کودکان کار در کورههای آجرپزی جنوب تهران عکسها از هادی مختاريان؛ ![]() آیا کسی میداند این کودک در حال خداحافظی است یا سلام کردن؟ چه اهمیتی دارد؟ خانهاش ابریست اما گرمی دستان کوچک مهربانش را توانستم ثبت کنم تا ابد. ![]() این همان خانه ابریست که از درون پیداست. ![]() دو برادری که باید از رهگذر کورهها نانی به کف آرند و سق بزنند. ![]() ایستاد، نگاه کرد و ما گذشتیم. او همچنان ایستاده است. ![]() تهران شهری که در آن برج میلاد را همه میشناسند اما برجهای کورهپزخانه را نمیشناسند. ![]() عکس گروهی که به خواست من جمع شدند. کودکانی که نصفشان مهاجر بودند و چه دوستانه در کنار هم برای لحظاتی ایستادند و بازی کردند البته کار در کورهپزخانه مجال بازی بیشتر را نمیداد. ![]() شرح این عکس با شما. ![]() در آن لحظه با خود فکر میکردم این دختر در دستانش به جای آجر باید قلمی میبود و شادمانه در حیاط مدرسه با همکلاسیهایش شیطنت میکرد. افسوس که این خیالی بیش نبود و در همان لحظه آجر بر سرم فرود آمد. |
۱۳۹۵ اردیبهشت ۳, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر