روایت دردهای من...قسمت چهل و ششم
رضا گوران
رضا گوران
نامه های از ژنرال میلر:
در مورخه 6 آگوست 2004 برابر با جمعه 16 مرداد 1383 خورشیدی نامه ای از طرف ژنرال میلر برای اهالی تیف ارسال شده بود که با یکی دو روز تاخیر توسط سرهنگ "جورجیس" برای ساکنان تیف قرائت گردید که در زیربا ترجمه فارسی می خوانید. با وجود وعده های شفاهی و کتبی تکراری مقامات برای رهائی زندانیان، اما عملآ هیچ اقدامی صورت نمی گرفت و آب از آب تکان نمی خورد. جداشدگان همچنان در تیف و یا (خروجی سازمان مجاهدین) زجر و رنج ناحق متحمل می گشتند و زیر چکمه سربازان آمریکائی له و لورده می شدند و به سیاست خط موازی و همکاری همه جانبه شیرخفته با ارتش آمپریالیسم لعن و نفرین می فرستادند.
ساکنان تیپف
اشرف,عراق
مسیری که شما انتخاب کرده اید بخوبی پیش می رود. شما تحت کنوانسیون چهارم ژنو قرار گرفته اید هر کسی کیس متفاوتی دارد و هم این فرصت را خواهند داشت تا با ارگانهای بین اللملی مثل صلیب و یو ان صحبت کنید
شما جسارت زیادی نشان داده اید که از آمریکا خواسته اید از شما محافظت کند و زندگی قبلی را ترک و به تیف بیایید
ما می دانیم که شرایط زندگی شما خوب نیست اما ما به سختی کار می کنیم تا شرایط زندگی شما را بهتر کنیم
امنیت شما مهمترین چیز برای ما است در شرایطی که عراق مورد تهاجم نیروهای ضد دموکراتیک قرار گرفته است
ما متعهد هستیم که امنیت شما را تامین کنیم و شرایطی فراهم کنیم که هر کسی این موقعیت را داشته باشد تا نسبت به آینده خود تصمیم بگیرد
من از رفتار گذشته شما تشکر می کنم و همکاریمان را ادامه خواهیم داد
اگر شما هر نگرانی دارید به نمایندگان من در اشرف جورجیس و ..... در میان بگذارید
با احترام ژنرال میلر
ملاحظه فرمودید، ژنرال میلر در نامه فوق کتبا اعتراف به شرایط بد زندگی زندانیان می کند و وعده می دهد شرایط غیر انسانی را بهبود ببخشد، اما بعد از سالها اسارت و تحمل درد و رنج و مشقت های زیاد و شنیدن وعده وعیدهای پوشالی در نهایت به قول رهبرعقیدتی: سرکوچه همه را رها کردند! البته سر کوچه نبود، بلکه در یک بیابان برهوت و بایستی کلی راه میرفتی تا به جاده خالص به کرکوک برسی.
تشریح کلی از وضعیت وشرایط بغرنجی که آن روزها گریبانگیراهالی تیف شده بود و فقط وعده های بیهوده می شنیدیم:
در آن بیابان خشک کویری گرما و داغی هولناک آزار دهنده تابستان عراق بیداد می کرد.عده ای که با هم دوران حبس قفس ها را به پایان رسانده بودیم و در همان محوطه و بدور از دیگرزندانیان در چادرهای زندگی می کردیم هرکدام از آنان به اندیشه چاره ای بر آمده بودند که از دست گرما و داغی هوا بگریزند. برای این مهم عده ای درخواست نوشته و به بندهای دیگر منتقل شده بودند تا شاید در چادرهای که به تازگی برای آنان کولر گازی نسب کرده بودند سکنا گزینند و آب خنک بنوشند. تعداد محدودی که در چادرها باقی مانده بودیم همچنان سهمیه آب هایمان را در لنگه جوراب و یا آستین پیراهن پاره ای قرار می دادیم و با یک نخ بلند به درب چادر آویزان کرده و آب روی آنها می ریختیم تا شاید کمی بوسیله باد خنک و از داغی آن کاسته و سپس استفاده می کردیم و....
با پیشنهاد وپیگیری دوستان، درخواستی که برای جابجایی نوشته بودم مورد موافقت قرار گرفته و به بند 5 منتقل شده بودم. دو هفته ای ازرفتنم به چادر کولردارنگذشته بود که تعدادی از هم بندان پیشنهاد دادند با آمریکائیان وارد مذکره شویم تا شاید امکانات و شرایط زیستی بسیارنامناسب و بغرنج را کمی بهبود ببخشایند و روزی یک وعده غذای گرم بدهند، چرا مدتها بود در شرایطی غیر انسانی در جدال بودیم و جیره جنگی "ام آر ای" همه را آزار و جان به لب کرده بود.
همزمان تعدادی ازجداشدگان زندانی که از اسرای جنگی ایران و عراق محسوب می شدند و در زمان جنگ خانمانسوز هشت ساله در جبهه های جنگ اسیر ارتش عراق شده وسالها در اردوگاههای اسرای جنگی عراق در زیرتونل لگد و مشت و ضرب و شتم ارتش عراق جان کنده بودند، بخاطرگرسنگی و فراراز آن شرایط جهنمی اسارتگاه که حزب بعث صدام حسین برایشان بوجود آورده بودند و از سوی دیگری فریب تبلیغات پوشالی فرقه را خورده و به مجاهدین پیوسته بودند تا شاید راهی یابند و خود را نجات دهند. اما از چاله به چاه درغلطیده و گرفتار هیولای به نام رهبر عقیدتی شده بودند که سالهای سال عمر و جوانی آنها را در آن بیابان برهوت به باد فنا داده بود.
در آن روزها 45 تن از آنان از سازمان جدا شده و با کمک ارتش آمریکا به فرودگاه بغداد اعزام و با صلیب سرخ جهانی ملاقات کرده و قصد برگشت به ایران را کرده بودند که بعداز هماهنگی در چند مرحله به ایران رفتند. بعدها گروه های14 نفره که به هواپیمای 13 نفره بین اهالی تیف معروف شد افسران ارتش مریم رهائی و گوهران بی بدیل انقلاب کرده رهبرعقیدتی را به ایران ملازده منتقل می کردند. نامه بعدی ژنرال میلر درهمین راستا توسط نمایندگان او به دست اهالی تیف رسید که با تاریخ ثبت شده درسطر نامه و ترجمه فارسی آن در زیر ملاحظه می فرمائید.
ساکنان تیپف
اشرف, عراق
افراد محافظت شده عزیز تیپف,
با خوشحالی به اطلاع می رسانم که اخیر 45 نفر با صلیب سرخ در فرودگاه بغداد ملاقات کردند و قرار شده که صلیب سرخ به نمایندگی.... ترتیب فرستادن آنها به ایران را بدهد....
دستوراتی دریافت شده که همه کسانی که می خواهند به ایران بروند باید با صلیب مصاحبه کنند و بگویند داوطلبانه می روند.... مثل کسانی که به پاکستان رفتند....
این گام بسیار بزرگی است و صلیب آماده است با افراد دیگری که می خواهند به ایران بروند مصاحبه کنند.....
اسامی کسانی که می خواهند پناهنده شوند برای کمیساریای عالی پناهندگی ارسال می شود. من از شما می خواهم برای ادامه کار صبور باشید....
با احترام فراوان ژنرال میلر
منتقل شدن به قفس های سیم خاداری:
در چنین وضعیت و شرایط بهم ریختگی و بغرنجی که در بالا به استحضار رسید همراه چند نفردیگراز طرف هم بندان با سرگرد وایپ وارد مذاکره برای امکانات صنفی و شرایط مناسب تری شدیم. سرگرد با هماهنگی با سرهنگ اوبراین زیر بار نرفتند و نپذیرفتند.( این فرماندهان با گروهان تحت امر خود نیروهای ویژه و آموزش دیده ای بودند که برای مراقب و محافظت و برخورد با زندانیان تمرین کرده و حرفه ای عمل می کردند. قبل از اینکه به عراق اعزام شوند ماموریت مراقبت از زندانیان کوانتانامو در جزیره کوبا را برعهده داشته و پس ازخاتمه ماموریت زندان گوانتانامو از آنجا به قصد مراقب و محافظت ازاشرف نشینان و اهالی تیف راهی عراق شده بودند.)
آنان استدلال می آوردند و توجیه می کردند که هیچگونه بودجه ای برای مصارف امکانات و الزامات و غذای گرم ساکنان تیف اختصاص داده نشده و در برنامه آنان گنجانده نشده و می بایست زندانیان جیره جنگی استفاده کنند. در حالی که بارها در حضور تمامی ساکنان تیف وعده امروز و فردا را برای شرایط زیستی بهتری گوشزد کرده بودند، اما هیچ اقدام عملی تا به آن روز ما مشاهد نکرده بودیم. اعتراض کردیم و گفتیم: اگر به درخواست ما رسیدگی لازم نشود ما هم اعتراض و مبارزات منفی خود را بر علیه آنان افزایش خواهیم داد.
به دستورسرگرد وایپ سربازان ما را محاصره و راهی قفس های سیم خاداری کردند، اهالی تیف به نحوه برخورد آنان اعتراض کردند. سرگرد وایپ بعد ازتهدیدات و اخطارهای مکرر متوجه شد و دیده بود افراد جان به لب رسیده هیچ توجهی به تهدیدات او نمی کنند و پشیزی ارزش برایش قائل نشده بودند به سربازان آماده خود دستورحمله به اهالی تیف را صادر کرده بود. سربازان همانند مورو ملخ روی عده ای از معترضینی که مقاومت کرده بودند ریخته و آنان را روی شن و خاکها خوابانده دست بند و پا بند زده و روانه قفس های سیم خاداری کرده بودند.
در درون قفس های یک تخت خواب برزنتی که پایه ها و چهار چوب آن از آلومینیم ساخته شده بود قرار داشت. به دستور سرگرد سربازان مرا نیمه لخت روی تخت دراز کش کردند. با دستبند های پلاستیکی هر دو مچ پاهایم به پایین تخت و هر دو مچ دستانم به بالای تخت صلیب وار بستند. از عصر که آفتاب روبه غروب نهاده بود و داغی زمین و گرمای هوا دم کرده و تنفس را دشوار کرد بود تا روز بعد که آفتاب برآمد مرا به همان حالت نگه داشتند، ثانیه و دقیقه و ساعت به سنگینی در حرکت بودند ومن همچنان زجر و رنج متحمل می گشتم و... تا به ابد این شکنجه های وحشتناک را فراموش نمی کنم.
در آن هوای داغ به سرباز گفتم آب بده تشنه هستم. گفت: شات آپ= خفه شو. سرباز با خیال راحت روی یک صندلی نشسته بود. یک بطری آب یک و نیم لیتری تگرگی از درون فلاسک جا یخی که متعلق به نگهبانان بود بیرون کشید، یک پودر میوه پرتقال درون آن مخلوط کرد، با خنده و مزاح و مسخره بازی یک قلپ می نوشید و یک قلپ می ریخت روی زمین، مابین پوتین های پاهایش و می گفت: نگاه کن تروریست مادر فاکر وعکس یادگاری از من می گرفت.
(قابل توجه: توسط مقامات و سربازان آمریکائی عکس و تصاویر زیادی در این مورد و موارد مشابه دیگری ثبت و ضبط شده. اگر امکانات مادی اش وجود می داشت می شد با پیگیری های قانونی تمامی تصاویر را بدست آورد و ....)
.... حتی یک سرهنک کشیش که مبلغ آئین مسیحیت بود عکس های زیادی در قفس ها از من و ما گرفت. روزی گفت: این عکس ها در نزد من امانت است هر زمان خواستید بهتان می دهم و آدرس ایمیل خود را به من داد که در گذشت زمان از بین رفت. البته این را هم اضافه کنم که بخاطر آشنا نبودن و بی اطلاعی مطلق از کارائی اینترنت و آدرس ایمیل در جامعه بی طبقه توحیدی باعث بی دقتی و کم توجهی من در این زمینه گردیده.
به هر حال، دوستانی که در قفس های دیگرشاهد برخورد غیر انسانی نگهبان بودند، عصبانی و شروع به فحاشی کردند. سرباز ترسید، با بی سیم به مرکز زنگ زد و کمکی خواست. یک دسته از سربازان با فرماندهی "لوتنت پاول" به کمک نگهبانان قفس ها شتافتند. دوستان شاهد و نظارگر آنچه را که دیده بودند به ستوان گزارش کردند و از دست سرباز که به من آب نداده بود شکایت کردند."ستوان پاول" که یک عوضی بیش نبود بعد از شنیدن اظهارات زندانیان شاکی هیچ اهمیتی قائل نشد.
مهران 18 ساله با برادر بزرگش"وریا" اهل سنندج که 2 سال پیش تر در ترکیه فریب"علی آنکارا" (نماینده مجاهدین) خورده و سر از دخمه اشرف در آورده بودند و در آن روز در قفس ها زندانی بودند از این بی عدالتی و شکنجه غیر انسانی بر آشفتند.مهران گفت: لوتنت پاول آب بهش بدین، پاول گفت: شات آپ = خفه شو. مهران گفت: یو شات آپ، یو شات آپ. یک مرتبه مهران جری وعصبانی تر گردید و بدن لخت خود را کوبید بر روی سیم خادارهای قفسی که در آن زندانی بود. لوتنت پاول و سربازان ترسیدند مقداری آب به سر و صورت ودرون گلوی من ریختند. سیم خادارها همانند تیغ تیز بودند. نقاطی از بدن مهران که با تیغ سیم خادارها برخورد کرده بود را زخمی وخراشید و از محل های آسیب دیده قطراتی خون بیرون زد. مهران بدبخت را همانند بنده به صلیب کشیدند و تا روز بعد به همان حالت نگه داشتند..... بالاخره سرباز سیاه پوستی به نام "اندرسون" که هوای زندانیان را داشت و ابراز همدردی می کرد ساعت 10 شب به داد ما رسید.
اوبه صورت مخفیانه و بدور از چشم سربازان دیگربه ما آب داد و به بهانه توالت 10 دقیقه دستانمان را باز کرد و از یک اسپری ضد پشه استفاده کرد و تمامی بدنمان را اسپری زد. تا پشه ها نتوانند بیشتر از آن ما را آزار بدهند.
بازداشت 2 مجاهد خلق در قفس های سیم خارداری:
یک هفته ای از بازداشت ما در قفسها گذشته بود که در نیمه شبی ساعت یک و نیم بامداد ازسر و صدای نگهبانان از خواب بیدار شدم، سرگرد وایپ همراه سربازانش به سراغم آمد و گفت: از قفس بیا بیرون! پتویم را مچاله کردم و با کمک نگهبانان ازدرون قفس خارج شدم. مرا مجددا به طرف چادرهای که قبلا در پشت ایزولیشن در آنها اسکان داده شده بودیم هدایت و باز به چادرقبلی خودم که خالی بود رفتم. همزمان متوجه شدم 2 تن از مجاهدین با لباس نظامی خاکی رنگ دستبند زده از یک خودروی هامر گشتیها ی شبانه پیاده و به طرف محوطه قفس ها می آورند که باعث تعجب ام شد! چرا که آنان با هم، همکاری همه جانبه داشتند وسیاست خط موازی رهبر عقیدتی را به نحو احسن درمیهمانیها و جشن و مراسم ها و استخر اشرف به اثبات رسانده بودند.
یکی ازدستگیر شدگان یک دست داشت، با جلیقه ویژه ای که آمریکائیان بر روی سینه اش بسته بودند دستش را قفل کرده بودند. هنگامی به قفس ها رسیدند یکی از آنان را در قفسی که مرا از آن خارج کرده بودند انداختند و دیگر دستگیر شده در قفسی که خالی ازنفر بود زندانی کردند.
این را اضافه کنم که به دستور سرهنگ اوبراین 20 قفس گرد با حلقه های سیم خاداری و نبشی های 2 متری توسط سربازان در هوای باز ساخته شده بود در ابتدای امر برای ما 18 نفری ساختند که جاسوسان و مزدوران آمریکائی را گوشمالی داده بودیم. بعدها 2 قفس دیگر به آنها افزودند. هرزندانی تا کوچک ترین شکایت و اعتراضی به اقدامات غیر قانونی و وحشیانه آمریکائیان می کرد فوری دستگیر و به درون قفس ها منتقل می کردند تا بدین وسیله نسق گیری و زهر چشم همگانی گرفته شود. سرهنگ اوبراین و میجر وایپ با سیاست سرکوب و خفقان مطلق اداره امور زندان را پیش می بردند.
در شب دستگیری آن 2 مجاهد وارسته مریمی 19 تن از جدا شدگان در قفس ها نگهداری می شدند. زمانی آن دو تن دستگیرشده به قفس ها آوردند یک قفس برای بازداشت آنان کم داشتند. با تشخص میجر وایپ مرا از قفس بیرون آوردند و یکی ازدستگیر شدگان جایگزین بنده کردند که البته بعد از 48 ساعت به پشتوانه خط موازی وهمکاری همه جانبه شیر خفته آزاد گردیدند. چند روز بعد4 نفر عرب عراقی که به خاطر سرزمین اشغال شده شان جنگیده بودند اسیر اشغالگران گرده بودند که آنان را هم به درون قفس ها انداختند و روز بعد آنها را به زندان ابوغریب منتقل کردند.
البته من و ما که در قفس ها بازداشت بودیم هیچ اقدام غیر قانونی و خشونت طلبانه ای انجام نداده بودیم. خواستار رهائی بودیم و اعتراض به شرایط نامناسب غیر انسانی و درخواست برای امکانات بهداشتی، صنفی و شرایطی در خور انسان و انسانیت کرده بودیم که سراز قفس درآورده بودیم.
صبح روز بعد متوجه شدیم 2 تن دستگیر شده از مسئولین بالای سازمان مجاهدین هستند. یکی از آنان حسین داعی الاسلام و دیگری مهران بود. مهران یک دستش از آرنج درعملیاتی از دست داده بود. ازدرجه دارآمریکائی پرسش کردم به چه جرمی آنان را دستگیر و بازداشت کرده اند؟! درجه دار گفت: دیشب 2 تا از زنان مجاهد خلق در حال فرار به طرف تیف رویت شده بودند وبا صدای بلند درخواست کمک کرده بودند. این دو تن پس از تعقیب و گریز زنان را دستگیرو مورد ضرب و شتم قرار داده بودند که به اشرف برگردانند. نگهبانان و گشتیهای متوجه این موضوع می شود سریع به محل حادثه می رسند و زنان را از زیر دست آنان نجات داده و به کمپ زنان منتقل کردند. این دو را هم دستگیر و به ایزولیشن آوردند.
تنظیم رابطه قفس نشینان با مهاجمین ایدئولوژیکی:
روز بعد که قفس نشینان از خواب بیدار شدند و دیدند میهمانانی ناخوانده همسایه شان شده تازه آغاز یک تئاتر و فیلم کمدی شروع شد و تا 48 ساعت بعد که مهاجمین ایدئولوژیکی ازقفس ها آزاد شدند این داستان ادامه یافت. ارسلان اسماعیلی با صدای بلند داد زد: رضا گوران، راه پوست به دباغ خانه افتاده و..... یکی دیگر از زندانیان جوانی با نام مستعار" فرامرز" که 2 سالی می شد از ایران به دخمه اشرف کشانده شده بود، یکی از برادران ارازل و اوباش!! با حال محسوب می شد که آمریکائیان را به ستوه آورده بود، طوری که زمانی مقامات گفتند: افرادی که قصد به ایران رفتن را دارند ثبت نام کنند. او حاضرنشد به ایران برود.
سرهنگ "مک ال روی" فرمانده نیروهای که حفاظت اشرف و تیف را بر عهد داشتند به قول خودش: از جیب اش 2000 دلار به فرامز داد و با التماس و خواهش،او راضی شد به ایران برود وبا جیپ هامر فرماندهی خود فرامرز را تا مرز خسروی، خانقین رسانده بود!! فرامرز بدبخت ازدوران طفولیت، مادرش او را به دست والدین خود سپرده و راهی عراق گشته بود تا مبارزه کند. مادرش بعد از سالها دوری از فرزندش با خانواده اش تماس برقرارو فرامرز را که تقریبا 16/17 ساله شده بود از ایران به عراق کشانده بودند. فرامرز می گفت: مادر فلان فلان شده عضو شورای رهبری است. او مرا با دروغ فریب داده و به عراق کشانده. در آن روزها فرامرز از دست مادرش که به قول خودش هیچ حسی نسبت به او نداشت گرفتار شده بود هر روز مادرش را مورد توهین و لعن ونفرین قرار می داد
فرامرز فردی عصبی و پرخاشگر،اما قلبی صاف و ساده داشت. می شد، با اطمینان گفت ابتدا در تشکلات مافوق دموکراتیک با جمع معجره گر و بعد تنظیم رابطه آمریکائیان او را روانی کرده بودند و هر آنچه فحش و فضیحت و کلمات رکیک و زشت و زننده از زبانش جاری می شد نثار مسعود و مریم رجوی و آمریکائیان می کرد.
فرامز قفس نشین، صبح که از خواب بیدار شد و 2 مجاهد دستگیر شده را در قفس ها دید شروع به توهین و فحاشی کرد و هی گفت و گفت و گفت. تا اینکه دیدم نه خسته می شود و نه ول کن قضیه است. چند بار خواهش کردم کوتا بیاید و اگر حرفی دارد منطقی انتقاد بکند نه توهین و فحاشی اما فایده نداشت که نداشت.
البته تمامی ساکنان قفس ها که دلی خونین از تشکیلات داشتند و همیشه از تف باران های نشستهای عملیات جاری و غسل و دیگ و قابلمه می گفتند. در ابتدا امر هر کس به نوعی توهین و فحاشی و سپس انتقاد به خط موازی شیر خفته کردند که ما را به آن روز سیاه نشانده بودند. حسین داعی الاسلام که خود را تنها یافته و بدور از جمع معجزده گر از ابتدا تا لحظه ای آزاد شد کوچک ترین پاسخی به هیچ کس نداد. سنگ به صدا در آمد اما او نه. مهران بنده خدا با اکثر زندانیان صحبت های رد و بدل کرد و در نهایت گفت: من برای خودم بریدم تا به ابد با سازمان باشم و... حسین که حاضر نبود با جداشدگان قفس نشین بحث کند چند بار به تن واحدش مهران تذکر داد وغُره می آمد و می گفت: با اینها صحبت نکن، با اینها صحبت نکن.(یعنی با جدا شدگان صحبت نکند)
طبق قانون نانوشته سرهنگ اوبراین و میجر وایپ در قفس ها هیچ کس حق صحبت با نفرات بیرونی را نداشت و هیچ کس از بیرون نیز نمی توانست با قفس نشینان صحبت کند.از درون چادر طوری که صدایم قفس نشینان و حسین خوب می شنیدند. با بدبختی و تهدید فرامرز را راضی کردم آرام بگیرد و فحاشی نکند. در آنجا به آن دومجاهد گفتم آنچه در درون مناسبات برعلیه ما ساکنان تیف به نیروها گفته می شود کذب محض است. چرا مسئولین سازمان الکی و بیهود برای خراب کردن چهره جداشدگان هر آنچه دوست دارند تهمت و مارک ناروا نثارمان می کنند؟ً!شما دیشب شاهد بودید که مرا از قفس بیرون آوردند تا قفسی برای بازداشت شما خالی کنند پس چطوری این همه مارک و تهمت ناحق نثار ما می کنید؟ جدا شدگان هر روز با زجر و رنج دست پنجه نرم می کنند و...
مگر شماها انقلابی و مبارز نیستید؟! چطوری به خودتان اجازه داده اید زنانی که روزی برای مبارزه به پا خواسته و به اشرف آمدند حالا نمی خواهند بمانند از بدبختی فرار کردند آنها را دنبال کردید و کتک شان زدید؟!. این چه مبارزه ای است که به زور و اجبارمی بایست آدمها در تشکیلات ماندگارشوند و بپوسند؟! این حق و حقوق از کجا آوردین که زنان مبارز را مورد ضرب و شتم قرارداده اید؟! مگر شما نمی گوئید بانی و مسبب فرار مغزها از ایران ملاهای جانی خون ریزحاکم بر ملت است؟! خوب علت فرار زنان و مردان مبارز در اشرف چیست؟! چرا ریشه یابی نمی کنید و دنبال علل آن نمی گردید؟! خودتان می دانید تمام بدبختی ها ازتنظیم رابطه و نشست های سرکوب کننده عملیات جاری و غسل هفتگی و تف بارانها و... است.
شخصا دشمن مجاهدین نیستم و نمی خواهم با مجاهدین دشمنی کنم. من مخالف و معترض سر سخت تنظیم رابطه تشکیلات هستم که به زور و اجبار آدمها را به دروغ و حیله فریب می دهند و در درون تشکیلات به گروگان گرفته اند، زنان و مردان را از هم جدا کرده اند، بچه ها را از والدین خود، طلاق های اجباری راه انداخته اند، نشستهای تحقیر آمیز عملیات جاری و غسل بر قرار کرده اند حالا هم سیاست خط موازی با آمرپالیسم پیش گرفته اید. مگر شماها زندانیان زمان شاه نیستید؟ پس آن همه شعار چی شده؟! شعار، سر کوچه کمینه مجاهد پر کینه، آمریکائی بیرون شو خونت روی زمینه، چطور و چگونه توجیه می کنید؟ و..... شما مسولین بهتر از همه می دانید که مبارزه ای در کار نیست و آدمها را سر کار گذاشته اید......
هیچ اقدامی برعلیه سازمان انجام ندادم اما سه سال در زندان انفرادی بدون هیچ گونه حق و حقوقی شکنجه فیزیکی و روحی روانی گشتم چرا؟! و...حالا هم چند بار خواستم با فرماندهانی که قبلا با هم بودیم ملاقات داشته باشم اما مسئولین بالا تخته گاز گرفته و می روند و هیچ اهمیتی برای درخواست هایم قائل نشدند و....
عصر روز بعد حسین و مهران آزاد شدند زمانی سربازان آنان را از فقس ها بیرون آوردند و راه افتادند یک مرتبه حسین رو بهم کرد و گفت: رضا گوران تو می توانی با افرادی که اسم بردی ملاقات داشته باشی. از اینکه او برای اولین بار دهانش باز شد و این جملات را گفت احساس آرام بخشی بهم دست داد و پیش خودم اندیشدیم ای کاش مسعود رجوی خود خواه حریص قدرت و ثروت اینقدر سکت و دگم و انحصار طلب نبود که یک سازمان سیاسی را به یک فرقه ی فرد پرست مبدل و به این قهقرا و ابتذال در آورده است.
بعد از چند روز سربازان آمریکائی مرا صدا کردند و با جیپ هامر مرا به طرف اشرف بردند.از درب شمالی نزدیک به تیف که وارد ابتدای اشرف شدیم دیدم مجاهدین یک کانکس گذاشته و چند تن از آنان در آنجا حضور داشتند با فرمانده یکان سابق اسماعیل صمدی ملاقات کردم. یک بار دیگر هم مجددا برادر اسماعیل صمدی درخواست ملاقات داده بود که پذیرفتم و با او ملاقات کردم. هدف و انگیزه ام از ملاقاتها به طور مختصر این بود که از اسماعیل صمدی خواستم از سازمان جدا شود و به تیف بیاید، چرا که در عراق و قرارگاه اشرف هرگز مبارزه ای برای رهائی خلق قهرمان در کار نبود و نیست و تمامی فعالیتهای صورت گرفته بیهود و پوچ بوده و...
مسعود رجوی و زنش مریم عضدانلو با آن همه ادعا همراه دیگر مسئولین بالای سازمان قبل از حمله آمریکا به عراق از مبارزه و جان نثاری گریختند و رزمندگان را زیر مخربترین بمباران تاریخ گذاشتند. حالا هم همکاری همه جانبه و خط موازی با آمپریالیسم پیش روی خود و سارمانشان قرار دادند....
گفتم برادر اسماعیل مدتهاست همدیگر را می شناسیم، با هم فعالیت کردیم و زجر و رنج کشیدیم و در بیابانها گرسنگی و تشنگی تحمل کردیم ... درجنگ و بمبارانها و درگیریها و شهرمقدادیه چیزی نمانده بود خونمان ریخته شود .... با آن همه فعالیت و بدبختی حالا به این روزگار سیاه گرفتار شدیم، به من اعتماد کن، چادرم را در اختیارت می گذارم و تا روزی که دوست داشته باشی به عنوان برادر کوچک در خدمتت هستم. تمامی کارهایت را انجام می دهم. قول شرف می دهم با تمام وجود ازشما مراقب کنم....
برادراسماعیل صمدی کنجکاوانه سوالاتی عمومی درمورد امکانات داخل تیف پرسید، که صادقانه به ایشان جواب دادم مثلا در چادر زندگی می کنیم، غذا جیره جنگی (ام آر ای) است. دوش حمام 3 دقیقه و.....تبلیغات پوشالی و جنگ روانی که سازمان بر علیه جدا شده گان به راه انداخته واقعیت ندارد و دروغ محض است. هیچ آمریکائی به هیچ رزمنده جدا شده ای تجاوز نکرده. هیچ کس توسط چاقو و یا ...به قتل نرسیده.
علی بخش آفریدنده(رضا گوران)
پنجشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴ / ۱۴ مه ۲۰۱۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر