نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

شعری ماندگار شعر محمود درویش،




شعری ماندگار
شعر محمود درویش، پیش از هر چیز آوای درد و رنج ملت او، و عزم او به پایداری و ایستادگی در برابر جور و بیداد است. او با شعر خود، به ویژه با دفتری به نام "برگه هویت" (شناسنامه) دغدغه هویت را برای ملتی که از سرزمین اجدادی خود رانده شده، بازتاب داد. در شعرهای بی شمار به یاد آورد که این قوم به رغم آوارگی‌ها و سرکوب‌ها، در سرزمین خود ریشه‌های ستبر و دیرین دارد:
ما اینجا بودیم و در این خاک ریشه دواندیم
پیش از آغاز زمان
پیش از شروع تمام عصرها
پیش از تمام بستان‌ه
او قبل از تمام درختان زیتون...
در شعر درویش "غم عشق" میهن، هردم با رنگ و بویی تازه، در تصاویر و استعاره‌های رنگین و بی‌شمار جاری است، به گونه‌ای که همواره "نامکرر" باقی می‌ماند:

چه زیبایی ای وطن!
چشمانم را بگیر، قلبم را بگیر، عشقم را بگیر!
مانند عاشقی هجران‌زده و دلسوخته، با نوایی حزین و حسرتناک در دوری وطن می‌نالد:

غیر از چوبه دار
ای وطن عزیز،
بگو که زعشقت چه نصیبی بردم؟

درویش با تکیه بر سنت دیرین شعر عرب، مضمون آشنای عشق و هجران را با لحن و تصاویری تازه وارد شعر سیاسی مقاومت کرد. عشق به میهن، درد جدایی از معشوق، و شوق بازگشت به آن با جلوه‌های خیره‌کننده در هر سطر او جاریست:

ای زخم بی درمان!
میهن من چمدان نیست
من نیز مسافر نیست
متنها عاشقی هستم
با دلی در گرو عشق میهن...
کنده شدن از خاک میهن، زخمی عمیق در قلب او باقی گذاشته که با وجود گذشت سالیان، همچنان از آن خون می‌چکد. شاعر عاشق می‌داند که درد او جز با پیوستن به "مادر میهن" آرام نمی‌گیرد:

ای وطن
در زخم تو دیده گشودیم و بزرگ شدیم
میوه درختانت را خوردیم
تا بر از نو دمیدن تو شهادت دهیم.

در بسیاری از شعرها، به ویژه در دفتر "عاشقی از فلسطین" عشق به زادبوم با مهر مادری پیوند خورده است:

از آنجا می‌آیم و خاطراتی با خود دارم
مانند آدمیان فانی، مادری دارم
و خانه‌ای با پنجره‌های بیشمار
برادران و دوستانی،
و یک سلول زندان با پنجره‌ای سرد..
.تمام کلمات را آموختم و در هم شکستم
تا از آنها یک کلمه بسازم: وطن!

درویش در گفتگویی به منتقدان هشدار می‌دهد که هر تصویر خیالی او را رمز و نمادی از درونمایه‌های سیاسی نگیرند:

"من شاعرم و حق دارم برای مادر خودم شعر بگویم. اما البته شعر من در خاطره قومی مردم من ریشه دارد."
او به شعر "برای مادرم" اشاره می‌کند که چهل سال قبل در زندان اسرائیل سرود و به زودی به سر زبان‌ها افتاد:
مادر محمود درویش در مراسم تدفین

دلم می رود برای نان مادرم
برای قهوه
و برای نوازش مادرم،
از کودکی هر روز
بر شانه روزها بالا می‌روم
و قد می‌کشم
و می کوشم زنده بمانم
چون اگر مردمخجلت می‌برم از اشک مادرم...

رسالت شعر، مسئولیت شاعر

محمود درویش عقیده داشت که شعر می‌تواند به دنیایی که یکسره در ستمگری و بیداد فرو رفته، رنگی انسانی‌تر بدهد:

بیست سطر شعر سرودم و پنداری،این حصار دیواربیست متر عقب نشست...
شعر او حتی وقتی از رنج و پیکار روزمره مردم عادی می‌گوید، لحنی خطابی و فاخر دارد و آشنایی عمیق او را با ادب کلاسیک عرب می‌رساند، که با تفاخر از آن یاد می‌کند:

گفتند: چرا شعرت چنین روشن است
در زمانه ای سراسر تیره؟
گفتم: سی بحر روشن در دلم جاریست!
شعر درویش همواره نو اما ریشه‌دار است، و انگ و رنگ فرهنگ قومی او را بر پیشانی دارد. در یکی از زیباترین و معروف‌ترین شعرهایش به نام "من یوسفم" با دیدی تازه به اسطوره کهن یوسف و برادران، باز می‌گردد:

من یوسفم پدر!
برادران دوستم نمی‌دارند، پدر!
مرا به جمع خود راه نمی‌دهند
دایم زجرم می‌دهندبا ضرب سنگ و زخم زبان!
مرگم را می‌خواهند، پدر!
تا بعد به سوگم بنشینند
در خانه تو را به رویم بستند
از کشتزارم بیرون راندند
و انگور مرا به زهر آلودند...
در مصاف مرگ

مرگ از مضامین همیشگی شعر درویش بود، و به ویژه در سال‌های آخر زندگی، که خسته و تنها می‌زیست، بارها از مرگ یاد کرد، و بیشتر به طنز:

گمان کردم که روز شنبه مردم
گفتم باید در وصیت‌نامه چیزی بنویسم
اما هیچ چیز به ذهنم نرسید
گفتم باید دوستی را دعوت کنم
و به او بگویم که مرده‌ام
اما کسی نیافتم
گفتم باید به قبرم بروم و آن را پر کنم
اما راه را پیدا نکردمو قبرم خالی ماند...
به خود گفتم
شاید کاملا نمرده‌ام
شاید هنوز میان مرگ و زندگی سرگردان
مشاید مرده‌ای هستم بازنشسته
که در تعطیلات کوتاهش به زندگی آمده!
محمود درویش در آخرین روزهای زندگی گفته بود که از مرگ نمی‌هراسد، تنها ترس او از آن است که شعر سرودن در او بمیرد. او این ترس را هرگز تجربه نکرد.

هیچ نظری موجود نیست: