نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۵ تیر ۲۱, دوشنبه

مهستی شاهرخی: «آگهی تسلیت» برای کیا که از تبار رستم نبود



همیشه مرگ در یک قدمی است. آهسته و بی خبر می آید. مهم اینست که پیش از رسیدنش زندگی کرده باشیم یا به خود فرصت بهره مند شدن از نعمتِ زیستن را داده باشیم. تو می خواستی طعمِ خوش گیلاس را بچشی و مزه در دست گرقتن نخلِ طلای کّن را؛ پس سفیر سینما شدی چون می خواستی آرتیست بین المللی بشوی که شدی و محو مناظر و تصاویر باغ های پر از گیلاس در جاده های ایتالیا و ژاپن می راندی.
در زندگی همیشه هر گامی که برمی داریم مانند نقش های مصر باستان گامی به سوی مرگ است؛ پس هر لحظه، دمی بیش از پیش به مرگ نزدیک می شویم. مرگ در پایانِ جاده زندگی، به انتظارمان نشسته است. زندگی چیزی نیست جز خو گرفتن با مرگ. زیستن با انبوهِ مرگِ دیگران و خو گرقتن با اندوهِ مرگِ دیگران و کلنجار رفتن و گریختن از اندیشه مرگی ناگزیر.
همین چند روز پیش در انفجار ترمینال فرودگاه آتاتورک استانبول، چهل و یک نفر کشته شدند. در دو انفجار در بغداد دویست نفر کشته شدند. در گروگان گیری رستورانی در داکا در بنگلادش، بیست نفر کشته شدند. در چین نود وسه نفر بر اثر سیل کشته شدند. در پاکستان بر اثر سیل دویست نفر کشته و ناپدید شدند. سیل جسد دوازده پاکستانی را به افغانستان برد. در افغانستان بر اثر حمله طالبان سی نفر کشته شدند. دیگر عادت کرده ایم هر روز در سوریه تعداد زیادی در حملاتِ جنگی و بمباران ها کشته شوند. کشته شدن انسان ها در فلسطین برایمان بدیهی شده است.
هر روز تعداد زیادی از مهاجرانِ جنگی در دریا غرق می شوند.
اینها که بودند؟ نامشان چه بود؟ چند سال داشتند؟ آیا در زندگیشان «طعمِ گیلاس» را چشیده بودند؟
آیا هرگز دمی در فراغِ خاطر در سایه نخلی آسوده بودند؟ آیا اینها همان مردمان، همان حقیقی ها، همان «اصلی های بدون بدل» نیستند؟ همان سوژه های همیشگیِ داستانِ متداولِ «و زندگی همچنان ادامه دارد»؟
آیا مردمانِ ده «کوکِر»، پس از زلزله و پس از جنگ، و پس از  تحریم ها و تورم فیل افکن کار دارند؟ آیا مردمانِ و کودکان ده کوکِر نان دارند؟ دفترِ مشق دارند؟ دارند چه مشقی را می نویسند؟  
عباسِ گرامی، هیچ از خودت پرسیده ای چرا باید نام کوچکِ تو در درونِ خود، «عبا» را حمل کند؟ و چرا هرگز از تو «ندا»یی برنخاست؟ بگذار تا صدایت کنم «کیا»
امسال اعتراضِ صنفی کارگرانِ معدن مِسِ خاتون آباد به دستگیری 28 نفر به اتهام اقدام علیه امنیت کشور و جرایم نقدی سنگین محکوم شدند. بهار امسال هفده کارگر اخراجی معدن طلای آق دره، به دلیل اعتراض صنفی از سوی قوه غذاییه به جرایم نقدی و شلاق خوردن محکوم شدند. کارگرانِ معدنِ سنگ آهن بافق در پی اعتراض صنفی، حکم شلاق خوردن گرفتند. این مرگ نبود، به «مرگ گرفتن» برای «به تب راضی شدن» بود. این دوران، آخرین بهارِ زندگی تو بود کیا!
جعفر عظیم زاده، نماینده اتحادیه کارگران را به جرم اقدام علیه امنیت ملی به زندان انداختند. او پای حرفش ایستاد و  63 روز لب به غذا نزد. گرچه اعتصاب غذای نماینده  اتحادیه کارگران با عکس های رنگی و پوسترهای درشتِ تبلیغاتی و در صفحه اول سایت های خبری همراه نشد اما خواسته او «برداشتن اتهامات امنیتی از کارگران معترض و اعتصابی» بود. او که سرانجام توانست به صورت موقت آزاد شود، روزهای «اعتصابِ غذا» را باشکوه ترین روزهای عمر خود به حساب می آورد. او توانسته بود به لحظاتی از زندگی خود مفهومی والا عطا کند و از این رو خشنود بود.
گرچه روزی «باد ما را با خود خواهد برد» حتا اگر رستمِ داستان باشیم؛ اما تصاویر آخرت، تصویر مرده ای بیش نبود!
آیا هرگز از خود پرسیده ای: سربلندی و شکوهِ لحظه پیکار برای رسیدن به حق، نیک تر است یا چشیدنِ طعمِ گیلاس؟
هنگامی که سینمای شاعرانه ی تو حوضی می شود برای شستن خون های ریخته شده، چگونه می توان از طعمِ خوشِ گیلاس لذت برد؟ سرخی گیلاسهای مسموم سینمای شاعرانه ات و آسوده لمیدن در سایه نخلی از طلا؟ عباس کیا! سرخی اش بازتابِ سرخی خونِ آدمیان است و گرنه دستگاه گوارشی ترا چه به سرطانی چنین مرگ بار ؟ شاید اگر اندک تلاشی داشتی، نه برای تند راندن و بالا رساندن خود، بلکه برای رسیدن به حق... کاش دغدغه ات از زیستن فقط «چشیدن» لحظه ها نبود بلکه معنا دادن به لحظه ها بود و کاش بیشتر می ماندی کیا!


Paris 05/07/2016

هیچ نظری موجود نیست: