وقتی خدای کسی را از او بگیرند جای خالی اش را با چه چیز می توان پر کرد؟؟فقط با یک چیز میتوان رفته رفته پر کند/چگونه و با چه چیز؟؟ / با از نو ساختن خودش /
وقتی خدای کسی را از او بگیرند جای خالی اش فقط با یک چیز میتوان رفته رفته پر کند/ با از نو ساختن خودش و پابرجایی و برنا شدنش در این کار.
اینگونه خود سازی پیش از آنکه در برابر دیگری باشد و به دنبال معارض بگردد و راضی شود که در زور آزمایی اش بر سر حرفش حریف احتمالی را از میدان بدر کرده در واقع« ایستادگی در برابر همان خودی هست؛ که تا کنون داشته و دارد » هرکسی میتواند به راحتی در خرد و شرافت فرهنگی دیگری یا در خرد و شرافت پدرفرهنگی دیگری شک کند؛ اما شمار نسبی آدمهایی که قادرند در این و یا درآن پیشامد در خرمندی و شرافت فرهنگی خود و پدر فرهنگی شان تردید کنند چند تاست؟؟
به پدران مشترک فرهنگیمان که برسیم این تردید هم بخاطرمان خطور نمیکند؛ گرچه این دریدگی و بیشرمی را داریم که به فردوسی بی ادبی کنیم و تازه حق تقدم این فرمایگی در همان اوایل و آغاز انقلاب از آن یک روحانی جانی و روانی و دیوانه بوده است / .......................« نشانه هایی از آبرومندی روشنفکرانه..چنین مناسبتی را میتوان چندان در هم فشرد و به واحد های کوچک تقسیم کرد که ما چون اینگونه واحد ها در همین سه دهه ی گذشته هم پدر و هم فرزند فرهنگی خودمان شویم در این واقعیت به روشنی میتوان دید که چگونه و تا چه حد در خودمان ناپرسا بوده ایم و نا پرسا و نا جویا مانده ایم و همواره دیگری را مقصر میدانیم از این بلاهت و کند ذهنی خودمان و همچنین مقصر را در دیگری جسته و می جوییم / در این نزدیک چهار دهه که از عمر حماقت های انقلابی ما میگذرد چند نفر؛ چند نفر تاکنون این جرآت را داشته که در وهله ی اول و در باره ی خود منتقدانه به انقلاب بیندیشد؛ چند نفر؟؟ چند نفر به آن اندیشیده اند که نقش درونی و برونی شان در دمیدن کوره ی انقلاب چه بوده و چند نفرند که در این مورد حافظه ی خود را در مورد خود از دست نداده اند؟ طبعآ منظورم آن آدمهای ظاهرآ بی نقش و«ضد انقلابی» نیستند که عقلشان از حد منافع شخصی شان فراتر نمی رفت و یا آنهایی که پیش از انقلاب مصدر کاری بودند و پس از مهاجرت و مهاجرت اجباری در خارج مدتی در کرنای «هل من ناصر ینصرنی» دمیدند و بعد غیبشان زد و یا آن استثنا های مبارز به دنیا آمده ای که هیچگاه میدان را درئاخل و خارج از ایران و در مهاجرت اجباری از ایران خالی نکردند و همچنان مبهوت شرافت و درایت خود در خدمت انقلابی خود و در خدمت «میهن » بوده و مانده اند؛ نه منظورم اینگونه آدمهای کمیاب و حتی نایاب نیست و نبوده / منظورم مجسمه ها ی مسخ شده و یا روحهای مجسم درهم و بر هم انسانیت هستند که از همه گونه نعمت خصوصی و عمومی دولت وقت که خود یکپارچه بلاهت و دروغ واکس زده نصیب برده و می برند .
نمونه های زیادشان هر روزه در رسانه هامان و اینترنت شاهد هستیم چه بنجل نویسی و بنجل پسندانه در این بازار بی در پیکر بنجل پسند بلبل سرایی میکنند/
اینگونه خود سازی پیش از آنکه در برابر دیگری باشد و به دنبال معارض بگردد و راضی شود که در زور آزمایی اش بر سر حرفش حریف احتمالی را از میدان بدر کرده در واقع« ایستادگی در برابر همان خودی هست؛ که تا کنون داشته و دارد » هرکسی میتواند به راحتی در خرد و شرافت فرهنگی دیگری یا در خرد و شرافت پدرفرهنگی دیگری شک کند؛ اما شمار نسبی آدمهایی که قادرند در این و یا درآن پیشامد در خرمندی و شرافت فرهنگی خود و پدر فرهنگی شان تردید کنند چند تاست؟؟
به پدران مشترک فرهنگیمان که برسیم این تردید هم بخاطرمان خطور نمیکند؛ گرچه این دریدگی و بیشرمی را داریم که به فردوسی بی ادبی کنیم و تازه حق تقدم این فرمایگی در همان اوایل و آغاز انقلاب از آن یک روحانی جانی و روانی و دیوانه بوده است / .......................« نشانه هایی از آبرومندی روشنفکرانه..چنین مناسبتی را میتوان چندان در هم فشرد و به واحد های کوچک تقسیم کرد که ما چون اینگونه واحد ها در همین سه دهه ی گذشته هم پدر و هم فرزند فرهنگی خودمان شویم در این واقعیت به روشنی میتوان دید که چگونه و تا چه حد در خودمان ناپرسا بوده ایم و نا پرسا و نا جویا مانده ایم و همواره دیگری را مقصر میدانیم از این بلاهت و کند ذهنی خودمان و همچنین مقصر را در دیگری جسته و می جوییم / در این نزدیک چهار دهه که از عمر حماقت های انقلابی ما میگذرد چند نفر؛ چند نفر تاکنون این جرآت را داشته که در وهله ی اول و در باره ی خود منتقدانه به انقلاب بیندیشد؛ چند نفر؟؟ چند نفر به آن اندیشیده اند که نقش درونی و برونی شان در دمیدن کوره ی انقلاب چه بوده و چند نفرند که در این مورد حافظه ی خود را در مورد خود از دست نداده اند؟ طبعآ منظورم آن آدمهای ظاهرآ بی نقش و«ضد انقلابی» نیستند که عقلشان از حد منافع شخصی شان فراتر نمی رفت و یا آنهایی که پیش از انقلاب مصدر کاری بودند و پس از مهاجرت و مهاجرت اجباری در خارج مدتی در کرنای «هل من ناصر ینصرنی» دمیدند و بعد غیبشان زد و یا آن استثنا های مبارز به دنیا آمده ای که هیچگاه میدان را درئاخل و خارج از ایران و در مهاجرت اجباری از ایران خالی نکردند و همچنان مبهوت شرافت و درایت خود در خدمت انقلابی خود و در خدمت «میهن » بوده و مانده اند؛ نه منظورم اینگونه آدمهای کمیاب و حتی نایاب نیست و نبوده / منظورم مجسمه ها ی مسخ شده و یا روحهای مجسم درهم و بر هم انسانیت هستند که از همه گونه نعمت خصوصی و عمومی دولت وقت که خود یکپارچه بلاهت و دروغ واکس زده نصیب برده و می برند .
نمونه های زیادشان هر روزه در رسانه هامان و اینترنت شاهد هستیم چه بنجل نویسی و بنجل پسندانه در این بازار بی در پیکر بنجل پسند بلبل سرایی میکنند/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر