نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۵ شهریور ۶, شنبه

چهره‌های جلال آل احمد( بخش اول ) نگاهی به سفرنامه ی « خسی در میقات»



*


احمد افرادی

ahmad-afradi.jpg
«امروز صبح رفته بودم به دیدن قبر ابوطالب ... جوانی نزدیک شد.و به علامت آشنایی خنده‌ای برلب. و سلام و علیک. شیعه بود ... گفتم برویم جایی بنشینیم و قهوه ای و گپی... مختصری انگریزی می‌دانست. شکسته بسته‌تر از من... بعد، از من پرسید چه مذهبی داری؟ گفتم دلم می‌خواست مذهب مسلمانان صدر اسلام را داشته باشم. تعجب کرد. که پس چرا آمده‌ای مکه؟ گفتم نمیدانم. گفت پس راست می‌گویند که ایرانی‌ها … و حرفش را خورد. و بعد از لحظه‌ای افزود که آخر ازین ۷۲ فرقه بهتر است یکی را انتخاب کنی وگرنه در می‌مانی. گفتم آخر من در همین انتخاب در مانده‌ام. »

------------

در آمد :
مقاله ی « جلال آل احمد، انقلاب اسلامی و ما فراموشکاران تاریخ» [۱]، واکنش‌هایی را سبب شد که برخی از آن‌ها در خور درنگ و پاسخگویی است .از جمله ،کامت نویسی ( در بخش اظهار نظر مقاله مذکور )مدعی شد : « همان موقع که جلال آل احمد غربزدگی را نوشت، فریدون آدمیت جوابش را داد».
واقعیت این است که ، پس از انتشار « غربزدگی» ، نخستین کسی که ( در مقاله ای ) آن را به پرسش کشید ، آقای داریوش آشوری بود.[۲] (بدیهی است که این مجال تنگ ، جای پرداختن به کیفیت نقد آقای آشوری بر « غربزدگی» نیست. )
تا آنجا که حافظه ام یاری می کند، پس از نشر زیر زمینی « غربزدگی » ، چند مقاله ی دیگر نیز، در نقد آن، نوشته شد ،که تنها نام یکی از آن‌ها ( « غربزدگی ، یا عَرَبزدگی » - احتمالاً، مندرج در مجله ی « فردوسی» ) به خاطرم مانده است.
بر خلاف نظر آن کامنت نویس محترم ، زنده یاد فریدون آدمیت، نه در« همان موقع» ، بلکه ، در ماه های آغازین سال ۱۳۶۰ ( یعنی، حدود ۲۰ سال پس از نشرِ نخست ِکتاب غربزدگی و ۱۲ سال پس از درگذشت آل احمد ) مقاله‌ای به نام « آشفتگی در فکر تاریخی » نوشت و تنها به سه – چهار مورد از آنچه که در دو کتاب غربزدگی و « در خدمت و خیانت روشنفکران »‌ آمده است ،به کوتاهی ، پرداخت.
آدمیت ،در مقاله ی «آشفتگی در فکر تاریخی»، تصریح می‌کند :
« روشن است که قصد ما به هیچ وجه گفت و شنود تفصیلی در " غربزدگی " و "در خدمت و خیانت روشنفکران" نیست. گفتار ما در آشفتگی فکر تاریخی است که اغتشاش در تعقل اجتماعی نیز به یک معنی از آن بر‌می‌خیزد. بدین منظور تنها چند قطعه از آن دو نوشته را آوردیم. شکافتیم و خلاص کردیم ». [۳ ]
قصد من در اینجا، نقد مقاله ی «آشفتگی در فکر تاریخی» نیست(گرچه این رساله،بعضاً ، جای « چون و چرا» دارد) بلکه طرح این پرسش است که زنده یاد آدمیت ( و بسیاری از مدعیان امروزی آل احمد) در سال‌هایی که کتاب غربزدگی (در بگیر و ببند ساواک و فضای مختنق و پلیسی آن سال‌ها ) همچون ورق زر ، میان روشنفکران و اهالی فکر و فرهنگ و سیاست ایران می گشت، کجا بودند و چرا از « آشفتگی در فکر تاریخی» (در ربط با کتاب « غربزدگی » ) سخنی به میان نیاوردند؟
البته، حکایت فراتر از این حرف هاست.
آل احمد، هم در مقدمه و هم در متن کتاب ِ« در خدمت و خیانت روشنفکران» ( به صراحت ) از بده و بِستان فکری اش ، با برخی اهالی قلم و اندیشه ی آن سال ها، از جمله فریدون آدمیت سخن می‌گوید. از جمله ، در سطرهای پایانی مقدمه ی همین کتاب می نویسد :

« آقایان فریدون آدمیت - غلامرضا امامی - ناصر پاکدامن- حسین ملک- خلیل ملکی-منوچهر هزارخانی ، هر یک در تهیه ی متن هایی که در این دفتر به آن‌ها مراجعه شده است، راهنمایی کردند و به این صورت از همه ی ایشان تشکر می‌کنم. و امیدوارم کاری شده باشد لایق ذکر نام ایشان.» [۴]
افزون بر این، در جای دیگری از کتاب ِ« در خدمت و خیانت روشنفکران » می‌خوانیم :


« و راستی، کدام یک از دانشگاه‌های جدید ما، حیات فعال علمی دارند؟ به این طریق، هم سنت را خراب کرده‌ایم و هم تجدد را. هم از دیروز مانده‌ایم و هم از امروز .فوراً باید توضیح داد که موضع گرفتن های تعصب آمیز روحانیت در آن دوره ی قاجار ،یکی از علت‌های این تفرقه ی بزرگ بود. اما همه ی علت‌ها نبود.می شنویم که میرزا حسین خان سپهسالار به کفاره ساختن دارالفنون، مسجد سپهسالار را ساخت .»
آل احمد در زیر نویس همین صفحه از کتاب ِ « در خدمت و خیانت روشنفکران»( در ربط با گزاره ی بالا) بار دیگر، به داد و ستد ِ فکری اش، با آدمیت اشاره می کند:
آل احمد: « نقل شفاهی می‌کنم، از حضرت فریدون آدمیت ».[ ۵ ]
می‌بینیم که فریدون آدمیت( در تدوین ِ – دست ِکم – بخش‌هایی از دو کتاب « غربزدگی » و « در خدمت خیانت روشنفکران») از جمله رایزنان و مشاوران آل احمد بود و یا(حداقل ) در جریان پاگرفتن و نشر ِ این دو کتاب قرار داشت ؛که اگر جز این می بود، می بایست در همان زمان و یا بعدها (در ربط با نادرستی آن مقدمه و نقل قول ) به آل احمد اعتراض می کرد.( که نکرد)
در مورد رساله ی غربزدگی هم ، حکایت ( به نوعی) از همین قرار است.
آل احمد، در «پیش درآمد ِ» کتاب غربزدگی می‌نویسد:
« طرح نخستین آنچه در این دفتر [ یعنی، «غربزدگی»] خواهید دید، گزارشی بود که به " شورای هدف فرهنگ ایران " داده شد... مجموعه ی گزارش های اعضای آن شورا در بهمن ۱۳۴۰ از طرف وزارت فرهنگ منتشر شد، اما جای این گزارش ، البته در آن صفحات نبود که نه لیاقتش را داشت و نه امکانش را... ناچار این گزارش منتشر نشده ماند و نسخه های ماشین شده ی آن به دست این دوست و آن بزرگوار رسید که خواندند و زیر و رو هاش کردند ، و به پیراستنش یادآوری ها نمودند . از جمله این سروران دکتر محمود هومن بود که سخت تشویقم کرد به دیدن اثری از آثار" ارنست یونگر " آلمانی به نام " عبور از خط" [۶] که مبحثی است در نیهیلیسم . چرا که به قول او [ یعنی،دکتر محمود هومن] ، ما هر دو، در حدودی یک مطلب را دیده بودیم . اما به دو چشم...همین جا به یاد بیاورم که من این تعبیر " غربزدگی " را از افادات شفاهی سرور دیگرم حضرت احمد فردید گرفته‌ام که یکی از شرکت کنندگان در آن" شورای هدف فرهنگ " بود. و اگر در آن مجلس داد و ستدی هم شد، یکی میان من و او بود … »‌ [۷ ]
پس تا اینجا می‌بینیم که دکتر محمود هومن و احمد فردید( به ترتیب) مشوق و طرف ِ گفت و گوی آل احمد،در ربط با مباحث ِ کتاب غربزدگی بودند .و این واقعیت ، در تخلاف با ادعای آقای داریوش آشوری است.
در مصاحبه‌ای، از آقای آشوری سئوال می‌شود :
«آیا آل‌احمد رساله "غرب‌زدگی" را پیش از انتشار به کسانی نشان داده بود؟ مثلا آیا احمد فردید آن را خوانده بود؟»
آشوری : « به چند نفری داده بود، اما به فردید گمان نمی‌کنم. فردید هیچ‌کس از روشنفکرانِ روزگارش، از جمله آل‌احمد را، از نظر فکری به چیزی نمی‌شمرد. »
آشکار است که حرف‌های آقای آشوری، مستند و درست نیست و ( دیدیم که) آل آحمد ، با فردید( در مورد » غربزدگی» ) « داد و ستد » فکری داشته است .
در‌واقع ، اگر ادعای آل احمد ( در مورد « بده و بستان فکری»، با فردید ) خلاف واقع می بود، احمد فردید، یقیناً (پس از انتشار غربزدگی ) موضع می‌گرفت و واکنش نشان می‌داد. [۸]
---
به هر حال،به گمان من، آل احمد از نادر نویسندگان و سیاستگران معاصر ماست، که عموماً بد فهمیده شد. چه آن‌هایی که در داخل کشور ، از او « جلال آل قلم » ساخته‌اند و چه کسانی که در خارج کشور، او (و دکتر شریعتی ) را مسبب همه پی آمدهای ناگزیر انقلاب دانسته اند.
به گمان من ، نویسنده و کنشگر سیاسی همچون آل احمد را نمی‌توان در یکی – دو جمله خلاصه کرد و دفتر زندگی‌ فکری پر کشاکش و پرماجرایش را باز کرد و بست.
از آنجا که این یادداشت، در آمدی است برای پرداختن به یکی از مهمترین کتاب‌های او( از پرگویی بیشتر می پرهیزم و) تنها دو نمونه پیش رو قرار می دهم، تا ببینیم که داوری بسیاری از ما، در مورد او چقدر بیراه و پرت است.
از جمله مطالب مندرج در کتاب « در خدمت و خیانت روشنفکران»، متن سخنرانی آیت الله خمینی در ۴ آبان ۱۳۴۳ است.آل احمد، در میانه ی نقل سخنرانی آیت الله خمینی ، ناگهان ، دوجمله از متن سخنرانی او را حذف می کند و در همانجا ، معترضه ای( به شرح زیر) می‌نویسد و سپس، نقل ِمتن ِسخنرانی را پی می گیرد :
آل احمد: « از اینجا دو جمله را برداشتم که بوی آخوند بازی می‌داد و در باره ی مُعلم مَرد در مدرسه ی زنانه و به عکس. این حرف‌ها است که ارزش روحانیت را به عنوان رهبر مذهبی و اجتماعی کاهش می‌دهد.ببخشید» [۹]
نمونه ی دیگر:
آل احمد، در جایی از کتاب «خسی در میقات» می‌نویسد :
« مردکی لنگ، با چوب زیر بغل آمد و روی شن های خنک حرم نشست... اول گمان کردم یکی از آن‌ها است که پایش را به دزدی بریده اند،به رسم عَرَب سَعودی( گویا هنوز هم ازین نوع حد می‌زنند) ولی وقتی نشست ،دیدم مادر زاد است. با پای ناقص ورچروکیده .» [ ۱۰]
حال تصور کنیم ، اگر آل احمد بعد از انقلاب زنده می‌بود ، در مواجهه با مواردی از این دست، چه واکنشی نشان می داد؟
نزدیک شدن به شخصیت پیچیده و چند وجهی آل احمد، تنها با کند و کاو ، در و درنگ ِ نقادانه ، بر نوشته هایش ممکن است. دو دیگر آن که، بد و بیراه گفتن به آل احمد و بستن دفتر اعمالش، تنها به کار دق دل خالی کردن می‌آید، نه داوری واقع‌بینانه ،در مورد یکی از تأثیر گذار ترین چهره‌های فرهنگی – سیاسی ِسال های سلطنت پهلوی دوم .
کتاب « خسی در میقات» (که جست‌و‌جو و باریک بینی در آن ، خواست و هدف ِاین نوشته است)گزارشی است ،از سفر آل احمد به حج،که در هر گوشه اش، نگاه پرسنده ، روح پریشان، ذهن نا آرام ، وجدان زخم خورده و بیدار و زبان تند و تیز و نقادانه اش را ، به وضوح می‌توان دید . و خواهیم دید که این کتاب ، یکی از منابع معتبر و ارزشمند ، برای شناخت آل احمد است.
نوشته ی پیش رو ،تنها به قصدِ اسطوره زدایی از آل احمد قلمی شده است و نه دفاع از او (که با داشتن متولیان طاق و جفت در ایران) به چون منی نیازش نیست.
---

پانویس مقدمه :

۱- http://news.gooya.com/politics/archives/2015/06/198627.php
۲-« ما و مدرنیت، هشیاری تاریخی،مؤسسه فرهنگی صراط، ۱۳۷۷، صص ۱۳-۴۲»
۳-« آشفتگی در فکر تاریخی، فریدون آدمیت، خرداد ۱۳۶،ص ۸ »
۴- « در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل احمد، چاپ سوم،صص ۱۴-۱۵»
۵- « در خدمت و خیانت روشنفکران، ص ۴۶ »
۶- این کتاب، « به تقریر دکتر محمود هومن و تحریر جلال آل احمد» ترجمه شده است.
۷-« غربزدگی، جلال آل احمد، انتشارات فردوس، ۱۳۷۵، صص ۱۶-۱۷
۸-http://www.dw.com/
۹- « در خدمت و خیانت روشنفکران،، ص ۳۰۶ »
۱۰- « خسی در میقات، جلال آل احمد چاپ دوم ۱۳۴۶، انتشارات نیل، ص ۳۰۶

***********************************************

جلال احمد در ۲۱ فروردین ۱۳۴۳، به سفر حج می‌رود . گرچه به باور رایج ، سفر حج آل احمد ، نشانه ی آشکار ِ بازگشت او به مذهب است. اما و اقعیت آن است که آل احمد (عطف به شواهد موجود در سفرنامه ی حج اش )تا روز های آخر سفر ، به درستی نمی‌دانست که با چه انگیزه‌، راهی این سفر شده است. اینکه در جای - جای سفر نامه (بر حسب ِ حال و هوای روحی و موقعیت مکانی و چرخش ِ قلم )اسباب و علل گوناگون و متعارضی را به این سفر نسبت می‌دهد ، خود نشانه ی آشکاری از سر درگمی او و ندانستن اینکه با چه قصد و نیت، به صرافت دیدار خانه ی خدا افتاده است.

« دو [ ساعت] از نیمه شب گذشته بود که زنگ تلفن بیدارمان کرد. و دِه بدو تا برسی. و خداحافظی و ماچ و بوسه و چه شادی های بدرقه کنندگان! خیال می‌کردند بره ی گمشده به گلّه بازگشته. و دو تا از دوستان ، با خنده های معنی دار به لب. یعنی، « این دیگر چه کلکی است که فلانی می‌زند...». غافل از آنکه، نه کلکی بود و نه گلّه ای . بلکه مفّر دیگری بود. آن بره ی گمشده حالا بدل به بز گری شده که می‌خواهد خودش را بیشتر گم کند.» (۱۰ص)

آل احمد ، با آنکه توهّم هر دو دسته( خویشان و دوستانش ) را به صراحت نفی می کند، اما ، در تبیین علت سفر، به بیانی شاعرانه و مبهم و تفسیر پذیر روی می‌آورد و این سفر را « مفّر دیگری » برای خود می بیند . اما نمی‌گوید ، فرار از «که» و از «چه» !

در ادامه ی سفر نامه می‌خوانیم ،که گاه، « کشف ِ سفر» ، یا « کشف ِکعبه »، و یا « کشف ِخود ِکشف »، بهانه ی سفر می‌شود:



« در آشیانه ی حجاج ... به انتظار طیاره بودیم ... حاجی بعد از این‌ها : دهاتی‌ها و بازاری ها و خاله خانم‌ها و اُمُّل ها و تک و توکی آدم‌هایی مثل من... و روانه به کشفی. هر کدام یک‌جور. یکی به کشف سفر، دیگری به کشف کعبه و دیگری به کشف خود کشف .» (ص۱۱)

گاه ، «کنجکاوی» را ،‌خاستگاه این سفر می‌بیند :

« این‌جورکه می بینم، این سفر حج را بیشتر به قصد کنجکاوی آمده‌ام . عین سری که به هر سوراخی می‌زنم. به دیدی ، نه امیدی … » . ( ص ۱۷۹)

آل احمد، در جای – جای سفر نامه اش(بار ها ) پریشان و سر در گمُ و به هم ریخته ، خود را به پرسشی سرزنش گونه می‌کشد،که چرا به این سفر آمده است :

« … غم غروب. و برای بار اول احساس غربت ، و باز اینکه آخر به این سفر آمده‌ای که چه کنی؟ زیارت؟ عبادت؟ تماشا؟ سیاحت؟ کشف؟...»(صص ۷۸- ۷۹)

و در صفحات پایانی سفر نامه، همین سر در گمی و به هم ریختگی ذهنی ، جایش را به شکی فلسفی ( یا، « بیداری» ؟)می دهد ؛ و « یقین »( که نمی‌دانیم ، یقین ِ به چیست) جایش را به « شکّ » و « علامت استفهام » می دهد :

« به هر صورت این هم تجربه‌ای- یا نوعی ماجرای بسیار ساده... مبنای نوعی بیداری. و اگر نه بیداری- دست کم یک شک.به این طریق دارم پله های عالم یقین را تک تک، با فشار تجربه‌ها ، زیر پای خود می‌شکنم. و مگر حاصل یک عمر چیست؟ اینکه در صحت و اصالت و حقیقت بدیهی های اولیه که یقین آورند، یا خیال انگیز ، یا محرکِ عمل- شک کنی. و یک یک شان را از دست بدهی. و هر کدام شان را بَدَل کنی به یک علامت استفهام .» ص ۱۷۹

آل احمد( به ویژه ، در سال‌های پایانی عمر ) بین کفرو ایمان ، شک و یقین، سنت و تجدد و... در تردد و تردید بود. گاه ،در جا و در یک چشم به هم زدن ، از مؤمنی متشرع ، به زندیق ( و بالعکس) بَدَل می‌شد. او به معنای واقعی سر در گم بود و نمی‌ توانست با خود و اندیشه‌های متعارض اش چه کند :

«امروز صبح رفته بودم به دیدن قبر ابوطالب ... جوانی نزدیک شد.و به علامت آشنایی خنده‌ای برلب. و سلام و علیک. شیعه بود ... گفتم برویم جایی بنشینیم و قهوه ای و گپی... مختصری انگریزی می‌دانست. شکسته بسته‌تر از من... بعد از من پرسید چه مذهبی داری؟ گفتم دلم می‌خواست مذهب مسلمانان صدر اسلام را داشته باشم. تعجب کرد. که پس چرا آمده‌ای مکه؟ گفتم نمیدانم. گفت پس راست می‌گویند که ایرانی‌ها … و حرفش را خورد. و بعد از لحظه‌ای افزود که آخر ازین ۷۲ فرقه بهتر است یکی را انتخاب کنی وگرنه در می‌مانی. گفتم آخر من در همین انتخاب در مانده‌ام. »صص۹۶- ۹۸

و در خطوط پایانی « سفرنامه » است که آل احمد در می‌یابد ( یا معترف می‌شود )که انگیزه ی سفر حج ، بیشتر ، جست‌و‌جوی برادری بوده است که سال‌ها پیش ( در مدینه) به مرگی مفاجا درگذشت ، نه به جست‌و‌جوی خدا و زیارت کعبه :

« ... اگر اعتراف است یا اعتراض یا زندقه یا هرچه که می پذیری، من درین سفر بیشتر به جستجوی برادرم بودم... تا به جستجوی خدا.که برای آنکه به او معتقد است ،همه جا هست .» (ص۱۷۹)

و این یرادر ، نماینده ی آیت الله بروجردی بود که سال‌ها پیش از سفر آل احمد به حج ، به منظور راست و ریس کردن امور دینی شیعیان مقیم مدینه ، راهی عربستان و مقیم مدینه شده بود :

« امروز صبح جوانك سياهي آمده بود به ديدن حمله‌دارمان . از« نخاوله»... و برادر مرا مي‌شناخت كه سیزده سال پيش، در اين مدينه مرده . نماينده مرحوم بروجردي ... و مامور روحاني ميان ِ اقليت شيعه ی اهل مدينه بود، و دو سال بيشتر دوام نياورد و [ مُرد و ]در همين بقيع خاكش كردند. فردا سراغ قبرش خواهم رفت».

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: