نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۵ اسفند ۳۰, دوشنبه

 گورخوابی‌های آخر زمستان، مهستی شاهرخی

Nahasti_Shahrokhi.jpgزمستان غریبی بود
زمستان سردی بود
زمستان درازی بود
برف بی وقفه می بارید
و برف همه چیز را می پوشاند
و برف گلوله می شد و قل می خورد و فرود می آمد
و برف به بهمنِ عظیمی تبدیل می شد که از بالای کوهی به بلندای دماوند یک راست بر سر مردمانِ خفته فرود می آمد.
۲
بهمن نبود،
بنای عظیمی که به عظمتِ اهرام ثلاثه مصر نبود
آسمانخراشی که امپایر استیت عصرِ من بود
پاساژی از جنس پلاسکو یا آلومینیوم، ناگهان کمرش شکست
از وسط به دو نیم شد و تا شد و فرو ریخت. 
شکست و سوخت و در خود تپید و ذوب شد و دود شد و به هوا رفت!
و این همان کودکی من بود که فرو می ریخت و ذوب می شد و دود می شد و به فنا می رفت.
کودکی ام، همان رویاها و معصومیت ها و آرزوها و پایان خوشی برای داستانهایم بود
کودکی ام، سرزمینِ خوابهایم، آنقدر همانجا در خود تپید تا از نفس افتاد
کودکی ام، هرگز به دنیایی نو، هوایی تازه یا نوروزی دیگر و آینده پیوند نخواهد خورد.
۳
شهرداری که وظیفه اش رسیدگی به امور دار و درختهای شهر بود، شهر را به بند و دار کشیده بود! و شهر چون داری برای قالی، آلتِ دست او گشته بود.
هر روز در جایی که خیابان «بهشت» نامش بود، در برابر «شهرداری مرکز»، گروهی از کارگران و کارمندان و رفتگران و رانندگان اتوبوس های شرکت واحد و بازنشستگان برای مطالبه حقوق ماههای گذشته و پرداخت نشده شان، به اعتراض جمع می شدند و هیچ پاسخی نبود!
شهردار همچنان در بارگاه خود نشسته بود و خودروهایش، به امر او، شهر را از زائده ای کثیفی به نام «فقر» پاکسازی می کردند و از اینرو به آسانی از روی بی خانمان ها و کارتون خوابها می گذشتند.
بینوایان و بیصدایان، نخواسته بودند مالِ کسی را غصب کنند؛ یا حتا جای کسی را تنگ کنند، از اینرو به گورهای خالی پناه برده بودند.
مأمورانِ شهردار به جای دادن پتو و مسکن در دی ماه، آنها را از همان گورهای یخزده با خشونت و کتک تارانده بودند. پس از آن مغزهای متفکرشان طرحی ریختند که زنان بی خانمان را عقیم کنند تا آمار بی خانمانی و فقر را منقرض کنند!
۴
یادتان می آید که چه کسی این جملات قصار را گفت: بدبخت ملتی که قهرمان ندارد!
و چه کسی به او پاسخ گفت: بدبخت ملتی که نیاز به قهرمان دارد!
گالیله نبود؟ «برشت» از زبان «گالیله» ننوشته بود؟
از چه بگویم؟ از ملتی که مانند سرو، کمرش چنان شکسته و خمیده است که دیگر توانِ هیچ قیامی را ندارد.

۲۹ اسفند ۱۳۹۵ یا ۱۸ مارس ۲۰۱۷ - پاریس

هیچ نظری موجود نیست: