نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ دی ۸, جمعه

دموکراسی اخوان المسلمين !


دموکراسی اخوان المسلمين !
فريدون گيلانی

gilani@f-gilani.com
www.f-gilani.com
صورت مساله
* روز سه شنبه بيست و پنجم دسامبر 2012 ، خبرگزاری ها اعلام کردند که پيش نويس قانون اساسی مصر ، در رفراندوم محمد مورسی رئيس جمهوری شبکه ی مخوف اخوان المسلمين ، رای آورد و با 63.8 در صد ، به تاريخ خونين جامه ی مصر تحميل شد . مخالفان ، بی درنگ مدعی شدند که تقلب شده است، اما برخورداری اخوان المسلمين و حزب نور از « اعداد » تيره فکر انسانی در مصر ، به ما می گويد که واقعيت همين است و بايد واقعيت و چرائی آن را شناخت و ذهن را بيهوده سرگردانِ تقلب نکرد. انگ های نامرتبط با واقعيت ، عموما وقت تاريخ و جامعه را تلف می کنند، و مانع روشن شدن دليل و زمينه و روند تاريخ می شوند . برای روشن شدن واقعيت 64 در صدی ، بايد زمينه های پيدايش ، روند رشد ، رابطه ها ، تجربه ها و تاريخ واقعی شبکه ی مخوف اخوان المسلمين را در شرايط اواخر قرن نوزدهم و دهه های نخستين قرن بيستم ، تا سه شنبه 25 دسامبر 2012 در نظر داشت تا به تفاوت « بهار » و « خزان » پی برد .
* روز يکشنبه بيست و چهارم ژوئن 2012 ، رئيس کميسيون نظارت بر انتخابات مصر ، به اطلاع مردم مصر رساند که تيره فکران ، جامعه ای را با خود به اعماق چاه تاريک اخوان کشاندند و اخوان المسلمين در قله ی قدرت سياسی مصر قرار گرفت . محمد مورسی رئيس سياسی مصر شد .
* بيست و هشتم دسامبر2012 ، در گرما گرم تنش های تونس و ابتکار عمل اسلاميست ها در طرح رخنه کردن در صفوف مردم برای کسب قدرت سياسی ، آتشی که غربی ها اسمش را « بهار عربی » و اسلاميست های حاکم بر ايران اسمش را « بيداری اسلامی » گذاشتند ، در مصر هم در گرفت . مصر زادگاه پان اسلاميسم و مرکز تاسيس اخوان المسلمين بود و اين آتش می توانست در آن ابعاد وسيع تری داشته باشد .
* در تظاهرات ميليونی قاهره و سوئز و اسکندريه و ساير شهرهای بزرگ مصر، از همان آغاز ، اخوانی ها حضوری شاخص داشتند و دوربين های حساس بين المللی ، مثل دوربين فرستنده های سی ان ان و الجزيره ، روی نماز جماعت آن ها و حجاب زنان شان متمرکز می شد . اخوانی ها با حسنی مبارک مشکل جدی داشتند و گاهی دادگاه های مبارک برای آنان ، سر و صدای بين المللی راه می انداخت ، اما ظاهرا مبارک حريف اخوانی ها نمی شد . اخوانی ها هم نمی توانستند ، يا نمی خواستند مبارک را تمام عيار زمين بزنند و برای نخستين بار و در نخستين کشور ، از سايه در آيند و قدرت سياسی را خود به دست بگيرند . شايد در خيلی از کشورها ، پان اسلاميست ها اين زمينه را در داخل و در رابطه را با اربابان جهانی داشتند که رسما قدرت سياسی را مال خود کنند ، اما می بينيم که حاضر نبودند ، و اساسا به صلاح شان نبود که خطر کنند، در مصر ولی سياست ديگری به کار آمد .
* بخش های مختلف جامعه ، اعم از بخش کارگری و کارمندی در زمينه های مختلف ، با حکومت حسنی مبارک مشکل جدی داشتند . بخصوص بخش های کارگری که از زمان ناصر نظم اجتماعی خود را در اتحاديه ها پيدا کرده بودند ، از ميزان حقوق و قراردادهای کار و ساير مزايای کارگران ناراضی بودند . بخش های آموزشی و خدماتی و رسانه ای هم مشکلات مشابهی داشتند . مساله اين بود که هم امينت دولتی در همه ی بخش های اجتماعی نفوذ داشت ، هم شبکه ی پر جمعيت و سازمان يافته ی اخوان المسلمين . بنابراين ، طرف دوم بايد راه را برای خروج باز می کرد و با توده همراه می شد و درسازمان دهی نقش پيدا می کرد . در وقايع پس از ژانويه 2011 ، اخوان المسلمين که اکثريت را در اختيار داشت ، از ميدان تحرير گرفته تا ميدان های اسکندريه و سوئز ، دوش به دوش و اغلب حتی جلوتر و مسلط تر از نيروهای ملی ، چپ و اتحاديه های کارگری ، فرهنگی و ساير نهادهای دموکراتيک اجتماعی ، در سازماندهی از بالا و در ميدان ، نقش داشت . زمانی که پليس و نيروی امنيتی حسنی مبارک عملا از پا در آمدند ، تسلط اخوان المسلمين بر ميدان عمل گسترده تر شد . در اين مرحله ، اخوانی ها صلاح نمی ديدند که در مذاکره از بالا ، دست به گرفتن امتياز و سازش بزنند .
* زمانی که حسنی مبارک به تنگ آمد و به عنوان فرمانده کل قوا از ارتش خواست تا به شهرها بيايد ، سخنگوی اخوان المسلمين بی درنگ موافقت کرد. توده ها متحير ماندند ، اما پذيرش چشم و گوش بسته ی نيروهای يک بعدی اخوان المسلمين ، جائی برای ابراز شگفتی باقی نگذاشت .
* با طرح اخوان المسلمين ، از تانک ها و نفربرهای نظامی استقبال شد .
* پس از آن که سرانجام مبارک از پا در آمد ، اخوان المسلمين و سلفيه ئی ها - که برادران تنی يکديگرند - انتخابات مجلس ملی را پذيرفتند و نيروهای مرتبط با جريان های کارگری و آموزشی و کارمندی و دانشگاهی را ، در ميدان تنها گذاشتند. شکاف از همان نوامبر 2011 خودش را نشان داد تا نوامبر 2012 که اخوانی ها تبديل شدند به قدرت سياسی و علنا در مقابل مردمی قرار گرفتند که در تمام دو سال گذشته در ميدان ها بودند و از 22 نوامبر 2012 و صدور فرمان های محمد مورسی رئيس جمهوری اخوان المسلمين ، اين حضور پررنگ تر از هميشه شد . حالا ديگر اخوان المسلمينی ها از ميدان تحرير به کاخ رياست جمهوری نقل مکان پيدا کرده بودند و مردمی که تا چندماه پس از ژانويه 2011 با آن ها در صفوف مشترک بودند ، رفته بودند زير چک و لگد اراذل و اوباش موسوم به مليشيای اخوان المسلمين که در واقع برادر دو قلوی همان بسيج و سپاه آخوندهای حاکم بر ايران است .
* قدرت و فشار مردم در روزهای آخر نوامبر و دو هفته ی اول دسامبر 2012 ، چندان بود که اين بار محمد مورسی « رئيس جمهوری اخوان المسلمين » آژان خبر کرد . محمد مورسی از ارتش خواست تا دوباره به شهر بيايد و دور کاخ رياست جمهوری ديواری از تانک و نفربر بسازد و به دستگيری و زدن مردم که مدت کوتاهی قطع شده بود ، دوش به دوش پليس و نيروی امنيتی و مليشيای اخوان ادامه بدهد .
* مردم ، اعم از کارگران و معلمان و دانشگاهيان ، در خيابان ها بودند و کسانی که خود را اپوزيسيون دوره ی جديد می ناميدند ، از بالا در حال مذاکره . اخوان المسلمين تا رسيدن به اين مرحله که بايد برای مردم آژان خبر می کرد ، فرماندهان ارتش را جا به جا کرد و در حالی که نفوذ گسترده ای در ارتش حسنی مبارک داشت ، در آغاز کسب قدرت سياسی بی درنگ موقعيت های کليدی و حساس تازه ای را به اعضا و هواداران ارتشی خود داد تا مبادا در روز قابل پيش بينی - که پنجشنبه ششم دسامبر 2012 باشد - فالانژهای موسوم به مليشيای اخوان المسلمين ، در مقابل مردم تنها بمانند . ارتش آمد تا تعداد کشته ها و زخمی ها و بندی ها را بالاتر ببرد و به طور جدی برای وارد شدن به دوره ای ديگر از سرکوبی مردم ، از آنان نسق بگيرد .
* فشار مردم موثر نيفتاد . رهبران آمريکائی اپوزيسيون که خود را جبهه ی نجات ملی ناميدند ، حريف اخوان المسلمين آمريکائی و رئيس جمهوری آمريکائی اخوانی ها نشدند .گماشتگان به رقابت افتادند. مردم به قتل رسيدند و گماشتگان غربی ، اين بار با ادعای دموکراسی و انقلابی گری ، به تخت نشستند . اربابان کاخ سفيد ، صرف نظر از ابراز نگرانی های ظاهری ، با اين جا به جائی موافق بودند . محصول مشترک بريتانيا و ايالات متحده ، پس از هشتاد و اندی سال ، در قله ی قدرت سياسی قرار گرفته بود و بنا نبود ضد آمريکائی و ضد غربی و ضد اسرائيلی از کار در آيد . در تائيد اين روند ، مارک تونر سخنگوی وزارت خارجه ايالات متحده ، در جريان انتخاب رياست جمهوری مصر، آخرين امضای کاخ سفيد را پای کارنامه انگليسی - آمريکائی بودن اخوان المسلمين گذاشته بود و گفته بود : « ايالات متحده به توسعه رابطه خود با سازمان اخوان المسلمين ادامه می دهد ، زيرا اين سازمان ، در ميان سازمان های ديگر ، صلح دوست ! است و متعهد به اصول دموکراسی ! و مخالف خشونت است ! ... »
جيمس کلپر مدير اطلاعات ملی ايالات متحده هم ، مفهوم صريح سخنگوی وزارت خارجه دولت باراک اوباما را تائيد کرد که : « ... شعبه مصری اخوان المسلمين اساسا بخش سکولار جمعيت را که از خشونت احتراز می کنند نمايندگی می کند . اخوان المسلمين فقط به اهداف اجتماعی توجه دارد و خواهان توسعه نظام سياسی با روش دموکراتيک ! است ... » سيدعلی خامنه ای « رهبر عظيم الشان ! » حکومت « ضد امريکائی ! » حاکم بر ايران هم ، در تائيد علنی سخنگويان آمريکائی و سخنگوی اخوان المسلمين خانم عاسم که اين شبکه را در مصاحبه اش با تلويزيون الجزايره «حامل واقعی دموکراسی ! » معرفی کرده بود ، روز چهار شنبه 28 دسامبر2011 در نشست «مسئولان ديپلماسی نظام »، گفته بود : « ... مصر انورسادات ، مصر حسنی مبارک ، مصری که به شاه پناه داده بود ، امروز در اختيار مردمی است که شعار الله اکبر می دهند ، نماز جماعت می خوانند و حکومت اسلامی را مطرح می کنند . قدرت و استحکام ، يعنی اين . آزادی يعنی اين ...»

دموکراسی حکومت اسلامی
پرسسش اساسی اين است که آيا شبکه ی مخوف اخوان المسلمين می تواند بنا به جوهر تفکر ، مبداء پيدايش و پيشينه ی خود در کشورهای عربی ، و عموما مسلمان نشين ، حامل دموکراسی مورد ادعای خود باشد؟ و آيا محصول مشترک پان اسلاميسم سيدجمال الدين اسدآبادی ، محمد عبدو ، حسن ال بنا ، سعيد رمضان و فوجی ديگر از آنان از درون جامعه ی اسلامي، و سرويس های اطلاعاتی بريتانيا و ايالات متحده از بيرون ، می تواند رابطه ای منطقی با مفهومی به نام دموکراسی داشته باشد؟
اگر اين واقعيت را بپذيريم که زاويه ی فرار از واقعيت و پناهگاه نظری ، اما فريبکارانه ی اسلاميست ها ، تکيه بر ترکيبی غير متعارف به نام « دموکراسی اسلامی! » است تا خود را همراه با کاروان « تمدن غربی ! » جا بزنند ، ناگزير می شويم به هنگام طرح مسائل و نکته های مربوط به « دموکراسی » مورد ادعای قدرت غالب ، نگاهی بيندازيم به مباحث و مسائلی که حتی امروزه روز در مورد مفهوم و مصداق « دموکراسی » وجود دارد. در اين صورت ، در حالی که روشنفکرترين جريان های درونی جوامع زير سلطه ی قدرت غالب براين باورند که حتی در جامعه ی معروف به رفاه و مراکز اساسی ی کاروان موسوم به تمدن ، «دموکراسی» وجود ندارد ، و در فقدان اين مضمون ، سرآسيمه از ضرورت دموکراسی به مثابه درمان سرمايه داری می نويسند و می گويند و اساسا پرداختن به عدم وجود دموکراسی در عمل ، موضوع روز اين جريان های روشنفکری در هسته های بورژواری حاکم بر بخش اعظمی از جهان است ، اسلاميست های حاکم برايران و عجالتا مصر و اندونزی و جوامع مشابه اسلامی ، سعی می کنند ملت های زير سلطه ی خود را در اين مورد دچار نوعی اشتغال ذهنی کنند که فاصله اش با عبدويت « اسلامی » ، در ادبيات خود آنان « اظهر من الشمس » است. واقعيت اين است که در تاريک ترين زوايای فکری و ذهنی جهان ، سخن از چراغ و نورافکن برزبان راندن ؛ حالا با هر ادبيات و هر شيوه ی بيانی که باشد ، جزفريب دادن توده های تيره روزفکری ، معنی ديگری نمی تواند داشته باشد.
به هر صورت ، جديدترين ابزار فريبکاران اسلامی که در هر کشوری ، بنا به شرايط موجود آن کشور مورد مصرف پيدا می کند ، « دموکراسی » ، و در صورت تنگ آمدن قافيه ، «دموکراسی اسلامی » است .
مورد مصرف « دموکراسی » را در ايران سيد محمد خاتمی در نخستين دوره ی رياست جمهوری خود پيدا کرد . در سال 1376 ، شدت فشارهای دولتی بر مردم به حدی بالا گرفته بود که حکومت اسلامی ، لابد بنا به گزارش های اطلاعاتی خود ، دريافته بود که آن حد از انقباض، امکان انفجار اجتماعی را بالا برده است .
محمد خاتمی بايد بازی را ربط می داد به جوانان و آزادی مورد مطالبه ی آنان و بعد هم ، به صورت مستقيم ، دموکراسی . اما در نخستين مرحله ، به کار بردن لفظ « دموکراسی » ، برای اصلاح طلب ساخت بيت رهبری ، باعث دردسر شد، چرا که علنا نفی « فرمايشات ! » « امام خمينی» بود.
خمينی درست يک ماه پس از قيام ضد سلطنتی ، يا به قول آندره مالرو در کتاب « اميد » ، «انقلابی که هرگز اتفاق نيفتاد » ، در ديدار با دانش آموزان و فرهنگيان ، که برای « زيارت امام » به قم رفته بودند ، گفته بود : «... به آن هائی که از دموکراسی حرف می زنند گوش ندهيد . اين ها با اسلام مخالف اند . اين ملت قيام نکرده اند که مملکت شان دموکراسی باشد. ما قلم های مسموم آن هائی را که توصيف از مليت و دموکراسی و اين ها می کنند ، می شکنيم ...» و در پيام سيزده ماده ای نوروز 1359 ، خطاب به « آنهائی که از دموکراسی حرف می زنند » گفته بود : « ... اکثر ضربات مهلکی که به اين جامعه خورده است اکثرا [ از] همين گروه روشنفکران دانشگاه رفته است ...»
سيد محمد خاتمی می خواست با ربط دادن بازی « اصلاح طلبی » به جوانان « دانشگاه رفته» و انگشت گذاشتن روی « دموکراسی » مورد مطالبه ی « روشنفکران و جوانان دانشگاه رفته » ، خروج از بحران را محتمل کند ، اما لابد به فکرش نرسيده بود که حتی « بيان » ظاهری اين مفهوم غير محتمل در حاکميت اسلام سياسی هم ، عملا نفی « فرمايشات امام » خواهد بود . پس با درنگی چند ماهه ، خود را سرآسيمه تصحيح کرد که منظورش « دموکراسی اسلامی ! » است . به هر صورت ، با « اسلامی » يا بی « اسلامی » ، آن جامه با تنش مناسبتی نداشت و آنقدر يقه ی قبا پشت گردنش را زد تا سرانجام ، و قضا را در روز وداع ، در سالن دانشگاه تهران به دانشجويان که واقعيت ها را می گفتند ، رسما تشر زد که اگر زبان در کام نکشند ، آژان خبر خواهد کرد ! حالا تشرهای سنتی و تيغ کشی های هشت سال « دموکراسی اسلامی » او که آخرش با مشارکت مشتی مشنگ در داخل و خارج به رنگ سبز در آمد، پيشکش جلادان . خمينی سال ها پيش از آن ( اول مرداد ماه 1358 در ديدار با اعضای نهضت راديکال ايران ) ، صورت حساب مردم را ، بدون بند بازی از نوع اصلاح طلبان سبز و سياه ايرانی و محمد مورسی و اخوان المسلمين مصری ، گذاشته بود روی ميز که « ... به اين روشنفکران هشدار می دهم که اگر از فضولی دست برندارند ، دهن شان را خرد می کنيم . ما هر چه می کشيم از اين طبقه است که ادعا می کند روشنفکريم و حقوقدانيم و دموکراتيم ... » بنابراين ، سرگرم کردن مردم به حرکات و مباحث مربوط به عوام فريبی های خاتمی و مير حسين موسوی و چوب بست های آن ها در آن طرف آب و اين طرف آب ، جز پامال کردن واقعيت و تلف کردن وقت جامعه ، چيزی نبود. همان گونه که تائيد کردن جنگ احتمالی و «مثبت » قلمداد کردن تحريم ها با هدف خوش رقصی برای اربابان امپرياليست ، چيزی جزخيانت آشکار به مردم ايران از طريق معاملات سودآور و پامال کردن واقعيت ها در جهت حفظ تامين منافع فردی و گروهی نيست .
و ، باری .
« دموکراسی » ی مورد ادعای اخوان المسلمين که اغلب بدون پسوند « اسلامی » و به ندرت همراه با آن به کار می رود ، عجالتا شرکت علنی در دو مرحله از جنايات آشکار « بهارعربی !» به قول غربی ها و « بيداری اسلامی ! » به قول اسلاميست های حاکم بر ايران ، در مصر است و، محض نمونه ، به خيابان ريختن 130 هزار پليس و 120 هزار سرباز برای « حفظ نظم ! » در جريان رفراندوم . و اين حرکت « دموکراتيک ! » که محمد مورسی رئيس جمهوری حزب « آزادی و عدالت » متعلق به شبکه ی جهانی اخوان المسلمين ، و اساسا جريان مخوف اخوان المسلمين به عنوان جانشين عجالتا مقتدر رئيس جمهوری مقتدر ، اما مخلوع مصر حسنی مبارک ، پيش نويس قانون اساسی جديد مصر را تائيد کرده اند و چون چنين کرده اند ، پس مردم بايد تبعيت کنند ، مخالفانش بايد به وسيله ی پليس و نيروهای امنيتی و ارتش و مليشيای اخوان المسلمين لت و پار شوند و به قتل برسند و بندی شوند ، يا آن که از « اراذل و اوباش ! » گری دست بردارند و بروند مودبانه و با زبان خوش به آن قانون اساسی رای بدهند . اين ، يعنی دموکراسی ، و اگر کم آورد ، نوبت به « دموکراسی اسلامی » از جنس و نوعی می رسد که مردم ايران در 34 سال گذشته باتون ها و پنجه بکس ها و چماق ها و شلاق ها و کابل هايش را در خيابان ها و زندان ها خورده اند ، يا در گذرها حلق آويز شده اند و در زندان ها پای جوخه های اعدام رفته اند.
آيا همان خلاء هولناکی که 34 سال است در ايران به وجود آمده ، در مصر نيز به وجود خواهد آمد ؟ و آيا بر مردم مصرِ جمال عبدالناصر ، همان خواهد رفت که بر مردم ايرانِ محمد مصدق رفته است ؟

تنها زمان تنفس و بختک اخوان
يک سال پيش از کودتای آمريکائی - انگليسی عليه دولت ملی دکتر محمد مصدق ، گروه موسوم به « افسران آزاد مصر» بساط سلطنت ملک فاروق را برچيد ، اما بختک اخوان المسلمين را مثل سايه به همراه داشت . اين اتفاق در دوره ای افتاد که جنگ سرد ميان ايالات متحده و اتحاد جماهيرشوروی رو به اوج بود و در تاثير عوارض پس از جنگ دوم جهانی و بحران های ناشی از شرايط اقتصادی ، جهان عرب ؛ از مراکش بگيريد تا عراق ، دچار انجماد سياسی بود ، اما زمينه های گرايش به چپ ، می رفت تا از شيعيان ، همان گونه که در غرب از مسيحيان ، نيرو بگيرد.
مراکش ، الجزيره و تونس ، مستعمره ی فرانسه بودند ، کويت ، قطر ، بحرين ، شيخ نشين های حاشيه ی جنوبی خليج فارس ؛ که بعدها امارات متحده عربی ناميده شدند ، عمان و يمن ، مستعمره بريتانيا . عراق ، اردن ، عربستان سعودی ( و ايران به عنوان کشوری غير عربی در منطقه ) ، پادشاهی بودند که شاهان شان جملگی گماشتگان لندن بودند .
در اين زمان ، مصر که پادشاهش ملک فاروق از بدنام ترين و فاسدترين شاهان بود ، مرکز سياسی و اقتصادی جهان عرب شناخته می شد . مصر ، از تجاوزها و تاخت و تازهای جهان گشايانه اسلامی به اين سو، هرگز روی خوش استقلال را به خود نديده بود. در همه ی اين دوران ها ، يا زير استيلای خلفای بغداد بود ، يا در چنگ خلفای فاطمی ، يا در دست عثمانی ها، و در زمان تاسيس اخوان المسلمين در 1928 ، از مستعمرات بريتانيا به فرمانداری لرد کرامر . پادشاهی فاروق هم که به دست « افسران آزاد مصری » سرنگون شد ، علنا گماشته ی لندن بود که واشينگتن هم سهم عمده خود را داشت ، چرا که کانال سوئز ، حياتی ترين آب راه منطقه بود .

اگر چه ايالات متحده و بريتانيا توانسته بودند در سال 1953 گربه را دم حجله بکشند و تمايلات آزاديخواهانه ی منطقه را با برانداختن مصدق و بازگردندان محمد رضا پهلوی به تاج و تخت ، در مهار بگيرند، اما يک سال بعد ، جمال عبدالناصر که ظاهرا به عنوان معاون ژنرال نجيب ، اما عملا در موقع فرماندهی کاريسماتيک کودتا عمل می کرد ، با استفاده از تمايلات انقلابی ارتش ، رعد و برقی برتن خسته وفرسوده ی جهان عرب زد و حاکميت را تمام عيار به دست گرفت .
ناصر که جهان عرب را به هيجان در آورده بود و در واقع به مثابه تداوم منطقی و تاريخی محمد مصدق و شکوفائی و مقاومت منطقه در مقابل استعمار گران عمل می کرد، از همان سال 1954 توانست از طريق فرستادگان ويژه و صدای قدرتمند راديو صدای عرب از قاهره ، جهان عرب را تحت تاثير شخصيت پرنفوذ خود قرار دهد و رهبری جنبش های استقلال طلبانه ی خاور ميانه عربی را به دست بگيرد.
از سال 1956 تا 1958 ، ندای استقلال طلبانه و آزاديخواهانه ناصر، لبنان و اردن و عراق را در نورديد و موجب شورش هائی شد که نتيجه اش سقوط پادشاهی عراق بود. وحدت سوريه و مصر در جمهوری متحد عرب هم از نتايج حرکت آزاديبخش او بود که دوام نداشت ، اما شور و نشاط سياسی قابل تاملی از خود به جا گذاشت . انقلاب الجزاير نيز از حمايت سياسی و مادی قاهره برخوردار شد که نتيجه اش استقلال اين کشور در سال 1962 بود . در همان سال ، يمن که تحت تاثير ناصر بود، در دفاع از او ماشه را عليه عربستان سعودی چکاند که در نتيجه اش پادشاهی سعودی ها که کشوری را به عنوان هديه ی ! استعمارگران انگليسی به نام خود کرده بودند، اخوان المسلمين را که ناصر اراده کرده بود تيشه به ريشه شان بزند ، در خود پناه داد و آنان را به ثروت های افسانه ای رساند تا در دوره ی انورسادات ، به مصر برشان گرداند و به صورت زنجيری بر پای آزاديخواهان مصری درشان آورد . حتی در اواخر سال 1969 ؛ يک سال پيش از مرگ جمال عبدالناصر ، شاه ليبی با حرکت افسران ليبيائی به فرماندهی سرهنگ معمر قذافی سرنگون شد و نظاميان وفادار به ناصر ، رژيم دست راستی سودان را برکنار کردند
به هر صورت ، وقايع سياسی - اجتماعی مصرِ پس از کودتای 1952 و نفوذ جمال عبدالناصر را در تاريخی که بنا به واقعيت های ملموس در شرايط جنگ سرد و پس از آن رقم خورده است، به هر زبان ، با هر قلم و از هر زاويه ای که در دهه های اخير نوشته باشند ، در هر صحنه ، هر مرحله و هر تنش و واقعه ای ، سايه ی شوم اخوان المسلمين که پس از تاسيس در سال 1928 و اساسا پايه ريزی به وسيله سيد جمال الدين اسدآبادی و مريدان ارشد او حسن بنا و محمد عبدو ، رابطه اش با معماران سياسی بريتانيا و ايالات متحده از طريق سرويس های جاسوسی و چهره های پر نفوذ و مراکز طراحی های خارجی اين دو کشور، جای هيچ گونه پرسشی باقی نگذاشته است ، همه جا به صورت فعال و با کلاه سيلندر انگليسی و داغ عمو سام ديده می شود . اين سايه ، پيش از کودتای سال 1952 قد می کشد ، از کاخ سلطنتی فاروق و ارگان های دولتی او می گذرد و جهان عرب را می پوشاند. و در حالی که رگ و پی شبکه معلوم است و بازوهای اقتصادی ، نظامی و فرهنگی اخوان تعريف و عملکرد خود را داشته اند و رابطه شان با لندن و واشينگتن همواره به وسيله ی محققان و نويسندگان غير وابسته ی آمريکائی و اروپائی فاش شده است ، در هر کشوری ، بنا به شرايط آن کشور ، و بنا به انتظاراتی که رهبران ستاد آن کشور داشته اند ، سياست خاصی را پيش برده و مناسبات درونی و بيرونی خاصی را سازمان داده است . منتها ، در هر کشوری ؛ چه در زادگاه خود مصر ، يا در فلسطين و اردن و عربستان و سوريه و لبنان و ترکيه و تونس و مراکش و ايران ، فراموش نکرده است که با هر نامی ؛ « چه اخوان المسلمين ، يا سلفيه و نهضت آزادی و عدالت و ده ها نام و عنوان ديگر در سراسر دنيای اسلام » ، به صورت قدرت حکومتی در سايه ، يا قدرت سياسی آماده برای انتقال به مديريت دولتی عمل کند . برای حفظ و استحکام اين سياست ، در هر کشوری و با هر نام و هر ميزان اختلاف نظری با ستاد قاهره ، يا ساير ستادها و مراکز ، نوع رابطه با عناصر و عوامل قدرت غالب جهانی و اصل قرار دادن مبارزه ای بی امان با کمونيسم و ملی گرائی ، که همواره در مرکز توجه قدرت های غالب نيز قرار داشته است ، تشکيل دهنده ی مواد مقدماتی ی برنامه های اين شبکه مخوف برای بازگرداندن اسلام به دوران خلفا و توسعه و تعميق پان اسلاميسم بوده است .

اخوت جاسوسان اسلامی !
بنابراين ، شبکه ی اسلامی و مافيائی معروف به اخوان المسلمين ، برای حفظ و توسعه ی موقعيت خود در جوامع اسلامی ، و بخصوص کشورهای عربي، همواره به سياست پدر بزرگ خود سيد جمال الدين اسدآبادی و فرزندان ارشد او حسن بنا و محمد عبدو و سعيد رمضان و فوجی ديگر از ايشان در داشتن رابطه های مشخص با سرويس های جاسوسی بريتانيا و ايالات متحده و ساير کشورهای اروپائی و عربی و آفريقائی ، وفادار مانده است .
سعيد رمضان از آخرين رهبران سرشناس و موثر اخوان المسلمين که در سال 1940 - دوازده سال پيش از کودتای ناصر و يارانش - ، معارف اسلامی را نزد حسن ال بنا رهبر پيشين اخوان المسلمين آموخته بود و مرکز اسلامی ژنو به عنوان يکی از قدرتمندترين مراکز اقتصادی و سياسی اسلامی از طرح های اوست که به دست خود او به اجرا در آمد ، از نمونه های شاخص ماموريت برای قدرت غالب است. رمضان در جريان پديد آمدن و رشد و نفوذ افسران جوان ، از طرف های درگير با ملک فاروق بود که به دستور ملک فاروق ، در سال 1947 نشريه ی « شهاب » او تعطيل شده بود .
نويسنده سوئيسی سيلوين سون در روزنامه سوئيسی لاتمپ که از نشريات سرشناس اين کشور است ، افشا می کند که بنا به اسناد محرمانه ی از طبقه بندی خارج شده ، دردهه ی 60 دولت سوئيس به عنوان ميزبان سعيد رمضان در مرکز مطالعات اسلامی ژنو ، او را به خاطر داشتن نقطه نظرهای ضد کمونيستی می ستوده است .
نويسنده در اين گزارش به افشای مدارکی از پرونده ی سعيد رمضان در اثبات روابط مشخص او با سرويس های محرمانه غربی ، تاکيد می کند که رهبر سرشناس اخوان المسلمين مامور اطلاعاتی انگليسی ها و آمريکائی ها بود و در خدمت پليس فدرال سوئيس هم قرار داشت .
به روز بودن مساله از اين جهت قابل تامل است که اين مرکز مطالعات اسلامی ژنو ، هم اکنون به طور مشخص در مقام حلقه ی ارتباطی ستادها و مراکز مختلف شبکه ی مخوف اخوان المسلمين عمل می کند و با دست باز ؛ چه به لحاظ مالی ، يا آموزشی و سياسی و فرهنگی و تامينی ، در وقايع جاری مصر و سوريه و تونس و اردن و فلسطين ، نقش های خود را بازی می کند. منتها ، بازی اين نقش در مصر ، بيش از ساير مراکز فاجعه به بار آورده و درست مثل شاگردان حزب اللهی خود در ايران ، دست هايش را علنی به خون آزاديخواهان مصری آلوده است .
کمک ها و همياری های استعمارگران در ايجاد پان اسلاميسم و اخوان المسلمين ، طراحی های گسترده در جهت استفاده های وسيع ابزاری از آن ها برای تعميق سلطه و تامين منافع امپرياليستی ، موقعيت کنونی اخوان المسلمين و همه ی جريان های مرتبط با پان اسلاميسم را در صحنه ها و بازی خونين مختلف ، روشن تر می کند. حرکت از اسدآبادی به مورسی و از محمد عبدو به خمينی ، به خلاف آن چه در مقاطع گوناگون تعريف شده ، زمينه های آشکار برگ ريزان ، چهره ی ملال آور خزان و يخبندان قطور زمستان است ، نه « بهار». تفاوت فلاکت با « نهضت » را ، در عمل اسلاميست ها می توان با چشم غير مسلح نيز آشکارا ديد.
حرکت افسران آزاد مصر در سال 1952 ، می توانست مستقيما منتسب به اخوان المسلمين يا عناصر نفوذی انگليسی و آمريکائی باشد . عناصر عضو اخوان المسلمين در جرگه های افسران آزاد و عوامل نفوذی سرويس هاس محرمانه ی بريتانيا و ايالات متحده و بعضی ديگر از کشورهای اروپائی نيز، دراين جريان کم نبودند . حتی انورسادات در بالاترين رده ی افسران آزاد ، مثل خيلی های ديگر، رسما عضو اخوان المسلمين بود. به هر حال شبکه ای اسلامی به نام اخوان المسلمين ، در مقابل سلطنت ملک فاروق صف آرائی خود را داشت و تا اعماق دربار و دولت و ارتش فاروق هم نفوذ کرده بود. بنابراين ، برای خودش يک پا مدعی بود و می خواست هر حرکتی در جهت براندازی شاه فاسد را مال خود کند. روحيه استقلال طلبانه ی جمال عبدالناصر ، دايره ی نفوذ گرايش های سوسياليستی و وجود افسران جوانی که نه حاضر بودند تن به وابستگی و فرمانبری در دهند ، و نه می خواستند به صورت ابزاری در دست شبکه ی مخوف اخوان المسلمين و سرويس های محرمانه بريتانيا و ايالات متحده عمل کنند ، مسير و مقصد براندازی را ، از مبدا پاک کرده بود و حداقل آن بود که اجازه نمی داد آب های آلوده اين امکان را پيدا کنند تا چشمه وجريان چشمه را با رخنه و نفوذ خود آلوده کنند . واقعيت اين بود که با وجود نفوذ اتحاد جماهير شوروی ، جريان های طرفدار کرملين هم نتوانستند عنصر وابستگی را وارد جريان آب کنند ؛ اگرچه درک واشينگتن غيراز اين بود. اما درک واشينگتن غلط بود. همان گونه که اين تلقی نسبت به دولت ملی دکتر محمد مصدق در ايران (1953) ، ياکوب آربنز در گواتمالا ( 1954) سالوادورآلنده در شيلی (1973) غلط بود . به هر صورت ، اين اشتباه محاسبه ، بخصوص از 1954 که ناصر به عنوان رئيس جمهوری قدرت کامل را به دست گرفت ، راه را برای پيشروی او به سمت هدف های تعيين شده هموارتر می کرد . واقعيت اين بود که روابط نظامی و اقتصادی با کرملين ، از ناصر و هم سفران او نتوانسته بود عده ای « توده ای » بسازد .

مساله اساسی برای واشينگتن آن بود که جمال عبدالناصر به خلاف ساير رهبران آمريکای لاتين و آفريقا ، با طرز تفکر و ترسيم آينده ای انقلابی ، قلب استراتژی آمريکای پس از جنگ جهانی دوم را که حوزه ی نفتی عربستان سعودی بود ، تهديد می کرد. ناصر علاوه بر همه ی توانائی هائی که در جهان عرب ، از جمله در حاکميت متوليان کعبه پيدا کرده بود ، کار نفوذ را به جائی کشانده بود که حتی بعضی از اعضای خانواده سلطنتی عربستان سعودی را به رهبری شاهزاده طلال و در جريانی موسوم به « شاهزادگان آزاد » ، تحت تاثير خود قرار دهد و جذب خود کند . اين جريان ، خواهان ايجاد جمهوری عربی شده بود و منافع سرشار شرکت های نفتی آمريکائی در عربستان را مورد تهديد جدی قرار داده بود .

ايالات متحده که توانسته بود با استفاده از شاخه ی ايرانی اخوان المسلمين به رهبری آيت الله ابوالقاسم کاشانی و گماشتگان لندن و واشينگتن در ارتش و ساير نهادها و موسسات اداری ايران ، دولت ملی و منتخب دکتر محمد مصدق را به عنوان نخستين تجربه ی براندازی در سی آی ا سرنگون کند ، با وجودی که درست يک سال بعد (1954) توانسته بود به عنوان دومين تجربه ياکوب آربنز را در گواتمالا براندازد ، نتوانست در فاصله ی ميان تجربه های ايران و آمريکای لاتين ، با جمال عبدالناصر در مصر چنين کند .
گذشته از دخالت مستقيم نيروی هوائی ايالات متحده و فرانسه و بريتانيا در نخستين درگيری نظامی ميان اسرائيل و مصر که به جنگ شش روزه ژوئن 67 معروف شد، و دخالت های اقتصادی و کوشش در نفوذ ميان افسران و کادرهای ارتش مصر ، ايالات متحده که بنا به اسناد مدارک موجود، دستی پرکار در شبکه ی مخوف اخوان المسلمين داشته است ( به صيغه ی ماضی نقلی ) ، سعی می کرد در همه ی سال های از سال 1954 تا مرگ ناصر در سال 1970 ، اخوان المسلمين را چه مستقيما ، يا از طريق گماشتگان خود در عربستان سعودی ، به عنوان مانع و سدی جلو پای ناصر و مبارزات گسترده او بگذارد. اخوان المسلمين که از فرزندان کارخانه ی مذهب سازی لندن است و زمينه سازان و بنيان گذارانش سيد جمال الدين اسدآبادی ، محمدعبدو ، حسن بنا، سعيد رمضان و خيلی های ديگر ماموران چند جانبه بودند ، با وجه مشترک کمونيسم ستيزی می توانست به مثابه پنجه ای درنده برای سرويس های محرمانه غربی عمل کند . اين وجه مشترک ، که هنوز و همچنان از بهانه های ايدئولوژيک اسلام سياسی در وحدت عمل با اربابان آمريکائی و اروپائی ست ، در نتيجه ی اعمال و رفتار و سياست های برنامه ريزی شده ی خود ، مدام مزاحم ناصر بود .
زمانی که ناصر به تبعيد رهبران و فعالان اخوان المسلمين پرداخت و باکی از نتيجه ی اقدام خود به دل راه نداد، پادشاهی عربستان سعودی با کمال ميل آغوشش را به روی عناصر تبعيدی گشود و با وارد کردن آنان به بازار و جريان پول ، تا سال 1970 و مرگ ناصر و جانشينی انورسادات ، آنان را تبديل به افراد و جرگه های بسيار پولدار کرد و با استفاده از آنان و ثروتی که به هم زده بودند، نهادهای بانکی جديد خود را با کمک موسسه های بانکی ، مالی و بانک های معروف آمريکائی و اروپائی به راه انداخت . به اين ترتيب ، پس از مرگ ناصر ، جانشينی انورسادات و بازگشت کلان سرمايه داران و خرده پاهای اخوان المسلمين از عربستان سعودی و شيخ نشين های حاشيه جنوبی خليج فارس به مصر، اخوان المسلمين زمينه های اقتداری عميق و گسترده را در عرصه های اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی ، آموزشی و نظامی برای خود فراهم کرد.

در خلال سال 1954 که ناصر عليه نجيب موضع گرفت و سرانجام زيرکانه او را کنار گذاشت، اگر چه اخوان المسلمين غير قانونی اعلام شده بود ، اما در سراسر مصر حضوری قدرتمند داشت. نه تنها افسر بلند مرتبه ای به نام انورسادات عضو اخوان بود و پس از مرگ ناصر اخوانی ها را از عربستان و خليج فارس به مصر باز گرداند، بلکه نجيب هم که در واقع فرماندهی کودتای 1952 عليه ملک فاروق را به عهده داشت و پس از کودتا هم رئيس جمهوری شد ، به دار ودسته ی اخوان المسلمين تعلق داشت . بنابراين ، ناصر از هرطرف در محاصره اخوانی ها بود و در واقع اگر در آن خلاء هولناک جهان عرب ، از چنان محبوبيت عجيب و غريبی برخوردار نمی شد ، بايد در همان زمان کشور را دو دستی تقديم اخوانی ها می کرد و خود تبديل به ابزار سياسی آنان می شد ، کما اين که انورسادات ناچار شد چنين کند تا مرحله ای که ديد حکومت را دارد از دست می دهد و ارباب هم چندان از اوج گرفتن محصول خود راضی نيست، چرا که احتمال دارد از حوزه و حدود اختيار خارج شود .
در آخرين مرحله ی توسعه ی قدرت جمال عبدالناصر ، وقتی ايالات متحده و بريتانيا نتوانستند در مصر طرحی مثل « پروژه آژاکس » ايران برای براندازی مصدق را اجرا کنند و اخوان المسلمين هم غير قانونی اعلام شده بود و می رفت تا اهرم های قدرت شبکه در اسکندريه و سوئز و قاهره را هم به خطر اندازد، تصميم به کشتن ناصر گرفت و اقدام کرد .
برنارد لوئيس شرق شناس معروف و مامور سابق اطلاعاتی بريتانيا، برآن است که شورش اخوان المسلمين عليه ناصر، پس از ملاقاتی که در سال 1954 ميان رهبران فدائيان اسلام ايران و اخوان المسلمين مصری در قاهره صورت گرفت آغاز شد. از او به طور مشخص در « بازی شيطان» رابرت دريفوس نقل می شود که پس از ملاقات نواب صفوی رهبر فدائيان اسلام در ژانويه سال 1954 در مصر ، نخستين درگيری ها ميان اخوان المسلمين و ارتش رژيم ناصر صورت پذيرفت . همو می گويد :
« ... در حالی که بريتانيا و ايالات متحده با آتش بازی می کردند و به سازمان دادن آدم کش های اخوان المسلمين برای قتل جمال عبدالناصر مشغول بودند ، مدارکی وجود دارد که ثابت می کند اخوان المسلمين با آدم کشان خشونت گرای اسلامی ديگری در ايران به نام فدائيان اسلام همکاری می کرد . يکی از بنيان گذاران فدائيان اسلام آيت اللهی بود ( آيت الله ابوالقاسم کاشانی ) که برای سرنگون کردن دولت دکتر محمد مصدق با سی آی ی کار می کرد ...» [ و روحانی جوانی به نام روح الله موسوی خمينی معاون کاشانی بود که در قلب تظاهرات تهران عليه دکتر محمد مصدق و برای بازگرداندن محمد رضا پهلوی به تاج و تخت ، مديريت می کرد ].
در سال 1954 ، پيوندهای اخوان المسلمين و فدائيان اسلام ايران چنان مستحکم شد و توسعه يافت که در نتيجه ی آن ، بنيادگرائی اسلامی در دهه ی پنجاه تبديل به يک پديده جدی بين المللی شد و ايالات متحده توانست محکم ترين ابزار را برای پيشبرد سياست های توسعه طلبانه ی خود در منطقه پيدا کند . برای رسيدن به اين مقصود ، ناصر بايد ترور می شد . اين حرکت در حالی صورت گرفت که رهبران اصلی اخوان المسلمين ، مثل حدايبی ، مخفی شده بودند ، اما سرانجام روز بيست و ششم اکتبر همان سال ، يکی از اعضای اخوان المسلمين ، پنج گلوله به سمت ناصر شليک کرد که نتوانست او را از پا بيندازد .

بنابراين ، رفت و بازگشت اعضا و هواداران اخوان المسلمين ، در جريانی ساده اتفاق نيفتاد و با محاکمه ی سران آن ها و غير قانونی اعلام شدن تشکيلات شان همراه بود .
اگرچه اخوانی ها توانستند پس از مرگ ناصر و به قدرت رسيدن انورسادات موقعيت خود را در مصر تثبيت کنند و به تقويت نظامی ، سياسی و مالی خود در جهان عرب وتوسعه حضور خود در کشورهائی مثل سوئيس و آلمان و فرانسه بپردازند، اما سرانجام بر سر حد و حدود قدرت و دايره ی نفوذ ، با انورسادات به مشکل برخوردند تا نوبت به حسنی مبارک رسيد.
در سه دهه حاکميت حسنی مبارک ، او که بودجه ی ارتش خود را مستقيما از ايالات متحده می گرفت ، با آمريکائی به اين توافق رسيد که اخوان المسلمين نسبت به حاکميت در موقعيت مادونی باقی بماند. نظر کارشناسان سی آی ا ، استخبارات عربستان و سازمان های امنيت اردن و سوريه ، با وجود درگيری های سنگينی که در مقاطع مختلف پيش آمده بود ، به اين نتيجه ره برده بود که وجود و حضور اخوان المسلمين برای جلوگيری از رشد سازمان های تندرو اسلامی ضروری است و تا زمانی که می توان از اين شبکه ی مخوف استفاده ی ابزاری کرد ، دليلی ندارد که با حضورش پای درگيری های جدی رفت .
چند بار هم در مقاطع مختلف ، حسنی مبارک اقدام به قلع و قمع خفيف اخوانی ها و کشاندن آنان به دادگاه کرد که به نظر کارشناسان آمريکائی و اروپائی ، نتيجه اش به سود شبکه بود ، نه به زيان آن . با هر ضربه ای ، همان گونه که با هر ضربه ای بر ساير سازمان های تند رو اسلامی ، اقبال جوانان مسلمان نسبت به آن بيشتر شد. بنابراين، حتی اين نتيجه به بار آمد که دولت های اروپائي؛ مثل آلمان ، دست و بال آنان را به بهانه ی رعايت اصول دموکراتيک و حقوق بشر باز بگذارند و سرويس های امنيتی ، چه به صورت های نفوذی ، يا از فاصله ، بر روند رشد و کار آن ها نظارت کنند .
بنا به اسناد ، مدارک و شواهد عينی ، اروپائی ها ، بخصوص آلمانی ها، به اخوان المسلمينی ها همان قدر پرو بال و آزادی عمل داده اند که به فعالان حماس و حزب الله لبنان و جريان های مذهبی و حتی مذهبی - دولتی ايران و علوی های ترکيه و سوريه .

اخوان و کارت بازی سياسی
اخوان المسلمين ، بخصوص در زادگاه خود مصر ، زودتر شيوه های بازی کردن با کارت های زمينی را ياد گرفته است تا جريان هائی مثل القاعده و نيروهای نظامی اسلامی دربخش های وسيعی از خاورميانه و شمال آفريقا . تعيين سياست های منطقه ای ، بر مبنای شرايط آن منطقه يا کشور هم ، ريشه در همين تسلط نسبی دارد. در پنجمين سال حکومت روح الله خمينی ، اگر اشتباه نکنم يکی از روزنامه های لوموند يا فيگارو نوشته بودند که می شود گفت حکومت اسلامی رفته رفته قوانين زمينی را ياد گرفته است.
با اين تلقی ، جريان متمرکزی مثل اخوان المسلمين ، از همان سال های پيش از کودتای سال 1952 افسران آزاد مصری ، شيوه های بازی با کارت های زمينی و قانونمندی سياسی را ياد گرفته بود. نگاهی به حرکات خود اسدآبادی و شاگردان ارشدش محمدعبدو و حسن ال بنا و سعيد رمضان و حدايبی و فوجی ديگر از زاد ولد ايشان ، و بخصوص رابطه های خود اسدآبادی با انگليسی ها وفرانسوی ها و روسها بر سر فروش کالای « پان اسلاميسم » ، نشان می دهد که اگر چه مقصد و مقصود بازگشت به صدر اسلام و دوران خلفا اعلام می شد ، اما حضرت ايشان علم سياست و سياست خارجی و اساسا جنس و فايده روابط خارجی و موضوع و فايده ی برقرار کردن رابطه را ، دست کم از وزرای امور خارجه ی خمينی و خامنه ای بهتر می شناخت .

نوع و جنس بازی سياسی ، در شرايط حاکم بر تونس حکم نمی کرد که حکومت اخوانی ها مستقيما از سايه به آفتاب برود ، يا در اردن و لبنان کنونی . اما در چهار چوب نظری اخوانی ها ، اکنون شرايط در مصر و سوريه ، با وجود تفاوت هائی در گروه بندی و ژئوپليتيک اسلامی و دايره نفوذ امپرياليست ها ، ملی ها ، دموکرات ها ، چپ ها و ساير گرايش های مذهبی ی اديان ديگر، يا مذاهب دين اسلام ، موقعيت های متفاوتی دارد. اين موقعيت متفاوت را ، حتی اگر مقرون به واقعيت نباشد ، دستگاه تبليغاتی اخوان المسلمين که از پشتوانه ی مالی کلانی برخوردار است ، می تواند با خريدن برنامه ، برنامه گذار ، خبرنگار ، خبربيار ، دبير ، سردبير، مدير، صاحب سهم ، يا مالک نهادهای وسيع خبری در سراسر جهان ، و بخصوص مراکز جهان سرمايه ، واقعی جا بيندازد. مثلا اين واقعيت را که دستگاه های مذهبی دين اسلام ، يا دستگاه های مذهبی هر دين ديگری ، می توانند دموکرات باشند و می شود آنان را زمانی که به کسب قدرت سياسی نائل می شوند ، حاملان «دموکراسی » ، يا دست پائين مفاهيم نزديک به دموکراسي، و در آخرين مرحله ی اين بازی زميني، « دموکراسی اسلامی » ناميد . اگر بشود با قرار دادن « دموکراتيک » ميان « جمهوری » و «اسلامی » ، نوعی از حکومت را در نظر آورد که هم اسلامی باشد و هم دموکراتيک ، پس سيد محمد خاتمی و اخوان المسلمينی ها هم می توانند حامل چيزی به نام دموکراسی اسلامی باشند. به هر حال ، کلاهبرداری فقط در مورد بادام زمينی و ملک و املاک و حساب بانکی و دريافت دستمزد از کشورهای ذينفع صورت نمی گيرد . آن ها که نان را به هر قيمتی ميل می فرمايند ، ضمنا می توانند نان شان را در هر چيزی هم بزنند و ميل کنند .

شرايط پس از ناصر ، نوسان ها و حرکات پاندولی ی يک دهه حاکميت انورسادات و تنش های سه دهه حکومت حسنی مبارک ، که در نهايت به جا افتادن اخوان المسلمين انجاميد ، حکم می کند که با وجود اغتشاش جاری در جهان اسلام ورقابت های علنی ی مذهبی بر سر تمرکز خليفه گری ميان رياض و آنکارا و قاهره و تهران ، و بخصوص رقابت های گسترده ميان حکام و اپوزيسيون حکام بر سر نزديک شدن و نزديک تر شدن به قدرت های غالب جهانی ، اکنون اخوان المسلمين زمينه را مناسب ببيند و پس از شصت سال انتظار ، از سايه به آفتاب کوچ کند . حالا در فاصله ی ميان سايه تا آفتاب ، چه ويرانی هائی رخ می دهد و چه خون هائی ريخته می شود ، حکم الله و لندن و واشينگتن است و بايد که چنان شود تا « آزادی و عدالت » اسلامی از مفهوم به مصداق در آيد !

برای کسب قدرت سياسی ، از همان سال 1928 که اخوان المسلمين به مثابه رشد جنبش پان اسلاميک سيد جمال الدين اسدآبادی و محمدعبدو و ماموران کارکشته و مسلط بريتانيا به وسيله ی حسن آل بنا تشکيل شد، رهبران و مديران اين شبکه به نظريه های پدربزرگ خود در جهت ايجاد امکان وفادار ماندند . به خلاف اسدآبادی و عبدو که از طريق انجمن های مخفی و گروه های زير زمينی و جنبش فراماسونی عمل می کردند، رشيد رضا که در سال 1898 نشريه هفتگی فانوس دريائی را به قصد گسترش پان اسلاميسم مورد نظر اسدآبادی و عبدو منتشر می کرد و به همين دليل به محمدعبدو در قاهره پيوست و نقش دستيار او را که بعدها مفتی مصر شده بود به عهده گرفت ، بر آن بود که « انجمن های اسلامی » بايد علنی باشند و در جهت کسب قدرت سياسی و قرار دادن قدرت های سياسی زير نفوذ شبکه ی مخوف اخوان ، علنی عمل کنند ، در همه ی کشورهای اسلامی شاخه داشته باشند و ستادشان هم مکه باشد . در همان زمان ، محمد عبدو از حمايت بی دريغ لرد کرامر انگليسی حاکم مطلق مصر برخوردار بود و ، بنابراين ، فعاليت رشيد رضا نمی توانست بدون موافقت بريتانيا انجام شود .

پيش از انقلاب اکتبر 1917 و رشد گرايش های سوسياليستی در جهان عرب ، مهمترين وظيفه رشيد رضا و اخوان او ، بخصوص در مصر ، حمله های شديد به ناسيوناليست های مصر به موازات تبليغ گسترده ی دين بود . رشيد رضا و حاميان انگليسی اخوان المسلمين ، در سال های پيش از وقوع انقلاب اکتبر ، ناسيوناليسم را در طبيعت خود جريان سکولاری می دانستند که مانع تاثير گذاردن تبليغات گسترده ی دينی اخوان المسلمين در جهان عرب می شد . البته ناسيوناليست ها هم چنان رشد کرد بودند که با رشيدرضا به تقابل بر می خواستند و بنا برهمين مضمون بود که تيراژ وسيع « فانوس دريايئ » رشيدرضا باعث وحشت مرکز اسلامی قاهره و رياض شده بود . رشيد رضا ، بخصوص در مصر و ترکيه ، ناسيوناليست ها را از« کفار » تبليغ می کرد و در واقع حکم به قلع و قمع آنان می داد .
پس از وقوع انقلاب اکتبر 1917 و تاسيس اتحاد جماهير شوروی که جهان عملا دوقطبی شد ، اخوان المسلمين وجه مشترک تازه ای با انگليسی ها پيدا کرد . پيش از انقلاب اکتبر، انگليسی ها و در حيات خلوت آن ها معماران سياسی آمريکای شمالی ، ناسيوناليسم و رشد جنبش های ناسيوناليستی را خطری جدی برای حفظ ، تامين و گسترش منافع خود در جهان تلقی می کردند . بنابراين ، با محصول مشترک شان اخوان المسلمين که ناسيوناليسم را خطری جدی در راه تبليغ و گسترش دين تلقی می کرد ، همسو می شدند و با وجود اين وجه مشترک و وابستگی رهبران اخوان المسلمين به سرويس های محرمانه و وزارت خارجه و شخصيت های ظاهرا محقق و در باطن مامور امنيتی ، موارد اختلاف را « برادرانه » ميان خود حل و فصل می کردند . همان گونه که وجه مشترک يهودی ستيزی بخش های از مسلمانان را با هيتلر همسو کرده بود و حتی مفتی فلسطين در جريان جنگ دوم سراز راديو برلين در آورده بود ، حالا وجه مشترک کمونيسم ستيزی هم می توانست مبنای جديدی برای وجه مشترکی ديگر و بسا جديدتر و تهديد کننده تر از ناسيوناليسم باشد .

به هر صورت ، پس از سال 1885و ملاقات سيد جمال الدين اسدآبادی با مقام های جاسوسی و روابط خارجی برتيانيا برای جا انداختن نظريه وحدت جهانی اسلام ، بخصوص ميان مصر ، ترکيه ، ايران و افغانستان عليه روسيه تزاری ، و بعدها ورود دو وجه مشترک ناسيوناليسم ستيزی و کمونيسم ستيزی ، اخوان المسلمين روز به روز بيشتر به استعمارگران و بعدها به امپرياليسم جهانی به رهبری ايالات متحده نزديک شد تا امروزه که در مصر بازيگر نقطه عطفی در تاريخ سياسی مصر باشد .

سياست اعلام نشده واشينگتن
در اين نقطه ی عطف ، سياست خارجی ايالات متحده در حمايت از حکومت های جهان عرب به طور اخص و جهان اسلامی به طور اعم ، دچار تغيير کيفی محسوسی شده است . اين تغيير ، در وقايع جاری مصرو و تونس و ليبی و سوريه واردن و ترکيه و ايران و کشورهای ديگری که در فاصله ها و با ابعاد مشخص ، اما در عين حال متفاوتی زير ذره بين قرار گرفته اند ، محسوس است.
تاريخ سياسی اخوان المسلمين از 1885 که پايه های نظری خود را ريخته ، تا 1928 که مراحل و فراز و نشيب هائی را برای رفتن پای تاسيس گذرانده ، و از 1928 تا وقايع کنونی در جهان عرب ، و بخصوص هم اکنون در نقطه ی عطف خود مصر، مختصاتی دارد که آن مختصات به ما می گويند اخوانی ها می توانند بنا به مصالح ايدئولوژيک خود و مصالح قدرت های امپرياليستی ، ساختمان جديدی را عليه گرايش های ناسيوناليسيتی ، سوسياليستی و در مفهومی عام تر ، عليه هر گونه تمايل دموکراتيک در جامعه ، بالا ببرند . با توجه به سياست جديد ، اما رسما اعلام نشده ی واشينگتن و لندن ، اخوانی ها بنا به پيشينه و تجربه های دوره ی ناصر در دهه ی 60 ميلادی ، و دهه های پس از ناصر ؛ يعنی از قرار گرفتن انور سادات در راس قدرت تا جريان تدوين پيش نويس قانون اساسی جديد و ماجرای فرمان های محمد مورسی رئيس جمهوری منتخب شبکه ی مخوف اخوان المسلمين ، می توانند نمونه ی تجربی و مناسبی در سياست های جديد کاخ سفيد و بريتانيا باشند . بنا به اطلاعات سرويس های جاسوسی آمريکا و انگليس از مصر ، محصول مشترک انگليس و آمريکا می تواند با ارتش و مليشيا و توده های هواداری که در اختيار دارد ، اين سياست را پيش ببرد.

بنا به تحليل ها ، ملاقات ها و روابط علنی و پنهانی ، معماران سياسی ايالات متحده و لندن به اين نتيجه رسيده اند که به جای حمايت از حکومت های ديکتاتوری ، از حکومت های اسلامی حمايت کنند .
در برخورد با اين سياست ، ذهن ناظر متوجه اين نکته می شود که معيارهای جديد برچه اساسی مورد بحث قرار می گيرد و شاخص کارخانه های مذهب سازی و مطلق سازی و حکومت سازی و محصولاتی از اين دست که وظيفه شان مسموم کردن مردم است ، در سال های آغازين از دومين دهه ی قرن بيست و يکم چيست ؟
تقسيم حکومت ها به انواع ديکتاتوری ، استبدادی ، دموکراتيک ، سوسياليستی و انواع ايدئولوژيک و غير ايدئولوژيک ، از پيش و بنا به پيشينه ها و تجربه ها و تعريف هائی ، وجود داشته و نوعی به نام ، يا با ترکيب حکومت دينی ، که خاستگاهش همان حکومت اسلامی است ، اگر چه به صورت مادی قبلا وجود داشته ، اما به صورت مستقل تازگی دارد .
حکومت های ديکتاتوری ، يا استبدادی ، در درجات مختلف ، می توانسته اند دينی ، و به طور اخص اسلامی هم باشند . البته هيچ ديکتاتوری حاضر نيست بپذيرد که ديکتاتور و مستبد است، اما از بيرون می شود حکومت های پاکستان ، ترکيه ، اردن ، عربستان ، مراکش ، عراق ، افغانستان ، سوريه ، مصر و ... بخصوص در راس همه ايران را مثال زد . همه ی اين حکومت ها ، اسلامی هم هستند که درجات ديکتاتوری و ميزان ها و معيارها و شدت و ضعف مذهبی بودن شان ، تفاوت هائی دارد .
حالا ولی ، معلوم شده است که « حکومت اسلامی » ، يا همان « حکومت دينی » ، به زعم معماران سياسی واشينگتن و لندن ، و به نظر علمای علم بورژوازی ، نوعی خاص از حکومت است که از ديکتاتوری و استبدادی هم فراتر می رود ، يا نه ، از آن فروتر است و ، به هر حال ، نوعی خاص است که بايد در علم سياست به انواع حکومت ها افزوده شود !

طرح مساله ی حمايت از حکومت های اســـلامی ، به جای حمايت از ديکتاتـورهــا ، پس از
تسخير ظاهرا قانونی پارلمان مصر به وسيله حزب « آزادی و عدالت » و « حزب نور » و بخصوص پس از شدت گرفتن درگيری مسلحانه عليه حکومت بشاراسد ، در رسانه های معروف به « اصلی »ی آمريکائی و اروپائی عموميت يافته است . در طرح اين سياست حمايتی ، اخوان المسلمين در انتقال از سايه به حکومت بايد اطمينان يابد که بريتانيا و ايالات متحده به عنوان صاحبان اصلی محصول ، در شرايط کنونی نيز ، مثل نزديک به يک قرن گذشته ، از توليد اسلامی خود به عنوان ابزاری مفيد و کارساز در جهان عرب و جوامع اسلامی حمايت خواهند کرد .
بنابراين ، به خلاف تحليل های يک سونگرانه و نا درستی که از وقايع دوسال گذشته در مصر و تونس و ليبی و سوريه و يمن و بحرين ، و به خصوص در اين مورد مصر ، صورت پذيرفته ، اولا که « انقلاب » ی در مصر صورت نگرفته و فقط پان اسلاميست های متمرکز در اخوان المسلمين سرانجام به اين فرصت تاريخی دست يافته اند تا به کسب حاکميت سياسی نائل شوند، ثانيا طبقه حاکم و « دولت آمريکا » در هيچ شرايطی عقب نشينی نکرده بوده اند تا دوباره وارد ميدان شوند ، سه ديگر آن که اخوان المسلمين از همان ژانويه 2011 ، به طور منظم و با برنامه ای دقيق توانست نيروی مسلح و سياسی و ميدان پرکن و اراذل و اوباش و ارتش تحت سلطه ی خود را در صحنه به صحنه ی واقعه ، جا به جا کند و به بازی کردن با مطالبات مردم بپردازد.

تفاوت اساسی مانور اخوان المسلمين در مصر ، با مانور حزب الله زير فرمان خمينی در ايران، رابطه اش با نيروهای نظامی ، پليس ، نيروهای امنيتی و در راس همه شان ارتش بود. خمينی مجبور شد « ارتش شاهنشاهی » را بشکند و به موازات بالا بردن ساختمان متشکل از نيروهائی به نام « کميته » و « بسيج » و « سپاه پاسداران انقلاب اسلامی » ، آن را با نظارت « انجمن های اسلامی » در واحدهای دور و نزديک ارتش بازسازی کند ، اما اخوان المسلمين اساسا حتی پيش از کودتای 1952افسران آزاد عليه ملک فاروق ، در ارتش و ساير نهادهای قدرت نفوذ موثری داشت.

در هجده سالی که از وقوع کودتا در سال 1952، تا مرگ جمال عبدالناصر در سال 1970 گذشت ، اخوان المسلمين مدام به وسيله ی پادشاهی دست نشانده ی عربستان و سرويس های محرمانه ی برتيانيا و ايالات متحده تقويت شد و در حاليک که شخصيت و عمل انقلابی ناصر توانسته بود جهان عرب را به صورت معنوی و مادی تحت تاثير خود قرار دهد ، اما قدم به قدم و لحظه به لحظه در معرض تهديد های علنی واحدها ، نيروها و عناصر وابسته به اخوان المسلمين قرار داشت و چنان شرايط دشواری را می گذراند که اگر لحظه ای غفلت می کرد ، سرنگون شده بود .
اخوان المسلمين حتی در زمان ناصر و دهه ی شصت ، توانسته بود نه تنها به يمن پول های کلان و پترودلارهای عربستان سعودی ، فرماندهان رده ی بالا و افسران موثری را در ارتش مصر مال خود کند ، بلکه به کمک همان افسران و آموزش های مخفيانه ی انگليسی ها و آمريکائی ها ، مليشيای قدرتمندی برای خود بسازد . همين شبه نظاميان اخوان المسلمين بودند که در زمان ناصر در اسکندريه و سوئز و نقاط ديگر ، حتی به مراکز نظامی او حمله ور شدند و در جنگ شش روزه به وطن پرستان مصری پشت کردند ، و حتی بر سر راه شان مانع تراشيدند .
اخوان المسلمين نه تنها پس از بر سرکار آمدن انورسادات با آمريکائی شدن ارتش مصر مخالفت نکرد ، بلکه اين چرخش سيصد و شصت درجه ای را مورد حمايت کامل هم قرار داد. در اثر همين چرخش و وابستگی ، و بر مبنای نفوذی که قبلا در ارتش مصر داشت ، اخوان المسلمين هيچ مخالفتی هم نکرد که ارتش مصر علنا سالی يک ميليارد و دويست ميليون دلار از ايالات متحده کمک مالی بگيرد و اين « کمک مالی ! » ، بدون نظارت مجلس و ساير نهادهائی که در هر کشوری می توانند حق نظارت داشته باشند ، مستقيما به حساب ارتش واريز شود و سلطه ی ارتش بر موسسات در آمد زا را باعث شود. بنابراين ، يک سر رابطه ميان بخش ثروتمند و ثروت زای اخوان المسلمين در مصر با رده های بالای ارتش مصر، گردش در آمدها و سرمايه های مشترک در مراکز توليدی و بازار بوده است که سرقت قيام مردم از طرف اخوانی ها و اربابان شان ، تا کنون نگذاشته است کمترين خدشه ای بر سلول هايش وارد آيد .

دقيقا برای حفظ همين رابطه و اقدام مشترک برای مهار مطالبات قيام بود که اخوانی ها پس از کسب قدرت سياسی در مجلس و کاخ رياست جمهوری ، بی درنگ مهره هائی را در ارتش جا به جا کردند. عزل و نصب های فوری به وسيله محمد مورسی در ارتش مصر ، مشخصا به اين معنی بود که قدرت واحدهای وابسته به اخوان المسلمين بيشتر، و ميدان مانور اخوان المسلمين در ارتش گسترده تر و قابل اعتماد تر شود. در غير اين صورت ، يعنی چنانچه اين مراد حاصل نمی آمد، رئيس جمهوری منتخب اخوان المسلمين محمد مورسی ، در جريان اعتراض های نوامبر و دسامبر 2012 مردم به پيش نويس قانون اساسی و فرمان های 22 نوامبر او ، سر انجام روز پنجشنبه ششم دسامبر2012 از ارتش نمی خواست که دو باره از پادگان ها به شهر باز گردد و حفاظت از کاخ رياست جمهوری را به عهده بگيرد .
معنی اين حرکت ، که نه شتابزده بود و نه از سر ناچاری ، بلکه کاملا حساب شده صورت پذيرفته بود ، نشانه ی تحکيم قدرت اخوان المسلمين در ارتش مصر بود. اصل قدرت ، در زمان ديکتاتوری حسنی مبارک هم وجود داشت ، والا که وقتی که در اواخر ژانويه 2011 ، و از ميدان به در شدن پليس و نيروهای امنيتی ، حسنی مبارک از ارتش خواسته بود تا برای « حفظ نظم ! » به شهرها بريزند ، سخنگوی اخوان المسلمين به عنوان طرف ديگر ، رسما با ورود واحدها و تانک های ارتش به قاهره و تا محورهای ميدان تحرير موافقت نمی کرد و خود از ميدان بيرون نمی رفت .

در نوامبر 2011 که مردم برای استحکام حضورشان در ميدان تحرير، دو باره به اين ميدان هجوم بردند ، اين بار از اخوان المسلمينی ها و نمازجماعت شان خبری نبود . ارتش وابسته به اخوان المسلمين و مزدور ايالات متحده ، آمده بود و تداوم اعتراض ديگر ضرورتی نداشت . مقصد اخوان المسلمين مجلس بود که در مشارکت با همزادش حزب نور ، به آن دست يافته بود و فرصتی می خواست تا جا به جا شود و به کاخ رياست جمهوری برود . اگر رای می خواست که به حد کافی نفر داشت و تازه کم هم که می آورد ، سلفی ها بودند . مگر مقصد اسدآبادی و عبدو و حسن بنا و سعيد رمضان و ساير علمای بنيانگذار و مامور چند جانبه ، غير از اين بود ؟

حالا ، اخوان المسلمين 64 سال از کودتای افسران آزاد فاصله دارد . شصت و چهار سال پيش، اين تجربه را در پرواربندی شبه نظاميان قداره بند به عنوان شاخه نظامی غير رسمی نداشت ، صاحب شانزده بانک و ثروتی افسانه ای که بلافاصله پس از ثروت يهودی ها و مسيحی ها اعدادی غير قابل تصور را در ذهن منعکس می کند ، نبود ، چنين نفوذی در ارتش مصر نداشت ، مراکز توليد و تجارت مصر در چنگش نبود ، در اتحاديه های کارگری و احزاب و سازمان های مصری ، اين گونه پنهانی چنگ نينداخته بود ، رابطه اش با اربابان آمريکائی و انگليسی به اين حد گسترده و عميق نبود، از حمايت جريان های اسلامی ، مثل حزب الله حاکم بر مردم ايران ، اين گونه برخوردار نبود که پديده ی متعفنی به نام « رهبر مِعظم ! » مزدوران و اراذل و اوباش ايرانی ، چنين مجيزش را بگويد و ... لابد اسرائيل هم چندان ناخشنود نباشد که محمد مورسی فرمان براند و اخوان المسلمين حکومت کند. به هر حال ، با محصول مشترک بريتانيا - ايالات متحده و رياض ، راحت تر می توان کنار آمد تا با القاعده و طالبان و اين « جيش » و آن « لشگر» که مثل قارچ از زمين اسلام سبز شده اند.
27 دسامبر 2012
8 دی 1391   

هیچ نظری موجود نیست: