نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۶ اسفند ۱۹, شنبه

بیاد زنی که تنها یک شب عاشقانه به من بود!ـ


رحیم ( سر بازجوی ۲۰۹ و بازجوی سازمان پیکار ) گفت جوجه گوش کن! میدونی وظیفه من چی هست ؟ ـ
من سکوت کردم. مدتی مکث کرد. زمان مرد. با فریاد دوباره گفت میدونی من اینجا چه کاره ام ؟ـ
بعد از مدتی سکوت با بی حوصلگی گفتم : معلوم هست دیگه بازجو.
گفت: نه فقط بازجو احمق. وظیفه من این است که اگر بفهمم کسی توانایی این رو داره که دو نفر رو چهار نفر کنه، بزارمش کنار دیوار.
حالا میریم زیر زمین تا ببینم چکاره ای و جات کجاست.
علیرضا معاون رحیم و پاسداری دیگه منو در طول ۲۰۹ تا آخر راهرو بردند. دری را باز کردند و رحیم با یک لقد به کمرم من را از پله های ۲۰۹ به اتاق شکنجه پرت کرد که از ده ها پله پرت شدم پائین. رفقا به این می گفتند آسانسور ۲۰۹.
من رو به تختی بستند و باقی قضایا. بعد متوجه صدای دختری شدم. هم چشمم بسته بود و هم آنها مشغول من بودند. بعد از مدتی مرا باز کردند و قپونی کردند. و طبیعتا بعد از مدتی آویزان کتف راستم در آمد و بیهوش شدم. فکر کنم دم ، دم های صبح بود که بهوش آمدم.
آنها مشغول دخترک بودند. از او آدرس اسلحه های دیگر را میخواستند. قرار و خانه تیمی…
و او با شکوه مقاومت کرده بود. بنظر میرسید به او تجاوز هم کرده بودند. مدتی بعد رحیم آمد تو. به آنها گفت دختر را باز کنند تا راه برود تا دیالیز نشود. چند دقیقه سراغ من آمد و ناگهان به دستیارش گفت اون ولش کنند . کار اون تمام هست. همین جور با من کلنجار میرفت و به علیرضا گفت این هم ببرید بهداری پیش شیخ ( شیخ اسلامی ) وزیر بهداری زمان شاه و مسئول بهداری ۲۰۹. ناگهان کسی آمد تو و در گوش رحیم چیزی گفت. همه به عجله رفتند.
دختر که از تخت باز بود و کاملا خونی به طرف من آمد . گفت تا صبح بیهوش بودم. دست در جیب مانتو اش کرد و خرمایی در آورد و بر لبان من گذاشت. گفتم من تشنه هستم خودت بخور. گفت: نه تو باید مقاومت کنی . من کارم تمام هست. گفتم : میتونی چشم‌بند منو بالا بزنی ؟ زد. به چشمهایش نگاه کردم. آه دریا را در خود داشت. حدود ۲۰ سال. چهره و لهجه جنوبی ودیگر هیچ.
ناگهان در باز شد. و هر دو ما را به باد کتک گرفتند این بار هر دو بیهوش شدیم. دیگر او را ندیدم.
برای اولین بار بود که در روبروی یک رفیق زن احساس کوچکی میکردم. درس قدرت و برابری را بار اول او به من داد. هرگز او را که معلمی بزرگ برآیم بود را فراموش نخواهم.
یاد این رفیق گمنام در ۸ مارس گرامی باد! رفقای زن ما اینچنین هستند… او ، رزا ، کارا، لیلا خالد ، اما گلدمن و نیمی از جهان . یادشان گرامی باد در ۸ مارس.ـ
آزادی فوری دستگیرشدگان تظاهرات روز زن
آزادی فوری دستگیرشدگان تظاهرات روز زن

هیچ نظری موجود نیست: