نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

واکنش به کلیه کامنت هایی که در سایت « زمانه » و فیسبوک در مورد شبکه جاسوسی انوش ثبت شده است


واکنش به کلیه کامنت هایی که در سایت « زمانه » و فیسبوک در مورد شبکه جاسوسی انوش ثبت شده است
امرالله ابراهیمی
دوستان انتظار داشتند که بعد از پخش مصاحبه در رادیو زمانه و یا حداقل در قبال بعضی از کامنت ها واکنشی نشان دهم . مسلماً چنین انتظاری بجاست ولی مرا در این مدّت، مجال اندک هم نبود. برای همین از آقای پژمان اکبرزاده خواهش کردم که برای پربارتر شدن گزارش ، مصاحبه را تا هفته دوم ماه اوت عقب بیندازد اما او اصرار داشت که مصاحبه باید در سالگرد چاپ مقاله روزنامه هلندی « تراو » از رادیو زمانه پخش شود و حق هم داشت. منهم مختصراً جریان را تلفنی به او توضیح دادم که بریده هایی از آن به سمع تان رسید.  به هر حال شرمنده ام. آنچه که در زیر می خوانید جواب کلیه کامنت هایی است که در سایت « زمانه » و فیسبوک  درج شده است.
انوش در سال 1989 در هلند تقاضاي پناهندگي كرد و اولين مأموريت او نفوذ در سازمان مجاهدين خلق بود كه موفق شد. يكي دیگر از مأموريت هاي انوش « خراب كردن پل هاي پشت سر كساني بود كه از مجاهدين جدا شدند » و او در اين مورد واقعاً موفق بود. حسين نجاتي ( فرمانده مستقیم انوش ) در جواب سئوال انوش در مورد یکی از مرتبطین با دفتر مجاهدین در هلند  گفت كارايي  يك نفوذي صد بار بيشتر از در گير كردن آن است. بايد تا جايي كه مي توان در مجاهدين نفوذ كرد اما اگر امكان نفوذ نبود بايد او را به افشاگري واداشت. در سال 1993 انوش برای اینکه بتواند در گروههای چپ و منتقد مجاهدین هم نفوذ کند ، خود به صف مخالفین مجاهدین پیوست و فرد دیگری که ظاهراً هوادار مجاهدین بود را وارد شبکه کرد. از آن به بعد ، تا لحظه مرگ ، تمامی خط و خطوطش را توسط فرد مذکور در سازمان مجاهدین خلق پیش می برد. هر دو مدعی بودند که دستیار جدید یکی از کادرهای سازمان مجاهدین بوده و بعد از کشتار 1367 مورد تعقیب قرار گرفت و به منزل انوش در جنوب ایران پناه برد و مدتها در آنجا زندگی می کرد. اما بعد از قتل انوش متوجه شدیم که این داستان ساختگی بوده و جهت عادی سازی گفته شده است. البته اطلاعات موثقی در دست است که دستیار انوش در ایران هوادار شناخته شده مجاهدین خلق بوده و به همین « جرم » مدتّها را در زندانهای جمهوری اسلامی گذرانده است. هیچ نشانی از همکاری او با وزارت اطلاعات در ایران مشاهده نشده است.  
با اینکه قبل از قتل انوش به جاسوس بودن او مطمئن بودیم ولی مدارک محکمه پسندی نداشتیم تا او را افشا کنیم. پلیس هم مخالف علنی کردن این موضوع بود. بعد از قتل او به مدارک محکمه پسندی دست یافتیم اما سه مسئله مهم مانع افشای او می شد. یکی در جریان بودن پرونده قتل و بازجویی های پلیس که تا اوت 1995 طول کشید و دیگری مأموریت احمد جعفری و جمع آوری اسناد و مدارک از جاسوسی او و در آوردن کانال هایی که به او مرتبط می شد و سوم در جریان بودن پرونده چند فرد مرتبط با جاسوسی که پلیس می گوید هنوز هم باید به زیر نظر داشتن شان ادامه داد.
بر خلاف نظر آقای رحمان جوانمردی خودم انوش را مأموری با هوش و خبره نمی دیدم چون اغلب رفتار و کردارش مشکوک کننده بود اما احمد جعفری خیلی پیچیده تر از اوست. نمی دانستم که آقای اکبرزاده جواب سئوال ها را برای چه کاری می خواهد و یا با چه کسانی مصاحبه کرده است ، اگر از هدفش آگاهی داشتم، پیشنهاد می دادم تا نظر آن دو روزنامه نگار هلندی و بخصوص آقای مولدر را هم بپرسد. آقای مولدر در مدت کوتاه به خیلی چیزها رسید که این نشان از تیز بینی او دارد. مجدداً بر این نکته تاکید می کنم که انوش در واقع با هوش نبود ولی ما بیهوش بودیم. او مأموری گستاخ، جلف و پررو بود که از بیهوشی ما سوء استفاده می کرد. بیهوشی ما باعث می شد که او بی محابا به فعالیتش ادامه دهد. بگذارید برای بیّنه نظرم یکی از گزارشات بجا مانده را نقل کنم. یکی از هواداران سازمان مجاهدین که مدتی هم در عراق بوده با دختری در ایران قصد ازدواج داشت اما آوردن آن دختر به هلند برای او مشکل بود . انوش برای نفوذ در بین هواداران سازمان مجاهدین خلق و پیشبردن خطش ( گرفتن اطلاعات مجاهدین از دوستِ او و همچنین اطلاعات غلط دادن به مجاهدین از این کانال ) از فرماندهانش در ایران خواسته بود که این دختر خانم را به هلند بیاورند. خودم مطمئن بودم که نه این دختر خانم با رژیم کار می کند و نه فردی که می خواست در آینده همسرش شود! اما انوش برای بدست آوردن دل دستیارش که او را به ایشان معرفی کرده بود چنین کاری را مصرانه از فرماندهانش خواست. می گفت اگر این کار عملی شود ، « دفتر مجاهدین در هلند به کنترل من در می آید » . این کار صورت پذیرفت. وزارت اطلاعات برای این دختر خانم پاسپورت و ویزا تهیه کرد و او را به هلند آورد. پلیس روی این دختر خانم و همسرش زوم کرده بود. ما اصرار داشتیم که این دختر خانم و همسرش بویی از جاسوس بودن انوش نبردند اما پلیس می گفت امکان ندارد. مگر می شود ؟ او ( انوش ) با یک تلفن برای یک هوادار شناخته شده مجاهدین که مدتی در عراق هم بوده ویزا می گیرد و از فرودگاه کشوری ( در آن دوران اختناق و بازرسی هزاران بار بیشتر از الان بود ) که همه چیزش تحت کنترل مأموران اطلاعاتی است ، او را به هلند می فرستد ولی اینها ( هواداران مجاهدین ) حتی شک نمی کنند ؟ جز وزارت اطلاعات چه کسی می تواند حتی بدون دریافت پول چنین کاری را انجام دهد ؟ البته پلیس حق داشت . چنین کارهایی می توانست برای همه شک برانگیز باشد ولی ما واقعاً بیهوش بودیم.
بعد از فعالین در گروه آذرخش و دو تن از هواداران چریک های فدایی خلق ایران ( شاخه رفیق اشرف دهقان ) ، احمد جعفری در جریان قرار گرفت که پلیس در جریان جاسوسی او و برادر مقتولش هست ! در بعد از ظهر روز شنبه 24 ژوئن 1995 یکی از آشنایان به نام بیکس به من زنگ زد و گفت علی اینجاست و می خواهد با تو صحبت کند. بیکس کُرد زبان بود و از روز اول به خانه ام رفت و آمد داشت. فاصله منزلم تا منزل او چند دقیقه بیش نبود. گفتم بیایید اینجا یا اینکه خودم تا ده دقیقه دیگر میام اونجا ولی وقت چندانی ندارم چون عصر همان روز با دو دوست فعالین « چریکها » که نوشتم، قرار داشتم . گفت نه ! بیا پیش کتابخانه ! اینگونه قرار گذاشتن او برایم عجیب به نظر رسید. برای رفتن به سر قرار راه افتادم قبل از رسیدن به آنها فردی از پارکینگ مرا با فامیلی صدا زد. با خوشرویی خودش را معرفی کرد و کارت سازمان امنیت را به من نشان داد. گفت می خواستم مسئله ای را در باره قرار پیشِ رو به اطلاع برسانم. کسی که همراه دوست تو است علی نیست احمد جعفری است . لطفاً به او بگو که در جریان جاسوس بودن او و برادرش هستید و تاکید کرد که آنها نفهمند که من به تو گفتم   ادامه داد نگران نباش یکی از همکارانم آنجا مواظب است. پذیرفتم اما بعد از خدا حافظی شک کردم و با خود گفتم من فقط یک یا دو دقیقه با ساختمان پلیس فاصله داشتم چرا همان پلیسی را نفرستادند که بارها برای این کار به او مراجعه کردیم و تمام چند و چون این ماجرا را می دانست. برتردیدم غلبه کرده و سرقرار حاضر شدم . کنار محل قرار ما یک کافه ای است که میزهایش را بیرون چیده بود. میزها تقریباً خالی و یک آقای میان سال آخرین میز به سمت کتابخانه را در تصرف داشت. با نگاه هایش حدس زدم که همان باشد. نیم نگاهی کرد و با لبخند چشمک زد تا به من بفهماند که من همانی هستم که همکارم گفته است . چگونه جریان را متوجه شدند ، نمی دانم اما معلوم بود که لحظه به لحظه احمد جعفری را زیر نظر دارند و با این کار می خواهند واکنش بعد از فهمیدن او را چک کنند و یا اینکه فکر می کنند اگر احمد جعفری بفهمد که شناسایی شده ، خودش داوطلبانه به پلیس رفته و نا دانسته های آنها را تکمیل می کند. از آنجایی که احتمال می دادم « شنود » دیگری همراه مأمور هلندی باشد ، عمداً خودم را خیلی به او نزدیک کردم هر چند هنوز حدود دو متر فاصله داشتیم . احمد و دوستش هیچ توجه ای به او نداشتند و این خود نشان می داد که فرماندهان احمد تا آنموقع او را نسبت به پلیس هلند حسّاس نکرده بودند. ( ای کاش خودم هم به سفارش پلیس عمل نمی کردم تا او حساس نشود ). چند نیم قدم بر داشتیم و نا خواسته اندکی از مأمور دور شدیم احمد گفت به رفیق بیکس گفتم به شما زنگ بزند تا مزاحمت شویم و از چند و چون پرونده قتل انوش سئوال کنم و من گفتم قتل انوش زیاد پیچیده نبود و پلیس دنبال فعالیت اصلی تو و انوش است. احمد لال شد و چیزی نپرسید. خدا حافظی کردند و رفتند. بعد از انجام قرار در راه بازگشت به منزلم، مأمور سازمان امنیت هلند همچنان در همان پارکینگ تو ماشین نشسته بود و ضمن دریافت وسیله جریان را جویا شد. بعد از جواب من گفت می دونی که نباید به کسی بگی؟ گفتم آره ! قبلاً گفته بودی . در سر قرار با دوستان چریک ها رفتم . در برنامه یک گروه چپ هلندی شرکت کردیم و شب به منزلم برگشتیم تا صبح روز بعد از منزلم به برنامه شان در پارک اسخیدام برویم . آن شب تا نزدیک به صبح بیدار بودیم و در مورد فعالیت جاسوسی انوش و احمد بحث مشروحی داشتیم. صبح به اتفاق هم به برنامه پارک اسخیدام رفتیم اما بر خلاف معمول احمد جعفری در این برنامه شرکت نکرد!  اندکی بعد در شهر اترخت هلند تظاهرات بود و من دو تن از دستیاران انوش را در آنجا دیدم و سعی کردم در صحبت کردن با آنها و سوزن زدن به چند نقطه حسّاس به جایی برسم البته یکی از آنها  همان کسی است که انوش ، تا لحظه مرگ ، تمامی خط و خطوطش را توسط او در سازمان مجاهدین خلق پیش می برد. گفتگوی ضبط شده او با انوش ما را به همه جا رساند.
در بین مدارک بجا مانده از انوش ، مدرکی بود که یکی از مأموران رژیم که ظاهراً در آلمان کتاب فروشی داشت به کار دیگری گمارده شد و وزارت اطلاعات چندین هزار جلد کتاب او را در اختیار انوش گذاشت تا جامعه ایرانیان ساکن هلند را به او نزدیکتر کند. انوش به همراه رضا چاوشی به آلمان رفتند و چندین هزار جلد کتاب را به هلند انتقال دادند. با توصیه دوستان در ماه اوت 1995 به رضا چاوشی گفتم می دانیم کتاب هایی را که از آلمان به هلند انتقال دادید اهدایی وزارت اطلاعات بوده ! او اول منکر شد و وقتی همه جزئیات را گفتم گفت نه آن کتاب فروش فرد محترمی است که به برادر انوش بدهکار بود و بدهی اش را از اینطریق پرداخت کرد ! پرسیدم به احمد بدهکار بود؟ با مکث و نگاه معنی داری گفت آره . می خواستیم از اینطریق واکنش های بعدی وزارت اطلاعات چک شود و عمداً تأکید کردم سئوال و صحبت های ما محفوظ بماند !. او به یکی گفته بود که « امرالله خیلی ناشیانه این مسئله را عنوان کرده بود و از من اطلاعاتی می خواست » .
در آخر ماه جولای 1995 مسئله جاسوسی انوش و احمد را به آقای بنی صدر اطلاع دادم چون وی چند کانال داشت که دارای اطلاعاتی از جاسوس های خارج کشوری رژیم بودند. آقای دکتر نصرالله نجاتبخش ( دفتر آقای بنی صدر ) خواست که این موضوع از طریق نشریه انقلاب اسلامی در هجرت فاش شود. خودم صد درصد با در خواست او موافق بودم ولی دوستانم در سازمان آذرخش مخالفت می کردند و بر این عقیده بودند که بیشترین نفوذ انوش در بین هواداران سازمان مجاهدین و نیروهای مارکسیت بوده و اگر ما با نشریه آقای بنی صدر مصاحبه ای داشته باشیم کسی از ما حمایت نمی کند و این موضوع تحت الشعاع اختلافات در صف اپوزیسیون قرار می گیرد. سماجت من تأثیری نداشت و سر انجام نشریه فدایی، ارگان چریک های فدایی خلق ایران را پشنهاد دادم که بدون هیچ مخالفی تصویب شد . با یکی از بچه های چریک ها که از اول هم در جریان جاسوسی  انوش قرار گرفته بود صحبت کردم او گوئیا با مسئولین نشریه صحبت کرد و قرار شد علاوه بر « ستون آزاد » مصاحبه ای هم صورت گیرد. نشریه فدایی هرچند ماه یکبار منتشر می شد که این موضوع این شماره و آن شماره شد و با چندین بار پیگیری گفت : گفتند « خودتان همانجا ترتیب مصاحبه را بدهید ». قرار شد اگر تا ژانویه 1996 این کار صورت نگیرد ، در سالگرد قتل انوش طی اطلاعیه ای مسائل را افشا کنیم. در ژانویه 1996 با مشورت دوستان به  آقای رحمان جوانمردی زنگ زدم و جریان را نه « سر بسته » ( چون سر بسته در آخر سال 1993 به او گفته بودم ) بلکه بطور صریح و روشن به اطلاع او رساندم. حتی نظرم بر این بود او پیشقدم شود تا خدشه ای به سازمان پناهندگی روترم که در آنموقع بزرگترین تشکل پناهندگی در هلند بوده وارد نشود و اعتبارش را حفظ کند. او گفت مسئله مهمی است و « تلفنی که نمی شود » قرار بگذار تا همدیگر را ببینیم . قصد رفتن به جایی را داشت و برای هفته بعد قرار حضوری گذاشتیم من جریان را به او توضیح دادم.
در این مدت رژیم سخت فعالیت می کرد به قول خودش سازمان مجاهدین خلق را با من درگیر کند تا من این پرونده را فراموش کنم. در این رابطه به دستیار انوش دستور داده شد که سنگ تمام بگذارد ولی در هیچ شگردی موفق نبود. منهم سخت نگران حال نازنین و پسرش بودم چون اطلاعاتی داشتیم که رژیم می خواهد از طریق یکی از دوستانش او و کودک زجر کشیده اش را به کشور حاشیه خلیج فارس بکشاند. هر چند پلیس در جریان این موضوع بود و از آنها محافظت می کرد . نازنین هنوز هم از این جریان بی خبر است.  
در فوریه مجدداً نزد آقای جوانمردی رفتم و به اطلاع رساندم که محکمه پسندترین مدارک دست ماست و می خواهیم دست به افشاگری بزنیم . اتفاقاً حین صحبت با او حسام هم آمد . رحمان پیش خودم جریان را به حسام گفت و واکنش حسام طوری بود که نشان می داد که آقای جوانمردی بعد از ملاقات اول من و شاید هم بعد از تماس تلفنی جریان را به او گفته بود. خودم چیزی در این مورد از او نپرسیدم چون خودم هم به حسام اعتماد داشتم.
در فوریه  1996 اطلاعیه را نوشتیم ولی قبل از انتشار، وزارت اطلاعات فردی را که عمویش در سازمان مجاهدین فعالیت می کرد فرستاد و مدعی شد که به اطلاعات مهمی دست یافته و آن این است که سازمان مجاهدین قصد کشتن شما را دارد ! خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل کردم. می دانستم که این کار برای منحرف کردن فعالیتم صورت می گیرد اما نمی دانستم که وزارت اطلاعات از موضوعات دیگر بی خبر است چون مدتی بود که در گیر پرونده کریم حقی منیع بودم و فکر می کردم رژیم از مسائل دیگر هم مطلع شده است. برای همین انتشار اطلاعیه را برای مدتی به تأخیر انداخییم تا از بی خبری وزارت اطلاعات به موضوعی برسیم. بعد از چند روز تاریخ اطلاعیه را عوض کرده و آنرا انتشار دادیم. بلافاصله بعد از انتشار اطلاعیه، احمد جعفری مخفی شد. دوست دخترش به یکی از بستگانش زنگ زد و گریه می کرد. فکر می کرد که احمد برای همیشه رفته است به فامیلش گفتم بگو او جاسوس هست و مطمئن باش که بر می گردد.
برای جلوگیری دیپورت پناهندگان ایرانی از هلند ، « فدراسیون سراسری شوراهای پناهندگان و مهاجرین ایرانی » که یک تشکل وابسته به حزب کمونیست کارگری است ، فراخوان به تظاهرات داد. قرار بود در ساعت یک بعد از ظهر پانزدهم مارت در مقابل پارلمان هلند در شهر دنهاخ هلند جمع شده و از آنجا به سمت وزارت امور خارجه هلند بروند. در این حرکت اعتراضی شرکت کردم. تظاهرات شلوغی بود. اوضاع بر وفق مراد بنظر می رسید. همه می گفتند که احمد جعفری فرار کرده و رژیم او را به ایران باز گردانده است. مسئولین فدراسیون آن موقع محمود بیان ، محمد رضا پویا ، بهمن خانی و ... از چند و چون اوضاع پرسیدند و تاکید کردند که از هیچ کمکی دریغ نمی کنند. گفتند ما عکسش را در نشریه همبستگی چاپ می کنیم که تا رژیم او را در کشورهای دیگر به کار نگمارد. منهم با اینکه در باطن از کمک آقای فرهاد بشارت و منصور حکمت چشم دوخته بودم ولی هیچوقت از ایشان و حتی از آقای فرهاد بشارت که این مسائل را پیگیری می کرد ، تقاضای کمک نکردم. در جمع آن تظاهرات صحبت کردم و گفتم صد در صد رژیم احمد را به هلند بر می گرداند. رژیم خوب می داند که اگر او فرار کند روحیه دیگر جاسوسان تضعیف می شود و اینها مجبورند برای جلوگیری از این کار تمامی امکاناتش را بکار گیرند. همان هم شد و احمد بعد از چند روز برگشت. در این مدت رژیم سنگ تمام گذاشت تا از مدارک ها سر در آورد اما تلاشش بی فایده بود. همچنین تلاش می کرد تا از طریق دوستانم با ترفند مرا به ترکیه و یا کشورهای آسیایی بکشاند. در تاریخ چهاردهم مارس اطلاعیه ای با تیتر « دلتنگی دوستان یا توطئه وزارت اطلاعات ! » صادر کردم و در آن نوشتم : هموطنان عزیز ! به دنبال اطلاعیه و گزارش بیست و نهم فوریه ، ( افشای طرحهای اطلاعاتی – تروریستی جمهوری اسلامی ) وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی از وحشت اینکه دیگر شبکه های اطلاعاتی – تروریستی اش در خارج کشور شناسایی نشوند و جرقه زده شده خاموش گردد ، در صدد یک توطئه بر آمد. طی چند روز گذشته دکتر رحیمی راد ، ذبیح الله علیزاده و دکتر سلیمان نوذری که از دوستان قدیمی و همرزمان فاز سیاسی من بودند از ایران ( بی شک از ساختمان وزارت اطلاعات ) با من تماس گرفتند و حول محورهای دیکته شده از جانب وزارت اطلاعات با من صحبت کردند. دکتر رحیمی راد که خود همچون دیگر نامبردگان و هزاران تن از مبارزان راه آزادی ایران زمین چندین سال از عمر خود را در زندانها و شکنجه گاههای جمهوری اسلامی گذرانده بود ، ضمن یاد آوری آن دوران سیاه فراموش نشدنی و همچنین جنایاتی که رژیم در این هفده سال حکومت سراسر ننگ خود مرتکب شده است ، از من خواست برای دیدنش به ترکیه یا یکی از کشورهای همسایه ایران بروم ! رحیمی راد گفت رژیم در یک بن بست اقتصادی – سیاسی گیر کرده و فرجامی جز سقوط و فروپاشی ندارد. همانطوری که در جریان هستید نود و نه در صد از اعضاء جدا شده سازمان مجاهدین که مثل خود ما از سازمان جدا و همچنان خواهان مبارزه اند ، در داخل کشور سرگردانند. پس چه خوب است که ما در این شرایط حساس از تجارب شما و نفوذ و امکانات من برای جمع آوری و سازماندهی این نیروهای کار آمد اقدام کنیم و اضافه کرد این کار مستلزم این است که ما در یک ملاقات حضوری ! صحبت بیشتری با همدیگر داشته باشیم ! و تاکید داشت این کار هرچه زودتر انجام گیرد! مستمع خوشخیال و زود باوری چون من ، ! او و خط دهنده بیچاره تر از او را چنان بر سر ذوق آورده که منتظر جواب نمی مانند و میگوید هزینه سفر و دیگر مخارج را خودم پرداخت خواهم کرد ! از اینکه دکتر رحیمی و دیگر دوستان قدیم بعد از سالیان این روزها دلشان برای من تنگ شده و می خواهند مرا « در ترکیه یا کشورهای همسایه ایران » ببینند و چرا این روزها به فکر « جمع آوری و سازماندهی اعضاء جدا شده مجاهدین در داخل کشور » افتادند ، بر همگان روشن است. این اطلاعیه را بطور وسیع منتشر کردم و روزنامه هلندی « تراو » هم در گزارش بلند « جاسوسان آیت الله ها » به آن اشاره کرده است. از آنجایی که هنوز نقل مکان نکرده و شماره تلفنم لو رفته بود ، همان شب کسی از ایران زنگ زد و گفت با این اطلاعیه ها می خواهی به کجا برسی ؟ شماره آینده نشریه مجاهدین را بخوان و ببین برای چه کسانی دم تکان می دهی .در آن شب فهمیدم وزارت اطلاعات خوشبختانه هنوز از جریانی بی خبر است. بعد از چند روز همان شخص زنگ زد و گفت لابد با خواندن این شماره نشریه ایران زمین ( نشریه مجاهدین ) فهمیدی که با کی طرفی. منتظر جوابم نماند و گوشی را گذاشت. بعد از آن فعالیت شان در این زمینه متوقف شد. اندکی بعد ، گزارش سازمان امنیت هلند انتشار یافت و وزارت  اطلاعات از احمد خواست که به خرده ریزها اعتراف کند. سرانجام احمد چند ماه بعد از انتشار اطلاعیه اعتراف کرد. رژیم نمی خواست اعترافات احمد جعفری در محافل عمومی ایرانی منتشر شود. حتی منهم ندیده و نخوانده بودم . این اعترافات دست چند تن از دوستان سابق انوش و احمد بود. یکی از بچه های چپ آنرا مخفیانه کپی کرده و در اختیار هفته نامه اطلس گذاشت. نشریه اطلس وابسته به « راه کارگر » بود و سر دبیری آنرا آقای رضا سپیدرودی بر عهده داشت ولی اکثر کارهایش توسط آقای امیر جواهری لنگرودی انجام می شد که در بین تبعیدیان سیاسی محبوبیت فراوانی دارد. از آنجایی که در جریان این افشاگری بودند و شماره سیزده نشریه اطلس گزارش مشروحی از این افشاگری را چاپ کرده بود ، دست نوشته های احمد جعفری را در شماره های 29 ، 30 ، 31 و 32 با تیتر « اعترافات یک عامل نفوذی ساواما در میان پناهندگان سیاسی ایرانی در هلند » چاپ کردند. سازمان امنیت سوئد به یکی از اعضای کمیته ضد ترور گفته بود که رژیم برای جلوگیری و یا منحرف کردن انتشار آن از تمام نفوذش استفاده کرد ولی موفق نشد. در این مورد هیچ وقت با مسئولین نشریه اطلس صحبت نکردم و از صحت و سقم آن هم اطلاعی ندارم.
جلسه ای را که آقای جوانمردی به آن اشاره می کند نه در فوریه بلکه در اواخر ژوئن، آنهم نه یک ماه  بعد از قتل انوش، بلکه یک سال و چند ماه بعد یعنی در ژوئن 1996 بود . جلسه تا صبح ادامه یافت و آقای جوانمردی بعد از اتمام جلسه مرا با ماشین خود به منزلم رساند. گوئیا سازمان امنیت هلند ما را تعقیب می کرد چونکه ماشینی که با دو سر نشین هلندی از ابتدا پشت سر ما بود ، بعد از پیاده شدنم دور زد و دنبال ماشین او رفت. این نشان می داد که پلیس از محل جلسه با خبر بوده و آنجا را زیر نظر داشته است. در قرار بعدی پلیس با خنده گفت رژیم هنوز به نفوذش امیدوار است. از تعقیب آن شب گفتم و پرسیدم مگر جمهوری اسلامی از آن جلسه مطلع بود و قرار بود که اتفاقی بیافتد ؟ گفت هیچ اطلاعی ندارم. در جولای همانسال مقاله معروف روزنامه هلندی « تراو » انتشار یافت و از دید کارآگاهان یک پیام داشت که احمد جعفری نمی تواند کسی را قانع کند که دیگر جاسوس نیست چونکه اگر مورد اعتماد صد در صد رژیم نمی بود ، وی را به چنین مأموریت پر اهمیت آنهم در خارج کشور نمی فرستادند.! نا گفته نماند که بعد از قتل انوش سازمان امنیت هلند تمامی مکالمات تلفنی رژیم با دوستان و مرتبطین با انوش و احمد را ضبط کرده و در اختیار دادگاه گذاشته است. این تلفن ها از ایران  به هلند صورت می گرفت. اسامی این افراد را هنوز به کسی نگفتیم و افشا نشدند و پلیس به یکی از آنها که انوش ، تا لحظه مرگ ، تمامی خط و خطوطش را توسط او در سازمان مجاهدین خلق پیش می برد، خیلی حساس است. فرد مذکور بعد از افشای شبکه انوش از هلند رفت اما بعدها برگشت.
احتمال اینکه انوش در دعوا هاي دروني وزارت اطلاعات به قتل رسيده باشد ، بعید به نظر میرسد چرا كه اولا در آن دوران حتی اگر در همه ارگان هاي رژيم صحبت از « جناح » می بود  ، در وزارت اطلاعات این موضوع خنده دار بنظر میرسید . 2-  كار و فعاليت انوش به سود تمامي باندهاي جنايت كار حاكم بر ايران بوده و گزارش ها و نوارهاي به جا مانده نشان مي دهد كه فعاليت هاي انوش روز بروز بيشتر مي شده و در ژانویه و فوریه 1995 بیشترین فعالیت را داشته است . پس چه دليلي داشت كه او را به قتل برسانند؟. 3- اگر « جناجي » از وزارت اطلاعات و یا رژیم  مي خواست انوش را به قتل برساند ، اول جای این سرپل ها را عوض می کرد و همه اسناد و مدارک را از بين مي برد كه اين همه مشكل براي رژيم ايجاد نكند. با مدارك به جا مانده  چندین كانال و حداقل دو سر پل كه كانال هاي مهمي براي رژيم بود لو رفت و براي هميشه سوخت.  4- انوش چند بار از هلند به آلمان و از آلمان به ايران رفته بود اگر قرار بوده قتلي صورت گيرد در ايران انجام می شد كه از هر لحاظ بي درد سرتر و بدون ريسك بود چون هيچ كس بجز وزارت اطلاعات نمي دانست كه او براي آموزش و توجيه ماموريت هاي جديد به ايران رفته است . 5- انوش تازه مأموریت بزرگی را بعهده گرفته بود و رژیم قصد داشت از کانال انوش و یکی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق که سالیان در عراق بوده مواد مخدر جابجا کند و در صورت دستگیری خود را عضو مجاهدین معرفی نماید و بگوید جنس از آنِ سازمان مجاهدین است و او دستور تشکیلاتی داشته تا آنرا جابجا کند. حداقل یکی از ملاقات های آن فرد ، انوش و یکی از سرکردگان وزارت اطلاعات در خارج هلند صورت گرفت 6- زماني كه انوش به قتل مي رسيد برادرش احمد جعفري در ايران تحت آموزش وزارت اطلاعات قرار داشت تا به امريكا اعزام شود و گفتگوي انوش و شهاب ( احتمالا زير دست حسين نجاتي ) موجود است و حسين نجاتي خودش هم در چندين جا اشاره مي كند. 7- به گفته پليس هلند وقتي وزارت اطلاعات خبر قتل انوش را شنيد وحشت كرد و تلفن هاي مافوق انوش به کسی که انوش ، تا لحظه مرگ ، تمامی خط و خطوطش را توسط او در سازمان مجاهدین خلق پیش می برد و در خواست کمک از او حاکی همین مسئله است .
از اينكه  پليس هلند بعد از قتل انوش به مأمور وزارت اطلاعات بودن انوش پي برده هم صحت ندارد چونكه ما يك سال و اندي قبل از به قتل رسيدن انوش به پليس اطلاع داديم و من همراه با کسی بر عليه او به پليس شكايت كردم و گفتم كه هيچ شكي ندارم كه او كادر وزارت اطلاعات است. قبل از به قتل رسیدن انوش من بيش از ده بار به پليس مراجعه كردم حتي پليس را تهديد كردم كه اگر او را دستگير نكند من با روزنامه هاي هلندي مصاحبه خواهم كرد ولي پليس اصرار داشت اين مسئله مخفي بماند. پلیس همیشه مخالف افشاگری و افشای اسناد و مدارک بوده و هنوز هم هست چونکه معتقد است افشاگری موجب از بین رفتن سرنخها می گردد و هوشیاری آنها را بیشتر می کند. « در این کار سکوت و نمی دانم به تو کمک می کند ، می دانم بر سرعتت می کاهد و فریاد تو را قفل می کند ». اما نمی دانم با باور چرا گفتند که به احمد گفته شود که از جریان با اطلاع هستیم.
بعد از به قتل رسيدن انوش جعفري سازمان جاسوسي - تروريستي رژيم برادرش احمد جعفري كه از مدتها قبل تحت آموزش هاي اطلاعاتي اين سازمان قرار داشته و قرار بوده براي فعاليت به امريكا اعزام شود ، را ، به دو منظور به هلند فرستاد. مأموريت اول او اين بود كه تمامي اسناد و مداركي كه از انوش بجا مانده بود را براي وزارت اطلاعات ارسال دارد و مأموريت دومش پر كردن جاي خالي برادر مقتولش بود. اما وزارت اطلاعات از همه جا بي خبر بود و نمي دانست كه جانشين انتخابي هنوز از راه نرسيده  در شعاع ديد سازمان امنيتي هلند است. بدين ترتيب قبل از اينكه سازمان جاسوسي - تروريستي رژيم ، مأمور آموزش ديده خود  احمد جعفري  را براي دريافت و ارسال اسناد و مدارك به جا مانده ، اعزام كند ، تمامي اسناد و مدارك كه شامل چهارصد و هفتاد و نه ساعت نوار مكالمه كه تلفني و حضوري - با ميكروفون مخفي - ضبط شده است ، چهار دفتر خاطرات كه مجموعاً ششصد و هشتاد و چهار صفحه است ، چهار سالنامه كه در آن قرار ملاقاتها و كارهاي روزانه اش نوشته شده است ، هزار و نصد و شصت و سه صفحه گزارش كه بيش از هزار صفحه اش كپي است و سامسونيتي كه در آن ضبط صوت و ميكروفون مخفي كار گذاشته شده ، كشف شده است. احمد جعفری در مراسم یادبود انوش که در روتردام هلند بر گزار شده بود سخنرانی کرد و از او در حد چه گوارا مبارز و بابی ساندز قهرمان و مقاوم ساخت. احمد در بخشی از سخنان احساسات برانگیزش گفت : « وقتی او را در زندان و زیر شکنجه دیدم ، گفتم برادر ! بر ما چه خواهد گذشت ؟ او با تنی رنجور و شکنجه شده جواب داد هر آنچه که بر دیگران گذشته است » ! نوار سخنرانی احمد جعفری و دیگران در آن مراسم ضبط شده است اما پخش آن مطمئناً به سود جمهوری اسلامی نیست.  

هیچ نظری موجود نیست: