نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ مرداد ۱۱, چهارشنبه

رمورد زدوبندهای آمریکا و سران رژیم جمهوری اسلامی ایران در مقطع قیام بهمن ماه ۱۳۵۷ خاطرات ویلیام سولیوان سفیر سابق آمریکا در ایران قسمت اول

رمورد زدوبندهای آمریکا و سران رژیم جمهوری اسلامی ایران در مقطع قیام بهمن ماه ۱۳۵۷

خاطرات ویلیام سولیوان سفیر سابق آمریکا در ایران

قسمت اول

آنچه در زیر می خوانید ترجمه و تخلیصی است از بخش های مختلف کتاب «مأموریت برای ایران» نوشته ویلیام سولیوان سفیر سابق آمریکا در ایران. این کتاب حاوی نکات تاریخی مهم و افشاگرانه ای است در باره چگونگی سقوط شاه و زدوبندهایی که در جریان به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی صورت گرفته بود. آن قسمت هایی از کتاب که آموزنده تر و مهمتر به نظر می رسد، در چند قسمت در درج می گردد.

در تهران بخش سیاسی ما فعالانه با نهضت آزادی تحت رهبری بازرگان تماس داشت و از گرایش او در مورد انقلاب آگاه بود. درست به موقع تماس ما با آیت الله بهشتی برقرار شد. واسطه این تماس یکی از کارمندان فارسی زبان سرویس خارجی ما بود که قبلا در تهران خدمت کرده و برای گسترش رابطه ما با گروه های انقلابی (روحانیون) توسط من به ایران فراخوانده شده بود. هر دو، بازرگان و بهشتی، شخصیت های جالبی بودند. علیرغم روابط نزدیک آمریکا با شاه، کلا نسبت به ایالات متحده آمریکا گرایش داشتند. به نظر می رسید که این دو این امر را تشخیص می دادند که تهدید اصلی برای آینده ایران از ناحیه شوروی است نه آمریکا و بر این امر اعتراف داشتند که آمریکا علیرغم رابطه نزدیک با شاه، برای مدت های مدیدی نیرویی برای پیشرفت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران بوده است. ما به هر حال کاملا مطمئن نبودیم که آیا گرایشی که آنها به ما عرضه می کردند همان گرایشی بود که در بین هواداران آنها وجود داشت. مخصوصا در مورد گرایش های آن جوانان رادیکالی که فعالیت مخالفین را در خیابان ها و شهرهای بزرگ رهبری می کردند، مطمئن نبودیم.
با توجه به این گرایش های متضاد، سعی کردم از وضعیت ارزیابی کرده و عملکرد صحیح حکومت آمریکا که می توانست منافع حیاتی ما را در ایران حفظ کند تعیین کنم. اندکی بعد از اینکه ازهاری به نخست وزیری انتصاب شد، به این نتیجه رسیدم که استقرار حکومت نظامی نشان دهنده آخرین شانس شاه است. اگر حکومت نظامی نتواند نظم و قانون را برقرار کرده و تولید صنعتی را به حالت قبل برگرداند، انقلاب قطعا پیروز خواهد شد و ما باید نتایج آن را بپذیریم. در نهم نوامبر ۱۹۸۷ تلگرافی مشتمل بر سیاست آینده مان تهیه کرده و توصیه های لازم را متذکر شدم. در این تلگراف مجددا برخی از کلیشه های اساسی در مورد ایران را یادآوری کرده و تغییرات آن را ارزیابی نمودم. مثلا این موضوع را خاطرنشان ساختم که ثبات در ایران بر دو رکن استوار است: حکومت سلطنتی و مذهب شیعه. در ۱۵ سال گذشته رکن مذهبی به میزان قابل توجهی مغلوب رکن دیگر یعنی حکومت سلطنتی شده است. تغییرات در نیروهای مذهبی آشکار بود، اما ضرورت داشت آنچه بر حکومت سلطنتی می گذشت مورد مطالعه قرار گیرد.
مسلم بود که حمایت توده ای از شاه به میزان بسیار قابل توجهی کاسته شده و تنها قدرت واقعی او ناشی از ارتش بود. در حالی که قبلا هر ناظری شاه را رکن سلطنت می شناخت. این تغییر کاملا آشکار شده بود و این رابطه با استقرار حکومت نظامی تغییر یافته بود و وضعیتی را ایجاد کرده بود که نشاندهنده قدرت ارتش بود. «ارتشی که شاه را حمایت می کرد». من احساس می کردم که این وضعیت جدید ما را ملزم می کند رابطه عملی و بالقوه بین ارتش و مذهبیون را بررسی کنیم...
....من وضعیتی را پیشنهاد می کردم که بر اساس آن نه تنها شاه بلکه اغلب افسران عالیرتبه ارتش می بایستی کشور را ترک کنند و توافق بر سر ماهیت رژیم آینده بین رهبران مذهبی و رهبران نظامی انجام شود. در این توافق ها آیت الله خمینی می بایستی دولتی به رهبری چهره های لیبرال مثلا بازرگان و میناچی تشکیل می داد و بدین وسیله از تشکیل حکومتی از نوع «ناصر ـ قذافی» که فکر می کردم او بیشتر خوشش می آمد برحذر می ماندیم. این امور می بایستی طی یکسری انتخابات برای مجلس مؤسسان، قانون اساسی جدید و بالاخره پارلمان انجام می شد.
به نظر من رهبری مذهبی از جمله خود خمینی با این طرح موافقت می کردند زیرا اهداف اصلی آنها را که شامل حذف شاه، جلوگیری از خونریزی و داشتن ارتش برای استقرار نظم به نفع رژیمشان بود در بر می گرفت.
این طرح از نقطه نظر ما هم رضایتبخش بود زیرا مانع هرج و مرج شده، یکپارچگی ایران را تامین کرده، استقرار رهبری تندرو را غیرممکن ساخته و تسلط شوروی بر خلیج فارس را عمیقا مسدود می کرد. در این معامله چیز عمده ای که ما از دست می دادیم عبارت می شد از کاهش در روابط نظامی و امنیتی، تغییر موضع ایران از طرفداری از اسرائیل به ضدصهیونیسم و تا اندازه ای وقفه در روابط و معاملات مان.
گرچه چنین قراردادی در مقایسه با قراردادهایی که در زمان شاه از آن سود می جستیم کمتر به مذاقمان خوش می آمد، اما این طرح مسلما بهتر از آن بود که یک انقلاب نورس به پیروزی برسد و یکپارچگی نیروهای مسلح از بین برود. از این رو من پیشنهاد کردم که به آنچه باورنکردنی بود فکر کنند و برای این امر ممکن، آماده شوند.
از گزارش های بعدی چنین دستگیرم شد که این تلگراف در واشنگتن موجب مقداری توهم و ناراحتی شده بود. توهم و ناراحتی نه به خاطر پیشنهادات من بلکه به خاطر اینکه این اولین بار بود که رئیس جمهور از این امر مطلع می شد که شاه ممکن نیست دوام بیاورد و رفتنی است. تا آن موقع یا رئیس جمهور آنقدر سرگرم مسائل کمپ دیوید بود که فرصت پرداختن به مسئله ایران را نداشت یا اینکه گزارش دهندگان امنیت ملی (منظورر جناح برژینسکی است) نخواسته بودند او را با مسایل ایران نیز درگیر کنند.
در هر حال کارتر بعد از دریافت تلگرام من، یادداشت های دست نویسی به سایروس ونس، برژینسکی، براون و ترنر رئیس سیا نوشت مبنی بر اینکه چرا در مورد وضعیت ایران به او گزارش (دقیق) داده نشده است. بنا بر دلایل مرموزی که به رهبری کاخ سفید مربوط می شود، بعدها این یادداشت های دستنویس به خارج از کاخ سفید نفوذ کرده و در مطبوعات چاپ شدند.
....من انتظار داشتم که پیشنهادم در واشنگتن جدی گرفته شود و به من رهنمود عمل بدهند. اما واشنگتن هیچگاه به این تلگراف پاسخی نداد. نوامبر را پشت سر گذاشته و وارد ماه دسامبر می شدیم بدون آن که دستورالعملی از وزارت خارجه یا واشنگتن بطور کلی دریافت کنیم. سخنگوی وزارت خارجه و خود رئیس جمهور مرتبا حمایت خود را از شاه اعلام می کردند. این حمایت آن چنان مرتب و پی در پی اعلام می شد که بین رسانه های گروهی آمریکا به صورت جوک درآمده بود. حتی خود شاه به من گفت که از تکرار پی در پی این امر خجالت می کشد. می گفت این امر او را آلت دست آمریکا معرفی کرده و به اعتبار و استقلالش لطمه می زند!!
....تظاهرات روز عاشورا مسالمت آمیز بود. بین دولت ازهاری و نمایندگان گروه های اپوزیسیون توافق شده بود که در روزهای تاسوعا و عاشورا برخوردی ایجاد نشود. به هر حال هجوم مردم به خیابان ها غیرقابل اجتناب بود. اردشیر زاهدی که با هلی کوپتر راهپیمایی را مشاهده کرده بود جمیعت را ۴۰۰ هزار نفر تخمین می زد در حالی که رادیو بی بی سی جمیعت را دو میلیون نفر اعلام کرد. ولی مطابق بهترین تخمین سفارت، در این دو روز هر روز یک میلیون نفر به خیابان ها آمدند. بطور کلی، علیرغم مراسم عزاداری، مردم نسبتا آرام بودند. پلیس و ارتش از مسیر راهپیمایی دور نگهداشته شده بودند. فرصت برخورد سیاسی که ممکن بود سرنوشت رژیم شاه را تعیین کند با استفاده از ظرفیت سازش ناپذیری ایرانی از دست (مردم) خارج شد.
مشکلات قدیمی همچنان برجای باقی ماند. اعتصابیون مناطق نفتی، هواپیمائی، برق و دیگر بخش های عمده صنعتی فعالیت خود را از سر گرفتند. کاهش مواد سوختی، گازوئیل و سایر وسایل حیاتی گسترش یافت. شورش مخصوصا در اطراف دانشگاه تهران از سر گرفته شد. استقرار نظم توسط دولت ازهاری امیدبخش نبود. بیستم دسامبر شب در خانه بودم که ازهاری تلفن کرد و از من خواست به دیدنش بروم.
ساعت سه بعد از ظهر روز ۲۱ دسامبر به ملاقاتش رفتم. وقتی وارد اتاقش شدم، با کمال تعجب مشاهده کردم که در گوشه اتاق چراغی روشن است و ازهاری در حالی که پیژامه راه راهی پوشیده بود زیر یک پتوی ارتشی روی برانکاردی دراز کشیده است. این منظره مرا به یاد مصدق انداخت که معمولا مقامات دولتی و مطبوعات را در همین وضعیت به حضور می پذیرفت. بعد از اینکه کنارش نشستم گفت: بیماریش خیلی جدی نیست و به زودی کارش را مجددا از سر خواهد گرفت. در مورد مشکلاتی که برای استقرار نظم و قانون داشت برایم گفت و در باره دستورات مکرری که از شاه برای اداره حکومت نظامی به او می رسید توضیح داد. می گفت که نظامیان تقریبا نزدیک به چهار ماه است که در خیابان ها هستند و شدیدا روحیه اشان تضعیف شده است. اینکه فقط مجازند در مقابل هر گونه فشاری فقط تیر هوایی شلیک کنند آنها را در وضعیت شوک قرار داده است.
سپس چنین ادامه داد: «شما بایستی این را بدانید و به دولت خودتان هم اطلاع بدهید که این مملکت از دست رفت به خاطر اینکه شاه قادر نیست تصمیم بگیرد». دستش را فشردم و از او خداحافظی کردم.
این گفتگو را عینا به واشنگتن گزارش کردم. در پایان گزارشم متذکر شدم که این برایم مسلم شده است که برنامه ای را که در تلگرام نهم نوامبر پیش بینی کرده بودم (سازش مذهبیون و ارتش با وساطت آمریکا) درست از آب درمی آید. حکومت نظامی در مأموریت خود برای استقرار نظم و قانون شکست خورده بود. سقوط شاه حتمی بود. بنا بر این تصمیم گرفتم طرح خودم را که در نهم نوامبر به واشنگتن مخابره کرده بودم عملی کرده و با اپوزیسیون و نیروهای مسلح وارد مذاکره شوم و به آنها کمک کنم تا به توافقی برسیم که مانع تجزیه نیروهای مسلح گردد. در مقابل این تلگرام هیچ پاسخی که مرا از عملم منع کند نرسید. معذالک دو روز بعد با کمال تعجب شنیدم که ایالات متحده مجددا حمایت خود را از شاه اعلام داشت.
روز بعد که شاه را دیدم در مورد بیماری ازهاری با او صحبت کردم. شاه بیشتر در مورد جانشین ازهاری حرف می زد. تا این زمان شاه در زمینه مذاکره با افراد گوناگون اپوزیسیون تا اندازه ای تن به مصالحه داده بود، اما هنوز کسی را برای پست نخست وزیری انتخاب نکرده بود. او در مورد یک یا دو نفر که ممکن بود مایل باشند این پست را بپذیرند صحبت کرد. یکی از این افراد بختیار بود. بختیار تحصیل کرده فرانسه و پاتوقش کلوپ فرانسوی های تهران بود. ما گاهگاهی با بختیار در تماس بودیم. او فاقد پایه توده ای بود و قابلیت او به عنوان یک رهبر سیاسی تقریبا هیچ بود. شاه نقاط ضعف بختیار را برایم بازگو کرد و گفت که او «یکی از آن کرمها» است که همیشه به هنگام مشکلات از لای چوب بیرون می آیند. چند روز بعد شاه به من گفت که بختیار وظیفه تشکیل کابینه را پذیرفته و شاه آماده است او را به عنوان نخست وزیر منصوب کند.

مأموریت تئودور الیوت (از فصل ۲۱ کتاب)
۱ـ از آنجا که هیچ دستوری مبنی بر مخالفت با طرح مذاکره بین رهبران اپوزیسیون و رهبران نظامی به منظور جلوگیری از برخورد انقلاب و نیروهای مسلح به من نرسید، از طریق سفارت یکسری فعالیت را در دستور کار قرار دادم. در مذاکره با واشنگتن توصیه کردم که مجموعه فعالیت های مشابهی نیز در پاریس با همکاران آیت الله خمینی شروع شود.
۲ـ می دانستم که این فعالیت ها از چشم سرویس های جاسوسی ایران مخفی نخواهد ماند، از این رو برای احتیاط موضوع را با هوشنگ انصاری که یکی از نزدیکان شاه و رئیس شرکت ملی نفت ایران بود در میان گذاشتم. به او متذکر شدم که مقامات ایرانی بایستی این فعالیت ها را امری عادی جهت حفظ منافع ملی آمریکا در نظر بگیرند. روز بعد به من تلفن کرد و گفت موضوع را با شاه در میان گذاشته است و گفت شاه هم مسئله را درک می کند. در ضمن شاه به او گفته بود که به من هشدار بدهد که ما مثل انگلیسی ها که در سال ۱۹۰۶ به عنوان پشتیبان روحانیت و حامیان قیام مشروطیت عمل کردند، درگیر مسایل نشویم. به انصاری گفتم متوجه مطلب هستم و مطلب را به حال خودش می گذارم. در تمام گفتگوهای بعدی با شاه، او هرگز در مورد فعالیت های ما اظهار نگرانی نکرد و حتی در اواخر دوره حکومتش با کنجکاوی از من می پرسید که «از دوستانتان، ملاها، چه خبر؟»
۳ـ برداشت های اولیه ما مبین این بود که رهبران نظامی، نهضت آزادی و رهبران مذهبی معتقد بودند که لازم است به توافق هایی برسند. افسران نظامی دریافته بودند که روحیه سربازان به حدی تحلیل رفته است که بسیاری از آنها دیگر قابل اتکاء نیستند. آنها ضمنا می دانستند که بسیاری از تظاهرکنندگان فرزند یا برادر نظامیان هستند. گرچه واحدهای نظامی مرتبا از شهری به شهر دیگر در حرکت بودند تا مشکل خویشاوندی بین قوای نظامی و تظاهرکنندگان در بین نباشد، ولی تخمین فرماندهان نظامی و عقیده مشاوران نظامی ما که همراه نیروهای ایرانی بودند بر این بود که وضعیت بسیار متشنج است.
۴ـ در پاسخ به پیشنهاد ما در مورد تماس (با آیت الله خینی) در پاریس، وزارت خارجه به سفارت ما در پاریس دستور داد که مأموری را برای ملاقات با ابراهیم یزدی مشخص کند. این مأموریت به رئیس بخش سیاسی سفارت آمریکا در پاریس، وارن زیمرمن سپرده شد. زیمرمن که بسیار حرفه ای بود و دستورات را به خوبی انجام می داد دو یا سه بار در یک رستوران کوچک در نزدیکی اقامتگاه آیت الله خمینی با یزدی ملاقات کرد. از آنجا که دستوراتی که به زیمرمن داده شده بود بسیار محدود بود و از آنجا که او با شرایط داخلی ایران آشنایی نداشت، این ملاقات چندان ثمربخش نبود. در هر حال ماهیت کلی این مذاکرات منعکس کننده همان نقطه نظرهایی بود که ما در تهران به آن دست یافته بودیم. همکاران آیت الله عمیقا در مورد چشم انداز برخورد با ارتش نگران بوده و مایل بودند از این برخورد جلوگیری به عمل آید. به خاطر این که آنها فاقد سلاح بودند و بویژه اینکه اعتقاد و علاقه ای به مبارزه مسلحانه در جریان انقلاب نداشتند و چنین احساس می کردند که توافق با نیروهای مسلح قبل از مراجعت خمینی به ایران ضرورت خاص دارد.
۵ـ اکنون دیگر مراجعت خمینی تقریبا قطعی بود. رسما اعلام شده بود که شاه آماده است پس از انتصاب بختیار به عنوان نخست وزیر و تشکیل شورای سلطنت، برای یک مرخصی طولانی ایران را ترک کند. برای اغلب ایرانیان این تحولات به عنوان برگ انجیری بود برای خروج آبرومندانه شاه و خدشه دار کردن پیروزی آیت الله و انقلابش. بنا بر این مقدمات مراجعت آیت الله و همکرانش به تهران برای اوائل سال مسیحی بطور جدی در دست تهیه بود.
...
...
۱۶ـ همچنان که به پایان سال نزدیک می شدیم اوضاع در ایران تغییر می یافت. شاه تصمیم گرفت بختیار را به عنوان نخست وزیر انتخاب، اعضای شورای سلطنت را منصوب کرده و کشور را ترک کند. در هر حال او اصرار داشت که این مراحل دقیقا مطابق قانون اساسی انجام شود و اصلا عجله ای به خرج نمی داد (در حالی که آمریکا خیلی عجله داشت که مبادا جنبش رادیکالیزه شود ـ مترجم.) وضعیت نیروهای مسلح متشنج شده بود. مشاوران نظامی ما گزارش می دادند که حالت ابهام و ناامیدی مخصوصا در بین افسران جوانتر بروز کرده است. در ایران، نیروهای مسلح به شاه، میهن و خدا ـ با همین ترتیب ـ سوگند یاد می کنند. رفتنی شدن شاه موجب نگرانی در مورد وفاداری نیروهای مسلح شد. از این رو در صورتی که به آنها اطمینان داده نمی شد، ممکن بود دست به اقداماتی بزنند.
۱۷ـ جورج بال، معاون سابق وزارت خارجه به عنوان مشاور در مسایل ایران به کاخ سفید فراخوانده شد. جورج بال سابقه طولانی در مسایل ایران داشت. او اخیرا به عنوان عضوی از شرکت سرمایه گذاری برادران له من از ایران دیدن کرده و با من هم در مورد مسایل ایران صحبت کرده بود. به نظر من عقایدش قابل اعتبار بود.
۱۸ـ هنگامی که بال برای مذاکره دعوت شده بود، ایران در حال از هم گسیختگی بود. شاه انواع فرمول ها را امتحان می کرد تا شاید بتواند همچنان در قدرت باقی بماند یا اینکه لااقل سلسله پهلوی حفظ بشود. او ضمنا دریافته بود که سلسله پهلوی رو به انقراض بوده و لازم است با یک نوع مکانیسم انتقالی، عناصر میانه رو سیاسی انقلاب را غصب کنند.
۱۹ـ در تهران فقط من از نظر بال آگاهی داشتم، زیرا او از وزارت خارجه خواسته بود که چند تلگراف به سفارت بزنند و در مورد شخصیت های سیاسی که ممکن بود بتوانند نقش واسطه را در این مکانیسم انتقالی بازی کنند جستجو کند. ما به این درخواست جواب دادیم ولی مطمئن نبودیم که این افراد در این شرایط بحرانی چقدر می توانند مؤثر واقع شوند.
۲۰ـ در تحلیل نهایی، این امر چندان اهمیتی نداشت زیرا کاخ سفید گزارش جورج بال را رد کرد. نسخه ای از این گزارش هرگز به سفارت نرسید. بعدها در ملاقات های خصوصی که با جورج بال داشتم از پیشنهاداتش مطلع شدم.
۲۱ـ همچنان که جریانات به پیش می رفت، مذاکرات ما با اپوزیسیون روشن تر می شد. اعضاء نهضت آزادی این امر را برای ما روشن کرده بودند که می خواهند نیروهای مسلح حفظ شده و توان و یکپارچگی اشان همچنان باقی بماند. ضمنا آنها به ما گفتند که تعداد زیادی از افسران ارشد مورد لعن آنها هستند. در همین دور مذاکرات و در مذاکراتی که با افسران ارشد داشتیم برایمان روشن شد که تعداد قابل ملاحظه ای از افسران ارشد در بخش های مختلف استراتژیک درون فرماندهی نظامی نه تنها نسبت به اهداف نهضت آزادی سمپاتی داشتند بلکه با رهبران آن نیز منظما در تماس بودند. بنا بر این، نهضت آزادی آشکارا از گرایش ها و عملیات مقامات نظامی آگاه بود.
۲۲ـ بر اساس این اطلاعات، سرانجام لیستی به ما داده شد که مرکب از بیش از یکصد افسر ارشد بود که انتظار می رفت از پست خود استعفا داده و بعد از رفتن شاه، مملکت را ترک کنند. به ما گفتند دستگیری و انتقامجویی در کار نخواهد بود. حتی پیشنهاد شد که این افسران بتوانند ثروت و دارایی خودشان را نیز بدون مقاومت و بدون سر و صدا از کشور خارج کنند. گرچه هرگز به ما گفته نشد که در سلسه مراتب نظامی چه کسی جای این افسران را پر خواهد کرد ولی درک ما چنین بود که لیستی از افسرانی که برای این کار در نظر گرفته شده بودند در دست رهبران نهضت آزادی است.
برای ادامه به قسمت دوم مراجعه نمائید.

هیچ نظری موجود نیست: