نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ شهریور ۲۳, دوشنبه

آخرین حرف پیشه وری قبل از مرگ!



از او می‌پرسم: آپارتمان‌های ایرانیان كجاست؟ روسی جواب داد؛ همراه من به زبان روسی از او می‌پرسد: از پیشه‌وری و ایرانیانی كه 45 سال پیش به اینجا آمدند چه اطلاعی دارید؟ لبخند می‌زند، می‌گوید: من در آن زمان اینجا پلیس بودم، همه‌شان را اینجا آوردند و پیشه‌وری هم با آنها بود، فكر نمی‌كنم جز یكی دو نفر كسی از‌ آنها زنده مانده باشند فرزندانشان در این آپارتمان‌ها زندگی می‌كنند و یكی از آنها كه هنوز زنده است در این آپارتمان سكنی دارد. انگشت روی زنگ آپارتمان مورد نظر گذاشتم بانوی چهل ساله‌ای در را باز كرد سلام كردم، كلمه سلام برایش تازگی داشت، لبخند زد و با سلام پاسخ گفت، خود را ایرانی معرفی كردم گفتم: دنبال ایرانیانی هستیم كه چهل و پنج سال قبل در ماجرای آذربایجان ایران به شوروی گریختند. می‌خندد می‌گوید: درست آمده‌اید یكی از آنها پدر من است حالا خوابیده بفرمائید منزل، نمی‌خواهم در چنین ساعاتی مزاحمشان شوم، خانم عنتیفه دیدوری خود را فارغ‌التحصیل رشته ادبیات معرفی می‌كند، همراهم می‌آید.



یكی از ایرانیان جلای وطن كرده را به من معرفی می‌كند، كاظم عموسارخانی اهل اردبیل از قریه گنجق است بعد از چهل و پنج سال تازه سرایداری یك دستگاه آپارتمان را برایش داده‌اند می‌پرسم: از آن ایام كه ایران را ترك كردید چه خاطره داری؟

می‌گوید: "به ما گفتند وقتی از مرز گذشتید شما دیگری از زندگی گله و شكایتی نخواهید داشت همه رفاه و خوشبختی در آن سوی مرز برایتان فراهم شده است از این هم فراتر رفتند، گفتند: به بهشت می‌روید وقتی پا به اینجا نهادیم همه آرزوها سرابی پیش نبود، نصف آنهایی كه از مرز گذشته بودند آهسته زمزمه پشیمانی و بازگشت به وطن را شروع كردند. گفتند: ما اینجا كار نمی‌كنیم بفرستید ایران، كا.گ.ب. همه ناراضیان را جمع كرد به سیبری فرستاد و هنوز هم از آنها اطلاعی نیست گفتند: همه را كشته‌اند مدت‌ها ما از ترس ایرانی بودن خود را پنهان می‌كردیم سرانجام بعد از فروپاشی نظام كمونیستی زبان باز كردیم برایتان خلاصه كنیم ما اینجا روز خوشی ندیدیم."

خانم عنتیقه دیدوری خود را ایرانی‌تبار و زاده شده در بزونا معرفی می‌كند می‌گوید: پدرم از كیوی خلخال است به ما می‌گفت: وقتی تصمیم گرفتیم از ایران خارج شویم به ما گفتند: به مدت سه روز در آن سوی مرز خواهیم از قوای شوروی كمك می‌گیریم دوباره به آذربایجان برمی‌گردیم حقیقت مطلب این بود كه ایرانیان جلای وطن كرده قربانی توطئه استالین، میكویان و مولوتف شدند.

خانم دیدوری می‌افزاید: 45 سال بود به ما می‌گفتند ما در زیر پرچم لنین به سوی كمونیسم پیش می‌رویم می‌بینید پس از هفتاد و اندی
سال به جایی نرسیده‌ایم اینها همه دروغ بزرگ بود نه نظام كمونیستی سابق و نه حاكمیت فعلی هیچ‌كدام جاذبه ندارند تا آنجایی كه من اطلاع دارم شما در ایران زندگی بهتری دارید من فارغ‌التحصیل رشته ادبیات هستم اگر مطمئن باشم در ایران می‌توانم كاری پیدا كنم یك لحظه برای رفتن به ایران درنگ نخواهم كرد.[1]

عنتیقه دیدوری می‌گوید: دقیقاً هشتاد درصد مردم جمهوری آذربایجان در ایران فامیل دارند ما نمی‌توانیم نسبت به ایران احساس بدبینانه داشته باشیم، به اتفاق به محل اولیه دفن جسد پیشه‌وری می‌رویم كه پیشه‌وری باغچاسی نامیده می‌شود و حالا به بیمارستان تبدیل شده پزشكان و پرستاران بیمارستان به گرمی مرا پذیرفتند و به محل قبر پیشین پیشه‌وری بردند قبر عینا پا برجا بود ولی جسد را برده بودند پیشه‌وری را پس از مرگ آنجا به خاك سپردند بعد از مدتی جسدش را به باكو بردند در قبرستان فخری خاك كردند. [2]



عبرت از تاریخ

قسمت پایانی یادداشت‌هایم را با عنوان (عبرت از تاریخ) به اتمام می‌رسانم به سال‌های پشت‌سر گذاشته كه در جستجوی امید و آرزوها بودیم فكر می‌كنم و به باورهای فكری نسلی از گذشته می‌اندیشم كه خوشبختی را در جامعه‌ای می‌پنداشت كه اگر بر صحت همه گفته‌ها، شنیده‌ها و خوانده‌ها تردید نداشته باشیم چندان با آرمان‌های آنها منطبق نبوده است.

عوامل حاكمیت كمونیستی در جمهوری آذربایجان صرف‌نظر از اعمالی كه در طول هفتاد و اندی سال در حق زنان و مردان آزاده مرتكب شدند، رفتارشان با دیگر كسانی كه در پیشبرد اهداف سیاسی نظام از هیچ كوششی دریغ نكردند عادلانه و منصفانه نبوده است سرنوشت بدفرجام همه آنها عبرت‌انگیز است. علی توده و میرقاسم چشم‌آ‌ذر دو ایرانی جلای وطن كرده در كتاب (لكه‌های سفید محو می‌شود) به دو مورد از آنها اشاره می‌كنند.

علی توده می‌نویسد: پیشه‌وری پس از ترك ایران در باكو سكونت داشت، ساده می‌پوشد و ساده می‌زیست وقتی در خیابان‌های شهر راه می‌رفت چیزی او را با دیگران مشخص نمی‌كرد، دو اتومبیل نمره خارجی در اختیار او بود یكی را حكومت برایش خریده بود و دومی را فداییان فرقه به او هدیه كرده بودند، وقتی سوار اتومبیل می‌شد در گوشه‌ای خود را مخفی می‌كرد كه جلب توجه نكند. برایش در كانون نویسندگان اتاقی داده بودند می‌آمد آنجا خلوت می‌كرد گویا خاطرات سیاسی سال‌های 45-1941 خودش را می‌نوشت.

نویسنده بعد می‌افزاید: در اوایل سال 1947 در سالن فیلارمونیك باكو همه بزرگان از جمله ایرانیان جلای وطن كرده جمع شده بودند، من هم در آنجا بودم عاشق حسین[3] را در بین مدعوین دیدم، میرجعفر باقر اوف با غرور و تكبر خطاب به عاشق حسین گفت: می‌دانی حالا اگر در تبریز می‌ماندی با تو چه كاری می‌كردند؟ جوان سكوت كرد، باقراوف با منت افزود: گوشتت را كباب می‌كردند.

یك روز خبر تكان دهنده‌ای به ما رسید گفتند: جعفر پیشه‌وری هنگام بازگشت از این تمرین نظامی فدائیان فرقه در راه تصادف كرده است در اتومبیل حامل پیشه‌وری غلام یحیی و نوری قلی‌یف، مأمور كا.گ.ب كه در زمان اشغال ایران معاون كنسول شوروی بود نشسته بودند. پیشه‌وری در كنار راننده بود، به سختی مجروح می‌شود دو نفر دیگر مختصر آسیب دیده بودند و راننده فرار كرد، در بیمارستان پیشه‌وری می‌گفت: برادرم در باكو پزشك است پیش من بیاورید ولی اصرار او مؤثر نبود آخرین حرفی كه بر زبان آورد گفت: خانه قوام‌السلطنه خراب شود و برای همیشه چشم از جهان بست.

در باكو گفتند: در سال 1327 در جلسه‌ای كه در باكو علل شكست حكومت دموكرات‌ها در آذربایجان ایران مطرح بود، باقر اوف خطاب به پیشه‌وری می‌گوید: می‌دانید علت شكست حكومت شما چه بوده است؟ لازم بود شما در روز ٢٢ آذرماه سال 1324 بلافاصله الحاق آذربایجان ایران را به شوروی اعلام می‌كردید.

در این موقع پیشه‌وری دست بلند كرد با صدای بلند فریاد كشید: علت شكست ما دقیقاً این بود كه مردم ایران ما را عوامل دولت شوروی تلقی می‌كردند. باقر اوف با عصبانیت می‌گوید: (اوتور كیشی) تقریباً به معنی خفه شو مرد است.

سپس عینك خود را از چشم برمی‌دارد و تمیز می‌كند «دقیقاً» اشاره می‌كرد كه وجود پیشه‌وری را پاك كنید.

میرقاسم چشم‌آذر در فصلی از این كتاب درباره محمد بی‌ریا نوشته: وقتی به باكو آمد ده سال بود از او خبری نداشتیم بعد كه او را دیدیم گفت: زندان بودم آثار شكنجه در بدنش ظاهر بود و دندان‌هایش را شكسته بودند. اسماعیل شمس، محمد بی‌ریا و جاوید بهتاش كه درخواست بازگشت به ایران را كرده بودند تبعید شدند با تلاش و كوشش توانستیم آنها را به باكو برگردانیم .



محمد بی ریا به روایت جهانشاهلو در تبریز به شدت
ایران ستیز بود

بی‌ریا می‌گفت: مرا به سه اتهام گناهكار كردند و نه سال برایم زندان بریدند. یكی این‌كه در اوایل سال 1942 در باكو بدون اجازه پلیس تقاضای صدور گذرنامه كرده‌ام دیگر این‌كه درسال 1946 در تبریز با كنسول امریكا ملاقات و گفت‌وگو كرده بودم. سوم این‌كه در سال 1947 بدون اجازه پلیس برای بازگشت به ایران در مسكو با سفارت ایران تماس گرفته‌ام. در هر سه مورد به آنها توضیح دادم كه من تبعه ایران هستم و چنین حقی را داشته‌ام و گزارش ملاقات با كنسول امریكا را به پیشه‌وری دادم پس می‌خواستید به چه كسی بدهم؟ شما حق ندارید به هیچ موردی مرا بازخواست كنید. در سال 1956 بی‌رسا مسجد‌نشین می‌شود.



در هر فرصتی از بی‌عدالتی صحبت می‌كرد و برای بازگشت به ایران تقلا می‌نمود در سال 1957 دوباره او را به پای میز محاكمه كشاندند به ده سال زندان محكوم و زندان مولداوی منتقل شد پس از ده سال دوباره به باكو آمد و برای بازگشت به ایران درصدد برآمد گذرنامه بگیرد و اما پلیس نگذاشت. او پلیس را تحقیر می‌كند و برای سومین بار به اتهام اهانت به پلیس محاكمه و به دو سال زندان محكوم می‌شود. پس از گذراندن دوره زندانی مجدداً به باكو آمد اما این بار به او خانه ندادند و حقوق بازنشستگی‌اش را هم قطع كرده بودند. افراد خیرخواه كمكش می‌كردند از گرسنگی نمیرد.



[1]. خانم عنتیقه دیدوری دو ماه بعد از این ملاقات به ایران آمد در تبریز به من گفت: از ایران خوشم آمد اگر كاری كنید اینجا كاری برای خود پیدا كنم بلافاصله همراه خانواده به تبریز باز خواهم گشت به او وعده دادم این موضوع را پیگیری كنم و بعد به او اطلاع دهم.

[2]. ایرانیان تبعیدی از رفتار كمونیست‌ها در رابطه با محل دفن جسد پیشه‌وری ناخشنود بودند مصرانه از مقامات در مسكو خواستار بودند كه در این باره تجدیدنظر شود سرانجام شوروی‌ها موافقت كردند جسد پیشه‌وری به گورستان فخری باكو كه قهرمانان و بزرگان جمهوری آنجا دفن می‌شوند منتقل گردد.

[3]. عاشق حسین جوان در هر محفل و مجلسی و قهوه‌خانه‌های تبریز در تجلیل از ارتش سرخ و توصیف مارشال استالین ترانه می‌خواند و ساز می‌زد.

هیچ نظری موجود نیست: