نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ مهر ۸, چهارشنبه

شهوت روحانیت و سرکه سر آلت
هادی خرسندی


آقا در تلویزیون فرمودند برای کم شدن شهوت، روی «اسباب اثاثیه»ی خودتان از زیر ناف به پائین، سرکه بمالید:
نقل قول: «درمان اختلال شهوت: دشمن خیلی خرج می‌كند برای اینكه جوانان و نوجوانان عزیز ما را از راه صحیح بدر كند و آن مسائل مربوط به اختلال در شهوت جوانان و نوجوان است از باب اعمال غلبه بر شهوت بی‌جا. آیا اسلام راهكاری برای این دارد یا نه؟ بله !... اسلام می‌گوید: برای اینكه به حد احتراقی نرسد پماد ضماد ماساژ بدهد (الماساج - مترجم!) با سركه طبیعی. آسانش چیست؟ مثلا می‌خواهید بروید تجدید وضو دستشویی رفته دفع سموم كند حالا یك مشت سركه به اسباب و اثاثیه‌اش یعنی از زیر ناف به پایین یك مشت سركه طبیعی سیب یا انگور عسگری می‌كشد صبر می‌كند در مجاورت هوا خشك شود بعد می‌شورد. شهوت زنایش قطع می‌شود و از بین می‌رود. دیگه مبتلا به خودارضایی جنسی یا دیگر آزار جنسی به‌خاطر تبلیغات سوء اجانب نمی‌شود.» پایان نقل قول علامه اسلامی استاد سید حسن ضیائی.
شهوت روحانیت و سرکه سر آلت!
اینها مثلا حافظ این دین مبین‌اند
کاندر حرم سکس همه چله نشینند
در محفل و استودیو و منبر و مسجد
گویند ز اسرار مگو عابد و زاهد
گه روی حلالند و گهی زیر حرامند
حق نیز همین است که آیات عظامند
اینگونه که قاطی شده است آیت و آلت
حق است که اسلام شود غرق خجالت
شد میکروفن اسباب خودارضایی آقا
دوربین شده خیره به فریبایی آقا
به به چه قشنگ و چه لوند است و چه خوب است
رویش به طرف لیک دلش با یوتیوب است
فرمود که «راحت شوی از شهوت ناجور
گر بر سر آلت بزنی سرکه‌ی انگور»
«البته دوای دگرش سرکه‌ی سیب است»
«مالیدن آن بر سر آلت نه عجیب است»
«فرمود که سرکه سر اسباب تناسل»
«مردان حریص و حشری را بکند شل»
***
حالا که به جمع فقها شرم و حیا نیست
حالا که به جز پرده‌دری در علما نیست
وقتی همه‌شان پاپی پائین‌تنه هستند
چسبیده به پائین‌تنه مثل کنه هستند

باید متوقف بکنیم این فقها را
یکخرده مؤدب بکنیم آل عبا را
چون سرکه بود مایه‌ی آرامش و سستی
خوبست که مصرف بکنیمش به درستی
یعنی عوض اینکه بگوییم و بنالیم
یک یک به سر این فقها سرکه بمالیم


منبع: فیس بوک هادی خرسندی

مستند سیمرغ (ناگفته‌های حزب توده) - قسمت سوم - بخش دوم

مستند سیمرغ (ناگفته‌های حزب توده) - قسمت سوم - بخش اول

عباس سماکار

http://www.ghoghnoos.org/ah/ha/azar.html

ما، بچه های دوران دارا و آذريم. فکر می کنم همان اوّل های دوران دارا و آذر، که نمی دانم از کی شروع شده بود، و نمی دانم بالاخره تا کی طول کشيد.
وقتی برای اولين بار به دبستان رفتم، دارا و آذر را آنجا ديدم. و وقتی برای آخرين بار از دبستان برگشتم، باز هم دارا و آذر آنجا بودند.

آنطور که بزرگتر ها می گفتند، قبل از دارا و آذر اما، کتاب اول دبستان به روی خرابه های ری باز می شد:
ـ ای بابا، ای بيچاره، کی آمدی؟ خرابه های ری نزديک تهران است.
و اين دو جمله ی به هم پيوسته، نمی دانم چرا برايم هميشه از يک جنس ديگر بودند. از جنس چيزی شبيه شعر. و حسرت می خوردم که چرا دارا و آذر آمدند تا خرابه های ری را از چشم من پنهان کنند. مثل ديوار هايی که «دارا»ی بيست و پنج قرن بعد، به دور خرابه ها و آلونک های سر راه شهر ری کشيده بود.

من آذر را خيلی دوست داشتم؛ اما دارا را نه به اندازه ی آذر.
نمی دانم چرا.
شايد برای اين که آذر دختر بود و من پسر بودم، و حلاوت اولين و زيباترين عشق همه ی زندگيم مرا سر کلاس هم با خود تا جايی ميان زمين و آسمان، جايی که فقط عاشق ها می دانند کجاست، می بُرد و در همانجا نگاه می داشت، و من از آنجا بود که به کتاب و دفتر و تخته سياه نگاه می کردم.
حلاوت عشق «سیما»، همکلاسی شيطان بلای دوران کودکستان.
مادرم آن وقت ها هميشه می گفت و باور می کردم:
ـ بزرگ که شدی، سيما را برای تو می گيريم.

و هيچ وقت سيما را برای من نگرفتند.
یعنی اصلاً يادشان رفت.
بی آن که بدانند که من يادم نمی رود.
و هنوز هم که هنوز است بايد کوچه پس کوچه های کودکی را به دنبال او بگردم تا بلکه پيدايش کنم و هسته های تمبر هندی را که برای او جمع کرده ام يکی يکی پيش او بشمارم و به او بدهم و او به من لبخند بزند.
و من برای لبخندش بميرم.
و بعد که با گرمی دست هايش دوباره زنده شدم، برويم سر کلاس.
و ما پسر ها در يک ردیف، و او و بقيه ی دختر ها در يک رديف ديگر، موازی هم بنشينيم، و دختر ها دست هايشان را مثل وقت قنوت نماز، جلوی صورت هايشان بگيرند و بخوانند:
ـ ما سر باز به کوچه نمی رويم!
و من نفهمم که سر باز با سرباز فرق دارد، و تعجب کنم که چرا دختر ها نبايد سر باز به کوچه بروند...

(مسلمانی هم مسلمانی های قديم! زنگ که می خورد و می رفتيم توی حياط ، ديگر از اين حرف ها خبری نبود، و خانم معلم برايمان ساز دهنی می زد و ما ها همه، پسر و دختر، با همديگر می رقصیديم!)

و شايد هم به دليلی ديگر.
امّا قدر مسلّم، اين را می دانم که اين، به خاطر دارا بودن و ندار نبودن دارا نبود. چون هيچ وقت به آنچه «کينه ی طبقاتی» می نامندش، اعتقادی نداشتم و ندارم. اگر چه آن را در کتاب علم الاشياء جمهوری قرقيزستان نوشته بوده باشند؛ و اگرچه آن کتاب را به صورت پلی کپی، در سال های بعد، سال های دانشجويی من، زيرميزی و يواشکی، دست به دست چرخانده باشند و به من هم داده باشند تا بخوانم.

تحليل طبقاتی و غير طبقاتی يک حرف است؛ و عقده ی طبقاتی و غير طبقاتی يک حرف ديگر.
آدم برای اين که در موقع تحليل طبقاتی و غير طبقاتی دچار عقده ی طبقاتی و غير طبقاتی نشود، بايد بيشتر به تحليل کردنِ تحليل بپردازد تا به خود تحليل.
قبل از نتيجه گيری از هر تحليلی، و اصلاً قبل از پرداختن به هر تحليلی، بايد خود آن تحليل را تحليل کرد.
(چون شما بچه ی خوبی هستيد و من می خواهم به شما تخفيف بدهم است که می گويم خود تحليل را، و نمی گويم خود را، و ضمير نهان خود را که بر انتخابِ داده ها و بر نتيجه گيری از داده های انتخاب شده و عبور کرده از صافی، و بر ذهن و حوزه ی تعقل و تفکر آدم تأثير می می گذارد، و در حالت طبيعی غالباً همه چيز را تحت نفوذ خود دارد و به سويی که خود می خواهد می برد.)

و بيشتر تحليل ها، وقتی که تحليل شوند، تحليل می روند. يعنی آب می روند.
مثل پارچه های بزّاز بيچاره ی کلاس های درس حساب، که يک توپ پارچه می خريد، و پارچه ها بعد از شسته شدن، متری پانزده سانتيمتر، يا بيست سانتيمتر، يا هر قدر که به انصاف معلم حساب، و انصاف سازنده ی پارچه، و انصاف کلّی فروش بستگی داشت، آب می رفتند.

آن وقت ها نمی فهميدم که اين بزّاز اگر راست راستی بزّاز بود، چرا فقط يک توپ پارچه می خريد.
و باز نمی فهميدم که اين بزّاز اگر راست راستی بزّاز بود و گازر نبود، چرا پارچه هايش را قبل از فروش می شست تا هم کار دست خودش بدهد و هم کار دست ما که می بايست يا بتوانيم مسأله ی حساب را حل کنيم و يا تقلّب کنيم و يا کتک بخوريم.

در تريای دانشکده، يک روز يکی می گفت که علّت اين کار بزّاز، درستکاری او بوده است، و او می خواسته است که خريداران که با پارچه ی او لباس درست می کنند، بعد از آن که لباسشان را می شويند، لباس به تنشان تنگ نشود.
امّا يکی ديگر ـ همان که پلی کپی کتاب علم الاشياء جمهوری قرقيزستان را زير ميزی به من رسانده بود ـ اعتقاد داشت که اين مزخرفات را سرمايه داری جهانی (آن وقت ها هنوز نئوليبراليسم اختراع يا اکتشاف نشده بود) ساخته است تا خودش و بورژوازی کمپرادر، که يکی از نمايندگانش همين بزّازی بود که يک توپ پارچه خريده بود، را شريف و با احساس مسئوليت معرفی کند.

آن روز نزديک بود که کار به زد و خورد هم بکشد که مطابق معمول، من واسطه شدم و ماجرا ـ موقّتاً ـ به خير گذشت.
امّا بعد ها، خيلی بعد از آن روز، بالاخره خودم به راز معمای آن بزّاز، پی بردم:
به نظر من، او دچار دغدغه ی شناخت صُوَر غايی نمود ها، و چگونگی و سرانجام و نهايتِ شوندگی بود ها شده بود.
بعضی ها ممکن است بگويند که اين نظر، نظر درستی نيست. چون در آن صورت، دغدغه ی او با به دست آوردن طول و عرض واقعی پارچه ها تمام نمی شد؛ بلکه او می بايست تک تک خريدارانش را دنبال می کرد و می ديد که پارچه ها چه سرانجامی پيدا می کنند.
ضمن احترام به اين منتقدين‌ (و قبل از آن که به دليل پافشاری شان بر انتقاد از من پی به سوء نيت و مأموريت شان ببرم و ناچار شوم مشت محکمی به دهان ياوه گويشان بکوبم) بايد بگويم که متأسفانه نمی توانم انتقادشان را چندان وارد بدانم:
اشياء ـ کم و بيش ـ ماهيتشان از قبل، روشن است. همين که «بودن»شان مشخّص باشد، مسير کلی ِ «شدن»شان هم مشخّص است.

مثلاً اگر يک پارچه، پارچه ی کت و شلواری باشد، از بعضی استثنا ها که بگذريم، آخر سر، يا همانطور که بود می ماند، و يا کت و شلوار می شود. يعنی يا کت می شود، يا شلوار می شود، و يا کت و شلوار می شود.
و اين، بستگی به عوامل تقريباً از پيش مشخصی دارد از قبيل نياز خريدار، و سليقه ی خريدار، و توان خريدِ خريدار، . و همچنين دستمزد خيّاط، که توان پرداخت آن را بايد با توان خريد خريدار، جمع، و نتيجه را، از جيب خريدار و يا پدر و مادر و کس و کار خريدار کم کرد.

اما اين که شکل شلوار، چه طور از کار در می آيد، مثلاً پاچه ی آن مثل پاچه ی شلوار «آقا مهدی کلّه دار»، دکمه دار می شود، و يا مثل پاچه و ساق شلوار ژيگول گشنه ها، لوله تفنگی، و يا اين که مثلاً کتِ دوخته شده، چهار دگمه می شود يا دو دگمه، و يا چاکدار می شود يا بی چاک، و غيره و غيره، تغييری در ماهيت پارچه و اصل قضيه نمی دهد.

اين، در آدم هاست، نه در اشياء، که از «بود» و وجود اوليّه، نمی توان به ماهيت پی برد.
ماهيت آدم ها، شونده است. شونده ی متغير. و شکل گيرنده در زمان. به تناسب پروسه ی رشد و تکامل تدريجی هر فرد.
اين، بودِ آدم ها، که با ماهيت آن ها به اشتباه گرفته می شود است که ثابت است و پيشاپيش معلوم است، نه ماهيت آدم ها.
ماهيّت آدم ها، که با بودِ آن ها به اشتباه گرفته می شود، ثابت نيست. يعنی اصلاً وجود ندارد تا ثابت باشد يا ثابت نباشد. بلکه به تدريج وجود می يابد.
در حرکت

و اين حرکت ـ بسته به چشم انداز و جهت و سمت و سو ـ شايد حرکت به پشت سر باشد و شايد حرکت به پيش رو.
اما قطعاً نفی خود که سکون است نيست، و وجود او در پشت سر يا پيش روی اوست که معنا می يابد.
يعنی در هيچ وقت و هيچ کجا.
چرا که هر پشت سری پشت سرتری دارد، و هر پيش رويی پيش روتری!

اصلاً فرق ميان آدم و شیء هم در همين است.
کافی است که کمی به خودمان، و به دور و بر خودمان نگاه کنيم، و آدم ها را، اينچنين، از اشياء تشخيص دهيم.
منظورم، آدم هايی که شیء هستند نيست البته.

٭ اين نوشته، بخشی از مجموعه ی «روزمره های پاره» است که در حدود بيست سال پيش، در قسمت های مجزا و مستقل از يکديگر، به صورت کم و بيش منظم منتشر می شد.
کار «روزمره های پاره»، عمدتاً بيان فلسفه بود و هست با فرم و محتوا و زبانی ديگر.
بازنويسی: اول مهر ۱۳۹۴

۱۳۹۴ مهر ۷, سه‌شنبه

فاطمه هاشمی: مهدی گفت عسگری، عضو تیم هسته ای سابق، بازجوی او و دیگران بوده است




عسگری نفر سمت راست

کلمه : فاطمه هاشمی، فرزند  هاشمی رفسنجانی، ضمن تایید خبر کلمه درباره هویت امنیتی یک عضو تیم هسته ای سابق، می گوید یک روز مهدی از زندان تماس گرفت و خبر داد که در تلویزیون دیده است که بازجویش، حمیدرضا عسگری، در کنار جلیلی در جلسه کمیسیون برجام حضور دارد.

خواهر این زندانی سیاسی محبوس در بند ۷ زندان اوین همچنین از وضعیت نامناسب بهداشتی در این بند می گوید و فردی که چند روز قبل به علت بی توجهی و تعلل مسئولان زندان، از بیماری دیابت درگذشته است.

حضور حمیدرضا عسگری، نورچشمی محسنی اژه ای با سوابق سیاه امنیتی در تیم سابق هسته ای همکار و همراه سعید جلیلی در جلسات توبیخ مذاکره کنندگان، که هاشمی رفسنجانی از وی به عنوان “بازجوی ناخوب” یاد کرد و نقش وی در پرونده سازی برای مهدی هاشمی را متذکر شده بود، ما را برآن داشت تا به سراغ فاطمه هاشمی فرزند هاشمی رفسنجانی برویم و ضمن پرسش از هویت چنین فردی، از آخرین وضعیت مهدی هاشمی و شرایط زندان اوین بپرسیم.

فرزند رئیس مجلس تشخیص مصلحت نظام در این زمینه به خبرنگار کلمه می گوید: “چند وقت پیش که از سیما برنامه کمیسیون ویژه بررسی برجام مجلس را نشان می دادند، در آن برنامه آقای جلیلی با تیم مذاکره کننده قبلی حضور داشتند و صحبت می کردند. مهدی فردای آن روز از زندان با من تماس گرفت و گفت شخصی که کنار آقای جلیلی نشسته بود، حمیدرضا عسگری یکی از بازجوهای او در زندان اوین بوده است که البته بازجوی افراد دیگری هم بوده است.”

حمیدرضا عسگری که در سایت های تندرو در عناد با هاشمی رفسنجانی و دولت یازدهم قلم می زند، رابطه نزدیکی با محسنی اژه ای دارد و با کمک وی به نقش های کلیدی در دستگاه امنیتی دست یافته است. وی پس از کودتای انتخاباتی سال ۸۸ نقش فعالتری را در بازجویی ها برعهده گرفت و با دستور محسنی اژه ای مسوولیت بررسی همه جانبه پرونده مهدی هاشمی تا رسیدن به نتیجه مطلوب را عهده دار می شود. اما در بازجویی ها راه به جایی نمی برند و با سناریوی تازه درصدد بر می آیند تا از مهدی هاشمی عفو اجباری بگیرند تا از آن بر علیه  هاشمی رفسنجانی استفاده کنند.

فاطمه هاشمی در این باره توضیح می دهد: “زمانی که در تلگرام و وایبر از عسگری به عنوان بازجوی مهدی نام برده شد، نظرات زیادی داده شد؛ مبنی بر اینکه آقای اژه ای او را به جایگاه بالایی در وزارت اطلاعات رسانده و رابطه نزدیک و ویژه ای با او دارد. این جالب است کسی که بازجوی وزارت اطلاعات است، در مذاکرات هسته ای هم شرکت می کرده، و خبر آن در تهران هم زده شد.”

وی ادامه می دهد: “در بازجویی ها به مهدی فشار زیادی می آوردند. دو یا سه روز پس از دستگیری اش به او گفته اند که اگر همین الان درخواست عفو کنی، تمام پرونده بسته خواهد شد! مهدی هم بارها اعلام کرد که درخواست عفو نخواهد داد زیرا مرتکب خلافی نشده است که بابت آن عفو بخواهد. بازجو دوباره بر درخواست عفو اصرار کرده و گفته که به نفع نظام است، و مهدی هم گفته پس با پدرم مشورت کنم و از ایشان کسب تکلیف کنم. پدر هم بعد از اینکه مهدی موضوع را با ایشان در میان گذاشتند، با آقای خامنه ای صحبت کردند که این کار درستی نیست و مهدی گناهی مرتکب نشده که عفو بخواهد و نظر پدر این بود که مهدی به دادگاه برود و به تمام سوالات پاسخ دهد و دفاع کند.”

دختر  هاشمی با اشاره به نامه مادرش به محسنی اژه ای تاکید می کند: “مهدی به ناحق در زندان است و حکمش ناعادلانه بوده، همانطور که خودش هم در بیانیه اعلام کرد. مادرم هم در نامه ای که برای آقای اژه ای ارسال کردند این موضوع را مطرح کردند و سوالاتی را در آن نامه از آقای اژه ای پرسیدند که هنوز پاسخی به سوالات مادرم داده نشده است و ما همچنان منتظریم.”

اشاره فاطمه هاشمی به نامه ای است که عفت مرعشی اواخر ماه گذشته خطاب به غلامحسین محسنی اژه ای سخنگوی قوه قضاییه منتشر کرد و خواستار پخش علنی جلسات محاکمه مهدی هاشمی شد. او ضمن تشریح چند مورد از تخلفات آشکار قضایی و نقض مکرر قانون در رسیدگی به پرونده فرزندش سوالاتی را در آن نامه مطرح کرده بود که همچنان بی پاسخ مانده است.

به نظر می رسد پس از موفقیت دولت روحانی در مذاکرات هسته ای، اینک در آستانه انتخابات خبرگان و مجلس نقش مهره هایی همچون عسگری تغییر یافته و با سناریوی جدیدی وارد صحنه شده اند. دلواپسانی که اسامی آنها در لیست کاسبان تحریم می درخشد امروز در تلاش اند تا با نفوذی که در شورای نگهبان دارند، در همان مسیر کارشکنی های انتخابات سال ۹۲ قدم بردارند و فضای انتخابات پیش رو را امنیتی سازند.

در همین زمینه از فشارها و احتمال رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی در انتخابات خبرگان می پرسم، که فاطمه هاشمی پاسخ می دهد: “در دوره قبلی که پدر برای ریاست جمهوری کاندیدا شده بودند فشارها از سوی وزارت اطلاعات برای رد صلاحیت ایشان زیاد بود و حتی آقای مصلحی خودشان در جلسه شورای نگهبان حضور پیدا کردند، با این موضع که آقای هاشمی رای بالایی دارد و نباید اجازه دهیم در انتخابات حضور پیدا کند. قطعا این نگرانی ها امروز هم وجود دارد و باید ببینیم در آینده چه برخوردی خواهند کرد. در حقیقت، رد صلاحیت پدر در دوره ریاست جمهوری قبل به خاطر این بود که رای بالای پدر را پیش بینی می کردند و این بار باید ببینیم به دنبال چه برنامه ای برای جلوگیری از حضور ایشان هستند. در هر حال پدر نگران این مسائل نیستند و بر حسب احساس وظیفه ای که برای کشور و مردم دارند در هر شرایطی حضور خواهند یافت.”

فرزند هاشمی رفسنجانی تصریح می کند: “این دلواپسان ناراحتی های زیادی دارند؛ هم از اتفاقات انتخابات ریاست جمهوری و هم از بحث توافق هسته ای که تا حالا خوب پیش رفته و مورد رضایت اکثریت مردم بوده است. این مسائل باعث ناراحتی دلواپسان شده و به هر طریقی در تلاش اند مانع ایجاد کنند و بحث های غیراخلاقی را مطرح کنند و ارزش ها را در کشور از بین ببرند. بر همین اساس ما در آینده شاهد اتفاقات زیادی از سوی دلواپسان خواهیم بود، با توجه به اقداماتی که انجام می دهند.”

مهدی هاشمی که در دادگاه غیرعلنی به ده سال محکوم شده است، از اواسط مرداد ماه امسال در زندان اوین به سر می برد. فاطمه هاشمی در خصوص پرونده برادرش توضیح می دهد: “بعد از محکومیت مهدی، ما هنوز درخواست اعاده دادرسی ندادیم. علت آن هم این است که زمانی که مهدی هنوز به زندان نرفته بود، درخواست اعاده دادرسی داد اما مقامات بر این تاکید داشتند که پرونده فقط به شخص خاصی برای بررسی داده شود که آن شخص هم در کنار حکومت بود و جریان ها خاص بر روی او به خاطر تخلفاتی که داشته، نفوذ داشتند و برای همین مهدی پرونده اش را از اعاده دادرسی پس می گیرد.”

وی از ادامه فشارها در داخل زندان و محرومیت مهدی هاشمی از حقوق اولیه یک زندانی سیاسی سخن گفته و خاطرنشان می کند: “الان هم که مهدی در زندان است، قانون در مورد او اجرا نمی شود و ملاقات حضوری ندارد. این در حالی است که از برخی از خانواده های زندانیان می شنویم که بدون هماهنگی، زندانی شان ملاقات حضوری با همه اقوام و اعضای خانواده دارند. ما روز شنبه یک ملاقات کابینی با مهدی داشتیم و از ملاقات حضوری محروم بودیم. حتی به مادرم هم ملاقات حضوری نمی دهند! مادرم نمی توانند سی و چهل پله را بالا بروند و زمانی که برادرم برای ملاقات حضوری برای خانواده درخواست داد، گفتند که مهدی هاشمی به علت اینکه زندانی امنیتی است باید دادستان برایش مجوز ملاقات حضوری بدهد. حال تعجب و سوال ما این است که اگر ایشان زندانی امنیتی است، چرا در بند مالی نگهداری می شود؟! و اگر زندانی مالی است چرا رفتاری که با زندانیان مالی می شود با ایشان نمی شود؟! اما باز گفتند که ایشان “شرایط خاص” دارند و برای هر کاری دادستان باید اجازه بدهد. چند وقت پیش هم که بعد از پیگیری مهدی در داخل زندان و وکلایش یک ملاقات حضوری در زندان اوین دادند، فقط به من و پسرش ملاقات دادند و نگذاشتند فائزه و محسن و یاسر با او ملاقات کنند. مادرم هم چون کمر درد شدید دارند و نمی توانند راه زیادی را پیاده بروند، نتوانست به ملاقات مهدی بیاید، چون نمی گذاشتند ایشان با ماشین وارد زندان شوند. جالب است که وقتی مهدی اعتراض کرد که قانونا اقوام درجه یک اعم از خواهر و برادر می توانند به ملاقات زندانی بیایند، در جواب او گفتند که دادستانی لیستی داده است و اسامی فائزه و یاسر و محسن در این لیست نبوده است! خلاصه تمام قصدشان این است که به مهدی فشار بیاورند.”

فاطمه هاشمی در خصوص شرایط فعلی زندان اوین و وضعیت زندانیان نیز توضیح می دهد: “مهدی از روزی که به زندان رفت، از وضعیت و شرایط “بد” بند می گفت و حتی یک بار تماس گرفت که ساس بدن زندانیان را زخم کرده است. من همان زمان با وزارت بهداشت تماس گرفتم و آقای دکتر لاریجانی که در آنجا معاون هستند، تیمی را برای سم پاشی به زندان فرستادند. اما بعد از دو هفته به علت شرایط نامناسب ساختمان، دوباره ساس ها بیرون آمدند و خود مهدی در داخل زندان پیگیری کرد و الان خود زندانیان دارند بنایی و کاشی می کنند.”

دختر هاشمی از مرگ یک زندانی بند ۷ اوین در هفته گذشته به علت تعلل در درمان خبر می دهد؛ اتفاقی که امروز بار دیگر در بند ۸ همین زندان تکرار شد و آنچنان که چند ساعت پیش در خبر کلمه آمده بود، داوود سرخوش از محکومان پرونده بیمه ایران که در بند هشت زندان اوین دوران حبس خود را می گذراند، به دلیل ناراحتی قلبی به یکی از بیمارستان‌های تهران منتقل شد و در نهایت فوت کرد.

فاطمه هاشمی در خصوص وضعیت رسیدگی پزشکی به زندانیان بیمار می گوید: “مهدی از وضعیت بهداری زندان هم خبرهای بدی می دهد و می گوید رسیدگی پزشکی به وضعیت زندانیان بیمار بسیار بد است و برای ارجاع بیماران به خارج از زندان برای درمان تعلل صورت می گیرد تاجاییکه یک زندانی بیمار دیابتی که باید به بیمارستان خارج از زندان انتقالش می دادند چند روز پیش بخاطر تعلل در زندان فوت کرد. مهدی می گفت در بعضی از بیمارستان هایی که این زندانیان بیمار را به آنجا منتقل می کنند رسیدگی درستی صورت نمی گیرد. حتی موردی را تعریف می کرد که یک زندانی پایش شکسته بوده و پایش را گچ گرفته بودند، اما بعد متوجه شدند که اشتباهی شده و دوباره دارند او را به بیمارستان برمی گردانند. من مجددا با وزارت بهداشت و مسئولین نظام پزشکی و رئیس بیمارستان طالقانی تماس گرفتم و گفتم که هر زندانی از حقوق شهروندی برخوردار است و طبق قوانین نمی توان حقوق شهروندی آنها را نادیده گرفت، حتی اگر زندانی باشند. مسئولین نظام پزشکی گفتند که قبلا نظارت داشتند، اما الان از دست آنها خارج شده است و رئیس بیمارستان طالقانی هم گفتند که مرکز در دست قوه قضاییه است و آنها نمی توانند در بهداری زندان دخالت کنند. حالا در حال پیگیری هستیم و امیدواریم با رایزنی با مسئولین بتوانیم این مسائل را در دولت حل کنیم.”

خانم هاشمی در حالی از مرگ یک زندانی بیمار دیگر در زندان خبر می دهد که تاکنون چندین تن از زندانیان به دلیل شرایط نامناسب زندان و سهل انگاری در رسیدگی پزشکی به وضعیت آنها جان خود را در زندان از دست داده اند؛ تهدیدی که همچنان مورد بی توجهی مسئولین قضایی قرار می گیرد.
 


زبان پارسی را پاس بداریم
م. گئومات


پس از تصرف کامل ایران توسط اعراب، روزگاران سیاه و پر از خفت و خواری ایرانیان آغاز می گردد. ایرانیان یا همان موالیان (بردگان آزاد شده) خواه به دین اسلام گرویده بودند و خواه بر دین آبا اجدادی خودشان زرتشتی باقی مانده بودند و در زمرۀ اهل ذمه محسوب می شدند؛ از نظر مقام و طبقه اجتماعی در پایین ترین درجه قرار داشتند. به طوری که حتی بردگان و کنیزان نیز بر آنها برتری می داشته اند. ایرانیان برای گریز از وضع فلاکتبار زندگی خود به ناچار متوسل به آموختن زبان عربی و انتخاب نام های عربی می شوند. تکلم به زبان پارسی و برگزاری مراسم ملی تنها در میان جمع خود ایرانیان و در خفیه مقدور می بوده است.
اما اعراب به دلیل نوع زندگی قبیله ای - چادر نشینی خود از شیوۀ دیوانی حکومتداری کاملاً بی اطلاع می بودند. لذا تشکیلات دیوانی باقیمانده از دوران ساسانیان را همچنان حفظ نموده و از همان روش باستانی ایرانیان و زبان پهلوی ساسانی برای تمشیت امور مملکداری استفاده می نمودند.
تا اینکه سرانجام در بین سالهای 690 تا 700 میلادی، یعنی حدود نیم قرن پس از حمله اعراب به ایران، یکی از کاتبان ایرانی به نام "صالح بن عبدالرحمن" که دست بر قضا از هم ولایتی های رستم دستان یعنی از اهالی سیستان نیز می بوده و زیر دست "زادان فرّخ"، صاحب دیوانِ حُجاج بن یوسف ثقفی (جانور خونخوار انسان نمایی که حکومت عراق آنزمان و ایران را برعهده اش گذاشته شده بوده) به کار اشتغال داشته؛ زبان دیوانی را از پهلویِ ساسانی به عربی تغییر می دهد. شوربختانه نه نفرین "زادان فرخ": «خداوند ریشه ترا از دنیا ببُراد همچناکه ریشه پارسی (پهلوی) را بُریدی!» بر او اثری می نماید و نه تطمیع تعدادی از ایرانیانِ دلسوز: «حتی ایرانیان حاضر شدند صد هزار درهم به او بدهند تا از این کار اظهار عجز کند و او نپذیرفت.»(1) از آن پس زبان عربی، زبان رسمی دیوانی ایران می گردد. با توجه به اینکه در آنزمان به جز طبقات چهارگانه مرکب از خواص جامعه، دیگر آحاد جامعه اجازه آموختن خواندن و نوشتن نداشتند. لذا زبان نوشتاری پهلوی ساسانی به سرعتی بیش از پارسی ساسانیِ گفتاری که کل شهروندان ایران، البته با لهجه های مختلف، به آن سخن می گفتند، از سرزمین ایران محو می گردد.
 و اینگونه زبان و فرهنگ پارسی به مرور از میان جامعۀ آنزمان بیرون رانده شده و به شدت متروک می گردد.
تا اینکه یعقوب لیث صفار در سال 254 هجری قمری (247 خورشیدی) به عنوان حاکم سیستان، کابل، کرمان و خراسان وارد زرنج (زرنگ) پایتخت سیستان آنزمان می شود. چون در آن دوره کسی شعر و یا نامه به زبان پارسی نمی نوشته است، به ناچار یعقوب را به زبان عربی ستایش کرده و شعری در مدحش می گویند:
« قد اکرم الله اهل المصر و البلد    بملک یعقوب ذی الافضال و العدد... »
این رویگرزادۀ آزاد منش و دلاور ایرانی به شدت برآشفته گردیده و می گوید:«چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟»در این هنگام محمد بن وصيف سجستاني كه دبير رسايل او بوده است، اولين شعر فارسي پس از حمله تازیان به ایران را با اين مطلع می سُراید:
اي اميري كه اميران جهان، خاصه و عام    /   بنده و چاكر و مولاي و سگ بند و غلام

و بدین سان جریان آبی حیات بخش در بستر خشک شدۀ جوی ادبیات پارسی جاری می نماید. سپس بنا به دستور یعقوب لیث، زبان پارسی، زبان رسمی دولت ایران می گردد. پس از یعقوب، سامانیان و آل بویه نیز به نسبت به گسترش زبان پارسی تلاش بسیار می نمایند.
در عهد حکومت ترکان غزنوی (334 – 566 خورشیدی) زبان پارسی گسترش و رونق به سزایی می یابد. به ویژه آنکه مردی از دیار توس با رنجی بسیار در طی سی سال کاخ رفیعی از نظم پارسی بنا می نماید و عجم را با پارسی گویی خود زنده می نماید. از آن به بعد ایرانیان در مقابل کتاب آسمانی اعراب و دین اسلام که ترکان غزنوی از مروجان متعصب و سر سخت آن به شمار می رفتند، شاهنامه را همانند "تبارنامۀ" خود در دست داشتند که بسان مشعلی فروزان، نور حیات و غرور ملی در دل آن ظلماتِ بی تکیه گاهی اجتماعی و خفتی که بر آنها روا داشته شده بود، می بارید.
حکومت غزنویان علاوه بر ایران، زبان پارسی را در هندوستان هم رایج می نمایند. همین امر موجب پیدایش زبان "اردو" می گردد که بعد ها زبان رسمی دولت پاکستان می گردد. زبان اردو با حروف الفبایی که از زبان پارسی گرفته شده است، نوشته می شود. سلسله سلجوقیان زبان پارسی را در آسیای کوچک (آناتولی=بخش شرقی ترکیه امروزی) نیز رایج می نمایند. زبان پارسی تا دوران حکومت عثمانیان در آن نواحی رایج بوده و حتی برخی از سلاطین عثمانی همچون محمد فاتح و سلیم اول به پارسی نیز شعر سروده‌اند.(2) اینکه چرا از رونق و استفادۀ زبان پارسی در آن نواحی کاسته شد و به حداقل حد ممکنه رسید روایت دیگری دارد که از بحث فعلی ما خارج است.
اگر چه از زمان یعقوب لیث صفار یعنی از سال 247 خورشیدی تاکنون زبان پارسی، زبان رسمی دولت و ملت ایران بوده است، اما تقویم (گاهنامه) ایرانیان تا دوره سلجوقیان همان سال و ماه های هجری قمری می بوده که نواقص و ایراداتی بسیاری داشته است. برای رهایی از ایرادات گاهشماری قمری و به ویژه غیر دقیق بودن آن، جلال الدين ملكشاه سلجوقي در سال 467 هجری قمری (453 خورشیدی) دستور می دهد که گاهنامه خورشیدی تنظیم گردد. این پروژه دقیق و بزرگ به همت خواجه نظام الملک طوسی و تشکیل گروهی از بزرگترین دانشمندان اختر شناس و منجم ایرانی به سرپرستی حکیم عمر خیام نیشابوری جامع عمل پوشانده شده و گاهشمار خورشیدی به نام تقویم (گاهنامه) جلالی بنیان گذاشته می شود. مبدإ اين تقويم روز جمعه 9 رمضان 471  هجري قمري (چهارشنبه سی ام بهمن 457 خورشیدی) است. محاسبه و چگونگی تنظیم این گاهنامه یکی از درست ترین و دقیق ترین محاسبه سال شماری جهان است.
در ازمنه پس از حکومت سلجوقیان گاهنامه خورشیدی یا تقویم جلالی به دست فراموشی سپرده شده بوده و حتی در دیوان سراهای دولتی نیز تا پایان دوران حکومت سلسله قاجار از همان تقویم  و ماه های هجری قمری به جای آن استفاد می گردیده است. تا اینکه در سال 1304 خورشیدی به دستور رضا شاه و تصویب مجلس شورای ملی، گاهنامه خورشیدی، تقویم رسمی کشور ایران می گردد. اما کماکان از ماههای قمری استفاده می شده است. سرانجام در سال 1314 خورشیدی به دستور رضا شاه گاهشماری رسمی کشور ایران بر اساس ماه های ایرانی رسمیت می یابد و استفاده از اسامی ماه های قمری ممنوع می گردد.(3)(از نظر طایفه آخوندهای ذوب شده در اسلام ناب محمدی، این کردار رضا شاه یکی دیگر از سلسله اقدامات او در زمینه "اسلام زدایی" در ایران بوده است. به همین جهت پس از به قدرت رسیدن این طایفه، درج تاریخ تولد ایرانیان به سال و ماه قمری نیز در شناسنامه ها اجباری شد. حالا برای چه استفاده ای؟ آنرا دیگر خدا داند!؟ افسوس که ملت ایران تاریخ خود و به ویژه تاریخ عصر پهلوی اول را هرگز بی طرفانه مورد مطالعه قرار نداده است که تا دریابد به چه سبب روحانیون تا بدین حد از رضا شاه نفرت دارد.)
در اینجا بی مناسبت نیست که وجه تسمیه نام هر یک از ماه های سال خورشیدی نیز به طور بسیار خلاصه و بدون پرداختن به ریشه یابی آن ذکر گردد:
1- فروردین: ماه فره وشی ها و روان های پاسدارو پیشرفت دهنده.
2- اردیبهشت: ماه راستی ها و دادگری ها
3- خرداد: ماه خودشناسی و رسایی ها
4- تیر: ماه برکت و فراوانی
5- امرداد: ماه بی مرگی وجاودانی ها
6- شهریور: ماه نیروی سازنده و برگزیده ها
7- مهر: ماه دوستی وپیمان
8- آبان: ماه آب ها
9- آذر: ماه آتش و فروغ پاکی
10- دی: ماه دهش، دادار
11- بهمن: ماه خرد ،منش نیک
12- اسفند: ماه مهر و آرامش افزاینده
و سرانجام با همکاری ناجوانمردانه ابر و باد و مه و خورشید و فلک، در بهمن ماه سال 1357حکومت گورزاد جمهوری اسلامی از گور 1400 ساله خود بیرون آمده و همچون یک طاعون هولناکِ همه گیر بر سرزمین ایران فرو افتاد. این حکومت واپسگرا، به عشق دلار های نفتی اما به اسم اسلام و ائمه اطهار، مُلک و ملت ایران را به ضرب چوب و چماق، اسلحه، اعدام و کشتار های دستجمعی، غل و زنجیر و تجاوز جنسی، در ماشینِ زمانِ واپسگرایی اسلامی نشانده و به سرعت به سوی دوران صدر اسلام در شنزارهای حجاز به راه انداخته است در عین حال که خود و اعوان انصارشان از پدیده ها و دست آورد های تمدن، تجدد و ترقی نهایت استفاده را نموده و همچنان می نمایند. برای وصف آنچه که این حکومت گورزاد تا اینجای کار بر سرزمین آباد و سربلند ایران آورده است می توان به شعر زیر توسل جست:

نوک خاری نیست کز خون شکاری سرخ نیست   
آفتی بود  این شکار افکن کز این صحرا  گذشت      (صائب)

و با پوزش از صائب تبریزی:
خانواری نیست  کز  خون  جوانی  سرخ  نیست
آفتی بود این خمینی کو  از  این  کشور  گذشت (گئومات)
این روایت بدان آوردم که بگویم، علیرغم آنچه که نیاکان ما از یعقوب لیث صفاری گرفته تا پهلوی دوم در میان خون و آتش و "زبان از حلقوم پارسی گویان بیرون کشیدن ها"، و در دوره پهلوی ها با تمامی ضدیت و عناد روحانیت بی وطن، در راه حفظ و گسترش زبان و فرهنگ پارسی انجام داده اند، دراین دورۀ وانفسای "عرب سازی" ایرانزمین، تلاش موذیانه ای در کار است که حکومت گورزادان از یک سو و بی توجهی خود ما ایرانیان از سوی دیگر با عزمی جزم آن کاخی که حکیم توس از نظم پارسی ساخته است را در نهایت به ویرانه ای تبدیل نموده و چادرسرایی حجازی به جای آن بر پا سازیم.
متأسفانه ما ایرانی ها عادت کرده ایم که پارسی را آن گونه حرف بزنیم که برایمان راحتر است و نه آنطور که درست است. اگر راستش را خواسته باشید ما ملتی هستیم که در میان دیگر ملل جهان کمترین توجه را به زبان مادری/ملی خود داریم. چنانچه  تعارف و تعصب را کنار بگذاریم، به جرأت می توان ادعا نمود که در میان ما ایرانیان به ندرت کسی پیدا می شود که بتواند کلیه 32 حرف الفبای پارسی را به ترتیب از حفظ داشته باشد! در حالیکه اکثریت ما حروف الفبای زبان انگلیسی را به خوبی از بَر هستیم!
در اصل، زبان پارسی دارای بیست و چهار حرف الفبا بوده است: الف ب پ ت ج چ خ د ذ ر ز ژ س ش غ ف ک گ ل م ن و ه ، که به مرور زمان با وارد شدن واژه های عربی و اندکی ترکی در زبان پارسی، هشت حرف: ث ح ص ض ط ظ ع ق، نیز به آنها اضافه گردیده است که در زبان پارسی سَره وجود نداشته است. لذا هر کلمه ای که یکی از این هشت حرف در ترکیب آن باشد، پارسی نیست.
از سوی دیگر هیچکدام از ما ایرانیان در هنگام سخن گفتن، حروف الفبای میهمان و حتی پارسی را به همان شیوه ای تلفظ نمی کنیم که باید. برای نمونه حروف ظ، ض، ز، ذ را در کمال بی توجهی همانند هم تلفظ می کنیم. و همچنین حروف س، ث، ص و ط ، ت را.
در صورتیکه هر کدام از این حروف تلفظ ویژۀ خود را دارد و فرم حرکت زبان در دهان در هنگام تلفظ آنها با یکدیگر فرق می نماید. به عبارت دیگر واژه هایی که یکی از حروفِ "به ظاهر یکسان از نظر تلفظ" در آن وجود دارد را باید آنگونه تلفظ نمود که شنونده به آسانی درک نماید که منظور گوینده "ثنا" است و یا "سَنا" (روشنی)، "صَمد" (مهتر) است یا "ثمد" (فربه گردیدن) و یا "سَمد" (همیشه). و یا آنچه به زبان آورده شده "ذر" (دانه افشاندن به زمین) است یا "زر" (طلا) و ... .
گذشته از کلمات و اصطلاحات عامیانه و واژه های من درآوری رایج در بین طبقه جوان، زبان محاوره ای ما ایرانیان و تلفظ کلمات در هنگام سخن گفتن همانند پاره ای از دیگر کشورها با چگونگی نگارش آنها تا حدودی متفاوت است. که بیشترین نمونه آن در تبدیل حرف الف قبل از حرف آخر ِ ساکن است به واو (ضَمّه). فی المثل کلمات دندان، میدان و خیابان را دندون، میدون و خیابون تلفظ می کنیم. اما متأسفانه اخیراً رایج شده است که جوانان، پارسی را کاملاً به شیوه محاوره ای می نویسند، و این خیانتی است نابخشودنی به زبان و فرهنگ پارسی. چرا باید یک ایرانی بنویسد: «خیابونا شلوغه. ماشینا بوق میزنن. مردما رد میشن.» شک نکنید که این یعنی مسخ و مثله کردن زبان پارسی و دستور زبان متعلق به آن. این بد و غلط نویسی حتی در میان پاره ای از نویسندگان و مقاله نویسان نیز رایج گردیده است که ضربه بزرگتری است بر پیکر پارسی نویسی.(به غیر از موارد نقل قول مستقیم یک گفته)
عامل بسیار مهم و همه گیری که به تازگی اقدام به تخریب زبان پارسی نموده زیر نویس پارسی (کامپیوتری) فیلم های سینمایی کانال های ماهواره ای برون مرزی است:« اگه این دفه گشنه بشم/ اون تو رو دوس داره/ یه مَرده اومده/ اگه اونا برن تو خیابون، ...» با توجه به بُرد و گستردگی  تماشای فیلم های این دسته از کانال های ماهواره ای در میان خانواده های ایرانی، غلط آموزی این شیوه از نگارش پارسی، حتی به مراتب از پارسی نویسی نادرست جوانان در کامپیوتر(فی المثل در کامنت های زیر مقالات و اخبار سایت ها) و محاوره نویسی برخی از مقاله نویسان، خطرناک تر و مخرب تر است به ویژه در میان کودکان و نوجوانانی که زبان و ادبیات پارسی هنوز به صورت قطع و یقین ملکه ذهن آنها نگردیده است. بدون تردید نامی جز فاجعه بر این بدعت نوظهور نمی توان نهاد. 
در کمال تأسف سیاست های غلط صدا و سیمای جمهوری اسلامی منجر به گریزاندن مردم ایران از تماشای برنامه های تلویزیون های جمهوری اسلامی گردیده و در نتیجه موجب روی آوردن مردم به تماشای برنامه ها و به ویژه فیلم های سینمایی زیر نویس دار کانال های پیشتر ذکر شده، گردیده است. خواندن زیر نویس پارسی فیلم ها و دیگر برنامه های چنبن کانال هایی کانال ها، در حالت معمول می بایست موجب عصبیت بینندگان ایرانی این کانال ها گردیده و باعث اعتراض آنها به این شیوه غلط و نادرست پارسی نویسی آنها بشود، اما مردم ایران چون به هر دریچه کوچکی که رو به سوی جهان آزاد باز شده باشد، به آسانی و به شدت وابسته می گردند، اعتراضی در این مورد از خود نشان نمی دهند که تا مبادا آن اندک مایه دلخوشی و سرگرمی اشان کور بشود. دولت جمهوری اسلامی نیز صرفاً در پی نقش ایوان است. یعنی اینکه در آن فیلم ها، خدای ناکرده چند تار موی یک زن از زیر روسریش پیدا نباشد و یا مرد و زن نامحرم با هم دست نداده باشند. وجود نداشته باشد که موجب وقوع زلزله و سونامی بشود، وگرنه به تنها مسئله ای که به عمد توجهی ندارد جلوگیری از تخریب زبان پارسی است.
معضل دیگری که روز به روز حتی در سطح مقالات و اخبار نشریات نیز دیده می شود، جمع بستن "کلماتِ جمع مکسر بسته شده" است مانند مراسم ها، مشاغل ها، شرایط ها، مسائل ها، اخبارها و مشکلات ها و ... که قدمی است در راه ویرانی بخش دیگری از دستور زبان پارسی. مورد دیگر هر چند در معیاری محدود تر، به کاربردن توأمان عدد و معدود به صورت جمع می باشد که حتی در رسانه های همگانی نوشته و گفته می شود: هزاران ماشین ها، ده ها امواج. این پنج روز نامه ها و بیست و دو شهدای شلمچه و ...
ازسوی دیگر ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، حروف و واژه های عربی (و اندکی تُرکیِ ی) وارد شده در زبان پارسی پس از گذشت چندین صد سال به بخشی جدانشدنی از زبان پارسی تبدیل گردیده است که بدون استفاده از آنها، زبان پارسی نارسا و ناقص خواهد بود. عده ای ساده لوحانه رآساً و مستقلاً در پی پالایش زبان پارسی از حروف عربی هستند و در کتابها و نوشته های خود سعی می نمایند که به جای حروف ص و ث فقط حرف سین را بکار ببرند و به جای ط از ت استفاده نمایند و ... حال همانطور که پیشتر ذکر گردید هرکدام از این حروف تلفظ ویژۀ خود را دارد و با یکدیگر متفاوت هستند. اما چون ما در کمال بی توجهی، عادتاً آنها را به طور غلط، یکسان تلفظ می کنیم، تصور می نماییم که آنها همانند یکدیگر هستند! لذا عدد صد را سد می نویسند و صندلی را سندلی، عمو را امو، عسل را اسل و ... .
معضل دیگر، بدعت جدیدی است که در میان متعصبین پارسی نویس رایج گردیده و آن این که واژه های مهجور و نامأنوس پارسی را به جای کلمات جا افتاد اما غیر پارسی سره به کار می برند از قبیل: بی چم = بی معنی- پوشینه = جلد - پروه = غنیمت - پشت بر میهنی= خیانت - خویش کاری= وظیفه - دفتر = کتاب - نَسک= کتاب - نسکخانه = کتابخانه - ستایشگاه = قبله - سرپرستی = امامت – فرتور = عکس - فرستادگی = رسالت - فروزه = صفت - مردم بُدی = رئیس جمهوری - نیایشگران = زائران و ... . در درجه اول اگر هم قصد این باشد که اقدامی مثبت در امر جایگزینی لغات عربی ی وارد شده در زبان پارسی با  واژه های پارسی سره انجام بشود، عملی نمودن این کار از بالا یعنی به کار بردن کلمات پارسی نامأنوس به جای کلمات معمول و جا افتادۀ عربی، در کتابها و مقالات نه تنها کمکی به این به اصطلاح پالایش زبان پارسی نمی کند بلکه خواننده متن را نیز از درک فوری مفهوم یک مطلب، همزمان با خواندنِ آنها باز می دارد.
با توجه اینکه در پرتو کردار حکومت جمهوری اسلامی، طبقه روحانیت دیگر آن احترام و اعتبار پیشین خود را در نزد مردم ایران از دست داده است، در آینده پس از آنکه رژیم از بیخ و بن فاسد و وطن فروش جمهوری ولایت مطلقه فقیه توسط مردم آزاده و مبارز ایران به زباله دان تاریخ انداخته شد، می توان بدون مزاحمت های سنتی این طایفه در مورد حفظ زبان قرآنی-عربی (از طریق صدور فتوا و به راه انداختن دستجات کفن پوش و ...) و در نتیجه جلوگیری از پالایش زبان پارسی از لغات کاملاً عربی، با برخورداری از پشتیبانی اکثریت مردم ایران دست به عملی نمودن چنین پالایشی زد.
ولی پیش از دست یازیدن به هر تغییری اساسی در این مسیر، می باید ابتدا به طور رسمی و با انعکاس به سازمان ملل، نام زبان "فارسی" را به زبان "پارسی" تبدیل نمود و بعد در دنباله آن با مطالعات و بررسی های کاملاً کارشناسانه توسط زبان شناسان، اساتید فن و روانشناسان به طریقی علمی و بنیادی از همان دوران آموزش زبان پارسی به کودکان در سال اول دبستان، جایگزینی لغات کاملاً عربی با واژه های مناسب پارسی شروع گردد که تا به مرور زمان نسل ایرانی ای پا بگیرد که زبان پارسی را با حداقل استفاده از لغات و حروف بیگانۀ اکثراً عربی، فراگرفته باشد. اما به گمان من، در حال حاضر این تند روی های غیر بنیادی و صرفاً نمایشی جهت بیرون رانی حروف و لغات کاملاً عربی از زبان پارسی از بالا یعنی در پاره ای از کتابهای چاپ خارج و یا در میان وابستگان به یک گروه یا سازمان به شدت ناسیونالست، بیشتر از سر ستیز با حکومت جمهوری اسلامی و تلاش و اصرار این رژیم در به کار بردن هر چه بیشتر لغات عربی-قرآنی، صورت می گیرد تا از سر دلسوزی برای زبان پارسی.
ایراد دیگر ما ایرانیان اینست که پس از فراگیری یک زبان بیگانه، در به کار گیری لغات آن زبان در هنگام سخن گفتن به پارسی راه افراط طی می کنیم. تا جایی که در هر جمله پارسی ای که به زبان می آوریم دست کم از یک واژه مثلاً انگلیسی استفاده می کنیم. من دیروز رفتم هاسپیتال! کمی "مَشروم" روی میز  تو  "کی چن" دارم! من "آل رِدی" این کار را انجام داده ام! و ... .
به جز اجبار در استفاده از اصطلاحات علمی، اکثر این ادا و اطوار ها در به کار بردن لغات خارجی در هنگام سخن گفتن، رگه ای از فخر فروشی از سر دانستن یک زبان بیگانه در خود دارد  که در کمال تأسف تا حد یک بیماری مسری در میان گروهی از ایرانیان نسل اول مهاجر مقیم خارج رایج گردیده است. این ایراد در بین کودکانی که در خارج بزرگ شده اند بسیار مشهودتر است ولی علت آن فقر دانش زبان پارسی آنها است و نه همانند والدینشان از سر ژست از ما بهترانی.
به قول شادروان مسعود فرزاد: «استفاده از یک واژه خارجی جا افتاده در زبان و فرهنگ مردم به مراتب بهتر است تا جایگزینی آن با یک واژه پارسی بیگانه در نزد مردم.» ولی در هر صورت این موضوع نباید تبدیل به علتی بگردد برای خفه و مسخ گردیدن یک زبان تحت تأثیر هجوم بیش از حد لغات بیگانه.
 نقل کرده اند که در روزگاران گذشته پسر یکی از خوانین برازجان به تهران رفته و چند صباحی در آنجا رحل اقامت افکنده بوده است. خانزاده کذایی پس از کسب کمالات و دانشِ روز، به برازجان باز می گردد. وی در بدو ورود به شهر آباء اجدادی خود، با دیدن درختان نخل که تنه ای خشک و بی برگ دارند و برگ هایشان مانند یک کاکل سبز بر فرق تنه اشان قرار دارد، رو به پدرش که همان خان باشد می کند و با لهجه ای کشدار و غیر محلی می گوید: «این چوب خشک های کاکل سبز به سر دیگر چه چیزی هستند!؟» خان دستور می دهد که پسر را به تنه یک درخت خرما ببندند. سپس با ترکه  انار به جان او می افتد که نام آن درخت را بگوید! خانزاده نه تنها یادش می آید که آن چوب های خشکِ کاکل سبز به سر، نخل خرما است، بلکه نوع محصول آنرا را نیز به زبان می آورد و با لهجه محلی فریاد می زند: نخل خرمای شهابی! او را به درخت دیگری می بندند و چند ترکه جانانه می زنند، پسر ناله وار می گوید: نخل خارکِ شِیخالی. وقتی او را برای بستن به درخت سوم می برند از همان دور، هنوز به  درخت مورد نظر نرسیده، در حالیکه درد و التماس در صدایش موج می زد، می گوید: بُوا! جُون خُت دیِه نِزَن! ئی نخل نیم خونِ سَمبِرونه!

م. گئومات
پی نوشت ها:

1- الفهرست. چاپ مصر. ص 338.
2- در کاخ ایاصوفیه در استانبول، هنوز هم بر سردرِ چند اتاق/سالن اشعاری به زبان پارسی نوشته شده است. در پاره ای از قبرستانهای قدیمی استانبول نیز سنگ قبرهای زیادی به زبان پارسی وجود دارد. اصولاً واژه های پارسی بسیار زیادی در زبان تُرکی وجود دارد که به صورتی مسخ شده درآورده شده اند!
3- متن بخشنامه مبتنی بر مصوبه مجلس شورای ملی در مورد استفاده از نام ماههای زردشتی-ایرانی به جای ماه های قمری: «نظر به اين که تاريخ رسمي کشور براي ماه هاي شمسي تنظيم شده و موافق قانون مصوب فروردين 1314 تمام دوائر دولتي مکلف به اجراي آن هستند بنابراين لازم است از تاريخ وصول اين متحد المآل در کليه ي اسناد معاملات رسمي و نوشتجات، تاريخ شمسي را قيد و از ذکر تاريخ قمري مطلقا خودداري نمايند.»

عاشورا دکان است!کربلای ما ملت!هرروزاعدام،شکنجه ،فحشا،فقر،دزدی،چپاول است!‎


۱۳۹۴ مهر ۶, دوشنبه

روستای دراز از توابع شهر زابل استان سیستان و بلوچستان هست تنها درآمد اهالی این روستاکشاورزی بوده، خشکسالی پی درپی باعث مهاجرت برخی از سکنه شده وجز گرد وخاک وکمبود آب چیزی دیگری در این روستا دیده نمی شود.

نشستن یک نهنگ در منطقه حله، گفت: در هفت ماهه امسال این پنجمین مورد مشاهده تلفات نهنگ‌ها در آب‌های محدوده استان بوشهر است.




مدیر کل حفاظت محیط زیست استان بوشهر با اشاره به گل نشستن یک نهنگ در منطقه حله، گفت: در هفت ماهه امسال این پنجمین مورد مشاهده تلفات نهنگ‌ها در آب‌های محدوده استان بوشهر است.

به گزارش تابناک بوشهر، طول نهنگ مشاهده شده در منطقه حفاظت شده حله ۱۵ متر و از گونه نهنگ گرمسیری یا براید گزارش شده است.

حسین دلشب اظهار داشت: نهنگ‌ها بزرگ‌ترین جانوران حال حاضر در دنیا هستند که در اقیانوس‌ها و دریاها زیست می‌کنند. به‌دلیل مسائل تغذیه‌ای و تولید مثلی از مهاجرت‌های طولانی بین مناطق گرمسیری و مناطق سرد برخوردارند.

به گزارش تابناک بوشهر به نقل از روابط عمومی اداره کل حفاظت محیط زیست استان بوشهر، وی ادامه داد: به دلایل تغذیه‌ای و ناشناخته، گونه‌هایی از نهنگ وارد خلیج فارس شده و به‌دلیل تردد زیاد انواع شناورها در این منطقه و همچنین خطر برخورد با ادوات صیادی احتمال تلف شدن این جانوران وجود دارد.

مدیرکل حفاظت محیط زیست استان بوشهر خاطرنشان کرد: روز گذشته آخرین مورد تلفات نهنگ در ساحل استان مشاهده شد که در هفت ماهه اخیر این پنجمین مورد مشاهده تلفات نهنگ‌ها در آب‌های محدوده استان بوشهر است.

دلشب اضافه کرد: پستانداران دریایی از مهمترین گونه‌های باارزش دریایی بوده که در زنجیره غذایی دریایی از نقش ارزشمند اکولوژیک برخوردارند. در مواردی به دلیل حادثه و یا به دلایل متعدد دیگر مانند تعقیب صید تا ساحل و یا گرفتاری در جزر بزرگ و یا عوارض طبیعی و ... ممکن است این پستانداران بزرگ در خشکی گرفتار شوند.

وی اضافه کرد: صید و صیادی  و تردد شناورها از عمده‌ترین تهدیدات زیست‌بوم‌های دریایی است و عدم رعایت ممنوعیت در مناطق تحت مدیریت و مناطق حساس به عنوان مهمترین عوامل تهدیدآمیز در اکوسیستم‌های دریایی است.

دلشب عنوان کرد: طول نهنگ مشاهده شده در منطقه حفاظت شده حله  ۱۵ متر و از گونه نهنگ گرمسیری یا براید گزارش شده است و کارشناسان محیط زیست برای نمونه‌برداری و کشف علت اصلی مرگ به منطقه اعزام شده‌اند.

۱۳۹۴ مهر ۵, یکشنبه

شغل زنان بهشتی! "فاحشه گری"!برای "آخوندها" !! ميباشد.


جنگل‌هاي ناهارخوران گرگان زير كلنگ زمين‌خواران/ كامران دانشجو، وزير علوم دولت احمدي‌نژاد پرونده زمین خواری دارد

روزنامه اعتماد : زمين‌خواري‌هاي منطقه دماوند، فيروزكوه و آب‌سرد تا هفت هزار واحد ساخت و ساز غيرمجاز شناسايي شد. اگرچه اين زمين‌خواري ميلياردي روز گذشته از سوي نماينده كميسيون برنامه مجلس بدون جزييات اعلام شد اما قباد افشار، رييس سازمان امور اراضي كشور در گفت‌وگو با «اعتماد» از ابعاد مختلف پرونده زمين‌خواري‌هاي دماوند پرده برداشت. شناسايي هفت هزار واحد ساخت و ساز غيرمجاز در دماوند را افشار درحالي اعلام كرد كه تاكنون ١٥٠٠ واحد از اين ساختمان‌ها قلع و قمع شده و تعداد تخريب اين ساختمان‌ها تا پايان سال به ٢٠٠٠ واحد خواهد رسيد. اعلام جرم عليه بخشدار قبلي، بخشدار فعلي و دهيار گردنه حيران نيز بخش ديگري از اين گفت‌وگو بود. ساخت و سازهاي غيرمجاز در ١٣٠ هكتار از اراضي كشاورزي حيران، تعداد پرونده تخلفات را به ٥٠ پرونده رسانده است. زمين‌خواري‌ها پاياني ندارد و هر روز مورد جديدي از تضييع حقوق ملي رونمايي مي‌شود. افشار هم از يك زمين‌خواري جديد كه كلنگش به جان جنگل‌هاي ناهارخوران گرگان افتاده پرده‌برداري كرد. روستاي «زيارت» در انتهاي جنگل‌هاي ناهارخواران گرگان كه منطقه‌اي توريستي است شاهد ساخت و ساز غيرقانوني پنج تا شش هزار واحد بوده است. قباد افشار، رييس سازمان امور اراضي كشور از جزييات ديگر پرونده‌هاي زمين‌خواري مانند پرونده كامران دانشجو، وزير علوم دولت احمدي‌نژاد نيز گفت:


*  در منطقه دماوند پرونده‌هاي متعددي از زمين‌خواري كه غالبا تخلفات تغيير كاربري غيرمجاز اراضي كشاورزي بوده، در جريان است. برآوردهاي ما نشان مي‌دهد بيش از هفت هزار واحد ساخت و ساز غيرمجاز در آبسرد، مشا و دماوند وجود دارد كه بدون دريافت مجوز از وزارت جهادكشاورزي و سازمان امور اراضي در زمين‌هاي كشاورزي منطقه ساخته شده است. ما اين ساخت و سازها را تخلف مي‌دانيم و براي آنها تشكيل پرونده داده‌ايم.

* بسياري از اينها مجوز دهياري و شهرداري را دارند كه ما عليه آنها نيز اعلام جرم كرده‌ايم. بخشي از اين پرونده‌ها در مراحل پايان رسيدگي است و براي بخشي از اين ساخت و سازها احكام قلع و قمع صادر شده است. در زمينه زمين‌خواري‌هاي دماوند با توجه به گستردگي حجم آن با دستگاه قضايي و شوراي عالي شهرسازي و وزارت راه و شهرسازي طرحي را آماده كرده‌ايم كه ساخت و سازها در اين مناطق ساماندهي شود. سازمان امور اراضي با استقرار گروه‌هاي يگان ويژه گشت، براي جلوگيري از ساخت‌وساز بيشتر اقدام كرده و دستگاه‌هاي قضايي نيز حكم قلع و قمع ١٥٠٠ واحد را در سال ٩٣ و شش ماهه ٩٤ صادر كرده است. بنابراين در يك سال و نيم گذشته ١٥٠٠ واحد تخريب شده و پيش‌بيني مي‌شود تا پايان سال تعداد واحدهاي تخريب شده به ٢٠٠٠ واحد برسد. اين تعداد قلع و قمع نسبت به سال ٩١ و ٩٢ به حدود هفت برابر رسيده است. با مجموع برخوردهاي صورت گرفته و كنترل‌هاي انجام شده تعداد تخلفات كاهش قابل توجهي پيدا كرده است.

تصاویر تکان دهنده از کشته شدن زائران


»






 تصاویر تکان دهنده از کشته شدن زائران 


























آخوندها، غِلمان‌گرائی و عروسان خردسال، مسعود نقره‌کار

آخوندها، غِلمان‌گرائی و عروسان خردسال، مسعود نقره‌کار

مسعود نقره‌کار
این یادداشت کوتاه طرح بحثی‌ست درباره علل گرایش و تمایل جنسی روحانیون به کودکان و نوجوانان به‌ویژه به دختران خردسال و نوجوان، و نیز چرائی آزارهای جنسی همجنس از سوی برخی از جاهل‌ها و لات‌ها
آخوندیسم و جاهلیسم وجوه اشتراک فراوان دارند، در سلسله مقاله هائی ازهمپوشانی ها و اینهمانی های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی این دو گروه اجتماعی نمونه هائی آورده ام.
کشش و جاذبه جنسی، و برقرای رابطه جنسی(سکسی) با بچه وهمجنس، در معنای " بچه بازی " و" همجنس بازی " درمیان برخی از روحانیون و "جاهل ها و لات ها"، علیرغم ادعا ها و حرافی ها در تقبیح و بیزاری شان از انجام این دوعمل وجود داشته و دارد، تا حکایتِ "چون به خلوت می روندآن کار دیگر می کنند" را واقعی تر کرده باشند.
بچه بازی درمیان روحانیون دو علت اساسی می تواند داشته باشد. در پاره ای از آخوندها بچه بازی ناشی از ابتلای آنان به اختلال وبیماری "پدوفیلیا "ست، اما نوعی دیگر از بچه بازی این افراد حاصل آموزش ها ی اسلامی و فرهنگ دینی نیزهست. قربانیان گرایش و رفتاربچه بازی درمیان آخوندها، نه فقط از میان همجنس ها که بیشتراز میان جنس مخالف، یعنی دختران خردسال بوده اند، دختران خردسالی که آخوندها اذن همبستری با آنان را از دستوراتی به قدمت حدود ۱۴۰۰ سال پیش بیرون کشیده اند. درمیان جاهل ها و لات ها بچه بازی در آن حد که در میان روحانیون شایع بوده و هست، رواج نداشته است.
همجنس بازی روحانیون، و جاهل ها و لات ها را می باید در چارچوب هم جنس آزاری دید. در این میانه گرایش و تمایل آخوندها به غلمان گرائی با همجنس بازی جاهل ها و لات ها دلائل و انگیزه های متفاوت دارد. این ناهنجاری ها، با مشخصه ها و ویژگی هائی منحصربه فرد دراین دو گروه اجتماعی، با ویژگی ها و مؤلفه های روانی وعاطفیِ پدیده و رویکرد همجنس گرائی متفاوت اند، ویکسان پنداری و یکسان نمائی همجنس بازی و همجنس گرائی اگر آبشخورش غرض ومرض و تعصب نباشد، برناآگاهی استوار است.
***
گرایش جنسی به هم جنس در بین در صدی از افراد ( ۲ تا ۱۰ درصد) و در دوره هائی گذرا دیده شده است. (۱). وجود چنین گرایشی اما توجیه و تببین کننده ی دو پدیده ی بچه بازی و همجنس بازی به عنوان نوعی اختلال روانی و رفتاری، و ناهنجاری ها وبد آموزی فرهنگی و اجتماعی نیست.
بچه بازی یا "کودک دوستی" ( پدوفیلیا)، کشش یا جاذبه جنسی به کودک و برقرار کردن رابطه جنسی با دختر یا پسرِ زیر ۱۳ سال تعریف شده است. نوعی رابطه ی "غیر طبیعی"، که بیماری و اختلال روانی دانسته شده است (Mental disorder) و علت های مختلف عصبی ، روانی ، هورمونی ، خانوادگی و اجتماعی برای بروز آن برشمره اند، با این احوال درقوانین برخی از کشورها به عنوان کودک آزاری، جرم محسوب می شود. "بچه باز" ها به طور غالب مرد هستند و به ندرت در میان آنها زن دیده شده است، بچه بازها می باید بیش از ۱۶ سال سن داشته باشند و در طول زمان معینی این نوع تحریک شدگی، تصورو رفتار را تکرار کرده باشند.
همجنس بازی، برقراری رابطه جنسی با همجنس است. دلائل همجنس بازی را عوامل اجتماعی، روانی و فرهنگی دانسته اند که در بیشترین موارد با آزارجنسی، و اعمال سادیستیک ( آزارباره گی )همراه است. محرومیت از تماس با جنس مخالف و تنوع طلبی در زمره ی عوامل مهم بروز همجنس بازی در میان مردان و زنان ، و نوجوانان در سنین بلوغ هستند. عوام این عمل را در دختران وزنان "طبق زدن "یا مساحقه، و در نوجوانان پسر" کون کونک" خوانند.
همجنس گرائی خلاف بچه بازی و همجنس بازی رابطه جنسی میان دوهمجنس بر بنای روابطی داوطلبانه،عاطفی و عاشقانه است که زمینه های " فطری، ژنتیکی و انتخابی" آن هنوز نیز مورد بحث و بررسی ست. در همین رابطه نیز بحث میان تفاوت گفتار ورفتار اروتیک با پورنوگرافیک نیز جایگاه خاصی یافته است.

***
بچه بازی Pedophilia، همجنس بازی و همجنس گرایی Homosexuality، به عنوان سه پدیده ی متفاوت، تاریخی دیرینه وکهن دارند. در دیار خودمان "دراوستا و بندهشن، اهریمن کون مرز شناخته شده و کون مرزی یعنی کون مالی و رابطه جنسی بین دو مرد..."(۲)، و نیز ادعا شده که "بچه بازی" به عنوان یک "بیماری وعادت زشت" از قدیم در شرق و به خصوص در میان قبائل سامی رایج بود، و یونانیان و غرب این عادت را پذیرفتند و"حتی سعی کردند مفهوم عشق پاک و ایده ال را در آن بگنجانند.(۳). در فرهنگ ما "شاهد بازی" تمایل به نوجوانان پسرشایع بوده است، " .... البته نوشته اند که " در بین اروپائی هائی که در ایران زندگی می کنند هیچکس به جز اهالی مالت و یا ناپلی – واقع در جنوب ایتالیا- از این عادت بد خوششان نمی آید."
در باره تمایل جنسی به همجنس چه به گونه ی غیرطبیعی، بیمارگونه و بیماری (همجنس بازی و بچه بازی)، وچه درمعنای رابطه ای عاطفی و عاشقانه ( همجنس گرائی) در گذشته و حال بسیار نوشته و سروده اند، بی آنکه این سه پدیده را تعریف، و تفاوت آنان را روشن کرده باشند.
در حوزه ادبیات، به ویژه بیانِ شاعرانه- جنسی این سه پدیده به وفور دیده می شود. ازمولانا و سرایش های او در باره " لواط " و کیفیت رابطه اش با شمس، تا سعدی و عشق سلطان محمود به برده اش ایاز، و...سروده و نوشته کم نداریم:
" خوش می رود این پسر که برخاست
سروی ست چنین که می رود راست
......................
ای اتش خرمن عزیزان
بنشین که هزار فتنه برخاست"
، وبربساط عطارو حافظ و سنائی نیز چنین است. مولوی درمثنوی معنوی در باره رابطه ی جنسی دو مرد می سراید(۴)
کُنده‌ای (۵) را لوطی‌یی در خانه برد،
سرنگون افکندش و در وی فشرد.
وشاعران معاصر که درباره شاهد بازی، جمال پسندی و جمال بازی وجمال پرستی، واز حظ بصر بردن از پسران شاهد و خوبرو و " بچه خوشگل" به وفور نوشتند و سرودند.(۶) . از فروغی بسطامی و انوری تا ایرج میرزا و...
فروغی بسطامی درباره " شیرین پسر" می سراید:
" شکر اندر پسته بنگر، پسته در شکر ببين
تنگ شکر از دهان مي‌بارد آن شيرين پسر"
و انوری نیز این علاقه نمی پوشاند:
"با يکي مزاح و دو خنياگر و سه تا حريف
دوش نزديک من آمد آن پسر وقت سحر
پيشش آوردم شراب لعل چون چشم خروس
نزدش آوردم کمر بند مرصع از گهر"
درعرصه سیاست، میان دودمان های حاکم بر میهنمان قاجاریه در زمینه بچه بازی و هم جنس بازی " بدنام" ترین اند . هنگامی که فرمانده قوای ایران عباس میزرا به دنبال یافتن علل شکست های زبونانه ی قشون ایران و عقب ماندگی های سیاسی و اجتماعی بود، پدرش فتحعلی شاه از او می خواست"....فرزندجانم غلام بچه های ما رفته رفته بزرگ شده اند و دیگر مناسب این خدمات نیستند، باید تعدادی غلام بچه خوشگل وقشنگ هرچه زودتر تدارک دیده وبفرستی"(۷)
از ناصر الدین شاه تا میرزا اقاسی را به عنوان علاقه مندان به این کار نام برده اند. حتی برخی از پزشکان کشور" از لحاظ بهداشتی بچه بازی را نسبت به آمیزش طبیعی با زن ترجیح می دهند" کار به جایی رسیده بود که برای درمان نقرس محمد شاه بچه بازی ترویج شد که شاه نپذیرفت."
" ..در میان فارس های افغانستان از گذشته های دور فرهنگ "بچه بازی" رواج داشته است. این فرهنگ اینگونه است که پسران نوجوان در لباس زنانه وادار به رقصیدن می شوند و نیز با بدرفتاری های جنسی رو به رو می گردند. در این فرهنگ ، بچه های نیمه جوان که ریش ندارند و زیبا باشند، لباس های زنانه و دخترانه را بر تنشان می پوشانند و درمراسم جشن و پایکوبی که بیشتر در شمال افغانستان برگزار میشود،آنان را می رقصانند.... پدیده بچه بازی بیشتر در میان فارس های افغانستان یک معضل اجتماعی است. در این فرهنگ، کودکان مانند برده ازسوی تعدادی از افراد نگهداری می‌شوند و از آنان استفاده جنسی و فیزیکی صورت می‌گیرد، شماری از افراد به بچه لباس زنانه می‌پوشانند ودر پاهایشان زنگ می‌بندند و آنها را در محافل می‌رقصانند که این خود، شخصیت‌کُشی است.کودکان در اینگونه اعمال، به حدی تحقیر می‌شوند که بعد از بزرگ شدن انسان‌های عقده‌ای به بار می‌آیند و فکر می‌کنند که "بچه‌بازی" کردن یک افتخار است و آنان نیز این کارها را شروع می‌کنند.
این فرهنگ در میان فارس های ایران نیز وجود دارد و بیشتر در استان های کرمان و فارس مشاهده می شود..."(۸)
" ....در زمان صفوی، ایرانیان مکرر به گرجستان لشکر کشیدند و صدها هزار اسیر از زن و دختر و پسرِ آن مردم را به ایران آوردند..."، " خدمتگزاران قهوه خانه ها گرجی و بچه های ده تا شانزده ساله ای بودند که به طرز شهوت انگیزی پوشاک به تن می کردند و زلفان آنان بمانند دختران بافته شده بود...." (۹)
در ایران خودمان " ....داخل خانواده ها بچه بازی وجود داشت ولی برآن سرپوش گذاشته می شد و آن وقت ولگردها و زیر پلی ها ( یعنی مردانی که زیر دهانه های خالی پل های زاینده رود می رفتند و کارهای بد می کردند) به عنوان دیوهای بچه باز معرفی می شدند." (۱۰)
بچه بازی درمیان برخی از گروه های اجتماعی شایع تر بوده است، برخی از: "خان ها، افسران، معلمان ، روحانیون، جاهل ها و لات ها، وورزشکاران ( باستانی کاران و کشتی گیران) را در زمره این گروه قرارداده اند" . اینان برای تحمیل خواست خود از پول و مقام و زور استفاده کرده اند.
***
جاهل ها و لات ها
همجنس بازی بیش از بچه بازی در میان جاهل هل و لات ها وجود داشته است. نقل است که درمیان عیاران و پهلوانان، به ویژه درعصر قجر درمیان لوطی ها، "اعتقاد برخی لوطی ها این بود که" آمیزش مرد با زن از قدرت آنان می کاهد" و به همین خاطر از ازدواج تن می زدند"(۱۱) و به همجنس های خود روی می آوردند.
"...خیلی از هم سالان ما می دانیم برای بدنام کردن " نوخاسته" ای که ممکن بود روزی رقیب آنها- برخی از لوطی ها، و جاهل ها و لات ها- شود، با توطئه و تهدید چاقو به آن ها تجاوز جنسی کردند تا آنان را بد نام و ازجرگه لوطی ها خارج کنند...هیچ پسرو دختر ارمنی – مسلمانان را نمی دانم- از دست تجاوزات جنسی او (....) آسایش نداشت...یکی ازافتخارات مصطفی زاغی( کلیائی) این بود که او را به ضرب چاقو کشت و البته زندانش را هم کشید، اما خانواده های ارمنی از هیچ گونه سپاس گزاری و بذل مال در حق او دریغ نکردند..." (۱۲)
چرا برخی از "جاهل ها و لات ها" به همجنس بازی توام با آزار جنسی روی آورده اند؟
۱- اعمال اقتدار با هدف رو کم کردن و تحقیر قربانی.( فرهنگ رو کم کنی در فرهنگ گفتاری و رفتاری همه گروه های اجتماعی هست، و به اشکال مختلف اعمال می شود.)
۲- قدرت نمائی و تَشَخُص یابیِ ناشی از مرعوب کردن دیگران.
۳-آزار فیزیکی همراه با تحقیر جنسی با هدف منزوی کردن و به نوعی خفه کردن طرف مقابل، مثل نیش چاقو کشیدن و یا " تیغ زدن" روی باسن( کپل) طرف مقابل.
۴-تحقیر جنسی با کاربرد خشونت زبانی وفحاشی، به ویژه فحش های جنسی.
۵- نوع نگاه کردن، و چشم و ابرو و لَب آمدن.
۶-تحقیر جنسی با اعمالی مثل انگشت رساندن به مقعد طرف مقابل و یا لمس نواحی جنسی
۷-عمل لواط کردن با طرف مقابل با تهدید و ارعاب و زور با هدف رو کم کردن
۸-لذت بردن از داشتن سکس با همجنس درنقش فاعل ( کننده)، و به ندرت در نقش مفعول هم بوده اند. هر دو سو با جنس مخالف نیز تماس جنسی داشته اند، و حتی متاهل بوده اند. دررابطه فاعلی، مفعول به گونه ای تحقیر آمیز "کونی" یا " اُبنه ای "خوانده شده است.
۹- در موادری محدویت ها و ممنوعیت ها برای تماس با جنس مخالف نیز نقش داشته اند.

آخوندها
در میان آخوندها گرایش و تمایل به بچه بازی، به ویژه در رابطه با دختران خردسال بیش از همجنس بازی و غلمان گرائی دیده شده است،. این نوع گرایش و تمایل و رفتار جنسی ناشی از ابتلا به اختلال روانی و رفتاری ای ست که پدوفیلیا خوانده می شود، اما نوع دیگری از کودک دوستی در میان افرادی ازاین جماعت وجود داشته و دارد که حاصل فرهنگ اسلامی ست، و یا دست کم این روش و منش فرهنگی و اخلاقی در بروز پدوفیلیا تاثیر تسریع کننده داشته است. صیغه کردن و ازدواج با دختران زیر سیزده سال در قوانین اسلامی در واقع قانونمند کردن" بچه بازی" بوده است. گرایش جنسی به پسران نوجوان نیز با نوعی قرائت ازمندرجات قران تبین و توجیه شده است. در قران غِلمان (غلامان) و ولدان ( پسران) ی که نوجوان و زیبا توصیف شده اند"خدمتکاران بهشتیان اندو پیرامون مؤمنان می‌گردند" و " آنقدر زیبا و سفید چهره و باصفا هستند که گویی همچون مرواریدهای در صدفند."، نوجوانانی که همواره درشکوه و طراوت جوانی به سر می‌برند. "... و هر گاه آنها را ببینی گمان می‌کنی مروارید پراکنده‌اند."، " خدمتکارانی جوان جاودانی در شکوه و طراوت، که پیوسته گرداگرد آنها می‌گردند. با قدح ها و کوزه‌ها و جام هایی از نهرهای جاری بهشتی (و شراب طهور)" و...(۱۳)
نمونه هائی از همجنس بازی و بچه بازی درمیان آخوندها در محیط حوزه های علمیه یا مدارس دینی( به ویژه در افعانستان و آسیای مرکزی) گزارش شده است. در میان آخوندهای بچه باز و همجنس باز اگر چه اقتدارطلبی و قدرت نمائی و انتقام گیری ( در آنان که در کودکی مورد تجاوز جنسی قرار گرفته اند) نیزنقش ایفا کرده اند اما لذت جوئی جنسی( سکسی) عامل مهم تری بوده است.
عبدالرضا حجازی ، که به " آخوند خوشگل" شهره بود" به جرم داشتن یک برگ اعلامیه و یا فتوائی از خمینی، محکومیت دو ساله داشت ... حجازی اگر چه همسروفرزند داشت و همسرش به ملاقات وی می آمد، اما گویا از کودکی و دوران طلبه گی در قم تمایلی دارد به همجنس، و یا دوران طلبه گی او را آلوده ی این کار می سازند. وی در سلول انفرادی با زمینه چینی از هم سلولی اش درخواست می کند که تمایل او را بر آورده سازد اما هم سلولی ضمن رد درخواست او، پس ازانتقال به بند عمومی رازداری نمی کند و به بازگوئی ماجرا می پردازد....حجازی در همان ماه های نخست انقلاب به جرم فساد در زمین تیرباران شد"(۱۴) در مورد عبدالرضا حجازی شایعات زیادی پیرامون همکاری او با رژیم شاه و ساواک، و روابط جنسی او مطرح و بر سر زبان ها بود.
" محی الدین انواری که جامه ی روحانی به تن دارد از جانب گروه قتله ی منصور مجتهد تلقی می شود، برقتل منصور فتوا می دهد...چون نسبت به طیب های خوش اندام و خوش آب و گل نگاهی شهوت انگیز داشت همه گان بر این باور بودند که چشم های حیز حاج آقا نشانه طبع سرد اوست، و هربار که با یکی گرم می گرفت همه به شوخی می گفتند فلانی مواطب باش..."- ( ۱۵)
ــــــــــــــــــ
منابع:
۱- به نقل از: سازمان همکاری های پزشکی امریکا.
۲– مجید نفیسی، راز همجنس خواهی، شهروند، شماره ۷۸۵، جمعه ۸ دی ماه ۱۳۸۵
۳- به نقل از هردوت - از مقاله روسپیگری و بچه بازی در ایران، دکتر یاکوب ادوارد پولاک، مترجمان شل مادسن و منصور صابری – بخش اول -، جورج وازنینگ با همکاری منصور صابری- بخش های دوم ، سوم و چهارم) ، مجله هومان ، سال هشتم، شماره ۱۳، تابستان ۱۳۷۷ صص ۱۸-۱۳) -( یاکوب ۱۸۵۱ در دارالفنون علم جراحی تدریس می کرد. مدتی نیز پزشک مخصوص ناصرالدین شاه بود. سفرنامه ای تهیه کرده است که به فارسی ترجمه شده است( سفرنامه پولاک، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران ، انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۱
۴-به نقل از دفتر‌ِ پنجم مثنوی معنوی به تصحیح‌ِ نیکلسون، چاپ‌ِ تهران، از انتشارات‌ِ موسسه‌ی مطبوعاتیِ اکبر علمی
۵- کنده به معنا‌ی مرد‌ِ جوان و تنومند نیز آمده است. / برگرفته از فصلنامه شهرزاد شماره ۶ چاپ آلمان
زبان شهوت و سخن اروتیک در مثنوی معنوی، یدالله رؤیایی – دوات ، جمعه، اول شهریور،۱۳۹۲
۶- فرهنگ "بچه بازی" در میان فارس های افغانستان و ایران
Cümə Axşamı, 01.04.2015
https://www.facebook.com/tavaana/videos/951311318248215/
۷-دکتر پرویزعدل، ماهنامه نیما، شماره ۴۷، اردیبهشت ماه ۱۳۷۷/ - سیاست و اقتصاد عصرصفوی،محمد ابراهیم باستانی پاریزی، انتشارات صفی علیشاه ، ۱۳۵۷،ص ۲۵۱
۸- منبع شماره ۶
۹- جامعه شناسی نخبه کُشی، علی رضا قلی، نشر نی، چاپ هفدهم، ۱۳۷۹
۱۰- منبع شماره ۲
۱۱- به نقل از جوینی و سرهنگ دروویل
۱۲-دکترعباس منظرپور، درکوچه و خیابان، چاپ سوم، بهار ۱۳۸۶، تهران، سازمان فرهنگ و ارشاد اسلامی- سازمان چاپ و انتشارات. ص ۳۷۴
۱۳- وَ يَطوف عَلَيهِمْ غِلْمَانٌ لَّهُمْ كَأَنهُمْ لُؤْلُؤٌ مَّكْنُونٌ) وَ يَطوف عَلَيهِمْ وِلْدَنٌ مخَلَّدُونَ إِذَا رَأَيْتهُمْ حَسِبْتهُمْ لُؤْلُؤ اً مَّنثُوراً) يَطوف عَلَيهِمْ وِلْدَنٌ مخَلَّدُونَ(*) بِأَکْوَابٍ وَ أَبَارِیقَ وَ کَأْسٍ مِّن مَّعِینٍ)
تفسیر نمونه، ج ۲۲، صص ۴۳۶ و ۴۳۷؛ ج ۲۳، صص ۲۱۱ و ۲۱۲؛ ج ۲۵، ص ۳۶۸.
قاموس قرآن، ج ۵، ص ۱۲۰، سید علی اکبر قرشی، دارالکتب الاسلامیه./ دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، ص ۱۵۲۷، بهاءالدین خرمشاهی
آیه ۲۴ سوره طور ، آیه ۱۹ سوره انسان (دهر)، آیات ۱۷ و ۱۸ سوره واقعه
https://www.youtube.com/watch?v=GaHz30luGSA
۱۴- وریا بامداد، گذری بر زندان شاه،" یادها، یادواره ها و یاران " ناشر نویسنده، آلمان ( فرانکفورت) بهمن سال ۱۳۸۴، صص ۵۰۹-۵۰۸
۱۵- منبع شماره ۱۴
منابع دیگر:
۱- سفرنامه های : دلاواله، اولاریوس و شاردن
۲-مجله آوای زن، سکسوآلیته و تابوها، نشریه زنان، شماره ۳۴، سال ۱۳۷۷
۳- https://www.tribunezamaneh.com/archives/30648?tztc=2
http://news.gooya.com/didaniha/archives/2015/09/202224.php

تیم ملی فوتسال زنان ایران قهرمان آسیا شد

تیم ملی فوتسال زنان ایران قهرمان آسیا شد


بانوان فوتسالیست ایران با برتری مقابل ژاپن در دیدار پایانی مسابقات قهرمانی فوتسال بانوان آسیا ۲۰۱۵ - مالزی، جام قهرمانی این رقابتها را بالای سر برده و افتخار بزرگی را برای فوتبال کشورمان رقم زدند
.

سرباز وظیفه پنج مامور زندان آباده را کشت


سازمان زندان‌های ایران اعلام کرده است که تیراندازی یک سرباز وظیفه در زندان آباده در استان فارس باعث کشته شدن پنج نفر از ماموران یگان حفاظت از زندان شده است.
بنا بر اعلام سازمان زندان‌ها این تیراندازی در ساعات اولیه صبح امروز یکشنبه، ۵ مهر "دقایقی بعد از اذان صبح" رخ داده است.
به گفته روابط عمومی این سازمان هنوز انگیزه ضارب از این "اقدام جنون‌آمیز" مشخص نیست و تحقیقات در این زمینه ادامه دارد.
محمدرضا زارع، رئیس شورای تامین آباده به خبرگزاری ایسنا گفت صبح امروز در حالی که عوامل یگان حفاظت از زندان در حال ورزش صبحگاهی بوده‌اند، سربازی که در یکی از برج‌های مراقبت مشغول نگهبانی بوده، شروع به تیراندازی کرده و افسر نگهبان و چهار سرباز وظیفه را کشته و یک سرباز دیگر را هم مجروح کرده است.
رحیم زارع، نماینده آباده در مجلس ایران هم به ایرنا گفت که ضارب حدود ۲۰ روز پیش خدمت خود در زندان آباده را آغاز کرده و "امروز صبح در حالی که این سرباز به نگهبانی مشغول بود، دو تیر هوایی شلیک می‌کند. سپس افسر نگهبان با یکی از سربازان به سمت وی می‌روند که این سرباز به آن دو شلیک کرده و آنان را به قتل می رساند. سپس سه نفر دیگر را می‌کشد و یک نفر را زخمی می‌کند".
به گفته سازمان زندان‌ها عامل تیراندازی توسط ماموران زندان دستگیر شده و در اختیار مقام‌های قضایی قرار گرفته است.
زندان آباده در شهرستان آباده در شمال استان فارس واقع شده است.