نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

دلفینها و آدمها
بهمن شفیق


عباس عبدی مصاحبه‌ای انجام داده است با رادیو دویچه وله. عبدی یک نظریه پرداز نسبتاً معتدل اصلاح طلبان است. کسی است که وی را به مراتب بیشتر می‌توان لیبرال نامید تا گنجی که مانیفست «لیبرالیسم» خود را بر بستر روزه شهادت نوشت و کارل پوپر و فریدریش فن هایک را معلمان خود به حساب می‌آورد و نه جان لاک و راولز را. آنچه عبدی در این مصاحبه بیان کرده است، سندی گویا از تصویری است که جنبش سبز از جامعه و انسان‌ها دارد و در ادبیات این جنبش به وفور به زمخت ترین و زننده ترین اشکال ارائه می شود. هر چند عبدی خود را رسما سبز نمی شمارد.


ادبیات تحقیر‌آمیز همه دسته بندیهای سبز در مورد همه طرفداران احمدی نژاد و جناح حاکم نیازی به معرفی ندارد. این ادبیات تحقیر‌آمیز محدود به چماق بدستان و جوخه های مرگ حسینیان و فدائیان مصباح یزدی و علم الهدی نیست. این ادبیات شامل همه رأی دهندگان به احمدی نژاد نیز می‌شود و از همان روزهای مبارزه انتخاباتی به روشنی مشهود بود. «هر چی جواد مواده، با احمدی نژاده»، فشرده شکل خیابانی این ادبیات را به نمایش می گذاشت که رئیس وقت فرهنگستان و کاندید اصلی مخالف احمدی نژاد، جناب موسوی، آن را در شکل ادیبانه «انسانم آرزوست...» آذین بخش سایت انتخاباتی خود کرده بود. سایتی که «قلم» نام داشت و مخالفت با چماق را نیز تداعی می کرد. رئیس فرهنگستان البته به اندازه کافی تیزهوش بود که دریافت بقیه شعر را به خود طرفدارانش واگذار کند که مطابق انتظار از حداقلی از سطح تحصیل برخوردار بودند که بدانند که «از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست» کل این مصرع را تشکیل می داد. دیو و دد این رئیس فرهنگستان همان «جواد مواد» سبزهای جوان در خیابانها بود. با این حال نه آن دیو و دد و نه آن جواد مواد هنوز بیانی سیاسی نبود. عبدی در مصاحبه با دویچه وله این فرهنگ تحقیر را با صراحتی شگفت در قالب سیاسی‌اش بیان می کند. صراحتی که باید بر آن مکث کرد و نتایج مخرب آن بر حیات اجتماعی در ایران را شناخت.

بهانه مصاحبه عبدی ظاهراً اظهارات امام جمعه ای است مبنی بر آنکه طرف مقابل 13 میلیون رأی داشته است و این را باید به رسمیت شناخت. مصاحبه گر جویای نظر عبدی در این باره است و عبدی پاسخی نسبتاً مفصل ارائه می‌دهد که دو وجه برجسته در آن به چشم میخورد. نخست اینکه عبدی با تلویحی قریب به صراحت اذعان می‌کند که احمدی نژاد برنده انتخابات بوده است. این چیزی است که این روزها به کرات در تحلیلهای اصلاح طلبان دیده می‌شود و پرداختن به آن تنها می‌تواند روشنگر دروغین بودن ادعای تقلب انتخاباتی سبزها باشد و بس. به طور بلاواسطه ارزشی بیش از آن بر این اظهارات نمی‌توان گذاشت. تنها باید به حال همه آن‌ چپهایی افسوس خورد که این حب را قورت دادند و طوطی‌وار به تکرار «کودتای انتخاباتی» سبزیون پرداختند. نزد عبدی اما این اظهارات معنایی ویژه می یابند. اذعان تلویحی به اینکه احمدی نژاد برنده واقعی انتخابات ریاست حمهوری بوده است، نزد وی مقدمه‌ای است برای گذار به اعلام سیاستی متفاوت که دومین وجه برجسته اظهارات وی را تشکیل می‌دهد و همین نیز موضوع یادداشت حاضر است. عبدی پس از ارزیابی از ماجرای رأی گیری و ریزش رأی این طرف و آن طرف و غیره ناگهان بحثی را به میان میکشد که در سرتاسر ادبیات سبزها به طور پنهان وجود دارد و نزد عبدی با انسجام کامل و با شفافیت به میان کشیده می شود. او از مقوله ای به نام «کیفیت رأی» صحبت می کند. اهمیت این اظهارات لازم می‌کند که خود عبارات مرور شوند. عبدی می‌گوید که: «... (دولت) رأی زمان 22 خرداد را ندارد. ضمن این که کیفیت این دو رأی هم بسیار متفاوت‏اند.

کیفیت رأی کسی که انتخاب شده، هم به لحاظ افراد رأی‏دهنده که کیفیت اجتماعی-‏ اقتصادی‏شان پایین‏تر است و هم به لحاظ انگیزه‏ها و دفاع از آن رأی که غالب آنان کم‏انگیزه و منفعل هستند، با رأی طرف مقابل متفاوت است. ر‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏أی‏دهندگان به طرف مقابل و یا ۱۳ میلیونی که آنان می‏گویند، هم انگیزه‏ی خیلی بیشتری دارند و هم به لحاظ کیفیت و سطح اجتماعی بالاتر هستند. این تفاوت را هم باید به طور جدی لحاظ کنند و فقط به عدد نگاه نکنند.» روشن است که به این ترتیب فقط تعداد آرا در یک انتخابات نیست که نزد عبدی مهم است. کیفیت آرا نیز باید در نظر گرفته شود. رفسنجانی نیز پیش از این بکرات از «تحصیلکردگانی که قانع نشده اند» نام برده است. عبدی از «کیفیت آرا» صحبت می کند. این می‌تواند البته بحثی جامعه شناسانه درباب مشکلات یک دولت انتخابی باشد و از این نقطه نظر نیز حقیقتاً این بحثی است جدی که نه تنها در ایران، بلکه در همه جای دنیا صدق می کند.
April 20, 2010

هنگامی که در انتخابات سال 1998 سوسیال دمکراسی آلمان موفق به شکست دولت 16 ساله هلموت کهل شد و اسکار لافونتن دبیر کل متعلق به جناح چپ این حزب وزارتخانه های اقتصاد و دارائی را توأمان به دست گرفت، موجی از فرار سرمایه از آلمان همراه با کمپین سنگین مدیائی به راه افتاد که سرانجام نیز منجر به کناره گیری لافونتن و انجام کامل چرخش به راست در سوسیال دمکراسی آلمان تحت هدایت شرودر شد. کارگرانی که به سوسیال دمکراسی رأی داده بودند، نتوانستند مانع چنین چرخشی شوند. سرمایه در دست رأی دهندگان به احزاب دمکرات مسیحی و لیبرال بود و منویات خود را به دولت سوسیال دمکراتیک حاکم دیکته نمود. تا اینجای قضیه بحث عبدی با چنین وضعیتی مشابهتی صوری دارد. اما این فقط گام اول است. خبرنگار دویچه وله که گویا خود در جریان بازی قرار دارد سؤال بعدی را چنین طرح می‌کند: «لحاظ این کیفیت، برای طرف مقابل چه معنایی دارد؟». پاسخ عبدی روشن می‌کند که طرح بحث کیفیت متفاوت رأی دهندگان از جانب او به این معنا نیست که تمایلات و خواسته‌های رأی دهندگان به بازندگان انتخاباتی را در مقابل دولت قرار دهد. او چیزی بیش از این را مد نظر دارد. یاز هم با هم بخوانیم تا تصویر او را به روشنی در یابیم: «مثلاً اگر در امریکا یک رییس جمهور ۵۲درصد رأی می‏آورد و آن که باخته است، ۴۸درصد و یا اگر یک طرف ۶۰درصد رأی دارد و دیگری ۴۰درصد، کیفیت این دو رأی مساوی‏اند. یک اکثریت وجود دارد و در کنار آن یک اقلیت.

اما اگر در جایی فردی ۶۰درصد آرا را بیاورد و آن که ۴۰درصد رأی را آورده است، ۴۰درصد رأی خود را از اقشار تحصیل‏کرده، فعال و از طبقه‏ای که اساساً مدیریت اجتماع بیشتر در دست آنان است داشته باشد، آن که انتخاب شده است، نمی‏تواند بگوید: من ۶۰ هستم و تو ۴۰؛ پس من پیروز شدم.» بگذریم از اینکه خود این اظهارات به معنای تأئید تلویحی پیروزی احمدی نژاد در انتخاباتند. مهم اصل موضعی است که عبدی اتخاذ می کند. از نظر او در جائی مثل ایران اگر کسی حتی 60 درصد آراء رأی دهندگان را نیز کسب کرده باشد، نمی‌تواند در مقابل کس دیگری که 40 درصد آراء خود را از میان نخبگان جامعه به دست آورده باشد مدعی پیروزی شود. این جان کلام عبدی است. او در ادامه به این نخبگان بازنده انتخابات توصیه می‌کند که صبر کنند. روال امور به هر صورت به نفع آنان خواهد چرخید، چرا که دولت بدون این الیت اجتماعی قادر به اداره امور نخواهد بود.

به این ترتیب ماجرا به مراتب فراتر از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 و برد و باخت احمدی نژاد و موسوی است. عبدی شرایطی را طرح می‌کند که در هر انتخاباتی در سالهای آتی نیز می‌توانند واقع شوند. با جمهوری اسلامی یا بدون جمهوری اسلامی. جامعه ایران نزد عبدی متشکل از مردمی با کیفیتهای متفاوت است. بخشی از مردم کیفیت بالا دارند و بخشی از آنان کیفیتی پائین. مردم با کیفیت بالا نمی‌توانند رأی مردم با کیفیت پایین را بپذیرند، زیرا که در نگرش عبدی بار اصلی مدیریت جامعه بر دوش این بخش از مردم با کیفیت بالا است. بنابر این روشن است که «دمو» «کراسی» یعنی کشک. دمو یعنی مردم و کراسی یعنی سالاری. اما اگر مردم کیفیتهای متفاوتی دارند، آن‌هایی که کیفیت پایین دارند نباید اجازه یابند که بر مردم با کیفیت بالا حکومت کنند. ینابر این در «دمو» – «کراسی» مورد نظر عبدی یک با یک برابر نیست، رأی گیری هم معنایی ندارد. مگر اینکه به گونه‌ای باشد که از پیش تداوم حاکمیت مردم با کیفیت بالا را تضمین کرده باشد و «مردم با کیفیت پایین» یعنی همان «جواد موادها»، صرفاً به عنوان عوامل مشروعیت بخشیدن به حکومت «مردم با کیفیت بالا» پای صندوقهای رأی بروند.

روشن است که در تمام بحث عبدی نه صحبتی از ولایت فقیه است و نه از نظارت استصوابی و شورای نگهبان و غیره. عبدی بحث خود را به درستی مستقل از این فاکتورها به میان می کشد. برای او شکل ویژه حاکمیت در لحظه کنونی در درجه اول اهمیت قرار ندارد. آنچه برای او تعیین کننده است، همان مکانیسم های تضمین کننده حاکمیت «مردم با کیفیت بالا» بر «مردم با کیفیت پایین» است. این نیز محدود به جمهوری اسلامی نیست. جمهوری اسلامی میتواند برود، فرو بپاشد، سرنگون شود، استحاله یابد و یا هر چیز دیگری. بحث عبدی اما بر سر جای خود باقی است، چرا که «کیفیتهای متفاوت» مردم بر سر جای خود باقی است.

البته بر خلاف آنچه عبدی عنوان می کند، در غرب مورد نظر وی نیز، وضعیت همین است. مورد لافونتن و یا موارد دیگری که دولتهای چپگرای طرفدار رفاه اجتماعی در مقابل سیاست امتناع الیت جامعه بورژوائی به زانو در آمدند به خوبی همین واقعیت را نشان می دهد. آنچه عبدی به عنوان مثالی برای آمریکا به کار می‌برد و اقلیت و اکثریتی با کیفیت یکسان را در مقابل همدیگر قرار می‌دهد، تنها در مواردی مصداق می‌یابد که بین سیاست چپ و راست درون خود بورژوازی تفاوت چشمگیری مشاهده نشود و اقلیت و اکثریت انتخاباتی شکافی اجتماعی را به نمایش نگذارد. هر جا که چنین شکافی پدیدار شود، آنگاه در همین غرب نیز اقلیتها و اکثریتها لایه‌ها و طبقات متفاوت و بخشا متخاصم و یا به زبان عبدی «کیفیتهای» متفاوتی را به نمایش می گذارند. در چنین مواردی در همین «دمکراسی» های پیشرفته غربی نیز انواع اهرمهای فشار غیر انتخاباتی برای به زانو در آوردن طرف مقابل به کار گرفته می شود.

برای الیت جامعه بورژوائی این اعمال فشار ها از سیاست امتناع در سرمایه‌گذاری تا انواع سیاستهای عدم به رسمیت شناختن مشروعیت دولت «منتخب» و دهها شکل دیگر را نیز در بر می گیرد. تفاوت در یک دمکراسی پارلمانی غربی با کشوری مثل ایران در این است که در یک دمکراسی پارلمانی غربی با نظام ایدئولوژیک پیشرفته و تعمیق یافته‌ای که بر مبنای برابری حقوقی و سیاسی انسان‌ها قرار گرفته است، هیچ‌گاه هیچ جناحی از بورژوازی رسما برابری حقوقی و سیاسی شهروندان جامعه را زیر سؤال نمی برد. ارتکاب چنین جرمی در دمکراسی پارلمانی پیشرفته غربی به معنای زیر سؤال بردن بنیانهای مشروعیت سیاسی و ایدئولوژیک کل دولت خواهد بود. این البته به هیچ وجه مانعی از آن نیست که همین غرب دمکراتیک چنین نسخه هایی را برای «مردم عقب مانده» کشورهای جهان سوم تجویز نکند و خود به حمایت از آن برنخیزد. این را در هندوراس و تایلند می‌توان در عمل مشاهده کرد و همان مصاحبه دویچه وله با عبدی و تفاهم کامل مصاحبه گر با آقای عبدی نیز به خوبی نشان می دهد.

بنابر این بر خلاف اظهارات عبدی، در غرب 60 درصد برنده یک انتخابات حقیقتاً می‌تواند مدعی پیروزی شود، حتی اگر تمام رأی خود را از میان مردم «بی کیفیت» و یا با «کیفیت پایین» به دست آورده باشد. آن 40 درصد بازنده انتخابات نیز این پیروزی را انکار نمی کند، بلکه برای «تصحیح» نتیجه چنین انتخاباتی به نفع خود به اهرمهای غیر انتخاباتی و به قدرت اقتصادی خود تکیه نموده و قدرت پیروز در انتخابات را در مصافی دیگر به زانو در آورده و اراده خود را به آن تحمیل می کند. این ویژگی کشوری در حال گذار با تضادهای طبقاتی حاد و شکافهای اجتماعی عمیق و دولت هنوز در حال تکامل است که الیت اجتماعی آن به راحتی به خود اجازه زیر سؤال بردن انتخاباتی را می‌دهد که به زیان وی تمام شده باشد و به راحتی منکر حق برابر همه شهروندان در سپهر سیاست می‌شود و از این بابت حتی به خود هم می نازد.

از نظر اصولی می‌توان به عنوان یک مارکسیست، یک کمونیست، با عبدی هم نظر بود. مارکسیسم نیز، مثل لیبرالیسم، هیچ‌گاه تقدسی مطلق برای رأی اکثریت قائل نبوده و نیست. تمکین به هر گونه رأی اکثریت برای یک مارکسیست نیز به همان اندازه غیر قابل قبول است که برای یک لیبرال. با این حال یک تفاوت بنیادی بین یک کمونیست و یک لیبرال وجود دارد. کمونیسم بر نظامی متکی بر حق رأی همگانی مستقر نخواهد شد و اساس مشروعیت خود را به دروغ بر رأی انتخاباتی متکی نخواهد کرد تا زمانی منکر حق رأی شهروند منفرد شود. الگوی شورائی جایگزینی است برای نظام متکی بر حق رأی فردی که در آن انسان نه به عنوان شهروند منفرد، بلکه به عنوان عضوی از مجموعه اجتماعی معینی به دخالت همیشگی در سرنوشت خود خواهد پرداخت. کمونیستها این را به صراحت عنوان می کنند. برای بورژوازی اما حق رأی فردی ابزاری است ایدئولوژیک که تصویری از انسان برابر را در مقابل جامعه قرار می‌دهد تا نابرابری نهفته در مناسبات را از دید پنهان ساخته و تسلط طبقه حاکمه و ارزشهای آن را تأمین کند. ارزشهایی که هیچ لیبرالی آن را به رأی عموم نخواهد گذاشت. این منطق حاکم بر تمام دمکراسی های لیبرالی است. تفاوت دمکراسی های پارلمانی غرب با «دمکراسی» خواهان جهان سومی نوع عبدی در این است که از نظر صوری هیچ‌گاه به نفی آن چیزی دست نمی‌زند که خود به رأی گذاشته است.

این وقاحت بورژوازی کشوری هنوز جهان سومی است که هنگام بروز ناتوانی ایدئولوژیک برای تأمین اکثریتی پارلمانی، به صراحت منکر شایستگی هر اکثریت دیگری می شود. امتیاز عبدی نسبت به سیاستمداران و مبارزان غیور سبز در این است که او این تبختر الیتیستی را از شکل فرهنگی خارج نموده و به جای فحاشی آشکار به رأی دهندگان احمدی نژاد از مقولات جامعه شناسانه ای استفاده می‌کند که ضمن دارا بودن همان بار تحقیر، قابلیت تبدیل به برنامه‌های سیاسی را دارند. او به این تبختر بیانی سیاسی می‌دهد و در صدد تبیین جامعه شناسانه آن بر می آید. عبدی البته هنوز در میانه راه است و شاید هم هیچ‌گاه نتواند تا انتهای این راه را طی کند. نتیجه منطقی نگرش عبدی چیزی جز برقراری آنچنان نظامی از انتخابات نیست که پیشاپیش امکان دستیابی مردم «بی کیفیت» به اکثریت سیاسی را منتفی کند. نظامی که قبل از هر چیز باید حق رأی همگانی را زیر سؤال ببرد. مشکل عبدی در ادامه بحث خود تا آخرین نتیجه منطقی اش در این است که او این بحث را در کشوری طرح می‌کند که نظام سیاسی آن خود بر مبنای چنین محرومیتی، اما با پیش داده‌هایی متفاوت، بنا شده است.

آنجائی که چنین محدودیتی وجود ندارد، جنبش نخبگان جامعه حقیقتاً چنین بحثهایی را به میان کشیده است. بارز ترین نمونه آن را تلاش زردهای تایلند برای تغییر نظام انتخاباتی به نمایش می گذارد. زردهای تایلند در سالهای اخیر چندین بار در انتخابات در مقابل سرخهای طرفدار تکسین شیناواترا شکست‌خورده اند. هر بار پس از شکست، آن‌ها به اهرمهای غیر پارلمانی رو آورده و با انواع فشارهای اقتصادی و مدیائی و با پشتیبانی الیگارشی مالی و نظامی موفق به کودتا و برکناری دولت منتخب شده اند. با این حال آن‌ها میدانند که در انتخابات بعدی نیز، علیرغم همه تغییراتی که در قانون اساسی به عمل آورده اند، باز هم احتمالاً شکست خواهند خورد. مشکل تایلند از نظر زردها در این است که توده بی سر و پای طرفدار تکسین، «جواد موادها»ی تایلند، به اندازه کافی از شعور سیاسی برخوردار نیستند و باز هم به جریان وابسته به او رأی خواهند داد. نظریه پردازان زرد در تایلند راه چاره را در این دیده اند که برای «حفظ دمکراسی» تنها بخشی از پارلمان را به انتخاب رأی مردم بگذارند و بخش دیگر را توسط شاه منتصب کنند. به این وسیله خطر هجوم «مردم بی کیفیت» به حکومت رفع خواهد شد. این بحثی است که زردهای تایلند آشکار طرح می کنند، سبزهای ایران اما با هزار ایما و اشاره. منطق حاکم بر حرکت هر دو اما یکی است. این منطق بورژوازی کاپیتالو-پارلمانتاریست مجموعه‌ای از کشورهای در حال گذار در سرتاسر جهان معاصر است که ایران و تایلند تنها نمونه‌هایی از آن به شمار می آیند.

این نگرش جهانی اما در قالبی کشوری شکل گرفته است. اندیشه سیاسی عبدی نیز محصول ابتدا به ساکن تفکر وی پیرامون تحولات سیاسی دوران احمدی نژاد نیست. این بحث در ایران نیز پیشینه ای دارد که از سالها پیش با طرح اهمیت نخبگان در جامعه و تقبیح نخبه ستیزی و ترویج ادبیات منتقد «جامعه شناسی نخبه کشی» آغاز شد و در دوران احمدی نژاد در تقابل با ایدئولوژی عقب مانده روستائی – امام زمانی احمدی نژاد حدادی شد و صیقل خورد و امروز بیان سیاسی خود را در سبز یافته است.

بیش از یک سال قبل از انتخابات 88 مسیح علی نژاد مقاله‌ای جنجالی در روزنامه اعتماد ملی منتشر کرد به نام «آواز دلفینها». مسیح علی نژاد اکنون یکی از نویسندگان اصلی سایت جنبش راه سبز «جرس» است. وی در مقاله نامبرده مردمی را که در سفرهای استانی به استقبال احمدی نژاد می‌روند با دلفینهایی مقایسه کرده بود که در برنامه‌های نمایشی جزیره کیش با «چرخش رندانه» دستهای مردی جوان با زیبائی تمام به رقص می پردازند. علی نژاد نوشت: «حکایت غریبی است رقص و آواز دلفین‌های جزیره. پس از تحمل ساعت‌ها گرسنگی و بی‌غذایی، دست مرد جوان که از سبد آذوقه بیرون می‌آید، دلفین‌ها معصومانه اما هنرمندانه سر و بال می‌جنبانند و سپس به لقمه کوچکی قانع می‌شوند و تن به خیسی استخر زیبای پارک می‌دهند. با اشاره‌ای دیگر از سوی صاحب لقمه‌های از پیش مهیا شده، ناباورانه می‌بینیم که از گلوی این بی‌زبان‌های زیبا، صدا‌هایی هماهنگ اما ناهمگون به گوش می‌رسد. مرد جوان مغرور از همراهی دلفین‌ها آواز غریب دلفین‌ها را رهبری می‌کند، دلفین‌ها بلندتر می‌خوانند، جمعیت به آوازخوانی این موجودات دلفریب دل می‌بازد و آسمان جزیره پر می‌شود از شور و شعف کسانی که هم‌پا و همراه شدن دلفین‌ها با مرد جوان را به بزم نشسته‌اند. غافل از آنکه این کنسرت با تمام زیبایی‌های بی‌نظیرش، سمفونی گرسنگی و گردن‌کجی و گدایی و گریه دلفین‌ها بود برای لقمه‌ای که به آن نیازمند بودند و این احتیاج بود که آوازی چنین تلخ را رقم زد تا مرد جوان بر آن ببالد و فخرش را به جمعیتی بفروشد.». برای مسیح علی نژاد احمدی نژاد همان مرد جوان بود – گر چه زیبا نبود و شکل و شمایلش از سالها قبل عاملی برای تحقیر او در پایه اجتماعی سبز نیز بود - و مردم استقبال کننده ای که عریضه های خود را به او می‌دادند همان دلفین ها را تداعی می کردند. دلفین های گرسنه.

از این بگذریم که اگر آن مردم گرسنه بودند، لااقل در سالهای اولیه حکومت احمدی نژاد، دوستان خود مسیح علی نژاد، کروبی ها و خاتمی ها و رفسنجانی ها بیش از همه مسئول این گرسنگی مردمان بودند. بدون سیاست خانمان برانداز و سرتاسر فلاکت دوران سازندگی و اصلاحات پدیده‌ای به نام احمدی نژاد هیچ‌گاه ظهور نمی کرد. با این همه، مهم‌تر اما نفس این استعاره است. مسیح علی نژاد آشکارا کنش سیاسی استقبال کنندگان از احمدی نژاد را به واکنشی غریزی و ناشی از گرسنگی تقلیل می داد. همین تقلیل بود که نزد او امکان مقایسه بین این استقبال کنندگان و دلفینها را میسر می کرد. برای مسیح علی نژاد یک استقبال کننده از احمدی نژاد دیگر انسانی هم ارز با خود وی، انسانی سیاسی، به حساب نمی آمد. او انسانی بود با «کیفیت پائین». این نگرش نخبگان جامعه به پابرهنه ها بود. همان نگرشی که در جریان انتخابات بیان ادبی خود را در «انسانم آرزوست...» موسوی و در «هر چی جواد مواده، با احمدی نژاده» یافت و به تبیین «ساندیسی» قدرت بسیج رژیم انجامید. این الیت بازی انتخابات را که اصل آن بر محرومیت همه شهروندان درجه دو از دخالت در سرنوشت خویش بنا شده است به رسمیت شناخته بود، همچنانکه پیش از آن چنین کرده بود. اما در عین حال نمی‌توانست پیروزی آن مردم با «کیفیت پایین» را به رسمیت بشناسد. عبدی به همین نگرش بیان سیاسی داده است. برنامه سیاسی ای که عبدی ارائه می کند، تصویری از نظامی را به دست می‌دهد که در آن الیت جامعه هیچ‌گاه قدرت را از دست نخواهد داد و هیچ‌گاه وارد رقابت با شرایط برابر بر سر قدرت نخواهد شد.

جامعه ایران هیچ‌گاه شهروندانی با حقوق برابر نداشته است. تا پیش از جمهوری اسلامی شاه تجسم و مجری همه حقوق شهروندی مردمی بود که خود از شهروندی محروم بودند. پس از آن نیز سی سال است که این جامعه به شهروند درجه یک و درجه دو، به خودی و غیر خودی، تقسیم شده است. بنیان این شکاف در جمهوری اسلامی بر دین قرار گرفته است. این نظام نابرابر امروز اما با جنبشی روبرو شده است که نه به دنبال امحاء این نابرابری، بلکه در تلاش برای تثبیت یک نابرابری به شدت عمیق‌تر و پایدار تر است. نابرابری مذهبی با الغاء مذهب رسمی محو خواهد شد. نابرابری در «کیفیتها» اما با هیچ قانونی از بین نخواهد رفت. سبز در حال درونی کردن تحقیر انسان است. در حال پذیراندن این تلقی به توده وسیعی از جامعه است که صلاحیت اداره جامعه را ندارد و آن را باید به الیتی واگذار کند که «مدیریت جامعه» را بلد است. خطر این ایدئولوژی اگر از ایدئولوژی عدالتخواهانه امام زمانی جناح حاکم بیشتر نباشد، به هیچ وجه کمتر از آن نیست. قدرت مقاومت آن به مثابه یک ایدئولوژی آشکارا طبقاتی، اما به مراتب از قدرت مقاومت اسلام حاکم بیشتر است. به ویژه اینکه سبز این نابرابری را بر متن همان نابرابری دینی موجود و به عنوان تکمله ای بر آن به ارمغان خواهد آورد. کمترین نتیجه این ایدئولوژی خطرناک جابجائی هر چه بیشتر ارزشها به نفع بورژوازی و به زیان کارگران در دل همین نظام حاکم خواهد بود.

سبز در حال گذاشتن قوزی مضاعف بر پشت خمیده جامعه است. انتقاد کمونیستی بر این نگرش تحقیر‌آمیز بورژوازی نمی‌تواند انتقاد به ناپیگیری آن در مقابل جمهوری اسلامی باشد. انتقاد به سازشکاری سبز در مقابل رژیم اسلامی، انتقاد از موضع رادیکالیسم سرنگونی طلبانه به این بورژوازی هار، هنوز انتقادی درون طبقه بورژوازی است. هر چند که منتقدین خود را چپ بخوانند و به مارکسیسم آویزان شوند. انتقاد کمونیستی بر نگرش عمیقاً سلطه طلبانه و تحقیر‌آمیز این بورژوازی گستاخ، رابطه این بورژوازی با رژیم اسلامی را مد نظر قرار نمی دهد. تیغ انتقاد کمونیستی باید شاهرگ اشرافیت طبقاتی این بورژوازی را هدف قرار دهد. انتقاد کمونیستی امروز تنها می‌تواند یک چیز باشد: انتقاد رادیکال طبقاتی. این بساط هژمونی ایدئولوژیک سبز را در هم خواهد پیچید و هم این انتقاد است که رادیکالیسم بازاری جریان مسلط احمدی نژادی - خامنه ای را در مقابل توده مردم زحمتکش عریان خواهد کرد و برگ انجیر ایدئولوژی عدالت پروری آن را به دور خواهد انداخت. سوسیالیسم بر حق رأی همگانی و انتخابات پارلمانی متکی نیست. اما الگوی متفاوت حکومتی نظام سوسیالیستی نمی‌تواند بر تحقیر شهروندان جامعه متکی باشد. خواه این شهروند امروز به الیت اجتماعی تعلق داشته باشد و خواه روستائی بیسوادی باشد. خواه سوسول باشد و خواه لوطی. تصور جامعه سوسیالیستی بدون حفظ کرامت انسان تصوری خام و ضد کمونیستی است. دفاع از این کرامت انسانی حکم می‌کند که تعرض ایدئولوژیک سبز به عقب رانده شود. جامعه ایران دیگر نباید هیچ‌گاه نظامی از انسانهای درجه یک و دو را تحمل کند. این یک شاخص تعیین کننده حقانیت سیاست کارگری امروز و حکومت کارگری آینده است.

بهمن شفیق





31 فروردین 89 20 آوریل 2010 http://omied.de

هیچ نظری موجود نیست: