نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

اعدام توابان، تراژدی مضاعف ایرج مصداقی

در قسمت قبلی این مقاله به موضوع سوءقصد به جان پیام فضلی‌نژاد یکی از توابان نسل جدید نظام پرداختم. در این قسمت برای شناخت ماهیت و طینت ضدبشری نظام جمهوری اسلامی به تراژدی اعدام توابان در سیاه‌ترین سال‌های دهه‌ی ۶۰ می‌پردازم.

***

در نظام شاهنشاهی تنها وحید افراخته (۱) به عنوان یک زندانی بریده و همکار ساواک اعدام شد. ساواک علیرغم میل باطنی‌اش چاره‌‌ای جز اعدام او نداشت چرا که به هنگام دستگیری، از وی به عنوان عامل اصلی ترور آمریکایی‌ها نام برده بود و به خاطر روابط دولت ایران و آمریکا امکان عفو و یا تخفیف مجازات وی نبود.

در دوران شاه، زندانیان نادم و بریده از امکانات ویژه‌ای برخوردار می‌شدند و بسیاری از آن‌ها بعد از انجام مصاحبه‌های تلویزیونی علیرغم پرونده‌های سنگینی که داشتند آزاد شده و گاه به پست‌های بالای حکومتی نیز می‌رسیدند. کورش لاشایی، سیاوش پارسانژاد، پرویز نیکخواه، محمود جعفریان و ... تنها نمونه‌هایی از سیاست رژیم شاه بودند و البته تعدادی نیز همچون عباسعلی شهریاری‌نژاد، شاه مراد دلفانی، امیرحسین فطانت، احمدرضا کریمی و ... به مهره‌های ساواک برای نفوذ در جریان‌های سیاسی تبدیل شده و باعث دستگیری، شکنجه و مرگ بسیاری از انقلابیون و نیروهای مترقی ایرانی ‌شدند.

بعد از سال ۵۴، ساواک هنگامی که برایش مسجل می‌شد یک زندانی حاضر است به مقابله با سازمان متبوع خود بپردازد حتا بدون ارسال پرونده‌ی وی به دادگاه، موجبات آزادی‌اش را فراهم می‌کرد. برای مثال احمد احمد یکی از اعضای سابق مجاهدین که در سال ۵۵ در درگیری با نیروهای ساواک و شهربانی به سختی زخمی شده بود علیرغم پرونده‌ی سنگینی که داشت به خاطر برخورداری از شرایط ذکر شده به دستور ساواک از زندان آزاد شد. وی بعد از پیروزی انقلاب یکی از صاحب‌منصبان دادستانی بود و جنایت زیادی را مرتکب شد.

علی‌محمد بشارتی که در سال ۵۳ دستگیر شده بود در سال ۵۵ با گرفتن کد ویژه از ساواک، به منظور نفوذ در گروه‌های سیاسی آزاد شد. وی پس از انقلاب در تشکیل واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران شرکت کرد. بشارتی در سال ۶۰ از عوامل تشکیل دهنده «گروه قنات» در جهرم بود. این گروه، زندانیان و فعالین سیاسی را ربوده و پس از شکنجه‌های وحشیانه به قتل رسانده و اجسادشان را در قنات‌های متروک شهر ‌رها می‌کردند. بشارتی سال‌ها در پست‌هایی همچون وزیر کشور، قائم مقام وزیر خارجه و نماینده مجلس به رژیم خدمت کرد.

***

در سال‌های اولیه دهه‌ی ۶۰ برخلاف دوران شاه، مرگ تنها سهم زندانیان مقاوم و مبارز نبود. لاجوردی شاخص سیر و سلوک خمینی در زندان‌ها و دادستان تام‌الاختیار او، به صراحت عنوان می‌کرد که افراد چنانچه همکاری کنند برای آن دنیای‌شان است و تخفیفی در مجازات این‌ دنیای‌شان داده نخواهد شد!

دادستانی رژیم ابایی نداشت که این پیام را در جامعه نیز نهادینه کند. در میزگردی که در بهار ۶۲ در زندان اوین برگزار شد و در مطبوعات و تلویزیون نیز انعکاس یافت بالای سر شرکت‌‌کنندگان که غالباً در زمره‌ی کمک‌بازجویان و توابان بودند پرده‌ای زده بودند که روی آن نوشته شده بود:‌

«یا أَیهَا النَّبِی جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ

ای پیغمبر جهاد کن با کافران و منافقان و سخت‌گیر بر ایشان، جایگاه ایشانست دوزخ و چه زشت است آن جایگاه»

البته در عمل همیشه این‌گونه نبود و وجود یک روزنه‌ی کوچک گاه افراد را به انجام کثیف‌ترین کارها وا می‌داشت.

در واقع بسیاری از کسانی که دست از مقاومت کشیده و به خدمت درآمده بودند نیز قربانی خوی ددمنشانه‌‌ی رژیم جمهوری اسلامی ‌شدند.

سرنوشت این دسته افراد گاه دردناک‌تر از افراد «جوخه‌های تخلیه» در اردوگاه‌های مرگ هیتلری بود. آن‌ها چون افراد «جوخه‌ی تخلیه» مجبور بودند کریه‌ترین کارهای زندان را انجام دهند و گاه همچون آن‌ها از سایر زندانیان و دنیای خارج شدیداً جدا نگهداشته می‌شدند. چون هم اسرار وحشتناکی را با خود داشتند و هم می‌توانستند در مجاورت زندانیان مقاوم تحت تأثیر قرار بگیرند.

اگر افراد «جوخه‌‌های تخلیه» مجبور به تخلیه‌ی اتاق‌های گاز، درآوردن طلای دندان‌‌ها، قیچی‌کردن موها و سپس سوزاندن اجساد در کوره‌ها یا گودال‌ها بودند، توابین زندان به ویژه کسانی که در شعبه‌های بازجویی به همکاری مشغول بودند جدا از شرکت در بازجویی و شکنجه‌ی دوستان و گاه اقوام‌شان مجبور بودند در جوخه‌های اعدام شرکت کرده، دوستان و رفقایشان را به رگبار ببندند و یا تیر خلاص به مغز قربانیان بزنند و یا در حمل و نقل اجساد به پاسداران کمک کنند. این دسته توابان همچون اسلاف‌شان در اردوگاه‌های مرگ برای عقب انداختن نوبت کشته‌شدن خود از انجام هیچ جنایتی فروگذار نمی‌کردند.

توابان نظام جمهوری اسلامی علاوه بر وظایف افراد «جوخه‌های تخلیه» و «کاپوها» (۲) مجبور بودند در دستگیری و به دام انداختن قربانیان نیز همکاری کنند.

اگر افراد «جوخه‌ی تخلیه» با فریب، قربانیان را آماده رفتن به اتاق گاز می‌کردند، توابان زندان در دستگیری و به بند کشیدن فعالان سیاسی و سپس اعزامشان به جوخه‌های مرگ مشارکت داشتند. با این حال بسیاری از آن‌ها برای همیشه از تسهیلاتی که «کاپوها» از آن برخوردار بودند، بهره‌مند نشدند.

بر اساس طینت و خوی ضدبشری جانیان، توابانی که در حمله به خانه‌های تیمی و محل‌ زندگی مبارزان و دستگیری آن‌ها از هیچ کوششی فرو گذار نکردند نیز قربانی شقاوت شدند.

بسیاری از کسانی که در گشت‌های دادستانی اوین شرکت کرده و بعضاً فرماندهی این گشت‌ها را به عهده داشتند نیز عاقبت پس از پایان مأموریت به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند.

کم نبودند کسانی که در شعبه‌های بازجویی برای شکستن همراهان دیروزشان از هیچ تلاشی فرو گذار نکردند، اما آن‌ها نیز به همراه دوستان مبارزشان مقابل جوخه‌ی آتش ایستادند تا عدالت جمهوری اسلامی خدشه دار نشود.

بسیاری را می‌شناسم که در شکنجه‌ و بازجویی و زدن تیرخلاص گاه از بازجویان نیز گوی سبقت می‌ربودند، اما عاقبت آن‌ها نیز به کام مرگ رفتند تا فردا نتوانند در مورد جنایات رژیم «شهادت» دهند.

درهم‌شکسته‌گانی که با به کارگیری تمامی توش و توان خود به کشیدن چارت و نمودار تشکیلاتی گروه‌های سیاسی مبادرت کرده و تلاش می‌کردند کسانی را که هنوز دستگیر و یا کشته نشده بودند به دام بیاندازند بعد از اتمام مأموریت به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند.

به ندرت توابی را می‌توان نام برد که برخلاف دوران شاه پس از آزادی به جاه و مقامی در نظام دست یافته باشد. (۳)

امیدوارم نوشته‌ی حاضر و توضیح سرنوشت فاجعه‌بار تعدادی از توابین، کسانی را که به هر دلیل از موضع ندامت و توبه به همکاری با رژیم می‌پردازند سر عقل بیاورد. (۴) چنانچه فرصتی برایشان هست به هر طریق که می‌توانند رشته‌ی ارتباط خود با نظام را بگسلند.

جا دارد این دسته افراد، سرنوشت حزب توده و سازمان فدائیان خلق اکثریت و برخورد جمهوری اسلامی با آن‌ها را آئینه‌ی عبرت خود بدانند. این رژیم تنها دولتی در جهان است که رهبران گروه‌های سیاسی هوادار و متحد خود را که هیچ‌ اقدامی بر علیه ‌آن انجام نداده بودند دستگیر، شکنجه و اعدام کرد. این جنایت پس از آن صورت گرفت که از همراهی‌ این‌ گروه‌ها در سرکوب نیروهای سیاسی و جلب حمایت کشورهای شرقی و کمونیستی برخوردار شد.

***

توابینی که سرگذشت تنی چند از آنان را در این مقاله می‌آورم هیچ‌گاه فکر نمی‌کردند وقتی که در زیر بار شکنجه کمر خم می‌کنند و می‌‌شکنند و به خدمت بازجویان در می‌آیند چه سرنوشت دردآوری در انتظارشان است و جانیان حاکم بر میهن‌مان آن‌ها را به چه لجنزاری رهنمون می‌کنند و دستشان را به چه جنایاتی آلوده می‌کنند.

مسئولان دادستانی انقلاب اسلامی برای آن‌که به آنان انگیزه‌ی لازم جهت همکاری را بدهند، به‌آن‌ها حکم اعدام تعلیقی داده و میان خوف و رجا نگاهشان می‌داشتند. و آن‌ها برای نجات جان خود از هیچ کاری فرو گذار نمی‌کردند تا بلکه رحم و شفقت مسئولان نظام را نسبت به خود جلب کنند. سیاستی که کارساز نشد و تأثیری در دل سنگ و سیاه مقامات رژیم نکرد.

ابوالقاسم اثنی عشری فرزند علی‌اکبر، (۵) فعالیت سیاسی خود را قبل از سال ۵۰ آغاز کرد و در زندان شاه به مجاهدین پیوست. بعد از پیروزی انقلاب و ‌آزادی از زندان، وی مسئول تبلیغات و انتشارات مجاهدین در ‌آذربایجان بود. آخرین مسئولیت او رابط سیاسی استان خراسان بود که به دستگیری‌اش انجامید. وی در بهمن ۱۳۶۰ توسط کمیته انقلاب اسلامی دستگیر شد.

اثنی عشری بالاترین عضو مجاهدین بود که پس از دستگیری به همکاری گسترده با رژیم پرداخت. وی از جمله گرداننده‌ی میزگردی بود که در بهار ۶۲ در حسینیه اوین برگزار شد. در این میزگرد مسئولان دادستانی اوین توابانی چون فرهاد نیری، حمید مهدی شیرازی، شعبانعلی اردکانی، حسین شیخ‌الحکما، ولی‌الله صفوی، محسن منشی، هاله ناصر حجتی، زهرا بخارایی و ... را که به شکنجه‌گری و بازجویی مشغول بودند در کنار زندانیان مقاومی همچون طاهر احمدزاده، عبدالکریم معزز، محمدرضا جمالو، کورش خاوریان، عباس صحرایی، اصغر ناظم، راضیه آیت‌الله زاده شیرازی، منیره رجوی و ... (۶) قرار داده بودند
تا این گونه جلوه داده شود که حرف و سخن همه‌ی شرکت کنندگان یکسان است. این در حالی بود که افراد یاد شده بعد از تحمل شکنجه‌های غیرقابل تصور به منظور بازارگرمی مجبور به شرکت در این نمایشات شده بودند. شرط اجرای حکم اعدام بعضی از زندانیان همچون عباس صحرایی، کورش خاوریان و ... و راحت شدن از عذاب و شکنجه‌ی بیشتر شرکت در این مصاحبه‌ها و میزگردها بود.

اثنی‌عشری در زمره‌ی کمک‌بازجوهای شعبه هفت اوین بود و شخصاً در بازجویی و شکنجه‌ی زندانیان شرکت می‌کرد.

وی عاقبت در ۴ بهمن ۱۳۶۳ اعدام شد و در قطعه‌ی ۹۹ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

هادی جمالی، فرزند اسدالله، اهل زنجان، دانشجوی پلی‌تکنیک، در بهار ۶۰ به عضویت سازمان مجاهدین در آمد. او پیشتر از مسئولان دانشجویی مجاهدین بود.

هادی جمالی در ۴ مهرماه ۶۰ دستگیر شد. در اطلاعیه دادستانی رژیم که از رادیو پخش شد اعلام گردید که وی در درگیری با نیروهای رژیم کشته شده است. در حالی که او زنده و در زیر شکنجه بود. همسرش قبل از او دستگیر شده بود. هادی جمالی قرار بود یکی از فرماندهان‌ صحنه‌ی تظاهرات ۵ مهر باشد. او در زیر شکنجه شکست و به همکاری گسترده با بازجویان و شکنجه‌گران پرداخت. هادی جمالی از جمله گرداننده میزگردی بود که سپاه پاسداران در شهریور ۱۳۶۱ برگزار کرد.

علی توتونچی دانشجوی مکانیک دانشگاه علم و صنعت که از قضا وی نیز اهل زنجان بود و در سه آبان ۱۳۶۱ جاودانه شد برایم تعریف کرد که هادی را مسلح در ۲۰۹ اوین دیده بود. هادی جمالی شخصاً از وی بازجویی به عمل آورده بود. میزان اعتماد به وی به حدی بود که می‌توانست به بیرون از زندان تردد کند. گفته‌ می‌شد یک بار که لاجوردی حکم اعدام را به آن‌ها ابلاغ کرده بود، هادی جمالی واکنش نشان داده و گفته بود مگر تو به سر امام سوگند نخوردی که ما را اعدام نخواهید کرد؟ لاجوردی در پاسخ به او خونسردانه گفته بود: «مگر شما به تنازع بقا اعتقاد ندارید؟»

همکاری گسترده هادی جمالی با رژیم جانش را نجات بلکه در تاریخ ۵ اردیبهشت ۱۳۶۴ به همراه سیف‌الله کاظمیان فرزند مختار ، بازاری، زندانی زمان شاه و کاندیدای مورد حمایت مجاهدین در اولین دوره انتخابات مجلس شورای ملی و تعدادی دیگر به جوخه‌ی اعدام سپرده شد.

رضا کیوان زاد فرزند ابوالقاسم با نام مستعار مقداد، شعبان ... فعالیت سیاسی خود را قبل از سال ۵۰ شروع کرد. او در سال ۵۴ دستگیر شد و پس از آزادی از زندان از مسئولان بخش حفاظت مجاهدین بود و سپس به بخش اجتماعی این سازمان پیوست.

وی در آذر سال ۶۰ دستگیر و به زیر شکنجه برده شد. در زیر شکنجه حاضر شد پاسداران را به سر قرار ببرد، اما از فرصتی استفاده کرده و اقدام به فرار کرد که با شلیک پاسداران دستش هدف قرار گرفت و از رفتن بازماند. او به همان شکل به زیر شکنجه برده شد و عاقبت شکست و اگر اشتباه نکنم آدرس یک رنگ فروشی در شرق تهران را داد که در حمله پاسداران تعدادی از مجاهدین کشته شدند.

در ابتدا، وی در حالی که دستش هنوز در گچ بود در شعبه‌ هفت و شعبه‌های دیگر به همکاری می‌پرداخت. ارزیابی خودش این بود که نمی‌گذارند دستش خوب شود و او را به زودی اعدام خواهند کرد. اما این گونه نشد و او سه سال و نیم دیگر زنده ماند. توابینی که در شعبه کار می‌کردند از مواجهه‌ی او با همسرش در بهداری اوین می‌گفتند. همسرش در بهار ۶۱ به تازگی دستگیر و تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار گرفته بود.

یکی دو شب مانده به عید ۶۱ او را به همراه حمید مهدی شیرازی، مسعود اکبری، ولی‌الله صفوی و محسن منشی از سالن یک آموزشگاه اوین بردند. تصور عمومی این بود که آن‌ها را برای اعدام می‌برند. خودشان هم چنین برداشتی داشتند، رنگ به چهره‌ نداشتند. گویا صورت‌هایشان کوچک شده بود. کسی با آن‌ها خداحافظی نکرد. در آن میان تنها کسی که آرام ایستاده بود و خود را گم نکرده بود، رضا کیوانزاد بود. هم‌اتاقی‌هایش با او که لبخند تلخی به لب داشت خداحافظی کردند.

آن‌ها را به سلولی در بخش ۳۲۵ اوین منتقل کردند تا از زندانیان مقاوم جدا باشند و تحت تأثیر آن‌ها قرار نگیرند. رضا کیوان‌زاد عاقبت در ۱۹ خرداد ۱۳۶۴ اعدام شد.

حسین شیخ‌الحکما فرزند لقمان هوادار سازمان مجاهدین بود. وی پس از اشغال سفارت آمریکا به هواداری فعال از این سازمان پرداخت ولی به واسطه‌ی خصوصیاتی که داشت به سرعت در تشکیلات رشد کرد و به مسئولیت دانش آموزی مرکز و شرق تهران رسید. پس از سی خرداد وی فرماندهی تیم‌های نظامی دانش‌آموزی و سپس بخشی از تیم‌های نظامی تهران را به عهده گرفت. تا آن‌جا که می‌دانم وی خود در عملیاتی شرکت نداشت.

شیخ‌الحکما در خرداد سال ۶۱ دستگیر و بدون کوچکترین فشاری به خدمت بازجویان در آمد و تعدادی از اعضای تیم‌های عملیاتی مجاهدین را در خواب دستگیر و تحویل رژیم داد و خود در شکنجه و آزار و اذیت‌شان شرکت کرد.

وی در چند مصاحبه و میزگرد تلویزیونی شرکت کرد و برای زنده ماندن از انجام هیچ‌ جنایتی فروگذار نکرد. او یکی از گردانندگان اصلی میزگرد بهار ۶۲ در حسینیه اوین بود. از آن‌جایی که تعدادی از شرکت کنندگان بعد از تحمل شکنجه‌های طاقت‌فرسا صرفاً حاضر شده بودند به ذکر عملیات‌‌های نظامی‌شان بپردازند، وی در جریان میزگرد یک به یک از آن‌ها می‌خواست به شرح عملیات‌شان بپردازند و سپس خود به تحلیل آن طبق دستور‌العمل‌های دادستانی می‌پرداخت. شیخ‌الحکما با وجود خدمات بسیاری که به دادستانی کرد در ۲۴ دیماه ۱۳۶۳ همراه با مهران اصدقی فرزند علی که متهم به «شکنجه‌« و قتل پاسداران و ضربه زدن به شبکه تعقیب و مراقبت رژیم بود اعدام شد.

قاسم عابدینی فرزند حسن یکی از اعضای سازمان مجاهدین در پیش از انقلاب بود که تغییر ایدئولوژی داد و به بخش مارکسیستی و منشعب این سازمان پیوست. وی در جریان ترور سه آمریکایی در میدان وثوق تهران در سال ۵۵ راننده ماشین ترور بود اما دستگیر نشد. بعد از انقلاب به همکاری با سازمان پیکار ادامه داد و عاقبت به همراه همسرش مهری حیدرزاده دستگیر و هر دو به خدمت رژیم درآمدند. وی جزو ۵ عضو کمیته مرکزی اولیه پیکار پس از انقلاب بود. عابدینی برای زنده ماندن از انجام هیچ جنایتی فروگذار نکرد. وی مقالاتی در رابطه با حقانیت اسلام نوشت که هنوز انتGhasem_Abedini_Pezh.gifشار نیافته است. به خاطر تجربه‌ زیادی که او و امثال او داشتند خطوط اصلی سرکوب گروه‌های سیاسی توسط آن‌ها داده می‌شد. وی عاقبت در تاریخ ۹ آبان ۱۳۶۳ به جوخه‌ی اعدام سپرده شد. اما همسرش که کاندیدای این سازمان از تهران بود حکم زندان گرفت و در سال ۶۵ پس از همکاری‌های گسترده با جنایتکاران از زندان آزاد شد. حجت جباریان یکی از زندانیان مقاوم دوران شاه و خمینی که در اردیهبشت ۶۰ در ارتباط با مجاهدین دستگیر شده بود در همین روز به همراه عابدینی اعدام شد.

فتحعلی قناعت پیشه فرزند بزرگ، معروف به علی «خیانت‌پیشه»، دانشجو و اهل جهرم بود. او پس از پیروزی انقلاب از بنیانگذاران انجمن‌های دانشجویی هوادار مجاهدین در دانشگاه‌ها و انجمن هواداران مجاهدین در جهرم بود.

وی پس از دستگیری به خدمت رژیم درآمد و در شعبه‌ بازجویی به همکاری با جنایتکاران پرداخت. او کمتر در ملاءعام ظاهر می‌شد و اسمی هم در مصاحبه‌ها و ... از او برده نمی‌شد اما از فعال‌ترین توابان و همکاران شعبه‌های بازجویی بود.

او در به اعدام دادن صمیمی‌ترین دوستانش نیز درنگ نکرد. علی‌محمد محجوب همشهری و یکی از دوستان صمیمی قناعت‌پیشه که توسط او شناسایی شد می‌گفت حاضر بودم صدبار به جای او اعدام شوم. این دو در پایه‌گذاری انجمن هوادران مجاهدین در جهرم با هم همکاری داشتند، بعدها در فعالیت‌های دانشجویی‌ هم همراه و هم قدم شدند. علی محمد محجوب پرونده‌ی سبکی داشت و احتمال آزادی‌اش می‌رفت. روزی بازجو به وی گفت ما همه مسائل تو را می‌دانیم و نیاز به گفتن تو نیست اما برای نشان دادن صداقتت بایستی خودت بی‌کم و کاست فعالیت‌هایت را تشریح کنی و مواظب باشی چیزی را از قلم نیاندازی. علی در ابتدا تصور می‌کرد که بازجویش بلوف می‌زند و همچنان خود را هیچ‌کاره معرفی می‌کرد. بازجو به او فرصت داد که یک هفته‌ای فکر کند. این بار نیز علی همه چیز را تکذیب کرد. بازجویش گفت ۲۰۰ ضربه شلاق می‌زنم و روی ضربه‌ی ۲۰۰ خودم همه چیز را به تو خواهم گفت. علی بعد از تحمل ۲۰۰ ضربه کابل، دوستش علی قناعت پیشه را می‌بیند که از چیزی در مورد او فروگذار نکرده بود. علی می‌گفت اگر خودم می‌خواستم بنویسم به این کاملی نمی‌توانستم موضوعات را با جزئیات بنویسم. قناعت‌پیشه حتی مسائل خانوادگی وی را نیز عنوان کرده بود. علی از شدت غم و اندوه تا مدت‌ها از زیر پتو بیرون نمی‌آمد. فتحعلی قناعت پیشه در ۱۲ دیماه ۱۳۶۳ اعدام شد.

دو سال و نیم پیش از این تاریخ در روز ۲۸ تیرماه ۱۳۶۱ علی محمد محجوب همراه با اکبر مصباح، احمد هشت و چهار، جلال روحانی و سینا کارگر و ... اعدام شده بودند.

سید ولی‌الله صفوی فرزند سید مصطفی، پس از سی خرداد مدتی مسئول چند واحد نظامی بخش دانش‌‌آموزی مجاهدین در غرب تهران بود. وی در آذر ۱۳۶۰ توسط نیروهای بسیجی و پاسدار دستگیر و به زیر شکنجه‌های شدیدی برده شد که آثار آن روی پایش مشهود بود. ولی‌الله در زیرشکنجه‌ها درهم‌شکست و به خدمت بازجویان در آمد و به همکاری در شعبه‌های بازجوی، زدن تیرخلاص و شکنجه دوستان سابق‌اش پرداخت و در گشت‌های دادستانی برای دستگیری هواداران مجاهدین حضور یافت. وی در زندان به «ولی ۵۰۰» (یعنی عامل دستگیری ۵۰۰ نفر که البته مبالغه آمیز است) معروف بود. در اسفند ۱۳۶۰ او را در پاگرد سالن یک آموزشگاه اوین در حالی دیدم که در پرتو آفتاب تکیه به دیوار زده و زانوی غم بغل‌گرفته بود و زیر لب یکی از سرود‌های مجاهدین را زمزمه می‌کرد. مرا که دید سرش را از روی زانو بلند کرد چشمانش غرق در اشک بود. هنوز چهره‌‌ی زرد، چشمان سرخ و قطرات اشک روی صورت او از یادم نرفته است. ماه قبل او را در نیمه‌های شب دیده بودم که تلاش می‌کرد زندانی شکنجه‌ شده‌ای را که برای فرار از زیر بار شکنجه‌های طاقت‌فرسا سیانور خورده بود همراه با محسن منشی به بهداری منتقل کند. ولی‌الله در ۲۸ مرداد ۱۳۶۴ به جوخه‌ی اعدام سپرده شد.

احمد عطاءاللهی فرزند تقی اهل خرم‌آباد مسئول چاپخانه سازمان اقلیت بود و پس از دستگیری در اسفند ماه ۶۰ در زیر شکنجه دوام نیاورد و به همکاری با بازجویان و شکنجه گران پرداخت. وی مأموران رژیم را به سر قرار یدالله گل مژده (نظام)، احمد غلامیان لنگرودی (هادی)، محمد رضا بهکیش ( کاظم)، از رهبران اقلیت برده و موجب کشته شدن آن‌ها در ۲۴ و ۲۵ اسفند ۶۰ شد. وی مدت‌ها در شعبه‌های بازجویی به همکاری با بازجویان می‌پرداخت و عاقبت ۲۹ آذر ۱۳۶۳ به جوخه‌ی اعدام سپرده شد.

محسن منشی فرزند سرلشگر یا سرتیپ بازنشسته علی‌اصغر منشی بود. وی پس از پیروزی انقلاب به هواداری از مجاهدین روی آورد و در بخش دانش ‌آموزشی شمال و شمال غرب تهران سازماندهی شد. پیش از دستگیری او پدر پیرش دستگیر و چندماهی در اوین زندانی بود. وی یکی از زندانیانی بود که بدون کوچکترین فشاری به همکاری با رژیم پرداخت و از انجام هیچ جنایتی فروگذار نمی‌کرد. او فردی بود به غایت مسخ شده که به سادگی از تلاش خود برای زنده‌ماندن به هر قیمت می‌گفت.

خودش می‌گفت «من وحید افراخته دوم هستم و خدمات زیادی به نظام کرده‌ام اگر مرا اعدام کنند خیلی نامردی است.» وی در شکنجه‌، زدن تیرخلاص شرکت داشت و در گشت‌های دادستانی حضور می‌یافت. یکی از دوستان صمیمی دوران تحصیل و فعالیت سیاسی او «احمد هشت و چهار» نام داشت که فعالیت‌هایش لو نرفته بود. شاید او تنها کسی بود که مورد لطف محسن قرار گرفت. محسن به او توصیه کرد که خودش به بازجویش نامه نوشته و به همه فعالیت‌هایش اعتراف کند وگرنه او این کار را خواهد کرد. احمد بعد از اعتراف شدیداً مورد شکنجه قرار گرفت و در تاریخ ۲۸ تیرماه ۱۳۶۱ اعدام شد. محسن هم سه سال بعد در ۲۲ اردیبهشت ۶۴ به اتهام محاربه با خدا و مفسد فی‌الارض به جوخه‌ی اعدام سپرده شد.

وحید سریع‌القلم فرزند حبیب‌الله دانشجوی کامپیوتر آمریکا و از رهبران کنفدراسیون (احیاء) بود که بعد از بازگشت به ایران به اتحادیه کمونیست‌ها پیوست. وی پس از دستگیری به خدمت بازجویان درآمد. و جدا از شرکت در بازجویی و شکنجه‌ی زندانیان ، طرح کامپیوتری کردن اسناد دادستانی را نیز اجرا کرد. ترجمه‌ی اولیه‌ی کتاب‌های دادستانی به زبان انگلیسی توسط ا و انجام می‌گرفت. او همچنین نقش مهمی در تهیه چارت و نمودار تشکیلاتی گروه‌های چپ داشت. شنیده‌ام همسرش سهیلا (اگر اشتباه نکنم کدخدایان) از توابین بسیار فعال ۲۰۹ بود و حتا شیری را که بازجویان و شکنجه‌‌گران به او می‌دادند تا در اختیار کودکان شیرخواره قرار دهد وسیله‌ای برای آزار و اذیت مادرانشان می‌کرد. برادر وی فرید سریع‌القلم (احسان) هم جزو اعضای رهبری اتحادیه کمونیست‌ها بود که پس از دستگیری به خدمت رژیم درآمد با این ‌حال اعدام شد. وحید سریع‌القلم با همه خدماتی که در اختیار دادستانی انقلاب گذاشت عاقبت در تاریخ ۳۱ مرداد ۱۳۶۴ جزو آخرین سری توابینی بود که پس از حضور رازینی در سمت دادستان انقلاب اسلامی مرکز اعدام شد.

سیف‌‌‌الله کاظمیان فرزند مختار، بازاری، زندانی زمان شاه و کاندیدای مورد حمایت مجاهدین در اولین دوره مجلس شورای اسلامی در بهار ۶۱ دستگیر شد. وی در چندین مصاحبه و میزگرد تلویزیونی شرکت کرد. «ف- ک» یکی از رفقایم زندانیم که در دوران شاه نیز سابقه زندان داشت. تعریف می‌کرد هنگام سفر با اتوبوس به شمال در یک ایست بازرسی سیف‌الله با لباس سپاه پاسداران وارد اتوبوس شده و به بازرسی مسافران پرداخته خوشبختانه وی متوجه «ف- ک» نشده بود. سیف‌الله کاظمیان پس از آن که از یک مرخصی یکماه به زندان بازگشت در تاریخ ۵ اردیبهشت ۱۳۶۴ به جوخه‌ی اعدام سپرده شد. دعاگو که هم‌اکنون امام جمعه‌ شمیرانات و عضو شورای سیاست‌گذاری ائمه جمعه و شورای مرکزی روحانیت مبارز است با نام مستعار محمد جواد سلامتی بازجویی و شکنجه‌ی او را در شعبه‌ی ۱۲ اوین به عهده داشت. وی در خاطراتش که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی انتشار یافته می‌نویسد: «من پرونده‌ی او را به طور ویژه خواستم، چون در جریان فعالیت‌های سیف‏الله كاظمیان بودم. خودم مراحل بازجویی، تكمیل پرونده و محاكمه‌ی او را انجام دادم.»

حسین احمدی روحانی معروف به «شیخ‌ حسین» در سال 1320 در مشهد متولد شد. وی به گفته خودش هم‌مدرسه‌ای خامنه‌ای بود. پس از اخد دیپلم به دانشگاه کشاورزی کرج رفت و در همان‌جا با حنیف‌نژاد بنیانگذار مجاهدین آشنا شد. وی جزء اولین کسانی بود که به مجاهدین پیوست و به مرکزیت این گروه راه یافت. روحانی مسئول عضوگیری مسعود رجوی بود و به هنگام ضربه ساواک به سازمان مجاهدین در سال ۵۰ درخارج از کشور به سر می‌برد و دستگیر نشد. وی در سال ۵۵ به بخش مارکسیستی این سازمان پیوست و در سال ۵۷ همراه با منشعبین این سازمان، «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» را تاسیس کرد. روحانی پس از علیرضا سپاسی آشتیانی نفر دوم پیکار و ایدئولوگ این سازمان به شمار می‌رفت. روحانی در نیمه بهمن‌ماه ۶۰ دستگیر شد و به همکاری گسترده با بازجویان و شکنجه‌گران پرداخت. طرح مالک و مستاجر که از وی به عنوان یکی از بانیان و طراحان آن نام برده می‌شود باعث آوارگی و کشته و دستگیر شدن بسیاری از انقلابیون شد. روحانی در مصاحبه‌های تلویزیونی شرکت کرد و در زندان نیز ضمن ایراد سخنرانی‌های متعدد در راستای اهداف دادستانی کلاس‌های آموزشی مختلفی را برگزار ‌کرد. کتاب سازمان مجاهدین خلق ایران یکی از نوشته‌های اوست که در سال ۶۲ در زندان اوین به رشته تحریر در آمد و توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی در سال ۸۴ انتشار یافت. روحانی به همراه عابدینی در آذرماه ۶۳ اعدام شد. پیش از آن علیرضا سپاسی آشتیانی در زمستان سال ۶۰ در زیر شکنجه جان داده بود و در آبان ۱۳۶۱، مسعود جیگاره‌ای، منیژه هدایی، فریدون اعظمی و ... اعدام شده‌ بودند.

محمد مزیدی، روحانی و اهل علی آباد کتول در استان مازندران بود. پیش از انقلاب به زندان افتاد و با مجاهدین آشنا شد. مزیدی پس از پیروزی انقلاب در اولین دوره انتخابات مجلس شورای ملی کاندیدای مجاهدین از علی‌آباد کتول بود. وی در پاییز ۶۰ دستگیر شد و به سرعت به خدمت دادستانی انقلاب در آمد و در شعبه هفت به بازجویی و شکنجه زندانیان پرداخت. وی نه تنها خود در جوخه‌های اعدام شرکت می‌کرد بلکه برای نوجوانان موعظه می‌کرد که در جوخه‌ی اعدام شرکت کرده و حکم حاکم شرع و اسلام در مورد محاربان و مفسدان را اجرا کنند. از آن‌جایی که وی فعالیت‌ چندانی در ارتباط با هواداری از مجاهدین انجام نداده بود و پس از سی خرداد ۶۰ نیز اساساً فعالیتی نکرده بود، انتظار داشت بعد از نشان دادن صداقت خود در همکاری با رژیم و مشارکت در شکنجه و کشتار زندانیان سیاسی به سرعت از زندان آزاد شود. مزیدی در جریان مصاحبه‌ی حسین روحانی در حسینیه اوین در فروردین ۱۳۶۱ با حسرت در حالی که به پیشانی‌اش می‌زد می‌گفت: «من پفیوز، من ... اگر دنبال این‌ها نرفته بودم، الان یا فرماندار بودم یا استاندار». او لحظه‌ای هم به مرگ نمی‌ایدیشید. با این حال در اردیبهشت ۶۱ وی به شمال برده شد و برای ایجاد رعب و وحشت در منطقه همراه با یک زناکار اعدام شد. اعدام او ولوله‌ای در میان توابان اوین انداخت اما درس عبرتی برای آنان نشد و به زودی به فراموشی سپرده شد.

البته توابینی هم مثل مهران سلطانی فرزند محمد کرم و مهرداد خسروانی فرزند نورالله هم بودند که پس از انجام مصاحبه در جمع زندانیان قزل‌حصار به اوین منتقل شدند و به ترتیب در ۱۵ تیر ۱۳۶۳ و ۵ مرداد ۱۳۶۳ اعدام شدند. مهرداد خسروانی با آن که سن کمی داشت همراه با بهزاد نظامی یکی از توابان جنایتکار زندان که عاقبت در سال ۸۵ به بیماری مهلک و دردناکی دچار شد و فوت کرد به دستور لاجوردی جنایات زیادی را علیه زندانیان در زندان قزلحصار در سال ۶۰ مرتکب شده بود. وی پیشتر یک بار هم در اوین مصاحبه کرده بود. با این‌حال همکاری با رژیم مانع از اعدامش نشد.

درنده‌خویی رژیم تنها کسانی را که روزی با رژیم از سر جنگ برخاسته بودند شامل نمی‌شد. کسانی که رژیم به نوعی وامدارشان بود نیز قربانی بیرحمی رژیم شدند.

ارتشبد حسین فردوست متولد ۱۲۹۶ از دوستان دوران کودکی و نزدیکان شاه بود. او که دوره‌های جاسوسی و ضد‌جاسوسی را در انگلستان دیده بود،‌ متجاوز از دو دهه مشاغل مهمی چون سرپرستی دفتر اطلاعات ویژه شاه، قائم مقام ساواک و ریاست سازمان بازرسی کل کشور را به عهده داشت. فردوست نقش تعیین‌‌کننده‌ای در صدور اعلامیه بی‌طرفی ارتش شاهنشاهی در صبح ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، که منجر به پیروزی نهایی انقلاب شد، داشت. وی پس از پیروزی انقلاب در راه‌اندازی دستگاه اطلاعاتی و کمک به ایجاد ساختار امنیتی برای حاکمان جدید، خدمات مهم و حساسی را در اختیار رژیم قرار داد. با این حال پس از آن که تاریخ مصرف‌اش تمام شد توسط نیروهای رژیم دستگیر و از صحنه حذف شد. فردوست سال‌ها پس از انتشار همکاری‌اش با رژیم در تلویزیون ظاهر شد. دستگاه اطلاعاتی رژیم مدت کوتاهی پس از پخش گفتگوهای تلویزیونی وی در سال ۶۵، با صدور اطلاعیه‌ای در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ خبر از مرگ وی بر اثر سکته قلبی در زندان داد. ‌مقامات امنیتی رژیم هیچ‌گاه از تاریخ، محل و نحوه‌ی دستگیری او سخنی به عمل نیاوردند.

دکتر مظفر بقائی کرمانی متولد ۱۲۹۰ در کرمان بود. وی با آن که از بنیانگذاران جبهه‌ی ملی بود از سال ۱۳۳۱ شروع به مخالفت با دکتر مصدق کرد و تا کودتای ۲۸ مرداد از سرسخت‌ترین مخالفان او بود. در ماجرای کودتای ۲۸ مرداد نیروهای مظفر بقایی از افرادی بودند که به خانه مصدق حمله بردند. او در تیرماه ۵۸ به مدت کوتاهی دستگیر شد.

بقایی در سال ۵۸ در یک سخنرانی (در محل دفتر حزب زحمتکشان) که به عنوان وصیت نامه سیاسی او معروف است در رابطه با قانون اساسی مطالبی مطرح کرد که با توجه به عضویت حسن آیت (که از او به عنوان «سکرتر نر» مظفر بقایی یاد می‌شد) در هیئت رئیسه مجلس خبرگان قانون اساسی اهمیتی به سزا در تاریخ سیاسی ایران پیدا کرد. حسن آیت به نمایندگی از تفکرات بقایی یکی از پیگیران پیشنهاد و تصویب اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی بود. لازم به ذکر است که حزب زحمتکشان بقایی ۴۰ صفحه اصلاحیه برای پیش نویس قانون اساسی تهیه دیده بود که بخش اعظم آن در قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان لحاظ شد. با این حال مظفر بقایی در پاییز ۶۶ دستگیر و بلافاصله در آبان ۶۶ خبر مرگ او در زندان انتشار یافت. مرگی که بیش از هرچیز رد‌پای رژیم در آن دیده می‌شد. مقامات اطلاعاتی و قضایی رژیم علت مرگ وی را ابتلا به بیماری سیفلیس اعلام کردند.

همچنین بودند توابین‌ جنایتکاری همچون ناصر یاراحمدی عضو سازمان راه‌کارگر، شعبانعلی اردکانی، مسعود اکبری، حمید‌مهدی شیرازی از اعضای مجاهدین، حسن گسگری هوادار اقلیت، مهدی پرتوی مسئول بخش نظامی و مخفی حزب توده و ... که علیرغم خیانت‌های بیشماری که مرتکب شدند و مسئولیت مستقیمی که در دستگیری، شکنجه و آزار و اذیت زندانیان داشتند جان سالم به در برده و از زندان آزاد شدند.

بسیاری از توابینی که در زندان‌های جمهوری اسلامی مرتکب جنایات بی‌شماری شدند پس از آزادی از زندان زندگی رقت‌باری داشتند.

افراد یاد شده در بالا تنها توابینی نیستند که پس از همکاری به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند، به این لیست می‌توان اسامی زیادی را اضافه کرد. مطمئناً کسی نمی‌تواند احساس آن‌ها را هنگامی که در مقابل جوخه‌ی اعدام قرار گرفتند، بیان کند. همگی آن‌ها وقتی که آزادانه می‌توانستند انتخاب کنند حرکت در مسیر مردم و تلاش برای احقاق حقوق آنان را برگزیده بودند. متأسفانه در ۲۸ سال گذشته غالباً زشتی و پلیدی اعمال این گونه افراد مورد توجه قرار گرفته است در حالی که در همان دوران افراد و جریان‌هایی همچون رهبران سازمان فدائیان خلق اکثریت و حزب توده آگاهانه و از روی اختیار در خدمت جمهوری اسلامی و اهداف آن قرار گرفته بودند و بعضاً با جانیان حاکم بر کشورمان همکاری می‌کردند و هنگام دستگیری، شکنجه، اعدام و نمایش شو‌های تلویزیونی ابراز خوشحالی کرده و موفقیت دشمنان مردم را جشن گرفته و اقدام به ارسال تبریک به مقامات نظام می‌کردند.

ایرج مصداقی

۷ اسفند ۱۳۸۸

www.Irajmesdaghi.com

irajmesdaghi@yahoo.com

پانویس

۱- وحید افراخته یکی از مسئولان بخش مارکسیستی مجاهدین و یکی از عوامل به قتل‌رساندن مجید شریف‌واقفی و مجروح‌کردن صمدیه لباف دو عضو مؤثر این سازمان بود. وی پس از دستگیری در مرداد ۵۴ به همکاری گسترده با ساواک پرداخت و ضمن لو دادن مبارزان و مجاهدان زیادی خود در بازجویی و شکنجه‌‌ی آنان به امید زنده ماندن شرکت کرد. اقدامات او ضربات سهمگین و جبران ناپذیری را به مجاهدین و جنبش انقلابی وارد کرد. اما در بهمن ۵۴ وی به همراه مرتضی صمدیه‌لباف، ساسان صمیمی، عبدالرضا منیری جاوید، مرتضی لبافی‌نژاد، طاهر رحیمی، سیدمحسن خاموشی، منیژه اشرف زاده کرمانی، مقابل جوخه‌ی اعدام ایستاد.

۲- کاپوُ» که ریشه‌ی ایتالیایی دارد به زندانیانی اطلاق می‌شد که در اردوگاه‌های کار اجباری از سوی نیروهای اس‌اس انتخاب می‌شدند تا بر کار اجباری زندانیان نظارت کنند.

آن‌‌ها در قبال خدماتی که به اس‌‌اس ها می‌کردند از تسهیلات و مزایای ویژه‌‌ای (ازجمله موادخوراکی، سیگار، الکل و ...) بهره‌‌مند می‌شدند. ازطریق این مزایا «کاپوُها» شانس بیشتری برای زنده ماندن داشتند. کاپوها گاه از بیرحمی و شقاوت بیشتری نسبت به نیروهای اس‌اس برخوردار بودند.

۳- عبدالله شهبازی یکی از نادر توابانی است که در نظام جمهوری اسلامی به موقعیتی دست بالا رسید. اما او نیز نبایستی به موقعیت خود خیلی امیدوار باشد. هرگاه که منافع‌شان اقتضا کنند او را از نیز سر راه برخواهند داشت.

وی که متولد ۱۳۳۴ است از اعضای حزب‌ توده بود که پس از دستگیری محمد پورهرمزان مسئولیت انتشارات این حزب را به عهده گرفت. وی پس از دستگیری اعضای این حزب به خدمت رژیم در آمد و بعدها به عنوان یکی از محققان رژیم با راه‌اندازی موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی وزارت اطلاعات خدمات زیادی در اختیار دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم گذاشت. وی همچنین سال‌ها با مأموران اطلاعاتی، امنیتی و حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران حشر و نشر داشت و مسئولیت آموزش نیروهای امنیتی را به عهده داشت.

۴- سرنوشت دردناک آرش رحمانی پور و علی‌رضا محمد‌زمانی را بایستی مد نظر قرار داد. این دو پس از تحمل شکنجه‌ و آزار و اذیت خود و خانواده‌شان فریب وعده و وعید‌های بازجویان را خورده و به امید عفو و تخفیف مجازات طبق سناریوی از قبل تهیه شده که نمایش‌اش را چند بار در حضور دادستان تمرین کرده بودند به انجام اعمالی اقرار کردند که روحشان هم از آن خبر نداشت و بر اساس همان به اعدام محکوم شده و جان خود را از دست دادند.

۵- اطلاعات مربوط به نام پدر و تاریخ دقیق اعدام افراد یاد شده را از روی سایت بهشت زهرا برداشتم. متأسفانه مسئولان امر پی به اشتباه خود برده و فایل مربوطه را از روی سایت برداشتند.

۶- در بخش بعدی این مقاله به معرفی افراد شرکت کننده در میزگرد و سرنوشت آنان اشاره می‌کنم.

هیچ نظری موجود نیست: