نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

مارکسيسم – لنينيسم امروز


خاورميانه در نيمه راه



باد راديکاليسم در کوچه‌ها و زاغه‌های دوزخيان امروزين زمين،که با ثروت افسانه‌ای نفت احاطه شده اند،در ‏حال وزيدن است.تا آنجا که اين راديکاليسم مجذوب قرآن است، محدوديت‌های آن روشن است.انگيزه‌های ‏مهرپروری و همبستگی، بی‌نهايت از حرص همايونی امپراتوری و انقياد کمپرادوری برترند،اما مادام که برنامه ‏آن‌ها تسکين دردهای اجتماع به جای بازسازی جامعه باشد،دير يا زود در نظم موجود تحليل خواهند رفت. *در ستون بدهکار، تأثير کاراکاس در حال گسترش است.انزوای طولانی کوبا شکسته شده است، ‏اليگارشی بوليوی در لاپاز درهم شکسته شده و جمهوری بوليواری ونزوئلا نقش مرکزی در بسيج ‏جنبش‌های ضدنوليبرالی،تقريباً در همه کشورهای آمريکای لاتين را بعهده گرفته است.

مارکسيسم – لنينيسم امروز
به نقل از:
New Left Review
مارس- آوريل ٢۰۰۶‏
طارق علی
عدالت
برگردان ا. آذرنگ*

‏ خاورميانه در نيمه راه

در حالی که در دستگاه دولتی آمريکا زمزمه ترس از شکست مفتضحانه قريب‌الوقوع در عراق به گوش ‏می‌رسد، طارق علی بر آنست که نگاه به ميدان مبارزه از بغداد، رام‌الله و تهران تا بيروت و دمشق نشانگر ‏آنست که کنترل از دست آمريکا خارج می‌شود - اما هنوز زود است که روی شکست امپراتوری حساب ‏شود.‏
در پاييز ٢۰۰۱، زمانی که تيم چينی- بوش از جايگاه باشکوه امپراتوری در دفتر کاخ سفيد به دنيا ‏می‌نگريست، از توانايی خود برای استفاده از وقايع يازده سپتامبر در جهت تغيير مدل جهان، مطمئن بود. ‏درياسالار سبراوسکی از وزارت دفاع آمريکا، پيوند سرمايه‌داری و جنگ را چنين خلاصه کرد: «خطراتی که ‏نيروهای ايالات متحده بايد عليه آن‌ها صف‌آرايی کنند، از کشورها و مناطقی سرچشمه می‌گيرند که از روند ‏غالب جهانی‌سازی "جدا افتاده اند".» پس از پنج سال، ترازنامه چگونه به نظر می‌رسد؟
در ستون بستانکار، روسيه، چين و هند همراه با اروپای شرقی و جنوب شرقی آسيا سربراه هستند. اينجا، ‏به رغم تلاش دانشکده‌های علوم سياسی غرب برای پوشاندن تمايلات ابزارگرايانه سياست آمريکا از طريق ‏مفهوم‌سازی‌هايی مانند «دمکراسی محدود»، «دمکراسی نظارتی»، «دمکراسی غيرليبرال»، «خودکامگی ‏غيرحذفی»، «خودکامگی‌های غيرليبرال»- واقعيت اين است که پذيرش هنجارهای اجماع واشنگتن، ملاک ‏اصلی برای مورد پذيرش واقع شدن از سوی امپراتوری بوده است. در اروپای غربی، پس از کمی هياهو ‏پيرامون عراق، جامعه اروپا محکم در کنار امپراتوری قرار گرفته است. شيراک اکنون در مورد خاورميانه از ‏بوش هم جنگ‌طلب‌تر شده است، و نخبگان آلمان شديداً در پی راضی نگه‌داشتن واشنگتن هستند.‏
در ستون بدهکار، تأثير کاراکاس در حال گسترش است. انزوای طولانی کوبا شکسته شده است، ‏اليگارشی بوليوی در لاپاز در هم شکسته شده و جمهوری بوليواری ونزوئلا نقش مرکزی در بسيج ‏جنبش‌های ضدنوليبرالی، تقريباً در همه کشورهای آمريکای لاتين را به عهده گرفته است.‏
برای واشنگتن هراس‌آورتر آن است که کنترل آمريکا بر خاورميانه دارد از دست می‌رود. هيچ عقب‌نشنيی ‏بازگشت‌ناپذيری رخ نداده است، اما در سالی که گذشت موضع آمريکا در منطقه تضعيف شده است. تغيير ‏در منطقه يکدست نبوده است – حداقل در يک جبهه، با دخالت موفقيت‌آميز در لبنان، حرکت در جهت ‏مخالف بوده است، ولی در ديگر کشورها، امواج رويدادها در خلاف جهت واشنگتن در حرکتند.‏
انتخابات در ايران و فلسطين، آن‌هايی را که واشنگتن به عنوان ابزارهايی انعطاف‌پذير يا هم‌نوا رويشان ‏حساب باز کرده بود، تحقير کرد و نيروهای راديکال‌تری را به قدرت رساند. مقاومت در عراق، ضربات سنگين ‏مداومی بر اشغالگران آمريکايی وارد می‌سازد که باعث جلوگيری از ثبات رژيم دست‌نشانده و هم‌چنين ‏تضعيف حمايت از جنگ در افکار عمومی آمريکا شده است. پروژه سياسی چينی- ولفوويتز برای ايجاد ‏دولتی اقماری به مثابه الگويی برای منطقه، در زير آوار فلوجه دفن شده است. ‏
در افغانستان، چريک‌ها دوباره به جنب و جوش در آمده اند، و واشنگتن کوشش دارد جناح‌هايی از طالبان را ‏که به سازمان امنيت ارتش پاکستان نزديکند، جذب کند. افشای مجدد شکنجه به دست نيروهای ‏انگليسی، و چپاول منابع محلی توسط اشغالگران و عوامل آن‌ها، تنفر عمومی از غرب را در جهان عرب ‏تشديد کرده است. نيروهای آمريکا در کشورهای مختلف پراکنده شده اند و باور نظاميان به مأموريت‌شان ‏رو به کاهش است. زمزمه‌هايی مبنی بر ترس از به وقوع پيوستن شکستی مفتضحانه در حد ويتنام و حتا ‏بدتر از آن، در دستگاه حکومتی آمريکا به گوش می‌رسد. اما نتيجه در کل صحنه مبارزه هنوز نامعلوم است و ‏بعيد است که کلاً يکدست باشد.‏

ايران هدف گرفته شده است‏

در استان‌های بصره و ميثان در جنوب شرقی عراق، مقامات محلی شيعه اکنون از همکاری با اشغالگران ‏انگليسی خودداری می‌کنند. تغيير رفتار آن‌ها احتمالاً با وضعيت آن سوی مرز در ارتباط است. پيروزی محمود ‏احمدی نژاد در انتخابات رياست جمهوری ايران بزرگ‌ترين شکست سياسی غيرمترقبه منطقه در قرن جديد ‏است. شهردار تهران، مبارزی سرسخت از خانواده‌ايی کارگری، سرباز جنگ با عراق، شکستی دلنشين ‏نصيب هاشمی رفسنجانی، نامزد محبوب رسانه‌های غرب و اربابانشان: روحانيون سرمايه‌دار فاسد و ‏کارگزار سياسی که دراواخر دهه هشتاد و اوايل دهه نود بر ايران حاکم بود- کرد. فعاليت انتخاباتی هاشمی ‏که با اسراف مالی، گردهم‌آيی‌هايی مدرن، تراکت‌ها و دختران بی‌حجاب همراه بود، با رأی اعتراضی ‏محرومين، متلاشی شد.‏
احمدی نژاد با پلاتفرم بازتوزيع عادلانه ثروت – با شعار نفت بر سر سفره مردم- و با استفاده از لوح فشرده ‏‏(سی- دی) که او را انسانی نشان می‌داد، که بخش بيش‌تر درآمدش را به فقرا می‌بخشد ولی رقيب ‏ميليونرش غرق در تجمل زندگی می‌کند، در انتخابات شرکت کرد. احمدی نژاد تنها نامزدی بود که ‏می‌توانست به طور متقاعدکننده‌ای لباس رفتگران را به تن کرده و جوی‌های تهران را تميز کند. در مقابل ‏لفاظی‌های پوچ حکومتی رفسنجانی، احمدی نژاد برای حل بحران مسکن و بيکاری و مشکلاتی که در ‏نتيجه آن برای جوانان آماده ازدواج به وجود آمده، راه‌حل‌های مشخصی پيشنهاد کرد و قول داد که فساد و ‏گردن نهادن بر ديکتات آمريکا در زمينه انرژی را ريشه‌کن کند. در نتيجه، فعاليت‌های انتخاباتی ايران در ‏مقايسه با فعاليت‌های انتخاباتی سال ٢۰۰۴ آمريکا يا ٢۰۰۵ انگليس برّاتر بود و در زمينه سياست اجتماعی ‏گزينه جدی‌تری را ارايه می‌داد و درصد بيش‌تری از رأی‌دهندگان در آن شرکت کردند.‏
احمدی نژاد محصول نارضايتی عمومی، نه فقط کارنامه فاسد و بی‌رحمانه رياست جمهوری رفسنجانی، ‏بلکه دوران جانشين ضعيف‌النفس او خاتمی را نيز درو کرد. در دوره خاتمی اصلاح‌طلب، در شرايط افزايش ‏متداوم قيمت نفت، اوضاع اقتصادی بدتر شد. از ابتکارات خام او در سياست خارجی، به شيوه گارباچف، ‏فقط «محور شيطانی» به دست آمد، همان‌طور که گونه روسی آن «امپراتوری شيطانی» ريگان را به همراه ‏آورد. خاتمی آماده دفاع از حقوق سرمايه‌گذاران خارجی بود، ولی آماده نبود از روزنامه‌های مستقل و يا ‏دانشجويان معترض دفاع کند؛ شيفته گفت و گوهای بی‌سر و ته با پاپ پيرامون ارزش‌های معنوی بود، ولی ‏در دفاع از حقوق مدنی ناتوان بود. خاتمی بی‌تأثير، ميان فشارهای متضاد تا آنجا مانور داد، که ديگر هيچ ‏اعتبار معنوی برايش باقی نماند.‏
پايگاه احمدی نژاد در طبقات مردمی، حساسيت اجتماعی بيش‌تری در رياست چمهوری جديد قرار داده ‏است، اما هيچ تضمينی وجود ندارد که نتايج عملی آن بهتر باشد. ميليون‌ها نفر از جوانان بيکار طبقه کارگر ‏که در محله‌های پرجمعيت به سر می‌برند، شديداً به يک سياست منسجم توسعه ملی نيازمندند. اما ‏ولونتاريسم اسلامی گزينه باثباتی در برابر نوليبرالسيم خزنده نيست و وسوسه افزايش سرکوب فرهنگی ‏برای جبران محروميت‌های اقتصادی معمولا غيرقابل مقاومت است.‏
در ساختار سياسی گل و گشاد و غيرشفاف ايران، رياست جمهوری در محاصره کانون‌های قدرت رقيب قرار ‏گرفته است، که تقريباً همه آن‌ها از احمدی نژاد محافظه‌کارترند. خامنه‌ای رهبر کشور مايل نيست ‏تحت‌الشعار يک جوان آتشين قرار گيرد. حلقه بازار- روحانيون پشتيبان رفسنجانی، تلاش احمدی نژاد برای ‏سر و سامان دادن به وزارت نفت و پاک کردن آن را عقيم گذاشته است و در سنگر مجمع تشخيص مصلحت ‏جا گرفته است. طبقه متوسط- مرفه هوادار غرب که خود را در خاتمی می‌ديد مشغول مرحم نهادن بر ‏زخم‌های خويش و مترصد بازگشت به قدرت است. همه آن‌ها آماده اند در صورت هر گام اشتباه يا ناشيانه ‏که تعدادشان هم کم نخواهد بود، خيز بردارند. بستر اجتماعی اين مشاجرات خود به اندازه کافی ملتهب ‏است. الگوی توسعه ناموزون بازمانده از شاه، پس از ضربات ناشی از يک دهه جنگ و سپس رونق تورمی ‏رفسنجانی و خصوصی‌سازی خاتمی، موجب ايجاد بازار سياه گسترده، بيکاری ٢۵ درصدی و بحران ‏قريب‌الوقوع کشاورزی شده است. دانشجويان ناراضی، کارگران شورشی، جنوب غربی عرب، شمال آذری ‏و کرد، و جنوب شرقی بلوچ در قليان است. در اين جای پر پيچ و خم، به اندازه کافی ملات برای هر گونه ‏دسيسه داخلی و امپرياليستی، برای سرنگون کردن برنده ناخوانده رقابت اجتماعی وجود دارد. در عين ‏حال، آن‌هايی که رؤيای «آزادی» از راه مداخله آمريکا را در سر داشتند بايد به کابوس عراق که روز به ‌روز ‏بدتر می‌شود، توجه کنند.‏
اما در اين هنگام، نقش خارجی ايران است که در مرکز صحنه قرار دارد. دولت سرگردان روحانی، در اينجا ‏نيز صحنه گيج‌کننده‌ای آفريده است. از پايان جنگ ايران- عراق، سياست خارجی ايران کيسه مندرسی از ‏اپورتونيسم غيرمنسجم، شامل ديپلماسی پيش پاافتاده از نوع احتياط هم‌دستانه نسبت به غرب و ‏ژست‌های اغلب بی‌هزينه همبستگی با شيعيان خارجی- عمدتاً حزب‌الله جنوب لبنان- همرا با خرده ‏شيرينی‌هايی برای فلسطينی‌ها، بوده است. تهران، در جنگ ۱٩٩۱ سکوت ملاحظه‌کارانه‌ای اختيار کرد، ‏حتا نسبت به استقرار نظاميان آمريکايی در اماکن مقدس، جيک گلايه‌آميزی نزد. به عوامل خود در اتحاد ‏شمال رهنمود داد که راه را برای تهاجم آمريکا به افغانستان هموار کنند. دولت ايران با سازمان «سيا» برای ‏آماده ساختن شرايط برای اشغال عراق همکاری کرد و به مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق و ديگر ‏دارايی‌های خود دستور داد از حاکميت آمريکا در بغداد پشتيبانی کنند. در مقابل اين خدمات به شيطان ‏بزرگ چه دريافت کرد؟ استقرار ارتش آمريکا در مرزهای شرقی آن و تهديدهای آمريکايی پيرامون نابودی ‏رآکتورهايش. ‏
حتا با معيارهای امروزين «جامعه جهانی»، کارزار غرب برای اجبار ايران به دست برداشتن از پژوهش ‏هسته‌ای- که در چارچوب پيمان منع گسترش حق آن را دارد- تعجب‌برانگيز است. ايران با دولت‌های اتمی ‏هند، پاکستان، اسرائيل، روسيه، و چين احاطه شده است - و زيردريايی‌های اتمی آمريکا در سواحل ‏آب‌های جنوبی آن گشت می‌زنند. به گواهی تاريخ، ايران حق دارد از تهديدات خارجی بهراسد. اگرچه در ‏جنگ جهانی دوم بی‌طرف بود، اما توسط نيروهای انگليسی و شوروی اشغال شد. در سال ۱٩۵٣ دولت ‏انتخابی آن با کودتای انگليسی- آمريکايی سرنگون شد و اپوزيسيون سکولار آن نابود گشت. از سال ١٩٨۰ ‏تا ۱٩٨٨، قدرت‌های غربی از تجاوز صدام حسين، که طی آن صدها هزار ايرانی جان باختند، حمايت کردند. ‏در مراحل نهايی جنگ، آمريکا نيمی از نيروی دريايی ايران را در خليج فارس نابود کرد و برای محکم‌کاری ‏هواپيمای پر از مسافر آن را هم سرنگون ساخت. ‏
در حال حاضر، ايران چيزی بيش‌تر از آزمايش‌های ابتدايی برای رسيدن به فن‌آوری لازم جهت دفاع از خود را ‏ندارد. اما همين هم از سوی بوش، بلر، شيراک و اولمرت که دولت‌هايشان به صدها- و در مورد آمريکا به ‏هزاران- سلاح اتمی مجهز هستند، به عنوان دليل موجهی برای آغاز جنگ معرفی می‌شود. ناليدن و خرده ‏گرفتن پيرامون زيرنويس ريز پروتکل وين، هر قدر هم که موجه باشد، برای ديپلماسی ايران عمل بی‌حاصلی ‏خواهد بود. ايران بهتر است لحظه مناسب را انتخاب کند و از پيمان منع گسترش خارج شود. از همه ‏امپراتورهای از نظر تاريخی نابهنگام جهان، پيمان منع گسترش به بی‌شرمانه‌ترين شکل ممکن عريان است. ‏هيچ‌گونه توجيهی برای اليگاپولی قدرت‌های اتمی وجود ندارد؛ رياکارانه‌تر اين‌که حتا اسمی از اسرائيل ‏مجهز به ٢۰۰ بمب اتمی در ميان نيست. بدون در هم شکستن اين اليگاپولی، خلع سلاح اتمی وجود ‏نخواهد داشت. ‏
مقابله با دشمنانی که در برابر ايران صف کشيده اند، به انسجام و انضباطی نياز دارد که هم‌اکنون، کم‌ترين ‏نشانی از آن به چشم نمی‌خورد. روحانيون ايران، با عادات عملی و آموزه‌های خود در نگه‌داشتن احزاب ‏شيعه و سلطان ريش‌دار تهران (سيستانی) در صفحه شطرنج عراق، نقش تفرقه‌افکنانه‌ای عليه نيروهای ‏مقاومت ايفا کرده اند. اتحاد به زبان نيامده نيروها از تهران تا دمشق، از راه بصره و بغداد، می‌تواند ‏درگيری‌های طايفه‌ای و قومی را کاهش داده و هم‌زمان موضع ايران را تقويت کند. در کارنامه اخير ايرانی‌ها، ‏به غير از بی‌لياقتی چندجانبه، چيزی وجود ندارد که نشان بدهد نهادهای حاکم، در صورت مواجهه با ‏گستاخی امپرياليستی، توانايی مقابله با آن را دارند. معذالک، شرايط کنونی ممکن است آن‌ها را به اتخاذ ‏تصميم‌های مجبور کند، که تاکنون از آن طفره رفته اند. مشکل بتوان تسليم در برابر تهديدات غرب را به ‏شکل خردورزی ملی بزک کرد. در آن سوی مرز، شوراندن توده‌ها و ميليشيای شيعه عليه اشغالگران غربی ‏دشوار نخواهد بود. در حال حاضر، تهران گروگان‌های مهم‌تری از يک سفارتخانه صرف را در اختيار دارد. اگر ‏کشور بر اعصاب خود مسلط بماند، دست زدن واشنگتن يا عوامل آن به يک حمله عليه ايران، محتمل ‏نخواهد بود. ‏

فلسطين

شور و شوق غرب برای انقلابات رنگی، همان‌طور که انتظار می‌رفت، وقتی به رنگ سبز برخورد، زود ‏فروکش کرد. حکام و روزنامه‌نگاران جهان غرب به پيروزی حماس در انتخابات شورای قانون‌گذاری فسطين، ‏به مثابه يک آيت شوم ظهور بينادگرايی، و ضربه‌ای ترسناک به چشم‌انداز صلح با اسرائيل برخورد کرده اند. ‏برای واداشتن حماس به پذيرش همان سياست‌هايی که مردم فلسطين پای صندوق‌های رأی به آن‌ها نه ‏گفتند، از فشار‌های مالی و ديپلماتيک فوری استفاده می‌شود. از نظر آماری در باره اين پيروزی نبايد غلو ‏کرد- ۷٨ درصد رأی‌دهندگان در انتخابات شرکت کردند و حماس با ۴۵ درصد آرا توانست ۵۴ کرسی به ‏دست آورد. اما اخلاقاً، با توجه به دخالت آشکار اسرائيل، آمريکا و اتحاديه اروپا در جهت تضمين پيروزی ‏الفتح، نتيجه انتخابات شبيه زمين‌لرزه بود.‏
‏ رأی‌دهندگان فلسيطنی، در جريان يک کارزار انتخاباتی که طی آن شاهد بازداشت و ضرب و شتم اعضای ‏حماس و ديگر بخش‌های اپوزيسيون از طرف نيروهای اشغالگر اسرائيل، ضبط و تخريب پوسترهای انتخاباتی ‏آن‌ها، استفاده از پول آمريکا و اتحاديه اروپا به سود کارزار انتخاباتی الفتح، و سخنرانی نمايندگان کنگره ‏آمريکا برای جلوگيری از شرکت حماس در انتخابات بودند، تهديدات و رشوه‌های «جامعه بين‌المللی» را رد ‏کردند و به حماس رأی دادند.‏‎ ‎‏ ‏
حتا زمان برگزاری انتخابات هم با هدف تأثير گذاشتن بر نتايج آن، انتخاب شده بود. انتخابات که اول قرار بود ‏در تابستان ٢۰۰۵ برگزار شود، برای آن‌که عباس بتواند در غزه دست به توزيع اموال بزند، تا ژانويه ٢۰۰۶ به ‏تعويق افتاد. به گفته يک افسر اطلاعاتی مصر: «با اين کار افکار عمومی از دولت خودگردان در برابر حماس ‏حمايت خواهد کرد.» خواست عمومی برای يک جارو‌کاری تميز بعد از ده سال فساد، زورگويی و لاف‌زنی ‏الفتح قوی‌تر از همه اين‌ها بود. ‏
برخلاف آلودگی دولت خودگردان به معجونی از حرص و وابستگی، ثروت‌اندوزی سخنگويان و پليس‌های ‏نوکرصفت آن، و تسليم‌طلبی آن در «روند صلح» که تنها به محروميت و فقر بيش‌تر مردم منجر شده بود، ‏حماس آلترناتيو يک سرمشق ساده را در برابر مردم قرار داد. حماس بدون داشتن منابعی نظير رقيب خود، ‏برای فقرا شبکه‌ای از درمانگاه‌ها، مدارس، بيمارستان‌ها، مراکز حرفه‌ای، و برنامه‌های تأمين اجتماعی را ‏فراهم کرده است. رهبران و کادر‌های آن، با صرفه‌جويی و امساک زندگی می‌کنند و هميشه در دسترس ‏مردم عادی قرار دارند. پاسخ اين چنين به نيازهای روزمره مردم، و نه قرائت روزانه آيات قرآن است که برای ‏حماس پايگاه اجتماعی وسيعی فراهم کرده است.‏
اين‌که عملکرد حماس در طول انتفاضه دوم چقدر به اعتبار آن افزوده است، روشن نيست. عمليات ‏مسلحانه آن عليه اسرائيل، مانند حملات لشکر شهدای الاقصی وابسته به الفتح، يا جهاد اسلامی که ‏عملياتی انتقامی عليه اشغال به حساب می‌آيند، مرگبارتر از هر اقدامی است که حماس تاکنون به آن ‏دست زده است. در مقايسه با مقياس حملات مرگبار «نيروهای دفاعی اسرائيل»، عمليات مسلحانه ‏فلسطينی‌ها بسيار کم‌تر بوده است. نابرابری در اين زمينه، به نحو برجسته‌ای خود را در جريان آتش‌بس ‏يک‌جانبه حماس نشان داد. اين آتش‌بس که به رغم کارزار نظامی، حملات و دستگيری‌های گسترده از ‏طرف اسرائيلی‌ها، که منجر به اسارت بيش از ٣۰۰ تن از کادرهای حماس شد، در ژوئن ٢۰۰٣ آغاز و در ‏طول تابستان ادامه يافت. ‏
روز ۱٩ اوت ٢۰۰٣، يک هسته هوادار «حماس» در هبرون، پس از انتقاد از رهبری رسمی و محکوم کردن ‏آن، يک اتوبوس را در بيت‌المقدس غربی منفجر کرد. اسرائيل بلافاصله اسماعيل ابو شناب، نماينده حماس ‏در مذاکرات آتش‌بس را ترور کرد. حماس تلافی کرد، و در سپتامبر ٢۰۰٣، دولت خودگردان و دولت‌های عرب ‏کمک‌های مالی خود به سازمان‌های خيريه وابسته به حماس را قطع کردند، اتحاديه اروپا کل جنبش حماس ‏را يک سازمان تروريستی اعلام کرد- چيزی که اسرائيل از مدت‌ها پيش آن را طلب کرده بود.‏
آن‌چه در يک نبرد کاملاً نابرابر حماس را از ديگران متمايز می‌کند، نه اعزام واحدهای انتحاری- که طيفی از ‏گروه‌های رقيب به آن متوسل می‌شوند- بلکه ديسيپلين برتر آن است- که آن را در اعلام و اجرای آتش‌بس ‏يک طرفه سال گذشته به نمايش گذاشت. همه تلفات غيرنظامی را بايد محکوم کرد، اما به اين دليل که ‏بيش‌تر افراد غيرنظامی به دست اسرائيل کشته می‌شوند، لفاظی‌های اروپا- آمريکا در اين مورد فقط خود ‏آن‌ها را افشا می‌کند. چکمه جنايت، عمدتاً به پای طرف ديگر است، که بی‌رحمانه با استفاده از يک ارتش ‏مدرن مجهز به جت‌های جنگنده، تانک و موشک، طی طولانی‌ترين ستم نظامی در تاريخ مدرن، در فلسطين ‏يکه‌تازی می‌کند. به قول ژنرال اشلومو گازيت، رييس پيشين ضداظلاعات ارتش اسرائيل: «هيچ‌کس ‏نمی‌تواند شورش خلقی را- که ۴۵ سال تحت اشغال نظامی بوده است- عليه نيروی اشغالگر، رد يا محکوم ‏کند.» ‏
نارضايتی اصلی اتحاديه اروپا و آمريکا از حماس از اينجاست، که حاضر نشده است تسليم‌طلبی قرارداد ‏اسلو را بپذيرد، و همه تلاش‌های بعدی را - از طبا تا ژنو- که می‌خواستند همه مصيبت‌ها را به گردن ‏فلسطينی‌ها بياندازند، رد کرده است. اولويت کنونی غرب، درهم شکستن اين مقاومت است. قطع کمک ‏مالی به تشکيلات خودگردان فلسطين سلاح آشکاری است، که با چماق آن می‌خواهند حماس را به زانو ‏درآورند. تقويت قدرت رياست جمهوری عباس در مقابل شورای قانون‌گذاری فلسطين- که علناً از طرف ‏واشنگتن برای اين پست انتخاب شده است، همان‌طور که در بغداد پل برمر را دست‌چين کرده بودند- چماق ‏دوم است. اما به اين دليل که هر يک از اين دو می‌تواند به ضد خود تبديل شود، به احتمال قوی، هدف ‏اهلی کردن حماس است، به اين اميد که حماس هم با ميوه‌های قدرت آرام خواهد گرفت و مانند پيشينيان ‏خود با گذشت زمان «پراگماتيست» خواهد شد. مطمئناً اين محاسبه منطقی است. حماس از نظر تاريخی ‏يکی از منشعبات اخوان‌المسلمين است که شعبه مصری آن مواضع راديکال‌تری نسبت به شعبه آن در ‏ترکيه (حزب توسعه و عدالت، حزب حاکم ترکيه) دارد. اسلام، مانند همه اديان طيف کاملی از مواضع ‏ايدئولوژيک را ارايه می‌کند، از همدستی نفرت‌انگيز با سرمايه و امپرياليسم تا مخالفت شورانگيز با آن‌ها، ‏همراه با مقدار زيادی نوسانات به اين يا آن سو.‏
در اين‌که حماس سريعاً فريب اهداف غرب و اسرائيل را خواهد خود يا نه می‌توان ترديد داشت، اما چنين ‏امری بی‌سابقه نيست. ميراث پراگماتيک حماس در گرو مرگبارترين ضعف ناسيوناليسم فلسطين قرار دارد: ‏اين باور که گزينه‌های سياسی آن يا رد کامل وجود اسرائيل است، يا پذيرش يک پنجم باقی‌مانده و تجزيه ‏شده کشور. همان‌طور که تاريخ الفتح نشان می‌دهد، از رؤيای حداکثرطلبی اولی، تا حداقل‌پذيری تهوع‌آور ‏دومی، فاصله کمی وجود دارد. ‏
آزمونی که در برابر حماس قرار دارد اين نيست که آيا برای رضايت افکار عمومی غرب، دست‌آموز خواهد شد ‏يا نه، بلکه آيا قادر خواهد بود از اين سنت فلج کننده فاصله بگيرد. برای اين کار لازم است امر ملی ‏فلسطين بر شالوده درستی قرار داده شود: با تقاضا برای تقسيم مساوی کشور و منابع آن، بين دو ‏جمعيت که تقريباً يک اندازه هستند- و نه ٨۰ درصد به يکی و ٢۰ درصد به ديگری- و ريشه‌کن کردن نابرابری ‏که در درازمدت هيچ خلق خود‌آگاهی حاضر به قبول آن نخواهد شد. تنها گزينه قابل قبول به نظر می‌رسد ‏چيزی باشد که ويرجينيا تيلی در اين شماره مطرح کرده است: يک دولت واحد برای يهوديان و ‏فلسطينی‌ها، که در آن زياده‌طلبی صهيونيسم ترميم خواهد شد. ‏

لبنان و سوريه

در شمال، استقلال نسبی رژيم بعث سوريه، و ثبات نهادينه‌ای که به آن امکان داده است در منطقه بيش‌تر ‏از وزن خود نقش بازی کند، از مدت‌ها پيش تل‌آويو و واشنگتن را خشمگين کرده است. تاريخ اپورتونيسم ‏سياسی آن هرچه باشد، دمشق برخلاف قاهره از رها کردن مسأله فلسطين و امضای پيمان جداگانه صلح ‏با اسرائيل، يا همدستی با اشغالگران آمريکايی در عراق، خودداری کرده است. با گسترش مقاومت عراق ‏به ايالات هم‌مرز با سوريه و استفاده آن از جانبداری مناطق دور افتاده، خنثاکردن يا از سرراه برداشتن اسد ‏جوان، در رأس سياست خارجی آمريکا قرار گرفته است. به اين دليل که نيروهای آمريکايی در وضعيتی ‏نيستند که دست به تجاوز دومی بزنند، راه بديهی برای سرنگون کردن دولت سوريه، ايجاد نقطه فشار در ‏لبنان بود، جايی که دولت‌های غربی امکان مانور آزادانه را دارند. با توجه به اين‌که استقرار نيروهای سوريه ‏در لبنان از ۱٩۷۶ به بعد، حضوری آشکار و فاقد حمايت مردمی بود، انتظار می‌رفت واداشتن آن به خروج از ‏لبنان، به ناآرامی‌های لازم برای تغيير رژيم دامن بزند. ‏
لبنان معاصر به مقدار زيادی هم‌چنان مانند روز اول، مخلوق تصنعی استعمار فرانسه باقی مانده است- يک ‏نوار ساحلی که به دست پاريس، موقعی که معلوم شد استقلال سوريه غيرقابل اجتناب است از سوريه ‏بزرگ جدا شد- هدف ايجاد يک کشور وابسته تحت سلطه اقليت مارونی در منطقه بود، اقليتی که از ‏زمان‌های قديم آلت دست فرانسه در شرق مديترانه بوده است. صفحه شطرنج سياست لبنان از ترس ‏اين‌که معلوم شود اکثريت مردم، مسلمان و امروزه شايد شيعه باشند، و برای جلوگيری از حضور متناسب ‏آن‌ها در نظام سياسی، هرگز اجازه يک سرشماری دقيق را نداده است. در اواسط دهه ۱٩۷۰، تنش‌های ‏فرقه‌ای، همراه با وضع بد آوارگان فلسطينی، به انفجار جنگ داخلی منجر شد و زمينه لازم برای ورود ‏نيروهای سوری به لبنان را فراهم کرد. هدف از اين حضور که تأييد ضمنی آمريکا را داشت، ايجاد يک منطقه ‏حايل بين گروه‌های متخاصم و مانعی بر سر اشغال کامل کشور به دست اسرائيل بود (امری که نيروهای ‏دفاعی اسرائيل طی تجاوزات سال‌های ۱٩۷٨ و ۱٩٨٢ در نظر داشتند). دمشق در طول زمان، کنترل خود را ‏بر بخش‌های بزرگی از حيات سياسی لبنان گسترش داد. دستگاه‌های نظامی و امنيتی آن، نامزدهای مورد ‏نظر را برای مقامات بالای دولت تعيين می‌کردند و در اين روند ثروت و دارايی‌های شخصی به دست ‏می‌آوردند. ‏
در سال ۱٩٩۴، رفيق حريری، بساز و بفروش ميلياردی که ساخته و پرورده خاندان سعود بود، برای پست ‏نحست وزيری تأييد شد. به محض رسيدن به قدرت، او به برلوسکونی يا تاکسين [نخست‌وزير تايلند] ‏سرزمين بومی خود تبديل شد، با شرکت‌های ساختمانی خود، مرکز شهر بيروت را بازسازی کرد، سود ‏هنگفتی به جيب زد و موجب آن‌چنان بحران ارزی شد که پس از برکناری، تنها فرد به اندازه کافی ثروتمندی ‏بود که می‌توانست برای حل آن فراخوانده شود. حريری با پول هنگفتی که داشت می‌توانست روابطی را ‏بخرد که در برخورد با دمشق دست او را قوی کنند. در ميان دوستانی که طی سال‌ها به دست آورد، ‏ساست‌مدار پولکی ديگری بنام ژان شيراک وجود داشت، که گفته می‌شود حريری به با دست و دلبازی به ‏کارزار انتخاباتی او کمک مالی کرده است. ‏
فرانسه هيچ‌گاه علاقه به جاپای استعماریش را از دست نداده است. در اوايل سال ٢۰۰۴، شيراک در صدد ‏بود فاصله گرفتن خود از آمريکا بر سر عراق را- که در نتيجه ملاحظات داخلی بود- جبران کند، و پس از ‏کودتای مشترک فرانسه – آمريکا در هائيتی، دلايل کافی داشت به بوش و حريری برای اخراج سوريه از ‏عراق کمک کند. البته، دمشق می‌دانست چه خبر است. در اوت، بشار اسد حريری را فراخواند و به گفته ‏پسر حريری به او گفت: «اشتباه می‌کنيد اگر فکر کنيد شما و پرزيدنت شيراک می‌توانيد بر لبنان حکومت ‏کنيد. تمديد اين [رياست جمهوری پرزيدنت لحود] قطعی است، در غير اين صورت من لبنان را بر سر شما و ‏وليد جمبلاط خراب می‌کنم.» ‏
هفته بعد، فرانسه و آمريکا قطع‌نامه‌ای را از شورای امنيت سازمان ملل گذراندند که خواهان خروج سوريه از ‏لبنان و خلع سلاح حزب‌الله می‌شد. در فوريه، در شروع فصل مبارزات انتخاباتی لبنان، خودروی حريری طی ‏يک بمب‌گذاری در بيرون هتل سنت ژورژز بيروت منفجر شد. او اولين سياست‌مدار لبنانی نبود که به اين ‏سرنوشت دچار می‌شد- دو رييس‌جمهور پيشين، بشير جمايل در سال ۱٩٨٢ و رنه معوض در سال ۱٩٨٩ ‏همان‌طور از بين رفتند، بدون آن‌که سر و صدايی به راه انداخته شود. اما اين بار، دبيرکل سازمان ملل، فوراً ‏يک کميسيون تحقيق تشکيل داد و دادستان آلمان را با اختيارات کامل برای رسيدگی به اين جنايت اعزام ‏کرد. او هم، چنان که انتظار می‌رفت نتيجه گرفت مسؤوليت با سوريه است. با توجه به اين‌که اين از اول ‏معلوم بود، کميسيون در واقع نشان داد سازمان ملل تحت رهبری چهره رقت‌انگيز عنان، تا چه حد به آدمک ‏ماشينی غرب تبديل شده است. البته، ترور رهبران حزب‌الله، الفتح، حماس به دست اسرائيل، در دبيرخانه ‏حتا نجوای سرزنش را بر نيانگيخت، چه برسد به تشکيل کميسيون تحقيق. سرنوشت لومومبا، بن برکه، ‏چه گوارا، آلنده، ميشل به اندازه کافی تداوم سنن غرب در اين زمينه را نشان می‌دهد. ‏
در خود لبنان، قتل حريری- که بخشش‌هايش هواداران زيادی برايش دست و پا کرده بود- واکنش بسيار و ‏اعتراضات گسترده طبقه متوسط، که خواهان خروج نيروهای نظامی و پليس سوريه بودند را برانگيخت؛ ‏هم‌زمان گروهی از سازمان‌های غربی برای کمک به پيشرفت انقلاب کاج [علامت ملی لبنان] وارد لبنان ‏شدند. برخوردار از پشتيبانی واشنگتن و پاريس، نيروی حرکت اعتراضی به حدی بود که توانست سوريه را ‏مجبور به خروج از لبنان کرده و دولتی مقبول را در بيروت سرکار آورد. اما گروه‌های مختلف لبنان هنوز هم، ‏بيش از هر زمان ديگری پراکنده هستند، حزب‌الله خلع سلاح نشده است و اسد سقوط نکرده است. آمريکا ‏در اين بازی شطرنج يک مهره را گرفته است، اما قلعه هنوز تسخير نشده است. ‏

جهنم عراق

اگر سوريه است که در شرق به مقاومت عراق پناه می‌دهد، و آمريکا به اين دليل سوريه را هدف قرار داده ‏است، به اين دليل است که جنگ برای واشنگتن بدتر شده است. پس از سه سال و صرف بيش از ‏‏٢۰۰ميليارد دلار، اشغال، رو در رو با يک شورش بی محابا، از تأمين آب و برق مردمی که به انقياد کشيده، ‏ناتوان است. کارخانه‌ها تعطيل اند. بيمارستان‌ها و مدارس به ندرت کار می‌کنند. درآمد نفتی از طرف ‏ميليونرهای محلی آمريکا و گلّه مقاطعه‌کاران آمريکايی غارت شده است. شرايط مصيبت‌بار زندگی اکثريت ‏جمعيت در سال‌های تحريم، در نتيجه اشغال آمريکايی وخيم‌تر شده است. کشتارهای فرقه‌ای چند برابر ‏شده و حداقل امنيت مردم، ناپديد شده است.‏
در ميان اين صحنه‌های جهنمی، نشانه‌هايی وجود دارد که خود اشغالگران روحيه‌شان را باخته اند. با از ‏دست رفتن امکان حملات بدون تلفات از ارتفاع ۴۵هزار متری، نيروهای آمريکايی در پادگان‌ها پناه گرفته اند، ‏فقط تحت حمايت هوايی يا پوشش زمينی فوق‌العاده، به مأموريت می‌روند، با اين وجود هر روز متحمل ‏تلفات نيز می‌شوند. مؤسسه نظرسنجی زاگبی در فوريه ٢۰۰۶ نتايج يک نظرسنجی از سربازان آمريکايی ‏مستقر در عراق را منتشر کرد که در آن ۷٢ درصد معتقدند آمريکا بايد در عرض يک سال و ٢٩ درصد معتقدند ‏آمريکا بايد «بلافاصله» از عراق خارج شود. کم‌تر از يک چهارم، ٢٣ درصد، از موضع رسمی رييس‌جمهور و ‏دستگاه‌های دولتی که می‌گويد آمريکا بايد «در اين خط بماند» پشتيبانی کردند. پرسنل ذخيره ارتش اکنون ‏آن‌چنان ته کشيده است، که پنتاگون اعلام کرد از اين پس افراد دارای پيشينه جنايی را هم می‌پذيرد، و ‏مجبور شده است به مزدوران خريده شده در بازار تکيه کند. ‏
پوشش سياسی که با زحمت برای حمله به عراق سرهم بندی شده بود، عاقبت بهتری نداشته است. دور ‏اول انتخابات برای دولت دست‌نشانده به طور يکپارچه از طرف سنی‌ها تحريم شد. قانون اساسی ساخت ‏آمريکا با زور يک رفراندوم مخدوش به تصويب رسيد. انتخابات دومين دوره به درگيری بين گروه‌های مختلف ‏وابسته به آمريکا و بن‌بست پارلمانی انجاميد. پول هنگفتی که بين چهره‌های مختلف و به نفع نامزدهای ‏مختلف پخش شد، کم‌ترين نتيجه‌ای همراه نداشت، و حقوق‌بگيران «سيا» و پنتاگون، مانند اياد علاوی و ‏احمد چلبی، تحقير شدند. در زمان نوشتن اين سطور، فرمانفرمای آمريکايی از يک رييس‌جمهور کُرد برای ‏برکنار کردن يک نخست‌وزير شيعه که ديگر قابل بهره‌رسانی نيست، استفاده می‌کند. بدبينی مردم در باره ‏‏«انقلاب ارغوانی» همگانی است، و مقامات بغداد کم‌ترين اعتباری ندارند.‏
البته اين به معنای نزديک بودن آزادی عراق نيست. ادامه اشغال که بر افزايش تنش‌های فرقه‌ای قرار دارد، ‏موجب تشديد آن نيز شده است. حملات مرگبار سنی‌ها عليه شيعيان و شيعيان عليه سنی‌ها، امری ‏روزمره شده و در آن، تلفات بی‌شماری به دو طرف وارد آمده است. اگر در ابتدا متعصبين سنی در صفوف ‏مقاومت عامل آن بودند، اما مسؤوليت سقوط آن به جنگ طايفه‌ای فاجعه‌آور در کنار و در هم آميخته با ‏مبارزه ميهن‌دوستانه عليه اشغالگران، متوجه روحانيون شيعه و در درجه اول آيت‌الله سيستانی است، که ‏در سمت اشغالگران کشور قرار گرفته اند و تا جايی که مردم از رهبرانشان تبعيت می‌کنند، آن‌ها با اين کار ‏شيعيان عراق را در معرض انتقام‌جويی مقاومت قرار داده اند. سر و صدای احساسی پيرامون برخورد ‏سيستانی با برمر، نگروپونته، و خليل‌زاد و سکوت او در موارد ديگر، سيستانی را چهره‌ای معرفی کرد که در ‏غروب عمر خود برای حمايت از مردمش و حفظ فاصله خود از اشغالگران گام بر می‌دارد. اما آينده بهتری در ‏انتظار پتن نجف قرار دارد. قدردانی از نقش او در کمک به حفظ حضور آمريکا در عراق، همان‌طور که توماس ‏فريدمان، يکی از هواداران خودفروش تجاوز به عراق توصيه کرده است، می‌توان برای او جايزه صلح نوبل را ‏در پی داشته باشد. ‏
اگر رهبری شيعه به طور اعم، و سيستانی به طور اخص، زمانی که در سال ٢۰۰۴ سنی‌ها و شيعيان عليه ‏اشغال قيام کرده بودند، به آمريکايی‌ها می‌گفتند بار و بنديل خود را جمع کنيد، عراق می‌توانست در حال ‏حاضر يک کشور آزاد، و متکی بر مبارزه مشترک عليه متجاوزين، در زمينه هماهنگی قومی و مذهبی، يک ‏چشم‌انداز روشن هماهنگی مذهبی و قومی در برابر خود داشته باشد. اما در عوض، سيستانی و ‏اطرافيانش با هدف به دست آوردن قدرت در بغداد - تحت انقياد آمريکا و ايجاد يک رژيم سکتاريستی متکی ‏بر شيعيان و اسلحه خارجی- در سرکوب شورش ارتش المهدی مقتدا صدر در جنوب و سرکوب مقاومت در ‏شمال و غرب کشور به آمريکاييان پيوستند. همان‌طور که انتظار می‌رفت، پارلمانتاريسم ظاهری اين گزينه با ‏گسترش همدستی با دشمن از بالا به پايين، موجب تعميق نفرت سکتاريستی و انتقام‌جويی کور و ‏کشتار‌های متقابل جهادی‌ها در يک طرف، و جوخه‌های مرگ در طرف ديگر، شده است. حاميان اوليه اين ‏خونريزی همراه با رشوه به سياست‌مداران سنی، برای اين‌که آن‌ها از آمريکايی‌ها بخواهند در عراق باقی ‏بمانند، اکنون آن را به عنوان بهانه‌ای برای طولانی‌تر کردن اشغال کشور به کار می‌گيرند؛ گويا اشغال که ‏علت اصلی اين خونريزی و فاجعه است می‌تواند درمان آن هم باشد. ‏
واقعيت اين است که تنها يک راه برای پايان دادن به چرخه خشونت وجود دارد: همان راهی که سيستانی ‏در سال ٢۰۰۴ آن را رد کرد، همان راهی که مقتدا صدر يک بار ديگر آن را انتخاب کرده است- يک ‏موافقت‌نامه ملی بين رهيران شيعه و سنی، بين چريک‌های ايالات و ميليشيای پايتخت، برای تأمين اخراج ‏بدون تأخير همه نيروهای اشغالگر از کشور. مقتدا صدر در حالی که از لبنان به سامره و بغداد تکان خورده بر ‏می‌گشت گفت: «سر مار را قطع کنيد و همه شرارت‌ها از بين خواهد رفت!» ميليشيای او که عمدتاً از ‏فقرای شهری هستند، در مناطقی جلب می‌شوند که زمانی پايگاه قدرت کمونيست‌های عراقی بود. اگر ‏شيعيان عموماً از سرمشق هم‌ميهنان سنی خود پيروی کنند، ارتش‌های متصرفاتی آمريکا و انگليس حتا ‏يک ماه هم در عراق دوام نخواهند آورد. در واقع تنها يک رأی در مجلس فرمايشی و تقاضای خروج فوری ‏نيروهای خارجی کافی است تا موضع واشنگتن و لندن را غيرقابل ادامه نمايد. با توجه به تاريخ معاصر ‏عراق، و نقش اخير کردها به عنوان گورکا‌های [نپالی‌های عضو ارتش استعماری-متصرفاتی ارتش امپراتوری ‏بريتانيا] نيروهای متجاوز به کنار، تنش‌های جدی بسياری بين شيعيان و سنی‌ها وجود خواهد داشت. اما تا ‏زهر در حال گسترش دخالت بيگانه دفع نشود، اميدی نيست که زخم‌های گذشته و حال التيام پيدا کنند. ‏برای اين‌که عراق آينده‌ای داشته باشد، ارتش‌های آمريکايی – انگليسی با بار و بنديل‌هايشان بايد بيرون ‏انداخته شوند. ‏

چشم‌انداز

برای بحران خاورميانه که در سال ٢۰۰۱ آغاز شد، پايانی ديده نمی‌شود. در بهترين حالت، ما در نيمه ‏درام در حال وقوعی هستيم. نبروها و چهره‌های نويی در حال ظهورند که دارای نکته مشترکی هستند. ‏مقتدا، هانيه، نصرالله، احمدی نژاد: هر کدام با سازماندهی فقرای شهری در مناطق خود ظهور کرده اند - ‏بغداد و بصره، غزه و جنين، بيروت و صيدون، تهران و شيراز. حماس، حزب‌الله، و ارتش صدر و بسيجی‌ها در ‏زاغه‌ها ريشه دارند. فرق آن‌ها با چلبی‌ها، کرزای‌ها، علاوی‌ها - ميليونر‌های خارجه‌نشيين، بانکداران فاسد، ‏جاسوسان «سيا»- که غربی‌ها بر آن‌ها تکيه می‌کنند، چشم‌گيرتر از اين نمی‌تواند باشد.‏
باد راديکاليسم در کوچه‌ها و زاغه‌های دوزخيان امروزين زمين، که با ثروت افسانه‌ای نفت احاطه شده اند، ‏در حال وزيدن است. تا آنجا که اين راديکاليسم مجذوب قرآن است، محدوديت‌های آن روشن است. ‏انگيزه‌های مهرپروری و همبستگی، بی‌نهايت از حرص همايونی امپراتوری و انقياد کمپرادوری برترند، اما ‏مادام که برنامه آن‌ها تسکين دردهای اجتماع به جای بازسازی جامعه باشد، دير يا زود در نظم موجود ‏تحليل خواهند رفت. رهبرانی مانند چاوز يا مورالس با بينشی که توانايی فرارفتن از تقسيمات ملی و ‏طايفه‌ای را داشته باشند و بتوانند اشاعه‌گر حس اتحاد قاره‌ای و اعتماد به نفس باشند، هنوز ظاهر نشده ‏اند. به برکت شهردار سابق تهران، مجسمه‌ای از بوليوار هم‌اکنون در آن شهر برپاست و منطقه شبح او را ‏چشم در راه است.‏
در ضمن، گماشتگان قدرت مسلط کم‌تر تکان خورده اند. آشفتگی کنونی به آن مناطقی از خاورميانه محدود ‏است که در بيست سال گذشته قدرت آمريکا در آن‌ها نفوذ نکرده است: ساحل غربی، عراق بعثی، و ايران ‏خمينيست. لنگرگاه واقعی آمريکا در منطقه جای ديگريست: مصر، عربستان، حکومت‌های خليج [فارس] و ‏اردن. در اين کشورها، وابستگان سنتی سنگرها را حفظ کرده اند و در ارتباط با مشکلات منطقه آماده ‏کمک‌رسانی هستند. گذشته از آن‌ها، اروپا و ژاپن دوش به دوش آمريکا در برابر ايران و فلسطين قرار گرفته ‏اند؛ در حالی که روسيه، چين و هند دردسری ايجاد نمی‌کنند. هنوز زود است که روی شکست امپراتوری ‏حساب شود. ‏

909
Copyright © 2006 donyayema.org

هیچ نظری موجود نیست: