تصادفی طاغوتی، در رژیم لاهوتی
ایرج شكری |
خبر تصادفی که در آن یک پورشه روز 31 فروردین در خیابان دکتر شریعتی به جدول و درخت کنار خیابان برخورد کرده و راننده آن که یک زن جوان بود کشته شد ، در شبکه های اجتماعی منعکس و اظهار نظر های گوناگونی در مورد آن شد. در همین تاریخ در تصادف دیکری در بزرگراه همّت، در اثر انحراف یک اتومبیل «ب ام و» از مسیر و برخورد به آنچه «گاردریل» گفته می شود (گویا فرهنگستان جناب مستطاب حداد عادل هنوز واژه معادلی برای آن پیدا نکرده است. منظور حفاظ های فلزی کنار و وسط بزرگ راهها باشد) سه تن از سرنشینان آن کشته شدند، این یکی اما چندان مورد بحث قرار نگرفت. در حادثه اول به جز راننده، نفر همراه او نیز بعد از انتقال به بیمارستان در گذشت و بنا بر اطلاعاتی که اندکی بعد، در مورد او همراه اخبار مربوط به این ماجرا منتشر شد، آن جوان نوه آیت الله ربانی شیرازی، از آخوندها و کارگزاران سرکوبگر خمینی در اوائل انقلاب بوده است. از «خدمات و کارهای انقلابی این آیت الله» در زمان شاه، فتوای قتل دوتن از شخصیت های بهایی فارس در سالهای 1328 و 1330 است که هر دو فتوا اجرا شد *.
در پی تصادف پورشه، کامنتها و نوشته هایی که در مورد آن در شبکه های اجتماعی منتشر شد، در چند مقاله مورد بر رسی و انتقاد قرار گرفت و انتقاد، بیشتر مربوط می شد به بد گویی ها نسبت به راننده کشته شده در این حادثه و نیز پرداختن نظر دهندگان به مساله پورشه سوار شدن بعضی ها و پولهای باد آورده(پورشه حادثه رانندگی مدل سال 2015 بود) و کم بودن نشانه دلسوزی و تاسف در واکنشها، به مرگ آن دو جوان در حادثه.
چهل و چند سال پیش، در همین خیابان دکتر شریعتی که در قبل از انقلاب جاده قدیم شمیران و در اواخر زمان شاه خیابان کوروش بزرگ نامگذاری شده بود، تصادف مشابهی اتفاق افتاد. یعنی دختری در نیمه های شب در اثر سرعت و انحراف اتومبیلش با درخت یا چراغ کنار خیابان تصادف کرده بود و آنچه از این خبر به یادم مانده این است که او را به کلینک تهران برده بودند و بعدا (شاید دو روز بعد) در گذشت. او دختر آدم مهمی از مقامات آن زمان بود. دختر دکتر رضا فلاح قائم مقام** رئیس هیات مدیره و مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران(در آن زمان وزارت نفت وجود نداشت) بود. گویا آن دختر مشروب و مواد مخدر مصرف کرده بود. در ذهن من مانده که اتومبیل آن تصادف پیکان ذکر شده بود، ولی اصلا مطمئن نیستم. در آن دوران که البته اینترنت و شبکه های اجتماعی وجود نداشت، این رویداد هم که به طور مستقیم به یکی از مقامات بلند پایه رژیم شاه مربوط بود، نمی توانست مورد بحث و اظهار نظر عمومی در روزنامه های تحت کنترل قرار بگیرد.
به هر حال آن رژیم با انقلاب مردمی که از رژیم دست نشانده شاه و طبقه حاکمه متنفر بودند و خواهان برچیدن دستگاه سلطنت وابسته به اجنبی و استقرار دموکراسی و عدالت و برابری بودند، سرنگون شد. خمینی سوار برجهل و تعصب مذهبی توده های محروم و مزوّرانه در برابر آنها«فروتنی و افتادگی» نشان دادن و آنها را «ولینعمت ما» خطاب کردن و ستایشگر آنان شدن که «کوخ نشین» می نامیدشان و آنها را بر سر «کاخ نشینان» می نشاند که با انقلاب همین کوخ نشین ها از قدرت پایین و از کاخهاشان بیرون کشیده شده و برخی مجازات شدند و برخی از کشور فراری، قدرت را قبضه کرد. آخوندها و مریدان کارگزارخمینی، همصدا با امام فرومایه شان، سنگ محرومان را به سینه می زدند.
«مستضعفین» هم عنوان دیگری بود که خمینی برای آنها بکار گرفته بود و در برابر آن «مستکبرین» را قرار داده بود و البته در این میان فقر «مقدس» و ثروت اندوزی و کاخ نشینی مذموم شمرده می شد. آن اوائل بخشی از آپارتمانهای مجتمع های مسکونی لوکس شمال شهر(اگر درست یادم مانده باشد در فاصله ونک و یوسف آیاد) به مستضعفان و «آلونک نشین ها»ی حاشیه شهر داده شد و در بعضی از ویلاهای افراد صاحب مقام در رژیم پهلوی که یا تیرباران شده یا از کشور گریخته بودند، در مناطقی مثل فرمانیه و نیاوران هم ( البته بعد از غارت اموال و وسائل موجود در آن توسط کمیته چی ها و حزب اللهی ها و انتقال بخشی از آن به «بنیاد مستضعفان» که خود «ستاد»ی بود برای تصاحب اموال مقامات و ثروتمندان از کشور گریخته توسط گماشتگان خمینی)،«کوخ نشینها» جا داده شده شدند. البته این انتقال ها همیشگی نبود و بعدا آنها را از «مستضعفان» گرفتند.
من دیده بودم در فرمانیه تابلویی بالای در یکی از این ویلاها نسب کرده بودند که نشان می داد آنجا «آسایشگاه جانبازان انقلاب اسلامی» است، یعنی کسانی که در جریان انقلاب زخمی و معلول شده بودند. اما مدت زمانی بعد - شاید دو سال بعد- دیگر آن تابلو در آنجا نبود.
از جمله «کاخها» هایی که سرنوشت جالبی پیدا کرده بود، خانه یا ویلای بود که گفته می شد متعلق به فرهاد هرمزی است که مدیر شرکت تبلیغات و آگهی تجارتی به اسم «سازمان فاکوپا» بود. در زمان شاه «بلیط اعانه ملی ملی» - که چیزی مثل همین «لوتو» بود که در اینسوی دنیا در کشورهای مختلف و جود دارد منتشر می شد که متعلق به «سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی» بود -، البته آن بلیط ها شماره داشتند و هفته ای یکبار قرعه کشی می شد. طرح بلیط و تبلیغاتش را سازمان فاکوپا تهیه می کرد. به هر حال فرهاد هرمزی آدمی نزدیک به دستگاه و ثروتمند بود. این ویلای مورد بحث، در تقاطع خیابان سهیل با ایتالیا قرار داشت. چهار راهی که در جنوب غربی آن دبیرستان دخترانه ولی الله نصر قرار داشت و این ویلا در شمال غربی آن نمای بیرونی آن ترکیبی از معماری تخت جمشید(با ستونهای تخت جمشید) بود با در و پنجره هایی که در بالا هلالی بودند. در و پنجره سبکی که فکر می کنم به آن معماری صفوی می گویند. این ساختمان در مسیر من به دبیرستان تخت جمشید که من سال آخر دبیرستان آنجا درس می خواندم و در ضلع شرقی پارک لاله کنونی در خیابان شاه اسماعیل (که بعدا با «خواهر خوانده» شدن تهران و لس آنجلس در سال 1350، خیابان لس آنحلس نامیده شد و بعد از انقلاب خیابان حجاب نامیده شد) قرار داشت. من دبیرستان که می رفتم سفت کاری ساختمان انجام شده بود.ساختن آن چند سال طول کشید. که به گمانم به دلیل تزئینات داخلی آن بود به هر حال زمانی که رژیم شاه به آخر عمرش رسیده بود، به نظر می رسید که تکمیل شده است و ستونها و در و پنجره نمای بیرونی ساختمان رنگ سفید داشت، اما شاید هنوز صاحبخانه در آنجا مستقر نشده بود. در اوائل بعد از روی کار آمدن این رژیم منحوس یک روز از آنجا رد می شدم دیدم یک تابلو برنجی کوچک که روی آن با خط نستعلیق نوشته بود «بنیاد ازدواج»کنار در ورودی ساختمان زده اند، اما زیر تابلو ورقه کاغذی چسبانده بود که روی آن آدرسی در میدان بهارستان داده شده بود و از مراجعان به بنیاد ازدواج خواسته شده بود که به آنجا مراجعه کنند! این که بیناد ازدواج و آخوندهای مشغول به این امر خیر از آن خانه چه استفاده یی کردند، نمی دانم.
ویلایی هم در یکی از خیابانهای فرعی بین خیابان پهلوی آن زمان و خیابان جردن(بعدا از انقلاب آفریقا) که زمین بزرگی هم داشت و ضلع شرقی این خانه کنار خیابان جردن بود. به دلیل تپه بودن محل که بریده شده و خیابان از آن عبور کرده بود، ا ارتفاع این دیواره عمودی بریده شده که در نزدیکی تقاطع جردن با خیابان دیگری که گمانم «بزرگ راه شاهنشاهی » بود، به چند متر می رسید و این دیواره را با را با سنگ کار کرده بودند و دیواره سنگی بلندی شده بود. گفته می شد متعلق به جبیب الله ثابت(مشهور به ثابت پاسال - پاسال حرف اول چهار دوست و شریک او بود ؛پناهی، امیل عبود، سافیان، لک) است. بعد از سقوط رژیم شاه در اوائل دوران خمینی گفته می شد که آنجا را مرکز نگهداری و آموزش زنان تن فروش قلعه شهرنوکه به آتش کشیده شده بود کرده بودند و پرستارانی هم برای رسیدگی به مسائل بهداشتی آنان در به آنجا سر می زدند. از قول یکی از همین پرستاران نقل شده بود که آن زنان به پرستار گفته بودند که «بس که صیغه آخوندها شدیم و غسل کردیم، استخوان درد گرفته ایم». اما در مورد آن «طاغوتی» که دخترش در نیمه شب در تصادف اتوموبیل کشته شد، اگر چه در سایت «راسخون» وابسته به رژیم، در شرحی در مورد رضا فلّاح ضمن شرح ثروتمند بودن او این که کاخهایی در الهیه و خیابان فرشته داشت آمده است که « هنوز این ساختمان كاملا براى سكونت مهیا نشده بود كه سیل انقلاب او را به لندن پرتاب كرد»، ولی (یادم نیست در کتابی بود یا گزارش و مقاله ای)، مطلبی خواندم که اشاره ای به ویلای مجلل فلّاح و آینیه کاری و کچ بری آن و این که در «پرشن روم» آن از نیکسون و کسینجر(زمان سفر نیکسون به ایران در سال 51 که رییش جمهور آمریکا بود)پذیرایی کرده بود، شده بود.
به هرحال خانه ها و ویلاهای گرانقیمت مصادره شده فراوانی متعلق به وابستگان رژیم سابق بود که بعد از انقلاب تنها کسانی از وابستگان همین رژیم می توانستند آنها را تصاحب بکنند یا به یمن ارتباطاتی که با روحانیت داشتند و «ارادت» به امام، به قیمتهایی بسیار پایین تر از قیمت روز آن زمان بخرند. مثلا می شود سوال کرد که جلاالدین فارسی که قبل از انقلاب سالها در خارج و بود و کسی هم اسمی از او نشنیده بود و بعد از انقلاب از سوی حزب جمهوری اسلامی (تاسیس شده توسط کارگزاران خمینی) کاندیدای اولین انتخابات ریاست جمهوری شد و البته به خاطر ایرانی الااصل نبودنش کنار گذاشته شد، از کجا صاحب مسکنی در فرمانیه شده است. او مدتی هم نماینده مجلس از جناح هار بود، بعد هم در طالقان در مقابله با کسی که معترض و مخالف شکار کبک در زمینش بود او را به جای کبک شکار کرد و با شلیک گلوله کشت و قوه قضاییه رژیم(زمان ریاست آخوند محمد یزدی) پرونده جنایت او را با برائت او خاتمه داد. این قاتل کارش چیست است و درآمدش از کجا می آید که در فرمانیه مسکن دارد؟ ***
به هرحال در ماجرای این تصادف، این تنها اختلاف طبقاتی نیست که سبب واکنشهایی شده است که در آن مساله «پورشه» و موضوعات دیگر مورد توجه قرار گرفته بلکه، به طور مثال نوه آیت الله بودن نفر دیگر کشته شده در این تصادف، سبب اشاراتی از قبیل «واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می کنند...» هم شده است.
یکی از «خواص» اتومبیل های گرانقیمت و معروفی مثل پروشه، سوار شدن این است که «طرف» را همه «نگاه بکنند» و با «ارزش» ماشین اش که خیلی خیلی بالاست و برای افراد معدودی دست یافتنی است بشناسندش و لابد بعضی ها هم حسرت دوستی با او را بخورند. تمایل به خود نمایی ها مبتذل و نازیدن به مال و منال و پولدار بودن به نظر می رسد که چنان دامنه گسترده یی دارد که در دوران شاه که خمینی او را «طاغوت» لقب داده بود، نداشت. این البته برای کسانی که روزهای انقلاب و آن روحیه و فرهنگی که در همان چند ماه انقلاب پدیدار شده بود که از فرهنگ چپ و مبارزان انقلابی ایران الهام می گرفت را به یاد دارند، سخت تلخ و درد ناک است. به طور مثال چند سال پیش در زمان برگزاری جام جهانی در آفریقای جنوبی، برای یک کسی که برای تماشای مسابقات به آنجا رفته بود(طرف توانایی مالی هزینه کردن برای آن را داشته) در ولایت «از طرف» دوستان و خانواده پوستر بزرگی همراه با عکس وی تهیه کرده شده بود و «حضور» او را در بین تماشاچیان مسابقات جام جهانی در آفریقای جنوبی تبریک گفته بودند. عکسی که از آن مرد «خوشبخت» در پوستر بود، او را بین 20 تا 25 ساله نشان می داد. این که چطور یک سر مربی باشگاه دارای چنان درآمد و ثروتی است که چند صد میلیون تومان برای ماشین «گل پسر» خود بپردازد، شاید از «معجزات» فوتبال باشد، اما از لا به لای اخبار و گزارشها چنین بر می آید این نوع نمایش ثروت و ماشینهای گرانقیمت سوار شدن،(بعضی از انواع پورشه ها تا یک میلیارد و صد و پنجاه میلیون تومان در بازار ایران قیمت دارد و اتومبیل مزراتی از 980 میلیون تا یک میلیارد و چارصد میلیون تومان –1،4000000000 )، در جامعه ای که لبریز از نارضایتی و نابرابری از فساد رژیم و چپاول مردم است، عوارض و آثار منفی هم برای نمایش دهندگان دارد که نمونه اش در این تصادف دیده شد.
*************
* در سایت مدرسین حوزه علمیه قم در مورد سوابق و خدمات آخوند ربانی شیرازی آمده است:«از جمله فعاليتهاي آيت الله رباني مبارزه با بهائيت است. وي در سال 1328 در سروستان شيراز كه مركز بهائيت شرق استان فارس به شمار ميرفت حكم قتل حبيب نجار رهبر فرقه بهائيت را صادر كرده او كشته ميشود در پي اين اقدام انقلابي، ايشان دستگير و روانه زندان ميشود كه با وساطت و پا در مياني حضرت آيت الله بهاء الدين محلاتي و آيت الله سيد نور الدين حسيني شيرازي آزاد شده و به قم ميآيد.
در سال 1330 نيز در منطقه فريدن اصفهان حكم قتل ابوالقاسم كيخائي رهبر فرقه بهائيت اصفهان را اعلام كرده او نيز كشته ميشود. اين اقدامات سبب ميگردد تا بعد از پيروزي انقلاب ريشه بهائيت در آن مناطق خشكانده شود. آیه الله رباني شيرازي، پس از عمري مجاهدت، سرانجام در تاريخ 17 اسفند 1360 در حين عزيمت به جلسه شوراي نگهبان، بر اثر تصادف در جاده دليجان ـ محلات ـ به ملكوت اعلي شتافت»
توضیحات:
**در مورد رضا فلاح در سایت راستخون آمده است - فرزند ابراهیم فلاح كاشانى، در 1288 ش در كاشان متولد شد. تحصیلات ابتدائى را در كاشان و تحصیلات متوسطه را در دارالفنون تهران گذرانید و سپس براى ادامه تحصیلات عازم انگلستان شد و در دانشگاه بیرمنگام در رشتهى نفت ادامهى تحصیل داد و در رشتهى تكنولوژى نفت درجهى دكترا گرفت. پس از فراغت از تحصیل در اداره مركزى شركت نفت ایران و انگلیس استخدام شد و اولین سمت وى معاونت اداره تحقیقات بود. پس از مدتى سر مهندس پالایشگاه آبادان گردید و بعد به ریاست دانشكده نفت آبادان منصوب شد و در این سمت در افزایش سطح معلومات دانشجویان تلاش زیادى كرد و پس از آن به ریاست اداره كل استخدام منصوب گردید.
در سال 1330 پس از خلع ید از شركت نفت ایران و انگلیس و تشكیل شركت ملى نفت ایران، دكتر فلاح مدیر كل پالایشگاه آبادان شد و پس از آن مدیركل بهرهبردارى شركت ملى نفت گردید. بعد از كودتاى 28 مرداد 1332 و تشكیل كنسرسیوم نفت براى انعقاد قرارداد، وى یكى از مشاوران هیئت ایرانى بود كه در تمام جلسات حضور پیدا مىكرد. پس از انعقاد قرارداد نفت با كنسرسیوم، وى به عضویت هیئت مدیره شركت نفت منصوب شد و پس از چندى با حفظ سمت، عضو هیئت مدیره شركتهاى عامل نفت گردید و سرانجام قائممقام مدیرعامل شركت ملى نفت ایران شد و مسائل فنى نفت غالبا وسیلهى او حل و فصل مىشد. بعد از حكومت دكتر على امینى، محمدرضا پهلوى تمام امور كشور را تحت سیطرهى خود قرار داد و مخصوصا توجهى به مسائل نفتى پیدا كرده بود، دكتر فلاح را به مشاورى نفتى خود برگزید و خیلى زود آن دو نفر به هم نزدیك شدند و طبعا وارد بازارهاى نفت دنیا گردیدند. در اثر این نزدیكى، فلاح مقام و موقعیت خاصى پیدا كرد و هر صاحبمقامى حاجتى داشت، او را شفیع نزد شاه قرار مىداد. همسر وى نیز در این نزدیكى نقش موثرى داشت. او نیز با فرح دیبا و تاجالملوك نزدیك شد و در حقیقت جزو خانوادهى دربار شدند و در سفر و حضر با درباریان به سر مىبردند. سیل ثروت به طرف دكتر فلاح سرازیر شد، در انگلستان املاكى خریدارى كرد و در تهران هم با اجازه و موافقت شاه، بزرگترین كاخها را در خیابان فرشته و الهیه بنیاد نهاد و تمام وسائل این ساختمان از خارج وارد مىشد. هنوز این ساختمان كاملا براى سكونت مهیا نشده بود كه سیل انقلاب او را به لندن پرتاب كرد.
*** یادداشتی از آرمان رضا خانی که پدرش را جلال الدین فارسی کشت در لینک زیر:
برای شناختن شخصیت جلال الدین فارسی خواندن مصاحبه های سه چهار سال گذشته او خیلی مفید است از جمله مصاحبه جام جم با جلال الدین فارسی 14 بهمن 1392 . اظهارات او نشانه خود بزرگ بینی و خودشیفتگی و شخصیت بیماری است که می تواند آدم خطرناکی باشد، چنانکه با آدمکشی اش نشان داد. برای نسل جوانی که دوران انقلاب و روی کار آمدن خمینی را ندیده اند، خوب است بدانند که او که سالهاست به حاشیه راننده شده و کمتر اسمی از او شنیده می شود، یکی از چند «استاد» و تبلیغاتچی ها و «تئوریسن» های رژیم خمینی بود که اینجا و آنجا برنامه سخنرانی برایش می گذاشتند. «استادان» پر مدعایی که مهر باطل به علم و فلسفه می زدند و خودشان مثل امامشان خمینی که اقتصاد را «مال الاغ» می دانست، جز خود خواهی نادانی و ضدیت با هویت ایرانی، چیزی دیگری نداشتند.
جلال الدین فارسی ضمن حرفهایش در مصاحبه با جام جمع می گوید:« مجلس فعلی ما از منتسکیو و روح القوانینش و به طور کلی از غرب الهام گرفته است. ما باید این مرحله را پشت سر بگذاریم.» خبرنگار می پرسد:« راهکار گذر از این مرحله در رسیدن به شرایط آرمانی شما چیست؟» فارسی می گوید:« باید این دولت کتب مرا به شکل میلیونی و چند میلیونی چاپ کند و به هر خانواده، یک دوره از اینها بدهند. آن وقت همه می شوند مثل من. خود من، مطالب قدیم خودم را قبول ندارم. حالا یک مترجم زبردست شروع کرده به ترجمه کتاب های من به عربی و فرانسه و انگلیسی. ترجمه که شود می بینید همه چقدر با ولع به دنبال این کتاب ها در کشورهای عربی می گردند». سوال:« حال اگر برخی این وضع را نپذیرند یعنی مثلا تحت هیچ شرایطی این کتاب ها را نخوانند، تکلیف چه می شود؟». جلال الدین فارسی پاسخ می دهد:« ما باید هر دو روش فرهنگی و قهرآمیز را کنار هم انجام دهیم. البته قبل از آن باید حکومت اسلامی واقعی را به نمایش بگذاریم. باید قانون اساسی بسرعت تغییر کند. مدت هاست این را می گویم اما الان با جدیت و قاطعیت می گویم». این نظریه پردازی در حالی صورت می گیرد که سی وهفت سال است که رژیم خمینی «هر دو روش فرهنگی و قهر آمیز» را برای تحمیل جمهوری اسلامی و واداشتن مردم به رعایت احکام اسلامی به بکار گرفته که حاصلش فساد و ثروت اندوزی در طبقه حاکم و فقر گسترده و فحشا و اعتیاد در جامعه و گریز بخش بزرگی از مردم از معیارهای تحمیلی بوده است. در جامعه ای که حاکمان اقتدار خود را با قهر و سرکوب گسترده حفظ می کنند و به قانونی که خود نوشته اند حتی پایبند نیستند، عصبیّت در رفتار مردم جاری می شود. چنان که بنابر آمارهای موجود از قتل و جرائم، سالانه 600 قتل در در نزاع های خانوادگی اتفاق می افتد. در رژیمی که می خانه ها را به آتش کشید و بست تا در دروازهای تزویر ریا و مردم فریبی «دینمداری» بگشیاید، اکنون صحبت از اعتیاد به الکل و معتادان الکلی در کشور است و رقم 200 هزار از سوی فرمانده سابق پلیس برای این معتادان برآورد شده بود.
در مصاحبه دیگری از جلال الدین فارسی او در سایت فرا رو درج شده است او در مورد «دولت وحیانی» خود حرف می زند. شخصیت نامتعادل و مالیخولیایی او در این مصاحبه هم خود را می نمایاند. لینک مصاحبه در زیر آمده است.
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۳۰ آوریل ۲۰۱۵
|
۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۱, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر