پس از تصرف کامل ایران توسط اعراب، روزگاران سیاه و پر از خفت و خواری ایرانیان آغاز می گردد. ایرانیان یا همان موالیان (بردگان آزاد شده) خواه به دین اسلام گرویده بودند و خواه بر دین آبا اجدادی خودشان زرتشتی باقی مانده بودند و در زمرۀ اهل ذمه محسوب می شدند؛ از نظر مقام و طبقه اجتماعی در پایین ترین درجه قرار داشتند. به طوری که حتی بردگان و کنیزان نیز بر آنها برتری می داشته اند. ایرانیان برای گریز از وضع فلاکتبار زندگی خود به ناچار متوسل به آموختن زبان عربی و انتخاب نام های عربی می شوند. تکلم به زبان پارسی و برگزاری مراسم ملی تنها در میان جمع خود ایرانیان و در خفیه مقدور می بوده است.
اما اعراب به دلیل نوع زندگی قبیله ای - چادر نشینی خود از شیوۀ دیوانی حکومتداری کاملاً بی اطلاع می بودند. لذا تشکیلات دیوانی باقیمانده از دوران ساسانیان را همچنان حفظ نموده و از همان روش باستانی ایرانیان و زبان پهلوی ساسانی برای تمشیت امور مملکداری استفاده می نمودند.
تا اینکه سرانجام در بین سالهای 690 تا 700 میلادی، یعنی حدود نیم قرن پس از حمله اعراب به ایران، یکی از کاتبان ایرانی به نام "صالح بن عبدالرحمن" که دست بر قضا از هم ولایتی های رستم دستان یعنی از اهالی سیستان نیز می بوده و زیر دست "زادان فرّخ"، صاحب دیوانِ حُجاج بن یوسف ثقفی (جانور خونخوار انسان نمایی که حکومت عراق آنزمان و ایران را برعهده اش گذاشته شده بوده) به کار اشتغال داشته؛ زبان دیوانی را از پهلویِ ساسانی به عربی تغییر می دهد. شوربختانه نه نفرین "زادان فرخ": «خداوند ریشه ترا از دنیا ببُراد همچناکه ریشه پارسی (پهلوی) را بُریدی!» بر او اثری می نماید و نه تطمیع تعدادی از ایرانیانِ دلسوز: «حتی ایرانیان حاضر شدند صد هزار درهم به او بدهند تا از این کار اظهار عجز کند و او نپذیرفت.»(1) از آن پس زبان عربی، زبان رسمی دیوانی ایران می گردد. با توجه به اینکه در آنزمان به جز طبقات چهارگانه مرکب از خواص جامعه، دیگر آحاد جامعه اجازه آموختن خواندن و نوشتن نداشتند. لذا زبان نوشتاری پهلوی ساسانی به سرعتی بیش از پارسی ساسانیِ گفتاری که کل شهروندان ایران، البته با لهجه های مختلف، به آن سخن می گفتند، از سرزمین ایران محو می گردد.
و اینگونه زبان و فرهنگ پارسی به مرور از میان جامعۀ آنزمان بیرون رانده شده و به شدت متروک می گردد.
تا اینکه یعقوب لیث صفار در سال 254 هجری قمری (247 خورشیدی) به عنوان حاکم سیستان، کابل، کرمان و خراسان وارد زرنج (زرنگ) پایتخت سیستان آنزمان می شود. چون در آن دوره کسی شعر و یا نامه به زبان پارسی نمی نوشته است، به ناچار یعقوب را به زبان عربی ستایش کرده و شعری در مدحش می گویند:
« قد اکرم الله اهل المصر و البلد بملک یعقوب ذی الافضال و العدد... »
این رویگرزادۀ آزاد منش و دلاور ایرانی به شدت برآشفته گردیده و می گوید:«چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟»در این هنگام محمد بن وصيف سجستاني كه دبير رسايل او بوده است، اولين شعر فارسي پس از حمله تازیان به ایران را با اين مطلع می سُراید:
اي اميري كه اميران جهان، خاصه و عام / بنده و چاكر و مولاي و سگ بند و غلام
و بدین سان جریان آبی حیات بخش در بستر خشک شدۀ جوی ادبیات پارسی جاری می نماید. سپس بنا به دستور یعقوب لیث، زبان پارسی، زبان رسمی دولت ایران می گردد. پس از یعقوب، سامانیان و آل بویه نیز به نسبت به گسترش زبان پارسی تلاش بسیار می نمایند.
در عهد حکومت ترکان غزنوی (334 – 566 خورشیدی) زبان پارسی گسترش و رونق به سزایی می یابد. به ویژه آنکه مردی از دیار توس با رنجی بسیار در طی سی سال کاخ رفیعی از نظم پارسی بنا می نماید و عجم را با پارسی گویی خود زنده می نماید. از آن به بعد ایرانیان در مقابل کتاب آسمانی اعراب و دین اسلام که ترکان غزنوی از مروجان متعصب و سر سخت آن به شمار می رفتند، شاهنامه را همانند "تبارنامۀ" خود در دست داشتند که بسان مشعلی فروزان، نور حیات و غرور ملی در دل آن ظلماتِ بی تکیه گاهی اجتماعی و خفتی که بر آنها روا داشته شده بود، می بارید.
حکومت غزنویان علاوه بر ایران، زبان پارسی را در هندوستان هم رایج می نمایند. همین امر موجب پیدایش زبان "اردو" می گردد که بعد ها زبان رسمی دولت پاکستان می گردد. زبان اردو با حروف الفبایی که از زبان پارسی گرفته شده است، نوشته می شود. سلسله سلجوقیان زبان پارسی را در آسیای کوچک (آناتولی=بخش شرقی ترکیه امروزی) نیز رایج می نمایند. زبان پارسی تا دوران حکومت عثمانیان در آن نواحی رایج بوده و حتی برخی از سلاطین عثمانی همچون محمد فاتح و سلیم اول به پارسی نیز شعر سرودهاند.(2) اینکه چرا از رونق و استفادۀ زبان پارسی در آن نواحی کاسته شد و به حداقل حد ممکنه رسید روایت دیگری دارد که از بحث فعلی ما خارج است.
اگر چه از زمان یعقوب لیث صفار یعنی از سال 247 خورشیدی تاکنون زبان پارسی، زبان رسمی دولت و ملت ایران بوده است، اما تقویم (گاهنامه) ایرانیان تا دوره سلجوقیان همان سال و ماه های هجری قمری می بوده که نواقص و ایراداتی بسیاری داشته است. برای رهایی از ایرادات گاهشماری قمری و به ویژه غیر دقیق بودن آن، جلال الدين ملكشاه سلجوقي در سال 467 هجری قمری (453 خورشیدی) دستور می دهد که گاهنامه خورشیدی تنظیم گردد. این پروژه دقیق و بزرگ به همت خواجه نظام الملک طوسی و تشکیل گروهی از بزرگترین دانشمندان اختر شناس و منجم ایرانی به سرپرستی حکیم عمر خیام نیشابوری جامع عمل پوشانده شده و گاهشمار خورشیدی به نام تقویم (گاهنامه) جلالی بنیان گذاشته می شود. مبدإ اين تقويم روز جمعه 9 رمضان 471 هجري قمري (چهارشنبه سی ام بهمن 457 خورشیدی) است. محاسبه و چگونگی تنظیم این گاهنامه یکی از درست ترین و دقیق ترین محاسبه سال شماری جهان است.
در ازمنه پس از حکومت سلجوقیان گاهنامه خورشیدی یا تقویم جلالی به دست فراموشی سپرده شده بوده و حتی در دیوان سراهای دولتی نیز تا پایان دوران حکومت سلسله قاجار از همان تقویم و ماه های هجری قمری به جای آن استفاد می گردیده است. تا اینکه در سال 1304 خورشیدی به دستور رضا شاه و تصویب مجلس شورای ملی، گاهنامه خورشیدی، تقویم رسمی کشور ایران می گردد. اما کماکان از ماههای قمری استفاده می شده است. سرانجام در سال 1314 خورشیدی به دستور رضا شاه گاهشماری رسمی کشور ایران بر اساس ماه های ایرانی رسمیت می یابد و استفاده از اسامی ماه های قمری ممنوع می گردد.(3)(از نظر طایفه آخوندهای ذوب شده در اسلام ناب محمدی، این کردار رضا شاه یکی دیگر از سلسله اقدامات او در زمینه "اسلام زدایی" در ایران بوده است. به همین جهت پس از به قدرت رسیدن این طایفه، درج تاریخ تولد ایرانیان به سال و ماه قمری نیز در شناسنامه ها اجباری شد. حالا برای چه استفاده ای؟ آنرا دیگر خدا داند!؟ افسوس که ملت ایران تاریخ خود و به ویژه تاریخ عصر پهلوی اول را هرگز بی طرفانه مورد مطالعه قرار نداده است که تا دریابد به چه سبب روحانیون تا بدین حد از رضا شاه نفرت دارد.)
در اینجا بی مناسبت نیست که وجه تسمیه نام هر یک از ماه های سال خورشیدی نیز به طور بسیار خلاصه و بدون پرداختن به ریشه یابی آن ذکر گردد:
1- فروردین: ماه فره وشی ها و روان های پاسدارو پیشرفت دهنده.
2- اردیبهشت: ماه راستی ها و دادگری ها
3- خرداد: ماه خودشناسی و رسایی ها
4- تیر: ماه برکت و فراوانی
5- امرداد: ماه بی مرگی وجاودانی ها
6- شهریور: ماه نیروی سازنده و برگزیده ها
7- مهر: ماه دوستی وپیمان
8- آبان: ماه آب ها
9- آذر: ماه آتش و فروغ پاکی
10- دی: ماه دهش، دادار
11- بهمن: ماه خرد ،منش نیک
12- اسفند: ماه مهر و آرامش افزاینده
و سرانجام با همکاری ناجوانمردانه ابر و باد و مه و خورشید و فلک، در بهمن ماه سال 1357حکومت گورزاد جمهوری اسلامی از گور 1400 ساله خود بیرون آمده و همچون یک طاعون هولناکِ همه گیر بر سرزمین ایران فرو افتاد. این حکومت واپسگرا، به عشق دلار های نفتی اما به اسم اسلام و ائمه اطهار، مُلک و ملت ایران را به ضرب چوب و چماق، اسلحه، اعدام و کشتار های دستجمعی، غل و زنجیر و تجاوز جنسی، در ماشینِ زمانِ واپسگرایی اسلامی نشانده و به سرعت به سوی دوران صدر اسلام در شنزارهای حجاز به راه انداخته است در عین حال که خود و اعوان انصارشان از پدیده ها و دست آورد های تمدن، تجدد و ترقی نهایت استفاده را نموده و همچنان می نمایند. برای وصف آنچه که این حکومت گورزاد تا اینجای کار بر سرزمین آباد و سربلند ایران آورده است می توان به شعر زیر توسل جست:
نوک خاری نیست کز خون شکاری سرخ نیست
آفتی بود این شکار افکن کز این صحرا گذشت (صائب)
و با پوزش از صائب تبریزی:
خانواری نیست کز خون جوانی سرخ نیست
آفتی بود این خمینی کو از این کشور گذشت (گئومات)
این روایت بدان آوردم که بگویم، علیرغم آنچه که نیاکان ما از یعقوب لیث صفاری گرفته تا پهلوی دوم در میان خون و آتش و "زبان از حلقوم پارسی گویان بیرون کشیدن ها"، و در دوره پهلوی ها با تمامی ضدیت و عناد روحانیت بی وطن، در راه حفظ و گسترش زبان و فرهنگ پارسی انجام داده اند، دراین دورۀ وانفسای "عرب سازی" ایرانزمین، تلاش موذیانه ای در کار است که حکومت گورزادان از یک سو و بی توجهی خود ما ایرانیان از سوی دیگر با عزمی جزم آن کاخی که حکیم توس از نظم پارسی ساخته است را در نهایت به ویرانه ای تبدیل نموده و چادرسرایی حجازی به جای آن بر پا سازیم.
متأسفانه ما ایرانی ها عادت کرده ایم که پارسی را آن گونه حرف بزنیم که برایمان راحتر است و نه آنطور که درست است. اگر راستش را خواسته باشید ما ملتی هستیم که در میان دیگر ملل جهان کمترین توجه را به زبان مادری/ملی خود داریم. چنانچه تعارف و تعصب را کنار بگذاریم، به جرأت می توان ادعا نمود که در میان ما ایرانیان به ندرت کسی پیدا می شود که بتواند کلیه 32 حرف الفبای پارسی را به ترتیب از حفظ داشته باشد! در حالیکه اکثریت ما حروف الفبای زبان انگلیسی را به خوبی از بَر هستیم!
در اصل، زبان پارسی دارای بیست و چهار حرف الفبا بوده است: الف ب پ ت ج چ خ د ذ ر ز ژ س ش غ ف ک گ ل م ن و ه ، که به مرور زمان با وارد شدن واژه های عربی و اندکی ترکی در زبان پارسی، هشت حرف: ث ح ص ض ط ظ ع ق، نیز به آنها اضافه گردیده است که در زبان پارسی سَره وجود نداشته است. لذا هر کلمه ای که یکی از این هشت حرف در ترکیب آن باشد، پارسی نیست.
از سوی دیگر هیچکدام از ما ایرانیان در هنگام سخن گفتن، حروف الفبای میهمان و حتی پارسی را به همان شیوه ای تلفظ نمی کنیم که باید. برای نمونه حروف ظ، ض، ز، ذ را در کمال بی توجهی همانند هم تلفظ می کنیم. و همچنین حروف س، ث، ص و ط ، ت را.
در صورتیکه هر کدام از این حروف تلفظ ویژۀ خود را دارد و فرم حرکت زبان در دهان در هنگام تلفظ آنها با یکدیگر فرق می نماید. به عبارت دیگر واژه هایی که یکی از حروفِ "به ظاهر یکسان از نظر تلفظ" در آن وجود دارد را باید آنگونه تلفظ نمود که شنونده به آسانی درک نماید که منظور گوینده "ثنا" است و یا "سَنا" (روشنی)، "صَمد" (مهتر) است یا "ثمد" (فربه گردیدن) و یا "سَمد" (همیشه). و یا آنچه به زبان آورده شده "ذر" (دانه افشاندن به زمین) است یا "زر" (طلا) و ... .
گذشته از کلمات و اصطلاحات عامیانه و واژه های من درآوری رایج در بین طبقه جوان، زبان محاوره ای ما ایرانیان و تلفظ کلمات در هنگام سخن گفتن همانند پاره ای از دیگر کشورها با چگونگی نگارش آنها تا حدودی متفاوت است. که بیشترین نمونه آن در تبدیل حرف الف قبل از حرف آخر ِ ساکن است به واو (ضَمّه). فی المثل کلمات دندان، میدان و خیابان را دندون، میدون و خیابون تلفظ می کنیم. اما متأسفانه اخیراً رایج شده است که جوانان، پارسی را کاملاً به شیوه محاوره ای می نویسند، و این خیانتی است نابخشودنی به زبان و فرهنگ پارسی. چرا باید یک ایرانی بنویسد: «خیابونا شلوغه. ماشینا بوق میزنن. مردما رد میشن.» شک نکنید که این یعنی مسخ و مثله کردن زبان پارسی و دستور زبان متعلق به آن. این بد و غلط نویسی حتی در میان پاره ای از نویسندگان و مقاله نویسان نیز رایج گردیده است که ضربه بزرگتری است بر پیکر پارسی نویسی.(به غیر از موارد نقل قول مستقیم یک گفته)
عامل بسیار مهم و همه گیری که به تازگی اقدام به تخریب زبان پارسی نموده زیر نویس پارسی (کامپیوتری) فیلم های سینمایی کانال های ماهواره ای برون مرزی است:« اگه این دفه گشنه بشم/ اون تو رو دوس داره/ یه مَرده اومده/ اگه اونا برن تو خیابون، ...» با توجه به بُرد و گستردگی تماشای فیلم های این دسته از کانال های ماهواره ای در میان خانواده های ایرانی، غلط آموزی این شیوه از نگارش پارسی، حتی به مراتب از پارسی نویسی نادرست جوانان در کامپیوتر(فی المثل در کامنت های زیر مقالات و اخبار سایت ها) و محاوره نویسی برخی از مقاله نویسان، خطرناک تر و مخرب تر است به ویژه در میان کودکان و نوجوانانی که زبان و ادبیات پارسی هنوز به صورت قطع و یقین ملکه ذهن آنها نگردیده است. بدون تردید نامی جز فاجعه بر این بدعت نوظهور نمی توان نهاد.
در کمال تأسف سیاست های غلط صدا و سیمای جمهوری اسلامی منجر به گریزاندن مردم ایران از تماشای برنامه های تلویزیون های جمهوری اسلامی گردیده و در نتیجه موجب روی آوردن مردم به تماشای برنامه ها و به ویژه فیلم های سینمایی زیر نویس دار کانال های پیشتر ذکر شده، گردیده است. خواندن زیر نویس پارسی فیلم ها و دیگر برنامه های چنبن کانال هایی کانال ها، در حالت معمول می بایست موجب عصبیت بینندگان ایرانی این کانال ها گردیده و باعث اعتراض آنها به این شیوه غلط و نادرست پارسی نویسی آنها بشود، اما مردم ایران چون به هر دریچه کوچکی که رو به سوی جهان آزاد باز شده باشد، به آسانی و به شدت وابسته می گردند، اعتراضی در این مورد از خود نشان نمی دهند که تا مبادا آن اندک مایه دلخوشی و سرگرمی اشان کور بشود. دولت جمهوری اسلامی نیز صرفاً در پی نقش ایوان است. یعنی اینکه در آن فیلم ها، خدای ناکرده چند تار موی یک زن از زیر روسریش پیدا نباشد و یا مرد و زن نامحرم با هم دست نداده باشند. وجود نداشته باشد که موجب وقوع زلزله و سونامی بشود، وگرنه به تنها مسئله ای که به عمد توجهی ندارد جلوگیری از تخریب زبان پارسی است.
معضل دیگری که روز به روز حتی در سطح مقالات و اخبار نشریات نیز دیده می شود، جمع بستن "کلماتِ جمع مکسر بسته شده" است مانند مراسم ها، مشاغل ها، شرایط ها، مسائل ها، اخبارها و مشکلات ها و ... که قدمی است در راه ویرانی بخش دیگری از دستور زبان پارسی. مورد دیگر هر چند در معیاری محدود تر، به کاربردن توأمان عدد و معدود به صورت جمع می باشد که حتی در رسانه های همگانی نوشته و گفته می شود: هزاران ماشین ها، ده ها امواج. این پنج روز نامه ها و بیست و دو شهدای شلمچه و ...
ازسوی دیگر ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، حروف و واژه های عربی (و اندکی تُرکیِ ی) وارد شده در زبان پارسی پس از گذشت چندین صد سال به بخشی جدانشدنی از زبان پارسی تبدیل گردیده است که بدون استفاده از آنها، زبان پارسی نارسا و ناقص خواهد بود. عده ای ساده لوحانه رآساً و مستقلاً در پی پالایش زبان پارسی از حروف عربی هستند و در کتابها و نوشته های خود سعی می نمایند که به جای حروف ص و ث فقط حرف سین را بکار ببرند و به جای ط از ت استفاده نمایند و ... حال همانطور که پیشتر ذکر گردید هرکدام از این حروف تلفظ ویژۀ خود را دارد و با یکدیگر متفاوت هستند. اما چون ما در کمال بی توجهی، عادتاً آنها را به طور غلط، یکسان تلفظ می کنیم، تصور می نماییم که آنها همانند یکدیگر هستند! لذا عدد صد را سد می نویسند و صندلی را سندلی، عمو را امو، عسل را اسل و ... .
معضل دیگر، بدعت جدیدی است که در میان متعصبین پارسی نویس رایج گردیده و آن این که واژه های مهجور و نامأنوس پارسی را به جای کلمات جا افتاد اما غیر پارسی سره به کار می برند از قبیل: بی چم = بی معنی- پوشینه = جلد - پروه = غنیمت - پشت بر میهنی= خیانت - خویش کاری= وظیفه - دفتر = کتاب - نَسک= کتاب - نسکخانه = کتابخانه - ستایشگاه = قبله - سرپرستی = امامت – فرتور = عکس - فرستادگی = رسالت - فروزه = صفت - مردم بُدی = رئیس جمهوری - نیایشگران = زائران و ... . در درجه اول اگر هم قصد این باشد که اقدامی مثبت در امر جایگزینی لغات عربی ی وارد شده در زبان پارسی با واژه های پارسی سره انجام بشود، عملی نمودن این کار از بالا یعنی به کار بردن کلمات پارسی نامأنوس به جای کلمات معمول و جا افتادۀ عربی، در کتابها و مقالات نه تنها کمکی به این به اصطلاح پالایش زبان پارسی نمی کند بلکه خواننده متن را نیز از درک فوری مفهوم یک مطلب، همزمان با خواندنِ آنها باز می دارد.
با توجه اینکه در پرتو کردار حکومت جمهوری اسلامی، طبقه روحانیت دیگر آن احترام و اعتبار پیشین خود را در نزد مردم ایران از دست داده است، در آینده پس از آنکه رژیم از بیخ و بن فاسد و وطن فروش جمهوری ولایت مطلقه فقیه توسط مردم آزاده و مبارز ایران به زباله دان تاریخ انداخته شد، می توان بدون مزاحمت های سنتی این طایفه در مورد حفظ زبان قرآنی-عربی (از طریق صدور فتوا و به راه انداختن دستجات کفن پوش و ...) و در نتیجه جلوگیری از پالایش زبان پارسی از لغات کاملاً عربی، با برخورداری از پشتیبانی اکثریت مردم ایران دست به عملی نمودن چنین پالایشی زد.
ولی پیش از دست یازیدن به هر تغییری اساسی در این مسیر، می باید ابتدا به طور رسمی و با انعکاس به سازمان ملل، نام زبان "فارسی" را به زبان "پارسی" تبدیل نمود و بعد در دنباله آن با مطالعات و بررسی های کاملاً کارشناسانه توسط زبان شناسان، اساتید فن و روانشناسان به طریقی علمی و بنیادی از همان دوران آموزش زبان پارسی به کودکان در سال اول دبستان، جایگزینی لغات کاملاً عربی با واژه های مناسب پارسی شروع گردد که تا به مرور زمان نسل ایرانی ای پا بگیرد که زبان پارسی را با حداقل استفاده از لغات و حروف بیگانۀ اکثراً عربی، فراگرفته باشد. اما به گمان من، در حال حاضر این تند روی های غیر بنیادی و صرفاً نمایشی جهت بیرون رانی حروف و لغات کاملاً عربی از زبان پارسی از بالا یعنی در پاره ای از کتابهای چاپ خارج و یا در میان وابستگان به یک گروه یا سازمان به شدت ناسیونالست، بیشتر از سر ستیز با حکومت جمهوری اسلامی و تلاش و اصرار این رژیم در به کار بردن هر چه بیشتر لغات عربی-قرآنی، صورت می گیرد تا از سر دلسوزی برای زبان پارسی.
ایراد دیگر ما ایرانیان اینست که پس از فراگیری یک زبان بیگانه، در به کار گیری لغات آن زبان در هنگام سخن گفتن به پارسی راه افراط طی می کنیم. تا جایی که در هر جمله پارسی ای که به زبان می آوریم دست کم از یک واژه مثلاً انگلیسی استفاده می کنیم. من دیروز رفتم هاسپیتال! کمی "مَشروم" روی میز تو "کی چن" دارم! من "آل رِدی" این کار را انجام داده ام! و ... .
به جز اجبار در استفاده از اصطلاحات علمی، اکثر این ادا و اطوار ها در به کار بردن لغات خارجی در هنگام سخن گفتن، رگه ای از فخر فروشی از سر دانستن یک زبان بیگانه در خود دارد که در کمال تأسف تا حد یک بیماری مسری در میان گروهی از ایرانیان نسل اول مهاجر مقیم خارج رایج گردیده است. این ایراد در بین کودکانی که در خارج بزرگ شده اند بسیار مشهودتر است ولی علت آن فقر دانش زبان پارسی آنها است و نه همانند والدینشان از سر ژست از ما بهترانی.
به قول شادروان مسعود فرزاد: «استفاده از یک واژه خارجی جا افتاده در زبان و فرهنگ مردم به مراتب بهتر است تا جایگزینی آن با یک واژه پارسی بیگانه در نزد مردم.» ولی در هر صورت این موضوع نباید تبدیل به علتی بگردد برای خفه و مسخ گردیدن یک زبان تحت تأثیر هجوم بیش از حد لغات بیگانه.
نقل کرده اند که در روزگاران گذشته پسر یکی از خوانین برازجان به تهران رفته و چند صباحی در آنجا رحل اقامت افکنده بوده است. خانزاده کذایی پس از کسب کمالات و دانشِ روز، به برازجان باز می گردد. وی در بدو ورود به شهر آباء اجدادی خود، با دیدن درختان نخل که تنه ای خشک و بی برگ دارند و برگ هایشان مانند یک کاکل سبز بر فرق تنه اشان قرار دارد، رو به پدرش که همان خان باشد می کند و با لهجه ای کشدار و غیر محلی می گوید: «این چوب خشک های کاکل سبز به سر دیگر چه چیزی هستند!؟» خان دستور می دهد که پسر را به تنه یک درخت خرما ببندند. سپس با ترکه انار به جان او می افتد که نام آن درخت را بگوید! خانزاده نه تنها یادش می آید که آن چوب های خشکِ کاکل سبز به سر، نخل خرما است، بلکه نوع محصول آنرا را نیز به زبان می آورد و با لهجه محلی فریاد می زند: نخل خرمای شهابی! او را به درخت دیگری می بندند و چند ترکه جانانه می زنند، پسر ناله وار می گوید: نخل خارکِ شِیخالی. وقتی او را برای بستن به درخت سوم می برند از همان دور، هنوز به درخت مورد نظر نرسیده، در حالیکه درد و التماس در صدایش موج می زد، می گوید: بُوا! جُون خُت دیِه نِزَن! ئی نخل نیم خونِ سَمبِرونه!
م. گئومات
پی نوشت ها:
1- الفهرست. چاپ مصر. ص 338.
2- در کاخ ایاصوفیه در استانبول، هنوز هم بر سردرِ چند اتاق/سالن اشعاری به زبان پارسی نوشته شده است. در پاره ای از قبرستانهای قدیمی استانبول نیز سنگ قبرهای زیادی به زبان پارسی وجود دارد. اصولاً واژه های پارسی بسیار زیادی در زبان تُرکی وجود دارد که به صورتی مسخ شده درآورده شده اند!
3- متن بخشنامه مبتنی بر مصوبه مجلس شورای ملی در مورد استفاده از نام ماههای زردشتی-ایرانی به جای ماه های قمری: «نظر به اين که تاريخ رسمي کشور براي ماه هاي شمسي تنظيم شده و موافق قانون مصوب فروردين 1314 تمام دوائر دولتي مکلف به اجراي آن هستند بنابراين لازم است از تاريخ وصول اين متحد المآل در کليه ي اسناد معاملات رسمي و نوشتجات، تاريخ شمسي را قيد و از ذکر تاريخ قمري مطلقا خودداري نمايند.»