باد راديکاليسم در کوچهها و زاغههای دوزخيان امروزين زمين،که با ثروت افسانهای نفت احاطه شده اند،در حال وزيدن است.تا آنجا که اين راديکاليسم مجذوب قرآن است، محدوديتهای آن روشن است.انگيزههای مهرپروری و همبستگی، بینهايت از حرص همايونی امپراتوری و انقياد کمپرادوری برترند،اما مادام که برنامه آنها تسکين دردهای اجتماع به جای بازسازی جامعه باشد،دير يا زود در نظم موجود تحليل خواهند رفت. *در ستون بدهکار، تأثير کاراکاس در حال گسترش است.انزوای طولانی کوبا شکسته شده است، اليگارشی بوليوی در لاپاز درهم شکسته شده و جمهوری بوليواری ونزوئلا نقش مرکزی در بسيج جنبشهای ضدنوليبرالی،تقريباً در همه کشورهای آمريکای لاتين را بعهده گرفته است.
مارکسيسم – لنينيسم امروز
به نقل از:
New Left Review
مارس- آوريل ٢۰۰۶
طارق علی
عدالت
برگردان ا. آذرنگ*
خاورميانه در نيمه راه
در حالی که در دستگاه دولتی آمريکا زمزمه ترس از شکست مفتضحانه قريبالوقوع در عراق به گوش میرسد، طارق علی بر آنست که نگاه به ميدان مبارزه از بغداد، رامالله و تهران تا بيروت و دمشق نشانگر آنست که کنترل از دست آمريکا خارج میشود - اما هنوز زود است که روی شکست امپراتوری حساب شود.
در پاييز ٢۰۰۱، زمانی که تيم چينی- بوش از جايگاه باشکوه امپراتوری در دفتر کاخ سفيد به دنيا مینگريست، از توانايی خود برای استفاده از وقايع يازده سپتامبر در جهت تغيير مدل جهان، مطمئن بود. درياسالار سبراوسکی از وزارت دفاع آمريکا، پيوند سرمايهداری و جنگ را چنين خلاصه کرد: «خطراتی که نيروهای ايالات متحده بايد عليه آنها صفآرايی کنند، از کشورها و مناطقی سرچشمه میگيرند که از روند غالب جهانیسازی "جدا افتاده اند".» پس از پنج سال، ترازنامه چگونه به نظر میرسد؟
در ستون بستانکار، روسيه، چين و هند همراه با اروپای شرقی و جنوب شرقی آسيا سربراه هستند. اينجا، به رغم تلاش دانشکدههای علوم سياسی غرب برای پوشاندن تمايلات ابزارگرايانه سياست آمريکا از طريق مفهومسازیهايی مانند «دمکراسی محدود»، «دمکراسی نظارتی»، «دمکراسی غيرليبرال»، «خودکامگی غيرحذفی»، «خودکامگیهای غيرليبرال»- واقعيت اين است که پذيرش هنجارهای اجماع واشنگتن، ملاک اصلی برای مورد پذيرش واقع شدن از سوی امپراتوری بوده است. در اروپای غربی، پس از کمی هياهو پيرامون عراق، جامعه اروپا محکم در کنار امپراتوری قرار گرفته است. شيراک اکنون در مورد خاورميانه از بوش هم جنگطلبتر شده است، و نخبگان آلمان شديداً در پی راضی نگهداشتن واشنگتن هستند.
در ستون بدهکار، تأثير کاراکاس در حال گسترش است. انزوای طولانی کوبا شکسته شده است، اليگارشی بوليوی در لاپاز در هم شکسته شده و جمهوری بوليواری ونزوئلا نقش مرکزی در بسيج جنبشهای ضدنوليبرالی، تقريباً در همه کشورهای آمريکای لاتين را به عهده گرفته است.
برای واشنگتن هراسآورتر آن است که کنترل آمريکا بر خاورميانه دارد از دست میرود. هيچ عقبنشنيی بازگشتناپذيری رخ نداده است، اما در سالی که گذشت موضع آمريکا در منطقه تضعيف شده است. تغيير در منطقه يکدست نبوده است – حداقل در يک جبهه، با دخالت موفقيتآميز در لبنان، حرکت در جهت مخالف بوده است، ولی در ديگر کشورها، امواج رويدادها در خلاف جهت واشنگتن در حرکتند.
انتخابات در ايران و فلسطين، آنهايی را که واشنگتن به عنوان ابزارهايی انعطافپذير يا همنوا رويشان حساب باز کرده بود، تحقير کرد و نيروهای راديکالتری را به قدرت رساند. مقاومت در عراق، ضربات سنگين مداومی بر اشغالگران آمريکايی وارد میسازد که باعث جلوگيری از ثبات رژيم دستنشانده و همچنين تضعيف حمايت از جنگ در افکار عمومی آمريکا شده است. پروژه سياسی چينی- ولفوويتز برای ايجاد دولتی اقماری به مثابه الگويی برای منطقه، در زير آوار فلوجه دفن شده است.
در افغانستان، چريکها دوباره به جنب و جوش در آمده اند، و واشنگتن کوشش دارد جناحهايی از طالبان را که به سازمان امنيت ارتش پاکستان نزديکند، جذب کند. افشای مجدد شکنجه به دست نيروهای انگليسی، و چپاول منابع محلی توسط اشغالگران و عوامل آنها، تنفر عمومی از غرب را در جهان عرب تشديد کرده است. نيروهای آمريکا در کشورهای مختلف پراکنده شده اند و باور نظاميان به مأموريتشان رو به کاهش است. زمزمههايی مبنی بر ترس از به وقوع پيوستن شکستی مفتضحانه در حد ويتنام و حتا بدتر از آن، در دستگاه حکومتی آمريکا به گوش میرسد. اما نتيجه در کل صحنه مبارزه هنوز نامعلوم است و بعيد است که کلاً يکدست باشد.
ايران هدف گرفته شده است
در استانهای بصره و ميثان در جنوب شرقی عراق، مقامات محلی شيعه اکنون از همکاری با اشغالگران انگليسی خودداری میکنند. تغيير رفتار آنها احتمالاً با وضعيت آن سوی مرز در ارتباط است. پيروزی محمود احمدی نژاد در انتخابات رياست جمهوری ايران بزرگترين شکست سياسی غيرمترقبه منطقه در قرن جديد است. شهردار تهران، مبارزی سرسخت از خانوادهايی کارگری، سرباز جنگ با عراق، شکستی دلنشين نصيب هاشمی رفسنجانی، نامزد محبوب رسانههای غرب و اربابانشان: روحانيون سرمايهدار فاسد و کارگزار سياسی که دراواخر دهه هشتاد و اوايل دهه نود بر ايران حاکم بود- کرد. فعاليت انتخاباتی هاشمی که با اسراف مالی، گردهمآيیهايی مدرن، تراکتها و دختران بیحجاب همراه بود، با رأی اعتراضی محرومين، متلاشی شد.
احمدی نژاد با پلاتفرم بازتوزيع عادلانه ثروت – با شعار نفت بر سر سفره مردم- و با استفاده از لوح فشرده (سی- دی) که او را انسانی نشان میداد، که بخش بيشتر درآمدش را به فقرا میبخشد ولی رقيب ميليونرش غرق در تجمل زندگی میکند، در انتخابات شرکت کرد. احمدی نژاد تنها نامزدی بود که میتوانست به طور متقاعدکنندهای لباس رفتگران را به تن کرده و جویهای تهران را تميز کند. در مقابل لفاظیهای پوچ حکومتی رفسنجانی، احمدی نژاد برای حل بحران مسکن و بيکاری و مشکلاتی که در نتيجه آن برای جوانان آماده ازدواج به وجود آمده، راهحلهای مشخصی پيشنهاد کرد و قول داد که فساد و گردن نهادن بر ديکتات آمريکا در زمينه انرژی را ريشهکن کند. در نتيجه، فعاليتهای انتخاباتی ايران در مقايسه با فعاليتهای انتخاباتی سال ٢۰۰۴ آمريکا يا ٢۰۰۵ انگليس برّاتر بود و در زمينه سياست اجتماعی گزينه جدیتری را ارايه میداد و درصد بيشتری از رأیدهندگان در آن شرکت کردند.
احمدی نژاد محصول نارضايتی عمومی، نه فقط کارنامه فاسد و بیرحمانه رياست جمهوری رفسنجانی، بلکه دوران جانشين ضعيفالنفس او خاتمی را نيز درو کرد. در دوره خاتمی اصلاحطلب، در شرايط افزايش متداوم قيمت نفت، اوضاع اقتصادی بدتر شد. از ابتکارات خام او در سياست خارجی، به شيوه گارباچف، فقط «محور شيطانی» به دست آمد، همانطور که گونه روسی آن «امپراتوری شيطانی» ريگان را به همراه آورد. خاتمی آماده دفاع از حقوق سرمايهگذاران خارجی بود، ولی آماده نبود از روزنامههای مستقل و يا دانشجويان معترض دفاع کند؛ شيفته گفت و گوهای بیسر و ته با پاپ پيرامون ارزشهای معنوی بود، ولی در دفاع از حقوق مدنی ناتوان بود. خاتمی بیتأثير، ميان فشارهای متضاد تا آنجا مانور داد، که ديگر هيچ اعتبار معنوی برايش باقی نماند.
پايگاه احمدی نژاد در طبقات مردمی، حساسيت اجتماعی بيشتری در رياست چمهوری جديد قرار داده است، اما هيچ تضمينی وجود ندارد که نتايج عملی آن بهتر باشد. ميليونها نفر از جوانان بيکار طبقه کارگر که در محلههای پرجمعيت به سر میبرند، شديداً به يک سياست منسجم توسعه ملی نيازمندند. اما ولونتاريسم اسلامی گزينه باثباتی در برابر نوليبرالسيم خزنده نيست و وسوسه افزايش سرکوب فرهنگی برای جبران محروميتهای اقتصادی معمولا غيرقابل مقاومت است.
در ساختار سياسی گل و گشاد و غيرشفاف ايران، رياست جمهوری در محاصره کانونهای قدرت رقيب قرار گرفته است، که تقريباً همه آنها از احمدی نژاد محافظهکارترند. خامنهای رهبر کشور مايل نيست تحتالشعار يک جوان آتشين قرار گيرد. حلقه بازار- روحانيون پشتيبان رفسنجانی، تلاش احمدی نژاد برای سر و سامان دادن به وزارت نفت و پاک کردن آن را عقيم گذاشته است و در سنگر مجمع تشخيص مصلحت جا گرفته است. طبقه متوسط- مرفه هوادار غرب که خود را در خاتمی میديد مشغول مرحم نهادن بر زخمهای خويش و مترصد بازگشت به قدرت است. همه آنها آماده اند در صورت هر گام اشتباه يا ناشيانه که تعدادشان هم کم نخواهد بود، خيز بردارند. بستر اجتماعی اين مشاجرات خود به اندازه کافی ملتهب است. الگوی توسعه ناموزون بازمانده از شاه، پس از ضربات ناشی از يک دهه جنگ و سپس رونق تورمی رفسنجانی و خصوصیسازی خاتمی، موجب ايجاد بازار سياه گسترده، بيکاری ٢۵ درصدی و بحران قريبالوقوع کشاورزی شده است. دانشجويان ناراضی، کارگران شورشی، جنوب غربی عرب، شمال آذری و کرد، و جنوب شرقی بلوچ در قليان است. در اين جای پر پيچ و خم، به اندازه کافی ملات برای هر گونه دسيسه داخلی و امپرياليستی، برای سرنگون کردن برنده ناخوانده رقابت اجتماعی وجود دارد. در عين حال، آنهايی که رؤيای «آزادی» از راه مداخله آمريکا را در سر داشتند بايد به کابوس عراق که روز به روز بدتر میشود، توجه کنند.
اما در اين هنگام، نقش خارجی ايران است که در مرکز صحنه قرار دارد. دولت سرگردان روحانی، در اينجا نيز صحنه گيجکنندهای آفريده است. از پايان جنگ ايران- عراق، سياست خارجی ايران کيسه مندرسی از اپورتونيسم غيرمنسجم، شامل ديپلماسی پيش پاافتاده از نوع احتياط همدستانه نسبت به غرب و ژستهای اغلب بیهزينه همبستگی با شيعيان خارجی- عمدتاً حزبالله جنوب لبنان- همرا با خرده شيرينیهايی برای فلسطينیها، بوده است. تهران، در جنگ ۱٩٩۱ سکوت ملاحظهکارانهای اختيار کرد، حتا نسبت به استقرار نظاميان آمريکايی در اماکن مقدس، جيک گلايهآميزی نزد. به عوامل خود در اتحاد شمال رهنمود داد که راه را برای تهاجم آمريکا به افغانستان هموار کنند. دولت ايران با سازمان «سيا» برای آماده ساختن شرايط برای اشغال عراق همکاری کرد و به مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق و ديگر دارايیهای خود دستور داد از حاکميت آمريکا در بغداد پشتيبانی کنند. در مقابل اين خدمات به شيطان بزرگ چه دريافت کرد؟ استقرار ارتش آمريکا در مرزهای شرقی آن و تهديدهای آمريکايی پيرامون نابودی رآکتورهايش.
حتا با معيارهای امروزين «جامعه جهانی»، کارزار غرب برای اجبار ايران به دست برداشتن از پژوهش هستهای- که در چارچوب پيمان منع گسترش حق آن را دارد- تعجببرانگيز است. ايران با دولتهای اتمی هند، پاکستان، اسرائيل، روسيه، و چين احاطه شده است - و زيردريايیهای اتمی آمريکا در سواحل آبهای جنوبی آن گشت میزنند. به گواهی تاريخ، ايران حق دارد از تهديدات خارجی بهراسد. اگرچه در جنگ جهانی دوم بیطرف بود، اما توسط نيروهای انگليسی و شوروی اشغال شد. در سال ۱٩۵٣ دولت انتخابی آن با کودتای انگليسی- آمريکايی سرنگون شد و اپوزيسيون سکولار آن نابود گشت. از سال ١٩٨۰ تا ۱٩٨٨، قدرتهای غربی از تجاوز صدام حسين، که طی آن صدها هزار ايرانی جان باختند، حمايت کردند. در مراحل نهايی جنگ، آمريکا نيمی از نيروی دريايی ايران را در خليج فارس نابود کرد و برای محکمکاری هواپيمای پر از مسافر آن را هم سرنگون ساخت.
در حال حاضر، ايران چيزی بيشتر از آزمايشهای ابتدايی برای رسيدن به فنآوری لازم جهت دفاع از خود را ندارد. اما همين هم از سوی بوش، بلر، شيراک و اولمرت که دولتهايشان به صدها- و در مورد آمريکا به هزاران- سلاح اتمی مجهز هستند، به عنوان دليل موجهی برای آغاز جنگ معرفی میشود. ناليدن و خرده گرفتن پيرامون زيرنويس ريز پروتکل وين، هر قدر هم که موجه باشد، برای ديپلماسی ايران عمل بیحاصلی خواهد بود. ايران بهتر است لحظه مناسب را انتخاب کند و از پيمان منع گسترش خارج شود. از همه امپراتورهای از نظر تاريخی نابهنگام جهان، پيمان منع گسترش به بیشرمانهترين شکل ممکن عريان است. هيچگونه توجيهی برای اليگاپولی قدرتهای اتمی وجود ندارد؛ رياکارانهتر اينکه حتا اسمی از اسرائيل مجهز به ٢۰۰ بمب اتمی در ميان نيست. بدون در هم شکستن اين اليگاپولی، خلع سلاح اتمی وجود نخواهد داشت.
مقابله با دشمنانی که در برابر ايران صف کشيده اند، به انسجام و انضباطی نياز دارد که هماکنون، کمترين نشانی از آن به چشم نمیخورد. روحانيون ايران، با عادات عملی و آموزههای خود در نگهداشتن احزاب شيعه و سلطان ريشدار تهران (سيستانی) در صفحه شطرنج عراق، نقش تفرقهافکنانهای عليه نيروهای مقاومت ايفا کرده اند. اتحاد به زبان نيامده نيروها از تهران تا دمشق، از راه بصره و بغداد، میتواند درگيریهای طايفهای و قومی را کاهش داده و همزمان موضع ايران را تقويت کند. در کارنامه اخير ايرانیها، به غير از بیلياقتی چندجانبه، چيزی وجود ندارد که نشان بدهد نهادهای حاکم، در صورت مواجهه با گستاخی امپرياليستی، توانايی مقابله با آن را دارند. معذالک، شرايط کنونی ممکن است آنها را به اتخاذ تصميمهای مجبور کند، که تاکنون از آن طفره رفته اند. مشکل بتوان تسليم در برابر تهديدات غرب را به شکل خردورزی ملی بزک کرد. در آن سوی مرز، شوراندن تودهها و ميليشيای شيعه عليه اشغالگران غربی دشوار نخواهد بود. در حال حاضر، تهران گروگانهای مهمتری از يک سفارتخانه صرف را در اختيار دارد. اگر کشور بر اعصاب خود مسلط بماند، دست زدن واشنگتن يا عوامل آن به يک حمله عليه ايران، محتمل نخواهد بود.
فلسطين
شور و شوق غرب برای انقلابات رنگی، همانطور که انتظار میرفت، وقتی به رنگ سبز برخورد، زود فروکش کرد. حکام و روزنامهنگاران جهان غرب به پيروزی حماس در انتخابات شورای قانونگذاری فسطين، به مثابه يک آيت شوم ظهور بينادگرايی، و ضربهای ترسناک به چشمانداز صلح با اسرائيل برخورد کرده اند. برای واداشتن حماس به پذيرش همان سياستهايی که مردم فلسطين پای صندوقهای رأی به آنها نه گفتند، از فشارهای مالی و ديپلماتيک فوری استفاده میشود. از نظر آماری در باره اين پيروزی نبايد غلو کرد- ۷٨ درصد رأیدهندگان در انتخابات شرکت کردند و حماس با ۴۵ درصد آرا توانست ۵۴ کرسی به دست آورد. اما اخلاقاً، با توجه به دخالت آشکار اسرائيل، آمريکا و اتحاديه اروپا در جهت تضمين پيروزی الفتح، نتيجه انتخابات شبيه زمينلرزه بود.
رأیدهندگان فلسيطنی، در جريان يک کارزار انتخاباتی که طی آن شاهد بازداشت و ضرب و شتم اعضای حماس و ديگر بخشهای اپوزيسيون از طرف نيروهای اشغالگر اسرائيل، ضبط و تخريب پوسترهای انتخاباتی آنها، استفاده از پول آمريکا و اتحاديه اروپا به سود کارزار انتخاباتی الفتح، و سخنرانی نمايندگان کنگره آمريکا برای جلوگيری از شرکت حماس در انتخابات بودند، تهديدات و رشوههای «جامعه بينالمللی» را رد کردند و به حماس رأی دادند.
حتا زمان برگزاری انتخابات هم با هدف تأثير گذاشتن بر نتايج آن، انتخاب شده بود. انتخابات که اول قرار بود در تابستان ٢۰۰۵ برگزار شود، برای آنکه عباس بتواند در غزه دست به توزيع اموال بزند، تا ژانويه ٢۰۰۶ به تعويق افتاد. به گفته يک افسر اطلاعاتی مصر: «با اين کار افکار عمومی از دولت خودگردان در برابر حماس حمايت خواهد کرد.» خواست عمومی برای يک جاروکاری تميز بعد از ده سال فساد، زورگويی و لافزنی الفتح قویتر از همه اينها بود.
برخلاف آلودگی دولت خودگردان به معجونی از حرص و وابستگی، ثروتاندوزی سخنگويان و پليسهای نوکرصفت آن، و تسليمطلبی آن در «روند صلح» که تنها به محروميت و فقر بيشتر مردم منجر شده بود، حماس آلترناتيو يک سرمشق ساده را در برابر مردم قرار داد. حماس بدون داشتن منابعی نظير رقيب خود، برای فقرا شبکهای از درمانگاهها، مدارس، بيمارستانها، مراکز حرفهای، و برنامههای تأمين اجتماعی را فراهم کرده است. رهبران و کادرهای آن، با صرفهجويی و امساک زندگی میکنند و هميشه در دسترس مردم عادی قرار دارند. پاسخ اين چنين به نيازهای روزمره مردم، و نه قرائت روزانه آيات قرآن است که برای حماس پايگاه اجتماعی وسيعی فراهم کرده است.
اينکه عملکرد حماس در طول انتفاضه دوم چقدر به اعتبار آن افزوده است، روشن نيست. عمليات مسلحانه آن عليه اسرائيل، مانند حملات لشکر شهدای الاقصی وابسته به الفتح، يا جهاد اسلامی که عملياتی انتقامی عليه اشغال به حساب میآيند، مرگبارتر از هر اقدامی است که حماس تاکنون به آن دست زده است. در مقايسه با مقياس حملات مرگبار «نيروهای دفاعی اسرائيل»، عمليات مسلحانه فلسطينیها بسيار کمتر بوده است. نابرابری در اين زمينه، به نحو برجستهای خود را در جريان آتشبس يکجانبه حماس نشان داد. اين آتشبس که به رغم کارزار نظامی، حملات و دستگيریهای گسترده از طرف اسرائيلیها، که منجر به اسارت بيش از ٣۰۰ تن از کادرهای حماس شد، در ژوئن ٢۰۰٣ آغاز و در طول تابستان ادامه يافت.
روز ۱٩ اوت ٢۰۰٣، يک هسته هوادار «حماس» در هبرون، پس از انتقاد از رهبری رسمی و محکوم کردن آن، يک اتوبوس را در بيتالمقدس غربی منفجر کرد. اسرائيل بلافاصله اسماعيل ابو شناب، نماينده حماس در مذاکرات آتشبس را ترور کرد. حماس تلافی کرد، و در سپتامبر ٢۰۰٣، دولت خودگردان و دولتهای عرب کمکهای مالی خود به سازمانهای خيريه وابسته به حماس را قطع کردند، اتحاديه اروپا کل جنبش حماس را يک سازمان تروريستی اعلام کرد- چيزی که اسرائيل از مدتها پيش آن را طلب کرده بود.
آنچه در يک نبرد کاملاً نابرابر حماس را از ديگران متمايز میکند، نه اعزام واحدهای انتحاری- که طيفی از گروههای رقيب به آن متوسل میشوند- بلکه ديسيپلين برتر آن است- که آن را در اعلام و اجرای آتشبس يک طرفه سال گذشته به نمايش گذاشت. همه تلفات غيرنظامی را بايد محکوم کرد، اما به اين دليل که بيشتر افراد غيرنظامی به دست اسرائيل کشته میشوند، لفاظیهای اروپا- آمريکا در اين مورد فقط خود آنها را افشا میکند. چکمه جنايت، عمدتاً به پای طرف ديگر است، که بیرحمانه با استفاده از يک ارتش مدرن مجهز به جتهای جنگنده، تانک و موشک، طی طولانیترين ستم نظامی در تاريخ مدرن، در فلسطين يکهتازی میکند. به قول ژنرال اشلومو گازيت، رييس پيشين ضداظلاعات ارتش اسرائيل: «هيچکس نمیتواند شورش خلقی را- که ۴۵ سال تحت اشغال نظامی بوده است- عليه نيروی اشغالگر، رد يا محکوم کند.»
نارضايتی اصلی اتحاديه اروپا و آمريکا از حماس از اينجاست، که حاضر نشده است تسليمطلبی قرارداد اسلو را بپذيرد، و همه تلاشهای بعدی را - از طبا تا ژنو- که میخواستند همه مصيبتها را به گردن فلسطينیها بياندازند، رد کرده است. اولويت کنونی غرب، درهم شکستن اين مقاومت است. قطع کمک مالی به تشکيلات خودگردان فلسطين سلاح آشکاری است، که با چماق آن میخواهند حماس را به زانو درآورند. تقويت قدرت رياست جمهوری عباس در مقابل شورای قانونگذاری فلسطين- که علناً از طرف واشنگتن برای اين پست انتخاب شده است، همانطور که در بغداد پل برمر را دستچين کرده بودند- چماق دوم است. اما به اين دليل که هر يک از اين دو میتواند به ضد خود تبديل شود، به احتمال قوی، هدف اهلی کردن حماس است، به اين اميد که حماس هم با ميوههای قدرت آرام خواهد گرفت و مانند پيشينيان خود با گذشت زمان «پراگماتيست» خواهد شد. مطمئناً اين محاسبه منطقی است. حماس از نظر تاريخی يکی از منشعبات اخوانالمسلمين است که شعبه مصری آن مواضع راديکالتری نسبت به شعبه آن در ترکيه (حزب توسعه و عدالت، حزب حاکم ترکيه) دارد. اسلام، مانند همه اديان طيف کاملی از مواضع ايدئولوژيک را ارايه میکند، از همدستی نفرتانگيز با سرمايه و امپرياليسم تا مخالفت شورانگيز با آنها، همراه با مقدار زيادی نوسانات به اين يا آن سو.
در اينکه حماس سريعاً فريب اهداف غرب و اسرائيل را خواهد خود يا نه میتوان ترديد داشت، اما چنين امری بیسابقه نيست. ميراث پراگماتيک حماس در گرو مرگبارترين ضعف ناسيوناليسم فلسطين قرار دارد: اين باور که گزينههای سياسی آن يا رد کامل وجود اسرائيل است، يا پذيرش يک پنجم باقیمانده و تجزيه شده کشور. همانطور که تاريخ الفتح نشان میدهد، از رؤيای حداکثرطلبی اولی، تا حداقلپذيری تهوعآور دومی، فاصله کمی وجود دارد.
آزمونی که در برابر حماس قرار دارد اين نيست که آيا برای رضايت افکار عمومی غرب، دستآموز خواهد شد يا نه، بلکه آيا قادر خواهد بود از اين سنت فلج کننده فاصله بگيرد. برای اين کار لازم است امر ملی فلسطين بر شالوده درستی قرار داده شود: با تقاضا برای تقسيم مساوی کشور و منابع آن، بين دو جمعيت که تقريباً يک اندازه هستند- و نه ٨۰ درصد به يکی و ٢۰ درصد به ديگری- و ريشهکن کردن نابرابری که در درازمدت هيچ خلق خودآگاهی حاضر به قبول آن نخواهد شد. تنها گزينه قابل قبول به نظر میرسد چيزی باشد که ويرجينيا تيلی در اين شماره مطرح کرده است: يک دولت واحد برای يهوديان و فلسطينیها، که در آن زيادهطلبی صهيونيسم ترميم خواهد شد.
لبنان و سوريه
در شمال، استقلال نسبی رژيم بعث سوريه، و ثبات نهادينهای که به آن امکان داده است در منطقه بيشتر از وزن خود نقش بازی کند، از مدتها پيش تلآويو و واشنگتن را خشمگين کرده است. تاريخ اپورتونيسم سياسی آن هرچه باشد، دمشق برخلاف قاهره از رها کردن مسأله فلسطين و امضای پيمان جداگانه صلح با اسرائيل، يا همدستی با اشغالگران آمريکايی در عراق، خودداری کرده است. با گسترش مقاومت عراق به ايالات هممرز با سوريه و استفاده آن از جانبداری مناطق دور افتاده، خنثاکردن يا از سرراه برداشتن اسد جوان، در رأس سياست خارجی آمريکا قرار گرفته است. به اين دليل که نيروهای آمريکايی در وضعيتی نيستند که دست به تجاوز دومی بزنند، راه بديهی برای سرنگون کردن دولت سوريه، ايجاد نقطه فشار در لبنان بود، جايی که دولتهای غربی امکان مانور آزادانه را دارند. با توجه به اينکه استقرار نيروهای سوريه در لبنان از ۱٩۷۶ به بعد، حضوری آشکار و فاقد حمايت مردمی بود، انتظار میرفت واداشتن آن به خروج از لبنان، به ناآرامیهای لازم برای تغيير رژيم دامن بزند.
لبنان معاصر به مقدار زيادی همچنان مانند روز اول، مخلوق تصنعی استعمار فرانسه باقی مانده است- يک نوار ساحلی که به دست پاريس، موقعی که معلوم شد استقلال سوريه غيرقابل اجتناب است از سوريه بزرگ جدا شد- هدف ايجاد يک کشور وابسته تحت سلطه اقليت مارونی در منطقه بود، اقليتی که از زمانهای قديم آلت دست فرانسه در شرق مديترانه بوده است. صفحه شطرنج سياست لبنان از ترس اينکه معلوم شود اکثريت مردم، مسلمان و امروزه شايد شيعه باشند، و برای جلوگيری از حضور متناسب آنها در نظام سياسی، هرگز اجازه يک سرشماری دقيق را نداده است. در اواسط دهه ۱٩۷۰، تنشهای فرقهای، همراه با وضع بد آوارگان فلسطينی، به انفجار جنگ داخلی منجر شد و زمينه لازم برای ورود نيروهای سوری به لبنان را فراهم کرد. هدف از اين حضور که تأييد ضمنی آمريکا را داشت، ايجاد يک منطقه حايل بين گروههای متخاصم و مانعی بر سر اشغال کامل کشور به دست اسرائيل بود (امری که نيروهای دفاعی اسرائيل طی تجاوزات سالهای ۱٩۷٨ و ۱٩٨٢ در نظر داشتند). دمشق در طول زمان، کنترل خود را بر بخشهای بزرگی از حيات سياسی لبنان گسترش داد. دستگاههای نظامی و امنيتی آن، نامزدهای مورد نظر را برای مقامات بالای دولت تعيين میکردند و در اين روند ثروت و دارايیهای شخصی به دست میآوردند.
در سال ۱٩٩۴، رفيق حريری، بساز و بفروش ميلياردی که ساخته و پرورده خاندان سعود بود، برای پست نحست وزيری تأييد شد. به محض رسيدن به قدرت، او به برلوسکونی يا تاکسين [نخستوزير تايلند] سرزمين بومی خود تبديل شد، با شرکتهای ساختمانی خود، مرکز شهر بيروت را بازسازی کرد، سود هنگفتی به جيب زد و موجب آنچنان بحران ارزی شد که پس از برکناری، تنها فرد به اندازه کافی ثروتمندی بود که میتوانست برای حل آن فراخوانده شود. حريری با پول هنگفتی که داشت میتوانست روابطی را بخرد که در برخورد با دمشق دست او را قوی کنند. در ميان دوستانی که طی سالها به دست آورد، ساستمدار پولکی ديگری بنام ژان شيراک وجود داشت، که گفته میشود حريری به با دست و دلبازی به کارزار انتخاباتی او کمک مالی کرده است.
فرانسه هيچگاه علاقه به جاپای استعماریش را از دست نداده است. در اوايل سال ٢۰۰۴، شيراک در صدد بود فاصله گرفتن خود از آمريکا بر سر عراق را- که در نتيجه ملاحظات داخلی بود- جبران کند، و پس از کودتای مشترک فرانسه – آمريکا در هائيتی، دلايل کافی داشت به بوش و حريری برای اخراج سوريه از عراق کمک کند. البته، دمشق میدانست چه خبر است. در اوت، بشار اسد حريری را فراخواند و به گفته پسر حريری به او گفت: «اشتباه میکنيد اگر فکر کنيد شما و پرزيدنت شيراک میتوانيد بر لبنان حکومت کنيد. تمديد اين [رياست جمهوری پرزيدنت لحود] قطعی است، در غير اين صورت من لبنان را بر سر شما و وليد جمبلاط خراب میکنم.»
هفته بعد، فرانسه و آمريکا قطعنامهای را از شورای امنيت سازمان ملل گذراندند که خواهان خروج سوريه از لبنان و خلع سلاح حزبالله میشد. در فوريه، در شروع فصل مبارزات انتخاباتی لبنان، خودروی حريری طی يک بمبگذاری در بيرون هتل سنت ژورژز بيروت منفجر شد. او اولين سياستمدار لبنانی نبود که به اين سرنوشت دچار میشد- دو رييسجمهور پيشين، بشير جمايل در سال ۱٩٨٢ و رنه معوض در سال ۱٩٨٩ همانطور از بين رفتند، بدون آنکه سر و صدايی به راه انداخته شود. اما اين بار، دبيرکل سازمان ملل، فوراً يک کميسيون تحقيق تشکيل داد و دادستان آلمان را با اختيارات کامل برای رسيدگی به اين جنايت اعزام کرد. او هم، چنان که انتظار میرفت نتيجه گرفت مسؤوليت با سوريه است. با توجه به اينکه اين از اول معلوم بود، کميسيون در واقع نشان داد سازمان ملل تحت رهبری چهره رقتانگيز عنان، تا چه حد به آدمک ماشينی غرب تبديل شده است. البته، ترور رهبران حزبالله، الفتح، حماس به دست اسرائيل، در دبيرخانه حتا نجوای سرزنش را بر نيانگيخت، چه برسد به تشکيل کميسيون تحقيق. سرنوشت لومومبا، بن برکه، چه گوارا، آلنده، ميشل به اندازه کافی تداوم سنن غرب در اين زمينه را نشان میدهد.
در خود لبنان، قتل حريری- که بخششهايش هواداران زيادی برايش دست و پا کرده بود- واکنش بسيار و اعتراضات گسترده طبقه متوسط، که خواهان خروج نيروهای نظامی و پليس سوريه بودند را برانگيخت؛ همزمان گروهی از سازمانهای غربی برای کمک به پيشرفت انقلاب کاج [علامت ملی لبنان] وارد لبنان شدند. برخوردار از پشتيبانی واشنگتن و پاريس، نيروی حرکت اعتراضی به حدی بود که توانست سوريه را مجبور به خروج از لبنان کرده و دولتی مقبول را در بيروت سرکار آورد. اما گروههای مختلف لبنان هنوز هم، بيش از هر زمان ديگری پراکنده هستند، حزبالله خلع سلاح نشده است و اسد سقوط نکرده است. آمريکا در اين بازی شطرنج يک مهره را گرفته است، اما قلعه هنوز تسخير نشده است.
جهنم عراق
اگر سوريه است که در شرق به مقاومت عراق پناه میدهد، و آمريکا به اين دليل سوريه را هدف قرار داده است، به اين دليل است که جنگ برای واشنگتن بدتر شده است. پس از سه سال و صرف بيش از ٢۰۰ميليارد دلار، اشغال، رو در رو با يک شورش بی محابا، از تأمين آب و برق مردمی که به انقياد کشيده، ناتوان است. کارخانهها تعطيل اند. بيمارستانها و مدارس به ندرت کار میکنند. درآمد نفتی از طرف ميليونرهای محلی آمريکا و گلّه مقاطعهکاران آمريکايی غارت شده است. شرايط مصيبتبار زندگی اکثريت جمعيت در سالهای تحريم، در نتيجه اشغال آمريکايی وخيمتر شده است. کشتارهای فرقهای چند برابر شده و حداقل امنيت مردم، ناپديد شده است.
در ميان اين صحنههای جهنمی، نشانههايی وجود دارد که خود اشغالگران روحيهشان را باخته اند. با از دست رفتن امکان حملات بدون تلفات از ارتفاع ۴۵هزار متری، نيروهای آمريکايی در پادگانها پناه گرفته اند، فقط تحت حمايت هوايی يا پوشش زمينی فوقالعاده، به مأموريت میروند، با اين وجود هر روز متحمل تلفات نيز میشوند. مؤسسه نظرسنجی زاگبی در فوريه ٢۰۰۶ نتايج يک نظرسنجی از سربازان آمريکايی مستقر در عراق را منتشر کرد که در آن ۷٢ درصد معتقدند آمريکا بايد در عرض يک سال و ٢٩ درصد معتقدند آمريکا بايد «بلافاصله» از عراق خارج شود. کمتر از يک چهارم، ٢٣ درصد، از موضع رسمی رييسجمهور و دستگاههای دولتی که میگويد آمريکا بايد «در اين خط بماند» پشتيبانی کردند. پرسنل ذخيره ارتش اکنون آنچنان ته کشيده است، که پنتاگون اعلام کرد از اين پس افراد دارای پيشينه جنايی را هم میپذيرد، و مجبور شده است به مزدوران خريده شده در بازار تکيه کند.
پوشش سياسی که با زحمت برای حمله به عراق سرهم بندی شده بود، عاقبت بهتری نداشته است. دور اول انتخابات برای دولت دستنشانده به طور يکپارچه از طرف سنیها تحريم شد. قانون اساسی ساخت آمريکا با زور يک رفراندوم مخدوش به تصويب رسيد. انتخابات دومين دوره به درگيری بين گروههای مختلف وابسته به آمريکا و بنبست پارلمانی انجاميد. پول هنگفتی که بين چهرههای مختلف و به نفع نامزدهای مختلف پخش شد، کمترين نتيجهای همراه نداشت، و حقوقبگيران «سيا» و پنتاگون، مانند اياد علاوی و احمد چلبی، تحقير شدند. در زمان نوشتن اين سطور، فرمانفرمای آمريکايی از يک رييسجمهور کُرد برای برکنار کردن يک نخستوزير شيعه که ديگر قابل بهرهرسانی نيست، استفاده میکند. بدبينی مردم در باره «انقلاب ارغوانی» همگانی است، و مقامات بغداد کمترين اعتباری ندارند.
البته اين به معنای نزديک بودن آزادی عراق نيست. ادامه اشغال که بر افزايش تنشهای فرقهای قرار دارد، موجب تشديد آن نيز شده است. حملات مرگبار سنیها عليه شيعيان و شيعيان عليه سنیها، امری روزمره شده و در آن، تلفات بیشماری به دو طرف وارد آمده است. اگر در ابتدا متعصبين سنی در صفوف مقاومت عامل آن بودند، اما مسؤوليت سقوط آن به جنگ طايفهای فاجعهآور در کنار و در هم آميخته با مبارزه ميهندوستانه عليه اشغالگران، متوجه روحانيون شيعه و در درجه اول آيتالله سيستانی است، که در سمت اشغالگران کشور قرار گرفته اند و تا جايی که مردم از رهبرانشان تبعيت میکنند، آنها با اين کار شيعيان عراق را در معرض انتقامجويی مقاومت قرار داده اند. سر و صدای احساسی پيرامون برخورد سيستانی با برمر، نگروپونته، و خليلزاد و سکوت او در موارد ديگر، سيستانی را چهرهای معرفی کرد که در غروب عمر خود برای حمايت از مردمش و حفظ فاصله خود از اشغالگران گام بر میدارد. اما آينده بهتری در انتظار پتن نجف قرار دارد. قدردانی از نقش او در کمک به حفظ حضور آمريکا در عراق، همانطور که توماس فريدمان، يکی از هواداران خودفروش تجاوز به عراق توصيه کرده است، میتوان برای او جايزه صلح نوبل را در پی داشته باشد.
اگر رهبری شيعه به طور اعم، و سيستانی به طور اخص، زمانی که در سال ٢۰۰۴ سنیها و شيعيان عليه اشغال قيام کرده بودند، به آمريکايیها میگفتند بار و بنديل خود را جمع کنيد، عراق میتوانست در حال حاضر يک کشور آزاد، و متکی بر مبارزه مشترک عليه متجاوزين، در زمينه هماهنگی قومی و مذهبی، يک چشمانداز روشن هماهنگی مذهبی و قومی در برابر خود داشته باشد. اما در عوض، سيستانی و اطرافيانش با هدف به دست آوردن قدرت در بغداد - تحت انقياد آمريکا و ايجاد يک رژيم سکتاريستی متکی بر شيعيان و اسلحه خارجی- در سرکوب شورش ارتش المهدی مقتدا صدر در جنوب و سرکوب مقاومت در شمال و غرب کشور به آمريکاييان پيوستند. همانطور که انتظار میرفت، پارلمانتاريسم ظاهری اين گزينه با گسترش همدستی با دشمن از بالا به پايين، موجب تعميق نفرت سکتاريستی و انتقامجويی کور و کشتارهای متقابل جهادیها در يک طرف، و جوخههای مرگ در طرف ديگر، شده است. حاميان اوليه اين خونريزی همراه با رشوه به سياستمداران سنی، برای اينکه آنها از آمريکايیها بخواهند در عراق باقی بمانند، اکنون آن را به عنوان بهانهای برای طولانیتر کردن اشغال کشور به کار میگيرند؛ گويا اشغال که علت اصلی اين خونريزی و فاجعه است میتواند درمان آن هم باشد.
واقعيت اين است که تنها يک راه برای پايان دادن به چرخه خشونت وجود دارد: همان راهی که سيستانی در سال ٢۰۰۴ آن را رد کرد، همان راهی که مقتدا صدر يک بار ديگر آن را انتخاب کرده است- يک موافقتنامه ملی بين رهيران شيعه و سنی، بين چريکهای ايالات و ميليشيای پايتخت، برای تأمين اخراج بدون تأخير همه نيروهای اشغالگر از کشور. مقتدا صدر در حالی که از لبنان به سامره و بغداد تکان خورده بر میگشت گفت: «سر مار را قطع کنيد و همه شرارتها از بين خواهد رفت!» ميليشيای او که عمدتاً از فقرای شهری هستند، در مناطقی جلب میشوند که زمانی پايگاه قدرت کمونيستهای عراقی بود. اگر شيعيان عموماً از سرمشق همميهنان سنی خود پيروی کنند، ارتشهای متصرفاتی آمريکا و انگليس حتا يک ماه هم در عراق دوام نخواهند آورد. در واقع تنها يک رأی در مجلس فرمايشی و تقاضای خروج فوری نيروهای خارجی کافی است تا موضع واشنگتن و لندن را غيرقابل ادامه نمايد. با توجه به تاريخ معاصر عراق، و نقش اخير کردها به عنوان گورکاهای [نپالیهای عضو ارتش استعماری-متصرفاتی ارتش امپراتوری بريتانيا] نيروهای متجاوز به کنار، تنشهای جدی بسياری بين شيعيان و سنیها وجود خواهد داشت. اما تا زهر در حال گسترش دخالت بيگانه دفع نشود، اميدی نيست که زخمهای گذشته و حال التيام پيدا کنند. برای اينکه عراق آيندهای داشته باشد، ارتشهای آمريکايی – انگليسی با بار و بنديلهايشان بايد بيرون انداخته شوند.
چشمانداز
برای بحران خاورميانه که در سال ٢۰۰۱ آغاز شد، پايانی ديده نمیشود. در بهترين حالت، ما در نيمه درام در حال وقوعی هستيم. نبروها و چهرههای نويی در حال ظهورند که دارای نکته مشترکی هستند. مقتدا، هانيه، نصرالله، احمدی نژاد: هر کدام با سازماندهی فقرای شهری در مناطق خود ظهور کرده اند - بغداد و بصره، غزه و جنين، بيروت و صيدون، تهران و شيراز. حماس، حزبالله، و ارتش صدر و بسيجیها در زاغهها ريشه دارند. فرق آنها با چلبیها، کرزایها، علاویها - ميليونرهای خارجهنشيين، بانکداران فاسد، جاسوسان «سيا»- که غربیها بر آنها تکيه میکنند، چشمگيرتر از اين نمیتواند باشد.
باد راديکاليسم در کوچهها و زاغههای دوزخيان امروزين زمين، که با ثروت افسانهای نفت احاطه شده اند، در حال وزيدن است. تا آنجا که اين راديکاليسم مجذوب قرآن است، محدوديتهای آن روشن است. انگيزههای مهرپروری و همبستگی، بینهايت از حرص همايونی امپراتوری و انقياد کمپرادوری برترند، اما مادام که برنامه آنها تسکين دردهای اجتماع به جای بازسازی جامعه باشد، دير يا زود در نظم موجود تحليل خواهند رفت. رهبرانی مانند چاوز يا مورالس با بينشی که توانايی فرارفتن از تقسيمات ملی و طايفهای را داشته باشند و بتوانند اشاعهگر حس اتحاد قارهای و اعتماد به نفس باشند، هنوز ظاهر نشده اند. به برکت شهردار سابق تهران، مجسمهای از بوليوار هماکنون در آن شهر برپاست و منطقه شبح او را چشم در راه است.
در ضمن، گماشتگان قدرت مسلط کمتر تکان خورده اند. آشفتگی کنونی به آن مناطقی از خاورميانه محدود است که در بيست سال گذشته قدرت آمريکا در آنها نفوذ نکرده است: ساحل غربی، عراق بعثی، و ايران خمينيست. لنگرگاه واقعی آمريکا در منطقه جای ديگريست: مصر، عربستان، حکومتهای خليج [فارس] و اردن. در اين کشورها، وابستگان سنتی سنگرها را حفظ کرده اند و در ارتباط با مشکلات منطقه آماده کمکرسانی هستند. گذشته از آنها، اروپا و ژاپن دوش به دوش آمريکا در برابر ايران و فلسطين قرار گرفته اند؛ در حالی که روسيه، چين و هند دردسری ايجاد نمیکنند. هنوز زود است که روی شکست امپراتوری حساب شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر