عبدالله شهبازي
متن کامل بخش دوّم به صورت PDF براي چاپ
بخش اوّل: فراماسونها نيز هستند!
قسمت اول: آغاز سخن/ استاد ماسون و کينه هاي تاريخي
قسمت دوّم: پاسخ به "استاد ماسون"
قسمت سوّم: ماسون ها و محمد نمازي/ ماسونها و شعبده کيهان/ پايان سخن
قسمت اوّل: چرا اين مباحث را امروز مطرح مي کنم؟
قسمت دوّم: يهوديان بغدادي و ايران
قسمت سوّم: ساسونها، ايران و تجارت جهاني ترياک
قسمت چهارم: ساسونها و امپراتوري بريتانيا
قسمت پنجم: ساسونها و بانک شاهي ايران
همانگونه که در مقدمه بخش اوّل گفتم، [1] نگارش اين رساله را در نيمه دوّم شهريور 1388 آغاز کرده و در همان زمان به پايان بردم ولي منتشر نکردم. پيشتر ميخواستم آن را در دو بخش عرضه کنم ولي به دلايلي بر آن شدم که برخي مباحث مهم را زودتر در دسترس علاقمندان قرار دهم.
اينک دوّمين بخش از رساله با عنوان «پيشينههاي رازآميز» منتشر ميشود. بخش سوّم، که بعداً منتشر خواهد شد، «ميراث ساسونها» نام دارد و در آن پديده «نهانپيشهگي» و ريشههاي تاريخي آن را معرفي خواهم کرد. از آن پس نيز ميکوشم اين بحث را ادامه دهم. ايضاح پديده «نهانپيشهگي» براي شناخت برخي معماها و ابهامهاي عجيب، که امروزه انهدام و فروپاشي جامعه ايراني را نشانه گرفته، اهميت بنيادين دارد.
شيراز
جمعه، 29 آبان 1388
نقاشي «شيطان» در متون عربي سده هشتم هجري/ سده چهاردهم ميلادي (به علامت دستها توجه کنيد.)
شيخ محمد صادق (محيالدين) حائري شيرازي اندکي پس از شهادت آيتالله سيد عبدالحسين دستغيب (20 آذر 1360)، از 10 دي 1360 تا اوائل بهمن 1387، حدود بيست و هفت سال، نماينده ولي فقيه در فارس و امام جمعه شيراز بود. او طي اين دوره طولاني در فارس اقتدار فراوان کسب کرد و تحت عنوان طرح «فلاحت در فراغت» بخش عمده اراضي مرغوب دولتي و حتي خصوصي و مراتع عشاير را در اطراف شيراز به قطعات کوچک تفکيک کرد و فروخت. [2]
حائري عجيبترين و مرموزترين شخصيتي است که در زندگي ديدهام. مؤثرترين شخصيت بر زندگي من نيز بوده است؛ هم در نوجواني و آغاز فعاليتهاي سياسي، هم در آغاز پنجمين دهه عمرم که مرا، ناخواسته، به گردابي پرچالش پرتاب کرد که ميتوانست به بهاي زندگيام تمام شود.
در دو دهه اخير، زماني که در تهران اقامت داشتم، در سفرهايم به شيراز بارها در برابر ابراز علاقه او به خاندانهاي دهقان و قربان با سادهانديشي و صميميت واکنش نشان دادم و درباره پيوندهاي عميق بهائي- ماسوني اين دو خاندان گفتم. حتي براي اثبات مدعايم عکس نوجواني شوقي افندي با ميرزا عبدالحسين خان دهقان و برادر کوچکش، ميرزا عبدالعلي خان دهقان، را به شيراز بردم. اعتنا نميکرد. در سفرهاي بعد همان سخنان تکرار ميشد. بارها ميگفت: «اين خانه [دفتر امام جمعه که خانه مصادرهاي دکتر ذبيح قربان است] غصبي است و گفتهام اجاره آن را به وراث دکتر قربان بدهند.» اين را با افتخار ميگفت به عنوان نماد احتياط و پارسايي خود. زماني با حائري از شيراز با اتومبيل عازم قم بوديم. در ميانه راه، نزديک شهر آباده، در باغ فردي آبادهاي بهنام ايزدي توقف و استراحت کرد. حائري با اشتياق از ايزدي پرسيد: عکس حاج عليخان آبادهاي را يافتي؟ او پاسخ مثبت داد. برايم عجيب بود. چرا امام جمعه شيراز بايد به عکس حاج عليخان آبادهاي، کدخداي بهائي آباده و پدر دکتر ذبيح قربان، که به قساوت عليه مسلمانان آباده شهرت دارد، چنين علاقمند باشد؟ اين ايزدي آبادهاي، که ربطي به ايزديهاي شيراز (فرزندان بنانالملک) ندارد، پيشتر بهائي بوده. [3]
پرسشهايي است که برايشان پاسخي ندارم و هر گاه به آنها فکر ميکنم احساس بيزاري و غبن وجودم را لبريز ميکند. احساس ميکنم در مقاطعي از زندگي بازيچه بازيگراني حرفهاي و فرقهساز شدهام؛ مقاطعي که سمت و سوي زندگيام را تغيير داد و برايم پيامدهاي بس سنگين داشت. از نوجواني، از حوالي سال 1348 که چهارده ساله بودم، با حائري شيرازي آشنايي يافتم و در طول اين سالهاي طولاني هماره به وي علاقمند بودم.
آن زمان نميدانستم ولي امروز ميدانم که محيالدين حائري شيرازي به خاندان نمازي تعلق دارد و با خاندان خليلي خويشاوند است. حائري در مصاحبه با کيهان فرهنگي تبار خود را چنين بيان ميکند:
«پدر پدرم، آقا شيخ محمدطاهر، به کربلا هجرت کرده بود تا آنجا مجاور شود. [4] پدرم اسمش عبدالحسين و تک فرزند بود. ايشان در کربلا متولد شد و مادرش از طايفه نمازيهاي معروفاند که همه اهل خير و مدرسهسازياند. بيمارستان نمازي شيراز هم مربوط به آنهاست. مادر مادر ما جدش از نوادههاي پسر نادر شاه و از سادات صفيالدين اردبيلي است.» [5]
در اين تبارنامه آشفته و مضحک، که کلات نادري را به خانقاه شيخ صفيالدين اردبيلي وصل ميکند، از نياکان پدري نامي نيست. پيش از محمدطاهر را نميشناسيم و نميدانيم چرا نمازيهاي متمول، تجار سرشناسي که دامنه تجارتشان از شيراز تا بمبئي و هنگکنگ و شانگهاي و لندن گسترده بود، به اين «آقا شيخ محمدطاهر مقيم کربلا» زن دادند؟ و نميدانيم چرا محمدطاهر، پس از استقرار در شيراز، در قلب «محله کليميان» شيراز [6] خانه گرفت. در نوجواني، زماني که در دبيرستان نمازي درس ميخواندم، بارها براي ديدار شيخ محيالدين به اين خانه رفته بودم. خانه آباء و اجداديشان بود؛ خانهاي قديمي ولي اعياني با زيرزمين بزرگ و سقف آينهکاري شده. به خانه بزرگان محله شبيه بود نه به خانههاي معمولي. [7]
مکاني که خانه حائري شيرازي در آن واقع بود. قلب محله کليميهاي شيراز. از کوچهها و خانههاي قديمي چيزي بر جاي نمانده. ساختمان تجاري بزرگي، مشرف بر خيابان طالقاني کنوني، در دست احداث است. بنگريد به: «ديدار از محله کليميان و بافت قديمي شيراز» [پي نوشت 25 دي 1388]
شيخ محيالدين حائري را از سال 1348 ميشناسم. انجمن مبارزه با بهائيت (حجتيه) ميخواست براي نوجوانان و جوانان، بدون ذکر نام اين انجمن، جلسهاي راهاندازي کند. مسجد متروکه شمشيرگرها را، که مجاور خانه عليمحمد باب، بنيانگذار فرقه بابي، در محله شمشيرگرها بود، برگزيدند. اين مکان در اصل مسجد نبود. در گذشته خانه يک يهودي بود که ابتدا بابيها، براي تردد مخفيانه به خانه باب، خريدند و سپس مسلمانان آن را به مسجد تبديل کردند. [8]
مهندس رجبعلي طاهري ماجراي راهاندازي جلسات مسجد شمشيرگرها را اينگونه شرح ميدهد:
«در آن شرايط در مسجد شمشيرگرها به کمک علي آيت اللهي و حاج خليل حقنگهدار و آقاي مجدي جلسهاي را چهارشنبهها براي جوانان تشکيل داده بوديم و جلسه به گويندهاي روحاني نياز داشت... لذا با آقاي حائري صحبت کردم... آن موقع بيشتر در منزل بودند و اخوي بزرگشان هم نگران بودند که ايشان اطلاعات زيادي دارند ولي بيشتر در منزل هستند. ما به آقاي حائري پيشنهاد کرديم که بيايند و در جلسات ما سخنراني کنند. يادم هست استخاره کردند و پذيرفتند و به مسجد شمشيرگرها آمدند...» [9]
شروع فعاليتهاي مسجد شمشيرگرها از سال 1348 است و من از گردانندگان اوّليه اين جلسات بودم. چهارشنبه شبها تشکيل ميشد. پيش از شروع سخنراني شيخ محيالدين حائري، من و نوجوانان ديگر، برنامه اجرا ميکرديم. گاه، و نه کم، من سخنراني ميکردم و سخنانم سياسي بودم. به تأثير از مقالات سيد هادي خسروشاهي يا کتابهاي سيد قطب و محمد قطب و مولانا ابوالکلام آزاد و اقبال لاهوري از عقبماندگي مسلمين ميگفتم. شيفته امام خميني بودم. اين شروع فعاليتهاي سياسي من است. اکنون، چهل سال از آن زمان ميگذرد.
اوّلين بار به همراه حاج خليل حقنگهدار به مسجد شمشيرگرها رفتم. جواد مظفر و يکي دو تن از دوستان جواد نيز بودند. يادم است که با حقنگهدار درباره مولوي بحث ميکردند. حاج حقنگهدار به شدت مخالف مولانا بود. حقنگهدار معلم ديني ما و به همراه حاج مجدي و روزبه يکي از سه گرداننده اصلي انجمن حجتيه در فارس بود. حقنگهدار با نگاهي خريدار ساختمان مسجد را برانداز کرد و نظر ما را پرسيد. معلوم بود صاحب خانه است. سالها بعد، در ديدار سهشنبه 30 تير 1383، حاج حقنگهدار به من گفت: «جلسات مسجد شمشيرگرها را ما به راه انداختيم. آقاي حائري را دعوت کرديم براي سخنراني در جلسات مسجد شمشيرگرها.» عين اين عبارات را در ديدار 3 مرداد 1383 به حائري گفتم. تکذيب نکرد. بحث را به مسير ديگر برد. مهندس طاهري در مصاحبه فوق، خود و علي آيتاللهي و حاج خليل حقنگهدار و حاج مجدي را به عنوان بنيانگذاران جلسه مسجد شمشيرگرها معرفي کرده. اين مؤيد گفته حاج حقنگهدار به من است.
شيخ محيالدين حائري شيرازي از تأثيرات ژرف فردي بهنام «...» بر خود نيز سخن گفته است:
«در شيراز خانمي بود که سرپرست خانمهاي مبلغ بود و به او دختر آقا ميگفتند. پسري داشت بهنام... او چندين سال پشت سر هم معلم قرآن و شرعيات ما بود. کلاس او کلاس انس و الفت بود. او پايهگذار مبارزه با استکبار در ذهن ما بود. روشهاي مبارزه با استکبار پهلوي را همراه با رويدادهاي زندگي خودش براي ما تعريف ميکرد که خيلي سازنده بود. به او معتقد بوديم و او ما را نسبت به دين خوشبين ميکرد. بعدها که من امام جمعه شيراز شدم، در تلويزيون خم شدم و دست او را به نشانه ادب و قدرشناسي بوسيدم.» [10]
اين فرد پسرعموي «....» است. نياکان اين دو خاندان دو برادر يهودي بودند که به اسلام تشرف يافتند. يکي نام «...» را برگزيد و ديگري «...» شد. [11]
محيالدين حائري شيرازي شاگرد شيخ محمدعلي موحد بود. [12] اين شيخ در مدرسه آقا بابا خان شيراز درس ميداد و به سختگيري شهره بود. بعدها، پسر بزرگش، شيخ محمد موحد، از مبلغان سرشناس فرقه بهائي شد. پسر ديگرش، شيخ علي موحد، نماينده ولي فقيه در سازمان جهاد کشاورزي فارس است.
شيخ محمد موحد در 3 خرداد 1358 به دست شيخ صادق خلخالي اعدام شد. از او دو پسر بر جاي مانده که هر دو، بهنوشته منابع بهائي، به اين فرقه تعلق دارند.
محمدحسن (شهابالدين) حائري، پسر شيخ محيالدين حائري، در وبلاگش ماجراي قتل شيخ محمد موحد را چنين بيان کرده است:
«تا اين كه انقلاب ميشه. خبر به خلخالي ميرسه. تو زندان خلخالي ميره و ازش ميخواهد به اسلام برگرده. اون نميپذيره و مرحوم خلخالي فيالمجلس ميخوابوندش و متكايي روي كلهاش ميذاره و يك تير خالي ميكنه.» [13]
محمد صادق حائري، که متولد اسفند 1315 است، در 1335، در بيست سالگي، ديپلم رياضي گرفت. علاقهاي به تحصيل در حوزه علميه و تلبس به کسوت روحانيت نداشت. ميخواست به دانشگاه وارد شود يا به استخدام ارتش يا ژاندارمري درآيد. در آن زمان عجيب بود که جواني از يک خانواده روحاني حاضر به استخدام در ژاندارمري يا ارتش شود. ارتش و ژاندارمري، بهويژه ژاندارمري، بسيار بدنام بود. حائري در کنکور پذيرفته نشد و بهناچار وارد حوزه علميه شد. او علت عدم ورودش به دانشگاه يا دانشکده افسري را به دلايل سياسي مربوط ميکند. ميگويد:
«من براي شرکت در کنکور و استخدام در ارتش يا ژاندارمري به تهران رفتم و يادم هست که در ناصرخسرو کوچه بازارچه مروي به مسافرخانه هاشمي رفتم ولي نشد... آن سال، من براي کنکور به دانشسرا رفتم تا امتحان بدهم. با جواني هم صحبت شدم که او هم براي امتحان آمده بود. او پسر يکي از تيمسارهاي آن دوره بود. من ضمن صحبت به او گفتم که به تهران آمدهام تا به دانشگاه بروم و اگر در دانشگاه قبول نشوم ميروم ژاندارمري يا ارتش. آن زمان حتي براي افسري در دانشکده افسري هم ثبت نام کرده بودم. خلاصه به آن جوان... حرفهاي گنده گندهاي زدم. آن جوان هم مرا به مأموران معرفي کرده بود و آمدند مرا دستگير کردند و بردند. به اين ترتيب، ديگر نتوانستم به دانشگاه يا ارتش بروم.» [14]
اين ادعا موجه بهنظر نميرسد. ادامه مصاحبه نشان ميدهد که بازداشت وي چندان طولاني نبوده. شايد چند روز يا چند ساعت بيش نبوده. اين دليل موجهي براي پذيرفته نشدن در دانشگاه يا دانشکده افسري نيست. اگر عزمي بود در سال بعد نيز ميتوانست شرکت کند. بهرروي، حائري به حوزه علميه وارد شد. ميگويد:
«در آن مدت دوازده سال تحصيلم، هر کس به من ميگفت فلاني بيا و درس حوزوي بخوان و آخوند شو، قبول نميکردم. بهرحال، خودم تصميم گرفتم و به حوزه علميه رفتم.» [15]
تحصيل حوزوي حائري در مدرسه منصوريه، سيد علاءالدين حسين و مدرسه آقا بابا خان شيراز بود. نخستين استادش همان شيخ محمدعلي موحد است و سپس آيتالله شيخ بهاءالدين محلاتي. چهار سال در حوزههاي علميه شيراز بود و سپس راهي قم شد. بنابراين، حائري در حوالي سال 1339 به حوزه علميه قم وارد شد. زندگينامهاش مبهم است. ميگويد در محضر آقايان بروجردي و محقق داماد و اراکي و امام خميني تلمذ کرده. [16] سيد محمد فقيه، که اهل نيريز است و پدرش با شيخ عبدالحسين حائري، پدر شيخ محيالدين روابطي داشته، ميگويد:
«فکر ميکنم سال 39 يا 40 بود که آقاي حائري براي شرکت در درس خارج از شيراز به قم آمدند و در کنار حجره ما در حجره 104 مدرسه حجتيه ساکن شدند... آن زمان در قم مرحوم آيتاللهالعظمي بروجردي درس قضا ميدادند و ايشان هم شرکت ميکردند. درس فقه و اصول را هم خدمت حضرت امام [خميني] و آيتالله داماد ميرفتند... درس فقه و اصول آيتالله ميرزا هاشم آملي و چند درس ديگر را با هم ميرفتيم.» [17]
آيتالله بروجردي در 10 فروردين 1340 درگذشت. بنابراين، حائري در سال 1339 به قم رفت و تنها مدتي کوتاه در دروس آيتالله بروجردي حضور داشت.
نحوه و زمان ورود حائري به عرصه سياست نيز، چون دوران تحصيل او، مبهم است. ميگويد:
«پس از خرداد 1342، که نقطهعطفي در مبارزات ضد طاغوت مردم ايران به رهبري امام خميني (ره) بود، تصميم گرفتم همراه با خيل عظيم مردم وظيفه اسلامي خويش را به بهترين نحو ممکن انجام دهم. به همين دليل، راه علم و تفکر را در پيش گرفتم و از طريق مباحث انسانشناسي و جلسات پرسش و پاسخهاي مذهبي، فارغ از هر گونه جناحبنديهاي سياسي، مشغول مبارزه شدم. در اين ميان البته از سال 1345 تا سال 1354 بارها طعم زندان را چشيدم... در همان ايام، فنون کشاورزي را نزد دکتر ايزدي، که بعدها وزير کشاورزي شد، فرا گرفتم و در شيراز نيز جلسات پرباري را در مسجد شمشيرگرها بر پا کردم.» [18]
روايت مهندس طاهري از اين دوره پرجوش سياسي- فکري حکايت نميکند. در سال 1348، که به ابتکار انجمن حجتيه جلسات مسجد شمشيرگرها آغاز شد، حائري در شيراز خانهنشين بود. او در اين زمان 33 ساله بود و مجرد؛ و برادرش، شيخ صدرالدين حائري که هفت هشت سالي از او بزرگتر بود، نگران وضعش. «اخوي بزرگشان هم نگران بودند که ايشان اطلاعات زيادي دارند ولي بيشتر در منزل هستند.» [19] در واقع، بايد همان جلسات چهارشنبه شبهاي مسجد شمشيرگرها را شروع فعاليتهاي اجتماعي و سياسي حائري شيرازي دانست.
پيش از اين دوران، حائري مدتي در مزرعه علي ايزدي کشاورزي ميکرد. اين دوره از مرموزترين مقاطع زندگي حائري است. حائري بارها از اين دوره از زندگياش برايم سخن گفته، از تأثير مثبت ايزدي بر خود گفته و از او ستايش نموده. اين امر مرا کنجکاو کرد و به کاوش پرداختم. دريافتم که تلقي ديگران، از جمله برخي خويشان نزديک و حتي رعاياي ايزدي در ميشوان، از منش و خصال فردي علي ايزدي منفي است. علي ايزدي که من شناختم بسيار متفاوت بود با علي ايزدي که حائري مجذوب او بود. سخنان حائري نشان ميدهد که تأثيرات علي ايزدي بر او بسيار ژرف بوده است. حائري بارها علاقه خود را به باغداري، که به تأسيس «مؤسسه فلاحت در فراغت» انجاميد، به تأثير از دوران زندگي با علي ايزدي خوانده است.
اين ايزدي، برخلاف مندرجات مصاحبه فوق، نه دکتر عليمحمد ايزدي، که بعدها وزير کشاورزي در دولت مهندس مهدي بازرگان شد، بلکه برادر کوچک او، علي (جاويد) ايزدي، است. علي ايزدي، که به «جاويد ايزدي» معروف است، مالک سرشناس و قاضي بازنشسته، است. او مستأجر روستاي ميشوان، در مجاورت دارنگان، بود که به ثروتمندي بلاعقب بهنام حاج جليل محصول تعلق داشت. مردم منطقه، از جمله سُرخيها و چگنيهاي ساکن ميشوان، خوب ميدانند که چگونه املاک ميشوان را، پس از مرگ حاج جليل محصول، فروخت. عبدالله خان قوامي، پسر بزرگ حاج نصيرالملک دوّم و برادر ارشد عزيزالله خان قوامي، ميگفت که بنانالملک، پدر علي ايزدي (معروف به جاويد ايزدي)، منشي قوامالملک (ابراهيم قوام) بوده است. او غير از فضلالله بنانالملک، منشي کنسولگري انگليس در شيراز، است. [20] سوّمين برادر، علاوه بر دکتر عليمحمد و علي (جاويد) ايزدي، سرهنگ ايزدي بود که در تصادف اتومبيل درگذشت و رحمتالله ايزدي، شهردار شيراز در اواخر دوران پهلوي، فرزند اوست. [21]
علي ايزدي، که معلوم نيست چرا حائري در حوالي نيمه دهه 1340 مدتها در مزرعه او کار ميکرد، فراماسون بود. در گزارشهاي ساواک فارس به تهران، از 6 اسفند 1349 تا خرداد 1357، از علي ايزدي، در کنار کساني چون مهندس ميرعزيز ملجأيي (رئيس اطاق بازرگاني شيراز و رئيس کارخانههاي قند کوار و مرودشت و فسا) و دکتر ازلي (رئيس بيمارستان ميسيونرهاي انگليسي معروف به «بيمارستان مرسلين»)، و علياکبر خليلي و دکتر ذبيح قربان و دکتر فرهنگ مهر و کامبيز قربان و پرويز قوامي و حبيبالله قوامي و ديگران، به عنوان شرکتکنندگان در جلسات لژ شيراز ياد شده. [22]
درباره پيشينه «بارها زندان»، که حائري در مصاحبه فوق بيان کرده، من اطلاع ندارم. تنها زنداني که از آن مطلعم دستگيري گسترده صدها شرکتکننده در جلسات هواداران امام خميني در شيراز در سال 1351 است. من نيز از دستگيرشدگان بودم. حائري نيز دستگير شد و مدتي کوتاه، چند ماه، دقيقاً به ياد ندارم ولي گمان ميکنم حدود شش ماه و قطعاً کمتر از يک سال، در زندان عادلآباد بود. يکي دو بار من و او را در يک اتومبيل از زندان عادلآباد به دادگاه نظام، که آن زمان در خيابان وصال واقع بود، بردند.
حائري در بازجوييهاي ساواک روحيهاي به شدت ضعيف نشان داد. آنگونه که چهرههاي سرشناس دستگيرشدگان ميگويند، در بازجويي هر چه ميدانست گفت و اعترافاتش به شکنجه شديد برخي از بازداشتشدگان انجاميد.
محمد صادق (محيالدين) حائري شيرازي و يک «فرد ديگر» تمامي اطلاعات خود را در اختيار ساواک گذاردند. منابع من، چهرههاي سرشناس بازداشت شده در آن زمان هستند. اين افراد در زير شکنجه مقاومت فراوان نشان دادند و «صداي روحانيت مبارز»، که از بغداد پخش ميشد، شکنجههاي شديدي را که بر آنان رفت، با ذکر نام، در همان زمان بيان کرد. آن «فرد ديگر»، که در سال 1352 در زندان عادلآباد شيراز رفتاري به شدت موهن داشت، و حدود 140 زنداني سياسي آن زمان شيراز، که به تمامي گروههاي سياسي تعلق داشتند، رفتار حقيرانهاش را شاهد بودند، پس از انقلاب در فارس به مقامات عالي رسيد. او از يک خانواده بهائي است و به شدت، به طرزي غيرعادي، متظاهر به اسلام. مدتي گروهي بهنام «فدائيان امام خامنهاي» در شيراز به راه انداخت که با استقبال مواجه نشد. آن «فرد ديگر» مدتي نيز در بنياد مستضعفان و جانبازان مسئوليتي داشت؛ در آن دوران چند کارخانه مهم را ورشکست کرد و فروخت. آن «فرد ديگر» از نزديکان حائري شيرازي است.
نکته مهم ديگر، که در اين سالهاي طولاني بر من نامکشوف بود، تسلط حائري بر زبان عبري و فقه يهود است. چهارشنبه 11 دي 1387/ 31 دسامبر 2008 حجتالاسلام و المسلمين سيد معزالدين حسينيالهاشمي، برادر همسر حائري شيرازي، در برنامه «سالکان نور»، که از شبکه سه تلويزيون ايران پخش ميشود، گفت: «علماي علم يهود هر وقت گير ميکردند در تورات و ترجمه تورات و لغات عبري به ايشان مراجعه ميکردند که مواردياش ثبت شده است.»
آشنايي با زبان عبري و فقه يهود امتيازي بزرگ براي علماي شيعه است. اگر حائري شيرازي تسلطي شگرف بر زبان عبري و فقه يهود دارد، در حدي که «علماي دين يهود براي حل معضلات تورات و لغات عبري» به او مراجعه ميکنند، که طبق گفته برادر همسرش، آقاي سيد معزالدين حسيني، بايد چنين باشد، چرا در اين سالها بر من پوشيده ماند؟ آيتالله شيخ ابوالحسن شعراني (1281- 1352 ش.) در نزد عالمي يهودي عبري فراگرفت. اين را پنهان نميکرد. او از اين دانش خود براي پيرايش تفاسير شيعه از «اسرائيليات» بهره ميجست. [23]
معهذا، شعراني، بهرغم مقام شامخ علمي، هيچگاه نميتوانست به صرف تلمذ در نزد عالمي يهودي در زبان عبري و فقه يهود به چنان پايه دست يابد که علماي يهود براي حل معضلات خويش در لغات عبري و فقه تلمودي به او رجوع کنند. رسيدن به چنين جايگاهي نيازمند سالها آموختن در نزد اساتيد يهودي و رسيدن به مقام اجتهاد در اين عرصه است. کسي که داراي چنين توانمندي است، و همسنگ با خاخامهاي بزرگ بر زبان عبري و فقه تلمودي تسلط دارد، بايد به سرشناسترين عالم حوزههاي شيعه در زمينه يهودشناسي بدل ميشد؛ گروهي کثير از شاگردان مسلط بر زبان عبري و فقه يهود تربيت ميکرد و عرصهاي را بنيانگذاري يا شکوفا مينمود که مورد نياز حوزههاي علوم ديني شيعه است. چرا حائري شيرازي، و کسان ديگر، که چنين توانمندي دارند، آن را پنهان ميکنند؟
کسي به دليل تبار يهودي بر برخي صحابه خوشنام پيامبر اسلام (ص) خرده نميگيرد. مخيريق از 61 تن «احبار» يهود مخالف پيامبر بود که نامشان در سيره ابن هشام ذکر شده. او به اسلام تشرف يافت. مخيريق «در يهود از جمله علماي بزرگ بود و مردي توانگر بود و مال و ملک بسيار داشت.» او در جنگ احد به مصاف با کفار رفت و به شهادت رسيد. [24]اسود راعي «يهودي» بود و «شباني جهودان» ميکرد. وي به اسلام گرويد و در جنگ با کافران به شهادت رسيد. [25] محيصه و حويصه يهوديان بيچيزي بودند که به اسلام گرويدند. محيصه به خاطر اسلام دوست يهودي توطئهگر خود را، که بازرگاني متمول بود، کشت. [26]
در ميان بهائيان، مبلغاني صاحب آوازه ميشناسيم چون عبدالحسين آيتي و حسن نيکو و فضلالله صبحي مهتدي. اينان به اسلام تشرف يافتند، درباره فرقه بهائي خاطرات و نقدها نگاشتند که تا به امروز در زمره منابع معتبر تاريخي است. اينان در ميان مسلمانان خوشناماند. کسي در صداقتشان ترديد ندارد.
بهائياني را ميشناسيم که درگير زندگي خويشاند. اين بهائيان، که اکثر اعضاي فرقه بهائي را شامل ميشوند، انسانهائي بيآزار و معتقد به باورها و سنن و ميراث معنوي خانوادگي خودند و در زندگي سياسي کاري به خير و شر ديگران ندارند. عجيب است که هر گاه موج «بهائيستيزي» به پا ميشود تنها و تنها اينان مورد آزار قرار ميگيرند. گويي تعمدي در کار است. سالها پيش، در رساله «جُستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران» درباره «ماهيت بلواهاي ضدبهائي» سخن گفتم. در آنجا، اصرار غيرعادي سلطان حسين ميرزا جلالالدوله، حاکم يزد و پسر بزرگ ظلالسلطان، را بر قتل تعدادي از بهائيان يزد شرح دادم. اين جلالالدوله همان است که بعدها بههمراه پدر در پاريس به ديدار عباس افندي رفت. [27]
بهائياني را ميشناسيم، پيش و پس از انقلاب، که خود را «مسلمان» ميخوانند و در مسلماني به شدت متظاهرند. اينان پيشينه خود را پنهان ميکنند، در مواردي براي کامل کردن اين پردهپوشي حتي نام خانوادگي خود را تغيير ميدهند، و در راه ارتقاء همگنان و خويشانشان ميکوشند. نهانپيشهگي و پيوند ميان اينان تا بدان حد ژرف است که گويي اعضاي يک فرقه پنهاناند. اينان، بدون برخورداري از توانمندي و شايستگي فردي، در سالهاي پس از انقلاب به طرزي عجيب به ثروت و قدرت سياسي دست يافتهاند؛ کارخانههاي عظيم و املاک پهناور را از اموال مصادرشده يا دولتي به جيب زدهاند و به ثروتمنداني بزرگ تبديل شدهاند.
کساني را ميشناسيم از خاندانهاي جديدالاسلام؛ يهودي يا زرتشتي يا بهائي. برخي کتمان نميکنند و حتي ابراز ميکنند. خاندان حجتي کرماني زرتشتيتبار است. اين خاندان به خوشنامي شهره است و کسي به دليل تبارشان بر روحانيون اين خاندان خرده نميگيرد. محمد جواد حجتي کرماني زندگينامه پدرش را چنين ناميده است: «از آتشکده تا مسجد: سرگذشت موبدزادهاي که حجتالاسلام شد.» [28] در مقابل، کساني را نيز ميشناسيم که يهوديتبارند ولي نه تنها پيشينه فوق را پنهان ميکنند بلکه، بهرغم نياز شديد علمي در اين عرصه، دانش موروثي خانوادگي خويش را در دسترس طلاب قرار نميدهند. بر اين کتمان و پنهانکاري شديد بايد تأمّل کرد.
1. عبدالله شهبازي، نهانپيشهگان و سياست در ايران امروز، بخش اوّل: فراماسونها نيز هستند، شيراز، 27 آبان 1388.
2. عبدالله شهبازي، زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز، «فلاحت در فراغت: از انديشه تا عمل».
3. اظهارات محمدطاهر (شجاعالدين) حائري، 3 مهر 1380. برخي از خويشان نزديک حائري شيرازي نيز اين را گفتهاند که نامشان را به دلايلي ذکر نميکنم.
4. نام ديگر کربلا، يا مکان مرقد امام حسين (ع)، «حائر» است. نام «حائر» از حيره، شهر باستاني کلداني، منشاء گرفته که در همين مکان واقع بود. کساني که در کربلا متوطن بودند گاه نام خانوادگي حائري را برميگزيدند مانند آيتالله شيخ عبدالکريم حائري يزدي. آيتالله حائري يزدي در روستاي مهرگرد، واقع در ميبد يزد، به دنيا آمد و پس از تحصيل در اردکان و يزد در هيجده سالگي به عتبات رفت و مدتي در کربلا و سپس سامرا ادامه تحصيل داد.
5. کيهان فرهنگي، سال بيستم، شماره 207، دي 1382، ص 6.
6. در اواخر سده هيجدهم و نيمه اوّل سده نوزدهم ميلادي، آن بخش از يهوديان مهاجر به شيراز که در ظاهر «مسلمان» بودند بيشتر در محلات حيدريخانه (پنج محله اسحاق بيگ، بازار مرغ، بالا کفت، درب شاهزاده و ميدان شاه) سکني ميگزيدند که اعقاب ملا آشر يهودي جديدالاسلام، نياي خاندان قوام شيرازي، بهطور موروثي کدخداباشي آن بودند. محلات نعمتيخانه (پنج محله درب مسجد، سرباغ، سردزک، سنگ سياه و لب آب) تا اواخر دوره ناصري در زير نفوذ حاج مشيرالملک بود. يهوديان علني در «محله کليميان»، يازدهمين محله شيراز که مستقل از محلات حيدريخانه و نعمتيخانه بود، استقرار مييافتند. آنگونه که در تمامي جوامع يهوديان جهان مرسوم بود، غيريهوديان در «محله کليميان» ساکن نميشدند. اين امر استقلال ساختارهاي سياسي و قضايي جامعه يهود و استتار رازهايشان را ممکن ميکرد. اين امر در مورد گتوهاي اروپايي صادق است. بنگريد به: شهبازي، زرسالاران، ج 2، صص 52، 219-220.
7. «در عصر خان زند نزديک به دو هزار يهودي در شيراز سکونت داشتند که در محلهاي مخصوص به خود زندگي ميکردند. اين محله به صورت گذرگاهي مسدود (بنبست) در محله ميدان شاه بود که تقريباً ميتوان گفت در آن حدود به جز يهوديان کس ديگري ساکن نبود و اگر کسي جز يهوديان در آن محدوده تردد مينمود قطعاً براي انجام کاري بوده که تهيه شراب از آن جمله بوده است.» (حميد هاشمي، شيراز: ديدنيترين شهر ايران، تهران: انتشارات فرهنگ و قلم، 1384، ص 90)
8. «خانه کوچکي در طرف شرقي بيت مبارک متعلق به يک نفر جديد، اعني يهودي جديدالاسلام بوده، به اصرار خودش آن خانه را ميفروشد و آن خانه نيز تعمير شده ملحق به بيت مبارک مينمايند.» خانهاي که بعداً مسجد شمشيرگرها شد، جزو خانه باب نشد بلکه مستقل ماند و در زماني که بابيها زير فشار بودند از آن براي تردد مخفيانه به خانه باب استفاده ميشد. «ابداً از درب بيت اياب و ذهاب نميکردند، از درب آن خانه که تازه ابتياع شده بود عبور ميکردند.» (حبيبالله افنان، تاريخ امري شيراز، نسخه خطي، صص 227، 230)
در اوائل انقلاب، کانونهايي مرموز حفاظت خانه باب را به دست گرفتند و مانع از تخريب آن شدند. در نامه فاقد شماره مورخ 6 ارديبهشت 1358 سپاه پاسداران انقلاب اسلامي فارس (پاسا) آمده است: «بسمه تعالي- بدينوسيله اعلام ميگردد که منزل معروف به سيد باب در شيراز بنا به حفظ و جلوگيري از اخلال احتمالي تحتنظر سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شيراز [واقع] گرديده است. شروع تاريخ نظارت 6 /2/ 58 ميباشد. [مهر و امضا]» در آن زمان، مهندس رجبعلي طاهري فرمانده سپاه پاسداران فارس بود. بعدها، در اجراي طرح احداث خيابان از سه راه نمازي به فلکه احمدي (شاهچراغ)، بخشي از اين محله تخريب شد و بخشي، شامل بقاياي خانه باب و مسجد شمشيرگرها، به مکاني بهنام «بيت المهدي» بدل گرديد. اين نام عجيب است. چرا «خانه مهدي»؟ برخي افراد شکاک معتقدند که کانونهايي معين در اين لفافه خانه باب را صيانت ميکنند. هم اکنون، بهائيان زائر به شيراز ميآيند و سحرگاه از پارکينگ مجاور «بيتالمهدي» به عنوان تبرک خاک برميدارند.
توليت «بيتالمهدي» با سيد احمد پيشوا، امام جماعت مسجد نو، بود. مسجد نو بزرگترين مسجد شيراز و در مقابل حرم حضرت شاهچراغ (س) واقع است. سيد احمد پيشوا، مانند رجبعلي طاهري، اهل کازرون است. پيشوا در شب قدر (خرداد) 1364 سخناني بيان کرد که به آشوب در شهر انجاميد. محيالدين حائري شيرازي، امام جمعه شيراز، از پيشوا حمايت ميکرد و بيت آيتالله شهيد سيد عبدالحسين دستغيب عليه او بود. خاندان دستغيب تا امروز متنفذترين خاندان روحاني شيراز بهشمار ميرود. امام خميني براي آرام کردن آشوب پيام فرستاد و شيخ احمد جنتي را به شيراز اعزام کرد. آيتالله علي اکبر هاشمي رفسنجاني در يادداشتهاي يکشنبه 16 تير 1364 مينويسد: «نمايندگان شيراز آمدند و گزارشي از حوادث اخير شيراز را دادند که حزبالله عليه آقاي حائري شيرازي امام جمعه اقداماتي کردهاند به خاطر حمايت او از پيشوا که عليه انقلاب مطالبي گفته و منجر به دخالت امام و اعزام آقاي جنتي به شيراز و دادن پيام به علما و مردم شده است.» (کارنامه و خاطرات هاشمي رفسنجاني، سال 1364: اميد و دلواپسي، به اهتمام سارا لاهوتي، تهران: دفتر نشر معارف انقلاب، 1387، صص 179-180) پيشوا در 24 بهمن 1384 در 74 سالگي درگذشت.
«مسجد جامع جديد» يا «مسجد اتابک»، معروف به «مسجد نو»، با بيست هزار مترمربع مساحت بزرگترين مسجد ايران بود. اتابک سعد بن زنگي در حوالي سال 590 ق. اين مسجد را احداث نمود. در دوران اقتدار حائري در شيراز، با احداث ابنيه و دکاکين از وسعت اين مسجد کاستند و با احداث سقف فلزي بر روي محوطه وسيع حياط لطمات جبرانناپذيري بر اين بناي مهم تاريخي وارد کردند.
9. کيهان فرهنگي، شماره 207، دي 1382، ص 23.
10. همان مأخذ، ص 6.
11. مصاحبه با مطلعين مورد وثوق شيراز که فعلاً از ذکر نامشان معذورم. اسامي دو خاندان فوق محفوظ است.
12. کيهان فرهنگي، همان، ص 8.
13. وبلاگ آبي آسماني، 1383.
http://abiasemani111.persianblog.com/1383-7-abiasemani111-archive.html
براي اطلاع بيشتر بنگريد به وبلاگ «شهداي امر بهائي» و وبگاه «نقطه نظر».
http://lab.noghtenazar2.info/node/111
14. کيهان فرهنگي، همان، صص 8-9.
15. همان، ص 9.
16. شيخ محيالدين حائري شيرازي، وِيژهنامه چهارمين دوره انتخابات خبرگان رهبري، آذر 1385.
17. کيهان فرهنگي، همان، ص 16.
18. وِيژهنامه چهارمين دوره انتخابات خبرگان رهبري، آذر 1385.
19. مصاحبه رجبعلي طاهري، کيهان فرهنگي، همان، ص 23.
20. مصاحبه با عبدالله خان قوامي، پسر بزرگ حاج نصيرالملک، جمعه 15 شهريور 1387.
21. مصاحبه با حاج ابوالقاسم مينا، از معمرين شيراز، 29 دي 1384.
22. اسناد فراماسونري در ايران، ج 2، صص 105-107.
23. «ارباب تراجم نوشتهاند که... جناب نراقي اوّل در اصفهان زبان و خط عبري را نيز فراگرفت. گاهي در مشکلات العلوم بدان تفوه ميفرمود. مثلاً، در صفحه دويست و دوّم آن فرمايد... اين دأب علماي پيشين ما بود که زبانهاي بيگانه را ياد ميگرفتند... استاد ما مرحوم علامه حاج ميرزا ابوالحسن شعراني زبان عبري را در تهران در نزد عالم يهودي فراگرفت و در زبان فرانسوي استاد بود و انگليسي را نيز ميدانست.» آيتالله حسن زاده آملي، مجموعه مقالات، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ پنجم، 1376، صص 195-196. علامه حسنزاده آملي در جاي ديگر ميگويد: «آقاي شعراني ذوالفنون بودند... عبري را ميدانست. کتابهاي عبري را هم داشت. خودش به من گفت که من عبري را پيش يک ملاي يهودي خواندم.» (سيد محمدرضا غياثي کرماني، پژوهشهاي قرآني علامه شعراني رحمه الله در تفاسير مجمعالبيان، روحالبيان و منهجالصادقين، قم: بوستان کتاب [مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم]، 1385، ج 1، ص 15)
24. ابنهشام، سيرت رسولالله، ترجمه رفيعالدين اسحاق بن محمد همداني، تهران: خوارزمي، چاپ اول، 1360 ، ج 1 ، صص 495 -496.
25. همان مأخذ، ج 2 ، صص 837 - 838 .
26. همان مأخذ، صص 643 - 644 .
27. عبدالله شهبازي، جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران، قسمت سوّم: ماهيت بلواهاي ضد بهائي، تهران، 6 تير 1382.
28. محمد جواد حجتي کرماني، از آتشکده تا مسجد: سرگذشت موبدزادهاي که حجتالاسلام شد، تهران: انتشارات اطلاعات، 1387.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر