان برای مردم عادی باشند، در طی این سالها پرورانده اند. یعنی یک هوادار عادی نیست که شاید بگوییم خود بخودی عمل میکند. نه! او  نمونه انسان طراز اول مجاهد است که در مکتب مجاهدین تمام آموزش های لازم را دیده. در اقسام نشستهای دیگ و توحید، تنگه و  زالو .... نیز شرکت کرده و روزانه در نشست های عملیات جاری، انتقادات باور نکردنی از خود کرده و به اصطلاح مجاهدین با تیغ کشیدن بروی خود و گفتن ناگفتنی هایی  که حتی در زوایای ذهنش در خواب می گذرد هر بار رهاتر از قبل شده  و به این القاب نائل گشته است! انتقاداتی که اگر روزی بخواهد اعتراضی یا انتقادی به مجاهدین بکند و آنها بخواهند او را به مانند آن عضو روابط خارجی شان افشا کنند پرونده ای ضخیم و غیر قابل باور خواهد شد! از همان پرونده هایی که مجاهدین برای هر کدام از اعضا و هوادارانشان  برای روز مبادا تهیه کرده اند! نمونه این انسانهای طراز اول را قبلا در نامه های ارسالی به خانواده ها دیده بودیم. این شعر چنین مجاهد خلقی است.  نه مجاهد چند روزه بلکه مجاهد سی و چند ساله!  مجاهد، اشرفی و کاملا اشرف و لیبرتی نشان! که روزی به سودای رهایی مردم  و دفاع از آزادی به جمع مجاهدین پیوسته بود و امروز مبارزه اش را میتوان در این شعر خلاصه کرد. این مشتی است که متاسفانه نمونه خروار است. حمید امامقلی نصیری شاعر غنی شده در لابراتوار رهبران عقیدتی   البته گویا که حمید امامقلی بابت این شعر هدایا و تشویق های ایدئولوژیک را از بالاترین سطوح دریافت کرده است که امروز دست به نوشتن انشایی  دیگر به همان حد نازل زده است نام انشا این است  : " براي «مصداقي» پروفسور غني شده در لابراتوآر دكتر فقيه اعظم" ،  نویسنده  : " حمید امامقلی نصیری شاعر غنی شده در لابراتوار رهبران عقیدتی"! راستش دلم برای سیمون دوبووار سوخت وقتی نقل قولی از او را در ابتدای مطلب این انسان طراز مجاهد! دیدم. از قول سیمون نوشته است : " ابتدا با تجربه وحشت آوری، در سر خود، در قبل خود و در تن خود زندگی میکنیم. سپس آن به زندگی ما تبدیل میشود" .... و من بخوبی تصور کردم که چگونه حمید امامقلی و هم طرازانش این لحظات را زندگی کرده و به آن چیزی تبدیل شده اند که امروز بر قلمشان جاری می شود!... و بعد ناخودآگاه این جمله سیمون در کتاب " همه می میرند" در ذهنم پر رنگ شد : " در دور دست سگی تا حد مرگ پارس میکرد... ماه درشتی در آسمان آویزان بود." و باز جمله ای دیگر در همان کتاب : " میلیونها علف در دشت، همه یک اندازه، یک شکل... یک ساقه علف، همین و همین. هر کدام خود را متفاوت، برتر از دیگران میدانند و همه اشتباه میکنند. " امامقلی خطاب به مصداقی در قالب یک داستان می نویسد : .... شبهایی که خواب میدید، به اعدام شدگان، تیر خلاص می زند!! و شکنجه شدگان را می آزارد! اشتهایش برای صبحانه چند برابر می شود!!!! " یا در جایی دیگر  ..." به شناسنامه اش نگاه کردند، نوشته بود سال 67 گندید!! همان سالی که همبندانش می ایستادند و به کهکشان سر سائیدند او سر خم کرد و به دژخیم لبخند زد!! " ....براستی حمید امامقلی چرا با این شقاوت قلم بدست گرفته و یک زندانی رنج کشیده که ده سال زندگیش از زمانی که تنها 22 سال داشته در زندانهای جمهوری اسلامی گذشته و الان نیز از بیماریهای مختلف ناشی از زندان رنج میبرد را " تیر خلاص زن" معرفی میکند!؟ و او را همپای لاجوردی به آزار شکنجه شدگان می کشاند!! حمید امامقلی خود کیست که این چنین حرفهای دیکته شده را رله میکند. آیا خودش هرگز یک روز در زندان بوده؟ یا در عملیات ها و شرایط سخت نظامی ایران در دهه شصت حضور داشته ؟ یا در عراق در شرایط سخت عملیاتی و پادگانی بوده است ؟ یا اینکه یک دانشجوی خارج کشور بوده که از فرانسه به مجاهدین پیوسته و حتی یک روز چگونگی شرایط دهشتناک دهه شصت در ایران و زندانهای آن حتی برایش تصور نکردنی است! کسی که در تمام مدت در قسمت تبلیغات مجاهدین به کارهای تبلیغاتی مشغول بوده ! کسی که همیشه حتی در میان مجاهدین هم در پشت صحنه تبلیغاتی کار کرده است. به نظر میرسد که او و امثال او آرزویشان این بود که مصداقی و دیگرانی که از زندان جان سالم بدر برده اند نیز بر سر دار می رفتند تا امامقلی ها خون آنها را بیشتر جوهر قلم خود کنند و از خیر سر بر خاک افتادن آنها در پشت صحنه در خارج کشور در کنار دریاچه و قوهای سپید - اشاره به عکس - بنویسند و بعنوان شاعر مجاهد خلق و غیره اسم در کنند!  آیا اینهمه لجن پراکنی از طرف سازمانی که خود را تنها آلترناتیو جمهوری اسلامی مینامد در پاسخ به یک نامه و یا یک کمپین سئوال برانگیز نیست!؟  براستی آیا تمام این لجن پراکنی های افسار گسیخته  ناشی از نداشتن پاسخ به سئوالات و ابهامات نیست!؟ گیرم که این سئوالات اشتباه آیا نمیتوان به آن پاسخ داد و یا آنرا نقد کرد؟ حمید امامقلی ها کیستند که به یک زندانی دردمند و به کسانیکه بهترین روزهای نو جوانی و جوانیشان در زندان گذشته این چنین حرمت شکنی می کنند!؟ آیا جز این است که رله سخنان آن بزرگان و شهان!! را که خود نمیخواهند به صحنه بیایند و پاسخگو باشند در لجن پراکنی علیه دیگران به عهده گرفته اند. بقول مولوی : این همه آوازه ها از شه بود گرچه از حلقوم عبدالله - اینجا امامقلی - بود عاطفه اقبال - 20 می 2013 اين«همنشين»
دژخيم، «مصداقي» رواني‌ست
براي باركشان بي‌مزد يا با مزد وزارت بدنام اطلاعات آخوندي
شخصي ميان آن جمع،
گفتش كه اين فلاني‌ست
اين «همنشين» دژخيم، «مصداقي» رواني‌ست
گويي كه از بني‌صدر، ويروس ِ«من» گرفته
گفتش ولي جنونش، از دورة جواني‌ست
همزاد ديگر او، آن «شكري» مفنگي است
با‌«ناظر»ي كه آن هم، گويي خبيث ثاني‌ست
ياوه‌سراي ماهر، خدمتگذار جائر
البته در دنائت، همدست هرچه جاني‌ست
از «آمر به معروف»، از «ناهيانِ منكر»
با غلظت وقاحت، با حربه لساني‌ست
در جعل و جهل و تحريف، گامي فراتر از رذل
برده سَبَق از آن‌كه، منفور جاوداني‌ست
كرده كُپي‌كِشي از «كيهان» و «فارس» «بازتاب»
در بي‌شرافتي نيز، همزاد «لاريجاني»ست
مثل كلاغ بي‌شرم، چاكِ دهن دريدست
مجري بي‌چِراي فتواي «لنكراني»ست
بي‌مزد و بي‌سبب نيست، هر روز و شب
به‌ فكرِ پنجه كشي به آن كه، در حال خون‌فشاني‌ست
وقتي كه در رذالت، شاگرد خوب ملاست
لابد كه پشت پرده، مشغول سورچراني‌ست
اي واي! از آن كه روزي، در انتهاي بن‌بست
از پرده‌ها درافتد، هرآنچه كه نهاني‌ست
جز اين چه مي‌توان گفت، جاي چنين خبيثان
طبق گواهِ تاريخ، عمقِ زباله‌داني‌است
شعر مجاهد خلق حمید امامقلی نصیری Photo: ‎شعرنمونه یک انسان طراز مکتب
 
شعری که در ذیل آمده ،شعر نمونه یک شاعر مجاهد خلق است. یعنی همان انسان طراز مکتب مجاهدین. این شعر در پاسخ به چند نویسنده منتقد مجاهدین نوشته شده است.  حمید امامقلی ( نصیری) " که از دوران دانشجویی در فرانسه به مجاهدین پیوسته و نزدیک به سی و دو سال است تحت انواع و اقسام آموزشهای آقای مسعود رجوی بعنوان رهبر عقیدتی مجاهدین و خانم مریم رجوی شاخص ایدئولوژیکی مسعود برای مجاهدین و ایران فردا قرار داشته است. حمید نصیری هم مجاهد است، هم اشرفی است، هم اشرف نشان است. یعنی همه آن القاب و خصایصی که مجاهدین برای نفراتشان بکار میبرند، را داراست. او یکی از انسانهای طراز مکتبی است که رهبران مجاهدین "مسعود و مریم" برای اینکه الگوی تمام عیار انسان برای مردم عادی باشند، در طی این سالها پرورانده اند. یعنی یک هوادار عادی نیست که شاید بگوییم خود بخودی عمل میکند. نه! او  نمونه انسان طراز اول مجاهد است که در مکتب مجاهدین تمام آموزش های لازم را دیده. در اقسام نشستهای دیگ و توحید، تنگه و  زالو .... نیز شرکت کرده و روزانه در نشست های عملیات جاری، انتقادات باور نکردنی از خود کرده و به اصطلاح مجاهدین با تیغ کشیدن بروی خود و گفتن ناگفتنی هایی  که حتی در زوایای ذهنش در خواب می گذرد هر بار رهاتر از قبل شده  و به این القاب نائل گشته است! انتقاداتی که اگر روزی بخواهد اعتراضی یا انتقادی به مجاهدین بکند و آنها بخواهند او را به مانند آن عضو روابط خارجی شان افشا کنند پرونده ای ضخیم و غیر قابل باور خواهد شد! از همان پرونده هایی که مجاهدین برای هر کدام از اعضا و هوادارانشان  برای روز مبادا تهیه کرده اند! نمونه این انسانهای طراز اول را قبلا در نامه های ارسالی به خانواده ها دیده بودیم. این شعر چنین مجاهد خلقی است.  نه مجاهد چند روزه بلکه مجاهد سی و چند ساله!  مجاهد، اشرفی و کاملا اشرف و لیبرتی نشان! که روزی به سودای رهایی مردم  و دفاع از آزادی به جمع مجاهدین پیوسته بود و امروز مبارزه اش را میتوان در این شعر خلاصه کرد. این مشتی است که متاسفانه نمونه خروار است.

حمید امامقلی نصیری شاعر غنی شده در لابراتوار رهبران عقیدتی

 البته گویا که حمید امامقلی بابت این شعر هدایا و تشویق های ایدئولوژیک را از بالاترین سطوح دریافت کرده است که امروز دست به نوشتن انشایی  دیگر به همان حد نازل زده است نام انشا این است  : " براي «مصداقي» پروفسور غني شده در لابراتوآر دكتر فقيه اعظم" ،  نویسنده  : " حمید امامقلی نصیری شاعر غنی شده در لابراتوار رهبران عقیدتی"! راستش دلم برای سیمون دوبووار سوخت وقتی نقل قولی از او را در ابتدای مطلب این انسان طراز مجاهد! دیدم. از قول سیمون نوشته است : " ابتدا با تجربه وحشت آوری، در سر خود، در قبل خود و در تن خود زندگی میکنیم. سپس آن به زندگی ما تبدیل میشود" .... و من بخوبی تصور کردم که چگونه حمید امامقلی و هم طرازانش این لحظات را زندگی کرده و به آن چیزی تبدیل شده اند که امروز بر قلمشان جاری می شود!... و بعد ناخودآگاه این جمله سیمون در کتاب " همه می میرند" در ذهنم پر رنگ شد : " در دور دست سگی تا حد مرگ پارس میکرد... ماه درشتی در آسمان آویزان بود." و باز جمله ای دیگر در همان کتاب : " میلیونها علف در دشت، همه یک اندازه، یک شکل... یک ساقه علف، همین و همین. هر کدام خود را متفاوت، برتر از دیگران میدانند و همه اشتباه میکنند. " 

امامقلی خطاب به مصداقی در قالب یک داستان می نویسد : .... شبهایی که خواب میدید، به اعدام شدگان، تیر خلاص می زند!! و شکنجه شدگان را می آزارد! اشتهایش برای صبحانه چند برابر می شود!!!! " یا در جایی دیگر  ..." به شناسنامه اش نگاه کردند، نوشته بود سال 67 گندید!! همان سالی که همبندانش می ایستادند و به کهکشان سر سائیدند او سر خم کرد و به دژخیم لبخند زد!! " ....براستی حمید امامقلی چرا با این شقاوت قلم بدست گرفته و یک زندانی رنج کشیده که ده سال زندگیش از زمانی که تنها 22 سال داشته در زندانهای جمهوری اسلامی گذشته و الان نیز از بیماریهای مختلف ناشی از زندان رنج میبرد را " تیر خلاص زن" معرفی میکند!؟ و او را همپای لاجوردی به آزار شکنجه شدگان می کشاند!! حمید امامقلی خود کیست که این چنین حرفهای دیکته شده را رله میکند. آیا خودش هرگز یک روز در زندان بوده؟ یا در عملیات ها و شرایط سخت نظامی ایران در دهه شصت حضور داشته ؟ یا در عراق در شرایط سخت عملیاتی و پادگانی بوده است ؟ یا اینکه یک دانشجوی خارج کشور بوده که از فرانسه به مجاهدین پیوسته و حتی یک روز چگونگی شرایط دهشتناک دهه شصت در ایران و زندانهای آن حتی برایش تصور نکردنی است! کسی که در تمام مدت در قسمت تبلیغات مجاهدین به کارهای تبلیغاتی مشغول بوده ! کسی که همیشه حتی در میان مجاهدین هم در پشت صحنه تبلیغاتی کار کرده است. به نظر میرسد که او و امثال او آرزویشان این بود که مصداقی و دیگرانی که از زندان جان سالم بدر برده اند نیز بر سر دار می رفتند تا امامقلی ها خون آنها را بیشتر جوهر قلم خود کنند و از خیر سر بر خاک افتادن آنها در پشت صحنه در خارج کشور در کنار دریاچه و قوهای سپید - اشاره به عکس - بنویسند و بعنوان شاعر مجاهد خلق و غیره اسم در کنند!  آیا اینهمه لجن پراکنی از طرف سازمانی که خود را تنها آلترناتیو جمهوری اسلامی مینامد در پاسخ به یک نامه و یا یک کمپین سئوال برانگیز نیست!؟  براستی آیا تمام این لجن پراکنی های افسار گسیخته  ناشی از نداشتن پاسخ به سئوالات و ابهامات نیست!؟ گیرم که این سئوالات اشتباه آیا نمیتوان به آن پاسخ داد و یا آنرا نقد کرد؟ حمید امامقلی ها کیستند که به یک زندانی دردمند و به کسانیکه بهترین روزهای نو جوانی و جوانیشان در زندان گذشته این چنین حرمت شکنی می کنند!؟ آیا جز این است که رله سخنان آن بزرگان و شهان!! را که خود نمیخواهند به صحنه بیایند و پاسخگو باشند در لجن پراکنی علیه دیگران به عهده گرفته اند.
بقول مولوی : این همه آوازه ها از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله - اینجا امامقلی - بود

عاطفه اقبال - 20 می 2013

اين«همنشين» دژخيم، «مصداقي» رواني‌ست 

براي باركشان بي‌مزد يا با مزد 
وزارت بدنام اطلاعات آخوندي

شخصي ميان آن جمع، گفتش كه اين فلاني‌ست
اين «همنشين» دژخيم، «مصداقي» رواني‌ست

گويي كه از بني‌صدر، ويروس ِ«من» گرفته
گفتش ولي جنونش، از دورة جواني‌ست

همزاد ديگر او، آن «شكري» مفنگي است
با‌«ناظر»ي كه آن هم، گويي خبيث ثاني‌ست

ياوه‌سراي ماهر، خدمتگذار جائر
البته در دنائت، همدست هرچه جاني‌ست

از «آمر به معروف»، از «ناهيانِ منكر»
با غلظت وقاحت، با حربه لساني‌ست


در جعل و جهل و تحريف، گامي فراتر از رذل
برده سَبَق از آن‌كه، منفور جاوداني‌ست

كرده كُپي‌كِشي از «كيهان» و «فارس» «بازتاب»
در بي‌شرافتي نيز، همزاد «لاريجاني»ست

مثل كلاغ بي‌شرم، چاكِ دهن دريدست
مجري بي‌چِراي فتواي «لنكراني»ست

بي‌مزد و بي‌سبب نيست، هر روز و شب به‌ فكرِ
پنجه كشي به آن كه، در حال خون‌فشاني‌ست

وقتي كه در رذالت، شاگرد خوب ملاست
لابد كه پشت پرده، مشغول سورچراني‌ست

اي واي! از آن كه روزي، در انتهاي بن‌بست
از پرده‌ها درافتد، هرآنچه كه نهاني‌ست

جز اين چه مي‌توان گفت، جاي چنين خبيثان
طبق گواهِ تاريخ، عمقِ زباله‌داني‌است

شعر مجاهد خلق حمید امامقلی نصیری
19ارديبهشت92‎
 
منبع:پژواک ایران
شرایط سخت ساکنان اشرف یا حافظان اموال!
عاطفه اقبال
روز چهارشنبه 21 اوت  مجاهدین اطلاعیه ای مبنی بر قطع آب و برق کمپ اشرف در عراق و ممانعت از ورود مواد غذایی منتشر کردند. بنا بر این اطلاعیه قطع آب و برق اشرف از روز 19 مرداد برابر با 10 اوت یعنی 14 روز... پیش شروع شده است. با توجه به اینکه اولین اطلاعیه مجاهدین در تاریخ 21 اوت منتشر شده است. این سئوال پیش می آید که این تاخیر ده روزه برای اطلاع رسانی در چه رابطه ای بوده است!؟ من سعی کردم از منابع دیگر چگونگی این خبر را دنبال کنم. اما تا کنون هیچ منبع دیگری برای توضیح بیشتر روی این خبر نیافته ام. بنا بر همین اطلاعیه، مقامات عراقی مشکل قطع برق و آب را شامل تمامی مردم عراق می دانند و میگویند که عمدی نیست. مجاهدین مقامات عراقی را متهم به دروغ گویی میکنند و می نویسند، ایستگاه برق اشرف دارای برق است ولی اجازه ی دادن برق به کمپ اشرف را ندارد.
 
ساکنان اشرف که در این اطلاعیه مجددا تعدادشان 100 نفر اعلام شده است، در گرمای بالای تابستان عراق با نبودن برق و آب زیر فشار مضاعف قرار دارند. از وضعیت فروش اموال کمپ اشرف نیز هیچ گزارشی به بیرون داده نمی شود. تا کی قرار است این وضعیت ادامه پیدا کند. آیا قرار است دوباره این مسئله با یک فاجعه انسانی به پایان برسد و تعدادی کشته و مجروح  و ناقص العضو و همچنین مراسم های متعدد تجلیل از شهدایی که معلوم نیست برای چه کشته شده اند بر روی دست بگذارد!؟ در نامه ای که ساکنین اشرف به دبیر کل سازمان ملل نوشته اند. از تمام شدن داروی بیماران، گرمازدگی و همچنین کمبود مواد غذایی شکایت شده است. آیا تعین تکلیف کمپ اشرف که دیر یا زود از جانب مجاهدین انجام خواهد شد، باید باز هم با کشته های بیشتری همراه باشد؟ انتقال مسالمت آمیز ساکنان کمپ لیبرتی و اشرف تا کی قرار است به درازا بکشد؟ آیا زمانی برای آن در نظر گرفته شده؟ مشکلات راه کدامند؟ در پشت پرده بر سر جان این نفرات چه معاملاتی در حال انجام است که هیچ خبری به بیرون درز پیدا نمیکند!؟ به افراد باقیمانده در اشرف در اطلاعیه لقب پر طمطراق " حافظ اموال " داده شده است. چه کسی حافظ جان این " حافظان  اموال "!!  در اشرف است و سلامتی آنها را جدای از هر گونه بازی و معاملات سیاسی تضمین می کند؟ آیا مشکلات کمبود غذایی، گرمازدگی و کمبود دارو که ساکنان اشرف و لیبرتی با آن روبرو هستند در مقر اور سوروآز نیز دیده میشود؟  و یا همچنان به روال قبل مهمانی های سلطنتی و رنگین با شرکت تمام افراد محل، شهردارها، پارلمانترها ،هواداران دور و نزدیک و شهروندان دیگر کشورها در سالن های بزرگترین و گران ترین هتل های پاریس و دیگر کشورها ادامه دارد؟ ساکنان اشرف و لیبرتی چه ماموریت بزرگی در راه سرنگونی رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی در عراق به عهده دارند و چه نقشی در این جهت بازی می کنند که باز باید سلامتی و جانشان در معرض خطر قرار بگیرد؟ آیا وقت پایان دادن به این بازی تکراری فرا نرسیده است؟
 
- لازم به یادآوری است که در بیانیه کمیساریای عالی پناهندگان تعداد ساکنان فعلی اشرف 80 نفر اعلام شده است. در اطلاعیه های مختلف نیز روی آمار صد و هشتاد به ترتیب مانور داده می شود!
 
عاطفه اقبال - 24 اوت 2013 از طرف کمپین برای انتقال فوری ساکنان لیبرتی به کشور ثالث

 

می‌خواهم ببوسم‌ات! نشانی خانه‌ات کجاست؟ مهدی اصلانی

می‌خواهم ببوسم‌ات! نشانی خانه‌ات کجاست؟ مهدی اصلانی

مهدی اصلانی
پنجم شهريور يعنی شروع چپ‌کُشی در گوهردشت، تو را به هم‌راه بقيه کشيدند بيرون. آن‌جا ديگر آخر خط بود. مسافرتِ طولانی و خسته‌کننده‌ات به پايان رسيده بود. غروبِ پنج شهريورماه رفتی نزد هيئت

پنجم شهريور مصادف است با آغاز چپ‌کُشی در زندان گوهردشت. من در سالِ چاقو ساکن بند هشت بودم. ساعتی از صبحانه گذشته بود و هم چون روزهای ديگر در انتظار و آشفته‌حالی سر می‌کرديم. به ناگاه درِ بند باز شد و نگهبان نامِ دو نفر از افرادِ بند را خواند: «فرامرز زمانزاده و سياوش سلطانی، با چشم‌بند بيرون.» تصور کرديم می‌خواهند به اين دو ملاقات بدهند. از جمعه هفتم مرداد ماه تمامی کانال‌های ارتباطيمان با دنيای خارج قطع کرده بودند. بهانهٔ توقفِ ملاقات‌ها، خرابی‌ی سالن ملاقات و تعميرِ گوشی‌های تلفن بود. فرامرز جزء آن دسته از زندانيانی محسوب می‌شد که بيشترِ مواقع اصلاح‌کرده و شيک بودند. آن روز صورت‌اش ته‌ريشی داشت و فرصت نکرد پيراهنِ تازه‌ای که در آخرين ملاقات از خانواده‌اش دريافت کرده بود، بر تن کند. از آغازِ اين روز در اکثرِ بند‌ها تعدادی را به نام خوانده بودند و همه در انتظار بوديم. بی‌خبر از آن‌که مثلثِ مرگ (نيری، اشراقی، پور‌محمدی) از صبح زود در گوهردشت مستقر شده است.
سياوش و فرامرز به اميدِ ملاقات با خانواده از بند خارج شدند. فرامرز را هرگز نمی‌بينيم. هنوز پيراهنِ شيکِ سفيدِ تازه‌اش که تنها تن‌خورِ خودش بود، درونِ ساکِ سبز رنگی که روی آن بچه‌های بند هشت با خطِ بد نوشته‌اند فرامرز زمان‌زاده، جای دارد.
«پيراهنِ تازه‌ات با حسرت به ميهمانانِ جوان خيره بود
صدایِ لرزشِ ارابه‌های جوان را شنيديم
و يادم ماند تو را نديديم.»
نزديک‌های ظهر سروصدای غير‌عادی از بندِ بالای سرمان، بند هفت، به گوش رسيد. بچه‌ها بر روی سقف پا می‌کوبيدند تا علامت دهند که در حال خروج از بند هستند. احضار‌شده‌گان خود نيز علت خروج از بند نمی‌دانستند. مکانِ استقرارِ هيئتِ‌مرگ طبقهٔ زيرين و نزديک آمفی‌تئا‌تر يا حسينيهٔ زندان بود.
جليل شهبازی اين پير‌کودک آذری در تقسيم‌بندی پاييز ۶۶ سهميه بند هفت شده بود. جليل و علی لنگرودی و سعد‌الله زارع به هم‌راهی خليل هوشياری که شصت‌و‌هفتی شد و سيد‌علی می‌رنوری لنگرودی که بعد‌تر به دليل اقامت طولانی در زندان، به عفونت خونی مبتلا شد و شمعِ وجودش در سال ۱۳۷۵ در بيمارستانی در تهران، خاموشی گرفت، سرقفلی‌های زندان بودند.
‌ای کاش خودش بود و زجرِ فارسی‌نويسی‌ی مرا کم می‌کرد و من می‌توانستم همه را همان‌جور بنويسم که برايم به تُرکی تعريف کرده بود. بار‌ها تعريف کرده بود و هربار شنيدنی‌تر از پيش: ناقادير تعريف ايلييم؟ بيز بش نفری ديخ (چندبار تعريف کنم بابا؟ ما پنج تن بوديم) بچه‌ها در زندان به شوخی به ما لقب پنج تن داده بودند، سرنوشت يک‌سانی را از سر گذرانديم: من و سعدی (سعدالله زارع) و علی لنگرودی و خليل هوشياری و سيد‌آقا. يک يزدی که سعدی باشد و سه لنگرودی و «بَن دا که تورکيديم.» خانه‌ای که متعلق به يکی از رفقا بود در خيابانِ ظهيرالاسلام قرار داشت. اين خانه معروف بود به خانهٔ لنگرودی‌ها. هر دربه‌درِ لنگرودی و شمالی‌ای که در تهران جايی برای ماندن نداشت، شب سر از اين خانه در می‌آورد. اول انقلاب بود و خطر کودتا و غلبهٔ ضدانقلاب و داستان‌هايی از اين دست که می‌دانی. اسلحه‌هايی را که از تو پادگان‌ها به‌دست آورده بوديم به دقت روغن‌کاری می‌کرديم، تو گونی می‌پيچيديم و پشت ماشين قرار می‌داديم تا برای جاسازی و مثلا مقابله با ضدانقلاب، به کوه‌های دار‌آبادِ تهران منتقل کنيم. صندوق‌ عقبِ ماشين پُرِ از اسلحه بود. اول انقلاب بود و ما هم نا‌سلامتی فدايی بوديم و فدايی هنوز حرمت. آخرين گونی را تو ماشين قرار داديم و راه افتاديم. نزديکی‌های دار‌آبادِ تهران، متوقفمان کردند: می‌بريمتان کميته تا تکليف اين همه سلاح مشخص شود. گفتيم: فدايی هستيم و ستادِ فدايی در جريان قرار دارد. اسلحه هم بايد برای مقابله با ضدانقلاب دست فدايی باشد. گفتند: تو کميته معلوم می‌شه.: ايندی اون ايل دير بلی اولميوب. (ده سال است معلوم نشده)
رفتيم و شديم سر‌قفلی‌ی زندان. اول گفتند يک تعهد ساده بديد و خلاص. ما اما خودمون رو صاحب انقلاب می‌دونستيم به همين دليل زيرِ بارِ هيچ تعهدی نرفتيم. نمی‌خواستيم به اعتبار فدايیِ خدشه ‌وارد شه
ـ يولداشيما دييم، بيزيم کی بوردان باشلادی. ۳۰ خرداد اولاندا کُفُر اولدی و يکه باشی يورقان آلتينداييدير. (به رفيقم بگويم سر بزرگش زير لحاف بود و از سی خرداد کفر شد)
پس از سی خرداد شصت و خرابی اوضاع، تصميم گرفتيم تعهدِ کتبی بدهيم و خودمان را خلاص کنيم. اين بار اون‌ها ناز کردند که تعهد خشک‌و‌خالی قبول نيست. بايد انزجار کيفی بنويسيد و اقدام به محکوم کردن صغير و کبير در نزد هم‌بندان کنيد. يعنی بگوييد غلط کرديم و يه بشکه گُه هم روش بخوريد. دديم يوخ (گفتم نه!)
بعد خورديم به دورهٔ حاج‌داوود تو قزل. دورهٔ علی‌اکبرخونی‌ی حاجی. داستان قيامت و تابوت و خود نبودن.
تصميم گرفتيم نوشتن انزجار را بپذيريم. اين بار جاکش‌های ننه حرمله گفتند: انزجار کافی نيست. مصاحبهٔ ويديويی و حضور در حسينيه و دادن مصاحبهٔ کيفی در نزد زندانيان و احراز توبه شرط آزادی است.
دديم يوخ (گفتم نه!)
نه! و مانده‌گار و سرقفلی‌ی زندان شديم. هرچه اوضاع خراب‌تر از قبل می‌شد موضع ما يک درجه پايين‌تر می‌آمد و در‌خواست آن‌ها نامشروع‌تر! می‌شد. اواخر سال ۱۳۶۳ حاجی و لاجوردی کله‌پا شدند و ميثم مديريت زندان را عهده‌دار شد و اوضاع رو به به‌بود رفت.
از اوايل سال ۱۳۶۵ آزادی‌های وسيع را در دستور کار قرار دادند. اين بار ما موضعمان را بالا برديم. شرط آزاديمان مصاحبهٔ ويديويی بود. گفتيم نه! تعدای از بچه‌ها از سرِ دل‌سوزی گفتند: حالا که شرايط مناسب شده، بياييد مصاحبهٔ ويديويی را بدهيد و برويد بيرون. گفتيم: نه! اين‌جا ديگر تنها پای سازمان و خط و اين جور چيز‌ها در ميان نبود. بحث يک سری پرنسيپ‌های انسانی در ميان بود. اين‌که چرا ما را هشت سال آزگار مفت‌و‌مجانی در زندان نگاه داشتند؟ حالا هم با خفت و ‌خواری می‌خواهند بفرستندمان بيرون. گفتيم می‌مانيم. و مانديم.
من که يادم نرفته و نمی‌ره. ميثم از جانب تيم منتظری مديريت زندان را عهده‌دار شده و رفرم در زندان را پی می‌گرفت. وارد بندِ قرنطينه يا گاودونی قزل‌حصار شد. چند نفر از زندانيان قديمی از جمله تو را بلند کرد. پرسيد: چند سال‌ات است؟ چرا تا حالا ازدواج نکرده‌ای؟ تو هم گفتی: حَج‌آقا شوما گوذاشتی ايزدواج کونيم؟ کی وقت کرديم به ايزديواج؟ شما که زيندانو به ما ايفتيتاح کردی؟ حَلَه می‌گی چيرا ايزدواج نکردی؟ حج‌آقا! تو زيندان ايزديواج می‌کرديم.
در آن پاييزِ لعنتی و برگ‌ريزانِ تقسيم بند‌ها. در پاييز سال ۱۳۶۶ و در تقسيم‌بندی‌ی جديد بند‌ها، از تو جدا افتادم. تو را در دادگاه تجديد نظر به هشت سال زندان محکوم کرده بودند، سهميهٔ بند هفت شدی.
۵ شهريور يعنی شروع چپ‌کُشی در گوهردشت، تو را به هم‌راه بقيه کشيدند بيرون. آن‌جا ديگر آخر خط بود. مسافرتِ طولانی و خسته‌کننده‌ات به پايان رسيده بود. غروبِ ۵ شهريورماه رفتی نزد هيئت. ارتدادت ثابت نشد اما گفتی نماز نمی‌خوانم. برای هم‌سلول‌ات تعريف کرده بودی که در مقابل سئوالِ مسلمانی يا مارکسيست، گفته بودی: دين ندارم. نيری اسم و شغلِ و مذهب پدرت را پرسيده بود. نام پدرت را که نامی مذهبی بود، بر زبان جاری کرده و گفته بودی که پدرت رُفتگرِ شهرداری می‌اندو‌آب است. به ظاهر ارتدادِ تو برای هيئتِ‌ مرگ اثبات نشد. نيری حکمِ کابل داده بود: بزنيد تا بخواند.
اولين نوبت کابل را در گوهردشت به حکم حجت‌الاسلام کاردينال خوردی. نوبت صبح و ظهر و عصرِ ۶ شهريورماه هم هر وعده ده ضربه کابل را تحمل کردی. من نبودم تا ببينم، اما حساب دست‌ام هست. تا اين‌جا شده بود هفتاد ضربه. همهٔ اين‌ها را با تاًخير زنده‌مانده‌گانی که تا آخرين دم کنارت بودند نقل کردند.

تو با قاطعيت گفته بودی: دورهٔ حاج‌داوود داره بر می‌گرده و تو ديگه حوصلهٔ بقيه‌اش را نداری. تعجب کرده بودی با چه هدفی دارن اين‌جور کابل می‌زنن. گفته بودی: در دوران زندان هرگز کابل خوردنِ اين‌جوری نديده بودی. بوی بدی به مشام‌ات خورده بود. گفته بودی: اين‌جا ديگه آخر خطه و بايد تصميم گرفت هفتاد ضربه تا مرگ: غروبِ ۵ شهريورماه و همهٔ وعده‌های نماز در ۶ شهريورماه را تحمل کردی. در نوبت دست‌شويی‌ی صبح ۷ شهريورماه تصميم‌ات را عمل می‌کنی. وقتی هم‌راه هم‌سلولی‌ی جديد به دست‌شويی می‌روی، به او می‌گويی: تو برو من کار دارم. و چه کارستانی! آخر خودت گفته بودی که ديگر حوصله نداری. بدمصب کمی ديگر حوصله می‌کردی. تو که سر‌قفلی و پُشت قبالهٔ زندان شده بودی، آن‌قدر عصبانی بودی که فارسی را فراموش کرده بودی: عادت هميشه‌ات بود وقتی خيلی عصبانی می‌شدی مهم نبود طرف‌ات کيست. به زبان مادری فحش می‌دادی: قورومساق‌لار نه طرح دويوللار. نوبتِ دست‌شويی‌ی صبحِ ۷ شهريورماه فرا رسيد و تو با شيشهٔ مربايی که از آن به جایِ ليوان چای استفاده می‌کردی، خودت را زدی. تمام! يعنی کاری کردی که ديگر حوصله‌ات از چيزی سَر نَرود. پا‌هايت ديگر ياری نمی‌کردند. مثل بادکنک شده بودند. از شرِ دم‌پايی‌های پلاستيکی، اين هم‌سفرانِ زندان، خودت را خلاص کردی. نگهبانِ ‌بند و ناصريان زمانی بالای سرت رسيدند که هنوز نيمه‌جانی در بدن داشتی. صدای ناصريان را بچه‌‌ها شنيده بودند. بعد از آنکه تمام‌کُش‌ات کرده بود، به هم‌سلولی‌ات گفته بود: چرا کثافت‌کاری می‌کنين؟ اين کار‌ها برای چيه؟ ما به قدرِ کافی طناب داريم. بگين هرچی خواستين در اختيارتون می‌زاريم. بدن گرم‌ات را در يکی از کاميون‌های يخچال‌دار انداختند و در يکی از کانال‌های خاوران پنهان کردند.
حالا ۲۵ سال پس از رفتن‌ات -و هنوز بودنت- دلم برای قدم زدن در حياط گوهر و آن بوسه‌ی وداع که از من دريغ شد، تنگ است. می‌خواهم ببوسمت! نشانی‌ خانه‌ات کجاست؟
مهدی اصلانی

کاریزمازدایی از کاریزما: کاریزماتیک کیست؟

کاریزمازدایی از کاریزما: کاریزماتیک کیست؟

 26 اوت 2013 - 04 شهریور 1392
در صحنه‌ سیاسی قرن بیستم، پیدایش چهره‌های «کاریزماتیک» ‌از برجسته‌ترین پدیده‌ها در ابعاد جهانی است، رهبرانی که جاذبه‌ افسون‌کننده و انتقادناپذیری برای انبوه پیروان و هوادارانشان داشته، برخی از آنان (همچون هیتلر، موسولینی، استالین) اکنون به ورطه‌ بدنامی و بی‌اعتباری افتاده‌اند و از برخی (مانند گاندی، نهرو، ماندلا) همچنان با علاقه و احترام یاد می‌شود – دیگرانی هم در برزخ بین این دو سرگردانند.
امروزه، کمتر کسی در معنا و مصادیق «کاریزما» و «کاریزماتیک» شک و شبهه دارد، و در عین حال کمتر کسی حدس می‌زند رواج این اصطلاحات از اواسط قرن بیستم آغاز شده، پیشتر استفاده از آن‌ها به شاخه‌ خاصی از الاهیات مسیحی محدود می‌شد.
"با ظهور مسیحیت و با رسالات پولس رسول (به ویژه رساله‌های اول و دوم خطاب به قرنتیان) بود که کاریزما کاربرد تازه‌ای در گفتمان سیاسی - الاهی پیدا کرد."
به لحاظ ریشه‌شناسی، «کاریزما» برگرفته از «خاریسما»ی یونانی به معنای «جاذبه‌ ذاتی» است که خود از «خاریتاس» به معنای متانت، جذابیت، برکت، و موهبت می‌آمد.
خاریسما در عهد باستان رواج محدودی داشت که البته حامل هر دو معنای اصلی این واژه بود: در معنای اول به جاذبه‌های ظاهری یک نفر اطلاق می‌شد (و خصلتی دنیوی و سکولار داشت)، و در معنای دوم از فرهمندی الوهی یا برخورداری از موهبتی آسمانی حکایت می‌کرد (و امری اساطیری یا الاهیاتی بود)
در هر دو حالت، خاریسما ویژگی‌های مشخص اما مرموزی بود که طبیعت یا آسمان و خدایان به فردی اعطا کرده، این فضیلت ذاتی و موهبت مادرزادی او را از دیگران متمایز می‌کرد و بر آنان برتری می‌بخشید.
با ظهور مسیحیت و با رسالات پولس رسول (به ویژه رساله‌های اول و دوم خطاب به قرنتیان) بود که کاریزما کاربرد تازه‌ای در گفتمان سیاسی - الاهی پیدا کرد.
پولس کاریزما را مجموع مواهبی می‌شمرد که به لطف الاهی یا به یمن روح‌القدس به افرادی اعطا شده، آنان را شایسته‌ رهبری و سروری می‌سازد. کاریزمای مسیحی هم مصادیق معدودی داشت (‌چنین الطافی اصولاً در چهره‌های مقدس مسیحیت متجلی می‌شد)؛ با این حال، استفاده‌ پولس از «کاریزما» برجسته‌کننده‌ وجهی از این اصطلاح شد که امروزه هم از وجوه معرف آن به شمار می‌رود: جاذبه‌ای انفرادی (فردی) که اثری اجتماعی (جمعی) دارد.
"ژان بودریار با تبیین بی‌تفاوتی و مسئولیت‌گریزی توده‌ها توهمات رایج در باب معصومیت «اکثریت‌های خاموش» را تاراند، و پیر بوردیو با تشریح مبانی مادی و تاریخی کاریزما توضیحات وبری در خصوص بنیان انتزاعی و اسرارآمیز آن را یکسر زیر سوال برد."
کاربرد مدرن کاریزما اما با ماکس وبر، جامعه‌شناس آلمانی، در اوایل قرن بیستم آغاز شد. وبر بود که با طرح «اقتدار کاریزماتیک» اسباب رواج این اصطلاح در دهه‌های بعد را فراهم کرد – در واقع، کاربرد کاریزما تا زمان وبر آن‌چنان کمیاب بود که تالکوت پارسونز (جامعه‌شناس آمریکایی و مترجم و مفسر آثار وبر به انگلیسی) اشتباهاً آن را ساخته و پرداخته‌ خود او دانسته بود.
وبر در طرح مشهور خود برای طبقه‌بندی و تحلیل شیوه‌ها و سرچشمه‌های «حاکمیت مشروع»، در کنار «اقتدار سنتی» و «اقتدار عقلانی - قانونی»، به نوع سومی از حاکمیت قائل شد که مشروعیت خود را از کاریزمای متجلی در وجود یک رهبر برجسته می‌گرفت، رهبری که به شیوه‌ای سکولار و دنیوی بر خصلت‌های استثنایی و شبه‌الاهی‌اش اتکا داشت و با «اقتدار کاریزماتیک»اش بر انبوه مردم حکومت می‌کرد. ‌
آن‌گونه که از آرای وبر در دو کتاب سترگش «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری» و «اقتصاد و جامعه» بر می‌آید، اقتدار کاریزماتیک از «وفاداری و سرسپردگی» انبوه مردم به «قداست، قهرمانی، یا خصایص بی‌بدیل یک شخص و الگوها و نظامی که بنیان نهاده» نشات می‌گرفت: کاریزما فطری و ذاتی بود، اکتسابی و آموختنی نبود، امتیاز «فوق‌العاده»‌ای بود که فرد را از انبوه مردم «عادی» جدا می‌کرد و فوق آن‌ها قرار می‌داد.
در عین حال، وبر اصرار داشت که اقتدار کاریزماتیک نه فقط به یمن کاریزمای فرد که در رابطه‌ بین او و پیروانش، در پذیرش این امتیاز از سوی سرسپردگان او، به فعلیت در آمده، مشروعیت می‌یابد؛ از همین رو است که، در «نظریه‌ سازمان‌یابی اجتماعی و اقتصادی»، تصریح می‌کند که عمده‌ترین شرط کارآیی و اعتباریابی اقتدار کاریزماتیک «به رسمیت شناخته شدن» کاریزمای یک رهبر از سوی افراد زیر نفوذ او است.
همچنین، شخص کاریزماتیک در نتیجه‌ این رسمیت‌یابی اقتداری انقلابی پیدا می‌کند، اما نهایتاً باید با دو شکل دیگر حاکمیت به سازش برسد، وگرنه با مرگش اقتداری که بنیان نهاده از میان خواهد رفت – مگر آن که در روند «تحکیم و تثبیت» یا رایج و روزمره ساختن کاریزما، اقتدار کاریزماتیک اش به فرد دیگری انتقال یافته یا اقتداری بوروکراتیک / سنتی ادامه‌دهنده‌ اقتدار از دست رفته شود.
با ترجمه‌ آثار وبر به انگلیسی و دسترسی گسترده‌‌ به آرای او، «کاریزما» و «کاریزماتیک» در اواسط قرن بیستم به تعابیر غالبی در توصیف چهره‌های سیاسی برجسته بدل شد، چهره‌‌هایی – چه مثبت چه منفی – که جذابیت مقاومت‌ناپذیری برای توده‌ها داشته، توان اثرگذاری بی‌مانندی بر آن‌ها یافته بودند: رهبر کاریزماتیک ابرمردی بود که فراتر از اراده و اختیار مردم آنان را تحت تاثیر قرار می‌داد و هیچ‌کس یارای مقاومت در برابر او، یا حق انتخاب و انتقاد نداشت. در عین حال، چنین برداشتی، فارغ از این که تا چه حد وبری بوده، به زودی مورد تردید و مداقه‌ انتقادی قرار گرفت.
به ویژه، با ظهور جنبش‌های انقلابی، مارکسیستی، و پوپولیستی و، در ادامه، با افشای سازوکار نظام‌های برآمده از این جنبش‌ها روشن شد آن‌چه اکنون کاریزما خوانده می‌شود عمدتاً حاصل کار ایدئولوژی‌های ارتجاعی و تبلیغات سیاسی برای بت‌سازی و «شخصیت‌پرستی» بوده، هرچه بیشتر آشکار شد که کاریزما بیش از آن که مقوله‌ای متعلق به روان‌شناسی فردی باشد پدیده‌ای قابل درک و تحلیل در جامعه‌شناسی سیاسی، رفتارشناسی توده‌ها، و روان‌شناسی اجتماعی است.
"ظهور مستمر شخصیت‌های کاریزماتیک در این‌گونه جوامع نشان می‌دهد که فرهنگ تقلید و تبعیت و سنت مرید و مرادی و مانند این‌ها تا چه اندازه می‌تواند نقش تعیین‌کننده‌ای در توان و تمایل یک ملت برای تن دادن به یک اقتدار کاریزماتیک و تبدیل آن به مفری برای مسئولیت‌گریزی داشته باشد."
کاریزما بیش از آن که به متعلقات یک شخصیت اشاره داشته باشد به صفاتی اکتسابی اشاره دارد که دیگران (دستگاه‌های تبلیغاتی و البته توده‌های مردم) به او منتسب کرده، شخصیت کاریزماتیکی از او می‌سازند و او را بر سرنوشت همگان حاکم می‌کنند. اشکال کار وبر آن‌جا بود که تحلیل خود از کاریزما را در چارچوبی اجتماعی ارائه داده، اما در تعریف و توصیف آن همچنان به روان‌شناسی فردی اتکا می‌کرد.
به دنبال این بازبینی، و با توجه به کارنامه‌ تاریک بسیاری از رهبران کاریزماتیک (گرایش بی‌حدوحصر آنان به اعمال خودکامگی سیاسی، استبداد اجتماعی، و سرکوب فکری و فرهنگی)، بسیاری وبر را مبلغ حکومت‌های تمامیت‌خواه یا فاشیستی شمرده، آرایش در باب اقتدار کاریزماتیک را وسیله‌ای برای مشروعیت‌یابی این‌‌گونه نظام‌ها شمردند.
با این حال، آن‌چنان که به‌ویژه با آثار جامعه‌شناسان، فیلسوفان، و فرهنگ‌شناسان فرانسوی روشن شد، وبر نه توجیه‌کننده که توضیح‌دهنده‌ اقتدار کاریزماتیک بود، و از قضا آن‌چه در عمل اتفاق افتاد از تیزبینی تحلیلی او حکایت داشت.
در همین راستا، ژان بودریار با تبیین بی‌تفاوتی و مسئولیت‌گریزی توده‌ها توهمات رایج در باب معصومیت «اکثریت‌های خاموش» را تاراند، و پیر بوردیو با تشریح مبانی مادی و تاریخی کاریزما توضیحات وبری در خصوص بنیان انتزاعی و اسرارآمیز آن را یکسر زیر سوال برد.
و این در حالی بود که، رولان بارت در «اسطوره‌شناسی‌ها»یش عرصه‌ی تازه‌ای در نقادی فرهنگی و اجتماعی گشوده، نشان داده بود آن‌چه در ایدئولوژی‌های رایج به‌عنوان امور «طبیعی» ارائه و تبلیغ می‌شود در واقع اموری خودساخته و مصنوعات «فرهنگی» است: کاریزما و همانندانش بیش از آن که صفاتی ذاتی و طبیعی بوده باشند به تلقی خاصی از جاذبه‌های فردی اشاره دارند که تماماً توسط فرهنگ‌های بشری ساخته می‌شوند.
سوای تحلیل‌های نظری، در رد ذاتی و طبیعی بودن کاریزما به واقعیات ملموس متعددی می‌توان استناد کرد. نگاهی به نام‌نامه‌ برجسته‌ترین رهبران کاریزماتیک علناً نشان می‌دهد چنین شخصیت‌هایی اغلب نه فقط به لحاظ ویژگی‌های شخصی امتیاز عمده‌ای نداشته بلکه بعضاً جاذبه‌ای بسیار کمتر از افراد عادی داشته‌اند.
به علاوه، این واقعیت که رهبر کاریزماتیک و محبوبِ یک ملت می‌تواند برای ملت دیگری منفور و مشمئزکننده و عاری از هرگونه کاریزما باشد گواه روشنی بر «فرهنگی»، و نه «طبیعی»، بودن کاریزما است، وگرنه ویژگی طبیعی طبعاً باید از توان تاثیرگذاری نسبتاً یکسانی بر عموم ملل بهره‌ور باشد.
افزون بر این‌، «جایگاه» یک شخصیت عاملی است که عمدتاً از چشم عموم دور می‌ماند حال آن که، دقیقاً به دلیل برتری «موقعیت» بر «شخصیت»، جانشنیان یک رهبر کاریزماتیک هم عموماً از کاریزمایی کم‌وبیش به حد رهبر پیشین بهره‌ور می‌شوند.
وانگهی، امکان افول شخصیت‌های کاریزماتیک (کاریزمازدایی از آنان) خود دلیل دیگری در تایید انتسابی بودن این ویژگی است: این امکان که یک شخصیت، در عین حفظ ویژگی‌های شخصی‌اش، کاریزمای خود را ناگهان یا به مرور از دست بدهد نشان‌دهنده‌ی این نکته است که کاریزما نه یک ذات کشف‌کردنی که یک ظاهر خلق‌کردنی است.
کاریزما بی ‌زمان و ‌مکان نیست: یک شخصیت تنها در زمان و مکان مناسب می‌تواند کاریزماتیک شود و، در اقتدار کاریزماتیک، عامل تعیین‌کننده نه وجود طبیعی شخص که آن تصویری است که در فرهنگ خاصی از او ساخته می‌شود.
این‌جا است که نقش فرهنگ‌ها در ساخت و پرداخت شخصیت‌های کاریزماتیک را باید مورد تاکید قرار داد. در واقع، آن‌چنان که از سیر تحولات جوامع بشری بر می‌آید، جامعه هرچه فرهنگ سنتی‌تر و / یا توده‌ای‌تری داشته باشد آمادگی بیشتری برای خلق رهبران کاریزماتیک خواهد داشت. (از این نظر، هم جوامع سنتی و هم جوامع مدرنِ مایل به همرنگی، همسانی، و تبعیت‌های توده‌ای به یک اندازه در معرض خطر اند)
"خوب یا بد، امروزه «شخصیت کاریزماتیک» در حال عقب‌نشینی از صحنه‌ سیاسی و رجعت به حوزه‌ غیرسیاسی (دین و آیین) است، و در حوزه‌ فردی هم اصطلاحاتی مانند «سوپر استار» و «سلبریتی» جای آن را گرفته‌اند."
ظهور مستمر شخصیت‌های کاریزماتیک در این‌گونه جوامع نشان می‌دهد که فرهنگ تقلید و تبعیت و سنت مرید و مرادی و مانند این‌ها تا چه اندازه می‌تواند نقش تعیین‌کننده‌ای در توان و تمایل یک ملت برای تن دادن به یک اقتدار کاریزماتیک و تبدیل آن به مفری برای مسئولیت‌گریزی (نفی آزادی اراده و امکان انتخاب، و در نتیجه، سلب مسئولیت از خود) داشته باشد.
از قضا، در همین‌گونه جامعه‌ها است که تبلیغات حکومتی حد اعلای توان خود را در بهره‌برداری از تمایل توده‌ها به بت‌سازی و شخصیت‌پرستی به کار می‌برند: «شخصیت‌ کاریزماتیک» عموماً محصول همین همدستی تبلیغات و توده‌ها است.
طرح «اقتدار کاریزماتیک» از سوی وبر به روشن شدن ساختار حاکمیت در بسیاری از جوامع منجر شد، اما کم‌رنگ شدن نقش کاریزما در معادلات قدرت معاصر هم پی‌آمد روشن‌گری‌ها‌ و بازبینی‌هایی است که در برداشت وبری از بنیان طبیعی و نافرهنگی کاریزما صورت گرفت.
خوب یا بد، امروزه «شخصیت کاریزماتیک» در حال عقب‌نشینی از صحنه‌ سیاسی و رجعت به حوزه‌ غیرسیاسی (دین و آیین) است، و در حوزه‌ فردی هم اصطلاحاتی مانند «سوپر استار» و «سلبریتی» جای آن را گرفته‌اند.
جاذبه‌ فردی دیگر امری اسرارآمیز و آسمانی دانسته نمی‌شود گو این که بعضاً اکتسابی و آموختنی هم نباشد.
هرچه باشد، جامعه‌ توده‌ای اگر بخواهد از «حاکمیت سنتی» به «حاکمیت عقلانی - قانونی» گذار کند چاره‌ای جز کنار گذاشتن چهره‌های کاریزماتیک ندارد – هرچند که رفتار توده‌ها در برابر شخصیت‌های کاریزماتیک هنوز هم یادآور این گفته‌ تاسیتوس، تاریخ‌نگار رمی در دو هزار سال پیش، است که: «خود ساختند و به خودساخته ایمان آوردند.»
طرفداران مائو با کتاب سرخ او در انقلاب فرهنگی چین