نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ بهمن ۲۸, چهارشنبه


ولی همه اینها به زودی از بین خواهد رفت. یک مدل‌سازی ریاضی نشان می‌دهد که در سال ۱۴۰۲ جریان ورودی آب از دریا به خلیج قطع می شود. در خوشبینانه‌ترین سناریو این اتفاق در سال ۱۴۱۰ می‌افتد. پس از آن خلیج به سرعت خشک می‌شود چون تقریبا هیچ رودی به آن نمی‌ریزد و عمق آب بسیار کم است. پس آب به سرعت تبخیر می‌شود و یک دشت نمکی به جای می‌ماند.

فقط ماهیگیری در خلیج گرگان از بین نمی‌رود. ماهی‌های بخش جنوب شرقی دریای خزر هم مهد کودک استثنایی خود را از دست داده‌اند و جمعیت آن‌ها به شدت کم می‌شود. بندر ترکمن کاملا غیرقابل استفاده می‌شود. بندر درست در محل اتصال خلیج و دریاست و الان هم فقط قایق‌های و کشتی‌های کوچک می‌توانند از آن استفاده کنند. گیاهان میانکاله نمی‌توانند حجم نمکی که از خلیج خشک شده به روی آن‌ها می‌آید تحمل کنند و میانکاله هم به طور طبیعی مضمحل خواهد شد.

ترکمن‌های ساحل خزر همیشه بهترین وضعیت اقتصادی و اجتماعی را در بین تمامی ترکمن‌ها داشته‌اند.

آن‌ها صاحب ماهی‌ها و مرکز تجارت دریایی با آستراخان و باکو و گیلان بودند. یموت‌های جعفربای در طول تاریخ برای حفظ ساحل با چنگ و دندان جنگیده‌اند و این مایه مباهات تاریخی آن‌هاست. به طنز می‌گویند که جعفربای‌ها آتابای‌ها را یموت حساب نمی‌کنند و گوگلان‌ها را اصلا ترکمن نمی‌دانند.

حالا سال‌هاست که می‌بینند سرچشمه زندگیشان چطور خشک می‌شود. دریا قهر کرده و هر سال از آن‌ها فاصله می‌گیرد و دورتر می‌شود. آن‌ها نظاره‌گرند و کاری از دستشان بر نمی‌آید.
برای جلوگیری از خشک شدن خلیج گرگان یک راه مشخص وجود دارد که معلوم نیست چقدر ولی بهرحال تاثیرگذار خواهد بود. با لایروبی بستر دریا شن‌ها را به سواحل یا نقاط دیگر دریا منتقل کرد. ولی هزینه‌های عظیم این پروژه باعث می‌شود کسی به آن فکر نکند. کاهش برداشت آب از گرگان‌رود و اترک هم شاید موثر باشد که چنین کاری هم قابل تصور نیست.

 دولت در حال ساخت سد بر روی اترک است و نمایندگان منطقه هم در تلاش برای تکمیل شدن سریعتر سدها.

شاید امید برخی به روسیه باشد که آب ولگا را افزایش دهد و دریای خزر دوباره پیشروی کند. اما روسیه اگر می‌توانست این کار را کرده بود. روسها خودشان از کاهش آب دریای خزر بیشتر آسیب می‌بینند. آن‌ها قبلا رودهایی که به اقیانوس منجمد شمالی می‌ریخت را به ولگا تغییر جهت داده و مسیر آب کانال ولگا-دن هم به سوی ولگاست.

رییس انجمن متخصصان محیط زیست ایران با اشاره به اینکه با خشکسالی شدیدی در کشور روبرو خواهیم بود، اظهار کرد: بهره‌برداری مدیریت نشده از منابع آب می‌تواند؛ مشکلات جدی را برای کشور به وجود بیاورد.
مجید عباسپور در گفت‌و‌گو با خبرنگار ایلنا در ارتباط با انواع پدیده خشکسالی و شدت آن در کشور گفت: ما معمولا یک دوره خشکسالی در کشور داریم که هر ۳۰ یا ۳۵ سال بین ۵ سال تا حداکثر ۱۰ سال دچار آن می‌شویم که یک خشکسالی طبیعی است.
وی ادامه داد: اما علاوه بر آن نوع دومی از خشکسالی نیز در کشور ما وجود دارد که به مسائل طبیعی ارتباطی ندارد و به دلیل دخالت انسان رخ داده است و به عدم بهره‌برداری مدیریت شده از منابع آب مربوط می‌شود. اکنون به دلیل همین مشکل منابع آب‌های زیرزمینی ما در وضع مناسبی قرار ندارند و در برخی مناطق سطح آب‌های زیر زمینی بین ۵. ۱ تا ۲ متر و یا در برخی نقاط بیشتر از این مقدار پایین آمده است.
این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه اگر برداشت از منابع آب‌های زیرزمینی به نحو مطلوب انجام نشود، بهای سنگینی را در پی خواهد داشت؛ اظهار کرد: این درحالی است که در ۱۰ الی ۱۲ سال گذشته کنترل بهره‌برداری از آب‌های زیرزمینی به خوبی صورت نگرفت و برای نمونه شاهد بودیم که چاه‌های غیرمجاز متعددی در کشور حفر شد.
عباسپور افزود: مشکل سوم ما نیز مساله تغییر اقلیم است، درحالی که پیش بینی می‌کردیم دمای جو کره زمین تا پایان قرن ٬۲۱ ۲ درجه بالا می‌رود؛ اکنون مشخص شده که این اتفاق تا سال ۲۰۴۰ و حتی به گفته برخی کارشناسان سریع‌تر نیز رخ خواهد داد. این مساله الگوی بارش و جریان‌های اقلیمی و طوفان‌های اقیانوسی را تغییر می‌دهد که تبعات آن به شکل پدیده‌های مختلف آب و هوایی رخ خواهد داد؛ همانند پدیده النینو که شاهد بودیم امسال شرق امریکا را فلج کرد.
رییس انجمن متخصصان محیط زیست ایران تصریح کرد: بنابراین با توجه به این سه مساله اگر گفته شود؛ خشکسالی شدیدی در کشور اتفاق می‌افتد، حرف اشتباهی نیست و اگر برنامه‌ریزی‌های ما به درستی انجام نشود حتما با مشکلات بسیار جدی روبرو خواهیم شد.
وی با تاکید بر برخی اشتباهات مدیریتی در حوزه منابع آب توضیح داد: برای نمونه شاهد هستیم که همین عدم برنامه‌ریزی درست، احداث سد‌ها بر روی رودخانه‌هایی که به تالاب‌ها منتهی می‌شوند و یا ایجاد تونل‌های انتقال آب مشکلات مختلفی را به وجود آورده است، این در شرایطی است که اگر مدیریت صحیح در منابع آب انجام شود؛ قادر خواهیم بود که در برابر این خشکسالی‌ها مقاومت کنیم.
عباسپور گفت: مدیریت صحیح منابع آب در گرو اقداماتی همچون انجام برنامه‌های آبخیزداری است که زمانی قرار بود؛ در کشور به صورت جدی انجام شود، اما این اتفاق نیفتاد. همچنین اصلاح الگوی کشت باید به صورت جدی دنبال شود تا شاهد نباشیم که برنج و گندم را در بخش‌هایی که محدودیت منابع داریم؛  کشت می‌کنند و یا در اطراف ارومیه به جای انگور، سیب که چند برابر آب آب مصرف می‌کند؛ کشت می‌شود.
وی ادامه داد: از طرف دیگر بحث آب اکنون به یک بحث سیاسی بین کشور‌ها تبدیل شده، برای نمونه شاهد بودیم که وقتی افغانستان جلو آب را گرفت؛ تالاب هامون خشک شد.
Qasr Prison in Pictures

Qasr Prison in Pictures

The Guardian UK just did a piece on the historic Qasr Prison with many photos. It mentions how the site now turned in to a museum now has former prisoners working at guides taking visitors through different part of the now refurbished building.
There are also recreation parts to the structure as well as a traditional tea house, Guardian goes on to say that visitors “learn about the fates of prisoners whose tales of abuse, though varied in their historical contexts, are not so different from those suffered by contemporary detainees in the Islamic republic.” The site was reconstructed as a prison in the early years of Reza Shah’s administration.  See the full report viathis link.
gardQsrPrs2gardQsrPrs3gardQsrPrs4gardQsrPrs5

خیمه‌شب بازی تکراری، محمد ملکی

بسم الحق
تقدیم به آن‌ها که سالهاست دل در گروی یک انتخابات آزاد و مردمی دارند
خیمه شب بازی نوعی نمایش است برای سرگرم کردن تماشاگران. بالای جعبه فردی قرار می‌گیرد با تعدادی نخ که هر یک به بدن عروسکی وصل است و با صدایی ویژه خبرهایی می‌گوید و عروسک‌ها را به ورجه وورجه وا می‌دارد. تماشاچی می‌پندارد صدا صدای عروسکهاست و آن‌ها خود به این سو و آن سو حرکت می‌کنند درحالیکه همه چیز در دست بازیگردان است. علامه دهخدا در تعریف خیمه شب بازی می‌نویسد: «نوعی نمایش است که در آن عروسکهایی به شکلهای مختلف می‌سازند و به روی صحنه می‌آورند، و آن عروسک‌ها به نخهایی نازک متصل است که به وسیله آن نخ‌ها عروسک‌ها بحرکات مختلف وا داشته می‌شوند.»
داستان «انتخابات» در نظام ولایی‌‌ همان داستان خیمه شب بازیست که یک نفر به میل خود عروسکهای رنگارنگ را به حرکت وا می‌دارد و حرف و سخن‌ها را در دهان آن‌ها می‌گذارد. در سی و هفت سالی که ما در کشورمان شاهد «انتخاب»‌های متعدد بوده‌ایم فقط شکل عروسک‌ها تغییر کرده و دو گرداننده مجری این بازی بوده‌اند: آقایان خمینی و خامنه‌ای. بسته به زمان و مکان و حوادث، گرداننده هر بار سعی دارد به شیوه‌ای عمل را تکرار کند و کار مورد نظر خود را انجام دهد و اینکار چیزی نیست جز فریب مردم برای آوردن آن‌ها به مکان خیمه شب بازی.
قلم زن این سطور باقتضای سن و سال و توجه به مسایل اجتماعی و سیاسی، انتخابات بسیاری را چه در زمان شاه و چه در زمان شیخ شاهد و ناظر بوده است. اگر چه در نظام گذشته کسانی چون دکتر مصدق و الهیار صالح توانستند به مجلس راه یابند اما انتخابات در آن رژیم هم پر از خدعه و دروغ و تقلب بود و بیشتر کسانی به مجلس شورا و سنا راه می‌یافتند که به نوکری و چاکری شاه افتخار می‌کردند. نقش دربار و حاکمان و ملاکان و مزدوران در انتخاب افراد بسیار برجسته بود.
پس از تغییر نظام و بر پایی نظام ولایی هم جز چند انتخابات اولیه که به دلیل عدم تسلط کامل آقای خمینی و دار و دسته‌اش چند نفری از منتقدین توانستند به مجلس خبرگان و شورای ملی راه یابند، اکثریت قریب به اتفاق راه یافتگان به این دو مجلس از وابستگان به حزب جمهوری و وابستگان به نظام ولایی بودند. بعد از حوادث دههٔ شصت و کشت و کشتاری که در کشور بر پا شد، مردم کم کم به ماهیت نظام پی بردند و خیمه شب بازی انتخابات کم بیننده و کساد شد. بعنوان مثال اگر آقای خامنه‌ای در دوره اول ریاست جمهوری ۱۶ میلیون و ۸۰۰ هزار رای آورد، در دوره دوم با وجود افزایش جمعیت توانستند فقط ۱۲ میلیون رای را به بنام ایشان به صندوق‌ها بریزند. پس از ایشان آقای هاشمی رفسنجانی در دوره اول با ۱۵ میلیون و در دور دوم با ۱۰ میلیون رای به کرسی ریاست جمهوری تکیه زد.
این امر موجب وحشت حاکمیت شد تا آنجا که با برنامه ریزی طرحی نو در انداختند و سعی کردند مردم را به دو گروه تقسیم کنند. گروهی را ذوب شده در ولایت و گروه دیگر را اصلاح طلب و مخالف گروه اول که وابستگی شدید به ولی فقیه داشتند معرفی کردند و چنین در مهندسی خود وانمود نمودند که دو جبهه در مقابل هم قرار گرفته‌اند و مردم بی‌خبر و بی‌امید که از گروه ولایی‌ها صدمه دیده بودند، برای نجات خود به طرف مقابل متمایل شدند و به این ترتیب محمد خاتمی رای آورد و این برنامه به انواع مختلف ادامه داشت تا امروز.
این روز‌ها هم چون سالهای گذشته برای یک نمایش انتخابات دیگر، باز خیمه شب باز‌ها به میدان آمده‌اند که با صحنه سازیهای جدید و مهندسی شده، دیگر بار بازی را آغاز کنند و دو جناحی را که هر دو از یک منبع تغذیه می‌کنند وارد میدان نمایند وبا وعده‌های پوچ بار دیگر گروهی از مردم را فریب دهند و به تماشای خیمه شب بازی بنشانند. غافل از اینکه مردم کم کم هوشیار می‌شوند و فریب آن‌ها را نمی‌خورند.
در حکومتی که سردار سپاه به مهندسی انتخابات ۸۸ بطور علنی اعتراف می‌کند دیگر معنای انتخابات چیست؟ جالب اینکه در این نزاع بخش باصطلاح انتخابی نظام هم هیچ اراده و قدرتی برای مقابله با بخش ولایی ندارد. بطور مثال روز ۲۰ بهمن ۹۴ جناب آقای روحانی می‌گوید: «ما در مسئلهٔ فساد و رانت و انحصار مشکل داریم، یک دستگاهی وجود دارد که نمی‌خواهم نام ببرم، کالای قاچاق وارد می‌کند و جلوی رشد تولید را می‌گرد». مقصود ایشان از آن دستگاه کیست و چیست؟ آیا‌‌ همان نیست که اعلام می‌کند مهندسی انتخابات در دست ماست؟ پس چرا جناب روحانی که رییس جمهور برآمده از باصطلاح انتخابات است، جرات ندارد نام این دستگاه را که به احتمال قریب به یقین سپاه پاسداران است بگوید؟ آیا با این وضعیت رئیس جمهور می‌تواند جلوی اعمال و رفتار و دخالتهای سپاه را بگیرد؟ من باور ندارم و بهمین دلیل در انتخاباتی که توسط سپاه و منصوبان ولی فقیه مهره چینی شده است شرکت نمی‌کنم، اگر چه بعضی خیال پردازانه می‌گویند شرکت در انتخابات گامی است به سوی دموکراسی! سئوال من از آن‌ها این است شرکت در کدام انتخابات؟ انتخابات آزاد با تمام شرایط آن یا انتصابات؟ باید از این جماعت پرسید شما در این ۳۷ سال با شرکت در انتخابات نظام ولایی چقدر به آزادی نزدیک شده‌اید؟ خودمان را فریب ندهیم و با اعمال و رفتارمان عمر نظام ولایی را طولانی نکنیم.
در پایان باید تاکید کنم که تلاش معتقدین و ملتزمین به نظام ولایی برای اینکه نشان دهند مردم ایران تنها در دو دسته اصول گرایان (بنیاد گرایان) و اصلاح طلبان (استمرارطلبان) خلاصه می‌شوند بزرگ‌ترین ظلم به ملت ایران است. آیا جز این دو گروه بقیهٔ مردم بحساب نمی‌آیند و گروههای خارج از این دو دسته همه گروهک و غیرخودی هستند و هیچگونه حق و حقوقی ندارند؟ آیا به بخش بزرگی از مردم که به انتخابات شما بی‌تفاوت هستند و نمی‌خواهند در این خیمه شب بازی شرکت کنند حق اظهار نظر و نقد و انتقاد می‌دهید یا با برچسب‌های های گوناگون آن‌ها را از میدان بیرون می‌کنید؟
بس کنید! مردم آرام آرام راه خود را می‌یابند و با فراهم کردن شرایط یک انتخابات آزاد و همگانی بساط شما را بر می‌چینند. مطمئن باشید دور نخواهد بود روزی که ظالمان و ستم پیشه گان باید جای خود را به منتخبان آزاده و آزادی طلب مردم بسپارند.
به گفته استاندار کرمان، خشک شدن تالاب جازموریان جان میلیون‌ها نفر را به خطر انداخته است.
jazmoorian
به گزارش خبرگزاری مهر، علیرضا رزم حسینی، استاندار کرمان، با اشاره به اینکه خشک شدن تالاب جازموریان منشأ ۲۵ درصد از ریزگردهای ایران را تشکیل داده است گفت: «خشکی این تالاب جان میلیون‌ها نفر را در معرض خطر ریزگردها قرار داده است».
رزم حسینی از رئیس سازمان محیط زیست کشور در مورد غفلت از تالاب جازموریان کرمان انتقاد کرد.
خشکی این تالاب در شرایطی است که ۲۷ بهمن ماه سال جاری، محمدرضا بختیاری، مدیرعامل شرکت آب منطقه‌ای استان کرمان از وجود ۱۹ هزار چاه غیرمجاز کشاورزی در اطراف تالاب جازموریان خبر داد.
به‌ گفته او، برداشت‌های بی‌رویه آب «تأثیر زیادی» در خشک شدن تالاب جازموریان گذاشته است.
تالاب جازموریان در جنوب شرقی ایران درجنوب کوه شاهسواران کرمان و بین استان‌های کرمان و سیستان و بلوچستان واقع شده‌ است.
بحران ریزگردها چندین سال است که منطقه جنوب ایران را فراگرفته است. خشک شدن کامل تالاب هامون نیز در سال‌های اخیر وضعیت ریزگردها و آلودگی هوا را در استان سیستان و بلوچستان تشدید کرده‌ است.
ترازنامه‌ای از روشنفکری ما
آرامش دوستدار
یکی از سندهای نفیس روزمرّگی و دینخویی، کتاب آسیا در برابر غرب، نوشته‌ی‌ داریوش شایگان است. کتاب را می‌شد به سبب رنگارنگی محتویاتش جام جهان‌نمای خاور و باختر هم نامید. نشان‌دادن برخی از رگه‌ها و گرایش‌های کتاب می‌تواند طعم روزمرّگی و دینخویی آن را به ما بچشاند. نویسنده‌ی دوراندیش که خود را به سبـب علاقه‌اش به هشیارکردن جوانان و بیدارساختن جامعه دشمن سرسخت «تاریک‌اندیشی» (ابسکورانتیسم) می‌شناسد، نخست در سال ۱۳۵۳در شماره یکم الفبا مقاله‌ای می‌نویسد با عنوان قیامت و معاد در عرفان اسلامی و هندو، مقاله‌ای شورانگیز و حسرت‌زا از اسلامیات عرفانی و عرفانیات اسلامی.
سرنویس‌های مقاله خبر از جوش و خروش‌های لازم برای زندگانی امروزی از قعر گور می‌دهند: مفهوم قیامت در عرفان اسلامی، قیامت صغری، قیامت وسطی، قیامت کبری، معاد و عالم برزخ. در شرح و توضیح این مضامین نویسنده با ارادت و اخلاصی پیرزاد به سخن شعری «مولای روم» تفسیرهای مرصادالعباد، شرح گلشن راز و اینگونه نغمات ربانی استظهار می‌جوید. این شوریده‌گویی‌ها را باید در آهنگ درونی آن مقاله و نوای عبارات آن شنید. به‌خاطر ردیابی‌های پژوهشی و نه کمتر از آن به‌خاطر آشناکردن خواننده با رگ و ریشه‌های حیات‌بخش، داریوش شایگان افکار مقاله را با آیه‌ای قرآنی و حدیثی قدسی منور می‌سازد و با این روال «روشنفکرانه‌ی» دیرپا به خواننده می‌آموزد: «در عرفان اسلامی فطر انسان را آیه‌ی ألَست بِربَکُم، یعنی آیا نیستم رب شما تعیین می‌کند. پیمانی که خداوند با انسان می‌بندد همانا فطرت انسان است که در اصل مظهر حقیقت محمدیه است.».
در همنهادی روشنفکرانه با جلال آل‌احمد نخست در این مقاله داریوش شایگان از «بار امانت» می‌گوید که انسان به‌دوش گرفته «تا دل خویش را به صیقل ذکر بیاراید و فطرت خویش را بشکافد و به‌مقام انسان کامل برسد.» آنگاه در تکمیل و تحکیم این پندار نویدبخش می‌افزاید: «این است در اصل سرنوشت انسان و قرعه‌ی فالی که به‌نام او افتاده است.». چون انسان را «بار امانت» به کمال می‌رساند، چون کمال نوعی صعود را تداعی می‌کند و صعود نمی‌تواند مسبوق به نزول نباشد، داریوش شایگان در مقاله‌ی‌ یادشده از دایره‌ای می‌گوید که از مرتبه‌ی‌ احدیت با قوس نزولی آغاز می‌گردد، در نیمه راه به انسان کامل می‌رسد (!) تا از این نقطه با «سیر عروجی به نقطه‌ی اول که مرتبه‌ی احدیت است» بازآید.
سه سال بعد کُل این اوهام عرفانی ـ قرآنی و عرفان نظری را در زبانی شیفته و آرمان‌بخش در آسیا در برابر غرب، با تصرفاتی مناسب با مواضع مربوط بازمی‌پروراند. در این کتاب «بار امانت»، برای آنکه سنگینی نکند بلکه سبکبار و راهنما باشد، می‌شود «چراغ امانت» و قوس کمال انسانی در سوی وحدانیت الاهی می‌شود بهانه‌ای از یکسو برای خویشاوندکردن شرق و غرب و از سوی دیگر نشان‌دادن سرنگونی غرب در فرهنگ و تفکرش. به‌زحمت هم نمی‌توان فهمید که چرا او نام این «سرنگونی غربی» را نیهیلیسم گذاشته است. چون همه‌چیزگویی یعنی همه‌‌چیزدانی؟ توضیح خود او این است: « چنانکه از عنوان بخش نخست این رساله برمی‌آید،‌ این دید ناظر بر سیر نزولی تفکر غربی است که برخی از متفکران بزرگ آن را نیهیلیسم‌ (نیست‌انگاری) نامیده‌اند.» (یادشده، ص ۳). منظور او از «برخی از متفکران بزرگ» می‌بایستی نیچه باشد که یکتن بیش نبوده و هرگز چنین حرفی درباره‌ی نیهیلیسم، یکی از دو مفهوم‌های کانونی فلسفه‌اش، حتا در خواب هم نزده است. در توضیح و تأکید عبارت پیشینش داریوش شایگان بیدرنگ می‌افزاید: غرض از نزولی «اشاره به بستر تحول تفکر غربی است که سیری منظم از زبر به زیر، از تفکر شهودی به جهان‌بینی تکنیکی، از آخرت‌ نگری و معاد به تاریخ‌پرستی داشته است.» (یادشده). به‌آسانی می‌توان دید که این تشخیص داریوش شایگان از همان سیر نزولی دایره‌ی وجود و بینش شهودی و معاد عرفانی ـ اسلامی در مقاله‌ی الفبا الگوبرداری و با افزودن چاشنی تکنیک و تاریخ‌پرستی به آسیا در برابر غرب منتقل شده است.
اصلاً از کجا و برای چه این همه سرمستی‌ها و ایثارهای عرفانی؟ برای آنکه چشم‌های ما از برق غیرت عرفان اسلامی ناسورتر گردد و خونِ خودبه‌خود دین‌ورز ما از فطرت تحریک‌شده‌ی اسلامی‌اش بیشتر به‌جوش آید؟ این را که داریوش شایگان به دیدن وجنات خمینی ـ یا به شنیدن سخنان او؟ ـ هنگام زایمان انقلاب اسلامی در تهران به یاد گاندی و سپس در پاریس به یاد مارتین لوتر می‌افتد می‌شود همچون هذیانی ناشی از تب انقلاب به او بخشید. آن زمانی که خمینی را انقلاب می‌زایید یا انقلاب را خمینی می‌زایاند همه‌ی‌ روشنفکرها از خود بیخود شده بودند، رمیده بودند. اما همسان‌بینی‌ها و شبیه‌سازی‌های پیش از انقلاب او را دیگر نمی‌توان مشمول هذیان‌های پس از انقلاب کرد. همسان‌بینی در او رگه‌ای اساسی و «روشنفکرانه» است. داریوش شایگان در اینگونه شباهت‌یابی‌های ایرانی‌مآب میان شرق و غرب در گذشته و کنون چنان می‌نگرد و ارزش‌ها را چنان برآورد می‌کند که به گمان او در خور آن‌اند.
با وجود سقوطی که او در تفکر مغرب‌زمینی به سبب نیهیلیسمش تشخیص داده، آلمان دوره‌ی مدرنیته و ایران چند سده‌ی‌ پیش ما را می‌ستاید. چون آن‌ها را از نظر فکری هم‌سنگ و هم‌نقش می‌یابد! به همین نسبت ایران معاصر را می‌نکوهد که از مقام منیع چراغ‌داری امانت به حضیض بی‌چراغی و ظلمت درافتاده است. از آن‌پس دیگر چیزهایی می‌گوید که فقط خلسه‌ی ناشی از رقص و سماع موجه‌شان می‌کنند. چون آن الگوی عرفان نظری در قوس نزولی‌اش این را برای او مسلم می‌سازد که ما و غرب در تفکر شهودی، آخرت‌نگری و معادخواهی به‌گونه‌ای هم اصل و نسب بوده‌ایم و به‌ویژه نیز این را که سیر تحول غربی با سرانجام «جهان تکنیکی» و «تاریخ‌پرستی»‌اش فروسودن و کاهیدن بوده است، داریوش شایگان می‌بایستی به این نتیجه می‌رسید که ما با رستن از این بدفرجامی اصالت خود را در صعود سپسین به پیشگاه احدیت خوشبختانه حفظ کرده‌ایم. اما او بی‌مقدمه به نتیجه‌ی غریب دیگری می‌رسد: بدینگونه معلوم نیست چرا از یکسو ما را ناتوان در راه‌یافتن به «محرک تفکر غربی» می‌یابد و از سوی دیگر بیگانه‌‌شده به‌«خاطره‌ی قومی» خودمان. این وضع به‌اصطلاح برای او «برزخی» را از آنجاراندگی و از اینجا ماندگی می‌خواند (یادشده، ۵۷).
داریوش شایگان برای شناساندن مرز و برد این بیگانگی و ضرورت ستردن آن، نگاهش را از نافرجامی کنونی ما به گذشته‌ای برمی‌گرداند که زاد و زیست ما در آن، به‌زعم او، از خاطره‌ی قومی بوده است: «گفتن اینکه ما باید با خاطره‌ی قومی خود ارتباط داشته باشیم دال بر این است که این خاطره و گنجینه‌های آن در معرض نیستی است. متفکران گذشته چون سهروردی و آخوند ملاصدرا [لابد ما اخلاف آن‌ها تصادفی متفکران کنونی نشده‌ایم] چنین اندیشیده‌اند؟ [...] نه، آن‌ها [...] خود تجسم زنده‌ی این خاطره بوده‌اند و در نتیجه در متن مسائل بوده‌اند [کدام مسائل؟]، نه در حاشیه [...] آن‌ها برخلاف درماندگان امروزی در جستجوی گریزگاه و پناهگاهی نبودند. پیشینیان چراغ امانت را به یکدیگر می‌سپردند و به پاسداری تذکر و تفکر، سوخت آن را فراهم می‌کردند و از این‌رو چراغ کانون همواره روشن بود و این پرسش مطرح نمی‌شد که آیا چراغ امانت روشن است یا خاموش؟» در اثبات این نظر از سهروردی می‌گوید که «حکمت خسروانی» را زنده ساخته، و شگفتا فردوسی را تا همپایگی او فرو می‌کشد (یاد شده، ۵۷. ۵۸). عنوان این نغززبانی‌های انشایی چیست؟ «بیگانگی از خود از دست دادن امانت است» (یادشده، ۵۷). طبیعی‌ست که او با اینگونه نواهای تلخ و شیرین و غبطه‌های آمیخته به هشدار خواننده را در رؤیایی از گذشته‌ی حسرت‌انگیز فرو می‌برد، اما در ازایش بلافاصله خواب او را مشوش می‌سازد: «اگر ما در باره‌ی پیوند خویش با تفکر اصیلمان شک می‌کنیم حاکی از آنست که این پیوند گسسته شده است و چراغ امانت نیز رو به خاموشی است، و متأسفانه نمی‌توان چراغی را که سوختنش به‌پایان رسیده باز روشن نگه داشت.» (یادشده، ص ۵۷). و به این ترتیب خواب را از سر خواننده که چشمش تازه به ‌رؤیای شیرین گذشته گرم شده بوده می‌پراند، موقتاً. آخر نویسنده‌ی‌ کتاب چنین سختگیر و سنگدل هم نیست که اینجا و آنجا می‌نماید. عملاً خواننده را همراه خودش در بیم و امیدنگه می‌دارد، و خصوصاً غرور ایرانی ـ اسلامی او را برمی‌انگیزد، بلکه از جایش بجهد، تا وقت باقیست. منتها این بیداری و جهش به‌زعم او منوط است به آنکه خواننده با راهنمایی‌های رندانه‌ی حافظ به سرگردانی عقل در «نقطه‌ی پرگار وجود» پی‌برد و جوهر عرفانی ـ انقلابی «رندی» و «این نیز بگذرد» را در خود بازیابد و به غلیان آورد، به قصد برخاستن و سینه ‌سپرکردن (یادشده، ۱۶۱. ۱۶۲. ۱۶۴. ۱۶۶). به این معنی‌ست که او صورت مثبتی از «این نیز بگذرد» در عرفان می‌یابد (یادشده، ۱۶۲) و می‌گوید: «بینش عارفانه می‌تواند بجای اینکه به‌صورت منفی این نیز بگذرد جلوه کند رنگ تحریک‌آمیز به‌خود گیرد و چه بسا به صورت قیام مذهبی جلوه کند و این همان روح آخرت‌نگری و قیام مذهبی است که ریشه‌هایش به مذاهب قبل از اسلام می‌رسد و معرف روح مبارز ایرانیان است. انتظار آخرت‌کشیدن و خود را قائم به قیامت دانستن و انقلاب زیرزمینی را وجهی از رستاخیز اخروی پنداشتن، از صفات شاخص این دید است که از زرتشت، مزدک و مانی گرفته تا اسماعیلیه و باب، پیوستگی رشته‌ی بینش آخرت‌نگری قوم ایرانی را تشکیل می‌دهد» (یادشده، ۱۶۳).
طبیعتاً به داریوش شایگان هم ایرادی نمی‌توان گرفت که برای شخص خودش، همچون دیگران با هر دین و مذهبی، معتقد به آخرت باشد، انقلاب مذهبی را نمودی زیرزمینی از رستاخیز اخروی شمارد، و حتا یکی از آثار ویژه‌ی‌ چنین اعتقادی را از نظر تاریخی در روح مبارز ایرانی منعکس یابد. اینگونه تشخیص‌های ایمانی، بسیار شخصی و بسیار عاطفی برای همه‌ی افراد از خاص و عام در خلوت خانه‌شان محترم و معتبراند، به همان صورت که هرکسی مجاز است و در واقع چاره ندارد دین خود را بهترین دین بیانگارد،‌ و در آن امتیازاتی سراغ نماید که چه بسا امتیاز نیستند، یا اصلاً وجود ندارند. اما کسی که می‌خواهد در چگونگی و مناسبات امور و رویدادها بیندیشد و اندیشه‌اش را با نگرش و سنجشی غیرشخصی در سطح فرهنگی جامعه باز نماید، باید احوال بسیار خصوصی و بسیار عاطفی را هنگام اندیشیدن مهار نماید. به این سبب نویسنده‌ی آسیا در برابر غرب می‌بایستی چنین می‌کرد، و می‌گفت چگونه توانسته نطفه‌ی انقلاب در عرفان کشف نماید؟ چگونه توانسته قیام باب و نهضت باطنیان اسماعیلی را همخمیره و جز این از خمیره‌ی‌ عرفانی بداند؟‌ با اینکه باطنیت در اساسش شاخه‌ای «عقلی» از شیعه‌ی امامی‌ست و باب، که او نیز از همین تشیع برخاسته، ناسخ قطعی اسلام، هم بنابر تعلیمش ناظر بر تواتر دائمی ادیان و پیامبران در دوره‌های هزارساله و هم به حکم تمام تغییراتی که در احکام و فرایض اسلامی داده است. می‌بایستی می‌گفت چگونه توانسته این حلقه‌ها را به جنبش مزدک و مانی وصل کند، تا انتهای چنین زنجیری به زرتشت رسد و حلقه‌های آن تک تک و باهم مظاهر روح مبارز ایرانی شوند! و سرانجام در ورای تمام این پرسش‌های نیندیشیده مانده: آیا این خطر سیر یا رگه‌ی انقلابی ـ رستاخیزی که داریوش شایگان آن را در تلاطم سخنانش شعار و دثار خانگی ایرانیان نیکبخت ساخته جز آن است که در درازا و پهنای ممکنش سال‌ها پیشتر از او جلال آل‌احمد کشف کرده بود؟‌ـ بصورت رشته‌ای دوگانه از «اعتراض روشنفکرانه‌ی» ما در تاریخ‌مان، اعتراضی که با زرتشت و گئومات پدیدار می‌گردد، در مانی و مزدک باز می‌زیید، در نهضت باطنی تبلوری تازه و پایدار می‌یابد و در پیوستگی‌ها و گسستگی‌های بعدی‌اش به روزگار ما می‌رسد؟
برای آنکه خواننده بیش از این در نگرش‌های داریوش شایگان سر در گم نماند، بلکه اساس «علمی ـ منطقی» آن‌ها را در مانیفست مانندی از او یکپارچه منعکس ببیند، برای آنکه خواننده دریابد که ایران اسلامی از نظر فکری در آسیا با آلمان در اروپا همنقش و همسنگ بوده و این مقام شامخ را نه به رایگان و بی‌ضرورت بلکه در دایگی اسلام و سرسپردگی به آن حاصل کرده است تا توانسته فرهنگی چنین غول‌آسا بر پشت روحی خود بالا برد، این یادداشت را با شاه‌سخنی از کتاب یادشده تمام می‌کنم، سخنی که هم گویای روزمرّگی و دینخویی کنونی ماست و هم آیینه‌ای از اسلامبارگی خانه‌زاد‌شده‌ی ما در روشنفکری‌مان: «حال اگر باز برگردیم به موقعیت ایران در آسیا و بویژه در اسلام می‌بینیم که ایران، در واقع، در دنیای اسلامی همان رسالت را داشت که آلمان در غرب. اگر به گفته‌ی هگل مشعل تفکر را که یونانیان برافروختند آلمان زنده نگاه داشت، از چراغ امانت آسیایی در اسلام، ایران پاسداری کرد. ناسیونالیست‌های جدید کشور ما که منکر اسلام و این جنبه از تاریخ ایران هستند و به سبب انزجار از هر آنچه اسلامی است دست به سوی تاریخ باستان ایران دراز می‌کنند و به نوعی «اسطوره‌زدگی» دچار می‌شوند، به این نکته توجه ندارند که انکار اسلام چهارده قرن تمدن و تفکر ایرانی است. ایران، برخلاف نظر این ناسیونالیست‌ها، اسلام را پذیرفت و به آل محمد عشق ورزید و در تکمیل و تلطیف فرهنگ اسلامی از تمام امکانات نبوغ قومی خود مدد گرفت: قواعد زبان عرب را پی‌ریزی کرد، بهترین تفسیرهای عرفانی را بر قرآن نوشت، فره‌ی ایزدی ایمان خود را همچون هاله‌ای فروزان گرد سر ائمه‌ی اطهار بست، عشق به آخرت و معاد را که یکی از معقتدات شاخص روح ایرانی بود، در رستاخیز دوباره‌ی‌ مهدی موعود بازیافت. انکار این همه کوشش، تکذیب همت غول‌آسای نیاکان ماست که نبوغ خود را در قالب تفکر اسلامی به حد اعلا بروز دادند و چشمه‌ی‌ فیض اهورایی را به مشکوت انوار نبوت پیوستند. انکار این همت، حکم این را دارد که ما آخرین حلقه‌ی زنجیر میراث ایرانی را نادیده بگیریم و کورانه به حلقه‌ی نخستینش که نسبت به آن بیگانه‌ایم، دل ببندیم. غافل از اینکه آنچه از آغاز تاریخ این تفکر متجلی شده در همین زنجیره‌ی تسلسل نهفته است و خاطره‌ی قومی ایران فضای شکوفاننده‌ای است که همه‌ی گنجینه‌های روح ایرانی را از آغاز تا به امروز در بطن خود گرد آورده و ایثار فرزندان باوفای خود کرده است. ارتباط با این فضا یعنی ارتباط با روح ایران و این روح نیز خواه ناخواه در قالب تفکر اسلامی شکفت و هنوز هم منشأ اثر است، زیرا ایران در اصل امانت‌دار حقیقت محمدی، یعنی چراغ عرفان در اسلام بود و به همین علت است که ایران عشق به آل‌محمد و آخرین ظهور اخروی آن را که مهدی موعود باشد، بر همه چیز مقدم دانست.» (یادشده، ص ۱۸۹ـ ۱۹۰).
کسانی که علاقه دارند از «حقیقت محمدی» به معنای عرفانی آن سردرآورند رجوع کنند به شرح گلشن راز، یادشده، ص ۲۱ـ ۲۶، تا بفهمند چگونه مراتب چهل‌گانه‌ی وجود از عقل کل گرفته تا انسان کامل همه از ازل تا ابد در پیغمبر اسلام جمع آمده است. و این خودش به بهترین وجه ثابت می‌کند که نه فقط شریعت بلکه طریقت عرفانی که اندام ملبس و دلفریب همان شریعت باشد پیغمبر اسلام را ازلاً و ابداً محور و مرکز کون و فساد می‌داند.

Planning & building in Area C

New wave of demolitions in West Bank: Another phase in policy of expelling Palestinians from vast portions of West Bank

Published: 
 16 Feb 2016
As of January 2016 Israeli authorities have stepped up efforts to expel Palestinian communities from vast areas in the West Bank, with a focus on the South Hebron Hills, the area around the settlement of Ma’ale Adumim, and the Jordan Valley.
פעוט על רקע הריסות בבח'ירבת אל-חלאווה במסאפר יטא. צילום: חגי אלעד, בצלם, 4.2.16Toddler against background of ruins in Khirbet al-Halawah, Masafer Yatta. Photo by Hagai El-Ad, B’Tselem, 4 Feb. 2016Toddler against background of ruins in Khirbet al-Halawah, Masafer Yatta. Photo by Hagai El-Ad, B’Tselem, 4 Feb. 2016Toddler against background of ruins in Khirbet al-Halawah, Masafer Yatta. Photo by Hagai El-Ad, B’Tselem, 4 Feb. 2016
As part of these efforts, as of January 2016 and through 11 February, authorities have demolished 73 dwellings and 51 other structures, leaving 284 people, including 161 minors, without shelter. In many communities these were repeat demolitions of structures that were previously demolished, sometimes just days earlier, or cases in which authorities confiscated or dismantled replacement dwelling tents provided to the families as humanitarian aid. At least 37 of the structures demolished since the beginning of the year had been donated by aid agencies and European countries.
This exceptionally large-scale demolition campaign is reminiscent of the one waged in August 2015, when the authorities demolished 101 structures, including 50 dwellings, and left 228 people, 124 of them minors, without a roof over their heads.
Some of the communities where authorities recently demolished homes have been involved in a lengthy legal battle in Israel’s High Court of Justice (HCJ). The legal proceedings have revealed the state’s premise that the residents have no right to live in their homes and communities, and the state’s position that it has no obligation to provide them with alternative housing. Even in cases in which the proceedings have been going on for years – sometimes due to negotiations or mediation between the parties – state representatives refuse to acknowledge the changes that arise from natural population growth and the communities’ changing needs. Any new construction is met with an immediate threat of demolition, and sometimes actual demolition.
This state policy ignores the impossible reality it leads to for these Palestinian residents, as if Israeli authorities have nothing do to with bringing it about: In the absence of any possibility to build legally, residents have no choice but to build their homes without permits and live in constant fear of their homes and livelihoods being destroyed. Effectively, the state forces people to subsist in inhuman living conditions, without basic amenities and with no hope or chance for improving the situation. The policy, systematically implemented for years, constitutes the forcible transfer of Palestinians - a protected population - inside the occupied territory, whether directly, by demolishing their homes, or indirectly, by creating an untenable reality.

Video: demolition of a structure in Khirbet Jenbah, 2 Feb. 2016. Filmed by Nasser Nasser Nawaj'ah, B'Tselem
The HCJ has rejected some residents’ petitions. In others, it has issued interim injunctions preventing the state from demolishing the homes pending a ruling. Some of these injunctions remained in effect for years, and some are still in effect. Yet, in not one of the scores of petitions filed, did the justices question the state’s fundamental presumptions or intervene in the considerations underpinning the authorities’ decision. By following this approach, the court allows the authorities to continue implementing the forcible transfer policy.
The large-scale demolitions carried out by Israel since the beginning of the year are part of its longstanding policy in Area C, an area which comprises 60% of the West Bank and remained under full Israeli control under the interim agreements, which were scheduled to expire 15 years ago. The policy is predicated on the concept that this area is primarily meant to serve Israel’s needs. Therefore, the authorities have consistently worked toward further entrenching Israel’s hold on Area C, pushing out Palestinians living in it, exploiting its natural resources for the benefit of the Israeli population, and creating a permanent reality of thriving settlements and minimal Palestinian presence.
This policy reflects de-facto Israeli annexation of Area C. Some Israeli officials also demand a formal annexation of Area C, with or without the Palestinian population, to Israel’s sovereign territory.
Contents of a family’s home after it was demolished, Khirbet ‘Ein al-Karzaliyah. Photo by ‘Aref Daraghmeh, B’Tselem, 10 Feb. 2016
Contents of a family’s home after it was demolished, Khirbet ‘Ein al-Karzaliyah. Photo by ‘Aref Daraghmeh, B’Tselem, 10 Feb. 2016
Yet Area C cannot possibly be considered a standalone region, separate and distinct from the rest of the West Bank. The division of the West Bank into Areas A, B and C does not reflect a geographic reality. It is an administrative demarcation, set forth on a temporary basis as part of the Oslo Accords Interim Accords, more than 20 years ago. The effects of Israel’s policy are not limited to the people living in Area C. The restrictions Israel imposes there impact all Palestinians in the West Bank. They force Palestinians to live in overcrowded enclaves, without land reserves for housing, infrastructure or agriculture; affect their right to enjoy basic infrastructure such as water and roads; prevent them from receiving adequate education and health services and impact their right to travel feely throughout the West Bank. The illusion Israel has created, that it controls only Area C, is designed to allow it to evade its responsibility for the wellbeing and welfare of all residents of the occupied territory.
The partition of lands in the West Bank, coupled with the Israeli courts’ refusal to challenge the methods used by Israel to take over land - lack of outline plans, declaring areas as firing zones - methods presented to the court by the state itself, are what lies at the heart of the dispossession and control strategy Israel has been leading quite successfully in the West Bank in recent years. Despite significant international attention to this reality, to date, no effective measures have been taken to put an end to it, which effectively means the international community is greenlighting continued human rights violations and the forcible transfer of civilians inside the occupied territory.
Demolition Target Areas
Israeli authorities’ efforts to edge Palestinian communities out of Area C are focused primarily in three areas: The South Hebron Hills, the Ma’ale Adumim area and the Jordan Valley. Legal proceedings with respect to these areas have been underway for several years. Of late, there have been some significant legal developments:
In the South Hebron Hills, negotiations (regarding Khirbet Susiya) and mediation (regarding the communities of Masafer Yatta [Greater Yatta] - Firing Zone 918), between the residents and the authorities ended unsuccessfully. After no results were achieved in the negotiations conducted in the matter of Khirbet Susiya, authorities now threaten the demolition of dozens of structures in the community. In Masafer Yatta, the parties to the mediation process informed the court that the mediation had failed. The very next day, authorities resumed demolition of homes built after the petition was filed. Demolitions had been on hold ever since after the court issued an interim injunction in the urgent petitions filed by the residents. In the Ma’ale Adumim area, authorities resumed demolition in the area designated as E1. In its response to the petition filed by the local community of Abu a-Nuwar, the state said it was planning to demolish all homes in the community and expel residents to an alternate site.
The legal proceedings, even those which included mediation and negotiations, are conducted amid constant threats by the authorities to demolish buildings built while proceedings were underway. In some cases, threats were made to halt proceedings and demolish the structures that are the subject of the petition - completely ignoring the changes that have taken place in the communities’ needs over the course of the lengthy proceedings.
Confiscation of solar panels in Khirbet Jenbah. Photo: Nasser Nasser Nawaj'ah, B'Tselem, 2 Feb. 20166Confiscation of solar panels in Khirbet Jenbah. Photo: Nasser Nasser Nawaj'ah, B'Tselem, 2 Feb. 20166
South Hebron Hills
Masafer Yatta: On 1 February 2016, a two-year mediation process between Israeli authorities and the 12 communities of Masafer Yatta, home to 1,300 people, ended without a resolution. These communities are located in an area Israel defined as ‘Firing Zone 918’ in the early 1980s. In 1999, authorities destroyed many structures in these communities and expelled roughly 700 residents, who were later allowed to return to their communities only with the court’s intervention. With remarkable alacrity, when notice of the end of mediation was issued, Civil Administration officials arrived at some of the communities and began photographing structures in preparation for demolition. The very next day, 2 February 2016, authorities demolished structures in two of the communities: in Khirbet Jenbah - 15 dwellings that were home to 60 people, including 32 minors; in Khirbet al-Halawah - seven dwellings that were home to 50 people, including 32 minors. Twenty of these structures had been donated by humanitarian aid agencies. In addition to demolitions, the Civil Administration and the military confiscated three solar panels in Khirbet Jenbah and two in Khirbet al-Halawah, which were also donations by a humanitarian aid agency. With no possibility of hooking up to the power grid, these solar panels were the only source of electricity for local residents. The structures demolished were built over the course of the two years that the mediation process was underway. Following urgent petitions filed by the Society of St. Yves and Rabbis for Human Rights-Israel, the HCJ issued interim injunctions temporarily halting the demolitions. With the mediation concluded, the case returns to the HCJ, which is expected to hold a hearing in March.
Khirbet Susiya: The 250 members of the community continue their fight against ongoing efforts to displace them from their land. During the 1980s and 1990s, community residents were expelled from some of their land, which the state handed over to settlers. On 21 January 2016, as part of proceedings in the residents’ petitions against the demolition of their homes, the state told the HCJ it was interested in negotiating with the residents. However, at some point, the state retracted its undertaking that so long as negotiations were underway it would not demolish structures it alleges were built after the orders halting both construction and demolition in the area were issued. This brought the state back to the position it presented in July 2015, when it announced its intention to demolish some thirty structures in the community, including homes, livestock pens, storerooms and the village clinic. These structures are home to 74 people, including 35 minors. Twenty-one of the structures the authorities seek to demolish have been donated by humanitarian aid agencies and European countries.
A day earlier, on 20 January 2016, the Civil Administration demolished two residential tents housing a family of eight, including six minors. The tents were erected in 2015, after the petition was filed, and were among the structures that the state refused to undertake not to demolish at this stage. After the demolition, a humanitarian aid organization helped the family erect two new tents, but on 4 February 2016, officials returned to Khirbet Susiya, and dismantled and confiscated the two tents.
Demolitions in Khirbet Susiya. Photo: Nawa'jah family, 27 Jan. 2016
Demolitions in Khirbet Susiya. Photo: Nawa'jah family, 27 Jan. 2016
Khirbet a-Rahwah: On 13 January 2016, the Civil Administration demolished residential tents and an animal pen in Khirbet a-Rahwah, south of the Palestinian town of a-Dhahiriyah. The structures had been home to a family of nine, including seven minors. The family’s tent had already been torn down by the Civil Administration about a year ago, and erected once more since. Civil Administration officials also confiscated a solar panel donated to the family by a humanitarian aid agency.
Ma’ale Adumim Area
Abu a-Nuwar: This community lives in an area that lies between the settlements of Ma’ale Adumim and Qedar, and has been marked by the Israeli authorities as Area E1, slated for an expansion of Ma’ale Adumim resulting in territorial contiguity between the settlement and Jerusalem. The community consists of more than 100 families, with a total population of about 600. On 6 January 2016, the authorities demolished five residential tents of families in the community. The tents were home to 28 people, including 18 minors. After the demolition, humanitarian aid agencies gave the families tents, but on 10 January 2016, the authorities returned to Abu a-Nuwar, dismantled the tents and confiscated them.
In 2015, Abu a-Nuwar residents petitioned the HCJ against the demolition orders issued for their homes, and the court issued interim injunctions. The structures demolished in January were apparently not included in the petition.
Demolitions in the Abu a-Nuwar community. Photo: Mus'ab 'Abbas, 27 Jan 2016Demolitions in the Abu a-Nuwar community. Photo: Mus'ab 'Abbas, 27 Jan 2016
On 28 January 2016, in the proceedings held with respect to this petition, the state notified the HCJ that it had imminent plans to carry out the demolition orders and expel all residents of the community to “Jahalin West”, an alternate site located in the Abu Dis area. The state said groundwork at the site had recently been completed. The state also said in its court submission that the transfer of the Abu a-Nuwar community to the new site would serve as a test case for the feasibility of future plans to move Bedouin communities to other “permanent sites”, and its success would allow advancing these plans. This notice is the first official statement that Israel is planning to expel the entire community from its current location.
The state’s response also noted that some members of the community have, at certain times, expressed a willingness to relocate. Even if there is a kernel of truth in this claim, it is highly doubtful that any such consent was given freely, considering the circumstances the Israeli authorities impose on the residents, namely - issuing demolition orders, threatening all structures in the community, preventing connections to the water and electric infrastructure, and severely restricting residents’ ability to make a living by restricting their access to grazing pastures.
Badu al-Baba community: Badu al-Baba community: On 21 January 2016, authorities demolished three residential structures in the community. Badu al-Babais is also located in E1 and its is not far from al-‘Eizariyah, south-east of Jerusalem. The structures were home to three families, numbering 14 people, including six minors. Two of the demolished structures were pre-fab homes donated by a humanitarian aid agency.
Jericho and the Jordan Valley
A large part of the current wave of demolitions took place in the Jericho area and the Jordan Valley. Since January authorities have demolished 29 dwellings and 47 other structures in small shepherding and farming communities, leaving 91 people, including 48 minors, without a roof over their heads.
UN vehicle stuck on torn-up road leading to Khirbet ‘Ein al-Karzaliyah. Photo by ‘Aref Daraghmeh, B’Tselem, 10 Feb. 2016
UN vehicle stuck on torn-up road leading to Khirbet ‘Ein al-Karzaliyah. Photo by ‘Aref Daraghmeh, B’Tselem, 10 Feb. 2016
Particularly prominent in this region were repeat demolitions in the communities of al-Mukasar and Khirbet ‘Ein al-Karzaliyah.
Khirbet ‘Ein al-Karzaliyah is a small shepherding community located about five kilometers south-west of the village of al-Jiftlik. Members of the community take their flocks and move to other parts of the Jordan Valley in spring and summer. On 10 February 2016, authorities demolished three tents that were home to 21 people, including ten minors, as well as ten livestock pens and enclosures. The demolitions took place less than a week after the authorities destroyed a tent, which has since been put back up. The military also razed the community’s access road, to prevent humanitarian aid from reaching the community, as it did last March. In 2014 and 2015, the Civil Administration demolished all structures in the community four different times.
On the same day, the military also came to the community of al-Mukasar, located between the Beka’ot military base and the settlement of Ro’i on one side and the al-Hamra checkpoint on the other. The troops once more demolished a tent which serves as a dwelling for a family of ten, including five minors, and a livestock pen. This demolition came less than a week after a previous demolition of the tent, which had since been erected anew. This is the third time since June 2015 that the military has demolished structures belonging to this and other al-Mukasar families. During this demolition, as well as in the previous one on 4 February 2016, authorities demolished and confiscated tents given to the family by humanitarian aid organizations.

Civil Administration bulldozer razing a livestock pen in al-Mkassar in the northern Jordan Valley. Photo: ‘Aref Daraghmeh, B’Tselem, 4 February 2016
In addition, between 9 and 11 February 2016, authorities also carried out demolitions in the communities Khillet al-Khader, al-Musafah and Abu al-‘Ajaj, located on the outskirts of the village of al-Jiftlik, as well as in Khirbet Tana and Fasayil al-Wusta, where they demolished once again the homes and livestock enclosure of a family whose structures had already been demolished in August 2015. The total number of demolitions in Jordan Valley communities over these three days stands at 22 dwellings and 35 structures used for storage and livestock. Authorities also demolished five structures in recognized villages in the Jordan Valley, built on village land designated as Area C.
On 21 January 2016, authorities demolished three huts used as a residence by a family in the community of Badu al-Mashru’, on the outskirts of the city of Jericho. The huts, donated by a humanitarian aid agency after a demolition in 2013, were used by a family of 13, including eight minors. In addition, on 14 January 2006, the Civil Administration demolished four structures used for storing farming equipment and grains in Khirbet ‘Einun, located about 5 kilometers from the Palestinian city of Tubas. On the same day in Khirbet ‘Einun, Civil Administration officials also destroyed a water reservoir which serves the community of Khirbet Yarza (through pipes), located some seven kilometers south-east of Tubas.
Ruins of structure donated by the EU, Fasayil. Photo by ‘Aref Daraghmeh, B’Tselem, 10 Feb. 2016Ruins of structure donated by the EU, Fasayil. Photo by ‘Aref Daraghmeh, B’Tselem, 10 Feb. 2016
Ramallah Area
On 1 February 2016, authorities demolished the homes of three families in the community of ‘Ein Ayub in Deir ‘Ammar, 3 kilometers east of which the settlement of Na’ale was built. Troops demolished three residential tents which were home to 17 people, including 11 minors, and also a livestock pen belonging to one of the families.
On 14 January 2016, the authorities demolished a hut which was home to seven people, including three minors, and also two livestock pens, belonging to a family from the Ka’abneh tribe in one of the Bedouin communities east of the Palestinian village of a-Taybah, Ramallah District. The settlement of Kochav Hashachar was built near the community. This was also a repeat demolition; authorities had previously demolished the family’s home and other structures in the community on 3 September 2015.