نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ دی ۱۰, یکشنبه


همسویی مواضع راه توده و رژیم در مورد عدم مقاومتِ زندانیان سیاسی[1]
امیر اطیابی

این نوشته نقدی است بر مقاله ی راه توده [2] که در آن آشکارا خطی را که رژیم، دستگاه اطلاعاتی و بازجویان -برای وادار کردن زندانیان توده ای به انزجار برعلیه آرمان هایشان، انجام مصاحبه ی ویدیویی و سرانجام همکاری- دنبال می کردند مورد تایید قرار داده و از آن، حتی امروز هم دفاع می کند. راه توده اخیرا ادعاهایی منتشر کرده مبنی بر اینکه گویا محمد علی عمویی راه توده را تایید و شهادت خانم آذر جوانشیر[3] در مورد دستگیری سردبیرش را تلویحن رد کرده است[4]. انتشار این ادعاها در چند ماهه ی اخیر موجب جنجال هایی از دو سوی مخالف و موافق شد[5] که متاسفانه تنها در راستای سیاست رژیم در زمینه ی گسترش اختلافات می باشد. راه توده اکنون پس از این جنجال ها به ظاهر در دفاع از محمد علی عمویی چنین می نویسد:

«بسیاری از زندانیان توده‌ای که توانستند جان بدر برده و از زندان دهه 60 آزاد شوند میدانند و می‌گویند که نه تنها عمویی بلکه حتی فراتر از وی، نورالدین کیانوری نیز در زندان بارها و بارها به توده‌ای‌‌ها توصیه کرد که در صورت لزوم با نوشتن نامه اشتباه [انزجار] و عذرخواهی از زندان آزاد شوند. تجربه بعدی نشان داد که هم دفاع محمد علی عمویی از پلنوم هفدهم و هم توصیه کیانوری به نوشتن نامه اشتباه [انزجار] کاری درست بود. اگر کسی با این مواضع و نظرات مشکل دارد چرا صریح نمی‌گوید تا جوابش داده شود؟» پایان نقل قول

برای آگاهی و اطلاع همه ی خوانندگان لازم است ذکر شود که تلاش (انواع فشارها و شکنجه های جسمی و روانی) برای آنکه توده ای ها نسبت به عقاید خویش و حزبشان (و ازجمله همه ی گروه های سیاسی)[6] انزجار بدهند، مصاحبه ویدیویی و توبه کنند و سرانجام به همکاری با مقامات زندان و دستگاه اطلاعاتی بپردازند تا روز قتل عام زندانیان در سال 67 و پس از آن تا هنگام آزادی جان بدربردگان ادامه داشت. اما زندانیان سیاسی آن زمان و همه ی شهیدان آگاه بودند که این تلاش ها نه به خواست محمدعلی عمویی، کیانوری و مریم فیروز و یا سایر رهبران گروه های سیاسی بلکه توسط دستگاه اطلاعاتی و بازجویان انجام می شد. در ارتباطات پنهان زندانیان با آن ها، دور از چشم بازجوها و عواملشان چنین توصیه هایی نشد. چرا که این زندانی نبود که تصمیم می گرفت با که ملاقات حضوری داشته باشد، به کجا رفت و آمد کند و چگونه مواضع سیاسی خویش را انتشار دهد یا در برابر زندانیان اعلام کند. از بندهای توده ای هایِ سرموضع، در دوران زندان و بخصوص یکی دوسال مانده به قتل عام سال 67 یکی دو نفر را انتخاب می کردند تا با کیانوری (در بندِ مردان) و با (مریم فیروز در بندِ زنان) در سلولی یا اطاقی تحت نظر بازجویان ملاقات دهند. موضوع ملاقات هم معلوم بود «قبول انزجار، مصاحبه، همکاری و بی فایده بودن مقاومت» و ارسال این پیامِ رژیم توسط آن ها به زندانیان توده ای. اما دراثر این ترفندها نفرت و مقاومت زندانیان در برابر دستگاه اطلاعاتی و رژیم بیشتر می شد- که بعد از سال ها شکنجه و آزار دست از سر این پیرمرد و پیرزن برنمی دارند. این ترفند ها با شکست مواجه شد و تنها به چند مورد محدود ماند. این درحالی بود که مقامات رژیم و دستگاه اطلاعاتی به دقت لیست سیاهی از کلیه ی زندانیانی که می بایست قتل عام می شدند تهیه کرده بودند و این لیست را با پرسشنامه های متعدد و مفصل در شش ماهه ی قبل از شروع اعدام ها تکمیل و دقیق کردند تا کار هیئت مرگ آسان شود. دسته بندی زندانیان و اولویت بندی آنان با تقسیم شان در بندها هم، به منظور آماده سازی برای اعدام ها، در همین شش ماهه انجام شد.

در اواخر سال 65 خبر و هشدارباشی به زندانیان توده ای در اوین می دهند که رژیم لیست قتل عام 4800 نفره ای را تهیه کرده است که توده ای ها و اکثریتی ها را نیز شامل می شود. به این خبر به دلایل مختلف توجهی نشد و سال ها بعد این خبر بازگو شد. رژیم پیگیرانه می خواست که قبل از کشتار، زندانیان را دچار مرگ سیاسی زودرس کند. گفته ی ابوالفضل پور حبیب (پاسدار عضو حزب)، که از وی خواسته بودند به مصاحبه ی ویدیویی و انزجار تن دهد تا اعدام نشود، فراموش نشدنی است. هنوز چندین ماه به شروع قتل عام 67 مانده بود که وی را اعدام کردند. وی گفت: «من این ها را خوب می شناسم این ها در هر صورت مرا اعدام خواهند کرد. تنها می خواهند من کوتاه بیایم تا مرا به جای جهنم به بهشت بفرستند! این آرزو را به گور خواهند برد!»

زندانیان توده ای، به جز یکساله ی پس از مصاحبه هایِ زیر شکنجه و غیرقانونی کردن حزب، چنین سوءِ استفاده ای از علی عمویی توسط رژیم را (برخلاف چند موردی که در مورد کیانوری و مریم فیروز رخ داد) ندیدند. با وجود این، زندانیان توده ای هیچگاه به خود اجازه ندادند که کیانوری، مریم فیروز یا علی عمویی را به جای رژیم محکوم کنند یا این دعوت های رژیم تاثیری بر مواضع آنان بگذارد. این بود که در میان چپ ها، بند توده ای ها در اولویت اعدام قرار گرفت ولی رژیم تنها توانست برای آن ها مرگ فیزیکی به ارمغان آورد نه مرگ سیاسی. تصمیم به مقاومت بلافاصله پس از ضربه ها گرفته شده بود. این اراده و تصمیمِ فرد فردِ زندانیان توده ای همگام با سایر زندانیان سیاسی بود که به صورت اراده و تصمیمی جمعی بروز پیدا کرد و رفته رفته قدرت، صلابت و قاطعیت بیشتر یافت. گفتن نه به شیطانی که تبلور بدی، ظلم، فساد، دروغ و جنایات بیشمار در حق مردم ایران و فرزندانش بود.
سوءِ استفاده ی حیله گرانه و وقیحانه از پیرمرد و پیرزنی در سال های آخر عمر -که زیر بار سنگینِ سال ها زندان، شکنجه های جسمی و روانی، مسئولیتی خطیر در مورد سرنوشت حزب و شاهدِ قتل عام فرزندانشان بودند- در سال های بعد ادامه یافت که ننگی ابدیست برای رژیم.

متاسفانه راه توده در این موضع گیری خویش همان سیاست عدم مقاومت و تن دادن به خواست چنین رژیمی را تبلیغ می کند و آشکارا مدافع آنست. ضمنا راه توده این «رسالت مهم» برای انتشار سوءِ استفاده های دستگاه اطلاعاتی رژیم از رهبرانِ حزبی که هدفمندانه اعدام نشدند، بخصوص نورالدین کیانوری و نامه ها و خاطرات منتسب به وی را، کماکان پی گیری می کند. این روش ها می بایست همه را در دو سوی این مباحثات به بررسی و فکر جدی در مورد مواضع این نشریه وادارد.
در جای دیگر این مقاله، راه توده می نویسد:

«همه می‌دانند که نورالدین کیانوری خود کسی بود که در سال‌‌های پس از کودتای 28 مرداد با توصیه رهبری داخل زندان به نوشتن اشتباه [انزجار] نامه مخالفت کرده بود و آن را نادرست می‌دانست. در حالیکه خود وی در سال‌‌های پس از زندان 62 این توصیه را کرد. زیرا شرایط پس ازکودتای 28 مرداد به هیچوجه شرایط پس از سال 62 نبود. در شرایط پس از کودتای 28 مرداد تعداد زندانیان توده‌ای کم و کسانی که در خطر اعدام قرار داشتند دارای موقعیتی بودند که با نوشتن یا بدون نوشتن نامه اشتباه [انزجار] در هر حال اعدام می‌شدند. در حالیکه در دهه شصت هزاران زندانی توده‌ای وجود داشت که اکثریت بزرگ آنها می‌توانستند با نوشتن چند خط از زندان آزاد شوند، چنانکه بخش قابل توجهی از زندانیان سیاسی آن دوران توسط هیئت آیت الله منتظری و مدیریت جدید زندان‌‌ها آزاد شدند.» پایان نقل قول
باید به نویسنده ی این مقاله یادآوری کرد که این کیانوری نبود که موافق نوشتن انزجارنامه و مصاحبه بود بلکه بازجویان وی و همه ی دستگاه شکنجه، سرکوب، اطلاعات و مقامات زندان ها خواهان آن بودند و برای گرفتنش از هیچ چیز، ازجمله استفاده از زندانیان خرد شده و توابین، ضرب و شتم و فشار مداوم دریغ نمی کردند. این سیاست در تمام دوران ها در زندان های جمهوری اسلامی حاکم بوده است. نه تنها در مورد توده ای ها، بلکه درمورد همه ی زندانیان سیاسی از جمله طرفداران اصلاحات، جنبش سبز، لیبرال ها، ملی گرایان و روشنفکران منفرد هم تداوم داشته است.[7]

ضمنا لازم به ذکر است که پرونده ی هر زندانی متفاوت بود. بسیاری از کادرها و رهبری حزب زیرِ اعدام بودند. به برخی حتی حکم اعدام ابلاغ شده بود و سال ها آن ها را با این حکم نگه می داشتند تا نه تنها به مرگ فیزیکی تن دهند، بلکه به مرگ سیاسی هم وادار شوند. سیاست رژیم این بود که هیچکس قهرمان نشود. شرایط هر زندانی متفاوت بود. یک عضو ساده ی سازمان جوانان یا یک هوادار ممکن بود با نوشتن یک انزجار ساده آزاد می شد؛ اما دیگر زندانیان را بدون مصاحبه ی ویدیویی و یا مصاحبه در جمع زندانیان آزاد نمی کردند. این به پرونده ی زندانی، شناخت زندانبان از وی، عملکرد و تصمیم فردی اش ربط داشت. اگر پرونده تان سنگین بود، حتی به همکاری اطلاعاتی و تواب بازی هم راضی نمی شدند. نمی توان فراموش کرد که در میان رهبری حزب و گروه های سیاسی دیگر کسانی بودند که تواب شده بودند و به همکاری با بازجویان تن می دادند ولی آن ها را هم اعدام می کردند. آن ها همگی انسان های شریف، مبارز و تشنه ی آزادی و عدالت بودند که زیر فشارهای غیرانسانی خردشان کرده بودند در حالیکه زندگی شان را در مبارزه گذرانده بودند. شکنجه ها ی جسمی و روانی، توهین، نقض ابتدایی ترین حقوق انسانی و فشار مداوم در طول زندان ورای تحمل هر انسانی بود. نباید تصور کرد که همه ی لیست شهدا قهرمان بودند؛ نه! در مبارزه ی سیاسی بیش از همه به همین انسان های عادی نیاز است تا نیازی به قهرمانان نباشد.

با این گفته ی نویسنده هم می توان موافق بود که «شرایط پس ازکودتای 28 مرداد به هیچوجه شرایط پس از سال 62 نبود» اما سال 62 بسیار بدتر از 28 مرداد بود! در دهه ی 60 هرآنکه را رژیم شاه موفق به کشتنش نشده بود به همراه عده ی زیادی از جوانان سیاسی-انقلابی شده ی دیگر از دم تیغ گذراندند. کشتار، شکنجه، سرکوب، زندان و تبعید، بسیار وحشتناک تر از زمان شاه بود. زندانی آرزو می کرد که زندانیِ شاه، اسرائیل و یا آفریقای جنوبی بود تا رژیم اسلامی. هر که در زمان شاه سوابقی داشت جرمش بیشتر و سربه نیست کردنش واجب تر بود. نویسنده ی این مقاله ی راه توده یا بی اطلاع است و یا آگاهانه در خدمت منویات رژیم سلطانیِ ولایت مطلقه. وی عمویی را می بیند ولی شلتوکی، حجری، کی منش، باقرزاده، ذوالقدر که بیش از 25 سال در زندان شاه بودند و... و صدها توده ای دیگر و هزاران زندانی سیاسی اعدام شده در این سال ها را نمی بیند. تعداد کسانی که «در هرصورت اعدام می شدند» در رژیم جمهوری اسلامی آنقدر زیاد بود که قابل مقایسه با زمان شاه نبود. رژیم سلطنتی و امپریالیسم انتقام خود را از همه ی انقلابیون توسط نظام سلطانیِ ولایت فقیه جلادانه گرفتند. حکم آن ها این بود: «اعدام پس از احراز توبه». رژیم می خواست به مردم ایران بگوید فرزندان مبارز شما حتی در زمان اعدام توبه کرده بودند تا هیچکس افکار مبارزه جویانه به ذهنش راه نیابد.

در بخش دیگر مقاله ی راه توده می خوانیم:
«مهمتر از همه اینها در بیرون و در خیابان‌‌ها یک انقلاب همچنان ادامه داشت و زندانیان توده‌ای می‌توانستند در بیرون از زندان در جنبش و انقلاب جامعه خود مشارکت کنند و بر آن اثر مثبت بگذارند.» پایان نقل قول
نویسنده محترم! در سال 62 و پس از آن نه «انقلاب» (به زعم شما و رژیم ولایت مطلقه تا لحظه ی حاضر) بلکه ضد انقلاب ادامه داشت. تمام دست آوردهای انقلاب از سال 60 به بعد در حال بازپس گیری بود و مهم ترین نشانه ی ضد انقلاب تصمیم به تداوم جنگ بود. توده ای ها چگونه بدون سازمان، بدون آزادی های مدنی، بدون حضور دیگر نیروهای سیاسی-انقلابی در حالیکه در حال پیگرد دائمی بودند می توانستند موثر باشند. دست و دلبازی رژیم در زمینه ی حقوق شهروندی و اصلاحات یک دهه ی بعد، تنها پس از اطمینان از حذف همه ی نیروهای سیاسی و در غیاب آن ها، به نحو نافرجام و نیم بندی شکل گرفت. همه ی نیروهای انقلابی در اثر کودتای وحشتناکی که برعلیه آن ها ادامه داشت در حال عقب نشینی، پنهان شدن، سازمان دادن فرار، نجات جان و آزادی خویش و خانواده شان بودند. رژیم جمهوری اسلامی با تمام خدماتی که با نابودی وحدت ملی، غارت ثروت ملی، سرکوب تمام آزادی های متصور و با سیاست های جنگ طلبانه اش به امپریالیسم کرده همانند شما هنوز و آن زمان فریاد انقلابِ ضد انقلابی اش گوش جهانیان و مردم ایران را کر کرده است. کافی است! دم از انقلاب نزنید که اگر این انقلاب است، مردم ایران از هر چه انقلاب است بیزارند.

در جای دیگر می خوانیم:
«...می‌توانند معتقد باشند که ارزیابی و خط مشی پلنوم هفدهم حزب نادرست و سیاست پس از سال 62 درست بود. می‌توانند فکر کنند که رهبری حزب در زندان باید راه می‌افتاد و پرچم سیاست سرنگونی جمهوری اسلامی را بدست می‌گرفت. معتقد باشند که باید به زندانیان توده‌ای بجای توصیه به کوشش برای آزادی، توصیه مقاومت تا اعدام را می‌کرد.» پایان نقل قول

نویسنده ی محترم! مسئله ی توده ای ها در زندان نه سرنگونی رژیم بلکه حفظ انسانیت خود در مواجهه با سیاهکارترین، فاسد ترین، حیله گرترین و جنایتکارترین نیروهایی بود که می توان در فرهنگ انسانی و انسانیت خویش با آن مواجه شد. به جرات می توان گفت که عملکرد و اندیشه ی آنان را با دوران انکیزیسیون قرون وسطا، نیروهای فاشیست هیتلری و شرکایش، به شرطی که هردو را باهم ترکیب و با شیعه ی رژیم اسلامی رنگ آمیزی کنیم، قابل مقایسه است. زندانی در درون خود با این معضل مواجه می شد که در برابر این نیروی اهریمنی چه باید کرد. زندانی تنها خود بود و وجدانش. نه تشکیلاتی بود، نه حزبی و نه مانعی به جز حد توانایی خویش برای مقاومت و نشکستن انسانِ درونش یا اینکه بتواند خود را در هرصورت بازیابد. آری زندانیان توده ای سیاسی بودند، نظر داشتند و اوضاع را به دقت تحلیل می کردند. ولی برای آنان، برخلاف شما، رژیم و بازجویانش، فاتحه ی انقلاب 57 خوانده شده بود. آن ها می بایست این توان را می داشتند تا حداقل خود را به چنین رژیمی آلوده نکنند. آن ها می بایست این نیرو را در خود می یافتند که حکم زندانشان را زیر فشارهای طاقت فرسای جسمی و روانی طی کنند. بسیاری بدون حکم بودند یا حکمشان تمام شده بود؛ شرط آزادیشان نوشتن انزجار بود؛ در موارد بسیاری، که بستگی به پرونده ی زندانی داشت، به این شرط، مصاحبه ی ویدیویی، یا مصاحبه دربرابر سایر زندانیان یا تعهد همکاری هم اضافه می شد. آن ها نمی توانستند به این شرایط گردن بگذارند؛ ولی اکثرا حاضر بودند که تعهد بدهند که هیچگونه فعالیت سیاسی نکنند و بروند سر زندگیشان. اما رژیم به این هم راضی نبود؛ می خواست حتما چیزی در درون شما بشکند تا مطمئن شود.
کسانی بودند که از سال 59 در زندان بودند، بدون هیچ حکمی (حکم زندان تا احراز توبه). درمیان آنان توده ای و اکثریتی هم بودند. هیچ کس هم به آن ها نمی گفت چه بکن چه نکن؛ ولی آن ها بی سر وصدا و تندروی، فقط نمی توانستند با آنچه که در زندان ها دیده بودند، به خواست رژیم گردن گذارند.

اما حال که شعار سرنگونی را مطرح می کنید، خوب است از سردبیر محترم راه توده هم پرسیده شود که خود ایشان از سال 62 تا آستانه ی کنفرانس ملی چه نظری داشتند. آیا خودِ ایشان مبلغِ آتشین شعار سرنگونی نبودند؟ اگر ایشان هم این پاسخ را نمی دهند، خوب است از همکارانشان در آن دوران پرسیده شود. چرا ایشان مواضع و اشتباهات خودشان را در یادمانده ها، خودسانسوری می کنند؟

توده ای ها و سایر زندانیان سیاسی از آن سال هایِ سخت در مواجهه با مصاحبه های تلویزیونی درس های بزرگی گرفته اند. این درس ها می آموزد که در مبارزه زمانی پیش می آید که شما تنها خودتان باید تصمیم بگیرید و پس از شکست به احدی، صرفن براساس گذشته اش، اعتماد نکنید تا عکسش ثابت شود. در زندان هم، چنین شرایطی حکم فرما بود. مقام و موقعیت حزبی کسی معیار نیست بلکه مواضعش معیار است. مهم ترین درس دیگر آن بود که هیچیک از آنان صرفن به اتکای این رهبر یا آن رهبر یا شخصیت حزبی وارد مبارزه نشدند تا از آن دست بردارند بلکه مهم ترین اتکایشان به آمال و آرزوهای واقعی خویش برای جامعه ی ایران، جامعه ی جهانی و رهایی انسان بود؛ و این تنها منبع و پایدارترین نقطه ی اتکای شان در همه ی شرایط و در همه ی دوران زندگی شان بوده و خواهد بود.

متاسفانه راه توده در این مقاله همچون گذشته -مانند رژیم که اکثریت قریب به اتفاق رهبری حزب و رهبران دستگیر شده ی سایر نیروهای سیاسی را سلاخی کرد و تنها عمویی، کیانوری و مریم فیروز از حزب و افراد مشخصی از رهبری سایر گروه ها را برای اهداف شوم خویش اعدام نکرد- سعی کرده است سوءِ استفاده های رژیم را از آنان به عنوان نظرات رهبری حزب در زندان قلمداد کند. باز جای شکرش باقی است که محمدعلی پرتوی و عبدالله شهبازی، همکاران دستگاه اطلاعاتی-امنیتی ملاک نویسنده ی راه توده قرار نگرفته اند.

مهم ترین علت حمله به حزب در سال 61 و 62 نه تداوم سیاست های پلنوم های 16 و 17 بلکه تغییر مواضع حزب نسبت به رژیم و سمت گیری آن و همزمان تشدید تلاش ها برای وحدت با سازمان اکثریت بود. متاسفانه راه توده سعی دارد آن سیاست های اولیه را نسخه ای کند برای تحلیل اوضاع سیاسی برای سال های پس از آن تا امروز. این تنها می تواند خیانتی به آن رهبری از جمله مواضع کیانوری، مریم فیروز و علی عمویی در آن سال ها باشد. کیانوری از همان سال 58 با تصویب حزب برای حفظ حزب و انقلاب از گزند نیروهای ارتجاعی اسلامی، ضدانقلاب و امپریالیسم به تدارک و آمادگی لازم دست زد. حزب و در راس آن کیانوری سازمانی مخفی را با کمک مجرب ترین و با تجربه ترین کادرها در زمینه ی فعالیت مخفی، برای روز مبادایی که به حزب حمله کنند یا نیروهای راست غلبه کنند، ایجاد کرد و به اتکای آن تا لحظه ی آخر به تدوام فعالیت علنی وفادار ماند. کیانوری شخصا و رهبری حزب در زمینه ی مهار عملکرد وی اشتباهات فاحشی مرتکب شدند که این تدارکات را بی اثر کرد و بخش عمده ی رهبری حزب جان خویش را در این راه نهاد. علیرغم همه ی این ها، این ضربه ها با گردش به راست جمهوری اسلامی، از سال 58 قابل پیش بینی و از سال 60 به بعد اجتناب ناپذیر بود و تنها می شد از بارِ انسانی آن تا حد ممکن کاست.

در زندان این تنها زندانیان نیستند و نبودند که تصمیم گیرنده بوده اند. بارها و بارها این در زندان تجربه شده است که هرقدر که کوتاه بیایی بیشتر پیش می آیند تا آنجا که راه پس و پیش نداری. خیلی هارا با حسرت تمام هم جانشان را گرفتند و هم توبه شان را (شکستند شان). این در جمهوری اسلامی یک پدیده ی جدید تاریخی است اگر قرون وسطا و حکومت کلیسا را استثنا کنیم. رژیم حتی یکنفر را به تلویزیون نیاورد که نشان دهد که مقاومت می کند. زمانی که ده تن از برجسته ترین فرماندهان نظامی و سرشاخه های مخفی حزب[8] را به حسینیه ی اوین آوردند، آنهم درست قبل از اعدامشان، تا اظهار ندامت کنند، فرزاد جهاد با نشان دادن علامت پیروزی به زندانیان، در حسینیه طوفانی به پا کرد؛ همه ی توابان که یک صف در میان نشسته بودند شروع کردند به ضرب و شتم باقی زندانیان و شعار دادن بر علیه همه ی گروه های سیاسی. همیشه این را به زندانی القا می کردند که شاید شانسی برای زنده ماندن در صورت توبه باشد. ولی هرگز اینچنین نشد و نیست اگر به نظر مقامات سربه نیست کردن کسی به نفع رژیم اسلامی تصور شود. خودشان می دانستند که این تواب بازی ها نمی تواند در مورد اکثریت قریب به اتفاق زندانیان صادقانه و پایدار باشد. با تغییر اوضاع آدم ها با تجاربی گرانبها خویش را بازمی یابند اگر سلامت روانی خویش را حفظ کرده باشند.

زندانیان سیاسی شاهد اعدام ده ها هزار نفر در زندان های جمهوری اسلامی بوده اند. عده ای از آن ها به خواست رژیم در زیر شکنجه و به ناچار تن دادند، از انزجار نوشتن تا همکاری اطلاعاتی، شرکت در بازجویی ها و دستگیری ها و حتی شکنجه و تیر خلاص زدن به اعدام شدگان ولی همان ها هم اعدام شدند. مهم ترین چیزی که یک زندانی را می توانست نجات دهد آن بود که رژیم از طرف آن ها، از جهت توانایی های سیاسی، سازمانی و ایدئولوژیک خطری حس نکند؛ یا اگر هم افرادی در رده ی بالایی بودند، این در دوران زندان و بازجویی کشف نشود. در تمام دوران زندان، حتی زمانی که اطلاعاتی از خارج از زندان درمورد مواضع حزب یا نیروهای سیاسی دیگر به زندانیان می رسید، هیچگاه دیده نشد که این مواضع اثر عمده ای در تصمیم به مقاومت یا عدم مقاومت داشته باشد. تنها ممکن بود این در کیفیت یا کمیت مقاومت اثر بگذارد نه در ترک مقاومت. عمدتا این فرد بود که در مورد موقعیت خودش می توانست تصمیم بگیرد. علیرغم گرایشات گوناگون، موقعیت خود زندانی و پرونده اش بود که سرنوشت وی را تعیین می کرد. وانگهی بلافاصله پس از دوران بازجویی قبل از آنکه زندانیان را به بندهای عمومی و یا سلول های چند ده نفره ببرند، بر اساس سئوالاتی که می کردند آن ها را که سرموضع بودند به بند یا سلول جداگانه ای می فرستادند تا روی باقی زندانیان اثری نگذارند.

متاسفانه این مقاله ی راه توده می خواهد جنایات رژیم را به مواضع سیاسی حزب یا گروه های سیاسی در خارج از زندان نسبت دهد و جنایتکاران را به فراموشی بسپرد. دراین مقاله حقوق بشر و حقوق زندانیان، همانند رژیم، بازجویان و زندانبانانش، کاملن فراموش شده و فقط از پذیرش خواست های رژیمی جنایتکار دفاع شده است. ما باید هشیار باشیم که یک لحظه رژیم، جنایتکارانش و قدرت حاکمه را از مسئولیت اصلی و تعیین کننده شان در سه دهه ی گذشته مبرا نکنیم. این نه تنها در مورد حزب بلکه در مورد همه ی گروه های سیاسی صادق است. از شورش نیروهای چپ رو و مجاهدین می توانست به سادگی اجتناب شود اگر قدرت حاکمه به تداوم آزادی های پس از انقلاب و مشارکت سایر نیروها در قدرت بر اساس آرای نسبیِ هر نیروی سیاسی متعهد می ماند. ولی رژیم هیچ دگراندیشی را تحمل نکرد. این عدم تحمل اکنون دامان اصلاح طلبان حکومتی، که هدفی جز حفظ نظام ولایت فقیهی و بازپس گیری سهم خود از قدرت را ندارند، را هم گرفته است. ولی مجازات اعدام، ترور، قتل های پنهانی و تصادفی و ناپدید کردن در رژیم جمهوری اسلامی هنوز مختص مخالفین فکری و سیاسی سازش ناپذیری است که خواست مردم ایران برای آزادی، صلح، دمکراسی، عدالت اجتماعی و جایگاهی شایسته در جهان را نمایندگی می کنند.
امیر اطیابی بیست و هشتم دسامبر 2012 برابر با هشتم دی ماه 1391
[1] . این مقاله در ابتدا به صورت یادداشت هایی پراکنده در صفحه ی فیسبوکی ششمین کنگره ی حزب توده ایران مطرح شده بود.
[2]. «بنام دفاع از حزب علیه محمد علی عمویی -سخن حکومت از دهان دایه های دلسوزتر از مادر» راه توده شماره ی 389
www.rahetudeh.com
[3] . مراجعه کنید به دقیقه ی 26 تا 28 در این ویدیوی تاریخ شفاهی ایران که در آن همسر فرج الله میزانی (جوانشیر) شهادت می دهد که در ملاقاتی حضوری، وی گفته آقای علی خدایی را در زندان با او روبرو کرده اند و از فرار وی کاملا متعجب شده است: www.iranianoralhistory.de
[4] . «نظر عمویی درباره ادعاهای آذرجوانشیر» راه توده شماره ی 375 در اینجا گفته هایی را به محمد علی عمویی نسبت می دهد: www.rahetudeh.com
[5] . نگاه کنید به شماره های 683، 685، 686، 687، 688، 689 و 692 نویدنو که برعلیه یا به طرفداری از محمد علی عمویی مقالات متعددی انتشار یافته است. در این مقالات نقد مواضع راه توده با حمله به محمد علی عمویی مخلوط می شود اما براساس همان ادعاهای اولیه ی راه توده مطرح می شود: www.rahman-hatefi.net
همچنین نگاه کنید به صدای مردم برای باز انتشار مقالات نویدنو و این مقاله: www.sedayemardom.net
[6] . حداقل شرطی که مقامات زندان، بازجویان، دستگاه قضایی و اطلاعاتی برای آزادی زندانیان سیاسی دهه ی 60 می خواستند امضای انزجارنامه ای بود که در آن نام همه ی گروه های سیاسی آن زمان، از توده ای، مجاهد، فدایی، پیکاری و... ذکر می شد.
[7] . نگاه کنید به «مستند اعترافات اجباری» در بی بی سی: www.bbc.co.uk
[8] . ناخدا یکم بهرام افضلی، سرهنگ بیژن کبیری، سرهنگ هوشنگ عطاریان، سرهنگ حسن آذرفر، ابوالفضل بهرامی نژاد، محمد بهرامی نژاد، هوشنگ جهانگیری، غلامرضا خاضعی، خسرو لطفی و فرزاد جهاد در صبحگاه هفتم اسفند ماه 1362 به جوخه ی اعدام سپرده شدند.

هیچ نظری موجود نیست: