نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ آبان ۱۵, دوشنبه

"حس حقارت عباس میرزائی" و روشنفکری ِ ما / مسعود نقره کار

"حس حقارت عباس میرزائی" و روشنفکری ِ ما / مسعود نقره کار

این طرح واره مکثی ست روی برخی از نابهنجاری های ِ  روانی ( ذهنی ) و رفتاری روشنفکر ایرانی، نابهنجاری ها یی که  به عنوان بخشی از شخصیت روشنفکرایرانی سبب شده اند روشنفکر شخصیتی غیر قابل شناخت، غیرعادی ، تافته ی جدا بافته و متوهم پنداشته شود.  
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آنچه می خوانید متن ِبخشی از سخنرانی ِ من در باره ی " روشنفکر ستیزی" ست که در کانون دوستداران فرهنگ ایران در واشنکتن دی. سی، به تاریخ 17 سپتامبر 2012 مطرح شد. در این جلسه  به عنوان یک کوشنده ی سیاسی و فرهنگی، و پزشکی آشنا به روانشناسی و روانپزشکی به اختصار و تیتروار به روشنفکر ستیزی  و نابهنجاری های مطرح شده دراین متن اشاره داشتم. این سخنرانی را با یاد سه دوست بزرگوارم ، سه روشنفکر گرانقدر: تقی مدرسی، محمود گودرزی و مهرداد مشایخی آغاز کردم.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پیشگفتار،
روشنفکر شخصیتی یکتا)unique) و منحصر به فرد است. این شخصیت بر بستر عوامل زیستی - روانی، محیطی ( اجتماعی و بومی)  وذهن و روانی  سیال و پویا وتوامان با شورو جسارت و بلندپروازی متولد شده است تا بر آرزوها و خواست های انسانی و مدرن اش جامه عمل بپوشاند. شخصیتی که با ایده و گفتمان و نقد وتشکیک و پرسشگری و جستجو گری و آینده نگری، و کرداری پر شور و شعورمند انسان و جهان تغییر داده است، بیتایی و یکتایی ای (uniqueness)که وجوه اشتراک همه ی انواع گرایش ها و تیپ های روشنفکری ست. یگانه بودن ِ این شخصیت اما نماد و نمودهای دیگری نیز دارد. این شخصیت حتی با گفتار و کرداری به هنجار، در نگاه و نظر بسیارانی از مردمان میهنمان غیر قابل فهم به لحاظ روانی و رفتاری ( و گفتاری ) و  موجودی غیرعادی و تافته ی جدا بافته و متوهم جلوه کرده است چه رسد آنجا و آنگاه که گفتار و کرداری نا بهنجار(Abnormal) از او سرزده باشد!. این طرح واره  مکثی ست روی برخی از نا بهنجاری های روانی ( ذهنی) و رفتاری ِ روشنفکر ایرانی ، نابهنجاری هایی که بخشی از شخصیت روشنفکرایرانی را شکل داده اند،و تاثیری بازدارنده بر روند رشد و گسترش جنبش روشنفکری میهنمان داشته و دارند.
  گفته باشم که این طرح واره  پشتوانه ی آماری و بالینی ندارد و بر اساس  تجربه و نظر نگارنده با نگاهی آسیب شناسانه ( pathologic)نگاشته شده است ، و یاد آوری ِدیگر این که پس ازچهاردهه فعالیت سیاسی و فرهنگی هم امروز که به خود م نگاه می کنم  همه ی آنچه به عنوان نابهنجاری برمی شمرم در وجودم ،و درفعالیت های آن چهار دهه می یبینم .
پویا یی و خلاقیت یک "حس حقارت"
بنای روشنفکری ما بربنیان نوعی"حس حقارت "( inferiority feeling) نهاده شده است. اگر روشنفکری مان را شروع گفتمان های مدرن سیاسی و فرهنگی ای که پایه گذار جنبش مشروطه شدند ،بدانیم ، زنگ آغازش با بروز حس حقارت در عباس میرزا و طغیان او در برابر این حس نواخته شد، حسی ناشی از شکست نظامی و اجتماعی در برابر دشمن ( واروپا) . این احساس حقارت یا به قول عباس میرزا " احساس درماندگی و زبونی و ضعف " تلنگرو تکانه ای شد بر ذهنیت پویا و جویای این ولیعهد، وانگیزه و نیروی محرکه وسکوی پرتاب جامعه ی ما به سوی ترقی و پیشرفت، و دست یافتنیِ نسبی به افکار و رفتاری متمدنانه و مدرن، افکار و رفتاری که اروپا خاستگاه پیدایی و گسترش اش بود. بنابراین به گمان من روشنفکری ایران بر بنای " احساس حقارت عباس میرزائی" پا گرفت،و شادا که عباس میرزا با دوری گزیدن و اجتناب از اثرات منفی و مخرب چنین حسی ، به جایگزین کرد ن عوامل و عناصری که  زمینه سازان توانائی و قدرت دشمن ( به ویژه اروپا) بودند ،یعنی امید وشور و شعور روی آورد. این پیشتاز روشنفکری در ایران  درنخستین گام، حس حقارت و "درماندگی و زبونی و ضعف " خود و اطرافیان اش را به رویکرد های حسی – عاطفی ای به مانند عصبیت ،حسادت ،نفرت و کینه توزی (Ressentiment)نسبت به  آن افکار و رفتارشگرف  بدل نکرد. اگرچه عباس میرزا و وزیرش  میرزا بزرگ "قائم مقام" بخش هایی از ریشه ها وعوامل بروز این احساس حقارت  را در فرهنگ و دین و سیاست ، و مجموعه ای ازعوامل و روابط اجتماعی و اقتصادی جامعه ی خودمان نیز جستجو می کردند اما وزن و جایگاه قابل و ضرور به این " عوامل و مجموعه" داده نشد ، با این حال با عنایت به زمانه و بسترِ میلاد روشنفکری مان، تردیدی بر جای نمانده است که فکر و تلاش عباس میرزا و میرزا بزرگ راه گشا،روشنگر و روشنفکرانه بود.
 علیرغم واکنش هوشمندانه ی عباس میرزا به " احساس درماندگی و زبونی و ضعف " حضور این حس در میان تجددخواهان در کنار دو عامل دیگر ، یعنی  تفاوت ها و دو گانگی واقعیت ها در جامعه ی ما و اروپا ، به ویژه ضعف ها وعقب ماندگی تاریخی ،فرهنگی و اجتماعی و دینی جامعه ی ما، ودیگری شوک قدرتمندی که غرب با تحولات انسانی ،علمی ، صنعتی ، اجتماعی ، سیاسی شگفت انگیزش بر ذهن و روان تجدد خواهان ما وارد کرد، سبب بروز نابهنجاری هائی در میان روشنفکران و روشنفکری مان شده است. به نمونه هائی اشاره می کنم با ذکراین نکته که مراد من از نابهنجاری در این طرح واره دور شدن و یا در تقابل و تخالف  قرار گرفتن با بهنجارهای جهانی (یونیورسال )روشنفکری ست.
برخی از نابهنجاری ها ی روانی( ذهنی) و رفتاری روشنفکر ایرانی:
بروز نابهنجاری های روانی( ذهنی) و رفتاری روشنفکران بروزی چند علتی(multifactor) است. بسیاری از تحلیل گران و صاحب نظران عرصه ی سیاست و فرهنگ و فلسفه، به ویژه کوشندگان سیاسی چپ ، ویژگی ها ی روانی ( ذهنی) و رفتاری ( به هنجار و نابهنجار) روشنفکران را با عنایت به منشا و جایگاه طبقاتی روشنفکران ( به زعم آنان خرده بورژوازی که اکنون طبقه ی متوسط چند لایه شده است )توضیح داده اند درحالیکه تجربه نشان داده است پدیده ی روشنفکربا " استقلال نسبی" ازمنشا ،پایگاه و جایگاه طبقاتی اش قابل تبیین وپذیرش است. بسیاری از بهترین روشنفکران ما از اشراف زادگان و یا از میان تهی دستان بودند و هستند. گرایش به ارائه ی تحلیل طبقاتیِ صرف درباره روشنفکران شاید به این دلیل رواج یافته است که وجه مشخصه ی روشنفکری ما گرایش به مارکسیسم به عنوان یکی از ستون های روشنفکری جهان بوده است. هم نگاه طبقاتی ای مطلق به پدیده ی روشنفکر، وهم باور و ارزیابی های مطلق طبقاتی روشنفکر از انسان و جامعه  در غلطیدن به نوعی مطلق اندیشی (moral absolutism) ست. نا دیده گرفتن مجموعه ای از عوامل و تاثیرشرایط بین المللی و ملی در پیدائی ِ مؤلفه های روشنفکری، یا نادیده انگاشتن نقش باصطلاح"روبنا / شعور اجتماعی" در شکل گیری ذهنیت روشنفکران و نابهنجاری های اش  ،چشم بستن برانبوهه ای از واقعیت هاست. حتی به نقش رویکرد های حسی – عاطفی نیز، به دور از برچسب " پسیکولوژیسم"، می باید توجه داشت ، رویکردهایی که به تجربه دیدیم دو نوع واکنش را سبب شده اند: واکنشی هوشمندانه و خردورزانه وسازنده بسان آنچه عباس میرزا کرد یا تن دادن و تمکین کردن به " احساس درماندگی و زبونی و ضعف" ....
دراین طرح واره من به 6 مورد از نابهنجاری های روشنفکر ایرانی اشاره می کنم :
1: بی تعادلی فکری - نظری( Lack of balance/ absolutism):  شیفتگی یا نفرت، نفی یا پذیرش مطلق ، سیاه یا سفید، دیو یا فرشته ، واشقیا و اولیا کردن ، و بالاخره درک و فهمی که روشنفکران خوب ها و خیرهای ناب اند و الباقی بد هاو شرهای ناب، نشانه های این دست از بی تعادلی ها در نگاه به انسان و جامعه و افراط و تفریط های فکری - نظری نسبت به دیگری، مقوله ها و پدیده ها ی گونه گون هستند.  عوامل پیدایی و زمینه سازان این نوع بی تعادلی متعدداند اما بیش ازهر چیز درقید و بند تفکر و ذهنیت اسطوره ای و حماسی، دینی( مذهبی) و ایدئولوژیک بودن، نقش آفرینانند.
 این نوع بی تعادلی نظری – فکری ریشه ای کهن دارد .در تاریخ معاصرمیهنمان ،در آستانه ی مشروطیت وقتی پای پذیرش اندیشگی و فرهنگ و رفتار غرب به میان آمد،  بخشی از روشنفکران مان گفتند ظاهر و باطن  وهمه جوره باید غربی شویم ، یا سوی دیگر هنگامی که  مارکسیسم و روشنفکری روسی سر از سرزمین مان در آورد دخیل بستن به مارکسیسم و سوسیالیسم و پسوند های دیگرش ویژگی بخش اعظم روشنفکران و روشنفکری ما شد، وغرب ، زادگاه روشنگری وروشنفکری  در نگاه این گرایش و تیپ روشنفکری به جانوری  بدل شد که می بایست از میان بر داشته شود. در کنار پذیرش های مطلق، نفی و طرد های مشابه نیز شاهد بوده ایم، شیفته گان و مریدان " مونیسم ماتریالیستی" ای که در مدتی بسیار کوتاه به واله گان "مونیسم ایدالیستی " بدل شدند، و با تعصبی حیرت انگیز دیدگاه  های پیشین فلسفی و سیاسی و فرهنگی دراز کردند، و بارقه ی "عوامانه " و شتابزده واحساسی برخورد کردن، شدند . بی تعادلی ای که هم امروز در شمایلی دیگر از " شور و شعف " روشنفکرانه می بینیم. بسیاری از روشنفکران ما به ویژه آنان که از سیاست زدگی به فلسفه زدگی در غلطیده اند، و زمانی خود را یابندگان ایده های بدیع می پنداشتند با آشنایی با دیدگاه های برخی از فیلسوفان و روشنفکران غربی ( اروپایی و امریکایی) ذوق زده گم شده ی خود یافته اند ، و با اعلام ابطال مدرنیته و مدرنیسم،  به کمتر ازپسامدرنیسم  رضایت نمی دهند و آن را پاسخگوی مجموعه مسایل فرهنگی ،سیاسی و اخلاقی جامعه ما می پندارند. در شرایطی که هنوز تحلیل وتفسیردقیق و قابل قبولی از انسان ایرانی و سامانه ها و ساختارهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی  جامعه مان ، به ویژه بختک حکومت اسلامی داده نشده، نومید وبی باور به نقش  و توان خویش در ایجاد تغییر، چشم به نوعی جبریت  و اراده گرایی تاریخی که جامعه ی سازمان یافته ی بی نیاز به روشنفکر را با قطب نمای معجزت های " عقلانیت اقتصادی" و " نسبیت فرهنگی " و بازی های زبانی  به مدینه ی فاضله خواهد برد، دوخته اند.
  نمونه هائی از علائم وعوارض نابهنجاریِ بی تعادلی:
الف : شیفتگی ( Limerence ): شیفتگی سبب بروز شتابزدگی و خیالپردازی می شود. شیفته دچارضعف بینایی سیاسی و فرهنگی می شود و واقعیت ها را به وضوح و روشنی نخواهد دید. در انقلاب بهمن تجربه کردیم که شیفته گان قدرت ودین و ایدئولوژی های رنگارنگ چگونه ضعف ها، لغزش ها ومعایب  انقلاب وحکومت و رهبران اش را ندیدند.  شیفتگی اما در تشدید عارضه بی تعادلی و مطلق اندیشی نقش عاملیت نیز ایفا می کند.
ب:  شتاب زدگی( precipitance): سهل انگاری ، جوزدگی ( و موج سواری)  ،زود باوری، وساده اندیشی از پیامدهای شتاب زدگی ست.  این عارضه ها در بزنگاه های تاریخی تحلیل هاو ارزیابی ها را سبب شدند که فاجعه ها آفریدند. برای نمونه  در عرصه ی سیاست،به تحلیل ها و ارزیابی ها و رفتارهای غالبا نادرست بخشی از روشنفکران سیاسی ، فرهنگی و فلسفی دررابطه با انقلاب بهمن و حکومت اسلامی می توان اشاره داشت.
ج : یک جانبه نگری ( unilateralism) و تنگ نظری ( insularism): این نابهنجاری به اشکال مختلف و در حوزه های متفاوت بر روشنفکران و حیات روشنفکری تاثیر گذاشته است . برای نمونه بخش بزرگی از روشنفکران چپ، امپریالیسم  را بی رحمانه  و قاطعانه نفی می کرد ند اما به فاجعه ای به نام " سوسیالیسم واقعا موجود " کمترین نقد روا نمی دانستند. این  نوع تنگ نظری در ارزیابی و تحلیل و قضاوت  کار را به جایی کشاند که بسیاری از روشنفکران چپ  اندیشمند برجسته ای چون محمد علی فروغی  را روشنفکر نمی دانستند اما یک نویسنده و یا هنرمند " انقلابی "  با  نقش و آثاری غیر قابل مقایسه با فروغی ها ،یک روشنفکر معرفی می شد.
 د- کاهش اعتماد به نفس(self-esteem/ self- trust):حس حقارت اگر " عباس میرزائی" نشود در کنار بی تعادلی ، کاهش اعتماد به نفس به همراه می آورد . تاریخ معاصر کشورمان  بارها  شاهد این  نوع نابهنجاری  در میان روشنفکران و روشنفکری مان بوده است . کمبود اعتماد و اتکا به نفس یکی از عواملی ست که پیروزی جنبش روحانیت بر جنبش روشنفکری  را آسان کرده است . این کمبود گاه روشنفکران را به دنباله روی از توده ها نیز کشانده است.
2- التفاطی گری ( eclecticism) : التقاتی بودن در فکر و رفتار روشنفکران را به توجیه گری (justification) ، عدم شفافیت در بیان نظرات ،شبیه سازی ،کلیشه برداری ، مصلحت اندیشی در طرح واقعیت ها ، و تعدیل و تقلیل مفاهیم سوق داده است.
 علل بروز التقاطی گری کدامند ؟، آیا شرایط ِ خاص پدید آورنده ی این پدیده بوده است یا که  التقاطی گری پدیده ای ست ضروردر پروسه ی روشنفکری مان ؟ وزن کدامین بیشتر بوده است ، تخریب یا سازندگی و نو آوری التقاطی گری ؟:
الف: رد پای مذهب و سنت، و سیاست کردن ِ مستبدانه بر ذهن و روان و رفتار روشنفکران و روشنفکری مان خاستگاه و کشتگاه این نابهنجاری اند. روشنفکران با مذهب ( و دین) وسنت به طور ریشه ای تکلیف خود را روشن نکرده اند. روشنفکران مدعی سکولار بودن  مبلغ پاره ای ازاحکام و افکار  مذهبی و سنتی ِ قبیله ای وپدر سالارانه و سلطان سالارانه، و توجیه گران افکار و رفتار ارتجاعی بوده وهستند ، ویژگی هایی که سنخیتی با روشنفکری نداشته و ندارند. سپس تر طرح مقوله ی " بازگشت به خویشتن" آنهم پس از گذر نزدیک به دو قرن  از آغاز روشنفکری مان نشانگر حضور جان سخت و تداوم حیات همان رسوبات در میان  بخشی از روشنفکران ما بوده و هست. در واقع روشنفکران ما بیشتر با خرافات و پاره ای از ظواهر مذهب خط کشی کرده اند نه با بنیادها و بنیان های اش . (معنای این سخن را دشمنی و ستیز با دین و مذهب به عنوان یک امر شخصی و خصوصی نباید تلقی کرد.)
ب: التقاطی گری و در هم آمیختگی مفاهیم ناهمگن و گاه متضاد ، و تعدیل و تقلیل (Adjustment & Diminution)در مفاهیم کلیدی فلسفی، سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی  دو روی یک سکه اند. نا آشنایی و نا آگاهی از مفاهیم فلسفی وسیاسی مدرن و تجربه نکردن واقعیت آنها در زندگی و جامعه، در کنار ساده اندیشی، کم دقتی ، بد فهمی و نا توانی در درک آن ها ،در بروز تعدیل و تقلیل مفاهیم و التقاطی گری نقش داشته اند.
ج : التفاط گری  به گمان من " تاکتیک " برخی از تجدد خواهانی شد که شرایط وفشارهای تحمیلی از سوی حکومت گران،روحانیون و مردم را موانع طرح ایده ها و گفتمان های شان می دیدند. واقعیت این بود که بدون یاری روحانیون و توسل به مذهب، افکار و ایده های  تجددخواهانه  و روشنفکرانه به میان مردم راه نمی یافت و در آن ها ایجاد حرکت نمی کرد. بدون کاربرد زبان عامه پسند و عامه فهم و نیزامکانات و حربه های کلامی و مذهبی روحانیون نزدیک شدن به مردم و سخن گفتن از ایده های جدید امکان پذیر نبود. فرهنگ شفاهی و شنیداری غالب بود ، و کتاب و مجله و رسانه های خبر رسان و آگاهگرِ درخور در کار نبودند، و مهم تر بی سوادی بی داد می کرد. این تاکتیک فرصت طلبانه نیزالبته عارضه ها داشت که دنباله روی روشنفکران از مذهب و مردم نمونه هایی از آن بودند.
  اتخاذ چنین روشی به دلیل عدم حمایت از روشنفکران نیز بود. روشنفکران زیر سنگ آسیاب سنت ومذهب( دین ) , و سیاست ( حکومت ) له شدن شان را حس می کردند بی آنکه حتی  از حمایت معنوی  بسیاری ازنیروهای اجتماعی و دولت ها ( حکومت ها) کشورهایی که مهد تجدد و زادگاه روشنفکری بودند برخوردار باشند.آن نیروها و حکومت ها منافع شان با ارتجاعیون و مستبدان حاکم بر جامعه ی ما گره خورده بود نه با روشنفکران جامعه .
3- حس ممتاز بودن (superiority feeling) یا حس نخبه والیت بودن ( Elitism): توانایی ذهنی روشنفکر و آشنایی و آگاهی او به امور گونا گون و مختلفه در عرصه های زندگی اجتماعی پدید آورنده ی این حس است. این حس می تواند  بازتاب درونه ی ذهن روشنفکر ایرانی،که عنصر حماسه / اسطوره نیزاز وجوه آن است، باشد عنصری که سبب شده است  او نقش قهرمانی و پیشگامی برای خود قائل شود .داشتن این حس طبیعی و قابل فهم و قبول ، و به هنجاراست  مشروط بر اینکه پیامد روانی و رفتاری ( و گفتاری اش)  سبب بر خورد های متفرعنانه و از بالا نگاه کردن و تحقیر دیگران و نوعی "اخلاقی"  و اتوکراتیک ( یکه سالارانه و تفوق جویانه و فرمانروا طلبانه ) بر خورد کردن به  عامه ی مردم و گروه های اجتماعی مختلف  و نخبه گرائی برتری طلبانه نشود.این حس آنجا که عقلانی و واقعی نشود روشنفکر را به ورطه ای می اندازد که بپندارد رسالت اش این است که عصای آقائی بر سر مردمان بزند و آن کس در برابر این عصا سر خم نکند حقیر و ناچیز و نادان است . این نابهنجاری سبب آسیب پذیری رابطه ی روشنفکران با سایر گروه های اجتماعی ،وحتی آسیب های  درون لایه ای یا درون گروهی  در میان خود روشنفکران شده است . این بلیه  یکی از عواملی ست که در بروز ذهنیت، نظر و نگاهی که روشنفکران را غیر عادی و  تافته ی جدا بافته و متوهم می پندارد، ایفای نقش کرده است. حس ممتاز بودن سبب  دورکردن مخاطبان روشنفکر از او ، و مانعی در راه امکان پیوند اش با مردم و در نتیجه نشر افکار اش شده است . تلاش روشنفکر از میان بر داشتن الگو ها و نهادها و کلیشه های  نا دیده گرفتن دیگری وتحقیر کننده گی است ،حسی که روشنفکر می باید و وظیفه دارد مورد تردید قرار بدهد.
حس ممتاز بودن در نوع " بدخیم" اش،  پیامدها ی دیگر نیز دارد:
الف : خود شیفته گی ، خودستایی، خودنمائی، خود محوری، خود حق بینی ، انحصار طلبی و حق ویژه طلبیدن. 
ب:کاهش میزان تحمل و مدارا، و همدردی( empathy) ، به ویژه درعمل .( کاهش حس همدردی می تواند از عوارض حس حقارت نیز باشد.)
ج :  تاثیر بر زبان روشنفکران، تا آن حد که  این زبان فقط برای عده معدودی از تحصیلکردگان و لایه های روشنفکری قابل فهم شده است، و روشنفکران را ناتوان در برگزیدن نوع زبان و گفتمان متناسب با اقشار مختلف مردم کرده است. گاه  نیزدریده گوئی و اشتباه گرفتن صراحت با وقاحت  پیامد دارد.
د- بر چهره و رفتار روشنفکر  اثر گذار است،  و او را فردی اخمو ،خشک و متفرعن ، و شادی ستیزجلوه می دهد.
ر-  حساس بودن بیش از حد ضرور و طبیعی ، و در نتیجه زود رنجی ، وانزوا بهمراه خواهد داشت.
ز- در تولید استبداد روشنفکری ، و روشنفکری ِ مرید و مرادی نقش زده است.
ژ- تفرد و گریز از کار جمعی وعدم پذیرش مسؤلیت پدید آورده است.  ( البته ویژگی کار ذهنی نیز روشنفکررا از درگیرشدن در کارعملی دور نگه خواهد داشت.).
4- عقل وابسته و تابع : نداشتن اندیشه مستقل  وگرایش به وابستگی ِعقلی و اندیشگی به دیگران ، وفقدان اصالت و استقلال تفکر و بینش  ریشه در احساس و ادراک دینی( مذهبی) ِ وابستگی بی چون و چرا
 (Feeling of absolute dependence)، ونیز عدم اعتماد به نفس و " حس حقارت"  سیاسی و اجتماعی دارند،. میزان چسبندگی روشنفکران ما به اسلام ، یا به دوران پیش از اسلام  در سرزمین مان ، یا به مارکسیسم و گرایش ها وایسم های گوناگون همچون ناسیونالیسم ، رمانتیسم انقلابی ، پوپولیسم ، بومی گرایی، مدرنیسم ، پسامدرنیسم و ..... نمونه اند . در این میانه پاسخ این پرسش که چرا گرایش به روشنفکری روسی بیش از روشنفکری فرانسوی در جامعه ی ما وجود داشته ودارد را می باید در ویژگی های فرهنگی و دینی و سیاسی ، ونیز روان جامعه جستجو کرد . جامعه ای که خشونت و عدم تحمل دگراندیش پاره ای از فرهنگ اش بوده و هست و بارها نیز خشن ترین و عریان ترین خشونت ها را درهجوم بیگانگان ، وحتی از سوی خودی ها، تجربه کرده است بی تردید روشنفکری اش با آنتاگونیسم بیش ازمقوله های مسالمت و مدارا و رواداری و سازش دمخور خواهد بود . گفتن ندارد که منظور از خشونت فقط خشونت فیزیکی نیست، خشونت زبانی و روانی در میان روشنفکران ما شایع بوده وهست. امروز این نوع از خشونت را حتی در نقدها و جدل های قلمی میان بزرگان فلسفه مان ( مسلمان و پیش مدرن و مدرن و پسا مدرن )شاهدیم. درعرصه ی سیاست نیز خشونت کیفیت دیگری یافته است و کار به ترورشخصیت و ترور فیزیکی یکدیگر کشیده شده است.
نیازمالی و پاره ای از ویژگی های شخصیتی ، همچون شهرت طلبی، جاه طلبی و قدرت طلبی از دیگرعواملی هستند که استقلال اندیشه در روشنفکر را خدشه دار کرده اند. ارتزاق از راه روشنفکری ، خطر اینکه روشنفکر را از راه حقیقت گویی و حقیقت جویی منحرف کند ،بهمراه دارد . آنجا و انگاه که روشنفکری به کالای مورد نیاز روشنفکر برای امرار معاش بدل شود، کلید فاصله گرفتن اش از روشنفکری زده می شود.
5- ناهمخوانی گفتار و کردار . روشنفکر در جامعه ی ما به "جعبه ی حرف" تشبیه وتعبیرشده است. تجربه شده و می شود که منتقدترین  روشنفکران اکثرا" در عمل باز تولید کننده ی همان نظرها، گفتمان ها و رفتاری اند که  آن ها را مورد سنجش گری ونقد قرار داده اند. در عرصه ی سیاست وحدت طلب های پرسرو صدا، درعمل ضد وحدت اند و سکتاریست ترین، منتقدان همه چیز و همه کس اما گریزان وبی زار از انتفاد از خود و خود نگری، مبلغان و مروجان خرد و تفکر انتقادی ای که با پیشداوری به سراغ آنچه خود حقیقت می پندارند ، می روند.
نه فقط در عرصه ی  فعالیت های گونه گون اجتماعی و فکری در زندگی شخصی ( خصوصی) و خانوادگی ، در محل زندگی ،محیط کار، حزب و سازمان و گروه سیاسی، سازمان های اجتماعی  وتشکل های گوناگون مدنی، صنفی ، دموکراتیک و... این جدا افتادگی و گسیختگی ( dissociation) گفتار از کردار دیده شده است. تلاش برای اینکه حوزه ی زندگی خصوصی و خانوادگی روشنفکر از عرصه ی فعالیت های روشنفکرانه حذف شود نادیده گرفتن بخش مهمی از زندگی روشنفکر است. این حساسیت و توجه در مورد روشنفکران سیاسی که در عرصه های اجرایی و عملی و تصمیم گیری های حیاتی در سطح جامعه نقش خواهند داشت و می باید به آن ها اعتماد شود ، اهمیت بیشتری می یابد. این که حیطه ی زندگی خصوصی و خانوادگی روشنفکر از حوزه ی فعالیت روشنفکرانه و اجتماعی اش جداست برداشتی "مکانیکی" و نادرست است، این حذف سبب خواهد شد تا در ابعادی وسیع تر به جامعه، و وجهه و مقبولیت روشنفکران لطمه زده شود.
6-  نقد خود (self-criticism)، خود نگری وخود اندیشی : شک و پرسش در باره ی خود ، خود نگری و خود اندیشی گرایشی قوی وغالب در میان روشنفکران ایرانی نبوده و نیست، نقد و نفی بیرون از خود  ملکه ی فکر وارجح بوده است. تلاش اکثر روشنفکران اصلاح دیگران بوده است نه خود. نفی و طرد دیگران زیر پوشش نقد و " نه " گفتن شاخصه ی روشنفکری ما و " مقدس" بوده است. کمبود درایت و شجاعت در شناخت خویش، و گریز از نقد بی تعادلی، التقاتی گری، حس ممتاز بودن ، ناخوانی و جدا افتادگی گفتار و کردار،و نقد ذهنیت دنباله روانه از معضلات روشنفکری ماست. . نقد مردم نیز تابوی بخشی از روشنفکران ما ، به ویژه روشنفکران سیاسی بوده است ، وجایگزین نقد خود و مردم  مطلق کردن  نقد و سنجشگری  ای معطوف به نقد ( و نفی) قدرت سیاسی شده است.
گریزتاریخی از نقد خود ،خودنگری و خوداندیشی این بیم و نگرانی پدید می آورد که مباد این نا بهنجاری به عادت واره گی ( Habitus)وشاکله ی روشنفکر ایرانی بدل شده باشد.
 

هیچ نظری موجود نیست: