نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ اسفند ۷, دوشنبه


مسأله رادیو و تلویزیون، انتقاد به جا و فراموشکاری اختیاری عبدالله نوری(1)
ایرج شكری
 عبدالله نوری وزیر کشور در دوره اول ریاست جمهوری خاتمي(به مدت ده ماه) و از شخصیتهای بسیار مورد اعتماد خمینی (1)که در ولایت خامنه ای به خاطر اظهار نظراتش مغضوب شد و حاضر به طلب عفو نشد و مدتی در زندان جمهوری اسلامی گذراندن، اخیرا در دیدار با دانشجویان دانشکده خبر(هوادار جبهه مشارکت اسلامی) در سخنانی ضمن توصیه هایی به دانشجویان در مورد ضرورت بیطرف بودن در گزارش رویدادها، به انتقاد از وضعیت حاکم در صدا وسیمای جمهوری اسلامی پرداخته و از این که شخصیتی مثل آیت الله منتظری چنان نادیده گرفته شده است که گویی اصلا چنین آدمی در جمهوری اسلامی وجود نداشته است به طور مفصل به تمجید از وی و نقش او در مبارزات اسلامی و منزلتی که قبل از عزل پیش خمینی داشته پرداخته است(2). جان کلام  عبدالله نوری به طور خلاصه این است که سانسور بد است واقعیت را باید آن طور که هست گفت و رویدادها را باید آن طور که اتفاق افتاده گزارش داد و بعد هرکس می تواند نظر خود را به شکل تحلیل و ارزیابی مثبت و یا منفی ارائه دهد. حرف آقای نوری به طور اصولی کاملا درست است، اما سوالی که اینجا می شود مطرح کرد این است که آیا خود او چقدر به این اصل در عمل وفاد دار بوده است. البته آقای نوری خبرنگار  و مورخ نبوده است اما در همین جمع چرا اشاره يي به ندیده گرفته شدن شخصیت بزرگی مثل دکتر مصدق یا بدگویی های که نسبت به او شده یا نسبت به ندیده گرفته شدن مثلا رویداد بزرگی مثل حماسه سیاهکل و مبارزات چريكي نكرده(3) است.
قبلا یاد آور شده ام که آنچه در انقلاب سال 57 اعتصاب کنندگان و هسته هایی که اعتصابها را رهبری می کردند، می خواستنند، اصلا ربطی خواسته های خمینی و جمهوری اسلامی که او مستقر کرد نداشت از جمله کارکنان مبارز و اعتصابی متشکل در شورای مؤسس اتحادیه کار کنان رادیو تلویزیون هم که لغو سانسور و تحریف حقایق، در صدر خواسته هاشان بود، خواهان  اداره سازمان رادیو تلویزیون تحت نظارت هیأت امنایی از نمایندگان کانون های مترقی مثل تشکلهای  کارگران و معلمان و نویسندگان و وکلا و  سازمان چریکهای فدایی خلق ایران  و سازمان مجاهدین خلق ایران (دو تشکل انقلابی در گیر مبارزه مسلحانه با رژیم شاه در قبل از انقلاب)، و نمایندگان شواری مؤسس اتحادیه کارکنان  بودند.

نقش تظاهرات در تغییرات و تحولات
قبل از این بحث در مورد سخنان عبدالله نوری را دنبال کنم این راهم بی مناسبت نمی دانم یاد آوری کنم که تا آنجا که در رویدادهای  سه دهه گذشته در جهان مشاهده شده، از زمان تظاهرات گسترده  با انبوه شرکت کنندگان در فیلیپین به رهبری خانم کورازان آکینو(همسرش که رهبر اوپوزیسیون بود به قتل رسید) که منجر به  پایین کشیده شدن فردیناند مارکوس دیکتاتور آن کشور در سال 1986 شد، تا تظاهرات دانشجویی تدوام یابنده همراه با شورش در اندونزی که سبب شد ژنرال سوهارتو جنایتکار به فرمان اربابش آمریکا از قدرت دست بکشد و تحولات  به صورت شرکت احزاب  اپوزیسیون در قدرت در بیاید، یا تظاهرات  و شورشهای خیابانی در زمان بحران شدید اقتصادی در آراژانیتن که سبب مجبور به استعفا شدن دو رئیس جمهور به فاصله ده روز در دسامبر 2001 در آن کشور شد، خلاصه در هیچ جا تظاهرات و شورشهای خیابانی منجر به انقلاب و جارور شدن طبقه حاکمه و جایگزین شدن آن با نظام سیاسی جدید متشکل از عناطر و گروههای جدید با ساختار سیاسی جدید نشده است. اگر چه سبب تغییرات در رأس هرم قدرت و یا اصلاحاتی در ساختار سیاسی شده است. ماجرای سقوط چاشسکو در رومانی و تحولات بعدی در آنکشور بیشتر حالت کودتا گونه داشت اما باز می بینیم که تحول و دگرگونی سیاسی در لهستان با اعتصابات کارگری ممکن شد. در نپال مبارزه انقلابی مسلحانه مائوئیستها از سال 1997همراه با تاکتیکهای سیاسی در این اواخر(متوقف کردن مشروط مبارزه مسلحانه وشرکت در دولت ائتلافی)، سر انجام به برچیده شدن رژیم سلطنتی آن کشور منجر شد و بالاخره در برمه (میانمار) تظاهرات و شورشهای خیابانی گسترده بدون این که تغییر محسوس پایداری به جا بگذارد توسط ژنرالها مورد سرکوبی قرار گرفت و خاموش شد. در انقلاب سال 57 آنچه کمر رژیم شاه را شکست و منجر به قیام 22 بهمن و سرنگونی نظام سلطنتی شد، تظاهرات خیابانی نبود که خمینی در آن سال به راحتی به کمک بوقهایی تبلیغاتی فارسی زبان وابسته به منافع قدرتهای غربی در ایران- که قدرت گرفتن چپ در ایران همسایه شوروی برایشان کابوس بود- مصادره کرد، بلکه این اعتصابات بودند که رژیم شاه را با از کار انداختن ابزارهای حاکمیت که دستگاه اداری و اقتصادی و تبلیغاتی بودند، از کار انداخته بودند که در آن میان اعتصابات قهرمامانه کارکنان مبارز صنعت نفت خیلی تاثیرگذار بود و این اعتصابات اگر چه در آن روزها شاید تحت الشعاع تظاهرات خیابانی قرار داشت اما بعد از قیام بهمن و پایان یافتن تظاهرات علیه رژیم شاه، کانونهای اعتصابی رنگ و جهت خود را که «مسیر اسلام» و مسیر خمینی نبود بلکه مسیر دموکراسی بود و شرکت در سرنوشت میهن و داشتن نقش در اداره امور از طریق کانونهای مستقل صنفی و تشکلهای دموکراتیک، با مقاومت در برابر تازه از راه رسیدگان نشان دادند، از جمله مقاوت از سوی رهبران اعتصابی صنعت نفت که البته خمینی شرور ددمنش، همه این کانونها را به کمک عناصر فرصت طلب و مذهبیهای مرتجع و عقب مانده از قماش خودش که مریدان و مقلدانش بودند، سرکوب کرد و از بین برد و بعد ها کسانی از بین رهبران اعتصابات از جمله اعتصابات نفت هم اعدام شدند.

تضاد خواستهای کارکنان تلویزیون با امامت خمینی

در مورد مقاومت کارکنان اعتصابی رادیو تلویزیون در برابر ارتجاع یک خبر درج شده در روزنامه کیهان 28 بهمن 57  که تصویر آن ضمیمه است، خود به خوبی گویاست.
 در این خبر که تیتر« شورای 20 نفره برکار رادیو تلویزیون نظارت می کند» است، از جمله آمده است:« «شوراي مؤسس اتحاديه كار كنان راديو تلويزيون ملي ايران باصادق قطب زاده سرپرست این سازمان توافق كردند كه يك شوراي 20 نفره طرح و برنامه ريزي و اجراي برنامه هاي راديو تلويزيون را بر بعهده بگيرد  دراين گفتگو همچنين توافق شد كه تا اطلاع بعدي هر روز 4 نفر از سوي سرپرست سازمان راديو تلويزيون و نمايندگان شوراي مؤسس بر پحش برنامه ها نظارت داشته باشد. پس از انتصاب صادق قطب زاده به سرپرستي سازمان راديو تلويزيون مسائل مختلقي بين شوراي مؤسس  و سر پرست سازمان پيش آمد که به گفتگوي شورا و سرپرست سازمان كشانده شد و پس از توافقهايي خاتمه يافت. در اين گفتگو اعضاي شوراي مؤسس اتحاديه كاركنان راديو تلويزيون تاكيد داشتند كه اين دو رسانه مي بايد بي طرف، مستقل و بدون سانسور عمل كند كه مورد موافقت سرپرست سازمان  قرار گرفت» در ادامه اين خبر آمده است، اعضاي شوراي 20 نفره  عبارتند خواهند بود از هشت تن از منتصبين صادق قطب زاده سرپرست سازمان، هشت تن از اعضاي شوراي مؤسس كاركنان سازمان راديوتلويزيون و 4 نفر به نمايندگي از سوي چهار سازمان مترقي از جمله كانون وكلاء كانون نويسندگان، سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات و همچنين سازمان دانشگاهيان ايران. (تاکید ها از من است).  این آن چیزی بود که کارکنان اعتصابی می خواستند. خوب است که این نکته را هم یاد آوری کنم تاثیرات مبارزه مسلحانه در فضای سیاسی زمان شاه چنان بود که کمیته تعلیمات جبهه ملی ایران در نامه سرگشاده به دکتر کریم سنجابی دبیر جبهه ملی ایران که اولین وزیرخارجه بعد از انقلاب در دولت مهدی بازرگان بود( بعد از مدت کوتاهی استعفا کرد) خواهان شرکت دادن سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق ایران در «دولت وحدت ملی» شده بودند و از او خواسته بودند که این مساله در هیات دولت مطرح شود. این نامه در کیهان 30 بهمن ماه سال 57 در صفحه 10 درج شده است. اما توافق قطب زاده با شورای مؤسس زیاد پایدار نماند. فرادی همان توافق  او در مصاحبه یی با کیهان گفت که رادیو تلویزیون باید بیان پابرهنه ها باشد و خودش هم  شد سخنگوی«پابرهنه ها» که البته همه پیرو امام بودند و دو روز بعد در 30 بهمن،او دیگر به عنوان مالک الرقاب سازمان رادیو تلویزیون ظاهر شد و در سخنانی در جمع کارکنان رادیوتلویزیون صریحا اعلام کرد که«رادیو تلویزیون دربست در اخیتار رهبری انقلاب اسلامی و نماینده آن از لحاظ استراتژیک  خواهد بود» و تاکید کرد که «این سازمان و افراد آن نیستند که نسبت به عقاید و افکار و انقلاب مردم  ایران بیطرفانه، عمل کنند. این سازمان متعلق به ملت مسلمان ایران است و بیان کننده این انقلاب» و تاکید کرد که « انقلاب اسلامی بوده و هست وبفضل الهی و با کمک مردم اسلامی خواهند ماند»( کیهان اول اسفند 57) .عملکرد قطب زاده به نمایندگی و با حمایت کامل خمینی در بکار گرفتن رادیو تلویزیون که هر وقت می خواست روی صفحه تلویزیون ظاهر می شد و دهن دریدگی می کرد، در مدت کوتاهی بعد از سقوط رژیم شاه، چنان بود که در آن زمان محمود دولت آبادی در مقاله یی که درکیهان 6 اسفند57 با عنوان «عشق عاشقان را جام جم شما را» درج شد، از جمله نوشت:«آقای قطب زاده شما از نام پابرهنه ها برای خود سنگر ساختید تا در اهانت به همه گروهها و اقشار اجتماعی  دست و زبانتان باز و دراز باشد». منتهی فرق بزرگ آن روزها با اکنون در این بود که در آن روزها رژیم می توانست برای آدم منفوری مثل قطب زاده طومارهای امضای حمایت ده بیست متری فراهم کند، اما امروز فکر چنین اقدامی برای عناصر منفوری مثل شریعتمداری در کیهان یا گردانندگان رادیو تلویویزیون از قبیل زرغامی یا وزیر ارشاد قاطرچی صفارهرندی را طبعا کسی در رژیم به ذهن خود راه نمی دهد چون نتیجه مفتضانه اش از پیش معلوم است.  خمینی پلید هم که به چیزی جز انحصار قدرت و گشترش دامنه آن به عرصه گیتی فکر نمی کرد. در ششم اسفند بود که او در دیدار با یک هیأت  که از کویت به دیدن او آمده بودند با اظهار امیدواری از متحد شدن کشورهای اسلامی گفت:« امیدوارم  یک دولت بزرگ اسلامی به  همه دنیا غلبه کند»(کیهان 7 اسفند 57). خمینی با کارگزارانی مثل قطب زاده(بعدا خونش با تیغ انقلاب اسلامی ریخته شد) و عناصر فرومایه و فرصت طلب سازمان یافته در انجمنهای اسلامی که مثل قارچهایی که درحاشیه تل پهن ظاهر می شوند، در کنار روحانیت در قدرت، به رهبری خمینی اینجا وآنجا پیدا شده بودند، شروع کرد به از چنگ مردم در آوردن یک به یک مواضعی که در مبارزه با دیکتاتوری شاه به دست آورده بودند. او در این راه از تحریک شریرانه احساسات مذهبی توده های نا آگاه تا درنده خوئیهای که در سرکوبی شوراهای ترکمن صحرا و مردم کردستان نشان داد و بعد از 30 خرداد دیگر پیک های مرگش در کرسی های حاکم شرع  به همراه پاسداران جهل و جنایت، با استناد به احکام اسلام و قرآن در ریختن خون «کفار و منافقان»، با درنده خویی بیمانند نفس هر منتقدی را بریدند، و تا کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67،
هیچ راهی را نپیموده نگذاشت.
 
نکاتی از خاطرات عبدالله نوری
در مورد مقاومت در رادیوتلویزیون نكاتي در گفتگوي عبدالله نوری را كه در هفته نامه شهروند امروز، در بهمن ماه 86(شماره 36) درج شده است ،نقل مي كنم(4). او در بخشي از اين گفتگو به چگونگي حضورش در سازمان راديوتلويزيون كه به سال 1359 بر مي گردد و حدود 10 ماه طول كشيده  پرداخته و از جمله گفته  است:«... سيد احمد آقا به من گفت كه بيا و با آقاي طارمي – كه الان در بيت رهبري است و زماني هم سفير ايران در عربستان بود – در صدا و سيما همكاري كن. گفتم كه نمي‌توانم. پرسيد چرا؟ گفتم نمي‌خواهم به تهران بيايم. فعلا كه اصفهان هستم و اگر بخواهم به جايي بروم، به قم مي‌روم. حاج احمد آقا اصرار كرد و گفت كه آقاي طارمي هم دست ‌تنهاست و نياز به كمك هست و شما برويد فكر كنيد. آقاي طارمي معاون اطلاعات و اخبار صدا و سيما بود كه مهمترين معاونت صدا و سيما بود. بني‌صدر هم كه رئيس جمهور شد و خدمت امام رفت و خواست كه صدا و سيما زيرنظر رئيس جمهوري باشد، امام پذيرفت و با اين حال شرط كرد كه مدير اطلاعات و اخبار صدا و سيما را خودم تعيين خواهم كرد. امام مي‌دانست كه چه چيزي دارد مي‌گويد. حاج احمد آقا مي‌گفت كه مهم ساعت دو بعدازظهر است كه مردم پيچ تلویزیون را بپچانند و، ببينند در مملكت چه خبر است، قبل  و بعدش هم دست بني‌صدر باشد
   .... چند روز بعد ما را صدا كردند و خواستند كه به دفتر مدير اطلاعات و اخبار برويم. در آنجا به ما گفتند كه تصميم گرفته شده از قسمت پخش خبر هجده نفر اخراج شوند و چون مربوط به قسمت شماست، نامه‌اش را شما بايد امضا كنيد. من هم گفتم كه اگر مربوط به قسمت من است، من بايد تشخيص بدهم كه چه كسي اخراج شود. گفتند كه ما بررسي كرده‌ايم و اينطور تشخيص داده‌ايم. من هم گفتم كه اگر بررسي كرده‌ايد، خودتان هم امضا كنيد. بنابراين ناسازگاري‌هاي ما از همان ابتدا شروع شد. ما پس از اين شنيديم كه كاركنان صدا و سيما همگي دارند دست از كار مي‌كشند و به سمت دفتر ما مي‌آيند تا تكليف را روشن كنند. مديريت ما را خواست و گفت كه چه مي‌خواهيد بكنيد؟ گفتم مي‌روم در جمع آنها صحبت كنم». عبدالله نوري ضمن ياد آوري سن خودش در آن زمان كه 30 يا 31 سال بيشتر نداشته و طلبه جواني بوده است افزوده است« حالا افرادي كه هر كدام 20 سال يا 30 سال سابقه در صدا و سيما داشتند؛ پيرمرد و پيرزن و جوان و حرفه‌اي همگي به اعتراض جمع شده بودند. گفتم كه مساله چيست؟ گفتند كه چه معني دارد بدون محاكمه و دليل مشخص 18 نفر را اخراج مي‌كنيد و بعد هم تهديد كردند كه‌امشب صدا و سيما را مي‌خوابانيم. من هم از سر جواني و انقلابي بودن گفتم كه مگر چه اتفاقي مي‌افتد و گيريم كه كار را تعطيل بكنيد چه فايده‌اي دارد؟ پيشنهاد كردم كه از اين راه برگرديد و تهديد نكنيد. يكي از معترضان برگشت و گفت كه نمي‌شود، يك عده آدم‌هايي كه نه مي‌دانند  نودال  چيست نه امپكس  و فلان و فلان را مي‌شناسند، بيايند اينجا و تصميم گيرنده شوند و البته ما قصد توهين نداريم. من همينجا گفتم كه برعكس تو قصد توهين داري و اگر قصدت توهين نيست، پس چيست؟ گفتم كه من شما را اخراج نكرده‌ام و اگر اينجا آمده‌ام يعني دنبال راه حل هستم. وگرنه با تهديدها به نتيجه نمي‌رسيم. بالاخره ماجرا تمام شد». نكته اول اين كه همين ماجرا خود بيانگر مقاومت و اعتراضاتي كه در راديو تلويزيون در برابر سياستهاي رژيم خميني و اقدامات گمشتگانش بوده است. نكته ديگر اين كه احتمال دارد كه آقاي نوري دو رويداد را با هم در ذهن خود در آميخته باشد، چون من در آن گفتگوي مربوط به نودال و امپكس كه اشاره كرده است بودم البته واكنش ايشان در برابر كاركنان تحريريه و فني خبر راديو تلويزيون در مورد تخصص در كار، اين بود كه « بنشنيد شماهم خبر تنظيم كنيد من هم خبر تنظيم كنم ببينیم كدام بهتر است».

خمینی، سرچشمه و پشتوانه سرکوب و سانسور

اما در مورد اخراج آن 18 نفر كه گفته است مساله تمام شد، در واقع مساله با دستورات شخص خمینی شرور و اخراج ما تمام شد. من جزو آن 18 نفر بودم. بيشتر آن 18 نفر از همكاران عضو سنديكا بودند و دوسه نفر هم از مديران  و مسئولان سابق. عبدالله نوري درست گفته است كه تهیه آن لیست اخراج، اقدام محمد حسين طارمي و دیگر گماشته های خمینی در سازمان رادیو تلویزیون بود. در آن زمان- اوائل که خرداد 1359- محمد حسین طارمي تازه به مديريت اطلاعات و اخبار گماشته شده بود. از دوستان همكارم شنيدم كه او قبلا از آن فرمانده سپاه پاسداران در قم بوده است. از نزدیک هیچوقت او را ندیدم فقط یکبار او را در محوطه سازمان دوستی اورا که در فاصله 30-20  متری نشان داد که من نیم رخش را دیدم رنگ ریشش سیاه نبود و رنگ ریشش مرا یاد بیتی از هجویات وحشی بافقی انداخت که گفته بود« ای ریش تو در کمال زدی/ آن را ز... که رنگ کردی». اخراج کارکنان معترض به انحصار طلبي و سانسور تازه به قدرت رسيدگان، و بكار گرفتن نفرات جديد و البته خودي از هدفهاي گماشتگان خميني بود. اين كار براي آنها آسان و خالي از نگراني از اعتصاب نبود. به ويژه چايگزين كردن افراد در قسمت فني پخش كه كاري بود كه نياز به آموزش فني داشت.  در همان زمان  ظاهرا خميني نامه يي از بيمارستان قلب كه همزمان با انتخابات رياست جمهوري در آن بستري شده بود، دريافت كرده بود. اين بيمارستان در زمان شاه توسط «بنياد ملكه پهلوي» تأسيس شده بود و در تابلو بيمارستان هم نوشته  شده بود بيمارستان قلب بنياد ملكه پهلوي(اگر درست به خاطرم مانده باشد، در اوائل انقلاب  انقلاب نام مهدی رضایی بر آن نهاده شد). ظاهر نامه يي بوده  که همان سربرگهاي سابق را داشت. این را از پیامی که خمینی داده بود می شد استنباط کرد. خميني از اين كه نامه يي با چنين سربرگي براي او فرستاده اند بشدت خشمگین شده بود و در پيام شديد اللحني دستور تشديد وفوريت «پاکسازی از طاغوتی» ها و نشانه های طاغوت را در همه جا داد. شاید هم اصلا این سناریویی بود برای سرعت دادن به اخراج کارکنان معترض تلویزیون که قبضه کردن کامل آنجا برایشان خیلی مهم بود. اين فرصتي بود براي گماشتگان خميني براي اخراج كاركنان متعهدي كه در برابر ارتجاع از راه رسيده مقاومت مي كردند. در پي اين پيام بود كه اسم آن 18 نفر را در تابلو اعلانات نصب كردند و در بالاي آن قيد شده بود كه از فرداي آن روز از ورود آنان به ساختمان پخش جلوگيري خواهد شد. من ديگر از فرداي آن روز به سازمان راديو تلويزيون نرفتم و منتظر دريافت حكم اخراج ماندم. كه بعد از مدتي كوتاهي با احظار به دادگاه اداري(شاید عنوان دیگری داشت که درست به خاطرم نمانده)، و با برخورد تندي كه من در انجا با عوامل خميني كردم، كه وارد آن نمي شوم، اخراج من صورت گرفت و حکم اخراج با انفصال دائم از خدمات دولتی به جرم ضدیت با جمهوری اسلامی را من چند روز بعد دریافت کردم. در این حکم به تبصره و بندی از مصوبه شورای انقلاب اشاره شده بود که متن آن در حکم نبود. انتظارم این بود که به صورت زیر نویس در پای حکم باشد. بعدا با تحقیقی که کردم فهمیدم که آنچه مورد استناد قرار گرفته برای اخراج بهائیان نیز مورد استناد قرار می گیرد و آن تاکیدی است بر قابل تعقیب بودن فرد اخراج شده در دادگاه انقلاب اسلامی. البته من در کار خبرنگاری ضدیتی با جمهوری اسلامی نکرده بودم، ما با اعتراض به سانسور در بحث و جدل با گماشتگان خمینی و گاه با دادن اطلاعیه از سوی سندیکا ما موی دماغ برای سانسور و انحصار طلبی بودیم و الا واقعیت این است که ما هیج امکانی برای این که آنطور که در دوران اعتصاب آرزو می کردیم رادیوتلویزیون به نحو دموکراتیک اداره شود و وسیله یی باشد برای ارتقاء آگاهی و استقرار دموکراسی در ایران نداشتیم. مثلا برای پخش اطلاعیه های سازمان چریکهای فدایی خلق ایران یا مجاهدین خلق ایران که دونیروی سیاسی فعال در بین مردم بودند و در ضمن مورد اتهامات گوناگون در ایجاد آشوب یا «آتش زدن خرمنهای کشاورزان» از زبان خمینی قرار می گرفتند، یا مصاحبه کردن با آنان هیچ امکانی نداشتیم. اگر مثلا این امکان وجود داشت که مثل ماجرای گنبد و قنل رهبران ترکمن که در مورد روشن شدن ماجرا و تعیین مقصر مناظره یی با شرکت طرفهای در گیر در مساله برگزار شد، در مورد مسائل مهم قبل از این که کار به کشت و کشتار برسد، در مناظره تلویزیونی، مورد بحث طرفهای ذینفع قرار می گرفت و بعد برای میان راه حلهای ارائه شده مطلوب ترین از نظر مردم انتخاب می شد دیگر کار به 30 خرداد و آن کشتار بی رحمانه نمی رسید، اما خمینی برای قبضه مطلق قدرت نه تنها نیازی به نظر مردم نداشت بلکه حتما پیش خودش آنها را صاحب شعور تشخیص هم نمی دانست. خمینی که اقصاد را مال خر می دانست، چطور ممکن بود سر سوزنی حقی برای انتخاب برای کسی قائل باشد. (دنباله دارد)

 

هیچ نظری موجود نیست: