در سلسله گفتار پیشرو، کتابی را به شما معرفی میکنیم بهنام «زندگی در شرق مسلمان»؛ نویسنده این کتاب «پیر پونافیدن» است که آن را به روسی نوشته و همسرش «اما کوشران پونافیدن» نیز آن را به انگلیسی برگرداندهاست. ترجمه انگلیسی کتاب در سال ۱۹۱۱ یعنی کمی بیش از ۱۰۰ سال پیش چاپ شده و حاوی خاطرات نویسنده از ۳۶ سال کار و زندگی بهعنوان کنسول پادشاهی روسیه در ایران و عثمانی، و سفرهای او به مناطق مختلف ایران، «عربستان ترکی» (حجاز، بغداد و بصره و بخشی از مناطق کردی عراق عرب) و «هندوستان» میشود.
بخش ایران عنوان «در سرزمین شیر و خورشید» را دارد. اما در بخشهای دیگر نیز اشارههایی به موضوعهای مرتبط با ایران وجود دارد، از جمله وضع زنان ایران در چهارچوب شریعت و عُرف و همچنین وضع کلی کُردها که در آن دوره از نظر تابعیت دولتی در دو کشور ترکیه عثمانی و ایران زندگی میکردند. این اثر در ضمن حاوی عکسهایی است که نویسنده خود و همسرش از ایران، عثمانی و هندوستان گرفتهاند.
بخش اول: صد سال پیش
بخش دوم: زنان
بخش سوم: نوروز و عاشورا
بخش چهارم: زندگی اجتماعی
بخش پنجم: در چهاردیواری ایرانیان
بخش دوم: زنان
بخش سوم: نوروز و عاشورا
بخش چهارم: زندگی اجتماعی
بخش پنجم: در چهاردیواری ایرانیان
بخش ششم: خُلق و خوی ایرانیان
کتاب:
زندگی در شرق مسلمان (۱۹۱۱)
نوشته:
پیر پونافیدن
ترجمۀ انتخابی و آزاد:
عباس جوادی
زندگی در شرق مسلمان (۱۹۱۱)
نوشته:
پیر پونافیدن
ترجمۀ انتخابی و آزاد:
عباس جوادی
ایرانیان با تفریحات عمومی مانند تئاتر و کنسرت آشنایی چندانی ندارند و ورزش هم هنوز برایشان چیزی بیگانه است. اگر از مراسم آتش بازی و مسابقات اسبدوانی، که شاه و طبقه اشراف گاه در تهران برگزار میکنند صرفنظر کنیم، تفریحات عمومی و باصطلاح مردمی که شامل همه میشود، در درجه اول مراسم عزاداری و تماشای «شبیه» در ماه محرم است. به همین جهت است که اگر هر کجا و به هر دلیلی صدای طبل و هلهله ای به گوش رسید و دعوتی به «تماشایی» در جایی صورت گرفت، همه به آنجا میروند تا ببینند چه خبر است. اگر صدای سورنا و دهل یک عروسی را شنیدند، فورا به آنجا میروند و یا از پشت بامهایشان به تماشا شروع میکنند و اگر اروپاییها از کوچه بگذرند و بهخصوص در یک شهر کوچک و روستا دیده شوند، جمعیت دنبالشان میافتد و حرفهایی میزند و یا متلکهایی میاندازد که همیشه خوشایند نیستند.
مردم طبقه پایین خوش دارند که ساعتها در قهوهخانه نشسته به «نقّال»ها و داستانهایی مانند «شاهنامه» «اسکندرنامه» و «رستم و سهراب»» گوش دهند.
اما اکثر تفریحات ایرانیان در داخل خانههایشان صورت میگیرد.
ایرانیان بیش از حد مهماننواز هستند. هر کس که به خانه آنها بیاید، امکان ندارد بدون خوردن غذا و یا دستکم نوشیدن چیزی برود. من بارها دیدهام که درویشی ناشناس بدون دعوت و غیره وارد خانهای شده، رفته، جایی نشسته و غذایی خورده، شربتی نوشیده و بعد خانه را ترک کرده است.
ایرانیان بیش از حد مهماننواز هستند. هر کس که به خانه آنها بیاید، امکان ندارد بدون خوردن غذا و یا دستکم نوشیدن چیزی برود. من بارها دیدهام که درویشی ناشناس بدون دعوت و غیره وارد خانهای شده، رفته، جایی نشسته و غذایی خورده، شربتی نوشیده و بعد خانه را ترک کرده است.
قبلا در باره شراب نوشی ایرانیان گفته بودم. شراب، چه شراب واقعی و چه «شراب معنوی» مقام والایی در شعر کلاسیک و تغزّلی فارسی دارد، همه واله و شیدای شعر فارسی هستند و این قبیل شعرها را از بر میخوانند. اما ایرانیان واقعا شراب را نه مانند ما برای لذت از طعم آن و یا آرامش و صحبت و همنشینی با خویشان و آشنایان، بلکه برای «مست شدن» مینوشند، اگرچه ترجیح میدهند شرابنوشی و احتمالا «مست بازی» را نه در ملاءعام، بلکه در محیط خصوصی با دوستان و آشنایان نزدیکشان انجام دهند.
و یا مثلا ورزش و یا شکار را در نظر بگیرید. ایران سرزمین نسبتا بزرگی است و انواع و اقسام حیوانات وحشی، پرندگان و ماهیها در این کشور یافت میشود که برای شکار بسیار مناسب هستند. انواع مختلف و با ارزش اسب و سگ («تازی»)، باز، بلدرچین و غیره برای شکار و یا اسبدوانی هم مناسب و هم فراوان هستند. ایرانیان هم ورزش را خیلی دوست دارند. اما این دوست داشتن چیزی نیست که بهخاطر خود ورزش و راحتی و سلامتی حاصل از آن باشد. در واقع طبقه ثروتمند شاید هم از شکار واقعی زیاد خوشش نمیآید، چونکه اذیتش زیاد است و آنها را خسته میکند. اما برای آنها جنبه تفریحی و «تشخّص» شکار چیز جالبتری است. طبقه بیپول هم که خواهی نخواهی از طریق کار و دوندگیهای روزمره ورزش را عملا هر روز بطور فعال انجام میدهد!
طبقه ثروتمند تنها به شکار نمیرود. حتما باید یک دوجین خدمتکار با خودش ببرد. شاه همیشه چهارصد، پانصد نفر را همراه خود به شکار میبرد. آدمهای بانفوذ و «متشخص» را دستکم بیست، سی نفردر شکار همراهی میکنند.
مسابقات اسبدوانی محدود به تهران و طبقه اعیان و اشراف است. این نیست که فعالیتهای تفریحی در ایران وجود ندارند؛ وجود دارند، اما انواع آن زیاد نیست. از این تفریحات مثلا میتوان به هنرنمایی «پهلوان»ها در میدانها اشاره کرد که ظاهرا زنجیر پاره میکنند و یا خرسهای بیچارهای که با زنجیری که از بینیشان میگذرد، مجبور به رقص میشوند و یا جنگ خروسها که همراه با شرطبندی است. اما تفریحاتی که همراه با ارزش و معنایی هنری و یا ادبی باشد و به غنای فرهنگی و هنری مردم کمک کند و درعین حال خوشآیند هم باشد، تقریبا وجود ندارد. تازه ایرانیان هم در شرایط فعلی اصلا خواهان چنین چیزی نیستند.
ایرانی خوشش میآید در کنار جوی آب، زیر سایه یک درخت و روی سبزهها بنشیند و همانجا چیزی کباب بکند و بخورد و به موسیقی گوش دهد. اما او توجه زیادی به شکوه و حشمت طبیعت دور و برش نمیکند و به زیباییهای راستین آن اهمیتی نمیدهد. از «مداحان»، داستان سرایان و شاهنامه خوانان خوشش میآید، اما نه چندان بخاطر معانی آن اشعارو درسهایی که میتوان گرفت، بلکه به جهت خوشآهنگی این اشعار و ریتم و وزن و قافیه شعر فارسی که گوشش را نوازش میدهد.
ایرانی امروز (صد سال پیش، -م.) آدمی ماتریالیست است، یعنی معنویتگرا نیست. وقتی شاعران، گل و بلبل و جویبار آب و گذرا بودن عمر را توصیف میکنند، ایرانی این توصیف شعرای گذشته را مانند بخشی از «کیف» روزمرهاش میشمارد. ایرانی خوشش میآید در کنار جوی آب، زیر سایه یک درخت و روی سبزهها بنشیند و همانجا چیزی کباب بکند و بخورد و به موسیقی گوش دهد. اما او توجه زیادی به شکوه و حشمت طبیعت دور و برش نمیکند و به زیباییهای راستین آن اهمیتی نمیدهد. او از رقص خوشش میآید، اما آنچه که در آن حرکتهای بدن جستوجو میکند، بیشتر لذت جسمانی و شهوانی است و نه لذت معنوی و یا زیبایی حرکت بدن و همنوایی آن با اندام انسانهای دیگر و شکلهای طبیعت. از «مداحان»، داستان سرایان و شاهنامه خوانان خوشش میآید، اما نه چندان بخاطر معانی آن اشعارو درسهایی که میتوان از آنها گرفت، بلکه به جهت خوشآهنگی این اشعار و ریتم معروف وزن و قافیه شعر فارسی که گوشش را نوازش میدهد. درست است که او از «تماشا» خوشش میآید، اما بیشتر از فقط تماشای آن، دیگر چیزی برای ایرانی لازم نیست و بخصوص دادن پولی برای بلیت این تماشا برایش غیر قابل تصور است. چند سال پیش سیرکی به ایران آمد. تصور این بود که مردمی که اسب را این همه دوست دارد (و این واقعیت است) حتما به تماشای سیرک هم خواهد رفت. اما تعداد شرکتکنندگان آنقدر کم بود که بهزودی سیرک را با ضرری بزرگ تعطیل کرده، رفتند.
شعبدهبازان موفقیت بیشتری داشتند. اما آنها هم بعد از اینکه دعوت شدند و آمدند و برنامه شان را اجرا کردند، نمی توانستند دستمزدشان را بگیرند. از آنجاکه در ایران سالنهای تئاتر و مکانهای تفریحات سالم نیست، ایرانیان مرفه، نوازندگان و رقاصان و شعبدهبازان را به خانه خود دعوت میکنند و قول میدهند مبلغ معینی برای این برنامهها پرداخت کنند. اما این قبیل برنامهها اغلب با بحثهای طولانی در باره دستمزد هنرمندان تمام میشود و آنها گاه دستمزدی را که وعده داده شده بود، نمیتوانند دریافت کنند و یا نصف آن را دریافت میکنند.
در ضمن ایرانیان زیاد اهل گردش و پیادهروی نیستند، دلیلش هم روشن است. اگر شما به تنهایی پیادهروی کنید، خلاف «عادت» است. از طرف دیگر هم معنایی ندارد که شما صرفا برای قدم زدن و گردش پیادهروی کنید، در حالیکه یک دسته خدمتکار از پشت سر شما میآیند. در مورد اسبسواری هم ملاحظات مشابهی میشنوید: «در شأنم نیست تنها اسب سواری کنم، اما اسب سواری کردن در میان یک دسته مهتر و خدمتکار هم مسخره است».
در میان طبقه متوسط بعضیها که حکیم (پزشک) توصیه کرده که حتما باید ورزش کنند، پیش «پهلوان»های کشتیگیر رفته، تمرین ورزش میکنند، اما از میان آنها تعداد کسانی که این کار را واقعا بهخاطر عشق به تمرین و یا ورزش میکنند، زیاد نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر