هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰
ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم!
ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست!
سلام به شهدای خلق!
سلام به آزادی!
وزیر نیرو ایران امسال را سختترین سال از نظر تامین آب در کشور طی نیم قرن اخیر دانست و هشدار داد که ۳۳۴ شهر با جمعیت ۳۵ میلیون نفر امسال در وضعیت تنش آبی قرار دارند.
رضا اردکانیان روز شنبه اول اردیبهشت در جمع مدیران ارشد دولت حسن روحانی آماری از شرایط آب در کشور ارائه داد که بر اساس آن حدود نیمی از جمعیت ایران سال دشواری را پیش رو قرار دارند.
آقای اردکانیان در این اظهارات شهرهایی را که امسال در شرایط تنش آبی قرار دارند به سه دسته تقسیم کرده که از این نظر ۱۶۵ شهر با جمعیت ۱۰.۵ میلیون نفر در وضعیت زرد، ۶۲ شهر با جمعیت ۶.۸ میلیون نفر در وضعیت نارنجی و ۱۰۷ شهر با جمعیت ۱۷.۲ میلیون نفر در وضعیت قرمز قرار دارند.
به گفته وی، در ۵۰ سال گذشته وارد چرخههای بلند خشکسالی شدهایم، به طوری که میانگین ۱۰ ساله بارش در کشور از ۲۵۰ به ۲۱۷ میلیمتر رسیده، اما امسال از این نظر سختترین سال است.
گزارش نهادها و شخصیتهای مختلف بینالمللی و ملی مسئله کمآبی در ایران امروز را از مهمترین چالشهای کشور معرفی میکند. از جمله گری لوئیس، نماینده مقیم برنامه توسعه ملل متحد در ایران کمبود آب را اساسا عمدهترین چالش امنیتی انسانی در ایران دانسته است.
در این میان مناطقی مانند استان اصفهان یا سیستان و بلوچستان شرایط دشوارتری را سپری میکنند چنان که یکی از نمایندگان مجلس هشدار داده که کمبود آب در سیستان و بلوچستان امنیت ملی را تهدید میکند.
گزارش شده که پنج میلیون نفر در استان اصفهان از مردادماه دیگر آب آشامیدنی در اختیار نخواهند داشت.
در این حال، وزیر نیرو ایران بر «اصلاح روش مصرف آب» به عنوان راهحلی برای خروج از این شرایط تاکید دارد و میگوید که این امر مهمتر از یافتن منابع جدید آب است.
رضا اردکانیان در نشستی تحت عنوان «سازگاری با کمآبی» که استانداران ایران در آن حضور داشتند گفت: «هرگاه مسئله خشکسالی مطرح میشود، ذهنمان متوجه تامین منابع جدید است؛ زیرا اصلاح روش موجود مصرف، سختتر است».
وی سپس عنوان کرد که کم شدن بارندگی فقط یک نمونه از مشکلات بخش آب کشور است و نباید دیگر مشکلات این حوزه پشت معضل کم بارشی پنهان شود.
وزیر نیرو ایران پیش از این نیز تاکید کرده بود که اگر الگوی مصرف آب در کشور اصلاح نشود، با محدودیت هایی از قبیل «قطع برق، جیرهبندی آب و نظایر آن» مواجه خواهیم شد.
نام میراکبر خیبر از این جهت در تاریخ معاصر افغانستان اهمیت دارد که اولا او یکی از نظریهپردازان برجسته حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود و ثانیا ترور او بهانه کودتایی شد که افغانستان و منطقه را وارد مرحله دیگری کرد و بر مناسبات بینالمللی قدرتهای بزرگ تاثیری چشمگیر گذاشت.
خیبر همراه با معروفترین چهرههای چپگرای افغانستان یعنی نور محمد ترهکی، ببرک کارمل و طاهر بدخشی، عضو گروهی بود که زمینه تشکیل نشستی تاریخی را در ۱۱ جدی (دیماه) ۱۳۴۳ به شکلی مخفی و در منزل نور محمد ترهکی فراهم کردند. این نشست به تاسیس سازمانی انجامید که نام "جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان" بر آن نهاده شد. اگرچه خود خیبر به دلیل شغل نظامی در این نشست حضور نداشت ولی عملا این نشست به تشکیل حزبی "سوسیالیست دموکرات" تحت رهبری نور محمد ترکی انجامید که به دلیل نبود قانون احزاب در افغانستان در آن زمان، از عنوان "جمعیت" بجای "حزب" استفاده میکرد.
وقتی که میر اکبر خیبر در ۲۸ حمل/فروردین ۱۳۵۷ در کابل ترور شد، ۱۴ سال از تشکیل حزب دموکراتیک خلق افغانستان و نزدیک به چهار دهه از فعالیت سیاسی خیبر میگذشت. این ترور وضعیت شکننده سیاسی افغانستان را به بحران کشاند به گونهای که کمتر از ده روز بعد، حزب دموکراتیک خلق افغانستان با یک کودتای خونین، محمد داوود، رئیسجمهوری وقت را از مسند قدرت به زیر کشید و نظامی جدید را پایهگذاری کرد که هیچ شباهتی با نظامهای گذشته در افغانستان نداشت.
میر اکبر خیبر در سال ۱۳۰۴ خورشیدی در ولایت لوگر در خانوادهای کشاورز به دنیا آمد. او بعد از تحصیلات ابتدایی وارد دبیرستان (لیسه) نظامی شد و بعد تحصیلات عالی را در دانشکده افسری (حربی پوهنتون) ادامه داد. خیبر در کنار تعلیمات نظامی به مطالعات سیاسی پرداخت و مانند شمار زیادی از روشنفکران افغانستان در دهههای سی و چهل خورشیدی، به مارکسیسم علاقمند شد. از این به بعد او یکی از افرادی بوده است که چه به شکل مخفیانه و چه علنی به نفع جریانهای فکری طرفدار سوسیالیسم و مارکسیسم فعالیت کرد. این فعالیتها باعث شد که به زندان بیفتد و در زندان نیز با شماری دیگر از چهره سیاسی چپگرا آشنا شود.
بعد از آزادی از زندان تماسها و روابط خیبر با همفکرانش گستردهتر شد تا اینکه او و سایر چپگرایان طرفدار مارکسیسم اقدام به تاسیس تشکیلاتی مخفی برای عضوگیری از میان روشنفکران خصوصا افسران جوان کردند و تلاش کردند تا حلقههای کمیته تدارک کنگره موسس یک حزب را سازمان دهند.
حزبی نوتشکیل و درگیر اختلاف
میراکبر خیبر یکی از نظریه پردازان برجسته حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود. این حزب که همان "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" بود به زودی دچار اختلاف شد و دو سال بعد جناحی از آن به نام جناح "پرچم" تحت رهبری ببرک کارمل انشعاب کرد. خیبر عضو کمیته مرکزی این جناح و رئیس شاخه نظامی آن بود. از این به بعد همواره حزب دموکراتیک خلق افغانستان با دو جناح "خلق" و "پرچم" در صحنه سیاسی افغانستان حضور داشت.
اما اختلافات فقط محدود به تفاوت نظرها و عملکردهای دو جناح نمیشد بلکه هر جناح به طور جداگانه هم گرفتار اختلافات داخلی بود. این اختلافات گاهی تا حد بحرانی شدن وضعیت یک جناح پیش میرفت. در جناح پرچم یکی از دلایل اختلاف، تفاوت نظر خیبر و ببرک کارمل رهبر این جناح بود.
مهمترین تفاوت دیدگاه آنها، آنگونه که عبدالقدوس غوربندی از اعضای باسابقه حزب دموکراتیک خلق افغانستان در کتاب "نگاهی به تاریخ حزب دموکراتیک خلق افغانستان" نوشته مربوط به نسبت منافع ملی و روابط بین الملل یا نسبت "ناسیونالیسم" با "اینترناسیونالیسم" بوده است.
به این معنا که خیبر بر اندیشههای ملیگرایانه تاکید داشته و استدلال میکرده است که حزب دموکراتیک خلق افغانستان باید ابتدا با دنبال کردن منافع ملی سعی در تقویت پایگاه اجتماعی خود کند و بعد با این پشتوانه در عرصه بینالمللی تبارز کند. ولی کارمل بر این عقیده بود که مشغول ماندن به مسائل داخلی نتیجهای جز انزوای حزب ندارد و حزب راهی ندارد مگر اینکه با نزدیک شدن به قدرتهای بزرگ، از فرصتهای بینالمللی بهرهبرداری کند.
البته آنطور که کارشناسان میگویند، حب و بغضها و تکرویها و خود خواهیهای شخصی هرکدام از رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان را نیز نباید از نظر دور داشت ولی به هر حال حرکت ببرک به سوی رابطه هرچه نزدیکتر با رهبران شوروی و نزدیکی خیبر به محمد داوود، رئیس جمهور ملیگرای افغانستان، نشان عملی تفاوت دیدگاههای آنهاست.
ملی گرای طرفدار داوود
بعد از اینکه در سرطان/تیر سال ۱۳۵۲ محمد داوود با یک کودتای بدون خونریزی نظام سلطنتی را به نظام جمهوری تغییر داد، حزب دموکراتیک خلق افغانستان خصوصا جناح پرچم از این اقدام پشتیبانی کرد.
محمد داوود به عنوان رئیسجمهوری جدید نیز متوجه گرایشهای موجود در دو جناح حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود و با آگاهی از افکار و عقاید خیبر، تماسهای نزدیکتری با خیبر داشت.
در حالیکه رابطه افغانستان و اتحاد شوروی در اواخر حکومت داوود به سردی گراییده بود و اختلافات حزب دموکراتیک خلق افغانستان هم با داوود روز به روز بیشتر و بیشتر میشد، خیبر در جناح پرچم خواهان حمایت از محمد داوود و حتی انحلال جناح پرچم بود.
این اختلافات در جناح پرچم به نفع ببرک کارمل رفع شد و مجموع هردو جناح حزب دموکراتیک خلق افغانستان راه مبارزه با محمد داوود را در پیش گرفت.
قربانی
درست در همین زمان بود که خیبر از مسئولیت نظامی حزب کنار گذاشته شد و به نوشته بعضی از اعضای باسابقه حزب از سوی ببرک کارمل به مرگ تهدید شد. اما آیا ببرک کارمل آنقدر خام بود که کسی مانند میر اکبر خیبر را به مرگ تهدید کند و بعد این نیت خود را عملی کند؟
غیر از ببرک کارمل در جناح پرچم، حفیظ الله امین در جناح خلق نیز یکی از رقبای سرسخت خیبر بود. سلیگ هریسن، افغانستانشناس آمریکایی در اینباره معتقد است که حفیظ الله امین به عنوان یکی از اعضای مهم جناح خلق، رابطهای محرمانه با کگب سازمان اطلاعاتی شوروی داشت در حالیکه خیبر هم از جایگاه یک افسر دیگر ارتش افغانستان از حمایت جیآریو یا سازمان اطلاعات ارتش شوروی برخوردار بود.
بنابراین منطقی به نظر میآید که بعد از موضع گیری خیبر به نفع محمد داوود، و در حالیکه رابطه افغانستان و شوروی غیر دوستانه بود، خیبر حمایت سازمان اطلاعات ارتش شوروی را از دست داده باشد.
آیا حفیظ الله امین، مرد پر قدرت جناح خلق که فکر میکرد میر اکبر خیبر هیچگاه با کودتا همراهی نمیکند، او را کشت؟
آیا کگب، دستگاه اطلاعاتی شوروی سابق برای سرعت دادن به کودتا علیه محمد داوود و یکسره کردن کار این رژیم خیبر را ترور کرد؟
آیا پلیس محمد داوود با آگاهی از اختلافات موجود میان خلقیها و پرچمیها و برای اینکه بهانهای برای دستگیری رهبران آنها بیابد دست به این اقدام زد؟
آیا گروههای تندرو اسلامگرا مانند گروه حکمتیار به دلیل گرایشهای ملیگرایانه و چپگرایانه خیبر با همکاری پاکستان او را ترور کردند تا از طرفی به خلقیها ضربه بزنند و از طرفی دولت محمد داوود را با بحران مواجه کنند؟
هیچکس پاسخی قطعی به این سئوالها ندارد ولی آنچه که مسلم است تشییع جنازه میر اکبر خیبر تبدیل به یکی از بزرگترین راهپیماییهای سیاسی تاریخ افغانستان تا آن زمان شد که در آن حدود ۱۵ هزار نفر از هواداران حزب دموکراتیک خلق افغانستان در کابل گرد هم آمدند و به همه ثابت کردند که آنها به گستردگی در تمام نهادهای اداری و نظامی دولت رسوخ کردهاند و قدرت هرکاری را دارند. حتی کودتا، انقلاب و کشتن رئیس جمهور محمد داوود!
چهلمین سالگرد کودتای ثور؛ اوجگیری اسلام سیاسی در افغانستان
مهران موحدروزنامهنگار در کابل
دهه چهل خورشیدی که از آن به نام "دهه دموکراسی" نیز یاد میکنند، دوران اوج فعالیتهای سیاسی و فکری گروههای راستگرا و چپگرا در افغانستان بود که کانون مبارزات آنها را مکاتب و دانشگاهها تشکیل میداد. در ابتدا مارکسیستها تقریباً یکسره فضا را در اختیار داشتند، اما در نیمه دوم دهه چهل، اسلامگرایان موفق شدند نخبگان را در دانشگاه کابل و بیرون از آن در برابر اندیشههای مارکسیستی بسیج کنند و تا حد زیادی فضا را به نفع خود تغییر دهند.
با اینهمه، هم چپگرایان و هم اسلامگرایان به مناظرات فکری و فعالیتهای سیاسی اکتفا نکردند، بلکه بخشی از تلاشهایشان را معطوف به جلب و جذب افسران در ارتش کردند. بعدها معلوم شد که مارکسیستها در این زمینه موفقتر بودهاند به ویژه با توجه به اینکه از حمایت شوروی نیز برخوردار بودند.
ریاست جمهوری محمد داوود و سرکوب نهضت اسلامی
کودتای محمد داوود برضد رژیم شاهی در سال ۱۳۵۲ خورشیدی که منجر به سرنگونی آن شد به همدستی افسران متعلق به حزب دموکراتیک خلق صورت گرفت و بدینگونه نفوذ این حزب در دستگاه قدرت محرز شد. حزب خلق توانست با بهرهگیری از قدرت سیاسی در صدد حذف رقبای دیرینه اسلامگرایش برآید و در نتیجه بعضی از رهبران نهضت اسلامی را به زندان انداخت و برخی دیگر از آنها را مجبور به فرار به پیشاور پاکستان کرد. پناه آوردن اسلامگرایان به دامن پاکستان تبعاتی داشت از جمله اینکه اندیشه انترناسیونال اسلامی را بیشتر از پیش در میان آنها تقویت کرد و زمینه را برای مداخله بیرونیها در افغانستان مساعد ساخت.
دو سال بعد، افرادی از نهضت اسلامی در چند ولایت افغانستان قیامی را راهاندازی کردند که مواجه به شکستی سنگین شد و نهضت اسلامی را دچار اختلافهای درونی کرد. مبتکر این قیام ناکام، گلبدین حکمتیار بود.
اسلامگرایان در اواخر دوران ریاست جمهوری محمد داوود در حالت ضعف و رخوت به سر میبردند. آنها به مصیبتهای عدیدهای گرفتار شده بودند؛ شکست سختی را در برابر رژیم محمد داوود متحمل شده بودند؛ دچار اختلافات شدید داخلی بودند؛ پارهای از زبدهترین رهبرانشان را در مبارزه برضد رژیم از دست داده بودند؛ ژنرال ضیاءالحق در اسلامآباد به قدرت رسیده بود و میخواست روابط خود را با دولت کابل بهبود ببخشد و در این زمینه به توافقهایی نیز دست یافته بود و از اینرو تمایل چندانی برای تقویت اسلامگرایانی که در زمان ذوالفقار علی بوتو به پاکستان پناه آورده بودند نداشت. اما با به قدرت رسیدن کمونیستها همه این معادلات بههم خورد.
کودتای هفت ثور و مردمی شدن اسلام سیاسی
با پیروزی کودتای هفت ثور، حزب دموکراتیک خلق دست به کارهای ناسنجیده و منزجرکنندهای زد که باعث شد مردم در برابرش بایستند و از آن فاصله بگیرند. مارکسسیت- لینینستها با به کارگیری خشونت نامحدود، آنهایی را که گمان میبردند با ایدئولوژی آنها موافق نیستند بیدرنگ به جوخه اعدام میسپردند یا زندانی میکردند. مبارزه کمونیستها برضد "ارزشها و مقدسات"، آتش اعتراضها و قیامها برضد رژیم را شعلهور کرد و جنبش اسلامی نیز با استفاده از فرصت، رهبری این قیامهای خودجوش را برعهده گرفت. اسلامگرایان که تا چند سال پیش در قیامهایی که در برابر حکومت داوود انجام داده بودند از سوی مردم و حتی بدون دخالت دولت مرکزی سرکوب شده بودند، اینک با استقبال شدید مردم مواجه میشدند. کودتای کمونیستی نهضت اسلامی را از انحصار نخبگان و حلقات باسواد بیرون آورد و مردمی ساخت.
با وقوع کودتای هفت ثور و سپس تهاجم ارتش سرخ به افغانستان، ساکنان افغانستان که بیشتر آنها مذهبی بودند احساس کردند که هویت و فرهنگشان در معرض تهدید جدی قرار گرفته و بدین جهت به ادبیات رادیکال برای دفاع از عقاید و ارزشهای خود متوسل شدند و نیز ناچار گردیدند در راه دفاع از هویت خود به جنگ و خشونت پناه ببرند.
در راستای تقویت انگیزهها و عقاید دینی در برابر "موج الحاد و بیدینی"، "علمای دین" از وجاهت خاصی در جامعه برخوردار شدند و علوم دینی در صدر اولویتها قرار گرفت و چون در افغانستان شرایط برای فراگیری علوم دینی فراهم نبود، هزاران تن از طلاب علوم دینی در مدرسههای پاکستان و ایران سرگرم آموزش اسلامی شدند که بعدها بخشی از آنها به لشکر جنگی طالبان پیوستند.
نخبگان جریان اسلام سیاسی در عین حالی که در بسیج عمومی مردم در برابر اشغال و تجاوزگری موفقیت به دست آوردند، در تئوریسازی به صورت عجیبی ناتوان بودند. آنها ناگزیر بودند از آثار متفکران اسلامیست کشورهای دیگر استفاده کنند تا برداشتی متفاوت و مطابق روز از اسلام عرضه کنند؛ اما تا آخر از نظر فکری وابسته و نیازمند ماندند و هیچ خلاقیتی از خود نشان ندادند. اسلامگرایان عمده در افغانستان در این دوران (جمعیت اسلامی و حزب اسلامی)، خود را پایبند مبانی ایدئولوژیک مودودی و سید قطب میدیدند و از ترمینولوژی این دو اندیشمند بهره بسیار میبردند و اسلام را دینی جامع و دارای سیستم کامل در عرصههای سیاست و اقتصاد میشمردند و جوامع کاپیتالیستی و سوسیالیستی امروزی را جوامعی جاهلی تلقی میکردند.
با لشکرکشی قشون سرخ به افغانستان، رهبران جنبش اسلامی بیشتر از پیش احساس توانمندی کردند چرا که اینک به آسانی میتوانستند مسلمانان را متقاعد کنند که مبارزهای که در پیش گرفتهاند برحق است و به یاری آنها نیازمندند. این بود که از سراسر جهان اسلام کمکهای انسانی و تسلیحاتی برای تقویت اسلامگرایان سرازیر شد.
"عربهای افغان"
با وارد شدن ارتش سرخ به افغانستان، "جنگ سرد" به اوج خود رسید و غربی ها بدشان نمیآمد با اغتنام از فرصت احساسات دینی مسلمانان را بر ضد ارتش سرخ تحریک کنند و انتقام جنگ ویتنام را از رهبران کرملین بگیرند. از اینرو، غرب و متحدانش در جهان اسلام، جنگجویانی را که بعدها "تروریست" لقب گرفتند از سراسر دنیا ترغیب کردند که برای یاری جهاد به مرزهای افغانستان نزدیک شوند. این جنگجویان پایگاههای آموزش نظامی ایجاد کردند و گاهی در جنگ برضد قشون سرخ و دولت کمونیستی کابل سهم گرفتند. با آنکه این جنگجویان سهم زیادی در جنگها به دوش نداشتند اما به جهت اینکه در تحولات بعدی نقشآفرینی کردند در تاریخ افغانستان و جهان از اهمیتی بسیار برخوردار شدند. بعضی از آنان پس از خروج قشون سرخ از افغانستان و سقوط رژیم کمونیستی کابل، دوباره به کشورهای خود برگشتند و چون تجربه جهاد افغانستان را در اختیار داشتند گاهی به اقدامهای مسلحانه برضد حکومتها دست زدند. برخی دیگر از آنها در افغانستان و پاکستان ماندند و حتی در جنگهای داخلی دهه هفتاد خورشیدی در افغانستان به طرفداری از یکی از گروههای دخیل در جنگهای داخلی سلاح به دست گرفتند. جالب اینکه شمار عربهایی که در جنگهای داخلی کشته شدهاند به مراتب بیشتر از آنهایی است که در نبرد با قشون سرخ و رژیم کمونیستی کشته شدهاند.
عربهای افغان" به احزاب تندرو آن دوران در افغانستان مثل حزب اسلامی گلبدین حکمتیار و اتحاد اسلامی عبدالرب رسول سیاف، نزدیک بودند و به احمدشاه مسعود، از فرماندهان جمعیت اسلامی، که دارای نگرش کمی متفاوتتر بود با دیده تردید مینگریستند.
یکی از کسانی که نقش بارزی در جهت کشاندن جوانان عرب به صفوف جهاد ایفا کرد عبدالله عزام، مبارز فلسطینی، بود. عبدالله عزام مبلغی مذهبی و سخنوری آتشنفس بود و قدرت فوقالعادهای برای اقناع جوانان داشت. او در همین سالها بود که هسته اولیه سازمان القاعده را گذاشت که به نام "مکتب خدمات" یاد میشد. عبدالله عزام به آموزش نظامی جوانان عرب و گسیل آنها به جبهههای نبرد بسنده نکرد بلکه اردوگاههایی را در خاک افغانستان به منظور آموزش نظامی این جوانان بنیاد نهاد. پس از کشته شدن عزام، اسامه بن لادن راهش را به نوعی ادامه داد و از سراسر جهان جوانانی را برای آموزش نظامی در این اردوگاهها گرد آورد. عبدالله عزام و بن لادن هر دو پایبند باورهای جهانوطنی بودند و به جهاد بینالمللی و رسالت جهانی اسلام و گسترش خشونت در سرتاسر جهان اعتقاد داشتند.
با ظهور طالبان در عرصه سیاست افغانستان، سازمان القاعده وارد ائتلاف با این گروه شد. القاعده در مقابل حمایتهای نظامی و لوجستیکی از طالبان، از آن میخواست که زیربنای حمایتی و عقبه استراتژیک برایش فراهم کند. ائتلاف این دو سازمان بیشتر بر مبنای منافع مشترک بود تا بر اساس مشترکات فکری. با وجود این، این دو سازمان از نظر مبانی فکری نیز تفاوتهای بنیادین از هم نداشتند. همپیمانی القاعده و طالبان افغانستان را به پایگاه اصلی تروریسم تبدیل کرد تا اینکه حملات یازدهم سپتامبر روی داد و القاعده متهم به سازماندهی این حملات شد و به یکبارگی توجه جهانیان به افغانستان معطوف شد.
کارنامه اسلام سیاسی در افغانستان؛ کامیاب یا ناکام؟
اسلام سیاسی در افغانستان در واکنش به "موج الحاد و دینستیزی مارکسیست- لینینیستها" به میدان آمد و برخی از قدرتهای منطقهای و جهانی نیز از آن حمایت کردند. رشد و گسترش جریان اسلام سیاسی، فرهنگ سنتی این کشور را تحت تأثیر قرار داد و آسیبپذیر کرد، اما بدیلی که اسلام سیاسی ارائه کرد چندان دلپذیر نبود. اسلام سیاسی در افغانستان با استفاده از مفاهیم جدید تلاش ورزید برداشتی متفاوت از اسلام عرضه کند، ولی خودش نتوانست نظریهای بپردازد بلکه همیشه از آثار اندیشمندان کشورهای دیگر تغذیه کرد و از نظر فکری وابسته باقی ماند.
این فقر نظری باعث شد که وقتی مجاهدین و یا طالبان حکومت را به دست بگیرند سرخورده شوند و از عهده مدیریت مشکلات کشوری برنیایند چرا که استراتژی و برنامه مدونی برای دوران پس از براندازی نداشتند. ناکامی اسلامیستها در افغانستان این تصور را در ذهنیت مردم القا کرده که اسلام سیاسی بیشتر به درد براندازی میخورَد تا بازسازی.
شایعه کودتا در پی شلیک به پهپاد اسباببازی در آسمان قصر پادشاه عربستان
در حالی که روز شنبه شایعه کودتای نظامی علیه ملک سلمان، پادشاه عربستان و ولیعهد جوان این کشور محمد بن سلمان، به سرعت در شبکههای اجتماعی داغ شد، پلیس میگوید تیراندازیها ناشی از هدف قرار دادن یک پهپاد کوچک بوده که به آسمان قصر پادشاهی نزدیک شده بود.
روز شنبه (۲۱ آوریل - اول اردیبهشت) دهها ویدئو از ریاض و نزدیکی قصر ملک سلمان، پادشاه عربستان در شبکههای اجتماعی منتشر شد که صدای تیراندازی سنگین در آنها به وضوح شنیده میشد.
در پی آن، موجی از شایعات در شبکههای اجتماعی داغ شد که از یک کودتای نظامی علیه خاندان پادشاهی عربستان خبر میداد.
در اخبار اولیه حتی اشاره شد که با آغاز تیراندازیها ماموران امنیتی ملک سلمان و ولیعدش محمد بن سلمان را به یک پایگاه هوایی منتقل کردهاند.
اما دقایقی بعد معلوم شد که علت تیراندازی نزدیک شدن یک پهپاد اسباب بازی به آسمان قصر بوده که محافظان را ناچار به هدفگیری آن کرده است.
به گفته سخنگوی پلیس ریاض حادثه ساعت هفت و پنجاه دقیقه عصر به وقت محلی رخ داده است و محل واقعه محله خزامی در شمال غرب ریاض بوده که یکی از کاخهای سلطنتی در آن قرار دارد.
مهرداد فرهمند، خبرنگار بیبیسی فارسی در بیروت که این خبر را دنبال کرده میگوید بر خلاف آن چه شایع شده بود ملک سلمان، پادشاه عربستان در هنگام وقوع این حادثه در کاخ نبوده است.
پلیس ریاض از مجروح شدن کسی در جریان این تیراندازی و همچنین مالک این پهپاد تفریحی هنوز گزارشی منتشر نکرده است.